صفحه قبل

بيان‌ پنج‌ خصلت‌ اسلام‌ كه‌ ولايت‌ ختم‌ آنست‌

و نيز شيخ در «امالى‏» با سند متصل خود از مجاشعى، با دو سند: يكى از محمد بن جعفر بن محمد از پدرش حضرت صادق عليه السلام، و ديگرى از حضرت رضا عليه السلام، از پدرش موسى، از پدرش جعفر بن محمد عليه السلام، و با هر دو سند آنحضرت از آبائشان، از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده‏اند كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏گفت: بنى الاسلام على خمس خصال: على الشهادتين، و القرينتين.قيل


ص 198

له: اما الشهادتين فقد عرفنا هما، فما القرينتان؟ قال: الصلوة و الزكوة، لا يقبل احديهما الا بالاخرى، و الصيام و حج‏بيت الله من استطاع سبيلا، و ختم ذلك بالولاية.فانزل الله عز و جل: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[253]

«اسلام بر پنج صفت فضيلت‏دار بنا شده است: بر شهادتين، و بر قرينتين.از آنحضرت پرسيده شد كه: ما شهادتين را دانسته‏ايم و ليكن مراد از قرينتين چيست؟ رسول خدا فرمود: نماز و زكوة، يكى از آن دو قبول نمى‏شود بدون ديگرى.و سومى از پنج‏خصال، روزه، و چهارمى حج‏بيت الله الحرام است‏براى كسى كه مستطيع باشد.و اين چهار خصلت‏به موضوع پنجم ختم شده است كه آن ولايت است.و خداوند در اين باره آيه اكمال دين و اتمام نعمت را فرود آورده است‏».

و نيز شيخ در «امالى‏» با سند متصل خود از ابوذر غفارى: جندب بن جنادة روايت كرده است كه يقول: رايت رسول الله صلى الله عليه و آله اخذ بيد على بن ابيطالب عليه السلام فقال له: يا على! انت اخى، و صفيى، و وصيى، و وزيرى، و امينى، مكانك منى فى حياتى و بعد موتى كمكان هارون من موسى الا انه لا نبى معى.من مات و هو يحبك ختم الله عز و جل له بالامن و الايمان، و من مات و هو يبغضك لم يكن له فى الاسلام نصيب.[254]

ابوذر مى‏گفت: ديدم كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به او مى‏گفت: اى على! تو برادر من هستى! تو برگزيده و خلاصه و نتيجه من هستى! تو وصى من هستى! تو وزير من هستى! تو امين من هستى! مقام و منزلت تو نسبت‏به من چه در حيات من و چه بعد از مرگ من مقام و منزله هارون است نسبت‏به موسى مگر اينكه با من پيغمبرى ديگر نيست، كسى كه بميرد با دوستى تو خداوند عز و جل خاتمه كار او را به امن و ايمان منتهى مى‏كند، و كسى كه بميرد با دشمنى تو، او از اسلام بهره‏اى ندارد».


ص 199

و نيز در «امالى‏» شيخ با سند متصل خود از عمرو بن ميمون اودى روايت كرده است كه در حضور او از على بن ابيطالب عليه السلام سخنى به ميان آمد او گفت: جماعتى كه على عليه السلام را به زشتى ياد كنند، ايشان آتش گيره دوزخند.و من اين آيه را از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه از جمله آنها حذيفة بن يمان و كعب بن عجرة بودند كه هر يك از آنها مى‏گفتند: به على عليه السلام چيزهائى عنايت‏شده است كه به هيچ يك از افراد بشر داده نشده است: او شوهر فاطمه سيده زنان اولين و آخرين است.چه كسى همانند فاطمه را ديده و يا شنيده است كه يكنفر از اولين و آخرين با مثل فاطمه ازدواج كرده است؟ و على پدر حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت از اولين و آخرين است.اى جماعت مردم! شما چه كسى را همانند اين دو فرزند مى‏يابيد؟ و ديگر آنكه رسول خدا پدر زن اوست، و او وصى رسول خداست در اهلش و ازواجش.پيامبر تمام درهاى خانه‏هاى اصحاب خود را به مسجد بست غير ��ز در خانه على را.و على فاتح خيبر، و دارنده لواى جنگ در روز خيبر است.رسول خدا دو چشمان او را با آب دهان‌تر كرد در حالى كه چشمان او درد مى‏كرد، على چشمانش فورا خوب شد و ديگر تا آخر عمر از چشم درد شكايت نكرد، و نه از شدت حرارت و از برودت چيزى احساس ننمود.

و على صاحب روز غدير است كه پيامبر نام او را به بزرگى ياد كرد، و بر تمام امت‏خود ولايت او را لازم و واجب شمرد، و عظمت و ابهت اين امر را براى مردم شناسانيد، و مقام و مكانت على را مبين و روشن ساخت و گفت: ايها الناس! من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.قال: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.[255]

بازگشت به فهرست

خطبة‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ در حضور معاويه‌ و اشاره‌ به‌ غدير

و نيز شيخ در «امالى‏» از ابى عمير زاذان، در خطبه‏اى كه حضرت امام حسن عليه السلام در ميان مردم در حضور معاوية ايراد كردند بيان مى‏كند كه حضرت در آن خطبه، فضل و شرف پدرشان، و سوابق او را در اسلام، و آنچه را كه از تصريحات


ص 200

‏و نصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او ذكر كرده‏اند همه را بيان مى‏كنند تا اينكه در اين خطبه مى‏فرمايد: فقد تركت‏بنو اسرائيل هارون و هم يعلمون انه خليفة موسى فيهم و اتبعوا السامرى، و قد تركت هذه الامة ابى و بايعوا غيره و قد سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول له: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا النبوة.و قد راوا رسول الله صلى الله عليه و آله نصب ابى يوم غدير خم و امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب.[256]

«بنى اسرائيل نيز هارون را ترك كردند با آنكه مى‏دانستند او جانشين حضرت موسى است در ميان آنها، و از سامرى پيروى كردند. و اين امت پدر مرا ترك كردند و با غير او بيعت كردند در حاليكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه به او مى‏فرمود: منزله تو نسبت‏به من منزله هارون است نسبت‏به موسى به استثناء نبوت.و آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديده بودند كه در روز غدير خم پدرم را به ولايت نصب نمود و مردم را امر كرد كه حاضران از ايشان به غائبان برسانند».

و نيز در «امالى‏» همين مضمون از خطبه حضرت امام حسن را با الفاظى ديگر و با سندى ديگر از عبد الرحمن بن كثير، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش: على بن الحسين عليه السلام روايت مى‏كند.[257]

بازگشت به فهرست

انكار أبوحنيفه‌ حديث‌ غدير را، با اعتراف‌ او به‌ وقوع‌ واقعة‌ غدير

و نيز شيخ محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، در «امالى‏» خود با سند متصل خود روايت مى‏كند از محمد بن نوفل بن عائذ صيرفى كه او گفت: من در نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفة: نعمان بن ثابت‏بر ما وارد شد، و در بين ما سخن از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به ميان آمد، و سخن از غدير خم بين ما رد و بدل شد.

ابو حنيفة گفت: من به اصحاب خودم گفته‏ام كه شما در برابر اينها (شيعيان) اقرار به حديث غدير خم نكنيد زيرا كه در اينصورت در مخاصمه و نزاع بر شما غالب مى‏شوند!

در اين حال رنگ از چهره هيثم بن حبيب صيرفى پريد و سيمايش دگرگون


ص 201

شد، و گفت: چرا اقرار و اعتراف به حديث غدير نكنند؟ اى نعمان مگر حديث غدير نزد تو ثابت نيست؟!

ابو حنيفه گفت: آرى حديث غدير در نزد من است و براى من روايت‏شده است!

هيثم گفت: پس چرا شما به آن اقرار نمى‏كنيد در حاليكه روايت كرد براى ما حبيب بن ابى ثابت از ابو طفيل، از زيد بن ارقم كه على عليه السلام در رحبه مردمى را كه آنرا از پيغمبر شنيده بودند سوگند داد كه شهادت دهند؟

ابو حنيفه گفت: آيا شما نمى‏بينيد كه در اين مسئله چقدر گفتگو و بحث‏به ميان آمده است كه على مجبور مى‏شود مردم را براى اقرار و اعتراف به آن سوگند دهد؟!

هيثم گفت: آيا ما على را تكذيب كنيم؟! و يا گفتار او را رد كنيم؟!

ابو حنيفه گفت: ما على را تكذيب نمى‏كنيم و گفتار او را نيز رد نمى‏نمائيم و ليكن تو مى‏دانى كه در ميان مردم افرادى هستند كه غلو مى‏كنند!

هيثم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث غدير را مى‏گويد، و در ميان مردم با نداى بلند خطبه مى‏خواند، آنگاه ما از بيان آن بترسيم و تقيه كنيم كه شايد غلو كننده‏اى غلو كند، و يا گوينده‏اى چنان گويد؟![258]

در اينحال مردى براى مسئله‏اى در مجلس آمد كه بپرسد، بحث را قطع كرد.و اين گفتار مجلس ما در كوفه منعكس شد، و در بازار كوفه با ما حبيب بن نزار بن حيان بود، كه به نزد هيثم آمد و به او گفت: آنچه درباره على تو سخن گفته‏اى و سخن آن شخص ديگر به من رسيد - و حبيب مولاى بنى هاشم بود[259] - هيثم گفت:


ص 202

نظر در اين مطلب بيش از اين مقدار است ليكن تو امر را سهل و آسان بگير!

و بعد از اين جريان، در موسم حج ما براى حج‏حركت كرديم، و با ما حبيب نيز بود، و داخل شديم بر حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام و سلام كرديم، و حبيب جريان واقعه كوفه و بحث‏با ابو حنيفه و انكار اقرار و اعتراف او را درباره حديث غدير، با اقرار و اعتراف به صحت اصل واقعه غدير به محضر حضرت صادق عليه السلام عرض كرد، كه آثار كراهت و ناراحتى در سيماى آنحضرت مشهود شد.

حبيب گفت: و اين محمد بن نوفل است كه در آن مجلس حضور داشته است.حضرت صادق عليه السلام فرمود: دست از اين گفتگو بردار! با مردم با حسن اخلاق رفتار كنيد! و ليكن با كردارتان مخالف آنها باشيد! فان لكل امرى‏ء ما اكتسب، و هو يوم القيامة مع من احب، لا تحملوا الناس عليكم و علينا! و ادخلوا فى دهماء الناس: فان لنا اياما و دولة ياتى بها الله اذا شآء.

«براى هر فردى از افراد انسان همان چيزى است كه كسب كرده است، و او در روز قيامت‏با آن كه محبوب اوست معيت و همجوارى دارد.مردم را بر خودتان و بر ما بار نكنيد و تحميل ننمائيد! و شما هم در جمعيت مردم وارد شويد! از براى ما ايامى است و دولتى است كه آن زمان كه خداوند بخواهد آن را خواهد آورد».

حبيب در برابر كلام حضرت ساكت‏شد.حضرت گفتند: اى حبيب آنچه را كه گفتم فهميدى؟! شما مخالفت امر مرا مكنيد كه پشيمان مى‏شويد! حبيب گفت: من هيچگاه مخالفت امر شما را نخواهم كرد.

ابو العباس ابن عقدة احمد بن محمد بن سعيد گويد: من از على بن حسن درباره محمد بن نوفل پرسش كردم، گفت: اهل كوفه است.گفتم: از چه طائفه؟! گفت: مى‏پندارم كه مولاى بنى هاشم باشد.و حبيب بن نزار بن حيان‏


ص 203

هم مولاى بنى‏هاشم بود.و اين حديث و گفتارى كه بين او و ابو حنيفه جارى شد در زمانى بود كه حكومت‏بنى عباس ظهور يافته بود، و براى طرفداران على بن ابى - طالب و حديث غدير امكان اظهار حقانيت آل محمد صلى الله عليه و آله وجود نداشت.[260]

بازگشت به فهرست

استهشاد حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها به‌ حديث‌ غدير

ابن بابويه در كتاب «نصوص على الائمة الاثنى عشر عليه السلام‏» با سند متصل خود از محمود بن لبيد آورده است كه: چون رسول خدا رحلت كرد، كار فاطمه اين بود كه بر سر قبور شهداء مى‏آمد، و بر سر قبر حمزه مى‏آمد و گريه مى‏كرد.

يكى از روزها من بر سر مزار حمزه رفتم، ديدم كه فاطمه - صلوات الله عليها - آنجاست و مشغول گريستن است.من صبر كردم تا از گريه فارغ شد، آنگاه پيش رفتم و سلام كردم و گفتم: اى سيده نسوان! سوگند به خدا كه با گريه خود رگهاى دل مرا پاره كردى! فاطمه گفت: اى ابا عمرة! من سزاوار است گريه كنم چون در مصيبت‏بهترين پدران: رسول خدا گرفتار آمدم.و پس از آن شروع كرد به خواندن اين بيت:

اذا مات يوما ميت قل ذكره         و ذكر ابى قد مات و الله اكبر

«وقتى شخصى از دنيا برود ياد او در ميان مردم كم مى‏شود، و ليكن ياد پدر من از وقتى كه مرده است‏سوگند به خدا كه بزرگتر شده است‏».عرض كردم: اى سيده من! من مى‏خواهم از شما مطلبى را بپرسم كه در سينه من مى‏آيد و افكار مرا مضطرب مى‏كند! حضرت فاطمه فرمود: بپرس! عرض كردم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره امامت على قبل از رحلتشان نصى نمودند؟! حضرت فرمود: وا عجبا انسيتم يوم غدير خم؟! اى شگفتا آيا شما روز غدير خم را فراموش كرديد؟! عرض كردم: بلى روز غدير خم تصريحى بر اين امر بود، و ليكن من مى‏خواهم از آنچه كه رسول خدا در پنهانى به تو گفته است‏سؤال كنم!

حضرت فرمود: اشهد الله تعالى لقد سمعته يقول: على فيكم خير من اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفة بعدى، و سبطاه و تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار.لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين، و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم الى يوم القيامة.


ص 204

«من خداوند را شاهد مى‏گيرم كه شنيدم مى‏فرمود: على در ميان شما بهترين كسى است كه من در ميان شما مى‏گذارم، و بعد از من او امام و خليفه است، و دو فرزند او با نه نفر از صلب حسين، پيشوايان نيكو كردارند.اگر شما از آنها پيروى كنيد آنها را هدايت كننده و هدايت‏شده مى‏يابيد! و اگر مخالفت آنها را كنيد، اين اختلاف در ميان شما تا روز قيامت‏به طول خواهد انجاميد».

عرض كردم: يا سيدتى فما باله قعد عن حقه؟! «اى خانم بزرگوار من! پس چرا او از گرفتن حق خود كوتاهى كرد»؟!

قالت: يا ابا عمرة: لقد قال رسول الله صلى الله عليه و آله: مثل الامام مثل الكعبة اذ تؤتى و لا تاتى - او قالت: مثل على - ثم قالت: اما و الله لو تركوا الحق على اهله و اتبعوا عترة نبيهم لما اختلف فى الله تعالى اثنان، و لورثها سلف عن سلف، و خلف عن خلف حتى يقوم قائمنا التاسع من صلب ولدى الحسين، و لكن قدموا ما اخره الله، و اخروا ما قدمه الله، حتى اذا الحدوا المبعوث، و اودعوه الجدث المجدوث اختاروا بشهوتهم و عملوا برايهم، تبا لهم الم يسمعوا الله يقول: و ربك يخلق ما يشآء و يختار ما كان لهم الخيرة.[261] بل سمعوا و لكنهم كما قال الله: فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.هيهات بسطوا فى الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم، فتعسا لهم و اضل اعمالهم.اعوذبك من الجور بعد الكور.[262]و[263]

«حضرت فاطمه فرمود: اى ابا عمرة! رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: مثل امام، مثل كعبه است: كه بايد به سوى او بروند نه آنكه كعبه به سوى مردم بيايد - يا اينكه گفت: مثل على مثل كعبه است -.و پس از آن فاطمه فرمود: سوگند به خدا اگر حق را به اهلش وا مى‏گذاشتند، و از عترت پيامبرشان پيروى مى‏كردند


ص 205

در راه خدا دو نفر هم پيدا نمى‏شد كه با هم اختلاف كنند، و امامت را سلف و گذشته از گذشته، و آينده از آينده ارث مى‏برد، تا اينكه قائم ما كه نهمين فرزند از صلب پسرم حسين است قيام مى‏كرد، و ليكن ايشان آنچه را كه خداوند عقب نگاهداشت، جلو انداختند، و آنچه را جلو نگاهداشت، عقب انداختند، تا همين كه پيامبر مبعوث را در قبر خوابانيدند و لحد را به روى او بستند و او را در ميان قبر مهيا شده پنهان كردند، با ميل و شهوت خود، اختيار امام كردند، و به راى و انديشه خود رفتار نمودند.هلاك باشند و بريده، مرگ بر ايشان باد!

آيا سخن خدا را نشنيدند كه فرمود: اى پيامبر، پروردگار تو هر چه را كه بخواهد مى‏آفريند و اختيار مى‏كند، براى ايشان اختيارى نيست؟ آرى شنيدند و ليكن ايشان مصداق كلام خدا در آيه شريفه شدند كه مى‏فرمايد: اين چشم‏ها كور نيستند، بلكه دلهائى كه در سينه‏ها قرار دارد كور است.هيهات، چقدر دورند و چقدر تاريك و گمند.در دنيا سفره آمال و آرزوهاى خود را بگستردند، و مرگهايشان را به خاك فراموشى سپردند.پس هلاكت و مرگ بر آنها باد، و كردارشان تباه و گم.پناه مى‏برم به خداوند از ستم، بعد از تحول و گردش روزگار».

محدث عظيم الشان و سيد اجل اكرم: سيد هاشم بحرانى در كتاب «غاية - المرام‏» بعد از نقل روايات عامه و خاصه گويد: ما به همين مقدار از نقل روايات وارده در قصه غدير خم اكتفا مى‏كنيم زيرا شمارش همه آنها از حد احصاء بيرون است.شيخ فاضل محمد بن على بن شهر آشوب در فضل قصه غدير خم در كتاب خود گويد:

علماء اسلام همگى بر اصل وقوع اين خبر اتفاق دارند، و اگر اختلافى هست در معنى و تفسير آن است.اين واقعه آنقدر انتشار دارد و آنقدر شهرت پيدا كرده است كه از جهت وضوح و بيان و ظهور و معروفيت هيچ خبرى به حد اين خبر نمى‏رسد، تا به سر حدى كه در تعريف و بيان، در حكم حوادث بزرگ روزگار و وقايع مهم و وجود شهرها قرار گرفته است، و هيچكس قادر بر انكار و رد آن نيست مگر شخص لجوج و معاند و مكابر.

ما در كدام يك از اخبار و حوادث مى‏توانيم كتابى را پيدا كنيم كه در روايت آن و معرفت طرق آن، زياده از هزار مجلد كتاب از تصانيف عامه و خاصه از


ص 206

متقدمين و متاخرين تصنيف شده باشد؟!

قصه غدير خم را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و ابو - نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دار قطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين مروزى، و ابو بكر باقلانى، و ابو المعالى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و اعمش، و ابن عياش، و ابن سلاح، و شعبى، و زهرى، و اقليسى، و جعابى، و ابن بيع، و ابن ماجة، و ابن عبد ربه، و الكانى، و شريك قاضى، و ابو يعلى موصلى از طرق عديده، و احمد بن حنبل از بيست طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق روايت كرده‏اندعلى بن هلال مهلبى كتاب «غدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد بن سعيد كتاب راويان حديث غدير را تصنيف نموده است، و ابن جرير طبرى كتاب «ولايت‏» را كه آن كتاب غدير خم است، و در آن هفتاد طريق براى آن ذكر كرده است، و مسعود شجرى كتابى در روات و طرق اين خبر، و رازى در كتاب خود اسمآء روات آنرا به ترتيب حروف معجم ذكر كرده است.و ابو العباس ابن عقدة كتابى تصنيف كرده است، و گفته است كه: شنيدم كه ابو على عطار همدانى مى‏گفت كه: اين حديث‏براى من از دويست و پنجاه طريق روايت‏شده است.

و سپس از شهر آشوب جدش قضيه ابو المعالى جوينى در بغداد و مشاهده جلد بيست و هشتم از كتاب روات غدير را كه بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و نهم به دنبال خواهد آمد، در نزد صحاف، و تعجب ابو المعالى را نقل مى‏كند.[264]

بازگشت به فهرست

وقوع‌ داستان‌ غدير از بديهيّات‌ و ضروريّات‌ تاريخ‌ است‌

بارى از آنچه ذكر شد معلوم شد كه داستان غدير خم از مسلميات و ضروريات تاريخ است، و انكار آن در حكم انكار خورشيد بر فراز آسمان در روز روشن و هواى صاف و غير غبار آلوده است، بطوريكه حتى متجددين از دانشمندان سنى مذهب متعصب مصرى آنرا قبول دارند، غاية الامر چون روح نصب ولايت و امام را منافى با دموكراسى مغرب پسند مى‏دانند، آنرا از جهت عمل و تطبيق خارجى نمى‏پسندند، و داستان راى‏گيرى و انتخاب امام را به صورت راى


ص 207

‏اكثريت، موافق با روح دموكراسى مى‏دانند.

بازگشت به فهرست

عناد سنّيهاي‌ غرب‌ زده‌ دربارة‌ حديث‌ غدير

احمد امين مصرى در كتب خود: «فجر الاسلام‏» و «ضحى الاسلام‏» و «ظهر الاسلام‏» از هيچگونه تهمت و اتهام بر شيعه، و بر كتب شيعه و بر علماى شيعه خوددارى نكرده است، و هر كس اين كتب را ببيند از عناد و لجاج او مطلع مى‏شود، و ليكن معذلك داستان غدير را اقرار و اعتراف دارد.

در كتاب «تفكر نوين سياسى اسلام‏» مى‏گويد: احمد امين مى‏كوشد تا يك بحث پيچيده، در مورد اين نكات را با تحويل صور خاص مذهب شيعه، در برابر مذهب سنى به چهار اصل عمده - يعنى عصمت، مهدويت، تقيه و رجعت امام - ساده نمايد.در پس بيشتر ملاحظات امين، در مورد اين چهار مسئله معيارهائى از يك ذهن نوگرا و ليبرال وجود دارد.او به تئورى امامت‏شيعه معترض است، نه از اين جهت كه به موثق بودن حديث غدير معتقد نيست (كه به اقرار خود او حتى مورد قبول برخى از مورخان سنى نيز هست) بل بدين جهت كه تصورات نوين دموكراسى را نقض مى‏كند.[265]

شيخ محمد عبده در «تفسير المنار» نوشته سيد محمد رشيد رضا گويد: اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه را احمد در «مسند» خود از حديث‏برآء و بريدة، و ترمذى و نسائى و ضيآء در «مختارة‏» از حديث زيد بن ارقم و ابن ماجه از برآء آورده‏اند، و بعضى از اهل روايات آنرا حديث‏حسن شمرده‏اند، و ذهبى با اين عبارت آنرا از احاديث صحيحه شمرده است، و نيز سند روايت كسانى را كه در آن لفظ اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله را اضافه كرده‏اند موثق شمرده است.

و در روايت است كه پيامبر مردم را مخاطب قرار داد، اصول دين را بيان كرد، و به اهل بيت‏خود توصيه نمود به اين عبارت كه: انى قد تركت فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لم يفترقا حتى يردا على الحوض.

الله مولاى، و انا ولى كل مؤمن، ثم اخذ بيد على و قال: من كنت مولاه‏


ص 208

فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.[266]

سپس بعد از بحث مختصرى گويد: و اما حديث (ولايت در روز غدير) را ما قبول داريم و به آن هدايت مى‏يابيم، ما ولايت على را داريم و ولايت كسى را كه ولايت على را داشته باشد، و كسانى را كه على و اهل بيت را دشمن داشته باشند، دشمن داريم، و اين ولايت را همانند ولايت رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم مى‏شماريم، و ايمان داريم كه عترت پيامبر هيچگاه با مفارقت كتابى كه خداوند عز و جل فرستاده است مجتمع نمى‏شوند، و اينكه كتاب و عترت دو خليفه و يادگار پيغمبرند، و علاوه بر قصه غدير ما از احاديث صحيحه ديگر نيز اين مطلب را اثبات مى‏كنيم.و بنابراين اگر عترت بر امرى از امور اتفاق كردند، قبول داريم و پيروى مى‏كنيم، و اگر در امرى منازعه كردند ما آن امر را به خدا و رسول بر ��ى‏گردانيم.[267]

و با اين همه احوال، چون روح تبعيت از امام معصوم منصوب از جانب خدا در آنها نيست فلهذا باز هم همان سقيفه بنى ساعده، و خلافت‏خلفاى غاصب را محترم مى‏شمرند، و ولايت را در حديث غدير خم و ساير احاديث‏به معناى محبت و يا نصرت ارجاع مى‏دهند، تا راه گريزى از پيروى حق پيدا كرده باشند.و انى لهم ذلك؟

محمد فريد وجدى در اين دوره «دائرة المعارف‏» خود كه از هر موضوعى و حكمى، و از هر تاريخى، و مذهبى و واقعه و حادثه‏اى، و از هر اسمى و رسمى سخن به ميان آورده است، و بحث كامل و وافى نموده، و حتى در كلمه خيار دو صفحه بحث كرده و از خيار چنبر (خيار شنبر) ده سطر آورده است از موضوع غدير و داستان رسول الله و جحفه و خطبه و روايت و حديث ولايت، يك جمله نياورده است، نه در ماده غدر از غدير خم بحث كرده است، و نه در ماده خمم از خم سخنى گفته است، و نه در ولايت و خلافت ذكرى از غدير كرده است، فقط در


ص 209

ماده جَحَف گفته است: جُحفة موضوعى است‏بين مكه و مدينه.

در ماده خلافت‏بيست و پنج صفحه[268] بحث مى‏كند، و مفصلا از قضاياى بعد از رحلت رسول خدا، و اجتماع انصار در سقيفه بنى‏ساعده، و رفتن عمر و ابو بكر و ابو عبيده جراح در سقيفه، و بالاخره بيعت كردن با ابو بكر مفصلا بحث مى‏كند، ولى يك جمله از حديث غدير، و يا روايت ديگرى درباره خلافت و امارت و وزارت و وصايت امير المؤمنين عليه السلام نمى‏آورد، گويا اصلا چنين مطلبى در اسلام نبوده است.و در ماده ولايت‏سى و هفت صفحه[269] بحث مفصل دارد، از طرق ارتباط اهل تصوف، و فرق آنها بحث دارد، ولى حتى يك جمله اشاره به حديث ولايت و آيه واقعه در قرآن كريم نمى‏كند، گويا از اين جهت پيغمبر اسلام، پيغمبر نبوده است، و على بن ابيطالب جزو امت نبوده است.

آنگاه در مواقع مختلف از انتخاب خليفه و دموكراسى اسلام بحث دارد، و به هر قسم كه ممكن است مى‏كوشد تا آيات و روايات و منهاج رسول الله و سيره مسلمين را بر اصل دموكراسى غرب تطبيق دهد، و شايد خودش چنين مى‏پنداشته است كه مى‏خواهد به اسلام و قرآن كمك و معاونتى نمايد و آنرا از نقيصه نصب امام و معرفى ولايت‏بيرون آورد.

و با اينكه به اشتباههاى عمر و ابو بكر و عثمان اعتراف مى‏كند، و درباره عثمان جدا از او انتقاد مى‏كند، و درباره نپذيرفتن پيشنهاد استعفاى از خلافت كه به او شد او را مسئول مى‏داند، و على عليه السلام را تبجيل و تعظيم مى‏كند، معذلك حاضر نمى‏شود دست از دين آباء و نياكان خود بردارد، و صريحا به مكتب تشيع بپيوندد، فلهذا آيه كريمه:

انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون[270]، به طور روشن و واضح، حال آنها و تقليد كوركورانه از نياكانشان را بيان مى‏كند.

در ماده فَرَقَ كه در فرق واقعه در اسلام بحث مى‏كند، و اعتراف به مخالفت عمر با رسول خدا در آوردن دوات و كاغذ در مرض موت مى‏كند، و اعتراف به


ص 210

‏مخالفت او با جيش اسامه مى‏كند، و اعتراف به گفتار عمر كه: من قال: ان محمدا مات قتلته بسيفى[271] مى‏نمايد، و اعتراف به سقيفه و امر امامت ابوبكر و بيعت عمر و گفتار او كه: الا ان بيعة ابى بكر كانت فلتة وقى الله شرها، فمن اعاد الى مثلها فاقتلوه، فايما رجل بايع رجلا من غير مشورة من المسلمين فانهما جديران ان يقتلا،[272] و اعتراف به دعواى حضرت فاطمه فدك را، و اعتراف به جنگ ابو بكر با مانعين زكوة مى‏كند، و بالجمله يكايك از نقمات و خطايا و گناههاى عثمان را مى‏شمرد، سپس مى‏گويد: تمام اين كارها براى مصلحت مسلمين واقع شده است، و خلافت‏بايد با انتخاب و راى مردم باشد.[273]

و بعدا مى‏گويد: و بالجمله كان على مع الحق و الحق مع على - الكلام.[274]

آيا اين مرد دانشمند، به كتب روايات و سنن و تاريخ وارد نبوده است؟ آيا احاديث غدير را در اين كتب مفصله كه ما نمونه‏اى از آن را در اينجا ذكر كرديم نديده است؟ آيا قضاوت يكطرفه بنابر اصل دموكراسى و حريت اين اجازه را مى‏دهد كه از حديث مسلم و متواترى چشم پوشيد، و آنرا نسيا منسيا گرفت؟

آنچه مسلم است گناه اين جيل از مسلمين كه دنبال باطل مى‏روند، و از حق اعراض مى‏كنند، به گردن اين گونه دانشمندانى است كه تاريخ صحيح را با آراء خود مشوب مى‏كنند، آنگاه آن تاريخ مشوب را تحويل جامعه و عوام مى‏دهند.

اين مساكين كه با اين صحنه‏سازى‏ها مى‏خواهند خلافت ابو بكر را بر اساس دموكراسى جلوه دهند، و پايه‏هاى مذهب خود را استوار كنند، در خلافت عمر كه به نظريه استبداديه شخصيه ابوبكر صورت گرفت چه مى‏گويند؟ و در خلافت عثمان كه به نظريه استبداديه شخصيه عمر صورت گرفت چه مى‏گويند؟ آيا درانتخاب عمر و يا در


ص 211

انتخاب عثمان مشورت با عموم مسلمين صورت گرفت؟

از آنچه ما در اينجا بيان كرديم روشن مى‏شود كه سر اخفاء و اختفاء حديث غدير چه بوده است؟ حديث غدير ديگر مجال تروى و تامل به كسى نمى‏دهد، و همانطور كه ابو حنيفه گفت: لا تقروا بها فيخصموكم! «اعتراف به آن نكنيد كه طرفداران على شما را با آن حديث مغلوب مى‏كنند»، پس راه چاره مخفى نمودن حديث غدير است، همچنانكه بخارى و مسلم در صحاح خود نياورده‏اند، فلهذا مى‏بينيم صحاح اين دو در نزد اهل سنت معتبرتر است زيرا كه پايه‏هاى تسنن را محكمتر مى‏كند، و خلفاى وقت و حكام زمان بر اساس سياست‏خود با اين دو كتاب نزديكترند.

بخارى و مسلم احاديث مهدى قائم آل محمد را نيز نياورده‏اند، و بكلى از آن چشم پوشيده‏اند.و ليكن چهار صحيح ديگر آنان: نسائى، احمد حنبل، ترمذى، و ابن ماجة هم حديث غدير و هم حديث مهدى آل محمد را با سندهاى صحيح بيان كرده‏اند.و ليكن نقادان سيره و تاريخ، و حتى مستشرقين بى‏طرف تصريح كرده‏اند كه طبق منطق و نظريه اسلام، حق با على بن ابيطالب بوده است، و او را از اين حق محروم كرده‏اند.

بازگشت به فهرست

خضوع‌ أجانب‌ در براي‌ شخصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌

جورج سجعان جرداق مسيحى مى‏گويد: «در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين مرد را بشناسى و چه نشناسى! زيرا حقيقت و تاريخ گواهى مى‏دهد كه او عنصر بى‏پايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان، نداى عدالت انسانى، و شخصيت جاودانه شرق است.

اى جهان چه مى‏شد اگر همه نيروهايت را در هم مى‏فشردى، و در هر روزگارى شخصيتى مانند على عليه السلام با آن عقل، و قلب، و زبان، و شمشير، نمودار مى‏كردى؟

ماذا عليك يا دنيا لو حشدت قواك فاعطيت فى كل زمان عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره‏»؟!

فؤاد جرداق مسيحى مى‏گويد: «هرگاه دشوارى‏هاى زندگى به من روى آورند، چون بخواهم از رنج روزگار آسوده شوم به آستان على عليه السلام از اندوه خود پناه مى‏برم، زيرا او پناهگاه هر ماتمى است، او بر ستمكاران همچون رعد، و بر


ص 212

شكست‏خوردگان ياورى دلسوز و مشفق است‏».

شبلى شميل ماترياليست معروف مصرى مى‏گويد: «على عليه السلام بزرگ بزرگان جهان، و تنها نسخه منحصر به فردى است كه در گذشته و حال، شرق و غرب جهان، نمونه‏اى مانند او را نديده است‏».

دشمنان ولايت و اهل بيت‏با تمام قوا كوشيدند تا آثار طهارت را از روى زمين بردارند.راويان حديث ولايت را در هر گوشه و كنار جهان، در زير هر سنگى به دست مى‏آوردند مى‏كشتند، اسم على و نام على هم جرم بود، يكسره توده امت را به بربريت و جاهليت قبل از اسلام يعنى به اسلام منهاى عرفان، به اسلام منهاى معنى و معنويت، به اسلام بدون ربط با عالم ملكوت، با پيغمبر بدون على بن ابيطالب، با قرآن بدون محتوى و تفسير و بيان سوق دادند.تا به جائى كه چون مردى را كه نامش على بود، نزد حجاج بن يوسف ثقفى آوردند و حجاج از نام او پرسيد، گفت: پدر و مادرم مرا عاق كردند كه نام مرا على گذاردند.

بازگشت به فهرست

كتاب‌ الإمامةُ والسِّيَاسَةُ وَ يَنابِيعُ المَودَة‌ ممنوع‌ بود

و همانطور كه ديديم ابن حَجَر هَيْتَمي صاحب «صواعق محرقه» به ابن قتيبة دينوري صاحب كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» اعتراض دارد كه چرا اين مرد با اين جلالت علمي و عظمت فرهنگي اسلامي، اخباري را در كتب خود آورده است كه موجب تنقيص مقام صحابه، و مشاجره بين عوام، و اطلاع عامه بر اموري می‌شود كه نبايد بشود؟ و هميشه بر علما فرض و واجب است كه حقائق را آنطور كه هست نگويند؛ زيرا مستمسك دست عوام می‌ شود، و در اينصورت بهتر است كه مطالبي را بيان كرد كه موجب تشويش ذهن و خاطر تودۀ امّت نشود. [275]

آري چون نه در جلالت ابن قتيبه در نظر خودشان، و نه استناد كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» به او نمي توانستند تشكيك كنند، فلهذا به عنوان دلسوزي امّت درد دل نموده، و از ابن قتيبه شكوه و گلايه دارند. و گرنه به آساني، يا انكار جلالت و عظمت او را در تاريخ می‌نمودند، و يا صريحاً استناد اين كتاب را به او انكار می‌كردند!


ص 213

«الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» كتابي است از عامّه كه از نقطه نظر صحّت، و از جهت قدمت نظير او در كتب عامّه نيست. مؤلّف او: ابي محمّد عبدالله بن مسلم دينوري متوفّي در سنه 270 هجري است.

محمّد فريد وجدي بعد از آنكه قدري از قضاياي سقيفه را بيان می‌كند، می‌گويد: اين مختصري بود از آنچه علاّمۀ دينوري در كتاب خود: «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» تفصيلاً آورده است. [276]

و پس از آنكه خطبۀ ابوبكر را در سقيفۀ بني ساعده نقل می‌كند، و در پاورقي می‌گويد: اين خطبه را از كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» ابي محمّد عبدالله بن مسلم دينوري متوفّي در سنه 270 هجري نقل كرديم، سپس در متن مطالب می‌گويد: و اين كتابي كه ما اين خطبه را از آن نقل كرديم از قديمترين كتب و از موثّق ترين آنها است، كه در مسائل خلافت اسلامي نوشته شده است. [277]

و چون نتوانستند مطالب اين كتاب را انكار كنند، آنرا از كتب ممنوعه اعلام كردند. اين كتاب و كتاب «ينابيع المودّه» قندوزي حنفي، از يكصد سال پيش كه طبع در اين نواحي رائج شد و به طبع رسيد، در كشور عثماني (تركيۀ امروز) و در عراق ممنوع بود، و ليكن رفته رفته در اين سنوات اخير به علّت زياد شدن نسخه‌هاي آن در دست مردم و در كتابخانه‌ها نتوانستند از خريد و فروش آن جلوگيري كنند.

در كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» از امتناع امير المؤمنين (ع) از بيعت، و از تحصّن زبير و مقداد و سلمان و غيرهم به خانۀ فاطمة (ع)، و از بردن امير المؤمنين به مسجد، و از رفتن حضرت فاطمه به دنبال او، و از پناه بردن آنحضرت به قبر رسول خدا، و از استنصار آنحضرت بوسيلۀ فاطمه _سلام الله عليها _ از مهاجر و انصار مطالبي وارد است.

مخالفان ولايت با اين همه ستم‌ها و اذيت‌ها به مقام ولايت، و با اين همه كوشش‌ها براي اخفاء ولايت، شگفتا كه بر خود ستم كردند، كه از اين آبشخوار


ص 214

حقيقت خود را محروم، و چون خفّاش از شعاع جهانتاب آفتاب بی‌نصيب نمودند، و گرنه مگر می‌شود روي آفتاب را پوشانيد «شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد».

محبّان و دوستداران و عاشقان و مشتاقان ولايت، هر زمان از زمان خود آنحضرت تا به حال جيلاً بعد جيل و قرناً بعد قرن با تحمل شكنجه‌هاي و آزاها و حبس ها، و مدائح و محامد امير المؤمنين (ع) را گفتند گرچه همچون رشيد هجري و ميثم تمار بر فراز دار در حال جان دادن.

شعرا و خطبا قصيده‌ها گفتند و خطبه‌ها خواندند، و هر نسلي خود را مديون نسل آينده می‌ ديدند و به نسل آينده رسانيدند، فللّه الحمد و له الشكر امروز نام علي سر لوحۀ نام آزاد مردان جهان است، و در همۀ مكاتب حتّي مكاتب غير اسلامي، از جهت بزرگواري و بزرگ منشي، و عظمت شخصيّت، و آزاد مردي به علي بن ابيطالب به ديدۀ احترام می‌نگرند، و شيعيان او در هر جا سرفرازند كه تابع مكتب او هستند.

و مخالفان در برابر جناياتي كه تاريخ مسلم پيوسته پرده از آن بر می‌دارد، دائماً نيازمند به مخفي كردن مطاعن و قبائح پيشوايان خود می‌باشند كه مبادا رسوائي و افتضاح بالا برود، و ليكن مسلّماً بدانند با تحليل و تنقيد و بيان تاريخ و بحث و نقد آزاد در برابر حوادث كه امروز در دنيا رايج شده است كار از كار گذشته و اين پنهان كردن‌ها جز رسوائي چيزي به بار نخواهد آورد.

بازگشت به فهرست

قصيدة‌ كُمَيت‌ شاعر اهل‌ بيت‌ دربارة‌ حديث‌ غدير

كميت شاعر در «هاشميّات» خود قدم بزرگي در احياء تاريخ اهل بيت برداشته است؛ و چون ميلادش در سنۀ 60 و وفاتش در سنۀ 126 هجري است؛ درست زمانش مطابق زمان امام زين العابدين و حضرت باقر _ سلام الله عليهما _بوده؛ و در كوران شدّت خلفاي بني اميّه می‌زيسته است.

با تحمّل رنجها و حبس‌ها و آزارها از گفتن قصائد دريغ نكرد و در افشاي جرم مخالفان و بيان مظلوميّت اهل بيت داد سخن داده است. و در اشعاري كه به عنوان غدير خمّ سروده است از ولايت و لزوم پيروي از آن سخن گفته است. ما در اينجا بعضي از ابيات عينيه او را می‌آوريم:

وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ         أبَانَ لَهُ الْوَلَايَهَ لَوْاُطِيعَا 1

وَلَكِنَّ الرِّجَالَ تَبَايَعُوهَا         فَلَمْ أرَمِثْلَهَا خَطَراً مَبِيعَا 2


ص 215

فَلَمْ اُبْلِغْ بِهَا لَعْنَاً وَ لكِنْ         أسَاءَ بِذَاكَ أوَّلُهُمْ صِنيعَا 3

فَصَارَ بِذَلِكَ أقْرَبُهُمْ لِعَدْل         إلَي جَوْرٍ وَأحْفَظُهُمْ مُضِيعَا 4

أضَاعُوا أمْرَ قَائِدِهِمْ فَضَلُّوا         وَ أقْومِهِمْ لَدَي الْحِدْثَانِ رِيعَا 5

تَنَاسَوْا حَقَّهُ وَ بَغَوْا عَلَيْهِ         بِلَاتِرَهٍ وَ كَانَ لَهُمْ قَرِيعَا 6

فَقُلْ لِبَنِي اُمَيَّهَ حَيْثُ حَلُّوا         و إنْ خِفْتَ الْمُهَنَّدَ وَ الْقَطِيعَا 7

ألَا اُفَّ لِدَهْرٍ كُنْتُ فِيهِ         هِدَاناً طَائِعاً لَكُمُ مُطِيعَا 8

أجَاعَ اللهُ مَنْ أشْبَعْتُمُوُه         وَ أشْبَعَ مَنْ بِجَوْرِكُمُ اُجِيعَا 9

وَيَلْعَنُ فَدَّ اُمَّتِهِ جَهَاراً         إذَا سَاسَ الْبِرَيَّهَ وَ الْخَلِيعَا 10

بِمَرْضِيِّ السِّياسَهِ هَاشِمِيٌّ         يَكُونُ حَياً لاُمَّتِهِ رَبِيعَا 11

وَلَيْثاً فِي الْمَشَاهِدِ غَيْرَ نُكْسٍ         لِتَقْوِيمِ الْبَرِيَّهِ مُسْتَطِيعَا 12

يُقِيمُ اُمُورَهَا وَ يَذُبُّ عَنْهَا         وَ يَتْرُكُ جَدْبَهَا أبَداً مَرِيعَا 13

1_ «و در روزي كه از درخت سايبان درست كردند؛ از درختان غدير خم؛ رسول خدا (ص) ولايت علي بن ابيطالب (ع) را بر مردم آشكارا نمود، اگر مرد قبول واقع می‌شد و پيروي می‌ شد.

2_ و ليكن مردان از قوم، آن ولايت را مبايعه كردند، و به داد و ستم و خريد و فروش آن پرداختند؛ و من هيچگاه نديده ام امر بزرگي همانند ولايت، مورد مبايعه قرار گيرد؛ و مبيع واقع شود.

3_ و من لعنت و تبرّي خود را بدين مبايعه نمي رسانم؛ و ليكن اوّل آن مردان بدين مبايعه كار زشتي انجام داد.

4_ و بدين عمل، نزديكترين آنها به عدالت به سوي جور و ستم كشيده شد، و نگهبان ترين آنها، خراب كننده و ضايع كننده شد.

5_ امر و فرمان و رهبرشان علي را گم كردند و ضايع نمودند پس گمراه شدند؛ امر آن كسي را كه در حادثات جهان از همۀ افراد سعه و گشايشش استوارتر و محكمتر بود.

6_ حقّ او را عمداً به مرحلۀ نسيان سپردند، و بر او ستم كردند، بدون آنكه قصاص و خوني از او طلب داشته باشند؛ با آنكه او رئيس و سرپرست و قيّم ايشان


ص 216

7_ پس بگو به بني اميه هر جا كه باشند _ و اگرچه از شمشير آبدار و برهنۀ ايشان بترسي، و از قطعه قطعه شدن بيم داشته باشي! _:

8_ اي، افّ باد بر آن روزگاري كه من در آن بوده باشم و مطيع و منقاد شما باشم و از نبرد و كارزار با شما احساس ثقل و سنگيني بنمايم.

9_ خداوند گرسنه گرداند كسي را كه شما سير كرده‌اید! و سير كند كسي را كه از جور و ستم شما گرسنه شده است!

10 و 11 _ و پيوسته آن فرد از امت خود را كه سياست مردم را در دست گرفته، و متهتك و خبيت و منعزل از مقامي است كه عهده دار شده است، در صورتي كه سياست او مورد پسند مردم باشد، لعنت می‌فرستد، و نداي دور باش می‌زند، آن مرد هاشمي كه همچون باران بهاري براي امّت خود حيات بخش است.

12_ آن هاشمي كه همچون شير نر در معارك و مشاهد نبرد بدون سقوط و اضطراب، براي بر پا داشتن مردم جهان نيرومند و تواناست.

13_ و پيوسته امور امّت را بر پا می‌دارد، و از حريم امّت دفاع می‌كند، و همواره زمين هاي خشك و لم يزرع حياتي امّت را به زمين هاي آباد و پر بهرۀ معنوي و حياتي در می‌آرود».

ابوالفتوح رازي گويد: از كميت روايت است كه حضرت امير المؤمنين (ع) را در خواب ديدم، به من فرمود: آن قصيدۀ عينيّۀ خود را براي من بخوان! و من شروع كردم به خواندن آن؛ تا رسيدم به اين بيت:

وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ         أبَانَ لَهُ الْوَلَايَهَ لَوْاُطِيعَا

حضرت فرمود: صدقت؛ راست گفتي! آنگاه خود آنحضرت اين بيت را انشاد كردند:

وَلَمْ أرَمِثْلَ ذَاكَ الْيَوْمِ يَوْماً         وَلَمْ أرَمِثْلَهُ حَقّاً اُضِيعَا [278]

«و من هيچوقت همانند آن روز، روزي را نديده ام، و هيچگاه همانند آن حقّ، حقّي را نديده ام كه ضايع شود».


ص 217

و در كتاب «الصّراط المستقيم» بياضي عاملي آورده است كه: پسر كميت، پيغمبر اكرم (ص) را در خواب ديد. حضرت به او گفتند: براي من قصيدۀ عينيّۀ پدرت را بخوان! و من خواندم و چون رسيدم به اين بيت: وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ، حضرت رسول الله گريۀ شديدي كردند و ��فتند: صَدَقَ أبُوكَ رحمه الله؛ إي، وَاللهِ، لَمْ أرَمَثْلَهُ حَقّاً اُضِيعَا. [279]

«پدرت راست گفت: خداوند رحمتش كند؛ آري سوگند به خدا. من همانند آن حقّ، حقّي را نديدم كه ضايع شود».

بازگشت به فهرست

دربارة‌ قصائد هاشميّاتِ كُمَيت‌

گويند: اولين قصيده اي، كه كميت گفت، از هاشميّات، اين قصيده بود:

طَربْتُ وَ مَاشَوْقاً إلَي الْبِيضِ أطْرَبُ         وَلَا لعِباً مِنِّي؛ وَ ذُوالشَّيْبِ يَلْعَبُ؟ 1

وَلَمْ يُلْهِنِي دَارٌ وَلَا رَسْمُ مَنْزلٍ         وَلَمْ يَتَطَرَّبْنِي بَنَانٌ مُخَضَّبُ 2

وَلَا السَّانِحَاتِ الْبَارِحَاتِ عَشِيَّهً         أمَرَّ سَلِيمُ الْقَرْنِ أمْ مَرَّأ عْضَبُ 3

وَلَكِنْ إلَي أهْلِ الْفَضَائِلِ وَ التُّقَي         وَ خَيْرِ بَنِي الْحَوَّاءِ وَ الْخَيْرُ يُطْلَبُ 4

إلَي النَّفَر الْبيِضِ الَّذِينَ بِحُبِّهِمْ         إلَي اللهِ فِيمَا نَابَنِي أتَقَرَّبُ 5

بَنِي هَاشِمٍ رَهْطِ النَّبيِّ فَإنَّنِي         بِهِمْ وَلَهُمْ أرْضَي مِرَاراً وَ اُغْضَبُ 6

خَفَضْتُ لَهُمْ مِنِّي جَنَاحِي مَوَدَّهً         إلَي كَنَفٍ عِطْفَاهُ أهْلٌ وَ مَرْحَبُ 7

وَ كُنْتُ لَهُمْ مِنْ هَؤْلَاءِ وَهَؤُلآءِ         مُحِبّاً عَلَي أنِّي اُذَمُّ وَ اُغْضَبُ 8

وَاُرْمَي وَ أرْمِي بِالْعَدَاوَهِ أهْلَهَا         وَ إنِّي لَاُوُذَي فِيهِمُ وَ اُؤَنَّبُ [280] 9

تا آنكه می‌ گويد:

فَمَالِيَ إلَّا آلُ أحْمَدَ شِيعَهٌ         وَ مَالِيَ إلَّا مَذْهَبُ الْحَقَّ مَذْهَبُ 10

بِأيَّ كِتَابٍ أمْ بِايَّهِ سُنَّهٍ         تَرَي حُبَّهُمْ عَاراً عَلَيَّ وَ تَحْسِبُ 11

وجَدْنَا لَكُمْ فِي آلِ حم آيَهً         تَأَوَّلَهَا مِنَّا تَقِيٌّ وَ مُعْرِبُ 12


ص 218

عَلَي أيَّ جُرْمٍ أمْ بِايَّهِ سِيَرهٍ         اُعَنَّفُ فِي تَقْرِيظِهِمْ وَاُكَذَّبُ 13

و تا آنكه می‌گويد:

ألَمْ تَرَني مِنْ حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ         أَرُوحُ وَأَغْدُو خَائِفاً أتَرَقَّبُ 14

فَطَائِفَهٌ قَدْ أكْفَرَتْنِي بِحُبَّهِمْ         وَطايفهٌ قَالَتْ مُسِيُ وَ مُذْنِبُ 15

و تا آنكه می‌گويد:

فَإنْ هِيْ لَمْ تَصْلَحْ لِحَيًّ سِوَاهُمُ         فَإنَّ ذَوِي الْقُرْبَي أحَقُّ وَ أوْجَبُ 16

يَقُولُونَ لَم يُورَثْ وَلَوْلَا تُرَانُهُ         لَقَدْ شَرِكَتْ فِيهَا بَكِيلٌ وَ أرْجَبُ [281] 17

1_ «من به فرح و سرور در آمدم، و خوشحالي من به جهت ميل به زنان سيمين بدن نبود، و نه از روي بازي. مگر كسي كه از سر و صورتش موي سپيد بالا آمده است، بازي می‌كند؟!

2_ و دل و هواي مرا به خود نر بود خانه أي، و نه آثار منزل كهنه و خرابي كه از محبوبه‌هاي ديرين در خيال داشتم؛ و نه مرا بن انگشتان زينت شدۀ به خضاب نيز به اهتزاز و طرب در نياورد.

3_ و نيستم از كساني كه همّ و ارادۀ غيبي او، مرغهاي سانحه (از طرف چپ به راست حركت كننده كه به آن فال نيك می‌زدند) و مرغهاي بارحه (از راست به چپ حركت كننده كه به آن فال شوم می‌زدند) را شبانگاه به حركت در آورد، خواه حيوان درست شاخ از جلوي من عبور كند؛ خواه حيوان شاخ شكسته.

4_ وليكن ميل و هواي من به سوي اهل فضيلت‌ها و صاحبان تقوي و پاكي است؛ آنانكه بهترين پسران حوّاء هستند؛ و خير هميشه مطلوب است.

5- به سوي افراد سپيد سيماي روشن چهره؛ آنان كه در مصائب و شدائدي كه به من روي می‌آورد به محبّت ايشان به خداوند تقرّب می‌جويم.

6_ آنان بني هاشم، قوم پيغمبرند كه من مراراً و كراراً به جهت ايشان راضي شده ام، و از براي ايشان به غضب در آمده ام.


ص 219

7_ من از روي مودّت، بال خودم را براي ايشان پائين كشيدم و به سوي پهلو و جائي كه دو جانب و دو سوي آن اهليّت داشت و وسعت و گشايش داشت.

8_ و من دوستدار ايشان بودم؛ و از اين جمعيّت و آن جمعيّت پيوسته مورد مذمّت و غضب قرار می‌گرفتم.

9_ و پيوسته تير می‌خوردم از جانب دشمنان؛ و تير می‌زدم به كساني كه با آنها عداوت داشتند؛ و من پيوسته دربارۀ حمايت از آنها مورد اذيّت واقع می‌شدم؛ و مورد سرزنش و ملامت قرار می‌گرفتم.

10_ و بنابر اين من پيروي و متابعتي غير از پيروي آل احمد ندارم؛ و من غير از پيروي از مذهب حقّ مذهبي ندارم.

11_ به كدام آيه و يا به كدام سنّتي، تو محبّت آنها را براي من عار و ننگ می‌داني؟! و مرا ننگين می‌پنداري؟!

12_ ما براي شما اهل بيت در سورۀ) آل حم آيه أي، پيدا كرده ايم كه معنا و تفسير آن را افراد متّقي و دانشمند می‌دانند.

13_ بر كدام جرمي و يا بر كدام سيره اي، من بايد در مدح و ثناي آنان مورد تعدّي واقع شوم، و به من دروغ نسبت دهند؟

14_ آيا نمي بيني مرا كه در محبّت آل محمّد هميشه صحبگاهان و شبانگاهان، از روي وحشت و ترس از دستگيري دشمن به اين طرف و آن طرف می‌روم؟

15- جماعتي به محبّت آل محمّد مرا تكفير كردند و جماعتي گفتند: گنهكار و معصيت كار است.

16_ پس اگر ولايت براي هيچ طائفه اي، سواي قريش صلاحيّت ندارد پس ذوي القرباي پيامبر احقّ و اولي هستند از سائر قريش.

17_ می‌ گويند: ولايت ارث برده نمي شود؛ و اگر ارث برده نمي شد آنقدر دائره‌اش اتّسا داشت كه به طائفۀ بكيل و ارحب هم می‌رسيد پس شما چرا به خود اختصاص داده‌اید»؟!

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[253] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 95، حديث‌ سي‌ و يكم‌، و «أمالي‌ شيخ‌» ج‌ 2، جزء هجدهم‌، ص‌ 131 و 132.

[254] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 95، حديث‌ سي‌ و دوّم‌، و «أمالي‌ شيخ‌» ج‌ 2، مجلس‌ جمعه‌، 4 محرم‌ سنة‌ 457 ص‌ 158 و ص‌ 159.

[255] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 95 و ص‌ 96، حديث‌ سي‌ و چهارم‌، و «أمالي‌ شيخ‌» ج‌ 2، ص‌ 170 و ص‌ 171.

[256] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 96، حديث‌ سي‌ و پنجم‌. و «أمالي‌ شيخ‌» ج‌ 2، ص‌ 172 و ص‌ 173.

[257] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 96، حديث‌ سي‌ و ششم‌.

[258] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 96، حديث‌ سي‌ و هشتم‌.

[259] ـ چون‌ لفظ‌ مَولي‌ را به‌ شخصي‌ اضافه‌ كنند، معناي‌ غلام‌ و بنده‌ و يا معناي‌ آقا دهد، مثل‌ آنكه‌ بگوئيم‌: قَنبر مَولي‌ عَليٍّ يعني‌ قنبر غلام‌ علي‌ بود، و يا اينكه‌ بگوئيم‌: عَلِيُّ مَولي‌ قَنبَر يعني‌ علي‌ آقاي‌ قنبر بود؛ ولي‌ اگر مولي‌ را به‌ قبيله‌ نسبت‌ دهند، مثل‌ آنكه‌ بگويند: مَولي‌ بني‌ أسد، مولي‌ أزد، مَولي‌ ثقيف‌، يكي‌ از دو معني‌ را ادراده‌ كنند.

يك‌ ـ معناي‌ حليف‌ و هم‌ سوگند، دو ـ معناي‌ نزيل‌ و مُهاجر بدان‌ قبيله‌. و عليهذا حبيب‌ بن‌ نَزَار بن‌ حيّان‌ كه‌ مولاي‌ بني‌ هاشم‌ بود يعني‌ يا با آنها هم‌ قسم‌ بود و يا در طائفة‌ بني‌ هاشم‌ وارد شده‌ و بدانجا مهاجرت‌ كرده‌ بود. و از اين‌ بيان‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ شَوْذَب‌ كه‌ در روز عاشورا با عابس‌ بن‌ شيب‌ شاكري‌ بود و او را شَوذب‌ مَولي‌ شاكر گويند غلام‌ عابس‌ نبوده‌ است‌ بلكه‌ با شاكر كه‌ قبيلة‌ عابس‌ بوده‌ است‌ هم‌ سوگند بوده‌ و يا بدان‌ قبيله‌ مهاجرت‌ كرده‌ است‌. شاكر قبيله‌ايست‌ در يمن‌ از طائفة‌ هخمدان‌ كه‌ از اولاد شاكر بن‌ ربيعة‌ بن‌ مالك‌ هستند؛ و عابس‌ از آن‌ قبيله‌ بود فلذا او را شاكري‌ گويند. و شَوْذَب‌ از هم‌ سوگندها يا واردان‌ بدان‌ قبيله‌ بوده‌؛ و لهذا با عابس‌ هم‌ سفر شده‌ و به‌ فيض‌ كربلا رسيده‌ است‌. و شايد هم‌ مقام‌ او از عابس‌ بالاتر بوده‌ است‌ زيرا دربارة‌ او گفته‌اند: وَ كزانَ مُتَقَدَّماً في‌ الشِّيعَة‌.

[260] ـ «أمالي‌» شيخ‌ مفيد طبع‌ 1403 هجري‌ قمري‌ مجلس‌ سوّم‌ ص‌ 26 تا ص‌ 28.

[261] ـ آية‌ 68، از سورة‌ 28: قصص‌.

[262] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 96، و ص‌ 97 حديث‌ سي‌ و نهم‌.

[263] ـ در «نهاية‌» ابن‌ اثير حَور را با حاء مهمله‌ آورده‌ است‌ و گويد: «نَعُوذ بِاللهِ مِنَ الحَورِ بَعْدَ الكَوْرِ أي‌ من‌ النقصان‌ بعد الزيادة‌. و قيل‌: من‌ فساد اُمورنا بعد اصلاحها. و قيل‌: من‌ الرجوع‌ عن‌ الجماعة‌ بعد أن‌ كنّا منهم‌. و أصله‌ من‌ نقض‌ العمامة‌ بعد لفِّها». وليكن‌ چون‌ در نسخة‌ «غاية‌ المرام‌» با جيم‌ معجمه‌ آورده‌ است‌؛ ما نيز همينطور در متن‌ و ترجمه‌ آورديم‌.

[264] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 103.

[265] ـ «تفكّر نوين‌ سياسي‌ اسلام‌» تأليف‌ دكتر حميد عنايت‌، در ترجمة‌ أبوطالب‌ صارمي‌ ص‌ 39.

[266] ـ «تفسير المنار» ج‌ 6، ص‌ 464 و ص‌ 465.

[267] ـ «تفسير المنار»‌ ج‌ 6، ص‌ 467.

[268] ـ «دائرة‌ المعارف‌ وجدي‌» ج‌ 3، ص‌ 743 تا ص‌ 768.

[269] ـ «دائرة‌ المعارف‌ وجدي‌» ج‌ 10، ص‌ 811 تا ص‌ 848.

[270] ـ آية‌ 23، از سورة‌ 43: زخرف‌: «ما پدران‌ خود را بر آئين‌ و عقائدي‌ يافتيم‌، و ما از روش‌ آنها پيروي‌ مي‌كنيم‌».

[271] ـ «هر كس‌ بگويد: محمّد مرده‌ است‌، من‌ او را با شمشيرم‌ مي‌كُشم‌».

[272] ـ «آگاه‌ باشيد كه‌ بيعت‌ با ابوبكر بدون‌ نظر و تدبير و استحكام‌ بود، وس‌ رسري‌ صورت‌ گرفت‌ ليكن‌ خداوند مردم‌ را از شر آثار و عواقب‌ آن‌ حفظ‌ كرد. پس‌ هر كس‌ بخواهد همانند آن‌ بيعت‌ با كسي‌ بيعت‌ كند، او را بكشيد! هر مردي‌ كه‌ بدون‌ مشورت‌ مسلمين‌ با ديگري‌ بيعت‌ كند آن‌ دو نفر سزاوارند كه‌ كشته‌ شوند».

[273] ـ «دائرة‌ المعارف‌ وجدي‌» ج‌ 7، ص‌ 218 به‌ بعد.

[274] ـ «دائرة‌ المعارف‌ وجدي‌» ج‌ 7، ‌ ص‌ 222.

[275] _ در كتاب «تطهير اللسان» كه در حاشيۀ «صواعق محرقه» طبع شده است در ص 94، و ما مطالب او را در حاشيۀ ص 134 از همين جلد از كتاب «امام شناسي» آورديم.

[276] _ «دائره المعارف و جدي» ج 3، ص 745.

[277] _ همين كتاب، ص 749.

[278] _ «تفسير ابوالفتوح» طبع مظفري ج 2، ص 193.

[279] _ «الغدير» ج 2، مختصري از ص 180 تا ص 183.

[280] _ «اغاني» طبع ساسي ج 15 ص 119 و ص 120 در ضمن بيان آن براي فرزدق شاعر.

[281] _ «شرح شواهد مغني»، تأليف سيوطي ج 1 از ص 35 تا ص 39.

بازگشت به فهرست

دنباله متن