چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از نماز ظهر فارغ شد، بر آن منبر جهازى بالا رفت و در حاليكه در وسط جمعيت قرار گرفته بود صداى خود را به خواندن خطبه بلند كرد و به طورى بلند خطبه مىخواند كه صدايش را به همه جمعيت مىرساند، و چنين ايراد خطبه كرد:
الحمد لله، و نستعينه، و نؤمن به، و نتوكل عليه، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا، الذى لا هادى لمن ضل، و لا مضل لمن هدى.و اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله.
اما بعد: ايها الناس! قد نبانى اللطيف الخبير انه لم يعمر نبى الا مثل نصف عمر الذى قبله! و انى او شك ان ادعى فاجبت! و انى مسؤول، و انتم مسؤولون: فماذا انتم قائلون؟!
قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت وجهدت! فجزاك الله خيرا!
قال: الستم تشهدون ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور؟!
قالوا: بلى! نشهد بذلك!
قال: اللهم اشهد!
ثم قال: ايها الناس! الا تسمعون؟!
قالوا: نعم!
قال: فانى فرط على الحوض، و انتم واردون على الحوض! و ان عرضه ما بين صنعاء و بصرى، فيه اقداح عدد النجوم من فضة.فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين؟!
فنادى مناد: و ما الثقلان يا رسول الله؟!
ص 68
قال: الثقل الاكبر كتاب الله، طرف بيد الله عز و جل، و طرف بايديكم، فتمسكوا به لا تضلوا! و الآخر الاصغر عترتى، و ان اللطيف الخبير نبانى انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض! فسالت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا!
ثم اخذ بيد على فرفعها حتى رئى بياض آباطهما و عرفه القوم اجمعون.
فقال: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟!
قالوا: الله و رسوله اعلم!
قال: ان الله مولاى، و انا مولى المؤمنين، و انا اولى بهم من انفسهم! فمن كنت مولاه فعلى مولاه.يقولها ثلاث مرات، و فى لفظ احمد امام الحنابلة: اربع مرات.[1]
ثم قال: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار! الا فليبلغ الشاهد الغائب!
ثم لم يتفرقوا حتى نزل امين وحى الله بقوله:
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»[2] الآية.
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى.
ص 69
ثم طفق القوم يهنئون امير المؤمنين صلوات الله عليه.و ممن هناه فى مقدم الصحابة: الشيخان: ابو بكر و عمر، كل يقول: بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة!
و قال ابن عباس: وجبت فى اعناق القوم.فقال حسان: ائذن لى يا رسول الله ان اقول فى على ابياتا تسمعهن! فقال: قل على بركة الله!
فقام حسان فقال: يا معشر مشيخة قريش اتبعها قولى بشهادة من رسول الله فى الولاية ماضية.ثم قال:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم فاسمع بالرسول مناديا[3]1
و قد جاءه جبريل عن امر ربه بانك معصوم فلا تك وانيا 2
و بلغهم ما انزل الله ربهم اليك و لا تخش هناك الاعاديا 3
فقام به اذ ذاك رافع كفه بكف على معلن الصوت عاليا 4
فقال: فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك تعاميا 5
الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن فينالك اليوم عاصيا 6
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا 7
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق مواليا 8
هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا 9
فيا رب انصر ناصريه لنصرهم امام هدى كالبد ريجلو الدياجيا[4]10
ص 70
«حمد و ستايش مختص ذات خداوند است، و ما به او ايمان داريم، و توكل بر او مىنمائيم، و پناه مىبريم به خداوند از شرور نفسهاى خودمان، و از زشتىهاى كردارمان، آنچنان خداوندى كه اگر كسى گمراه شود، راهنماى او نخواهد بود، و اگر كسى را هدايت نمايد، ديگر گمراه كنندهاى نخواهد داشت، و شهادت مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست، و اينكه محمد بنده او و فرستاده اوست.
اما بعد، اى مردم! خداوند لطيف و خبير چنين به من آگاهانيده است كه: مقدار عمر هر پيغمبرى به قدر نصف عمر پيغمبرى است كه قبل از او آمده است [5]، و نزديك است كه مرا براى ارتحال به سوى خدا بخوانند و من اجابت كنم، و من در پيشگاه خداوند مورد سؤال و پرسش واقع مىشوم، و شما نيز مورد پرسش قرار مىگيريد! بنابراين در موقف قيامت در پيشگاه پروردگار چه خواهيد گفت؟!
مردم گفتند: ما در پيشگاه خداوندى، گواهى مىدهيم كه حقا تو رسالات
ص 71
خدا را ابلاغ كردى، و امت را نصيحت نمودى! و جديت و كوشش كردى! پس خداوند تو را پاداش خير دهد!
پيغمبر فرمود: آيا شما اينطور نيستيد كه شهادت دهيد كه: معبودى جز خداوند نيست! و محمد بنده او و فرستاده اوست! و اينكه بهشتخدا حق است! و جهنمش حق است! و مرگ حق است! و اينكه ساعت قيامتبدون شك مىرسد! و خداوند مردگان را از ميان قبرها برمىانگيزد؟!
همه گفتند: آرى! ما بدين مطالب گواهى مىدهيم!
پيغمبر عرض كرد: بار پروردگارا شاهد باش!
و سپس فرمود: اى مردم! آيا نمىشنويد؟!
گفتند: آرى! پيغمبر فرمود: من در اين راه خدا و قيامت، جلودار هستم، و پيشاپيش حركت مىكنم، و شما بعدا مىرسيد، و در كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد! حوضى كه مساحتش به اندازه فاصله صنعاء يمن و بصرى در شام است! در آن براى آب برداشتن قدحهائى استبه اندازه تعداد ستارگان آسمان.و آن ظرفها از نقره است! پس ملاحظه كنيد و نظر نمائيد كه: چگونه جانشينى و خلافت مرا در دو چيز نفيس و گرانبها كه از خود به يادگار مىگذارم رعايت مىكنيد، و چگونه مرا در آن دو نگاه مىداريد؟!
يك نفر از ميان آن مردم ندا كرد: اى پيغمبر خدا! مراد شما از دو چيز نفيس و گرانبها چيست؟!
فرمود: متاع نفيس بزرگتر: كتاب خداست، كه يك طرف آن به دستخداوند عز و جل است، و يك طرف ديگر آن به دستهاى شماست! پس بدان تمسك كنيد و محكم بگيريد كه گمراه نشويد!
و متاع نفيس كوچكتر: عترت من است، و خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه: اين دو متاع نفيس هيچگاه از يكديگر جدا نمىشوند، تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.و من اين عدم افتراق و جدائى را براى آن دو از پروردگارم تقاضا نمودهام! اى مردم از اين دو چيز جلو نيفتيد كه هلاك مىشويد! و درباره آنها كوتاه نباشيد كه هلاك مىشويد!
سپس دست على را گرفت و بلند كرد، به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوى آنهاديده شد، و تمام مردم على را ديدند و شناختند.
پس از آن فرمود: اى مردم ولايت چه كسى از مؤمنين نسبتبه خود مؤمنين بيشتر است؟!
گفتند: خداوند و پيغمبر او بهتر مىدانند!
فرمود: خداوند مولاى من است، و من مولاى مؤمنان هستم، و من از جان مؤمنان به خود مؤمنان ولايتم بيشتر است! پس بدانيد كه: من كنت مولاه فعلى مولاه هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.سه بار رسول خدا اين جمله را تكرار كرد.و در عبارت احمد حنبل كه رئيس حنبلىهاست آمده است كه: رسول خدا چهار بار اين جمله را تكرار نمود.
و سپس فرمود: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار!
«پروردگارا تو ولى و مولاى كسى باش كه ولايت على را گرفته است! و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن دارد! و دوستبدار كسى را كه او را دوست دارد! و مبغوض بدار كسى را كه او را مبغوض دارد! و يارى كن كسى را كه على را يارى كند! و ذليل و خوار كن كسى را كه على را مخذول بنمايد! و پروردگارا! حق را با على به حركت و گردش درآور، آنجا كه على مىگردد و حركت مىكند!» آگاه باشيد كه بايد اين مطالب را حاضران به غائبان برسانند.
و هنوز مردم متفرق نشده بودند كه امين وحى خدا جبرئيل نازل شد، و اين آيه را آورد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
خدا فرمود: «من امروز دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخودم را بر شما تمام نمودم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد».
در اينحال رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: الله اكبر بر اكمال دين خدا، و بر اتمام نعمتخدا، و بر رضايت پروردگار به رسالت من، و به ولايت على بعد از من.
و پس از اين جريان، شروع كردند آن قوم و جمعيتبه تهنيت و مباركباد
ص 73
امير المؤمنين - صلوات الله عليه - و از زمره كسانى كه در پيشاپيش اصحاب رسول خدا به امير المؤمنين تهنيت گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه هر يك از آنها گفتند: بخ بخ لك يابن ابيطالب! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة «به به بر تو! آفرين بر تو باد! اى پسر ابوطالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه آقا و مولاى من، و آقا و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى»!
ابن عباس گفت: سوگند به خدا كه تعهد بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام بر نفسها و عهدههاى قوم ثابت و برقرار شد، و همه گردنگير شدند.
در اين حال حسان بن ثابت گفت: اى رسول خدا به من اجازه دهيد كه درباره على ابياتى از شعر را انشاء كنم كه اين قوم آن ابيات را بشنوند! (و يا شما آن را استماع فرمائيد).
حضرت رسول الله فرمودند: بگو با استمداد از بركات خدا!
حسان برخاست، و سپس گفت: اى بزرگان، و اى شيوخ قريش! من پس از آنكه شهادت مىدهم كه گفتار رسول خدا درباره ولايت على نافذ و مورد قبول است، گفتار خود را بدين ابيات دنبال مىكنم:
1- در روز غدير خم، پيغمبر اين قوم و جمعيت، اين قوم را ندا مىكند، و چقدر نداى اين پيغمبر كه منادى استشنوا كننده و فهماننده است.
2- در حالى كه جبرائيل به امر پروردگارش آمده بود، و چنين اعلام كرده بود كه تو در عصمت و مصونيتخدا هستى پس در بيان و ابلاغ اين امر سستى مكن!
3- و برسان و تبليغ كن به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارشان به تو نازل شده است، و در آنجا از دشمنى و عداوت دشمنان مترس، و هراس نداشته باش!
4- پس پيغمبر، على را بپا داشت، و در آن هنگام با دستخود دست على را گرفته و بلند كرده بود، و با صداى بلند اعلان نموده و نشان مىداد.
5- پس رسول خدا فرمود: اى مردم مولا و ولى شما كيست؟! و آن قوم بدون آنكه تجاهلى كرده باشند گفتند:
6- خداى تو مولاى ماست! و تو ولى ما هستى! و امروز در ميان ما هيچكس را مخالف خود كه از فرمان تو سرپيچى كند نمىيابى!
7- در اين حال پيامبر به على فرمود: برخيز اى على! من راضى هستم و
ص 73
خوشايند دارم كه تو پس از من امام و هادى امتباشى.
8- پس اى مردم! هر كس كه من مولاى او هستم، اينك على ولى اوست! و شما مردم ياران صديق و مواليان راستين او در هر حال بوده باشيد!
9- در آنجاست كه پيامبر دعا كرد: بار پروردگار من! تو ولايت كسى را داشته باش كه او ولايت على را دارد! و نسبتبه كسى كه با على خصومت ورزد، دشمن باش.
10- اى پروردگار من! تو يارى كن كسانى را كه على را يارى مىكنند به جهتيارى كردنشان.على آن پيشواى هدايت است كه همچون ماه شب چهاردهم ظلمتها را مىشكافد، و تاريكىها را نور مىبخشد».
چون حسان اين اشعار را انشاد كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمودند: يا حسان لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.[6] «اى حسان تو پيوسته از طرف روح القدس تاييد مىشوى، تا هنگامى كه ما را با زبانتيارى كنى»!
احمد بن ابى يعقوب ابن واضح كاتب عباسى، معروف به يعقوبى مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله شبانه از مكه به سمت مدينه رهسپار شد و به محلى در نزديكى جحفه رسيد كه به آن غدير خم مىگويند، و اين در وقتى بود كه هجده شب از ماه ذو الحجه گذشته بود: و قام خطيبا و اخذ بيد على بن ابى طالب فقال: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ثم قال ايها الناس! انى فرطكم و انتم واردى على الحوض، و انى سائلكم حين تردون على عن الثقلين، فانظروا كيف تخلفونى فيهما.و قالوا: و ما الثقلان يا رسول الله؟؟! قال: الثقل الاكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله و طرف بايديكم، فاستمسكوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتى اهل بيتى.[7]
پيغمبر به خطبه برخاست و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت: آيا من به مؤمنان سزاوارتر به آنها از آنها نيستم؟! گفتند: آرى اى رسول خدا.
ص 75
گفت: بنابر اين هر كس كه من به او از او سزاوارتر هستم، على به او از او سزاوارتر است.
بار پروردگارا تو ولايت كسى را به عهده بگير كه او ولايت على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد. و سپس گفت: اى مردم من پيشرو و جلو رونده شما هستم و شما وارد شوندگان بر من هستيد در كنار حوض كوثر، و من از دو چيز نفيس و پر قيمت در آن وقتى كه بر من در كنار حوض كوثر وارد مىشويد از شما بازپرسى خواهم نمود.حال بينديشيد كه چگونه حق مرا و خود مرا در آن دو چيز نفيس، بعد از مرگ من رعايت مىكنيد! گفتند: اى رسول خدا! آن دو چيز نفيس و گرانقدر كدام است؟
رسول خدا گفت: آن چيز نفيس بزرگتر كتاب خداست كه سبب و وسيلهاى است كه يك طرفش به دستخداست و يك طرفش به دستشماست! آنرا محكم بگيريد و آنرا گم نكنيد و به غير آن تبديل نكنيد! و آن چيز نفيس ديگر، عترت من است كه اهل بيت من است».
طبرى در كتاب «ولايت» از زيد بن ارقم نقل مىكند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخر خطبه گفتند: اى مردم بگوئيد: ما بر ولايت على بن ابيطالب از جانب ارواح خود به تو عهد و پيمان داديم، و از طرف زبانهاى خود ميثاق استوار نموديم، و با دستهاى خود مصافحه و مصافقه كرديم، كه اين ولايت را به اولاد خود برسانيم، و به آنها ادا كنيم، و به اهل و قوم خود ابلاغ كنيم، و ما از اين امر بدلى نمىجوئيم و نمىپذيريم، و تو اى پيامبر خدا بر ما گواهى! و خداوند بر شهادت ما كافى است كه گواه بوده باشد.
اى مردم اين را كه گفتم بگوئيد، و بر على به امرة المؤمنين يعنى امير مؤمنان سلام كنيد! و بگوئيد:
الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله.[8] چون خداوند از هر صدا و سخنى مطلع است، و بر هر جان و نفس خيانتكار، عليم و خبير است، و بدانيد كه:
فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه
ص 76
اجرا عظيما.[9] بگوئيد آنچه را كه خدا را از شما راضى كند، فان تكفروا فان الله غنى عنكم.[10]
زيد بن ارقم گويد: در اين حال مردم مبادرت كردند به گفتن سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا.[11] «ما گوش مىدهيم و امر خدا و رسول خدا را به جان و دل مىپذيريم».
رسول خدا در خيمه مختص خود نشستند، و امر كردند: امير المؤمنين در خيمه ديگرى بنشينند، و امر نمودند كه طبقات مختلف مردم در آن خيمه روند و به على - بن ابيطالب در آن خيمه تهنيت گويند.
و چون تمام مردم از تهنيتبه امير المؤمنين فارغ شدند، رسول خدا امر كرد تا امهات المؤمنين و زنهاى خودش براى تهنيتبه خيمه على بروند، و تهنيت گويند، زنها رفتند، و تهنيت گفتند.
و از جمله صحابه كه تهنيت گفت عمر بن خطاب بود كه گفت: هنيئا لك يابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى جميع المؤمنين و المؤمنات.[12]
مردم فوج فوج مىآمدند و با على بن ابيطالب عليه السلام به عنوان امير مؤمنان بيعت مىكردند، و با لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين تهنيت مىگفتند، و دستبيعت مىدادند - به طورى كه كف دست راست آنها بر كف دست راست آنحضرت قرار مىگرفت -.
در كتاب «مناقب على بن ابيطالب» خليلى طبرى آورده است كه: اولين كسانى كه بيعت و مصافقه كردند ابوبكر و عمر و طلحة و زبير بودند، و سپس
ص 77
بقيه مهاجرين و بقيه اصناف مردم بر حسب طبقات آنها و مقدار منزلت آنها، تا آنكه نماز ظهر و عصر را در وقت واحد خواندند، و همين طور بيعت مردم ادامه داشت تا مغرب و عشاء را نيز در وقت واحد خواندند، و باز همين طور فوج فوج از مردم براى بيعت مىآمدند، و تا ثلث از شب گذشته بيعت و تهنيت مردم ادامه داشت.
و هر وقتى كه جماعتى و فوجى مىآمدند، و با رسول خدا بر ولايت على بعد از فوج ديگرى بيعت مىكردند و دست مىدادند رسول خدا مىفرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين. «سپاس خداوند راست كه ما را بر تمامى اهل عالم برترى و فضيلتبخشيد».و از اينجا مصافحه و مصافقه سنتشد، و رسم شد، و حتى اين سنت را كسانى كه اهليت ولايت و بيعت و مصافحه نداشتند، نيز اعمال كردند.[13]
ابو سعيد خدرى گويد: به خدا سوگند كه هنوز ما از زمين غدير حركت نكرده بوديم كه اين آيه نازل شد: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[14]
«امروز است كه به واسطه ولايت، مردم كافر از دستبرد به دين شما مايوس شدند، پس بنابر اين از آنها نترسيد! و از من بترسيد! امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتم را براى شما تمام نمودم، و راضى شدم كه دين اسلام دين شما باشد»!
مجلسى - رضوان الله عليه - در فصل روايات وارده در غدير از مخالفين شيعه، كه مورد اعتماد و وثوق هستند مطالبى به انضمام خطبه غدير را از كتاب «النشر و الطى» ذكر مىكند، و مىگويد: صاحب اين كتاب، اين كتاب را حجت ظاهر بر ولايت على به اتفاق دوست و دشمن قرار داده است، و يك نسخه از آن را چون به رى آمد براى ملك شاه مازندران: رستم بن على به عنوان هديه آورد.
ص 78
و در آن كتاب با سند متصل خود روايت مىكند از عطيه سعدى كه او گفت: من از حذيفة بن يمان درباره غدير پرسيدم، او گفت: اولا خداوند متعال (در مدينه) اين آيه را آورد:
النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين.[15]
«پيغمبر نسبتبه مؤمنان اولويت دارد از خود مؤمنان نسبتبه نفوسشان، و زنهاى پيغمبر مادرهاى ايشان هستند، و صاحبان رحم در كتاب خدا بعضى به بعضى اولويت دارند از مؤمنان و مهاجران».
از رسول خدا پرسيدند: مراد از اين ولايت كه شما به سبب آن سزاوارتريد از ما به نفوس ما چيست؟!
رسول خدا فرمود: السمع و الطاعة فيما احببتم و كرهتم. «گوش فرا داشتن و اطاعت كردن از رسول خدا در هر چيزى كه دوست داريد و ناپسند داريد»!
گفتند: سمعنا و اطعنا «ما گوش مىدهيم، و اطاعت مىكنيم، و خداوند متعال اين آيه را فرستاد:
و اذكروا نعمت الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور.[16]
«و ياد بياوريد نعمتى را كه خداوند به شما عنايت كرد، و پيمانى كه خداوند بر آن پيمان از شما عهد و ميثاق گرفت، در آن وقتى كه شما گفتيد: ما گوش داديم و اطاعت كرديم! و تقواى خدا را پيش گيريد، كه حقا خداوند به نيات و افكار و مقاصدى كه در سينههاى مردم پنهان است، دانا و خبير است».
حذيفه گويد: ما با رسول خدا از مدينه حركت كرديم در حجة الوداع، و چون به مكه رسيديم، جبرائيل آمد، و گفت: اى محمد! خداوند به تو سلام مىرساند، و مىگويد: على را به عنوان شاخص و رئيس براى مردم نصب كن! پيامبر گريه
ص 79
كرد، تا به حدى كه محاسن شريفش اشك آلود شد، و گفت: اى جبرائيل! اين قوم من كه مسلمان شدهاند، با رسوم و آداب جاهليت دير زمانى نيست كه جدائى جستهاند، من با آنها طوعا يا كرها از در شدت در آمدهام تا منقاد و مطيع شدهاند، در اين صورت اگر غير از خودم كسى را بر آنها تحميل كنم چه خواهد شد؟ در اين حال جبرائيل صعود كرد.
و صاحب كتاب «النشر و الطى» در اينجا داستان آمدن امير المؤمنين را از يمن به مكه، و داستان خاتم بخشى و نزول آيه انما وليكم الله را مفصلا نقل مىكند، تا مىرسد به قول رسول الله در منى و آن را از غير حذيفه نقل مىكند، كه رسول خدا در حجة الوداع در منى فرمود:
يا ايها الناس انى تركت فيكم امرين ان اخذتم بهما لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، و انه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - الا فمن اعتصم بهما فقد نجا، و من خالفهما فقد هلك.الا هل بلغت ايها الناس؟ قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!
«اى مردم! من در ميان شما دو چيز باقى مىگذارم، كه اگر هر آينه شما هر دوى آنها را بگيريد و اخذ كنيد هيچگاه الى الابد گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من، اهل بيت من! و بدانيد حقا كه خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه: آن دو تا هيچوقت از هم جدا نمىشوند، تا بر حوض كوثر با هم بر من وارد شوند.
رسول خدا در اين دو حال دو انگشتسبابه خود را با هم به مردم نشان داد و فرمود: مثل اين دو انگشت من هستند.آگاه باشيد اى مردم هر كس به آن دو تا اعتصام كند و تمسك جويد نجات مىيابد، و هر كس از آن دو سرپيچى كند، هلاك مىشود.اى مردم! آيا من رساندم و ابلاغ كردم؟! گفتند: آرى! رسول خدا فرمود: بار پروردگارا گواه باش!
و چون آخر ايام تشريق (روز سيزدهم ذو الحجة) رسيد خداوند سوره اذا جآء نصر الله و الفتح را نازل كرد.حضرت فرمود: خبر مرگ من آمده است و در مسجد خيف آمد، و ندا در داد: الصلاة جامعة.مردم همگى در اطراف آنحضرت گرد
ص 80
آمدند، حضرت حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و خطبه خود را ايراد كرد، تا رسيد بدينجا كه:
ايها الناس انى تارك فيكم الثقلين: الثقل الاكبر كتاب الله عز و جل طرف بيد الله، و طرف بايديكم فتمسكوا به، و الثقل الاصغر عترتى اهل بيتى فانه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - و لا اقول كهاتين - و جمع بين سبابته و الوسطى - فتفضل هذه على هذه.
«اى مردم! من در ميان شما از خود دو چيز نفيس و پر قيمتباقى مىگذارم: متاع و چيز نفيس بزرگتر كتاب خداوند عز و جل است، يكطرف آن به دستخداست، و طرف ديگرش به دستشماست، پس شما بدان چنگ زنيد و بگيريد! و چيز نفيس كوچكتر عترت من اهل بيت من است.چون خداوند لطيف خبير به من آگاهانيده است كه: آن دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.
رسول خدا در اين حال بين دو انگشتسبابه خود را جمع كرده، و فرمود: اين طور مانند اين دو انگشت.و سپس بين سبابه و وسطاى خود را جمع نموده و فرمود: نمىگويم: اينطور مانند اين دو انگشت كه يكى بر ديگرى برترى و فضيلت دارد».يعنى هر دو در اخذ و تمسك يكسان هستند گرچه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر است.
گروهى پس از شنيدن اين خطبه اجتماع كردند و گفتند: محمد اراده كرده است كه: امامت را در اهل بيتخودش قراردهد.و چهار نفر از آنها از منى خارج شده، و داخل مكه شده، و رفتند تا درون كعبه، و در آنجا فيمابين خود معاهده كرده و پيمان نوشتند كه اگر محمد بميرد و يا كشته شود، نگذارند امر ولايت و امامت در ميان اهل بيت او قرار گيرد، و در اينجا خداوند اين آيه را نازل كرد.
ام ابرموا امرا فانا مبرمون - ام يحس��ون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون.[17]
ص 81
«بلكه ايشان امرى را در نزد خود ابرام و محكم كارى مىكنند، و ما اين طور هستيم كه امور را ابرام مىكنيم و محكم مىنمائيم.بلكه ايشان چنين مىپندارند كه ما از اسرار آنان مطلع نيستيم، و نجوى و رازگوئىهاى آنها را نمىشنويم! آرى مىشنويم و اطلاع داريم، و فرستادگان ما از فرشتگان در نزد ايشان، آنها را مىنويسند».
در اينجا مجلسى به عنوان جمله معترضه مىگويد: نگاه كن به اين تدريجى كه از جانب رسول الله، و به لطفى كه از جانب خدا درباره امامت مولانا امير المؤمنين - صلوات الله عليه - صورت گرفته است، زيرا در اولين وهله در مدينه خداوند آيه:
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين را فرستاد، و تصريح كرد كه نزديكترين فرد به پيغمبر از مؤمنان و مهاجران، مقدم است و اولويت دارد.و خداوند با نزول اين آيه، مؤمنان و مهاجران را از امامت و ولايت امت اسلام عزل نموده، و اين امر را اختصاص به اولوا الارحام رسول الله صلى الله عليه و آله داد.
و پس از اين نظر كن: چگونه بعد از آنكه رسول خدا به مكه وارد شدند، جبرائيل براى تعيين على آمد، و چون رسول خدا به جهت اشفاق و محبتبه قوم كه چون با على حسد داشتند به پروردگارش مراجعه كرد، چگونه خداوند به لسان ديگر با نزول آيه:
انما وليكم الله و رسوله مطلب را رسانيد، و با اين توصيف از على، پرده از چهره اختفا برداشت!
و سپس نگاه كن و ببين: چگونه رسول خدا بواسطه خطبههائى كه در منى و در مسجد خيف خواند، در آنجا از اهل بيتخود ياد كرد، و زمينهساز براى معرفى قرار داد!
صاحب كتاب «النشر و الطى» مىگويد: رسول خدا از مكه متوجه مدينه شد، مرارا و مرة بعد مرة رسول خدا صلى الله عليه و آله به خداوند - سبحانه و تعالى - مراجعه كرده، و خداوند نيز در اين باره به پيغمبرش مكررا وحى فرستاده است.حذيفه گويد: پيامبر به اصحاب و حجاج اذن رحيل از مكه به مدينه داد، و ما هم حركت كرديم.در ضجنان جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه رسول الله اعلان ولايت على را بنمايد، از اينجا پيامبر آمد تا به جحفه رسيد، و همينكه مردم به امر
ص 82
رسول خدا در منزلگاههاى خود مستقر شدند، آن خطبه شيوا و غراء را كه حاوى ولايتبود ايراد كرد.
در اينجا خطبه را مفصلا بيان مىكند، و نيز عهد و بيعت مردم را در ذيل خطبه ذكر مىنمايد.[18]
شيخ اجل ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى،[19] در كتاب «احتجاج» با سند متصل خود از علقمة بن محمد حضرمى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مىكند كه: رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه عازم حجشدند، در حالى كه تمام دستورات و شرايع شريعت اسلام را غير از فريضه حج و ولايتبه مردم آموخته بودند.جبرائيل نازل شد و گفت: اى محمد خداوند جل اسمه تو را سلام مىرساند، و مىگويد: من جان هيچ پيغمبرى را به سوى خود قبض نكردم، مگر اينكه دين خود را كامل نموده و حجتخود را تاكيد نموده بودم.
و اينك از فرائض كه قوم تو بدان نيازمندند، دو فريضه باقى مانده است كه بايد به آنها برسانى و ابلاغ كنى: يكى فريضه حج است، و ديگرى فريضه ولايت و خلافتبعد از تو.چون من هيچوقت زمين را از حجتخالى نكردهام، و از اين به بعد نيز هيچوقتخالى نخواهم نمود.
و خداوند جل ثناؤه اينك امر مىكند كه تو حج و آداب آن را به قومتبياموزى، و خودت حج كنى.و هر كس كه قدرت و ستطاعتبر حج دارد، از اهل مدينه، و از اطراف آن، و از اعراب باديه نشين، بايد با تو حج كنند.و تو معالم و دستورات حج را به آنها تعليم كنى، مثل آنكه معالم و دستورات نماز و زكوة و روزه را تعليم
ص 83
آنها نمودهاى! و آنها را مطلع و واقف كنى بر اجزاء و شرايط و خصوصيات حج همانطور كه بر خصوصيات ساير شرايع، آنها را واقف و مطلع نمودهاى!
رسول خدا براى انجام مناسك حج از مدينه بيرون آمد، و مردم مدينه با آنحضرت بيرون آمدند، به طورى كه جمعيتحجاج با رسول خدا به هفتاد هزار نفر يا بيشتر - به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند، و حضرت موسى از آنها براى بيعتبا برادرش هارون عهد گرفت، و آنان پيمان را شكستند و از عجل (گوساله) و سامرى پيروى كردند - بالغ شد.
همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردم براى بيعت ولايت على و خلافت او از هفتاد هزار نفر به تعداد اصحاب موسى عهد گرفت، و آنان اين عهد را شكستند و از عجل و سامرى متابعت كردند سنة بسنة و مثلا بمثل، هر كدام در طراز و مقابل يكديگر.
مردم مدينه كه براى حجبيرون شدند، صداى تلبيه آنان ما بين مدينه و مكه اتصال داشت.
چون منادى رسول خدا در مدينه اعلان كرده بود كه ايها الناس! رسول خدا اراده حج دارد، و مىخواهد در اين سفر شما را از آنچه مطلع نكرده است اطلاع دهد! و بر همان نهجى كه ساير شرايع دين را به شما آموخت، شرايع حج را نيز به شما بياموزد، و شما را بر آن واقف گرداند!
چون رسول خدا در موقف، وقوف كرد، جبرائيل از نزد خداوند عز و جل آمد، و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مىرساند، و مىگويد: اجل تو نزديك شده، و عمر تو به پايان رسيده است، و من قدوم تو را بر آن چيزى كه چارهاى از آن نيست، كه همان مرگ و مراحل بعد از آن باشد مىخواهم!
و در اين صورت تو عهد خود را استوار بدار! و وصيتخود را مقدم بدار، و آنچه از انواع علم، و ميراث علوم پيامبران پيشين، و سلاح و تابوت عهد (صندوق عهد) و هر چه از آيات و خصائص انبياء در نزد تو هست، همه را به وصى و خليفه بعد از خودت بسپار، و او حجتبالغه بر خلق من على بن ابيطالب عليه السلام است.او را به عنوان شاخص و علم و رئيس و پيشواى مردم در ميان مردم اقامه كن! و عهد و ميثاق و بيعتبا او را تجديد كن!
ص 84
و به مردم يادآورى كن: آن بيعت و ميثاقى كه تو از آنها از طرف من گرفتى، و آن عهدى را كه تو از طرف من با آنها بستى كه: ولايت ولى و مولاى خودشان، و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه: على بن ابيطالب عل��ه السلام است را بر عهده گيرند.
چون من روح هيچ پيغمبرى از پيغمبران را قبض نكردهام، مگر بعد از آنكه دين خودم را كامل كردم، و حجتخود را كامل كردم، و نعمتخود را بر بندگانم، به پيروى از ولى خودم و اطاعت از او تمام نمودم.زيرا كه من هيچوقت زمين را بدون قيم و نگهدار نمىگذارم، كه آن قيم حجت من بر بندگانم باشد.
فاليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا بولاية وليى، و مولى كل مؤمن و مؤمنة علي عبدى، و وصى نبيى، و الخليفة من بعده، و حجتى البالغة على خلقى، مقرون طاعته بطاعة محمد نبيى، و مقرون طاعته مع طاعة محمد بطاعتى، من اطاعه فقد اطاعنى، و من عصاه فقد عصانى، جعلته علما بينى و بين خلقى، من عرفه كان مؤمنا، و من انكره كان كافرا، و من اشرك بيعته كان مشركا، و من لقينى بولايته دخل الجنة، و من لقينى بعداوته دخل النار.
فاقم يا محمد عليا علما، و خذ عليهم البيعة، و جدد عهدى و ميثاقى لهم الذى واثقتهم عليه، فانى قابضك الى و مستقدمك على!
«پس امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم! و نعمتم را براى شما تمام نمودم! و پسنديدم كه دين اسلام، دين شما باشد، به ولايت ولى خودم، و مولاى هر مؤمن و مؤمنه: على بنده من، و وصى پيامبر من، و جانشين پس از آن پيامبر، و حجتبالغه من بر بندگان من.
اطاعت از او مقرون استبه اطاعت از محمد پيغمبر من، و اطاعت از او و اطاعت از محمد مقرون استبه اطاعت از من.كسى كه او را اطاعت كند، حقا مرا اطاعت كرده است، و كسى كه عصيان او را كند، عصيان مرا كرده است، من او را نشانه و آيتبين خودم و مخلوقاتم قرار دادم.
كسى كه او را بشناسد مؤمن است، و كسى كه او را انكار كند كافر است، و كسى كه در بيعتبا او غير او را نيز شريك بياورد مشرك است، و كسى كه با ولايت او
ص 85
مرا ملاقات كند، داخل در بهشت مىشود، و كسى كه با عداوت او مرا ملاقات كند داخل در آتش مىشود.
پس اى محمد! على را اقامه كن! و بر افراز به عنوان رئيس و پيشوا در ميان مردم، و براى امر او از مردم بيعتبگير، و آن عهد و ميثاقى را كه براى من از مردم گرفتهاى تجديد كن! چون من قابض روح تو هستم! و تو را به سوى خودم مىخوانم»!
رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم خودش: قريش و از اهل نفاق و شقاق مىترسيد كه متفرق شوند، و به همان جاهليت ديرين باز گردند، چون عداوت آنها را به خوبى مىدانست، و از دشمنيى كه آنها با على داشتند و پنهان مىداشتند، و ليكن نفوسشان بر آن عداوت منطوى شده بود، به خوبى آگاه بود.
فلهذا از جبرئيل خواست كه از پروردگار تقاضاى عصمت و مصونيت كند، تا از مردم گزندى نرسد.و پيوسته انتظار مىكشيد تا جبرئيل از جانب خداوند خبر عصمت و مصونيت از مردم و شرور ايشان را بياورد.
و اين امر به تاخير انجاميد تا رسول خدا در مسجد خيف آمد، جبرئيل نازل شد و پيامبر را امر كرد كه بر عهدى كه درباره على بن ابيطالب است، مردم را آگاه كند، و على را به عنوان شاخص و نمونه و آيت الهى بر مردم نصب كند، تا مردم از نعمت وجود او هدايتشوند، و ليكن آن تضمين عصمت را از جانب خدا آنطور كه رسول خدا مىخواست نياورد، تا رسول خدا به كراع الغميم[20] رسيد كه بين مكه و مدينه است، باز جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه آن عهد را رسول خدا ابلاغ كند، و در اين موقع نيز تضمين عصمت نكرد.
رسول خدا عرض كرد: اى جبرائيل! من از قوم خودم در ترس و هراس مىباشم، و مىترسم كه قوم من مرا تكذيب كنند، و گفتار مرا درباره على نپذيرند - و دانستيم كه از جبرئيل به نزول آيه عصمت تقاضا نموده بود، و جبرائيل
ص 86
به تاخير انداخته بود -.پيغمبر طى مراحل مىكردند تا به غدير خم كه تا جحفه سه ميل فاصله دارد رسيدند، و در اين هنگام كه پنجساعت از روز مىگذشت، جبرئيل با تندى و شدت و زجر و تضمين عصمت از جانب خداوند نازل شد، و گفت: اى محمد! خدايتسلام مىرساند و مىگويد:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» فى على «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس».
اوائل قوم در اين وقت نزديك جحفه بودند، پيامبر دستور داد كه مراجعت كنند، و كسانى كه از عقب مىرسيدند، توقف نمايند، تا آنكه على را در اين محل به عنوان ولايت و امامت معرفى كند، و بگويد كه خداوند او را علم براى مردم قرار داده، و تضمين عصمت كرده است.
منادى از جانب رسول الله ندا در داد: الصلاة جامعة، و به طرف راست جاده، همانجائى كه بعدا مسجد غدير ساختهاند منحرف شد.پيامبر دستور داد زير درختها را پاك كردند، و از حجاره و سنگ به صورت منبر برآوردند، پيامبر برفراز آن رفت و شروع كرد به خواندن خطبه.
اين خطبه بسيار مفصل است، و رسول خدا پس از حمد و ثناى حضرت احديتسبحانه و تعالى به طور كافى و شافى مطالب را بيان مىكند، و حقيقت دين و روح ايمان را نشان مىدهد، و با آيات قرآن به عنوان استشهاد دليل مىآورد، و از ولايت و روح امامت، و عدم انفكاك آن با قرآن كريم به طور مشروح سخن مىگويد، و با خطاب به مردم به لفظ معاشر الناس در پنجاه و چهار مورد، و به لفظ ايها الناس در يك مورد، آنان را مخاطب مىسازد، و اقرار و اعتراف مىگيرد، و محاجة مىفرمايد، بطوريكه همگى اقرار و اعتراف مىنمايند.
و ما به جهت مراعات مقام از ذكر خصوصيات آن در اينجا خوددارى كرديم، و طالبان مىتوانند به «احتجاج طبرسى» طبع نجف ج 1، از ص 66 تا ص 84، و يا به «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، از ص 224 تا 228 مراجعه كنند.
مجلسى بعد از نقل اين خطبه گويد: در كتاب «كشف اليقين»، از احمد بن محمد طبرى كه از علماء مخالفين است، آورده كه او در كتاب خودش از محمد بن ابى بكر بن عبد الرحمن، از حسن بن على ابى محمد دينورى، از
ص 87
محمد بن موسى همدانى تا آخر اين خبر را روايت كرده است.
و اكثر اين خطبه را كه راجع به نصوص و فضائل اهل بيت است مؤلف كتاب «الصراط المستقيم» از محمد بن جرير طبرى در كتاب خودش به نام «ولايت»، با اسناد خود از زيد بن ارقم آورده است، و تمام اين خطبه را شيخ على بن يوسف بن مطهر حلى، از زيد بن ارقم روايت نموده است.[21]
و نيز در «احتجاج» از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين خطبه فارغ شد، مردم يك مرد زيباى خوش هيكل و خوش بوئى را ديدند، كه مىگفت: سوگند به خدا من تا امروز نديدم محمد را كه راجع به پسر عمويش اينطور تاكيد كند و براى او پيمان و عهدى استوار نمايد، كه آن را غير از شخص كافر به خداوند عظيم و كافر به رسول او نتواند پاره كند، پس اى واى بر كسى كه اين پيمان را بشكند.
چون سخن او تمام شد، عمر بن الخطاب كه كلام او را شنيده بود، و براى او خوشايند بود هيئت او و شكل و شمايل او، به پيغمبر اكرم رو كرده و گفت: آيا سخن اين مرد را شنيدى كه چه و چه مىگفت؟!
پيغمبر فرمود: اى عمر آيا مىدانى كه اين مرد كه بود؟! عمر گفت: نه!
پيغمبر فرمود: اين مرد روح الامين جبرائيل بود.مبادا تو پيمان با على را پاره كنى! زيرا كه در اين صورت خدا و رسول خدا و فرشتگان خدا و مؤمنين از تو بيزارند.[22]
ابو الفتوح رازى در تفسيرش گويد: ابو اسحاق ثعلبى مفسر امام اصحاب حديث در كتاب تفسير خود كه آن را «كشف و بيان» نام گذارده است، آورده است كه از سفيان بن عيينة درباره شان نزول آيه سال سائل بعذاب واقع[23] سؤال كردند، كه درباره چه كسى نازل شده است؟!
سفيان به شخص سائل گفت: از مسئلهاى پرسش كردى كه قبل از تو
ص 88
هيچكس از من آن را نپرسيده است!
روايت كرد براى من پدرم،[24] از ابو جعفر: محمد بن على، از پدرانش - صلوات الله عليهم - كه چون رسول خدا به غدير خم رسيد، مردم را خبر كرد، و ايشان گرد آمدند، و دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اين خبر شايع شد و به شهرها رسيد از جمله به حارث بن نعمان فهرى رسيد.
حارث سوار ناقه خود شد، و آهنگ رسول الله كرد و آمد تا به لشگرگاه رسيد، و از ناقه خود پياده شد، و زانوى ناقه را بست، و رو به خيمه رسول الله آورد، و رسول الله در ميان مهاجر و انصار نشسته بود.
و گفت: اى محمد تو آمدى و گفتى: سيصد و شصت معبود را رها كنيد، و بگوئيد: خدا يكى است! و ما گفتيم.و گفتى كه: بگوئيد: من رسول او هستم! ما هم گفتيم.گفتى كه: پنج نماز بجاى آوريد! ما آورديم.گفتى: ماه رمضان روزه بداريد! پذيرفتيم.گفتى: زكوة مال بدهيد ما هم به گردن گرفتيم! حج فرمودى، رد نكرديم، جهاد فرمودى، قول تو را قبول نموديم.
ص 89
به اين همه دستورات راضى نشدى تا آنكه: رفعتبضبع ابن عمك فرفعته و فضلته علينا، فقلت: من كنت مولاه فعلى مولاه! فهذا شىء منك ام من الله؟! «وسط بازوى پسر عموى خود را گرفتى، و بلند كردى، و او را بر ما فضيلت و برترى بخشيدى، و گفتى: هر كس كه من مولى و آقاى اويم، على مولى و آقاى اوست! آيا اين مطلب از توست، يا از خداست»؟!
رسول خدا فرمود:
و الله الذى لا اله الا هو ان هذا من الله «سوگند به آن كسى كه جز او معبودى و خدائى نيست، اين از طرف خداست، و من به امر خدا گفتم».
حارث كه اين بشنيد، پشت كرد و رو به سوى ناقه خود نهاد، و مىگفت:
اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.[25]
«بار خدايا اگر اين كه محمد مىگويد، حق است، و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان ببار! يا براى ما عذاب دردناكى بفرست»!
هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاى خود بكشت.و خداوند تعالى اين آيه فرستاد:
سال سائل بعذاب واقع - للكافرين ليس له دافع - من الله ذى المعارج.حق تعالى رحمت فرستاد، او عذاب خواست، گفتند: چون تو را رحمت نافع نيست، كسى عذاب را از تو دافع نيست.من الله ذى المعارج من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم اليوم اكملت لكم دينكم.[26]
شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان» با سند متصل خود از حاكم ابو القاسم حسكانى تا مىرسد به سفيان بن عيينة اين حديث و شان نزول را درباره ولايت
ص 90
امير المؤمنين عليه السلام به همين نهج ذكر مىكند، با اين تفاوت كه اولا سند حديث را به حضرت جعفر بن محمد الصادق مىرساند، نه حضرت ابو جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام، و ثانيا آن مرد سائل را به نام نعمان بن حرث فهرى آورده است نه حارث بن نعمان.و ليكن در ابتداى بحثخودش گفته است: قائل اين گفتار چنين گفته شده است كه: نضر بن حارث بن كلدة بوده است.[27]
مجلسى در «بحار» اين روايت را از «تفسير فرات بن ابراهيم» مىآورد، و نيز از «طرائف» سيد ابن طاوس از ثعلبى، و نيز از كتاب «كنز جامع الفوائد» از محمد بن عباس با سند خود از سفيان بن عيينه، و سپس گفته است: صاحب «كنز» گويد: من با سند ديگر اين حديث را از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام بدين طريق روايت مىكنم كه:
حضرت صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كردند:
سال سائل بعذاب واقع للكافرين «بولاية على» ليس له دافع.و سپس فرمودند: در مصحف فاطمه اينطور آمده است.
و برقى از محمد بن سليمان، از پدرش، از ابو بصير، از حضرت صادق روايت كرده است كه فرمود: هكذا و الله انزلها جبرئيل على النبى، و هكذا هو مثبت فى مصحف فاطمة.[28] «سوگند به خدا كه همينطور و به همين كيفيت جبرئيل بر رسول اكرم نازل كرد، و همينطور در مصحف فاطمه ثبت است».
و نيز مجلسى دو روايت ديگر از «تفسير فرات بن ابراهيم» درباره شان نزول آيه سال سائل روايت مىكند، كه درباره شخصى اعرابى كه درباره ولايت على بن ابيطالب خودش تقاضاى عذاب كرد وارد شده است، اول، روايت را معنعنا از ابو هريره ذكر مىكند، و دوم از جعفر بن محمد بن بشرويه قطان معنعنا از اوزاعى، از صعصعة بن صوحان و احنف بن قيس، كه هر دو مىگفتند كه: ما از ابن عباس شنيديم كه او مىگفت: ما با رسول خدا بوديم كه آن مرد سائل وارد شد، و سپس تمام قضيه را ذكر مىكند.[29]
ص 91
در كتاب «الغدير» كه اين روايت را از ابو اسحاق ثعلبى نقل مىكند، تقريبا به عين الفاظى است كه ما از «تفسير ابو الفتوح» آورديم، با اين تفاوت كه اولا روايت را از حضرت باقر عليه السلام بيان مىكند، و ثانيا مىگويد كه: حرث بن نعمان به سوى رسول خدا روانه شد تا به ابطح آمد.[30] و لفظ ابطح در روايت ابو الفتوح نيست.
و علاوه بر اين روايت، از تفاسير و كتب تراجم و مناقب اهل تسنن به تعداد سى شماره درباره شان نزول اين آيه مطالبى را ذكر مىكند.[31] و از جمله نام شخصى سائل را بنا به روايتحافظ ابو عبيد هروى در تفسير «غريب القرآن» جابر بن نضر بن حارث بن كلده عبدرى ذكر كرده است.
و در پاورقى گويد: سائل بعيد نيست كه همين جابر بن نضر بن حارث باشد - گرچه ثعلبى كه بيشتر از علماء از او نقل كردهاند، حارث بن نعمان فهرى ذكر كرده است - زيرا كه پدر جابر را كه نضر بن حارث باشد، امير - المؤمنين عليه السلام در روز بدر كبرى كه اسير شد، به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله صبرا كشتند، و مردم در آن زمان به دوره جاهليت نزديك بوده و ايمان در قلوبشان رسوخ نكرده بود، فلهذا اين بغضاء كه بر اساس اوتار جاهليت و خونهاى آن زمان هنوز در سرها و دلها بود، جابر را برانگيخت تا بر اساس خونبهاى پدرش چنين مطالبى را بگويد.[32]
اقول: اينكه، مؤيد اين گفتار آنست كه: در «تفسير ابو الفتوح» همانطور كه ديديم نضر بن حارث بن كلده گفته شده است.و مسلما خود نضر نيست، بلكه جابر است.و چون غالبا پسران را به نام پدر مىخوانند، فلهذا به نضر يادآورى شده است.
بارى اينك ما اولا در آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، از جهتشان نزول، و از جهت دلالت مىپردازيم، و سپس در حديث غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه آنهم از نقطهنظر سند، و از نقطهنظر دلالت.زيرا كه اين دو بحث: يعنى شان نزول آيه بلغ، و حديث ولايت، هر كدام عليحده بوده و ارتباطى به
ص 92
يكدگر ندارند.
اما در شان نزول آيه تبليغ، در كتاب «غاية المرام» از طريق خاصه هشتحديث، و از طريق عامه، نه حديث روايت كرده است.[33]
از جهت كتب روايتى و تفسيرى و تاريخى اصحاب ما اماميه - رضوان الله عليهم - در شان نزول اين آيه درباره ولايت على بن ابيطالب عليه السلام خلافى نيست، و متسالم عليه بين آنهاست، و ما از بعضى از مصادر حديث آنها چند روايت مىآوريم، و پس از آن به ذكر روايات وارده در كتب عامه مىپردازيم:
محمد بن يعقوب كلينى، از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، و محمد بن الحسين، هر دو از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مىكند كه ابو الجارود گفت: من از حضرت ابو جعفر شنيدم كه مىفرمود:
خداوند عز و جل، پنج چيز بر مردم واجب كرده است، و ليكن اين مردم، چهار چيز از آن را گرفتند، و يكى را رها كردند!
من عرض كردم: فدايتشوم! آيا نام آنها را براى من بيان مىكنيد؟!
حضرت فرمود: نماز، مردم در ابتداء نمىدانستند چطور نماز بخوانند، جبرائيل نازل شد، و گفت: اى محمد مردم را به نمازشان و اوقات نمازشان مطلع كن!
پس از آن زكات نازل شد، و گفت: اى محمد! مردم را به مسائل زكاتشان آشنا كن! همانطورى كه به مسائل نمازشان آشنا كردى! و سپس روزه نازل شد، زيرا قبل از اين نزول، رسول خدا صلى الله عليه و آله چون روز عاشوراء مىشد، به اطراف قريهها كه در حوالاى آنحضرت بودند، نماينده مىفرستاد، تا آن روز را روزه بگيرند، چون روزه نازل شد، در ماه رمضان كه بين شعبان و شوال است نازل شد.
و سپس حج نازل شد، و جبرائيل نازل شد و گفت: ايشان را از مسائل حجشان آگاه گردان! همانطور كه از نمازشان و زكاتشان و روزهشان آگاه گردانيدى!
و در آخر ولايت نازل شد، و اين نزول در روز جمعه در عرفات بود، كه خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم
ص 93
نعمتى، و كمال دين به ولاية على بن ابيطالب عليه السلام است.
پيغمبر اكرم، در اين حال با خود حديث نفس مىكرد كه: امت من تازه مسلمانند و به عهد جاهليت نزديك.و اگر من هر وقت ايشان را به ولايت درباره پسر عمويم على خبر دهم يك گوينده آنها چنين مىگويد، و يك گوينده ديگر چنان و البته اين را من به زبان نياوردم بلكه حديث نفسى بود كه در دل با خود داشتم -.
در اين حال اراده و عزيمت الهى به من رسيد و به شدت مرا بيم داد كه اگر تبليغ نكنم مرا عذاب خواهد نمود، و اين آيه فرود آمد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.
رسول خدا دست على را گرفت، و گفت: ايها الناس! هيچ پيامبرى از پيامبران پيش از من نبوده است، مگر آنكه خداوند عمرى را به ايشان عنايت فرمود، و سپس آنها را به سوى خود خواند، و آنها دعوت او را لبيك گفتند و به دار آخرت ارتحال نمودند.و من نزديك است كه خوانده شوم و اجابت كنم! و من در پيشگاه خداوندى در موقف مورد بازپرسى قرار مىگيرم، و شما نيز بازپرسى خواهيد شد! شما چه مىگوئيد؟! امت گفتند: شهادت مىدهيم كه تو تبليغ رسالت كردى! و نصيحت نمودى، و آنچه بر عهدهات بود تاديه فرمودى! و خداوند عاليترين جزاى پيامبران را به تو مرحمت كند!
پيغمبر سه بار گفت: اللهم اشهد و پس از آن گفت: يا معشر المسلمين! هذا وليكم بعدى، فليبلغ الشاهد الغائب!
«اى گروه مسلمانان: اين (على) ولى شماست پس از من، و حضار بايد به غائبين بگويند، و مطلب را برسانند»!
حضرت باقر عليه السلام گفتند: سوگند به خداوند كه: على عليه السلام، امين خدا بود در خلقش، و امين خدا بود بر غيبش، و بر دينش، آن دينى كه آن را براى خود مىپسنديد و بدان راضى بود.
چون زمان رحلت رسول خدا فرا رسيد، على را احضار كرد، و گفت: اى على من تو را امين قرار مىدهم بر آنچه خداوند مرا بر حفظ آن امين قرار داده است، از علمش، و از غيبش، و از خلقش، و از دينش: آن دينى كه خداوند براى خود
ص 94
پسنديده است.اى زياد (ابو الجارود) سوگند به خدا كه اين امانت منحصر در على بود، و به خدا سوگند آنحضرت (رسول الله) هيچيك از خلايق را در اين امر با على شريك قرار نداد.
و چون زمان ارتحال على رسيد، پسران خود را خواست، و آنان دوازده نفر بودند، و به آنها گفت: اى پسران من! خداوند چنين تقدير و اراده كرده است كه در من سنتى را از حضرت يعقوب قرار دهد.حضرت يعقوب پسران خود را كه دوازده نفر بودند، احضار كرد، و آنها را به اطاعت از يكى كه معين كرده بود امر كرد.اى پسران من، من شما را به اطاعت از ولى و مولاى شما امر مىكنم.
آگاه باشيد كه اين دو نفر: پسران رسول خدا: حسن و حسين عليهما السلاماند.از اين دو نفر اطاعت كنيد، و گوش به فرمان آنها بدهيد، و ايشان را كمك و معاونت كنيد! زيرا من آنها را مورد امانت و امين امت دانستم در آنچه رسول خدا مرا مورد امانت و امين امت دانست در آن چيزهائى كه خداوند رسول خود را امين امت و مورد امانتخود دانست، از بندگانش، و از غيبش، و از دينش: آن دينى كه بر آن رضايت داشت، و مورد پسند و امضاى خود دانست.
و بنابر اين همان منزله و مقامى را كه خداوند بر على نسبتبه رسول خدا معين كرد، همان منزله و مقام را براى حسنين نسبتبه على مقرر كرد، و هيچكدام از اين دو (حسنين) بر يكديگر فضيلت و برترى ندارند، مگر به زيادى سن.و روى همين زمينه هر قتحسين عليه السلام در مجلس حسن عليه السلام حاضر مىشد، به احترام برادر بزرگتر هيچ سخنى نمىگفت، تا از آن مجلس برخيزد.
و چون زمان رحلتحسن عليه السلام رسيد، اين امر ولايت را به حسين عليه السلام سپرد.و چون زمان رحلتحسين عليه السلام رسيد، دختر بزرگ خود: فاطمة بنت الحسين را خواست، و نامهاى پيچيده و سربسته با وصيت ظاهر و آشكارى را به او سپرد.چون در وقت ارتحال حسين عليه السلام حضرت سجاد به مرض دل درد و شكم درد (اسهال) مبتلا بود، و دشمنان همان مرض را براى او كافى دانستند، كه با آن رحلت كنند، و متعرض كشتن او نشدند.
فاطمة بنت الحسين آن نامه و وصيت را به على بن الحسين سپرد، و سوگند به
ص 95
خداوند كه آن نامه و وصيتبه ما رسيده است.[34]
كلينى همين روايت را با سند ديگر، از حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از محمد بن جمهور، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود از حضرت باقر عليه السلام روايت مىكند.[35]
و نيز كلينى از محمد بن يحيى، از محمد بن الحسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابو حمزة ثمالى، از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام روايت مىكند، كه ابو حمزه گفت: شنيدم كه: آنحضرت مىفرمود: چون دوران نبوت محمد به پايان رسيد، و روزگار و ايامش به كمال رسيد، خداوند تعالى به او وحى فرستاد: اى محمد دوران نبوت تو به پايان رسيده، و ايام تو سپرى شده است.
فلهذا آن علمى كه در نزد تست، و آن ايمان، و اسم اكبر، و ميراث علمى كه از پيامبران به تو رسيده است، و آثار علم نبوت كه در اهل بيت تو هست، همه را در نزد على بن ابيطالب بگذار!
چون من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم پيامبران و آثار علم نبوت را از فرزندان از ذريه تو قطع نمىكنم، همچنانكه از ذريه پيامبران قطع نكردم.[36]
پاورقي
[1] ـ ابن كثير دمشقي در تاريخ «البداية و النّهاية» گويد: نسائي در «سنن» خود از محمّد بن مُثَنّي، از يحيي بن حمّاد، از أبومعاوية، از أعمش، از حبيب بن أي ثابت، از أبوطفيل، از زيد بن أرقم آورده است كه او گفته است: لَمّا رجع رسول الله من حجّة الوداع و نزل غدير خمّ أمر بِدَوحاتٍ فَقُمِمْنَ ثم قال: كَأنّي قد دُعِيتُ فَأجِتْتُ إنّي قد تركت فيكم الثّقلين: كتابَ الله و عترتي أهل بيتي. فانظروا كيف تَخْلُفوني فيهما فإنَّهما لن يفترقا حتّي يردا عَلَيَّ الحوضَ. ثمّ قال: الله مولاي و أنا وليُّ كلِّ مؤمن. ثمّ أخذ بيد عليٍّ فقال: من كنتُ مولاهُ فَهَذا وَليّهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَن والاهُ و عَادِ مَن عاداهُ. فقلت لزيد: سمعت من رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم؟ فقال: مَا كان في الدَّوحات أحد إلاّ رآه بعيينه و سمعه بِاُذُنيه. نسائي متفرد است به اين روايت از اين وجه. و شيخ ما أبو عبدالله ذهبي گفته است: اين حديث، صحيح است.
[2] ـ آية 3، از سورة 5: مائده.
[3] ـ «الغدير» ج 1، ص 10 و ص 11؛ و «حبيب السّير» ج 1، جزء سوّم، ص 410 و ص 411؛ و «روضة الصّفاء» ج 2، حجة الوداع. و ابن كثير در «البداية والنّهاية» ج 5، ص 209 و ص 210 اين حديث را مختصراً از بَرَاء بن عازب با تصريح به من كُنتُ مَولاه فعليٌ مولاه و تهنيت عمر بن خطّاب به هنيئاً لك أصبحتُ و أمسيتَ آورده است.
و در «مناقب» ابن مغازلي، از ص 16 تا ص 18 مفصّلاً آورده است، و همچنين در «الصواعق المحرقة» ص 25 و در «فرائد السمطين» ج 1، در سمط نهم، ص 64 و ص 65، دو حديث در تحت شمارة 30 و 31 آورده است. و در «بحار الانوار» ج 9، ص 199 و ص 200 از «أمالي شيخ» آورده است.
[4] ـ «الغدير» ج 2، ص 39 از محقّق فيض كاشاني در «علم اليقين»؛ و از كتاب سليم بن قيس الهلالي. و نير قريب به همين مضمون را در ج 1، «الغدير» ص 214 تا ص 216 از أبوجعفر محمّد بن جرير طبري در كتاب «ولايت» در طرق حديث غدير آورده است.
و نيز در «إعلام الوري بأعلام الهدي» شيخ طبرسي از ص 138 تا ص 140 آورده است. و در «فرائد السمطين»، ج 1، ص 74 و ص 75. و «غاية المرام» قسمت أوّل ص 87 حديث شمارة هفتاد و يكم و شمارة هفتاد و دوّم از حَمُّوئي. و «روضة الصفا» طبع سنگي، ج 2، واقعة غدير در تتمّة داستان حجّة الوداع؛ و «حبيب السير» طبع حيدري، ج 1، ص 411؛ و «كتاب سُليم بن قَيس هلاليّ» ص 228 و ص 229، و مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 222، از كتاب سليم بن قيس؛ و «مجالس المؤمنين»؛ مجلس اوّل، ص 21.
[5] ـ اين عبارت را كه إِنَّهُ لَم يَعْمَر نَبيُّ إلاّ مثلَ نصفِ عُمْرِ الَّذي قبلَه روات عامّه در كتب خود روايت كردهاند، و اين حقير به روايتي كه راويان آن از شيعه باشند برخورد نكردهام. و بر هر تقدير بايد معناي اين نحوه تعبير را دانست. زيرا كه معلوم است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شصت و سه سال عمر كردهاند. و پيغمبر قبل از ايشان، حضرت عيسي بن مريم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام چهل سال عمر كرده است. فعليهذا نميتوانيم تمام شصت و سه سال است؛ و پس از كسر سه سال دورة دعوت مخفيانه و عدم امر به تبليغ عَلَني و آشكارا كه بسياري همان زمان را كه بيست سال است دورة رسالت آن حضرت پنداشتهاند؛ نصف مقدار چهل سال ميشود كه رسالت حضرت مسيح بوده است؛ زيرا كه نبوّت مسيح طبق آية كريمة 29 و 30 از سورة 19: مريم: فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمْ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صِبيًّاً ـ قَالَ إنِّي عَبْدُ اللَهِ أَتَانِي الْكِتَـٰبِ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا. از دوران گاهواره و بَدو زمان ولادت او بوده است.
[6] ـ «تفسير أبوالفتوح رازي» طبع مظفّري، ج 2، ص 193.
[7] ـ «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت سنة 1379: ج 2، ص 112.
[8] ـ آية 43، از سورة 7: اعراف: «حمد و ستايش اختصاص به خداوند دارد كه ما را بدين مطلب هدايت كرد؛ و اگر هدايت خداوند نبود، ما بدين مرحله هدايت نمييافتيم».
[9] ـ آية 10، از سورة 48: فتح: «پس كسي كه پيمان بشكند او بر عليه نفس خودش پيمان شكسته است. و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفا كند پس خداوند بزودي اجر بزرگي به او خواهد داد».
[10] ـ آية 7، از سورة 39 5 زُمر: «پس اگر كافر شويد خداوند از شما بينياز است». و در قرآن إِن تَكْفُرِوا وارد است.
[11] ـ «الغدير» ج 1، ص 270 از محمّد بن جرير طبري در كتاب «الولاية». و از احمد بن محمّد طبري خليلي در كتاب «مناقب عليّ بن أبيطالب» تأليف سنة 411 در قاهره.
[12] ـ «روضة الصّفا»، طبع سنگي جلد دوّم، واقعة حجّة الوداع؛ و «حبيب السير» ج 1، جزء سوّم ص 411؛ و «الغدير» ج 1، ص 271 از مولوي وليّ الله لِكهنوي در كتاب «مرآة المؤمنين».
[13] ـ «الغدير» ج 1، ص 270 و ص 271؛ و نيز همين مطلب را از كتاب «النشر والطّي» آورده است. و ذيل روايت وارده در «احتجاج» ج 1، ص 84.
[14] ـ «تفسير أبوالفتوح» ط مظفّري، ج 2، ص 193 و ص 194.
[15] ـ آية 6، از سورة 33: احزاب.
[16] ـ آية 7، از سورة 5: مائده.
[17] ـ آية 79، از سورة 43: زخرف.
[18] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 203 تا ص 205.
[19] ـ طَبَرسي (به فتح طآء و بآء): أبو منصور احمد بن علي بن أبي طالب صاحب كتاب «احتجاج» از اهل ساري كه يكي از شهرهاي مازندران بوده است، چنانكه شاگرد او محمّد بن علي بن شهرآشوب سَرَوي مازندراني متوفي 588 منسوب به ساري است؛ او در اواسط قرن ششم از هجرت بوده و با ابوالفتوح رازي و با فضل بن حسن طَبرسي (به فتح طآء و سكون بآء و كسر رآء) كه معرّب تفرشي است، صاحب «مجمع البيان» معاصر بوده است؛ خودش با دو واسطة از شيخ طوسي و با چند واسطه از شيخ صدوق روايت ميكند. شهيد اوّل در «غاية المراد» فتاوي و أقوال او را بسيار نقل ميكند. كتاب الاحتجاج علي اهل اللّجاج بسيار كتاب معروف و معتمد عليه و جليلي است.
[20] ـ در «مراصد الاطّلاع» ج 3، ص 1153 گويد: كُراعُ الغَميم موضعي است در حجاز بين مكّه و مدينه به فاصلة هشت ميل به عَسفان مانده؛ و اين كُراع كوه سياهي است در طرف حَرَّه كه تا آنجا امتداد دارد.
[21] ـ «بحار الانوار»، ج 9، ص 228.
[22] ـ «احتجاج» طبرسي ج 1، ص 84 4 و «بحار الانوار» ج 9، ص 228.
[23] ـ آية 1، از سوره 70: مَعارج.
[24] ـ در نسخة «فرآئد السمطين» ج 1، باب 15، ص 82 كه اين روايت را از ثعلبي نقل ميكند روايت را اسناد ميدهد به سفيان بن عُيَينة از حضرت صادق عليه السّلام بدون واسطة پدرش: عُيَيْنَة. و ظاهراً اين صحيح باشد، زيرا مجلسي رضوان الله عليه كه همين روايت را در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 9، ص 216 و ص 217 از تفسير «فرات بن ابراهيم» از «تفسير ثعلبي» روايت ميكند، از سفيان از حضرت صادق عليه السّلام و با اين واسطة پدرش از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده باشد؟ و بنابراين دو روايت بوده و با يكديگر تنافي ندارند؛ در «تفسير ابوالفتوح» با يك سند، و در «تفسير فرات بن ابراهيم» با سند ديگر روايت شده باشد.
در جواب گوئيم: در كتب رجال از جمله «معجم رجال الحديث» ج 8، ص 159 شماره 5237؛ و ج 13 ص 239 شمارة 9251 و 2952؛ و «تنقيح المقال» مامقاني ج 2، ص 39 و ص 40؛ و نيز در ص 364 پدر سفيان: عُيَينَة بن ميمون أبو عمران را از اصحاب حضرت باقر عليه السّمم نشمردهاند. و علاوه اين رجال علم در تفاسير خود روايت را از تفسير ثعلبي روايت كردهاند نه از مصادر مختلف، و آن يك روايت بيش نيست، و امكان روايت از حضرت باقر عليه السّلام، بيش از مجرّد فرض چيزي نيست و روايت را متعدّد نميكند. مصدر اين روايت كه بسياري از علماء شيعه و عامّه در كتب تفسير و مناقب خود آوردهاند همانطور كه در «تفسير مجمع البيان» نيز در صفحة بعد ميآيد فقط «تفسير ثعلبي» است، و روايت واردة در آن يك روايت است.
[25] ـ آية 32، از سورة 8: انفال.
[26] ـ «تفسير أبوالفتوح رازي» ج 2، ص 194. طبع مظفرّي؛ و «تفسير قرطبي»، ج 18، ص 278 و ص 288؛ و «تذكرة خواصّ الامّة» ص 19؛ و «فرائد السمطين» ج 1، باب 15، ص 82 و ص 83؛ و «نظم درر السّمطين» ص 93؛ و «سيرة حلبيّه» طبع سنة 1353 ه ج 3، ص 308 و ص 309؛ و «تفسير المنار»، ج 6، ص 464؛ و «تفسير الميزان» ج 19، ص 79؛ و «غاية المرام» ج 2، ص 397، باب 117، از طريق عامّه دو حديث، و در ص 398 باب 118 از طريق خاصّه شش حديث آورده است. و «فصول المهمّة» ابن صبّاغ مالكي طبع سنگي ص 26 و ص 27، و طبع نجف ص 24.
[27] ـ «مجمع البيان»، طبع صيدا، ج 5، ص 352.
[28] ـ «بحار الانوار» ج 9، ص 216 و ص 217.
[29] ـ «بحار الانوار» ج 9، ص 216.
[30] ـ «الغدير» ج 1، ص 240.