اولاً معتبر دانستن تاريخ شمسي و قمري هر دو چه معني دارد؟ جائي كه قرآن كريم، تاريخ را منحصراً به شهور قمريّه منحصر میكند، و سنّت پيامبر اكرم، و منهاج پيشوايان دين اجماعاً و اتّفاقاً نيز به ماههاي قمري اقتصار كردهاند، اعتبار دادن كه همان به رسميّت در آوردن ماهها و سالهاي شمسي است منضمّاً به ماههاي قمري صحيح نيست.
و ثانياً مبناي كارهاي دولتي چرا خصوص تاريخ شمسي است كه در آن دو مرحله از اشكال باقي است؟ اگر مذهب از سياست انفكاك ندارد، حتماً بايد مبناي كارهاي دوائر دولتي بر شهور قمريّه باشد، اين تفكيك از كجا پيدا شده است؟
و ثالثاً مبناي كارهاي دولتي را تاريخ شمسي قرار دادن، عباره اخراي رسميّت دادن ماهها و سالهاي شمسي است. چون رسميّت معنائي ندارد جز آنكه در مورد عمل، بايد آن را مورد استفاده قرار داد. و عليهذا دوائر دولتي تاريخ شمسي را به رسميّت میشناسند، نه قمري را. و در ميان خود با آن معامله میكنند، نه با قمري، و اين عين محذور است.
و اين گفتار با طرح تغيير سوم كه در مجلسين گذشت چه تفاوتي دارد؟ آنها هم میگفتند: تاريخ قمري هجري به جاي خود محفوظ، و براي انجام امور مذهب مورد استفاده است، و تاريخ باستاني شاهنشاهي براي رسميّت كشور و ادارات و ديد و بازديدهاي رسمي دولتي، و نشستها و سمينارها، و كنفرانسها، و جشنها و سالروزها، و معاهدهها و غير ذلك.
اينها هم امروز در امور رسمي به تاريخ قمري اعتنائي ندارند. سالروز انقلاب، و شهادت ها، و جشن ها، و غيرها را به ترايخ شمسي میگيرند. مثلاً شهادت مرحوم آقا شيخ مرتضي مطهّري را 12 ارديبهشت می گيرند، با آنكه آن مرحوم
ص 207
در روز 5 جمادي الثّانيه به شهادت رسيد. [277] و شهادت مرحوم دستغيب و مرحوم صدوقي و مرحوم قاضي و مرحوم اشرفي و مرحوم مفتّح را كه به عنوان روز فيضيّه و دانشگاه، و روز وصل طلاّب با دانشجويان قرار دادهاند، و غير ذلك همه را بر اساس تاريخ شمسي فرورديني میگيرند.
رحلت علامه آيه الله طباطبائي را كه در روز 18 محرّم واقع شد [278]در روز 24 آبان می گيرند در حالي كه روح آن مرحوم از اين سالگردها منزجر است، و او متحقّق به حقّ و امضاي شهور و سالهاي قمري است.
از اينها گذشته اين شهادتها و جشنها و يادبودها چون بر اساس نهضت ديني و اسلامي صورت گرفته است، براي برقراري و پايداري آن در خاطرات نسل فعلي و آينده، مناسبتر است كه با ماههاي قمري يادآوري شود. شهادت عالم مظلوم غريب مجاهد سيّد حسن مدرّس رضوان الله عليه در بندگاه كاشمر كه در ماه رمضان، و در حال روزه هنگام غروب آفتاب و نماز صورت گرفت اگر در 27 ماه رمضان يادآوري شود و سالروزش گرفته شود، بهتر است يا در 10 آذرماه؟[279] و به دار آويخته شدن شهيد راه عدل مرحوم شيخ فضل الله نوري در روز ميلاد امير المومنين (ع) در 13 رجب [280] بهتر است يا در فلان ماه شمسي مثلاً.
ص 208
قيام مردم پس از دهۀ محرم كه ده روز تمام عزاداري كرده، و در مجالس و محافل با خطبهها و سخنرانيها، و ياد عظمت سيّد الشّهدا (ع) كه منتهي به خطابه تاريخي رهبر انقلاب در عصر و روز عاشورا در مدرسۀ فيضيّه شد، و بالاخره موجب بازداشت بسياري از علماء و فضلاء در تهران و ساير شهرستانها، و آوردن ايشان به تهران به قصد اعدام، و قيام ملّت مسلمان در تهران و قم، در روز دوازدهم محرّم بهتر است يا در پانزدهم خرداد؟
قيام مردم تهران در شب اول و روز اول محرّم كه كفن پوشيده و به ياد سيّد الشهداء (ع) بانك الله اكبر سر دادند و رژيم سفّاكانه، اين قيام را به خون نشاند در اول محرّم بهتر است، يا در 5 مهرماه؟
باري طبق مدارك شرعي و بر اساس تجربۀ تاريخي، ماههاي قمري، ملاك گاه شماري امت اسلام است، نه غير آن.
امروزه در سمينارها و نشست هائي كه در بين ممالك اسلامي صورت میگيرد، و ايرانيان اين ايراد را به آنان دارند كه چرا سالهاي شما مسيحي است؟ اگر آنها بگويند چه تاريخي را قرار دهيم كه با هم مشترك باشيم؟ جز هجري قمري مگر چيزي هست؟ آنها هم به ما اين ايراد را دارند كه نه سالهاي شمسي، اسلامي است، و نه فروردين ماه و بهمن ماه. پس همه با هم بايد بر اساس و اصل صحيح قرآني خود را اصلاح كنيم، تا در اولين چيزي كه شرط وحدت مسلمانان است، با يكديگر تشريك مساعي نموده و سهيم باشيم.
باز هم میگوئيم چگونه سالگرد رحلت امير المؤمنين (ع) را به شمسي قرار دادن صحيح نيست، و الاّ يك روز در شوّال و يك روز در ربيع الاول واقع میشود؟ و چگونه عاشورا را شمسي قرار دادن صحيح نيست، والاّ يك روز در رجب و يك روز در شوال واقع میشود؟و چگونه نيمۀ شعبان ميلاد امام زمان (ع) را شمسي قرار دادن صحيح نيست، و الاّ يك روز در محرّم و يك روز در صفر واقع میشود؟ و به طور كلّي در تمام سال دوران میكند، همينطور ساير امور از سالگردها و غيرها صحيح نيست. [281]
ص 209
و اين همان نسيء است كه قرآن ما را از آن نهي كرده، و در سنّت پيامبر درخطبۀ حجه الوداع به شدّت ما را تحذير نمودهاند. زيرا كه سالهاي شمسي عقبتر از سالهاي قمري است، و اگر بنا شود گاهنامه را بر اساس تاريخ شمسي قرار دهيم، هر سال يازده روز در اوقات سال قبل تأخير انداخته ايم؛ پس براي عدم ابتلاء به نسي و برقراري هر فعل در موضوع و زمان مختصّ به خود هيچ چاره أي، از اتّخاذ شهور قمريّه نداريم.
چون در خطبه رسول خدا (ص) در مني، موضوع نسيء ذكر شد، و ما ناچار از شرح و تفسير آن بوديم، سخن در كيفيت نسيء ما را به حبث كامل و شاملي در پيرامون شهور قمريّه و سنوات شمسيّه كشانيد.
فلله الحمد و له المنه كه اين بحث پاكيزه تقديم و مورد مطالعۀ خوانندگان محترم كتاب «امام شناسي» قرار گرفت
تذييل: سال شمسي عبارت است از گردش يك دوره زمين به دور خورشيد، يعني از ابتداي وصول زمين به اول برج حمل، تا وصول مجددّ آن به اين نقطه، كه عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقيقه و چهل و پنج ثانيه.
و چون تقسيم اين مقدار بر دوازده ماه محسوس نيست، و خرده میآورد، لذا همانطور كه براي اصل تعيين اين مقدار، محاسبۀ منجّم لازم است، براي كيفيّت تقسيم اين مقدار بر ماههاي دوازده گانه نيز محاسبۀ منجّم از امور ضروريّه وحتمي است. و چون منجّمين در كيفيّت تقسيم، اختلاف نمودهاند، لذا ماههاي شمسي بر اساس تاريخ هاي مختلف رومي، و مسيحي قيصري معروف به تاريخ ژولين، مسيحي گرگواري، و هجري شمسي، و شمسي يزدگردي، و جلالي ملكشاهي و شمسي
ص 210
باستاني [282] تفاوت دارد، و در هر يك از اين تواريخ در تعداد روزهاي ماه اختلاف است.
ص 211
و اما سالهاي قمري چون عبارت است چون عبارت است از دوازده ماه قمري، و ماه قمري محسوس و مشهود است، كه عبارت از فاصله ميان دو مقابلۀ پي در پي خورشيد و ماه است، و ابتداي آن حتماً بايد به رؤيت هلال تحقّق پذيرد، پس در سالها وماههاي قمري نيازي به محاسبۀ منجّم، و تعديلات، و ضبط كبائس نيست. گرچه منجّمين هم براي خود كبائس درست كردهاند، ولي آن راجع به شهور قمريّۀ نجومي است، نه شهور قمريۀ شرعيه كه حتماً بايد با رويت هلال بعد از خروج از محاق صورت گيرد.
و چون دين مقدّس اسلام دين فطرت است: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ [283]. فلهذا احكام و قوانين آن همه بر اساس فطرت و طبيعت و مشاهده و رؤيت و امثالهاست. می گويد: هر وقت ماه را بر فراز آسمان بعد از محاق ديدي، آن را اول
ص 212
ماه خود قرار بده! و اين ماه را ادامه بده تا رؤيت ديگر! اين دستوري است ساده و آسان و همگاني و غير قابل تغيير و تحريف و زياده و نقصان.
اين قسم محاسبۀ ماه، و رؤيت آن در بدو آن، و سير ماه را در آسمان ديدن، براي تعيين اوقات قضيّه اي، است همگاني، براي عالم و جاهل، و رياضي دان و درس ناخوانده، و منجّم و غير منجّم، و متمدّن و بدوي، و حضري و سفري تفاوتي ندارد، و در حساب اشتباه نمي شود.
اگر كسي ساليان دراز مثلاً پنجاه سال يا بيشتر در روي كشتي بر روي آب بماند، و يا بر فراز قلّۀ كوه تنها و دور از مردم و اجتماع زيست كند، و يا در قراء و قصبات، دور از مجتمع زندگي نمايد، و يا از كاروان منقطع شود، و سالها در ميان باديه و بيابان بماند، باز می داند ماهش كدام است. و امروز كدام روز از ماه است.
و اسلام كه دين همگاني عالمي و فطري است، اينطور مقررّ داشته است، كه براي تمام افراد عالم سالها و ماهها بر اصل رويت اهلّه و شهور قمريّه ترتيب يابد. و اين به قدري دقيق و ظريف است، كه اگر دو نفر مجاهد في سبيل الله كه نه تقويم همراهشان هست، و نه منجّمي و نه محاسبي، چنانچه از هم جدا شوند، يكي در اين طرف كره در مشرق زمين، و ديگري در آن طرف كره در مغرب زمين، قرار گيرد، و ساليان دراز هم از هم جدا باشند، چون به يكديگر برسند، میدانند الآن چه روزي از چه ماهي و از چه سالي است. زيرا پيوسته حساب ماهها را با رؤيت هلال دارند، و حساب سالها را به انباشته شدن هر دوازده ماه دارند، و حساب روزها را نيز دارند.
و اين قانوني است كه در آن نقصان و زياده پيدا نمي شود، و نياز به محاسبۀ منجّم ندارد، و قائلين و پيروان آن با يكديگر اختلافي ندارند، و نياز به جعل و حدس و تقريب و تخمين و قرارداد نيست.
و اين قانوني است كه میتواند بشر را اداره كند، و براي تمام عالم در هر شرائط و به هر صورت، حكم بفرستد، و همه را متّفقاً و متّحداً در تحت يك پرچم و يك تاريخ و يك تقويم در آورد؛ و شريعت آسان و همگاني كه رسول خدا بيان فرموده كه: بعثت علي شريعه سمحه سهله [284] همين است.
ص 213
اما اگر بنا بود تقويم شرعي و اسلامي، تقويم شمسي باشد، چه اشكالاتي در پي داشت، خدا میداند!
اولاً نياز به رصد، و منجّم و تعيين نقطۀ اعتدال ربيعي، و يا اعتدال خريفي بود، و اسلام هيچگاه احكام خود را به نياز امر مجعول خارجي مقيّد نمي كند.
ثانياً كداميك از شهور شمسيّه را معتبر داند؟ زيرا كه دانستيم در مقدار و اندازۀ شهور شمسيه بنابر تقاويم مختلف، متفاوت است.
ثالثاً اگر اختيار تعيين شهور را به دست منجّم میسپرد، هر منجّمي به دلخواه خود به طوري مخصوص، ماهها را مرتّب و منظّم مینمود، و اين موجب خلاف و اختلاف در امّت در تقويم و احكام می شد. و میدانيم كه چنانچه منجّمين در اصل حساب و تعيين مقدار كبيسه اشتباه نكنند، اختيار تعيين مقدار ماهها امري است مجعول و در تحت اختيار آنان. و هيچ رأي منجّم خاصّي را با حفظ اصول حساب نمي توان بر رأي منجّم ديگري مقدّم داشت.
و رابعاً موجب اختلاف مسلمين در نقاط مختلفۀ عالم به علت دسترس نبودن تقويم و تاريخ میگشت، و اهالي قراء و قصبات و كاروانها و مسافران دريائي و هوائي در صورتي كه سفرشان به طول میانجاميد، حساب خود را گم میكردند، و در اين صورت ديگر براي بقا شريعت و حلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالُ إلَيَ يَوْمِ الْقِيَامَه، وَ حَرَامُ مُحَمَّدٍ حَرَامُ إلَي يوْمِ الْقِيَامَهِ [285] مفهوم و مصداقي بجاي نمي ماند.
پس میبينيم كه چگونه با آيۀ كريمۀ إنّ عِدَّهَ الشُّهُوِر عِنْدَاللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللهِ يَوْم خَلَقَ الْسَمَواتِ وَ الْأرْضَ مِنْهاَ أرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ.
اولاً اين ترتيب ماههاي قمري را منوط به خلقت و آفرينش دانسته، و دوازدۀ تا بودن آنها را، مربوط به اصل تكوين و فطرت، و پيدايش آسمان و زمين دانسته، و علاوه اين را دين قيّم يعني آئين استوار و پابرجا و ثابت معرّفي كرده است. يعني سالهاي قمري و شهور قمريّه آئين استوار و حكم تغيير پيدا نكردني و تحريف
ص 214
ناپذيرفتني خداوند متعال است، تا هنگامي كه آسمانها و زمين بر پاست [286].
مرحبا بر اين ديني كه تاريخش چنان دقيق و منظّم است، كه امروزه كه روز چهارم ربيع الثاني يكهزار و چهارصد و پنج هجريّۀ قمريّه است، در تمام نقاط عالم، و در ميان همه مسلمانان جهان، بدون هيچ اختلافي همين روز، و همين ماه، و همين سال است.
حال در میيابيم كه چگونه دست استعمار كوشيده است كه اين تاريخ قويم را بر هم زند، و يا بر اساس ماهها و سالهاي شمسي، گرچه مبدأ هجرت بجاي خود باقي باشد، و يا بر اساس تبديل تاريخ هجري به مسيحي، و يا به تاريخ شاهنشاهي، اين وحدت را قطع كند، و اين ريسمان متين را ببرد. قَطَعَ اللهُ أيْدِيَهُمْ وَ تَبَّتْ كَلِمَتُهُمْ وَلُعِنُوا بِما قالوا و بِما عَمِلوا، وَ ثَبَّتَ اللهُ الْمؤمِنَين بِدينِهِمُ القَويمِ وَ صِراطِهِمُ الْمُسْتَقيمِ وَ أعْلَي كَلِمهَ الْمُسْلِمينَ، وَ هِيَ الْكَلمْهُ الْعُلْيَا.
دوم از منافعي كه از سالها و ماههاي قمري به نظر میرسد، تطوپر اعمال افراد مسلمان است در تمام فصول و اوقات مختلفۀ سال. مثلاً روزۀ ماه رمضان پيوسته در سنوات فصول گردش میكند. و مسلمان روزه دار در زمستان و بهار و تابستان و پائيز روزه میگيرد، بدون امكان هيچگونه تخلّفي. و بنابر اين علاوه بر آنكه مزاج و طبع او در فصول اربعه نياز به روزه در فصول اربعه دارد _ طبق برداشت احكام و قوانين از اصل فطرت _ و منافع صحّي روزه به طور كامل عائد او میشود، مزاج و طبع و ارادۀ او را آماده براي گرسنگي در اوقات طولاني و گرم نيز میكند، و بناب راين جهاد في سبيل الله كه واجب و همگاني و براي پير و جوان است، و اختصاص به فصل سرما و اعتدال هوا ندارد، و چه بسا ممكن است در تابستان گرم واقع شود، و لازم میآيد كه امّت مسلمان در شرائط سخت گرما و طولاني بودن روز، و يا سرما و شدّت آن از
ص 215
حقوق حقوق حقّه خود دفاع كنند، و به جهاد با خصم بر خيزند، اين جهاد و دفاع، براي مسلمان آسان میشود. و همچنين حجّ كه در ذوالحجه صورت میگيرد، و در فصول اربعه گردش میكند، _ مضافاً به بهرۀ كامل مسلمان از فوائد حجّ حتّي در سرماي سرد و در گرماي گرم _ او را براي سفر و جهاد در راه دور، با هر موقعيت و شرائطي آماده و مجهز میسازد.
و محصّل مطلب آنكه چون طبيعت انسان، در دوران سال، در چهار فصل میگردد، اسلام كه بر اساس فطرت و سرشت انسان بنا نهاده شده است، احكام و تكاليف را طوري مقررّ فرموده است كه با طبيعت انسان در گردش چهار فصل در گردش باشد.
و اما آنچه راجع به عيد نوروز در افواه شهرت يافته است، كه اسلام آن را امضاء كرده، و غسل و نماز و دعا را در هنگام تحويل شمس به برج حمل، مرغوب دانسته است، كلامي است از حقيقت خالي.
اسلام ابداً در اين باره ترغيبي نكرده است، بلكه گرفتن عيد را به عنوان سنّت ملي و آداب قومي بدعت شمرده، و مردود دانسته است. روايتي كه در اين باب از معلّي بن خنيس وارد شده، ضعيف السّند است. و بقيّۀ احاديث نيز به همين منوال. و غسل و دعا نيز بنابر أدلۀ تسامح در سنن بر اساس روايات مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ عَلَي شَيْ ءٍ فَأتَيِ بِه الْتِمَاسَ ذَلِكَ الثَّوَابِ اُوتيَهُ وَ إنْ لَمْ يَكُنْ كَمَا بَلَغَ[287] مشرّع حكم نيست، و استمساك به آنها در اين مورد مبني ندارد، و ما در باب عيد نوروز و عدم جواز تمسّك به ادلّۀ تسامح در سنن در اين مورد، در نظر داريم رسالۀ شامل و كامل بنويسيم بحول الله وقوته و لا حول و لا قوه الاّ بالله العلي العظيم.
و همچنين دربارۀ مهرجان كه عيد مهرگان است نهي وارد شده است. و تمسّك به نيروز و مهرجان را از آداب جاهليّت شمرده است. اميد است با توفيق تحرير اين رساله حقايق بيشتري ظهور كند ان شاء الله تعالي.
ص 216
در اينجا ديگر بحث دربارۀ شهور و سنوات قمريّه و شمسيّه را به پايان میبريم، و در تفسير نسيء كه در آيۀ كريمه و در روايت شريفۀ نبويّه در حجّه الوداع آمده بود، ديگر سخني نمي گوئيم و به ساير مناسكي كه رسول خدا (ص) در زمين مني انجام دادند میپردازيم
از محلي كه رسول خدا (ص) در مني خطبه خواندند، يكسره به قربانگاه (منحر) آمدند، و شتراني را كه با خود آورده بودند، همه را به دست مبارك خود نحر كردند.
سابقاً گفتيم كه رسول خدا (ص) با خود 63 و يا 64 و يا 66 و يا 67 نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت امير المؤمنين (ع) براي رسول خدا از يمن 37 و يا 36 و يا 34 و يا 33 نفر شتر آوردند، و حضرت رسول الله، امير المؤمنين (ع) را در حجّ و هدي خود شريك فرمود، و در تمام مناسك، آن جناب همانند آن حضرت بودند.
فلهذا در موقع نحر شتران كه مجموعاً يكصد نفر بود، رسول خدا با امير المؤمنين (ع) مجموعاً به نحر شتران پرداختند. اول رسول خدا شروع به نحر كردند، و گويند 63 نفر شتر كه به مقدار عمر آن حضرت بود نحر كردند، در مقابل هر سال از عمر، يك نفر شتر. و بقيّه را تا صد نفر امير المؤمنين (ع) نحر كردند. نگهبان همگي اين شتران، ناجيه بن جندب خزاعي اسلمي بود. [288]
حضرت رسول الله دستور دادند: از هر شتري يك قطعه بر گيرند، و همه را در يك ديگ سنگي ريخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصيّ والا تبارش امير المؤمنين عليه صلوات المصلّين كم كم و آهسته از شور با و گوشت آن قدري تناول كردند.
تمام اين يكصد شتر را پس از كشتن، رسول خدا تصدّق كردند، و حتّي پوست آنها را، و حتّي جلّهاي روي شتران و آنچه بر گردنهاي آنها آويزان كرده
ص 217
بودند، همه را تصدّق دادند، و از آنها به مباشرين پوست كندن شتران و قطعه قطعه كنندۀ آنها هيچ ندادند. بلكه مزد آنها را از چيز ديگري غير از اجزاء و اعضاء و متعلّقات شتران دادند. [289]
و چون رسول خدا (ص) از نحر فارغ شدند، حلق كردند (سر خود را تراشيدند) و سر تراش آن حضرت معمر بن عبدالله بود. حضرت اشاره به طرف راست سر خود كردند، و حلاّق نيمۀ راست را تراشيد. آن حضرت موها را به أبوطلحة انصاري دادند، تا در ميان مردم تقسيم كرد. و به هر يك، يك يا دو مو میرسيد، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاّق نيمۀ چپ را تراشيد.
آن را نيز به ام سليم زوجۀ ابوطلحة انصاري، و يا به كريب، و يا به خود ابوطلحه دادند تا آ، را نيز در ميان حجّاج تقسيم كند. [290]
چون آن حضرت از تراشيدن سر فارغ شدند لباس نظيف و دوخته در تن كردند و به سوي مكّه براي انجام طواف، و نماز طواف حركت كردند.
ولايخفي آنكه قبل از حركت، چون مردم از حلق (سر تراشيدن خود) و يا تقصير (كوتاه كردن مو) میپرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: رَحِمَ اللهُ الْمُحَلِّقِينَ «خداوند رحمت خود را بر سر تراشندگان نازل میكند». و در روايت است كه چون بعضي از اصحاب حلق و بعضي تقصير نموده بودند حضرت فرمود: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ «خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست»!
گفتند: وَ الْمَقَصِّرِينَ؟ يعني بر كوتاه كنندگان مو نيز رحمت و غفران خود را بفرستد؟
رسول خدا تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ.
باز گفتندكه والمقصّرين؟
رسول خدا براي بار سوم تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ!
و چون در مرتبۀ چهارم گفتند: وَ الْمَقَصِّرِينَ؟ خدا غفران و آمرزشش را بر
ص 218
مقصّرين نيز نازل كند؟ رسول خدا فرمود: وَ الْمَقَصِّرِينَ«خدا بر مقصّرين نيز نازل كند». [291]
بعضي گفته اندك اين تكرار حضرت در عمرۀ حديبيه بوده است، نهدر حجه الوداع، و ليكن چون علاوه بر عمره حديبيه، در حجّه الوداع نيز چنين پرسش و جوابي روايت شده است، هيچ بعدي ندارد كه در هر دو موضع رسول خدا (ص) محلّقين را سه بار، و در مرحله چهارم براي مقصّرين نيز طلب مغفرت نموده باشد.
باري رسول خدا (ص) چون از مني به مكه آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضي و از جملۀ عباس عموي آن حضرت خواست آب از منزل خود بياورد، حضرت فرمودند: نه، از همين آبهائي كه مردم میآشامند. [292] آنگاه به جانب چاه زمزم آمدهو يك دلو آب براي آن حضرت سقّاياني از بني عبدالمطّلب كه در اطراف زمزم مشغول آب كشي بودند آب بيرون آوردند.
حضرت قدري آز آن دلو تناول كردند، و بعد مقداري از آن آب كه در دهان مبارك بود، در دلو ريخته و به سقّايان دادند تا دو مرتبه در چاه خالي كنند، و فرمودند: اگر هر آينه خوف آن نداشتم كه مردم اين را نسك و از اعمال پندارند و خودشان براي آب كشي به جانب زمزم آيند، و اين شغل را از شما بگيرند، دوست داشتم كه خودم به تنهائي آب بكشم، بطوريكه ريسمان دلو بر روي اين شانۀ من نمايان باشد. [293]
حضرت رسول الله (ص) طواف و نماز آن را بجاي آورده، و همان روز به مني برگشتند. بعضي گفتهاند كه نماز ظهر را در مكه بجاي آورند، و بعضي گفتند در مني، و اين قول بعيد است، زيرا هر چه هم روز طويل باشد، انجام مناسك مني از رمي و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و خوردن از قدري از آب آن، و خواندن خطبۀ طويل، و جواب دادن به پرسش هاي مردم، و آمدن به مكه كه تقريباً دو
ص 219
فرسخ است، و انجام مناسك بيت الله الحرام، اين همه بعيد است كه تا ساعتي قبل از ظهر پايان يافته باشد، تا حضرت به مني مراجعت كرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند.[294] در «البدايه و النهايه» ج 57 ص 191 آورده است كه حجّ رسول الله در تابستان بود، و روز هم روز طولاني بود.
پس قول اقرب آنست كه رسول الله نماز ظهر را در مكه بجاي آورده و سپس به صورت مني رهسپار شدهاند.
بايد دانست كه حجّ هرگونه كه باشد خواه حجّ تمتّع، و يا قران، و يا افراد، دو طواف دارد يك طواف را طواف زيارت و يا افاضه گويند، و آن اولين طوافي است كه محرم به احرام حجّ انجام می دهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طواف قارن و مفرد كه چنانچه بخواهند، بعد از احرام و دخول در مكه میتوانند انجام دهند، و رسول خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) كه حجّشان حجّ قران بود، و با خود سوق هدي نموده بودند، و چون وارد مكه شدند، در اولين وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعي را نيز انجام دادند.
و البتّه بعد از اين طواف هم، سعي بين صفا و مروه را بجاي میآورند.
و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتّع، و يا همچون قارن و مفردي كه قبل از وقوف، طواف و سعي را انجام نداده باشد.
طواف ديگر، طوافي است كه پس از اتمام اعمال انجام میدهند، و آن را طواف نساء گويند. و در وجوب آن بين شيعه و سني هيچگونه خلافي نيست.
اين طواف جزء اعمال حجّ نست، بلكه عملي است واجب و مستقلّ، جدا از اجزاء حجّ، و اگر كسي هم بجا نياورد، در حجّ او اشكالي نخواهد بود، غايه الامر عمل واجبي را ترك كرده، و اثر آن كه حلّيّت نسوان است، مترتّب نشده است.
و علّت آنكه آن را طواف نساء گويند، به جهت آنست كه اثر آن حلّيّت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف افاضه كه جزء حجّ است و اثر آن حلّيّت طيب و عطر و استعمال بوي خوش است.
ص 220
اهل تسنّن هم اين طواف را واجب میدانند، و غاية الامر نام آن را طواف وداع میگويند. و اثر آن را هم حلّيّت زنان میدانند، كه بدون آن زنان به حرمت خود باقي هستند.
و علّت آنكه نام آن را طواف نساء نمي گذارند، براي آنست كه آنها همگي طواف زيارت و افاضه را موجب حلّيّت طيب و بوي خوش نمي دانند، و بسياري از آنان قائلند كه به مجرّد حلق و يا تقصير در مني استعمال بوي خوش و طيب، حلال میگردد.
پس اين تقابل بين اين دو طواف، در نزد آنها نيست كه به جهت آن نام طواف اخير را طواف نساء گذارند. ولي اثر اين طواف، همانطور كه ذكر شد اجماعاً در نزد آنها نيز حلّيّت زنان است. پس حقيقتاً طواف وداع واجب آنها، همين طواف است و اثرش نيز همين است، و اخلاف اسم گذاري موجب تغيير حقيقت عمل نيست.
ولي شيعه علاوه بر اين طواف واجب، طواف ديگري را به نام طواف وداع در وقت خروج از مكّه مستحبّ می داند.
و طواف نساء و يا وداع در نزد عامّه سعي ندارد، با آنكه واجب است، و فقط دو ركعت نماز واجب پس از آن دارد. ولي طواف افاضه سعي دارد، و بدون آن عمل ناقص است. [295]
فلهذا میبينيم رسول خدا (ص) با امير المؤمنين (ع)، در پي طواف افاضه سعي نمودند، ولي در پي طواف نساء و يا وداع، كه پس از وقوف به عرفات و اداء مناسك روز عيد قربان بجاي آوردند، سعي انجام ندادند.
اما كساني كه از مكله به دستور رسول الله احرام به حجّ بستند، و حجّشان حجّ افراد بود آنان بعد از وقوف و اداي مناسك روز مني، بايد يك طواف افاضه انجام دهند و يك سعي، و در عقيب آن يك طواف نساء و يا طواف وداع، فالحمدلله وحده.
رسول خدا پس از انجام مناسك بيت الله الحرام در روز عيد قربان به
ص 221
سرزمين مني بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سؤال میكردند، راجع به تقديم بعضي از مناسك مني بر بعضي ديگر، جهلاً يا نسياناً می فرمود: لا حرج عيبي ندارد و باكي نيست، چه از مقدم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمي، و حتي بر تقديم طواف زيارت بر رمي میفرمود: لا حرج. [296]
در اينجا روايت شيعه و عامّه هر دو تطبيق بر اين حكم دارند، و ما در اينجا دو روايت از شيعه و دو روايت از عامّه نقل میكنيم:
اما از شيعه، علي بن ابراهيم از پدر از ابن ابي عمير از جميل بن درّاج روايت میكند كه: سَأُلْتُ أبَاعَبْدِاللهِ (ع) عَنِ الرَّجُلِ يَزُورُ الْبَيْتَ قَبْلَ أنْ يَحْلِقَ قالَ: لَا يَنْبَغِي إلَّا أنْ يَكُونَ نَاسِياً.
ثُمَّ قالَ : إنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) أتَاهُ اُنَاسٌ يَوْمَ النَّحْرِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : يا رسُول اللهِ! إنِّي حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أذْبَحَ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أرْمَي، فَلَمْ يَتْرُكُوا شَيْئاً كَانَ يَنْبَغِي لَهُمْ أنْ يُؤخِّرُوهُ إلَّا قَدَّمُوهُ، فَقَالَ: لَا حَرَجَ. [297]
جميل گويد: «از حضرت صادق (ع) درباره مردي كه زيارت خانه وطواف را قبل از حلق انجام داده است پرسيدم، فرمود: سزاوار نيست، مگر از روي فراموشي باشد.
سپس فرمود: جماعتي از مردم در روز نحر، به نزد رسول الله آمدند، بعضي گفتند: اي، پيغمبر خدا من پيش از ذبح كردن، سر تراشيده ام، و بعضي گفتند: من پيش از رمي كردن سر تراشيده ام، و هيچ چيزي را كه بايد مؤخّر بجاي بياورند، باز نگذاشتند مگر اينكه مقدّم بجاي آورده بودند، حضرت فرمود: باكي نيست».
دوم روايتي است كه عدّه اي، از اصحاب، از سهل بن زياد، از احمدبن محمّدبن ابي نصر، روايت كردهاند كه او گفت: از حضرت باقر (ع) پرسيدم دربارۀ مردي از اصحاب ما كه رمي جمره راكه در روز عيد قربان بجاي آورد، قبل از ذبح كردن سر تراشيد.
حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفي از مسلمانان به نزد رسول خدا (ص)
ص 222
آمدند و گفتند: اي، پيغمبر خدا! ما ذبح كرديم قبل از اينكه رمي كنيم، و سر تراشيديم قبل از اينكه ذبح كنيم، و چيزي باقي نگذاشتند از آنچه میبايست مقدّم دارند الا اينكه مؤخر داشته بودند و نيز چيزي باقي نگذاشتند از آنچه میبايست مؤخّر دارند مگر اينكه مقدّم داشته بودند.
حضرت رسول الله (ص) به همگي آنها فرمود: لَا حَرَج، لَا حَرَجَ. [298]اما از عامّه، «صحيح» مسلم، از عمرو بن العاصي، روايت شده است كه گفت: رسول خدا (ص) در حجه الوداع در زمين مني بر روي راحله اي، وقوف داشت، كه مردم از او مسئله می پرسيدند.
مردي به حضور آن حضرت رسيد و گفت: يا رسول الله! من نمي دانستم كه محلّ شدن به واسطۀ سر تراشيدن نبايد قبل از نحر شتر صورت گيرد، و من قبل از نَحْر، سر تراشيده ام، حضرت فرمود: اِذْبَحْ وَ لَا حَرَجَ «اينك ذبح كن و حرجي بر تو نيست».
و پس از آنمرد دگري آمد و گفت: يا رسول الله! نمي دانستم كه رمي جمره بايد قبل از نحر باشد، و من نحر كرده ام، حضرت فرمود: إرْمِ وَ لَا حَرَجَ «اينك رمي كن و حرجي نيست».
و سپس مرد ديگري آمد و گفت: من افاضه براي بيت الله الحرام به جهت طواف كرده ام پيش از آنكه رمي كنم! إفْعَلْ لَا حَرَجَ ، بجاي آور و حرجي نيست! [299]
دوم روايتي است كه احمد بن عمر بن انس عذري با سند متّصل خود از اسامه بن شريك نقل میكند و او گفت: من با رسول خدا در حجه الوداع حاضر بودم كه آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و می گفت : اُمَّكَ وَ أبَاكَ وَ اُخْتَكَ وَ أخَاكَ
ص 223
ثُمَّ أدْنَاكَ أدْنَاكَ «بر تو باد كه از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد نزديك به تو، و نزديك به تو، حمايت و پاسداري كني»!
در اين حال جماعتي آمدند و گفتند: يا رسول الله بَنو يَرْ بُوع، ما را گرفتند و نگهداشتند!
حضرت فرمود: هيچ صاحب نفسي بر ديگري جنايت نمي كند! پس از اين مردي از مسئلۀ نسيان رمي جمار پرسش كرد، حضرت فرمود: ارم و لَا حَرَجَ ، و سپس ديگري آمد و گفت: يا رسول الله من فراموش كردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طُفْ ولَا حَرَجَ.
و پس از آن شخصي آمد و گفت: من سر تراشيده ام قبل از آنكه ذبح كنم! حضرت فرمود: اذبح و لا حرج. و از هرچه پرسش كردند، رسول خدا فرمود: لا حرج، لا حرج.
و سپس فرمود: قَدْ أذْهَبَ اللهُ الْحَرَجَ إلَّا رَجُلَّا اقْتَرَضَ امْرَء اً مُسْلِماً فَذَلِكَ الَذِي حَرَجَ وَ هَلَكَ. و قَالَ: مَا أنْزَلَ اللهُ دَاءً إلَّا أنْزَلَ لَهُ دَوَآءً إلَّا الْهَرَمَ. [300]
«خداوند حرج و گرفتگي و تنگي را برداشته و برده است، مگر از مردي كه غيبت مرد مسلمان را بنمايد، آن چيزي است كه در آن حرج و هلاكت است. و رسول خدا فرمود: خداوند هيچ دردي را نفرستاده است، مگر آنكه دواي آن درد را نيز فرستاده است، مگر درد پيري را».
باري بحث در تقديم و تأخير مناسك مني، بعضي بر بعضي ديگر، در دو مورد واقع میشود.
اول در صورت جهل به لزوم تقديم و يا نسيان، و در اين صورت روايات اطباق دارند بر عدم لزوم اعاده و تكرار؛ همچنانكه در روايت جميل گذشت، و در اين صورت با فرض لزوم تقديم و تأخير و شرطيّت آن، همچنانكه از روايات مستفاد میگردد، بايد گفت شرطيّت فقط در صورت تذكّر و علم است، نه در صورت جهل و نسيان.
ص 224
دوم در صورت عمد و علم، در اين صورت با وجود روايات وارده در لزوم اثم و گناه و حرج، با فرض صحّت حجّ، و قطع اصحاب ما به عدم لزوم تكرار و اعاده بايد گفت: اين شرطيّت تقديم و تأخير، از باب تعدّد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط بدين شرط. و در اين صورت چنانچه اصل ماهيّت و طبيعت، اتيان شده باشد، مطلوب به دست آمده، و زمينه اي، براي اعاده و تكرار آن نيست، ولي در عين حال يك مطلوب ديگر كه تقديم و تأخير باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است.
و حجّ نيز گرچه صحيح و كامل است، و ليكن حجّ تمام نيست، و فرق معناي كمال و تمام در نظير اين موارد روشن میشود. روز عيد را روز نحر و روز اضحي و روز حجّ اكبر گويند. [301]
روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را ايام تشريق خوانند، به جهت برق زدن خورشيد و نور آفتاب بر خون هاي ريخته شده، و تلألو و درخشندگي آنها، و به همين جهت شبهاي قبل از اين روزها را ليالي تشريق گويند. و روز يازدهم را يوم الرّؤوس و يوم القرّ نيز گويند، به جهت آنكه حاجيان غالباً در اين روز سرهاي حيوانات نحر شده و ذبح شده را میپزند و میخورند، و نيز در مقابل روز نفر كه روز كوچ كردن است، در آن روز استقرار دارند. و روز دوازدهم را يوم الاكرع و يا يوم الا كارع و يا يوم النّلفر الاول گويند، چون كراع به معناي پاچه است، و حاجيان در اين روز پاچههاي شتران و گوسفندان را میپزند، و چون اولين روزي است كه حجّاج كارشان تمام میشود، و يا به طرف مكه، و يا به طرف منازل و أوطان خود میروند، لذا نام آن را روز كوچ اول گذاردهاند، و روز سيزدهم رايوم النفر الثاني گويند، به جهت انكه بقيۀ حجّاج كه در كوچ اول كوچ نكردهاند، در اين روز كوچ خواهند نمود. [302]
در شب يازدهم و دوازدهم واجب است تا نيمه شب حاجي در زمين مني
ص 225
بماند، مگر آنكه در مكّه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.
عباس عموي پيغمبر چون سقايت و وظيفۀ آب دادن حاجّ در مكّه با او بود، فلهذا از رسول الله رخصت گرفت كه شبهاي مني در مكّه بماند. [303]
رسول خدا به رعاه ابل (شتر چرانان) اجازه دادند كه در روز عيد، رمي كنند، ولي رمي فرداي آن روز را نكنند، و به جاي آن در روز بعد كه روز نفر اول است رمي كنند، و نيز اجازه دادند، در صورتي كه بخواهند میتوانند رمي خود را در شب بعد، انجام دهند. [304]
در بعضي از روايات وارد شده است كه رسول الله (ص) براي زيارت بيت الله شبها به مكّه میآمدند و مراجعت مینمودند.
رسول خدا (ص) در مني در مسجد الخيف سكني گزيدند، و دستور دادند كه مهاجرين در طرف راست، و انصار در طرف چپ اقامت كنند، و بقيۀ مردم در اطراف آنان.
از آن حضرت تقاضا كردند كه اجازه فرمائيد تا منزلي در مني براي شما بسازيم، اجازه نفرمود، و فرمود: مني مناخ من سبق، «زمين مني بارانداز و فرودگاه هر كسي است كه زودتر بيايد، و در سكني پيشي گيرد». [305]
حضرت رسول الله در روز يازدهم، اول جمره اولي و سپس جمره وسطي و پس از آن جمره عقبه را رمي كردند، هر كدام را به هفت ريگ. و با هر ريگي كه پرتاب میكردند، میگفتند: الله اكبر.
در جمره اولي و وسطي قبل از رمي رو به قبله ايستاده، و مدّتي دعا خواندند، و سپس رمي كردند، ولي در جمره عقبه رو به قبله نايستادند، و دعا هم نكردند، رمي كردند و برگشتند. [306]
ص 226
و آنچه مرحوم فيض در «محجّه» آورده است كه در وقت رمي جمرۀ عقبه بايد رو به قبله ايستاد ظاهراً سهو است.[307]
حضرت رسول الله (ص) در روز يازدهم نيز خطبه اي، خواندند، و مردم را تحذير از مخالفت و ترغيب به اتّباع سنّت نمودند، و علاوه بر اسقاط ربا و رباي عموي خود عباس، و اهدار هر خوني كه در جاهليّت ريخته شده است، و اهدار دم ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب، و اسقاط هر مظلمۀ ديگري كه در جاهليّت بوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمين، و بيان حرمت نسيء و استداره و گردش زمان به موضع اول خود، فرمود:
ألَا لَا تَرْجعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ! ألَا إنَّ الشَّيْطَانَ قَدْيَئسَ إنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلُّون وَ لَكِنَّهُ فِي التَّحْرِيش بَيْنَكُمْ. [308]
«بعد از رحت من به كفر بر نگرديد بطوريكه بعضي از شما گردن ديگري را بزند، آگاه باشيد كه شيطان نا اميد شده است كه نماز گزاران او را بپرستند، و ليكن اميد دارد كه شما را به جان يكديگر بيندازد، و در دائرۀ نفاق و اختلاف و اغراء به فتنه و فساد كوشش كند»!
سپس فرمود: ألَاهَلْ بَلَّغتُ! ألَاهَلْ بَلَّغْتُ! ثُمَّ قَالَ: لِيُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَانَّهُ رُبَّ مُبَلَّغٍ أسْعَدُ مِنْ سَامِعٍ!
رسول خدا دستهاي خود را گشود، و به پهنا باز كرد، و گفت: «آيا رساندم؟! آيا تبليغ كردم؟!
و پس از آن فرمود: افرادي كه حضور دارند، بايد اين سخنان را به غائبان برسانند! زيرا كه چه بسا آن افرادي كه به آنها رسانده میشود، از خود افرادي كه حضور دارند و میشنوند، سعادتشان بيشتر، و بهره گيري آنان از اين مطالب، وافيتر است!»
حميد گويد: چون به حسن اين جمله رسيد، گفت: قَدْ وَاللهِ بَلَّغُوا أقْوَاماً
ص 227
كَانُوا أسْعَدَبِهِ، «سوگند به خدا كه آن خطبه را رساندند به اقوامي كه از شنودگان كاميابتر بودند».
حافظ ابوبكر بزّاز گويد: كه چون بر رسول الله سورۀ إذَا جَاء نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ در سرزمين مني در ايام تشريق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه ايستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، كه غير از خدا تعدادشان را كسي نداند، و آن وقت شروع به خواندن خطبه نمود.
و بعد از فقراتي فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت چهار ماه از ماههاي سال و غير ذلك فرمود: وَ لَايَحِلُّ لامْرِءٍ مِنْ مَالِ إخيِهِ إلَّا مَا طَابَتْ بِهِ نَفْسُهُ.
«براي هيچ كس حلال نيست كه از مال بردارش استفاده كند، مگر آنكه آن برادر از طيب نفس، و رضاي خاطر، آن كس را در معرض استفاده از مال قرار دهد».
و سپس فرمود: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَمْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ فَاعْمَلُوا بِهِ! «اي، مردم من در ميان شما چيزي را بعد از خودم به يادگار گذاشتم كه اگر آن را بگيريد و اخذ كنيد، هيچگاه گمراه نشويد! و آن كتاب خداست! پس به آن عمل كنيد»! [309]
(از خطبههائي كه قبل از اين و بعد از اين ايراد فرمودهاند، و در آن غير از كتاب خدا لفظ و عترتي اهل بيتي وارد شده است، معلوم میشود كه در اين خطبه هم بوده و ساقط شده است).
رسول خدا (ص) در حجه الوداع مجموعاً پنج خطبه خواندهاند:
اول در روز هفتم ذوالحجّه در مكّۀ مكرّمه، دوم در روز عرفه، سوم در روز عيد قربان، چهارم در يوم القرّ كه روز يازدهم است، در مني، پنجم در يوم النفر الاول [310] كه روز دوازدهم است در مني. [311]
ص 228
رسول خدا (ص) شب دوازدهم و شب سيزدهم را نيز در مني ماندند، و صبح هر يك از اين دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوي كه ذكر شد، رمي كردند، و ظهر روز سيزدهم عازم مكّه شدند. [312]
روز سيزدهم را يوم النّفر الثاني گويند، يعني روز كوچ دوم و بر امام لازم است، تا آن روز در مني بماند، گرچه بيشتر حجّاج در روز نفر اول، از سرزمين مني خارج شده باشند.
معمربن عبدالله بن حراثه رحل رسول خدا را بر روي شتر بست كه پيامبر بر روي آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: أي معمّر اين رحل باز شده است و محكم نيست!
معمّر گفت: پدرم و مادرم فدايت باد! من آن را محكم بستم، همانطور كه هميشه براي شما بستم، و ليكن بعضي از حسوداني كه از اين موقعيّت من نسبت به شما بر من حسد میبرند، آن را باز كردهاند تا شايد شما مرا عوض كنيد و ديگري را بجاي من بگماريد! رسول خدا فرمود: من چنين كاري نمي كنم ! [313]
باري، معمّر همان كسي است كه سر رسول خدا را تراشيد، و در موقع تراشيدن، قريش گفتند: اي، معمّر گوش رسول خدا در دست توست! و تيغ سر تراش نيز در دست توست!
معمّر گفت: سوگند بهخدا كه من اين را براي خودم موهبتي عظيم و فضلي بزرگ میدانم!
رسول خدا (ص) حدود عرفات و مشعر الحرام را معيّن كرده بود، اينك حدود مني را از چهار طرف معيّن كرد، و به صوب مكّۀ مكرّمه رهسپار شد.
رسول خدا (ص) از مني خارج شده و در محصّب نزول كردند. (محصّب زميني است در أبطح، ناحيۀ شرقي مكّه بين مكّه و مني) و آنجا را محصّب گويند به جهت وجود حصباء يعني ريگهاي ريز و خرد در آن زمين، چون أبطح به معناي زمين ماسه اي، است كه در مسيل واقع شده، و پوشيده از ماسۀ بسيار نرم است.
ص 229
محصّب همان زميني است كه قريش با بني كنانة، مواعده ومعاده به امضاء رسانيدند، تا بر بني هاشم و بني عبدالمطلّب سخت گيرند، با آنها نكاح نكنند، و خريد و فروش ننمايند، و مراوده و معاشرت ننمايند، تا زماني كه محمّد را تسليم آنان كنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.
و اين سرزمين را خيف بني كنانه گويند، يعني سرزمين پهناور آنها. [314]
و روي اين معاهده، سه سال رسول اكرم و مسلمانان در شعب ابوطالب (ع) محبوس بودند. و حضرت ابوطالب با تمام قوا، چه از جهت ماليّه در حدود امكان، و چه از جهت دفاعيّه از آنها حمايت می نمود، تا وقتي كه معلوم شد به اعجاز آن حضرت و اخبار آن حضرت، معاهده نامه را موريانه خورده است، و فقط نام خدا را باسمك الهم باقي گذارده است.
و حضرت ابوطالب (ع) والد ماجد امير المؤمنين (ع) اين اشعار نغز و راقي را در حمايت رسول خدا در اين هنگام سروده است:
1 واللهِ لَنْ يَصِلُوا إلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ حَتَّي اُوَسَّدَ فِي التُّرَابِ دَفِينَا
2 فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَهُ وَ ابْشِرْ بِذَاكَ وَ قَرَّمِنْكَ عُيُونَا
3 وَ دَعَوْتَنِي وَ عَلِمْتُ أنَّكَ نَاصِحي وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ ثَمَّ أمِينَا
4 وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بِأنَّ دِينَ مُحَمَّدٍ مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّهِ دِينَا [315]
ص 230
1_ سوگند به خداوند كه هيچگاه با تمام قوا و جمعيّت خود، دستشان به تو نخواهد رسيد، مگر آن زمان كه من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زير خاك مدفون گردم!
2_ تو دعوت خود را جهاراً اعلان كن! براي تو كمبود و كوتاهي و شكستي نيست! و بشارت باد تو را به اين اعلام، كه با آن چشم هائي راتر و تازه میكني و از خود خرسند میگرداني!
3_ تو مرابدين دين فرا خواندي! و دعوت كردي! و من میدانم كه تو نصيحت و اندرز خود را بر من تمام كردي! و حقاً تو در اين دعوت، صادق و راستگوئي، و پيوسته نيز در آنجا امين بودي!
4_ و حقاً من دانسته ام كه: دين محمّد از جهت اتقان و استحكام، از بهترين اديان و مذاهبي است كه در ميان مردمان بوده است».
اين زمين ابطح همان زميني است كه رسول الله در بدو ورود به مكّه در آنجا وارد شدند، و به خانههاي مكّه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهري كه از آنجا هجرت كردم، منزل نمي گزينم.
و اين زمين چون خصوص همان محلّ معاهدۀ قريش با بني كنانه است، لذا رسول خدا (ص) براي اعلام عظمت و پيروزي اسلام، در اين زمين وارد شدند، هم قل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف.
و روي همين امر چون در شب سيزدهم در مني از رسول خدا پرسيدند: فردا شما در كجا وارد میشويد؟! در جواب فرمود: نَحْنُ نَازِلُونَ غَداً إنْ شَاءَ اللهُ بِخَيْفِ بَني كِنَانَهَ _ يَعْنِي الْمُحَصَّبَ [316] _ «ما فردا انشاءالله در خيف بني كنانه يعني در محصّب وارد میشويم».
در حديث آمده است كه آن حضرت قصد نزول در محصّب را نمودند مُرَاغَمَهً
ص 231
لِمَا كَانَ تَمَالَيَ عَلَيْهِ كُفَّارُ قُرَيْشٍ لَمَّا كَتَبُوا الصَّحيفَهِ مِنْ مُصَارَمَهِ بَني هَاشِمِ وَ بَنِي المُطَّلِبِ حَتَّي يُسَلَّمُوا إلَيْهِمْ رَسُولَ اللهِ (ص)
«به جهت رَغم أنف آن معاونت و اجتماع قريش، در نوشت صحيفه و عهدنامه، در بريدن و قطع كردن با بني هاشم و بني عبدالمطلّب، تا رسول خدا (ص) را به آنان تسليم نمايند».
و همچنين در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) كه رسول خدا مكّه را فتح كردند، و محلّ نزول خود را در محصّب قرار دادند، و عليهذا نزول در محصّب پس از وقوف به عرفات سنّتي است مرغوب و ممدوح.
و ليكن آنچه از روايات شيعه بر می آيد، اين سنّت، براي كساني است كه همانند رسول الله در نفر دوم وارد مكه میشوند. [317]
رسول خدا (ص) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در محصّب بجاي آوردند: فَهَجَعَ هَجْعَهً أوْ رَقَدَ رَقْدَهً [318] قدري كتاه به پشت خوابيده و استراحت كردند و خوابيدند. فلهذا سنت است كه حاجي چون از مني میآيد، در مسجد حصباء كه همان محل نزول رسول الله در محصّب است، قدري به پشت استراحت كند، و سپس به سوي مكّه برود.
در اين حال رسول خدا (ص) به حجّاج اذن در رحيل به بيت الله الحرام و طواف نساء يا وداع را دادند [319] ، و خود وجود مبارك با حضرت امير المؤمنين (ع) و بیبي عالم: حضرت صدّيقه (ع) و حسنين و زينبين، و ساير متعلّقات قبل از نماز صبح به بيت الله الحرام آمدند كه طواف بجاي آورند، و نماز طواف را بگزارند.
ام سلمه: زوج بزرگوار رسول خدا میگويد: من كسالت داشتم و به رسول الله عرض كردم.
حضرت فرمود: تو طواف خود را دنبال جمعيّت بر روي شتر انجام بده! و
ص 232
من در آخر جمعيّت طائفين بر روي شتر خودم طواف میكردم، كه رسيدم به رسول الله كه در كنار بيت الله ايستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتي از مسلمين بود، و آن حضرت در نماز سورۀ وَ الطُّوِر وَ كِتَابٍ مَسْطُورٍ في رَقٍ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوع را قرائت می فرمود. [320]
رسول اكرم بعد از نماز صبح طواف بجاي آوردند و در ملتزم (محلي است بين حجر الآسود، و در كعبه) توقف كردند و مدتي دعا كردند، و سپس صورت و سينۀخود را به ملتزم چسبانيدند، بطويكه جسد مبارك آن حضرت به جدار كعبه چسبيده بود.
رسول الله مقداري از آب زمزم با خود برداشتند و هر وقت از خصوص غزوه و يا حجّ و يا عمره باز می گشتند سه مرتبه میگفتند: اَللهُ أكْبَرُ اَللهُ أكْبَرُ، و پس از آن میگفتند: لَا إلَهُ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلَي كُلَّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آئِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدوُنَ، لِرَبِّنا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الأحْزَابَ وَحْدَهُ.
رسول خدا (ص) چون وارد مكّه شدند، از بالاي مكّه: ثنيه كداؤ (ثنيه به معناي گردونه، و راهي است كه به گردنۀ منتهي می شود، و اسم آن كداء به فتح كاف، و مدّ میباشد) وارد شدند و چون از مكّه خارج شدند از پائين مكّه: ثنيه كدي (به ضمّ كاف، و قصر میباشد) خارج شدند. [321]
تمام مدت اقامت آن حضرت در مكه ده روز طول كشيد: [322] روز يكشنبه پنجم ذوالحجه وارد مكّه شدند، و تا روز چهارشنبه در أبطح ماندند و سپس به سوي عرفات حركت كردند، شب پنجشنبه در مني ماندند، و روز پنجشنبه كه عرفه بود در عرفات، و روز جمعه كه روز عيد بود در مني، و روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه تا ظهر در مني براي انجام مناسك مني اقامت كردند، شب سه شنبه در مكّه در ابطع و نزديك اذان
ص 233
صبح به بيت الله آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مكّه خارج و به صوب مدينۀ منوّره رهسپار شدند.
كاروان حجّاج از مكّه خارج شده و به سوي جحفه و غدير خم میروند، غدير خمّ محل اعلان و اظهار ولايت مطلقۀ حضرت امير المؤمنين (ع) وه چه مقام عظيمي، وه چه اعلان خطيري!
ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي أتَي الزَّكاهَ وَ كَانَ فِي الْمِحْرَابِ
ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي حُكْمُ الْغَديرِ لَهُ عَلَي الاصحَابِ [323]
«آيا ندانستي كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در محراب عبادت به سائل صدقه و زكات داد؟!
آيا ندانستيد كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در روز غدير حكم ولايت و امامت او بر جميع اصحاب رسول خدا جاري شد؟!
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايته و الحمد لله وحده.
دنباله متن
پاورقي
[277] _ مرحوم مطهرّي در پنجم جمادي الثانيه سنۀ 1399 به شهادت رسيد. مطابق 12 ارديبهشت 1358.
[278] _ رحلت ايشان در صبح يكشنبه هجدهم محرم الحرام يكهزار و چهار صد و دو هجريه قمريه سه ساعت به ظهر مانده واقع شد و براي اطلاع اخیار و ابرار از ساير شهرستانها مراسم تشييع و تدفين به روز بعد موكول شد.
[279] _ مرحوم مدرّس در بيست و هفتم ماه رمضان، سنۀ 1356 به شهادت رسيد. مطابق 10 آذرماه 1316.
[280] _ شهادت مرحوم شيخ فضل الله نوري در 13 رجب سنه 1327 در ميدان سپه تهران واقع شد.
[281] _ دربارۀ عيد غدير در «فروع كافي»، طبع مطبعۀ حيدري ج 4، ص 149، محمدبن يعقوب كليني ازسهل بن زياد، از عبدالرحمن بن سالم، از پدرش روايت كرده است كه او گفت: از حضرت جعفر بن محمد (ص) پرسيدم: آيا براي مسلمانان غير از جمعه و عيد اضحي و عيد فطر، عيدي است؟! فرمود: آري! عيدي هست كه از جهت احترام از آنها اعظم است! گفتم: فدايت شوم! آن كدام عيد است؟! فرمود: روزي است كه رسول خدا (ص) در آن روز امير المؤمنين (ع) رانصب نمود و گفت: من كنت مولاه فعلي مولاه! من گفت: آن چه روزي است؟ فرمود: و ما تصنع باليوم؟ ان السنه تدور؛ و لكنه يوم ثمانيه عشر من ذي الحجه تا آخر روايت كه اعمال روز عيد را از ذكر خدا و روزه و عبادت و ذكر محمّد و آل محمّد، بيان میكند. باري چون سائل میخواهد روز غدير را به حسب فصول و ماههاي شمسي بداند، حضرت او را منع میكنند و میگويند: مناط و ميزان تعيين روزها و اعياد و غيرها با شهور قمريّهاست نه شمسيّه. و عيد غدير روز هجدهم ذي حجّه است. و ليكن بر حسب شهور شمسيّه روز مشخصي نيست. زيرا پيوسته روزها در سال میگردد و هر روز ماه قمري در يك روز خاصّ از ماه شمسي قرار نمي گيرد بلكه پيوسته دور میزند و گردش میكند، مثلاً يك روز عيد غدير در بهار و برج حمل است و يك روز مثلاً در تابستان و برج سرطان و يك روز در پائيز و برج قوس و هكذا. و چون مدار امور شرعيه و حساب با شهور قمريّه است؛ دانستن و تطبيق آن با شهور شمسيّه، فائده أي، ندارد. و لهذا به سائل گفتند: و ما تصنع باليوم؟! ان السنه تدور و لكنه يوم ثمانيه عشر عن ذي الحجه.
[282] _ سالهاي رومي مركب از دوازده ماه بدين ترتيب است:
تشرين اول 31 روز، تشرين ثاني 30 روز، كانون اول 31 روز، كانون ثاني 31 روز، شباط 28 روز و در سالهاي كبيسه 29 روز، آذار 31 روز، نيسان 30 روز، ايار 31 روز، حزيران 30 روز، تموز 31 روز، آب 31 روز، ايلول 30 روز.
تعديل تاريخ رومي به تعديل تاريخ ژولين است، و همچنين كبيسۀ آن در هر 4 سال يك بار است كه در آخر شباط افزوده میشود و بنابر اين در سالهاي كبائس 366 روز میباشد.
سالهاي مسيحي قيصري از نقطۀ نظر مقدار ماهها و كبائس عيناً مانند سالهاي رومي است، با اين تفاوت كه مبدأ سال را اول ژانويه 754 از بناي شهر رمه قرار داده، و تولد مسيح را در 25 دسامبر دانسته است. سالهاي اين تاريخ بدين ترتيب عيناً مانند تاريخ رومي سير میكند، و معروف به تاريخ ژولين است:
ژانويه 31 روز، فوريه 28 روز و در كبيسه 29 روز، مارس 31 روز، آوريل 30 روز، مه 31 روز،، ژوئن 30 روز، ژوئيه 31 روز، او 31 روز، سپتامبر 30 روز، اكتبر 31 روز،نوامبر 30 روز، دسامبر 31 روز.
و همانطور كه ملاحظه میشود فقط نام اين ماهها با ماههاي رومي تفاوت دارد، ولي مقدارش مساوي است چون ژانويه كه بين ماه اول و ماه دوم زمستان است، مطابق با كانون ثاني است و فوريه همان شباط است و به همين ترتيب.
در اين تاريخ كه تاريخ ژولين است همانند تاريخ رومي سال را سيصد و شصت و پنج روز و شش ساعت میگيرند 25/365 روز فلهذا فقط هر 4 سال يك بار كبيسه پيدا میكند.
تاريخ مسيحي گرگواري چون سال حقيقي شمسي با سال شمسي ژولين اختلاف داشت، نتيجه اين شد كه در هر 120 سال يك روز تاريخ به عقب رفت. فلهذا پاپ گرگوار با كمك منجّم ايتاليائي: ليليو بدين طريق تصحيح كرد، كه علاوه بر 4 سال يك بار كه كبيسه میگيرند،درهر چهار صد سال سه روز كسر كنند بدين طريق كه در رأس هر صد سال كه میبايد آن سال را كبيسه كنند، نكنند و سه مرتبه يعني در ر.س سه صد سال كبيسه نكنند، و در رأس سدۀ چهارم مطابق معمول كبيسه كنند. و تا زمان گرگوار كه تاريخ 10 روز عقب رفته بود و مردم 5 اكتبر میدانستند او دستور داد تا تاريخ را 15 اكتبر كنند. و از آن به بعد تاريخ گرگواري مشهور شد، و تاريخ ژولين منسوخ شد، و امروزه تمام مسيحيان دنيا تاريخ خودشان گرگواري محاسبه میكنند.
در تاريخ هجري شمسي كه مبدأ آن هجرت رسول الله است، و سالهاي آن شمسي حقيقي و ماههاي آن كه بروج شمسي است مطابق حركت زمين در بروج دوازده گانه منظم گرديده كه از 32 روز بيشتر و از 29 روز كمتر نيست بدين طريق:
حمل 31 روز، ثور 31 روز، جوزا 32 روز، سرطان 31 روز، اسد 31 روز، سنبله 31 روز، ميزان 30 روز، عقرب 30 روز، قوس 29 روز، جدي 29 روز، دلو 30 روز، حوت 30 روز، اول سال هجري شمسي هميشه اول اعتدال ربيعي است.
و تعديل اين تاريخ براي ضبط كبائس، همان تعديل تقويم ملكشاهي است كه خواهد آمد.
و تاريخ شمسي يزدگردي مبدأش جلوس يزد گرد سوم آخرين پادشاه ساساني است، كه در سال يازدهم از هجرت بوده است. سالهاي اين تقويم تقريبي است چون سال 365 روز حساب شده است فلهذا هر چهار سال يك روز تاريخ به عقب میرود بدين ترتيب:
فروردين 30 روز، ارديبهشت 30 روز، خرداد 30 روز، تير 30 روز، مرداد 30 روز، شهريور 30 روز، مهر 30 روز، آبان 30 روز، آذر 30 روز، دي 30 روز، بهمن 30 روز، اسفند 30 روز.
و پنج روز به اسم اندرگاه، به آخر اسفند و يا آبان اضافه میكردند كه همان خمسۀ مسترقّه می باشد.
و تاريخ جلالي ملكشاهي همان تقويمي است كه به مساعدت حكيم عمر خيام درست شد، و علت اين بود كه تا آن تاريخ كه دوران حكومت ملكشاه بود، تاريخ شمسي يزدگري معمول بود، و چون بواسطه نقص حساب هر چهار سال يك روز به عقب رفته بود، فلهذا تعداد اين ماهها را مانند تاريخ يزد گردي گرفتند و خمسه را در آخر اسفند اضافه كردند، و براي نقس و ضبط كبائس دور 33 سالي قائل شدند كه در هر 33 سال، هشت سال كبيسه نمايند، يعني در هر رأس سال چهارم يك بار، و در آخر 4 سال پي در پي ساده، و در رأس سال پنجم كبيسه كنند، و با اين تقويم تا مدّت ششهزار سال نقص وارد نمي شود.
تاريخ شمسي باستاني را كه در دورۀ پنجم مجلس رسمي كردند، ششماه اول را از فروردين هر يك 31 روز، و پنج ماه دوم را هر يك 30 روز، و ماه اسفند را 29 روز شمردند، و در سالهاي كبيسه اسفند را 30 روز قرار دادند.
1_ آيه 30 از سورۀ 30: روم: «وجهۀ دل و چهرۀ باطن خود را، براي ديني كه پيوسته از باطل به سوي حق گرايش دارد، و ميل میكند، استوار بدار! اين همان فطرتي است كه خداوند، مردم را بر آن فطرت سرشته است و در آفرينش خداوندي تغيير و تبديلي نيست، اينست دين استوار و پار برجا، و ليكن اكثر مردم اين حقيقت را ادراك ننمودهاند».
[283] _ آيۀ 30: روم: «وجهۀ دل و چهره باطن خود را، براي ديني كه پيوسته از باطل به سوي حق گرايش دارد، و ميل میكند، استوار بدار! اين همان فطرتي است كه خداوند، مردم را بر آن فطرت سرشته است و در آفرينش خداوندي تغيير و تبديلي نيست، اينست دين استوار و پابرجا، و ليكن اكثر مردم اين حقيقت را ادارك ننمودهاند».
[284] _ «خداوند مرا ر تبليغ شريعت آسان و سهل التّناولي بر انگيخت.»
[285] _ گفتار رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم است كه شيعه و سنّي روايت كردهاند: «حلال محمّد حلال است تا روز قيامت، و حرام محمّد حرام است تا يوم القيامه».
[286] _ و روي همين اساس است كه شيخ طبرسي در تفسير «مجمع البيان»، طبع صيدا، ج 2 ص 28 پس از تفسير اين آيه مباركه گويد: و في هذه الآيه دلاله علي أن الاعتبار في السنين بالشهور القمريه لا بالشمسيه، و الاحكام الشرعيه معلقه بها، و ذلك لما علم الله سبحانه فيه من المصلحه، و لسهوله معرفه ذلك علي الخاص و العام: «و در اين آيه دلالت است بر اينكه معتبر در شريعت خداوندي ماههاي قمري است نه ماههاي شمسي و احكام شرعيه منوط و مربوط به ماههاي قمري است. و اين به جهت آنست كه خداوند سبحانه میدانسته است كه در آن مصلحتي است؛ و نيز به جهت آساني شناسائي آن براي خواصّ و براي عامۀ مردم.
[287] _ «هر كس كه به او ثواب و پاداش بر عملي ابلاغ شود، و آن كس به جهت دريافت آن ثواب، آن عمل را به جاي آورد، آن ثواب به او داده خواهد شد، و اگرچه واقع امر، طبق آن ابلاغي كه شده نبوده باشد.»
[288] _ «فروع كافي»، ج 4، ص 250. و ايضاً ص 249. و ايضاً ص 247، و «سنن بيهقي» ج 5، ص 134، و «البدايه و النهايه» ج 2، ص 187 و ص 188، و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 302، و «بحار الانوار» ج 6، ص 666، و «روضه الصّفا» ج 27 ذكر حجه الوداع، و «حبيب السير» ج1، جزء سوم، ص 410
[289] _ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 303، و «بحار الانوار» ج 6، ص 665.
[290] _ «سنن بيهقي» ج 57 ص 134.
[291] _ «سنن بيهقي» ج 5، ص 134، و «روضه الصّفا» ج 2، ذكر حجه الوداع.
[292] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 193.
[293] _ «سنن بيهقي» ج 5، ص 146 و ص 147، و «البدايه و النهايه» ج 5، ص 185، و «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 182.
[294] _ «البدايه و النّهايه» ج 5، ص 191.
[295] _ «سنن بيهقي» ج 5، ص 146.
[296] _ «سيره حلبيّه» ج3، ص 305.
[297] _ «فروع كافي» ج 4، كتاب حجّ، ص 504،و «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 662.
[298] _ «فروع كافي» ج 4، كتاب حجّ، ص 504 و «بحار الانوار» طبق كمپاني، ج 67 ص 662.
[299] _ «سيرۀ حليبّه» ج 3، ص 305، و «سنن بيهقي» ج 5، ص 141، و ايضاً ص 142، و «البدايه و النهايه» ج 5، ص 199.
[300] _ «البدايه و النهاي» ج 5، ص 197، و «سنن بيهقي» ج 5، ص 146.
[301] _ در تعبير يوم الحجّ الأكبر بايد دانست كه اكبر صفت براي يوم است نه براي حجّ، يعني بهترين و بزرگترين روز حجّ كه روز عيد قربان است.
[302] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 203.
[303] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 300.
[304] _ «سنن بيهقي» ج 5، ص 150 و ص 151، و «فروع كافي» ج 4، ص 481 و ص 482.
[305] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 199، و «سنن بيهقي» ج 5، ص 138 و ص 139.
[306] _ «فروع كافي» ج 4، از ص 480 تا ص 482، و «سنن بيهقي» ج 5، ص 148، و «البدايه و النهايه» ج 5، ص 300.
[307] _ «المحجه البيضاء» طبع 8 جلدي، كتاب اسرار حج، ج 2، ص 179.
[308] _ حرّش بين القوم: اغري بعضهم علي بعض، و كذلك بين الكلاب و ماشا كلها.
[309] _ «البدايه و النهايه» ج 5، از ص 201 تا ص 203.
[310] _ «سنن بيهقي» ج 5، ص 151.
[311] _ «سيرۀ حلبيّه»، ج 3، ص 306.
[312] _ «حبيب السّير» ج 1، جزء سوم، ص 401.
[313] _ «فروع كافي» ج 4، ص 250 و ص 251.
[314] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 203 تا ص 205.
[315] _ كتاب «مؤمن قريش» تأليف خنيزي ص 161. و در پاورقي مصادر آن را بدين طريق بيان كرده است: «شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد» 306/3، «السيره النبويه» 85 و 197/1، و «ثمرات الاوراق» 4/2، و «العباس» 22 و 23، و «هاشم و اميه» 167، و «كشاف» 448/1 و نيز 10/2 و «تذكره الخواص» 9 و «معجم القبور» 186/1 و «المناقب» 34 و «ديوان ابيطالب» 7، و «اعيان الشيعه» 128/39، و بيت اول در «سيرۀ حلبيه» 322/1 و دو بيتاخير در «اصابه» 116/4 و در كتاب «حجت» 63 به مصادر عديده اي، اسناد داده شده است، و در «شيخ ابطح» 27 به عده اي، از مصادر اسناد داده شده است، و در ص 88 ايضاً، و در كتاب «الغدير» 334/7 به مراجع متعددي ارجاع داده شده است، و گفته استكه ثعلبي در تفسيرش روايت كرده است، و گفته است: در صحّت نقل اين ابيات از ابوطاب، مقاتل، و عبدالله بن عباس، و قاسم بن محضره، و عطاء بن دينار، اتفاق دارند، همچنانكه برزنجي از كلام معروف ابيطالب شمرده است، و اين ابيات را بيهقي در «دلائل النبوه» چنانكه شارع «كشاف»در ج 2 ص 10 گويد، از طريق ابن اسحاق، از يعقوب بن عتيبه بن مغيره بن اخنس تخريج كرده است.
و حقير گويد: ابوالفداء كه از عامّه است در تاريخ خود، اين اشعار را براي اثبات همين امر ذكر كرده است، و بعضي از اين ابيات را ابن هشام در «قطر النّدي» در باب تميز، و نيز سيوطي در «شرح الفية ابن مالك» در افعال مدح و ذم براي اثبات بعضي از مسائل نحويه استشهاد آوردهاند.
[316] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 205، و نيز در ص 199.
[317] _ «المحجه البيضاؤ» ج 2، ص 182.
[318] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 206.
[319] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 206 و ص 207.
[320] _ «البدايه و النهايه» ج 5، ص 206 و ص 207.
[321] _ «البدايه و النهايه» ج 57 ص 207، و «سيرۀ حلبيّة»ج 3، ص 307، و «حبيب السّير» ج 1، جزء 3، ص 412.
[322] _ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 307، و «بحار الانوار» ج 6، ص 666.