به نظر حقير اين هر دو دانشمند در تضارب و تخاصمي كه با هم دارند دچار اشتباه شدهاند. اما فخر رازي، به جهت آنكه با فرض آنكه معناي حقيقي مولي، اولي نباشد؛ و ليكن به اعتراف او در محلّ و موضع اولي اسعمال میشود.
ص 270
و همين قدر براي استدلال اماميّه كافي است. و از استدلال سيّد مرتضي نيز بيشتر از اين به دست نمي آيد. او میگويد: يكي از معاني مولي، اولي است، و چون بقيّة معاني يا بيّن الثبوت و يا بيّن الكذب است پس بايد معناي مراد و مقصود از اين حديث اولي باشد. و اين استدلال صحيح است.
و اما علامه اميني، به جهت آنكه ما دليلي نداريم كه معناي موضوع له و حقيقي مولي، اولي است؛ بلكه دليل بر خلاف آن داريم. فلهذا براي اثبات عقيدة امامية نيازي هم به اين تطويل و خطّ مشي نيست. ما از راه ساده و آسان از حديث غدير اثبات ولايت و امامت میكنيم، و از استشهادات فخر رازي به عدم آمدن بعضي از صيغ به جاي ديگري نيز در فراغ خواهيم بود. و براي روشن شدن اين موضوع به دو مقدّمه نياز داريم:
مقدّمة اول: اختلاف الفاظ و صيغههاي مختلف، براي افادة معاني متفاوت است، و گرنه وضع كلمات مختلفه و صيغههاي متفاوته غلط و عبث بود؛ و بر همين اصل بسياري بر آنند كه اصولاً الفاظ مترادفه در لغت نيامده است، و آنچه به نظر مترادف میرسد، و يا اهل لغت در كتب خود به عنوان معناي مترادف ضبط كردهاند، در حقيقت مترادف نيستند و براي يك معناي مشترك در جميع جهات وضع نشدهاند، بلكه در هر يك از آن معاني خصوصيّتي است كه به لحاظ آن خصوصيّت، لفظ را براي آن وضع كردهاند؛ گرچه هر دو لفظ و يا چند لفظ در انطباق با معاني مشتركة بين آنها اشتراك داشته باشند. مثلاً انسان و بشر كه مترادف به نظر میآيند، براي حقيقت معناي انسان وضع شدهاند، و ليكن بشر به ملاحظة اينكه انسان داراي بشره و پوست است، در مقابل ملك و جنّ كه بشره ندارند؛ و انسان به ملاحظه اينكه موجودي است داراي انس و يا داراي فراموشي؛ اگر از انس و يا نسي (نسيان) مشتقّ شده باشد. و به همين جهت در قرآن كريم انبياء به مردم میگويند: ما بشري مانند شما هستيم؛ يعني داراي پوست و بشره هستيم.
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إنْ نَحْنُ إلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ. [371]
«رسولان به آن قومي كه بعد از
ص 271
نوح آمده بودند، گفتند: ما نيستيم مگر بشري همانند شما»!
قُلْ إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إلَيَّ أنَّمَا إلَهُكُمْ إلَهٌ وَاحِدٌ. [372] بگو (اي، پيغمبر) اينست و غير از اين نيست كه من بشري هستم همانند شما كه به من وحي میشود كه خداوند شما خداوند يگانه است».
چون در اين محاورات، كافران رسالت رسول را از كسي كه انسان باشد و داراي پوست و بشره باشد يعني طبيعي و مادّي باشد، انكار داشتند. و يا حضرت مريم به فرشتة آسماني میگويد: چگونه براي من پسري خواهد بود در حالي كه بشري خود را با بدن من مسّ نكرده است؛ و من زن فاجره أي، نيستم! قَالَتْ أنَّي يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَ لَم يَمْسَسْنِي بَشرٌ وَ لَمْ أكُ بَغِيّاً. [373] زيرا كه لازمة پسر آوردن و حامله شدن تماس با انساني است كه داراي پوست و بشره باشد، نه نفس ملكوتي انسان.
و بنابر اين گفتار، صيغة مَفْعَل براي حدث و يا براي زمان و يا براي مكان وضع شده است، و صيغه أفْعَل براي افاده برتري و مزيّت. و اين دو معناي مختلفي است گرچه در اصل معناي مشترك كه از آن اشتقاق يافتهاند مشترك باشند.
فعليهذا فخر گفته است كه: خليل و همقطاران او معناي اولي را در كتب خود ذكر نكردهاند. [374] و مير سيّد شريف در «شرح مواقف» گفته است: هيچيك از ائمّة لغت صيغة مفعل را به معناي افعل ذكر نكردهاند. و گفتار خداوند تعالي: وَ مَأوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ يعني مَقَرُّكُمْ
وَ مَا إليهِ مَالْكُمْ وَ عَاقِبَتُكُمْ. و به همين جهت در ذيل آن فرموده است: و بس المصير [375] يعني بعد بازگشتي است.
و بنابر آنچه گفته شده، استفاده میشود كه: ارادة معناي اولي از لفظ مولي كه در بسياري از تفاسير آمده است، بنابر رسانيدن معني با الفاظي است كه در بسياري از جهات با معناي حقيقي آن لفظ مناسبت دارد گرچه معناي حقيقي آن نباشد. و اين روش در بسياري از كتب لغت نيز ديده میشود، كه معاني حقيقيّه
ص 272
را تنها بيان نمي كنند بلكه آنها را و موارد استعمال الفاظ را مجموعاً ذكر میكنند.
مقدّمة دوم: حمل بر دو قسم است: أوَّلي ذَاتِي و شَايِع صنَاعِي.
مراد از حمل اولي بيان اشتراك دو اسم است در يك مفهوم؛ يعني میخواهيم بگوئيم: مفهوم محمول با مفهوم موضوع اتّحاد دارند مثل: الانسان حيوان ناطق كه بين مفهوم انسان، و مجموع حيوان ناطق تفاوتي نيست.
و مراد از حمل صناعي بيان اشتراك دو مفهوم است در يك مصداق؛ يعني میخواهيم بگوئيم: مفهوم محمول با مفهوم موضوع، در مصداق و تحقّق خارجي اشتراك دارند گرچه آن دو مفهوم با هم مشترك نباشند؛ مثل زيد انسان؛ و زيد قائم. در اينجا مفهوم انسان با زيد در خارج متّحد شده؛ و بر اين موجود خارجي هر دو مفهوم صادق است. و مفهوم قائم و زيد نيز متحد شده و بنابر اين، اين موجود خارجي منطبق عليه هر دو مفهوم قائم و زيد است.
حال كه اين دو مقدّمه روشن شد میگوئيم: بدون شك مفهوم صيغة مفعل با مفهوم صيغة افعل تفضيل اختلاف دارند؛ و ليكن چه بسا در مصداق متّحد باشند. و عليهذا اگر گفتيم فلان مولي فلان و از مولي، افعل تفضيل را اراده كرديم، در اينجا به حمل شايع صناعي صحيح است، و اگر گفتيم مولي اولي باز به حمل شايع صحيح است.
و اگر گفتيم: فلان ليس مولي فلان، و مراد از مولي افعل تفضيل بود، باز به حمل شايع صحيح است. و نيز اگر گفتيم: مولي ليس اولي به حمل شايع صحيح نيست؛ ولي به اولي صحيح است؛ چون آن دو با هم متحد المفهوم نيستند. همچنانكه زيد ليس بقائم بنابه حمل شايع صحيح نيست؛ ولي به حمل اولي صحيح است؛ در صورتي كه زيد در خارج قائم باشد.
از آنچه بيان شد، معلوم شد كه هر يك از فخر رازي و علامة اميني در يك طرف از بحث قرار گرفته و اثبات چيزي را میكنند كه نبايد اثبات كنند؛ و نفي چيزي را مینمايند كه نبايد نفي نمايند.
فخر رازي می گويد: مولي، اولي نيست. اين به حسب حمل اولي ذاتي درست است ولي به حسب حمل شايع غلط است؛ زيرا ما در صدد اثبات اتحاد
ص 273
ميان مفهوم آنها نيستيم بلكه مثل زيد انسان اتحاد وجودي آنها را در خارج میطلبيم؛ و اين معني با حمل شايع هم تمام میشود، زيرا براي اثبات ولايت اتحاد مصداقي و خارجي معناي مولي با معناي اولي كافي است. ولي فخر رازي از عدم اتحاد بن دو مفهوم میخواهد عدم اتحاد بين دو مصداق را نتيجه بگيرد؛ و بر همين اساس تمسّك سيّد مرتضي را باطل پنداشته است. و اين كلام اشتباه است.
علامة اميني می گويد: مولي، اولي است. اين به حسب حمل شايع صناعي درست است، ولي به حسب اولي ذاتي اشتباه است، زيرا بين دو مفهوم آنها اتحادي نيست. و همان اتحاد مصداقي براي ما كفي است. ولي علامة اميني از اتحابين دو مفهوم میخواهد اتحادبين دو مصداق را نتيجه بگيرد و بگويد: چون دو مفهوم يكي است، پس علي (ع) در خارج با مفهوم اولويّت منطبق است. و اين كلام اشتباه است، زيرا براي اتحاد مصداقي نياز به اتحاد مفهومي نداريم.
بگذار دو مفهوم مولي و اولي با هم تفاوت داشته باشند، و اسم مكان با افعل تفضيل متفاوت باشد، ولي بعد از اتحاد مصداقي و حمل شايع و انطباق معناي اولي بر علي (ع) در خارج، بعد از عدم امكان انطباق بقية معاني ديگر كه براي مولي ذكر شده است، امامت براي آنحضرت ثابت است؛ و راه گريزي براي منكران ولايت نخواهد بود.
و از آنچه تا به حال بيان شد معلوم شد كه حقيقت لفظ مولي در نزد علامة اميني به معناي اولي است و سزاوارتر به چيزي. ولي در نزد حقير حقيقت آن، اسم مكان است براي موضعي كه حقيقت ولايت در آن باشد.
و ولايت كما اينكه كراراً بيان شده است، ارتفاع حجاب بين دو چيز است بطوريكه فاصله اي، ميان آن دو چيز غير از خود آن دو چيز نباشد. و تمام معانيي كه براي مولي و ولي و اولي و غيرها ذكر شده است بواسطة اين معني است كه در هر يك از مصاديق بواسطة انطباق اين معني بر آن، استعمال میشود. وَ أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَليُّ اللهَِ يعني شهادت میدهم كه علي به مقام و درجه اي، رسيده است، و در موقع و منزلتي قرار گرفته است كه در مقام عبوديّت محضه بين او و بين خداوند هيچ حجاب و فاصله اي، نيست.
اينست معناي ولايت كامله، و اينست معناي عبوديّت تامّه. اَللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنَ
ص 274
الْمُتَمَسَّكِينَ بَوَلَايَتِهِ. در اين مقام ولايت كه تجلي گاه تمام صفات و أسماء كلية الهيه، و منشا ظهور جمال و جلال است قرار گرفته، آئينه و آيتي است عظيم؛ خودنمائي ندارد، خدا نمائي دارد، از خدا میگيرد، و به ما سوي الله افاضه میكند.
اينجاست كه بدون اختيار، اين بيت عارف كامل ابن فارض مصري بر زبان جاري میشود:
فَكُلُّ مَلِيحٍ حُسْنُهُ مِنْ جَمَالِهَا مُعَارٌلَهُ بَلْ حُسْنُ كُلِّ مَلِيحَهِ [376]
«تمام زيبائيها و محاسني كه در عالم، در هر مليح و در هر مليحه اي، هست همه از او گرفته شده، و بدين زيبايان به عنوان عاريت سپرده شده است».
در اينجا چه نيكوست داستاني را كه شيخ تفسير: ابوالفتوح رازي _ اعلي الله تعالي مقامه الشّريف _ آورده است ذكر كنيم:
«آنگه اشارت كرد به امير المؤمنين علي، و او را بخواند و با خود بر آن منبر برد، و دو بازوي او گرفت و او ر�� برداشت و بگردانيد، و بر مردمان عرض كرد چنانكه عروس را جلوه كنند حتي رأي الناس بياض ابطيهما: تا مردمان سفيدي زير بغل هر دو بديدند. و ساعتي خاموش می بود. چنين گويند كه: شبلي در روز غدير نزديك يكي از معروفان شد از علويان، و او را تهنيت كرد، آنگه گفتكه يا سيدي تو داني تا اشارت در آن چه بود كه جدّت دست پدرت گرفت، و برداشت و سخن نگفت؟! گفت: ندانم.
گفت: اشاره بود به آنكه زناني كه از جمال يوسف بيخبر بودند زبان ملامت در زليخا دراز كردند و گفتند: اِمْرَأه الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَيَها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إنَّا لَنَرَيهَا في ضَلَالٍ مُبِينٍ. او خواست تا طرفي از جمال يوسف به ايشان نمايد، مهماني ساخت و آن زنان را بخواند؛ و در خانه دو در برد؛ و بنشاند؛ و يوسف را جامهآء سفيد در پوشيده و گفت: براي دل من از اين خانه در رو، و به آن در بيرون شو! و ايشان را گفت: من میخواهم تا اين دوست خود را به يكبار بر شما عرض كنم؛ براي دل من هر كدام به او مبرتي كنيد!
ص 275
گفتند: چه كنيم؟! گفت: هر يك را كاردي و ترنجي به دست میدهم؛ چون آيد، هر يك پارة ترنج ببريد و به او بدهيد! گفتند: چنين كنيم. چون او از در خانه در آمد و چشم ايشان بر جمال او افتاد، خواست كه ترنج ببرند، دستها ببريدند از دهش و حيرت. چون او برفت، گفتند: حَاشَ للهِ مَاهَذَا بَشَرٌ إنْ هَذَا إلا مَلَكٌ كَريمٌ.
گفت: ديديد! اين آنست كه شما زبان ملامت بر من دراز كرديد، به سبب اين؛ فذلكن الذي لمتنني فيه.
ألَسْتُ أوْلَي بِكُم من أنفُسِكُم نيز تفسير كنندۀ معناي مَولي ميباشد
رسول (ص) هم اشارت كرد گفت: اين مرد آنست كه اگر وقتي در حق او سخني گفتم، شما را خوش نيامد زبان ملامت دراز كرديد؛ امروز بنگريد تا خداي تعالي در حق او چه گفت؟ او را چه پايه نهاد؟ و چه منزلت داد؟ آنگه گفت: الست اولي بكم من انفسكم؟! نه من به شما از شما اولاترم؟!
قَالُوا: بَلَي تقرير كرد، تا اقرار دادند. چون همه اقرار دادند، بیفصلي و تراخي گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ؛ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادَ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُل مَنْ خَذَلَهُ. هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست؛ بار خدايا هر كه او را دوست دارد دوستش دار! و هر كه او را دشمن دارد تو او را دشمن دار! و هر كه ناصر او باشد ناصرش باش؛ و هر كه خاذل او باشد مخذولش دار! آنگه گفت: اَللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتْ؟! بار خدايا برسانيدم؟ آنگه اصحاب را گفت: شنيديد كه آنچه خدا گفت برسانيدم؟! گفتند: بلي!
گفت: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ بار خدايا گواه باش بر ايشان!» تا آخر داستان. [377]
ملاّي رومي در اين باره گويد:
زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن علي مولانهاد
گفت: هر كس را منم مولا و دوست ابن عم من علي، مولاي اوست
كيست مولا، آن كه آزادت كند بند رقيت زپايت بر كند
چون به آزادي نبوت هادي است مؤمنان راز انبيا آزادي است
اي، گروه مؤمنان شادي كنيد همچو سر و سوسن آزادي كنيد. [378]
ص 276
دوم شاهد و دليل بر اينكه مراد از مولي در حديث غدير، امامت و ولايت كليه است، گفتار رسول خدا (ص) است قبل از بيان اين فقره از خطبه، به اينكه مردم را مخاطب قار داده و به اين طريق استفهام تقريري پرسش نمود: ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ آيا من از خود شما به نفوستان از جهت اختيار و اراده و مولويت و تصرّف در امور و ساير جهات نزديكتر به شما نيستم؟! همه گفتند: آري. و بر اين پايه و اساس، آنحضرت گفتار خود را تفريع كرد كه: فَمَنْ كُنْتُ مَوْالَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ «پس بنابر اين هر كس كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست».
و چون عبارت آنحضرت ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ نتيجه و متفرّع از آية كريمه قرآن است كه: النبي اولي بالمومنين من انفسهم؛ [379] ولايت پيغمبر بر مؤمنان از ولايت خود آنها به نفوسشان بيشتر است؛ و اين ولايت بدون شكّ، اولويّت من جميع الجهات است روحاً و جسماً، ظاهراً و باطناً، ديناً و دنياً؛ فعليهذا مراد از استفهام تقريري رسول الله در گفتارشان: ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ همين گونه ولايت است. و بنابر اين ولايت داده شده به امير مؤمنان در مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ نيز همين گونه ولايت خواهد بود.
اين جملة استفهاميّة رسول الله را همانند خود حديث ولايت، علاوه بر قاطبه علماء شيعه، اعلام و حفاظ اهل سنت همانند احمد بن حنبل، ترمذي، ابن ماجه، نسائي، طبري و طبراني، ابوحاتم، دارقطني، ذهبي، حاكم، ابونعيم، ثعلبي، بيهقي، خطيب، حسكاني، ابن مغازلي، سجستاني، خوارزمي، ابن عساكر، بيضاوي، ابن اثير، ابوالفرج، تفتازاني، حموئي، گنجي، ايجي، ابن صباغ، ابن حجر، سيوطي، و بسياري ديگر از آنها در كتب خود ذكر كرده ند. و تعداد اسامي اين برزرگان اهل سنت را كه در كتب خود آوردهاند، علامة اميني به شصت و چهار نفر بالغ گردانيده است. [380]
و بنابر اين، خود اين مقدّمة استفهاميّه نيز مستقلاً به حدّ تواتر رسيده است، و بسياري از صحابة رسول خدا (ص) كه حديث ولايت را روايت كردهاند منضمّاً
ص 277
با اين مقدّمه بوده است.
حال میگوئيم: مراد از مولي در حديث ولايت همان اولي در مقدمة اين خطبه در استفهام رسول الله است. و به عبارت ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ و فمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ يك معني دارد، و گرنه جملة اول از دوم جدا، و بدو ربط و محتوي، و از درجة بلاغت ساقط میشد.
و شاهد بر اين مطلب آنكه بسياري از اعلام كه روايت را بيان كردهاند همانطور كه در مطاوي گفتار در ضمن دروس سابق ديديم _ به اين عبارت بيان كردهاند كه: بعد از استفهام و تقرير، رسول خدا فرمود: الا فمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. و اين جمله به صراحت، پيوند دو جمله استفهاميه و اخباريه رسول الله را میرساند.
حافظ ابوالفرج يحيي بن سعيد ثقفي اصفهاني در كتاب «مرج البحرين» بعد از نقل مقدّمات خطبه غدير، می گويد: رسول خدا (ص) دست علي را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ وَليَّهُ وَ أوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ وَليُّهُ: «هر كس كه من ولي او هستم و از خود او به نفس او ولايتم بيشتر است، پس علي بن ابيطالب ولي اوست».
وسبط ابن جوزي بعد از آنكه معناي اولي را در حديث غدير ترجيح میدهد، میگويد: مراد از مولي در حديث، اطاعت مخصوص و اولي است؛ و معناي آن اين میشود كه:: مَنْ كُنْتُ أوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أوْلَي بِهِ. [381]
و ابن طلحه شافعي میگويد: جماعتي بر آنند كه مراد از حديث، اولويّت است. [382]
و از آنچه گفته شد به دست میآيد عدم صحت آنچه بعضي از عامة گفتهاند كه: دلالت تقديم ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ بر من كُسنت مولاه بر ولايت تامّه و امامت وقتي تمام است كه در دنبال حديث، دعاي رسول الله: از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، و عاد من عاداه نباشد، زيرا كه معناي اين فقره آنست كه: «بار پروردگارا دوست بدار كسي
ص 278
را كه علي را دوست دارد! و دشمن بدار كسي را كه علي را دشمن دارد»! و اين دعاي رسول الله بر دوستي دوستان لعي كه به لفظ وال آمده است قرينه میشود براي آنكه مراد از مولي نيز دوست و محبّ است. و در اينصورت دلالت حديث بر ولايت تمام نيست.
اين استدلال صحيح نيست، زيرا كه مبتني است بر آنكه مراد از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ دوستي و محبّت و يا نصرت باشد. و اينطور نيست، بلكه مراد همان معناي حقيقي ولايت است. از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ معنايش آنست كه: بار پروردگارا تو ولايت كسي را بر عهده بگير كه او ولايت علي را بر عهده دارد! و از كسي سرپرستي و حمايت كن كه او در تحت سرپرستي و جماعت علي در آمده است! و صاحب اختيار كسي باش كه او علي را صاحب اختيار گرفته است! زيرا همانطور كه گفتيم ولايت رفع حجاب است، و نسبت به طرفين لفظ مولي و وليّ استعمال میشود؛ و تصريف فعل نيز در هر دو طرف واقع میشود. كلمة وال كه امر است يعني تو ولايت را بر عهده داشته باش، و والاه كه صيغة ماضي است يعني در تحت ولايت او در آمده است.
پس اين فقره از دعاي حضرت رسول الله، علاوه بر آنكه منافاتي با ولايت در مقدّمه و حديث ندارد، مؤيد و مسدّد آنست.
زيرا اولاً به صيغة عموم، ولايت علي را بر همه مردم واجب كرده است و همه را به پيروي و اطاعت فرا خوانده است. و اين معني با ولايت سازگار است نه با معناي محبّت و يا نصرت.
و ثانياً براي تثبيت امامت و ولايت او همة مردم را امر به مساعدت نموده است، تا موانع را از سر راه بر دارد. و معلوم است كه امامت منصب عامّي است كه نياز به مساعدت و اطاعت مردم دارد؛ و گرنه محبت و نصرت عموميّتش، اينهمه احتياج به تأكيد و اصرار ندارد.
و ثالثاً از اين فقره میتوان بر عصمت آنحضرت استدلال كرد، زيرا دعوت عامّة مردم بدون قيد و شرط به لزوم تولّي و نصرت، و به بيزاري از عداوت، و تنها گذاردن و اعتنا به اوامر و نواهي ننمودن، بدون تحقّق معني و حقيقت عصمت، معني ندارد.
ص 279
و از آنچه گفته شد معلوم میشود كه عدل و قرينه قرار دادن جملة وعاد من عاداه (دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كند) براي جملة: وال من واله نيز دليل بر معناي محبّت و نصرت از كلمه وال من والاه نمي باشد، زيرا طبعاً از لوازم عدم ولايت و دوري، پيدايش خصومت و دشمني است.
و از همة اينها گذشته جملات من كنت مولاه فعلي مولاه و از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ هر يك مستقل و داراي معناي خاصي است، و بر فرض كه مراد از وال من والاه محبّت و نصرت باشد، ظهور جملة مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ بر ولايت كلية و امامت خصوصاً با تفريع بر جملة الست اولي بكم من انفسكم به جاي خود ثابت، و حجّيّت ظهورات در محاورات و كلمات جاي تشكيك نيست.
شاهد و دليل سوم، جملات و عباراتي است كه در خطبه آمده، و هر يك از آنها به تنهائي دلالت دارند بر اينكه مراد از كلمة مولي، امامت است؛ و عليهذا هر يك از اينها قرينه براي معناي منظور میباشند:
از جمله رسول خدا 0ص) مردم را دعوت به پيروي از كتاب و عترت میكند، و آن دو را دو ثقل، يعني چيز گرانقدر و پر ارزش میخواند؛ و عدم انفكاك آنها را از هم تا روز قيامت بيان میكند و میفرمايد: فَلَا تُقَدَّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا! وَلَا تَقْصُرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا! «شما از كتاب و عترت جلو نيفتيد كه هلاك میشويد! و كوتاهي نيز از آنها نكنيد كه هلاك میشويد»! در جلو افتادن و سبقت گرفتن، و همچنين در كوتاهي كردن و كند آمدن، مگر معنائي جز در موارد اطاعت و لزوم پيروي همانند كتاب خدا معنائي متصوّر است؟ و لزوم طاعت از آثار امامت است.
و از جمله آنكه رسول خدا (ص) پس از آنكه از مردم اقرار و اعتراف بر توحيد خداوند و رسالت خود گرفت، بدون فاصله ولايت امير المؤمنين (ع) را بر آن دو مترتب ساخت. و معلوم است كه اقتران ولايت، با رسالت رسول، و توحيد حضرت ربوبي، غير از زعامت و امامت نمي تواند چيز ديگري بوده باشد. رسول خدا (ص) فرمود:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ! بِمَ تَشْهَدُونَ؟! قَالُوا: نَشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلا اللَهُ! قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟! قَالُوا: وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ! قَالَ: فَمَنْ وَليُّكُمْ؟! قَالُوا: اللَهُ وَ رَسُولُهُ
ص 280
مَوْلَانَا: «أي، مردم به چه چيز شهادت میدهيد؟! گفتند: شهادت میدهيم كه معبودي جز خدا نيست. فرمود: ديگر به چه چيز؟! گفتند: محمّد پيامبر خدا و فرستادة اوست. فرمود: پس وليّ شما كيست؟! گفتند: خدا و رسول خدا مولاي ما هستند!»
در اين حالت پيامبر دست خود را به بازوي علي زد و او را بر روي دست برافراشت و گفت: مَنْ يَكُنِ اللهُ وَ رَسُولُهُ مَوْلَاهُ فَإنَّ هَذَا مَوْلَاهُ: «هر كس كه خدا و رسول خدا مولاي اوست، پس اين علي مولاي اوست».
و با مختصر توجّهي در اين عبارات، خوب واضح است كه: ولايت علي به همان معني و مفاد ولايت خدا و رسول خداست، و ابداً انفكاك ندارد، و معنائي ديگر متصوّر نيست؛ وگرنه عبارت لغو، و كلام بيهوده است.
و در عبارت وارده از احمدبن حنبل وارد است كه: فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ اولي النَّاسِ بِالمؤمنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ قَالوا: اللهُ وَ رَسُولُهُ أعْلَمُ!
قَالَ: إنَّ اللَهَ مَوْلَايَ وَ أنَا مَوْلَي الْمُؤْمنينَ وَ أنَا أوْلَي بِهِمْ مِنْ أنْفْسِهِمْ، فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. و اين جملة آخر را سه بار، و به روايت احمد حنبل چهار بار تكرار كرد.
پيامبر گفت: اي، مردم! چه كسي ولايتش نسبت به مؤمنين از ولايت آنها به خودشان افزونتر است؟!
گفتند: خدا و رسول خدا داناترند!
پيغمبر فرمود: خدا مولاي من است، و من مولاي مؤمنان هستم، و من ولايتم به مؤمنان از ولايت آنها به خودشان بيشتر است. پس بنابر اين، هر كس كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست».
باري اقتران و وحدت ولايت، و اتحاد سنخيت امارت و اولويت در اين فقرات از خطبه، بين ولايت رسول خدا و ولايت امير مؤمنان _ عليهما افضل الصّلوات و التّحيّات _ بديهي است، و نياز به تفكير و تأمل ندارد.
و از جمله آنكه: پيامبر در ابتداي خطبه میفرمايد: كَأنَّي دُعِيتُ فَأَجَبْتُ «گويا كه مرا خواندهاند و من دعوت حق را لبيك گفته ام». يا اينكه: يُوشِكُ أنْ اُدْعَي فَاُجِيبَ «نزديك است كه خوانده شوم و من اجابت كنم». يا اينكه: ألَا وَ
ص 281
إنَّي اُوشِكُ أنْ اُفَارِقَكُمْ «آگاه باشيد كه نزديك است من با شما مفارقت كنم». و بايد اينكه يُوشِكُ أنْ يأتيَ رَسُولُ رَبَّي فَاُجِيبَ» نزديك است فرستادة پروردگار من بيايد و من اجابت نمايم».
و اين نحوه از سخنان میرساند كه: از تبليغ پيامبر يك امر بسيار مهمّي باقي مانده بود، كه آنحضرت میترسيد مرگ او را دريابد، و به اين مهم مبادرت نورزد و دين خدا ناقص و رسالت او تمام نشود.
و ما میبينيم كه در اين خطبه جز سفارش به عترت طاهره و نصب امير المؤمنين _ عليه افضل صلوات المصلّين _ چيز ديگري نگفته است و دستور ديگري نداده است. و معلوم است كه آن امر مهمّ _ كه خوف از وصول پيك اجل بدون مبادرت به آن امر را دارد _ غير از مسئله ولايت نيست. و عليهذا آيا میتوان براي ولايت كه در اين خطبه آمده است، با وجود اين نگراني رسول خدا، معنائي غير از امامت و حكومت اسلام كه دنبالة امامت و امارت رسول الله است چيز ديگري همانند محبّت و نصرت فرض نمود؟ حاشا و كلاً.
و از جمله آنكه پيامبر میفرمايد: وَ لْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ «بر تمام حاضران واجب است كه اين پيام را به غائبان برسانند». اگر مراد از ولايت نصرت و يا محبت بود، با فرض لزوم اين دو امر بر مؤمنان كه از سابق از كتاب و سنّت استفاده شده است، ديگر تأكيد و اصرار بر لزوم رساندن اين پيام به غائبين، چه معنائي داشت؟ معلوم میشود كه اين پيام، پيام جديد و مهمي است كه اعلانش به غائبان بر عهدة حضّار است.
بالأخصّ كه پيامبر بعد از ابلاغ، خداوند را گواه گرفته و گفتند: اَللَّهُمَّ أنْتَ شَهِيدٌ عَلَيْهِمْ أَنِّي قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ! «خداوندا تو بر ايشان شاهد و گواهي كه من تبليغ اين امر را نمودم و پند دادم»! و شاهد گرفتن خداوند را در اين مسئله كه در اين خطبه كراراً و مراراً اللهم اشهد، اللهم اشهد آمده است، دليل بر آنست كه امر جديدي در آن روز حادث شده كه تا آن روز نبوده است.
و از جملة گفتار رسول خداست در دنبال حديث كه: اَللهُ اَكْبَرُ عَلَي إكْمَالِ الدين، و إتْمَاِم النَّعْمَهِ، و رَضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ الْوَلَايهِ لِعَلِيِّ بْنِ أبي طَالِبٍ: «الله اكبر بر كامل كردن خداوند دين خود را، و بر تمام نمودن نعمت خود را، و بر
ص 282
رضايت حضرت پروردگار به رسالت من و به ولايت علي بن ابيطالب».
و در روايت واردة از شيخ الاسلام حموئي:: اَللهُ اَكْبَرُ عَلَي تَمَامِ نُبُوَّتِي وَ تَمَامِ دِينِ اللهِ بِوَلايهِ عَليَّ بَعْدِي. [383]
«الله اكر بر تماميت نبوت من، و بر تماميت دين خدا به ولايت علي پس از من». و از جمله گفتار رسول خداست پس از خاتمة خطبه كه هَنِّئُوني! هَنِّئُوني إنَّ اللَهَ خَصَّنِي بِالنُّبُوَّه وَ خَصَّ أهْلَ بَيْتِي بِاْلامَامَهِ! «به من تهنيت بگوئيد! به من تبيك بگوئيد زيرا كه خداوند مرا به نبوّت، و اهل بيت مرا به امامت اختصاص داده است».
و صريح عبارت، امامت اهل بيت و در مقدم ايشان علي بن ابيطالب عليهم السلام است. و معلوم است كه تشكيل مجلس و خيمه جداگانه براي عرض تهنيت و تبريك گفتن، و امير المؤمنين را در آن خيمه براي جلوس به عنوان امره المؤمنين: امير المؤمنان و پاسخگوي مردم نشاندن، و سپس مؤمنان را امر به رفتن در آن خيمه نمودن و تهنيت گفتن، و رسول خدا زن هاي خود را نيز براي عرض تبريك و تهنيت به آن خيمه فرستادن، همه و همه دلالت بر اعطاء منصب امارت و امامت و مقام ولايت به آنحضرت بوده است.
فلهذا ديديم كه شيخين: ابوبكر و عمر چون آنحضرت را ملاقات كردند زبان به تهنيت به ولايت گشوده و بَخٍّ بخٍّ لَكَ يَا بْنَ أبِيطَالِبٍ! أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلاي و مَوْليَ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ [384] سر دادند.
يعني: «به به از تو! آفرين، آفرين بر تو! اي، پسر ابوطالب كه روزگار خود را به اين حال در آوردي (صبح كردي و شب كردي) كه مولاي من، و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه اي، گشتي»!
ص 283
و از جمله آنكه در احاديث بسياري تعبير از موقف روز غدير، به لفظ نصب شده است، كه رسول خدا می فرمايد: خداوند مرا مأمور كرد كه امام شما را براي شما نصب كنم. و لفظ نصب كه در بسياري از طرق حديث با لفظ ولايت نيز مقرون وارده شده است، و به عنوان نصب ولايت آمده است دلالت بر مرتبه اي، دارد كه حكومت مطلقة براي تمام افراد امّت است، و همان معناي امامت است كه ملازم با اولويّت در امور راجع به امّت است.
اين لفظ مرتبة تازه اي، را براي حضرت امير المؤمنين (ع) میرساند كه در آن روز عنايت شده است و تا آن روز سابقه نداشته است؛ و نمي تواند مانند محبّت و نصرت باشد كه از قديم بوده و براي همة افراد مسلمين به طور عامّ معلوم بوده است.
لفظ نصب در موارد اقامه براي امر حكومت و تقرير ولايت است. مثلاً میگويند: سلطان فالن كس را به عنوان والي و حاكم براي فلان استان نصب كرد. و هيچگاه نمي گويند كه او را به عنوان محبّ و يا ناصر و يا محبوب و يا منصور و نظير اينها از عناويني كه همة افراد مجتمع در آن مشتركند، نصب كرد. و اين همان مقام خلافت و امامت و وصايت و قيام به اموري است كه رسول خدا علي را از جانب خدا بدان منصوب فرمود.
شيخ الاسلام حموئي با سند متّصل خود از سليم بن قيس هلالي روايت میكند كه: من ديدم عليّ بن ابيطالب (ع) در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا (ص) است و جماعتي نشستهاند، و از علم و فقه و حديث مذاكراتي دارند. و سپس حديث را مفصّلاً بيان میكند تا میرسد به اينجا كه: زيدبن ارقم و برآء بن عارب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار برخاستند و گفتند: ما شهادت میدهيم كه در حافظة خود داريم گفتار رسول خدا (ص) را كه بر ��راز منبر ايستاده بود و تو در پهلوي او بودي و میگفت:
يَا أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللَهَ عَزَّ وَ جَلَّ أمَرَني أنْ أنْصِبَ لَكُمْ إمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيَّي وَ خَليفَتِي، وَ الَّذِي فَرَضَ اللَهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَي الْمؤْمِنينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ، فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِي، وَ أمَرَكُمْ بِوَلَايَتِهِ. وَ إنَّي رَاجَعْتٌ رَبّي خَشْيَهَ طَعْنِ أهْلِ النِّفَاقِ وَ تَكْذِيبهِمْ فَأوْعَدَنِي لابَلِّغَهَا (ظ) أوْلِيُعَذِّبَنِي. [385]
ص 284
اي، مردم خداوند عزّ و جل مرا امر كرد كه براي شما امامتان، و آنكه بعد از من در ميان شما قيام به امور دارد، و وصيّ من، و جانشين من، و آن كه را خداوند عزّ و جلّ در كتاب خود طاعت او را واجب كرده، و اطاعت از او را با اطاعت از من و اطاعت از خودش مقرون گردانيده، و شما را به ولايت او امر كرده است، نصب كنم. و من از ترس طعن اهل نفاق و تكذيب آنها به پروردگارم مراجعه كردم، و او مرا بيم داد كه يا بايد ولايت علي را تبليغ كني، و يا من و را عذاب میكنم».
و سيّد علي شهاب الدين همداني از عمربن خطّاب روايت كرده است كه او گفت: نصب رسول الله (ص) عَليًّا عَلَماً، فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، اَلَّلهُمَّ أنْتَ شَهِيدِي عَلَيهِمْ. [386]
«رسول خدا (ص) علي بن ابيطالب را به عنوان شاخص نصب كرد و گفت: هر كس من مولاي او هستم علي مولاي اوست. بار پروردگارا ولايت آنكس را داشته باش كه او ولايت علي را دارد! و دشمن داشته باش آن كه را كه با علي دشمني كند، و مخذول و خوار گردان آنكه را كه علي را خوار كند؛ و ياري كن كسي را كه علي را ياري كند. بار پروردگارا تو گواه من هستي بر اين امّت»!
و از جمله آنكه ابن عباس پس از خاتمه خطبة پيغمبر گفت: وَجَبَتْ وَاللَهِ فِي رِقَابِ الْقَوْمِ[387] «سوگند به خداوند كه ولايت علي، بر گردنهاي بزرگان و اعيان عرب ثابت و لازم شد»، يعني گردنگير شد.
اگر مراد از ولايت محبّت و يا نصرت بود آيا وجهي براي كلام ابن عبّاس متصوّر بود؟ زيرا تأييد و تقويت نصرت و محبّت، گردنگير شدن ندارد، و ليكن منصب امامت و خلافت كه مستلزم امارت و حكومت و فرمانروائي است براي افرادي كه بخواهند شانه از زير بار خالي كنند و در تحت آن حكومت نروند، گردنگير شدن دارد.
ص 285
باري اينك كه بحث دربارة معناي مولي در حديث غدير به پايان میرسد، چقدر مناسب است قصيدة مرحوم سيّد رضاي هندي عرب را كه معروف به قصيدة كوثريّه است در اينجا بياوريم، و به بركات نفس نفيس رسول خدا (ص) و امير المؤمنين _ سلام الله عليه _ متوسّل گرديم؛ و از آن دو روح مقدّسي كه برتر از روح القدس است استمداد، و براي رفع موانع سير، و پيمودن درجات قرب از آن بزرگواران، استجلاب خير و رحمت از ذات حضرت احديّت كنيم.
اين قصيده داراي پنجاه و چهار بيت است، بيست و چهار بيت اول آن در توسّل به حضرت رسول الله است و بقيّة ابيات در توسّل به حضرت امير المؤمنين و در محامد و مناقب و فضايل آن درّ شاهوار عالم امكان است:
أمُفَلَّجُ ثَغْرُكَ أمْ جَوْهَرْ وَ رَحِيقُ رُضَابُكَ أمْ سُكَّرْ 1
قَدْ قَالَ لِثَغْركَ صَانِعُهُ إنَّا أعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ 2
وَالْخَالُ بِخَدِّكَ أمْ مِسْكٌ نَقَّطْتَ بِهِ الْوَرْدَ الْأحْمَرْ 3
أمْ ذَاكَ الْخَالُ بِذَاكَ الْخَدّ فَتَّيْتَ النَّدَّعَلَي مَجْمَرْ 4
عَجَباً مِنْ جَمْرَتِهِ تَذْكُو وَ بِهَا لَايَحْتَرِقُ الْعَنْبَرْ 5
يَا مَنْ تَبْدُو لِي وَفْرَتُهُ فِي صُبْحِ مُحَيَّاهُ لأزْهَرْ 6
فَاُجِنُّ بِهِ فِي اللَّيْلِ إذَا يَغْشَي وَالصُّبْحِ إذَا أسْفَرْ 7
إرْحَمْ أرِقاً لَوْلَمْ تَمْرَضْ بِنُعَاسِ جُفُونِكَ لَمْ يَسْهَرْ 8
تَبْيَضُّ لِهِجْرِكَ عَيْنَاهُ حَزَناً وَ مَدَامِعُهُ تَحْمَرّ 9
يَالَلْعُشَّاقِ لِمَفْتُونٍ بِهَوَا رَشَاءٍ أحْوَي أحْمَرْ 10
إنْ يَبْدُلِذِي طَرَبٍ غَنَّي أَوْلَاحَ لِذِي نُسُكٍ كَبَّرْ 11
آمَنْتُ هَوًي بِنُبُوَتِه ِ وَ بِعَيْنَيْهِ سِحْرٌ يُؤْثَرْ 12
أصْفَيْتُ الْوُدَّ لِذِي مَلَلٍ عَيْشِي بِقَطِيعَتِهِ كَدَّرْ 13
يَا مَنْ قَدْ آثَرَ هِجْرَانِي وَ عَلَيَّ بِلُقْيَاهُ اسْتَأثَرْ 14
أقْسَمْتُ عَلَيْكَ بِمَا أوْلَتْـ كَ النَّظْرَهَ مِنْ حُسْنِ الْمَنْظَرْ 15
وَ بِوَجْهِكَ إذْيَحْمَرُّ حَياً وَ بوَجْهِ مُحِبِّكَ إذْيصْفَرْ 16
وَ بِلُؤْلُؤَ مَبْسَمِكَ الْمَنْظُومْ وَلُؤلُؤ دَمْعِيَ إذْيُنْثَرْ 17
أنْ تَتْرُكَ هَذَا الْهَجْرَ فَلَيْـ سَ يَلِيقُ بِمِثْلِيِ أنْ يُهْجَرْ 18
ص 286
فَأجِلِ الاقْدَاحَ بِصَرْفِ الرَّا حِ عَسَي الافرَاحُ بِهَا تُنْشَرْ 19
وَأشْغِلْ يُمْنَاكَ بِصَبَّ الْكَأْ سِ وَخَلَّ يُسْرَاكَ لِلْمَزْهَرْ 20
فَدَمُ الْعُنْقُودِ وَلَحْنُ الْعُودِ يُعِيدُ الْخَيْرَ وَ يَنْفَي الشَّرْ 21
بَكَّرْ لِلسُّكْرِ قُبَيْلَ الْفَجْرِ فَصَفْوُ الدَّهْرِ لِمَنْ بَكَّرْ 22
هَذَا عَمَلِي فَاسْلُلكْ سُبُلِي إنْ كُنْتَ تَقِرُّ عَلَي الْمُنْكَرْ 23
فَلَقَدْ أسْرَفْتُ وَ مَا أسْلَفْتُ لِنَفْسِي مَافِيهِ أعْذَرْ 24
سودت صحيفه اعمالي و وكلات الامرالي حيدر 25
هو كهفي من نوب الدّنيا و شفيعي في يوم المحشر 26
قد تمّت لي بولايته نعم جمّت عن ان تشكر 27
لا صيب بها الحظ الاوفي واخصّص بالسّهم الاوفر 28
بالحفظ من النار الكبري و الأمن من الفزع الاكبر 29
هل يمنعني و هو الساقي ان اشرب من حوض الكوثر 30
ام يطردني عن مائده وضعت للقانع و المعتر 31
يا من قد انكر من آيات ابا حسن مالا ينكر 32
ان كنت لجهلك بالايام حجدت مقام ابي شبر 33
فاسأل بدراً واسال احدا وسل الاحزاب وسل خيبر 34
مَنْ دَبَّرَ فِيهَا الْأمْرَ وَ مَنْ أرْدَي الْأبْطَالَ وَ مَنْ دَمَّرْ 35
مَنْ هَدَّ حُصُونَ الشِّرْكِ وَ مَنْ شَادَ الاسْلَامَ وَ مَنْ عَمَّرْ 36
مَنْ قَدَّمَهُ طه وَ عَلَي أهْلِ الْإيمَانِ لَهُ أمَّرْ 37
قَاسَوْكَ أبَاحَسَنٍ بِسِوَا كَ وَهَلْ بَالطَّوْدِ يُقَاسُ الذَّرّْ 38
أنَّي سَاوَوْكَ بِمَنْ نَاوَوْكَ وَهَلْ سَاوَوْانَعْلَيْ قَنْبَرْ 39
مَنْ غَيْرُكَ مَنْ يُدْعَي لِلْحَرْ بِ وَللْمِحْرَابِ وَللْمِنْبَرْ 40
أفْعَالُ الْخَيْرِ إذَا انْتَشَرتْ فِي النَّاسِ فَأنْتَ لَهَا مَصْدَرْ 41
وَإذَا ذُكِرَ الْمَعْروفُ فَمَا لِسِوَاكَ بِهِ شَيُ يُذْكَرْ 42
أحْيَيْتَ الدَّينَ بِأبْيَضَ قَدْ أوْدَعْتَ بِهِ الْمَوْتَ الْأحْمَرْ 43
قُطْباً لِلْحَرْبِ يُدِيرُ الضَّرْبَ وَ يَجْلُو الْكَرْبَ بِيَوْمِ الْكَرّ 44
فَاصْدَعْ بِالْأمْرِ فَنَاصِرُكَ التَّبَّارُ البَّتَّارُ وَشَانِئُكَ الْأبْتَرْ 45
ص 287
لَوْلَمْ تُؤمَرْ بِالصَّبْرَ وَ كَظْمِ الْغَيْظِ وَلَيْتَكَ لَمْ تُؤَمَرْ 46
مَانَالَ الْأمْرَ أخُوتَيْمٍ وَلَا تَنَاوَلَهُ مِنْهُ حَبْتَرْ 47
مَا آلَ الْأمْرُ إلَي التَّحْكِيمِ وَ زَاَيَلَ مَوْقِفَهُ الْأشْتَرْ 47
لَكِنَّ أعْرَاضَ الْعَاجِل مَا عَلِقَتْ بِرِدَائِكَ يَا جَوْهَرْ48
أنْتَ الْمُهْتَمُّ بِحِفْظِ الدَّينِ وَ غَيْرُكَ بِالدُّنْيَا تَغْتَرّ 49
أفْعَالُكَ مَا كَانَتْ فِيهَا إلَّا ذِكْرَي لِمَنِ اذَّكَّرْ 50
حُجَجاً ألْزَمْتَ بِهَا الْخُضَمآءَ وَ تَبْصِرَهً لِمَنِ اسْتَبْصَرْ 51
آيَاتُ جَلَالِكَ لَا تُحْصَي وَ صِفَاتُ كَمَالِكَ لَا تُحْصَرْ 52
مَنْ طَوَّلَ فِيكَ مَدَائِحَهُ عَنْ أدْنَي وَاجِبِهَا قَصَّرْ 53
فَاقْبَلْ يَا كَعْبَهَ آمَالِي مِنْ هَدْيِ مَدِيحِيِ مَا اسْتَيْسَرْ 54
1_ اين دندان هاي پيشين توست كه جدا جدا شده، و به طور منظّم قسمت شده است، يا آنكه گوهري است نهاده شده؟! و اين آب دهان مكيده شدة تو، شراب پاك و خالص است، و يا آنكه شكرّ شيرين است؟!
2_ در وصف دندان هاي پيش تو، آفريدگارش آنرا چشمة كوثر خوانده، و آية انا اعطيناك الكوثر را نازل فرمود:
3_ و اينكه بر روي گونه تو، و در روي چهرة توست خالي است كه گذاشته شده، و يا آنكه مشكي است كه با آن، گل سرخ را نقطه گذاري كرده اي؟!
4- يا آنكه آن خال بر روي آن گونه، تو گوئي عودي است كه در مجمرة آتش نهاده اي؟!
5_ در شگفتم كه چگونه از آن مجمرة آتش، پيوسته لهب و شعله از جمره و سرخي هاي آتشش ساطع است، ولي معذلك آن قطعه عطر عنبري كه در آن نهاده شده است محترق نمي شود و گداخته نمي گردد؟
6_ أي، آن كسي كه با گيسوان آويخته شده از دو بنا گوش، در اطراف سيماي درخشان و چهرة تابناك كه همچون سپيدة صبح نوراني است، بر من ظاهر و آشكار شدي.
7_ پس به سبب آن گيسوان است كه در شب تار كه جهان را میپوشاند من مختفي میشوم؛ و با آن چهرة رخشان است كه در سپيدة صبح چون نقاب و پرده از
ص 288
رخ بر میدارد نمايان میشوم.
8_ ترّحم آور بر مريضي كه از چشمان خمار آلودة تو، شب را تا به صبح بيدار مانده است؛ و اگر هر آينه آن چشمان فتّان و جاودي تو نبود مريض نمي شد.
9_ از غصّه و اندوهي كه از هجران تو بر او وارد شده است دو چشمانش نابينا و سفيد رنگ، و مجاري اشك در آن چشمان، قرمز رنگ شده است.
10_ اي، جماعت عاشقان بيائيد و به فرياد اين من مجنون و ديوانه برسيد، كه در عشق بچّه آهوي قرمز رنگي كه قرمز آن به سياهي میزند، گرفتار آمده است!
11_ كه (از فرط حسن و جمال) اگر براي شخصي كه مشغول طرب است ظاهر شود، به رقص آيد و آواز سر دهد. اگر براي شخصي كه مشغول عبادت و توجّه به خداست نمايان گردد صداي الله اكبرش بلند شود.
12_ من از روي فرط عشق و محبّت به او، به نبوّت او ايمان آوردم در حالي كه سحر و جادوي قوي و برگزيده از دو چشم او ظاهر بود.
13_ من مراتب محبت و عشق خود را براي كسي كه در او حال ضجرت و ملامت پديدار شده است پاك و خالص گردانيدم؛ او عيش مرا به فراق و بريدن از ما، تيره و مكدر ساخت.
14_ أي كسي كه هجران و دوري مرا از خودت در نظر گرفته و اختيار كرده اي، و در ملاقات و زيارت خود غير مرا بر من بر گزيده و انتخاب نموده اي،
15_ سوگند ياد میكنم بر تو به آن زيبائي رخسار و حسن منظري كه به تو هيئت زيبا و چشم انداز نيكو داده است؛
16_ و سوگند به چهره و سيماي تو در آن زماني كه از شرم و حيا سرخ میشد؛ و به چره و سيماي دوست تو در آن زماني كه زرد میشد؛
17_ و سوگند به لؤ لو دندان پيشين تو كه به يك رشته در آمده؛ و به لؤلؤ اشك سرازير من در آن زماني كه بر چهره ام میريزد و پخش میشود؛
18_ اينكه دست از اين اعراض و دوري باز داري! و اين هجران را ترك كني! زيرا كه سزاوار همچو مني نيست كه مهجور گردد.
19_ پس قدحها را براي نوشيدن شراب به گردش در آور، كه اميد است اين قدحها سرور و شادماني انتشار يابد.
20
ص 289
_ دست راست خود را براي ريختن شراب در كاسه نگهدار؛ و دست چپ خود را براي نواختن عود و به صدا در آوردن تار به كار انداز.
21_ زيرا كه خون سرخ خوشة انگور و صداي دلنواز عود خير و خوبي میآورد، و شرّ و بدي را میبرد.
22_ قدري قبل از طلوع صبح صادق، براي مستي بر خيز و بر مستي بشتاب! زيرا كه خالصها و برگزيدههاي روزگار براي كسي است كه سحر خيز باشد.
23_ اينست عمل من! پس تو هم اگر از كساني هستي كه در كارهاي منكر ثابت قدم میباشي از همين راههائي كه من رفته ام برو، و در اين مسالك گام بردار!
24_ پس حقّاً من در كارهاي خود زياده روي و اسراف كرده ام و براي خود چيزي از پيش نفرستاده ام كه در آن براي من ماية عذري باشد.
25_ من نامة اعمال خود را سياه كرده ام، و ليكن امر خود را به حيدر واگذار نموده ام.
26_ اوست پناهگاه من در نوائب و مصائب دنيا، و اوست شفيع من در روز رستاخيز.
27_ در پرتو ولايت او نعمت هاي فراواني به من ارزاني شده است كه از شكر و سپاس برتر است.
28_ براي آنكه در اثر آن نعمت هاي ولائي، من به نصيب فراوانتر برسم، و به سهمية بيشتري اختصاص يابم.
29_ در مصونيّت از بزرگترين آتش هاي قيامت، و امان از بزرگترين فزع و دهشت روز باز پسين.
30_ آيا میشود او مرا از آشاميدن آب حوض كوثر منع كند، در حالي كه او ساقي كوثر است.
31_ آيا میشود او مرا از سفره أي، كه براي مسكين سائل متذلّل و براي هر مسكين غي رسائل گسترده شده است، جلوگيري نمايد؟
32_ أي، كسي كه تو درباره ابوالحسن انكار آيات و شواهدي را مینمائي كه ابداً قابل انكار نيست!
ص 290
33_ اگر تو از روي جهل به تاريخ وقايع و حوادث روزگار، مقام ابوشبر (علي) را انكار میكني!
34_ پس دربارة مقام و منزلت او از بدر سؤال كن! و از احد سؤال كن! و از احزاب بپرس! و از خيبر بپرس!
35_ چه كسي در اين وقايع و جنگها تدبير امور را نمود؟ و چه كسي شجاعان روزگار را به زمين انداخت؟ و چه كسي آنان را هلاك كرد و به ديار عدم و نيستي فرستاد؟
36_ چه كسي قلعههاي مستحكم شرك و كفر را واژگون ساخته و فرو ريخت؟ و چه كسي كاخ اسلام را مشيّد و بلند و رفيع نمود؟ و چه كسي اسلام را آباد كرد، و حيات بخشيد؟
37_ چه كسي او را حضرت طه (رسول خدا) بر همة مردم مقدّم داشت؟ و او را بر جميع اهل ايمان امير و سيّد و سالار نمود؟
38_ أي، ابوالحسن تو را با غير تو مقايسه كردند؛ مگر میشود كوه را با ذرّه مقايسه كرد؟
39_ چگونه تو را با كساني كه با تو دشمني كردند و در مقابل تو قرار گرفتند مساوي و برابر شمردند؟ و آيا چنين منزلتي را دارند كه با دو لنگة نعلين قنبر: غلام تو برابر شوند.
40_ چه كسي غير از تو بود كه هم براي جنگ و محاربة، و هم براي عبادت و محراب، و هم براي منبر و خطابه خوانده شود و برگزيده گردد؟
41_ چون تمام كارهاي معروف و شايسته در ميان مردم انتشار يابد از تو سرچشمه گرفته است، و مصدر و مولّد آن تو بودي!
42_ و چون تمام كارهاي نيكو را نام ببرند، همهاش براي توست! و براي غير تو چيز قابل ذكري نيست!
43_ دين خدا را زنده كردي با شمشير برّاني كه مرگ سرخ را در آن به وديعت نهفته بودي!
44_ شمشير تو قطب مدار جنگ بود، كه براي زدن و بريدن و جدا كردن پيوسته در دوران و گردش بود؛ و در روز حمله، غصه و اندوه را میزدود.
ص 291
45_ پس با صداي بلند اعلان به امر خود كن! چون ياري كنندة تو اينكه هلاك كنندة و برنده و كوبنده و قطع كننده است؛ و مذمت كنندة تو مقطوع الذنب و دم بريده است.
46_ چنانچه تو مأمور به صبر و شكيبائي و فرو نشاندن خشم و غضب نبودي! و ايكاش كه مأمور نبودي!
47_ به امر ولايت بر مردم و خلافت، ابوتيم (ابوبكر) نائل نمي شد و سپس حبتر (عمر) به ويلايت از ناحية او نمي رسيد.
47_ (نسخه بدل) پس مآل و بازگشت امر به تحكيم حكمين منتهي نمي شد؛ و مالك اشتر از موقف خود در نبرد مفارقت نمي نمود.
48_ و ليكن اعراض و طواري اين دنياي عاجل، به رداي تو نچسبيد و تعلق نگرفت، أي نادره جوهر عالم وجود!
49_ تو يگانه فردي بودي كه براي دين خدا اهتمام نمودي! و غير تو به دنيا مغرور شد!
50_ هيچيك از افعال و كردار تو نيست مگر آنكه براي افراد متذكر و حق جو، موجب تذكر و يادآوري شود.
51_ آن افعال حجّت هائي است كه با آن دشمنان را ملزم كرده أي! و موجب بيداري و هشياري است براي كساني كه مستبصر باشند.
52_ نشانههاي جلال و آيات عظمت تو به شمارش در نمي آيد! و صفات كمال تو نيز قابل شمردن نيست!
53_ كسي كه درباره تو مديحههاي خود را طولاني كند و سخن به درازا كشاند، باز هم از عهدة اداء حقّ واجب كوچك ترين مدايح تو كوتاهي كرده است!
54_ پس اي، كعبة آمال من بپذير از مدائح من اين مقدار مختصر و ميسوري را كه به عنوان قرباني خود به پيشگاه تو هديه آورده ام».
اقول: آنچه در السنه فضلآء معروف است كه تمام اين قصيده دربارة امير المؤمنين (ع) است، و از بيت اوّل أمفلّجُ ثَغرُك ام جَوهَر خطاب به آنحضرت است، در نزد حقير تمام نيست؛ و شواهد بر آن بسيار است:
اوّلاً همه رسول الله را مفلج الأسنان شمردهاند يعني دندان هاي پيشين آنحضرت بهم متّصل نبوده و با هم فاصله داشته است.
ثانياً در بيت دوم: إنَّا أعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر دربارة حضرت رسول الله است.
ثالثاً در بيت دوازدهم میگويد: آمَنْتُ هَوْي بِنُبُوَّتِهِ، و معلوم است كه نبوّت از رسول الله بوده است.
رابعاً در بيت شانزدهم میگويد: وَبِوَجْهِكَ إذْيَحْمَرّ، و اين سرخ شدن رو و چهره را از روي حيا و شرم از احوال رسول الله شمردهاند: و هو رجل حيي. و همچنين ساير ابيات همه به رسول خدا انسب است.
شاعر اين قصيده را دربارة رسول خدا (ص) ادامه میدهد تا میرسد به بيت بيست و پنجم: سوّدتُ صيحفةَ اعمالي و وكّلتُ الامر إلي حيدر. از اينجا تا آخر قصيده را دربارة امير المؤمنين (ع) سروده است. الحق نغز و جالب سروده است.
گويند كه به واسطة سرودن اين قصيده، در مسابقاتي كه دربارة سرودن اشعار درباره امير المؤمنين (ع) در عراق صورت گرفت، برنده شد و جايزة و سبق را دريافت كرد، وَ لِكُلَّ بَيْتٍ بَيْتٌ فِي الْجَنَّهِ. رَحِمَهُ اللهُ رَحْمَهً وَاسِعَهً وَ حَشَرَهُ مَعَ مَوَالِيهِ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.
ابن عساكر با سند متصل خود از عمار دهني از ابو فاخته روايت كرده است كه: أقْبَلَ عَلِيٌّ وَ عُمَرُ جَالِسٌ فِي مَجْلِسِهِ؛ فَلَمَّا رَاهُ عُمَرُ تَضَعْضَعَ وَ تَوَاضَعَ وَ تَوَسَّعَ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ. فَلَمَّا قَامَ عَلِيٌّ قال بعض القوم: يا اميرالمؤمنين! إنَّكَ تَصْنَعُ بِعَليَّ صَنِيعاً مَا تَصْنَعُهُ بِاحَدٍ منْ اصْحَابِ مُحَمَّدٍ! قَالَ عُمَرُ: وَ مَارَايْتَنِي أصْنَعُ بِهِ؟! قَالَ: رَايْتُكَ كُلَّمَا رَايْتَهُ تَضَعْضَعَتَ وَ تَواضَعْتَ وَ أوْسَعْتَ حَتَّي يَجْلِسَ! قَالَ: وَ مَا يَمْنَغُنِي وَاللَهِ إنَّهُ لَمَوْلَايَ وَ مَوْليَ كُلَّ مُؤمنٍ. [388]
«علي بن ابيطالب وارد شد در حالي كه عمر در مجلس خود نشسته بود؛ همينكه عمر چشمش به او افتاد خود را به حال تذلّل و خشوع در آورد و تواضع كرد و براي او جاباز كرد. چون علي از مجلس برخاست، بعض از قوم گفتند: أي، امير مؤمنان! ما میبينيم كه تو با علي رفتاري میكني كه با احدي ا اصحاب محمّد نمي كني! عمر گفت: چه رفتاري را ديدي كه من نسبت به او كردم؟! گفت:
ص 293
من تو را ديده ام كه هر وقت او را ديده أي، خشوع و خضوع نموده أي، و تواضع كرده أي، و براي او در مجلس براي نشستن جا باز كرده أي! عمر گفت: چه چيز موجب میشود كه من اينگونه رفتار را نكنم؟ سوگند به خدا كه او مولاي من و مولاي هر فرد مؤمني است».
و در كتاب «فتوحات اسلاميّه» آورده است كه: يكبار عليّ بن ابيطالب بر عليه يك مرد اعرابي حكمي كرد، و آن مرد عرب به حكم او راضي نشد؛ عمر گريبان او را گرفت و به او گفت: و يلك انه مولاك و مولي كل مومن و مومنه. [389]
«اي، واي بر تو! او مولاي تو و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه اي، است»!
و طبراني تخريج كرده است كه: به عمر گفتند: إنَّكَ تَصْنَعُ بِعَلِيٍّ – ايْ، مِنَ التَّعْظِيِم _شَيْئاًلَا تَصْنَعُ مَعَ أحَدٍ مِنْ أصْحَابِ النَّبِيِّ (ص)! فَقَالَ: إنَّهُ مَوْلَايَ. [390]
«تو از جهت تعظيم و توقير با علي كاري میكني كه با هيچيك از صحابة رسول خدا نمي كني! عمر گفت: به جهت آنكه او مولاي من است».
پاورقي
[372] _ آية 110، از سورة 18: كهف
[373] _ آية 20، از سورة 19: مريم.
[374] _ «الغدير» ج 1، ص 359.
[375] _ «شرح مواقف» ايجي، ص 612.
[376] _ «ديوان ابن فارض» تائية كبري، ص 70، بيت 242 از تائيه.
[377] _ «تفسير روح الجنان و روح الجنان»؛ مشهور به تفسير ابوالفتوح رازي طبع مظفري ج 2 ص 192.
[378] _ «مثنوي» طبع ميرخاني، ج 6، ص 641، ص 23.
[379] _ آية 6، از سوره 33: احزاب.
[380] _ «الغدير»، ج 1، ص 371/
[381] _ «تذكره الخواصّ» ص 20.
[382] _ «مطالب السؤول» ص 16.
[383] _ «فرائد السّمطين»، ج 1، ص 74 روايت 40، با سند خود از خوارزمي متّصلاً از ابي هارون عبدي، از ابي سعيد خدري، از رسول خدا (ص) روايت میكند.
[384] _ «فرائد السّمطين»، ج 1، باب 9، روايت 30 و 31 ص 65، و باب 11، روايت 38 ص 71، و باب 13، روايت 44 ص 77؛ و «شواهد التّنزيل» ج1، ص 157، روايت 120، و ص 158، روايت 213؛ و «تاريخ ابن عساكر» ج 1، ص 48، روايت 546 و 547، و ص 76، روايت 577، و ص 78 روايت 578، ص 76، روايت 575. و در بعضي از روايات ابن عساكر، اصبحت مولاي و مولي كل مسلم آمده است.
[385] _ «فرائد السمطين»، ج 1 باب 58، حديث 50، ص 315 و ص 316.
[386] _ كتاب «موده القربي»، به نقل «ينابيع الموده» طبع اسلامبول، ص 249.
[387] _ «كشف الغمه» علي بن عيسي اربلي، ص 94.
[388] _ «تاريخ دمشق»، ج 1، ص 82 حديث شمارة 582.
[389] _ «الفتوحات الاسلاميه»، ج 2، ص 307.
[390] _ «الغدير» ج 1، ص 382 و ص 383. و نيز گفته است كه: زرقاني مالكي در «شرح مواهب» ص 13 از دارقطني روايت كرده است.