رساله لبّ اللّباب در سير و سلوك اولى الألباب
ص 9
بسم الله الرّحمن الرّحيم
بهترين درودها بر روان پاك پيامبر آخر الزّمان محمّد مصطفى، و وصىّ والاتبارش صاحب ولايت كبرى علىّ مرتضى، و اولاد امجادش ائمّه طاهرين باد، خصوصاً قطب دائره امكان حضرت بقية اللّه حجّة ابن الحسن العسكرى ارواحنا له الفداء.
حسّ دين دوستى و گرايش به عوالم غيب و كشف اسرار ماوراء طبيعت جزء غرائز افراد بشر است، و میتوان اين غريزه را ناشى از جاذبه حضرت ربّ ودود دانست كه عالم امكان بالأخصّ انسان اشرف را به مقام اطلاق و نامتناهى خود میكشد، و مغناطيس جان، همان جانِ جان است كه از آن به جانان و حقيقة الحقائق و اصل قديم و منبع جمال و مبدأ الوجود و غاية الكمال تعبير كنند.
ص 10
الكلّ عبارة و أنت المعنى يا من هو للقلوب مغناطيس1و2
اين جذبه مغناطيسيّه حقيقيّه كه نتيجه و اثرش پاره كردن قيود طبيعيّه و حدود انفسيّه و حركت به سوى عالم تجرّد و اطلاق و بالأخره فناى در فعل و اسم و صفت و ذات مقدّس مبدأ المبادى و غاية الغايات و بقاى هستى به بقاى حضرت معبود است از هر عملى كه در تصوّر آيد عالیتر و راقیتر است.
جذبة من جذبات الرّحمن توازى عبادة الثّقلين
{یک جذبه از جذبههای الهی (از نظر تأثیر در تکامل انسان ) با عبادت جن و انس برابری میکند.}
انسان در كمون ذات و سرشت خود حركت به سوى اين كعبه مقصود و قبله معبود را می يابد و به نيروى غريزى و فطرى الهى بار سفر میبندد و با تمام شراشر وجود بدين صوب رهسپار میشود. لذا تمام اعضاء و جوارح او بايد در اين سفر به كار افتد.
عالم جسم و مادّه او كه طبع اوست، و عالم ذهن و مثال او كه برزخ اوست، و عالم عقل و نفس او كه حقيقت اوست همه بايد در اين سفر وارد گردند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.
بدن بايد وجهه خود را رو به كعبه نموده، در حال نماز به قيام
ص 11
و ركوع و سجود در آيد؛ ذهن بايد از خاطرات، خود را مصون داشته و رو به سدرة المنتهى كند؛ و روح بايد غرق انوار حريم حرم الهى گردد و درون حرم آمن حضرت احديّت محو و مدهوش شود.
و از اينجا بدست مى آيد كه عدّه اى كه به ظاهر پرداخته و از عباديّات و اعمال حسنه فقط به فعل قالبى اكتفا كنند و از مغز و جوهره به پوست قانع گردند چقدر از كعبه مقصود دور و از جمال و لقاى او مهجورند.
و همچنين عدّه اى كه به معناى فقط گرويده و از اتيان اعمال حسنه و عبادات شرعيّه شانه خالى كنند چقدر از متن واقع كناره بوده، و از حقيقت به مجاز، و از واقع به تخيّل و توهّم قناعت كرده اند.
مگر نه آنست كه نور خدا در تمام مظاهر عالم امكان سارى و جارى است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داريم و اين عالم جزئى را از تجلّى انوار الهيّه تعطيل نمائيم؟ و به الفاظِ وصول و لبّ و مغز و عبادت قلبى اكتفا كنيم؟
آيا اين عبادت فقط از يكسو نيست؟
أمّا النّمَطُ الأوسط و امّت وسط آن دستهاى هستند كه جمع بين ظاهر و باطن نموده و تمام درجات و مراتب وجودى خود را به عبادت و انقياد حضرت محبوب واداشته و در اين سفر ملكوتى تجهيز مىكنند.
ظاهر را عنوان باطن، و باطن را جان و حقيقت ظاهر نموده، و
ص 12
هر دو را با يكديگر چون شير و شكر بهم درآميختهاند، از ظاهر، مرادشان وصول به باطن، و باطن را بدون ظاهر هباءً منثورًا شمارند.
اللّهُمَّ نوّر ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبّتك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك، و سرّى باستقلال اتّصال حضرتك، يا ذا الجلال و الإكرام. 3و 4
و از همين جا روشن مىشود كه براى تكميل نفس و طىّ مدارج و معارج كمال انسانيّت اكتفا به علوم الهيّه ذهنيّه تفكيريّه مانند تعليم و تعلّم فلسفه به هيچ وجه من الوجوه كافى نخواهد بود؛ چون ترتيب قياس و برهان بر اساس منطق صحيح و مقدّمات صحيحه نتيجه اقناعيّه براى ذهن مىدهد، ولى قلب و روح را اشباع نمىكند و روان را از تشنگى و عطش وصول به حقايق و شهود دقايق سيراب نمىسازد.
گرچه علم حكمت و فلسفه داراى اصالت و متانت است، و اشرف علوم ذهنيّه و تفكيريّه است كه توحيد را بر پايه برهان استوار نموده و راه هرگونه شكّ و شبهه را مسدود مىكند.
و بر اين اصل
ص 13
قرآن مجيد دستور داده و روايات وارده از راسخين دانش و دين: ائمّه طاهرين كه پاسداران وحى و نبوّتند نيز امر به تعقّل و تفكّر و ترتيب قياس و برهان و مقدّمات استدلاليّه نمودهاند، ليكن اكتفا نمودن به توحيد فلسفى و برهانى در مكتب استدلال بدون انقياد دل و وجدان ضمير و شهود باطن، امرى است نارسا.
گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهاى روحانيّه معنويّه عالم غيب و انوار الهيّه ملكوتيّه جماليّه و جلاليّه و قناعت كردن به سير در كتابها و كتابخانهها و مكتبها و درس خواندنها و درس دادنها گرچه به اعلى درجه از اوج خود برسد، سير كردن عضوى است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوى بالاتر و والاتر.
دين قويم كه بر صراط مستقيم است هر دو جنبه را رعايت مىكند و قوا و استعدادهاى نهفته انسان را از هر دو جهت تكميل مىنمايد.
از سوئى ترغيب به تعقّل و تفكّر مىكند، و از سوى ديگر امر به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورتهاى شهوانى، و آرامش دل و اطمينان و سكينه خاطر، و پس از يازده سوگند عظيم و جليل: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا 5 مىسرايد.
ص 14
اين آيات قرآنيّه كه با جان انسان گفتگو دارد و با باطن انسان تكلّم مىكند چگونه افرادى را از متفكرّين و مدرّسين و معلّمين مكتب فلسفه و استدلال دعوت به تعبّد و مراقبه و محاسبه نفس نموده تا با اخلاص در عمل براى رضاى خدا طبق كلام رسول خدا: من أخلص للّه أربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه إلى لسانه 6 و7، چشمههاى جوشان معارف الهيّه از منابع دل آنها جارى و بر زبان آنها سارى شده و بالأخره سيل خروشان انديشهها و الهامات و واردات رحمانيّه از كانون وجودشان به حركت درآمده است.
فخر فلاسفه شرق، بلكه افتخار فلاسفه عالم، صدر المتألّهين شيرازى پس از گذراندن عمر خود را در حكمت متعاليه، در پايان،
ص 15
چنان انجذابى به عبوديّت و عبادت و تطهير باطن و تزكيه سرّ پيدا مىكند كه از قلم تواناى او مىگذرد:
و انّى لَأستغفرُ اللّهَ كثيرًا ممّا ضيّعتُ شطرًا مِن عمرى في تتبّع آراء المُتفلسفة و المُجادلين من اهل الكلام و تدقيقاتهم و تعلّم جربزتهم في القول و تفنّنهم في البحث حتّى تبيّن لي آخر الأمر بنور الإيمان و تأييد اللّه المنّان أنّ قياسهم عقيم و صراطهم غير مستقيم، فألقينا زمام أمرنا إليه و إلى رسوله النّذير المنذر، فكلّ ما بلغنا منه آمنّا به و صدّقناه و لم نحتل ان نخيّل له وجها عقليّا و مسلكا بحثيّا بل اقتدينا بهداه و انتهينا بنهيه امتثالا لقوله تعالى: مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذوُهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا8، حتّى فتحً اللّه على قلبنا ما فتح فأفلح ببركة متابعته و أنجح 9 (مقدّمه« اسفار اربعه» مولى صدرا)
ص 16
بهترين و عالىترين فقيه صمدانى و حكيم الهى و عارف ربّانى در رأس قرن گذشته مرحوم آية الحقّ آخوند مولى حسين قلى همدانى را بايد نام برد.
اين فقيه بزرگ و متفكّر كم نظير و فيلسوف عاليقدر كه تمام اين علوم حقّه را در پرتو علم عرفان و تهذيب نفس جاى داده و همه را در انوار وجه الهى ادغام نموده و درجه و مرتبه هر علم را به جاى خود و به موقع خود معيّن فرموده و مقصد اقصى را وصول به حرم امن خدا قرار داده بود شاگردانى تربيت و به مكتب عرفان تسليم كرد كه هر يك ستاره درخشانى در آسمان فضيلت و توحيد بودند و تا مَدّ شعاع بصر و بصيرت خويش عالَمى را روشن و تابناك نمودند، از جمله عارف ربّانى آقا سيّد احمد طهرانى كربلائى و شاگرد ايشان فخر الفقهاء و جمال العرفاء حاج ميرزا على آقا قاضى - اعلى اللّه مقامهما الشّريف - هستند.
فخر المفسّرين و سند المحقّقين استاد گرامى ما حضرت علامه سيّد محمّد حسين طباطبائى - أمدّ اللّه ظلاله الشّارفة - با آنكه از اوّل عمر با دو بال علم و عمل حركت داشت و هم در مكتب فلسفه و هم در مكتب عرفان نزد مرحوم قاضى طىّ طريق مىنمود و با سپرى نمودن عمرى را در قياس و برهان و خطابه و تقويت علوم فكريّه از «اشارات» و «اسفار» و «شفا» و تحشيه آنها در عين اشتغال كامل به خلوتهاى باطنى و اسرار الهى و مراقبه عرفانى، بالأخره راحله خود را در آستان مقدّس قرآن يكسره فرود
ص 17
آورده چنان متوغّل در آيات سبحانيّه مىگردد كه بحث و تفكّر و قرائت و تلاوت و تفسير و تحليل و تأويل آيات قرآن براى ايشان از هر ذكرى و فكرى عالىتر و تدبّر در آنها از هر قياس و برهانى دلپذيرتر و مسرّت بخشتر مىگردد، و كأنّه غير از تعبّد محض در مقابل صاحب شريعت غرّاء و اوصياى گرامش هيچ ندارد.
دوست مكرّم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آيه اللّه شيخ مرتضى مطهّرى - رضوان اللّه عليه - كه سابقه آشنائى ما با ايشان متجاوز از سى و پنجسال است، پس از يك عمر درس و بحث و تدريس و خطابه و كتابت و موعظه و تحقيق و تدقيق در امور فلسفيّه، با ذهن رشيق و نفس نقّاد خود بالأخره در اين چند ساله آخر عمر خود بالعيان دريافت كه بدون اتّصال به باطن و ربط با خداى منّان و اشراب دل از سرچشمه فيوضات ربّانيّه، اطمينان خاطر و آرامش سرّ نصيب انسان نمىگردد، و هيچگاه نمىتواند در حرم مطهّر خدا وارد شود يا گرداگرد آن طوف كند و به كعبه مقصود برسد.
و چون شمعى كه دائما بسوزد و آب شود، يا پروانهاى كه خود را به آتش زند، و همانند مؤمن متعهّدى كه شوريدهوار دلباخته گردد و در درياى بىكرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فانى گردد و وجودش به سعه وجود خدا متّسع شود قدم راستين در مضمار اين ميدان نهاد.
بيدارى شبهاى تار و گريه و مناجات در خلوت سحرگاه و
ص 18
توغّل در ذكر و فكر و ممارست درس قرآن و دورى گزيدن از اهل دنيا و هواپرستان، و پيوستن به اهل الله و اولياى خدا، مشهود سير و سلوك او بود. رحمة الله عليه رحمةً واسعةً.
لمثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَل الْعَامِلُونَ10، انَّ اللَهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ11.
چندى قبل از اين حقير خواستند تا براى سالگرد شهادت ايشان چيزى بنويسم. اين فقير كه حقّا خود را نالايق مىديدم با وجود تراكم مشاغل و شواغل از قبول اين عهده پوزش طلبيدم. اخيرا كه مراجعه مكرّر شد، روح آن صديق گرامى مدد نمود كه اين مختصر را تحرير نموده و به عنوان مقدّمه به رسالهاى كه در سير و سلوك نوشته بودم ملحق نموده و براى شادى روح آن مرحوم در دسترس طالبان حقّ و پويندگان سبل سلام و راه حقيقت قرار دهم. بيَدِهِ ازِمَّةُ الامورِ وَ بهِ أسْتَعينُ.
اصل اين رساله اسّ و مخّ اوّلين دوره از درسهاى اخلاقى و عرفانى است كه حضرت استاد گرامى ما علامّه طباطبائى - روحى فداه - در سالهاى يكهزار و سيصد و شصت و هشت و شصت و نه هجريّه قمريّه در حوزه مقدّسه علميّه قم براى بعضى از طلاب بيان
ص 19
فرموده و اين حقير به عنوان تقريرات درس به رشته تحرير درآورده بودم و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و كدورت و خستگى موجب تنوير روح و تلطيف جان خود مىدانستم.
اينك يك دوره بر آن مرور نموده با تنقيحات و اضافاتى مهيّا و پاداش و ثواب آن را به روح فقيد سعيد مطهّرى - أعلى اللّهُ مقامَه الشّريف- اهداء مىكنم.
اللّهمّ احشُره مع أوليائك المقرّبين، و اخلُف على عَقِبه في الغابرين، و اجعله من رفقاء محمّد و آله الطّاهرين، و ارحمه و ايّانا برحمتك يا ارحم الرّاحمين.
ص 23
بسم الله الرحمن الرحيم
و صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى اعْدائِهِمْ أجْمَعينَ.
وَ بَعْدُ قَالَ اللهُ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ:
سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِى الْآفَاقِ وَ فِى أنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ
أَلا إِنَّهُمْ فِى مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحِيطٌ 12
ص 24
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى |
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند |
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند |
باده از جام تجلّىّ صفاتم دادند |
ص 25
در اين موقع سالك به سوى خدا، جانى گرفته و از تأثير همان جذبه الهيّه تصميم مىگيرد كه از عالم كثرت عبور كند و به هر ترتيب كه ميسور است بار سفر بربندد و از اين غوغاى پردغدغه و مولم خود را خلاص كند. اين سفر را در عرف و اصطلاح عرفاء سير و سلوك نامند.
سلوك، يعنى پيمودن راه، و سير، يعنى تماشاى آثار و خصوصيّات منازل و مراحل در بين راه. زاد و توشه اين سفر روحانى مجاهده و رياضت نفسانى است، زيرا قطع علائق مادّه بسيار صعب و دشوار است، بنابراين اندك اندك رشته هاى علقه عالم كثرت را پاره نموده و از عالم طبع سفر مىنمايد.
هنوز از خستگى راه نياسوده وارد عالم برزخ كه كثرت انفسيّه است مىگردد. در اينجا به خوبى مشاهده مىكند كه مادّه و كثرات خارجيّه در درون خانه طبع او چه ذخائرى به وديعت نهاده بودند، اينها همان موجودات خياليّه نفسانيّه هستند كه از برخورد و علاقه به كثرات خارجيّه به وجود آمده و جزء آثار و ثمرات و مواليد آن به حساب مىآيند.
اين خيالات مانع از سفر او مىشوند و آرامش او را مىگيرند،
ص 26
و چون سالك، ساعتى بخواهد در ذكر خدا بيارمد ناگهان چون سيل بر او هجوم آورده و قصد هلاك او را مىكنند.
جان همه روز از لگدكوب خيال |
وز زيان و سود و از بيم زوال |
نى صفا مىماندش نى لطف و فرّ |
نى به سوى آسمان راه سفر |
بديهى است كه صدمه و آزار كثرات انفسيّه قوىتر و نيرومندتر از كثرات خارجيّه مىباشد، چه انسان مىتواند با اختيار خود با عزلت و انزوا از مزاحمت و تصادم با كثرات خارجيّه دورى جويد ولى البتّه نتواند بدين وسيله از صدمه و آزار و خيالات نفسانيّه رهائى يابد، چه اينها با او قرين و همجوارند.
مسافر راه خدا و طريق خلوص و عبوديّت حقّ، از اين دشمنان نمىهراسد، دامن همّت بر ميان مىبندد و به يارى آن نغمه قدسيّه راه مقصد را در پيش مىگيرد و از عالم خيالات كه او را "برزخ" نامند خارج مىگردد. ولى سالك بايد بسيار بيدار و هوشيار باشد كه در زواياى خانه دل چيزى از اين خيالات به جاى نمانده باشد، زيرا دأب اين موجودات خياليّه، اينست كه در موقع بيرون كردن آنها، خود را در گوشه و زواياى مخفيّه دل پنهان مىكنند، به طورى كه سالك فريب خورده گمان مىكند از شرّ آنها خلاص شده و از بقاياى عالم برزخ چيزى با خود همراه ندارد، ولى آن هنگام كه مسافر به چشمه حيات راه يافته و مىخواهد از عيون
ص 27
حكمت سيراب گردد ناگهان بر او تاخته و با تيغ قهر و جفا، كارش را مىسازند.
مثل اين سالك مثل كسى است كه در حوض خانه خود آبى وارد ساخته است و مدّتى به آن دست نزده تا تمام آلودگىها و كثافات آن ته نشين شده آب صافى در حوض نمودار و گمان مىكند اين صفا و پاكى پايدار و هميشه است، ولى به محض آنكه بخواهد در حوض فرو رود يا چيزى را در حوض بشويد ناگهان تمام آن لردها و كثافات، آب صاف را آلوده نموده لكّههاى سياه بر روى آب پديد مىآيد. لذا بايد آنقدر سالك با مجاهده و رياضت تحصيل آرامش خيال بنمايد كه مواليد خياليّه او در ذهن او متحجّر شده و نتوانند قيام نموده و ذهن او را وقت توجّه به معبود مشوّش دارند.
چون سالك از عالم طبع و برزخ گذشت به عالم روح وارد مىشود و سپس مراحلى را طىّ مىكند كه ان شاء اللّه تعالى شرح آن به تفصيل خواهد آمد. اجمال آن اينست كه سالك توفيق يافته، مشاهده نفس خود و صفات و اسماء الهيّه را نموده كمكم به مرحله فناء كلّى رسيده و سپس به مقام بقاء به معبود مىرسد، در اين موقع حيات ابدى بر او ثابت مىگردد.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق |
ثبت است در جريده عالم دوام ما |
ص 28
در اثر تأمّل و تدبّر در آيات كريمه قرآنيّه اين اصل مسلّم مىگردد، و حاصل آنكه خداوند در جائى از قرآن مجيد مىفرمايد: مسافران كشته شده در راه خدا به طور جاويد زندهاند و هرگز نميرند.
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ امْواتا بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ14
و در جائى ديگر مىفرمايد: هر چيزى فنا و نيستى پذير است مگر وجه پروردگار.
كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ الا وَجْهَهُ15
و در جاى ديگر مىفرمايد: هر چه در نزد پروردگار است بقا و ثبات دارد.
ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ.16
از انضمام اين آيات به يكديگر معلوم مىشود آنان كه زنده بوده و در نزد پروردگار روزى مىخورند عبارتند از وجه اللّه كه بوار و زوال به نصّ آيه قرآن در آن راه ندارد.
ص 29
از طرف ديگر از آيات كريمه قرآنيّه معلوم مىشود كه مراد از وجه الله تعالى كه زوال پذير نيست همانا اسماء الهيّه است. و بيان آن اينست كه در آيه ديگرى همين وجه الله را كه فنا و زوال در او راه ندارد تفسير به اسماء خود نموده و صفت عزّت و جلالت را بر آن مترتّب ساخته است:
كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ - وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإكْرَامِ17
به اتّفاق جميع مفسّرين كلمه "ذو" صفت براى "وجه" مىباشد يعنى "وجه" پروردگار تو كه آن وجه ذو الجلال و الاكرام است باقى است. و چون مىدانيم كه وجه هر شىء عبارتست از آن چيزى كه مواجهه بدان حاصل مىشود، بنابراين وجه هر چيز مظهر آن چيز است، و مظاهر، همان اسماء خدا هستند كه مواجهه خدا با تمام مخلوقات به وسيله آنها انجام مىگيرد، و نتيجه آن اين مىشود كه تمام موجودات فنا و زوال پذيرند مگر اسماء جلاليّه و جماليّه، و بالنتيجه معلوم مىشود كه سالكان إلى الله كه به فيض سعادت بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 18رسيدهاند عبارتند از اسماء جلاليّه و جماليّه حضرت پروردگار جلّ و عزّ.
از همين گفتار به خوبى معلوم مىشود كه مراد ائمّه طاهرين
ص 30
سلام الله عليهم اجمعين - كه فرمودهاند: نَحْنُ اسْمَاءُ اللّهِ،19 چه بوده است، و الا مقام حكومت ظاهريّه اجتماعيّه و وساطت و مباشرت در امور شرعيّه و احكام ظاهريّه الهيّه مقامى نيست كه بدين كيفيّت خود را توصيف كنند. بلكه مراد همان فناء در ذات احديّت است كه ملازم با وجه الله گرديدن و مظهر اتمّ صفات جماليّه و جلاليّه او شدن است كه قابل قياس با هيچ مقام و منصبى نيست.
يكى از اهمّ چيزهائى كه در راه سير و سلوك و در حكم ضروريّتى از ضروريّات آن است همانا امر مراقبه است. سالك بايد از اوّلين قدم كه در راه مىگذارد تا آخرين قدم، خود را از مراقبه خالى ندارد و اين از لوازم حتميّه سالك است.
بايد دانست كه مراقبه داراى درجات و مراتبى است، سالك در مراحل اوّليّه يك نوع مراقبهاى دارد و در مراحل ديگر انواع دگرى. هر چه رو به كمال رود و طىّ منازل و مراحل كند مراقبه او دقيقتر و عميقتر خواهد شد، به طورى كه آن درجات از مراقبه را اگر بر سالك مبتدى تحميل كنند از عهده آن برنيامده و يكباره بار سلوك را به زمين مىگذارد يا سوخته و هلاك مىشود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوّليّه و تقويت در سلوك مىتواند مراتب عاليه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آرد، و در اين
ص 31
حالات بسيارى از مباحات در منازل اوّليّه بر او حرام و ممنوع مىگردد.
در اثر مراقبه شديد و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمير سالك هويدا مىشود، زيرا عشق به جمال و كمال على الاطلاق فطرى بشر بوده و با نهاد او خمير شده و در ذات او به وديعت گذارده شده است ليكن علاقه به كثرات و حبّ به مادّيّات حجابهاى عشق فطرى مىگردند و نمىگذارند كه اين پرتو ازلى ظاهر گردد. به واسطه مراقبه كمكم حجابها ضعيف شده تا بالأخره از ميان مىرود و آن عشق و حبّ فطرى ظهور نموده ضمير انسان را به آن مبدأ جمال و كمال رهبرى مىكند. اين مراقبه در اصطلاح عرفاء تعبير به "مى" شده است.
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات |
بخواست جام "مى" و گفت راز پوشيدن |
راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازين |
"مى" خورم با تو و ديگر غم دنيا نخورم |
چون سالك در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلايع ظاهر مىگرداند. در ابتداى امر اين انوار مانند برق ظاهر گشته ناگهان پنهان مىشوند، اين انوار كم كم قوّت يافته مانند ستاره ريز درخشان مىگردند، و
ص 32
سپس نيز قوّت يافته به صورت ماه و بعدا به صورت خورشيد پديد مىآيند، و گاهى مانند چراغى كه افروخته باشند و يا قنديلى نمايان مىشوند، اين انوار را در اصطلاح عرفاء "نوم عرفانى" نامند، اين انوار از قبيل موجودات برزخيّه هستند. ولى هنگامى كه از اين مراتب مراقبت سالك قوىتر گشت و رعايت مراقبه را كاملا بنمود اين انوار قوىتر شده سالك تمام آسمان و زمين و شرق و غرب را يكپارچه روشن مىبيند، اين نور، نور نفس است كه هنگام عبور از عالم برزخ هويدا مىشود ليكن در مراحل اوّليّه عبور كه مىخواهد تجلّيات نفس شروع شود سالك نفس خود را به صورت مادّى مشاهده مىكند و به عبارت ديگر چه بسا ملاحظه مىكند كه خودش در برابر خودش ايستاده است. اين مرحله ابتداى تجرّد نفسى است.
مرحوم استاد علامه حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان اللّه عليه - مىفرمودند كه: روزى از اطاق بيرون آمده در دالان خانه ديدم كه خودم در كنارى ساكت و صامت ايستادهام، با دقّت تمامترى به صورت خود نگاه كردم، ديدم در صورت، خالى دارم. چون به اطاق آمدم و در آئينه نظر انداختم ديدم كه در صورت من خالى بوده و من تاكنون آن را نديده بودم.
و گاهى سالك متوجّه مىشود كه خود را گم كرده است و هر چه جستجو مىكند نمىتواند خود را پيدا نمايد. گفته شد كه اين مشاهدات در مراحل ابتدايى تجرّد نفس بوده و مقيّد به زمان و
ص 33
مكان هستند و بعدا در اثر توفيقات الهى سالك مىتواند تمام حقيقت نفس خود را با تجرّد تامّ و تمامى مشاهده نمايد.
از مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى - رضوان اللّه عليه - نقل است كه ايشان مدّت چهارده سال شاگرد و ملازم استاد عرفان و توحيد مرحوم آخوند مولى حسين قلى همدانى - رضوان الله عليه - بودهاند، مىفرمودهاند:
روزى استاد به من فرمود كه: مقام تربيت فلان شاگرد به عهده شماست. آن شاگرد همّتى فراوان داشت و عزمى راسخ. مدّت شش سال در مراقبت و مجاهدت كوشش نمود تا به مقامى رسيد كه قابليّت محضه بود براى ادراك و تجرّد نفس، خواستم اين سالك راه سعادت به دست استاد بدين فيض نائل و به اين خلعت الهيّه مخلّع گردد. او را با خود به خانه استاد بردم و پس از عرض مطلوب، استاد فرمودند: اينكه چيزى نيست و فورا با دست خود اشاره كردند و فرمودند: تجرّد مثل اينست. آن شاگرد مىگفت: فورا ديدم كه من از بدنم جدا شدهام و در كنار خود موجودى را مانند خود مشاهده مىكنم.
بايد دانست كه شهود موجودات برزخيّه چندان شرافتى ندارد بلكه شرافت همان رؤيت نفس است در عين تجرّد تامّ و كامل. چون نفس در اين موقع به تمام حقيقت مجرّده خود هويدا مىگردد، موجودى مشاهده مىشود كه مقيّد به زمان و مكان نبوده بلكه مشرق و مغرب عالم را فرا مىگيرد. و اين شهود بر خلاف
ص 34
شهود مراحل اوّليّه جزئى نبوده بلكه از قبيل ادراك معانى كليّه است.
از مرحوم آقا سيد احمد كربلائى - رضوان الله عليه - كه از شاگردان معروف و مبرّز مرحوم آخوند بودهاند نقل است كه فرمودهاند: روزى در جائى استراحت كرده بودم كسى مرا بيدار كرد و گفت: اگر مىخواهى نور اسفهبديّه را تماشا كنى از جاى برخيز. وقتى چشم گشودم ديدم نورى بى حدّ و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است. اللَّهُمَّ ارْزُقْنا. اين همان مرحله تجلّى نفس است كه بدين صورت و به كيفيّت نور غير محدود مشاهده مىشود.
از اين مرحله كه مىگذرد، سالك سعادتمند، در اثر اهتمام در امر مراقبه به تناسب همان عوالم علوى و به مقتضيات آن منازل و مراحل، موفّق مىگردد كه صفات بارى تعالى را مشاهده نمايد و يا اسماء ذات مقدّسه او را به نحو كلّيّت دريابد. چه بسا در اين موقع سالك ناگهان متوجّه مىگردد كه تمام موجودات جهان يك واحد علم است، و يا غير از يك قدرت واحده ابدا قدرتى نيست، اين در مرحله شهود صفات است. و امّا در مرحله شهود اسماء كه از اين نيز برتر است سالك ملاحظه مىكند كه در تمام عوالم، عالم يكى است، و قادر يكى است، و حىّ يكى است. و اين مرحله از مرحله ادراك صفات كه در مرتبه قلب پيدا مىشود اشرف و
ص 35
اكمل است (لانّ السّالك يصبح و لا يرى قادرا و لا عالما و لا حيّا سوى الله تعالى20).
و اين شهود غالبا در حال تلاوت قرآن پيدا مىشود. چه بسا خواننده قرآن درمىيابد كه خواننده او نبوده كسى ديگر بوده است، و گاه مىشود كه ادراك مىكند كه مستمع نيز كسى ديگر بوده كه استماع مىكند.
بايد دانست كه تلاوت قرآن را در حصول اين امر تأثير فراوانى است، و سزاوار است كه سالك در حين اشتغال به نماز شب سور عزائم را تلاوت كند چه از حال قيام ناگهان براى خدا به سجده افتادن خالى از لطف نيست، و به تجربه ثابت شده است كه قرائت سوره مباركه "ص" در نماز وتيره شب جمعه بسيار مؤثّر است و خصوصيّت اين سوره از روايتى كه در ثواب آن وارد شده است معلوم مىگردد.
چون سالك به توفيق الهى اين مراحل را طىّ نمود و به اين مشاهدات كامياب گرديد جذبات الهيّه او را احاطه نموده هر آن او را به فناء حقيقى نزديك مىسازد تا بالأخره جذبه او را احاطه كرده متوجّه جمال و كمال على الاطلاق گشته هستى خود و غير خود را آتش زده در برابر طلعت نازنين يار چيزى نخواهد ديد، كانَ اللّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىْءٌ 21
ص 36
در اين حال سالك از وادى هجران بيرون رفته و در درياى لا يتناهى مشاهده ذات ربوبى مستغرق خواهد گرديد.
مخفى نماند كه سير و سلوك سالك منافاتى با بود و هستى در عالم مادّه ندارد و بساط كثرت خارجيّه به حال خود باقى خواهد بود، و سالك در عين كثرت در وحدت است. بعضى فرمودهاند: مدّت سى سال در ميان مردم بودم و اينان گمان مىكردند كه من با ايشان مراوده دارم و با ايشان معاشرم و حال آنكه در اين مدّت من بجز خدا كسى را نديده و نشناختم.
اين حال بسيار مهمّ و حائز اهميّت است چه در ابتداى امر اين حال ممكن است فقط در يك لحظه پديد آيد ولى كمكم شدّت مىيابد و به طول ده دقيقه يا بيشتر و سپس يك ساعت يا بيشتر و بعدا به عنايات الهيّه ممكن است از حال گذشته و مقام گردد. اين حال را در لسان اخبار و بزرگان بقاء به معبود نامند. و به اين مرتبه از كمال نتوان رسيد مگر پس از حصول فناء كلّى از هستى موجودات در ذات حضرت احديّت. در اين حال سالك چيزى را نمىبيند مگر ذات قدس الهى.
نوشتهاند: از يكى از مجذوبين كه به نام بابا فرج الله مجذوب بوده و جذبه الهيّه دامنگيرش شده بود سؤال كردند كه دنيا را براى ما توصيف كن. در پاسخ گفت: از آن وقت كه من
ص 37
چشم گشودم دنيا را نديدهام تا اكنون براى شما توصيف كنم22.
از اين شهود در ابتدا كه هنوز قوّت نيافته است تعبير به "حال" مىنمايند و در اين موقع غير اختيارى سالك است ولى در اثر شدّت مراقبت با توفيقات الهيّه از حال گذشته به «مقام» مىرسد و در اين موقع اختيارى سالك است. بديهى است سالك قوى آن كسى است كه در عين شهود اين احوال متوجّه عالم كثرات بوده و هر دو عالم را اداره نمايد. و اين مرتبه بسيار عالى و رفيع است و دسترسى به آن در نهايت صعوبت، و شايد اختصاص به انبياء و اولياء و هر كس را كه خدا بخواهد، داشته باشد، چون در عين اشتغال به نعمت لى مع
ص 38
الله حالات لا يسعها ملك مقرّب23 جلوات و ظهورات انَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ24 از ايشان هويدا و ظاهر مىگردد.
اگر كسى گويد كه اين مناصب اختصاصى بوده و وصول به اين ذروه از معارف الهيّه منحصرا راجع به انبياء عظام و ائمّه معصومين - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين - است و ديگران را به هيچ وجه من الوجوه بدان راه نيست؛ در جواب گوئيم: منصب نبوّت و امامت امرى است اختصاصى، ولى وصول به مقام توحيد مطلق و فناء در ذات احديّت كه تعبير از او به ولايت مىشود ابدا اختصاصى نيست و دعوت انبياء و ائمّه عليهم السلام امّت را بدين مرحله از كمال است. حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله امّت خود را دعوت فرمودهاند كه به آن جائى كه پاى خود را گذاردهاند پا گذارند و اين مستلزم امكان سير به آن مقصد است و الا لازم مىآيد دعوت لغو باشد. لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُوا اللَهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَهَ كَثيرًا25
از طريق عامّه روايت شده است كه:
ص 39
لَو لا تَكثيرٌ في كَلامِكُم، و تَمريجٌ في قُلوبكم لَرَأَيتُم ما أَرَى، و لَسَمِعتُم ما أَسمَعُ.
"اگر اين گفتار بسيار در زبانها، و اين اضطراب و آشوب در دلهاى شما نبود هر آينه مىديديد آنچه را كه من مىبينم و مىشنيديد آنچه را كه من مىشنوم. "اين گفتار حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به خوبى حاكى است از آنكه علّت عدم وصول به كمالات انسانى همانا خيالات باطله شيطانيّه و افعال لغو و بيهوده است. و از طريق خاصّه نيز روايت است كه آن حضرت فرمود:
لو لا أنّ الشّياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملكوت السّماوات و الأرض.
"اگر شياطين گرداگرد دلهاى فرزندان آدم گردش نمىكردند هر آينه آنها ملكوت آسمانها و زمين را مىديدند. "
و از جمله آثار آن مرتبه عالى انسانى احاطه كلّيّه است به قدر استعدادات امكانيّه به عوالم الهيّه، و نتيجه اين احاطه اطّلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرّف در موادّ كائنات، چه محيط را غايت تسلّط بر محاطٌ عليه حاصل است، با همه كس مصاحب و در همه جا حاضر.
شيخ عبد الكريم جيلى كه يكى از عرفاء است در كتاب خود به نام "الانسان الكامل" چنين گويد: "به ياد دارم وقتى به مقدار يك لمحه به من حالى دست داد كه خود را متّحد با جميع
ص 40
موجودات يافتم به طورى كه حضور همه آنها را بالعيان مشهود خود مىديدم، ولى اين حال بيش از يك لحظه دوام نداشت. "
البتّه مانع از دوام و استمرار اين حال همانا اشتغالات به تدابير بدن است و حصول تماميّت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن است. عارفى از عرفاء هند به نام شيخ ولىّ الله دهلوى در كتاب خود به نام "همعات" چنين گويد: به من آگاهانيدند كه فراغ از آثار نشأه مادّيّه پس از گذشت پانصد سال از عبور عالم مادّه و مرگ صورت مىگيرد، و اين مدّت مطابق با نصف روز از ايّام ربوبى است، لقوله عزّ من قائل:
وَ إنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ26
البتّه معلوم است كه ساير درجات و فيوضات اين عالم بى حدّ و نهايت است چون پايه و اساس وضع الفاظ بر پايه احتياجات بشرى بوده است و در اثر توسعه احتياجات دائره وضع الفاظ وسيعتر شده است لذا بيان حقائق انوار تجرّديّه عوالم ربوبى در قالب الفاظ غير ممكن است و هر چه از آنجا گفته شود اشاره و كنايه بوده نمىتواند آن حقيقت عاليه را در افهام تنزّل دهد.
بشر مادّى كه به نصّ اخبار أنت في أظلم العوالم در تاريكترين عوالم از عوالم الهيّه كه همين عالم مادّه است زندگى
ص 41
مىنمايد و هر چه با چشم خود مىبيند و با دست مادّى خود لمس مىنمايد از براى آنها الفاظى در حدود احتياجات روزمرّه خود وضع مىنمايد امّا از ساير عوالم و از تعلّقات و تشعشعات و انوار و ارواح اطّلاعى ندارد تا براى آنها نيز الفاظى وضع كند، بنابر اين ما در تمام لغات جهان لغتى نداريم كه آن معانى عاليه را حكايت كند پس چسان مىتوان آن حقايق را به زبان آورده و توصيف نمود؟
مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست |
حلّ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد |
دو دسته از اين حقايق سخن راندهاند:
اوّل: جماعات انبياء كرام عليهم السلام بديهى است كه آنها با عوالم ماوراء مادّه ارتباط داشتهاند ولى به حكم نحن معاشر الأنبياء امرنا أن نكلّم النّاس على قدر عقولهم27 مجبور بودند از اين حقايق به قسمى تعبير نمايند كه قابل فهم و ادراك عامّه مردم باشد و لهذا از بيان حقايق انوارى و غايت درخشندگى آن قطع نظر نموده و از بيان آنچه كه حتّى به قلب بشر هم خطور نكرده است رفع يد نموده از حقيقت ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر28 تعابيرى از قبيل جنّت و حور و قصور و غيره مىنمودند و
ص 42
لهذا خود نيز در آخر اعتراف مىنمودند كه بيان حقايق آن عوالم قابل توصيف نيست.
دوّم: سلسلهاى از مردم كه به متابعت راه انبياء تشرّف ادراك اين حقايق و فيوضات به قدر اختلاف و استعدادات نصيبشان شده است. اينان نيز سخن در پرده استعاره و تمثيل گفتهاند.
بايد دانست كه وصول بدين مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالك به منزل مخلّصين نرسد كشف حقيقت چنانكه بايد براى او نخواهد شد.
بدانكه اخلاص و خلوص بر دو قسم است: اول: خلوص دين و طاعت از براى خداى تعالى. دوم: خلوص خود را از براى او. و دلالت بر اوّل دارد كريمه شريفه: وَ مَا امِرُوا الا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ 29و بر دوم دلالت دارد كريمه شريفه: إلَّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 30و حديث نبوى مشهور: مَن أخلَصَ لِلّهِ أربَعينَ صَباحًا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبه إلى لِسانِه31 دلالت بر قسم دوم دارد. يعنى كسى بدين مرحله مىرسد كه خود را براى خداى تعالى
ص 43
خالص كند.
و توضيح اين اجمال آنكه: خداوند تعالى همانطور كه صلاح را در قرآن كريم در بعضى از مواضع استناد به عمل داده است كقوله تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِح32 يا: عَمِلَ عَمَلا صالِح33 يا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ34 و در بعضى از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است كقوله تعالى: إنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ35 يا: وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ36 همچنين اخلاص و خلوص را گاهى مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهى مستند به ذات. بديهى است كه تحقّق اخلاص در مرتبه ذات موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل يعنى تا كسى در يكايك از اعمال و افعال و گفتار و سكون و حركت خود اخلاص به عمل نياورد به مرحله اخلاص ذاتى نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ37 به ارجاع ضمير مستتر فاعل «يرفع» به سوى «العمل الصالح» و معنى چنين مىشود: «العمل الصّالح يرفع الكلم الطّيّب».
و بايد دانست كه چون كسى به مرحله خلوص
ص 44
ذاتى برسد و بدين فيض عظمى نائل گردد داراى آثار و خصوصيّاتى خواهد بود كه ديگران از آن بىنصيب و بهرهاند:
اوّل آنكه به نصّ كريمه قرآنيّه ديگر شيطان را به هيچ وجه من الوجوه برايشان تسلّط و اقتدارى نيست: فَبِعِزَّتِكَ لاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ - الا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ38 بديهى است كه اين استثناء تشريعى نيست بلكه به واسطه اقتدار ذاتى مخلصين در مقام توحيد، ديگر شيطان را قدرتى نبوده و به علّت ضعف و ناتوانى خود نمىتواند در اين مرحله به آنان دست يابد. بارى چون مخلصين خود را براى خدا خالص نموده به هر چيز كه مىنگرند خدا را مىبينند، و شيطان به هر قسم و كيفيّتى بر ايشان ظهور كند باز با نظر الهى در آن شىء مىنگرند و استفاده الهيّه مىكنند، لهذا شيطان از اوّل امر نزد اين طايفه اعتراف به عجز و مسكنت خود نموده و سپر مىاندازد و الا شيطان ذاتش براى اغواء بنى آدم است و كسى نيست كه بخواهد به كسى ترحّم نموده و دست از اضلال او بردارد.
دوّم، اين گروه از محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارغ هستند. در قرآن كريم وارد است كه:
وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ
ص 45
فِى الْأرْضِ الا مَنْ شَاءَ اللهُ39
از اين آيه به طور حتم دستگير مىشود كه به طور اجمال جماعتى از فزع و صعقه قيامت در امانند، و چون به آيه شريفه: فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ - الا عِبادَ اللَهِ الْمُخْلَصينَ 40ضميمه گردد معلوم مىشود كه آن گروه كه از صعقه قيامت در امانند عبارتند از:
بندگان مخلَص خدا، زيرا بندگان مخلص به يك معنى ابدا داراى اعمالى نيستند تا آنان را براى حساب آن در عرصه قيامت حاضر سازند. آنان به واسطه مراقبت و رياضات شرعيّه در جهاد انفسيّه كشته شده و به حيات ابدى پيوستهاند و از قيامت عظماى انفسيّه عبور كردهاند، در دوران مجاهده به حساب آنان رسيدگى شده و حال به واسطه قتل في سبيل الله در نزد خداى خود به خلعت حيات ابدى مخلّع و از روزىهاى خاصّه خزانه ربوبى متنعّمند.
قال عزّ من قائل:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَهِ امْوَاتا بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ41
چو زياده بر آن، آنكه احضار، فرع بر عدم حضور است و اينان
ص 46
قبل از پيدايش طليعه قيامت در همه جا حاضر بوده و بر همه احوال مطّلع بودهاند لقوله تعالى: عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ42.
سوّم، آنچه از ثواب و اجر به هر كس برسد و در روز قيامت به او عطا شود در مقابل عمل او خواهد بود مگر اين صنف از بندگان كه كرامت الهيّه بر ايشان ماوراء طور پاداش عمل است: وَ ما تُجْزَوْنَ الا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ - إلا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصينَ 43
و اگر گفته شود كه: مفاد اين آيه آنست كه گروه معذّبين طبق اعمالشان به پاداش مىرسند مگر بندگان نيك خدا كه براى ايشان جزا در مقابل عمل نبوده بلكه پروردگار منّان به ايشان به فضل و كرم خود جزا خواهد داد. گوئيم: مفاد آيه مطلق بوده و مخاطب آن اختصاصى به گروه معذّبين ندارد، علاوه آنكه جزاى بندگان به فضل و كرم، منافات با جزا در مقابل عمل ندارد. چه معناى فضل اينست كه در مقابل عمل كوچك، پروردگار منّان جزاى بزرگ عنايت مىفرمايد و در واقع عمل كوچك را بزرگ مىشمارد ولى با اين همه باز جزا در قبال عمل واقع گرديده است در حالى كه مفاد كريمه شريفه غير از اينست، مفاد آيه آنست كه به بندگان مخلصين خدا جزا اصلا در مقابل عمل داده نمىشود. و نيز در آيه ديگر مىفرمايد:
ص 47
لَهُمْ ما يَشَاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنَا مَزيدٌ 44
براى اين گروه هر چه اراده و مشيّت آنان تعلّق گيرد خواهد بود و در نزد ما نيز چيزى زياده از مقدار اراده و مشيّت آنان براى آنان خواهد بود. پس معلوم مىشود كه از كرامات الهيّه چيزهائى كه فوق اراده و مشيّت و بالاتر از سطح فكر و ميزان طيران مرغ اختيار و اراده آنهاست داده خواهد شد و اين نكته شايان دقّت است و قابل توجّه.
چهارم، آنان داراى مقامى منيع و منصبى رفيع و مرتبهاى عظيمند كه بتوانند حمد و سپاس ذات احديّت و ثناى الهى را كما هو حقّه همانطور كه سزاوار آن ذات اقدس است بجا آورند. قال عزّ من قائل: سُبْحَانَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ - الا عِباد اللَهِ الْمُخْلَصينَ 45و اين غايت كمال مخلوق و نهايت منصب ممكن است.
از مجموع بيانات سابقه چنين بدست مىآيد كه براى آخرين مراحل سلوك كه همان مقام مخلَصين باشد چه مزايائى است و چه فيوضاتى بر آنان مترتّب خواهد بود. ولى بايد معلوم باشد كه وصول به اين كمالات و تحقّق به اين حقائق وقتى ميسور مىگردد كه سالك در ميدان مجاهده في سبيل الله كشته و مقتول گردد، و
ص 48
هنگامى از آن فيوضات الهيّه سرمست خواهد بود كه جام شهادت را سركشيده باشد. و مراد از كشته شدن عبارت است از قطع علاقه روح از بدن و متعلّقات آن، و همچنانكه شهيد در معركه قتال با شمشير و سيف ظاهرى علاقه روح خود را از بدن قطع مىكند سالك راه خدا نيز با سيف و شمشير باطن در ميدان نبرد با نفس امّاره به وسيله استمداد از قواى رحمانيّه علاقه روح خود را از بدن و متعلّقات آن سلب مىنمايد.
در ابتداى سلوك بايد سالك إلى الله به وسيله اختيار مقام زهد و تأمّل و دقّت و تفكّر در بىاعتبارى دنيا و عدم فائده دلبستگى به آن، رشته علقه به عالم كثرات را قطع كند، چه نتيجه زهادت بىميلى و بىرغبتى است به امور، و در نتيجه از رويدادهائى كه موجب نفع مادّى و صورى اوست خوشحال نمىشود، و از وقايعى كه موجب ضررهاى مادّى اوست متأثّر و محزون نمىگردد.
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلَى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتَاكُمْ 46
اين بىرغبتى و بىميلى منافات با حزن و خوشى في الله ندارد زيرا اين خوشحالى از محبّت به مال و منال و اعتباريّات نبوده بلكه از جهت آنست كه خود را غرق درياى احسان و كرم
ص 49
خدا مىبيند.
پس از طىّ اين مرحله، تازه سالك متوجّه خواهد شد كه علاقه مفرطى به ذات خود دارد و نفس خود را تا سر حدّ عشق دوست دارد، هرچه بجا مىآورد و هر مجاهده كه مىكند همه و همه ناشى از فرط حبّ به ذات خود است، زيرا كه يكى از خصوصيّات انسان آنست كه فطرة خودخواه بوده، حبّ به ذات خود دارد، همه چيز را فداى ذات خود مىنمايد و براى بقاى وجود خود، از از بين بردن و نابود نمودن هيچ چيز دريغ نمىكند. از بين بردن اين غريزه بسيار صعب و مبارزه با اين حسّ خودخواهى از اشكل مشاكل است، و تا اين حسّ از بين نرود و اين غريزه نميرد نور خدا در دل تجلّى نمىكند، و به عبارت ديگر تا سالك از خود نگذرد به خدا نمىپيوندد.
سالك بايد به وسيله استمداد از الطاف الهيّه و امدادهاى پياپى رحمانيّه رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعيف نموده تا بالأخره پاره كند و به اين صنم درونى كه سر - رشته تمام مفاسد است كافر گردد و او را يكباره فراموش بنمايد تا به طورى كه عند التأمّل و التحقيق تمام كارهاى او براى ذات اقدس الهى باشد و حبّ به ذات او به حبّ به خداى خود تبديل گردد، و اين بر اساس مجاهده انجام مىگيرد. پس از طىّ اين مرحله سالك ديگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّى به روح خود را كه پاره نموده ندارد، هر كار كه كند براى خداست و اگر سدّ
ص 50
جوعى كرده و در كار تهيّه اسباب زندگى به قدر كفاف و ضرورت باشد براى آنست كه محبوب ازلى خواستار حيات اوست و الا قدمى از قدم براى تحقّق حيات اين نشأه برنمىداشت.
البتّه اين خواست در مقابل خواست خدا طولى خواهد بود نه عرضى، و بر همين اساس ديگر سالك حقّ ندارد طالب كشف و كرامات بوده، عملى براى تحقّق آن انجام دهد يا براى طىّ الأرض و اخبار از مغيبات و اطّلاع بر ضماير و اسرار و تصرّف در موادّ كاينات ذكرى بگويد و رياضتى بكشد و براى استكمال و بروز قواى نفسانى به اىّ وجه و صورة عملى انجام دهد زيرا چنين كسى در راه رضاى محبوب قدم برنمىدارد، خداى را عبادت نكرده و مخلص نخواهد بود بلكه نفس خود را معبود خود ساخته و براى برآورده شدن حاجات او و تحقّق پذيرفتن استعدادات او گام مىزند گرچه لفظا بدين منكر اعتراف نكند و ظاهرا تمام عبادتش را براى خدا انجام دهد.
چنين شخصى به نصّ كريمه شريفه: أفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ47، هواى خود را معبود خود ساخته و خواسته هاى نفسانى خود را مىپرستد. سالك بايد از اين مرحله عبور كند و نفس خود را كه دم از انانيّت مىزند ترك بگويد. و سيأتي الكلام فيه ان شاء الله تعالى.48
ص 51
وقتى سرانجام سالك بدين مرحله رسيد كم كم خود را كه براى خداى تعالى دوست مىداشت نيز فراموش مىكند و ديگر خودى نمىبيند و ديگر غير از جمال ازلى و ابدى سيما و رخسارهاى را نخواهد ديد و رفته رفته در آن درياى بيكران غرق شده اثرى از او نخواهد ماند.
بايد دانست كه سالك بايد متوجّه باشد كه در جنگ انفسى به طور كامل از عهده جنود شيطان برآيد و آثار نفسانيّه خود را به كلّى قطع كند و اصول آنها را از زواياى مخفيّه خانه دل بركند چه اگر ذرّهاى از حبّ مال و جاه و منصب و كبر و شخصيّت طلبى و خويشتن دوستى در او باقى باشد هرگز به كمال نخواهد رسيد. لهذا بسيار ديده شده است كه كثيرى از كمّلين پس از سالها رياضت و مجاهده به كمالات نرسيده و در جنگ انفسى شكست خوردهاند، و علّت آن اينست كه ريشه بعضى از صفات هنوز در خانه دلشان باقى بوده ليكن پنداشتهاند كه آن ريشه به كلّى از بين رفته است لذا در مواقع امتحان الهى و در مظانّ بروز نفس و جلوه آثارش آن ريشهها ناگهان جوانه داده و نموّ نموده و كار سالك را ساختهاند.
توفيق غلبه بر نفس و جنود آن منوط به دستگيرى و عنايات خاصّه حضرت ربّ الأرباب است چه طىّ اين مرحله بدون توفيق و دستگيرى خاصّ او صورت نبندد.
گويند: روزى مرحوم سيّد بحر العلوم - رضوان اللّه عليه - را
ص 52
شاگردانش خندان و متبسّم يافتند، سبب پرسيدند، در پاسخ فرمود: پس از بيست و پنج سال مجاهده اكنون كه در خود نگريستم ديدم ديگر اعمالم ريائى نيست و توانستهام به رفع آن موفّق گردم. فتأمّل جيّدا.
پوشيده نماند كه از ابتداى سير و سلوك تا آخرين مرحله از آن، سالك بايد در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنى از ظاهر شريعت تجاوز ننمايد. پس اگر كسى را ببينى كه دعوى سلوك كند و ملازم تقوى و ورع نبوده و از جميع احكام الهيّه شرعيّه متابعت ننمايد و به قدر سر سوزنى از صراط مستقيم شريعت حقّه انحراف نمايد او را منافق مىدان مگر آنچه به عذر يا خطا يا نسيان از او سر زند. و اينكه از بعضى شنيده شده است كه مىگويند سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربّانيّه تكليف از او ساقط مىگردد سخنى است كذب و افترائى است بس عظيم، زيرا رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله با اينكه اشرف موجودات و اكمل خلائق بودند مع هذا تا آخرين درجات حيات تابع و ملازم احكام الهيّه بودهاند. بنابراين سقوط تكليف به اين معنى دروغ و بهتان است. بلى از براى آن مىتوان معناى ديگرى نمود كه قائلين، آن را قصد نمىنمايند و آن اينست كه اتيان اعمال عباديّه باعث براى استكمال نفوس بشريّه است، و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عباديّه از مراحل قوّه به فعليّت مىرسد. بنابراين براى افرادى كه هنوز به مرحله فعليّت
ص 53
تامّه من جميع الجهات نرسيدهاند عبادات آنان براى استكمال است.
ولى براى افرادى كه به مرحله فعليّت تامّه رسيدهاند ديگر عبادت به جهت حصول استكمال و تحصيل مقام قرب معنى ندارد بلكه اتيان عبادات براى چنين شخصى به عنوان ديگرى كه همان مقتضاى حصول كمال است خواهد بود. لهذا عائشه از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسيد كه: «پس از آنكه خداوند در شأن شما فرمود:
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ 49
پس اين اندازه رنج در تحمّل عبادات براى چيست؟ فرمودند: آيا مگر نمىخواهى من عبد شاكر خداى خود بوده باشم»؟ از اينجا به خوبى معلوم مىشود كه اتيان اعمال عباديّه براى بعضى از نفوس بشريّه استكمالا للنّفس نبوده بلكه محضا براى اظهار امتنان و شكرا للّه العظيم بوده است.
حالاتى كه براى سالك در اثر مراقبت و مجاهده دست مىدهد و گاه و بيگاه انوارى و آثارى بر او مشهود مىگردد همه مقدّمه تحصيل ملكه است زيرا مجرّد ترتّب آثار و تغيّر حال فى الجمله كافى نيست بلكه بايد سالك سعى كند كه با مجاهده بقاياى عالم سافل را كه در ذاتش كامن و مخفى است به كلّى
ص 54
رفع كند، و تا با پاكان عالم سنخيّت پيدا نكند وصول به مراتب ايشان براى او غير ميسور است بلكه در اثر اندك لغزشى در سلوك و جهاد، او را دوباره به عالم سافل تنزّل خواهند داد، كريمه شريفه:
وَ ما مُحَمَّدٌ الا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ50
بر اين دقيقه دلالت دارد. پس سالك بايد ظاهر و باطن خويش را بالمرّة پاكيزه نمايد و زوايا و بيغولههاى دل خويش را كاملا پاك كند تا توفيق صحبت با ارواح طيّبه و همنشينى با پاكان ملأ اعلى نصيب او گردد. وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإثْمِ وَ باطِنَهُ51
پاورقي 1 "منظومه سبزواری" ، الهیات، فی افعاله تعالی، غرر فی أنحاء تقسیمات لفعل الله تعالی طبع ناصری ص 183. 2همه عالم امكان به منزله عبارت است و تو معناى آنى، اى كه تو مغناطيس دلهائى. 3 از جمله فقرات دعاى منسوب به امير المؤمنين عليه السلام كه حاج مولى جعفر كبوتر آهنگى آن را شرح كرده و در كتاب كوچك جيبى طبع شده است. 4 خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناختت، و روحم را به ديدارت، و سويدايم را به پيوستگى تامّ به حضرتت نور بخش، اى صاحب جلال و جمال. 5 آیه 9 و 10 از سوره 91: و الشّمس: براستى كه هر كس نفس خود را تزكيه كرد به رستگارى رسيد، و هر كه آن را بيالود زيانبار گشت. 6 اين حديث شريف به طرق عديده از رسول خدا روايت شده، با عبارات مختلف و مضمون واحد، و در« احياء العلوم» ج 4 ص 223 و تعليقه آن در ص 191 و در« عوارف المعارف» مطبوع در حاشيه « احياء العلوم» ج 2 ص 256 بيان شده است. و در كتب شيعه در« عيون اخبار الرضا» ص 258 و« عدّة الداعى» ص 170 و« اصول كافى» ج 2 ص16 وارد شده است. و روايت وارده در« عيون» با اسناد خود از حضرت امام رضا عليه السلام از پدرشان از جدّشان از حضرت محمّد بن على الباقر از پدرشان حضرت سجّاد از جابر بن عبد اللّه انصارى از امير المؤمنين عليه السلام چنين است كه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما أخلصَ عبدٌ للّه أربعين صباحاً إلا جَرَت ينابيعُ الحكمةِ مِن قلبِه على لسانِه. 7 هر كس چهل روز (خود و كار خود را) براى خداوند خالص كند چشمههاى حكمت از دلش بر زبانش ظاهر گردد. 8 قسمتی از آیه 7 از سوره 59 : الحشر 9 همانا من از خداوند طلب آمرزش و عفو بسيار دارم از براى آنكه پارهاى از عمر خويش را به بررسى آراء مدّعيان فلسفه و جدال كنندگان اهل كلام و نازك بينىهاى آنان و آموختن سخنان و شيوههاى بحثى آنان به پوچى گذراندم، تا اينكه سرانجام در پرتو فروغ ايمان و تأييد خداوند منّان دريافتم كه واقعا قياسات آنها بىنتيجه و صراط آنها غير مستقيم است. از اين رو زمام كار خويش را به خداوند و به فرستاده بيم دهنده و هشدار دهنده او سپرديم، و به آنچه از رسول الله به ما رسيده بود تماما ايمان آورده و تأييد نموديم، و در صدد جستجوى توجيه عقلى و روشى علمى براى فرمايشات رسول برنيامديم بلكه پيروى از هدايت و اجتناب از نواهى او را پيشه خود ساختيم همچنان كه حق تعالى فرموده: « آنچه از دستوراتى كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و پيروى كنيد، و از آنچه نهى فرموده دورى كنيد. » تا آنكه خداوند بر قلب ما گشود آنچه را كه گشود، و به بركت اين دنبالهروى از رسول به فلاح و رستگارى رسيد. 10 آيه 61 از سوره 37: صافّات: براى چنين چيزى عمل كنندگان بايد عمل كنند 11 آيه 128 از سوره 16: نحل: خداوند همراه كسانى است كه تقوى گزيدهاند و آنانكه ايشان نيكوكارند 12 آيه 53 و 54، از سوره 41: فصّلت: بزودى نشانههاى خود را در آفاق)آسمانها و زمين و طبيعت(و در وجود خودشان به آنان نشان دهيم تا بر ايشان روشن شود كه او حق است و بس، آيا همين كافى نيست كه پروردگارت بر هر چيز شاهد و حاضر است. هان كه ايشان نسبت به ديدار پروردگارشان در شكاند، آگاه باشيد كه او به هر چيز احاطه دارد 13 بدانيد و آگاه باشيد كه پروردگارتان را در ايّام روزگار شما نسيمهائى است، هان بكوشيد كه خود را در معرض آنها قرار دهيد و از آنها روى نگردانيد 14 آيه 169، از سوره 3: آل عمران: و البته مپندار آنان را كه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان به آنان روزى داده مىشود 15 آيه 88، از سوره 28: قصص: همه چيز نابود است مگر وجه خدا 16 آيه 96، از سوره 16: نحل: آنچه در نزد شماست پايان مىپذيرد، و آنچه نزد خدا است باقى است 17 آيه 26 و 27، از سوره 55: الرحمن: هر كس بر روى آن)زمين(است فنا پذيرد و باقى مىماند وجه پروردگارت، كه آن وجه داراى صفت جلال و جمال است 18 169:3 19 ما اسامى و نشانههاى خدا هستيم 20 زيرا سالك صبح مىكند و جز خداى متعال قادر و عالم و زندهاى نمىبيند 21 خدا بود و چيزى با او نبود 22 شرح احوال»بابا فرج مجذوب«در كتاب»تاريخ حشرى«كه در احوال بزرگان و عرفاء متوفاى تبريز نگاشته شده موجود است و گفتار بابافرج را در آن كتاب به شعر درآورده است از آن جمله همين گفتار اوست كه به شعر درآورده است: كه فرج تا كه ديده بگشادست
چشم او بر جهان نيفتاده است و نظير اين گفتار از حافظ وارد است آنجا كه گويد: منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن» وابن فارض«فرموده است: و حياة أشواقى إليك و تربة الصّبر الجميل ما استحسنت عينى سواك و لا صبوت إلى خليل و از او نقل شده است كه فرموده: من اين بيت را در عالم خواب سروده ام. 23 مرا با خداوند حالاتى است كه هيچ فرشته مقرّبى ياراى تحمّل آن را ندارد 24 آيه 110، از سوره 18: كهف: من مثل شما بشرى هستم 25 آيه 21، از سوره 33: احزاب و براى شما در وجود رسول خدا صلّى الله عليه و آله الگوى نيكوئى است، براى آن كس كه اميد به)ديدار(خدا و روز قيامت دارد و فراوان ياد خدا كند. 26 آيه 47، از سوره 22: حجّ: و حقّا يك روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سالهائى است كه شما مىشماريد. 27 ما گروه انبياء مأموريم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئيم 28 آنچه نه چشمى ديده است و نه گوشى شنيده است و نه بر قلب بشرى خطور كرده است 29 آيه 5، از سوره 98: بيّنة: و مأمور نشدهاند جز اينكه خداوند را به گونهاى بپرستند كه دين را براى وى خالص كرده باشند. 30 آيه 40، از سوره 37: صافّات: جز بندگان پاك شده و خالص شده خدا. 31 هر كس چهل روز (خود و عمل خود را) براى خدا خالص كند، چشمههاى حكمت از قلبش به سوى زبانش جريان يافته و ظاهر شود. 32 آيه 97، از سوره 16: نحل: هر كس عمل صالحى را كند. 33 آيه 70، از سوره 25: فرقان: هر كس عمل كند عمل صالحى ر. 34 آيه 29، از سوره 13: رعد: آنان كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجاى آوردهاند. 35 آيه 75، از سوره 21: انبياء: او از صالحان بود. 36 آيه 4، از سوره 66: تحريم: و صالح از مؤمنان. 37 آيه 10، از سوره 35: فاطر: كلمه طيّبه به سوى او بالا مىرود، و عمل شايسته آن را بالا مىبرد. 38 آيه 83، از سوره 38: ص: پس به عزّتت سوگند مىخورم كه البتّه همه را گمراه مىكنم جز بندگان پاك شده و خالص شده تور. 39 آيه 68، از سوره 39: زمر: و در صور دميده شود، پس هر كه در آسمانها و زمين است بميرد و هلاك شود مگر آن كس كه خدا بخواهد. 40 آيه 127، 128، از سوره 37: صافّات: پس بدرستى كه آنها البتّه احضار شدگانند مگر بندگان مخلص خد. 41 ترجمه در ص 28 گذشت. 42 3: 169 43 آيه 39 و 40، از سوره 37: صافّات: و جزاء داده نمىشويد جز همان را كه كردهايد، مگر بندگان برگزيده خد. 44 آيه 35، از سوره 50: ق: و از براى آنها در بهشت هر چه بخواهند هست، و علاوه بر مقدار خواست آنها، در نزد ما زيادتىهائى هست كه به آنها مىدهيم. 45 آيه 160، از سوره 37: صافّات: خداوند منزّه است از هر چه وصف كنند، مگر (وصف) بندگان پاك شده و خالص شده م. 46 آيه 23، از سوره 57: حديد: تا بر آنچه از دست دادهايد غمگين مباشيد، و به آنچه به شما داده است خوشحال نگرديد. 47 آيه 23، از سوره 45: جاثيه: آيا ديدى آن كسى را كه هواى نفس خود را معبود خويش ساخته است؟ 48 و بزودى به خواست خداى متعال در اين زمينه گفتگو خواهد شد. 49 آيه 2، از سوره 48 فتح: تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد. 50 آيه 144، از سوره 3: آل عمران: محمّد صلّى اللّه عليه و آله جز يك پيامبر نيست كه پيش از او نيز پيامبرانى بودهاند، پس آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به گذشته خودتان با پاشنه پاى خود واژگون مىشويد؟. 51 آيه 120، از سوره 6: انعام: واگذاريد و رها سازيد چه ظاهر گناه را و چه باطن آن ر.