ص9
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشآء ان ربك حكيم عليم. [1]
«و اينستحجت و برهان ما، كه آن را به ابراهيم داديم تا بر دليل قومش فائق آيد.ما هر كس را كه بخواهيم به درجات و مراتب رفعت مىدهيم، بدرستيكه پروردگار تو حكيم و عليم است» .
أشعار ابن مكّي مؤدّب در وصف أمرالمؤمنين عليه السّلام
قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه؟ 1
ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه 2
و بمبسم عذب كان رضابه شهد مذاب فى عبير مدامه 3
و بناظر غنج و طرف احو ر يصمى القلوب اذا رنا بسهامه 4
و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه 5
فالصبح يسفر من ضيآء جبينه و الليل يقبل من اثيث ظلامه 6
و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه 7
قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه 8
ص 10
فالحسن من تلقآئه و ورآئه و يمينه و شماله و امامه 9
و يكاد من ترف لدقة خصره ينقد بالارداف عند قيامه10 [2]
1- «آن ماهى كه بواسطه زيبائى اندام و حسن قامتخود، قيامت مرا بر پا كرده است، چرا به حق خود و به حرمتخود، اين فعل پسنديده را براى روح من و جان من نمىكند؟
2- من جگر خود را به او سپردم و او با جمال بهجت و شادابى و سرور و تازگى چهرهاش و نيكوئى گفتارش خون دل مرا ريخت.
3- و نيز با دندانهاى ثناياى دلنشين و خوشايندى كه گويا با آب دهانش همچون منظره عسل تصفيه نشده را كه با مخلوط شرابش ذوب شده، و بهم درآميخته بود، حكايت مىكرد،
4- و با ديدگان پركرشمه و ناز و چشمان سياهى كه سياهيش در سپيديش مىدرخشيد، چون به نگاه مداوم نظر مىكرد، دلها را با تيرهاى مژگان خود، به دام خود مىانداخت.
5- و گويا كه خط عذار و موئى كه بر محاذات گوشش روئيده است، در زيبائى و جمال چهره و سيماى او، خورشيد طالع و متجلى است كه در زير حجاب لثام و نقاب، درآمده است.
6- و بنابراين صبح كه طلوع مىكند و در افق، پرده از رخ برمىگيرد، از نور رخشان پيشانى اوست.و شب تار كه روى مىآورد، از سياهى و مشكينى موهاى فراوان و پرپشتسيهفام اوست.
7- نگاه چشمان زيباى آهوى وحشى، همانند نگاه چشمان زيباى او نيست، و نيكوئى و اعتدال شاخه نيكوى درخت، همانند نيكوئى و اعتدال قامت رعناى او نيست.
8- ماهى است كه از شدت زيبائى، گويا هر جزو از اجزاء او، عاشق يكديگرند و بعضى از آن بر بعض ديگر عشق مىبازند.و بنابراين، اين حسن و
ص 11
زيبائى بر قسمت كننده او را به اجزاء و اعضاء معاونت دارد.
9- و بنابراين، حسن و زيبائى از مواجهه با او، و از پشتسرش، و از سمت راستش، و از سمت چپش، و از طرف جلو و مقابلش، و از همه اطراف و جوانب اوست.
10- و از شدت تنعم و نازپروردگى، آنقدر كمر باريك شده است كه گويا چون بخواهد برپا بايستد استخوانهاى خاصرهاش بشكند.»
اين ابيات از ابن مكى نيلى متوفى در سنه 565 هجرى است.سعيد بن احمد بن مكى نيلى مؤدب از اعلام شيعه و شعراى عالى مقام وراقى كلام و متفانى در محبت و ولآء عترت طاهره و اهل بيت رسول الله است، و درباره غدير گويد:
الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدرة اوصى و لم يسكن الرمسا 1
و قال لهم و القوم فى خم حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا 2
على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى 3
الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا4 [3]
فعاد كطاووس يطير كانه تعشرم فى الاملاك فاستوجب الحبسا 5
اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا6 [4]
1- «آيا شما نمىدانيد كه پيامبر: محمد، هنوز نمرده بود و در ميان قبر
ص 12
ساكن نگشته بود كه درباره حيدر وصيت كرد؟ !
2- و به مردم گفت: در حاليكه قوم قريش در غدير خم همگى حاضر بودند و پيامبر مىخواند آنچه را كه درباره او بود، و در حاليكه قوم با يكديگر به پنهانى سخن مىگفتند و اظهار آراء خود را نمىكردند:
3- على بن ابيطالب، آن قدر به من نزديك است كه همانند تكمه من است كه در پيراهن من است، و او نصير و ياور من است، و مثال او با من مثال هارون وصى حضرت موسى است نسبتبه موساى پيغمبر.
4- آيا شما نديديد آن مار عظيم را كه نزد على آمد و على را شفيع خود در نزد خداوند قرار داده، استشفاع مىنمود، و آن حيوان معصوم زبان خود را درآورده و به على مىماليد و مىليسيد.
5- و به بركتشفاعت آنحضرت به مقام اوليه خود برگشت و همانند طاووس زيبائى پرواز كرد.گويا او در ميان پادشاهان استعلا و بلندپروازى كرده بود و بدينجهت مستحق حبس گرديده بود. [5]
6- آيا على آن دست را بعد از جدا شدنش رد نكرد و به جاى خود متصل
ص 13
ننمود؟ ! و آيا آن چشم را پس از آنكه نورش رفته بود و نابينا شده بود، بازنگردانيد و بينا نكرد» ؟ !
و صاحب بن عباد گويد:
الذى كفله صغيرا و رباه و بالعلم و بالحكمة غذاه 1
و على كتفه رقاه و ساهمه فى المسجد و ساواه 2
و قام بالغدير و ناداه و رفع ضبعه و اعلاه 3
و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه 4
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه 5 [6]
1- «على آن كسى است كه پيغمبر در دوران كودكى كفيل او بوده و تربيتش نمود و به علم و حكمت او را غذا داد.
2- و در فتح مكه بر روى دوش خودش او را بلند كرد و در مسجد خودش او را سهيم كرده و با خود مساوى قرار داد.
3- و در روز غدير خم او را بر روى دستبلند كرده و ندا در داد در حاليكه بازويش را برافراشته بود،
4- و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.
5- بار پروردگارا، صاحب اختيار آنكس باش كه على را صاحب اختيار خود داند، و دشمن آنكس باش كه على را دشمن دارد.»
و مهيار ديلمى [7] گويد:
ص 14
و اسالهم يوم خم بعد ما عقدوا له الولاية لم خانوا و لم خلعوا 1
قول صحيح و نيات بها دغل لا ينفع السيف صقل تحته طبع 2
انكارهم يا امير المؤمنين لها بعد اعترافهم عاربه ادرعوا 3
و نكثهم يك ميلا عن وصيته شرع لعمرك ثان بعد ما شرعوا4[8]
1- «و من از ايشان مىپرسم كه: در روز غدير خم كه پيمان ولايت را با على بستند، چرا آنها خيانت كردند؟ و چرا آن قائد را قبول نكردند و محور ولايت را تغيير دادند؟
2- گفتارشان در آن روز صحيح بود، ولى در نيتهايشان فساد و خرابى بود البته صيقل به شمشير كار نمىكند و فائدهاى نمىبخشد آنجا كه شمشير را زنگار فرا گرفته است.
3- اى امير مؤمنان، انكار ايشان ولايت تو را پس از آنكه اعتراف كرده بودند، همچون جامه ننگى بود كه پوشيدند، و اعتراف آنها چون زرهى بود كه در تن خود كرده و روى عيوب خود را مىخواستند با آن بپوشانند.
4- و شكستن ايشان وصيت رسول خدا را درباره تو بواسطه انحراف و ميلى بود كه در آنها پديدار شد سوگند به جان تو، دين و شريعت تازهاى بود كه براى خود
ص 15
ساختند پس از آنكه رسول خدا براى ايشان شريعت آورد.»
ابن شهرآشوب گويد: صاحب «جمهرة» در باب خاء و ميم گفته است كه: خم موضعى است كه در آنجا پيامبر صلى الله عليه و آله نص بر ولايت على عليه السلام كرد.و اين داستان را عمرو بن ابى ربيعة در مفاخرت خود آورده است، و حسان بن ثابت در شعر خود ذكر كرده است.
و در روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد است كه: قال: لما قال النبى صلى الله عليه و آله يوم خم غدير بين الف و ثلاثماة رجل: من كنت مولاه فعلى مولاه - الخبر.
«فرمودند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير خم در بين يكهزار و سيصد مرد گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست...» تا آخر حديث.
و عن الصادق عليه السلام: نعطى حقوق الناس بشهادة شاهدين، و ما اعطى اميرالمؤمنين حقه بشهادة عشر آلاف نفس - يعنى الغدير - [9]
«و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرموده است: ما حقوق مردم را به شهادت دو شاهد مىدهيم، و ليكن حق امير المؤمنين به شهادت ده هزار نفر يعنى مجتمعانِ در روز غدير داده نشد.»
بارى، اينك بحث ما در احتجاجهائى است كه در پيرامون حديث غدير كه به حديث ولايت مشهور است، تحقق پذيرفته است، يعنى استدلالها و استشهادهائى كه به حديث ولايت نمودهاند.و اين البته خود مستقلا سند مهمى، چه از جهت ورود و چه از جهت دلالت، براى حديث غدير است.
ما در جلد سوم از «امام شناسى» ضمن مجلس چهلم تا چهل و پنجم كه از آيه تطهير بحث مىنموديم، از جمله مطالب، فصلى درباره احتجاجها به آيه تطهير آورده شد كه در آن مبين شد كسانى كه از زمان رسول خدا تا ساير زمانها به اين آيه درباره طهارت خصوص اهل بيت عليهم السلام كه عبارتند از محمد، على،
ص 16
فاطمه، حسن و حسين [10] استدلال كردهاند چه كسانى بودهاند؟ و احتجاجى همچون احتجاج رسول الله و امير المؤمنين و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و بسيارى از صحابه و تابعين، خود مدرك عظيمى براى مفاد و مدلول آيه تطهير است.و علماء و بزرگان نيز همانند مجلسى رضوان الله عليه و شيخ طبرسى صاحب «احتجاج» فصل مستقلى در احتجاجها دارند.و علامه امينى هم در كتاب ارزشمند و نفيس «الغدير» در ج 1، از ص 159 تا ص 213 در بيست و دو مورد كه به حديث غدير احتجاج و استدلال شده است، از طرقى كه در نزد عامه مقبول است و از كتابهائى كه در نزد آنها مسلم است ذكر كرده است، و ليكن ما در اينجا به چند احتجاج مهم كه در كتب شيعه و عامه آمده است اكتفا مىكنيم، و اميد استبه حول و قوه الهى موجب ارشاد و هدايتبرادران سنى ما گردد.
حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه از صدر اول اسلام و در قرون اول تا اين زمان از اصول مسلمه بوده است.مواليان و شيعيان به آن در بحث و مناظره پناه مىبردند، و دشمنان و معاندان را ياراى انكار در صدور آن نبوده است، و به استشهاد و استدلال به اين حديث، مجادلهها و مخاصمهها پايان مىپذيرفته است.و به همين جهت مىبينيم كه: احتجاجها به اين حديث از بدو امر بسيار بوده است و در ميان صحابه �� تابعين رواج داشته و در عهد خلافت امير مؤمنان عليه السلام و پيش از آن و بعد از آن، احتجاج به اين حديث، شايع و ذايع بوده است.و تا امروز كه در احتجاجها مشاهده مىكنيم: اين حديث در عنوان استدلالها و در مطلع استشهادها، همچون خورشيد طالع از پس افق درخشش دارد و پرتو مىافكند.
آنچه تاريخ نشان مىدهد اولين احتجاجى كه به اين حديثشد، از خود
ص 17
امير المؤمنين عليه السلام پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله در مسجد در حضور جمعيت در وقتى كه از دستگاه ابوبكر و عمر آنحضرت را براى بيعتبه مسجد آوردند، صورت گرفته است.و سپس احتجاجهاى ديگرى تحقق يافته و تاريخ ذكر كرده است.
در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى» [11] است كه چون قضايا و وقايع پس از رحلت رسول خدا را شرح مىدهد و داستان بيعت ابوبكر را بيان مىكند، شرح مفصل به مسجد بردن امير المؤمنين عليه السلام را ذكر مىكند تا مىرسد به اينجا كه: چون على عليه السلام را به نزد ابو بكر آوردند و على
ص 18
مىگفت: سوگند به خدا اگر شمشيرم در دستم بود مىدانستيد كه شما هيچ ياراى دسترسى به من را نداشتيد! سوگند به خدا كه من خودم را در جهاد با شما ملامت نمىكنم، و اگر متمكن بودم كه چهل نفر را با خودم همدست كنم تمام جمعيتشما را مىگسستم و متفرق مىنمودم.و ليكن خداوند لعنت كند قومى را كه با من بيعت كردند و پس از آن دست از يارى من برداشتند.و چون ابو بكر چشمش به على افتاد، فرياد زد: او را رها كنيد!
فقال على عليه السلام: يا ابا بكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله! باى حق و باى منزلة دعوت الناس الى بيعتك؟ ! الم تبايعنى بالامس بامر الله و امر رسول
ص 19
الله صلى الله عليه و آله؟ !
«پس على عليه السلام گفت: اى ابا بكر چقدر زود شما را در استيلاء عدوانى بر رسول خدا سرعت كرديد! و چه به سرعت ظلم و ستم خود را بر رسول خدا فرو ريختيد! به كدام حق و به كدام منزله و درجه، تو مردم را به بيعتخودت دعوت مىكنى؟ ! آيا تو ديروز با من به ولايت من، به امر خدا و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله مگر بيعت نكردهاى؟ !»
- و اين گفتار حضرت در حالى بود كه قنفذ - لعنه الله - فاطمه سلام الله عليها را كه مىخواستبين او و بين شوهرش فاصله شود و ممانعت از بردن به مسجد كند با شلاق تازيانه زده بود.و عمر به قنفذ پيام فرستاده بود كه: اگر فاطمه بين تو و على حائل شد، او را بزن! و قنفذ فاطمه را به چهارچوب در خانهاش زد و او را دور كرد و فشار داد و استخوان پهلويش را شكست، و فاطمه از شكم خود جنينى را سقط كرد.و از اين به بعد فاطمه مريض و بسترى شد تا اينكه از دنيا رفتشهيدة مظلومة صلى الله عليها.
و چون على را به نزد ابو بكر رساندند، عمر او را زجر نموده و گفت: بيعت كن و دست از اين اباطيل بردار! على گفت: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ ! گفتند: مىكشيم تو را از روى ذلت و مسكنت و حقارت! حضرت فرمود: در اينصورت بنده خدا، و برادر رسول خدا را كشتهايد!
ابوبكر گفت: اما بنده خدا را قبول داريم، و اما برادر رسول خدا را، ما به اين امر اقرار نداريم.
قال: اتجحدون ان رسول الله صلى الله عليه و آله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم.فاعاد ذلك عليه ثلاث مرات.ثم اقبل عليهم على عليه السلام فقال: يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلى الله عليه و آله يقول يوم غدير خم كذا و كذا؟ فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلى الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه!
قالوا: نعم! فلما تخوف ابو بكر ان ينصره الناس و ان يمنعوه، بادرهم فقال: كل ما قلتحق قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا و لكن قد سمعت رسول الله يقول بعد هذا: انا اهل بيت اصطفانا الله و اكرمنا و اختار لنا الآخرة على الدنيا، و ان
ص 20
الله لم يكن ليجمع لنا اهل البيت النبوة و الخلافة.
«على عليه السلام گفت: آيا شما انكار مىكنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بين من و بين خودش عقد اخوت بست؟ ! ابو بكر گفت: آرى انكار مىكنيم! و حضرت سه بار اين گفتار را براى ابو بكر تكرار كردند.
و سپس على عليه السلام رو كردند به مردم و گفتند: اى جماعت مسلمين و مهاجرين و انصار، شما را به خداوند سوگند مىدهم آيا شما شنيديد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم چنين و چنان گفت.و حضرت هيچيك از مناقب و گفتارى را كه رسول خدا درباره او در روز غدير فرموده بود، رها نكرد مگر آنكه همه را به آن جمعيت مستمع تذكر داد و يادآورى نمود.
همه گفتند: آرى.در اينحال چون ابو بكر ترسيد كه مردم او را يارى كنند و از او پيروى نمايند و از او دفاع كنند، مبادرت كرده گفت: آنچه را كه مىگوئى حق است، ما از رسول خدا با گوشهاى خود شنيدهايم و دلهاى ما آنرا پذيرفته و حفظ كرده است.و ليكن پس از اين از رسول خدا شنيدم كه مىگفت: ما اهلبيتى هستيم كه: خداوند ما را برگزيده است و ما را گرامى داشته است و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است، و خداوند هيچوقتسنتش بر آن قرار نگرفته است كه براى ما اهلبيت، نبوت و خلافت را جمع كند.»
على عليه السلام به او گفتند: آيا از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از تو كسى هست كه در اين مطلب با تو گواه باشد؟ !
عمر گفت: خليفه رسول خدا راست مىگويد، من هم از رسول خدا شنيدم، همانچه را كه ابو بكر گفت.و ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: ما به همين نهج از رسول خدا شنيدهايم.
فقال على عليه السلام: لقد وفيتم بصحيفتكم التى تعاقدتم عليها فى الكعبة ان قتل الله محمدا او مات لتزون هذا الامر عنا اهل البيت - الحديث.[12]
«در اينحال على عليه السلام فرمود: آرى سوگند به خدا كه شما به صحيفه و نامهاى
ص 21
كه در كعبه نوشتيد و با يكديگر همپيمان شديد كه اگر خدا محمد را بكشد و يا محمد بميرد، ما امر ولايت را از اهلبيت او برمىگردانيم، وفا كردهايد!»
در روز شورائى است كه عمر براى تعيين خليفه پس از خود ترتيب داد:
ابن شهرآشوب در «مناقب» گويد: اين مطلب، اجماعى است كه روز هجدهم از ماه ذوالحجة روز غدير خم است و پيامبر امر كرد كه ندا كنند:
الصلوة جامعة، و گفت: من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.فقال: اللهم اشهد.و سپس دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فهذا على مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.و مؤكد اين مطلب آنستكه: امير المؤمنين عليه السلام در يوم الدار (روز شورى) بدان استشهاد كردند چون فضائل خود را مىشمردند گفتند: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا درباره او گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ گفتند: نه.و همگى به اين فضيلت و منقبت اعتراف كردند و ايشان جمهور اصحاب بودند. [13]
اخطب خطبآء خوارزم: موفق بن احمد در كتاب «مناقب» خود از ابو نجيب سعد بن عبد الله همدانى مروزى با دو سند، يكى از حافظ ابو على حسن بن احمد، و ديگرى از حافظ سليمان بن محمد روايت مىكند، و هر دو سند را متصلا به ابو طفيل: عامر بن واثلة مىرساند كه: قال: كنت على الباب يوم الشورى مع على فى البيت و سمعته يقول لهم: لاحتجن عليكم بما لا يستطيع عربيكم و لا عجميكم تغيير ذلك! ثم قال: انشدكم الله ايها النفر جميعا افيكم احد وحد الله قبلى؟ ! قالوا: لا!
قال: فانشدكم الله هل منكم احد له اخ مثل جعفر الطيار فى الجنة مع الملائكة؟ قالوا: اللهم، لا!
قال: فانشدكم الله هل فيكم احد له عم كعمى حمزة اسد الله و اسد رسوله سيد الشهداء غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
ص 22
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد له زوجة مثل زوجتى فاطمة بنت محمد سيدة نسآء اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: انشدكم بالله هل فيكم احد له سبطان مثل سبطى الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد ناجى رسول الله مرات قدم بين يدى نجواه صدقة قبلى؟ ! قالوا: اللهم لا!
قال: فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، ليبلغ الشاهد الغائب غيرى؟ ! قالوا: اللهم لا - الحديث مفصلا.[14]
«ابو طفيل گويد: من در روز شورى با على عليه السلام كه در خانه براى شورى حضور پيدا كرده بودند بر در خانه بودم، و شنيدم كه على به ايشان مىگفت: من با شما احتجاجى مىكنم كه نه عربى شما و نه عجمى شما قدرت بر تغيير آن را نداشته باشد! و پس از آن فرمود: من با سوگند به خدا، اى نفراتى كه در اينجا هستيد از همه شما مىپرسم: آيا در ميان شما يكنفر هست كه خدا را قبل از من به توحيد شناخته باشد و گواهى بر توحيد داده باشد؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه برادرى مثل جعفر داشته باشد كه با فرشتگان در بهشت پرواز كند؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا از شما كسى هست كه عموئى مانند حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد و سالار شهيدان داشته باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه زوجهاى داشته باشد همانند زوجه من: فاطمه دختر محمد، سيده زنان اهل
ص 23
بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه دو سبط داشته باشد مثل دو سبط من حسن و حسين، دو سيد و سالار جوانان اهل بهشت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه با رسول خدا نجوى كرده، و به تنهائى سخن گفته باشد و قبل از نجواى خود صدقه داده باشد و اين عمل را چندين بار تكرار نموده باشد، پيش از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.
و فرمود: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در ميان شما كسى هست كه درباره او رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته باشد: «كسى كه من ولى و صاحب اختيار او هستم، على ولى و صاحب اختيار اوست.بار پروردگارا! ولايت و صاحب اختيارى كسى را به عهده بگير كه او ولايت و صاحب اختيارى على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه را كه على را يارى كند، و ذليل و خوار گردان كسى را كه على را ذليل كند.و بايد اين مطالب و گفتار را شاهدان به غائبان برسانند» غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.» تا آخر اين احتجاج كه مفصل است و ما در اينجا تا شاهد گفتار را كه احتجاج به ولايتباشد ذكر كرديم.
علامه امينى پس از نقل اين احتجاج از خوارزمى گويد: امام حموئى در «فرائد السمطين» در باب 58 از تاج الدين على بن محب بن عبد الله خازن معروف به ابن ساعى، اين حديث را از خوارزمى با دو سند خود نقل كرده است[15]
و آنچه ما در «فرائد السمطين» يافتيم، حديث منا شده در ايام خلافت عثمان است كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد رسول الله در حضور جمعى از قريش كه افتخارات خود را بيان مىكردند، بيان داشتهاند، و حموئى در باب 58 از سمط
ص 24
اول روايت كرده است [16] ، نه حديث منا شده در روز شورى، آنهم با سندى ديگر غير از اين سندى كه صاحب «الغدير» آورده است.
فخر رازى در تفسير خود، ��عتراف به احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير نموده است.او در ذيل تفسير آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
كه شيعه مىگويد: درباره امير المؤمنين و تصريح آيه به ولايت آن حضرت در موقع بخشيدن انگشترى به فقير سائل بوده، نازل شده است، مىگويد: على بن ابيطالب به تفسير قرآن از اين جماعت رافضىها داناتر است، و اگر اين آيه دلالتبر امامت او داشت، در محفلى از محافل به آن استشهاد و احتجاج مىنمود.و شيعه نمىتواند بگويد: امير المؤمنين به جهت تقيه از احتجاج به آن خوددارى كردهاند، زيرا شيعه از اميرالمؤمنين نقل مىكند كه: در روز شورى به حديث غدير تمسك كرد، و به خبر مباهله تمسك كرد، و به جميع مناقب و فضايل خود تمسك كرد، ولى به اين آيه در اثبات امامتخود تمسك نكرده است. [17]
و صاحب «الغدير» اين كلام را بعينه و به عين الفاظ آن از طبرى در تفسير خود ج 3، ص 418، نقل مىكند. [18]
با آنكه در تفسير طبرى چنين مطلبى ذكر نشده است، و گويا طبرى با فخر رازى اشتباه شده است.
احتجاج امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به حديث غدير، همانطور كه فخر رازى گفته است، مسلم است.و اما آنچه درباره آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله
گفته است و در تفسيرش خواسته استبا تمام قوا، آيه را از امير المؤمنين عليه السلام بگرداند، صحيح نيست.و ما بحمد الله و قوته در جلد پنجم از «امامشناسى» ضمن مجلس هفتاد و دوم تا هفتاد و پنجم، درباره آيه ولايت، و شان نزول آن درباره امير المؤمنين و رد فخر رازى بحث كافى نمودهايم و موارد
ص 25
احتجاجها و استشهادهاى امير المؤمنين عليه السلام را به اين آيه مبرهن و روشن ساختهايم.
و الحمد لله وحده.
ابن ابى الحديد نيز احتجاج امير المؤمنين عليه السلام را به حديث غدير، در روز شورى در ذيل شرح كلام آنحضرت در «نهج البلاغه» چون اجزاء شورى تصميم گرفتند كه با عثمان بيعت كنند آورده است.
و كلام آنحضرت اين است: لقد علمتم انى احق بها من غيرى: و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصة، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه. [19]
«سوگند به خدا شما دانستهايد كه من در امر ولايتسزاوارترم به آن از غير خودم، و سوگند به خدا من خلافت را مىسپارم هنگاميكه امور مسلمين مقرون به سلامتبوده و از ضرر فتنه محفوظ باشد و جور و ستمى بر كسى وارد نشود مگر بر خود من به تنهائى كه امارت را سپردهام.و اين تسليم به جهت طلب كردن پاداش و ثواب و فضل آن است، و به جهتبىرغبتى در آنچه شما در آن سبقت مىجوئيد و از يكديگر پيشى مىگيريد، از زينتهاى گول زننده و غرورآفرين و خياليهاى كه در امارت و حكومت است، مىباشد» .
ابن ابى الحديد گويد: ما در اينجا آنچه را كه از روايات مستفيضه در منا شده آنحضرت با اصحاب شورى وارد شده است و در آن منا شده خصائص و فضائل خود را شمرده و براى آنها و غير آنها اظهار كرده است، ذكر مىكنيم، زيرا مردم در اين باره روايات زيادى آوردهاند، و آنچه در نزد ما صحيح است آن است كه حقيقت امر، طبق آن تعديدات طويل نيست، و ليكن امير المؤمنين عليه السلام پس از آنكه عبد الرحمن بن عوف و بقيه حاضران با عثمان بيعت كردند و آنحضرت توقف كرد و بيعت نكرد، گفت: ان لنا حقا ان نعطه ناخذه و ان نمنعه نركب اعجاز الابل و ان طال السرى. [20]
ص 26
«براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود، آن را مىگيريم، و اگر ما از آن منع شويم ما بر مركب ذل و مشقتسوار مىشويم اگر چه زمان به طول انجامد» .
اين جملات را حضرت در گفتارى كه اهل سيره ذكر كردهاند و ما بعضى از آنرا سابقا ذكر كردهايم، آوردهاند.
ثم قال: انشدكم الله: افيكم احد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فهذا مولاه غيرى؟ ! فقالوا: لا.
فقال: افيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: افيكم من اؤتمن على سورة برائة، و قال له رسول الله صلى الله عليه و آله انه لا يؤدى عنى الا انا او رجل منى، غيرى؟ ! قالوا: لا.
قال: الا تعلمون ان اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فروا عنه فى ماقط الحرب فى غير موطن، و ما فررت قط؟ ! قالوا: بلى.
قال: الا تعلمون انى اول الناس اسلاما؟ ! قالوا: بلى.
«و پس از آن فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در هنگامى كه ميان بعضى از مسلمانان با بعضى ديگر عقد اخوت بست، بين او و خودش عقد اخوت بسته باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: هر كس من مولى و صاحب اختيار اويم پس اين
ص 27
مرد، مولى و صاحب اختيار اوست، غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر به او گفته باشد: نسبت توبه من همان نسبت هارون پيامبر استبا برادرش موساى پيامبر، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود غير از من؟ ! گفتند: نه.
و فرمود: من با قسم به خدا از شما سؤال مىكنم: آيا در ميان شما كسى هست كه در فرستادن سوره برائت و قرائت آن براى مشركان مكه، مورد امانت رسول الله واقع شده باشد و پيغمبر درب��ره او گفته باشد: اين پيام را، هيچكس نمىتواند برساند، مگر آنكه خودم باشد و يا مردى از من باشد، غير از من؟ ! گفتند: نه.
فرمود: آيا شما نمىدانيد كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در موارد بسيارى در حال جنگ از جاى پيغمبر فرار كردند و از پيغمبر دور شدند، غير از من كه ابدا هيچوقت فرار نكردم؟ گفتند: آرى.
فرمود: آيا نمىدانيد كه من اولين كسى هستم كه اسلام آوردهام؟ ! گفتند: آرى» .
و سپس فرمود: پس كدام يك از ما نسبش به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكتر است؟ ! گفتند: تو.در اينحال عبد الرحمن بن عوف سخن آنحضرت را بريد و گفت: يا على ابى الناس الا على عثمان، فلا تجعلن على نفسك سبيلا.
«اى على مردم نمىخواهند بيعت كنند مگر با عثمان، و تو راه ضعف و انكسار را بر خودت باز مكن» .
حضرت به عبد الرحمن فرمود: اى ابو طلحه، عمر به تو چه دستور داده است؟ گفت: به من دستور داده است كه هر كس با ايتلاف و اجتماع جماعت مخالفت كند و آنرا خراب كند، او را بكشم.
و عبد الرحمن گفت: اى على بيعت كن و گرنه از غير راه مؤمنين تبعيت و پيروى كردهاى! و آنچه كه عمر به ما دستور داده است درباره تو تنفيذ مىنمائيم.حضرت فرمود: لقد علمتم انى احق بها من غيرى تا آخر جملاتى را كه نقل
ص 28
كرديم و سپس دستخود را دراز كرده و با عثمان بيعت كرد.[21]
و از جمله كسانى كه حديث غدير را در احتجاج يوم الشوراى امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند يوسف بن حاتم شامى در كتاب الدر النظيم فى مناقب الائمة اللهاميم [22] است.او از طريق حافظ ابن مردويه با سند ديگرى غير از دو سند
ص 29
خوارزمى، عين آنچه را كه از خوارزمى ذكر كرديم، روايت مىكند.
او مىگويد: روايت كرد ابو المظفر عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه المقرى، از عبد الرزاق بن عمر طهرانى، از ابو بكر احمد بن موسى حافظ (ابن
ص 30
مردويه) از ابو بكر احمد بن محمد بن ابى دام، [23] از منذر بن محمد، از عمويش، از پدرش، از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله كه گفت: من در روز شورى، نگهبان در بودم و على در خانه بود و شنيدم از او كه مىگفت (عين الفاظى را كه از خوارزمى آورديم، تا اينكه گفت) قال: انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم غدير خم للولاية غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [24]
«امير المؤمنين گفت: من با سوگند به خدا از شما مىپرسم، آيا از شما كسى هست كه رسول خدا او را در روز غدير خم به ولايت نصب نموده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و شيخ طوسى از احمد بن محمد بن صلت، از احمد بن محمد بن سعيد [25] ، از على بن محمد بن حبيبه كندى، از ابو غيلان: سعد بن طالب شيبانى، از اسحق، از ابو طفيل روايت كرده است كه: من در روز شورى در خانه بودم و مىشنيدم
ص 31
على عليه السلام مىگفت: انشدكم بالله جميعا هل فيكم احد صلى القبلتين مع رسول الله صلى الله عليه و آله غيرى؟ قالوا: اللهم! لا.
«من از شما با سوگند به خدا مىپرسم از همه شما: آيا در ميان شما كسى هست كه به هر دو قبله با رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خوانده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
آنگاه چند فضيلت و منقبت اختصاصى خود را به نحو منا شده ذكر مىكند تا مىرسد به اينكه مىگويد: انشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا.
و پس از اين جمله، فقط دو منا شده به حديث منزلت و حديث طير مىكند. [26]
اين حجر هيتمى آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام به آن شش نفرى كه عمر امر ولايت را به طور شورى در ميان آنها گذارد، كلام طويلى را بيان كرد، از جمله آنكه:
انشدكم بالله: هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: يا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا. [27]
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفته باشد: اى على تو قسمت كننده بهشت و جهنمى در روز قيامت، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همچنين ابن حجر آورده است كه: دار قطنى تخريج كرده است كه: على عليه السلام در روز شورى بر اهل آن احتجاج كرد و گفت:
انشدكم بالله هل فيكم احد اقرب الى رسول الله صلى الله عليه و آله فى الرحم منى، و من جعله صلى الله عليه و آله نفسه، و ابناءه ابناءه، و نساءه نساءه، غيرى؟ ! قالوا: اللهم! لا - الحديث[28]
«من با سوگند به خدا از شما مىپرسم: آيا در بين شما يكنفر هست كه از
ص 32
جهت رحم بودن و نسب و قرابتبه پيامبر، از من نزديكتر باشد، و كسيكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس خود قرار داده باشد، و پسران او را پسران خود، و زنان او را زنان خود قرار داده باشد، غير از من؟ ! گفتند: بار پروردگارا! نه.»
و همينطور كه ملاحظه شد: ابن حجر، اين دو فقره از منا شده را از دارقطنى به مناسبت مطلب نقل مىكند، با تصريح به آنكه منا شده بسيار بوده است و اين جملات در ضمن آن بيان شده است.
پاورقي
-[1] آيۀ هشتاد و سوّم از سورۀ انعام : ششمين سوره از قرآن كريم .
[2] ـ «الغدير» ج 4 ، ص 392 و ص 393 .
[3] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 514
[4] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 457 . و در مناقب بيت پنجم را تَغَشْرَمَ با غين معجمه آورده است . و در «الغدير» ج 4 ، ص 392 كه اين ابيات را از «مناقب» نقل كرده است نيز با غين معجمه آورده است . و ليكن اين لغت اصلاً در كتب لغت (أقرب الموارد ، صحاح اللغة ، لسان العِرب ، معجم البحرين) يافت نشد . فلهذا بايد گفت : يا تَغَشَّمَ بوده است كه به معناي ستم كردن است و يا تَغَشْمَرَ بوده است كه به معناي چيزي را به قهر گرفتن است ، و تصحيف شده است . و أقرب آنستكه بگوئيم : تَعَشْرَمَ با عين مهمله است ؛ و عَشْرَم همانطور كه فيروز آبادي در «قاموس اللغة» ذكر كرده است به معناي خشن و درشت و سخت است فعليهذا بايد گفت : كه تَعَشْرَم از آن گرفته شده است ؛ يعني تصلّب و استعلا پيدا كرد .
[5] ـ واين داستان را ابن حمّاد ، بنابر نقل ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 1 ، ص 457 در ابيات خود ذكر كرده است :
وَ مَنْ نَاجَاهُ ثُعْبَانٌ عَظِيمٌ بِبابِ الظُّهْرِ ألقَتْهُ السَّحابُ
رَآهُ النّاس فَانْخَفَلُوا بِرُعْبٍ وَاغْلِقَتِ المَسَالِكُ وَالرِّحَابُ
فَلَمّا أنْ دَنَا مِنْهُ عَلِيُّ تَدانَي النّاسُ وَانْحَشَدَ الْحُبَابُ
فَكَلَّمَةُ عَليُّ مَسْتَطيلاً فَاقْبَلُ لَا يَخافُ وَ لَا يُهابُ
وَرنَّا رَنَّةَ وَانْسَابَ فِيهِ يَقُولُ وَ قَدْ تَسَتَّرَهُ الثِّيابُ
أنَا مَلِيكٌ مُسِخْتُ أنتَ مَوْلَي دُعاؤكَ إن مَنَنْتَ بِهِ عُجابُ
أتَيْتُكَ تَائِباً فَاشْفَع إلَي مَنْ إلَيْهِ مِنْجِنايَتِيَ المَتَابُ
فَأقْبَلَ داعِياً وَ أنَي أخوه يُؤمِّنُ فِي الدُّعاءِ لَهُا نِسِكابُ
فَلَمّا أن أجيبَ أظَلَّ يَعْلُو كَما يَعْلُو لَدَي الْجو العُقابُ
نَبَتْهُ بِريشِ طاووسٍ عَلَيْهِ جَواهِر زَانَها التِّبْرُ المُذابٌ
يَقولُ لزقَدْ نَجُوْتُ بِأهولِ بَيْتٍ بِهِمْ يُصْلَي لَظَي وَ بِهِمْ يُثابُ
[6] ـ «مناقب» ج 1 ، ص 530
[7] ـ أبوالحسن مَهيار بن مرزويه ديلمي بغدادي از بزرگترين رجال ادب و عربيّت است و از جهت اتقان از شعراي درجۀ يك به شمار ميرود . بزرگان علم و ادب از محضر او استفاده ميكردند زيرا كه او بزرگترين رايت ادب عرب را در بين مشرق و مغرب بلند كرد . مهيار از بزرگان عالم تشيّع است و در اشعار خود با حجّت و برهان و استدلال متين پيش ميرود . و از مهمترين اركان شعر علوي و مؤيّد مذهب در زمان خود به شمار ميرود .
مَهيار أصلاً مجوسي و ايراني الاصل بوده و همانطور كه سابقاً ذكر كرديم بنا به گفتۀ عبدالجليل قزويني در كتاب «النقض» از اولاد انوشيروان عادل بوده است . مَهيار به دست سيّد رضيّ اسلام آورد و زير نظر او تعليم و تربيت شد و در شعر و ادب آنچه را كه در توان داشت از استاد خود آموخت ؛ و در 25 جمادي الآخرة سنۀ 428 رحلت كرد . و عجيب آنستكه مَهيار با آنكه پارسي زبان و ايراني بود چنان در عربيّت استاد شد كه شعراي عرب ، اشعار خود را بر او عرضه ميداشتند و تصحيح ميكردند ، و بزرگان از شعراي عربيت بر استادي او صحّه گذاردهاند . مَهيار از شعراي عصر خود برتري جست و كسي با او هم ميزان نبود . اري كسيكه همچون مَهيار به دنبال ولاي اهل بيت باشد و از آثار دو سيّد بزگوار چون سيّد رضي و سيّد مرتضي استفاده و آثار شيخ مفيد را دنبال كند عجب نيست كه به درجۀ اعلاي از دين و عقل و شرع و ادب برسد و سرآمد روزگار شده و زبانزد خاصّ و عام گردد . در «الغدير» ج 4 ، از ص 232 تا 261 دربارۀ مهيار ديلمي بحث كرده و چندين قصيده چه غديريّه و چه در مدح اهل بيت عليهم السّلام و چه در مراثي آنها آورده است . و نيز در در ص 256 مرثيهاي را كه در وفات شيخ مفيد : ابن المعلّم محمّد بن محمّد بن نعمان متوفّي در سنۀ 413 سروده است ، ذكر كرده است . اين قصيده 91 بيت است .
[8] -«مناقب» ابن شهرآشوب ، ج 1 ، ص 529 .
[9] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ، ج 1 ، ص 530 .
[10] ـ ما در آن بحث آوردهايم كه : رواياتي كه از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم چه از طريق شيعه و چه از عامّه ، وارد شده است ؛ اصحاب كساء را كه آيۀ تطهير براي خصوص آنها وارد شده است ، منحصر در پنج تن ميداند . وليكن به ضميمۀ اجماع قطعي و مناط كلّي ، و روايات متواتره ، همۀ آئمّۀ معصومين سلام الله عليهم أجمعين را فرا ميگيرد .
[11] ـ سلَيم بن قيس هِلالي عامري كوفي از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام است و در حدود سنۀ 90 فوت كرده است از نقطه نظر جلالت و وثاقت و ورع در بين اصحاب تراجم و رجال شيعه و عامّه جاي ترديد نيست ، همگي او را به عظمت و عدالت و زهد توصيف ميكنند . كتابي دارد كه به نام «كتاب سليم» معروف و در بين اعاظم مشهور است و بزرگان از شيعه و عامّه از كتاب او روايت ميكنند . از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه : مَنْ لَمْ يَكُن عِندَهُ مِن شَعَتِنَا وَ مُحِبيّنا كتابُ سُلَيْمِ بنِ قَيْسٍ الهِلالِيِّ فَلَيْسَ عِندَهُ مِن أمْرِنا شَيءٌ وَ ل يَعْلَمُ مِن أسبابِنا شَيئاً وَ هُو أبْجَدُ الشيعَةِ ، وَ هُوَ سِرُّ مِنْ أسرارِ آلِ محمّدٍ صلّي الله عليه وآله وسلّم .
سليم در اين كتاب خود ، بلاواسطه از أميرالمؤمنين عليه السّلام و از سلمان و مقداد و أبوذرّ و نظائرهم از اصحاب رسول خدا روايت ميكند ، و رواياتي را كه از يكي از اصحاب نقل كرده است به نظر ديگران رسانيده و آنها نيز صحّه گذاردهاند . سليم علاوه بر حضرت أميرالمؤمنين ، حضرت امام حسن و امام حسين و امام سجّاد و امام باقر عليهم السّلام را ادراك كرده است و در سفري كه به مدينه نمود اين احاديث را به نظر حضرت سجّاد رسانيده و گواهي بر صحّت آنها را گرفته است . و چون حجّاج بن يوسف ثقفي بن عراق آمد و او را تعقيب كرد و او فرار كرد و به أبان بن أبي عيّاش وارد شد و ابان او را پناه داد و در منزل او بود تا وفات يافت . سليم كتاب خود را به أبان ميدهد و به او اجازۀ روايت ميدهد كه به ثقات از شيعه و حفّاظ روايت كند . فلهذا تمام رواياتي را كه أبان از سُليم روايت ميكند از اين كتاب است . كتاب سليم از مهمترين اصول شيعه معحسوب و در عصرهاي قديم كتاب او مورد اعتماد در بين محدّثين شيعه و عامّه بوده است .
بسياري از قدماء اصحاب در كتب خود مثل كتاب «اثبات الرجعة» و «احتجاج» و «عيون المعجزات» و «من لايحضره الفقيه» و «بصائر الدرجات» و «كافي» و «خصال» و «تفسير فرات بن ابراهيم» ، و «تفسير محمّد بن عبّاس بن ماهيار» و «الدرّ النّظيم في مناقب الائمّة اللّهاميم» از سليم نقل كردهاند با سَندهاي متعدد ، و از اعاظم عامّه مثل حاكم حساني در «شواهد التنزيل» و امام حموئي در «فرائد السمطين» و سيّد علي شهاب الدين هَمَداني در «مودّة القربي» و قندوزي حنفي در «ينابيع المودة» و غير از ايشان از كتاب «سليم» روايت كردهاند .
دربارۀ اين كتاب محمّد بن اسحق ورّاق معروف به ابن نديم در كتاب «فهرست» خود ص 275 طبع دانشگاه طهران گويد : «سليم از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّمم است كه چون حجّاج او را طلب كرد كه بكشد فرار كرده و به أبان بن أبي عيّاش پناه برده و چون وفاتش رسيد ، به أبان گفت : تو بر من حقّ داري ، و اي پسر برادر من اينك مرگ من فرا رسيده است . از جريان رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم چنين و چنان شد ! و به ابان كتابي را داد كه همان كتاب سليم بن قيس هلالي مشهور است . ابان اين كتاب را از سليم روايت ميكند و غير از آن را روايت نميكند . و سليم پيرمردي بود كه نور از چهرۀ او ساطع بود ؛ و اولين كتابي كه براي شيعه ظهور كرد كتاب سليم بن قيس هلالي بود» . انتهي .
و مسعودي در كتاب «التنبيه و الإشراف» ص 198 و 199 گويد : و قطعيّه يعني كساني كه به امامت موسي بن جعفر توقّف نكرده و از آن گذشتهاند دوازده امام قائلند . و اصل ايشان در حصر امامان در اين عدد ، روايتي است كه سليم بن قيس هلالي دركتاب خود كه أبان بن أبي عيّاش از او روايت ميكند روايت كرده است ؛ و آن روايت اينست كه : پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم به أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام فرمود : أنتَ وَ أثنَا عَشَرَ مِن وُلْدِكَ أَئمَّةٌ الحَقِّ . و اين حديث را غير از سليم كسي ديگر روايت نكرده است . و امام ايشان كه انتظار ظهورش را دارند در اين زمان كه همزمان با كتابت اين كتاب است (التّنبيه و الاشراف) محمّد بن الحسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب رضوان الله عليهم أجمعين . است» . و قاضي بدرالدين سبكي درك تاب خود «محاسن الوسائل في معرفة الاواثل» گويد : اولين كتابي كه براي شيعه تصنيف شد كتاب «سليم بن قيس هلالي» بوده است . انتهي .
[12] ـ «كتاب سليم» ص 85 و 86 .
[13] ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 1 ، ص 530 .
[14] ـ «مناقب» خوارزمي ، طبع سنگي ، ص 216 و ص 217 ، و طبع حروفي ، ص 221 ، و ص 222 و «الغدير» ج 1 ، ص 159 و ص 160 از «مناقب» خوارزمي .
[15] ـ «الغدير» ج 1 ، ص 160 .
[16] ـ «فرائد السمطين» ج 1 ، باب 58 ، از ص 312 تا ص 318 .
[17] ـ تفسير مفاتيح الغيب» طبع أوّل ، ج 3 ، ص 620 و ص 621 .
[18] ـ «الغدير» ج 1 ، ص 162 .
[19] ـ «نهج البلاغه» خطبۀ 72
[20] ـ سُرَي سير كردن در شب را گويند . و أعجاز جمع عَجُز ، آخر چيزي را گويند . و أعجاز ابل يعني بر روي شتر در سمت آخر آن كه به دم كه نزديك است و سوار شدن بر روي آن سخت است . و اين مثالي است كه در عرب زده ميشود كه ما در پشت طرف مؤخّر شتر سوار ميشويم و تحمل مشقّت و خواري را مينمائيم و اگر چه سير و حركت شبانه بر روي شتر به طول انجامد و زحمات و رنجهاي وارده بر ما زياد گردد .
[21] ـ «شرح نهج البلاغه» ابن أبي الحديد ، طبع دار إحياء الكتب العربيّة ، ج 6 ، ص 166 تا ص 168 . و طبع دار إحياء التراث العربي ، ج 2 ، ص 61 .
[22] ـ لُهْمُوم بر وزن عُصْفُور ، مرد جواد و سخي را گويند ، و نيز باراني كه دانههاي درشت داشته باشد ، و جمع آنها لَهَاميم است و لَهَاميم الناس أسحياؤهم و أشياخهم . و در وصفت كتاب «الدُّرّ النَّظيم في مناقب الائمّة اللَّهاميم» مرحوم علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني رضوان الله عليه استاد حديث و اجازۀ حقير در جلد هشتم «الذريعة» در ص 88 فرموده است : اين كتاب از شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي شاگرد محقق حلّي متوفاي 676 و مُجاز از سيّد رضي الدين علي بن طاووس حلّي متوفاي 664 است. و اين كتاب در باب خود بسيار جليل است و در آن از كتاب «مدينة العلم» و كتاب «النبوّة» كه هر دو از شيخ صدوق بوده و فعلاً موجود نيستند نقل ميكند ، و معلوم ميشود كه نسخهاي از اين دو كتاب نزد او بوده است . يك نسخه از «الدر النظيم» نزد علامۀ مجلسي موجود بوده كه از آن در «بحار الانوار» نقل ميكند . و نسخههاي موجود «الدرّ النظيم» بنا بر اطّلاعي كه من دارم فقط سه نسخه است كه يكي از آنها در كتابخانۀ كُبَّه بود و او را طهراني در سامرّاء خريد ـ الي آخر ماه ذكر دربارۀ دو نسخۀ ديگر .
أقول : چون مطلب به اينجا رسيد داستاني را خوب است ذكر كنيم . گويند از صدر اسلام تا بحال در سيرۀ رسول خدا كتابهاي مختلفي نوشته شده است ولي در سيرۀ أئمّۀ دوازدهگانه شيعه كمتر كتابي تأليف شده است ، و كتاب «الدرّ النّظيم في مناقب الائمّة اللّهاميم» از آن كتابهاي نادر و نفيس است كه در اين رشته تحرير شده است . و نسخ اين كتاب به تدريج از بين رفته و فقط چند نسخهاي از آن در دست است كه يكي از آنها متعلّق به كتابخانۀ كبّه بود كه بعد از رحلت آن مرحوم به كتابخانه مرحوم دائي پدر ما : آية الله علامه آقا ميرزا محمّد طهراني ـ رضوان الله عليه ـ نزيل و مقيم سامرّاء منقل شد . دائيزاده پدر ما : حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا أبوالحسن شريف عسكري دام توفيقه براي حقير نقل كرد كه : بعد از ارتحال مرحوم كُبَّه ميخواستند كتابخانه او را حراج كنند . مرحوم پدرم از سامراء مرا براي خريدن بعضي از مخطوطات از جمله همين كتاب به كاظيمن فرستاد و فرمود : به هر قيمتي كه شده است اين كتاب را بخر . من به كاظمين آمدم و در موقع حراج كتابخانه ، اين كتاب را به قيمت گزافي خريدم و با ساير كتابهاي خريداري شده به سامرّاء آوردم و جزء كتابهاي كتابخانۀ پدرم شد . مدّتي زياد نگذشته بود كه يكروز كليددار حرم عسكريين عليهما السّلام كه مرد سنّي مذهب بود به من گفت : يكي از مستشرقين آمده است و در منزل ما وارد شده كه از پدر شما سؤالاتي دربارۀ علوم دارد . شما از پدرت اجازه بگير تا به خدمتش برسد . من به پدرم مرحوم آية الله آقا ميرزا محمّد طهراني گفتم : پدرم فرمود : مانعي ندارد ، هر وقت ميخواهد بيايد . من به كليدار گفتم : و فردا صبح آن روز كليددار در معيّت آن مستشرق به منزل پدرم آمد و در كتابخانۀ پدرم كه محلّ مطالعه و كتابت او بود ، وارد شدند و نشستند . و آن مستشرق دربارۀ بعضي از علوم و كتب ، مطالبي پرسيد و ايشان جواب گفتند ، و در آخر الامر از كتاب «الدّرّ النظيم» و مؤلّف آن و خصوصيّات محتواي آن پرسيد و ايشان جواب دادند ، و سپس گفت : آيا شما آن كتاب را داريد ؟ پدرم فرمود : آري گفت : آيا ميشود من ببينم ؟ فرمود : آري ! أبوالحسن برخيز و فلان كتاب را كه در فلان نقطه برداشت و صفحات آن را به دقت ملاحظه كرد ، و كاغذ و جدول كشي شده و صفحات و جلد آن را به دقّت ديد و سپس كتاب را بست و روي زمين گذارد و گفت : اين كتاب را ميفروشيد ؟ پدرم فرمود : نه ! گفت : من از شما خواهش ميكنم به هر قيمتي كه شده آن را به من بفروشيد . پدرم فرمود ، نه . نميشود ! گفت : شما ملاحظۀ قيمت آن را نكنيد به هر قيمتي كه بفرمائيد و به هر ميزان كه بالا باشد ، من خريدار اين كتابم . پدرم فرمود : اين كتابخانه را ميبيند ؛ اگر از فرش تا سقف آنرا از إبريز صافي (طلاي خالص) كنيد نميفروشم . آن مرد مأيوس شد و برخاست و با كليددار رفت و من كتاب را برداشته در جاي خود گذاردم . فرداي آن روز كليددار به من گفت : اين مرد طالب اين كتاب است و از مغرب اروپا براي خريد اين كتاب آمده است چون ميدانستهاند كه اين كتاب جزو مكتبۀ مرحوم كبّه است و اينك به مكتبۀ آقا ميرزا محمّد طهراني انتقال يافته است . لذا با توسّط مقامات بغداد يكسره به سامرّاء آمده و در منزل ما وارد شده است و از من تقاضا كرده است كه اين كتاب را وساطت نموده و براي او بخرم و مطمئن باشيد كه هر مقداري كه شما بخواهيد و بگوئيد ، او خريدار است . من در جواب كليددار گفتم : اين كتاب ، ناموس است ناموس اسلام است . آيا كسي ناموس خود را به اجنبي ميفروشد ؟ آيا شما حاضريد ناموس خود را ، زن و حرم خود را بفروشيد گرچه به گزافترين قيمتها باشد ؟ گفت : نه . من گفتم : اهميّت اين كتاب از ناموس خانوادگي بيشتر است . چون اين ناموس دين دين و شريعت و ناموس اسلام است و كتاب خطّي منحصر به فرد است . كليددار از خريدن اين كتاب مأيوس شد و به مستشرق قضيّه را گفت . او هم فهميد كه پدرم تعصّب دين دارد و به هيچ وجه كتاب را نخواهد فروخت . فلهذا از سامرّاء رفت . من كه اين گفتگوي خود را با كليددار براي پدرم بازگو كردم ، فرمود : اينك بايد جاي اين كتاب را تغيير داد . آن را در فلان قفسه و فلان نقطه بگذار ! چون ايشان جاي كتاب را دانسته است و بعيد نيست در اوقاتي كه به اينجا رفت و آمد داست با لطائف الحيلي كتاب سرقت شود .
باري بعد از رحلت مرحوم ميرزا دائي : آقا ميرزا محمّد طهراني ، ورثۀ آن مرحوم تمام كتابهاي وي را وقف كردند و مُهر وقف بر آنها زدند و اينك همين كتاب با ساير كتب به كاظمين منتقل شده و ادارۀ اوقاف باستان شناسي عراق بر آنها نظارت دارند و از كتب ممنوعة الخروج از كشور عراق شناخته شده است .
[23] ـ در نسخهها اينطور آمده است . وليكن صحيح آن أبي دارم است . و او أبي دارم كوفي است ، كه تَلْعُكْبَري از او در سنۀ 330 حديث شنيده است و از او اجازۀ روايتي دارد .
[24] ـ «الغدير» ج 1 ، ص 160 .
[25] ـ احمد بن محمّد بن سَعيد همان أبوالعبّاس معروف به ابن عُقدة است كه درحفظ و إتقان و جلالت از اكابر به شمار ميرود . ترجمۀ او را در «تنقيح المقال» ذكر كرده است ؛ و از أبوالطيّب بن هرثمه آورده است كه او گفت : در مجلس او بودم و سخن از حديث به ميان آمد و يك مرد هاشمي در پهلوي او نشتسه بود ، ابن عقده گفت : من سيصد هزار حديث در شأن أهل بيت دارم و غير از احاديثي كه دربارۀ غير ايشان روايت ميكنم ، و دست خود را به آن هاشمي زد . و از دَارقُطني نقل كرده است كه : اهل كوفه بر اين اتّفاق دارند كه از زمان عبدالله بن مَسعود تا زمان أبوالعبّاس ابن عُقده حافظتر از او نيامده است . و از شيخ طوسي در «فهرست» و از «رجال نجاشي» نقل كرده است كه او شيعۀ زيديّه جاروديّه بوده است و با همين مرام هم مرده است ولي به جهت كثرت حفظ و امانت و صدق و اختلاط با اصحاب ما اماميّه ، بزرگان ما روايات او را معتبر ميشمرند ، و از او روايت ميكنند . او كتابهاي بسياري نوشته است و كتاب «مَن رَوَي غدير خُم» از جمله كتابهاي اوست . او در سنۀ 333 در كوفه وفات كرده است .
[26] ـ «أمالي طوسي» طبع سنگي ، ص 212 . و طبع نجف ص 342 و هر دو در مجلس 12 ذكر كردهاند .
[27] ـ «الصواعق المحرقة» ص 75