خطبهاى است كه امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان، در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرمودهاند در محضر دويست نفر از مهاجر و انصار كه هر يك فضيلتى براى قريش و انصار بيان مىكردهاند و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه در آن مجمع بودهاند مىخواهند كه ايشان هم سخن گويند.آنگاه حضرت مفصلا مزايا و خصائص اهل بيت و خودشان را بيان مىكنند، و آن جماعت هم يكايك را تصديق مىكنند.از جمله استشهاد به حديث غدير است.
شيخ الاسلام: ابراهيم بن محمد حموئى در «فرآئد السمطين» از سيد نسابه: جلال الدين عبد الحميد بن فخار بن معد موسوى رحمه الله از پدرش: سيد شمس الدين فخار موسوى - رحمه الله - به اجازه روايتى از شاذان بن جبرئيل قمى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش از ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، از محمد بن حسن، از سعد بن عبد الله، از يعقوب بن يزيد، از حماد بن عيسى، از عمر بن اذينه، از ابان بن ابى عياش، از سليم بن قيس هلالى روايت مىكند كه او مىگويد: على عليه السلام را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عثمان ديدم، و جماعتى در آنجا با هم گفتگو داشتند و از علم و فقه سخن به ميان آمده بود، و از قريش و فضائل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه را كه از فضيلت درباره آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته بود، مثل اينكه: ائمه از قريش هستند، و مثل اينكه: مردم تابع قريش هستند، و قريش ائمه عرب است، و قريش را سب نكنيد، قدرت يك مرد قرشى به قدر قدرت دو مرد از غير آنهاست، هر كس قريش را مبغوض دارد، خداوند او را مبغوض دارد، و كسيكه پستى و ذلت قريش را بخواهد، خداوند او را پست و ذليل مىكند، با هم به بحث پرداخته بودند.
ص 33
و همچنين از انصار و فضائل آنها و سوابق آنها و نصرت آنها، و آنچه را كه خداوند در قرآن آنها را ستوده است و آنچه را كه پيامبر صلى الله عليه و آله راجع به آنها بيان كرده است، و درباره سعد بن عبادة و غسيل الملائكة (حنظلة) سخن به ميان آمده بود، و از بيان هيچيك از آن فضائل دريغ نكرده بودند تا به جائى كه هر قبيلهاى مىگفت: فلان و فلان از ماست.
و قريش مىگفت: از ماست رسول خدا صلى الله عليه و آله و از ماستحمزه، و از ماست جعفر، و از ماست عبيدة بن حرث و زيد بن حارثه و ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيدة و سالم (مولى ابى حذيفه) و ابن عوف.
و هيچيك از دو گروه مهاجر و انصار از ذكر يكنفر كه داراى سابقه بوده استخوددارى نكردند مگر آنكه آنرا نام بردند.و در اين حلقه از مجتمعين بيش از دويست نفر بودند كه در ميان آنها على بن ابيطالب عليه السلام سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحة، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبة، ابن عمر، حسن و حسين عليهما السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر، و عبد الله بن جعفر حضور داشتند.
و از انصار در اين حلقه ابى بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى، ابو هيثم بن تيهان، محمد بن مسلمة، قيس بن سعد بن عبادة، جابر بن عبد الله، انس بن مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى، ابو ليلى و با او بود پسرش: عبد الرحمن كه در كنارش نشسته بود، و جوانى خوش صورت بود كه هنوز محاسن درنياورده بود.و در اينحال ابو الحسن بصرى آمد، و با او فرزندش حسن نيز همراه بود.حسن نيز جوانى امرد و خوشصورت و معتدل القامه بود.
سليم مىگويد: من به اين دو جوان نگاه مىكردم (عبد الرحمن بن ابى ليلى و حسن بن ابو الحسن) و نفهميدم كداميك جميلترند؟ مگر اينكه حسن جثهاش بزرگتر و قامتش بلندتر بود.
و اين جماعتسخن را در تعريف قريش و انصار به درازا كشاندند، و اين موضوع از صبح تا زوال ظهر طول كشيد، و عثمان در خانهاش بود و اطلاعى از جريان نداشت، و على بن ابيطالب ساكتبود و نه او و نه يكنفر از اهلبيت او
ص 34
سخن نمىگفت.
جماعتحضار رو كردند به امير المؤمنين عليه السلام و گفتند: اى ابو الحسن چه مانع شده كه هيچ نمىگوئى؟
حضرت فرمود: هر كدام يك از دو طائفه مهاجرين و انصار فضائلى را ذكر كردند و حق گفتند، و من از شما اى جماعت قريش و انصار سؤالى دارم و آن اينست كه: به واسطه چه كسى خداوند به شما اين فضيلت را عنايت كرد؟ ! آيا به نفوس خودتان و اهل بيوتتان و قوم و طائفه و عشائرتان، يا به غير شما؟ !
گفتند: بلكه بواسطه محمد صلى الله عليه و آله و عشيره او خداوند به ما عنايت كرد نه با نفوس خودمان و عشائرمان، و نه به اهلبيتهايمان!
حضرت فرمود: راست گفتيد اى معشر قريش و انصار! آيا ندانستهايد كه آنچه را كه به شما رسيده است از خير دنيا و آخرت بواسطه ما اهلبيتبخصوصه بوده است نه به غير ما؟ و پسر عموى من: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من با اهل بيتم نورى بوديم كه در برابر خداوند پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند به چهارده هزار سال حركت مىكرد و لمعان داشت.و چون خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و در زمين نازل كرد، و پس از آن، آن نور را در كشتى در صلب نوح عليه السلام حمل كرد، و سپس آن نور را در صلب ابراهيم عليه السلام به آتش انداخت.و همينطور خداوند عز و جل پيوسته و بطور مداوم ما را از اصلاب كريمه به ارحام طاهره منتقل كرد، و از ارحام طاهره به اصلاب كريمه از پدران و مادران منتقل كرد، و هيچيك از آنها هيچگاه بر زنا و عمل زشت ديده نشدند.
در اينحال رجال سابقهدار و قديم الاسلام و اهل بدر و اهل احد گفتند: آرى! ما اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهايم!
و پس از اين على عليه السلام فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل در كتاب خودش در بسيارى از آيات، شخص مقدم و سابقهدار را بر شخص غيرمقدم و غيرسابقهدار تفضيل داده و برترى بخشيده است، و در اين امت در سبقتبه سوى خداوند عز و جل و به سوى رسول او هيچكس از من مقدم نيست؟ گفتند: بار پروردگارا! آرى.حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما مىپرسم: آيا مىدانيد چون آيه: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار (آيه 100، از سوره 9: توبه) و آيه: و السابقون السابقون (آيه 10، از سوره 56: واقعه) فرود آمد، درباره مفاد و تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كردند، رسول خدا فرمود: خداوند اين آيات را درباره انبياء و اوصياى آنها نازل نموده است، و من افضل انبياى خدا و رسل خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل اوصياى پيامبران است؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
ص 35
حضرت فرمود: من با قسم به خداوند از شما پرسش مىكنم: آيا مىدانيد كه: چون آيه:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (آيه 59، از سوره 4: نسآء) و آيه: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (آيه 55، از سوره 5: مآئده) و آيه: ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجة (آيه 16، از سوره 9: توبه) نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا اين آيات اختصاص به بعض مؤمنين دارد و يا شامل جميع آنها مىشود؟ ! در اينحال خداوند پيغمبرش را امر كرد كه واليان امر خود را به مردم معرفى كند و بشناساند، و بهمانگونه كه نمازشان و زكوتشان و حجشان را تفسير كرده است امر ولايت را نيز براى ايشان تفسير كند.و بر اين اساس رسول خدا مرا در غدير خم نصب كرد و خطبه خواند و گفت: خداوند ماموريتى به من داده است كه از انجام آن سينه من تنگ شده است: چون پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مىكنند.و او مرا بيم داد كه يا بايد آن ماموريت را به مردم برسانم و يا مرا عذاب مىكند.فلهذا امر فرمود تا مردم مجتمع شوند و نداى الصلوة جامعة در دادند و خطبه خواند و فرمود:
ايها الناس اتعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: قم يا على! فقمت.فقال: من كنت مولاه فعلى هذا مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
«اى مردم آيا مىدانيد كه خداوند عز و جل ولى و صاحب اختيار من است، و من ولى و صاحب اختيار مؤمنين هستم، و من به آنها اولويتم از آنها به خودشان
ص 36
بيشتر است؟ ! گفتند: آرى اى رسول خدا: گفت: اى على برخيز! و من برخاستم.رسول خدا گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار امور او هستم، پس على، اين على مولى و صاحب اختيار امور اوست.بار پروردگارا تو والى و صاحب اختيار كسى باش كه او در ولايت و صاحب اختيارى على است! و تو دشمن بدار كسى را كه على را دشمن داشته است» !
پس سلمان از ميان جمعيتبرخاست و عرض كرد: يا رسول الله! ولآء كماذا؟ ! فقال: ولآء كولايتى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه!
«اى رسول خدا اين ولايتى كه به على اعطا شده است، چگونه ولايتى است؟ نوعش و خوصيتش كدام است؟ رسول خدا فرمود: ولايتى است همانند ولايت من! هر كس كه من نسبتبه او، از او به
خود او سزاوارترم، پس على نسبتبه او از او به خود او سزاوارتر است.»
و به پيرو اين انتصاب، پروردگار تعالى ذكره اين آيه را فرستاد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (آيه 3، از سوره 5: مآئده)
«امروز من براى شما دين شما را كامل كردم، و براى شما نعمتم را تمام نمودم، و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»
و چون اين آيه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و گفت: الله اكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى.
«خداوند بزرگتر است از آنكه توصيف شود.تماميت نبوت من و تماميت دين خدا، ولايت و امامت و امارت على است پس از من.»
و به دنبال نزول اين آيات، ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسولخدا! اين آيات فقط اختصاص به على دارد؟ ! پيامبر گفت: بلكه درباره او و درباره اوصياى من است تا روز قيامت! گفتند: اى رسول خدا براى ما بيان كن!
پيامبر گفت: على استبرادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين من در ميان امت من و ولى و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و پس از او پسرم حسن است، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از پسرم حسين، يكى پس از ديگرى.قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند.ايشان از قرآن جدا نمىشوند، و
ص 37
قرآن هم از ايشان جدا نمىشود، تا در روز قيامت در عالم حشر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
تمام جمعيت گفتند: بار پروردگارا: آرى ما اينها را شنيديم و گواهى مىدهيم بر آنكه گفتى، بدون كم و بيش.و بعضى گفتند: بيشتر آنچه را كه گفتى ما در حفظ داريم نه همه آن را! و اين جماعتى كه همه آنرا در حفظ دارند اخيار ما و افاضل از ما هستند.
حضرت فرمود: راست گفتيد! همه مردم در حفظ مطالب يكسان نيستند.من با سوگند به خدا از شما مىخواهم كه هر كس از شما كه تمام اين مطالب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده استبرخيزد و به آن خبر دهد.
زيد بن ارقم و برآء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما در حفظ داريم گفتار پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در حاليكه بر منبر ايستاده بود و تو در كنارش ايستاده بودى و مىگفت: ايها الناس! خداوند عز و جل به من امر كرده است كه: امامتان را و قائم به امورتان را پس از خودم، و وصى خودم و جانشين خودم و آن كس را كه خداوند عز و جل بر مؤمنين در كتاب خود واجب كرده است اطاعت او را، و اطاعت از او را مقرون به اطاعتخودش و اطاعت من داشته است و شما را امر به ولايت او نموده استبراى شما نصب كنم، و من به پروردگارم از ترس و دهشت طعنه اهل نفاق و تكذيب آنها رجوع كردم، و خداوند مرا توعيد كرد كه يا بايد تبليغ كنم و يا مرا عذاب مىكند.
و فرمود: ايها الناس! خداوند در كتابش به شما امر كرده است: نماز بخوانيد، و من نماز را براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه زكات و روزه و حج، و من براى شما بيان كردم و توضيح دادم.و امر كرده استبه ولايت - و در اينحال پيامبر دستش را بر على بن ابيطالب عليه السلام گذارده و فرمود - و من شما را گواه مىگيرم كه ولايت اختصاص به اين مرد دارد، و پس از او براى دو پسرش و سپس براى اوصياى بعد از آنها از فرزندان آنها كه مفارقتبا قرآن ندارند، و قرآن نيز مفارقتبا آنها ندارد تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
ص 38
ايها الناس: من براى شما پناهگاه و دليل و هادى و امامتان را بعد از خودم بيان كردم، و اوستبرادر من على بن ابيطالب.و منزله او در ميان شما، همين منزله من است در ميان شما.دين خودتان را بر دوش او بيفكنيد و بدو بسپاريد، و در جميع امورتان از او اطاعت كنيد، زيرا كه در نزد اوست آنچه را كه خداوند از علمش و حكمتش به من تعليم نموده است.از او بپرسيد و از او تعليم بگيريد و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم بگيريد، و به آنها چيزى را نياموزيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها عقب نيفتيد، زيرا كه آنها با حق هستند و حق با آنهاست، نه حق از آنها جدا مىشود و نه آنها از حق جدا مىشوند.و در اينحال اين گويندگان نشستند.
سليم مىگويد: در اينحال على عليه السلام فرمود: ايها الناس! آيا مىدانيد كه: خداوند در كتاب خود نازل كرده است:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (آيه 33، از سوره 33: احزاب) .
«اينست و جز اين نيست كه: خداوند اراده كرده است از شما اهلبيت، هر گونه پليدى و رجس را ببرد و شما را تطهير كند و به طهارت و پاكى على نحو الاطلاق برساند.»
چون اين آيه فرود آمد، رسول خدا، مرا و فاطمه را و دو پسرم حسن و حسين را جمع كرد و پس از آن، كسائى را بر روى ما انداخت و گفت: بار پروردگار من! اينان اهل بيت من هستند و گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه ايشان را به درد آورد، و آزار مىدهد مرا آنچه ايشان را آزار مىدهد، و به حرج و تعب مىافكند مرا آنچه ايشان را به حرج و تعب افكند.پس تو از ايشان رجس و پليدى را بزدا و آنان را تطهير كن تطهير كردنى.»
ام سلمة گفت: من هم اى رسول خدا با ايشان هستم؟ ! رسول خدا گفت: تو بر راه خير و خوبى هستى، و ليكن اين آيه درباره من (و درباره دخترم) و درباره برادرم على بن ابيطالب و درباره دو پسرم و درباره نه فرزند از پسرم حسين بالخصوص نازل شده است، و هيچكس با ما در آن شريك نيست.
حضار همه گفتند: ما همه شهادت مىدهيم كه ام سلمه اين داستان را براى
ص 39
ما گفت و چون از رسول خدا پرسيديم او هم همانند ام سلمه براى ما بيان كرد.
پس على عليه السلام فرمود: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه خداوند چون فرود آورد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (آيه 119، از سوره 9: توبه)
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد تقواى خدا را پيشه گيريد و با صادقين بوده باشيد»،
سلمان پرسيد: اى رسول خدا! اين آيه عموميت دارد يا آنكه مخصوص به افرادى است؟ ! پيغمبر فرمود: اما مؤمنين همه آنها هستند كه امر شدهاند، و اما صادقين، خصوص برادرم على و اوصياى من پس از على تا روز قيامت هستند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على عليه السلام گفت: من با قسم به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه: من به رسول خدا در غزوه تبوك گفتم: چرا مرا با خود نمىبرى و در مدينه گذاشتى؟ ! فرمود: مدينه در اين زمان صلاحيت ندارد مگر آنكه يا من و يا تو بايد در آن بوده باشيم، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ ! گفتند: بار پروردگارا! آرى.
على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد چون خداوند در سوره حج فرستاد:
يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون.و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهدآء على الناس فاقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اعتصموا بالله هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير. (آيه 77 و 78، از سوره 22: حج)
پس سلمان برخاست و گفت: اى رسول خدا اين كسانى كه تو بر آنان شاهدى و ايشان شاهدان بر مردم هستند، كيستند كه خداوند آنها را برگزيده است و در دين براى آنها حرجى قرار نداده است و ايشان بر طريقه و ملت ابراهيم هستند؟ !
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از اين آيه سيزده مرد را بخصوصه اراده كرده است نه همه امت را.من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من؟ !
گفتند: بار پروردگارا! آرى.
ص 40
على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا مىدانيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به خطبه برخاست و بعد از آن خطبهاى نخواند و آخرين خطبه او بود، و گفت:
يا ايها الناس! انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فتمسكوا بهما لن تضلوا، فان اللطيف (الخبير) اخبرنى و عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
و عمر بن خطاب به مشابه مرد غضبناكى برخاست و گفت: آيا مراد از عترت، تمام اهلبيت تو هستند؟ ! پيامبر فرمود: نه، و ليكن اوصياى من از اهل بيت من هستند: اول ايشان برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه و جانشينم در امتم و ولى و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، مىباشد.
على اول ايشان است، و پس از او پسرم حسن، و پس از او پسرم حسين، و سپس نه فرزند از فرزندم حسين، يكى پس از ديگرى مىآيند و آنها در حوض كوثر بر من وارد مىشوند.ايشانند شهداى خدا در زمين خدا و حجتخدا بر خلق خدا و خزانهداران علم خدا و معدنهاى حكمتخدا، كسيكه از آنها پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسيكه مخالفت آنها را بنمايد مخالفتخدا را نموده است؟ ! همه گفتند: شهادت مىدهيم كه رسول خدا چنين گفت.
و سؤالها و مناشدههاى على همينطور به طول مىانجاميد، و از هيچ موضعى درباره خود از مناقب و فضايل دريغ نكرد مگر آنكه به آنها احتجاج و مناشده نمود و تا آخرين منقبتخود را بيان كرد و آنچه را كه رسول خدا درباره او بسيار مىفرمود.و آن جمعيت در هر يك از آنها على را تصديق مىكردند و شهادت به حقانيت او مىدادند. [1]
ص 41
مناشده امير المؤمنين عليه السلام در رحبه [2]است.و اين منا شده در بدو خلافت صورى آنحضرت صورت گرفته است.چون در روايتيعلى بن مرة آمده است كه: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به كوفه وارد شد اين احتجاج را نمود، و معلوم است كه آنحضرت در سنه 35 وارد كوفه شدند.در ابتداى خلافت آنحضرت چون به ايشان خبر دادند كه مردم در آنچه آنحضرت مىفرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بر غير او مقدم داشته است، متهم نمودهاند و در حقانيتخلافت او نزاع كردهاند در مجتمع مردم در رحبه كوفه حضور بهمرسانيده و با مردم به حديث غدير بر رد آن مخالفان احتجاج و استشهاد كرد.اين احتجاج بسيار مهم است و در روايات مستفيضه وارد شده است، و اعلام و اعاظم شيعه و عامه در كتب خود ذكر كردهاند و آن را از مسلميات تاريخ مىشمرند.
اين خطبه حضرت در حضور جمعى از صحابه و تابعين و اصناف مختلف ديگر مردم بوده است.خطبه آنحضرت مفصل است و در آن از ملاحم و اخبار به غيب نيز ذكر شده است.
ص 42
ابن ابى الحديد از عثمان بن سعيد، از شريك بن عبد الله روايت كرده است كه: چون به على عليه السلام گفتند: مردم آنحضرت را در اين سخنش كه رسول خدا او را بر غير او مقدم داشته است، متهم كرده و در تفضيلش بر ساير مردم گفتگو دارند، حضرت فرمود: انشد الله من بقى ممن لقى رسول الله صلى الله عليه و آله و سمع مقاله فى يوم غدير خم الا قام فشهد بما سمع!
فقام ستة ممن عن يمينه من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و ستة ممن على شماله من الصحابة ايضا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول ذلك اليوم و هو رافع بيدى على عليه السلام: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه و ابغض من ابغضه. [3]
«من با قسم به خداوند از شما مىپرسم، از آن كسانيكه باقى ماندهاند از آن افرادى كه رسول خدا را ديده و گفتار او را در روز غدير خم شنيدهاند، كه برخيزند و به آنچه شنيدهاند شهادت دهند! در اينحال شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف راست امير المؤمنين عليه السلام و شش نفر از اصحاب رسول خدا كه در طرف چپ آنحضرت بودند برخاستند و شهادت دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه دو دست على را گرفته بود و بالا برده بود، گفت: هر كس كه من مولى و صاحب اختيار او هستم، على اين على مولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا، تو ولايت آن را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و دشمن بدار آنكه على را دشمن دارد، و يارى كن آنكه على را يارى كند، و مخذول و منكوب فرما آنكه على را مخذول كند، و دوستبدار آنكه على را دوست دارد، و مبغوض دار آنكه على را مبغوض دارد.»
و «سيره حلبيه» پس از بيان خطبه رسول الله در غدير خم، و اعلان به رحلتخويش و شهادت بر توحيد و معاد آورده است كه: ثم حض على التمسك بكتاب الله و وصى باهل بيته.اى فقال: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى
ص 43
اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا على الحوض: و قال فى حق على كرم الله وجهه لما كرر عليهم: الست اولى بكم من انفسكم - ثلاثا - و هم يجيبونه صلى الله عليه (و آله) و سلم بالتصديق و الاعتراف، و رفع صلى الله عليه (و آله) و سلم يد على كرم الله وجهه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار.
و در اينجا صاحب «سيره حلبيه» مىگويد: و اين خطبه رسول الله قوىترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه به آن تمسك كردهاند بر اينكه على كرم الله وجهه احق و اولى استبه امامت از يكايك افراد مردم.و گفتهاند.اين نص صريحى استبر خلافت على كه آن را سى نفر از اصحاب رسول خدا شنيدهاند و به آن گواهى دادهاند.گفتهاند: آنچه از ولآء براى رسول خدا صلى الله عليه و آله استبعينه براى على كرم الله وجهه ثابت استبه دليل گفتار رسول خدا: الست اولى بكم.آنگاه نيز حلبى گويد: و اين حديث، حديث صحيح است كه با اسانيد صحاح و حسان روايتشده است، و به آنانكه در صحت اين حديث قدح كردهاند مانند ابو داود و ابو حاتم رازى نبايد التفات كرد و نيز گفتار بعضى كه گفتهاند: اللهم وال من والاه تا آخر فقرات دعاى رسول خدا ساختگى و موضوع است، مردود است، زيرا اين فقرات از طرقى وارد شده است كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.
و نيز در روايات آمده است كه على كرم الله وجه به خواندن خطبه برخاست و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و سپس گفت: انشدك الله من ينشد يوم غدير خم الا قام، و لا يقوم رجل يقول: انبئت او بلغنى الا رجل سمعت اذناه و وعى قلبه.
«من با سوگند به خداوند از تو مىخواهم: از كسيكه يادش هست آنچه را كه در غدير خم به آن عهد كرده است و وعد داده است كه به آنچه از او خواسته شده است عمل كند، آنكه بپاخيزد.و برپا نخيزد مردى كه بگويد: به من چنين خبر داده شده است و يا من چنين رسيده است، بلكه كسى برخيزد كه با دو گوشش
ص 44
شنيده و با قلب خود حفظ كرده باشد» .
و هفده نفر از اصحاب برخاستند و شهادت دادند.و در روايتى است كه سى نفر از اصحاب برخاستند و گواهى دادند، و در «معجم كبير» شانزده نفر ذكر كرده است، و در روايتى دوازده نفر آمده است.
امير المؤمنين به آن افراد به پا خاسته فرمود: اينك بياوريد آنچه را كه شنيدهايد! و ايشان حديث غدير را ذكر كردند.و از جمله آن اين فقره بود كه: من كنت مولاه فعلى مولاه.و در روايتى: من كنت مولاه فهذا مولاه.
و از زيد بن ارقم وارد است كه گفت: من از كسانى بودم كه شهادت بر غدير را كتمان كردم و در نتيجه خداوند چشم مرا كور كرد.و على كرم الله وجهه به كسانى كه در اين محفل كتمان كردند نفرين نمود. [4]
و معلوم است كه اين حديثى را كه صاحب سيره بدان استدلال مىكند همان احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در رحبه است. علامه امينى از كتب معتبره عامه، آن اصحابى را كه شهادت دادند بر بيست و چهار نفر بالغ نموده است، بدين ترتيب:
1- ابو زينب بن عوف انصارى.
2- ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى.
3- ابو فضاله انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت و در جنگ صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
4- ابو قدامه انصارى كه در صفين در ركاب امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
5- ابو ليلى انصارى كه گفته شده است در صفين شهيد شد.و در بعضى الفاظ آمده است: ابو يعلى انصارى، و او شداد بن اوس است كه در سنه 58 وفات كرد.
6- ابو هريره دوسى كه در سنه 57 و يا 58 و يا 59 فوت كرد.
7- ابو هيثم بن تيهان كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين با
ص 45
امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
8- ثابتبن وديعه انصارى خزرجى مدنى.
9- حبشى بن جناده سلولى كه در جنگهاى امير المؤمنين عليه السلام حضور داشت.
10- ابو ايوب خالد انصارى كه در غزوه بدر حضور داشت، و در جنگ با روميان در سنه 50 و يا 51 و يا 52 شهيد شد.
11- خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين كه در غزوه بدر حضور داشت و در صفين با امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد.
12- ابو شريح: خويلد بن عمرو الخزاعى كه در سنه 68 فوت كرد.
13- زيد و يا يزيد بن شراحيل انصارى.
14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه در غزوه بدر حضور داشت و در سنه 38 فوت كرد.
15- ابو سعيد خدرى: سعد بن مالك انصارى كه در سنه 63 و يا 64 و يا 65 فوت كرد.
16- ابو العباس سهل بن سعد انصارى كه در سنه 91 فوت كرده است.
17- عامر بن ابى ليلى.
18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.
19- عبد الله بن ثابت انصارى خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله.
20- عبيد بن عازب انصارى از جمله ده نفرى است كه عمر با عمار بن ياسر براى دعوت به اسلام به كوفه فرستاد.
21- ابو طريف عدى بن حاتم المتوفى در سنه 68 كه در سن يكصد سالگى فوت كرده است.
22- عقبة بن عامر جهنى كه در قرب سنه 61 فوت كرده.او از كسانى است كه به معاويه پيوست.
23- ناجية بن عمرو خزاعى.
24- نعمان بن عجلان انصارى، سخنگو و شاعر انصار.
ص 46
و سپس گويد: اين افراد كسانى هستند كه سير در تاريخ ما را به نامهاى ايشان براى شهادت امير المؤمنين عليه السلام درباره حديث غدير در روز احتجاج و مناشده در رحبه، رسانيده است.و امام احمد حنبل تصريح كرده است كه تعداد گواهان در آن روز سى نفر بوده است.و همچنين حافظ هيثمى در «مجمع» خود بدين مقدار تصحيح و تخريج كرده است.و نيز در «تذكره» سبط ابن جوزى ص 17، و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 65، و «سيره حلبيه» ج 3 ص 308 همينطور مىيابيم.و در لفظ ابى نعيم: فضل بن دكين وارد است كه جماعت كثيرى بپا خاستند و گواهى دادند.
و بايد دانست كه تاريخ اين مناشده در سنه 35 هجرى بوده است كه از زمان صدور حديث غدير بيش از بيست و پنجسال مىگذشته است.و معلوم است كه در خلال اين مدت بسيارى از صحابه كه در روز غدير حضور داشتهاند فوت كردهاند، و جمعى از ايشان در جنگها كشته شدهاند، و بسيارى از آنها در شهرها پراكنده شدهاند، و ايضا شهر كوفه از مجتمع صحابه كه شهر مدينه منوره است جدا و منفصل است، و در آنوقت در كوفه از صحابه فقط عده كمى بودهاند كه به متابعتحق در عهد علوى بدان صوب هجرت نمودهاند.
و علاوه بر اينها، اين داستان از قضاياى اتفاقى است كه بدون سابقهاى صورت پذيرفته است، و گرنه ممكن است قاصدين كوفه بسيار و شهود فراوان باشند، و روات اين حديثبسيار باشند.و علاوه بر اين از حاضرين برخى گواهى خود را به علت كينه و يا به جهتسفاهت پنهان داشتهاند چنانچه بعضى از تفصيلات آن خواهد آمد.
و با اينهمه موانع مىبينيم كه روات اين حديث، به اين مقدار كثير بالغ شدهاند، و چگونه خواهد بود اگر اين موانع مرتفع مىشد.و از اينجا مىيابيم كه شهرت حديث غدير و تواتر آن در عصور اوليه چه اندازه بوده است.
و اما اختلاف تعداد شهود، حسب اختلاف احاديث، ممكن استبه جهت آن باشد كه هر يك از روات، افرادى را كه مىشناختهاند يا به او متوجه بوده و يا در پهلوى او نشسته بودند، ذكر كرده باشند، و يا افرادى را كه در دو طرف منبر
ص 47
بودهاند و يا در يكطرف آن نام بردهاند و ملتفتبه غير آنها نشدهاند.و يا افراد بدرى را كه در غزوه بدر بودهاند شمردهاند، و يا خصوص انصار را نام بردهاند، و يا اينكه چون صداى آن شهود براى گواهى بلند شد و چشمها به تماشا خيره شد و گوشها براى استماع و تلقى مهيا شد و صداى مختلف از اطراف شنيده شد، همانطور كه طبع حال در امثال اين قضيه در مجتمعات حكايت مىكند بعضى از ذكر بعضى، و افراد ديگرى از جماعت ديگرى نسيان و غفلت كرده، و هر كه روايت كرده استخصوص آن افرادى را كه در ذهن خود مضبوط داشته است، بيان نموده است.[5]
اين اسامى و تعداد شهود بود.و اما راويان اين حديث مناشده را در رحبه، براى اجيال و طبقات بعدى چنانچه علامه امينى ضبط كردهاند چهار نفر از اصحاب، و چهارده نفر از تابعين مىباشند كه مجموعا، هجده نفرند.
اما از اصحاب:
1- حبة بن جوين عرنى ابو قدامه بجلى متوفى در سنه 76 و يا 79.
2- زيد بن ارقم انصارى.
3- ابو طفيل: عامر بن واثله ليثى متوفى در سنه 100، يا 102، يا 108، و يا 110.
4- يعلى بن مرة بن وهب ثقفى.
و اما از تابعين:
1- ابو سليمان مؤذن.
2- ابو القاسم: اصبغ بن نباتة.
3- زاذان بن عمر كندى بزار يا بزاز كوفى.
4- زر بن حبيش [6] اسدى، ابو مريم.
ص 48
5- زياد بن ابى زياد.
6- زيد بن يثيع همدانى كوفى از كبار تابعين.
7- سعيد بن ابى حدان و ذى حدان هم گفته مىشود، كوفى.
8- سعيد بن وهب همدانى كوفى كه در سنه 76 فوت كرده است.
9- ابو عمارة عبد خير بن يزيد همدانى كوفى مخضرمى از كبار تابعين.
10- عبد الرحمن بن ابى ليلى كه در سنه 82 و يا 83 و يا 86 فوت كرده.
11- عمرو ذى مرة ابو عبد الله كوفى همدانى كه در سنه 116 فوت كرده.
12- عميرة بن سعد همدانى كوفى.
13- هانى بن هانى همدانى كوفى.
14- حارثة بن نصر. [7]
شيخ الاسلام حموئى با سند متصل خود از سعيد بن ابى حدان، و عمرو ذى مر، روايت كرده است كه:
قال على: انشد الله، و لا انشد الا اصحاب رسول الله سمع خطبة رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم.قال: فقام اثنا عشر رجلا ستة من قبل سعيد و ستة من قبل عمرو ذى مر فشهدوا: انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه. [8]
«على عليه السلام گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم، و با سوگند به خدا فقط از صحابه رسول خدا مىخواهم كه خطبه آنحضرت را در روز غدير خم شنيدهاند، بگويند.
دوازده نفر برخاستند، شش نفر از ناحيه سعيد بن ابى حدان و شش نفر از ناحيه عمرو ذىمر، و شهادت دادند كه ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه مىگفت: خداوندا: ولايت آن كس را داشته باش كه او ولايت على را دارد، و
ص 49
دشمن بدار آن كس كه على را دشمن دارد، و يارى كن آن كس كه على را يارى كند، و دوستبدار آن كس كه على را دوست دارد، و مبغوض بدار آن كس كه على را مبغوض دارد.»
و همچنين حموئى با سند ديگر خود متصلا از سماك بن عبيد بن وليد عنسى آورده است كه او مىگويد: من وارد شدم بر عبد الرحمن بن ابى ليلى، و او براى من گفت كه من حضور داشتم در رحبه و ديدم كه على عليه السلام مىگويد: با سوگند به خداوند من مىخواهم از مردى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است و در روز غدير خم شاهد بوده است كه برخيزد! و برنخيزد مگر آن كسيكه قضيه را عيانا ديده است.
(مىگويد) دوازده نفر مرد برخاستند و گفتند: ما ديدم و شنيديم آن وقتى كه دست على را گرفته بود و مىگفت: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! [9]
و احمد حنبل در «مسند» خود از على بن حكيم اودى، از شريك، از ابو اسحق، از سعيد بن وهب، و از زيد بن يثيع روايت كرده است كه آن دو نفر گفتند: نشد على الناس فى الرحبة: من سمع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول يوم غدير خم الا قام! قال: فقام من قبل سعيد ستة، و من قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول لعلى رضى الله عنه يوم غدير خم: اليس الله اولى بالمؤمنين؟ قالوا: بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه [10]
و با همين سند، ابن كثير دمشقى با همين الفاظ، از احمد بن حنبل روايت كرده است. [11]
و احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مىكند كه:
ص 50
قال: شهدت عليا رضى الله عنه فى الرحبة ينشد الناس: انشد الله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه، لما قام فشهد! قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كانى انظر الى احدهم، فقالوا: نشهد: انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم.و ازواجى امهاتهم؟ ! فقلنا: بلى يا رسول الله! قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. [12]
و در اين روايت مىبينيم كه راوى مىگويد: دوازده نفر شاهد، همه بدرى بودند، يعنى از خصوص صحابهاى كه فضيلت غزوه بدر را نائل شده بودند.و مثل اينكه همين الآن كه دارم من بيان مىكنم چشمانم دارد يك نفر از آنها را مىبيند، يعنى حتى كيفيت رؤيت و خصوصيت آن نيز مشخص است.
و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت مىكند كه: انه شهد عليا رضى الله عنه فى الرحبة قال: انشد الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و شهده يوم غدير خم الا قام! و لا يقوم الا من قد رآه.فقام اثنا عشر رجلا فقالوا: قد رايناه و سمعناه حيث اخذ بيده يقول: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.فقام الا ثلاثة لم يقوموا.فدعا عليهم فاصابتهم دعوته. [13]
و در اين روايت مىبينيم كه: سه نفر از كسانى كه در غدير حضور داشتند براى اداى شهادت برنخاستند و كتمان كردند، و آنحضرت بر آنها نفرين كرد و نفرين به آنها كارى شد.
ص 51
و نيز احمد بن حنبل با سند ديگر از ابو طفيل روايت مىكند كه: على رضى الله عنه مردم را در رحبه جمع كرد و سپس به ايشان گفت: من با قسم به خدا از هر مرد مسلمانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده است آنچه را كه در روز غدير خم گفته است مىخواهم كه برخيزد.سى نفر برخاستند.و فضل بن دكين (ابو نعيم) مىگويد: جماعت كثيرى از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتى كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به مردم مىگفت: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ابو طفيل راوى اين روايت مىگويد: فخرجت و كان فى نفسى شيئا.فلقيت زيد بن ارقم فقلت له: انى سمعت عليا رضى الله تعالى عنه يقول كذا و كذا.قال: فما تنكر؟ ! قد سمعت رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول ذلك له. [14]
«من از آن محفل خارج شدم و از گفتار امير المؤمنين عليه السلام گويا در نفس من شبههاى بود.زيد بن ارقم را ملاقات كردم و به او گفتم: من شنيدم كه على رضى الله عنه چنين و چنان مىگفت.زيد گفت: چرا انكار مىكنى؟ ! من خودم از رسول خدا شنيدم كه اين كلمات را درباره على مىگفت» .
بايد دانست كه زيد بن ارقم خودش در آن مجلس از منكرين و كاتمين بوده است، فلهذا به نفرين حضرت نابينا شد.و خودش مىگفت: اين كورى، دعاى على است كه مرا گرفته است.ولى بعد از آن مجلس كرارا و مرارا در اماكن متفاوت خودش براى افرادى كه تاريخ ضبط كرده است - و ما در ابحاث خود قدرى از آن را آوردهايم و خواهيم آورد ان شاء الله تعالى - اين حديث غدير خم را روايت كرده است.
و هيثمى در «مجمع الزوائد» اين حديث را سندا و متنا از احمد بن حنبل روايت كرده است. [15]
ص 52
و نسائى در «خصائص» با سند متصل خود از سعد بن وهب روايت كرده است كه: قال على كرم الله وجهه فى الرحبة: انشد بالله من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم يقول: ان الله و رسوله ولى المؤمنين، و من كنت وليه فهذا وليه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره!
«على كرم الله وجهه در رحبه گفت: من با سوگند به خدا مىخواهم كه هر كه از رسول خدا اين جملات را شنيده است، گواهى دهد.سعيد گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند.و زيد بن منيع [16]گفت: از نزديكى من شش نفر برخاستند و شهادت دادند.و عمرو بن ذىمر در روايتخود جمله احب من احبه، و ابغض من ابغضه را هم در منا شده و سؤال على اضافه دارد.و اين روايت را اسرائيل، از اسحق از عمرو بن ذى مر روايت مىكند. [17]
و همچنين نسائى (احمد بن شعيب) از على بن محمد بن على، از خلف بن تميم، از اسرائيل، از ابو اسحق، از عمرو بن ذى مر روايت مىكند كه
قال: شهدت عليا بالرحبة ينشد اصحاب محمد ايكم سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول يوم غدير خم ما قال؟ فقام اناس فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، [18]و تفرق بين المؤمن و الكافر. [19]
و همچنين نسائى با يك سند متصل روايت مىكند از عمرو بن سعد، كه او شنيده است كه على عليه السلام در رحبه انشاد مىكرد كه: من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، فقام ستة نفر
ص 53
فشهدوا.[20]
و نيز با سند ديگر از سعيد بن وهب و يزيد بن يثيع. [21]
و با سند ديگر از زيد بن يثيع [22] همين مضمون از حديث را روايت كرده است.
ابن اثير جزرى در «اسد الغابة» در ترجمه احوال عبد الرحمن بن عبد رب انصارى آورده است كه: حافظ ابن عقده با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه: نشد على الناس فى الرحبة من سمع النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم يوم غدير خم ما قال الا قام، و لا يقوم الا من سمع رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول.فقام بضعة عشر رجلا، فيهم ابو ايوب الانصارى، و ابو عمرة بن عمرو بن محصن، و ابو زينب، و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت، و عبد الله بن ثابت الانصارى، و حبشى بن جنادة السلولى، و عبيد بن عازب الانصارى، و النعمان بن عجلان الانصارى، و ثابتبن وديعة الانصارى، و ابو فضالة الانصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب الانصارى، فقالوا:
نشهد انا سمعنا رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم يقول: الا ان الله عز و جل وليى، و انا ولى المؤمنين.الا فمن كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.اخرجه ابو موسى. [23]
اصبغ مىگويد: «على از مردم در رحبه با سوگند به خدا درخواست كرد كه: هر كس از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در روز غدير خم گفته است، شنيده استبرخيزد، و برنخيزند مگر كسانى كه خودشان بدون واسطه آنچه را كه رسول خدا گفته است، شنيدهاند.
ده و اندى نفر برخاستند كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى، ابو عمرة بن عمرو بن محصن، ابو زينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبد الله بن ثابت انصارى، حبشى بن جناده سلولى، عبيد بن عازب انصارى، نعمان بن عجلان انصارى، ثابتبن وديعه انصارى، ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب
ص 54
انصارى بودند، و گفتند: ما گواهى مىدهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: الا من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و اعن من اعانه.و اين حديث را ابو موسى تخريج كرده است.
پاورقي
[1] ـ «فرائد السمطين» ج 1 ، باب 58 از سِمْط اوّل ، ص 312 تا ص 318 . و «كتاب سُلَيم» ص 111 تا ص 124 با تغيير بعض از ألفاظ و اضافة برخي از موادّ . و «الغدير» ج 1 ، ص 163 تا ص 166 . و در «غاية المرام» قسمت اوّل ، در زمرۀ أحاديث منزلت : أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لانبيّ بعدي ، ص 136 و ص 137 ، حديث چهل و يكم از سليم بن قيس هلالي روايت كرده است . و نيز در «غاية المرام» ص 137 و ص 138 ، در حديث چهل و دوّم ، دنبالۀ مناشده حضرت را بعد از كلام طلحه مفصّلاً ذكر ميكند .
[2] ـ رُحْبَه قريهاي است نزديك كوفه به فاصلۀ هفت فرسخ كه��� داراي زراعتِ خوب است و هنداونههاي بسيار بزرگ آن كه بعضي از اوقات به 20 كيلو ميرسد شهر نجف اشرف را در تابستان اداره ميكند ، و در سابق شهري بوده و اينك خراب شده است ، و أميرالمؤمنين عليه السّلام در حين ورود به كوفه در «رُحْبَه» اين احتجاج را نمودهاند . و گاهي اوقات به آن «رُحبَه كوفه» گويند تا از رُحبههاي ديگر امتياز پيدا كند . در «مراصد الاطّلاع» ج 2 ، ص 608 گويد : رُحْبَه به ضمّ اول و سكون ثاني و باء موحْده به سه محلّ اطلاق ميشود : 1 ـ قرب قادسيّه به فاصلۀ يك مرحله (دو منزل كه هر منزل دو بريد و هر بريد 4 فرسخ است) از كوفه در طرف چپ جادّه براي مسافرين حجّ ميباشد كه فعلاً خراب شده است . 2 ـ قريهاي است در صنعاء يمن به فصالۀ شش ميل . و آنجا واديي است كه طَلْح ميرويد و داراي باغها و قريههاست . 3 ـ ناحيهاي است بين مدينه و شام از وادي القري و دركناب لَجاة از توابع صَلْخَد ، كه در آنجا قريهاي است كه به آن رُحْبَه گويند .
و چون رُحْبَه به معناي مكان وسيع و فضاي باز و بدون ساختمان است ممكن است مراد از رُحبه فضاي باز و وسيع در مسجدكوفه و يا جلوي قصر دارالإماره باشد و احتجاج حضرت در آنجا صورت گرفته باشد ، و شاهد اين احتمال كلام ابن أبي الحديد است در ج 1 ، ص 361 از «شرح نهج البلاغه» كه از بعضي از مشايخ بغدادي خود نقل كرده است كه : ناشد عليُّ عليه السّلام في رُحبة القصر أو قالوا برحبة الجامع بالكوفة ، أيّكم سمع رسول الله يقول : من كنت مولاهُ فعليُّ مَولاه ـ الحديث .
[3] ـ «شرح نهج البلاغه» طبع دار الإحياء التراث العربي ، ج 1 ، ص 209 ، و طبع دار إحياء الكتب العربيّة ، ج 2 ، ص 288 و ص 289 .
[4] ـ سيرة علي بن بُرهان الدين حلبي شافعي ، معروف به «سيرۀ حلبيّه» طبع مصر ، سنۀ 1353 ه، ج 3 ، ص 308 .
[5] ـ «الغدير» ج 1 ، ص 184 تا ص 186 .
[6] ـ با كسر زاء معجمه و تشديد راء مهمله ، و حُبَيش با تقديم حاء مهمله بر باء موحّده صيغۀ تصغير است .
[7] ـ «الغدير» ج 1 ، از ص 166 تا ص 183 متفرقّا آورده شده است .
[8] ـ «فرائد السمطين» ج 1 ، سِمط اوّل ، باب دهم ص 68 . و معلوم است كه در نسخه جملۀ من كُنت مولاه فعليُّ مولاه افتاده است .
[9] ـ همان كتاب ، ص 69 .
[10] ـ «مسند احمد» ج 1 ، ص 118 . و «بحار الانوار» ج 9 ، ص 202 از «أمالي شيخ» .
[11] ـ «البداية والنّهاية» ج 5 ، ص 210 .
[12] ـ «مسند احمد» ج 1 ، ص 119 و «البداية» ج 5 ، ص 211 . و «مجمع الزوائد» ج 4 ، ص 105 و در آن بدين عبارت آورده است كه : كأنّي أنظر الي أحدهم عليه سراويل . يعني «گويا من دارم به يكي از آنها كه سراويل پوشيده بود نگاه ميكنم» . و سراويل لباسي است كه فقط نصف تحتاني بدن را ميپوشاند . واين عبارت ، أقرب و أفصح است .
[13] ـ «مسند احمد» ج 1 ، ص 119 . و «البداية و النهاية» ج 5 ، ص 211 . و مجلسي در «بحار الانوار» ج 9 ، ص 202 و ص 203 مناشدۀ در رحبه را از «أمالي» شيخ طوسي و «بشارة المصطفي» از عميرة بن سعد از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند .
[14] ـ «مسند احمد» ج 4 ، ص 370 و «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 211 و ص 212 .
[15] ـ «مجمع الزوائد» ج 9 ، ص 104 .
[16] ـ همان زيد بن يُثيع است كه در نسخۀ مطبوعۀ نسائي «زيد بن مُنيع» ضبط شده است .
[17] ـ «خصائص مولانا أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب» احمد بن شُعيب نسائي متوفي در سنۀ 303 ، طبع مطبعۀ تقدّم ، قاهره ، ص 26 .
[18] ـ ظاهراً در اينجا افتادگي دارد .
[19] ـ «خصائص نسائي» ص 26 و ص 27 .
[20] 53 ـ «خصائص» ص 22 و ص 23 .
[21] همان
[22] همان