هو العزيز

رساله لبّ اللّباب در سير و سلوك اولى الألباب


ص 9

بسم الله الرّحمن الرّحيم

مقدمه مولف

بهترين درودها بر روان پاك پيامبر آخر الزّمان محمّد مصطفى، و وصىّ والاتبارش صاحب ولايت كبرى علىّ مرتضى، و اولاد امجادش ائمّه طاهرين باد، خصوصاً قطب دائره امكان حضرت بقية اللّه حجّة ابن الحسن العسكرى ارواحنا له الفداء.

فطري بودن گرايش به عوالم غيب

حسّ دين دوستى و گرايش به عوالم غيب و كشف اسرار ماوراء طبيعت جزء غرائز افراد بشر است، و می‏توان اين غريزه را ناشى از جاذبه حضرت ربّ ودود دانست كه عالم امكان بالأخصّ انسان اشرف را به مقام اطلاق و نامتناهى خود می‏كشد، و مغناطيس جان، همان جانِ جان است كه از آن به جانان و حقيقة الحقائق و اصل قديم و منبع جمال و مبدأ الوجود و غاية الكمال تعبير كنند.


ص 10

الكلّ عبارة و أنت المعنى يا من هو للقلوب مغناطيس1و2

اين جذبه مغناطيسيّه حقيقيّه كه نتيجه و اثرش پاره كردن قيود طبيعيّه و حدود انفسيّه و حركت به سوى عالم تجرّد و اطلاق و بالأخره فناى در فعل و اسم و صفت و ذات مقدّس مبدأ المبادى و غاية الغايات و بقاى هستى به بقاى حضرت معبود است از هر عملى كه در تصوّر آيد عالی‏تر و راقی‏تر است.

جذبة من جذبات الرّحمن توازى عبادة الثّقلين

{یک جذبه از جذبه‌های الهی (از نظر تأثیر در تکامل انسان ) با عبادت جن و انس برابری می‌کند.}

انسان در كمون ذات و سرشت خود حركت به سوى اين كعبه مقصود و قبله معبود را می ‏يابد و به نيروى غريزى و فطرى الهى بار سفر میبندد و با تمام شراشر وجود بدين صوب رهسپار می‏شود. لذا تمام اعضاء و جوارح او بايد در اين سفر به كار افتد.

عالم جسم و مادّه او كه طبع اوست، و عالم ذهن و مثال او كه برزخ اوست، و عالم عقل و نفس او كه حقيقت اوست همه بايد در اين سفر وارد گردند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.

بدن بايد وجهه خود را رو به كعبه نموده، در حال نماز به قيام


ص 11

و ركوع و سجود در آيد؛ ذهن بايد از خاطرات، خود را مصون داشته و رو به سدرة المنتهى كند؛ و روح بايد غرق انوار حريم حرم الهى گردد و درون حرم آمن حضرت احديّت محو و مدهوش شود.

بازگشت به فهرست

صراط مستقيم يعني جمع ميان ظاهر و باطن

و از اينجا بدست مى ‏آيد كه عدّه‏ اى كه به ظاهر پرداخته و از عباديّات و اعمال حسنه فقط به فعل قالبى اكتفا كنند و از مغز و جوهره به پوست قانع گردند چقدر از كعبه مقصود دور و از جمال و لقاى او مهجورند.

و همچنين عدّه‏ اى كه به معناى فقط گرويده و از اتيان اعمال حسنه و عبادات شرعيّه شانه خالى كنند چقدر از متن واقع كناره بوده، و از حقيقت به مجاز، و از واقع به تخيّل و توهّم قناعت كرده‏ اند.

مگر نه آنست كه نور خدا در تمام مظاهر عالم امكان سارى و جارى است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داريم و اين عالم جزئى را از تجلّى انوار الهيّه تعطيل نمائيم؟ و به الفاظِ وصول و لبّ و مغز و عبادت قلبى اكتفا كنيم؟

آيا اين عبادت فقط از يكسو نيست؟

أمّا النّمَطُ الأوسط و امّت وسط آن دسته‏اى هستند كه جمع بين ظاهر و باطن نموده و تمام درجات و مراتب وجودى خود را به عبادت و انقياد حضرت محبوب واداشته و در اين سفر ملكوتى تجهيز مى‏كنند.

ظاهر را عنوان باطن، و باطن را جان و حقيقت ظاهر نموده، و


ص 12

هر دو را با يكديگر چون شير و شكر بهم درآميخته‏اند، از ظاهر، مرادشان وصول به باطن، و باطن را بدون ظاهر هباءً منثورًا شمارند.

اللّهُمَّ نوّر ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبّتك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك، و سرّى باستقلال اتّصال حضرتك، يا ذا الجلال و الإكرام. 3و 4

و از همين جا روشن مى‏شود كه براى تكميل نفس و طىّ مدارج و معارج كمال انسانيّت اكتفا به علوم الهيّه ذهنيّه تفكيريّه مانند تعليم و تعلّم فلسفه به هيچ وجه من الوجوه كافى نخواهد بود؛ چون ترتيب قياس و برهان بر اساس منطق صحيح و مقدّمات صحيحه نتيجه اقناعيّه براى ذهن مى‏دهد، ولى قلب و روح را اشباع نمى‏كند و روان را از تشنگى و عطش وصول به حقايق و شهود دقايق سيراب نمى‏سازد.

بازگشت به فهرست

دعوت قرآن به تعقل و تزكيه تواماً

گرچه علم حكمت و فلسفه داراى اصالت و متانت است، و اشرف علوم ذهنيّه و تفكيريّه است كه توحيد را بر پايه برهان استوار نموده و راه هرگونه شكّ و شبهه را مسدود مى‏كند.

و بر اين اصل


ص 13

قرآن مجيد دستور داده و روايات وارده از راسخين دانش و دين: ائمّه طاهرين كه پاسداران وحى و نبوّتند نيز امر به تعقّل و تفكّر و ترتيب قياس و برهان و مقدّمات استدلاليّه نموده‏اند، ليكن اكتفا نمودن به توحيد فلسفى و برهانى در مكتب استدلال بدون انقياد دل و وجدان ضمير و شهود باطن، امرى است نارسا.

گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهاى روحانيّه معنويّه عالم غيب و انوار الهيّه ملكوتيّه جماليّه و جلاليّه و قناعت كردن به سير در كتابها و كتابخانه‏ها و مكتب‏ها و درس خواندن‏ها و درس دادن‏ها گرچه به اعلى درجه از اوج خود برسد، سير كردن عضوى است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوى بالاتر و والاتر.

دين قويم كه بر صراط مستقيم است هر دو جنبه را رعايت مى‏كند و قوا و استعدادهاى نهفته انسان را از هر دو جهت تكميل مى‏نمايد.

از سوئى ترغيب به تعقّل و تفكّر مى‏كند، و از سوى ديگر امر به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورتهاى شهوانى، و آرامش دل و اطمينان و سكينه خاطر، و پس از يازده سوگند عظيم و جليل: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا 5 مى‏سرايد.


ص 14

اين آيات قرآنيّه كه با جان انسان گفتگو دارد و با باطن انسان تكلّم مى‏كند چگونه افرادى را از متفكرّين و مدرّسين و معلّمين مكتب فلسفه و استدلال دعوت به تعبّد و مراقبه و محاسبه نفس نموده تا با اخلاص در عمل براى رضاى خدا طبق كلام رسول خدا: من أخلص للّه أربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه إلى لسانه 6 و7، چشمه‏هاى جوشان معارف الهيّه از منابع دل آنها جارى و بر زبان آنها سارى شده و بالأخره سيل خروشان انديشه‏ها و الهامات و واردات رحمانيّه از كانون وجودشان به حركت درآمده است.

بازگشت به فهرست

توصيه صدرالمتالّهين به خضوع قلب همراه با فراگيري علوم عقلي

فخر فلاسفه شرق، بلكه افتخار فلاسفه عالم، صدر المتألّهين شيرازى پس از گذراندن عمر خود را در حكمت متعاليه، در پايان،


ص 15

چنان انجذابى به عبوديّت و عبادت و تطهير باطن و تزكيه سرّ پيدا مى‏كند كه از قلم تواناى او مى‏گذرد:

و انّى لَأستغفرُ اللّهَ كثيرًا ممّا ضيّعتُ شطرًا مِن عمرى في تتبّع آراء المُتفلسفة و المُجادلين من اهل الكلام و تدقيقاتهم و تعلّم جربزتهم في القول و تفنّنهم في البحث حتّى تبيّن لي آخر الأمر بنور الإيمان و تأييد اللّه المنّان أنّ قياسهم عقيم و صراطهم غير مستقيم، فألقينا زمام أمرنا إليه و إلى رسوله النّذير المنذر، فكلّ ما بلغنا منه آمنّا به و صدّقناه و لم نحتل ان نخيّل له وجها عقليّا و مسلكا بحثيّا بل اقتدينا بهداه و انتهينا بنهيه امتثالا لقوله تعالى: مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذوُهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا8، حتّى فتحً اللّه على قلبنا ما فتح فأفلح ببركة متابعته و أنجح 9 (مقدّمه« اسفار اربعه» مولى صدرا)


ص 16

بازگشت به فهرست

سلسله عرفاي يك قرن اخير,

بهترين و عالى‏ترين فقيه صمدانى و حكيم الهى و عارف ربّانى در رأس قرن گذشته مرحوم آية الحقّ آخوند مولى حسين قلى همدانى را بايد نام برد.

اين فقيه بزرگ و متفكّر كم نظير و فيلسوف عاليقدر كه تمام اين علوم حقّه را در پرتو علم عرفان و تهذيب نفس جاى داده و همه را در انوار وجه الهى ادغام نموده و درجه و مرتبه هر علم را به جاى خود و به موقع خود معيّن فرموده و مقصد اقصى را وصول به حرم امن خدا قرار داده بود شاگردانى تربيت و به مكتب عرفان تسليم كرد كه هر يك ستاره درخشانى در آسمان فضيلت و توحيد بودند و تا مَدّ شعاع بصر و بصيرت خويش عالَمى را روشن و تابناك نمودند، از جمله عارف ربّانى آقا سيّد احمد طهرانى كربلائى و شاگرد ايشان فخر الفقهاء و جمال العرفاء حاج ميرزا على آقا قاضى - اعلى اللّه مقامهما الشّريف - هستند.

فخر المفسّرين و سند المحقّقين استاد گرامى ما حضرت علامه سيّد محمّد حسين طباطبائى - أمدّ اللّه ظلاله الشّارفة - با آنكه از اوّل عمر با دو بال علم و عمل حركت داشت و هم در مكتب فلسفه و هم در مكتب عرفان نزد مرحوم قاضى طىّ طريق مى‏نمود و با سپرى نمودن عمرى را در قياس و برهان و خطابه و تقويت علوم فكريّه از «اشارات» و «اسفار» و «شفا» و تحشيه آنها در عين اشتغال كامل به خلوت‏هاى باطنى و اسرار الهى و مراقبه عرفانى، بالأخره راحله خود را در آستان مقدّس قرآن يكسره فرود


ص 17

آورده چنان متوغّل در آيات سبحانيّه مى‏گردد كه بحث و تفكّر و قرائت و تلاوت و تفسير و تحليل و تأويل آيات قرآن براى ايشان از هر ذكرى و فكرى عالى‏تر و تدبّر در آنها از هر قياس و برهانى دلپذيرتر و مسرّت بخش‏تر مى‏گردد، و كأنّه غير از تعبّد محض در مقابل صاحب شريعت غرّاء و اوصياى گرامش هيچ ندارد.

دوست مكرّم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آيه اللّه شيخ مرتضى مطهّرى - رضوان اللّه عليه - كه سابقه آشنائى ما با ايشان متجاوز از سى و پنجسال است، پس از يك عمر درس و بحث و تدريس و خطابه و كتابت و موعظه و تحقيق و تدقيق در امور فلسفيّه، با ذهن رشيق و نفس نقّاد خود بالأخره در اين چند ساله آخر عمر خود بالعيان دريافت كه بدون اتّصال به باطن و ربط با خداى منّان و اشراب دل از سرچشمه فيوضات ربّانيّه، اطمينان خاطر و آرامش سرّ نصيب انسان نمى‏گردد، و هيچگاه نمى‏تواند در حرم مطهّر خدا وارد شود يا گرداگرد آن طوف كند و به كعبه مقصود برسد.

و چون شمعى كه دائما بسوزد و آب شود، يا پروانه‏اى كه خود را به آتش زند، و همانند مؤمن متعهّدى كه شوريده‏وار دلباخته گردد و در درياى بى‏كرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فانى گردد و وجودش به سعه وجود خدا متّسع شود قدم راستين در مضمار اين ميدان نهاد.

بيدارى شب‏هاى تار و گريه و مناجات در خلوت سحرگاه و


ص 18

توغّل در ذكر و فكر و ممارست درس قرآن و دورى گزيدن از اهل دنيا و هواپرستان، و پيوستن به اهل الله و اولياى خدا، مشهود سير و سلوك او بود. رحمة الله عليه رحمةً واسعةً.

لمثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَل الْعَامِلُونَ10، انَّ اللَهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ11.

بازگشت به فهرست

سبب تدوين رساله حاضر

چندى قبل از اين حقير خواستند تا براى سالگرد شهادت ايشان چيزى بنويسم. اين فقير كه حقّا خود را نالايق مى‏ديدم با وجود تراكم مشاغل و شواغل از قبول اين عهده پوزش طلبيدم. اخيرا كه مراجعه مكرّر شد، روح آن صديق گرامى مدد نمود كه اين مختصر را تحرير نموده و به عنوان مقدّمه به رساله‏اى كه در سير و سلوك نوشته بودم ملحق نموده و براى شادى روح آن مرحوم در دسترس طالبان حقّ و پويندگان سبل سلام و راه حقيقت قرار دهم. بيَدِهِ ازِمَّةُ الامورِ وَ بهِ أسْتَعينُ.

اصل اين رساله اسّ و مخّ اوّلين دوره از درسهاى اخلاقى و عرفانى است كه حضرت استاد گرامى ما علامّه طباطبائى - روحى فداه - در سالهاى يكهزار و سيصد و شصت و هشت و شصت و نه هجريّه قمريّه در حوزه مقدّسه علميّه قم براى بعضى از طلاب بيان


ص 19

فرموده و اين حقير به عنوان تقريرات درس به رشته تحرير درآورده بودم و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و كدورت و خستگى موجب تنوير روح و تلطيف جان خود مى‏دانستم.

اينك يك دوره بر آن مرور نموده با تنقيحات و اضافاتى مهيّا و پاداش و ثواب آن را به روح فقيد سعيد مطهّرى - أعلى اللّهُ مقامَه الشّريف- اهداء مى‏كنم.

اللّهمّ احشُره مع أوليائك المقرّبين، و اخلُف على عَقِبه في الغابرين، و اجعله من رفقاء محمّد و آله الطّاهرين، و ارحمه و ايّانا برحمتك يا ارحم الرّاحمين.

بازگشت به فهرست


ص 23

رساله لب اللباب در

سیر و سلوک اولی الالباب

معرفت اجمالى و طرح كلىّ سلوك إلى اللّه

بسم الله الرحمن الرحيم

و صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى اعْدائِهِمْ أجْمَعينَ.

وَ بَعْدُ قَالَ اللهُ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ:

سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِى الْآفَاقِ وَ فِى أنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهيدٌ

أَلا إِنَّهُمْ فِى مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ مُحِيطٌ 12


ص 24

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلّىّ صفاتم دادند

گرفتاري بشر درظلمت ماديّت

 بشر مادّى در بيداء ظلمت مادّيّت زندگى مى‏كند، و در درياى بيكران شهوات و كثرات غوطه مى‏زند، هر آن، موجى از علائق و وابستگى‏هاى مادّى او را به طرفى پرتاب مى‏كند، هنوز از لطمات و صدمات آن موج به حال نيامده موجى سهمگين‏تر و دهشت‏انگيزتر كه از علاقه به مال و ثروت و زن و فرزند سرچشمه مى‏گيرد سيلى‏هاى متوالى به صورت او نواخته و او را در قعر امواج خروشان اين بحر ژرف و درياى هولناك فرو مى‏برد، به طورى كه ناله و فريادش در ميان نهيب امواج ناپديد مى‏گردد. به هر جانب كه مى‏نگرد مى‏بيند كه حرمان و حسرت كه از آثار و لوازم لا ينفكّ مادّه فساد پذير است، او را تهديد و ترعيب مى‏نمايد. در اين ميان فقط گاهگاهى يك نسيم جانبخش و روح افزايى به نام جذبه او را نوازش مى‏دهد و چنين مى‏يابد كه اين نسيم مهرانگيز او را به جانبى مى‏كشد، و به مقصدى سوق مى‏دهد، اين نسيم متمادى نبوده گاه و بى‏گاه مى‏وزد. وَ انَّ لِرَبِّكُمْ فِى ايّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ ألا


ص 25

 فَتَعَرَّضُوا لَهَا وَ لا تُعْرِضُوا عَنْهَا 13

بازگشت به فهرست

سيرو سلوك در اصطلاح عرفاء

در اين موقع سالك به سوى خدا، جانى گرفته و از تأثير همان جذبه الهيّه تصميم مى‏گيرد كه از عالم كثرت عبور كند و به هر ترتيب كه ميسور است بار سفر بربندد و از اين غوغاى پردغدغه و مولم خود را خلاص كند. اين سفر را در عرف و اصطلاح عرفاء سير و سلوك نامند.

سلوك، يعنى پيمودن راه، و سير، يعنى تماشاى آثار و خصوصيّات منازل و مراحل در بين راه. زاد و توشه اين سفر روحانى مجاهده و رياضت نفسانى است، زيرا قطع علائق مادّه بسيار صعب و دشوار است، بنابراين اندك اندك رشته ‏هاى علقه عالم كثرت را پاره نموده و از عالم طبع سفر مى‏نمايد.

بازگشت به فهرست

صعوبت عبور از عالم برزخ و كثرات انفسيّه

هنوز از خستگى راه نياسوده وارد عالم برزخ كه كثرت انفسيّه است مى‏گردد. در اينجا به خوبى مشاهده مى‏كند كه مادّه و كثرات خارجيّه در درون خانه طبع او چه ذخائرى به وديعت نهاده بودند، اين‏ها همان موجودات خياليّه نفسانيّه هستند كه از برخورد و علاقه به كثرات خارجيّه به وجود آمده و جزء آثار و ثمرات و مواليد آن به حساب مى‏آيند.

اين خيالات مانع از سفر او مى‏شوند و آرامش او را مى‏گيرند،


ص 26

و چون سالك، ساعتى بخواهد در ذكر خدا بيارمد ناگهان چون سيل بر او هجوم آورده و قصد هلاك او را مى‏كنند.

جان همه روز از لگدكوب خيال

وز زيان و سود و از بيم زوال

نى صفا مى‏ماندش نى لطف و فرّ

نى به سوى آسمان راه سفر

بديهى است كه صدمه و آزار كثرات انفسيّه قوى‏تر و نيرومندتر از كثرات خارجيّه مى‏باشد، چه انسان مى‏تواند با اختيار خود با عزلت و انزوا از مزاحمت و تصادم با كثرات خارجيّه دورى جويد ولى البتّه نتواند بدين وسيله از صدمه و آزار و خيالات نفسانيّه رهائى يابد، چه اين‏ها با او قرين و همجوارند.

مسافر راه خدا و طريق خلوص و عبوديّت حقّ، از اين دشمنان نمى‏هراسد، دامن همّت بر ميان مى‏بندد و به يارى آن نغمه قدسيّه راه مقصد را در پيش مى‏گيرد و از عالم خيالات كه او را "برزخ" نامند خارج مى‏گردد. ولى سالك بايد بسيار بيدار و هوشيار باشد كه در زواياى خانه دل چيزى از اين خيالات به جاى نمانده باشد، زيرا دأب اين موجودات خياليّه، اينست كه در موقع بيرون كردن آنها، خود را در گوشه و زواياى مخفيّه دل پنهان مى‏كنند، به طورى كه سالك فريب خورده گمان مى‏كند از شرّ آنها خلاص شده و از بقاياى عالم برزخ چيزى با خود همراه ندارد، ولى آن هنگام كه مسافر به چشمه حيات راه يافته و مى‏خواهد از عيون


ص 27

حكمت سيراب گردد ناگهان بر او تاخته و با تيغ قهر و جفا، كارش را مى‏سازند.

مثل اين سالك مثل كسى است كه در حوض خانه خود آبى وارد ساخته است و مدّتى به آن دست نزده تا تمام آلودگى‏ها و كثافات آن ته نشين شده آب صافى در حوض نمودار و گمان مى‏كند اين صفا و پاكى پايدار و هميشه است، ولى به محض آنكه بخواهد در حوض فرو رود يا چيزى را در حوض بشويد ناگهان تمام آن لردها و كثافات، آب صاف را آلوده نموده لكّه‏هاى سياه بر روى آب پديد مى‏آيد. لذا بايد آنقدر سالك با مجاهده و رياضت تحصيل آرامش خيال بنمايد كه مواليد خياليّه او در ذهن او متحجّر شده و نتوانند قيام نموده و ذهن او را وقت توجّه به معبود مشوّش دارند.

بازگشت به فهرست

ورود سالك به عالم روح

چون سالك از عالم طبع و برزخ گذشت به عالم روح وارد مى‏شود و سپس مراحلى را طىّ مى‏كند كه ان شاء اللّه تعالى شرح آن به تفصيل خواهد آمد. اجمال آن اينست كه سالك توفيق يافته، مشاهده نفس خود و صفات و اسماء الهيّه را نموده كم‏كم به مرحله فناء كلّى رسيده و سپس به مقام بقاء به معبود مى‏رسد، در اين موقع حيات ابدى بر او ثابت مى‏گردد.

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جريده عالم دوام ما

بازگشت به فهرست


ص 28

مقصد سالك ملازمت به وجه الله است

در اثر تأمّل و تدبّر در آيات كريمه قرآنيّه اين اصل مسلّم مى‏گردد، و حاصل آنكه خداوند در جائى از قرآن مجيد مى‏فرمايد: مسافران كشته شده در راه خدا به طور جاويد زنده‏اند و هرگز نميرند.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ امْواتا بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ14

و در جائى ديگر مى‏فرمايد: هر چيزى فنا و نيستى پذير است مگر وجه پروردگار.

كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ الا وَجْهَهُ15

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: هر چه در نزد پروردگار است بقا و ثبات دارد.

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ.16

از انضمام اين آيات به يكديگر معلوم مى‏شود آنان كه زنده بوده و در نزد پروردگار روزى مى‏خورند عبارتند از وجه اللّه كه بوار و زوال به نصّ آيه قرآن در آن راه ندارد.


ص 29

از طرف ديگر از آيات كريمه قرآنيّه معلوم مى‏شود كه مراد از وجه الله تعالى كه زوال پذير نيست همانا اسماء الهيّه است. و بيان آن اينست كه در آيه ديگرى همين وجه الله را كه فنا و زوال در او راه ندارد تفسير به اسماء خود نموده و صفت عزّت و جلالت را بر آن مترتّب ساخته است:

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ - وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإكْرَامِ17

به اتّفاق جميع مفسّرين كلمه "ذو" صفت براى "وجه" مى‏باشد يعنى "وجه" پروردگار تو كه آن وجه ذو الجلال و الاكرام است باقى است. و چون مى‏دانيم كه وجه هر شى‏ء عبارتست از آن چيزى كه مواجهه بدان حاصل مى‏شود، بنابراين وجه هر چيز مظهر آن چيز است، و مظاهر، همان اسماء خدا هستند كه مواجهه خدا با تمام مخلوقات به وسيله آنها انجام مى‏گيرد، و نتيجه آن اين مى‏شود كه تمام موجودات فنا و زوال پذيرند مگر اسماء جلاليّه و جماليّه، و بالنتيجه معلوم مى‏شود كه سالكان إلى الله كه به فيض سعادت بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 18رسيده‏اند عبارتند از اسماء جلاليّه و جماليّه حضرت پروردگار جلّ و عزّ.

از همين گفتار به خوبى معلوم مى‏شود كه مراد ائمّه طاهرين


ص 30

سلام الله عليهم اجمعين - كه فرموده‏اند: نَحْنُ اسْمَاءُ اللّهِ،19 چه بوده است، و الا مقام حكومت ظاهريّه اجتماعيّه و وساطت و مباشرت در امور شرعيّه و احكام ظاهريّه الهيّه مقامى نيست كه بدين كيفيّت خود را توصيف كنند. بلكه مراد همان فناء در ذات احديّت است كه ملازم با وجه الله گرديدن و مظهر اتمّ صفات جماليّه و جلاليّه او شدن است كه قابل قياس با هيچ مقام و منصبى نيست.

بازگشت به فهرست

مراقبه و مراتب و آثار آن

يكى از اهمّ چيزهائى كه در راه سير و سلوك و در حكم ضروريّتى از ضروريّات آن است همانا امر مراقبه است. سالك بايد از اوّلين قدم كه در راه مى‏گذارد تا آخرين قدم، خود را از مراقبه خالى ندارد و اين از لوازم حتميّه سالك است.

بايد دانست كه مراقبه داراى درجات و مراتبى است، سالك در مراحل اوّليّه يك نوع مراقبه‏اى دارد و در مراحل ديگر انواع دگرى. هر چه رو به كمال رود و طىّ منازل و مراحل كند مراقبه او دقيق‏تر و عميق‏تر خواهد شد، به طورى كه آن درجات از مراقبه را اگر بر سالك مبتدى تحميل كنند از عهده آن برنيامده و يكباره بار سلوك را به زمين مى‏گذارد يا سوخته و هلاك مى‏شود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوّليّه و تقويت در سلوك مى‏تواند مراتب عاليه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آرد، و در اين


ص 31

حالات بسيارى از مباحات در منازل اوّليّه بر او حرام و ممنوع مى‏گردد.

بازگشت به فهرست

مقصود عرفاء از "مِي"

در اثر مراقبه شديد و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمير سالك هويدا مى‏شود، زيرا عشق به جمال و كمال على الاطلاق فطرى بشر بوده و با نهاد او خمير شده و در ذات او به وديعت گذارده شده است ليكن علاقه به كثرات و حبّ به مادّيّات حجابهاى عشق فطرى مى‏گردند و نمى‏گذارند كه اين پرتو ازلى ظاهر گردد. به واسطه مراقبه كم‏كم حجابها ضعيف شده تا بالأخره از ميان مى‏رود و آن عشق و حبّ فطرى ظهور نموده ضمير انسان را به آن مبدأ جمال و كمال رهبرى مى‏كند. اين مراقبه در اصطلاح عرفاء تعبير به "مى" شده است.

به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات

بخواست جام "مى" و گفت راز پوشيدن

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازين

"مى" خورم با تو و ديگر غم دنيا نخورم

بازگشت به فهرست

مشاهده سالك نفس خود را

چون سالك در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلايع ظاهر مى‏گرداند. در ابتداى امر اين انوار مانند برق ظاهر گشته ناگهان پنهان مى‏شوند، اين انوار كم كم قوّت يافته مانند ستاره ريز درخشان مى‏گردند، و


ص 32

سپس نيز قوّت يافته به صورت ماه و بعدا به صورت خورشيد پديد مى‏آيند، و گاهى مانند چراغى كه افروخته باشند و يا قنديلى نمايان مى‏شوند، اين انوار را در اصطلاح عرفاء "نوم عرفانى" نامند، اين انوار از قبيل موجودات برزخيّه هستند. ولى هنگامى كه از اين مراتب مراقبت سالك قوى‏تر گشت و رعايت مراقبه را كاملا بنمود اين انوار قوى‏تر شده سالك تمام آسمان و زمين و شرق و غرب را يكپارچه روشن مى‏بيند، اين نور، نور نفس است كه هنگام عبور از عالم برزخ هويدا مى‏شود ليكن در مراحل اوّليّه عبور كه مى‏خواهد تجلّيات نفس شروع شود سالك نفس خود را به صورت مادّى مشاهده مى‏كند و به عبارت ديگر چه بسا ملاحظه مى‏كند كه خودش در برابر خودش ايستاده است. اين مرحله ابتداى تجرّد نفسى است.

مرحوم استاد علامه حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان اللّه عليه - مى‏فرمودند كه: روزى از اطاق بيرون آمده در دالان خانه ديدم كه خودم در كنارى ساكت و صامت ايستاده‏ام، با دقّت تمام‏ترى به صورت خود نگاه كردم، ديدم در صورت، خالى دارم. چون به اطاق آمدم و در آئينه نظر انداختم ديدم كه در صورت من خالى بوده و من تاكنون آن را نديده بودم.

و گاهى سالك متوجّه مى‏شود كه خود را گم كرده است و هر چه جستجو مى‏كند نمى‏تواند خود را پيدا نمايد. گفته شد كه اين مشاهدات در مراحل ابتدايى تجرّد نفس بوده و مقيّد به زمان و


ص 33

مكان هستند و بعدا در اثر توفيقات الهى سالك مى‏تواند تمام حقيقت نفس خود را با تجرّد تامّ و تمامى مشاهده نمايد.

از مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى - رضوان اللّه عليه - نقل است كه ايشان مدّت چهارده سال شاگرد و ملازم استاد عرفان و توحيد مرحوم آخوند مولى حسين قلى همدانى - رضوان الله عليه - بوده‏اند، مى‏فرموده‏اند:

روزى استاد به من فرمود كه: مقام تربيت فلان شاگرد به عهده شماست. آن شاگرد همّتى فراوان داشت و عزمى راسخ. مدّت شش سال در مراقبت و مجاهدت كوشش نمود تا به مقامى رسيد كه قابليّت محضه بود براى ادراك و تجرّد نفس، خواستم اين سالك راه سعادت به دست استاد بدين فيض نائل و به اين خلعت الهيّه مخلّع گردد. او را با خود به خانه استاد بردم و پس از عرض مطلوب، استاد فرمودند: اينكه چيزى نيست و فورا با دست خود اشاره كردند و فرمودند: تجرّد مثل اينست. آن شاگرد مى‏گفت: فورا ديدم كه من از بدنم جدا شده‏ام و در كنار خود موجودى را مانند خود مشاهده مى‏كنم.

بايد دانست كه شهود موجودات برزخيّه چندان شرافتى ندارد بلكه شرافت همان رؤيت نفس است در عين تجرّد تامّ و كامل. چون نفس در اين موقع به تمام حقيقت مجرّده خود هويدا مى‏گردد، موجودى مشاهده مى‏شود كه مقيّد به زمان و مكان نبوده بلكه مشرق و مغرب عالم را فرا مى‏گيرد. و اين شهود بر خلاف


ص 34

شهود مراحل اوّليّه جزئى نبوده بلكه از قبيل ادراك معانى كليّه است.

از مرحوم آقا سيد احمد كربلائى - رضوان الله عليه - كه از شاگردان معروف و مبرّز مرحوم آخوند بوده‏اند نقل است كه فرموده‏اند: روزى در جائى استراحت كرده بودم كسى مرا بيدار كرد و گفت: اگر مى‏خواهى نور اسفهبديّه را تماشا كنى از جاى برخيز. وقتى چشم گشودم ديدم نورى بى حدّ و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است. اللَّهُمَّ ارْزُقْنا. اين همان مرحله تجلّى نفس است كه بدين صورت و به كيفيّت نور غير محدود مشاهده مى‏شود.

بازگشت به فهرست

مشاهده سالك اسماء و صفات ذات حق را

از اين مرحله كه مى‏گذرد، سالك سعادتمند، در اثر اهتمام در امر مراقبه به تناسب همان عوالم علوى و به مقتضيات آن منازل و مراحل، موفّق مى‏گردد كه صفات بارى تعالى را مشاهده نمايد و يا اسماء ذات مقدّسه او را به نحو كلّيّت دريابد. چه بسا در اين موقع سالك ناگهان متوجّه مى‏گردد كه تمام موجودات جهان يك واحد علم است، و يا غير از يك قدرت واحده ابدا قدرتى نيست، اين در مرحله شهود صفات است. و امّا در مرحله شهود اسماء كه از اين نيز برتر است سالك ملاحظه مى‏كند كه در تمام عوالم، عالم يكى است، و قادر يكى است، و حىّ يكى است. و اين مرحله از مرحله ادراك صفات كه در مرتبه قلب پيدا مى‏شود اشرف و


ص 35

اكمل است (لانّ السّالك يصبح و لا يرى قادرا و لا عالما و لا حيّا سوى الله تعالى20).

بازگشت به فهرست

تاثير تلاوت قرآن در مشاهده اسماء‌ و صفات ذات باري تعالي

و اين شهود غالبا در حال تلاوت قرآن پيدا مى‏شود. چه بسا خواننده قرآن درمى‏يابد كه خواننده او نبوده كسى ديگر بوده است، و گاه مى‏شود كه ادراك مى‏كند كه مستمع نيز كسى ديگر بوده كه استماع مى‏كند.

بايد دانست كه تلاوت قرآن را در حصول اين امر تأثير فراوانى است، و سزاوار است كه سالك در حين اشتغال به نماز شب سور عزائم را تلاوت كند چه از حال قيام ناگهان براى خدا به سجده افتادن خالى از لطف نيست، و به تجربه ثابت شده است كه قرائت سوره مباركه "ص" در نماز وتيره شب جمعه بسيار مؤثّر است و خصوصيّت اين سوره از روايتى كه در ثواب آن وارد شده است معلوم مى‏گردد.

بازگشت به فهرست

استغراق در ذات ربوبي و بقاء‌ به معبود

چون سالك به توفيق الهى اين مراحل را طىّ نمود و به اين مشاهدات كامياب گرديد جذبات الهيّه او را احاطه نموده هر آن او را به فناء حقيقى نزديك مى‏سازد تا بالأخره جذبه او را احاطه كرده متوجّه جمال و كمال على الاطلاق گشته هستى خود و غير خود را آتش زده در برابر طلعت نازنين يار چيزى نخواهد ديد، كانَ اللّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىْ‏ءٌ 21


ص 36

در اين حال سالك از وادى هجران بيرون رفته و در درياى لا يتناهى مشاهده ذات ربوبى مستغرق خواهد گرديد.

بازگشت به فهرست

مقام توجه به عالم كثرت در عين شهود عوالم ربوبي

مخفى نماند كه سير و سلوك سالك منافاتى با بود و هستى در عالم مادّه ندارد و بساط كثرت خارجيّه به حال خود باقى خواهد بود، و سالك در عين كثرت در وحدت است. بعضى فرموده‏اند: مدّت سى سال در ميان مردم بودم و اينان گمان مى‏كردند كه من با ايشان مراوده دارم و با ايشان معاشرم و حال آنكه در اين مدّت من بجز خدا كسى را نديده و نشناختم.

اين حال بسيار مهمّ و حائز اهميّت است چه در ابتداى امر اين حال ممكن است فقط در يك لحظه پديد آيد ولى كم‏كم شدّت مى‏يابد و به طول ده دقيقه يا بيشتر و سپس يك ساعت يا بيشتر و بعدا به عنايات الهيّه ممكن است از حال گذشته و مقام گردد. اين حال را در لسان اخبار و بزرگان بقاء به معبود نامند. و به اين مرتبه از كمال نتوان رسيد مگر پس از حصول فناء كلّى از هستى موجودات در ذات حضرت احديّت. در اين حال سالك چيزى را نمى‏بيند مگر ذات قدس الهى.

نوشته‏اند: از يكى از مجذوبين كه به نام بابا فرج الله مجذوب بوده و جذبه الهيّه دامنگيرش شده بود سؤال كردند كه دنيا را براى ما توصيف كن. در پاسخ گفت: از آن وقت كه من


ص 37

چشم گشودم دنيا را نديده‏ام تا اكنون براى شما توصيف كنم22.

از اين شهود در ابتدا كه هنوز قوّت نيافته است تعبير به "حال" مى‏نمايند و در اين موقع غير اختيارى سالك است ولى در اثر شدّت مراقبت با توفيقات الهيّه از حال گذشته به «مقام» مى‏رسد و در اين موقع اختيارى سالك است. بديهى است سالك قوى آن كسى است كه در عين شهود اين احوال متوجّه عالم كثرات بوده و هر دو عالم را اداره نمايد. و اين مرتبه بسيار عالى و رفيع است و دسترسى به آن در نهايت صعوبت، و شايد اختصاص به انبياء و اولياء و هر كس را كه خدا بخواهد، داشته باشد، چون در عين اشتغال به نعمت لى مع


ص 38

الله حالات لا يسعها ملك مقرّب23 جلوات و ظهورات انَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ24 از ايشان هويدا و ظاهر مى‏گردد.

اگر كسى گويد كه اين مناصب اختصاصى بوده و وصول به اين ذروه از معارف الهيّه منحصرا راجع به انبياء عظام و ائمّه معصومين - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين - است و ديگران را به هيچ وجه من الوجوه بدان راه نيست؛ در جواب گوئيم: منصب نبوّت و امامت امرى است اختصاصى، ولى وصول به مقام توحيد مطلق و فناء در ذات احديّت كه تعبير از او به ولايت مى‏شود ابدا اختصاصى نيست و دعوت انبياء و ائمّه عليهم السلام امّت را بدين مرحله از كمال است. حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله امّت خود را دعوت فرموده‏اند كه به آن جائى كه پاى خود را گذارده‏اند پا گذارند و اين مستلزم امكان سير به آن مقصد است و الا لازم مى‏آيد دعوت لغو باشد. لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُوا اللَهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَهَ كَثيرًا25

بازگشت به فهرست

علت عدم وصول همگان به كمالات انساني

از طريق عامّه روايت شده است كه:


ص 39

لَو لا تَكثيرٌ في كَلامِكُم، و تَمريجٌ في قُلوبكم لَرَأَيتُم ما أَرَى، و لَسَمِعتُم ما أَسمَعُ.

"اگر اين گفتار بسيار در زبانها، و اين اضطراب و آشوب در دل‏هاى شما نبود هر آينه مى‏ديديد آنچه را كه من مى‏بينم و مى‏شنيديد آنچه را كه من مى‏شنوم. "اين گفتار حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به خوبى حاكى است از آنكه علّت عدم وصول به كمالات انسانى همانا خيالات باطله شيطانيّه و افعال لغو و بيهوده است. و از طريق خاصّه نيز روايت است كه آن حضرت فرمود:

لو لا أنّ الشّياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملكوت السّماوات و الأرض.

"اگر شياطين گرداگرد دل‏هاى فرزندان آدم گردش نمى‏كردند هر آينه آنها ملكوت آسمان‏ها و زمين را مى‏ديدند. "

و از جمله آثار آن مرتبه عالى انسانى احاطه كلّيّه است به قدر استعدادات امكانيّه به عوالم الهيّه، و نتيجه اين احاطه اطّلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرّف در موادّ كائنات، چه محيط را غايت تسلّط بر محاطٌ عليه حاصل است، با همه كس مصاحب و در همه جا حاضر.

شيخ عبد الكريم جيلى كه يكى از عرفاء است در كتاب خود به نام "الانسان الكامل" چنين گويد: "به ياد دارم وقتى به مقدار يك لمحه به من حالى دست داد كه خود را متّحد با جميع


ص 40

موجودات يافتم به طورى كه حضور همه آنها را بالعيان مشهود خود مى‏ديدم، ولى اين حال بيش از يك لحظه دوام نداشت. "

البتّه مانع از دوام و استمرار اين حال همانا اشتغالات به تدابير بدن است و حصول تماميّت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن است. عارفى از عرفاء هند به نام شيخ ولىّ الله دهلوى در كتاب خود به نام "همعات" چنين گويد: به من آگاهانيدند كه فراغ از آثار نشأه مادّيّه پس از گذشت پانصد سال از عبور عالم مادّه و مرگ صورت مى‏گيرد، و اين مدّت مطابق با نصف روز از ايّام ربوبى است، لقوله عزّ من قائل:

وَ إنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ26

بازگشت به فهرست

نارسا بودن الفاظ در بيان حقايق و انوار تجرديّه و عوالم ربوبي

البتّه معلوم است كه ساير درجات و فيوضات اين عالم بى حدّ و نهايت است چون پايه و اساس وضع الفاظ بر پايه احتياجات بشرى بوده است و در اثر توسعه احتياجات دائره وضع الفاظ وسيع‏تر شده است لذا بيان حقائق انوار تجرّديّه عوالم ربوبى در قالب الفاظ غير ممكن است و هر چه از آنجا گفته شود اشاره و كنايه بوده نمى‏تواند آن حقيقت عاليه را در افهام تنزّل دهد.

بشر مادّى كه به نصّ اخبار أنت في أظلم العوالم در تاريك‏ترين عوالم از عوالم الهيّه كه همين عالم مادّه است زندگى


ص 41

مى‏نمايد و هر چه با چشم خود مى‏بيند و با دست مادّى خود لمس مى‏نمايد از براى آنها الفاظى در حدود احتياجات روزمرّه خود وضع مى‏نمايد امّا از ساير عوالم و از تعلّقات و تشعشعات و انوار و ارواح اطّلاعى ندارد تا براى آنها نيز الفاظى وضع كند، بنابر اين ما در تمام لغات جهان لغتى نداريم كه آن معانى عاليه را حكايت كند پس چسان مى‏توان آن حقايق را به زبان آورده و توصيف نمود؟

مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست

حلّ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد

دو دسته از اين حقايق سخن رانده‏اند:

اوّل: جماعات انبياء كرام عليهم السلام بديهى است كه آنها با عوالم ماوراء مادّه ارتباط داشته‏اند ولى به حكم نحن معاشر الأنبياء امرنا أن نكلّم النّاس على قدر عقولهم27 مجبور بودند از اين حقايق به قسمى تعبير نمايند كه قابل فهم و ادراك عامّه مردم باشد و لهذا از بيان حقايق انوارى و غايت درخشندگى آن قطع نظر نموده و از بيان آنچه كه حتّى به قلب بشر هم خطور نكرده است رفع يد نموده از حقيقت ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر28 تعابيرى از قبيل جنّت و حور و قصور و غيره مى‏نمودند و


ص 42

لهذا خود نيز در آخر اعتراف مى‏نمودند كه بيان حقايق آن عوالم قابل توصيف نيست.

دوّم: سلسله‏اى از مردم كه به متابعت راه انبياء تشرّف ادراك اين حقايق و فيوضات به قدر اختلاف و استعدادات نصيبشان شده است. اينان نيز سخن در پرده استعاره و تمثيل گفته‏اند.

بازگشت به فهرست

عالم خلوص و اخلاص و اقسام آن

بايد دانست كه وصول بدين مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالك به منزل مخلّصين نرسد كشف حقيقت چنانكه بايد براى او نخواهد شد.

بدانكه اخلاص و خلوص بر دو قسم است: اول: خلوص دين و طاعت از براى خداى تعالى. دوم: خلوص خود را از براى او. و دلالت بر اوّل دارد كريمه شريفه: وَ مَا امِرُوا الا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ 29و بر دوم دلالت دارد كريمه شريفه: إلَّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 30و حديث نبوى مشهور: مَن أخلَصَ لِلّهِ أربَعينَ صَباحًا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبه إلى لِسانِه31 دلالت بر قسم دوم دارد. يعنى كسى بدين مرحله مى‏رسد كه خود را براى خداى تعالى


ص 43

 خالص كند.

و توضيح اين اجمال آنكه: خداوند تعالى همانطور كه صلاح را در قرآن كريم در بعضى از مواضع استناد به عمل داده است كقوله تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِح32 يا: عَمِلَ عَمَلا صالِح33 يا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ34 و در بعضى از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است كقوله تعالى: إنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ35 يا: وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ36 همچنين اخلاص و خلوص را گاهى مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهى مستند به ذات. بديهى است كه تحقّق اخلاص در مرتبه ذات موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل يعنى تا كسى در يكايك از اعمال و افعال و گفتار و سكون و حركت خود اخلاص به عمل نياورد به مرحله اخلاص ذاتى نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ37 به ارجاع ضمير مستتر فاعل «يرفع» به سوى «العمل الصالح» و معنى چنين مى‏شود: «العمل الصّالح يرفع الكلم الطّيّب».

بازگشت به فهرست

خصوصيات وآثار خلوص ذاتي

و بايد دانست كه چون كسى به مرحله خلوص


ص 44

ذاتى برسد و بدين فيض عظمى نائل گردد داراى آثار و خصوصيّاتى خواهد بود كه ديگران از آن بى‏نصيب و بهره‏اند:

اوّل آنكه به نصّ كريمه قرآنيّه ديگر شيطان را به هيچ وجه من الوجوه برايشان تسلّط و اقتدارى نيست: فَبِعِزَّتِكَ لاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ - الا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ38 بديهى است كه اين استثناء تشريعى نيست بلكه به واسطه اقتدار ذاتى مخلصين در مقام توحيد، ديگر شيطان را قدرتى نبوده و به علّت ضعف و ناتوانى خود نمى‏تواند در اين مرحله به آنان دست يابد. بارى چون مخلصين خود را براى خدا خالص نموده به هر چيز كه مى‏نگرند خدا را مى‏بينند، و شيطان به هر قسم و كيفيّتى بر ايشان ظهور كند باز با نظر الهى در آن شى‏ء مى‏نگرند و استفاده الهيّه مى‏كنند، لهذا شيطان از اوّل امر نزد اين طايفه اعتراف به عجز و مسكنت خود نموده و سپر مى‏اندازد و الا شيطان ذاتش براى اغواء بنى آدم است و كسى نيست كه بخواهد به كسى ترحّم نموده و دست از اضلال او بردارد.

دوّم، اين گروه از محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارغ هستند. در قرآن كريم وارد است كه:

وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ


ص 45

فِى الْأرْضِ الا مَنْ شَاءَ اللهُ39

از اين آيه به طور حتم دستگير مى‏شود كه به طور اجمال جماعتى از فزع و صعقه قيامت در امانند، و چون به آيه شريفه: فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ - الا عِبادَ اللَهِ الْمُخْلَصينَ 40ضميمه گردد معلوم مى‏شود كه آن گروه كه از صعقه قيامت در امانند عبارتند از:

بندگان مخلَص خدا، زيرا بندگان مخلص به يك معنى ابدا داراى اعمالى نيستند تا آنان را براى حساب آن در عرصه قيامت حاضر سازند. آنان به واسطه مراقبت و رياضات شرعيّه در جهاد انفسيّه كشته شده و به حيات ابدى پيوسته‏اند و از قيامت عظماى انفسيّه عبور كرده‏اند، در دوران مجاهده به حساب آنان رسيدگى شده و حال به واسطه قتل في سبيل الله در نزد خداى خود به خلعت حيات ابدى مخلّع و از روزى‏هاى خاصّه خزانه ربوبى متنعّمند.

قال عزّ من قائل:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَهِ امْوَاتا بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ41

چو زياده بر آن، آنكه احضار، فرع بر عدم حضور است و اينان


ص 46

قبل از پيدايش طليعه قيامت در همه جا حاضر بوده و بر همه احوال مطّلع بوده‏اند لقوله تعالى: عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ42.

سوّم، آنچه از ثواب و اجر به هر كس برسد و در روز قيامت به او عطا شود در مقابل عمل او خواهد بود مگر اين صنف از بندگان كه كرامت الهيّه بر ايشان ماوراء طور پاداش عمل است: وَ ما تُجْزَوْنَ الا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ - إلا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصينَ 43

و اگر گفته شود كه: مفاد اين آيه آنست كه گروه معذّبين طبق اعمالشان به پاداش مى‏رسند مگر بندگان نيك خدا كه براى ايشان جزا در مقابل عمل نبوده بلكه پروردگار منّان به ايشان به فضل و كرم خود جزا خواهد داد. گوئيم: مفاد آيه مطلق بوده و مخاطب آن اختصاصى به گروه معذّبين ندارد، علاوه آنكه جزاى بندگان به فضل و كرم، منافات با جزا در مقابل عمل ندارد. چه معناى فضل اينست كه در مقابل عمل كوچك، پروردگار منّان جزاى بزرگ عنايت مى‏فرمايد و در واقع عمل كوچك را بزرگ مى‏شمارد ولى با اين همه باز جزا در قبال عمل واقع گرديده است در حالى كه مفاد كريمه شريفه غير از اينست، مفاد آيه آنست كه به بندگان مخلصين خدا جزا اصلا در مقابل عمل داده نمى‏شود. و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد:


ص 47

لَهُمْ ما يَشَاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنَا مَزيدٌ 44

براى اين گروه هر چه اراده و مشيّت آنان تعلّق گيرد خواهد بود و در نزد ما نيز چيزى زياده از مقدار اراده و مشيّت آنان براى آنان خواهد بود. پس معلوم مى‏شود كه از كرامات الهيّه چيزهائى كه فوق اراده و مشيّت و بالاتر از سطح فكر و ميزان طيران مرغ اختيار و اراده آنهاست داده خواهد شد و اين نكته شايان دقّت است و قابل توجّه.

چهارم، آنان داراى مقامى منيع و منصبى رفيع و مرتبه‏اى عظيمند كه بتوانند حمد و سپاس ذات احديّت و ثناى الهى را كما هو حقّه همانطور كه سزاوار آن ذات اقدس است بجا آورند. قال عزّ من قائل: سُبْحَانَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ - الا عِباد اللَهِ الْمُخْلَصينَ 45و اين غايت كمال مخلوق و نهايت منصب ممكن است.

از مجموع بيانات سابقه چنين بدست مى‏آيد كه براى آخرين مراحل سلوك كه همان مقام مخلَصين باشد چه مزايائى است و چه فيوضاتى بر آنان مترتّب خواهد بود. ولى بايد معلوم باشد كه وصول به اين كمالات و تحقّق به اين حقائق وقتى ميسور مى‏گردد كه سالك در ميدان مجاهده في سبيل الله كشته و مقتول گردد، و


ص 48

هنگامى از آن فيوضات الهيّه سرمست خواهد بود كه جام شهادت را سركشيده باشد. و مراد از كشته شدن عبارت است از قطع علاقه روح از بدن و متعلّقات آن، و همچنانكه شهيد در معركه قتال با شمشير و سيف ظاهرى علاقه روح خود را از بدن قطع مى‏كند سالك راه خدا نيز با سيف و شمشير باطن در ميدان نبرد با نفس امّاره به وسيله استمداد از قواى رحمانيّه علاقه روح خود را از بدن و متعلّقات آن سلب مى‏نمايد.

بازگشت به فهرست

وارستگي از عوالم كثرت از لوازم ابتدايي سلوك است

در ابتداى سلوك بايد سالك إلى الله به وسيله اختيار مقام زهد و تأمّل و دقّت و تفكّر در بى‏اعتبارى دنيا و عدم فائده دلبستگى به آن، رشته علقه به عالم كثرات را قطع كند، چه نتيجه زهادت بى‏ميلى و بى‏رغبتى است به امور، و در نتيجه از رويدادهائى كه موجب نفع مادّى و صورى اوست خوشحال نمى‏شود، و از وقايعى كه موجب ضررهاى مادّى اوست متأثّر و محزون نمى‏گردد.

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلَى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتَاكُمْ 46

اين بى‏رغبتى و بى‏ميلى منافات با حزن و خوشى في الله ندارد زيرا اين خوشحالى از محبّت به مال و منال و اعتباريّات نبوده بلكه از جهت آنست كه خود را غرق درياى احسان و كرم


ص 49

خدا مى‏بيند.

پس از طىّ اين مرحله، تازه سالك متوجّه خواهد شد كه علاقه مفرطى به ذات خود دارد و نفس خود را تا سر حدّ عشق دوست دارد، هرچه بجا مى‏آورد و هر مجاهده كه مى‏كند همه و همه ناشى از فرط حبّ به ذات خود است، زيرا كه يكى از خصوصيّات انسان آنست كه فطرة خودخواه بوده، حبّ به ذات خود دارد، همه چيز را فداى ذات خود مى‏نمايد و براى بقاى وجود خود، از از بين بردن و نابود نمودن هيچ چيز دريغ نمى‏كند. از بين بردن اين غريزه بسيار صعب و مبارزه با اين حسّ خودخواهى از اشكل مشاكل است، و تا اين حسّ از بين نرود و اين غريزه نميرد نور خدا در دل تجلّى نمى‏كند، و به عبارت ديگر تا سالك از خود نگذرد به خدا نمى‏پيوندد.

بازگشت به فهرست

قطع علاقه از ذات خود

سالك بايد به وسيله استمداد از الطاف الهيّه و امدادهاى پياپى رحمانيّه رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعيف نموده تا بالأخره پاره كند و به اين صنم درونى كه سر - رشته تمام مفاسد است كافر گردد و او را يكباره فراموش بنمايد تا به طورى كه عند التأمّل و التحقيق تمام كارهاى او براى ذات اقدس الهى باشد و حبّ به ذات او به حبّ به خداى خود تبديل گردد، و اين بر اساس مجاهده انجام مى‏گيرد. پس از طىّ اين مرحله سالك ديگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّى به روح خود را كه پاره نموده ندارد، هر كار كه كند براى خداست و اگر سدّ


ص 50

جوعى كرده و در كار تهيّه اسباب زندگى به قدر كفاف و ضرورت باشد براى آنست كه محبوب ازلى خواستار حيات اوست و الا قدمى از قدم براى تحقّق حيات اين نشأه برنمى‏داشت.

البتّه اين خواست در مقابل خواست خدا طولى خواهد بود نه عرضى، و بر همين اساس ديگر سالك حقّ ندارد طالب كشف و كرامات بوده، عملى براى تحقّق آن انجام دهد يا براى طىّ الأرض و اخبار از مغيبات و اطّلاع بر ضماير و اسرار و تصرّف در موادّ كاينات ذكرى بگويد و رياضتى بكشد و براى استكمال و بروز قواى نفسانى به اىّ وجه و صورة عملى انجام دهد زيرا چنين كسى در راه رضاى محبوب قدم برنمى‏دارد، خداى را عبادت نكرده و مخلص نخواهد بود بلكه نفس خود را معبود خود ساخته و براى برآورده شدن حاجات او و تحقّق پذيرفتن استعدادات او گام مى‏زند گرچه لفظا بدين منكر اعتراف نكند و ظاهرا تمام عبادتش را براى خدا انجام دهد.

چنين شخصى به نصّ كريمه شريفه: أفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ47، هواى خود را معبود خود ساخته و خواسته‏ هاى نفسانى خود را مى‏پرستد. سالك بايد از اين مرحله عبور كند و نفس خود را كه دم از انانيّت مى‏زند ترك بگويد. و سيأتي الكلام فيه ان شاء الله تعالى.48


ص 51

وقتى سرانجام سالك بدين مرحله رسيد كم‏ كم خود را كه براى خداى تعالى دوست مى‏داشت نيز فراموش مى‏كند و ديگر خودى نمى‏بيند و ديگر غير از جمال ازلى و ابدى سيما و رخساره‏اى را نخواهد ديد و رفته رفته در آن درياى بيكران غرق شده اثرى از او نخواهد ماند.

بازگشت به فهرست

لزوم عنايت خاصّه الهي در غلبه كامل در جنگ انفسي

بايد دانست كه سالك بايد متوجّه باشد كه در جنگ انفسى به طور كامل از عهده جنود شيطان برآيد و آثار نفسانيّه خود را به كلّى قطع كند و اصول آنها را از زواياى مخفيّه خانه دل بركند چه اگر ذرّه‏اى از حبّ مال و جاه و منصب و كبر و شخصيّت طلبى و خويشتن دوستى در او باقى باشد هرگز به كمال نخواهد رسيد. لهذا بسيار ديده شده است كه كثيرى از كمّلين پس از سالها رياضت و مجاهده به كمالات نرسيده و در جنگ انفسى شكست خورده‏اند، و علّت آن اينست كه ريشه بعضى از صفات هنوز در خانه دلشان باقى بوده ليكن پنداشته‏اند كه آن ريشه به كلّى از بين رفته است لذا در مواقع امتحان الهى و در مظانّ بروز نفس و جلوه آثارش آن ريشه‏ها ناگهان جوانه داده و نموّ نموده و كار سالك را ساخته‏اند.

توفيق غلبه بر نفس و جنود آن منوط به دستگيرى و عنايات خاصّه حضرت ربّ الأرباب است چه طىّ اين مرحله بدون توفيق و دستگيرى خاصّ او صورت نبندد.

گويند: روزى مرحوم سيّد بحر العلوم - رضوان اللّه عليه - را


ص 52

شاگردانش خندان و متبسّم يافتند، سبب پرسيدند، در پاسخ فرمود: پس از بيست و پنج سال مجاهده اكنون كه در خود نگريستم ديدم ديگر اعمالم ريائى نيست و توانسته‏ام به رفع آن موفّق گردم. فتأمّل جيّدا.

بازگشت به فهرست

لزوم متابعت كامل از جميع احكام شرعيه در تمام مراحل سلوك

پوشيده نماند كه از ابتداى سير و سلوك تا آخرين مرحله از آن، سالك بايد در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنى از ظاهر شريعت تجاوز ننمايد. پس اگر كسى را ببينى كه دعوى سلوك كند و ملازم تقوى و ورع نبوده و از جميع احكام الهيّه شرعيّه متابعت ننمايد و به قدر سر سوزنى از صراط مستقيم شريعت حقّه انحراف نمايد او را منافق مى‏دان مگر آنچه به عذر يا خطا يا نسيان از او سر زند. و اينكه از بعضى شنيده شده است كه مى‏گويند سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربّانيّه تكليف از او ساقط مى‏گردد سخنى است كذب و افترائى است بس عظيم، زيرا رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله با اينكه اشرف موجودات و اكمل خلائق بودند مع هذا تا آخرين درجات حيات تابع و ملازم احكام الهيّه بوده‏اند. بنابراين سقوط تكليف به اين معنى دروغ و بهتان است. بلى از براى آن مى‏توان معناى ديگرى نمود كه قائلين، آن را قصد نمى‏نمايند و آن اينست كه اتيان اعمال عباديّه باعث براى استكمال نفوس بشريّه است، و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عباديّه از مراحل قوّه به فعليّت مى‏رسد. بنابراين براى افرادى كه هنوز به مرحله فعليّت


ص 53

تامّه من جميع الجهات نرسيده‏اند عبادات آنان براى استكمال است.

بازگشت به فهرست

عبادت افراد كامل و واصل به جهت تقرّب نبوده بلكه لازمه كمال آنان است

ولى براى افرادى كه به مرحله فعليّت تامّه رسيده‏اند ديگر عبادت به جهت حصول استكمال و تحصيل مقام قرب معنى ندارد بلكه اتيان عبادات براى چنين شخصى به عنوان ديگرى كه همان مقتضاى حصول كمال است خواهد بود. لهذا عائشه از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسيد كه: «پس از آنكه خداوند در شأن شما فرمود:

لِيَغْفِرَ لَكَ اللَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ 49

پس اين اندازه رنج در تحمّل عبادات براى چيست؟ فرمودند: آيا مگر نمى‏خواهى من عبد شاكر خداى خود بوده باشم»؟ از اينجا به خوبى معلوم مى‏شود كه اتيان اعمال عباديّه براى بعضى از نفوس بشريّه استكمالا للنّفس نبوده بلكه محضا براى اظهار امتنان و شكرا للّه العظيم بوده است.

حالاتى كه براى سالك در اثر مراقبت و مجاهده دست مى‏دهد و گاه و بيگاه انوارى و آثارى بر او مشهود مى‏گردد همه مقدّمه تحصيل ملكه است زيرا مجرّد ترتّب آثار و تغيّر حال فى الجمله كافى نيست بلكه بايد سالك سعى كند كه با مجاهده بقاياى عالم سافل را كه در ذاتش كامن و مخفى است به كلّى


ص 54

رفع كند، و تا با پاكان عالم سنخيّت پيدا نكند وصول به مراتب ايشان براى او غير ميسور است بلكه در اثر اندك لغزشى در سلوك و جهاد، او را دوباره به عالم سافل تنزّل خواهند داد، كريمه شريفه:

وَ ما مُحَمَّدٌ الا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ50

بر اين دقيقه دلالت دارد. پس سالك بايد ظاهر و باطن خويش را بالمرّة پاكيزه نمايد و زوايا و بيغوله‏هاى دل خويش را كاملا پاك كند تا توفيق صحبت با ارواح طيّبه و همنشينى با پاكان ملأ اعلى نصيب او گردد. وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإثْمِ وَ باطِنَهُ51

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


1 "منظومه سبزواری" ، الهیات، فی افعاله تعالی، غرر فی أنحاء تقسیمات لفعل الله تعالی طبع ناصری ص 183.

2همه عالم امكان به منزله عبارت است و تو معناى آنى، اى كه تو مغناطيس دلهائى.

3 از جمله فقرات دعاى منسوب به امير المؤمنين عليه السلام كه حاج مولى جعفر كبوتر آهنگى آن را شرح كرده و در كتاب كوچك جيبى طبع شده است.

4 خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناختت، و روحم را به ديدارت، و سويدايم را به پيوستگى تامّ به حضرتت نور بخش، اى صاحب جلال و جمال.

5 آیه 9 و 10 از سوره 91: و الشّمس: براستى كه هر كس نفس خود را تزكيه كرد به رستگارى رسيد، و هر كه آن را بيالود زيانبار گشت.

6 اين حديث شريف به طرق عديده از رسول خدا روايت شده، با عبارات مختلف و مضمون واحد، و در« احياء العلوم» ج 4 ص 223 و تعليقه آن در ص 191 و در« عوارف المعارف» مطبوع در حاشيه « احياء العلوم» ج 2 ص 256 بيان شده است. و در كتب شيعه در« عيون اخبار الرضا» ص 258 و« عدّة الداعى» ص 170 و« اصول كافى» ج 2 ص16 وارد شده است. و روايت وارده در« عيون» با اسناد خود از حضرت امام رضا عليه السلام از پدرشان از جدّشان از حضرت محمّد بن على الباقر از پدرشان حضرت سجّاد از جابر بن عبد اللّه انصارى از امير المؤمنين عليه السلام چنين است كه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما أخلصَ عبدٌ للّه أربعين صباحاً إلا جَرَت ينابيعُ الحكمةِ مِن قلبِه على لسانِه.

7 هر كس چهل روز (خود و كار خود را) براى خداوند خالص كند چشمه‏هاى حكمت از دلش بر زبانش ظاهر گردد.

8 قسمتی از آیه 7 از سوره 59 : الحشر

9 همانا من از خداوند طلب آمرزش و عفو بسيار دارم از براى آنكه پاره‏اى از عمر خويش را به بررسى آراء مدّعيان فلسفه و جدال كنندگان اهل كلام و نازك بينى‏هاى آنان و آموختن سخنان و شيوه‏هاى بحثى آنان به پوچى گذراندم، تا اينكه سرانجام در پرتو فروغ ايمان و تأييد خداوند منّان دريافتم كه واقعا قياسات آنها بى‏نتيجه و صراط آنها غير مستقيم است. از اين رو زمام كار خويش را به خداوند و به فرستاده بيم دهنده و هشدار دهنده او سپرديم، و به آنچه از رسول الله به ما رسيده بود تماما ايمان آورده و تأييد نموديم، و در صدد جستجوى توجيه عقلى و روشى علمى براى فرمايشات رسول برنيامديم بلكه پيروى از هدايت و اجتناب از نواهى او را پيشه خود ساختيم همچنان كه حق تعالى فرموده:

« آنچه از دستوراتى كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و پيروى كنيد، و از آنچه نهى فرموده دورى كنيد. »

تا آنكه خداوند بر قلب ما گشود آنچه را كه گشود، و به بركت اين دنباله‏روى از رسول به فلاح و رستگارى رسيد.

10 آيه 61 از سوره 37: صافّات: براى چنين چيزى عمل كنندگان بايد عمل كنند

11 آيه 128 از سوره 16: نحل: خداوند همراه كسانى است كه تقوى گزيده‏اند و آنانكه ايشان نيكوكارند

12 آيه 53 و 54، از سوره 41: فصّلت:

بزودى نشانه‏هاى خود را در آفاق)آسمان‏ها و زمين و طبيعت(و در وجود خودشان به آنان نشان دهيم تا بر ايشان روشن شود كه او حق است و بس، آيا همين كافى نيست كه پروردگارت بر هر چيز شاهد و حاضر است. هان كه ايشان نسبت به ديدار پروردگارشان در شك‏اند، آگاه باشيد كه او به هر چيز احاطه دارد

13 بدانيد و آگاه باشيد كه پروردگارتان را در ايّام روزگار شما نسيمهائى است، هان بكوشيد كه خود را در معرض آنها قرار دهيد و از آنها روى نگردانيد

14 آيه 169، از سوره 3: آل عمران: و البته مپندار آنان را كه در راه خدا كشته شده‏اند، مرده‏اند، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان به آنان روزى داده مى‏شود

15 آيه 88، از سوره 28: قصص: همه چيز نابود است مگر وجه خدا

16 آيه 96، از سوره 16: نحل: آنچه در نزد شماست پايان مى‏پذيرد، و آنچه نزد خدا است باقى است

17 آيه 26 و 27، از سوره 55: الرحمن: هر كس بر روى آن)زمين(است فنا پذيرد و باقى مى‏ماند وجه پروردگارت، كه آن وجه داراى صفت جلال و جمال است

18 169:3

19 ما اسامى و نشانه‏هاى خدا هستيم

20 زيرا سالك صبح مى‏كند و جز خداى متعال قادر و عالم و زنده‏اى نمى‏بيند

21 خدا بود و چيزى با او نبود

22 شرح احوال»بابا فرج مجذوب«در كتاب»تاريخ حشرى«كه در احوال بزرگان و عرفاء متوفاى تبريز نگاشته شده موجود است و گفتار بابافرج را در آن كتاب به شعر درآورده است از آن جمله همين گفتار اوست كه به شعر درآورده است:

كه فرج تا كه ديده بگشادست                     چشم او بر جهان نيفتاده است

و نظير اين گفتار از حافظ وارد است آنجا كه گويد:

منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن                     منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن»

وابن فارض«فرموده است:

و حياة أشواقى إليك و تربة الصّبر الجميل             ما استحسنت عينى سواك و لا صبوت إلى خليل

و از او نقل شده است كه فرموده: من اين بيت را در عالم خواب سروده ‏ام.

23 مرا با خداوند حالاتى است كه هيچ فرشته مقرّبى ياراى تحمّل آن را ندارد

24 آيه 110، از سوره 18: كهف: من مثل شما بشرى هستم

25 آيه 21، از سوره 33: احزاب و براى شما در وجود رسول خدا صلّى الله عليه و آله الگوى نيكوئى است، براى آن كس كه اميد به)ديدار(خدا و روز قيامت دارد و فراوان ياد خدا كند.

26 آيه 47، از سوره 22: حجّ: و حقّا يك روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سالهائى است كه شما مى‏شماريد.

27 ما گروه انبياء مأموريم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئيم‏

28 آنچه نه چشمى ديده است و نه گوشى شنيده است و نه بر قلب بشرى خطور كرده است‏

29 آيه 5، از سوره 98: بيّنة: و مأمور نشده‏اند جز اينكه خداوند را به گونه‏اى بپرستند كه دين را براى وى خالص كرده باشند.

30 آيه 40، از سوره 37: صافّات: جز بندگان پاك شده و خالص شده خدا.

31 هر كس چهل روز (خود و عمل خود را) براى خدا خالص كند، چشمه‏هاى حكمت از قلبش به سوى زبانش جريان يافته و ظاهر شود.

32 آيه 97، از سوره 16: نحل: هر كس عمل صالحى را كند.

33 آيه 70، از سوره 25: فرقان: هر كس عمل كند عمل صالحى ر.

34 آيه 29، از سوره 13: رعد: آنان كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آورده‏اند.

35 آيه 75، از سوره 21: انبياء: او از صالحان بود.

36 آيه 4، از سوره 66: تحريم: و صالح از مؤمنان‏.

37 آيه 10، از سوره 35: فاطر: كلمه طيّبه به سوى او بالا مى‏رود، و عمل شايسته آن را بالا مى‏برد.

38 آيه 83، از سوره 38: ص: پس به عزّتت سوگند مى‏خورم كه البتّه همه را گمراه مى‏كنم جز بندگان پاك شده و خالص شده تور.

39 آيه 68، از سوره 39: زمر: و در صور دميده شود، پس هر كه در آسمان‏ها و زمين است بميرد و هلاك شود مگر آن كس كه خدا بخواهد.

40 آيه 127، 128، از سوره 37: صافّات: پس بدرستى كه آنها البتّه احضار شدگانند مگر بندگان مخلص خد.

41 ترجمه در ص 28 گذشت.

42 3: 169

43 آيه 39 و 40، از سوره 37: صافّات: و جزاء داده نمى‏شويد جز همان را كه كرده‏ايد، مگر بندگان برگزيده خد.

44 آيه 35، از سوره 50: ق: و از براى آنها در بهشت هر چه بخواهند هست، و علاوه بر مقدار خواست آنها، در نزد ما زيادتى‏هائى هست كه به آنها مى‏دهيم‏.

45 آيه 160، از سوره 37: صافّات: خداوند منزّه است از هر چه وصف كنند، مگر (وصف) بندگان پاك شده و خالص شده م.

46 آيه 23، از سوره 57: حديد: تا بر آنچه از دست داده‏ايد غمگين مباشيد، و به آنچه به شما داده است خوشحال نگرديد.

47 آيه 23، از سوره 45: جاثيه: آيا ديدى آن كسى را كه هواى نفس خود را معبود خويش ساخته است‏؟

48 و بزودى به خواست خداى متعال در اين زمينه گفتگو خواهد شد.

49 آيه 2، از سوره 48 فتح: تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد.

50 آيه 144، از سوره 3: آل عمران: محمّد صلّى اللّه عليه و آله جز يك پيامبر نيست كه پيش از او نيز پيامبرانى بوده‏اند، پس آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به گذشته خودتان با پاشنه پاى خود واژگون مى‏شويد؟.

51 آيه 120، از سوره 6: انعام: واگذاريد و رها سازيد چه ظاهر گناه را و چه باطن آن ر.

بازگشت به فهرست

دنباله متن