هشتاد و نه روايت از طريق عامه، و چهل و سه روايت از طريق خاصه نقل مىكند.و ما چند روايت از عامه و چند روايت از خاصه در اينجا مىآوريم:
احمد بن حنبل گفت: روايت كرد براى من ابن نمير كه او گفت: روايت كرد براى من عبد الملك بن عطيه عوفى كه او گفت: به نزد زيد بن ارقم رفتم و گفتم: دائى من از تو روايتى در شان على در روز غدير خم روايت كرده است، ومن دوست دارم از خودت بشنوم!
زيد گفت: اى جماعت اهل عراق، در شماست آنچه در شماست! گفتم: از ناحيه من باكى نداشته باش! گفت: آرى! ما در جحفه بوديم، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وقت ظهر خارج شد در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود، پس گفت: اى جماعت مردم! آيا شما نمىدانيد كه من نسبتبه مؤمنان اولويتم از مؤمنان به خود آنها بيشتر است؟! گفتند: آرى! رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.
من گفتم: آيا رسول خدا فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه! زيد گفت: من آن چيزى را كه شنيدم به تو خبر دادم![211]
عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: روايت كرد براى ما حماد، از على بن زيد، از عدى بن ثابت، از بر، كه او ابن عازب است، كه او گفت: ما از حجة الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله برمىگشتيم، چون به غدير خم رسيد، ما را به اجتماع ندا دادند، و براى رسول خدا در ميان دو درخت زمين را نظيف و جارو كردند، رسول خدا دست على را گرفت و گفت: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ گفتند: بلى يا رسول الله!
پيغمبر گفت: الست اولى بكل مؤمن من نفسه؟ آيا من به هر مؤمنى از او به خود او اولى نيستم؟! گفتند: بلى يا رسول الله!
پيغمبر گفت: هذا مولى من انا مولاه «اين مولاى كسى است كه من مولاى او هستم».اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه.و چون عمر به على برخورد كرد گفت: هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.[212]
عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: عبد الله بن صقر در سنه 299 براى من روايت كرد كه: يعقوب بن حمدان بن كاتب گفت: روايت كرد براى من سفيان، از ابن ابى نجيح، از پدرش، و ربيعه خدسى كه ذكرى از على بن - ابيطالب نزد مردى به ميان آمد، و در آنجا سعد بن ابى وقاص بود، سعد گفت: من
ص 173
چيزى را درباره على به ياد دارم.او داراى چهار منقبت است كه اگر هر آينه يكى از آنها براى من بود، از فلان چيز و فلان چيز براى من محبوبتر بود - و شتران سرخ مو را ذكر كرد - يكى گفتار رسول خدا: لا عطين الراية.و ديگرى: انت منى بمنزلة هارون من موسى.و سومى: من كنت مولاه فعلى مولاه.
و سفيان رواى روايت مىگويد: منقبت چهارم را من فراموش كردم.[213]
از «صحاح مسلم» روايت است كه او گفت: ابن بكار بن ريان براى ما روايت كرد كه حسان بن ابراهيم از سعيد بن مسروق، از يزيد بن حيان روايت كرد كه او گفت: ما وارد بر زيد بن ارقم شديم، و معروض داشتيم كه: تو با رسول خدا صلى الله عليه و آله مصاحبت كردهاى! و پشتسر آ��حضرت نماز خواندهاى! و خير بسيارى به تو رسيده است، حال آنچه را كه از رسول خدا شنيدهاى براى ما بيان كن!
زيد گفت: اى برادر زاده من! سوگند به خدا كه سن من زياد است و پير شدهام، و از زمان ملاقات من با رسول خدا بسيار گذشته است.و بعضى از آن چيزهائى را كه از رسول خدا حفظ داشتهام فراموش كردهام.و بنابراين آنچه را كه اينك بيان مىكنم از رسول خدا، شما بپذيريد! و آنچه را كه بيان نمىكنم مرا به تكلف نيندازيد! و سپس گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى كه خم ناميده مىشد، در بين مكه و مدينه به خطبه ايستاد، و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد، و مردم را موعظه نمود و پند داد و پس از آن گفت:
ايها الناس انما انا بشر يوشك ان ياتينى رسول ربى فاجيب، الا و انى تارك فيكم الثقلين احدهما كتاب الله، و هو حبل الله، من اتبعه كان على الهدى، و من تركه كان على ضلالة، فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به.فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى! قال: فقلنا: و من اهل بيته نساءه؟!
قال: لا! ايم الله ان المراة تكون مع الرجل العصر ثم الدهر ثم يطلقها فترجع الى اهلها و قومها.اهل بيته اهله و عصبته الذين حرموا الصدقة بعده.[214]
ص 174
پيغمبر در خطبه فرمود: «اى مردم من بشر هستم، و نزديك است كه فرستاده مرگ از پروردگارم بيايد و من اجابت كنم، و من در ميان شما دو چيز پر ارزش و نفيس باقى مىگذارم: يكى از آن دو كتاب خداست، كسى كه از آن پيروى كند بر هدايت است، و كسى كه آن را ترك كند بر ضلالت است، و در كتاب خدا هدايت و نور است.بنابراين كتاب خدا را بگيريد و به آن متمسك گرديد! آنگاه رسول خدا بسيار تحريص و ترغيب به كتاب خدا نمود، و سپس فرمود: اهل بيت من.من خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتخودم! من خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتخودم!
ما گفتيم: آيا زنان رسول خدا جزء اهل بيت او مىباشند؟! زيد گفت: نه سوگند به خدا.زيرا كه زن با شوهرش در زمانى زيست مىكند، و سپس در مدتى مديد زيست مىكند، و پس از آن مرد او را طلاق مىدهد، و آن زن به قوم و عشيره خود برمىگردد، اهل بيت رسول خدا، اهل او و عصبه او هستند كه صدقه بر آنها حرام شده است».
و از «مناقب ابن مغازلى» ابو الحسن على بن مغازلى واسطى شافعى با سند متصل خود از زيد بن ارقم قضيه غدير را آورده است كه رسول خدا پس از حمد و ثناى خدا فرمودند: اما بعد ايها الناس فانه لم يكن لنبى من العمر الا نصف ما عمر من قبله، و ان عيسى بن مريم لبث فى قومه اربعين سنة، و انى قد اشرعت[215] فى العشرين، الا و انى يوشك ان افارقكم و انى مسؤول و انتم مسؤولون.
و پس از حث و ترغيب مردم به تمسك به ثقلين مىفرمايد: فانى قد سالت لهما اللطيف الخبير فاعطانى، ناصر همالى ناصر، و خاذلهما لى خاذل، و وليهما لى ولى، و عدوهما لى عدو، الا فانها لم تهلك امة قبلكم حتى تدين باهوائها، و تظاهر على نبوتها، و تقتل من قام بالقسط منها.ثم اخذ بيد على بن ابيطالب فرفعها و قال: من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه،
ص 175
و عاد من عاداه - قالها ثلاثا - آخر الخطبة.[216]
«اما بعد، اى مردم! براى هيچ پيغمبرى عمرش مقدر نشده است مگر به اندازه نصف عمر پيغمبرى كه قبل از او بوده است.عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال درنگ نمود، و من اينك وارد در بيستشدهام. [217] آگاه باشيد كه ديگر نزديك است من با شما مفارقت كنم، و من مورد بازپرسى واقع خواهم شد، و شما نيز مورد بازپرسى واقع خواهيد شد!
تا آنكه مىفرمايد: من از پروردگار لطيف و خبير براى آنها چيزهائى خواستهام و به من عطا فرموده است.ناصر آندو ناصر من است، و خواركننده آندو خواركننده من است، و ولى آندو ولى من است، و دشمن آندو دشمن من است.
آگاه باشيد كه هيچگاه امتى قبل از شما هلاك نشده است مگر آنكه از اهواء و آراء خود پيروى كرده، و افكار خويشتن را مقتدى و دين خود قرار داده است، و بر مقام نبوت آنزمان خود تظاهر نموده، و به غلبه برخاسته است، و با كسى كه در آن امتبه عدل و قسط قيام كرده است، به قتال و منازعه برخاسته است.
و سپس دست على را گرفت، و بلند كرد و گفت: هر كس كه من ولى او هستم پس اين ولى اوست، خداوندا بر كسى ولى باش كه او را ولى خود قرار داده است، و با كسى دشمن باش كه او را دشمن خود شمرده است.اين جمله را رسول خدا سه بار تكرار كرد.و اين آخر خطبه رسول خدا بود»[218]
ص 176
و نيز در «مناقب» ابن مغازلى با سند متصل خود حديث مىكند از جابر بن عبد الله كه رسول خدا در خم فرود آمد، و مردم از آنحضرت دور شدند، و على بن ابيطالب با آنحضرت فرود آمد، و اين دور شدن و كنار افتادن مردم بر رسول خدا گران آمد، و على را امر كرد تا آنها را جمع كند، و چون مجتمع شدند در ميان ايشان در حالى كه بر على بن ابيطالب تكيه كرده بود ايستاد و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و پس از آن گفت: ايها الناس انه قد كرهت تخلفكم عنى حتى خيل الى انه ليس شجرة ابغض اليكم من شجرة تلينى، ثم قال: لكن على بن ابيطالب انزله الله منى بمنزلتى منه، فرضى الله عنه كما انا عنه راض فانه لا يختار على قربى و محبتى شيئا.ثم رفع يديه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
قال: فابتدر الناس الى رسول الله صلى الله عليه و آله يبكون و يتضرعون و يقولون: يا رسول الله! ما تنحينا عنك الا كراهية ان نثقل عليك! فنعوذ بالله من شرور انفسنا و سخط رسول الله.فرضى رسول الله عنهم عند ذلك.[219]
«اى مردم! من تخلف شما را از خودم ناپسند داشتم، تا به حدى كه پنداشتم هيچ درختى مبغوضتر در نزد شما نيست از اين درختى كه در جوار من است، و سپس فرمود: و ليكن منزلهاى را كه خداوند به على بن ابيطالب داده است نسبتبه من، همان منزلهاى است كه من نسبتبه خدا دارم، و بنابراين خداوند از او راضى است، همچنانكه من از او راضى هستم، چون على غير از محبت من و قرب من چيزى را اختيار نمىكند.و سپس دستخود را بلند كرده و گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، بار پروردگارا تو ولايت كسى را داشته باش كه على را ولى خود دارد، و دشمن باش با كسى كه على را دشمن دارد!
جابر گفت: در اين حال مردم به سوى رسول خدا شتافته و مبادرت مىكردند، و گريه مىنمودند و تضرع و زارى مىكردند، و مىگفتند: اى رسول خد�� ما از تو
ص 177
دور نشديم مگر به جهت آنكه ناگوار داشتيم كه بر تو سنگين باشيم، پس ما پناه مىبريم به خدا از شرهاى نفسهاى خودمان، و از غضب رسول خدا.در اين حال رسول خدا از آنها راضى شد».
موفق بن احمد اخطب خطباى خوارزم با اسناد خود آورده است كه: اصبغ بن نباته گويد: من بر معاوية داخل شدم كه او بر روى تشكى از چرم نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكيه زده بود، و در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع و در طرف چپ او برادرش: عتبة، و ابن عامر و ابن كريز، و وليد بن عتبة، و عبد الرحمن بن خالد، و شرحبيل بن سمط، و در مقابل او ابو هريرة، و ابو دردا، و نعمان بن بشير، و ابو امامه باهلى بودند.
من چون نامه امير المؤمنين عليه السلام را به او دادم، و آنرا قرائت كرد، گفت: على بن ابيطالب، كشندگان عثمان را به ما تحويل نمىدهد.من به او گفتم: اى معاويه! تو به داعيه اخذ قتله عثمان جنگ مكن! زيرا كه تو سلطنت و حكومت مىخواهى! و اگر تو مىخواستى عثمان را يارى كنى، در وقتى كه زنده بود يارى مىكردى! و ليكن تو عمدا انتظار كشيدى تا كشته شود، و سپس خونخواهى او را وسيله وصول به قدرت و امارت خود قرار دهى!
معاويه از اين گفتار من به غضب آمد، و من خواستم غضب او را تشديد كنم، به ابو هريره گفتم: اى صحابى رسول خدا! من تو را سوگند مىدهم به خداوند: آن كه هيچ معبودى جز او نيست، و اوست كه به پنهان و آشكارا اطلاع دارد، و به حق حبيب او: مصطفى صلى الله عليه و آله، اينكه به من خبر دهى! آيا تو در روز غدير خم حضور داشتى؟ ابو هريره گفت: آرى حضور داشتم! من گفتم: چه شنيدى كه درباره على مىگفت؟! گفتشنيدم كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.
گفتم: بنابراين تو با دشمن او موالات كردى! و با ولى او دشمنى نمودى! ابوهريره، نفسى عميق كشيد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون.[220]
ص 178
سمعانى با اسناد خود از سالم بن ابى جعد روايت مىكند كه: به عمر گفته شد: تصنع بعلى مالا تصنعه باحد من صحابة رسول الله صلى الله عليه و آله! قال: لانه مولاى.[221]
«مىبينيم كه تو با على طورى رفتار مىكنى كه با احدى از اصحاب رسول خدا چنين رفتار نمىكنى! عمر در پاسخ گفت: به سبب آنكه على مولاى من است».
ابراهيم بن محمد حموئى كه از اعيان علماء عامه است گفت: به من خبر داد: شيخ مجد الدين عبد الله بن محمود بن مودود حنفى، به طريق قرائت من براى او، در بغداد سوم ماه رجب سنه ششصد و هفتاد و دو، كه شيخ ابو بكر مسمار بن عمر بن عويس بغدادى خبر داد به من، به طريق استماع من از او، كه ابو الفتح محمد بن عبد الباقى معروف بن ابن بطى خبر داد به من، به طريق استماع من از او.و ديگر آنكه[222] خبر داد به من امام فقيه كمال الدين ابو غالب هبة الله بن ابى القاسم ابن ابى غالب سامرى، به طريق قرائت من براى او، در مسجد قصر در بغداد، شب يكشنبه بيست و هفتم ماه رمضان سنه ششصد و هشتاد و دو، كه خبر داد به من شيخ محاسن بن عمر بن رضوان حرائنى، به طريق استماع من از او، در بيست و يكم از ماه محرم سنه ششصد و بيست و دو، كه خبر داد به من ابو بكر محمد بن عبد الله بن نصر ابن زعفرانى، به طريق استماع من از او، در شانزدهم از ماه رجب از سنه پانصد و پنجاه، كه خبر داد به من ابو عبد الله مالك بن احمد بن على بن ابراهيم فراء بانياسى، به طريق استماع من از او، كه ابن راغونى در ماه شعبان سنه چهار صد و شصت و سه خبر داد كه، ابو الحسن احمد بن محمد بن موسى بن قاسم ابن صلتخبر داد به من، به طريقى كه براى او خوانده مىشد و من مىشنيدم، در ماه رجب روز سيزدهم سنه چهار صد و پنج، كه خبر داد به من ابراهيم بن عبد الصمد هاشمى مكنى به ابو اسحق كه گفت: خبر داد به من ابو سعيد اشج، كه خبر داد به من مطلب بن زياد، از عبد الله بن محمد بن عقيل، كه او
ص 179
گفت:
من در خانه جابر بن عبد الله بودم و على بن الحسين عليه السلام و محمد ابن حنفيه و حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام نيز در آنجا بودند، كه مردى از اهل عراق داخل شد، و به جابر گفت: تو را به خداوند سوگند مىدهم كه براى من حديث كنى به آنچه ديدى و شنيدى از رسول خدا صلى الله عليه و آله!
جابر گفت: ما در جحفه در غدير خم بوديم، و در آنجا مردم بسيارى از طائفه جهينة و مزينة و غفار بودند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله از خباء و يا از فسطاط[223] خود خارج شد، و سه بار با دستخود اشاره كرد، و سپس دست على - صلوات الله عليه - را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.[224]
و خوارزمى در ضمن بيان نامه معاويه به عمرو عاص كه مىخواست او را بر عليه على عليه السلام در جنگ با آنحضرت حركت دهد، و عمرو عاص امتناع مىكرد، و سپس معاويه را جواب نوشت: فضائل امير المؤمنين عليه السلام را يكايك برشمرد: تا آنكه نوشت: و قد قال فيه رسول الله صلى الله عليه و آله: هو منى و انا منه، و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، و قد قال فيه يوم غدير خم: الا و من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.تا آخر نامه كه مفصل است.[225]
ابراهيم بن محمد حموئى با سند متصل خود نقل مىكند، از زيد بن عمر بن مورق كه او مىگفت: من در شام بودم و عمر بن عبد العزيز به مردم عطيه مىداد، من پيش رفتم.گفت: از كدام قبيلهاى؟!
ص 180
گفتم: از قريش! گفت: از كدام طائفه قريش؟! گفتم: از بنى هاشم! گفت: از كدام فرقه بنىهاشم؟! من در پاسخ او ساكت ماندم! او دستخود را روى سينهاش گذارد و گفت: سوگند به خدا كه مولاى (غلام و عبد) على بن ابيطالب هستم!
و پس از آن گفت: جماعتى براى من روايت كردهاند كه: ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و سپس به خازن خود گفت: اى مزاحم! به امثال اين مرد از عطايا چقدر مىدهى؟! مزاحم گفت: يكصد و يا دويست درهم!
عمر بن عبد العزيز گفت: به او پنجاه دينار بده، به جهت ولايت على بن ابيطالب، و سپس گفت: برو به شهر خودت.و از اين به بعد نيز آنچه به امثال تو از عطايا مىرسد به تو نيز خواهد رسيد.[226]
و حموئى ايضا با سند متصل خود روايت مىكند از ابو سعيد خدرى كه رسول - خدا صلى الله عليه و آله مردم را در غدير خم به جهت على عليه السلام طلب كرد، و امر كرد تا آنچه را كه از خار در زير درختبود، همه را هموار نموده و زمين را پاك كردند.و اين واقعه در روز پنجشنبه[227] بود.و على را طلب كرد و دو بازوى او را گرفت و بلند كرد بطوريكه مردم سپيدى زير بغل رسول الله را ديدند، و مردم متفرق نشده بودند كه اين آيه نازل شد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[228]
«امروز من دين شما را كامل كردم، و نعمتخود را بر شما تمام نمودم، و
ص 181
راضى شدم كه براى شما دين اسلام، دين باشد».پيغمبر در اين حال گفت: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى، «خداوند بزرگتر است از آنچه به وصف آيد، بر كامل نمودن دين، و تمام كردن نعمت، و راضى شدن پروردگار من به رسالت من، و به ولايتبراى على بن - ابيطالب بعد از من».
و پيغمبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.حسان بن ثابت گفت: به من اجازه بده كه درباره على ابياتى را بسرايم كه جناب شما آنرا بشنويد! حضرت فرمود: بگو با بركت از خدا!
حسان برخاست، و گفت: اى بزرگان و اى شيوخ قريش! بشنويد سخن مرا كه شهادت رسول خداست درباره ولايت كه براى على ثابت است! و سپس ابيات زير را انشاد كرد:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا
یقو ل: فمن مولاكم و وليكم؟ فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا[229]
الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا
هناك دعا: اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا.[230]
بايد دانست كه اعلام و علماى از علم حديث و تاريخ، بر اشعار حسان بن ثابت اتفاق دارند، و خود اين ابيات سند زندهاى براى ولايت در روز غدير است، و از اسناد مهمه غدير محسوب مىشود كه در محضر رسول خدا ايراد كرده، و مفاد حديث ولايت را در روز غدير، در آن گنجانيده است.
حسان شاعر رسول خدا است، و در شعر مقامى منيع دارد، و شعر او را در قصائد و مدائحى كه درباره رسول الله و امير المؤمنين - عليهما الصلوة و السلام - سروده است در كتب خود بالمناسبة در هر مقام و موضعى آوردهاند.شعر غدير او را
ص 182
كه ضبط كردهاند به اختلاف نوشتهاند، بعضى سه بيت، و بعضى چهار بيت، و بعضى پنجبيت، و در اغلب شش بيت، و بعضى ده بيت، و بيشتر از آن نيز ذكر كردهاند، و ما اينك طبق نقل «الغدير» آنرا مىآوريم، و بعضى از بزرگان از عامه و شيعه را كه آن غديريه را در كتب خود ذكر كردهاند، به اجمال ذكر مىكنيم:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا 1
فقال: فمن مولاكم و نبيكم فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا 2
: الهك مولانا و انت نبينا و لم تلق منا فى الولاية عاصيا 3
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا 4
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا 5
هناك دعا اللهم: وال وليه و كن للذى عادا عليا معاديا 6
1- «در روز غدير خم، پيامبر اين مردم و اين امت، اين قوم را ندا مىكند، و چقدر نداى اين پيامبر كه منادى حق استبراى امت، شنوا كننده و فهماننده است».
2- پس پيامبر گفت: اى مردم! مولاى شما و پيامبر شما كيست؟! و آن امتبدون آنكه تجاهلى كرده و چشم بر هم نهاده باشند، گفتند:
3- خداى تو مولاى ماست! و تو پيامبر ما هستى! و درباره ولايت از ميان ما هيچ مخالفى را نخواهى يافت.
4- در اين حال پيامبر به على گفت: بر پا خيز اى على! زيرا كه من مىپسندم كه تو بعد از من امام و هادى باشى!
5- پس هر كس كه من مولاى او هستم، اين على ولى اوست، و بنابراين اى مردم! شما پيروان صديق، و از مواليان راستين او بوده باشيد.
6- در آنجا پيامبر دعا كرد، كه: بار پروردگارا! تو ولايت آنكه را داشته باش كه او ولايت على را دارد! و دشمن باش با آنكه با على دشمن است»!
از مشاهير علماى عامه كسانى كه ابيات غديريه حسان را در كتب خود آوردهاند عبارتند از:
1- حافظ ابو عبد الله مرزبانى محمد بن عمران خراسانى متوفى در سنه
ص 183
378در كتاب «مرقاة شعر».
2- حافظ ابو سعد خرگوشى متوفى در 406، و در كتاب «شرف المصطفى».
3- حافظ ابن مردويه اصفهانى متوفى در 410 در كتاب خود تخريج كرده است.
4- حافظ ابو نعيم اصفهانى متوفى در 430 در كتاب خود: «ما نزل من القرآن فى على».
5- حافظ ابو سعيد سجستانى متوفى در 477 در كتاب «الولاية».
6- اخطب الخطبآء خوارزمى متوفى 568 در كتاب «مناقب»، و كتاب «مقتل الامام السبط الشهيد».
7- حافظ ابو الفتح نطنزى در كتاب «خصائص العلوية على ساير البرية».
8- ابو المظفر سبط ابن جوزى حنفى متوفى در 654، در كتاب «تذكرة خواص الامة».
9- صدر الحفاظ گنجى شافعى متوفى در 658، در كتاب «كفاية الطالب».
10- شيخ الاسلام صدر الدين حموئى متوفى در 722، در كتاب «فرائد السمطين».
11- حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندى متوفى در قدرى بيشتر از 750، در «نظم درر السمطين».
12- حافظ جلال الدين سيوطى متوفى در 911 در كتاب «الازدهار فيما عقده الشعراء من الاشعار».
و از مشاهير علماى شيعه كسانى كه ابيات حسان را آوردهاند عبارتند از:
1- ابو عبد الله مفجع محمد بن احمد متوفى در 227.
2- ابو جعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى در «مسترشد».
3- ابو جعفر صدوق محمد بن بابويه متوفى در 381 در كتاب «امالى».
4- سيد رضى متوفى در 406.
5- معلم الامة شيخ مفيد متوفى در 413 در كتاب «الفصول المختارة»، و نيز در رساله خود در معناى مولى، و نيز در تاليف ديگر خود به نام: «النصرة
ص 184
لسيد العترة فى حرب البصرة»، و همچنين در كتاب «ارشاد».
6- شريف سيد مرتضى علم الهدى متوفى در 436 در شرح بائيه سيد حميرى.
7- ابو الفتوح كراجكى متوفى در 449 در «كنز الفوائد».
8- شيخ عبيد الله بن عبد الله سد آبادى در كتاب «المقنع فى الولاية».
9- شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى متوفى در 460 در كتاب «تلخيص الشافى».
10- مفسر كبير شيخ ابو الفتوح خزاعى رازى متوفى در 588 در تفسير خود.
11- شيخ فتال در «روضة الواعظين».
12- ابو على فضل بن حسن طبرسى در «اعلام الورى».
13- ابن شهر آشوب سروى مازندرانى متوفى در 588 در «مناقب».
14- ابو زكريا يحيى بن حسن حلى معروف به ابن بطريق در كتاب «خصائص».
15- سيد هبة الدين در كتاب «المجموع الرائق».
16- رضى الدين على بن طاوس متوفى در 664 در كتاب «طرائف».
17- بهاء الدين ابوالحسن اربلى متوفى در 692 و يا 693 در «كشف الغمة».
18- عماد الدين حسن طبرى در كتاب «كامل بهائى».
19- شيخ يوسف بن ابى حاتم شامى در دو موضع از كتاب «الدر النظيم».
20- شيخ على بياضى عاملى در كتاب «الصراط المستقيم».
21- قاضى نور الله مرعشى شوشترى شهيد متوفى در 1091 در «مجالس المؤمنين».
22- مولى محسن فيض كاشانى متوفى 1091 در كتاب «علم اليقين».
23- شيخ ابراهيم قطيفى در كتاب «الفرقة الناجية».
24- سيد هاشم بحرانى متوفى در 1107 در «غاية المرام».
25- علامه مجلسى متوفى در سنه 1111 در «بحار الانوار».
26- شيخ يوسف بحرانى صاحب «حدائق» متوفى در 1186 در كتاب «كشكول» خود.و بسيارى ديگر از علماء كه اين حديث را از شعر حسان روايت
ص 185
كردهاند.[231] و چون بحث ما فعلا در سند حديث غدير و ولايت است، فلهذا نام اين اعلام و كتابهايشان را ذكر كرديم.
و نيز از حموئى با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت مىكند كه: قال: سئل سلمان الفارسى - رضى الله عنه - عن على بن ابيطالب و فاطمة - صلوات الله عليهما و آلهما - فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: عليكم بعلى بن ابيطالب، فانه مولاكم فاحبوه! و كبيركم فاتبعوه! و عالمكم فاكرموه! و قائدكم الى الجنة فعزروه! فاذا دعاكم فاجيبوه! و اذا امركم فاطيعوه! احبوه بحبى! و اكرموه بكرامتى! ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته. [232]
«از سلمان فارسى راجع به على بن ابى طالب و فاطمه - سلام الله عليهما - سؤال شد.سلمان گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىگفت: بر شما باد به على بن ابيطالب، چون او مولاى شماست! پس او را دوست داشته باشيد! و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد! و عالم شماست پس او را گرامى بداريد! و رهبر و پيشواى شما به سوى بهشت است، پس او را تعظيم نمائيد! زمانى كه شما را بخواند اجابت كنيد! و چون امر كند اطاعت نمائيد! به حب من به او محبت كنيد! و به كرامت من او را مكرم بداريد! من چيزى درباره على به شما نگفتم مگر آنچه را پروردگارم - جلت عظمته - به من امر كرد».
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» از سفيان ثورى، از عبد الرحمن بن قاسم، از عمرو بن عبد الغفار آورده است كه چون ابو هريرة با معاوية وارد كوفه شد، و عصرها در مسجد كوفه در باب كنده مىنشست و جلوس مىنمود، و مردم نيز در برابر او مىنشستند، جوانى از جوانان كوفه آمد و در برابر او نشست، و گفت: اى ابو هريرة من تو را به خداوند سوگند مىدهم، آيا از رسول خدا شنيدى كه درباره على بن ابيطالب مىگفت: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟!
ابو هريرة گفت: اللهم نعم! آرى بحق پروردگارم.جوان گفت: فاشهد
ص 186
بالله لقد واليت عدوه، و عاديت وليه.ثم قام عنه.[233]
«من به خداوند شهادت مىدهم كه: تو با دشمن على موالات كردى، و با ولى او دشمنى نمودى! اين بگفت، و برخاست».
و نيز ابن ابى الحديد در شرح آورده است كه: ابن نوح گفته است: و اعجبا من قوم - يعنى من اصحاب صفين - يعتريهم الشك فى امرهم فى مكان عمار، و لا يعتريهم الشك فى مكان على عليه السلام و يستدلون على ان الحق مع اهل العراق يكون عمار بين اظهرهم، و لا يعنون بمكان على، و يحذرون من قول النبى صلى الله عليه و آله: تقتلك الفئة الباغية، و يرتاعون لذلك، و لا يرتاعون لقوله فى على عليه السلام: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و لا لقوله: لا يحبك الا مؤمن، و لا يبغضك الا منافق.[234]
«اى چه امرى شگفتانگيز است از امر جماعتى (يعنى از اصحاب صفين و لشگريان امير المؤمنين كه با آنحضرت بر عليه معاويه مىجنگيدند) كه چون عمار در ميان آنها بود، و كشته شد، شك براى آنها پيدا شد كه: اين دليل بر آن است كه على بر حق است، و عمار در لشگريان على بود.و براى خود مقام و منزلت على شكى براى آنان پيدا نشد كه: على بر حق است، و بايد در برابر او فداكارى كرد!
و استدلال مىكنند كه حق با اهل عراق است، نه اهل شام، چون عمار در ميان اهل عراق است، و به وجود على در حقانيت لشكر عراق استدلال نمىنمايند.و از گفتار رسول خدا كه به عمار گفت: تو را گروه ستمگر مىكشند، ترس دارند، و نگران مىشوند، و به گفتار رسول خدا درباره على كه گفت: بار پروردگارا! ولايت آن كه را داشته باشى، كه او ولايت على را دارد، و دشمن باش با آن كه على را دشمن دارد، نگران نمىشوند، و در ترس نمىآيند! و نيز به گفتار ديگر رسول خدا كه به على فرمود: دوست ندارد تو را مگر مؤمن، و دشمن ندارد تو را مگر منافق، نيز در ترس نمىافتند و بر حذر نمىشوند».
ص 187
و نيز ابن ابى الحديد در شرح آورده است كه: عمار بن ياسر با عمرو عاص، در روز صفين گفتگوئى داشتند.
عمار بن ياسر به عمرو عاص گفت: من تو را مطلع مىكنم كه به چه علتبا تو و با اصحاب تو جنگ مىكنم؟! رسول خدا به من امر كرد با ناكثين جنگ كنم (شكنندگان بيعتبا على) و من جنگ كردم، و به من امر كرد تا با قاسطين جنگ كنم (متعديان و متجاوزان) و شما آنها هستيد! و اما مارقين (خارج شدگان از دين) پس نمىدانم آنها را ادراك مىكنم يا نه؟!
ايها الابتر الست تعلم ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ و انا مولى الله و رسوله، و على مولاى بعدهما. [235]
«اى ابتر (مقطوع الخير و الرحمة) آيا نمىدانى كه رسول خدا درباره على چنين فرمود؟! و من مولاى خدا و رسول خدا هستم، و بعد از آن دو، على مولاى من است».
علامه كبير و محدث عظيم: سيد هاشم بحرانى كه از علماى ارزشمند اسلام و مكتب تشيع است و صاحب «تفسير برهان» و «مدينة المعاجز» و «غاية المرام» و كتب ديگر، در «غاية المرام» بعد از نقل هشتاد و نه روايت از عامه كه ما اندكى از آنرا در اينجا ذكر كرديم گويد: خبر غدير خم چه از ناحيه عامه و چه از ناحيه خاصه به حد تواتر رسيده است، حتى اينكه محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، كتابى مستقل در اين باب نوشته و نام آنرا كتاب «الولاية» گذارده است و در آن طرق اين حديث را از هفتاد و پنج طريق استخراج كرده است، و اين مرد عامى المذهب است.
و ابو العباس محمد بن سعيد بن عقدة نيز كتابى مستقلا نگاشته، و طرق حديث غدير را از يكصد و پنج طريق استخراج كرده است، و اين مقدار از حد تواتر متجاوز است، و بنابراين هيچگاه خبرى يافت نشده است كه تعداد طرق آن به اين مقدار باشد.و عليهذا واجب است كه اين حديث اصل متبع و طريق واضح و
ص 188
روشن شمرده شود.و پس از آنكه از ابن طاوس، داستان ابو المعالى جوينى را در بغداد و مشاهده جلد 28 از غدير را نزد صحاف بيان مىكند مىگويد: حكاية لطيفة:
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» مىگويد كه: يحيى بن سعيد بن على حنبلى كه معروف به ابن غالية است، و در قطيفا كه در جانب غرب بغداد استسكنى دارد، و از كثرت وثوق و اعتماد به او يكى از شهودى است كه شهادت او نزد قاضى محكمه مسموع است، براى من بيان كرد كه: من در نزد فخر اسماعيل بن على حنبلى فقيه معروف به غلام ابن المثنى حاضر بودم - و فخر اسماعيل از پيشوايان حنبلىها در بغداد بود، و در فقه و مسائل خلاف يد طولائى داشت، و تدريس علم منطق مىكرد، و مجلسى خوش و شيرين عبارت داشت.من او را ديدهام و سخن او را شنيدهام، و در سنه ششصد و ده از دنيا رفت -.
ابن غاليه مىگويد: ما روزى در نزد او بوديم و به گفتگو مشغول بوديم كه يكنفر از حنبلىها وارد شد، و داستانى داشت كه: بر عهده يكى از مردمان كوفه طلبى داشت كه رفته بود به كوفه تا دين خود را بگيرد، و اتفاقا رفتن او به كوفه، مصادف شده بود با زيارت روز غدير، و اين مرد حنبلى در كوفه بود، و اين زيارت كه در روز هيجدهم از ماه ذو الحجه است، آنقدر از خلايق به مشهد و مرقد امير المؤمنين عليه السلام گرد آمده بودند كه از حد شمارش و احصاء بيرون بود.
ابن غاليه مىگويد: فخر اسماعيل شروع كرد از احوال آن مرد پرسيدن، كه آيا مال تو وصول شد؟! و آيا مقدارى از آن مال در نزد غريم و بدهكار تو باقيمانده است؟! و آن مرد حنبلى جواب فخر را مىداد.تا اينكه آن مرد به فخر گفت: يا سيدى اگر تو در روز غدير حضور داشتى، مشاهده مىكردى آنچه را كه از فضايح و گفتار شنيع و سب صحابه علنى با صداهاى بلند بدون هيچ مراقبه و هيچ ترسى، در كنار قبر على بن ابيطالب به وقوع مىپيوندد!
فخر اسماعيل گفت: اين مردم كه سب مىكنند چه گناهى دارند؟ سوگند به خدا، كسى آنها را بر سب جرات نداد، و اين باب را به روى آنان نگشود مگر صاحب همين قبر.
آن مرد گفت: صاحب اين قبر كيست؟!
فخر گفت: على بن ابيطالب.
ص 189
آن مرد گفت: يا سيدى! اوست آن كسى كه اين سب را براى اين مردم سنت كرد، و به آنها ياد داد، و راه مردم را به آن گشود؟! فخر گفت: آرى!
آن مرد گفت: يا سيدى! بنابراين اگر على بر حق است، پس چرا ما فلان و فلان را دوست داريم؟ و اگر بر باطل است پس چرا ما او را دوست داريم؟! در اينجا سزاوار اينست كه يا از او و يا از دو نفر ديگر تبرى بجوئيم و بيزار شويم!
ابن غالبه مىگويد: آنچنان فقيه حنبلى فخر در جواب او درماند، كه از مجلس به سرعتبرخاست و نعل خود را پوشيد و گفت: خدا لعنت كند اسماعيل را (فاعل بن فاعل) اگر جواب اين مسئله را بداند، و رفت و در اندرونش داخل شد، ما نيز برخاستيم و منصرف شديم.[236]
مرحوم صدوق از پدرش، از احمد بن ادريس، از يعقوب بن يزيد، از محمد بن ابى عمير، از محمد قبطى روايت مىكند كه حضرت صادق عليه السلام گفتند: مردم از گفتار رسول خدا درباره على بن ابيطالب در مشربه ام ابراهيم غفلت كردند، همانطور كه از گفتارش در روز غدير خم غفلت كردند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مشربه ام ابراهيم بودند، و جماعتى از اصحاب نزد آنحضرت بودند كه على بن ابيطالب وارد شد، و آن صحابه به ورود على خوشحال نشدند و اظهار سرور نكردند.چون رسول الله ديدند كه آنها آمدن على را ناخوشايند داشتند فرمود: معاشر الناس! اين اهل بيت من است كه شما اينك به آنها استخفاف مىكنيد، و ارج نمىنهيد، و من هنوز زنده هستم و در ميان شما هستم!
سوگند به خداوند كه چون از ميان شما رختبربندم و غيبت كنم، خداوند از شما غيبت نمىكند.روح و راحت و بشرى و بشارت براى كسى است كه به على اقتدا كند، و ولايت او را بپذيرد، و در برابر او تسليم باشد، و نيز در برابر اوصياى من از فرزندان او.من بر عهده دارم كه ايشان را در شفاعتخود داخل كنم، چون ايشان پيروان من هستند، و كسى كه از من پيروى كند از من است.و اين سنتى است كه
ص 190
از ابراهيم خليل در من جارى شده است، چون من از ابراهيم هستم، و ابراهيم از من است، و فضيلت من، فضيلت اوست، و فضيلت او فضيلت من است، و من از ابراهيم افضل هستم، و اين تصديق گفتار پروردگار من است كه:
ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم. [237]رسول خدا هنوز حيات داشت و پايش در مشربه ام ابراهيم بود كه مردم امر را از على بن ابيطالب برگرداندند»[238]
و نيز صدوق با سند متصل خود روايت مىكند از وكيع مسعودى، مرفوعا از سلمان فارسى - رحمه الله - كه او مىگفت: ابليس - لعنه الله - به جماعتى عبور كرد كه آنها امير المؤمنين عليه السلام را سب مىكردند.ابليس در مقابل آنها ايستاد.آنها گفتند: اينكه در برابر ما ايستاده است كيست؟! ابليس گفت: من ابو مرة هستم (ابو مرة لقب ابليس است) گفتند: اى ابو مرة آيا تو سخن ما را نمىشنوى؟! ابليس گفت: بدى و زشتى براى شما باشد! شما مولاى خودتا�� على بن ابيطالب را سب مىكنيد! گفتند: تو از كجا مىدانى كه على مولاى ماست؟! ابليس گفت: از گفتار پيغمبرتان كه گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.آنها گفتند: آيا تو از مواليان و شيعيان او هستى؟! گفت: نه، من از مواليان و شيعيان او نيستم و ليكن او را دوست دارم، و هر كس كه بغض او را در دل داشته باشد من در مال و فرزندان او شريك خواهم شد.
آنها گفتند: اى ابو مرة! تو درباره على به ما چيزى نمىگوئى؟! ابليس گفت: اى جماعت ناكثين و قاسطين و مارقين شما از من بشنويد! من در ميان گروه جن خداوند را دوازده هزار سال عبادت كردم، چون خداوند طائفه جن را هلاك كرد من از تنهائى به سوى خداوند عز و جل شكايت، آوردم، خداوند مرا به آسمان دنيا بالا برد، و من خداوند را دوازده هزار سال در ميان فرشتگان عبادت كردم.و در اين بين كه ما خداوند عز و جل را تسبيح و تقديس مىنموديم يك نور
ص 191
شعشعانى از برابر ما عبور كرد بطوريكه همه ملائكه به سجده افتاده و گفتند: سبوح قدوس، اين نور نور فرشته مقربى بود، و يا نور پيغمبر مرسلى؟ در اين حال ندا از ناحيه خداوند عز و جل رسيد كه: لا نور ملك مقرب، و لا نبى مرسل، هذا نور طينة على بن ابيطالب.[239] «اين نور فرشته مقرب نيست، و نور پيامبر مرسل نيست، اين نور سرشت على بن ابيطالب است».
و على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن سنان، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون خداوند پيغمبرش را امر كرد كه امير المؤمنين را به ولايتبراى مردم نصب كند در گفتارش كه فرمود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك «فى على» بغدير خم، و پيامبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، در اين حال جميع شياطين و ابالسه نزد ابليس اكبر و شيطان بزرگ جمع شدند و خاك بر سر و صورت خود مىريختند.
ابليس اكبر (شيطان بزرگ) به آنها گفت: چه مىكنيد؟! چرا اينكارها را مىكنيد؟! آنها گفتند: اين مرد (پيغمبر) عقدى بسته است كه تا روز قيامت كسى نمىتواند آنرا باز كند.ابليس اكبر گفت: كلا چنين نيست.آن كسانى كه در حول و اطراف او هستند به من وعدهاى دادهاند وعده جزمى كه مخالفت مرا نكنند! و در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد:
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين. [240]و[241]
«و شيطان، راى باطل خود را بطور جدى به صورت حق برايشان جلوه داد، تا غير از جماعتى از مؤمنان بقيه همگى او را تصديق نموده و پيرو او شدند».
و شيخ طوسى در «تهذيب» با اسناد خود از حسان جمال روايت مىكند كه گفت: من حضرت صادق عليه السلام را از مدينه به مكه حمل مىدادم، چون به مسجد غدير رسيديم نظرى به طرف چپ كوه نمود و فرمود: اينجا جاى پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله است در آن وقتى كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من
ص 192
والاه، و عاد من عاداه.و پس از آن نظرى به جانب ديگر كرد و گفت: اينجا جاى چادر ابو فلان، و فلان، و سالم مولى ابى حذيفه، و ابو عبيده جراح است كه چون پيغمبر را ديدند كه ستخود را بلند كرده است، بعضى از ايشان گفتند: به چشمانش نگاه كنيد، ببينيد چگونه مانند دو چشم شخص ديوانه در گردش است! و جبرائيل اين آيه را آورد:
و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين.[242]
«و نزديك بود كه آنان كه كافر شدهاند اى پيغمبر تو را با چشمهايشان بزنند چون ذكر نازل از خدا را شنيدند، و مىگفتند كه: حقا او ديوانه است.در حالى كه وحى قرآنى جز ياد و تذكرى براى عالميان چيزى نيست».سپس حضرت صادق فرمود: اى حسان! اگر تو شتربان من نبودى تو را به اين حديث، حديث نمىكردم.[243]
محمد بن على بن شهر آشوب، از معاوية بن عمار، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون پيغمبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، عدوى گفت: نه سوگند به خدا كه خداوند به او چنين امرى نكرده است، و اين مطلب فقط تقولى است كه رسول خدا نموده است (يعنى مطلبى است كه از نزد خود ساخته و پرداخته است و به خدا نسبت مىدهد).و خداوند تعالى اين آيات را فرستاد:
و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين و انه لتذكرة للمتقين و انا لنعلم ان منكم مكذبين و انه لحسرة على الكافرين و انه لحق اليقين.[244]
«و اگر او (محمد) بعضى از گفتارها را به ما ببندد، ما با دست قدرت خود او را خواهيم گرفت، و پس از آن، رگ حياتى قلب او را (كه خون از قلب بواسطه آن به رگها جريان مىيابد) مىبريم، و هيچيك از شما مانع از اين عمل ما
ص 193
نمىشويد.و اين براى متقيان موجب يادآورى خداست، و ما حقا مىدانيم كه بعضى از افراد شما از جمله تكذيبكنندگان هستند، و حقا او براى كافران موجب حسرت است.و بدرستى كه او حق اليقين است».
كه در اين آيات، مراد از و انه لحسرة على الكافرين، محمّد است، و مراد از و انه لحق اليقين، علىّ است.[245]
و محمد بن عباس بن ماهيار با سند خود روايت مىكند از فضيل بن عبد الملك، از حضرت صادق عليه السلام كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله، على امير المؤمنين عليه السلام را در روز غدير به ولايت منصوب كرد، مردم سه دسته شدند: يك دسته گفتند: محمد گمراه شده است.و يك دسته گفتند: زيانكار و هلاك شده است؟ و يك دسته گفتند: عشق على را در سر دارد كه درباره اهل بيت و پسر عمويش چنان مىگويد.خداوند تبارك و تعالى اين آيات را فرستاد:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى.[246]و [247]
«سوگند به ستاره هنگامى كه نزول مىكند، كه صاحب شما گمراه نشده و زيان نكرده است، و از روى هواى نفس خود سخن نمىگويد، نيست گفتار او مگر وحيى كه به او وحى شده است».
شيخ طوسى در «امالى» خود، از شيخ مفيد، با سند متصل از زيد بن ارقم آورده است كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله بغدير خم يقول: ان الصدقة لا تحل لى و لا لاهل بيتى.لعن الله من ادعى الى غير ابيه، لعن الله من تولى غير مواليه.الولد لصاحب الفراش و للعاهر الحجر.و ليس لوارث وصية.الا و قد سمعتم منى و رايتمونى.الا من كذب علىَّ متعمدا فليتبوء مقعده من النار.
الا و انى فرط لكم على الحوض، و مكاثر بكم يوم القيامة، فلا تسودوا وجهى.الا لاستنقذن رجالا من النار و ليستنقذن من يدى اقوام. ان الله مولاى، و
ص 194
انا مولى كل مؤمن و مؤمنة.الا فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.[248]
«شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم مىفرمود: صدقه حلال نيست، نه براى من و نه براى اهل بيت من.خداوند لعنت كرده است كسى را كه خود را به غير پدرش نسبت دهد.خداوند لعنت كرده است كسى را كه در تحت ولايت غير موالى خود درآيد.فرزند متعلق به كسى است كه صاحب فراش است (كه به نكاح صحيح زن حامله را داراست) و از براى شخص فاجر و زناكار، از فرزند بهرهاى نيست، بهره او سنگ است (كه به حكم حاكم شرع بايد در صورت احصان سنگسار شود).براى وارث وصيت نافذ نيست (بطوريكه از حق ساير وراث كم شود و در زيادى از ثلث كه حق متوفى است قرار گيرد).آگاه باشيد كه شما از من شنيديد و مرا ديديد، آگاه باشيد كه هر كس بر من متعمدا دروغ ببندد محل و ماواى او آتش مىباشد.آگاه باشيد كه من پيشدار و جلودار شما هستم در روز قيامتبه رفتن به سوى حوض كوثر، و بواسطه كثرت شما در روز قيامتخود را غالب مىبينم، و به كثرت شما در خود احساس كثرت و مطلوبيت مىكنم.پس شما موجب خجلت من (روسياهى) نشويد! آگاه باشيد كه من مردانى را كه سهميه آنها آتش است استنقاذ مىكنم و مىگيرم و نجات مىدهم، و هر آينه استنقاذ مىشوند و ربوده مىگردند از دو دست من اقوامى. حقا خداوند مولاى من است، و من مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستم.آگاه باشيد كه هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست».
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از سهم بن حصين اسدى روايت مىكند كه او گفت: من با عبد الله بن علقمة وارد مكه شديم، و عبد الله بن علقمه در مدت روزگار خود از سبكنندگان على بن ابيطالب بود.
من به عبد الله گفتم: ميل دارى نزد اين مرد (ابو سعيد خدرى) برويم و با او تجديد عهد بنمائيم؟!
گفت: آرى! و ما به نزد ابو سعيد رفتيم.عبد الله به او گفت: آيا تو درباره على منقبتى از رسول خدا شنيدهاى؟! گفت: آرى! چون آن را براى تو بازگو كردم
ص 195
مىتوانى از مهاجرين و انصار و از قريش نيز بپرسى و بدانى كه رسول خدا در روز غدير خم ابلاغ امر خدا كرد و گفت: ايها الناس! الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ گفتند: آرى پيغمبر سه بار اين جمله را تكرار نمود و پس از آن گفت: اى على نزديك بيا! و رسول خدا دستهاى على را بلند كرد بطوريكه سپيدى زير بغل آن دو نمايان شد و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين جمله را نيز سه بار تكرار كرد.
عبد الله بن علقمه به ابو سعيد گفت: تو خودت اين كلمات را از رسول خدا شنيدى؟! ابو سعيد گفت: آرى، و اشاره به سينهاش و به دو گوشش كرد و گفت: دو گوش شنيده و قلب من آنرا حفظ كرده است.
عبد الله بن شريك گويد: چون عبد الله بن علقمه و سهم بن حصين از سفر برگشتند، در وقتى كه ما نماز ظهر را در ماعتخوانده بوديم عبد الله بن علقمه برخاست و در حضور جمعيتسه بار گفت: انى اتوب الى الله و استغفره من سب على[249] «من به سوى خداوند توبه مىكنم، و از او طلب آمرزش و غفران مىنمايم از سبى كه به على كردهام».
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عبد الله بن يزيد، از پدرش روايت مىكند كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: على بن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة، و هو وليكم من بعدى.[250]
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عمير بن سعد آورده است كه او شنيده استسخن على را كه در رحبة مردم را سوگند مىداده است كه هر كس سخن رسول خدا را شنيده است كه: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه برخيزد و شهادت دهد.و ده نفر و اندى برخاستند و شهادت دادند.[251]
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود روايت مىكند از عبد الرحمن بن
ص 196
ابى ليلى كه گفت: پدرم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را در روز خيبر به على بن ابيطالب عليه السلام داد، و خداوند خيبر را به دست او فتح كرد.و او را در روز غدير خم بپا ايستاند، و به مردم اعلان كرد كه او مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى است.و قال له: انت منى و انا منك.و قال له: تقاتل يا على على التاويل كما قاتلت انا على التنزيل.و قال انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.و قال له: انا سلم لمن سالمك، و حرب لمن حاربك.و قال له: انت العروة الوثقى.و قال له انت تبين لهم ما اشتبه عليهم من بعدى.و قال له: انت امام كل مؤمن و مؤمنة، و ولى كل مؤمن و مؤمنة بعدى.و قال له: انت الذى انزل الله فيه: و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر. و قال له: انت الآخذ بسنتى و الذاب عن ملتى.و قال له: انا اول من تنشق عنه الارض و انت معى.و قال له: انا عند الحوض و انت معى. و قال له: انا اول من يدخل الجنة و انتبعدى، تدخلها و الحسن و الحسين و فاطمة.و قال له: ان الله اوحى الى بان اقوم بفضلك، فقمتبه فى الناس، و بلغتهم ما امرنى الله بتبليغه.و قال له: اتق الضغائن التى فى صدور من لا يظهرها الا بعد موتى، اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون.
«و به او گفت: تو از من هستى و من از تو هستم.و به او گفت: اى على من براى پذيرش ظاهر قرآن با مردم جنگ كردم، و تو براى پذيرش واقعيت و تحقق آن.و به او گفت: نسبت تو با من همانند نسبت هارون استبا موسى مگر آنكه پيغمبرى بعد از من نيست.و به او گفت: من صلح هستم با هر كه با تو صلح باشد، و مبارز هستم با هر كه با تو مبارزه كند.و به او گفت: تو دستاويز محكم خدا هستى.و به او گفت: تو واضح كننده و روشنكننده هستى براى آنان آنچه را كه بعد از من بر ايشان مشتبه گردد.و به او گفت: تو امام و پيشواى هر مؤمن و مؤمنهاى هستى، و تو ولى هر مؤمن و مؤمنهاى بعد از من هستى.و به او گفت: تو آن كسى هستى كه خداوند در شان او و اذان من الله و رسوله را نازل كرد.و به او گفت: تو گيرنده سنت من هستى و دفاعكننده از آئين من.و به او گفت: من اولين كسى هستم كه هنگام رستاخيز زمين براى او شكافته مىشود و تو با من هستى.و به او گفت: من در كنار حوض كوثرم و تو با من هستى.و من اولين كسى هستم كه وارد بهشت مىشود و تو بعد از من هستى كه با حسن و حسين
ص 197
وفاطمه عليها السلام وارد مىشوى.و خداوند به من وحى كرده است كه براى بيان فضل تو برپا خيزم، و من براى آن در ميان مردم قيام كردم و آنچه را كه خداوند مرا به تبليغ آن امر كرده بود تبليغ كردم.و به او گفت: بپرهيز از كينههائى كه در سينه كسانى است كه آن را آشكار نمىكنند مگر پس از مرگ من، ايشان را خداوند لعنت مىكند و لعنت كنندگان نيز لعنت مىكنند.
ثم بكى النبى فقيل: مما بكاؤك يا رسول الله؟ قال: اخبرنى جبرائيل عليه السلام عن ربه عز و جل: ان ذلك يزول اذا قام قائمهم، و علت كلمتهم، و اجتمعت الامة على محبتهم، و كان الشانى لهم قليلا، و الكاره لهم ذليلا، و كثر المادح لهم، و ذلك حين تغير البلاد، و تضعف العباد، و الاياس من الفرج، فعند ذلك يظهر القائم فيهم - الحديث.[252]
«و سپس رسول خدا گريست.از آنحضرت از علت گريه چون سئوال شد، گفت: جبرئيل عليه السلام از پروردگارش عز و جل به من خبر داده است كه اين كينهها و آزارها، در وقتى كه قائم آل محمد قيام كند سپرى مىشود، و در هنگامى كه كلمه و نام ايشان بالا رود و امت من بر محبت ايشان مجتمع گردند.و در آنوقت زشتگويان بر آنها كم خواهند بود، و ناپسندداران آنها ذليل و بىارج خواهند بود، و مداحان و ثناگويان آنها زياد خواهند بود، و اين زمانى به وقوع خواهد پيوست كه شهرها و بلاد دگرگون گردد، و بندگان خدا در ضعف و ناتوانى بسر برند، و ياس و نااميدى از فرج و گشايش همه را فرا گيرد.در آن وقت است كه قائم آل محمد در ميان آنها پديدار گردد» - الحديث.
پاورقي
[211] ـ «غاية المرام» قسمت اوّل ص 79، حديث هشتم.
[212] ـ «غاية المرام» قسمت اوّل ص 80، حديث يازدهم.
[213] ـ «غاية المرام» ص 80 حديث شانزدهم.
[214] ـ «غاية المرام» ص 80، حديث نوزدهم عطفاً بر حديث هفدهم.
[215] ـ در «مناقب» قَد أسْرَعْتُ با سين مهمله آمده است؛ يعني من با شتاب وارد در سال بيستم شدهام.
[216] ـ «غاية المرام» ص 81 و ص 82، حديث بيست و هفتم و «مناقب ابن مغازلي»، ص 16 تا ص 18 حديث شمارة 23. و نيز در «غاية المرام» ص 88 حديث 79 در ضمن حديثي كه از علي بن أحمد ماليك نقل ميكند اشارة رسول خدا را به اينكه عمر هر پيغمبري به قدر نصف عمر پيامبر پيشين است ذكر ميكند.
[217] ـ شك نيست كه رسول خدا شصت و سه سال عمر كردند. و در اين صورت كه ميفرمايد: من داخل در سال بيستم از عمرم شدهام؛ مراد عمر نبوّت است، كه مجموعاً بيست و سه سال از ابتداي آن بوده. و چون سه سال از اوّل آن را كه دعوت خصوصي بوده و هنوز آية : فَاصْدَعْ بِمَا تُؤمَر وَ أَعْرِض عَنِ المُشْرِكينَ نازل نشده بود، حذف كنيم بقيّه آن بيست سال ميشود كه دعوت روسل الله جهاراً بوده است؛ و اين نصف عمر حضرت عيسي بن مريم است كه تمام چهل سال آن در نبوّت بوده است چون از زمان كودكي به مقام نبوّت رسيد. قَالَ إِنِّي عَبْدُاللَهِ ءَاتَانِيَ الْكِتَـٰبَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبَاركًا أَيْنمَا كُنتُ وَ أَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا .
[218] ـ و نيز در «غاية المرام» ص 89 حديث هشتاد و هشت از ابن مغازلي، حديثي به همين مضمون آورده است كه رسول خدا فرمود: عمر هر پيامبري به قدر نصف عمر پيامبر قبل از اوست و عيسي بن مريم چهل سال عمر كرد؛ و من الآن داخل در سنة بيستم شدهام.
[219] ـ «غاية المرام» ص 82، حديث سيام؛ و «مناقب ابن مغازلي»، ص 25 و ص 26، حديث شمارة 37.
[220] ـ «غاية المرام» ص 84 حديث چهل و نهم؛ و «مناقب خوارزمي» طبع نجف ص 134 و ص 135. و طبع سنگي ص 130.
[221] ـ «غاية المرام» ص 84، حديث پنجاه وششم.
[222] ـ در اينجا حيلوله است يعني سند حديث مُجدّد ميشود.
[223] ـ خِبَآء چادري است كه از پشم و يا كرك و يا مو درست ميكنند؛ و در آن سكونت مينمايند. و جمع آن أخبِيَة است. و فُسْطَاط و فُسَّاط و فِسطَاط چادري است كه از مو درست ميكنند؛و جمع آن فَسَاطِيط است.
[224] ـ «غاية المرام»، ص 85، حديث شصت و يكم. و «فرايد السمطين» ج 1، ص 62 و ص 63. حديث شمارة 29.
[225] ـ «غاية المرام» ص 84، حديث چهل و هشتم؛ و «مناقب خوارزمي»، طبع نجف، ص 130؛ و طبع سنگي، ص 126.
[226] ـ «غاية المرام» ص 86 حديث شصت و چهارم. و «فرائد السمطين» ج 1، ص 66 حديث شمارة 32. و در نسخة «فرائد» چنين وارد است كه بعد از آنكه عمر بن عبدالعزيز ميپرسد: از كدام فرقة بني هاشم؟ من گفتم: مَولي علي! او گفت: مَولي عليّ؟ من ساكت ماندم.
[227] ـ بايد دانست كه طبق آنچه ما در حركت رسول خدا به مكّه در حجّة الوداع آورديم، اوّل ماه ذوالحجّة پنجشنبه و روز عرفه جمعه بوده و بنابراين روز غدير كه هجدهم است روز يكشنبه ميشود. ليكن بعضي از تواريخ و روايات روز پنجشنبه ذكر كردهاند.
[228] ـ آية 3، از سورة 5: مائده.
[229] ـ در بعضي از نُسخ تَعَاريا آورده است وليكن أظهر تعاميا است.
[230] ـ «غاية المرام» ص 87، حديث شمارة هفتاد و دوّم؛ و «فرائد السمطين»، ج 1، ص 74 و ص 75.
[231] ـ «الغدير» ج 2، ص 34 تا ص 39.
[232] ـ «غاية المرام» ص 88 حديث هفتاد و هفتم.
[233] ـ «غاية المرام» ص 89، حديث هشتاد و سوّم.
[234] ـ «غاية المرام» ص 89، حديث هشتاد و پنجم.
[235] ـ «غاية المرام» ص 89، حديث هشتاد و ششم.
[236] ـ «غاية المرام» ص 90.
[237] ـ آية 34، از سورة 3: آل عمران: «ذُريّهاي هستند كه بعضي از آنها بعض ديگرند؛ و خداوند شنوا و داناست».
[238] ـ «غاية المرام» ص 90، حديث دوّم.
[239] ـ «غاية المرام» ص 91، حديث ششم.
[240] ـ آية 20، از سورة 34: سبأ.
[241] ـ «غاية المرام» ص 91، حديث هشتم؛ و «تفسير علي بن ابراهيم قمّي» ص 538.
[242] ـ آية 51، از سورة 68 5 نون و القلم.
[243] ـ «غاية المرام» ص 92، حديث شانزدهم.
[244] ـ اية 44 تا 51، از سورة 69: الحاقّة.
[245] ـ «غاية المرام» ص 92، حديث هفدهم.
[246] ـ آية 1 تا 4، از سورة 53: و النّجم.
[247] ـ «غاية المرام» ص 92، حديث هجدهم.
[248] ـ «غاية المرام» ص 94، حديث بيست و دوّم، و «أمالي شيخ» جزء هشتم طبع نجف ص 231.
[249] ـ «غاية المرام» ص 94، حديث بيست و سوّم، و «أمالي شيخ» طبع نجف. ص252 مجلس نهم.
[250] ـ «غاية المرام» ص 94، حديث بيست و چهارم، و «أمالي شيخ» جزء نهم، طبع نجف ص 253.
[251] ـ «غاية المرام» ص 94، حديث بيست و هفتم، و «أمالي شيخ» جزء دوازدهم، ص 343 و 344.
[252] ـ «غاية المرام» ص 94 و ص 95، حديث سيام، و «أمالي شيخ» قسمت اوّل، جزء دوازدهم، ص 361 و ص 362.