سيد هاشم بحرانى - رضوان الله عليه - «در غاية المرام» چهار روايت از طريق عامه، و پنج روايت از طريق خاصه روايت مىكند كه: در تفسير اين آيات مباركاتى كه ذكر شد از رسول خدا و ائمه معصومين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - بيان شده است كه: خداوند درباره ولايت و پيروى از امير المؤمنين عليه السلام مردم را امتحان مىكند.از جمله آنكه: از ابن شهرآشوب، از ابوطالب هروى به اسناد خود از علقمه و ابو ايوب وارد شده است كه: چون آيه الم، احسب الناس تا آخر آيات
ص 184
نازل شد، قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعمار: انه سيكون من بعدى هناة، حتى يختلف السيف فيما بينهم، و حتى يقتل بعضهم بعضا، و حتى يتبرا بعضهم من بعض.فاذا رايت ذلك فعليك بهذا الاصلع عن يمينى على بن ابيطالب، فان سلك الناس كلهم واديا فاسلك وادى على، و حل عن الناس.
يا عمار! ان عليا لا يردك عن هدى، و لا يردك الى ردى.يا عمار: طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله. [1]
«پيغمبر صلى الله عليه و آله به عمار گفت: اى عمار بعد از من، دواهى و امور عظيمه منكره و مصائبى پيش خواهد آمد، بطورى كه شمشير در بين آنها رد و بدل خواهد شد، و بعضى بعض ديگر را مىكشند، و بطورى كه بعضى از بعضى برائت و بيزارى مىجويند. چون تو اين امور را ديدى بر تو باد به اين مردى كه در طرف راست من اينك نشسته است، و جلوى سرش مو ندارد، يعنى على بن ابيطالب، پس اگر تمامى مردم بطور دسته جمعى در راهى طى طريق كنند، تو در آن راهى طى طريق كن كه آن راه، راه على است، و از مردم فاصله بگير و دور شو.
اى عمار! على تو را از هدايتباز نمىگرداند، و به سوى پستى نمىكشاند.اى عمار! اطاعت كردن از على اطاعت از من است، و اطاعت از من اطاعت از خداست» .
و از جمله از طريق عامه ايضا در گفتار خداوند متعال: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آورده است كه: قال على عليه السلام: قلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! بك، و انت المخاصم، فاعد للخصومة! و قال على عليه السلام «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» نحن اولئك. [2] و [3]
«على عليه السلام فرمود: عرض كردم اى رسول خدا! اين فتنه و امتحان چيست؟ رسول خدا فرمود: اين امتحان مردم به واسطه تو صورت مىگيرد، و تو هستى كه مورد خصومت و دشمنى قرار مىگيرى، پس خود را براى تحمل خصومتهاى مردم آماده و مجهز كن.و على عليه السلام درباره آيه: «و پس از آن ما كتاب را به عنوان ميراث ارث بخشيديم به آن بندگانى كه ما آنها را برگزيدهايم» مىفرمايد: ما آن بندگان برگزيده
ص 185
خدا هستيم كه كتاب را به ما ارث داده است» .
و از جمله از طريق خاصه از تفسير على بن ابراهيم در تفسير خود، آورده است كه او گويد: پدرم براى من روايت كرد از محمد بن فضيل، از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام كه گفت: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: بيا برويم مردم با تو بيعت كنند. امير المؤمنين عليه السلام به عباس گفت: آيا تو چنين مىبينى كه بيعت مىكنند؟ ��باس گفت: آرى.
حضرت فرمود: پس گفتار خداوند كه مىفرمايد: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - و لقد فتنا الذين من قبلهم (اى اختبرناهم) فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين - ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون - من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله لآت، چه خواهد شد؟!
خداوند مىفرمايد: كسى كه لقاى خداوند را دوست داشته باشد به او اجل مىرسد، و كسى كه نفس خود را از لذات و شهوات و معاصى به مجاهده باز دارد، براى نفس خودش مجاهده نموده است، و حقا خداوند از جهانيان بىنياز است. [4]
و از جمله از محمد بن عباس، از احمد بن هوذة، از ابراهيم بن اسحق، از عبد الله بن حماد، از سماعة بن مهران كه گفت: قال [5] رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: كان ذات ليلة فى المسجد، فلما كان قرب الصبح دخل امير المؤمنين عليه السلام، فناداه رسول الله صلى الله عليه و آله فقال: يا على! قال: لبيك.قال: هلم الى.فلما دنا منه قال: يا على! بت الليلة حيث ترانى، فقد سالت ربى الف حاجة فقضاها لى، و سالت لك ربى ان يجمع لك امتى من بعدى، فابى على ربى، فقال: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون. [6]
ص 186
امام عليه السلام گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى را در مسجد گذراند، چون نزديك طلوع صبح شد امير المؤمنين عليه السلام داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ندا كرده فرمود: اى على! على گفت: لبيك.
رسول خدا فرمود: پيش بيا به سوى من.چون على به رسول خدا نزديك شد، فرمود: اى على! همينطور كه مىبينى، من شب را تا به صبح در مسجد بيتوته كردم، و از پروردگارم هزار حاجتخواستم كه آنها را براى من برآورده نمود، و از پروردگارم خواستم كه بعد از من امت مرا به گرد تو جمع كند و اختلافى پيش نيايد.پروردگارم از پذيرش اين حاجتخوددارى كرد و گفت: «الم، آيا مردم چنين گمان مىكنند كه همينكه گفتند: ما ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد امتحان قرار نمىگيرند» ؟
و از جمله از حسين بن على، از پدرش عليهما السلام روايت كرده است كه: لما نزلت «الم، احسب الناس» فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة؟ قال: يا على! انك مبتلى و مبتلى بك، و انك مخاصم، فاعد للخصومة. [7]
چون آيه الم، احسب الناس فرود آمد، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم: اين آزمايش و امتحان كدام است؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على تو مورد ابتلا و امتحان قرار مىگيرى، و امت هم به واسطه تو مورد ابتلا و آزمايش قرار مىگيرند، و تو مورد خصومت و عداوت امت واقع مىشوى، پس خود را براى تحمل بار مشكلات و عداوتها مجهز كن» .
بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه غاصبان خلافت، دستاندر كار ربودن اين مقام از امير المؤمنين عليه السلام شدند، امتحان بزرگى براى مردم پيش آمد، و حقا عظيم و پر خطر بود.
عدهاى به طرفدارى از امير المؤمنين عليه السلام قيام كردند كه تعدادشان اندك نبود، و عدهاى به طرفدارى از مخالفان، و گفتگو و بحثبسيار شد، و حتى اصحاب بزرگوار پيامبر به مسجد رفتند، و با ابوبكر در حضور جمعيتبحثها كردند، و ابوبكر در جواب فرو ماند، و از منبر به زير آمد و به منزل رفت، و تا سه روز در مدينه اضطراب و غوغا بود.آنگاه عمر، ابوبكر را به مسجد آورد، و براى حمايت او عثمان
ص 187
با يكصد نفر مرد مسلح، و مغيرة بن شعبه با يكصد نفر مرد مسلح، و معاذ با يكصد نفر مرد مسلح، شمشيرها كشيده بيامدند، و آماده براى هر گونه دفاع از ابوبكر شدند.
در اين حال اگر امير المؤمنين عليه السلام با ياران و طرفداران خود از مخلصين از اصحاب پيامبر قيام كند، و براى گرفتن حق خود به شمشير متوسل گردد، بدون شك از طرفين خونها ريخته مىشد، و اضطراب و تشويش در مدينه به مجرد مرگ پيامبر مىافتاد، و اين زد و خورد به طول مىانجاميد، و كفار و مشركانى كه در انتهاز موقع و فرصتبراى تضعيف اسلام بودند از اين موقعيت استفاده سوء مىنمودند، و ارتداد از اسلام به جاهليت افزون مىگشت، و بالنتيجه فاتحه اسلام خوانده مىشد و زحمات رسول خدا همگى بر باد مىرفت.
فلهذا امير المؤمنين عليه السلام طبق وصيت و سفارش رسول خدا كه اگر به اندازه كافى ياور و معين نداشتى، و نتوانستى فورا كار را يكسره كنى، و مدينه را در اضطراب و آشوب ديدى، دستبه قبضه شمشير مزن، و با اين مصائب جانگداز كه به فرمايش خود: امرّ من العلقم (از صبر زرد [8] تلختر بود) صبر كرد، براى آنكه اسلام محفوظ بماند.و گرنه، در اثر كشمكشها و كشته شدن قرآء قرآن و صحابه عظيم رسول الله، ديگر چيزى باقى نمىماند، و اسلام به صورت يك واقعه و حادثه جزئيه تاريخى كه پديد آمده و از بين رفته بود، هيچ اثر زائدى در عالم نداشت.و حقا مىتوان شجاعت و شهامت و سخاوت و عقل و حزم و ايثار و عبوديتحضرت امير المؤمنين عليه السلام را در اينگونه صبر و تحمل جستجو كرده، و به خوبى دريافت كه از هزاران شمشير كه در بدر و احد و احزاب و حنين مىزده است عظيمتر و پر ابهتتر بود.و اينست مقام ولى خدا كه رضاى محبوب را در هر حال بر هواى خويشتن ترجيح مىدهد.
در كتاب «بعض فضائح الروافض در ضمن بيان فضيحت پنجاهم آورده است كه: «اگر رسول خدا على را نص بر خلافتبدينگونه كه شيعه ادعا مىكند
ص 188
كرده بود، زنان پيغمبر و ابن عباس و بوذر و سلمان و عمار - كه رافضى ايشان را به گواهى مىآورد - آگاه بودندى، و اين روز گفتندى: اين چه مشغله است؟! رسول خدا على را نص بر خلافت كرده، و اين گفتار اوست.چرا شما در خلافت منازعه مىكنيد!؟
آخر نصى بدين روشنى، همه پنهان كردند! و همه از ابوبكر و عمر ترسان شدند؟ خدا و قول رسول را فراموش كردند، و گل بر روى آفتاب براندودند؟ از پسر ابو قحافه تيمى و پسر خطاب بترسيدند؟ و آنچه بوجعفر بابويه، و بوجعفر طوسى سرگشته، و شيطان الطاق، و يونس بن عبد الرحمن رافضى، بعد از پانصد سال بديدند، صحابه پاك نديدند؟ و يا بديدند، و باز پوشانيدند؟ و نيز على و عباس و همه بنى هاشم عاجز شدند؟ و ام سلمه و ديگران اين گواهى باز گرفتند» ؟! [9]
در كتاب «نقض مثالب النواصب» كه ابن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى، در همان زمان كتابت و نشر و حيات صاحب «فضائح الروافض» در رد اين كتاب نوشته و منتشر نموده است [10] مفصلا از اين شبهه جواب داده است، كه همه اين قضايا و اشكالها واقع شده و در كتب اهل سنت و بالاخص حنبلىها مذكور است، و در كتابخانهها مضبوط.
و ما براى آنكه عين عبارات آن كتاب را بدون تصرف آورده باشيم فقط ترجمه بعضى از عبارات آنرا كه عربى است از خود اضافه مىكنيم و در بين الهلالين قرار مىدهيم، و بقيه عبارات را بدون مختصر تغييرى نقل مىكنيم:
او مطالبى را اولا ذكر كرده تا آنكه گفته است...و اخبار در امامت و ولايت و فرض طاعت و قربت و قرابت و سخاوت و فضل و جهاد و اخوت و مناقب امير المؤمنين عليه السلام بيش از آنست كه سنى و حنفى و شيعى روايت كردهاند كه بگفت صد هزار خارجى و ناصبى مبتدع پنهان و باطل نشود، بايد كه جانش برآيد به
ص 189
كتبخانه ساوه و همدان و قزوين و اصفهان رود كه رافضى نباشند، و از راويان معتمد سنى بشنود، تا بداند كه: نه ساخته بوجعفر بابويه، و نه اندوخته بوجعفر طوسى است، كه صد هزار لعنتبر دشمنان سيد مرتضى و دو بوجعفر و دو مفيد باد.
اخبار استبه اسناد مذكور، در كتب ائمه مسطور، نه خرافات و نه ترهات است، همه ائمه قبول كردهاند، و همه اصحاب الحديث تزكيه كرده، كه مادر به مرگ ناصبيان نشيناد.خود، عقل خود را استعمال نكنند، كه امام نص مىبايد، و از قرآن بر نخوانند كه الا معصوم، امامت را نشايد، و از اخبار نبينند كه امام بايد كه عالمتر باشد به احكام شريعت از همه امت.
جواب آنچه گفته است كه: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دار دنيا برفت، صحابه در خلافتسخن گفتند، چنانكه از آفتاب ظاهرتر است.و اگر رسول صلى الله عليه و آله و سلم بر على نص كرده بودى، چرا صحابه كه در روز بيعت ابوبكر حاضر بودند، انكار نكردند و نگفتند: حق با على است؟ و رسول بر وى نص كرده، اين چه مشغله است» ؟!
اولا ديگر باره به حساب كورتر است، و به احوال روز سقيفه جاهلتر كه اگر دانستى بگفتى.به ضرورت جواب اين شبهه گفته شود، و از كتب و آثار از آفتاب روشنتر است.به روايتهاى مختلف.خاصه آنچه روايت كرده از على بن جعفر اهرمروانى گروه امينان و معتمدان معروف كه: چون در سقيفه بنى ساعده بر ابوبكر بيعت كردند، وفد اصحاب از مهاجر و انصار و كبراء اهل البيت، به سراى امير المؤمنين عليه السلام آمدند و به اتفاق گفتند: يا امير المؤمنين! تركت حقا انت اولى به من هذا الرجل، و قد اردنا ان ننزله عن منبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.
(اى امير مؤمنان! ترك كردهاى حقى را كه تو به آن حق از اين مرد سزاوارترى! و ما اراده كردهايم او را از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پائين بياوريم) .
از على دستورى خواستند و به جمع به مسجد آمدند.ابوبكر بر منبر بود.ابتدا مهاجران برين نسق برخاستند، با حضوراند هزار مرد، و انكار كردند بر بيعت ابوبكر.
اولين كسى كه برخاست و سخن گفت، خالد بن سعيد بن عاص بود كه بعد از حمد و ثناى خدا و درود بر مصطفى به آواز بلند گفت: يا ابابكر! اتق الله و انظر ما
ص 190
تقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله: اما علمت ان النبى قال لنا فى يوم بنى قريظة - و قد قتل على عدة من رجالهم و اولى النجدة منهم - :
معاشر الناس! اوصيكم بوصية فاحفظوها، و مودع اليكم سرا فلا تضيعوه: الا و ان عليا امامكم من بعدى، و خليفتى فيكم، بذلك اوصانى جبرئيل عن ربى.
الا و ان لم تحفظونى فيه، و توازروه و تنصروه اختلفتم فى احكامكم، و اضطرب عليكم امر دينكم، و ولى عليكم شراركم! اخبرنى جبرئيل عن ربى.
الا و ان اهل بيتى هم الوارثون لامرى، و القائمون بامر امتى.اللهم فمن اطاعهم من امتى و حفظ فيهم وصيتى [فاحشرهم فى زمرتى، و اجعل لهم نصيبا من مرافقتى يدركون به نور الآخرة.اللهم و من اسآء خلافتى فى اهل بيتى فاحرمه] الجنة التى عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين.
(اى ابوبكر تقواى خداى را پيشه ساز! و ببين سوابقى را از على بن ابيطالب نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن سوابق، على از همه مقدم بوده است.مگر نمىدانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در روز بنى قريظة - در حالى كه على عدهاى رجال و شجعان آنها را كشته بود - به ما گفت:
اى جماعت مردم! من وصيتى به شما مىكنم، آنرا محفوظ داريد، و سرى را در نزد شما به امانت مىگذارم، آنرا ضايع مكنيد! آگاه باشيد كه: تحقيقا بعد از من امام شما على است، و خليفه من در ميان شما على است.بدين امر از طرف پروردگار من، جبرائيل به من وصيت كرده است.
آگاه باشيد كه اگر مرا و شئون مرا در على حفظ نكنيد، و با او مساعدت و اعانت نكنيد، و نصرت و يارى ننمائيد، شما در احكام دينتان اختلاف خواهيد نمود، و امر دين شما بر شما مضطرب و مشوش خواهد شد، و بدان شما و شريران از شما بر شما كومتخواهند كرد! بدين مطلب جبرائيل از طرف پروردگارم به من خبر داده است.
آگاه باشيد كه: فقط و فقط اهل بيت من ميراث برندگان امر ولايت من هستند، و قيام كنندگان به امر امت من مىباشند.
بار پروردگارا! هر كس از امت من كه از اهل بيت من اطاعت كند، و سفارش مرا در آنها حفظ كند، [ايشان را در زمره من محشور فرما! و براى آنها نصيبى و
ص 191
سهميهاى از مرافقتبا مرا قرار ده، كه بدين وسيله به نور آخرت دستيابند! بار پروردگارا! و هر كس كه در خلافتى كه من در اهل بيتم نمودهام به بدى رفتار كند، او را محروم بدار] از بهشتى كه وسعتش به اندازه آسمانها و زمين است، و براى مردمان متقى تهيه شده است) .
كلامى به اين مبالغه كه اهل معنى و معرفت، تفسيرش دانند، در آن انجمن از قول با حجت از كلام مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم بگفت، رد بر بيعت ابوبكر.اما پندارى خواجه ناصبى چون آنچه به كارش آيد، نيست كمترك مىپذيرد.تا عمر خطاب برخاست و گفت: اسكتيا خالد! فلست من اهل المشورة (اى خالد، ساكتباش! تو از اهل مشورت نيستى!) تا او عمر را جواب داد: بل اسكت انتيابن الخطاب فوالله مالك فى قريش مفتخر (بلكه تو ساكتشو اى پسر خطاب! سوگند به خدا كه براى تو در ميان قريش هيچ جهت افتخارى نيست) تا عمر بنشست.
و بعد از وى ابوذر غفارى برخاست و حمد گفتبه خدا، و ثنا گفتبر مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم. آنگه گفت:
يا معاشر قريش! قد علمتم و علم اخياركم ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: الامر من بعدى لعلى بن ابيطالب، ثم للحسن، ثم للحسين، ثم للائمة من ولد الحسين فتركتم قوله، و نبذتم امره و وصيته، و كذلك تركت الامم التى كفرت بعد انبيائها فغيرت و بدلت، فحاذيتموها حذو النعل بالنعل و القدة بالقدة، و عما قليل تذوقون و بال امركم و جزآء ما قد قدمت ايديكم، و ان الله ليس بظلام للعبيد.
(اى جماعت مردم شما حقا مىدانيد، و برگزيدگان شما نيز مىدانند كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: امر ولايتبعد از من براى على بن ابيطالب است، و پس از او براى حسن و حسين، و سپس براى امامان از فرزندان حسين.شما گفتار پيغمبر را ترك گفتيد! و فرمان و وصيت او را دور افكنديد، و همچنين امتهائى كه بعد از پيامبرانشان كافر شدند، ايشان نيز اينطور رفتار كردند، پس تغيير دادند، و تبديل نمودند گفتار و وصيت پيامبرانشان را.شما نيز به محاذات آنها و نظير آنها، همانند تشابهى كه يك لنگه كفش با لنگه ديگر آن دارد، و همانند يك چوبه تير را كه در كمان مىگذارند، با چوبه ديگر كه از هر جهتيك قسم و يك اندازه
ص 192
بريده شده است، قرار گرفتيد، بزودى وخامت و سوء عاقبت امر خود را خواهيد چشيد، و پاداش آن كردارى كه انجام داده، و به دستهاى خود پيش فرستادهايد به شما خواهد رسيد، و حقا كه خداوند به بندگان خود ستم نمىكند) .
آنگاه بنشست. پندارى اين كلمات نه ساخته بوجعفر و مفيد است، كلام ابوذر است.تا خواجه ناصبى نگويد كه: چرا انكار نكردند، و حجت اظهار نكردند.اما خواجه كور و كر است.
بعد از آن سلمان فارسى برخاست و بعد از حمد خداى تعالى و ثناى مصطفى صلى الله عليه و آله به آواز بلند گفت:
يا ابابكر الى من تسند امرك اذا نزل بك القضآء! و الى من تفرع اذا سئلت عما لا تعلم [ما عذرك فى التقدم] و فى القوم من هو اعلم منك! و اقرب برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قرابة منك، قدمه النبى فى حياته، و اوعز اليكم عند وفاته، فنبذتم قوله، و تناسيتم وصيته! فعما قليل يصفولك الامر و قد اثقلت ظهرك بالاوزار، و حملت الى قبرك ما قدمتيداك فانك سمعت، ما سمعنا، و رايت ما راينا - الى آخره. [11]
(اى ابابكر! زمانى كه قضاى الهى بر تو نازل شود، تو امور خود را به كه مىسپارى؟ و به چه تكيه مىزنى؟ و به كه پناه مىبرى، و رفع بليه از خود مىكنى، در آن وقتى كه از تو سؤال شود چيزى را كه نمىدانى.
[و عذر تو در سبقت گرفتن چيست] و در ميان قوم كسى هست كه او از تو اعلم و داناتر است، و قرابت او به رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرابت تو بيشتر است، پيغمبر او را در زمان حياتش مقدم داشت، و در هنگام مرگش سفارش و وصيت كرد براى امامت او؟!
شما سخن پيغمبر را به دور انداختيد، و وصيت او را به روى خود نياورديد، و
ص 193
چنين وانمود كرديد كه فراموش نمودهايد! و بزودى امر حكومتخالص و بىهيچ مزاحمتى براى تو خواهد شد، در حاليكه تو پشتخود را به بارهاى سنگين، سنگين نمودهاى! و با دستخود آنچه را كه پيش فرستادهاى به سوى قبر خودت مىبرى، زيرا كه حقا تو شنيدهاى آنچه را كه ما شنيدهايم، و ديدهاى آنچه را كه ما ديدهايم - الخ) .
تا خواجه ناصبى بداند كه: انكار كردند، و حق اظهار كردند [زيرا] اين كلام مهاجر به انصار است، رافضيان قم و كاشان نساختهاند، و حق با على بوده است هميشه.
بعد از آن، مقداد بن اسود الكندى برخاست و گفت:
يا ابابكر! اربع على ظلعك [و قس شبرك [12] بفترك] و الزم بيتك! و ابك على خطيئتك! و اردد هذا الامر [الى] من هو احق به منك! فلا تغترر بدنياك! و لا تغررك قريش [و غيرها]! فعما قليل تضمحل عنك دنياك! و تصير الى آخرتك! و قد علمت ان عليا صاحب هذا الامر، فاعطه ما جعله الله و رسوله له فان ذلك خير [لك] فى دنياك، و اسلم لك فى آخرتك!
(اى ابابكر بر عيب خود واقف شو، تو ضعيفى از كارى كه طاقت آن را ندارى دستبردار، و شبر خود را با فتر خودت اندازه بگير، و از حد خود تجاوز مكن و ملازم خانه خود باش، و بر گناهت و خطايت گريه كن! و اين امر امامت را برگردان به كسى كه او در اين امر سزاوارتر از تو است! تو به دنياى خودت مغرور نشو، و قريش و غير قريش نيز ترا گول نزنند و به غرور در نياورند! چون بزودى دنياى تو متلاشى و منحل مىشود، و به سوى آخرتتبازگشت تو مىباشد! و حقا تو مىدانى كه صاحب اين امر ولايت على است، آنچه را كه خدا و رسول او براى او قرار دادهاند به على
ص 194
بده! اين براى دنياى تو بهتر است! و آخرتت را نيز براى تو بهتر حفظ مىكند، و سالم نگاه مىدارد!)و فرو نشست.
مادر به مرگ ناصبيان نشيناد، كلامى با اين مبالغه و نصيحت و موعظه دانم كه نه سخن رافضيان ورامين است، تا بداند كه حق بحمد الله ظاهر است، و ظاهر بوده، و حجت ثابت و على عليه السلام امام.
بعد از وى بريدة الاسلمى رحمة الله عليه برخاست
و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا ابابكر انسيت ام تناسيت؟! اما علمت ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم: امرنا ان نسلم على على بامرة المؤمنين فى حياته، فسلمنا عليه و انت معنا و النبى يتهلل وجهه فرحا لما يدرى من طاعة امته لابن عمه؟ فلو عملتم بعد وفاته لكان خيرا لكم فى دنياكم و آخرتكم، و قد سمعت ما سمعنا، و رايت ما راينا، و السلام.
(اى ابوبكر! آيا فراموش كردهاى، و يا خود را به صورت شخص فراموشكار جلوه مىدهى؟! مگر تو ندانستهاى كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را امر كرد كه به على، با عنوان امير المؤمنين سلام كنيم در زمانى كه رسول خدا زنده بود؟ و ما سلام كرديم و تو هم با ما بودى، و صورت پيغمبر از شدت فرح و سرور متلالا بوده و مىدرخشيد از نظاره اطاعت امتخود نسبتبه پسر عمش! و اگر شما بعد از مردن پيغمبر نيز همانگونه عمل مىكرديد، براى شما هم براى دنيايتان و هم براى آخرتتان بهتر بود! و حقا تو شنيدى آنچه را كه ما شنيديم، و ديدى آنچه را كه ما ديديم! و السلام) .
ناصبى مبطل بايد بداند كه: اين كلام، با اين حجت كه روز بيعت در روى ابوبكر گفتهاند كلام رافضيان سارى و ارم نيست، تا انكار نكند، و عداوت على مرتضى عليه السلام ظاهر نكند.
و بعد از وى عمار ياسر برخاست و بعد از حمد و ثناى خدا و مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا معشر قريش! قد علمتم ان اهل بيت نبيكم اقرب برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قرابة منكم! فردوا هذا الامر الى من هو احق به منكم! و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين.
ص 195
(اى جماعت قريش! شما مىدانيد كه: قرابت اهل بيت پيغمبر شما به رسول الله از قرابتشما به رسول الله بيشتر است! پس امر خلافت را برگردانيد به آن كسى كه از شما به خلافتسزاوارتر است! و شما به عقب بازگشت نكنيد و به قهقرى نرويد كه سرمايه وجودى شما زيان كارانه، واژگون مىشود) .
پندارم كلامى چنين نه كلام حسكا بوطالب بابويه است كه بعد از پانصد سال گفته باشند.روز اول گفتهاند كه ابوبكر به منبر رفت، اما حق با حيدر بود.
بعد از وى قيس بن سعد بن عباده برخاست
و بعد از حمد خدا و درود مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا ابابكر اتق الله، و انظر ما تقدم لعلى من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! و اردد هذا الامر الى من هو احق به منك! و لا تكن اول من عصى محمدا صلى الله عليه و آله و سلم فى اهل بيته! و اردد هذا الامر اليهم، تخف ذنوبك، و تقل اوزارك، و تلقى محمدا صلى الله عليه و آله و سلم و هو راض عنك احب الى من ان تلقاه و هو عليك ساخط!
(اى ابوبكر! از خداوند بپرهيز! و نظر كن به آن سوابقى كه براى على نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است! و اين امر خلافت را بازگردان به آن كسى كه از تو به خلافت اولى و احق است! و از آنان مباش كه در اولين وهله، محمد را درباره اهل بيتش مورد مخالفت و عصيان قرار دادند: و امر خلافت را به آنان بازگردان! گناهان تو سبك مىشود، و بارهاى سنگين تو تخفيف مىيابد، و در صورتى كه محمد را ملاقات كنى در حالى كه از تو راضى باشد بهتر است در نزد من از آنكه محمد را ملاقات كنى و بر تو غضبناك باشد!)
كلامى مطول گفتسخت كه اين موضع احتمال آن نكند، و شرح آن همه بر امامت مرتضى عليه السلام حجت است و دلالت، و انكار بر بيعت.پندارم نه زاده [فكر] غالى و شيطان الطاق و يونس بن عبد الرحمن است، كلام مهاجر و انصار است.
بعد از آن خزيمه ثابت ذو الشهادتين برخاست و گفت: معاشر الناس الستم تعلمون ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قبل شهادتى وحدى و لم تزد معى غيرى؟ قالوا: بلى، فاشهد بما تشهد! قال: اشهد على رسول الله انه قال: اهل بيتى كالنجوم، فقدموهم، فانكم ان قدمتموهم [سلكوا بكم طريق الهدى،
ص 196
و ان تقدمتموهم] سلكتم طريق الضلالة.ثم سمعته يقول: على فيكم كسفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق.و على فيكم كهارون فى بنى اسرائيل [خلفته عليكم] كما خلفه موسى على قومه و مضى الى مناجاة ربه.
(اى جماعت مردم! آيا شما نمىدانيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شهادت مرا به تنهائى مىپذيرفت، و با وجود شهادت من شاهد ديگرى نمىخواست؟! گفتند: آرى شهادت بده به آنچه بر آن شهادت دارى! خزيمه گفت: من گواهى مىدهم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: اهل بيت من همانند ستارگان هستند، آنها را در امور پيشرو و راهنماى خود قرار دهيد! اگر شما ايشان را بر خودتان مقدم بداريد [شما را در راه هدايت رهبرى مىكنند، و اگر شما بر ايشان پيشى گيريد و مقدم شويد] بر طريق ضلالت و گمراهى خواهيد رفت.و نيز شنيدم كه مىفرمود: مثال على در ميان شما مثال كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شود نجات مىيابد، و هر كس از سوار شدن خوددارى كند غرق مىشود.و نيز شنيدم كه مىفرمود: مثال على در ميان شما، مثال هارون در ميان بنى اسرائيل است [من او را خليفه شما قرار دادم] همچنانكه موسى، هارون را در قوم خود خليفه قرار داد، و براى مناجات پروردگارش رفت) .
پندارم خواجه انتقالى گواهى خزيمه قبول كند اگر چه به دروغ گفته كه: قاضى حسن استرابادى گواهى شيعه قبول نكردى. مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم كه قاضى دنيا و آخرت است گواهى خزيمه شاعى به كورى خواجه ناصبى تنها قبول مىكند، تا اين شبهه زائل شود.
و بعد از آن ابى بن كعب برخاست و گفت:
معاشر الناس! انى لاعظكم بما كثيرا ما وعظكم به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و لا تسمعون منى الا اكبر ما سمعتم من نبيكم [13] اشهدوا على انى اشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انى رايته و هو واقف فى هذا المكان و كف على فى كفه و هو يقول: هذا امامكم من بعدى و خليفتى فيكم، فقدموه و لا تقدموه!
ص 197
و اسمعوا له و اطيعوا فانكم ان اطعتموه دخلتم الجنة، و ان عصيتموه دخلتم النار!
(اى جماعت مردم! من شما را موعظه مىكنم به آنچه كه در بسيارى از مواقع رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما را بدان موعظه مىنمود! و شما از من نمىشنويد مگر بزرگترين چيزى را كه از پيغمبرتان شنيدهايد! گواه باشيد بر اينكه: من گواهى مىدهم بر رسول خدا كه من او را ديدم در اين مكان ايستاده بود - و دست على در دست او بود - و مىگفت: اين امام شماستبعد از من، و جانشين من است در ميان شما! او را بر خودتان مقدم داريد! و خودتان بر او مقدم نشويد! و به فرمان او گوش فرا داريد! و اطاعت كنيد! زيرا كه شما اگر از او پيروى كند حقا داخل در بهشت مىشويد، و اگر مخالفت او را بنمائيد حقا داخل در آتش مىشويد) .
خواجه انتقالى مىبايد بداند كه كلامى با اين مبالغه كه دلالت استبر نصى على عليه السلام و انكار بر اختيار، صحابه از آن غافل نبودهاند.
بعد از آن سهل بن حنيف انصارى برخاست و گفت:
يا معاشر الناس: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: على امامكم من بعدى و خليفتى فيكم، [بذلك] اوصانى جبرئيل عن ربى.الآ ان عليا هو الذائد عن حوضى يوم القيامة، و هو قسيم النار و الجنة، يدخل الجنة من احبه و تولاه، و يدخل النار من ابغضه و قلاه.
(اى جماعت مردم! من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىگفت: على است امام شما پس از من، و جانشين من است در ميان شما، [به اين امر] جبرائيل از جانب پروردگارم مرا سفارش كرده است.
آگاه باشيد كه: على است كه در روز قيامت، مخالفان و منافقان را از حوض من مىراند و طرد مىكند! و اوست قسمت كننده بهشت و دوزخ! داخل در بهشت مىكند هر كسى را كه على را دوست داشته باشد و ولايت او را متعهد گردد، و داخل در آتش مىكند كسى را كه على را مبغوض بدارد و با او دشمنى بنمايد) .
كلامى بدين درستى و مبالغه [در اثبات امامت] امير المؤمنين عليه السلام و انكار غير او در مجمع مهاجر و انصار گفتهاند، تا خواجه انتقالى بداند كه مذهب شيعه كهن است، نه ساخته جهم صفوان، و نه انداخته اين و آن، و نه چون مذهب خارجيان و ناصبيان است.
ص 198
بعد از آن ابو الهيثم بن التيهان رحمة الله عليه برخاست و گفت: يا معاشر الناس! اشهدوا على انى اشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله انى سمعته يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه.
(اى جماعت مردم! گواه باشيد كه: من شهادت مىدهم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از او شنيدم كه مىگفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست) .انصاريان چون كلام از رسول صلى الله عليه و آله و سلم بشنيدند، گفتند: بدين لفظ خلافت مىخواهد، قريش گفتند: موالات مىخواهد.
رسول صلى الله عليه و آله و سلم از آن خلاف آگاه شد، بامداد از حجره بدر آمد و دست على در دست گرفته و گفت: معاشر الناس! ان عليا فيكم كالسمآء السابعة فى السماوات.و على فيكم كالشمس فى الفلك، بها تهتدى النجوم.و على امامكم و خليفتى فيكم، بذلك اوصانى جبرئيل عليه السلام عن ربى، و اخذ الله ميثاقه على اهل السماوات و الارضين من الجن و الانس و الملائكة، فمن اقر به و آمن به كان مؤمنا [و هو] فى الجنة يوم القيامة، و من انكره و جحده كان كافرا [و هو] فى النار يوم القيامة - الى آخره.
(اى جماعت مردم! حقا على در ميان شما مثل آسمان هفتم در ميان آسمانهاست، و على در ميان شما مثل خورشيد در فلك است كه بواسطه آن خورشيد، ستارگان راه مىيابند و سير دارند.و على امام شماست، و جانشين من است در ميان شما.بدين مطلب جبرائيل از جانب پروردگارم به من وصيت كرد.و خداوند براى ولايت على، از اهل آسمانها و زمينها از جن و انس و فرشتگان ميثاق و پيمان گرفت.پس هر كس كه به على اقرار كند و ايمان بياورد، مؤمن است [و او] در روز باز پسين در بهشت است.و هر كس كه او را انكار كند و رد كند كافر است [و او] در روز بازپسين در آتش است - تا آخر روايت) .
اين كلام رسول است صلى الله عليه و آله.ناقل ابو الهيثم كه در حضور ابوبكر و عمر و همه مهاجر و انصار مىگويد، به دلالت نصى على عليه السلام و امامت آنحضرت، نه كلام رافضيان است از قم و كاشان، تا خواجه بداند كه نصى عيان بوده، نه كار پوشيده و پنهان.
بعد از آن ابو ايوب انصارى برخاست
ص 199
و بعد از حمد خدا و ثناى مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت :يا معشر الناس! اقول: اتقوا الله فى اهل بيت نبيكم فلا تظلموهم فقد سمعتم ما اعد الله للظالمين [فانه كما قال انا اعتدنا للظالمين] نارا احاط بهم سرادقها، و قال: ان الذين [ياكلون اموال اليتامى ظلما انما] ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا.
(اى جماعت مردم! درباره اهل بيت پيغمبرتان تقواى خداى را پيشه سازيد، و به آنها ستم مكنيد! شما شنيديد كه خداوند براى ستمكاران چه چيزهائى را تهيه نموده است [آن چيزى را كه تهيه نموده است همانطور كه فرموده است: ما براى ستمكاران تهيه كردهايم] آتشى را كه شعلهها و غبارها و دودهاى بلند و افروخته آن از هر جانب ايشان را در برمىگيرد و احاطه مىكند، و خداوند فرموده است: آن كسانى كه [اموال يتيمان را از روى ستم مىخورند، فقط] در شكمهاى خود آتش مىخورند، و البته به سعير دوزخ سوخته خواهند شد) .
چون سخن بدين موضع رسيد، نوحه و غريو و گريه از اهل مسجد برخاست، و يكبار از مسجد بيرون آمدند.بوبكر متحير بر منبر بماند.ابو عبيده جراح با جماعتى بيامد و ابوبكر را به خانه برد، و تا سه روز فتنه و آشوب بود، روز سوم عثمان بن عفان با صد مرد و مغيرة بن شعبه با صد مرد و معاذ با صد مرد مسلح مستعد قتال شمشيرها كشيده بيامدند. [14]
مصنف كتاب چون دعوى تاريخ دانى مىكند بايستى كه از اين واقعه بىخبر نبودى.و با آن جمع انبوه عمر خطاب، دست ابوبكر گرفته به مسجد آورد، و تهديد كرد بر آن جماعت كه پرير آنهمه حجتها انگيخته بود [ند] تا ديگر باره خالد بن سعيد بن عاص برخاست و گفت: يا عمر! افباسيافكم تهدوننا؟ ام بجمعكم تفزعوننا؟ و الله لولا انى اعلم ان طاعة امامى اوجب من جهاد عدوى اذا لضربتكم بسيفى هذا!
(خالد بن سعيد بن عاص گفت: اى عمر! آيا شما با شمشيرهاى خودتان ما را
ص 200
تهديد مىكنيد؟! و يا اينكه به جمعيتخودتان ما را مىترسانيد؟! سوگند به خدا كه اگر من نمىدانستم كه اطاعت امام من، از جهاد با دشمن من واجبتر است، شما را با اين شمشيرم مىزدم!)
آنگه گفت: ائذن لى يا امير المؤمنين فى جهاد اعدآئك!
(اى امير مؤمنان به من رخصتبده، در جهاد كردن با دشمنانت!)
امير المؤمنين عليه السلام براى مصلحت وقت، و ابلاغ حجت، و قرب موت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم، و خوف از دشمنان دين، و انديشه طعن مشركان و يهود و مجوس و نصارى او را بنشاند و ساكن گردانيد و در آن كار اقتدا به انبياء كرد كه به اول كار همه ساكنى و صبر نمودند.آنگه هر يك از اين بزرگان كه ياد كرده شد ديگر باره برخاستند، و سخنان سخت گفتند كه به ذكر همه كتاب مطول شود، اگر چه همه حق بود كه گفتند.
امير المؤمنين عليه السلام همه را بنشاند.ايشان را اطاعت او واجب بود.فرمانش بردند و بنشستند.اما اول اظهار حقى و نصى او كردند، به دليل و حجت.خواجه پندارد كه اين كارى كوچك است، و مذهبى نو، و بگفت مشتى خوارج و نواصب و مبتدع و ضال، حق باطل شود.
بحمد الله نه على مرتضى عليه السلام مداهنه و تقيه كرد، و نه عباس، و نه اصحاب امير المؤمنين.
اولا بر نصى على عليه السلام اول دليل و گواهى، عقل عاقلان است كه عاقل داند كه زمانه با ثبوت تكليف و جواز خطاء مكلفان روا نباشد كه از امامى خالى باشد.
دوم حجت قرآن است كه آيات قرآن بر نصى على منزل است.سوم اخبار مصطفى كه بيان كرد.چهارم اجماع شيعه محقه است.و درين كتاب همه دلائل شرح نتوان داد.و انكار على مرتضى ظاهر استبر امامت آن جماعت، به خلاف آنكه ناصبى احمق گويد.
اولا در آن خطبه معروف اول اين كلمه مىگويد: اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى.يعنى: ابوبكر پيراهن خلافت در پوشيد، و او داند كه من آسياى خلافت را قطبم.چون نوبتبه عمر رسيد مىگويد: فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لآخر بعد وفاته: اى عجبا
ص 201
از ميان آنكه در حالت زندگانى اقاله مىكند، و روز وفات به عمر مىسپارد.و بر عمر انكار مىكند كه: جعلها فى جماعة زعم انى احدهم، فيا لله و للشورى: من از كجا و شورى از كجا؟ الى ان قام ثالث القوم نافجا حصنيه (الى آخر الخطبة) .پس اين همه دلالت استبر نصى او، و انكار استبر اختيار ايشان.
پندارى كه بعد از پانصد سال حلاج [15] و شانه تراش بدانستند و بديدند، و على عليه السلام و عباس، و سلمان، و بوذر، و مهاجر، و انصار نتوانستند ديدن، و نديدند [بلكه عقلا دانند كه نه چنين است] كه هر اجماع كه بر خلاف على مرتضى عليه السلام باشد آن خطا باشد.و هر اتفاق كه بر مخالفتحسن و حسين باشد، آن باطل باشد.و هر حجت كه بر سلمان و بوذر و مقداد و خزيمه و ابو ايوب باشد، همه شبهتباشد.الا ان الحق مع على، و على مع الحق يدور معه حيثما دار: (آگاه باشيد كه حق با على است و على با حق است، و حق پيوسته با على مىگردد و دور مىزند هر جا كه على بگردد و دور بزند) .
مذهب اهل حق اين است، و جواب اين مشبهى خارجى همين است.و امام بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم بلا فصل امير المؤمنين است، كه نص رب العالمين است، و نفس خير المرسلين است. [و] الحمد لله رب العالمين. [16]
بايد دانست كه اعتراض مهاجرين و انصار را بر ابوبكر در مسجد پيغمبر، و گفتار يك يك از آنها را به همين نهجى كه ذكر كرديم با اختلافى در عبارات، علاوه بر عبد الجليل قزوينى كه ما از او نقل كرديم، چندين تن از اعاظم و اعلام مذهب در كتب خود از طريق شيعه و عامه روايت كردهاند.
اول آنها شيخ جليل ابو جعفر: احمد بن محمد بن خالد بن عبد الله برقى، كه از برق رود قم است كه از ثقات و رؤساى مذهب بوده و اصلا كوفى است، و در سنه 280 يا شش سال قبل از آن وفات كرده است. [17]
ص 202
اين شيخ جليل در كتاب «رجال» خود كه به كتاب «رجال برقى» معروف است، تحت عنوان اسماء منكرين ابوبكر كه عبارتاند از دوازده نفر: شش نفر از مهاجرين، و شش نفر از انصار، بيان كرده است:
اما شش نفر مهاجرين عبارتند از: خالد بن سعيد بن العاص كه از بنى اميه بود، و ابوذر غفارى، و سلمان فارسى، و مقداد بن اسود، و بريده اسلمى، و عمار ياسر.و شش نفر انصار عبارتند از: خزيمة بن ثابت، و سهل بن حنيف، و ابو الهيثم بن تيهان، و قيس بن سعد بن عباده خزرجى، و ابى بن كعب، و ابو ايوب انصارى.و سپس مىگويد: اينها در روز جمعه به مسجد رفتند و يكايك در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر براى خطبه جمعه بود برخاستند، و انكار خود را بر خلافت او، و تاييد خلافت امير المؤمنين عليه السلام - بر همين طريقى كه ذكر كرديم - مفصلا و مستدلا و مشروحا بيان كردند تا چون كلام آخرين آنها كه ابو ايوب بود، و بدينگونه بود كه: اتق الله [18] و ردوا الامر الى اهل بيت نبيكم، فقد سمعتم ما سمعنا، ان القائم مقام نبينا بعده على بن ابيطالب عليه السلام، و انه لا يبلغ عنه الا هو، و لا ينصح لامته غيره.
(تقواى خداوند را بگير [19] ، و اين امر خلافت را به اهل بيت پيغمبرتان برگردانيد! حقا شما شنيدهايد همان چيزى را كه ما شنيدهايم، بدرستيكه قائم مقام، و جانشين محل و منزلت پيغمبر ما بعد از او على بن ابيطالب است، و هيچكس نمىتواند از پيغمبر آنچه را كه راجع به پيغمبر است تبليغ كند مگر على، و هيچكس نصيحت امت را نمىكند مگر او) .
به پايان رسيد، ابوبكر از منبر فرود آمد.تا روز جمعه ديگر، عمر شمشير خود را از غلاف بيرون آورد و گفت: نشنوم مردى را كه مانند گفتار آن روز سخن گويد مگر اينكه گردن او را مىزنم.و از آنجا او با سالم مولى ابو حذيفه و معاذ بن جبل و ابو عبيده با شمشيرهاى كشيده رفتند و ابوبكر را از منزل بيرون آورده و بر فراز منبر
ص 203
بردند. [20]
دوم : شيخ جليل ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى: شيخ صدوق است كه در سنه 381 وفات كرده است.اين مرد عظيم المنزلة در كتاب «خصال» ، از نواده زاده برقى، اين روايت را ذكر مىكند، بدينگونه: حديث كرد براى من، على بن احمد بن عبد الله بن احمد بن ابى عبد الله برقى كه گفت: حديث كرد براى من پدرم، از جدم: احمد بن ابى عبد الله برقى، كه او گفت: حديث كرد براى من نهيكى، از ابو محمد خلف بن سالم، از محمد بن جعفر، از شعبه، از عثمان بن مغيرة، از زيد بن وهب كه او گفت: افرادى كه بر جلوس ابوبكر در مقام خلافت و بر تقدم او بر على بن ابيطالب عليه السلام ايراد و انكار داشتند، از مهاجر و انصار دوازده نفر بودند.و روايت را به همين نهجبيان مىكند.ليكن در بيان اسامى آنها كه يكايك مىشمرد، به جاى قيس بن سعد بن عباده، عبد الله بن مسعود را ذكر كرده است. [21]
سوم : شيخ جليل: ابو منصور، احمد بن على بن ابيطالب طبرسى، كه از اعاظم علماء مذهب است، و او در اواسط قرن ششم از هجرت بوده زيرا با ابو الفتوح رازى و با فضل بن حسن طبرسى صاحب كتاب «مجمع البيان» متوفاى سنه 548 معاصر بوده، و محمد بن على بن شهر آشوب متوفاى 588 شاگرد او بوده است.
او اين روايت را مفصلا در كتاب «احتجاج» ، در باب «ذكر طرف مما جرى بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من اللجاج و الحجاج فى امر الخلافة» ذكر كرده است، و او اين روايت را از ابان بن تغلب، از حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند.و در مقام شمردن نام آن دوازده نفر به جاى قيس بن سعد بن عباده، عثمان بن حنيف برادر سهل را، با سهل ذكر كرده است. [22]
چهارم : سيد جليل شريف و نقيب: رضى الدين ابو القاسم على بن موسى بن طاووس حسينى حلى است، كه در سنه 664 وفات يافته است، و در ميان بزرگان و
ص 204
علمآء به ابن طاووس مشهور است.
او در كتاب كشف اليقين فى اختصاص مولانا على بامرة المؤمنين كه به آن كتاب، «كتاب يقين» هم مىگويند [23] گويد: اين فصل در بيان مطالبى است كه احمد بن محمد طبرى معروف به خليلى كه از روات و رجال عامه است، در روايتخود راجع به انكار دوازده نفر بر ابوبكر پس از آنكه ولايتبر مسلمين را به عهده گرفت، با گفتار صريحشان آورده است، و نيز در بيان آنچه بعضى از اصحاب از رسول خدا درباره عنوان امير المؤمنين بودن على بن ابيطالب مىدانستند.و اين داستان را همچون محمد بن جرير طبرى صاحب كتاب «تاريخ» در كتاب «مناقب الائمة عليهم السلام» ذكر كرده است، و بعضى نيز در آنچه طبرى ذكر كرده است زيادتىهائى ذكر كردهاند.
و سپس گويد: بدانكه اين حديث را شيعه به نحو تواتر روايت كرده است، و اگر روايت آن منحصر به شيعه بود ما آنرا ذكر نمىكرديم، زيرا كه رجال شيعه، در نزد رجال عامه متهم هستند، و ليكن از طريق خود آنان كه بر آن اعتماد دارند نقل مىكنيم تا پىآمدها و تبعات آن متوجه همان كسى شود كه آنرا روايت كرده و در كتاب خود ضبط كرده است.آنگاه گويد: احمد بن محمد طبرى با عين اين عبارات آورده است: خبر دوازده نفرى كه جلوس ابوبكر را بر سر جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انكار كردند: حديث كرد براى ما على ابو الحسن بن على بن نحاس كوفى عدل اسدى، او گفت: حديث كرد براى ما احمد بن ابى حسين عامرى، او گفت: حديث كرد براى ما عموى من ابو معمر شعبة بن خيثم اسدى، او گفت: حديث كرد براى ما: عثمان اعشى، از زيد بن وهب.آنگاه اين داستان را تا آخر نقل كرده است. [24]
ص 205
و علامه مجلسى - رضوان الله عليه - اين داستان انكار دوازده نفر را بدين طريق از سه كتاب «خصال» و «احتجاج» و «كشف اليقين» مفصلا نقل كرده است، آنگاه به شرح و تفسير آن پرداخته است. [25]
و مرحوم آية الله شيخ عبد الله مامقانى در «تنقيح المقال» ، فصلى را به عنوان دوازده نفرى كه بر غصب خلافت ابوبكر، بر او ايراد و انكار كردهاند، ذكر كرده است، و روايت «خصال» را در آن از «بحار الانوار» مجلسى آورده، و پس از آن به روايت «احتجاج» نيز اشاره كرده است. [26]
بارى مخالفت اصحاب خاص رسول خدا و شيعيان امير المؤمنين عليهما السلام، با خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، اظهر من الشمس است، و در تاريخ و كتب سير جاى ترديد نيست.شيعيان از اول امر، خلافتخلفاى انتخابى را غصب مىدانستند، و آنان را خلفاى غاصب مىخواندند.
عبد الله عنان محامى گويد: و كان لعلى حزب ينادى بخلافته عقب النبى مباشرة، و يرى انه هو و بنوه احق الناس بها.
«و براى على بن ابيطالب حزبى بوده است كه آنها نداى خلافتبلا فصل او را بعد از پيامبر سر مىدادهاند، و چنين مىدانستند كه او و پسرانش از همه مردم به خلافتسزاوارتر مىباشند» .و مطلب را ادامه مىدهد تا آنكه مىگويد:
و من الخطآء ان يقال: ان الشيعة انما ظهروا لاول مرة عند انشقاق الخوارج، و انهم سموا كذلك لبقآئهم الى جانب على.فشيعة على ظهروا منذوفاة النبى كما قدمنا. [27]
«و خطاست كه گفته شود: شيعه در اولين وهله، در وقت جدا شدن خوارج از لشگر على پيدا شد، و آنها را به جهتبقاء آنها در جانب على عليه السلام شيعه خوانده باشند.و عليهذا همانطور كه سابقا متذكر شديم: شيعيان على از هنگام وفات پيغمبر ظهور كردند»
پاورقي
[3] «تفسير برهان» طبع سنگى، ج 2، ص 802.و در غاية المرام: نحن اوليائك آمده كه البته تصحيف است.
[5] در نسخه «غاية المرام» و «تفسير برهان» طبع سنگى ج 2 ص 802 اين روايت را به همين عبارت قال رسول الله ذكر كرده است، و مسلما در روايت افتاده و سقط دارد، و بايد اينطور باشد: قال ابو عبد الله عليه السلام يا قال ابو الحسن عليه السلام: رس��ل الله صلى الله عليه و آله - الخ، زيرا در غير اين صورت عبارت صحيح نيست.و چون سماعة بن مهران از اصحاب حضرت صادق و حضرت كاظم عليهما السلام است، فلهذا عبارت سقط شده معلوم است كه يكى از آن دو بزرگوار هستند.
[6]غايه المرام قسمت دوم ص 404 حديث چهارم از عامه
[7] «غاية المرام» ، قسمت دوم، ص 404، حديث پنجم از عامه.
[8] در «لغت نامه دهخدا» ، كتاب «ص» ، ص 132، در ماده صبر آورده است كه: صبر با فتحه اول و كسره دوم است، و سكون حرف دوم آن جايز نيست مگر در صورت ضرورت شعر.و آن عصاره تلخ است از درختى كه به هندى ايلوا گويند.اما از «قاموس» معلوم مىشود كه شعراى عرب به سكون دوم جايز دانستهاند بنابر ضرورت، در اين صورت تصرف فارسيان نباشد كه به سكون دوم مىخوانند.
[9] كتاب «نقض» ، ص 652 و ص 653.
[10] چنانكه صاحب كتاب «نقض» : عبد الجليل بن ابى الحسين قزوينى، خودش در مقدمه كتاب گويد: از اين كتاب براى او در ماه ربيع الاول پانصد و پنجاه و شش از هجرت نقل كردهاند، و ظاهرا در همان ايام نوشته شده است (يعنى كتاب بعض فضائح الروافض) ، و مرحوم قزوينى هم ظاهرا در همان سنوات پاسخ داده است و نام آنرا «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» گذارده است.
[11] بنا به روايت طبرسى در «احتجاج» ج 1، ص 99 و ص 100 چون سلمان برخاستبراى احتجاج، قال: كرديد و نكرديد! اى فعلتم و لم تفعلوا.و قد كان امتنع من البيعة قبل ذلك حتى وجئ عنقه.يعنى: «بجاى آورديد و بجاى نياورديد.و قبل از آمدن به مسجد، سلمان از بيعتبا ابوبكر امتناع كرده بود، تا جائى كه گردنش پيچيده شد و مضروب شد» .و ما در درسهاى 110 تا 115 از «امام شناسى» ص 112 روايتى را از سليم بن قيس از امير المؤمنين عليه السلام درباره وجوب رجوع به اعلم آوردهايم.
[12] شبر به معناى فاصله بين سر انگشت ابهام تا سر انگشت كوچك خنصر است، وقتى دست را باز كرده و انگشتها را بكشند.و فتر به معناى فاصله بين سر انگشت ابهام تا سر انگشتسبابه است، در وقتى دست را باز كنند.و معناى قس شبرك بفترك اين مىشود كه: پيوسته به امور خود و حساب خود مشغول باش! و از حد خودت تجاوز مكن! و مجلسى - رضوان الله عليه - اينطور معنى كرده است كه: همانطور كه فتر تو نمىتواند به اندازه شبر تو شود، همچنين مراتب رجال به حسب قابليت مختلف است و ممكن يستشخص پائينتر به درجه شخص بالاتر برسد. (بحار كمپانى ج 8 ص 43)
[13] مصحح و معلق كتاب «نقض» گويد: عبارت ميان دو ستاره در نسخه موجوده چنين است: «باكثر وعظكم رسول الله صلى الله عليه و آله، و لا يسمعوا امتى اكبر ما سمعتم من نبيكم» .
[14] و طبق روايت وارده در «احتجاج» شيخ طبرسى، ج 1، ص 104، خالد بن وليد با هزار مرد آمد، و سالم مولى ابى حذيفه با هزار مرد، و معاذ بن جبل با هزار مرد آمد، و پيوسته يك يك اضافه مىشد تا مجموعا به چهار هزار نفر رسيد.
[15] پنبه زن.
[16] كاب «نقض» ، معروف به: «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» ، از ص 654 تا ص 669.
[17] الذريعة الى تصانيف الشيعة» علامه شيخ آقا بزرگ طهرانى، ج 2، ص 122.و همين مرد جليل صاحب رجال، داراى كتاب «محاسن» است كه از كتب اصول شيعه محسوب مىشود.و چون وفات كلينى در سنه 328 و يا 329 بوده است فلهذا كلينى به واسطه از او روايت مىكند.و در حقيقت او از مشايخ مشايخ كلينى است.
[18]خطاب ابو ايوب با جمله اتق الله به ابوبكر است، و خطاب او با جمله ردوا الامر به تمام دست اندركاران سقيفه.
19-همان مصدر
[20] «رجال برقى» ص 63 تا ص 66.در اين روايت گفتار آن دوازده نفر مهاجر و انصار به طريق بديعى روايتشده است، مراجعه و ملاحظه شود.
[21]. «خصال» صدوق، طبع مطبعه حيدرى، باب الواحد الى اثنا عشر، ص 461 تا ص 465 تحت عنوان: الذين انكروا على ابى بكر جلوسه فى الخلافة و تقدمه على على بن ابيطالب عليه السلام اثنا عشر.
[22] «احتجاج» ، ج 1، ص 97 تا ص 105.
[23] «الذريعة» ، ج 18، ص 69 شماره 720.و نيز گويد: كتاب «كشف اليقين» ابن طاووس، در مطاوى «بحار الانوار» آورده شده است، و علامت رمز آنرا «شف» قرار داده است و ليكن مجلسى پنداشته است كه آن كتاب، كتاب «كشف اليقين» علامه حلى است و آن را نسبتبه علامه داده استبا اينكه «كشف اليقين» علامه كه طبع شده است، در آن احاديث مذكوره در «بحار الانوار» نيست.علامه حلى كتابى دارد بنام «كشف اليقين فى فضائل امير المؤمنين» كه تحتشماره 721 در «الذريعة» مذكور است.
[24] «بحار الانوار» ، ج 8، از طبع كمپانى، باب كيفية غصب لصوص الخلافة و اهل الجلافة، ص 42 و ص 43.
[25] «بحار الانوار» ، ج 8، ص 38 تا ص 44.
[26] «تنقيح المقال» ، ج 1، الفائدة الثانية عشرة، ص 198 تا ص 200.