و آن اشعار اين است:
ملك الخليفة جعفر للدين و الدنيا سلامه 1
لكم تراث محمد و بعدلكم تنفى الظلامه 2
يرجو التراث بنو البنا ت و ما لهم فيها قلامه 3
و الصهر ليس بوارث و البنت لا ترث الامامه 4
ما للذين تنحلوا ميراثكم الا الندامه 5
اخذ الوراثة اهلها فعلام لومكم علامه 6
لو كان حقكم لما قامت على الناس القيامة 7
ليس التراث لغيركم لا و الاله و لا كرامه 8
اصبحت بين محبكم و المبغضين لكم علامه[5] 9
ص 37
1- پادشاهى و سلطنت خليفه جعفر عباسى متوكل، موجب سلامتى دين و دنياى امت است.
2- اى خليفگان بنى عباس! ميراث محمد در امارت و امامت و ولايت بر مردم، براى شماست! و در پى آمد عدل و دادگسترى شما، هرگونه مظلمهاى محو مى شود، و حقوق به دست صاحبان حق مى رسد!
3- پسران دختر پيامبر (امامان شيعه كه فرزندان حضرت صديقه زهراء هستند) اميد و نظر بدين ميراث دارند، و ابدا براى ايشان، از اين امارت و حكومت، حتى به قدر ذره تريشه ناخن، كه در موقع گرفتن ناخن از دست مى ريزد، بهرهاى و نصيبى نيست.
4- (اين ميراث اختصاص به بنى عباس كه فرزندان عباس عموى پيغمبر هستند، دارد) زيرا كه داماد (على بن ابيطالب) ارث نمى برد، و دختر هم (حضرت زهراء) به عنوان وارث، از حكومت و امامت و ولايت بهره ندارد (وارث دختر در غير مورد امامت است).
5- و بنابراين براى آن كسانى كه اين ميراث شما را ادعا مى كنند، و به خود نسبت مى دهند، و در حقيقت از آن حقى ندارند، غير از ندامت و حسرت چيزى نيست.
6- (حق به حق دار رسيد و) و اين وراثت را اهلش و صاحبانش گرفتند و بردند، و عليهذا اين ملامت و سرزنش شما نسبتبه مدعيان علامت چيست؟! (علامت عدم استحقاق و دعواى بلا جهت است).
7- اگر اين حق براى شما ثابت و پا برجا بماند (از شدت عدل و دادى كه به مردم مى كنيد، و از استقامت رويه و صراطى كه مردم در پيش مى گيرند)
ص 38
ديگر براى مردم و براى حساب و كتاب آنان قيامتى برپا نمى شود (زيرا كسى خلاف نكرده و حقى را نبرده، و دفتر تمام خلايق پاك و صاف است).
8- اين ميراث، براى غير شما نيست! سوگند به خدا نيست، و شرف و كرامتى هم نيست كه براى آنان بوده باشد، و فضيلتى هم نبود كه آنان متصدى اين منصب گردند.
9- تو اى متوكل، فعلا روزگار خود را در ميان جماعت محبان و دوستداران خود مىگذارانى! و براى مبغضان و بدبينان تو علائمى است، كه بدان شناخته مىشوند.!
ابو شمط مىگويد: براى شعرى كه در همين زمينه بعدا براى متوكل سرودم، ده هزار درهم به من عطا كرد.[6]
عمر با اين منطق غلط، راه مغالطه را براى همه خلفاى جور بعد از خود باز كرد، زيرا اگر به دست آوردن مقام و قدرت و حائز شدن امارت و ولايت در اراده تكوينيه الهيه، دليل بر حقانيت و واقعيت در اراده تشريعيه باشد، در اين صورت ديگر عنوان ستم و ظلم و قبح و تجاوز و تعدى و خيانت و جنايت و امثالها مفهومى نخواهد داشت.هر كس به هر صورت و به هر عنوان به قدرت رسد، دليل بر اراده و خواستخدا و شاهد بر حقانيت اوست.
ولى عمر خوب مىفهميد كه خلط مىكند، و راه مغالطه مىرود.اگر پيش آمدهاى خارجى و وقايع و حوادثى كه بر اساس تعدى و ظلم و خلاف امر خدا و رسول خدا صورت مىگيرد، دليل بر حقانيت و حقيقت امر و متن واقعى خارجى باشد، پس چرا خود عمر در قضيه حديبيه به رسول الله اعتراض كرد، و در نبوت آنحضرت شك آورد؟ در آنجا نيز مىخواستبگويد: رسول خدا امرى را اراده كرد، و خدا غير آن را اراده كرد، و در اين صورت تسليم امر خدا باشد.رسول خدا عمره و طواف بيت الله را اراده كرد، و خداوند جلوگير شدن كفار، و سر تراشى، و نحر كردن شترها در ميان بيابان، و بدون عمره به مدينه بازگشتن را.
ما با اين منطق عمر كارى نداريم، خودش مىداند با اين طرز تفكرى كه
ص 39
داشته است.ولى در اينجا مىخواهيم بدانيم كه اين منطق خلاف منطق اسلام است، خلاف منطق قرآن است، خلاف داب و ديدن رسول الله است، خلاف نظريه و آراء مليون از ارباب مذاهب سماوى است.
بنابر نظريه او، بردن على را با سر برهنه به مسجد براى اخذ بيعت، و شكستن پهلوى زهراى صديقه، و سقط محسن جنين معصوم، و اخذ فدك نحله حضرت صديقه، همه و همه اراده و خواستخدا بوده، و اگر خدا نمىخواسته نمىشده است.و بطور كلى غصب ولايت در نظر او معنى ندارد، زيرا در اين صورت عنوان غصب هيچگاه تحقق خارجى پيدا نمىكند.هر كس به هر صورت و به هر عنوان به منصبى رسد، خواستخدا بوده و بر حق بوده است.
جنايات واقعه در سقيفه بنى ساعده، و سوق دادن مردم را براى بيعت، در حالى كه جنازه رسول خدا هنوز روى زمين افتاده و دفن نشده است، و وقايع و پىآمدهاى سقيفه از دوران بيست و پنجساله خلافتخلفاى سه گانه، و سپس معاويه، و ترور امير المؤمنين عليه السلام در محراب عبادت، و مظلوميتهاى امام حسن، و وقايع جانگداز كربلا، و صحنههاى جانسوز اسارت زينب، در مراى و منظر تماشاچيان كوفه و شام و و و و و...همه و همه خواستخدا بوده، و اگر نمىخواسته نمىشده است.و بنابراين حق با مباشران اين جنايات بوده، و بالملازمه عدم تحقق حق در اين مظلومان دربدرى بوده كه براى اعلاى كلمه حق، گرفتار طعمه شمشير شدند، و بيابانها را بر روى شترهاى بىجهاز و محملهاى بىروپوش در تابش آفتاب، گرسنه و تشنه در نورديدند.
از اينجا خوب بر خوانندگان محترم روشن مىشود كه همين منطق عمر بود كه نبوت اسلام و رسول خدا را تبديل به سلطنت و پادشاهى و كسرويت و قيصريت نمود، و بنى اميه و بنى العباس را شش قرن بر رقاب مسلمانان مسلط كرد، و دين پاك و مقدس نبوت توام با ولايت و طهارت رسول خدا را، كه منشا و موجد طهارت اهل بيت و امامان به حق بود، در زاويه افول و تعطيل و نيستى و نابودى سپرد، و حكومت جائرانه ظالمانه كسرى و قيصر را به صورت خلافت اسلامى و در پوشش و نقاب خليفه اسلام جلوهگر ساخت.
بين نظريه عمر و نظريه جهانخواران امروز دنيا چه تفاوتى است؟ اينها نيز
ص 40
مىگويند: هر كس قدرت بر دست داشته باشد، آقائى و سيادت و حقيقت و اصالت، كه جز حيازت قدرت چيزى نيست، براى اوست.
نظريه عمر درباره امامت، عين نظريه ماكياول است، و يا به عبارت صحيحتر نظريه ماكياول همان نظريه عمر است.ماكياول نيز مىگويد: ميزان شرف و اصالت و واقعيت در بنى آدم به چنگ آوردن قدرت است.هر كس قدرت در دست دارد، عزيز و پيروز و منصور به هدف رسيده است.و هر كس فاقد قدرت است، از كاروان هستى دور، و از زمره به هدف پيوستگان مهجور است.
فقط فرق در اختلاف تعبير است، عمر قدرت فعلى، و حيازت بر منصب را به خواستخدا، يعنى خواستخدا در تحقق خارجى تعبير مىكند، و ماكياول از آن به واقعيت و اصالت و ميزان شرف و امثالها تعبير مىكند.
اين منطق را قياس كنيد با منطق سرور موحدان و مولاى متقيان امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام آنجا كه فرمايد: و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت، و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها! ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى؟![7]
«سوگند به خدا كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در محاذات آنهاست، تا كهكشانهاى آسمانها به من بدهند، در مقابل آنكه عصيان خدا را بجاى بياورم، درباره مورچهاى، بدين طريق كه پوست دانه جوى را از او بگيرم، نخواهم كرد، و اين دنياى شما در نزد من از يك دانه برگى كه در دهان ملخى مشغول جويدن آنست، پستتر و بىارزشتر است.على را چه كار با نعمتى كه فانى مىشود، و لذتى كه پايدار نمىماند»؟!
بارى منطق عمر بىشباهتبه منطق ابو سفيان نيست كه حكومت دنيا را يك ابهت و جلال و عظمت از نقطه نظر اين دنيا و اين نشاه مىپنداشت، و ربط نبوت و اتصال با عالم غيب را با حكومت الهيه و حقه انكار مىكرد.و به عبارت ديگر مىگفت: آنچه محمد راجع به اين دنيا و حكومت و امارت آن سخن مىگويد، همه راجع به شئون اين دنياست.حكومت است، سلطنت است، از
ص 41
عالم غيب خبرى نيست.ربط با آن عالم، و محكوميت اين جهان نسبتبه احكام آن عالم معنى ندارد.
ابو سفيان نمىتوانست تصور كند كه شهامت و فداكارى و جهاد و از خود گذشتگى در برابر حقيقت و خدا و بدون نظر مادى چه معنى دارد؟ او نمىتوانست تصور كند، كه سربازان اسلام كه شمشير مىزنند، هدف مادى و طبيعى ندارند، قصد رياست و حكومتبر مردم را ندارند، كار آنان لله و فى الله است.
صف عظيمى از منافقين چه افرادى كه در فتح مكه مسلمان شدند، و چه افراد ديگرى كه از روى عظمت و جلال اسلام، چارهاى نديدند جز آنكه اسلام بياورند، از اين قبيل افراد بودند.
منافقين جمعيتى بسيار بودند، كه از اصحاب رسول الله شمرده مىشدند، و به ظاهر اسلام آورده و به وحدانيتخدا و رسالت آنحضرت گواهى داده بودند، و ليكن دلشان ايمان نياورده بود، و در باطن خود به اسلام، به نظر يك حكومت ملى، و يك سلطنت و امارت دنيوى نظر مىكردهاند.
چون خلافتبه عثمان رسيد، ابو سفيان داخل در مجلس عثمان آمد، و گفت:
يا بنى امية تلقفوها تلقف الكرة! و الذى يحلف به ابو سفيان: ما زلت ارجوها لكم، و لتصيرن الى صبيانكم وراثة!
و قال لعثمان: ادرها كالكرة! و اجعل اوتادها بنى امية! فانما هو الملك، و لا - ادرى ما من جنة و لا نار! و اتى قبر حمزة سيد الشهداء عليه السلام فركله برجله، ثم قال: يا حمزة! ان الامر الذى كنت تقاتلنا عليه بالامس قد ملكناه اليوم و كنا احق به من تيم و عدى.[8]
«اى بنى اميه! اين حكومتى را كه به شما رسيده است، مانند توپ بازى بقاپيد! و محكم براى خود نگهداريد! سوگند به آن كسيكه ابو سفيان هميشه به او سوگند ياد مىكند: پيوسته من اميد داشتم كه اين حكومتبه شما برسد! و بايد پس از شما به طور راثتبه اطفال شما منتقل شود!
ص 42
و به عثمان گفت: مانند توپ بازى اين امارت و ولايت را دستبه دستبدهيد! و اركان و اصول آن را از بنى اميه قرار دهيد، زيرا حقا غير از سلطنت و حكومت دنيوى چيزى نيست.
و من نمىدانم، نه بهشتى است و نه جهنمى.
و سپس به سر قبر حمزه سيد الشهداء آمد، و آن را با يك پاى خود مىزد و مىگفت: اى حمزة آن حكومت و امارتى كه تو ديروز براى آن با ما جنگ مىكردى، ما امروز مالك شديم، و ما از تيم و عدى (ابو بكر و عمر) به آن سزاوارتر بوديم»!
بارى از مجموع آنچه در اين مقدمه ذكر شد به دست آمد كه: تا چه اندازه مسلمانان، در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متفاوت بودهاند، و از جهت گرايش قلبى و ايمان واقعى مختلف، و رسول خدا در دوران نبوت با اين افراد متفاوت، با اين طرز تفكرهاى گوناگون، مواجه و روبرو بوده، و چقدر زندگى و مماشات و تماس و معاشرت و انس و رفت و آمد با بسيارى از آنها جانفرسا و طاقتفرسا بوده است.
تمام پيامبرانى كه خدا فرستاده است از انبياء و مرسلين، و همگى ائمه معصومين - سلام الله عليهم اجمعين - و همه معصومان و پاكان از اولياء الله مقربين، مانند ساير افراد بشر مكلف به قلم تكليف، و مؤدب به تاديب خداوندى مىباشند.و با قدم مجاهده و استقامت در راه، و مقدم داشتن محبت و رضاى الهى را بر رضاى خويشتن، و صبر و تحمل آزارها در طريق وصول به مطلوب حضرت سبحانى، و با همت عالى و عزمى استوار و ارادهاى متين، بايد يكايك از استعدادها و قواى خدادادى خود را به مقام فعليت آورده، و منازل و مراحلى را كه در راه قرب و لقاء حضرت احديت و فناء در ذات اقدس او، و بقاء به خداوند بعد از حصول مقام فناء مقرر شده است، طى كنند، و با اختيار و اراده اين راه را بپيمايند.
گزينش و انتخاب خداوندى، و ارتضاء و اصطفاء و اجتباء حضرت احدى در عوالم غيب و عالم ذر و مثال و در بدو خلقت در عوالم نوريه و مجرده و بسيطه، موجب سلب اختيار و اراده آنان نبوده، بلكه مؤيد و مسدد و پشتيبان اختيار و اراده
ص 43
بوده و مىباشد.
زيرا خداوند اراده فرموده كه چنين افراد پاك و برگزيدهاى از طرف خود مامور تبليغ و هدايت مردم شوند، و با اختيار و پذيرش خود، از راه محبتبه معبود، اين راه را بپيمايند، و اين مسير را سير كنند.آنگاه چگونه ممكن است تصور شود كه: آنان بدون اختيار، و با عصمت اضطرارى و جبرى به اراده خدا تكاليف خود را انجام دهند.اين خلف، و موجب تغيير اراده الهى است، و محال است.
خداوند اراده كرده است ايشان از روى اختيار كارهاى پاك و طاهر را بگزينند، و از روى اختيار از معاصى و محرمات اجتناب كنند. پس اگر اين اراده خدا علتسلب اختيار ايشان شود، و طهارت و عصمت آنان را به صورت اجبارى و قهرى در آورد، در اين صورت موجب تخلف اراده از مراد شده، و اين محال است.
پس انبياء و مرسلين مانند ساير افراد بشر مختارند، و در كارها از روى اراده و اختيار، انتخاب عمل مىكنند، يك دسته كارهائى را بجاى مىآورند، و يك دسته كارهائى را ترك مىكنند.
و بدين جهت پيوسته قوا و استعدادهاى خود را تدريجا به فعليت رسانيده، و سپس آن فعليت را كه نسبتبه درجه بالاتر، قابليت و استعداد است، در اثر اختيار و اراده و پذيرش امر خداوندى، به فعليت عالىتر و درجه والاترى رسانيده، و همچنين پيوسته تدريجا هر يك از قوا را به كمال نسبى، و سپس به كمال مطلق مىرسانند، تا وجود ايشان به كمال مطلق رسيده، و به مقام انسان كامل نائل آيند.
و اين مناصب و درجات به واسطه راهى است كه آنها به اختيار رفتهاند، و به مقامى است كه از روى طوع و رغبت و اراده و پسند، به آن رسيدهاند.
حضرت ابراهيم عليه السلام، پس از حيازت مقام نبوت و شكستن بتها در بتخانه بابل و به آتش افكنده شدن، و معارضه و مبارزه با نمرود و نمروديان، و تبعيد از زمين بابل به زمين فلسطين، و ادآء وظيفه پيامبرى در آن سرزمين، و پس از امتحانات و آزمايشهائى كه در اثر صبر و تحمل با حضرت ساره بدون فرزند داد، و سپس خداوند به او فرزند داد، و پس از ساختن خانه كعبه با فرزند رشيدش حضرت اسماعيل، و هجرت دادن هاجر و اسماعيل را تنها، در سرزمين خشك و
ص 44÷
گرم و بىآب و علف مكه، و پس از امتحان كشتن و ذبح فرزند برومند و شاخص توحيد، و اقامت اسماعيل را در قربانگاه حضرت محبوب، و خلاصه بعد از بيست و چهار امتحانى كه از او شد، و او از عهده برآمد، در سن پيرى و فرتوتى كه از سر و صورتش موهاى سپيد سرازير است، به مقام امامتبرگزيده شد.و اين منصب بدو عنايتشد.
و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما. (51)
«و در آن وقتى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمايش نمود، و ابراهيم خوب از عهده برآمد، و آنها را به تماميت انجام داد، از طرف خدا خطاب رسيد كه: من تو را براى مردم امام قرار دادم».
حضرت موسى، پس از آن امتحانات سخت در دعوت با سبطيان، در مقابل قبطيان، و مقابله و روبرو شدن با فرعون مصر، و فرار كردن به سرزمين فلسطين و مدت چهل سال در تيه و بيابان ماندن سبطيان، و چهل شب براى مخاطبه و مناجات، گرسنه و تشنه به كوه طور رفتن، و تحمل آن آثار عظمت و جلال الهى را نمودن، داراى مقام كمال شد، و جزء پيامبران اولواالعزم درآمد، و صاحب شريعت و كتاب شد.
رسول اكرم محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم چهل سال در سرزمين مكه تنها و غريب بود.بطورى كه براى خلوت با خدا، بايد كعبه و بيت الله را ترك گويد - با آنكه اهل مكه و مجاور بيت الله بود - و در جبل النور در غار حراء تنها و تنها برود.آن غارى كه بر فراز كوه است، و رفتن به آنجا بسيار مشكل، و راه خطرناك.در آن غار چند روز و يك هفته و دو هفته و بيشتر اقامت مىنمود، تنها و تنها.
البته شكى نيست كه جوهره وجود آن والا مردان از ساير مردم امتياز و برترى دارد همچنانكه افراد عادى مردم نيز از جهت آفرينش از نظر صفات و غرائز و ملكات تفاوت دارند، كما آنكه از جهت جهات طبعى و طبيعى چون قد و حجم و رنگ و شمائل متفاوتند.ليكن اين تفاوت آنان را از نقطه نظر تكليف و عصمت اختيارى در صف متمايز و جدائى قرار نمىدهد، همه بايد با اطاعت امر خدا، و با
ص 45
پذيرش توحيد، و با مجاهده و كد و سعى در طى طريق الى الله، رو به كمال بروند، و مطلوب خود را به دست آرند.
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة. (52)
مردم در غرائز و صفات، و درخشندگى و تابندگى، و اختلاف درجات و استعدادات، مانند معادن مختلف هستند.همانطور كه يك معدن، مس، و يك معدن، آهن، و يك معدن طلا، و يك معدن نقره، و يك معدن الماس و برليان است، و با هم مختلفند، همينطور اصناف و دستجات مردم با يكديگر در صفات و غرائز و ملكات اختلاف دارند.ولى نكتهاى كه هست اينست كه: همانطور كه هر معدنى بايد استخراج شود، و به كوره رود، و تحمل آتش كند، و ذوب شود و غش از خالص جدا شود، و الماس و برليان نيز بايد به دست تراشكار تراشيده شوند، تا با قابليت موجوده مورد استفاده قرار گيرند، همين طور اصناف و انواع مردم بايد با قدم مجاهده، و تسليم امر خدا، از هواى نفس و خودبينى بيرون آمده، و به خدا بينى و لقاء حضرت او نائل شوند.
هر فردى از افراد بشر مكلف است، قابليت و استعداد عطا شده به او را كامل كند، و فعليتبخشد، نه آنكه مانند افراد ديگر شود. پيامبران مكلفند آن جوهره ذاتى خود را پاك كنند، و امامان مكلفند در دستورات الهيه در مقام خلوص و اخلاص، به مقام ولايت مطلقه نائل آيند، اولياء خدا مكلفند سريره ذاتى خود را روشن، و از حجابهاى نورانيه نيز بگذرانند، مردم عادى نيز مكلفند سريره ذاتى خود را هر چه باشد، پاك و خالص كنند، و غش و غل را از آن به دور بريزند، و از هواى نفس برون جسته، و به مقام رضاى محبوب: حضرت معبود فائق گردند.هيچكس مكلف نيست كه همچون ديگرى بشود.در روز قيامت از شمر نمىپرسند چرا مانند حضرت سيد الشهداء نشدى؟! چرا امام نشدى؟! از او مؤاخذه مىكنند كه چرا از روى اختيار آنحضرت را سر بريدى؟!
ص 46
از سلمان فارسى نمىپرسند: چرا مانند امير المؤمنين نيستى؟! مىپرسند: آيا تمام استعدادها و قوائى را كه خداوند بخصوص تو داده است، در راه رضاى او اعمال كردى يا نه؟!
از ابوذر نمىپرسند: چرا سلمان فارسى نيستى؟! مىپرسند: آيا ابوذر كامل شدهاى يا نه؟!
فعليهذا عصمت و طهارتى كه در انبياء موجود است، و به اراده حضرت الهى به آنها داده شده است، موجب عصمت قهريه و طهارت قهريه نمىشود، بلكه منافى آنست.و مىتوان عصمت و طهارت اختياريه را معلول و مسبب از نفس شريف و فرمانبردار و مطيع، و از ملكات حميده بر اثر خصال خجسته ناشى از اعمال و كردار صالحه آنان دانست.
و رواياتى كه نشان دهنده آنست كه خداوند به دو هزار سال، و يا به هفت هزار سال، و يا به هفتاد هزار سال، قبل از خلقت آدم، و يا خلقت عوالم، آنها را آفريد، منظور قبليت زمانى نيست، بلكه قبليت رتبى و على در عوالم مجرده است، و منظور از اين طول مدت، سعه عوالم نوريه و مجرده است نسبتبه عوالم طبع و طبيعت.
از اين بيان مىفهميم كه: انبياء مانند ساير افراد بشر داراى غرائز و صفات و اختيار و ساير امور معنوى و حسى و مادى هستند و به تمام معنى الكلمة بشر مىباشند.داراى غريزه عفت و حيا، داراى صفت هيبت و خشيت، داراى سرور و حزن، داراى گريه و خنده. همچنانكه بدن دارند، غذا مىخورند، گرسنه مىشوند، تشنه مىگردند، سير و سيراب مىشوند، غريزه نكاح و حب جنس دارند.
احساس درد و الم مىكنند، احساس فراق و هجران مىنمايند، احساس مسرت و شادى مىكنند.غاية الامر تمام اين كارها، و اين صفات و غرائز، و اين احساسها را در راه رضاى معبود استخدام نموده و ابتغاء لوجهه الكريم اعمال مىكنند.
رسول خدا پيامبر گرامي ما: خاتم الأنبياء و المرسلين، از اين قاعده مستثني نبوده، و همچون ساير پيامبران داراي صفات بشري بودهاند. در تبليغ احكام
ص 47
حريص و در سعي و كوشش براي تبلغي قرن كريم، و ارشاد و هدايت مردم خود را به تعب و رنج میافكندهاند؛ و در سستي و بیاعتنائي كفّار ناراحت و افسرده میشدند؛ و در بيان آيات الهيّه و اهتمام بليغ در رسانيدن قرآن كريم، اصرار و ابرام داشتند؛ و در تجاوز و تعدّياتي كه در بعضي از أحيان صورت میگرفت به غضب در میآمدند، تا جائي كه چهرة مبارك سرخ میشد؛ و رگهاي پيشاني و گردن متورّم میشد؛ در مواقع حيا و شرم آنطور شرمنده میشدند و خجالت میكشيدند، كه آنحضرت را حييّ ناميدند؛ يعني بسيار با شرم و با حيا. دربارة اينكه در سانيدن احكام خود را به تاب و تب میانداختهاند، آياتي در قرآن وارد است:
طه (1) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. [9]
«اي، پيغمبر، ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را به رنج و مشقّت افكني»!
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ. [10]
«به تحقيق كه پيغمبري از خود شما به سوي شما آمده است، كه مشكلات و سختي هاي وارده بر شما، تحمّلش براي او گران است؛ و بر سعادت و خير شما و هدايت شما حريص است؛ و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا. [11]
«اي، رسول ما نزديكست كه از شدّت حزن و تأسف، به جهت آنكه اگر امت به اين قرآن ايمان نياورند، تو جان خود را هلاك كني»!
و راجع به شرح و حياي آنحضرت وارد است:
انَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ. [12]
(چون در خانة رسول خدا غذا، خورديد، برخيزيد و متفرق شويد؛ و ننشينيد و با
ص 48
گفتارهاي گوناگون گرم شده و انس بگيريد) «اين كردارهاي شما پيغمبر را آزار میدهد؛ و از شما خجالت میكشد كه بگويد برخيزيد!»
دربارة تصديق سخنان مردم كه هر چه خدمتش میگفتند، ردّ نمي كرد؛ تا به جائي كه گفتند: محمّد فقط گوش است. هر چه به او بگويند تصديق میكندح سخنان متناقض را میشنود، و در مقام جدل و ردّ و اعتراض بر نمي آيد، وارد است:
وَمِنْهُمْ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ.[13]
«و برخي از اين منافقان كه پيوسته در شكّ و ترديدند؛ پيامبر را اذيّت میكنند، و میگويند؛ او فقط گوش است. بگو گوش خوبي است براي شما! ايمان به خداوند میآورد؛ و به مؤمنان در اخباري كه به او میدهند ايمان دارد و يا مؤمنان را به واسطة اماني كه به آنها می دهد در امنيّت و مصونيّت دارد».
دربارة ازدواج زينب: دختر عمة خود كه مطلقة زيدبن حارثه پسر خوانده خود بود؛ و اين عمل در نزد عرب آنقدر قبيح بود كه در حكم ازدواج با زن پسر حقيقي و عروض واقعي بود؛ و پيامبر از جانب خدا براي شكستن اين سنّت جاهلي مأمور شد، كه خودش اول بجاي آورد؛ واقعاً از عكس العمل اينكار میترسيد تا آيه آمد كه: وَ تخْشَي النَّاسَ وَاللَهُ أحَقُّ أنْ تَخْشَاهُ. [14]
«و تو اي، پيامبر از مردم میترسي! و خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي»!
دربارة لزوم رسالات خدا و عدم تغيير و تبديل آن وارد است:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ (44) لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ. [15]
«و اگر پيغمبر از نزد خود مطالبي ساخته و به ما نسبت دهد، و به ما ببندد؛ ما با دست قدرت خود او را در خواهيم گرفت؛ پس از آن رگ حياتي و رگ قلب او را میبريم؛ و هيچيك از شما ياراي آن را ندارد كه نگذارد، و مانع از اين كار
ص 49
شود»!
چون اين مقدمات معلوم شد؛ حال میگوئيم كه دربارة اعلان و ابلاغ عمومي و اعلام علني ولايت مولي الموحّدين امير المؤمنين (ع)، پيامبر اكرم واقعاً در خوف و هراس بود؛ زيرا حال عمومي اصحاب و مخالفان را اجمالاً دانستيم. رسول خدا در وحشت بود از اينكه اگر اعلام كند، چه خواهد شد؟!
پيامبر اكرم وحشتي بر جان خود نداشت كه او را بكشند؛ و يا از كوه پرتاب كنند، و يا زهر بياشامانند؛ زيرا پيامبر در قبال امر خدا براي جان خود ارزشي نمي ديد؛ و به آساني در طبق اخلاص نهاده و تسليم میكرد.
وحشت پيغمبر از آن بود كه مبادا مردم بشورند؛ و مخالفان كه مردم متعيّن و از نقطه نظر وجهة عمومي مردمي متأصّل، و صورت بازار خوبي دارند، و در مردم نفوذ كرده و رگ خواب عوام را به چنگ آوردهاند، يكباره انكار نبوّت كنند، و از اسلام برگردند، و مرتدّ شوند؛ و علناً در ميان مجتمع و در روبروي رسول الله اين عمل را ناشي از جاه طلبي رسول خدا نشان دهند؛ و نبوّت را يك حكومت مادّي و رياست ظاهري اعلان كرده؛ به مردم بگويند: اينكه كه میخواهد از دنيا برود؛ رياست و امامت را به شوهر دختر و داماد و پسر عموي خود واگذار كرده است. چون پسر ندارد، و داماد در نبودن پسر، در حكم پسر و وارث است. اينك رياست بر مردم را كه در حكم تاج و تخت است به شوهر دختر خود داده است.
و اگر چنين می كردند؛ و در همان مجلس علني به مخالفت بر میخواستند؛ و اهانت میكردند؛ و شورش می نمودند، چه میشد! يكباره تمام نبوّت و زحمات طاقت فرساي بيست و سه سالة آنحضرت نابود میشد. و در مقابل عهدي كه با خدا بسته كه: بار نبوّت را با همة مصائب و مشكلات به منزل برساند، شرمنده و مسئول میگشت. پيغمبر دنبال يافتن فرصت مناسب، و انتهاز وقت صحيح و بجا بود؛ و پيوسته زمينه را قوي و مساعدتر مینمود. با آنكه جبرائيل آمده؛ و امر به تبليغ ولايت پسر عمّش را براي مردم آورده است؛ وليكن وقتي معيّن نكرده؛ و پيغمبر با اين خصوصيّات و كيفيّات و اين سفر عظيم حجه _ الوداع كه اساسش براي تعليم مناسك حجّ، و بالأخص براي اعلان ولايت عامه بود، پيوسته و پيوسته زمينه میساخت و پي ريزي میكرد.
ص 50
به امير المؤمنين (ع) كه به يمن فرستاده بود، نوشت كه: با جزية اهل نجران از يمن به مكّه باز گردد، و در مكّه به يكديگر پيوستند؛ و در حجّ شريك شدند؛ و صد نفر شتر براي هر دو در سرزمين مني نحر كردند؛ و افتخار شركت در حجّ فقط نصيب مولي الموالي است. و اين براي بعضي بسيار گران است؛ و بالأخصّ كه در قضية عمره و حجّ تمتّع، علم مخالفت برافراشته بودن��؛ و پيامبر را خسته و عصباني و به شدّت كسل و ناراحت كردند.
رسول الله در مكّه و عرفات و مني مجموعاً پنج خطبة شيوا میخواند، و در هر كدام كه میخواهد روي دستور كلّي جبرئيل، و احساس مسئوليّت نسبت به علي بن ابيطالب، اعلان صريح و عمومي كند، موقع را مقتضي نمي بيند. فلهذا در خطبهها سفارش به عترت و اهل بيت میكند.
اين خود يك درجه پيشروي است، كه زمينه را مساعد براي اعلان و معرفّي شخصي مینمايد؛ و حتّي در آخرين خطبة خود در مني، باز سفارش به كتاب خدا و عدم انفكاك آن با عترت و اهل بيت مینمايد، كه پيوسته اين دو با هم هستند؛ و قابل جدائي و انفكاك نمي باشند؛ و تا قيام قيامت كه كنار حوض كوثر بر رسول خدا وارد شوند هر دو با هم بوده؛ و توأماً بايد سعادت بشر را تأمين كنند.
پيامبر در روز چهارشنبه چهاردهم ذوالحجه از مكّه خارج شدند؛ و با كاروان و محملها به سوي مدينه رهسپارند، فرداي آنروز كه سه روز به روز غدير مانده بود جبرائيل نازل شد:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [16]
«اي، پيغمبر آنچه را كه (در اين موضوع) به سوي تو از طرف پروردگارت فرود آمده است، به مردم برسان و ابلاغ كن! و اگر نرساني و تبليغ نكني، اصلاً رسالت پروردگار خود را نرسانده اي، و تبليغ نكرده اي،! و خداوند تو را از مردم حفظ میكند؛ و خداوند اين جماعت كافران را به مقصود خود ارشاد نمي كند؛ و راه
ص 51
وصول به هدف و اسباب ظفر به نيّات و مقاصدشان را بر آنها میبندد».
اين آيه با اين شدّت و تهديد، نازل شد؛ كه ديگر اينك جاي مصلحت انديشي و زمينه سازي نيست؛ وقت می گذرد و فرصت فوت میشود؛ و خداوند خودش ضمانت حفظ اسلام و صيانت آن را از دستبرد كفّار نموده، و راه وصول به مقاصدشان را خود متعهّد شده كه بر آنان مسدود كند.
ولايت به قدري مهّم است كه همطراز و همرديف نبوّت است؛ و اگر تو در اعلام آن كوتاهي كني اصلاً به وظيفة رسالت خود قيام و اقدام ننموده اي،!
علي بايد معرفي شود؛ معرّفي عام، در مجلس واحد ميان همة مجتمع؛ او نگاهدارندة دين و پاسدار آئين پس از توست! اوست كه از اوّلين روز دعوت در مجلس عشيره، طبق حديث عشيره، به دنبال آية انذار، براي خلافت و وراثت و ولايت بعد از تو منصوب شد! اوست كه هر سال و هر ماه و هر روز و هر ساعت قدم به قدم با تو آمده؛ در سرّآء و ضرّآء، در غزوات و در سرايا شمشير برّان او، حزن و كسالت و غم را از چهرة منير تو میزدوده است! اوست كه در ياري علم و بحر محيط و موّاج دانش است، و از پيروي و شاگردي تو، هر روز دري از علم آموخته كه از آن در هزار در ديگر مفتوح میشده است!
اوست كه در شب هجرت تو از مكّه به مدينه در رختخواب تو خوابيد؛ و تا به صبح جان خود را هدف هرگونه بلائي ساخت و جبرائيل و ميكائيل تا به صبح در نزد او نشستند؛ و خداوند به آن دو فرشته دربارة او افتخار نمود.
پيامبر اكرم آمد تا به نزديكي جحفه كه طريق مدينه از شام و از عراق جدا میشود: در آخرين نقطه أي، كه كاروانيان حجّ همه با هم پيوستهاند، و از اينجا بايد جدا شوند؛ در وادي غدير خمّ رحل اقامت افكند؛ و دستور داد همة زائران بيت الله الحرام مجتمع گردند. اينجا محل نصب امير المؤمنين است.
در بعضي از روايات و تفاسير وارد است كه آية بلغ در همين جا نازل شد؛ پيامبر پياده شد؛ و فرمان گردآوري حجّاج را صادر فرمود.
مرحوم ايت الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني _ رضوان الله عليه _ در اين باره قصيدة مخمسي دارد كه ما چند فقره از آن را در اينجا ذكر میكنيم:
صبا به شهريار من بشيروار میرســــــد چه بلبلان خوشنوا ز لاله زار میرسد
ص 52
بيا تو اي، صبا كه از تو بوي يار میرسد نويد وصل يار من زهر كنار میرسد
خوش آن دمي كه بينمش نشسته در كنار من
صبا درود بيكران بحيث يملأ الفضا بكن نثار آستانة علي مرتضي
ولي كارخانه قدر مهيمن قضا محيط معرفت، مدار حلم و مركز رضا
كه كعبة درش بود مطاف و مستجار من
به مشهد شهود او تجلّيات ذات بين زبود حقّ نمود او حقائق صفات بين
زنسخة وجود او حروف عاليات بين مفصّل از حدود او تمام مجملات بين
منزة است از حدود اگرچه آن نگار من
مؤسس مباني و موصّل اصول شد مصوّر معاني و مفصّل فصول شد
حقيقة المثاني و مكمّل عقول شد به رتبه حق ثاني و خليفه رسول شد
خلافت از نخست شد به نام شهريار من
بود غدير قطره اي، زقلزم مناقبش فروغ مهر ذرهّ اي، زنور نجم قاقبش
نعيم خلد بهره اي، زسفرة مواهبش اگر مرا به نظره اي، كشد دمي به جانبش
به فرق فرقدان رسد كلاه افتخار من
چه نسبت است باهما بهائم و وحوش را به بيخرد مكن قرين خداي عقل و هوش را
به درد نوش خود فوش پير میفروش را اگر موحّد بشوز لوح دل نقوش را
كه ملك دل نمي سزد مگر به رازدار من
ولايتش كه در غدير شد فريضة امم حديثي از قديم بود ثبت دفتر قدم
كه زد قلم به لوح قلب سيّد امم رقم مكمّل شريعت آمد و متمّم نعم
شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من
به امر حقّ امير عشق، شد وزير عقل كل ابوالفتوح گشت جانشين خاتم رسل
رسيد رايه الهداي به دست هادي سبل كه لطف طاعتش بود نعيم دائم الاكل
جحيم شعله اي، زقهر آن بزرگوار من
به محفلي كه شمع جمع بود شاهد ازل گرفت دست ساقي شراب عشق لم يزل
معرف ولايتش شد و معين محل كه اوست جانشين من ولي امر عقد و حلّ
به دست او بود زمام شرع پايدار من
ص 53
رقيب او كه از نخست داد دست بندگي در آخر از غدير او نخورد آب زندگي
كسيكه خوي او بود چه خوك و سگ درندگي چه مار و كژدم گزنده طبع وي زنندگي
همان كند كه كرد با ايمر شه شكار من [17]
بايد دانست كه اين نصب به مقام امامت و خلافت، شأني از شئون ظاهري آنحضرت نيست كه موجب راحتي و سعه و مقامي باشد كه بدان خشنود میگردند؛ و در برابر آن جشن میگيرند؛ و سرور و وجد دارند.
بلكه موجب تحمّل مسئوليّت و تعهّد در برابر انجام آثار و لوازم؛ و از عهده بيرون آمدن از وظائف آن، به نحو احسن است. و اين چقدر مشكل و طاقت فرساست. و چه پي آمدهائي در پي دارد، كه بايد با قدم صبر و آرامش از همة آنها عبور كرد؛ از جمله مثلاً سكوت و عدم دست بردن به قبضة شمشير است، طبق وصيّت رسول خدا در آن وقتي كه حقّ را میبرند؛ و ناصر و معيني هم نيست.
در حقيقت نصب به مقام ولايت، نصب به مقام بردباري و تحمّل و متانت براي تمام اين وقايع و حوادث است. نصب به صبر و بردباري در برابر تمام حوادثي است كه بعداً تا روز قيامت، راجع به ولايت براي صاحب ولايت پيدا میشود. اعلان تحمّل و استقامت براي پيش آمدههائي است كه در سدپ راه ولايت هر روز و هر زمان، شيطان و نفس امارة به وسيلة نفوس جاهل و بیخبر پيش میآورد؛ و براي عدم وصول به حضور جلوگير میگردد.
پس روز غدير چه روز مشكل، و چه ميعاد طاقت فرسا؛ و چه ملاقات كوبنده و شكننده براي امير المؤمنين بوده است! و چه روز عظيم و پر ابّهت و جلال بوده است!
و چنين تصوّر نشود كه روز مسرّت و شادي از نقطه نظر شئون دنيوي بوده است، بلكه مطلب بر عكس است.
همچنانكه روز بعثت رسول الله در غار حرآء اولين روز نزول در عالم كثرت؛ و مأموريت سر و كار پيدا كردن با ابوجهلها و ابولهبها و ابوسفيان ها؛ و روز تحمّل مصائب و شدائد تبليغ رسالات خدا، و ايتمار به امر الهي در شكستن بت هاي جاهليّت و تصفيه و تهذيب نفوس؛ و مدارا و مماشاه با يك جهان از افكار
ص 54
مردم جاهل كه بزرگترين مصائب را بر اساس جهل خود به بار میآورند، و بر رسول خدا تحميل میكنند، میباشد.
فلهذا رسول خدا به خود لرزيد؛ و چون به منزل آمد از شدّت هيبت و عظمت اين امر بر روي زمين افتاد؛ گليم و لباس و دثار بر خود پيچيد؛ و در گوشه أي، افتاد كه جبرائيل فرود آمد و آيه قُمْ فَأنْذِزْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ را به دنبال خطاب يَا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ و قُمِ اللَّيْلَ إلَّا قَليلاً را به دنبال خطاب يَا أيُّها الْمُزَّمَّلُ فرو خواند.
پيغمبر میداند كه اين ولايت امر براي علي بن ابيطالب چه چيزهائي را به دنبال دارد؛ از ضرب و شتم و قتل و اسارت فرزندان، و مانند آينه در مقابل خود میبينيد؛ و براي رضاي حضرت رب ودود _ جلّ و عزّ همه را تمكين میكند؛ و با اطاعت و تسليم در برابر آية بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ به جان و دل میپذيرد. و علي نيز همه را به جان و دل قبول میكند؛ و با آغوش باز استقبال میكند؛ و دعوت حقّ را لبّيك میگويد؛ و براي اطاعت و تسليم در برابر آن سر از پا نمي شناسد.
حافظ ابونعيم اصفهاني با سند متّصل خود از ابابرزه آورده است كه رسول خدا فرمود: إنَّ اللَهَ تَعَالَي عَهِدَ إلَيَّ عَهْداً فِي عَلِيِّ، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ بَيّنْهُ لي!
فَقَالَ: اسْمَعْ! فَقُلْتُ: سَمِعْتُ!
فَقَالَ: إنَّ عَلِيَّا رَايَهُ الْهُدَي؛ وَ إمَامُ أوْليآئي، وَ نُوُر مَنْ أطَاعَنِي؛ وَ هَوَ الْكَلِمَهُ الَّتِي ألْزَمْتُهَا الْمُتَّقِينَ؛ مَنْ أحَبَّهُ أحَبَّني؛ وَ مَنْ أبْغَضَهُ أبْغَضَني؛ فَبَشِّرْهُ بِذَلِكَ! فَجآءَ عَلِيٌّ فَبَشَّرْتُهُ.
فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أنَا عَبْدُاللَهِ؛ وَ فِي قَبْضَتِهِ فَإنْ يَعذَّبْني فَبِذَنْي؛ وَ إنْ يُتِمَّ لِيَ الذيَّ بَشَّرْتَني بِهِ، فَاللَهُ أوْلَي بِي!
قَالَ: قُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْلُ قَلْبَهُ! وَ اجْعَلْ رَبيعَهُ الْإيَمانَ!
فَقَالَ اللهُ: قَدْ فَعَلْتُ بِهِ ذَلِكَ! ثُمَّ إنَّه رَفَعَ إلَيَّ أنَّهَ سَيَخُصُّهُ مِنَ الْبَلآءِ بِشَيْ ءٍ لَمْ يَخُصَّ بِهِ أحَداً مِنْ أصْحَابي.
فَقُلْتُ: يَا رَبَّ أخِي وَصَاحِبِي!
فَقَالَ: إنَّ هَذَا شَيْ ءٌ قَدْ سَبَقَ؛ إنَّهُ مُبْتَليَّ وَ مُبْتَليَّ بِهِ. [18]
ص 55
«خداوند تبارك و تعالي دربارة علي بن ابيطالب با من عهدي كرده است. من گفتم: بار پروردگارا آن را براي من بيان كن! خداوند گفت: بشنو! من گفتم: شنيدم.
خداوند گفت: بدرستي كه حقّاً علي پرچم و علم هدايت است؛ و امام و پيشواي اولياي من است؛ و نور و روشني بخش كسي است كه از من اطاعت می كند؛ و اوست كلمه و خصلت و افاضة من، كه من پيوسته آن را ملازم و همراه متّقيان قرار دادم؛ كسي كه او را دوست داشته باشد مرا دوست دارد؛ و كسي كه او را دشمن بدارد مرا دشتمن داشته است؛ پس أي، پيامبر ما، تو اين مطلب را به علي بشارت بده! علي آمد؛ و من او را بدين وحي خداوندي بشارت دادم.
علي در پاسخ گفت: أي، رسول خدا! من بندة خدا هستم؛ و در دست قدرت او؛ اگر مرا عذاب كند، به پاداش گناه من است؛ و اگر آن وعده أي، را كه تو به من دادي تمام كند، و بدان بشارت وفا نمايد؛ پس اوست كه از من به من سزاوارتر، و ولّي و مولاي من است.
من گفتم: بار پروردگارا قلب علي را روشن كن! و بهار او را ايمان گردان!
خداوند گفت: اينها را به علي دادم؛ و سپس خداوند چنين به من فهمانيد كه: او را به بلايا و مصائب و امتحانات خاصّي مخصوص میگرداند، كه هيچيك از اصحاب مرا بدان بلايا مخصوص نگردانيده است.
من گفت: اي، پروردگار من! آخر علي برادر من، و مصاحب من است.
خداوند گفت: «اين بلايا و مصائب چيزي است كه از عالم قضا و قدر من گذشته است؛ او حتماً مبتلي و آزمايش خواهد شد؛ و ديگران نيز به واسطة او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت».
ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حمّوئي با سند متّصل خود از علي بن ابيطالب آورده است كه او گفت: من با پيغمبر (ص) در بعضي از طرق مدينه راه میرفتيم؛ تا رسيديم به باغي!
من عرض كردم: أي، رسول خدا! چقدر اين باغ نيكو و زيباست!
رسول خدا فرمود: چقدر نيكو و زيباست؟! و از براي تو أي، علي در بهشت باغي است كه از اين باغ بهتر است!
ص 56
سپس آمديم، تا رسيديم به باغ ديگري، و من عرض كردم: اي، رسول خدا! چقدر اين باغ زيباست!
رسول خدا فرمود: چقدر زيباست! و از براي تو يا علي در بهشت باغي است كه از اين باغ زيباتر است! و پس از آن آمديم، تا رسيديم به باغ سومي؛ و من عرض كردم: أي، رسول خدا: چقدر اين باغ نيكو و خوب است! رسول خدا فرمود: از براي تو در بهشت باغ بهتر و خوب تري هست!
باري ما همينطور میآمديم تا بر هفت باغ عبور كرديم؛ و به هر باغي كه میرسيديم، من عرض می كردم: أي، رسول خدا! چقدر اين باغ نيكوست! و رسول خدا میفرمود: در بهشت براي تو باغي بهتر و خوبتر است!
فَلَمَّا خَلَالَهُ الطَّرِيقُ اعْتنقَنِي وَ أجْهَشَ بَاكِياً! فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَايُبْكِيكَ؟
قَالَ: ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أقْوَامٍ لَايُبْدُونَهَا لَكَ إلَّا بَعْدِي!
فَقُلْتُ: فِي سَلَامَهٍ مِنْ دِيني؟! قَالَ: فِي سَلَامَهٍ مِنْ دينِكَ. [19]
«و چون رسيديم به راهي كه كسي در آن نبود، و رفت و آمد نبود؛ رسول خدا دست هاي خود را بر گردن من افكند؛ و صداي هاي هاي به گريه بلند كرد؛ من عرض كردم: أي، رسول خدا علّت گرية شما چيست؟ فرمود: كينههائي است از تو كه در سينة گروه و اقوامي موجود است؛ و آنها را آشكارا نمي كنند مگر بعد از من! من عرض كردم آيا در آن صورت بروز كينه و فتنهها دين من سالم خواهد بود؟! فرمود: آري! در آن صورت دين تو سالم خواهد بود»!
و نيز موفّق بن احمد از ابوسعيد خدري روايت كرده است كه: رسول خدا از آنچه از دشمنان علي به او می رسيد از مقاتله و غيرها خبر داد: فَبَكَي عَلٍيٌّ وَ قَالَ: أسْأَلُكَ يَا رَسُولَ اللَهِ بِحَقِّ قَرابَتي وَ بِحَقِّ صُحْبَتِي أنْ تَدْعُوَ اللَهَ أنْ يَقْبِضَنِي إلَيْهِ! فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! أنَا أدْعُو اللَهَ لَكَ لِأجَلٍ مُؤَجَّلٍ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَهِ! عَلَي مَا اُقَاتِلُ الْقَوْمَ؟! قَالَ: عَلَي الْأحْدَاثِ فِي الدِّينِ. [20]
ص 57
«عليّ ابن ابيطالب گريست؛ و عرض كرد: يا رسول الله! تو را به حقّ قرابتي كه با تو دارم، و به حقّ همنشيني و مصاحبتي كه با تو داشته ام، سوگند میدهم كه: از خدا بخواهي مرا به سوي خود ببرد؛ و مرگ مرا فرا رساند! رسول خدا فرمود: أي، علي! من از خدا ارتحال تو را به سوي خودش پس از زمان معين شده میخواهم! علي عرض كرد: أي، رسول خدا من براي چه سببي با اين قوم جنگ میكنم؟! فرمود: براي بدعت هائي كه در دين وارد كنند؛ و براي حديث هائي كه به ميان آورند».
و نيز موفّق بن احمد خوارزمي با سند خود از ابي ليلي، از پدرش آورده است كه: «رسول خدا ص) در روز خيبر، پرچم را به علي داد؛ و خداوند به دست او خيبر را فتح كرد؛ و در روز غدير خمّ، مردم را آگاه ساخت كه علي مولاي هر مؤمن و مؤمنه است؛ و به او گفت: تو از من هستي و من از تو میباشم؛ و تو براي برقراري تأويل قرآن جنگ میكني همچنانكه من براي برقراري تنزيل قرآن جنگ كردم!
و به او گفت: نسبت تو با من همان نسبت هارون است به موسي؛ با اين تفاوت كه پيغمبري بعد از من نيست. و به او گفت: من صلح و صفا هستم با كسي كه با تو صلح و صفا باشد؛ و محارب و در جنگم با كسي كه با تو محارب و در جنگ باشد؛ و تو دستاويز وثيق و محكم ايماني! و تو براي مردم دربارة چيزهائي كه براي آنها پس از من مشتبه میشود، روشنگر راهي! و تو ولي و مولاي هر مؤمن و هر مؤمنه بعد از من میباشي! و تو هستي كه خداوند دربارة تو اين آيه را فرستاد.
وَ أذَانٌ مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ إلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجَّ الأكْبَرِ. [21]
و تو هستي كه به سنّت من عمل میكني! و از ملّت و آئين من دفاع مینماي! و من و تو اوّلين كساني هستيم كه پس از مرگ براي حشر، زمين براي آنها شكافته میشود؛ و تو با من داخل در بهشت خواهي شد؛ و حسن و حسين و فاطمه با ما هستند. خداوند به من وحي فرستاده است كه فضل تو را بيان كنم؛ و من براي مردم فضائل تو را بر شمردم؛ و آنچه را كه خدا به من امر كرده بود تبليغ
ص 58
ك��دم!
ثُمَّ قَالَ: اتَّقِ الضَّغَائِنَ التَّي كَانَتْ فِي صُدُورِ قَوْمِ لَاتُظْهِرُهَا إلَّا بَعْدَ مَوْتي؛ اُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُون وَ بَكيَ.
ثُمَّ قَالَ: أخْبَرَني جَبَرائيلُ انَّهُمْ يَظْلِمُونَكَ بَعْدِي، وَ أنَّ ذَلِكَ الظُّلْمَ لايَزُولُ بِالْكُلّيَّهِ عَنْ عِتْرَتنَا حَتَّي إذَاقَامَ قَائِمُهُمْ، وَ عَلَتْ كَلِمَتُهُمْ، وَ اجْتَمَعَتِ الاُمَّهُ عَلَي مَوَدَّتِهِمْ، وَالشَّانِي لَهُمْ قَليلاً، وَالْكَارِهُ لَهُمْ ذَليلاً، وَ الْمَادِحُ لَهُمْ كَثِيراً.
«و سپس فرمود: اي، علي! از كينهها و حقدهائي كه در سينههاي گروهي پنهان است؛ و آنها را بعد از مرگ من ظاهر میكنند بپرهيز. ايشان را خدا لعنت میكند؛ و لعنت كنندگان لعنت می كنند. و پس از اين جملات، رسول خدا گريست؛ و سپس فرمود: أي علي! جبرائيل به من خبر داده است كه اين قوم بعد از من به تو ظلم مینمايند؛ و اين ظلم به طور كلّي از عترت ما برطرف نمي شود، مگر زماني كه قائم ما قيام كند، و كلمه و سخن عترت ما بالا رود؛ و داراي ارزش شود؛ و امّت اسلام بر مودّت آنها اجتماع كنند، و بدگويان دربارة آنها كم شوند؛ و بدبينان آنها ذليل گردند؛ و مدّاحان آنها زياد شوند.
و اين در وقتي تحقّق میپذيرد كه شهرها و بلدها تغيير يابد؛ و بندگان خدا ضعيف شوند؛ و در وقت يأس و نااميدي از فرج پيدا شود. در اين هنگام قائم آل محمّد با اصحابش ظهور میكنند؛ به واسطة آنها خداوند حقّ را آشكار مینمايد؛ و با شمشيرهايشان باطل را خاموش می گرداند؛ و مردم از روي رغبت به ايشان و از روي خوف از سطوت ايشان، پيروي میكنند! بشارت باد شما را به فرج چون وعدة خداست؛ و خدا خلف وعده نمي كند؛ و اين قضآء حتمي الهي است؛ و خداوند حكيم و خيبر است؛ و فتح خداوند نزديك است.
اَللَّهُمَّ إنَّهُمْ أهْلِي فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً؛ اَللَّهُمَّ اكْلاهُمْ وَ ارْعَهُمْ، وَ كُنْ لَهُمْ وَ انْصُرْهُمْ وَ أعِزَّهُمْ وَ لَاتُذِلَهُمْ، وَ اخْلُفْنِي فيهِمْ إنَّكَ عَلَي مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ. [22]
سپس رسول خدا دربارة عترت دعا میكند: «بار پروردگارا! ايشان اهل من
ص 59
هستند هرگونه رجس و پليدي را از آنان بزدا! و پاك و پاكيزه گردان! بار پروردگارا ايشان را در كنف لطفت حفظ فرما! و رعايت حال ايشان را بنما! و براي ايشان باش! و ايشان را ياري كن! و عزّت بده! و ذليل مگردان؛ و تو خليفة من باش در ايشان! كه تو بر هر كاري كه بخواهي توانائي»!
و عليّ بن ابيطالب (ع) فرمود: كُلُّ حِقْدٍ حَقَدَتْهُ قُرَيْشٌ عَلَي رَسُولِ اللَهِ (ص) أظْهَرَتْهُ فِيَّ، وَ سَتُظْهِرُهُ فِي وُلْدِي مِنْ بَعْدِي؛ مَالِي ولِقُرَيْشٍ؟ إنَّمَا وَتَرْتُهُمْ بِأمْرِ اللَهِ وَ أمْرِ رَسُولهِ، أفَهَذَا جَزَآءُ مَنْ أطَاعَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ إنْ كَانُوا مُسْلِمينَ؟! [23]
«هرگونه حقد و كينه اي، كه قريش بر رسول خدا داشت، آن را دربارة من اعمال كرد؛ و پس از من دربارة فرزندان من اعمال میكند؛ مرا با قريش چكار؟! من روي امر خدا و رسول خدا با آنها با شدّت برخورد كردم؛ آيا اينست پاداش كسي كه از خدا و از رسول خدا اطاعت كند اگر آنها مسلمان باشند؟ وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إلَّا أنْ يُؤمِنُوا بِاللَهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ. [24]
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنَ الْمُتَمَسَّكِينَ بِوِلَايَهِ عَلِيَّ بْنِ أبِيَطالِبٍ أمِيرِ ألمُؤْمِنينَ (ع)
ص 63
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.[25]
«اى پيغمبر ما برسان به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است! و اگر اين كار را انجام ندهى، اصلا رسالت پروردگارت را نرسانيدهاى! و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند»!
موفق بن احمد خطيب خوارزم ابيات ذيل را از صاحب بن عباد نقل كرده است:
حب النبى و اهل البيت معتمدى اذا الخطوب اساءت رايها فينا 1
ايابن عم رسول الله افضل من ساد الانام و ساس الهاشميينا 2
يا قدوة الدين يا فرد الزمان اصخ لمدح مولى يرى تفضيلكم دينا 3
هل مثل سبقك الاسلام لو عرفوا و هذه الخصلة الغراء تلفينا 4
هل مثل علمك ان زلوا و ان وهنوا و قد هديت كما اصبحت تهدينا 5
هل مثل جمعك للقرآن تعرفه ظا و معنى و تاويلا و تبيينا 6
هل مثل حالك عند الطير تحضره بدعوة نلتها دون المصلينا 7
هل مثل بذلك للعانى الاسير و للـ طفل الصغير و قد اعطيت مسكينا 8
ص 64
هل مثل صبرك اذ خانوا و اذ ختروا حتى جرى ما جرى فى يوم صفينا 9
هل مثل فتواك اذ قالوا مجاهرة لو لا على هلكنا فى فتاوينا 10
يا رب سهل زياراتى مشاهدهم فان روحى تهوى ذلك الطينا 11
يا رب صير حياتى فى محبتهم و محشرى معهم آمين آمينا[26] 12
1- «محبت پيغمبر و اهل بيت پيغمبر، اعتماد من است در هنگامى كه مشكلات و مهمات ناخوشايند زندگى، روى آورده، و درباره ما نظر خود را بد و دگرگون سازد، و با ما بناى ناسازگارى و سر كجروى گذارد.
2- اى پسر عموى رسول خدا كه افضل و اشرف كسانى هستى كه بر خلق سيادت و آقائى كردهاند، و افضل كسانى هستى كه سرپرستى و تدبير امور هاشميون را كردهاند!
3- اى اسوه و مقتداى دين! واى نادره دهر! گوش فراده و بشنو مديحه غلام خود را كه تفضيل شما را بر خلق خدا، دين و آئين خود مقرر داشته است!
4- آيا مثل و همانند سبقت تو در اسلام هست، اگر بدين نكته پى برند؟ و همين خصلت روشن و درخشان، ما را در مىيابد، و حفظ مىكند!
5- آيا مثل و همانند علم تو هست، در آن وقتى كه لغزش مىنمودند، و سست و بىارزش مىشدند، و تو آنها را هدايت نمودى و به مسائل و مجهولاتشان دلالت كردى همچنانكه پيوسته ما را هدايت مىكنى و از علم خود بهرهمند مىنمائى؟!
6- آيا مثل و همانند تو در جمع كردن قرآن هست، كه قرآن را از جهت لفظ و قرائت، و از جهت تفسير و معنى، و از جهت تاويل و بيان معانى باطنيه، و از جهت روشنگرى و تبيين آن بشناسى و بيان كنى!؟
7- آيا مثل و همانند حال تو هست در وقتى كه مرغ را از هوا خواندى و حاضر كردى، و ساير نمازگزاران نكردند؟!
8- آيا همانند اعطاء توبه اسير دربند كشيده شده رنج ديده، و به طفل خردسال، ديده شده، بعد از آنكه به مسكين عطا نمودى؟!
ص 65
9 - آيا همانند صبر تو ديده شده، در وقتى كه خيانت كردند، و به اشد وجه مكر و خدعه نمودند، تا جائى كه در روز صفين واقع شد آنچه واقع شد؟!
10- آيا همانند فتواى تو ديده شده، در هنگامى كه آشكارا گفتند: اگر على نبود ما در فتاواى خود به هلاكت مىافتاديم؟!
11- اى پروردگار من! زيارت آن مشاهد و قبور شريف ايشان را بر من آسان گردان! زيرا كه روح من عشق آن گل و خاك را دارد!
12- «اى پروردگار من! زندگى مرا با محبت ايشان گردان! و حشر مرا در روز قيامتبا آنها قرار بده! آمين، آمين».
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جميع حجاج بيت الله الحرام از مكه در روز چهاردهم خارج شد، و به طرف مدينه مىآمد، و ذكر شد كه فقط حجاج مدينه را كه با آنحضرت به حج آمده بودند مورخين يكصد و بيست هزار نفر و يا يكصد و بيست و چهار هزار شمردهاند، زيرا اين حجبا اعلان قبلى صورت گرفت، و پيامبر حتى براى قرآء و اطراف خبر داده بودند كه رسول خدا عزم حج دارد، و هر كس متمكن است، عازم بيت الله شود.
فلهذا از مدينه غير از پير مردان زمينگير و مريضان، همه حج كردند و حتى تمام زنها حج كردند، و شهر مدينه از جمعيت معتنابه خود تهى شده بود.
پيامبر اكرم راجع به توصيه به اهل بيت و لزوم رجوع به كتاب خدا و عترت چند بار خطبه خوانده بود، و زمينه را تا سر حد امكان براى اعلان عمومى ولايت امير المؤمنين عليه السلام مساعد مىنمود همين كه كاروان رسول خدا به غدير خم رسيد، كه نزديك جحفه[27] و آنجا محل انشعاب راه مدينه و راه مصر و راه شام است، باز
ص 66
جبرائيل نازل شد:
يا ايها النبى بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.
و اين نزول در غدير خم در روز هيجدهم ذو الحجة بود به اتفاق جميع مورخين، گرچه در اينكه روز يكشنبه بوده و يا پنجشنبه به اختلاف سخن گفتهاند.و طبق آنچه ما در مباحث گذشته آورديم، بايد در روز يكشنبه باشد.[28]
اينجا جبرائيل امر مىكند كه رسول خدا توقف كند، و على را به عنوان سيد و سالار و امام خلق معرفى نمايد، و آنچه از ولايت درباره على به پيامبر رسيده، و از طرف خدا تبليغ شده، به مردم ابلاغ نمايد، كه على، ولى و مولاى تمام خلايق است، و اطاعت از او براى جميع مردم واجب.
در اين حال بود كه قسمت مقدم كاروان و جمعيتحجاج به جحفه رسيده بودند، و قسمتى در عقب بوده، و هنوز به رسول الله نپيوسته بودند، پيامبر در غدير توقف فرمود، و دستور داد كه قسمت جلو كه به جحفه رسيدهاند برگردند، و انتظار كشيد كه قسمت پشتسر نيز رسي��ند، و همه را در آن مكان متوقف ساخت.و نيز دستور داد كه زير پنج درختبزرگى را كه نزديك بهم بودند و از جنس سمر[29] بودند، جاروب زدند و پاك كردند، و امر فرمود كسى در اين ناحيهاى كه زير پنج درخت است نزول نكند و ننشيند.
چون همه حجاج از جلو و عقب رسيدند، و همگى با جماعت رسول الله در آن مكان مجتمع گشتند، و زير درختها پاك و پاكيزه شد، و اينك موقع نماز ظهر رسيده بود، پيامبر به زير درختها تشريف آورد، و امر فرمود مردم آمدند، و نماز ظهر را با رسول خدا بجاى آوردند.و آن روز بسيار گرم بود به طورى كه مردمى كه در آن صحرا حاضر شدند، از شدت گرماى آفتاب تابيده بر روى زمين و بر روى
ص 67
ريگهاى داغ شده، مقدارى از رداى خود را در زير پاها مىانداختند، و بر روى آن مىنشستند، و مقدارى از آن را بر سرشان مىافكندند.
و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله، سايبانى درست كردند، بدين طور كه پارچهاى را بر روى يكى از آن درختان سمره افكندند تا مظلهاى درستشد. و از جمع كردن جهازهاى شتران و انباشتن به روى هم در زير آن سايبان منبرى ترتيب دادند.
پاورقي
[5] ـ «الكامل في التاريخ» ج 7، ص 101، از طبع دوّم؛ و «تاريخ طبري» طبع سعادت 1385 هجري، ج 7، ص 397. و در «اعيان الشيعة» ج 15، ص 291، از طبع دوم در ترجمۀ جعفر بن حسين اين قضيّه را از قاضي ابوالمكارم محمّد بن عبدالملك بن احمد بن هبة الله جرادة حلبي ، در شرح قصيدۀ ميميّۀ أبي فراس معروفه به شافيه آورده است كه او از مروان بن أبي حفصة حكايت كرده است كه او گفت: «من براي متوكّل شعري سرودم كه در آن رافضيان را به عيب و زشتي ياد كردم. متوكّل در ازاي اين شعر حكومت بحرين و يمامه را به من بخشيد، و چهار خلعت در اجتماع مردم به من داد». آنگاه صاحب «اعيان» اشعاري را از جعفر بن حسين در ردّ مروان بن أي حفصه آورده است كه مطلع آن اينست: قُلْ لِلَّذِي بفُجوِرِه في شِعْرِه ظَهَرَت علامَة . و د«الغدير» ج 4، ص 175 و ص 176، اشعار مروان بن أبي حفصة و اشعار جعفر بن حسين را ردّ آن در شعراي غدير قرن چهارم از «اعيان الشيعة» حكايت كرده است.
[6] ـ «الكامل في التاريخ» ج 7، ص 101.
[7] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 222.
[8] ـ كتاب «الفردوس الاعلي» تأليف شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء؛ و تعيقۀ سيّد محمّد علي قاضي طباطبائي، ص 20 و ص 21.
[9] _ آية 1 و 2، از سورة 20: طه.
[10] _ آيه 128، از سورة 9: توبه.
[11] _ آية 6، از سورة 18: كهف.
[12] _ آية 53 از سورة 33: احزاب.
[13] _ آية 61، از سورة 9: توبه.
[14] _ آية 37 از سورة 33: احزاب.
[15] _ آية 45 تا 47 از سورة 69: الحاقه.
[16] _ آية 67، از سورة 6: مآئده.
[17] _ «ديوان آيه الله كمپاني»، ��ز ص 28 تا ص 30.
[18] _ «حليه الاولياء» ج 1، ص 66 و ص 67؛ و «ينابيع الموده» باب 45، از طبع اسلامبول سنه 1301 ص 134؛ و «فرائد السمطين» باب 30، ج 1، ص 151.
[19] _ «فرائد السّمطين» باب 30، ج 1، ص 152 و ص 153 و «مناقب خوارزمي» طبع نجف، ص 26؛ و «ينابيع الموده» باب 45، ص 134.
[20] _ مناقب خوارزمي» ص 109، و «ينابيع الموده» باب 45، ص 134.
[21] _ آيه 3، از سورة 9: توبه.
[22] _ «مناقب خوارزمي» فصل 5؛ ص 23 تا ص 25، و «ينابيع الموده» باب 45، ص 134 و 135.
[23] _ «ينابيع الموده» باب 45، ص 135.
[24] _ آيه 8، از سورة 86: بروج: «و انتقام نكشيدند از مؤمنان مگر به علّت آنكه آنها به خداوند عزيز و حميد ايمان آوردند».
[25] ـ آيۀ 67، از سورۀ مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم.
[26] ـ «مناقب خوارزمي» طبع نجف، فصل 7، ص 55 و ص 56.
[27] ـ جُحْفَه : قريۀ بزرگي بوده است كه در راه مكّه به فاصلۀ چهار مرحله بوده است. اين قريه داراي منبر بوده است (مسجد و نماز جمعه و خطبه در آن اقامه ميشده است). نام اوّلي آن مَهْيَعة بوده و چون سيل آنجا را خراب كرده جُحْفَه گويند. لانَّ السَّيْلَ أجْحَفَهَا . از جحفه تا ساحل دريا شش ميل فاصله دارد (مراصد الاطّلاع ج 1 ص 315). و غدير ، بركه و آبگير است كه در ايّام ريزش باران، از آب پر ميشود؛ و رفته رفته آبش كم شده، و درتابستان و شدّت حرارت هوا به كلّي از بين ميرود. و خُمّ ، يا اسم مردي است، و يا اسم نيزار و درختزار است كه در باتلاقها و يا مَصَبّ رود و ريزش آب پيدا ميشود. و در زبان عرب به آن غَيْضَة گويند. و يا اسم محلّي است كه در آن چشمه ميريزد؛ و يا اسم چاهي است كه نزديك جدول آب حفر كردهاند؛ و آن چاه را مُرَّة بن كَعْب حفر كرده است. و به اين خمّ نسبت داده ميشود غدير خمّ، و آن بين مكّه و مدينه در سه ميلي و يا در دو ميلي جُحْفه واقع است؛ و در آنجا مسجدي براي رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم است. (مراصد الاطّلاع ج 1، ص 482).
[28] ـ «حبيب السير» ج 1، جزء سوّم، ص 410
[29] ـ سَمُر درختي است از گروه درخت عَضزاه؛ كه در اين گروه از اين درخت محكمتر و چوبش مرغوبتر نيست. واحد آن سَمُرَة و جمع آن سَمُرَات آيد.