ص 9
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين.[1]
«اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است، و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرساندهاى، و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمىنمايد».
يا سائلى عن حيدر اعييتنى انا لست فى هذا الجواب خليقا 1
الله سماه عليا باسمه فسما علوا فى العلا و سموقا 2
و اختاره دون الورى و اقامه علما الى سبل الهدى و طريقا 3
اخذ الاله على البرية كلها عهدا له يوم الغدير وثيقا 4
و غداة وافى المصطفى اصحابه جعل الوصى له اخا و شقيقا 5
فرق الضلال عن الهدى فرقى الى ان جاوز الجوزاء و العيوقا 6
و دعاه املاك السماء بامر من اوحى اليهم حيدر الفاروقا 7
و اجاب احمد سابقا و مصدقا ما جاء فيه فسمى الصديقا 8
فاذا ادعى هذه الاسامى غيره فلياتنا فى شاهد توثيقا[2] 9
ص 10
1 - «اى كسى كه از حيدر و شناخت او از من پرسش مىكنى، تو مرا خسته و فرسوده ساختى! زيرا كه من به هيچوجه در خور بيان اين واقعيت نيستم، و شايستگى كشف اين حقيقت را ندارم!
2- خداوند طبق نام خودش، او را على ناميد، فلهذا در مراتب مجد و علو و بلندى و رفعت، بالا رفت.
3- خداوند او را اختيار و انتخاب كرد از ميان تمام مردم جهان، و همه را كنار زد، و او را راه و طريق و نشانه به سوى راههاى هدايتبرافراشت و معين كرد.
4- خداوند در روز غدير، از همه خلايق عهد و پيمان استوارى براى ولايت و تمكين و پيروى از او گرفت.
5- و در صبحگاه روشن و درخشان روزى كه مصطفى بين اصحاب خود عقد برادرى و اخوت بست، على وصى را براى خود برادر و همتا قرار داد.
6- و بنابراين با اين عمل، بين ضلالت و هدايت جدائى افكند، و على با اين برادرى پيامبر گرامى، آنقدر بالا رفت كه از برج جوزآء و از ستاره عيوق گذشت.
7- و فرشتگان سماوى به دستور و فرمان خداوندى كه به آنها وحى مىفرستد، همگى على را حيدر و فاروق ناميده، و بدين اسم نام نهادند.
8- او از همه زودتر پيشى گرفته و سبقت جسته، و دعوت احمد را لبيك گفت، و آنچه درباره احمد نازل شده بود را تصديق كرد، فلهذا به صديق امت ناميده شد.
9- و بنابراين، غير از على هر كس ادعاى اين القاب و اسامى كند، بايد براى توثيق مدعاى خود براى ما شاهد و دليل آورد».
حافظ ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم: من سره ان يحيى حياتى، و يموت مماتى، و يسكن جنة عدن غرسها ربى، فليوال عليا من بعدى و ليوال وليه، و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى، خلقوا من طينتى، رزقوا فهما و علما، و ويل للمكذبين بفضلهم من امتى، للقاطعين فيهم صلتى، لا انا لهم الله شفاعتى.[3]
ص 11
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس شادان است كه به حيات من حيات داشته باشد، و همانند مردن من مردنش بوده باشد، و در بهشت عدن كه پروردگار من آنرا كاشته استسكونت كند، بايد بعد از من ولايت على را داشته باشد، و ولايت موالى على را نيز داشته باشد، و بايد به ائمه و پيشوايان بعد از من اقتدا كند، چون ايشان عترت من هستند، از سرشت من آفريده شدهاند، از جانب خداوند به آنان علم و فهم روزى داده شده است.و اى واى بر آن كسانى از امت من كه فضل و برترى آنها را تكذيب نمايند، و اى واى بر آن كسانى كه مراتب پيوند مرا با آنان ببرند، وصله مرا قطع كنند، خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نگرداند».
داستان نصب امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در غدير خم به مقام ولايت كليه كبراى الهيه، از داستانهاى بسيار مهم تاريخ اسلام است، و شايد واقعهاى با اين اهميت و با اين خصوصياتى كه بيان خواهد شد، نداشته باشيم.زيرا در حقيقت اين واقعه بيانگر بقاء رسالت پيامبر اكرم و دوام دوره ولايت الهيه آنحضرت در تجلى گاه وجود مبارك امير المؤمنين عليه السلام بوده است.
غدير نمايشگر اتحاد و پيوند رسالتبه امامت، و نبوت به ولايت است، و حكايت از آن مىكند كه همچون دو پستانى هستند كه براى اشراب و ارضاع طفل شيرخوار، پيوسته ملازم و مقارن و رفيق يكديگرند، و يا همچون دو نهالى كه از يك ريشه و بن روئيده شده و بهم پيوستهاند.
غدير نمايشگاه على منى و انا منه در برابر ديدگان جميع خلائق و همگى امت، و اعلان و اعلام اين واقعيتبه جهانيان تا روز بازپسين است.
غدير محل ظهور حقائق مخفيه، و بواطن مختفيه، و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.
غدير صراط مستقيم و شاهراه اعلاى انسانيتبه مقام عرفان و ولايت كليه حق است.
غدير مقام قالبگيرى قضاء كليه الهيه به عالم قدر، و اندازهگيرى و تعيين و تشخيص و معرفى نور نامحدود حضرت احديت در اسماء و صفات مرئى و مشاهد خلق، و ربط قديم و حادث، و نزول تجرد و بساطت در قيود و حدود امكانيه، براى
ص 12
دسترسى همه خلايق و استفاده از ماء معين و آبشخوار فيض و رحمت و سعادت و بركت است.
غدير روز تاجگذارى و عمامهگذارى رسول الله با دستشريف خود بر سر مولى الموحدين است.
غدير روز من كنت مولاه فعلى مولاه است.
غدير روز اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله است.
غدير روز بيعتبا حق است، روز سرسپردگى است، روز مبادله و معامله نفس با خداوند نفس، روز داد و ستد جنود شيطان با جنود رحمان، روز فراق ظلمت و ورود در جهان روشنى است.
غدير روز محك است، روز تمايز ايمان و كفر، و خلوص و نفاق، و صفا و حيله، و نور و تاريكى است.
غدير روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس پردههاى ابر گران، و تابش در دلهاى جانداران است.
غدير روز تعريف راستين، و بركنارى خوف از شيطان، و سرآمدن زمان تقيه، و وحى امر الزامى بر لزوم كشف حجاب حقيقت از روى چهره ولايت، و ابراز هو هويت است.
غدير روز بخ بخ لك يا على اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة است.
غدير روز عيد اكبر: روز بلند كردن رسول خدا على بن ابيطالب را در مراى و مسمع مردم، و خواندن خطبه و امر به تسليم امت در برابر اوامر و نواهى مولاى متقيان است.
و لله الحمد و له المنة ما كه اينك توفيق يافتيم تا به قدر ذره خود، با بيان و تفسير اين واقعه عظيم، ران ملخى به بارگاه سليمان حشمت[4] و صاحب ذو الفقارش
ص 13
هديه آوريم، ناچار قبل از ورود در متن قضيه غدير به ذكر چند مقدمه مىپردازيم.
معرفى امير المؤمنين عليه السلام به مقام امامت، تنها در روز هيجدهم ذو الحجة الحرام سنه دهم از هجرت در ضمن حجة الوداع در وادى غدير خم در دو ميلى از زمين جحفه نبوده است، بلكه آن روز، روز نصب كلى و معرفى براى همگان، و اعلان و اعلام به عموم امتبودهاست، وگرنه در طول دوران زندگانى امير المؤمنين عليه السلام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مجالس و محافل عديده، در خلوت و جلوت، در صلح و جنگ، در مكه و مدينه، براى هر دسته و هر جمعيتى كه با آنحضرت تماس داشتند، مقامات و درجات و امامت و ولايت و وصايت و خلافت و اخوت و ساير مزايا و فضايل او را مىشمردند.
امير المؤمنين عليه السلام در كعبه متولد شد، و چون قنداقهاش را به دست رسول الله دادند، سوره قد افلح المؤمنون را قرائت كرد، و در دامان رسول خدا بزرگ شد، و اولين مردى است كه به رسول خدا ايمان آورد، در حاليكه ده ساله بود، خودش فرمود: وحى نبوت بر رسول خدا در روز دوشنبه نازل شد و من در صبح سهشنبه ايمان آوردم، و تا مدت سه سال و يا هفتسال كه پيامبر در خفيه تبليغ مىكرد، كسى غير از على و خديجه با پيغمبر در كنار كعبه بيت الله الحرام نماز نمىگذارد.
در اولين روزى كه پيامبر اكرم دعواى نبوت خود را جهارا اعلام فرمود، و مجلسى از خويشاوندان خود ترتيب داده، و اقوام و عشيره خود را به كمك و مساعدت خود، در حمل بار نبوت و مساعدت و معاونت در انجام رسالت دعوت كرد، و كسى جواب مساعد نداد، جز اين طفل عاشق جان باخته بيدار هشيار، على را به مقام وزارت و ولايت و خلافتخود برگزيد.
در آن روز فرمود: فايكم يوازرنى هذا الامر و ان يكون اخى و وصيى و خليفتى
ص 14
فيكم من بعدى؟ «كدام يك از شما مرا در اين امر نبوت و انجام دستورات الهيه كمك و معاونت مىكند، و اينكه برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما بعد از من بوده باشد!؟ ».
على چون گفت: انا يا رسول الله! «من در اين امر معين و وزير تو هستم اى رسول خدا».
رسول خدا فرمود: فانت اخى و وصيى و وارثى و خليفتى فيكم!
«پس اى على تو برادر من هستى! و وصى من هستى! و وارث من هستى! و خليفه من در ميان امت من هستى!» در اينجا مىبينيم كه نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام وزارت و خلافت و وصايت از همان ابتداى بعثت، و از همان روز اعلان نبوت به قريش، طبق تعيين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس آيه انذار:
و انذر عشيرتك الاقربين[5]، و حديث عشيره بوده است.
و اين معنى به وضوح دلالت دارد بر آنكه مقام رسالت و مقام امامت، پيوسته با يكديگرند، و قابل انفكاك و جدائى نيستند. سالتبدون وزارت و خلافت اساس ندارد، و نبوت بدون ولايت اصل و ريشه ندارد.ولايت پاسدار رسالت است، امامت نگهبان نبوت است، و وجود محدثه وحى و انزال توسط رسول الله بواسطه وجود مبقيه نگهدارى و پاسدارى امير المؤمنين به مقام كمال و تمام خود مىرسد، اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا[6].
«امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخود را بر شما تمام نمودم، و خوشايند داشتم كه اسلام دين شما باشد».
و ما در ضمن درس پنجم از جلد اول «امام شناسى» در پيرامون حديث عشيره و آيه انذار بحث كافى نموديم.
پيامبر درباره امير المؤمنين عليه السلام كرارا و مرارا او را امير المؤمنين و سيد المسلمين و الامام و الحجة و الوصى و سيد العرب و سيد فى الدنيا و الآخرة و سيد الاوصياء
ص 15
و سيد الخلائق و سيد الوصيين و امير البررة و امام البررة و خير البشر و خير الامة و خير الوصيين و خير الخلق بعد رسول الله خوانده است.
يعنى: «على بن ابيطالب سپهسالار مؤمنين و سيد و آقاى مسلمين، و امام و حجتخدا، و وصى، و سيد و آقاى عرب، و سيد و آقا در دنيا و آخرت، و سيد و آقاى اوصياى پيامبران، و سيد و آقاى همه خلايق و مردمان، و سپهسالار نيكان، و امام و پيشواى خوبان، و بهترين افراد بشر، و بهترين افراد امت، و بهترين وصى از اوصياى پيغمبران، و بهترين آفريدگان بعد از رسول خداست».
در غزوه تبوك كه پيامبر مىرفت، و على را در مدينه بجاى خود به عنوان خلافت گذاشتبه او فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
«منزله و ميزان تو نسبتبه من، همان منزله و ميزان هارون استبه موسى، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست».يعنى در تمام جهات، خصوصياتى كه هارون نسبتبه موسى داشت - غير از مسئله نبوت كه چون پس از من پيغمبرى نخواهد آمد، تو پيغمبر نخواهى بود - تو مانند هارون هستى! يعنى تو برادر منى، تو وصى منى! تو خليفه و جانشين من بعد از منى! تو وزير و معين و نگهدارنده نبوت منى!
پيغمبر فرمود: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى، و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
«اى مردم! من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها از خود به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، و اين دو چيز هيچگاه از هم جدا نمىشوند، تا هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».
پيغمبر فرمود: مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح، من ركبها نجى، و من تخلف عنها غرق.
«مثال اهل بيت من در ميان شما، مثال كشتى نوح است، كسى كه در آن سوار شود نجات پيدا مىكند، و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند، غرق مىگردد».
مراد از اهل ذكر در آيه فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون.[7] «از اهل ذكر
ص 16
بپرسيد اگر نمىدانيد» اهل بيت مىباشند.
مراد از حبل خدا در آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا.[8] «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و تفرقه و جدائى مكنيد» اهل بيت رسول خدا هستند.
آنان صراط مستقيم و عروه وثقى هستند كه لا يقبل الله الاعمال من العباد الا بولايتهم عليا «خداوند اعمال بندگان را نمىپذيرد مگر آنكه آنان على را ولى و مولاى خود بدانند».
مراد از نعيم در آيه شريفه ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم.[9] «و سپس شما درباره نعمت و نعيم مورد بازپرسى قرار خواهيد گرفت» نعمت ولايت است.
و مراد از مؤاخذه و سؤال در آيه:
وقفوهم انهم مسئولون.[10] «ايشان را در موقف قيامت نگهداريد، كه بايد مؤاخذه و مورد سؤال واقع شوند» سؤال و مؤاخذه از ولايت است.
پيغمبر فرمود: لا يجوز احد عن الصراط الا و كتب له على الجواز. «در روز بازپسين هيچكس از صراط دوزخ عبور نمىكند، مگر آنكه على بن ابيطالب براى او پروانه عبور را بنويسد».
پيغمبر فرمود: على قسيم الجنة و النار «على تقسيم كننده بهشت و آتش است».
پيغمبر فرمود: على مع القرآن و القرآن مع على «على با قرآن است و قرآن با على است».
پيغمبر فرمود: على منى و انا منه «على از من است، و من از على هستم».
پيغمبر فرمود: على منى كنفسى و كراسى من بدنى «نسبت على با من مثل نسبت نفس من با من است، و مثل نسبتسر من با بدن من است».
پيغمبر فرمود: على مع الحق و الحق مع على، اللهم ادر الحق معه حيث دار. «على با حق است و حق با على است، بار پروردگارا حق را به حركت و گردش درآور هر جا كه على مىگردد و حركت مىكند».
پيغمبر فرمود: على خير البشر، من ابى فقد كفر. «على بهترين افراد بشر است،
ص 17
و كسى كه اين حقيقت را انكار كند حقا كفر ورزيده است».
مراد از اولواالامر در آيه:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.[11]
«خداوند را اطاعت كنيد، و از رسول اطاعت كنيد، و از صاحبان امرى كه از شما هستند» امير المؤمنين و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.
آيه تطهير:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.[12]
«حقا اينست و جز اين نيست كه خداوند اراده قطعيه تكوينيه و تشريعيه نموده است كه: هرگونه رجس و پليدى را از شما اهل البيتبزدايد، و شما را به مقام طهارت مطلقه برساند»، درباره رسول خدا و امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام، و به كليت و عموميت درباره ائمه دوازده گانه معصومين نازل شده است.
پيغمبر فرمود: اهل بيتى امان لاهل الارض «اهل بيت من موجب امان براى اهل زمين هستند».
در آيه مباهله:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين.[13]
«و اگر كسى درباره تولد مسيح از خدا و الوهيت او با تو از در مخاصمه و محاجه درآيد، بعد از اينكه حقيقت امر و علم به واقع به تو رسيده و مكشوف گرديده است، پس به آنها بگو: بيائيد ما پسران خود را و پسران شما را بخوانيم، وزنهاى خود را وزنهاى شما را بخوانيم، و نفسها و جانهاى خود را و نفسهاى شما را بخوانيم، و سپس به سوى خدا ابتهال و تضرع و زارى كنيم، و لعنت و دور باش از رحمت او را بر هر دستهاى از ما و شما كه دروغگوست قرار دهيم» مراد از انفسنا، نفس امير المؤمنين است، كه در اين آيه نفس رسول خدا قرار داده شده است.
در آيه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه.
تجليات نور الهى كه در شبكههاى عالم امكان گسترش يافته است، «در خانههائى است كه خداوند اذن
ص 18
و اجازه داده است كه رفيع و بلند پايه باشند، و اسم خدا در آن خانهها برده شود» مراد از اين بيوت و خانهها قلوب و ارواح مقدسه ائمه طاهرين سلام الله عليهم مىباشد.
مراد از ذوى القربى در آيه:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الّا المودة فى القربى.[14]
«بگو من در مقابل رسالتخود از شما مزدى نمىخواهم مگر مودت به ذوى القرباى مرا» ذوى القربى و خويشاوندان رسول خدا از نسل حضرت صديقه كبرى عليها السلام و حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.
و مراد از خير البرية (بهترين خلائق) در آيه:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية.[15]
«بدرستى كه آن كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مىدهند، ايشان البته و البته ايشان بهترين خلايق هستند» امير المؤمنين و شيعيان اوست.
چون اين آيه نازل شد، رسول خدا فرمود: ان عليا و شيعته هم الفائزون.
«حقا كه على و پيروان او فقط و فقط ايشانند رستگاران، و به مقصد رسيدگان، و نجاتيافتگان».
و مراد از نبا عظيم (خبرى بزرگ) در آيه:
عم يتسائلون عن النبا العظيم. [16]
«از چه چيز با يكديگر گفتگو دارند؟ از خبرى بزرگ» وجود مبارك على بن - ابيطالب است.
و مراد از من الناس (بعضى از مردم) در آيه:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله.[17]
«و بعضى از مردم كسى است كه جان خود را در راه جستن رضاى خداى خود مىدهد، و آن را در طبق اخلاص نهاده به خدا مىفروشد» امير المؤمنين صلوات الله عليه است.
ص 19
و كسى كه همراز و هم سر پيامبر قرار گرفت، و با دادن صدقه و هديه به رسول الله به آيه نجوى عمل كرد، امير المؤمنين عليه السلام بود طبق آيه:
يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجواكم صدقة.[18]
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، زمانى كه بخواهيد با پيغمبر خدا نجوى كنيد (سخن به پنهانى و خفيه گوئيد) قبل از اين عمل نجوى، صدقه و هديهاى به نزد رسول الله پيش بياوريد».
و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان شاهد و دليل و گواه بر صدق رسالت و حقانيت رسول خدا با ذات اقدس حضرت ذو الجلال - سبحانه و تعالى - همرديف و همطراز قرار گرفت در آيه شريفه:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.[19]
«بگو اى پيامبر كه خداوند و كسى كه در نزد او علم كتاب استبين من و شما از جهت گواه و شاهد بودن كافى است».
و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان ولى و مولى و ظهير و نصير و همراز براى رسول خدا قرار داده شده است در آيه:
و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير.[20]
«و اگر شما دو زوجه رسول (عائشه و حفصه) بر عليه رسول خدا قيام كنيد، و در دشمنى و كيد و كارشكنى با يكديگر همدست و همداستان شويد، بدانيد كه خداوند ولى و مولاى رسول الله است، و ديگر جبرائيل امين و صالح المؤمنين (امير الموحدين عليه السلام) ولى و مولاى رسول خدا هستند، و از اينها گذشته نيز فرشتگان به كمك و مساعدت و نصرت پيوسته ظهير و يار و ياورند».
و اعلان برائت از مشركين را كه رسول الله بر صفحهاى نوشتند و به ابوبكر دادند، تا در موسم حجسنه نهم از هجرت در منى براى مردم بخواند، طبق وحى جبرائيل كه خداوند پيام به پيغمبر داد كه بايد اين صحيفه را يا خودت اى پيغمبر براى مشركان قرائت كنى، و يا كسى كه همانند تو و از تو باشد، رسول خدا امير المؤمنين عليه السلام را به دنبال ابوبكر فرستادند، تا نامه را از او
ص 20
بگيرد، و خودش برود و در مكه در موسم حجبر مشركان بخواند.
امير المؤمنين عليه السلام كه به منزله نفس و روح رسول خدا بود، نامه را از ابو بكر گرفت و خود به مكه رهسپار شد، و در عقبه منى در موسم براى مشركان قرائت كرد:
و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برىء من المشركين و رسوله[21] - الآيات.
«از جانب خداوند و از جانب رسول او به سوى تمام مردم در روز بزرگ حج كه روز عيد قربان است، اعلام و اعلان مىشود كه خداوند و رسول خداوند از مشركين برىء و بيزارند».اين مسئوليتبر عهده امير المؤمنين كه جانش و روحش از رسول خداست محول شد.
و مراد از اذن واعية (گوشهاى گيرنده و حفظ كننده) در آيه:
و تعيها اذن واعية،[22]
«و حفظ مىكند و در خود مىگيرد گوشهاى شنونده و در برگيرنده» وجود مقدس امير المؤمنين عليه السلام است.
و مراد از آل ياسين كه خداوند در آيه:
و سلام على ال يس،[23]
«و سلام بر آل ياسين» بر آنها درود و سلام مىفرستد، ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.
و مراد از كسى كه به نور خدا شرح صدر پيدا كرده در آيه:
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه،[24]
«آيا آن كسى كه خداوند سينه او را فراخ كرده و شرح صدر عنايت فرموده، و عليهذا او پيوسته با نورى از جانب پروردگارش همراه است» امير المؤمنين عليه السلام است.
ص 21
و مراد از صراطى (راه خدا) در آيه: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله،[25]
«و اينست صراط من كه مستقيم است، پس شما از اين صراط پيروى كنيد، و از اين راه درآئيد، و دنبال راههاى مختلف نرويد كه شما را از راه خدا باز مىدارد، و متفرق و متشتت مىگرداند» راه مستقيم و صراط خدا راه على بن ابيطالب است.
و مراد از من يمشى سويا على صراط مستقيم (كسى كه هموار و مستوى بر راه راست راه مىرود) در آيه شريفه:
افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم،[26]
«آيا آن كسى كه به روى خود در افتاده و راه مىرود، بهتر راه را مىيابد و به مقصد مىرسد، يا آن كسى كه هموار و مستوى بر صراط مستقيم راه مىپيمايد؟» امير المؤمنين عليه السلام است.
رسول خدا در خيبر فرمود: لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار، لم يرجع حتى يفتح الله بيديه.
«من فردا لواى جنگ را به كسى مىسپارم كه خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند، او پيوسته حمل مىكند و هيچگاه پشتبر جنگ نمىكند، و او از اين ماموريتبرنمىگردد، تا اينكه خداوند فتح و ظفر را با دو دست او نصيب مسلمانان مىكند».
فردا على را طلب كرد، و بر چشمان دردناك و رمدآلودش آب دهان مبارك سود، و علم را به وى سپرد، و حيدر كرار در قلعه خيبر را از بيخ بركند، و خيبر را فتح نمود.
و اين واقعه در وقتى بود كه در دو روز قبل از آن علم را به ابوبكر و عمر سپرده بود و هر دو خائبا خاسرا فرار كرده، و بدون انجام ماموريت و فتح از جنگ برگشتند.
ص 22
از اينجاست كه رسول خدا دو مرتبه فيما بين خود و على عقد اخوت بست، يكى در مكه كه بين مهاجرين عقد اخوت بست، و ديگر بعد از ورود در مدينه بين مهاجرين مكه و انصار مدينه، و در هر دو بار على عليه السلام را برادر خود قرار داد.
پيغمبر فرمود: على اقضاكم. «على كسى است كه از همه شما بهتر و درستتر قضاوت مىكند».
پيامبر فتح لعلى الف باب من العلم، هزار در دانش را بر روى على گشود.
پيغمبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها. «من شهر علم مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا مدينة الجنة و على بابها «من شهر علم مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مىباشم، و على در آن است».
فلهذا پيغمبر فرمود: انا و على ابوا هذه الامة «من و على، دو پدر اين امت هستيم».
و لهذا فرمود: حق على على هذه الامة كحق الوالد على ولده «حق على بن - ابيطالب بر اين امت، همانند حق پدر استبر فرزندش».
و لهذا فرمود: على وزيرى و وارثى «على وزير من است، و على وارث من است».
و لهذا فرمود: يا على لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. «دوست ندارد تو را مگر مؤمن! و دشمن ندارد تو را مگر منافق!» و به همين جهت فرمود: عنوان صحيفة المؤمن: حب على بن ابيطالب.[27]
«عنوان صحيفه و نامه عمل مؤمن، محبت على بن ابيطالب است».
و به همين جهت فرمود: النظر الى وجه على عبادة. «نظر كردن بر چهره على، عبادت است».
و فرمود: مثل على فى هذه الامة مثل قل هو الله احد. «مثال و شباهت علىّ
ص 23
در اين امت، مثال قل هو الله احد است»، هر كس يك بار بخواند گويا يك ثلث قرآن را خوانده است، و اگر دو بار بخواند دو ثلث از قرآن را، و اگر سه بار بخواند گويا يك ختم قرآن كرده است.و كسى كه على را به قلب دوست داشته باشد ثلث ايمان را حائز شده است، و اگر به قلب و زبان پيروى كند، دو ثلث از ايمان را دارد، و اگر به قلب و زبان و اعضاء و جوارح دوست داشته باشد و پيروى كند، ايمان او تمام ايمان خواهد بود.
پيغمبر فرمود: علىّ منّى كنفسى، طاعته طاعتى و معصيته معصيتى. «نسبت على با من همچو جان من است، پيروى از او پيروى از من است، و مخالفت او مخالفتبا من است».
پيغمبر فرمود: يا على انت تبرىء ذمتى، و انتخليفتى على امتى. «اى على تو هستى كه ذمه مرا ابراء مىكنى! و تو هستى كه جانشين من بر امت من مىباشى».
پيغمبر فرمود: يا على انت تقضى دينى. «اى على تو هستى كه دين مرا ادا مىكنى».
پيغمبر فرمود: ان وصيى و وارثى و منجز وعدى على بن ابيطالب. «حقا كه وصى من و وارث من و وفا كننده به سرعتبه وعده من، على بن ابيطالب است».
و پيغمبر فرمود: يا على انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى.[28] «اى على تو هستى كه تعهدات و مسئوليتهاى مرا ادا مىكنى، و صداى مرا به جهانيان مىرسانى، و در اختلافاتى كه بعد از من پديدار شود، تو حق را براى آنان آشكارا مىكنى».
از همه اينها گذشته در اثر بخشش خاتم به سائل در حال ركوع در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه ولايت فرود آمد، و صريحا به طور حصر و انحصار آنحضرت را در طراز رسول خدا به ولايت الهيه، ولى مسلمين قرار داد، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.[29]
«اينست و جز اين نيست
ص 24
كه ولى و صاحب اختيار و مدبر و اولى به شما از خود شما، خدا و رسول خدا و كسانى كه اقامه نماز مىكنند و زكات و صدقه را در حال ركوع مىدهند، مىباشند».
و اين آيه در سوره مائده است، و چنانكه مىدانيم اين سوره، آخرين سورهاى است كه بر رسول الله نازل شده است، و اين آيه بعد از حجة الوداع در مدينه در طول هفتاد روزى كه از غدير خم تا روز رحلت رسول الله بوده است وحى گرديده است.
و در همان ايام كسالت، رسول خدا دستور دادند، تمام درهائى را كه از خانههاى مجاور اصحاب به مسجد رسول الله باز كرده بودند، همه را بستند، و بطور كلى مسدود نمودند، تا راهى از آن منازل به مسجد نبوده باشد، مگر در خانه امير المؤمنين عليه السلام را كه به دستور رسول خدا باز گذاردند و مسدود نكردند.
از جمله در خانه عباس عموى رسول خدا و در خانه عمر و ابوبكر را بستند، عباس نزد رسول خدا آمد و اجازه خواست تا در خانهاش را باز گذارند، رسول الله فرمود: اين اجازه به دست من نيست، خداى اجازه نداده است.عمر گفت: يا رسول الله اجازه بدهيد يك دريچه از بالا، از منزل من باز باشد تا تشريف فرمائى شما را به مسجد ببينيم! حضرت فرمود: خداوند وحى فرستاده است كه همه درها بسته شود غير از در منزل على بن ابيطالب.و بنابراين رسول الله دستور داد تمام دريچهها و حتى خوخه[30] خانه ابو بكر را بستند.
بارى تمام اين مطالب وقايعى است كه راجع به امير المؤمنين عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واقع شده است، و اينها و نظاير اينها كه شمارش آنها بسيار است همه دلالتبر قرب شديد و روحانيت اكيد و ولايت آنحضرت با ولايت رسول خدا مىكند، و اگر كسى اصولا از عنوان وصى بودن و خلافت آنحضرت نيز هيچ سابقه ذهنى نداشته باشد، مانند يك شخص خارجى مذهب مثل يهودى يا نصرانى، و اين مطالب را ببيند، بدون شك مىگويد: اين مقام بدون ترديد مقام خلافت و ولايت و امامتبعد از رسول است.و ما اين مطالب را كه همه آنها
ص 25
بطور تفصيل و بحث مشروح در ضمن مباحث كتاب «امام شناسى» گذشته و نيز خواهد آمد، با اسناد معتبره از كتب شيعه، و از كتب عامه مانند حفاظ آنان آورده و مىآوريم، و هر كس عاجلا بخواهد غير از آنچه تا به حال در كتاب «امام شناسى» آمده استبه اسناد آنها مراجعه كند به كتاب شريف «غاية المرام» سيد هاشم بحرانى و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى، و «فرائد السمطين» حمويى و سه جلد تاريخ امير المؤمنين عليه السلام از «تاريخ دمشق» تاليف ابن عساكر مراجعه نمايد.
بارى از اين مقدمه استفاده شد كه زمينه خلافت على بن ابيطالب، از بدء بعثت رسول الله، و در دوران بيست و سه سال نبوت آنحضرت كاملا مشهود و ملموس بود، و براى هر گروه و دستهاى معلوم و مبين شده بود.و ليكن اينك كه رسول خدا عازم رحلت است و جبرائيل خبر ارتحال آنحضرت را آورده است، در غدير خم اعلان عمومى و نصب علنى، و ابلاغ ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام براى همه طوايف مسلمانان بطور دسته جمعى بود، كه رسول خدا در حجة الوداع زمينه را مساعد مىنمود، و در خطبهها از كتاب خدا و عترت خود سخن مىگفت تا بدين مرحله غدير كه رسيد، جبرائيل نازل و آيه بلغ ما انزل اليك من ربك را فرود آورد.
و ما اين مقدمه شريفه را با ذكر حديثشريفى كه از حضرت على بن موسى الرضا - عليه آلاف التحية و الثناء - در مجلس مامون روايتشده است و از كتاب «غاية المرام» مىآوريم ختم مىكنيم:
سيد بحرانى از ابن بابويه، از على بن حسين بن شاذويه مؤدب، و جعفر بن محمد بن مسرور، روايت مىكند كه آن دو نفر، از محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى، از پدرش، از ريان بن صلت روايت مىكنند كه او گفت:
حضرت امام رضا عليه السلام در مجلس مامون كه در مرو تشكيل يافته بود حضور يافتند، و در آن مجلس جمعى از علماى اهل عراق و خراسان حضور داشتند.
مامون گفت: از معناى اين آيه مرا مطلع كنيد:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا.[31]
«سپس ما كتاب را به ارث داديم به آن كسانى از بندگان ما كه آنها را برگزيدهايم».
ص 26
علماء گفتند: مراد خداوند از اين بندگان برگزيده، جميع امت هستند.
مامون گفت: اى ابوالحسن، تو در اين باره چه مىگوئى؟!
حضرت فرمود: من اين طور كه اينها مىگويند نمىگويم، و ليكن من مىگويم كه: مراد از برگزيدگان در اين آيه، عترت طاهره رسول خدا هستند.
مامون گفت: چگونه خداوند از اين كلمه، عترت را اراده كرده است، و امت را اراده نكرده است؟!
حضرت فرمود: اگر از اين كلمه، امت را اراده كرده بود، لازمهاش اين بود كه جميع امت داخل در بهشتشوند، زيرا پس از آنكه مىفرمايد:
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير[32] «بعضى از آنها نسبتبه خود ستم مىنمايند، و بعضى راه اقتضاد پيش مىگيرند، و بعضى در خيرات به اذن خدا سبقت مىگيرند، و اينست فضل بزرگ»، همه را در بهشت جمع مىكند و مىفرمايد:
جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير[33]. «در بهشتهاى عدن داخل مىشوند، و در آنجا از دستنبدهاى طلا به آنان زينت مىكنند، و به لؤلؤ نيز آنها را مىآرايند، و لباس آنها حرير است».
(و بنابراين چون همه امت در بهشت نيستند، لا محاله مراد از كلمه برگزيدگان كه شامل سه صنف مزبور مىشود، عترت است) فصار الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم «و بنابراين وراثت كتاب خدا منحصر در عترت طاهره مىشود، نه در غير ايشان».
مامون گفت: عترت طاهره چه كسانى هستند؟!
حضرت فرمود: الذين وصفهم الله تعالى فى كتابه، فقال:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، و هم الذين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «انى مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، الا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما! ايها الناس لا تعلموهم فانهم اعلم منكم»!
ص 27
«آن كسانى كه خداوند ايشان را در كتاب خود توصيف نموده و گفته است: «اينست و جز اين نيست كه خدا اراده كرده است كه از شما اهل بيت، هر رجس و پليدى را از بين ببرد، و به طهارت كليه و مطلقه برساند».و ايشانند آن كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آنها فرمود: «من دو متاع نفيس و پر قيمت در ميان شما از خود مىگذارم: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من! آگاه باشيد كه آن دو هيچگاه از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند! شما اى مردم نظر كنيد و بينديشيد كه چگونه اين خلافت و يادگارى مرا در آن دو چيز محترم مىشماريد؟! و مرا در آنها حفظ مىكنيد؟! اى مردم شما ايشان را تعليم نكنيد! و چيزى ياد ندهيد! زيرا كه آنان از شما داناترند».
در اينجا علماء مىپرسند از آنحضرت كه مراد از عترت رسول الله همان آل رسول الله است؟!
حضرت پاسخ مىدهند: آرى!
ديگر در اينجا بحثحضرت شروع مىشود و بسيار مطالب نفيس و ارزنده بيان مىكنند كه به صفحات «غاية المرام» كه بلند و رحلى و پر خط است قريب سه صفحه مىشود، و ما به جهت اختصار از ذكر ذيل آن خوددارى كرديم.[34]
اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و به طور كلى تمام مسلمانانى كه در زمان آنحضرت ايمان آوردهاند، همگى از جهتبينش نبوت و معناى وحى و ادراك مقامات و درجات رسول خدا، و فهميدن عالم غيب، و يقين بر خلوص و اخلاص رسول الله در تمام اعمال و رفتار شخصى و اجتماعى، عبادى و غير عبادى، و نگرش به آن حضرت از جنبه طهارت معنوى، و وصل به ملا اعلى و جبرائيل، و بالاخره به طور اجمال رؤيت رسول خدا را از جهت از خود برون آمدگى و به خدا پيوستگى، در تمام شئون از شئونات، يكسان نبودهاند، بلكه در درجات و حالات مختلف بودهاند.
بعضى همچون سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و عثمان بن مظعون، و خباب بن ارت و بسيارى از شهداى بدر و احد و احزاب و ساير غزوات و غيرهم، چنان به
ص 28
آنحضرت ايمان و اعتقاد داشتند كه در برابر اراده و اختيار آنحضرت، اراده و اختيارى نداشتند، و فانى محض بودند، آنحضرت را متصل به عوالم غيب مىديدند، و از هواى نفس برون آمده، و به خدا پيوسته مىنگريستند.
براى آنها تفاوتى نداشت، چه آيات قرآن را رسول خدا براى آنان بخواند، و يا از اوامر و نواهى شخصى به آنها امر و نهى كند، فعل آنحضرت عبادى باشد، يا سياسى، شخصى باشد يا اجتماعى، نكاح باشد يا صوم و حج، تعدد زوجات و نكاح زن پسر خوانده باشد يا غير، هجرت باشد يا اقامت، جنگ باشد يا صلح.هر چه باشد و به هر كيفيتى باشد، فعل خداست، و از جانب خداست و طهارت محض است، و حقيقتخالص بدون شائبهاى از غش و غل عالم اعتبار و مجاز است.
بعضى بين آيات قرآن و وحى منزل، و بين آراء و افكار آنحضرت فرق مىگذاشتند، مىگفتند: ما آيات نازله را در قرآن كريم واجب الاتباع مىدانيم، اما در آراء و انظار رسول خدا پيروى و تبعيتى نداريم، و به همين لحاظ هيچ الزامى نداريم كه در آراء شخصيه و افكار رسول خدا تابع او باشيم، و اختيار و اراده خود را پيرو و فانى در اختيار و اراده او قرار دهيم.رسول خدا صاحب نظر است، ما هم صاحب نظر هستيم، در بعضى اوقات نظر او را مقدم مىداريم، و در برخى نظر خود را.
و خلاصه مطلب، همچنانكه بسيارى از عامه مىگويند: رسول خدا در امور شخصى و آراء و انظار خود، و يا در ترتيب جيش و سپاه، و گسيل داشتن جند و لشگر براى غزوه و يا سريه، و در تنسيق و تنظيم امور ادارى و كشورى، مجتهد بود، و احيانا جايز الخطاء بود، و ديگران نيز مجتهدند، و مصيب و مخطى.
لهذا ديده مىشود كه در بسيارى از موارد به حضرت مىگفتند: اين كلام توستيا كلام خداست؟! اين امر از ناحيه توستيا از ناحيه خدا؟! اين را تو خود گفتى يا خدايت امر كرده است؟!
آنچه در تواريخ معتبره بيشتر به چشم مىخورد، صاحبان اينگونه رفتار در اغلب، ابو بكر و عمر بودهاند.و ما در اينجا چند نمونه مىآوريم:
اول: در سنه ششم از هجرت در ماه ذو القعدة كه رسول خدا با جماعتى از اصحاب به قصد طواف خانه خدا به سوى مكه حركت كردند، و با خود شتر براى
ص 29
قربانى همراه داشتند، در زمين حديبية كفار قريش از رفتن آنحضرت ممانعت كردند، و صلحنامه بين رسول الله و آنها نوشته شد، حضرت دستور دادند كه در همان محل حديبية سرهاى خود را بتراشند، و شترها را قربانى كنند، و از احرام بيرون آيند.
اين معنى براى بعضى از اصحاب بسيار گران آمد، و حاضر براى حلق و قربانى نشدند.رسول خدا غمگين شد و شكايتبه ام سلمه كرد.ام سلمه گفت: اى رسول خدا شما خودتان سر بتراشيد و قربانى كنيد، رسول خدا حلق نمود و نحر كرد، و آن جماعت، با شك و ترديدى كه در نبوت آنحضرت پيدا كردند، حلق نموده و نحر كردند.
هنوز صلحنامه نوشته نشده بود كه عمر بن الخطاب ناگهان برجست و نزد ابوبكر رفت، و راجع به اين قضيه و عدم ورود به مكه و بجا آوردن عمره، و قربانى و حلق در بيابان و شرائط صلحى كه بر مسلمانان ناگوار و سختبود شكايت كرده و گفت: آيا اين مرد رسول خدا نيست كه چنين و چنان مىكند؟!
و بعد از رد و بدلهائى عمر مىگويد: نزد پيغمبر آمدم و گفتم: آيا تو پيغمبر نيستى؟!
فرمود: آرى! گفتم: مگر ما بر حق نيستيم و دشمن ما بر باطل نيست؟! فرمود: آرى!
گفتم: پس اين سرشكستگى و حقارت چيست كه به دست تو در اين پيمان و صلح به ما رسيده است؟!
فرمود: آرى من رسول خدا هستم، و هرگز مخالفت امر او نخواهم نمود، و او يار من خواهد بود، و مرا نصرت خواهد نمود!
گفتم: مگر به ما وعده ندادى كه به زودى به مكه مىرويم و طواف مىكنيم؟!
فرمود: آرى! ولى آيا هيچ به تو خبر دادم كه در اين سال طواف مىكنيم؟!
گفتم: نه، چنين نگفتى!
حضرت فرمود: به درستى كه به مكه خواهى رفت و طواف خواهى نمود!
عمر مىگويد: از آن روز كه اسلام آوردم تا آن روز كه در حديبيه بودم، در
ص 30
نبوت پيغمبر شك ننمودم، ولى آن روز شك آوردم.[35]
دوم: در سنه دهم از هجرت در حجة الوداع كه رسول خدا بر فراز كوه مروه از طرف وحى آسمانى الهى توسط جبرائيل، امر كردند كسانى كه با خود قربانى (هدى از قبيل شتر) نياوردهاند بايد نيتحج را تبديل به عمره كنند، و از احرام بيرون آيند، از جمله اشخاصى كه شديدا با اين موضوع مخالفت كرد، عمر بود، كه گفت: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر منيا؟[36] «چگونه يكى از ما به عرفات برود، در حالى كه از او منى مىچكد»؟! حضرت فرمود: او به قضيه ايمان نمىآورد تا زمانى كه بميرد.
چون سخن او و همدستانش به گوش رسول خدا رسيد، آثار غصب چنان در چهرهاش پديدار شد، كه آمد در ميان مردم خطبه خواند و فرمود: اما بعد فتعلمون ايها الناس! لانا و الله اعلمكم و اتقاكم له! و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لاحللت.[37] «آيا شما مىخواهيد خدا را ياد بدهيد و تعليم كنيد اى مردم! من به خدا سوگند از همه شما علمم بيشتر و تقوايم افزونتر است، و اگر من مىدانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زمان كه گذشت، هيچگاه با خود قربانى نمىآوردم، و من هم مانند شما محل مىشدم و از احرام بيرون مىآمدم».
و چون از علت غضب آنحضرت پرسيدند، فرمود: چگونه من غضبناك نشوم، آخر امر مىكنم عمل نمىكنند، آيا مگر نفهميدى كه من مردم را به عملى امر مىكنم و آنها در آن ترديد و شك مىنمايند؟![38]
عمر اين امر خدا و رسول خدا را ناپسند داشت تا در زمان حكومتخود، صريحا اين حكم را برداشت، و گفت: در زمان حج، عمره تمتع نبايد بجاى
ص 31
بياورند، و هر كس بجاى آورد، من بر او حد جارى مىكنم.عمر مىگويد: من اعتراف دارم كه تمتع، سنت و دستور رسول خداست، و ليكن نظر من اين است كه نبايد بجاى آورده شود.
ابو موسى اشعرى گويد: ان عمر قال: هى سنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يعنى المتعة - و لكنى اخشى ان يعرسوا بهن تحت الاراك ثم يروحوا بهن حجاجا.[39]
عمر مىگفت: «حج تمتع دستور و سنت رسول خداست، و ليكن من بيم از آن دارم كه مردان حاجى زنان خود را در زير درختهاى اراك فرود آرند، و سپس آنها را براى انجام حجبه عرفات ببرند».
و ما به حول الله و قوته بحمد الله بحث كافى در ابتداى جلد ششم از «امام شناسى» پيرامون اين داستان نموديم.
سوم: در «طبقات» ابن سعد رواياتى بسيار وارد است كه چون رسول خدا در بستر مرگ، تقاضاى قلم و كاغذى نمود تا چيزى بنويسد كه امت او هيچگاه گمراه نشوند عمر گفت: ان الرجل ليهجر «بر اين مرد مرض غلبه كرده و هذيان مىگويد»، كفانا كتاب الله «كتاب خدا براى ما كافى است».و پيوسته ممانعت مىكرد، تا اختلاف و مشاجره در بين حاضرين مجلس رسول خدا پديد آمد، جمعى گفتند بياوريم و جمعى از طرفداران عمر مىگفتند: لازم نيست، تا رسول الله به شدت ناراحتشد، و فرمود: برخيزيد و برويد! در اين مجلس محل تشاجر و منازعه نيست، و از دنيا با يك دنيا غم و غصه چشم بر بست.
ابن عباس پيوسته در زمان حيات خود مىگفت: الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم.[40]
«مصيبتبزرگ، تمام مصيبت از آن بود كه ميان رسول خدا و ميان آن نامهاى كه مىخواستبنويسد جدائى انداختند و نگذاشتند آن مكتوبى را كه در نظر داشتبنويسد، و به علت اختلاف و بلند كردن صدا در مجلس آنحضرت، مانع از اين مهم شدند.
ص 32
محمد حسين هيكل مىگويد: و فيما هو فى هذه الشدة و فى البيت رجال قال: هلموا اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا.
قال بعض الحاضرين: ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) قد غلبه الوجع، و عندكم القرآن، و حسبنا كتاب الله، و يذكرون ان عمر هو الذى قال هذه المقالة.و اختلف الحضور، منهم من يقول: قربوا يكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده، منهم من يابى ذلك مكتفيا بكتاب الله، فلما راى محمد خصومتهم قالوا: قوموا![41]
و در آن حال شدت مرض و غلبه كسالت كه پيوسته در پهلوى آنحضرت آب خنكى مىگذاشتند، و پيوسته آنحضرت دستخود را در آن ظرف آب مىبرد و بر صورت خود مىكشيد، و تب آنقدر زياد بود كه احيانا آنحضرت را بيهوش مىكرد، و سپس به هوش مىآمد، و پيامبر از آن تب، بزرگترين شدائد را تحمل مىكرد، و در آن اطاق مردانى بودند، پيغمبر فرمود: «بيائيد من براى شما نامهاى بنويسم كه پس از آن هيچگاه گمراه نخواهيد شد!
بعض از حاضران گفتند: درد و مرض بر رسول خدا غلبه كرده، و نزد شما قرآن است و كتاب خدا ما را بس است، و مىگويند كه: عمر بود كه اين گفتار را گفت.حاضران اختلاف كردند، بعضى از ايشان گفتند: نزديك آوريد، براى شما نامهاى بنويسد كه بعد از آن گمراه نشويد! و بعضى از ايشان امتناع كردند و گفتند: كتاب خدا كافى است.چون محمد دشمنى و خصومت آنان را ديد، گفتند: برخيزيد»!
هيكل بعد از اين عبارات بدون فاصله مىگويد: و ما فتىء ابن عباس بعدها يرى انهم اضاعوا شيئا كثيرا بان لم يسارعوا الى كتابة ما اراد النبى املاءه.
اما عمر فظل و رايه، ان قال الله فى كتابه الكريم: ما فرطنا فى الكتاب من شىء.[42]
«پس از اين قضيه، ابن عباس، هميشه نظرش اين بود و يادآور مىشد كه: حاضران مجلس چيزهاى مهم و بزرگ و فراوانى را از دست دادند، به آنكه در
ص 33
آنچه رسول خدا اراده نوشتن آن را كرده بود، شتاب نورزيدند.
و اما عمر پيوسته در راى خود ثابتبود كه خدا در كتاب كريم خود گفته است: ما در كتاب از آوردن هيچ چيز كوتاهى نكردهايم».
چهارم: ابن عساكر، شش روايت آورده است كه در روز طائف حضرت رسول خدا با حضرت امير المؤمنين عليهما الصلوة و السلام مدتى نجوى كرده و به پنهانى سخن مىگفتند، و چون به واسطه طول كشيدن زمان اين رازگوئى، آثار كراهيت در چهره بعضى از اصحاب (ابو بكر و عمر) ظاهر شد، بعدا كه از رسول خدا درباره اين نجوى با امير المؤمنين عليه السلام پرسيدند، رسول خدا فرمود: من با على، نجوى نكردم، بلكه خداوند با او نجوى كرد، و او را همراز و هم سر خود گرفت.
در يك روايت دارد: فراى الكراهية فى وجوه رجال فقالوا: قد اطال مناجاته منذ اليوم فقال: ما انا انتجيته و لكن الله انتجاه.
«پيامبر در چهره مردانى آثار كراهت و ناخوشايندى ديد، و آنان مىگفتند: مناجات پيغمبر با على از اول روز تا به حال به طول انجاميده است، رسول خدا فرمود: من با او به پنهانى سخن نگفتم، بلكه خدا با او به پنهانى سخن گفت».
و در يك روايت دارد: فلحق ابو بكر (ظ) و عمر فقالا: طالت مناجاتك عليا يا رسول الله! قال: ما انا اناجيه (كذا) و لكن الله انتجاه.[43]
«سپس ابوبكر و عمر خود را به رسول خدا رسانيده، و گفتند: اى رسول خدا: اين رازگوئى و نجواى تو با على خيلى به درازا كشيده است!
رسول خدا فرمود: من با او به پنهانى سخن نمىگويم، بلكه خداوند او را به مناجات خود مخصوص گردانيده و همراز خود كرده است».
پنجم: ابن ابى الحديد مىگويد: ابن عباس گفت: من با عمر در يكى از سفرهايش، به شام مى رفتيم، اتفاقا روزى تنها بر روى شترش مى رفت، من به دنبال او رفتم، گفت: اى ابن عباس من از پسر عمويت (على بن ابيطالب) به تو گله دارم، من از او خواستم كه در اين سفر با ما همراه باشد، و او از آمدن امتناع ورزيد.
ص 34
من هميشه او را غصه دار و اندوهگين مى بينم، تو سبب غصهاش را چه مى دانى؟!
من گفتم: اى امير مؤمنان! تو مى دانى كه سببش چيست!
گفت: من چنين مى دانم كه به سبب از دست رفتن خلافت، اينطور محزون و غمگين است.
من گفتم: به همين جهت است، او چنين مىداند كه رسول خدا امر خلافت را براى او مقرر كرده است.
گفت: اى ابن عباس! اگر رسول خدا امر خلافت را براى او بخواهد، و خداوند نخواهد در اين صورت چه خواهد شد؟! رسول خدا امرى را اراده كرد، و خداوند غير آن امر را اراده كرد، و بنابراين مراد خدا به تحقق پيوست، و مراد رسول او عملى نشد، مگر هر چه رسول خدا بخواهد بشود، خواهد شد؟!
و اين روايت را بدين عبارت نيز آوردهاند كه: رسول خدا در مرض مرگش خواست امر خلافت را براى او مقرر كند، من از ترس پيدايش فتنه، جلوگيرى كردم، و به جهت انتشار امر اسلام مانع شدم.
رسول خدا چون از اين منع من و اراده قلبى من مطلع شد، دستبرداشت، و خداوند نيز آنچه را كه مقرر داشته بود عملى كرد.[44]
عبد الفتاح عبد المقصود گويد: عمر به ابن عباس گفت: قريش كراهت داشت كه نبوت و خلافت در اين خاندان جمع شود، بدين جهت فكر كرد و انتخاب كرد و موفق شد.
ابن عباس در پاسخ گفت: اينكه گفتى: قريش كراهت داشت، خداوند درباره مردمانى كه استحقاق هلاكت دارند، آن استحقاق را منوط به كراهت داشتن ايشان از احكام خدا مىكند، آنجا كه فرمايد:
ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم.[45]
«اين هلاكت و گم شدن اعمال به علت آنست كه ايشان كراهت داشتند آنچه
ص 35
را كه خداوند نازل كرده است، پس تمام اعمال ايشان را حبط و نابود ساخت».
و اما اينكه گفتى خداوند بر مى گزيند، و انتخاب مى كند، خداوند مى فرمايد:
و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.[46]
«و پروردگار تو اى پيامبر خلق مىكند، آنچه را كه بخواهد و برمى گزيند، و براى مردم ابدا اختيارى و گزينشى نيست».
عمر در پاسخ جواب ابن عباس جوابى نداشت جز اينكه عصبانى شد.[47]
در اينجا مى بينيم عمر بين اراده تكوينيه و اراده تشريعيه خدا خلط كرده و به اشتباه رفته است، و جواب دندان شكن ابن عباس، راه گريز را بر او مسدود نمود.
اين پاسخ عمر همانند گفتار عبيد الله بن زياد به حضرت زينب - سلام الله عليها - در مجلس دار الاماره كوفه مىباشد: الحمد لله الذى قتلكم و اكذب احدوثتكم. «حمد براى خدائى است كه شما را كشت، و بدعتهاى تازه شما را فاش ساخت، و دروغ آن را نمودار كرد».
و حضرت زينب - سلام الله عليها - پاسخ دادند كه: خداوند جان هر ذى نفسى را قبض مىكند، و اين منافات با صدق عنوان كشتن تو و يزيد از روى جرم و جريمه ندارد، و كار خدا مانع از قبح فعل شما نيست، و اختيار را از شما سلب نمى كند.يزيد هم در شام قتل اهل بيت را به خدا نسبت مى دهد، و سلطنت خود را از خدا مى داند.
ما در تاريخ بنى عباس بسيار مى بينيم كه خلفاى بنى عباس دچار اين خبط شده، و كارهاى قبيح خود را به خدا نسبت مى دهند و خلافت و حكومت خود را به استناد اينكه قدرت فعلا به دست آنها آمده است، از خدا مى دانند.و عدم امارت امامان اهل بيت عليهم السلام را دليل بر عدم تقدير الهى و مستند به عدم حقانيت آنها مى دانند.
در طول پنج قرن خلافت اولاد عباس، آنقدر شاعران متملق شعرها در اوصاف
ص 36
آنها و امارت عدل و حكومت الهيه آنان سروده اند، و آنقدر در كسر شان اهل بيت و عدم حقانيت آنها به استناد عدم تقدير الهى نسبتبه حكومت آنان، در مجالس خلفاء و امراء و خليفه زادگان شعر سروده اند، و قصائد پرداخته اند، كه روى تاريخ را سياه كرده است.
ابو شمط: مروان بن ابى الجنوب مىگويد: من شعرى را كه در تنقيص رافضه (امامان شيعه) ساخته بودم، در مجلس متوكل خواندم. او در ازآء اين شعر، حكومت و استاندارى بحرين و يمامه را به من داد، و پرچم آن ولايت را به نام من برافراشت، و چهار خلعت به من عنايت نمود، و فرزندش منتصر نيز به من خلعت بخشيد، و متوكل امر كرد به من سه هزار دينار طلا بدهند، اين سه هزار دينار را در مجلس به عنوان شاباش بر سر من نثار كردند، آنگاه فرزندش منتصر و سعد ايتالى را امر كرد كه خود آن دو تن شاباش ها را از زمين جمع كنند، و به من بدهند. آن دو نيز جمع كرده و همه را به من سپردند.
[2] ـ «الغدير» ج 4، ص 150، از اشعار ابن حمّاد عبدي، عاشق و شاعر اهل بيت در قرن چهارم عليه التّحية و الرّضوان.
[3] ـ «حلية الاولياء» ج 1، ص 86.
[4] ـ
جَاءَت سُلَيْمَانَ يَوْمَ العَرْضِ قُبَّرَةٌ بِضِلْعِ جَرَادٍ كَانَ فِي فِيهَا
نَاجَتْ خَفِيَّ الصَّوتِ وَاعَتَذَرت إنَّ الهَدَايَا عَلَي مِقدَارِ مُهْدِيهَا
«در روزي كه همۀ مرغان را در مقام عرض پيشگاه سليمان عرضه ميداشتند، گنجشگ كاكلي كوهي، ران ملخي را در دهان گرفته و به رسم هديه براي سليمان آورد؛ آنگاه با صداي ضعيف و كوتاه خود چنين در مقام عذرخواهي بر آمد كه هميشه هدايائي كه براي اشخاص ميبرند بر مقدار و ارزش هديه كننده است؛ نه بر مقدار و ارزش هديه شونده».
[5] ـ آيۀ 214، از سورۀ 26: شعراء
[6] ـ آيۀ 3، از سورۀ 5: مآئده.
[7] ـ آيۀ 43، از سورۀ 16: نحل
[8] ـ آيۀ 103، از سورۀ 3: آل عمران
[9] ـ آيۀ 8، از سورۀ 102: تكاثر
[10] ـ آيۀ 24، از سورۀ 37: صافاّت
[11] ـ آيۀ 59، از سورۀ 4: نساء
[12] ـ آيۀ 33، از سورۀ 33: احزاب
[13] ـ آيۀ 60، از سورۀ 3: آل عمران
[14] ـ آيۀ 23، از سورۀ 42: شوري
[15] ـ آيۀ 6، از سورۀ 98: بيّنه
[16] ـ آيۀ 1 و 2، از سورۀ 78: نبأ
[17] ـ آيۀ 207، از سورۀ 2: بقره
[18] ـ آيۀ 12، از سورۀ 58: مجادله
[19] ـ آيۀ 43، از سورۀ 13: رعد
[20] ـ آيۀ 4، از سورۀ 66: تحريم
[21] ـ آيۀ 3، از سورۀ 9: توبه
[22] ـ آيۀ 12، از سورۀ 69: الحاقّة
[23] ـ آيۀ 113، از سورۀ 37: صافّات
[24] ـ آيۀ 22، از سورۀ 39: زُمر
[25] ـ آيۀ 153، از سورۀ 6: انعام
[26] ـ آيۀ 22، از سورۀ 67: مُلك
[27] ـ «تاريخ بغداد» حافظ خطيب، ج 4، ص 410
[28] ـ «حلية الاولياء» حافظ أبونُعيم اصفهاني ج 1�� ص 63
[29] ـ آيۀ 55، از سورۀ 5: مائده.
[30] ـ خُوخَه با كُوَّه، دريچۀ كوچكي است كه در اطاق به جهت آمدن نور باز ميكنند.
[31] ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 35: فاطر.
[32] ـ ذیل آيۀ 32، از سورۀ 35: فاطر
[33] آيۀ 33، از سورۀ 35: فاطر
[34] ـ «غاية المرام» ج 1، تحت حديث شمارۀ 9، از ص 219 تا ص 222.
[35] ـ مُلَخَّص آنچه در «سيرۀ ابن هشام» ج 3، ص 781 تا ص 784؛ و در تفسير «مجمع البيان» ج 5، ص 116 تا ص 119 طبع صيدا؛ و در «بحار الانوار» كمپاني ج 6، ص 562؛ به نقل از «تفسير علي بن ابراهيم» آورده است.
[36] ـ «اعلام الوري» ص 138، و «علل الشرايع» ص 413، و «فروع كافي» ج 4، ص 249 و 246.
[37] ـ «الوفآء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 210، و كتاب «حياة محمّد» هَيْكَل، ص 461.
[38] ـ كتاب «حيات محمّد» هيكل، ج 1، ص 461.
[39] ـ «تفسير الميزان» ج 2، ص 90؛ از «مسند» احمد بن حنبل
[40] ـ «طبقات ابن سعد» ج 1 ص 244.
[41] ـ «حياة محمّد» ص 474 ص 475.
[42] ـ «حياة محمّد» ص 475.
[43] ـ «تاريخ دمشق» ج 2، از ص 307 تا ص 311.
[44] ـ «شرح نهج البلاغة» بيست جلدي، ج 12، ص 78 و ص 79.
[45] ـ آيۀ 9، از سورۀ 47: محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم