صفحه قبل

جدا بودن حج وعمره‌هاي قبل از حجه الوداع

بايد دانست كه تا آن زمان، عمل عمره و عمل حج دو عمل مستقل و به تمام معنى جدا از يكديگر بوده‏اند.

عمل حج عبارت بود از: احرام از ميقات، و وقوف در عرفات، و مشعر، و مناسك منى، و طواف خانه خدا، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و البته اين عمل در ماههاى بخصوص و تعيين شده براى حج صورت مى‏گرفت.

الحج اشهر معلومات (آيه 196، از سوره 2: بقره).

«حج را بايد در ماههاى معلوم و معين شده (شوال و ذوالقعده و ذو الحجة) بجاى آورد».و در ساير اوقات اگر كسى براى حج احرام مى‏بست‏باطل بود.

و عمل عمره عبارت بود از: احرام از ميقات، و طواف بيت الله الحرام، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و حلق يا تقصير.و اين عمل وقت مشخصى نداشت، بلكه در هر يك از ماههاى سال و در شب و روز بدون تعيين روز خاصى و يا شب معينى صورت مى‏گرفت.

و چون حج از طرف خدا به عنوان فريضه، واجب شد:

و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آيه 97 از سوره 3: آل عمران).


ص50

«و از براى خدا بر عهده مردم است، كه كسانى كه راه تمكن و طريق قدرتى براى رفتن به خانه خدا را دارند، حج‏خانه او را انجام دهند».

بر هر كس كه متمكن بود در يكى از ماههاى حج: شوال و ذوالقعدة و تا هشت روز از ذو الحجة محرم شود، و خود را در ظهر روز نهم به عرفات رساند، و مناسك حج را انجام دهد، واجب بود كه بر اين عمل قيام كند.

و در طول مدت سال، نيز هر كس متمكن مى‏شد از بجا آوردن عمره، بر او واجب بود كه در همان وقت، از ميقات محرم شود و به مكه رود، و عمل عمره را انجام دهد.

البته عمره كار نسبة آسانى بود، زيرا احرام بستن از ميقات و به مكه در آمدن و چند ساعتى در حال احرام در مكه باقى ماندن تا عمل عمره به پايان رسد، كار بسيار مشكلى نبود.

ولى حج كار بسيار مشكلى بود، زيرا كسى كه احرام به حج مى‏بست، نمى‏توانست از احرام بيرون آيد، مگر آنكه روز عيد قربان در منى قربانى كند، و سر بتراشد، و طواف را انجام دهد.و اين مستلزم گذشت زمان، و باقى ماندن در احرام به مدت مديدى بود.زيرا همانطور كه دانستيم افرادى كه مى‏خواستند حج كنند، مى‏توانستند از روز اول ماه شوال كه عيد فطر است از ميقات محرم شوند و به سوى مكه رهسپار گردند، و پس از ورود در مكه و بجا آوردن طواف و نماز و سعى مى‏بايست‏حلق و تقصير نكنند، و در لباس احرام باقى باشند، و از زنان دورى گزينند، و از ساير محرمات در احرام خوددارى كنند و همينطور صبر كنند تا عرفه و مشعر بگذرد، و روز قربان برسد، آنگاه از احرام بيرون آمده و با طواف مكه بكلى محل شوند.و چه بسا هفتاد روز در احرام بودند.و اين كار بسيار مشكل بود خصوصا براى مسافر، و بالاخص در هواى گرم مكه كه غالب اوقات گرم است.

در دين مقدس اسلام كه أعمال و تكاليف روي اساس دشواري و صعوبت پايه گذاري نشده است؛ چنين تكليفي مشكل بود. و از طرفي می‌دانيم كه هفتاد روز در احرام بودن، خصوصاً براي جوان در هواي گرم كه حرارت غريزي بدن بالا


ص51

می‌رود، و ميل به همسر زياد می‌گردد، چه بسا تاب و تحمّل را از دست می‌گرفت؛ و افرادي كه با زنانشان به حجّ مشرّف شده و در حال احرام بودند؛ وادار بدين عمل زناشوئي می‌شدند؛ و حجّشان باطل می‌شد، و علاوه كفّاره نيز بر آنان تعلّق می‌گرفت؛ و يا خداي نكرده أفرادي كه با زنهاي خود نبوده‌اند مبتلا به زنا و عمل قبيح می‌شدند؛ و آن وقت يك چنين عمل روحاني و حجّي كه صرفاً عمل روح انگيز و نورآور است؛ دچار ديو ظلمت شهوت می‌گشت؛ و موجب افسردگي و تاريكي می‌شد.

و نيز به جهات مختفية از ما كه ما نمي دانيم، و خدا و رسول او بهتر می‌دانند، رسول خدا در اين سفر از طرف حضرت ذات ذوالجلال مأمور می‌شود، كه براي غير أهل حرم و قرآء نزديك به حرم، حجّ را داخل عمره كند؛ و هر دو را عمل واحدي قرار دهد؛ بدين طريق كه كساني كه از ميقات محرم می‌شوند در حجّ هاي وجوبي خود؛ از ميقات به قصد حجّ محرم نشوند؛ بلكه به قصد عمره محرم شوند و تلبيه گويند.

و در مكّه آمده، و عمره را كه چند ساعتي بيشتر وقت نمي برد، بجاي آورند. و بدون احرام باقي بوده باشند تا روز هشتم ذوالحجّه كه روز حركت به مني و عرفات است. در اين صورت از مكّه به قصد حجّ محرم شوند و تلبيه گويند؛ و به عرفات و مشعر و مني روند، و مناسك خود را انجام دهند؛ و در اين صورت هم عمره بجاي آورده‌اند و هم حجّ؛ و در عين حال، زمان احرام كه مستلزم مشكلاتي است، طويل نبوده است؛ زيرا در عمره فقط عبارت بوده از زمان سير از ميقات تا مكّه و مدّت زمان أعمال عمره كه چند ساعت بيشتر وقت لازم ندارد؛ و زمان حجّ نيز عبارت بوده از روز نهم تا روز دوازدهم كه مناسك خود را به پايان می‌رسانند؛ و اين هم زمان مديدي نيست، و اين را حجّ تمتّع گويند؛ زيرا شخص حاجي پس از انجام عمرة خود تا وقت فرا رسيدن زمان حجّ می‌تواند از زنان و از ساير محرّمات در احال احرام بهره مند شود؛ به خلاف حجّي كه از ميقات محرم شده و فقطّ حج انجام می‌داد، كه آن را حجّ افراد گويند، اگر حاجي با خود هدي همراه نداشته باشد؛ و حجّ قران گويند اگر با خود قرباني و هدي به همراه ببرد.


ص52

و عمره أي، را كه نيز به تنهائي بجا آورده شود؛ و به دنبال آن حجّ نبوده باشد عمردة مفرده گويند.

باري رسول الله (ص) در اين سفر به قصد حجّ حركت كردند و تمام مؤمنين و مؤمنات به قصد حجّ حركت كردند و به قرآء و ولايات نوشتند كه رسول الله قصد حجّ دارد و نيز خود رسول الله در نامه اي، به امير المؤمنين (ع) كه از طرف آن حضرت براي انجام مأموريّت به يمن رفته بودند، نوشتند كه: من قصد حجّ دارم؛ و اصولاً سخني از عمره در ميان نبود، و در قوّة متخيّلة كسي خطور نداشت. همه به قصد حجّ احرام بستند و تلبيه گفتند؛ و به سوي مكّه سرازير شدند. [94]

ولي همانطور كه ديديم در منزلگاه سرف كه در شش ميلي مكّه است رسول خدا دستور دادند كه هر كس با خود قرباني آورده است به همان قصد حجّ باقي باشد و تلبيه را به قصد حجّ بگويد؛ و هر كس با خود قرباني نياورده است نيّتش را از حجّ بر گرداند و به قصد عمره تلبيه بگويد.

رسول خدا كه با خود شتر به قرباني همراه داشت، به همين قصد حجّ باقي بود، و تلبيه به همان نيّت می‌فرمود، تا چون به مكّه رسيد تلبيه را قطع كرد؛ زيرا در درون خانه آمد و به مقصود رسيد. و اينك كه طواف را بجاي آورده، و نماز طواف را نيز گزارده، و سعي بين صفا و مروه را كه مسلمين از بجا آوردن آن ابا داشتند، احيا فرموده؛ و خود سعي فرموده، و پيوسته أمر به سعي می‌فرموده است، [95]

و الآن سعي خود


ص53

را بپايان رسانيده، و بر فراز كوه مروه ايستاده است؛ فرمود: أي، مسلمانان اينك جبرائيل نازل شده،[96] و أمر می‌كند از جانب خداوند كه هر كس با خود هدي همراه نياورده است محلّ شود و از احرام بيرون آيد؛ يعني آن كساني كه أمر آن حضرت را در سرف نشنيده‌اند از كساني كه با خود هدي نياورده‌اند، به احرام عمره محرم شده و تلبيه به قصد عمره گويند؛ و اينك اين عمل خود را از طواف و سعي از اعمال عمره قرار دادهو تقصير كنند؛ و از احرام بيرون آيند؛ و آن كساني كه با خود هدي آورده‌اند بايد به احرام باقي باشند تا هدي خود را در محلّش كه مني است نحر و يا ذبح كنند. [97]

بازگشت به فهرست

اعتراض بعض اصحاب درباره حج تمتع

در«سيرة حلبيّه» آورده است كه: سهيلي گفته است: هيچ كس از اصحاب آن حضرت با خود هدي همراه نياورده بود مگر طلحه بن عبدالله، و همچنين أمير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السّلام كه از يمن آمده بود و با خود هدي آورده بود. [98]

رسول الله فرمود: آن كساني كه هدي نياورده‌اند، آنچه را كه لازمة عمره است، انجام دهند و سپس محلّ شوند؛ يعني بعد از تقصير؛ و چون به عمل عمره معتمر شده، و حالا خارج شده‌اند، آنچه را كه براي محرم حرام است از آميزش و همبستر شدن با زنان و استعمال بوي خوش و پوشيدن لباس دوخته براي آنها حلال است و همينطور باقي بمانند تا روز ترويه (هشتم) و در آن روز از مكّه، براي حجّ احرام


ص54

می‌بندند و تلبيه می‌گويند.

بعضي از صحابه اعتراض كردند و گفتند: نَنْطلقُ إلَي مِنَي وَ ذَكَرُ أحَدِنَا يَقْطُرُ؟ و در لفظ ديگر آمده است: وَ فَرجُهُ يَقْطُرُ مَنيّاً؟ اَيْ قَدْ جَامَعَ النّسَاءَ. [99]

«چگونه ما به مِني برويم، در حاليكه از اين احرام خود بيرون آمده، و از آلت رجوليّت يكي از ما قطرات مني جاري است؟ يعني با زنان مجامعت نموده است».

و عائشه گويند: رسول الله (ص) را با حال غضب مشاهده كردم؛ و از او پرسيدم: چه كسي شما را به غضب در آورده است؟! خداوند او را در آتش جهنّم بسوزاند!

فَقَالَ: أوَ مَا شَعُرْتِ أنّي أمَرْتُ النّاسَ بِأمرٍ فَاذَا هُم يَتَردّدُونَ. [100]

«حضرت فرمود: آيا مطلّع نشدي از اين قضيّه كه: من مردم را به عملي أمر كردم، و آنها در انجام اين أمر ترديد و شكّ می‌كنند»!

چون سخن اين ضحابي به ��وش رسول الله رسيد، براي ايراد خطبه قيام كرد فَحَمِد الله تَعَالَي فَقَالَ: أمَّا بَعْدُ فَتُعَلّمُونَ أيّهَا النّاسُ؟! لأنَا و اللهِ أعْلمُكُمْ بِاللهِ وَ أتْقَاكُمْ لَهُ؛ و لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِن أمْرِي مَا اسْتَدْ بَرْتُ مَا سُقْتُ هَدْياً وَ لأ حْلَلتُ. [101]

وَ فِي رِوَايهٍ قَالُوا: كَيْفَ نَجْعَلُهَا عُمْرَهً وَ قَدْ سَمّيْنَا الْحَجَّ؟

فَقَالَ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ (وآله) وَ سلّم: اقْبَلُوا مَا أمرْتُكُمْ بِهِ، وَ اجْعَلُوا إهْلالَكُمْ بِالْحَجّ عُمْرهً، فَلَوْلا أنّي سُقْتُ الْهَدْي لَفَعَلْتُ مِثْلَ الَّذي أمَرْتُكُمْ بِهِ. فَفَعَلُوا


ص55

وَ أهَلُّوا، فَفُسِخَ الْحَجُّ إلَي الْعُمْرهِ. [102]

«آنگاه حمد خداوند تعالي را بجاي آورد و فرمود: أمّا بعد، اي، مردم آيا شما خدا و رسول او را تعليم می‌ كنيد؟! سوگند به خدا كه من از همة شما به خدا داناترم؛ و تقوايم براي او بيشتر است! و اگر من می‌دانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زماني كه گذشت، هيچگاه با خود هدي نمي آورم؛ و من هم محلّ می‌شدم و از احرام بيرون می‌آمدم»!

و در روايتي آمده است كه گفتند: چگونه ما اين عمل را عمره قرار دهيم، با آنكه ما به نام حجّ احرام بستيم؟! و اين عمل را حجّ ناميديم؟!

حضرت فرمود: آنچه را كه به شما أمر می‌كنم بپذيريد! و اين تلبيه و نيّت خود را كه براي حجّ كرده‌اید به عمره مبدّل كنيد! و اگر خود من هم با خود هدي نمي آوردم، مثل آنچه را كه به شما أمر كرده ام، خودم عمل می‌نمودم؛ پس بجاي آوردند؛ و اهلال به عمره كردند؛ و حجّ در عمره داخل شد».

سُرَافُهُ بْنُ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ كِنَانِيّ از آن حضرت پرسيد كه: يَا رَسُولَ الله! مَتّعْتَنَا هَذِهِ لِعَامِنَا هَذا أمْ لِلأبَدِ؟! [103]

فَشَبّكَ (ص) أصَابِعَهُ؛ فَقَالَ: بَلْ لِلأبَدِ الأبَدِ دَخَلَتِ الْعُمَرهُ فِي الْحَجَّ هَكَذا إلَي يَوْمِ الْقِيَامَهِ. وَ في روايه: فَشَبَّكَ بَيْنَ أصَابِعِه وَاحِدَهً فِي اُخْرَي وَ قاَلَ: دَخَلَتِ الْعُمْرَه فِي الْحَجّ هَكَذَا _ مَرّتَيْنِ _ بَلْ لأبَدِ الأبَدِ. [104]

«اي رسول خدا! آيا اين تمتّعي كه ما را در اين سال نمودي (و بين عمره و حجّ، اجازة احلال و تمتّع دادي، و حجّ را داخل در عمره نمودي) فقطّ اختصاص به اين سال دارد، يا تا أبد ادامه دارد؟!

حضرت رسول خدا (ص) انگشتان خود را در هم داخل كرده و گفتند: بلكه


ص56

تا أبد الآباد، تا روز قيامت، همينطور كه انگشتان دست من در هم داخل شده است، عمره داخل حجّ شد. و در روايتي آمده است كه:

رسول خدا دو مرتبه انگشتهاي دستها را يكي را در ديگري داخل نموده، و گفتند: اينطور عمره در حجّ تا أبد الآباد داخل شد».

و در «إعلام الوري» آورده است كه: قَامَ إلَيْه رَجُل مِنْ بَنِي عَدِيّ؛ وَ قَالَ: يَا رَسُولَ الله! أنخرجنّ الي مِنَي وَ رُؤُوسُنا تَقْطُرُ مِنَ النّسآءِ؟! فَقَالَ: إنّكَ لَنْ تُؤْمِنَ بَها حَتّي تَمُوتَ. [105]

مردي از قبيلة عديّ در مقابل رسول خدا برخاست، و گفت: اي، پيغمبر خدا آيا ما به سرزمين مني برويم؛ در حاليكه قطرات اب غسل جنابت از مواقعة با زنان از سرهاي ما می‌ريزد؟!

حضرت رسول فرمودند: تو به اين قضيّه ايمان نمي آوري تا زماني كه بميري»!

در «ارشاد» مفيد آورده است كه چون رسول خدا فرمودند: هر كس با خود هدي نياورده است، احرام خود را در عمره قرار دهد و محّل شود؛ و هر كس با خود هدي آورده است بر احرام حجّ باقي بماند، بعضي از مردم موافقت كردند، و بعضي مخالفت نمودند؛ و در اين باره در ميان آنان كلمات مهمّي ردّ و بدل شد.

و بعضي از آنان می‌ گفتند: رَسُولُ اللهِ أشْعَثُ أغْبَرُ نَلْبَسُ الّثيَابَ وَ نَقْرُبُ النَّسَآءَ وَ نُدَهَّنُ؟ «رسول خدا با موهاي ژوليده و غبارآلود، در حال احرام است؛ ما چگونه لباس در تن كنيم و به زنان نزديك شويم؟ و روغن به بدن بماليم»؟ و بعضي ديگر می‌ گفتند: أمَا تَسْتَحْيُونَ؟ تَخْرُجُونَ وَ رُؤُوسُكمْ تَقْطُرُ مِنَ الْغُسْلِ وَ رَسُولُ اللهِ عَلَي إحْرَامِهِ؟! «آيا شما حيا نمي كنيد؟ و خجالت نمي كشيد؟ كه در بين مردم بيرون می‌آييد، و قطرات آب غسل از سرهايتان می‌ريزد؛ و رسول خدا در حال احرام است؟!»


ص57

فَأنْكَرَ رَسُولُ اللهِ (ص) عَلَي مَنْ خَالَفَ فِي ذَلِكَ؛ وَ قال: لَوْلا أنّي سُقْتُ الْهَدْيَ لأحْلَلتُ وَ جَعَلْتُهَا عُمْرَهً، فَمَنْ لَمْ يَسُقْ هَدْياً فَلْيحِلَّ. فَرَجَعَ قَوْمٌ وَ أقَامَ آخَرُونَ عَلَي الْخِلافِ؛ وَ كَانَ فِيمَنْ أقَامَ عَلَي الْخِلَافِ لِلنَّبيَّ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ. فَاسْتَدْ عَاهُ رَسُولُ اللهِ وَ قَاَلَ لَهُ: مَالِي أرَاكَ يَا عُمَرُ مُحْرِماً؟ أسُقْتَ هَدْياً؟! قَالَ: لَمْ أسُقْ: قَالَ: فَلِمَ لا تُحِلُّ وَ قَدْ أمَرْتُ مَنْ لَمْ يَسُقْ بِالاحْلالِ؟!

فَقَالَ: وَاللهِ، يَا رَسُولَ اللهِ! لا أحْلَلْتُ وَ أنْتَ مُحْرِمٌ! فَقَالَ لَهُ النّبِيُّ: إنَّكَ لَمْ تُؤْمِنْ بِهَا حَتَّي تَمُوتَ. فَلِذَلِكَ أقَامَ عَلَي إنْكَارِ مُتْعَهِ الْحَجَّ حَتَّي رَقَا الْمِنْبَرَ فِي إمَارَتِهِ فَنَهيَ عَنْهَا نَهْيَاً مُجَدَّداً وَ تَوَعَّدَ عَلَيْهَا بِالْعِقَابِ. [106]

«حضرت رسول خدا، عمل مخالفين را زشت شمردند و گفتند: اگر من با خودم قرباني نمي آوردم، من هم از احرام حجّ بيرون می‌آمدم، و آن را عمره قرار می‌دادم؛ پس كسي كه با خود قرباني نياورده است، بايد از احرام بيرون آيد. جماعتي از كردارشان باز گشتند و محلّ شدند؛ و جماعتي ديگر بر كلام خود كه خلاف رسول خدا بود ايستادگي كردند؛ و از جمله كساني كه بر خلاف ايستادگي نمودند عمر بن خطّاب بود.

حضرت رسول، او را طلب كردند و گفتند: اي، عمر! چرا من تو را م��‌بينم كه محرم هستي؟! يا با خود هدي آورده أي؟! گفت: نه هدي نياورده ام! حضرت فرمودند: پس چرا از احرام بيرون نيامدي؟! و من أمر كردم به كساني كه قرباني همراه خود نياورده‌اند، محلّ شوند!

عمر گفت: اي، رسول خدا! سوگند به خدا تا تو در احرام هستي، من محلّ نخواهم شد! حضرت رسول به او فرمودند: تو به اين عمل ايمان نمي آوري تا وقتي كه بميري. و روي همين جهت بر انكار تمتّع در حال حجّ ايستادگي كرد تا هنگامي كه در زمان حكومت خود به منبر بالا رفت و مجدّداً از آن نهي كرد و تهديد كرد بر آن كساني كه از ميقات، احرام عمره در زمان حجّ ببندند و تمتع بجاي آورند؛ آنها را عذاب كند و حدّ بر آنها جاري نمايد»

بازگشت به فهرست

درس هفتاد و نهم تا هشتاد و دوم

تفسير آيه «فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج‏»


ص61

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

حكم تمتع درحج براساس وحي بوده است

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب.

(قسمت دوم از آيه 197، از سوره بقره: دومين سوره از قرآن كريم) «پس اگر در حال ايمنى بوديد (و خوف نداشتيد) پس آن كسانى كه در ميان عمره تا زمان فرا رسيدن حج، تمتع كرده‏اند (و حج و عمره تمتع بجاى آورده‏اند) بر عهده ايشان است كه به مقدار توانايى و سهولت‏خويش، هدى و قربانى كنند، و كسى كه متمكن از هدى نباشد بايد در ايام حج‏سه روز روزه بگيرد، و هفت روز نيز در وقتى كه مراجعت مى‏كنيد، اين ده روز كامل مى‏شود.

اين عمل تمتع وظيفه كسى است كه اقوام و اهل او و خانه و سكونت او در قرب مسجد الحرام نباشد، و تقواى خداوند را پيشه سازيد! و بدانيد كه خداوند شديد العقاب است‏» !

اين آيه، نص است‏ بر آن كه كسانى كه خانه و اهل آنها در مشهد و در محضر مسجد الحرام نباشد - مانند غير اهالى مكه و قرآء و قصبات نزديك مكه كه‏


ص62

حكم حاضر دارند - حتما بايد حج‏خود را بطور تمتع انجام دهند، و سپس در قربانگاه منى، ذبيحه و هديى بر حسب تمكن از شتر و گاو و گوسفند قربانى كنند، و اما كسانى كه خانه و اهلشان نزديك است و عرفا حكم حاضر را دارند، بايد حج‏خود را به غير تمتع از حج افراد و حج قران بجاى بياورند.

دانستيم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس حكم خدا، و نزول جبرائيل، و اين آيه مباركه، اولا در منزل سرف و ثانيا بعد از اتمام سعى بر فراز مروه، اعلام كردند كه بر تمام كسانى كه با آن حضرت آمده ‏اند، چه از مدينه و چه از ساير اماكن، واجب است كه نيت‏ خود را از احرام به حج، تبديل به احرام عمره كنند، و پس از تقصير از احرام بيرون آيند، و تمتع كنند، تا روز ترويه كه روز احرام حج و حركت‏به سوى مشاعر حج از عرفات و مشعر و منى است.و اين دستور براى كسانى كه هدى همراه خود آورده‏اند نيست.

خود آن حضرت و هر كس كه هدى به همراه دارد، بايد در احرام حج ‏باقى بماند، تا هدى خود را در منى قربانى كند.و انتشار اين حكم الهى موجب مخالفت ‏بعضى شد كه صريحا بيان مخالفت كردند، و دوست داشتند به حال احرام باقى باشند تا به عرفات و مشعر روند.

ابن كثير دو روايت از بخارى و مسلم نقل مى‏كند، از جابر كه بعضى از اصحاب مى‏گفتند: اينك به اعمال حج چند روزى بيشتر باقى نمانده است، چرا ما از احرام بيرون آييم؟ !

بخارى مى‏گويد: از ابو نعمان و حماد بن زيد، از عبد الملك بن جريح، از عطآء از جابر، و از طاوس از ابن عباس روايت است كه: قالا: قدم النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم و اصحابه صبح رابعة من ذى الحجة يهلون بالحج لا يخلطه شى‏ء، فلما قدمنا امرنا فجعلناها عمرة، و ان نحل الى نسائنا، ففشت تلك المقالة.الحديث. [107]

جابر و ابن عباس مى‏گويند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب در صبح روز


ص63

چهارم ذو الحجة، در حالى كه لبيك براى حج مى‏گفتند، و ابدا در اين لبيك غير از حج چيز ديگرى داخل نبود، وارد مكه شدند.

چون وارد شديم رسول خدا امر فرمود كه ما اين احرام را عمره قرار دهيم، و از احرام بيرون آييم و به سوى زن‏هاى خود برويم.اين گفتار انتشار پيدا كرد» تا آخر حديث و مخالفت‏بعضى از صحابه.

مسلم از قتيبة، و ليث از ابن زبير، از جابر روايت كرده است تا مى‏رسد به اينجا كه:

و امرنا رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ان يحل منا من لم يكن معه هدى، قال: قلنا: حل ماذا؟ ! قال: الحل كله.

فواقعنا النسآء و تطيبنا بالطيب و لبسنا ثيابا و ليس بيننا و بين عرفة الا اربع ليال. [108]

«و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما امر نمود كه هر كدام از ما كه با خود هدى نياورده است، محل شود، و از احرام بيرون آيد.ما گفتيم: حل كدام قسمت از قسمت‏هاى احرام؟ !

رسول الله فرمود: حل تمام قسمت‏هاى احرام بطور عموم!

و بنا بر اين ما با زنانمان مواقعه و آميزش نموديم، و خود را به عطر و بوى خوش معطر ساختيم، و لباس بر تن كرديم، در حالى كه فاصله ما تا عرفه بيش از چهار شب نبود».

و اين دو حديث صراحت دارند بر آنكه رسول الله در روز چهارم وارد مكه شده‏اند، و بنابر آنكه روز عرفه پنجشنبه باشد، روز ورود روز يكشنبه خواهد بود، و اين طريق با آنچه كه از «امتاع‏» مقريزى از «الغدير» آورديم، كه روز ورود سه شنبه بوده است تفاوت دارد.

بارى مخالفت ‏بعضى از اصحاب كه مى‏خواستند در احرام باقى باشند، و به‏حال


ص64

نسك و عبادت و ژوليده و غبار آلود بوده و همانند پيامبر بوده باشند، به شدت رسول الله را ناراحت و عصبانى كرد، بطورى كه آثار غضب در چهره‏اش مشهود شد.

آخر پيامبر توقع ندارد، پس از بيست و سه سال رنج و زحمت، و در بدرى و خون دلى، و مرارت‏ها و مصيبت‏ها، امروز بعضى از صحابه سابقه‏دار، آنهم در امر عبادى مردم مخالفت كنند، مگر عبادت امر خودسرى است؟ كه انسان بتواند به دلخواه خود چيزى را كم و زياد كند، و يا شاكله آن را تغيير دهد؟ تشريع عبادت بدون اتصال به مبدا اعلى، غلط و ناپسند است، آنهم در مقابل آيه قرآن، و نص صريح رسول خدا، و ايراد خطبه، و بيان مطلب، و دوباره خطبه ديگر، و بيان آنكه من هم به جهت هدى، احرام را به عمره تبديل نكردم، و گرنه به جهت هماهنگى با شما و به جهت افضليت تمتع، خودم نيز محل مى‏شدم و از احرام بيرون مى‏آمدم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام سعى حركت كردند و در ابطح كه زمين رملى و ماسه‏اى در طرف شرق مكه است فرود آمدند، و در خانه‏هاى مكه وارد نشدند، و مدت اقامتشان در مكه قبل از حركت‏به عرفات كه بقيه روز يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بود، در ابطح بودند.

و حتى صبح روز پنجشبه هشتم ذو الحجة كه روز ترويه است‏با اصحاب خود در ابطح نماز صبح را بجاى آوردند، و ابدا در اين چند روز به مكه نيامده و براى بيت الله و كعبه از محل خود مراجعت ننمودند. [109] [110]

ما در ضمن درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم از همين كتاب در ص 33


ص65

آورديم كه در وقتى كه رسول الله عازم حج‏بودند امير المؤمنين عليه السلام در مدينه نبودند، زيرا رسول خدا آن حضرت را براى اسلام ناحيه يمن و عزل خالد بن وليد و اخذ خمس غنائمى كه در دست‏خالد بود و ساير غنائم و اخماس، به يمن فرستاده بودند.امير المؤمنين عليه السلام با سيصد نفر از لشگر به صوب يمن روانه شدند، و پس از انجام ماموريت‏خود اينك كه رسول الله عازم حج هستند رسول خدا به آن حضرت نوشتند كه رسول خدا قصد حج دارد [111] و آن حضرت به سمت مكه براى ادآء فريضه حج روانه شود.

امير المؤمنين عليه السلام با لشگر خود و آنهائى كه در يمن ضميمه شده بودند، و با خمس غنائم جنگى كه اختصاص به رسول الله داشت‏به سمت مكه حركت كردند، ولى قدرى زودتر از لشگر، سريعتر محرم شده و خود را به مكه رسانيدند، و در مكه چون عليا مخدره حضرت سيدة النسآء فاطمه زهرآء عليها السلام زوجه مكرمه خود، دختر رسول الله را ديدند كه لباس رنگين پوشيده و عطر استعمال كرده و از احرام بيرون آمده است، از روى تعجب از علت آن سئوال كردند، حضرت صديقه بازگو كردند كه: پدرم ما را بدين عمل امر فرموده است.

حضرت امير المؤمنين به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدند، و داستان احلال و تطييب و سرمه كشيدن حضرت زهرآء را بيان كردند، رسول الله فرمودند: همينطور است كه فاطمه خبر داده است. [112]

آنگاه رسول خدا براى امير المؤمنين عليه السلام، داستان نزول جبرائيل و تغيير حكم حج را نسبت‏به كسانى كه به همراه خود قربانى نياورده‏اند، از حج افراد به‏


ص66

عمره و حج تمتع بيان كردند.

سپس فرمودند: بم اهللت‏حين اوجبت الحج؟ «در آن زمانى كه تلبيه گفتى و محرم شدى، به چه كيفيت از اقسام حج محرم شدى‏» ؟ !

امير المؤمنين عرض كردند: باهلال كاهلال النبي صلى الله عليه و آله سلم [113] «من به همان گونه و به همان كيفيتى كه رسول خدا احرام بسته است، تلبيه گفته‏ام و محرم شده‏ام‏».

حضرت رسول الله فرمودند: آيا با خود هدى آوردى؟! عرض كرد: نه!

رسول الله فرمودند: تو شريك در هدى من هستى! از احرام بيرون نشو، و به همان قصد حج‏باقى باش.و امير المؤمنين در احرام حج‏باقى بودند، تا با رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم از حج فارغ شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هدى خود را براى دو نفر نحر كردند. [114]

بايد دانست كه امير المؤمنين عليه السلام با خود هدى نياورده بودند، وليكن در نيت‏خود، احرام خود را طبق احرام نيت رسول خدا بستند، فلهذا در حج و هدى رسول الله شريك شدند.

و اما آنچه در بعضى از سير و تواريخ آمده است كه امير المؤمنين با خود شتر آورده بودند، آن راجع به رسول الله بود، كه جزء خمس غنائم جنگى بود، نه راجع به امير المؤمنين، فلهذا در «البداية و النهاية‏» آورده است كه: آن هديى كه با على بود، و آن هديى كه رسول خدا از مدينه آورده بود، و در بين راه نيز خريده بود مجموعا صد شتر شد. [115]

پس صد شتر راجع به رسول خدا بود، چنانچه در بسيارى از روايات وارد است كه رسول خدا با خود صد شتر داشت.پس شركت در قربانى بدين طريق شد كه: امير المؤمنين در شترهاى قربانى رسول الله شريك شد.و اين منقبتى است


ص67

‏بسيارعظيم، و درجه‏اى است‏بسيار رفيع كه با حج رسول الله و با قربانى او شريك شود.

و از همين جا مى‏توان فهميد كه بين رواياتى كه مى‏گويد: رسول خدا صد شتر آورد [116] ، و بين رواياتى كه مى‏گويد: شصت و سه شتر آورد، و امير المؤمنين سى و هفت‏شتر [117] ، و يا رسول الله شصت و چهار شتر آورد و امير المؤمنين سى و شش شتر [118] ، و يا رسول الله شصت و شش شتر آورد، و امير المؤمنين سى و چهار شتر ( ، و مجموعا يكصد شتر بود، كه همه آنها را در منى نحر كردند، اختلافى نيست.زيرا شتران امير [119]لمؤمنين متعلق به رسول الله بوده است، و بنا بر اين يكصد شتر از آن رسول الله بوده است.و عجيب است توافق شترانى كه رسول الله و شترانى كه امير المؤمنين آورده بودند كه مجموعا يكصد نفر شد.ابن جوزى گويد: رسول خدا به على فرمود: فان معى الهدى فلا تحل.و كان الذى قدم به على من اليمن و الذى اتى به رسول الله مائة [120].

و از اين شتران، شصت و اندى را رسول خدا در منى به دست مبارك خود نحر كردند، و سى و اندى را امير المؤمنين نحر كردند. [121] و از اين نحر بعضى فهميده‏اند كه شتران مختص به هدى امير المؤمنين بوده است.

و اين فهم صحيحى نيست، زيرا نحر كردن اعم از ملكيت است، و علاوه اگر شتران مختص به امير المؤمنين عليه السلام بود، ديگر شركت در هدى و شركت در حج چه معنى داشت؟

امير المؤمنين عليه السلام با خود سوق هدى كرده و حجش قران است زيرا تا


ص68

حتى يبلغ الهدى محله حق نحر آنها را ندارد و نمى‏تواند محل شود، مانند ساير كسانى كه با خود سوق هدى كرده بودند.

اما لطيفه اينجاست كه امير المؤمنين با حج رسول الله و با هدى او شريك است، زيرا احرام بسته است طبق احرام بستن رسول خدا و گفته است: اللهم انى اهل بما اهل به نبيك و عبدك و رسولك محمد صلى الله عليه و آله و سلم [122].

پس امير المؤمنين عليه السلام با آنكه از خود هدى نداشت‏به احرام باقى ماند و با حج رسول خدا شريك شد.و شايد اين نتيجه استجابت دعاى رسول الله درباره آن سرور عالم ولايت‏باشد كه: و اشركه فى امرى [123] ، طبق دعاى حضرت موسى درباره برادرش هارون كه: و اشركه فى امرى «او را در امر من شريك كن‏» !

و البته يكى از لوازم و شئون شركت در امر، شركت در حج و شركت در هدى و مزاياى معنوى آن است.

ابو موسى اشعرى هم از يمن آمد با حال احرام، حضرت رسول الله به او گفتند: بم اهللت؟ ! «به چه كيفيت احرام بسته‏اى؟» گفت: اهللت كاهلال النبي! حضرت فرمودند: آيا با خود هدى آورده‏اى؟ گفت: نه! حضرت امر كردند كه طواف كند و سعى صفا و مروه نمايد، و بعد از حلق و تقصير، از احرام بيرون آيد و محل شود [124].چرا رسول الله او را با حج و هدى خود شريك ننمودند؟ و امر به احلال كردند؟

اين مزيت و فضيلت، اختصاص به شير بيشه ايمان و محور ايقان و ولايت دارد، و انى لهم ذلك؟.

بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام گفتند: به لشگريان خود


ص69

بپيوند، و آنها را با خود بياور! تا در مكه ان شاء الله همه مجتمع باشيم!

امير المؤمنين عليه السلام از رسول الله خدا حافظى نموده، و به سوى لشگر خود مراجعت كردند، و در همان نزديكى مكه به آنها برخورد نمودند، و ديدند كه آنان حله‏ها و پارچه‏هاى يمانى را كه با آنها بوده و جزو صدقات و خمس و حق رسول الله بوده است، از عدل‏ها خارج كرده و در تن كرده‏اند.

اين تصرف در بيت المال و حقوق مسلمين بر امير المؤمنين عليه السلام گران آمد، و از اين كردار، انتقاد كردند و به آن مردى كه از جانب خود، رئيس آنان در موقع مسافرت و شرفيابى به نزد رسول الله قرار داده بودند گفتند: با آنكه من به تو اجازه نداده بودم، به چه علت قبل از آنكه حله‏ها را كه حق خدا و رسول خدا و مسلمين است، به رسول خدا بسپاريم، آنها را بين لشگريان تقسيم و تسهيم نمودى؟ !

آن مسئول امر در پاسخ گفت: لشگريان از من چنين طلب كردند، و ميل داشتند كه با آن حله‏ها خود را بيارايند، و در آنها احرام ببندند، و سپس آنها را به من مسترد دارند.

امير المؤمنين عليه السلام امر كردند كه لشگريان حله‏ها را از بدن خود بيرون آورند، و آنها را در عدل‏ها و محلهاى خود بستند، و اين موجب شد كه آن قوم چون به مكه در آمدند، و عداوت و كينه امير المؤمنين را در دل گرفته بودند، زبان شكوه و گلايه خود را از امير المؤمنين عل��ه السلام بسيار كنند. [125]

بازگشت به فهرست

گفتاررسول الله درباره تصلب اميرالمؤمنين

فامر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مناديا فنادى فى الناس: ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالب فانه خشن فى ذات الله عز و جل غير مداهن فى دينه.فكف القوم عن ذكره و علموا مكانه من النبى صلى الله عليه و آله و سلم و سخطه على من رام الغميزة فيه. [126]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه امر كردند كه: منادى در بين مردم ندا كند كه: زبان سعايت و انتقاد را از على بن ابيطالب برداريد! او مردى است كه در ذات خداوند عز و جل، متصلب و استوار، و محكم و پابرجاست، و در دين خود، سست نيست و سستى نمى‏ورزد.در اين حال آن جماعت از ذكر على به انتقاد، خوددارى كردند، و مكان و منزلت او را نسبت‏به رسول خدا دانستند، و غضب و سخط رسول خدا را نسبت‏به كسى كه فى الجمله درباره على زبان به طعن و بدگوئى گشايد، دانستند».

و امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى نيز به همين لفظ روايت كرده و گفته است كه: ارفعوا السنتكم من شكاية على فانه خشن فى ذات الله. [127]

و ابن هشام آورده است كه: فقام رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فينا خطيبا، فسمعته يقول: ايها الناس! لا تشكوا عليا، فوالله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى. [128]

«رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما به خطبه برخاست، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكايت مكنيد! سوگند به خدا كه حقا او در ذات خدا - يا در راه خدا - استوارتر و محكم‏تر و پا برجاتر است از آنكه مورد شكوه و گلايه قرار گيرد» !

و عين اين عبارت را ابن اثير آورده است: فو الله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله [129] - !.

و طبرى از ابو سعيد خدرى آورده است كه: فقام رسول الله فينا خطيبا، فسمعته يقول: يا ايها الناس! لا تشكوا عليا، فو الله انه لاخشى فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى. [130]

«رسول خدا در ميان ما خطبه‏اى ايراد كرد، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكوه مداريد! سوگند به خدا كه ترس و خشيت او در ذات خدا - يا در راه خدا - بيشتر است از آنكه مورد شكوه واقع شود!»


ص71

و حافظ ابو نعيم اصفهانى از ابو سعيد خدرى آورده است كه چون مردم از على شكايت كردند، پيامبر در ميان ما به خطبه برخاست و فرمود:

يا ايها الناس! لا تشكوا عليا! فو الله انه لاخيشن فى ذات الله عز و جل. [131]

«اى مردم! دست از شكايت از على باز داريد! سوگند به خدا كه او بسيار بسيار در ذات خدا استوار و پابرجا و متصلب و متين است‏».

و به سند ديگر از اسحاق بن كعب بن عجرة، از پدرش آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى. [132]

«على را سب نكنيد و دشنام مدهيد! زيرا كه على در ذات خدا فانى شده است‏».

و ابو الفتوح رازى گويد كه: چون رسول خدا با ترسايان نجران مصالحه كرد بر دو هزار حله من حلل الاواقى، و على را به يمن فرستاد تا آن حله‏ها را، بگيرد و بياورد، در اين حال جبرائيل آمد و رسول خدا را امر به حج كرد.چون رسول خدا از مدينه بيرون شد به امير المؤمنين نامه نوشت كه من عزم حج كرده‏ام، و تو چون كار خود را انجام دادى از يمن به مكه در آى براى حج كه ملاقات در آنجا صورت گيرد.امير المؤمنين عليه السلام نامه را خواند و عزم رفتن كرد و با اخذ حله‏ها، و چهل و چهار شتر به مكه آمد و قبل از وصول كاروان، خودش زودتر نزد رسول خدا آمد و سپس برگشت كه كاروان را بياورد ديد آنها حله‏ها را پوشيده‏اند، دستور داد كه آنها را بركنند و در عدل‏ها و بسته‏ها بپيچند.و چون اين امر بر آنان دشوار آمد سخن به عيب گوئى گشادند.رسول خدا فرمود: على كار صحيحى كرده است.چون باز از عيب گوئى امساك نكردند باز رسول خدا بر فراز منبر آمد و خطبه خواند و فرمود: ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله غير مداهن فى دينه! «زبان‏هاى عيبگويى خود ر`ا از على برداريد! زيرا كه او در ذات خدا سخت و


ص72

درشت و استوار است و در دين خود سستى نمى‏ورزد. [133] » بيهقى شكايت مردم را از على به نحو ديگر بيان كرده است.او با سند خود از سعد بن اسحاق بن كعب بن عجره، از عمه‏اش زينب - دختر كعب بن عجره - از ابو سعيد خدرى چنين نقل كرده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب را به سوى يمن فرستاد، و ابو سعيد مى‏گويد: من هم از زمره كسانى بودم كه با على حركت كردم.

چون على از شترهاى صدقه با خود برداشت و مى‏خواست همراه بياورد، ما از او خواستيم كه آن شتران را به ما دهد، تا سوار شويم، و شتران ما استراحت كنند - چون در شترهاى خودمان عيب و نقصان ديديم -.

امير المؤمنين از دادن شتران صدقه به ما اباء و خوددارى كرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهميه‏اى مانند ساير مسلمانان داريد! چون على از كارهاى خود فارغ شد، و از يمن مراجعت مى‏كرد، شخصى را به عنوان پاسدارى بر ما گماشت، و به سرعت آمد و حج‏خود را بجاى آورد.

چون حجش تمام شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفتند: به سوى لشگريانت‏برگرد! و بر آنها وارد شو!

ابو سعيد گويد: در نبودن على، آنچه را كه از او طلب كرديم، و او اجابت نكرد، از آن شخص پاسدار كه خليفه على بود طلب كرديم، و اجابت كرد، چون على بر ما وارد شد و دانست كه بر شترهاى صدقه سوار شده‏اند، و آثار سوارى را بر آنها مشاهده كرد، آن پاسدار خليفه خود را پيش خوانده و ملامت و سرزنش كرد.

ابو سعيد گويد: من با خود گفتم: سوگند به خدا كه اگر من در مدينه وارد شوم، جريان را براى رسول خدا خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگى كه على درباره ما روا داشت مطلع خواهم نمود.

چون به مدينه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و خواستم بر آنچه سوگند ياد كرده بودم، وفا كنم، ابو بكر را در حال خارج شدن از نزد


ص73

رسول خدا ديدم، چون مرا ديد با من ايستاد و تعارفات بجاى آمد، من از او پرسش كردم، و او از من پرسيد و گفت: كى آمدى؟ !

گفتم: ديشب آمدم! او با من به نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت، و داخل شد و گفت: اين سعد بن مالك بن الشهيد است، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده تا بيايد.

من بر رسول خدا وارد شدم، و به آن حضرت تحيت گفتم، و آنحضرت به من تحيت گفت، و روى به من آورد، و از حال من و اهل من، احوال پرسى كرد، و در پرسش چيزى فرو گذار نفرمود.

من عرض كردم: اى رسول خدا! چقدر از على به ما از غلظت و بدى مصاحبت و سختگيرى رسيده است؟ !

رسول الله با رزانت و تثبت متوجه سخنان من بودند: و من شروع كرده بودم و يكايك از آنچه را كه از على به ما رسيده بود، بازگو مى‏كردم، تا همين كه به وسط كلام خود رسيده بودم، كه رسول الله با دست‏خود بر روى ران من زدند - چون در نزديكى ايشان نشسته بودم - و فرمودند: يا سعد بن مالك بن الشهيد! دست از اين گونه گفتار درباره برادرت على بردار! فوالله لقد علمت انه احسن فى سبيل الله! سوگند به خدا كه من مى‏دانم كه او در راه خدا بسيار نيكو رفتار مى‏كند» !

ابو سعيد مى‏گويد: من با خود گفتم: اى سعد بن مالك! مادرت به عزاى تو بگريد! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب راهت‏خاطر رسول خدا بود بسر مى‏بردم، سوگند به خدا كه از اين به بعد الى الابد على را نه در آشكار و نه در پنهانى به بدى و زشتى ياد نمى‏كنم.

ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» در جلد اول از ترجمه الامام على بن ابيطالب عليه السلام در ص 387 و 388 تحت‏حديث رقم 493 كه اين روايت را بعينه از ابو سعيد خدرى (سعد بن مالك) ذكر مى‏كند در آخر مى‏گويد: رسول خدا فرمود: يا سعد بن مالك بن الشهيد! مه بعض قولك لاخيك على، فو الله انه اخشن فى سبيل الله! «اى سعد بن مالك بن شهيد دست از بعضى از گفتارت درباره برادرت على بردار! سوگند به خدا كه او سخت‏تر و استوارتر است در راه خدا».


ص74

و در كتاب «ازالة الخفاء» دهلوى اين حديث را بدين عبارت نقل مى‏كند كه: اخرج ابو عمرو، عن اسحاق بن كعب بن عجرة، عن ابيه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مخشوش فى ذات الله.

ابن كثير پس از اينكه اين قضيه را از بيهقى نقل كرده است، و قضيه قسمت كردن حله‏هاى يمانى را در غيبت امير المؤمنين به دنبال اين قضيه ذكر كرده است، مى‏گويد: سياق قسمت كردن حله‏ها در سفر حج، اقرب است.زيرا على كه از لشكريان جدا شد با خود هدى آورده بوده و به اهلال رسول الله محرم شده بود، و رسول خدا به او امر كردند محرم بماند. [134]

ولى بايد دانست كه آنچه را كه ما از آمدن امير المؤمنين عليه السلام به مكه و ديدن حضرت زهرا سلام الله عليها را با لباس رنگين، و عطر زده، و سرمه كشيده، و سپس به نزد رسول الله آمدن و از كيفيت واقعه سئوال كردن آورديم، صريح است‏بر آنكه اولين ملاقات امير المؤمنين با رسول خدا، پس از سفر يمن در مكه اتفاق افتاده است.و اين تقرير، منافات دارد با آنچه حافظ ابو القاسم طبرانى از حديث عكرمه از ابن عباس آورده است كه: ان عليا تلقى النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى الجحفة [135] ، و با آنچه شيخ مفيد در «ارشاد» آورده است كه: چون رسول خدا از راه مدينه به مكه نزديك شدند، امير المؤمنين عليه السلام از راه يمن به رسول الله نزديك شدند، و از لشكر جدا شده، و براى ملاقات رسول خدا به آن حضرت پيوست، و پس از آنكه رسول الله به آن حضرت فرمودند: بر احرام خود باقى باش، فرمودند: عد الى جيشك فعجل بهم حتى نجتمع بمكة ان شاء الله [136].

«به سوى لشگر خود بازگرد و به سرعت آنها را بياور تا ان شاء الله در مكه با هم اجتماع كنيم‏» !

على بن ابيطالب، مرد حق است و مرد عدل است، فلهذا نمى‏خواهد به انداز


ص75

ه‏مختصرى در حقوق غير، تعدى و تجاوز شود، و اما مردم متوجه اين جهات دقيق و لطيف نيستند.تجاوز و تعدى به بيت المال و صدقات را كه به صورت حله‏ها و شترهائى است كه همراه آنهاست، تعدى نمى‏شمرند، و تجمل و عبادت را گرچه از حقوق ضعفآء و سهم خدا باشد، نيكو مى‏پندارند، و خلاف آن را زشت تلقى مى‏كنند.

اما على نمى‏تواند از عدالت محض، تنازل كند، و با لشگريان خود در تصرف آن اموال مماشات نمايد.زيرا اين رويه، ظلم است، و كم كم مانند ظلم ساير خلفآء، به ظلم‏هاى گران و بزرگ مى‏كشد.

و اگر درست دقت‏ شود به دست مى‏آيد كه شكوه مردم از امير المؤمنين عليه السلام بر اساس كوتاهى فرهنگ و قصور فكرى ايشان بوده است، مردم غالبا هر چيز را كه مخالف ذوق و سليقه شخصى ايشان باشد ناپسند مى‏دانند گرچه بر اساس واقع و منطبق بر حقيقت‏باشد.و هر چيز را كه موافق طبع و خواسته‏هاى نفسانى و لذات مادى باشد خوش و خوشايند تلقى مى‏كنند، گرچه بر اساس بطلان و زور و گناه و خلاف واقع و حقيقت‏ باشد.

بازگشت به فهرست

شكايت از اميرالمؤمنين نزدرسول الله

از جمله شكاياتى كه از امير المؤمنين عليه السلام نمودند، شكايتى است كه بريدة بن حصيب اسلمى از جانب خالد بن وليد از سوى يمن آورد.

توضيح آنكه: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را براى ارتداد عمرو بن معدى كرب [137] و غارت كردن او قوم بنى الحارث بن كعب را و گريختن او به يمن، بر لشگرى از مهاجرين امير كرده، و به سوى بنى زبيدة فرستادند، و خالد بن وليد را نيز به سركردگى جمعى از اعراب به سوى اعراب جعفى روانه ساختند، و دستور دادند كه هر كجا كه دو لشگر با هم تلاقى داشته باشند امير دو لشگر على بن ابيطالب بوده باشد.

چون چند منزل سپرى شد، اعراب جعفى كه خالد متوجه ايشان بود به دو فرقه شدند، فرقه‏اى به يمن رفتند و فرقه‏اى به بنى زبيد پيوستند.امير المؤمنين عليه السلام چون از اين امير مطلع شد، قاصدى به نزد خالد فرستادند، و پيغام دادند كه هر كجا باشى توقف كن تا من به تو برسم، خالد به اين پيغام اعتنا نكرد و به حركت ادامه داد.امير المؤمنين عليه السلام خالد بن سعيد العاص را كه نائب حضرت در آن لشكر بود، به دنبال خالد بن وليد فرستادند كه با شتاب خود را رسانيده و هر كجا او را ببيند متوقف كند، و خالد بن سعيد ماموريت‏خود را انجام داده و خالد بن وليد با لشگرش را متوقف ساخت، و چون امير المؤمنين عليه السلام رسيدند، به خالد بن وليد در اثر مخالفتى كه كرده بود سخنان درشت گفتند.

بارى امير المؤمنين عليه السلام خود را به بنو زبيد رسانيده، و عمرو بن معدى كرب آماده جنگ شد و سپس فرار كرد و دوباره اسلام آورد، و زنان از آن طائفه و زوجه او كه اسير شده بودند، به واسطه اسلام او ثانيا آزاد شدند، و حضرت، خالد بن سعيد را براى اخذ زكات و جمع آورى غنائم مامور كردند.

امير المؤمنين عليه السلام پس از جمع غنائم، آنها را به پنج قسمت تقسيم كردند، و سپس قرعه زدند كه تا سهم خدا را جدا كنند و بقيه آن غنائم تقسيم شود.اولين سهمى كه مشخص شده بود، قرعه سهم خدا به نام آن افتاد، و در آن سهم، جاريه‏اى بود زيبا كه امير المؤمنين عليه السلام آن را براى خود انتخاب كردند، و قطرات آب غسل بر سر و روى آن حضرت ديده شد.اين امر براى خالد بن وليد گران آمد، و كاغذى به رسول الله نوشت، و يكايك از ناگواريهايى را كه در سفر از امير المؤمنين مشاهده كرده بود بر شمرد، و كاغذ مفصل و طولانى به هم رسيده، و آن را توسط بريدة بن حصيب اسلمى به نزد رسول الله فرستاد كه بريده بخواند و خودش نيز يكايك آن مكروهات را تصديق كند و در حضور رسول خدا گواه باشد.

بريدة از جيش خالد كه به مدينه باز مى‏گشت جدا شده، و زودتر به مدينه


ص77

‏آمد، و خدمت‏حضرت رسول اكرم شرفياب شد، و شروع كرد به بر شمردن كارهاى على بن ابيطالب از برگزيدن جاريه از سهم خمس و ساير كارها.

بريده خودش نامه خالد را مى‏خواند و تصديق نوشته‏هاى او را مى‏كرد.و گفت: اى رسول خدا اگر در فيى‏ء و تصرف در غنيمت مسلمين اينطور رخصت دهى، بكلى فيى‏ء و سهميه مسلمين از غنائم جنگى از بين خواهد رفت.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[94] _ در «فروع كافي» ج 4، ص 248 و ص 249 از حلبي از حضرت صادق عليه السّلام وارد است: وأحرم النّاس كلّهم بالحجّ لاينوون عمره ولا يدرون ما المتعه _ الحديث

[95] _ در «سيرة حلبيّة» ج 3 ص 295 از «صحيح مسلم» ورده است كه: سبب نزول آية: انّ الصفا و المروه من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح ان يطوف بهما اين بود كه: مهاجرين در زمان جاهليّت، اهلال حجّ را از نزد دو بت (أساف و نائله) كه در كنار شطّ دريا قرار داشت انجام می‌دادند و از آنجا می‌آمدند و بين صفا و مروه طواف می‌كردند و سپس سر می‌تراشيدند؛ و چون اسلام آمد مهاجرين ناگوار دانستند كه بين صفا و مروه سعي كنند و آن را از أمر جاهليّت می‌ پنداشتند؛ و خداوند اين آيه را فرستاد كه سعي بين صفا و مروه از شعائر خداست، و بطلان اهلال از نزد آن دو بت و احرام از نزد بت موجب بطلان اصل سعي نيست و سعي در اسلام امضاء شده است. و بعضي گفته‌اند: سبب نزول اين آيه آن بود كه انصار در جاهليّت اهلال و احرام خود را براي بت منات انجام می‌دادند و كسي كه از منات محرم می‌شد، سعي بين صفا و مروه را نمي نمود و چون انصار، مسلمان شدند از رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم سئوال كردند كه سعي كنند يا نه؛ اين آيه نازل شد كه: انّ الصفا و المروه من شعائر الله _ الآيه.

[96] _ در «علل الشرايع» ص 414 در ضمن روايت فضيل بن عياض از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه چون طواف آن حضرت بر مروه ختم شد جبرائيل آمد و او را أمر كرد كه اين عمل را عمره قرار دهد، مگر آن كسي كه با خود هدي بهمراه آورده است؛ كه او بجهت هدي خود محبوس است از محلّ شدن لقوله عزّ و جلّ:

حتّي يبلغ الهدي محلّه، و اعراب زمان جاهي ناپسند داشتند كه در موسم حجّ، عمره انجام دهند و روي همين جهت بر بعضي از اصحاب گران آمد كه آن احرام را تبديل به عمره كنند؛ زيرا آنان اصولاً عمره را در ماههاي حجّ نمي شناختند. من عرض كردم: آيا به چيزي از آداب جاهليّت مگر اسلام عنايت كرده است؟! حضرت فرمود: أهل جاهليّت تمام سنّت هاي حضرت ابراهيم را ترك كرده بودند مگر ختان و تزويج و حجّ را كه به اين عمل می‌كردند و اينها را ضاي�� نكردند.

[97] _ حبيب السّير» ج 1 ص 409؛ و «روضه الصّفا» ج 2 حجه الوداع؛ و «الدّرّ المنثور» ج 1 ص 216.

[98] _ «سيرة حلبيّه» ج 3 ص 295؛ و «سنن بيهقي» ج 5، ص 95.

[99] _ «سيرة حلبيّه» ج 3 ص 296؛ و «طبقات» ابن سعد ج 2 ص 187 و ص 188؛ و «سنن بيهقي» ج 5 ص 95.

[100] _ «سيرة حلبيّه» ج 3 ص 296.

[101] _ «الوفا بأحوال المصطفي» ج 1 ص 210؛ و در كتاب «حياه محمّد» تأليف محمّد حسين هيكل ص 460 و ص 461 آورده است كه: ثمّ نادي محمّد في الناس أن لايبق علي احرامه من لاهدي معه ينحره. و تردّد بعضهم فغضب النّبيّ لهذا التّردد أشدّ الغضب و قال: ما آمركم به فافعلوه! و دخل قبّته مغضباً فسألته عائشته: من أغضبك؟ فقال: و ما لي لا أغضب و أنا آمر أمراً فلا يتبّع! و دخل أحد أصحابه و ما يزال غضبان؛ فقال: من أغضبك يا رسول الله، أدخله الله النار! فكان جواب الرّسول: أو ما شعرت أنيّ أمرت الناس بأمر فاذا هم فيه يتردّدون؟ و لو أني استقبلت من أمري ما استد برت ما سقت الهدي معي حتّي اشتريه؛ ثمّ احلّ كما حلّوا؛ كذلك روي مسلم. فلمّا بلغ المسلمين غضب رسول الله حلّ الالوف في الناس احرامهم علي أسف منهم.

[102] _ «سيرة حلبيّه» ج 3، ص 296، و «البدايه و النهايه» ج 5 ص 166.

[103] _ «سيرة حلبيّه» ج 3 ص 297؛ و «البدايه و النهايه» ج 5 ص 166؛ و «طبقات» ابن سعد ج 2 ص 188؛ و «علل الشرايع» ص 414. و در اين كتاب وارد است كه سراقه گفت: يا رسول الله علّمنا ديننا فكأنّا خلقنا اليوم الخ. و «كافي»، فروع، ج 4، ص 249؛ و «سنن بيهقي» ج 5 ص 95.

[104] _ «سيره حلبيه» ج 3 ص 297. و «الوفا بأحوال المصطفي» ج 1 ص 210.

[105] _ «اعلام الوري» ص 138؛ و «علل الشرايع» ص 413؛ و «كافي»، فروع، ج 4، ص 249 و نيز ص 246.

[106] _ «ارشاد» مفيد طبع سنگي ص 94 و ص 95؛ و نيز در «بحار الانوار» ج 6 كمپاني ص 664 از «علل الشرايع» و «تفسير امام» و «ارشاد» مفيد آورده است.

[107] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 166.

[108] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 166. و در «طبقات‌» ابن‌ سعد ج‌ 2 ص‌ 175 آورده‌ است‌ كه‌: فَلي‌ست‌ القمص‌ وسطعت‌ المجامر و نكحت‌ النساء.

[109] ـ در «عيون‌ اخبار الرضا» ج‌ 2، ص‌ 84 با سند متّصل‌ خود از حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: إنّ عليّا عليه‌ السّلام‌ لم‌ بيت‌ بمكّة‌ بعد إذ هاجر منها حتّي‌ قبضه‌ الله‌ إليه‌. قال‌: قلت‌ له‌: و لم‌ ذاك‌ ؟ قال‌: كان‌ بكره‌ أن‌ ببيت‌ بأرضٍ قد هاجر منها: (و في‌ نسخة‌ قد هاجر منها رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌). و كان‌ يصلّي‌ العصر، و يخرج‌ و ببيت‌ بغيرها. و در «علل‌ الشّرايع‌» ص‌ 452 اين‌ روايت‌ را ذكر كرده‌ است‌ وليكن‌ فقط‌ لفظ‌ قدها جرمنها رسول‌ الله‌ را آورده‌ است‌. و در «تاريخ‌ يعقوبي‌» ج‌ 2 ص‌ 112 طبع‌ بيروت‌ در سنۀ 1379 آورده‌ است‌ كه‌: چون‌ رسول‌ خدا حجّشان‌ تمام‌ شد و از مني‌ به‌ مكّه‌ بازگشتند در مكّه‌ وارد نشدند و چون‌ از آن‌ حضرت‌ خواستند كه‌ در بعضي‌ از منازل‌ مكّه‌ وارد شوند، فرمود: من‌ در شهري‌ كه‌ مرا از آن‌ خارج‌ كرده‌اند وارد نمي‌شوم‌. (قيل‌ له‌ في‌ ذلك‌: لو نزلت‌ يا رسول‌ الله‌ بعض‌ منازلك‌ ؟ فقال‌: ما كنت‌ لانزل‌ بلداً أخرجت‌ منه‌).

[110] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 167.

[111] ـ در «ارشاد» مفيد ص‌ 93 وارد است‌ كه‌: چون‌ رسول‌ الله‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ گفتند: بم‌ أهللت‌ يا عليّ ؟! فقال‌ له‌: يا رسول‌ الله‌ إنَّكَ لم‌ نكتُب‌ لِي‌ إهلالَك‌ و لا عَرَفْتنيه‌ فَعَقَدتُ نيّتي‌ بِنَيّتك‌ فقلت‌: اللهّم‌ إهلالاً كإهْلالِ نِبِّيكَ . و از اينجا مي‌توان‌ استفاده‌ كرد كه‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ براي‌ أميرالمؤمنين‌ نامه‌ نوشته‌ بودند وليكن‌ كيفيّت‌ اهلال‌ را متذكّر نشده‌ بودند.

[112] ـ «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1021 ؛ و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 297 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 167 ؛ و «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ دارالمعارف‌ ج‌ 3، ص‌148 و ص‌ 149 ؛ و «الوفاء بأحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 2، ص‌ 210 ؛ و «حبيب‌ السِّيَر» ج‌ 4، ص‌ 410 ؛ و «روضة‌ الصّفاء» ج‌ 2 حجّة‌ الوداع‌ ؛ و «كافي‌» فروع‌، ج‌4، ص‌ 249.

[113] ـ «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ��‌ 297 ؛ و «طبقات‌» ابن‌ سعد، ج‌ 2، ص‌188؛ و «الكامل‌ في‌ التاريخ‌» ج‌ 2، ص‌ 302 ؛ و «مروج‌ الذهب‌» طبع‌ دار الاندلس‌، ج‌ 2، ص‌ 290.

[114] ـ «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1021 ؛ و «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ دارالمعارف‌ ج‌ 3، ص‌ 149.

[115] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 166 و ص‌ 167 ؛ و «الوفاء بأحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 2، ص‌ 211.

[116] ـ «كافي‌»، فروع‌، چ‌ 4، ص‌ 248 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 4، ص‌ 188 ؛ و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 303.

[117] ـ «علل‌ الشّرايع‌» ص‌ 413 ؛ و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 297 ؛ و «كافي‌»، فروع‌، ج‌ 4، ص‌ 249.

[118] ـ «كافي‌»، فروع‌، ج‌ 4، ص‌ 247.

[119] ـ «ارشاد» مفيد طبع‌ سنگي‌، ص‌ 93 ؛ و «كافي‌»، فروع‌، ج‌ 4، ص‌ 247 و «بحار الانوار» كمپاني‌ ج‌ 6، ص‌ 663 از «علل‌ الشرايع‌» و «تفسير امام‌» و «ارشاد» مفيد آورده‌ است‌.

[120] ـ «الوفاء باحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 1 ص‌ 211. و در «حبيب‌ السيّر» ج‌ 1، ص‌ 410 گويد: علي‌ مرتضي‌ از يمن‌ آمد و شتري‌ چند كه‌ به‌ نيّت‌ هدي‌ حضرت‌ رسالت‌ پناه‌ همراه‌ داشت‌ به‌ نظر انور رسانيد.

[121] ـ «اعلام‌ الوري‌» ص‌ 138 ؛ و «كافي‌»، فروع‌، ج‌ 4، ص‌ 250 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 188 ؛ و «تاريخ‌ يعقوبي‌» ج‌ 2، ص‌ 109 ؛ و «الوفاء باحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 1، ص‌ 214.

[122] ـ «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1021 ؛ و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 296 ؛ و «اعلام‌ الوري‌» ص‌ 138 ؛ و «حبيب‌ السير» ج‌ 4، ص‌ 410 ؛ و «روضة‌ الصّفا» ج‌2، حجّة‌ الوداع‌.

[123] ـ در «تذكرة‌ سبط‌ ابن‌ الجوزي‌» ص‌ 14 از أحمد بن‌ حنبل‌ در «فضائل‌» آورده‌ است‌ با سند خود از أسماء بنت‌ عميس‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) وسلّم‌ مي‌گفت‌: اللهُمَّ إنِّي‌ أقول‌ كما قال‌ أخي‌ موسي‌: إجْعَل‌ لِي‌ وَزِيراً مِن‌ أهْلِي‌ عَلِيّاً أَشدُد بِهِ أزْرِي‌ ؛ و أَشْرِكهُ فِي‌ أَمرِي‌ كَي‌ نُسَّبِّحُكَ كَثِيرًا وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا ـ الآية‌.

[124] ـ «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 5، ص‌ 297 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 168.

[125] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 106 ؛ و ج‌ 5، ص‌ 208 و ص‌ 209. و «تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 3، ص‌ 149.

[126] ـ «ارشاد» مفيد طبع‌ سنگي‌، ص‌ 94.

[127] ـ «اعلام‌ الوري‌» ص‌ 138.

[128] ـ «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1022 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌5،ص‌209

[129] ـ «الكامل‌ في‌ التّاريخ‌» ج‌ 2، ص‌ 301 ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 209. و در «ينابيع‌ المودّة‌» طبع‌ اسلامبول‌ سنۀ 1301 ص‌ 216 به‌ همين‌ عبارت‌ از تخريج‌ احمد حنبل‌ آورده‌ است‌، و از كعب‌ بن‌ عُجرة‌ مرفوعاً آورده‌ است‌ كه‌: إنَّ عَلِيًّا مَخشون‌ في‌ ذاتِ الله‌ تعالي‌. أبو عمر اين‌ حديث‌ را تخريج‌ كرده‌ است‌ ، و سپس‌ گويد: شرح‌ (لاخشن‌ أي‌ اشتدّت‌ خشونته‌).

[130] ـ «تاريخ‌ الامم‌ و الملوك‌» ج‌ 3، ص‌ 149، از طبع‌ دار المارف‌. و «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 129.

[131] ـ «حلية‌ الاولياء» ج‌ 1، ص‌ 68. و حديث‌ دوّم‌ را شاه‌ ولي‌ الله‌ دهلوي‌ در «إزالة‌ الخفاء» ص‌ 265 از حاكم‌ نقل‌ كرده‌ است‌. و حديث‌ (2) را هيتمي‌ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 130 آورده‌ است‌. و «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌1022.

[132] ـ «حلية‌ الاولياء» ج‌ 1، ص‌ 68. و حديث‌ دوّم‌ را شاه‌ ولي‌ الله‌ دهلوي‌ در «إزالة‌ الخفاء» ص‌ 265 از حاكم‌ نقل‌ كرده‌ است‌. و حديث‌ (2) را هيتمي‌ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 130 آورده‌ است‌. و «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌1022.

[133] ـ «تفسير أبوالفتوح‌» طبع‌ مظفّري‌، ج‌ 2، ص‌ 190 و ص‌ 191.

[134] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 106.

[135] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 168.

[136] ـ «ارشاد» مفيد طبع‌ سنگي‌ ص‌ 93 و ص‌ 94.

[137] ـ ارتداد عمرو بن‌ مَعدي‌ كَرب‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ در مدينه‌، نظرش‌ بر أبوعثعث‌ خثعمي‌ افتاد كه‌ قاتل‌ پدرش‌ بود، او را گرفته‌، و به‌ نزد رسول‌ خدا آورد كه‌ حضرت‌ حكم‌ قصاص‌ صادر كنند. حضرت‌ فرمودند: أهْدَرَ الإسلام‌ ما كان‌ في‌ الجاهليّة‌ «اسلام‌ براي‌ خون‌هايي‌ كه‌ در جاهليّت‌ ريخته‌ شده‌ است‌ ارزشي‌ قائل‌ نيست‌». و چون‌ أبو عثعث‌ مسلمان‌ شده‌ است‌ لذا نمي‌توان‌ از او به‌ عنوان‌ تقاص‌ خون‌ معدي‌ كرب‌ كه‌ در شرك‌ و جاهليت‌ بوده‌ است‌ انتقام‌ گرفت‌ ؛ عمرو بن‌ معدي‌ كرب‌ از اين‌ گفتار رسول‌ الله‌ از اسلام‌ برگشت‌. («اعلام‌ الوري‌» ص‌ 134 ؛ و «حبيب‌ السّير» ج‌ 1، ص‌ 403 ؛ و «روضة‌ الصّفا» ج‌ 2،. در ذكر توجّه‌ أميرالمؤمنين‌ علي‌ به‌ جانب‌ يمن‌).

بازگشت به فهرست

دنباله متن