ص 145
بسم الله الرحمن الر حیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[183]
«امروز نااميد شدهاند آنانكه كافر شدهاند، از دين شما، بنابراين از آنها نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخودم را بر شما تمام نمودم، و پسنديدم براى شما كه اسلام دين شما باشد»!
اين آيه مباركه در روز غدير خم بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد در وقتيكه از خطبه غراى خود در نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام ولايت كليه مطلقه الهيه، فارغ شده بودند و آنحضرت را به عنوان خلافت و امارت و ولايت معرفى كرده بودند.
ما در اين بحثهاى اخير يادآور شديم كه خطبه غدير رسول الله در پىآمد نزول آيه كريمه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين،[184] نازل شد.و رسول خدا
ص 146
خطبهاى خواندند كه در آن عبارت من كنت مولاه فعلى مولاه آمده است.
آيه يا ايها الرسول به آيه تبليغ معروف است، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه به حديث ولايت مشهور است، و بحث در اين دو مورد از هم جدا و ارتباطى با هم ندارند، يعنى ممكنست كسى مانند بعضى از عامه در شان نزول آيه تبليغ و يا در دلالت آن تشكيك كند ولى در حديث ولايتسندا و يا دلالة تشكيك نكند.ما بحمد الله و منه اين دو بحث را از هم متمايز نموديم، و در آيه تبليغ از جهتشان نزول آن راجع به سرور موحدان على بن ابيطالب عليه السلام و همچنين راجع به مفاد و محتواى تفسيرى آن بحث وافى كرديم، و بحث در حديث ولايت را به بعد از آن موكول نموديم.
و اينك كه با توفيق حضرت خداوندى بحث درباره آيه تبليغ به پايان رسيده است، زمان بحث در حديث ولايت فرا رسيده است، اميد است ان شاء الله تعالى در اين موضوع هم به قدر توان ناقابل خود بحثى بنمائيم، و سپس به بحث در مفاد آيه مطلع سخن كه در روز غدير نازل شده استبپردازيم.
و هو الولى ايهذا السامع مؤتى الزكاة المرء و هو راكع
و الشاهد التالى فاين الجامع للقوم؟ هل ثم دليل قاطع؟ 1
و هو ولى الحل و الابرام و الامر و النهى على الانام
بحكم ذى الجلال و الاكرام و ما قضاه فى اولى الارحام 2
و قال فيه المصطفى: انت الولى و مثله: انت الوزير و الوصى
و كم و كم قال له: انت اخى؟ فايهم قال له مثل على؟ 3
و هل سمعتبحديث مولى يوم «الغدير» و الصحيح اولى
ا لم يقل فيه الرسول قولا لم يبق للمخالفين حولا؟ 4
و هل سمعتبحديث المنزلة يجعل هارون النبى مثله؟
و ثبت الطهر له ما كان له من صنوه موسى فصار مدخله.5
من حيث لو لم يذكر النبوة كانت له من بعده مرجوه
فاستثنيت و نال ذو الفتوه عموم ما للمصطفى من قوه[185]6
ص 147
1- «و اوست (على بن ابيطالب عليه السلام) تنها ولى (صاحب اختيار و كافل به امور دينى و دنيوى) اى شخص شنونده! كه دهنده صدقه و زكوة استبه آن مرد سائل در حال ركوع.
و اوستشاهد حاضر گواهى كه در پهلوى پيامبر است، و در جنب او و كنار اوست.پس بنابراين جمع كننده و اجتماع دهنده امت كسى غير از او آيا مىتواند بوده باشد؟ پس او كجاست؟ چرا على در صحنه نيست؟ آيا گروه مخالفان دليل قاطعى دارند؟
(اشاره استبه آيه 17، از سوره 11: هود:افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به: «آيا آن كسى كه (محمد) از جانب پروردگار خود داراى بينه و برهانى قاطع است، و در پهلو و كنار او شاهدى از خود اوست، و پيش از او كتاب موسى بوده است كه آن كتاب پيشواى هدايت و رحمت است (مثل كسى است كه چنين نيست) ايشانند (محمد و على كه صاحب بينه و شاهدند) كه به كتاب خداوند: قرآن مجيد ايمان مىآورند».منظور در كلمه يتلوه شاهد منه است كه بدون شك مراد از آن على بن ابيطالب عليه السلام است).
2- و اوست صاحب اختيار هرگونه گشودن گرهى و پيمانى و عهدى، و هر گونه ابرام و محكم نمودن آن گره و عهد و پيمان.و اوست صاحب اختيار هر امرى، و هر گونه نهيى، بر تمام افراد جهان.
و اين ولايت و صاحب اختيارى به حكم خداوند ذو الجلال و الاكرام، صورت پذيرفته است، و بر طبق حكمى كه در قرآن كريم در آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله است نازل كرده است.
ص 148
3- و درباره او محمّد مصطفى آن يگانه برگزيده خدا فرموده است: تو تنها ولى و مولى و كافل به تمام امور مردم هستى! و نظير اين گفتار فرموده است: تو يگانه وزير و معين من، و تو يگانه وصى من مىباشى!
و چه بسيار مكرر در مكرر به او گفته است: تو برادر من هستى! پس به كدام يك از آن ديگران چنين گفتارى را رسول خدا صلى الله عليه و آله همانند گفتارى كه به على گفته، گفته است؟
4- و آيا تو حديث مولى (من كنت مولاه فعلى مولاه) را شنيدهاى؟! كه در روز غدير پيامبر مكرم ايراد فرمود؟ و صحيح آنست كه مراد از مولى، اولى و برتر بر نفوس باشد (و ساير معانى كه نمودهاند غلط است و براى فرار از مطلب و گريختن از حق استبه شبثبه خس و خاشاكى كه بر روى آب قرار مىگيرد).
آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على سخنانى نگفت كه براى مخالفان او جاى شبهه و ترديد و دگرگونى فكر، و از اين جا به جاى ديگر گريختن، باقى نگذارده باشد؟
5 و 6- و آيا تو حديث منزله را شنيدهاى، كه در آن على را به مثابه و مثال هارون پيغمبر وصى موسى قرار داده است؟! و از جهت پاكى و طهارت نفس آن درجه و مرتبهاى را براى او ثابت كرده است كه: براى هارون همدوش و همپايه موسى پيامبر بوده است.پس بنابراين على در اين منزله و پايه نسبتبه پيغمبر اكرم قرار گرفت، و نظير هارون داراى تمام شئون او شد، بطوريكه اگر رسول اكرم استثناء نبوت را بعد از خود نمىنمود، اميد آن بود كه براى على درجه نبوت هم ثابتباشد.
و ليكن پيامبر اكرم نبوت را استثناء نمود، و على ذو الفتوه و جوانمرد، آنچه را كه مصطفى از مقام و درجه و منزلت و قوت و قدرت معنوى داشت، همه را نائل شد».
بحث در حديث غدير: حديث ولايت، نيز از دو جهت قرار مىگيرد، اول از جهتسند، و دوم از جهت دلالت.و ما در هر يك از اين دو جهت ان شاء الله تعالى بطور مستوفى بحث مىنمائيم.
اما بحث از جهتسند، يعنى از جهت وقوع واقعه غدير، در روز هيجدهم
ص 149
ذو الحجة الحرام بواسطه خطبهاى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد كردند، از مسلمات تاريخ اسلام، بلكه از مسلمات تاريخ بشريت است.اين واقعه جزو ضروريات محسوب مىشود.و نه تنها مىتوان واقعه غدير را متواتر شمرد، كه مافوق تواتر است.يعنى درجه اخبار از اين حادثه به حدى است كه مثلا اگر با نيم آن مقدار از خبر، و اگر با خمس و يا عشر آن هم واقع مىشد، باز به ملاك تواتر افاده يقين مىنمود.اگر شيعه در اين باره كتاب بنويسد، و بحث كند و با سلسله اسناد متصل خود از اعلام و ائمه دين، اين واقعه را حكايت كند، جاى تعجب نيست، زيرا كه سند زنده و گوياى اوست، زيرا كه اساس مذهب و منهاج اوست، زيرا كه مفرق طرق و محل بروز زاويه بين او و بين هم خصمان اوست.
ولى جاى شگفت اينجاست كه مخالفان در اين باره، روايات و احاديثبقدرى بيان كردهاند، كه خود اعتراف به صحت در اسناد و يقين بودن اين واقعه نمودهاند، و بقدرى كتاب مستقل در اين موضوع نوشتهاند كه در حادثهاى از حوادث اسلام نمىتوان يافت كه اينقدر كتاب نوشته باشند، و بحثهاى طولانى و ممتد داشته باشند.
با اينكه از صدر اسلام تا همين امروز ما ديده مىشود كه بقدرى ايشان اهتمام دركتم حقايق و مختفى ماندن قضيه ولايت دارند، و اهتمام در عدم ذكر خبر، و تحريف آن، و تحريف كتب سابقين، و تحريف در طبع و انتشار آن مىنمايند كه هر شخص بصير و خبير به كتابها و روايات و تواريخ و سنن آنها را دچار حيرت و بهت مىكند.
عامه صريحا در كتابهاى خود تحريف دارند، و علنا مىگويند و مىنويسند كه ما بايد حقايق را بيان نكنيم تا دستاويز دست عوام نگردد.[186] اين بحث كه
ص 150
ملازم با بحث در صحه گذاردن به اعمال صحابه است، بحث مفصلى است كه ان شاء الله به مقام خود موكول مىكنيم.
معهذا آن حقانيت امير مؤمنان و سرور موحدان، و آن تابش نور ولايت، طورى است كه به هر كتابى كه دست مىزنيم، احاديث ولايتى و مناقب و فضائل آن پيشواى راستان، و امام راست كرداران به چشم مىخورد، و احاديث غدير خم در برابر ديده قرار مىگيرد.يعنى با وجود آنكه دشمنان از حقد و حسد در اختفاء آثارش كوشيدند، و دوستان از روى ترس و تقيه از بيان آن آثار خوددارى كردند معذلك در مشرق و مغرب عالم كتابهائى كه درباره حديث غدير نوشته شده، و يا لا اقل روايات غدير را ذكر مىكند، سند زنده و جاويدان از طلوع نور ولايت على در لابلاى كتابها، و در سينه نويسندگان، و در دل مشتاقان و محبان و عاشقان، و در برابر ديدگان دوستان و دشمنان طوعا او كرها واقع مىشود.
به هر طرف كه نگه مىكنم تو در نظرى چرا كه بهر تو جز ديده جايگاهى نيست
جمال السالكين و سيد اهل المراقبة على بن طاوس - رحمة الله عليه - در «اقبال» گويد: فصل در مختصر اوصافى كه علماء مخالفين براى روز غدير معلوم داشتهاند.بدان كه تصريح و تنصيص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره امامت على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - در روز غدير از امورى است كه نياز به
ص 151
كشف و بيان، براى اهل علم و امانت و درايت ندارد، و ما فقط به جهت تنبه كسى كه بخواهد بيابد، و معناى آنرا واقف شود، بعضى از راويان غدير را ذكر مىكنيم.
از جمله مصنفاتى كه در اين باره تصنيف شده است، تصنيفى است كه ابو سعد مسعود بن ناصر سجستانى كرده است، اين مرد در عقيده، مخالف اهل بيت است، و ليكن كسانى كه به حال او معرفت دارند، متفقا برآنند كه آنچه راجع به اهل بيت ذكر كرده است صحيح است، و در نقل آنها امين است.
تصنيفى را كه او نموده است نامش را «كتاب الدراية فى حديث الولاية» گذارده، و آن كتاب مشتمل بر هفده جزء است.در اين كتاب نصوص و تصريحاتى را كه درباره مناقب و مراتب مولانا على بن ابيطالب عليه السلام در روز غدير رسول مكرم - صلوات الله عليه - نمودهاند از يكصد و بيست تن از اصحاب آنحضرت روايت مىكند.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه محمد بن جرير طبرى صاحب «تاريخ كبير» روايت كرده، و نام آن كتاب را «كتاب الرد على الحرقوصية» گذارده است.[187] در آن كتاب حديث روز غدير، و نصى را كه رسول خدا درباره على - صلوات الله عليهما - به ولايت نموده است، و مقام رفيع و بزرگ او را معرفى كرده است، از هفتاد و پنج طريق روايتى ذكر كرده است.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى تاليف كرده: و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة» گذارده است.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه از شخصى كه همانند او در علم و دانش در زمان او يافت نمىشد، ابو العباس احمد بن سعيد بن عقدة حافظ تاليف شده است.آن كسى كه خطيب در «تاريخ بغداد» او را تزكيه كرده و شهادت به تقوى و علم او داده است.او كتابى نوشته و نامش را «حديث الولاية» گذارده
ص 152
است.
من يك نسخه از اين كتاب را كه در زمان خود ابو العباس بن عقدة نوشته شده بود، و تاريخ كتابتش سنه سيصد و سى بود، و براى صحت نقل از او خط شيخ طوسى و جماعتى از مشايخ اسلام در آن بود يافتم، و بنابراين صحت محتويات آن نسخه بر ارباب بصيرت پوشيده نيست.در آن كتاب نص رسول اكرم - صلوات الله عليه - را بر ولايت مولانا على عليه السلام از يكصد و پنج طريق ذكر كرده بود.
و اگر من تعداد اسامى مصنفان از مسلمين را كه در اين باب كتابى نگاشتهاند، در اينجا بياورم، براى مطالعه كنندگان اين كتاب به طول خواهد انجاميد.و تمامى آن تصانيف اينك در نزد ما موجود است، مگر كتاب طبرى.[188]
و نيز در «اقبال» گويد: فصل، و اما آنچه را كه مسعود بن ناصر سجستانى در كيفيت نص رسول خدا درباره ولايت مولانا على عليه السلام روايت كرده است، يك جلد است كه حاوى بيش از بيست جزوه است.و اما آنچه را كه محمد بن جرير صاحب تاريخ در اين باره روايت كرده است، آن هم يك جلد است، و اما آنچه را كه ابو العباس بن عقدة و غير او از علماء و روات آوردهاند مجلدات عديدهاى است.[189]
ابن شهر آشوب گويد: علماء همگى اجماع و اتفاق دارند بر قبول حديث ولايت، و اختلاف آنها در تاويل و معناى آنست، اين حديث را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و ابو نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دارقطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين، و ابوبكر باقلانى، و ابوالمعانى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و اعمش، و ابن عباس، و ابن الثلاج، و شعبى، و زهرى، و اقليشى، و ابن ماجة، و ابن البيع، و ابن عبد ربه، و الكانى، و ابو يعلى موصلى، از چند طريق، و احمد بن حنبل از چهار طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق، و ابن جرير طبرى از هفتاد و چند طريق در كتاب «الولاية»، و ابو العباس
ص 153
ابن عقدة از يكصد و پنج طريق، و ابو بكر جعابى از يكصد و بيست و پنج طريق، روايت كردهاند.
و على بن هلال مهلبى كتاب «الغدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد بن سعد، كتاب من روى غدير خم را تصنيف كرده است، و مسعود شجرى كتابى كه در آن راويان اين حديث و طرق آنست تصنيف كرده است، و منصور لانى رازى در كتاب خود اسامى راويان آنرا به ترتيب حروف معجم استخراج نموده است، و از صاحب «كافى» ذكر كرده است كه او گفته است: قصه غدير خم را براى ما قاضى ابوبكر جعابى از ابو بكر، و عمر و عثمان، و على، و طلحة، و زبير، و حسن، و حسين، و عبد الله بن جعفر، و عباس بن عبد المطلب، و عبد الله بن عباس، و ابوذر، و سلمان، و عبد الرحمن، و ابو قتادة، و زيد بن ارقم، و جرير بن حميد، و عدى بن حاتم، و عبد الله بن انيس، و برآء بن عازب، و ابو ايوب، و ابو برزه اسلمى، و سهل بن حنيف، و سمرة بن جندب، و ابو الهيثم، و عبد الله بن ثابت انصارى، و سلمة بن اكوع، و خدرى، و عقبة بن عامر، و ابو رافع، و كعب بن عجرة، و حذيفة بن يمان، و ابو مسعود بدرى، و حذيفة بن اسيد، و زيد بن ثابت، و سعد بن عبادة، و خزيمة بن ثابت، و خباب بن عتبة، و جندب بن سفيان، و عمر بن ابى سلمة، و قيس بن سعد، و عبادة بن صامت، و ابو زينب، و ابو ليلى، و عبد الله بن ربيعة، و اسامة بن زيد، و سعد بن جنادة، و خباب بن سمرة، و يعلى بن مرة، و ابن قدامه انصارى، و ناجية بن عميرة، و ابو كاهل، و خالد بن وليد، و حسان بن ثابت، و نعمان بن عجلان، و ابو رفاعة، و عمرو بن حمق، و عبد الله بن يعمر، و مالك بن حويرث، و ابو حمرآء، و ضمرة بن حبيب، و وحشى بن حرب، و عروة بن ابى جعد، و عامر بن نميرى[190] و بشير بن عبد المنذر، و رفاعة بن عبد المنذر، و ثابتبن وديعة، و عمرو بن حريث، و قيس بن عاصم، و عبد الاعلى بن عدى، و عثمان بن حنيف، و ابى بن كعب، و از زنان: فاطمة الزهرآء عليه السلام، و عائشة، و ام سلمة، و ام هانى، و فاطمة بنتحمزة بن عبد المطلب، روايت كردهاند.[191]
ص 154
عالم جليل مير حامد حسين هندى نيشابورى، در كتاب شريف «عبقات الانوار فى اثبات امامة الائمة الاطهار» در جلدى كه در خصوص غدير تصنيف نموده است، پس از ذكر آنچه ما در اينجا از سيد بن طاوس - رضوان الله عليه - درباره تصنيف ابن عقدة كتابى را در مسئله غدير كه در چند مجلد گنجانيده شده است، و تعداد طرقى را كه در آنجا بيان مىكند، به يكصد و پنج مىرسد بيان كرديم، گويد: اين كتاب در نزد ابن طاوس موجود بوده و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» از آن نام برده است، و اسماء آن صحابه را كه ابن عقدة از ايشان حديث غدير را نقل كرده است، آورده است.
آنگاه نام يكايك از صحابه را كه ابن عقده، حديث را به آنها منتهى نموده است ذكر مىكند.و ايشان علاوه بر بسيارى از صحابه كه ما نامشان را از كتاب «مناقب» ابن شهر آشوب اخيرا ذكر كرديم عبارتند از: سعيد بن مالك، عبد الله بن مسعود، عمار بن ياسر، اسعد بن زراره انصارى، خالد بن زيد انصارى، عبد الله بن عمر بن خطاب، رفاعة بن رافع انصارى، سهل بن سعد انصارى، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، مقداد بن عمرو كندى، عبد الله بن اسيد مخزومى، عمران بن حصين خزاعى، بريدة بن جبلة بن عمرو انصارى، انس بن مالك، سعيد بن سعد بن عبادة، ابو سريحه غفارى، زيد بن حارثة، جابر بن سمره سوائى، حبشى بن جناده سلولى، ضميره اسدى، عبيد بن عازب انصارى، عبد الله ابن ابى اوفى اسلمى، زيد بن شراحيل انصارى، عبد الله بن بشر مازنى، عبد الله بن نعيم ديلمى، ابو فضاله انصارى، عطية بن بشر مازنى، عامر بن ليلى غفارى، ابو طفيل عامر بن واثله كنانى، عبد الرحمن عبد رب انصارى، عبد الله بن ياميل، حبة بن جوين عرنى، ابو زويب شاعر، ابو شريح خزاعى، ابو جحيفة وهب بن عبد الله سوائى، ابو امامة صدى بن عجلان باهلى، عامر بن ليل بن ضمرة، قيس بن ثابتشماس انصارى، عبد الرحمن بن مدلج، حبيب بن بديل بن ورقآء خزاعى، و از زنان علاوه بر زنان سابق الذكر، اسمآء بنت عميس خثعمية مىباشد.
و سپس صاحب «عبقات» گويد: از اين عبارت ظاهر است كه ابن عقدة، حديث غدير را از اين صحابه مذكورين كه قريب صد كساند روايت كرده، و نيز روايت كردن بيست و هشت دگر صحابه علاوه بر مذكورين اين حديثشريف را
ص 155
افاده نموده.[192]
و نيز گويد: ابو الحسن على بن محمد بن خطيب جلابى معروف بن ابن مغازلى در كتاب «مناقب»، بنابه نقل شيخ ابو الحسن يحيى بن حسن بن حسين بن على اسدى حلى ربعى معروف به ابن بطريق[193] در كتاب «العمدة فى عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار امير المؤمنين على بن ابيطالب وصى المختار» روايت كرده است كه: براى من روايت كرد ابو القاسم فضل بن محمد بن عبد الله اصفهانى چون در شهر واسط بر ما وارد شد، بطوريكه از روى كتابش مىخواند و املا مىكرد در بيستم شهر رمضان سنه 434، گفت: روايت كرد براى من محمد بن على بن عمر بن مهدى، گفت: روايت كرد براى من سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى، گفت: روايت كرد براى من احمد بن ابراهيم بن كيسان ثقفى اصفهانى، گفت: روايت كرد براى من اسماعيل بن عمر بجلى، گفت: روايت كرد براى من مسعر بن كدام، از طلحة بن معروف، از عمر بن سعد كه گفت: من حضور داشتم كه على امير المؤمنين عليه السلام بر فراز منبر، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را سوگند مىداد كه هر كس آنچه را كه در روز غدير خم از پيغمبر شنيده استبگويد و شهادت دهد! دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند.از ايشان بود ابو سعيد خدرى و ابو هريره و انس بن مالك. شهادت دادند كه آنها همگى شنيدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من
ص 156
والاه، و عاد من عاداه.
و سپس ابن بطريق گفته است: راوى اين حديث: ابو القاسم فضل بن محمد گفته است: اين حديث صحيح است از رسول خدا صلى الله عليه و آله.و حديث غدير خم را از رسول الله قريب به صد نفر روايت كردهاند كه از آن جمله مىباشند عشره مبشره.و آن حديثى است كه من در آن هيچگونه عيب و نقض روايتى نمىبينم، و اين فضيلتى است كه على (رضى الله عنه) به آن اختصاص يافته، و در اين فضيلت هيچكس با او شريك نمىباشد - انتهى.[194]
سپس گويد: از اين عبارت ظاهر است كه حديث غدير خم، حديث صحيح است از جناب رسالت مآب صلى الله عليه و آله، و روايت كردهاند اين حديثشريف را صد كس از صحابه كه از جمله ايشان عشرهاند، يعنى ده كس از صحابه كه حديثبشارت جنت را در حق ايشان نقل مىكنند.و فضل بن محمد بنابر مزيد تاكيد، برين كلام اكتفا نكرده، به مزيد تاكيد و تشييد مبانى صحت و ثبوت اين روايتباز فرموده كه: اين حديث ثابت است، نمىدانم براى آن علتى (نقصى و عيبى).و نيز فرموده كه: متفرد شده على عليه السلام به اين فضيلت، شريك نشده است آنحضرت را كسى.و اين كلام قطع نظر از دلالتبر كمال صحت و ثبوت و تواتر و استفاضه حديث غدير دال استبر آنكه اين حديثبر امامتيا افضليت آنجناب كه مستلزم امامت است دلالت دارد.زيرا كه عدم مشاركت ديگرى جناب امير المؤمنين عليه السلام را در اين فضيلت، دليل صريح استبر اختصاص آنجناب به اين فضيلت، پس اگر فضيلت عين امامت است فذاك المطلوب، و اگر غير امامت است پس باز هم چون ديگران از آن بهره ندارند، جناب امير عليه السلام افضل ايشان باشد.[195]
و پس از اين، شرح مفصلى بيان كرده است در اينكه علماء بزرگ و اكابر اهل سنتبر كتاب ابن عقده و خطبه غدير خم در آن با طرق متعدده تصريح نمودهاند.
ص 157
از جمله شيخ تقى الدين احمد بن عبد الحليم بن عبد السلام ابن تيميه حرانى حنبلى است - كه فاضل معاصر در «منتهى الكلام»[196] او را به شيخ الاسلام مىستايد، و بر افادات او در مقابله اهل حق تشبث مىنمايد - در «منهاج السنة النبوية فى رد كلام الشيعة و القدرية» كه آنرا جواب «منهاج الكرامة» تصنيف علامه حلى - احله الله مظان الكرامة و بواه دار السلامة - يكسان ساخته در ذكر حديث غدير گفته: و قد صنف ابو العباس ابن عقدة مصنفا فى جمع طرقه[197]. «ابو عباس ابن عقدة كتابى در جمع آورى طرق حديث غدير تصنيف كرده است».
و از جمله شيخ محمد بن محمد بن على ابو الفضل كنانى عسقلانى مصرى شافعى معروف به ابن حجر كه جلالت و فضائل او در نزد مترجمين اهل تسنن، همچون مقريزى، و «توضيح المشتبه» تصنيف شمس بن ناصر الدين دمشقى و «طبقات شعراء» بدر الدين محمد بن ابراهيم بستنكى قاهرى، و غير هم جاى شبهه نيست،...و فاضل معاصر در «منتهى الكلام» بر تحقيقات او مىنازد، و تبحر او را در فن حديثشريف مسلم الثبوت مىداند، در «فتح البارى» شرح «صحيح بخارى» كه حسب افاده مخاطب در «بستان المحدثين» به جهت كثرت شهرت و كثرت نقل و اعتماد بر آن، حكم متن، يعنى «صحيح بخارى» حاصل شده، در مناقب جناب امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
و اما حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» ترمذى و نسائى آنرا تخريج كردهاند، و آن حديثى است كه جدا طرق آن بسيار است.و ابن عقده در كتابى به تنهائى آن طرق را جمع كرده است، و بسيارى از سندهاى آن طرق صحيح و حسن است - انتهى.[198]
پس از اين علامه ميرحامد حسين شرح مشبعى درباره ابن عقده و اعاظم از بزرگانى كه از او نقل كردهاند، و ارائه كتب تراجم و رجالى كه آن اعاظم را به
ص 158
جلالت مىستايد، مىآورد، و سپس مىگويد:
«محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، خبر يوم الغدير را در كتابى عليحده آورده، و براى آن هفتاد و پنج طريق بيان كرده است و آنرا «كتاب الولاية» نام نهاده است.» چنانكه صاحب «عمدة» - طاب ثراه - اين مطلب را با همين عباراتى كه آورديم بيان كرده است. و پس از بيان آنچه ما از كتاب «اقبال» سيد بن طاوس درباره كتاب طبرى آوردهايم گويد: و در «طرائف» گفته است: حديث غدير را محمد بن جرير طبرى در كتاب تاريخ خود از هفتاد و پنج طريق روايت كرده است، و علاوه بر آن كتابى مستقل در اين موضوع نوشته، و اسم آنرا «كتاب ولايت» گذارده است، و من در بعضى از كتابهاى طبرى خواندهام: آن كتابهائى در صحتخبر يوم الغدير نگاشته است، كه اسم آن كتاب را رد بر حرقوصيه گذارده استيعنى حنابله، چون احمد بن حنبل از اولاد حرقوص بن زهير خارجى است، و بعضى گفتهاند طبرى كتابش را بدين نام نهاده است چون بر بهارى حنبلى به بعضى از چيزهائى كه درباره غدير است، طعن داشته است.
و علامه شمس الدين ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى دمشقى ذهبى به تاليف طبرى كتابى را مستقلا در طرق حديث غدير، اعتراف نموده، و به اظهار وقوف خود بر آن كتاب و مدهوش گرديدن به ملاحظه كثرت طرق حديث، كسر ظهر منكرين نصاب[199] نموده، چنانچه محمد بن اسماعيل در «روضه نديه» شرح «تحفه علويه» گفته است: ذهبى در «تذكرة الخفاظ» در ترجمه من كنت مولاه گفته است كه: محمد بن جرير طبرى در اين موضوع كتابى تصنيف كرده است، كه من بر آن واقف شدم، و از كثرت طرق آن مدهوش گشتم.
و اسماعيل بن عمر بن كثير بن ضوبن كثير شافعى كه نموذج فضائل و محامد و مناقب و مفاخر او را در ما بعد ان شاء الله تعالى خواهى شنيد، در تاريخ خود در ذكر محمد بن جرير طبرى - على ما نقل - گفته: من ديدم كتابى را از طبرى كه راجع به احاديث غدير خم بود، و در دو جلد ضخيم بود، و كتابى را نيز
ص 159
ديدم كه در حديث طير تاليف كرده بود.[200]
و پس از آن شرح مفصلى درباره طبرى و شهرت او و احاطه او و كسانى كه از او تعظيم و تبجيل كردهاند آورده است، و سپس گفته است:
محدث شهير: ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى نيز كتابى در اثبات حديث غدير و جمع طرق آن تصنيف كرده.و پس از بيان آنچه ما از «اقبال» سيد بن طاوس نقل كرديم گويد:
و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» فرموده است كه: حاكم حسكانى عبيد الله بن عبد الله كتابى در حديثيوم الغدير تصنيف كرده، و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة» گذارده است، و اين كتاب دوازده جزو است.
و مخفى نماند كه: ابو القاسم حسكانى از اجله علماى متقنين و عمده كملاى محدثين و اثبات نحارير ممدوحين، و ثقات جهابذه معتمدين است، جلال الدين سيوطى در «طبقات الحفاظ» گفته:
الحسكانى القاضى المحدث عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن حسكان القرشى العامرى النيسابورى و يعرف بابن الحذآء، شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث، عمر و علا اسناده، و صنف فى الابواب و جمع، حدث عن جده: الحاكم و ابى طاهر بن محمش، و تفقه بالقاضى ابى العلا صاعد، املى مجلسا صحح فيه رد الشمس لعلى، و هو يدل على خبرته بالحديث، و تشيع، مات بعد اربعماة و سبعين.
ازين عبارت شعشه ماثر جميله حسكانى لمعان ظهور دارد، چه از آن واضح است كه حسكانى شيخ متقن بود، عنايت و توجه تام به علم حديث داشت، و عمر طويل يافت، و اسناد او عالى بود، و به تصنيف احاديث مبوبه و جمع روايات اقامت فرموده.و تحديث نمود از جد خود حاكم نيسابورى و ابو طاهر بن محمش.و تحصيل فقه كرد از قاضى ابو العلاء صاعد.و املاء مجلسى كرد كه در آن تصحيح حديث رد شمس براى جناب امير المؤمنين عليه السلام نموده، و آن مجلس
ص 160
دلالتبر خبرت او به حديث دارد.
و از اين فقرات به وجوه عديده جلالت و نبالت و مهارت و نباهت و غايت فضل و كمال و حذاقتحسكانى مستفاد است.اما ادعاى دلالت مجلس تصحيح حديث رد شمس بر تشيع پس ضررى نمىرساند، چه آنفا دانستى كه تشيع حسب تصريح علامه ابن حجر عسقلانى عبارت است از محبت جناب امير المؤمنين عليه السلام و تقديم آنحضرت بر صحابه و تلك شكاة ظاهر عنك عارها.[201]
و پس از آنكه فصلى در مدح و منقبتحاكم حسكانى سخن مىگويد، از سجستانى سخن به ميان مىآورد:
ابو سعيد مسعود بن ناصر سنجرى سجستانى نيز كتابى مستقل كه ضخامت آن به هفده جزء مىرسد، در جمع طرق حديث غدير تصنيف نموده و آن را به كتاب دراية حديث الولاية» موسوم ساخته و اعداد اسانيد آن يك هزار و سيصد است.
و پس از آنچه ما از «اقبال» سيد بن طاوس راجع به كتابش در غدير آورديم، گويد:
از اين عبارت برمىآيد كه سجستانى كتابى خاص در ضبط طرق حديث غدير تصنيف نموده، و آن كتاب هفده جزء است كه نام آنرا كتاب «دراية حديث الولاية» گذاشته، و در آن از صد و بيست صحابه اين حديثشريف را روايت كرده.در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» فرموده:
من وقوف يافتم بر كتابى كه ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى تصنيف نموده، و آنرا كتاب «دراية حديث الولاية» نام گذارى كرده است.و آن مشتمل بر هفده جزء است.و من همانند چنين كتابى نديدهام، و اين مسعود بن ناصر از موثقترين مردان مذاهب اربعه است، او از حديثيوم الغدير و نص رسول الله بر اينكه على بن ابيطالب بعد از او خليفه است، پرده برداشته است.از يكصد و بيست تن از صحابه روايت كرده است، كه شش تن از آنها زن مىباشند، و هر كس بر مضمون و محتواى كتاب «دراية حديث الولاية» اطلاع پيدا كند هيچ شكى براى او نمىماند كه آن كسانى كه بر على بن ابيطالب تقدم جستند،
ص 161
دشمنى كردند، و ميل به رياست پيدا كردند، و عدد سندهاى كتاب «دراية الولاية» يكهزار و سيصد سند است.
اين عبارت دلالت دارد بر آنكه سجستانى تصنيف كتابى در جمع طرق حديث غدير نموده كه از يكصد و بيست صحابه در آن روايت كرده و عدد اسانيد اين كتاب به يكهزار و سه صد مىرسد.و مخفى نماند كه مسعود سجستانى از اجله حفاظ و اعاظم محدثين و اكابر معتمدين و مشايخ معتبرين و سباق موثقين و حفاظ متقنين سنيه است.
عبد الكريم سمعانى در «انساب» گفته: ابو سعيد مسعود بن ناصر بن ابى زيد سنجرى الركاب، كان حافظا متقنا فاضلا.به سوى خراسان و جبال و عراقين و حجاز مسافرت كرد، و زياد حديثشنيد، و روايت كرد، و جمع احاديث نمود.جماعتى كثير از مرو و نيشابور و اصفهان براى ما بيان كردند، و در سنه چهار صد و هفتاد و هفت رحلت كرد.[202]
و پس از شرحى درباره احوال سجستانى، گويد:
شمس الدين ابن ابو عبد الله محمد بن احمد ذهبى كه مشايخ محققين و علماء معتمدين قوم، اسفار خود را به طراز جلائل فضائل او معلم و مطرز كردهاند، نيز كتابى خاص در ذكر طرق حديث غدير، مفرد ساخته، و تصريح نموده كه براى اين حديث طرق جيده است.
در كتاب «مفتاح كنز دراية رواية المجموع من درر المجلد المسموع» مسطور است كه: خطيب بغدادى گفته است: حاكم، عالمى موثق بود و ميل به تشيع داشت.احاديثى را جمع كرده و پنداشت كه آنها بنابر شرط بخارى و مسلم صحيح مىباشند، كه از آن جمله است: حديث طير، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه ليكن اصحاب حديث اين احاديث را از او منكر شمردند، و به قول خودشان التفات نكردند.
حافظ ذهبى گويد: شك نيست كه در «مستدرك» احاديثى بسيار است كه آنها بر شرط صحت نيستند، بلكه در آن احاديث موضوعهاى است كه شان
ص 162
«مستدرك» اخراج آنهاست.و اما حديث طير داراى طرق بسيارى است كه جدا زياد است و من براى آن تصنيفى مستقل نمودهام كه مجموع آن احاديث ايجاب مىكند كه داراى اصل است.و اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه داراى طرق بسيار خوبى است، و من براى آن نيز تصنيفى مستقل كردهام.
تا آنكه گويد: خطيب بغدادى كه در حال حاكم نوشته است: ثقه است و ميل به تشيع دارد، بعضى از علماء گفتهاند كه معناى تشيع او اينست كه قائل بود به تفضيل حضرت على بر عثمان كه مذهب جمعى از اسلاف بود، و الله اعلم.
تا آنكه گويد: و بالاتر از همه آنست كه بعضى از علماء در جمع طرق حديث غدير بيست و هشت جلد يا زياده تصنيف كردهاند.
چنانچه محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، كه صلاح الدين خليل بن ابيك صفدى در «وافى بالوفيات»، و شيخ مجد الدين ابو طاهر محمد بن يعقوب فيروزآبادى در كتاب «البلغة فى تراجم ائمة النحو و اللغة»، و جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر سيوطى در «بغية الوعاة فى طبقات النحاة» جناب او را به مدائح عظيمه و مناقب فخيمه و محاسن جليله و اوصاف جميله ستودهاند، و صفدى تصريح كرده است كه: او صدوق اللهجه بوده، در كتاب «مناقب» بنابر نقل حسين بن خير[203] در كتاب «نخب المناقب لآل ابى طالب» گفته است: جد من: شهر آشوب مىگفت كه: من از ابو المعالى جوينى شنيدم كه متعجبانه مىگفت: من يك جلد در بغداد در دستيك نفر صحاف ديدم كه در آن روايات حديث غدير بود، و بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و هشتم از طرق گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، و به دنبال اين جلد، جلد بيست و نهم است.
و ابن كثير شامى از ابو المعالى جوينى - على ما نقل - در تاريخ خود نقل كرده: انه كان يتعجب و يقول: شاهدت مجلدا ببغداد فى يد صحاف فيه روايات هذا الخبر مكتوبا عليه المجلدة الثامنة و العشرون من طرق «من كنت مولاه فعلى مولاه»، و يتلوه المجلد التاسع و العشرون.[204]
ص 163
زياده از اين تواتر و استفاضه چه خواهد بود؟ كه صرف در نقل طرق اين حديثبيست و هشت جلد يا زياده تصنيف شد، هرگز خبرى در اهل اسلام همچنين تواتر و استفاضه متعارف نيست كه زياده از صد صحابه روايت آن كرده باشند، و اكثر اسانيد آن صحاح و حسان باشند.و علماى اعلام اهل سنت در جمع طرق آن، كتب تصنيف كرده باشند، تا آنكه بعضى از علماء بيست و هشت مجلد يا زياده در طرق آن نوشتند.[205]
مير حامد حسين - رضوان الله عليه - كه از مفاخر علماى اسلام و از برجستگان پاسداران حريم تشيع است،[206] بعد از بيان مشروحى كه درباره كتب مصنفه در موضوع حديث غدير نموده است، آنگاه به تفصيل نام بسيارى از علمائى را كه معترف به تواتر حديثشدهاند، مىبرد و مفصلا در ترجمه احوال آنها داد سخن مىدهد.رضوان الله عليه و اسكنه بحبوحة جنته مع اوليائه.
مرحوم علامه امينى كه مفخر علماى ماست، در دوره كتاب بىنظير و بديع «الغدير» كه حقا در موضوع خود فريد است، بحث را در سند حديث غدير تمام
ص 164
كرده، و آن را از يكصد و ده نفر صحابى با ترجمه احوال آنان مفصلا به ترتيب حروف هجآء ذكر كرده است، و از تابعين هشتاد و چهار نفر نيز به ترتيب حروف.[207] و از راويانى كه اين حديث را روايت كردهاند مرتبا از قرن دوم تا قرن چهارم، به ترتيب قرون مجموعا سيصد و شصت راوى را با ترجمه احوال آنها بيان مىكند، و از مؤلفانى كه بخصوص در حديث غدير تصنيف كردهاند، مجموعا بيست و شش نفر را نام مىبرد، و در آخر مطلب به عنوان تكمله آورده است كه: ابن كثير در كتاب خود: «البداية و النهاية» ج 5 ص 208 گويد: به شان اين حديث ابو جعفر محمد بن جرير طبرى صاحب تفسير و تاريخ اعتناى خاصى داشته است. و درباره آن دو مجلد جمع كرده كه در آن طرق اسناد و الفاظ حديث را آورده است، و همچنين حافظ كبير: ابو القاسم ابن عساكر احاديث كثيرى را در اين خطبه روايت كرده است، كه ما اصول آنرا در كتاب خود مىآوريم.
و پس از نقل داستان جوينى در بغداد و مشاهده جلد 28 غدير در نزد صحاف از «ينابيع المودة» گويد: علوى هدار حداد در كتاب «القول الفصل» ج 1 ص 445 گويد: حافظ ابو العلاء همدانى عطار مىگفت: من اين حديث را به دويست و پنجاه طريق روايت مىكنم.و در اينجا تاليفات ديگرى نيز هست كه اختصاص به اين موضوع دارد و ذكر آن در كيفيت نماز غدير ان شاء الله خواهد آمد.[208]
صاحب «الغدير» در اين دوره از كتاب خود شعر تمام شعراء را از صدر اسلام همچون شعر حسان بن ثابت و كميت تا قرن چهاردهم جمعآورى كرده است، آن شعرها و قصائدى كه درباره غدير سروده شده است، و سپس به ترتيب زمان السابق فالسابق، آنها را آورده و در ترجمه احوال آن شاعران و كيفيت زندگى و منهاج و مقدار علوم و تضلع ايشان در قرض و شعر و جدل و مراتب خلوص آنان به اهل بيت
ص 165
عليهم السلام بحثبليغ نموده است.و در حقيقت كتاب «الغدير» موسوعه و دائرة المعارفى استبر اساس مكتب تشيع كه از همه گونه شعر و ادب و تاريخ و فن و اخلاق و علم و دين و آئين در آن موجود است.جزاه الله عن العلم و الدين و الاسلام و الايمان احسن الجزآء، و اسكنه فى بحبوحة جنانه مع اوليائه ائمة المسلم��ن من آل خير المرسلين.
علامه امينى در مقدمه كتاب، بحثى درباره لزوم تاريخ صحيح نموده است، و آنرا موجب رشد و رقاء جامعه دانسته است.يعنى هر سعادتى كه به هر ملتى برسد، در اثر تدوين و بحث و نقد و تعديل و ترجيح در تاريخ صحيح است، كه آن ملت را به متن واقع رهبرى مىكند، و به واقع امر و حقيقتسوق مىدهد، و اگر احيانا تاريخ از مجراى صحيح خود منحرف شود، و مورخين و خطبا و بلغا و محدثين و نويسندگان، حقايق را به صورت دگرى جلوه دهند، و راه تخيلات و توهمات بر مردم باز شود، بطوريكه نتوانند حق را از باطل تميز دهند، آن وقت است كه آن جامعه رو به تباهى مىرود، زيرا كه اساس تاريخ و واقعيتخود را بر امور واهى و بدون اساس پايهگذارى كرده است.
اهميتى كه واقعه غدير در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ بشر دارد، جاى هيچگونه ترديد نيست، زيرا كه هيچ عاقلى شك ندارد كه شرف هر چيز به شرف غايت و نتيجهاى است كه از آن عائد مىشود.و بنابراين بر هر عاقلى لازم است كه براى دستيافتن به دين و نحله و ستونهاى مذهب خود از مواضيع تاريخ و بنيادهاى آن و اساس و ريشه آن بكوشد، زيرا كه بدين وسيله امتها بهم نزديك مىشوند، و دولتها بر پا مىگردد، و نامشان تا ابد پايدار مىماند.
و به همين لحاظ مشاهده مىشود كه مورخان واقعى و پيشوايان تاريخنگارى، در ضبط و ثبت مبادى اديان و تعاليم آنها، و آنچه در پىآمد آنها از تبليغات، و دعايات، و جنگها، و حكومتها، و امارتهائى كه نسلهاى بعد را در ساليان متمادى فرا مىگيرد، تهالك نموده و خود را در معرض خطرها قرار مىدهند.
و چنانچه مورخى بعضى از اين گونه امور را مهمل گذارد، و آنطور كه بايد غور و بررسى نكند، در صحيفه تاريخ خود جاى چيزى را خالى گذارده است، كه بيان هيچ واقعه و حادثه مهمى نمىتواند جاى آن را بگيرد، و تاريخ خود را ناقص و
ص 166
ابتر و بريده آورده است كه مبدا آن مشخص و معلوم نيست.و چه بسا همين اهمال كوچك، موجب جهالتخواننده در مصير امر و در منتهاى آن گردد.
واقعه غدير از اهم آن قضايائى است كه در تاريخ اتفاق افتاده است، زيرا كه مذهب پيروان آثار اهل بيت رسول الله - صلوات الله عليه و عليهم - مبتنى بر اين واقعه، و بر بسيارى از قضايا و حجتهاى باطل كننده و محق نماينده ديگرى است كه بر همين و تيره است، آن پيروانى كه تعداد نفوس آنها در ميان افراد بشر به مليونها بالغ مىگردد.و در ميان آنها علماء، و بزرگان، و حكماء، و ابرار و نيكان، و نوابغ در علوم اوايل و اواخر، و پادشاهان و سياستمداران، و امراء، و پيشوايان موجود است، و در آنها علم و سيادت و ادب فراوان، و فضل بسيار، و كتابهاى پرارزش و نفيس در هر فنى از فنون وجود دارد.
بنابراين اگر مورخ از پيروان اهل بيتباشد بر او واجب است كه براى امتخود، خبر ابتداى دعوتش را اثبات كند، و بر خصم غالب آيد.و اگر از غير اهل بيتباشد، لا اقل آنرا بطور بسيط در وقتى كه تاريخ امت كبيرى را در مىنوردد، ذكر كند و يادآور شود، و يا آنرا با آنچه به نظر و تدبر خود از نقصانى كه در دلالت آن مىبيند، همراه آورده و بيان كند، اگر حالت نفسى او چنانست كه نمىتواند از احكام عواطف نفسانى خود عبور كند، و نفس خود را پيوسته در مرحله عاطفه سرازير مىنمايد، و اگر از نعرهها و صداهاى در بينى انداخته گروه و طائفه منتسب به خودش نمىتواند برهد، در حالى كه به هيچوجه نمىتواند عيبى در سند آن بجويد، و نقصى را در آن آماده و مهيا سازد.چون آنچه را كه پيامبر اسلام در روز غدير از دعوت به مفاد حديث ولايت، براى آن قيام كردند در بين هيچيك از دو نفر اختلافى نيست، و اگر اختلافى باشد در مؤدى و مفاد حديث استبر اساس اغراض و شوائبى كه بر شخص با فهم و بصير مختفى نيست.
و از جمله پيشوايان مورخانى كه حديث غدير را ذكر كردهاند، افراد زير مىباشند:
1- بلاذرى متوفى در سنه 279 در «انساب».
2- ابن قتيبة متوفى در 276 در «معارف» و در كتاب ديگر خود به نام «الامامة و السياسة».
ص 167
3- طبرى متوفى در 310 در كتاب مستقل.
4- ابن زولاق ليثى مصرى متوفى در 287 در تاليف خود.
5- خطيب بغدادى متوفى در 463 در تاريخ خود.
6- ابن عبد البر متوفى در 463 در «استيعاب».
7- شهرستانى متوفى در 548 در «ملل و نحل».
8- ابن عساكر متوفى در 571 در «تاريخ دمشق».
9- ياقوت حموى در «معجم الادبا» ج 18 ص 84 از طبع اخير.
10- ابن اثير متوفى در 630 در «اسد الغابة».
11- ابن ابى الحديد متوفى در 656 در «شرح نهج البلاغه».
12- ابن خلكان متوفى در 681 در تاريخ خود.
13- يافعى متوفى در 768 در «مرآة الجنان».
14- ابن الشيخ بلوى در «الف بآء».
15- ابن كثير شامى متوفى در 774 در «البداية و النهاية».
16- ابن خلدون متوفى در 808 در مقدمه تاريخ خود.
17- شمس الدين ذهبى در «تذكرة الحفاظ».
18- نويرى متوفى حدود 833 در «نهايه الارب».
19- ابن حجر عسقلانى متوفى در 852 در «اصابة» و «تهذيب التهذيب».
20- ابن صباغ مالكى متوفى در 855 در «فصول المهمة».
21- مقريزى متوفى در 845 در «خطط».
22- جلال الدين سيوطى متوفى در 910 در كتب بسيارى.
23- قرمانى دمشقى متوفى در 1019 در «اخبار الدول».
24- نور الدين حلبى متوفى در 1044 در «سيره حلبيه».
و غير ايشان از مورخان ديگر.
اهميت مطلب در علم حديث نيز كمتر از اهميت آن در علم تاريخ نيست، محدث در هر گوشه و كنار از فضاى واسع فن خود در علم حديث ديده بگشايد، و وجهه خود را منعطف دارد، يكدسته از احاديث صحيحه و مسانيد مىيابد، كه اين فضيلت و شرف را براى ولى امر دين عليه السلام اثبات مىكند، و همينطور پيوسته
ص 168
خلف از سلف خود تحويل گرفته تا اينكه نوبتبه دور صحابه و گروه آنان مىرسد، كه حافظان و واعيان حديثبودهاند، و پيوسته براى اين حديث در تعاقب طبقات، و پى درآمدن دورهها نور و ضياء و اشراقى را مىنگرد كه چشمها را خيره مىكند.
و اگر محدثى از موضوعى كه داراى چنين درجه والائى از اهميت است چشم بپوشد، حق امت را ضايع كرده است و از بسيارى از خيرات و طيباتى كه پيامبر اين امت كه پيامبر رحمت است، و از احسان واسع خود به عنوان تتميم نعمت و احسان، به اين امت ارزانى داشته است، امت را محروم كرده است، و از هدايتبه سوى بهترين راه و روش باز داشته است.از امامان و پيشوايان فن حديث،
كسانى كه حديث غدير را نقل كردهاند عبارتند از:
1- امام شافعىها: ابو عبد الله محمد بن ادريس شافعى متوفى در سنه 204 چنانكه در «نهايه ابن اثير» آمده است.
2- امام حنبلىها: احمد بن حنبل متوفى در سنه 241 در دو كتاب «مسند» و «مناقب» خود.
3- ابن ماجة متوفى در 273 در «سنن» خود.
4- ترمذى متوفى در 279 در «صحيح» خود.
5- نسائى متوفى در 303 در «خصائص».
6- ابو يعلى موصلى متوفى در 307 در «مسند» خود.
7- بغوى متوفى در 317 در «سنن» خود.
8- دولابى متوفى در 320 در «الكنى و الاسمآء».
9- طحاوى متوفى در 321 در «مشكل الآثار».
10- حاكم متوفى در 405 در «مستدرك».
11- ابن مغازلى شافعى متوفى در 483 در «مناقب».
12- ابن منده اصفهانى متوفى 512 با طرق عديدۀ در تاليفش.
13- خطيب خوارزمى متوفى در 568 در «مناقب» و نيز در «مقتل حضرت امام سبط سيد الشهداء عليه السلام».
14- كنجى متوفى در 658 در «كفاية الطالب».
ص 169
15- محب الدين طبرى متوفى در 694 در دو كتاب خود به نام: «الرياض النضرة» و «ذخائر العقبى».
16- حموئى متوفى در 722 در «فرائد السمطين».
17- هيثمى متوفى در 807 در «مجمع الزوائد».
18- ذهبى متوفى در 830 در «تلخيص».
19- جزرى متوفى در 830 در «اسنى المطالب».
20- قسطلانى متوفى در 923 در «المواهب اللدنية».
21- متقى هندى متوفى در 975 در «كنز العمال».
22- هروى قارى متوفى در 1014 در «المرقاة فى شرح المشكاة».
23- تاج الدين مناوى متوفى 1031 در «كنوز الحقايق فى حديثخير الخلايق»، و در «فيض القدير».
24- شيخانى قادرى در كتاب «الصراط السوى فى مناقب آل النبى».
25- با كثير المكى متوفى در 1047 در «وسيلة الآمال من مناقب الآل».
26- ابو عبد الله زرقانى مالكى متوفى در 1122 در «شرح مواهب».
27- ابن حمزه دمشقى حنفى در كتاب «البيان و التعريف».و غير ايشان از محدثان ديگر.
همچنانكه مفسرين در برابر ديدگان خود آياتى را از قرآن كريم مىنگرند كه در اين مسئله نازل شده است، و بنابراين بر خود ختم و لازم مىشمرند كه در مدارك تفسيرى و شان نزول آنها گردش كنند، و چنين نمىپسندند كه عمل آنها ناقص و سعى آنها معيوب باشد.
و مفسرانى كه آيه غدير را در تفسير خود آوردهاند عبارتند از:
1- طبرى متوفى 310 در تفسير خود.
2- ثعلبى متوفى 427/437 در تفسير خود.
3- واحدى متوفى 468 در «اسباب النزول».
4- قرطبى متوفى 567 در تفسير خود.
5- ابو السعود در تفسير خود.
6- فخر رازى متوفى 606 در تفسير كبير خود.
ص 170
7 - ابن كثير شامى متوفى 774 در تفسير خود.
8- نيشابورى متوفى در قرن هشتم در تفسير خود.
9- جلال الدين سيوطى در تفسير خود.
10- خطيب شربينى در تفسير خود.
11- آلوسى بغدادى متوفى 1270 در تفسير خود.و غير ايشان از مفسرين ديگر.
و متكلم چون در هر يك مسئله از مسائل علم كلام، اقامه برهان مىكند، چون به مسئله امامت رسد، هيچ گريزگاهى ندارد مگر آنكه متعرض حديث غدير گردد، يا به جهت اقامه حجتبراى خود در برابر خصم، و يا به جهت نقل حجتخصم بر عليه خود.و اگر چه در هنگام استدلال به آن مناقشه وارد كند، مانند:
1- قاضى ابو بكر باقلانى بصرى متوفى در سنه 403 در كتاب «تمهيد القواعد».
2- قاضى عبد الرحمن ايجى شافعى متوفى 756 در «مواقف».
3- السيد شريف جرجانى متوفى 816 در «شرح مواقف».
4- بيضاوى متوفى 685 در «طوالع الانوار».
5- شمس الدين اصفهانى در «مطالع الانظار».
6- تفتازانى متوفى 792 در «شرح مقاصد».
7- قوشجى مولى علاء الدين متوفى در 879 در «شرح تجريد».
و عبارتى كه همه اين متكلمان آوردهاند چنين است كه: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مردم را در جحفه كه موضعى استبين مكه و مدينه در روز غدير خم جمع كردند، و اين در مراجعت آنحضرت بود در حجة الوداع، و روز گرم بود بطوريكه مردم براى رفع شدت حرارت رداى خود را در زير پاى خود مىانداختند، و جهازهاى شتران را به روى هم انباشتند، و پيامبر بر آنها بالا رفت، و مردم را مخاطب نموده و گفت:
معاشر المسلمين! الست اولى بكم من انفسكم؟! قالوا: اللهم بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.
اين جملات را متكلمين از منبعى و مصدرى نقل نمىكنند، بلكه بطور ارسال
ص 171
مسلم بيان مىنمايند.
و از جمله متكلمين قاضى منجم محمد شافعى متوفى در سنه 876 در «بديع المعانى» است.و از جمله آنان جلال الدين سيوطى در كتاب «اربعين» خود، و از جمله مفتى شام حامد بن على عمادى در «الصلاة الفاخرة بالاحاديث المتواترة»، و از جمله آلوسى بغدادى متوفى در 1324 است در «نثر اللئالى»، و غير از اينها از متكلمين ديگر.
و لغويين هيچ چارهاى براى خود نمىبينند چون در معناى مولى و يا خم و يا غدير و يا ولى مىروند و در آن حركت و گردشى دارند، مگر اينكه به حديث غدير، اشارهاى بنمايند، همانند:
ابن دريد محمد بن الحسن متوفى در سنه 321 در «جمهره» خود ج 1 ص 71.[209]
و ابن اثير در «نهايه»، و حموى در «معجم البلدان» در خم، و زبيدى حنفى در «تاج العروس» و نبهانى در «مجموعه نبهانيه».[210]
در «غاية المرام» در تحت عنوان نص رسول خدا صلى الله عليه و آله بر امير المؤمنين على - بن ابيطالب عليه السلام در غدير خم به ولايت كه مقتضى امارت و امامت است، در گفتار آنحضرت: من كنت مولاه فعلى مولاه،
پاورقي
[183] ـ ميانة آية سوم از سورة مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم.
[184] ـ آية 67، از سورة 50: مائده.
[185] ـ اين ابيات از أبو محمّد المنصور بالله متولد در 596 و متوفّي در 670 است كه از أئمّة زيديّه در بلاد يمن بوده و از اولاد يحيي الهادي الي الحقّ يمني است؛ او از امامان أدب و عربيّت و حديث و شعر و مناظره واحتجاج بوده؛ و در اين فنون يد طولاني داشته است؛ غديرّه وت رجمة احوال را در «الغدير» ج 5 ا ص 418 تا ص 424 آورده است؛ و گفته است غديريّة او 708 بيت است، و همة آن به صورت دو بيتي است؛ و 62 قسمت از آن دو بيتي را انتخاب نموده است؛ و ذكر كرده است؛ و ما از آنها به مناسبت مقام و اختصار شش دو بيتي به شمارههاي مرقوم انتخاب كرده؛ و در اينجا آورديم.
[186] ـ مثلاً ابن حَجَر هيتمي در كتاب «تهطير اللّسان» كه در فضيلت و تقديس معاويه تأليف كرده و در حاشيه «صواعق» او به طبع رسيده است بحث وانتقاد را در اطراف كارها صحابه جايز ندانسته است، از ترس آنكه مباد نقصي به دستگاه خلفا وارد آيد. آنگاه درد دل نموده و در ص 94 گويد: و قد علمت ممّا قَدَّمْتُه في معني الإمساك من ذلك أنَّ عدم الإمساك امّا يكون واجباً لا سيّما مع ولوع العوامّ به؛ و مع تأليف صَدَرت من بعض المحدثين كابن قُتيبة مع جلالته القاضية بأنّه كان ينبغي أن لا يذكر تلك الظواهر؛ فإن أبي إلاّ ذكرها فليُبيّن جريانها علي قواعد أهل السّنة حتّي لا يتمسّك مبتدع أو جاهلٌ بها. «و از آنچه ما راي تو در لزوم امساك و خودداري كردن از روايات و احاديث بيان كرديم، دانستي كه عدم امساك در بعضي از اوقات واجب ميشود بخصوص در صورتي كه عوام مردم به شنيدن و دانستن آن حريص شوند، و با وجود تأليفي كه از بعضي از محدّثان همانند ابن قتيبة صادر شده است؛ با آنكه جلالت ابن قتبية اقتضا ميكرد كه چنين احاديثي را بيان نكند؛ يا لااقلّ اگر حتماً ارادة بيان را داشت، طوري بيان كند كه با قواعد اهل سنّت موافق باشد تا آنكه شخص بدعتكار و جاهل آنرا دستاويز خود قرار ندهد».
و مثلاً طبري در تاريخ خود، ج 3، ص 361 ضمن محاصرة عثمان پس از نقل رواياتي گويد: امّا واقدي در علّت حركت مصريان به سوي عثمان، و ورود آنها در منزل ذي مطالب بسياري را ذكر ميكند كه من مقداري از آنرا آوردم؛ و مقداري از آنرا به جهت زشتي آن نياوردم.
و مثلاً طبري در ج 3، ص 557 گويد: هشام از أبو مخنف آورده است كه يزيد بن ضبيان همداني، از محمّد بن أبوبكر آورده است كه چون معاويه، امارت را متصرّف شد، نامههائي بين او و بين معاويه ردّ و بدل شد كه من ناپسند دارم آنها را نقل كنم زيرا عامّة مردم طاقت شيندن آنرا ندارند.
[187] ـ مراد از حُرقوصيّة، حَنبليّه ميباشد؛ چون احمد بن حنبل از اولاد حُرقوص بن زهير خارجي است. و گفته شده است كه: طبري آنها را بدين نام ناميده است به جهت آنكه بر بهاري حنبلي در بعضي از چيزهايي كه راجع به عدير خمّ بود، طعن نموده است. (عبقات، ج غدير، آخر ص 33).
[188] ـ «اقبال» ص 453.
[189] ـ «اقبال» ص 457.
[190] ـ در نسخة «مناقب» نميري است؛ و در «عقبات» ج غدير ص 9 عمر بن عمير العميري ضبط كرده؛ و در «الغدير» ج 1، ص 46 عامر بن عمير النميري آورده است.
[191] ـ «مناقب» ج 1، ص 528 و ص 529.
[192] ـ «عبقات»، جلد غدير طبع دوّم، ص 8 و ص 9. ميرحامد حسين چنانكه خود در ابتداي اين مجلّد گويد: اين كتاب را در ردّ «تحفة عزيزيّه» تصنيف كرده؛ وا ز افادات والد ما جدش علاّمه مولي محمّد قلي ـ رحمة الله عليه ـ استعانت جسته است. و مولانا سيّد محمد قلي كه از اعاظم علماي اسلام و پاسداران مكتب تشيّع بوده است كتاب «تشيّد المَطَاعِن و كَشْفُ الضَغائن» را در ردّ «تحفة اثنا عشريّه» را شاه وليّ الله صاحب هندي تصنيف كرده است؛ و خواجه عبدالله كابُلي در كتاب «صواقع» به تقليد او برخاسته و از او تأييد كرده است.
[193] ـ ابن مغازلي شافعي از أجلاء و أكابر علماء عامّه است و در سنة 483 وفات كرده است؛ و ابن بطريق بنا به نقل ابن حجر عسقلاني در «لسان الميزان» نزد حمصي رمزي علم فقه و كلام را بنا بر مذهب اماميّه خوانده است؛ و مدّتي در بغداد ساكن بوده و سپس در اواسط به عبادت اشتغال داشت. وفات او در شعبان سنة 600 در هفتاد و هفت سالگي اتّفاق افتاد.
[194] ـ خصوص اين حديث را از ابوالقاسم فضل بن محمّد، ابن مغازلي در «مناقب» خود ص 27 حديث شمارة 39 آورده است.
[195] ـ «عبقات» ج غدير ص 6 و ص 7.
[196] ـ كتاب «مُنتهي الكلام» را مولوي حيدر بن شيخ محمّد حسن فيض آبادي تصنيف كرده است، و تصنيف اين كتاب بعد از تصنيف «تحفة اثنا عشريّة» بوده است.
[197] ـ «عبقات»، ج غدير، ص 10 و ص 11.
[198] «عبقات»، ج غدير، ص 10 و ص 11.
[201] ـ «عبقات»، ج غدير، ص 37.
[202] ـ «عبقات» ج غدير، ص 41.
[203] ـ در «الذريعة» حسين بن جبير ضبط كرده است.
[204] ـ اين داستان را از جويني، شيخ سليمان حنفي قندوزي در «ينابيع المودّة» ص 36؛ و علاّمة اميني در ج 1 «الغدير» ص 158 از قندوزي در «ينابيع» نقل ميكند و در «غاية المرام» جزو اوّل ص 103 از ابن شهرآشوب از جدّش شهر آشوب از جُوَيني نقل ميكند.
[205] ـ «عبقات» ج غدير، ص 42 و ص 43.
[206] ـ علامّة أميني در «الغدير» ج 1 ص 156 و ص 157 بيست و يكمين نفر از مصنّفان دربارة حديث را ميرحامد حسين ميشمرد؛ و در شرح ترجمة او گويد: «سيّد مير حامد حسين بن سّد محمّد قلي موسوي هندي لكهنوي متوفّي در سنة 1306 در سن شصت سالگي، حديث غدير را و طرق آنرا و تواتر آن، و مفاد آن را در دو مجلّد ضخيم در هزار و هشت صفحه آورده است. و اين دو جلد، از مجلّدات كتاب كبير او (عَبقات) است. و اين سيّد طاهر عظيم همانند پدر مقدّسش شمشيري از شمشيرهاي كشيده شدة خدا بر دشمنانش بود؛ و پرچمي از پيروزي حق و إعلاء دين؛ و آيت كبريا الهي از آيات او بود. خداوند بواسطة او حجّت را تمام كرد و راه راست و روشن را نشان داد. و امّا كتاب او (عقبات) بوي عطر و رائحة دلنشين آن بين دو فضاي واسع عالم منتشر شده است و بين مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است. و هر كس بر مطالب آن واقف شود مييابد كه آن همان كتاب معجز آساي آشكاري است كه نه از روبرو؛ و نه از پشت سر باطل به او راه ندارد. ما از بسياري از علومي كه در آن به وديعت نهاده بود، از اين كتاب نفيس و قيّم استفاده كرديم. و پيوسته شكر پي در پي ما براي او براي پدر پاك اوست، و از جانب خدا بهترين پاداش».
[207] ـ ما در اينجا نام بعضي از مشاهير تابعين را ميآوريم. أصبغ بن نُباتة، سعيد بن جبير، سالم بن عبدالله بن عمر، سُليم بن قَيس هلالي، سليمان بن مهران أعمش، طاوس بن كيان يماني، عامر بن سعد بن أبي وقّاص، أبو مريم عبدالله بن زياد أسدي كوفي، عائشة دختر سعد، عطيّه بن سعد بن جُنادة عوفي كوفي، عُمَر بن عبدالعزي، عمر بن علي أميرالمؤمنين، محمّد بن عمر بن علي أميرالمؤمنين.
[208] ـ «الغدير» ج 1، ص 14 تا ص 158.
[209] ـ گفته است: غدير خمّ معروف است، و آن موضعي است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در آنجا براي بيان فضل أميرالمؤمنين عليه السّلام به خطبه ايستاد. در «جمهره» طبع شده اينطور وارد است؛ وليكن ابن شهرآشوب كه اين مطلب را در عصر پيش از طبع از روي نسخههاي خطّي از او حكايت ميكند اينطور ميگويد كه: غدير خُمّ موضعي است كه در آنجا پيامبر بر ولايت علي تنصيص كردند. و سپس دست امين مطبعه آنرا بدين صورت تحريف نموده است.
[210] ـ «الغدير» ج 1، ص 5 تا ص 8.