البته اشكالى كه در حجهاى رسول الله قبل از هجرت به نظر مىرسد، دو چيز است:
اول از جهت مكان، و آن اينكه قريش در موسم حج از حرم خارج نمىشدند، و در ضمن اداء مناسك از مزدلفه به عرفات نمىرفتند و مىگفتند: قريش كه از اعاظم مردم به شمار مىآيند، نبايد از حرم خارج شوند.و مىدانيم كه يكى از اعمال حج، وقوف به عرفات است.
در اينجا روايات بيان مىكند كه رسول الله در ضمن حجشان به عرفات مىرفتهاند، و با ساير طبقات مردم كه از غير قريش بودهاند، و در عرفات وقوف مىكردهاند، وقوف نموده و سپس به مشعر الحرام و مزدلفه مىآمدند.
دوم از جهت زمان، و آن اينكه اعراب جاهلى براى آنكه پيوسته زمان حج در زمان معتدلى واقع شود كه هوا ملايم باشد، در هر سال زمان حج را چند روز از حساب ماههاى قمرى كه ميزان براى اعمال استبه تاخير مىانداختهاند، و اين عبارت است از نسىء كه قرآن آن را زيادى كفر خوانده است.و بنا بر اين در تمام سنوات حج، حج در غير موقع و زمان مشخص خود واقع مىشد، مگر در سى و سه سال يكبار، كه مطابق با همان زمان ماه هلالى و موقع مشخص خود در نيمه اول ماه ذوالحجة الحرام مىشد.و اين مطابقه فقط در سنه حجة الوداع است كه رسول الله حجبجاى آورده.و همانطوريكه خواهيم ديد، رسول خدا در ضمن خطبه خود حج را به همان طريقه واقعى خود برگردانيده و اعلان موقع مشخص خود را با ترك نسىء در نيمه اول شهر ذو الحجة نمودند.
و بنا بر اين اصل، اگر رسول خدا، از سى و سه سال مانده به سنه حجة الوداع يعنى ده سال مانده به نبوت مىخواستند حجبا مردم انجام دهند، مىبايست آن را در
ص 28
غير موقع معين خود بجاى آورند و مبتلا به تاخير و نسىء گردند، كه البته اين امر از آن حضرت با وجود آيه قرآن كه آنرا از كفر مىشمارد صادر نمىشد.و بنا بر اين بايد گفت: آن حضرت حج را خود به تنهايى در موقع مقرر انجام مىدادهاند.
و بر اين اساس علاوه بر روايتى را كه از «علل الشرايع» نقل كرديم، رواياتى ديگر وارد است كه صراحت دارد بر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حجهاى خود را در پنهانى انجام مىدادهاند.
چنانكه در «كافى» از سهل، از ابن فضال، از عيسى فرآء، از ابن ابى يعفور، از حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند كه قال: حج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عشرين حجة مستسرة كلها، يمر بالمازمين فينزل فيبول.[30]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيستحج در پنهانى گزاردند، كه در هر يك از آنها از مازمين عبور مىكردند، و پياده مىشدند، و بول مىكردند».و عليهذا اشكال اختلاف موقف نيز حل خواهد شد.
جمهور از عامه گفتهاند: حج در سنه ششم از هجرت واجب شد، و رافعى در كتاب «سير» خود آنرا صحيح شمرده است، و نووى از او پيروى كرده است. [31] و بعضى گفتهاند در سنه نهم واجب شد، و بعضى در سنه دهم گفتهاند، و اين قول را ابو حنيفه اختيار كرده است، و بر همين اساس قائل به وجوب فورى شده است، و بعضى قبل از هجرت گفتهاند، و اين گفتار غريبى است. [32]
دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برای حجة الوداع
و اما از بعضى از روايات خاصه كه دلالت دارد بر اينكه رسول خدا تمام احكام دين را به مسلمين آموخته بودند، از نماز و روزه و زكوة.و فقط فريضه حج و ولايت مانده بود، تا رسول خدا در اين سفر آنها را به مردم آموخت، و مناسك حج را يكايك بازگو كرد، و امير المؤمنين عليه السلام را در خطبههاى خود در مكه و عرفات و منى بطور عموم از راه توصيه به اهل بيت، و در خطبه غدير خم بطور خصوص از راه
ص 29
معرفى شخصى و شهودى و وجدانى به مقام ولايت و امامت از جانب حق نصب نمود، و بنا بر اين دين خدا را كامل و نعمت را تمام نمود، مىتوان استفاده كرد كه وجوب حج در سال دهم از هجرت بوده است.
در اين سال از اول ماه ذوالقعده حضرت رسول الله به اطراف و اعلام از مسلمانان نامهها نوشتند، و همه را مطلع و خبردار نمودند كه رسول خدا در اين سال قصد حج دارد و عازم حركتبه سوى بيت الله الحرام است. [33]
و اذن فى الناس بالحجياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق. [34]
«و ندا كن! و با صداى بلند در بين مردم اعلان كن براى حج! تا به سوى تو پيادگان و بر هر شتر لاغرى (كه به جهتبعد سفر به لاغرى در آمده است) از هر راه دورى بيايند تا بدين وسيله منافع دنيوى و اخروى خود را مشاهده كنند و بيابند، و خداوند را در روزهاى معلوم (عيد قربان و سه روز پس از آن) بر آنچه خداوند به ايشان از گوشتبهيمة الانعام (شتر و گاو و گوسفند) روزى كرده استبخوانند و ياد كنند، و از آنها به مردم فقير و گرسنه طعام دهند و سپس (از احرام بيرون آمده) از آلودگيها و چركها خارج شوند (ناخن گيرند و موى سر بسترند) و نذرهاى خود را وفا كنند و بايد كه گرداگرد خانه قديمى (بيت الله الحرام) طواف كنند».
جمهور از مفسرين و حسن وجبائى گفتهاند كه اين آيه خطاب به پيغمبر است، و از امير المؤمنين و ابن عباس و ابو مسلم آمده است كه خطاب به حضرت ابراهيم است. [35]
ص 30
و چون در آيه قبل وارد است كه:
و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود. [36] و اين آيه عطف استبر خطاب طهر بيتي، لذا بايد گفت كه خطاب به ابراهيم است، و خطاب به حضرت رسول الله از سياق كلام، بعيد است. [37]
و البته رسول الله به عنوان حكايت اين خطاب، مردم را به حج دعوت مىنموده است، و اعلام خدا را از ناحيه نداى ابراهيم به سمع جهانيان مىرسانيده است، و امر خدا را با اين آيه ابلاغ مىفرموده است.
مردم از هر سو به مدينه منوره روى آوردند، تا با رسول الله حج كنند و مناسك را بياموزند، در اينجا ديگر جوان و پير، و مرد و زن، و غنى و فقير، مطرح نبود، بلكه بر هر كس كه متمكن بود بدين سفر مبادرت كند، و در خدمت رسول الله اين فريضه را بجاى آورد، واجب بود به هر نحوى كه ممكن است آماده سفر گردد.
تمام اهل مدينه كه متمكن از سفر بودند، بجز عاجزان و مريضان با معيت افرادى كه از خارج مدينه آمده بودند، با رسول الله سفر كردند.
در «سيره حلبيه» گويد: «چون حضرت مىخواستند از مدينه بيرون روند، در مدينه مرض آبله (جدرى به ضم جيم و فتح دال، و يا جدرى به فتح آن دو) و يا مرض حصبه آمد، و اين امر موجب شد كه بسيارى از مردم نتوانند با پيامبر حج كنند [38] ، و ليكن معذلك جماعتهايى با پيامبر خدا از مدينه بيرون آمدند كه تعداد آنها را غير از خدا كسى نمىداند.گفته شده است: چهل هزار نفر، و گفته شده
ص31
است: هفتاد هزار نفر، و نود هزار نفر، و گفته شده است: يكصد و چهارده هزار نفر، و يكصد و بيست هزار نفر، و بيش از اين مقدار نيز گفته شده است.» [39]
ميرخواند بلخى گويد: «قريب صد بدنة (شتر) جهتخاص خويش سوق فرمود، و يكى از آنها را به دست مبارك خود اشعار و تقليد كرده ناجية بن جندب را به ضبط شتران گماشت.ناجيه گويد كه: از حضرت مقدس نبوى پرسيدم كه اگر شترى از اين شتران به سر حد هلاك رسد چه كنم؟ !» «جواب داد كه: آن را نحر كن! و قلادهاش را خونآلود ساخته، بر صفحه يمناى (راست) سنام او بزن، و بايد كه تو و هيچكس از رفقاى تو از آن گوشت نخورد.و در آن زمان فاطمة عليها السلام و جميع امهات مسلمين را در هودجها نشانده، به شرف مصاحبت اختصاص داشتند.به روايتى در آن راه صد و چهارده هزار كس ملازم ركاب فلك فرساى بودند.» [40]
و خواند امير، غياث الدين حسينى - مورخ شهير - گويد: «در آن سفر سيدة النساء فاطمه زهراء و امهات مؤمنين تمام در هودجها نشسته همراه بودند، و به روايتى يكصد و چهارده هزار، و به قولى صد و بيست و چهار هزار كس در آن راه به خدمتحضرت رسالت پناه استسعاد يافته زبان به تلبيه گشودند.» [41]
و اين حج را حجة البلاغ، و حجة الاسلام، و حجة الوداع [42] ، و حجة التمام، و حجة الكمال [43] گويند.
اما حجة البلاغ گويند به جهتخطبههايى كه حضرت در آن سفر ايراد مىكردهاند و در آنها خطاب به مسلمانان نموده و خدا را شاهد مىگرفتند و مىگفتند: اللهم هل بلغت؟ ! «بار پروردگارا آيا من ابلاغ كردم؟ !» [44]
ص32
اما حجة الاسلام گويند به جهت آنكه رسول خدا، احكام حج را طبق دستورات اسلام بيان كرده، حدود عرفات و مشعر و منى را معين نموده، و وجوب افاضه و حركت از عرفات را در شب عيد قربان كه مشركان براى قريش نسخ كرده بودند، بيان فرمود، و حج را به زمان اصلى خود برگردانيده، و تاخير آن را كه نسىء مىباشد، و موجب ازدياد كفر است، مشروحا و مستدلا بر آيه كريمه بيان فرمود، و نيز سعى بين صفا و مروه را از شعائر الهى دانست، و خود سعى فرمود، و ساير آداب حج را از طواف و نماز، و بالاخص بيان وجوب حج تمتع را براى افراديكه منزلشان از مكه دور است، و بقاء اين وجوب را تا روز قيامت مفصلا بر فراز كوه مروه بعد از نزول جبرائيل و آوردن وحى الهى بيان فرمود.
و اما حجة الوداع گويند، به جهت توديع رسول الله با مسلمانان در ضمن برخوردها و خطبهها، و اين توديع بعد از رحلت آن حضرت در زمان كوتاهى كه هفتاد روز بعد از غدير خم و هشتاد روز بعد از خطبه در عرفات و در منى صورت گرفته بود، معلوم و مشهود شد، و مردم را توديع و توصيه نمود به كتاب خدا: قرآن كريم، و عترت خود: اهل بيت كه تا روز قيامت از هم جدا نمىشوند، و دو متاع نفيس و پرارزش مىباشند كه متمسكين به آنها هيچگاه گمراه نمىشوند.
و اما حجة [45] التمام و اكمال گويند به جهت نزول آيه كمال دين و تمام نعمت كه به دنبال خطبه آن حضرت در روز غدير خم بر مردم ارزانى شد، و لله الحمد دين مردم كامل و نعمتخداوندى به تماميتخود رسيد.
خروج امیر المؤمنین علیه السلام برای حج از یمن به مکه
البته بايد دانست كه اين جمعيت انبوه كه با رسول الله به مكه حركت كردند خصوص اهل مدينه و قراء اطراف بودند، و اما جماعتى كه از ساير اماكن همچون
ص33
بمن آمدند بر اين مقدار افزوده مىشد.امير المؤمنين عليه السلام نيز با ابو موسى اشعرى [46] از جانب يمن آمدند، و در مكه به رسول خدا ملحق شدند.
توضيح آنكه: حضرت رسول الله در سنه دهم از هجرت خالد بن وليد را با جماعتى به طرف يمن فرستادند، تا آنان را به اسلام دعوت كنند.خالد بن وليد مدت شش ماه با لشكر خود در يمن توقف كرد و آنچه ايشان را به اسلام دعوت كرد مؤثر نيفتاد. [47]
تا آنكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را با سيصد نفر روانه يمن ساختند، و براى آن حضرت لوائى (پرچمى) بستند، و عمامه سه پيچ بر سرش بستند كه از دو طرف آويزان بود، از طرف جلو بقدر يك ذراع، و از طرف پشتبقدر يك وجب بود [48] ، و فرمودند: چون بدانجا مىرسى خالد را خلع و عزل كن! و اما لشكريان خالد مختارند هر كدام كه بخواهند با تو باشند، و هر كدام كه بخواهند با خالد به مدينه مراجعت كنند، و چون به نزد اهل يمن رسيدى با آنان مبادرت به جنگ مكن، مگر آنگاه كه آنان پيشقدم گردند!
و اين اولين لشگرى بود كه بدين ترتيب در آن بلاد كه بلاد مذحج است از ناحيه نجران [49] وارد شد.امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس و غنائم، لشكر را متفرق ساختند، و مقدارى غنيمت گرد آمد و بر آن غنائم بريدة بن الحصيب اسلمى [50] را گماشتند، و سپس آنان را به اسلام خواندند، آنان امتناع كردند و شروع به تيراندازى نمودند، و سنگ پرتاب مىكردند.
ص34
حضرت صفوف خود را منظم ساخت و لواء را به دست مسعود بن سنان سلمى داد، و با لشكر خود حمله نمود.بيست نفر از دشمنان كشته شدند و بقيه هزيمت كردند.
حضرت فراريان را تعقيب نفرمود، و سپس ايشان را به اسلام دعوت كرد.آنان با مسارعت جواب مثبت دادند و بيعت كردند.قبيله همدان بدون جنگ اسلام آوردند و به مجرد آنكه امير المؤمنين نامه رسول الله را براى آنان خواندند، همگى مسلمان شدند.
حضرت صورت اسلام قبيله همدان را براى رسول الله نوشتند، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجاى آوردند و سه بار گفتند: السلام على همدان، و اهالى يمن به دنبال اسلام قبيله همدان مرتبا شروع كردند به اسلام آوردن. [51]
امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس از غنائم قرعه زدند، بدين ترتيب كه غنائم را به پنج قسمت تقسيم كردند، و درباره يك سهم نوشتند: سهم خدا.و چون قرعه زدند، اولين سهم كه مشخص بود، سهم خمس درآمد، آن را ممهور و مقفل نمود تا به پيامبر برسانند، و بقيه غنيمت را كه چهار پنجم بود بين اصحاب و لشكريان خود توزيع كردند.
در «ارشاد» مفيد و «علل الشرايع» صدوق وارد است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى امير المؤمنين عليه السلام به يمن نامه نوشتند كه به سوى مكه براى حجحركت كند وليكن نوع حجى را كه رسول خدا بر آن احرام بستند در اين نامه متذكر نشدند. [52]
امير المؤمنين عليه السلام با لشكريان و سهم خمس از غنيمت، از يمن به سوى مكه حركت كرده، و در راه محرم شدند و در مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تلاقى كردند. [53]
حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مدينه بعد از نماز ظهر روز شنبه بيست و پنجم ذوالقعدة بوده است، چون اولا طبق روايات كثيره، آن حضرت پنج روز از ماه
ص35
ذى قعدة مانده بيرون رفتند: لخمس بقين من ذى القعدة [54] ، و ثانيا بطور مسلم روز اول ماه ذوالحجة، پنجشنبه بوده است، زيرا بدون هيچ اختلاف بطور يقين گفتهاند كه روز عرفه كه رسول الله در عرفات خطبه خواندهاند، روز جمعه بوده است، بنابر اين پنج روز به روز پنجشنبه مانده كه اول ذى حجه است روز شنبه خواهد بود.غاية الامر نمىتواند ماه ذى قعدة سى روز بوده باشد زيرا در اين صورت شنبه بيست و ششم مىشود، و در روايات بيست و پنجم وارد شده است.و نمىتوانيم بگوئيم رسول خدا در روز جمعه از مدينه خارج شدند، زيرا طبق رواياتى كه از انس بن مالك رسيده است، رسول الله نماز ظهر را در مدينه چهار ركعتبجاى آوردند. [55] و چون نماز ظهر روز جمعه بايد با خطبتين بجاى آورده شود، نمىتواند چهار ركعتبوده باشد، و از طرفى نمىتوان خروج رسول الله را روز پنجشنبه گرفت، زيرا در اين صورت، شش شب از ماه ذى قعدة باقى مىماند، نه پنجشب، و اما روز شنبه فقط پنج روز به آخر ماه مانده است.
بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غسل نموده، و گيسوان شانه زده، و به موى مشكبوى خود روغن ماليده، و در دو لباس: ازار و ردآء، بعد از نماز ظهر به سوى ذوالحليفه كه در يك فرسخى مدينه استحركت كرد و نماز عصر را در آنجا بطور قصر (دو ركعت) بجاى آورد، و در مدينه بجاى خود ابودجانه سماك بن حرشه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را گماشت. [56]
حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها با زوجات رسول الله همگى در ذو الحليفه محرم شدند، و تلبيه گفتند، و چون حج آنها حج افراد بود، و با خود هدى (شتر و يا گاو و يا گوسفند) نياورده بودند، فلهذا عقد احرامشان به تلبيه بود.آنگاه در هودجها
ص36
نشسته و عازم رحيل شدند، و تمام نه نفر از زنهاى حضرت رسول در اين سفر بودند.
و ليكن رسول خدا با خود هدى آوردند، و آن عبارت بود از يكصد شتر، و يا شصت و شش نفر، و يا شصت و چهار نفر، و يا شصت و سه نفر، كه با هديى كه امير المؤمنين عليه السلام از جانب يمن آوردند، و مقدار آن سى و اندى بود، مجموعا به يكصد نفر بالغ شد.
از اين شترهائى كه رسول الله با خود آورده بودند يكى را به دست مبارك خود در ذو الحليفه اشعار و تقليد كردند [57] ، و بقيه را دستور دادند كه اشعار و تقليد كنند و عقد حج رسول الله كه حج قران بود به اشعار و تقليد شد.آنگاه بر روى ناقه قصواى خود سوار شده، و به راه افتادند، و همينكه ناقه در حركت افتاد و حضرت به بيابان رسيدند، صدا به تلبيه بلند كردند [58] :
لبيك! اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك! ان الحمد و النعمة لك و الملك! لا شريك لك! [59]
آرى! آرى! اجابت كردم دعوت تو را دوبار، اجابة بعد اجابة! اى پروردگار من! اجابت كردم بعد از اجابت! اجابت كردم بعد از اجابت! هيچ گونه شريك و انبازى براى تو نيست! اجابت كردم بعد از اجابت! و حقا كه تمام مراتب و درجات حمد و سپاس و نعمت و سلطنت، اختصاص به تو دارد! شريك و انبازى براى تو نيست!
بارى در ذوالحليفه اسماء بنت عميس [60] كه در آنوقت در حباله نكاح ابو بكر
ص37
بود محمد بن ابى بكر را زائيد. [61] اسماء به رسول الله پيغام داد كه چه كنم و تكليف من با احرام چيست؟ !
حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه احرام ببند و تلبيه بگو! و مقدارى پنبه با خود بردار و با كمربندى خود را ببند، و تلبيه براى احرام حجبگو! [62]
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: در زائيدن اسماء بركتى بود براى زنان، براى آنانكه بزايند، و يا به عادت حيض مبتلا شوند، كه در اينصورت به همان عملى كه رسول خدا به او دستور دادند عمل مىكنند و بدون هيچگونه خللى حجخود را انجام مىدهند. [63]
اسماء با همين حال وارد مكه شد، و چون مدت نفاس او گذشت، با آ��كه هنوز خون قطع نشده بود حضرت رسول دستور دادند كه طواف كند و نماز بخواند، و او هم طبق دستور رسول خدا عمل نمود. [64]
بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن شب را در ذوالحليفه به خاطر اسمآء توقف
ص38
كردند، [65] و فردا صبح به راه افتادند، و مسلمانان به راه افتادند.عجيب منظرهاى است.در اين بيابان پهناور تا چشم كار مىكند سواره و پياده، در جلو، و پشتسر، و اطراف رسول الله، همه احرام بسته و غسل كرده، و صداى لبيك از هر سو به گوش مىرسد، و دلها در عشق جذبات آن اسم اعظم الهى در معراج است.اينك رسول الله است كه با جذبه مغناطيسى الهى اين امت را حركت داده، و سر و پا برهنه در اين وادى پهناور در عشق حضرت محبوب ازلى خداى سرمدى به راه انداخته است، همه مىگويند: لبيك اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك.
کیفیت حرکت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در سفر حجة الوداع
ابن جوزى ابو الفرج گويد: از حضرت جعفر بن محمد از پدرش عليهما السلام روايت است كه: از جابر بن عبد الله انصارى پرسيدم كه حج رسول خدا را براى من بيان كن!
جابر گفت: رسول خدا مدت نه سال كه در مدينه درنگ نموده بود، حج نكرد، و پس از اين مدت در سال دهم اعلان فرمود كه رسول الله در اين سال قصد حج دارد.افراد بشر بسيارى به مدينه روى آوردند و همگى مىخواستند به رسول خدا اقتداء و ايتمام كنند، و عمل خودشان را عينا طبق عمل آن حضرت قرار دهند.
جابر گويد: ما با رسول خدا از مدينه بيرون آمديم تا به ذو الحليفه رسيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد آنجا دو ركعت نماز گزارد و سپس سوار ناقه قصوا شد، و چون ناقه، آن حضرت را در ميان بيابان آورد، من نظر كردم ديدم: تا جائى كه سوى چشم من مىبيند، در جلوى آن حضرت سواره و پياده است، و در طرف راست آن حضرت اينچنين است، و در طرف چپ او اينچنين است، و در طرف پشتسر اينچنين است.
پس رسول خدا صدا به كلمه توحيد گشود و زبان باز كرد: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك. [66]
آنگاه مىبينيم: اين حاكم بر دلها، و مسيطر بر قلوب، و مهيمن بر ارواح
ص39
كه اين سيل عظيم از انبوه جمعيت را پروانه وار به دور خود جمع كرده، و چون شمع در عشق جمال لايزالى در احتراق آورده است، خود بر روى شتر سرخ مويى سوار شده كه فقط يك جل كهنه و فرسوده بر روى آن شتر انداخته شده است، و با خود فقط يك قطيفه دارد، كه از شدت كهنگى، الياف برجسته آن سائيده شده، و از بين رفته، و معلوم نيست كه چهار درهم ارزش داشته باشد.
ابن كثير دمشقى از حافظ ابو بكر بزار با سند خود از انس آورده است كه: ان النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم حج على رحل رث و تحته قطيفة و قال: حجة لا رياء فيها و لا سمعة [67].
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حجخود را بر روى جلى كهنه و فرسوده بجاى آورد، و زيرانداز او فقط يك قطيفه بود، و مىفرمود: اين حجى است كه در آن ريا و خودنمائى و شهرت طلبى نيست».
و حافظ ابو يعلى موصلى از انس آورده است كه قال: حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم على رحل رث و قطيفة تساوى - اولا تساوى - اربعة دراهم، فقال: اللهم حجة لا رياء فيها. [68]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حج كردند بر روى پلاس كهنه و بى ارزشى، و بر روى قطيفهاى كه ارزش آن چهار درهم بود - يا چهار درهم ارزش نداشت - و مىگفت: بار پروردگارا اين حجى است كه در آن خودنمائى نيست».
بايد دانست كه همين رسول اللهى كه بر روى پلاس كهنه و قطيفه بى ارزشى حج مىكند، براى هدى و قربانى در راه خدا و اطعام مساكين و مستمندان با خود صد شتر مىبرد، و همه را نحر مىكند، و به فقرا و مستمندان تقسيم مىكند، و به امير المؤمنين مىفرمايد: حتى پوست و جل شترها را به قصاب مده! و همه را در راه خدا انفاق كن! اين است مقتداى ما.
و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخرو ذكر الله كثيرا. [69]
ص40
اما اغنياى ما كه حج مىكنند از كشتن يك گوسفند در منى تجاوز نمىنمايند، و بنده به خاطر ندارم و نشنيدهام كه كسى از همكيشان ما در منى شتر كشته باشد، با آنكه مخارج اياب و ذهاب، سنگين و ثروت نيز در درجه بالا باشد.
اعتراض عایشه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
در «سيره حلبيه» آورده است كه بعضى نقل كردهاند كه شتر عائشه تندرو و سريع السير بود، و بارش سبك.ولى شتر صفيه (يكى ديگر از زوجات رسول الله) كندرو بود، و بارش سنگين.فلهذا پيوسته شتر صفيه از قافله عقب مىماند.
و بنابراين حضرت رسول الله دستور دادند كه بار صفيه را بر شتر عائشه گذاردند، و بار عائشه را بر شتر صفيه.و چون چنين كردند، رسول خدا براى استمالت و عطف خاطر عائشه به نزد او آمدند و گفتند: يا ام عبد الله! بار تو سبك بود و شتر تو سريع السير! و بار صفيه سنگين بود و شتر او بطىء السير! و بدين جهت موجب كندى حركت قافله بود، كه ملاحظه مىكرديد، و بجهت هماهنگى با شتر صفيه، قافله از حركت مىماند، و ما بار تو را بر شتر او، و بار او را بر شتر تو نهاديم تا تعادل برقرار شود، و قافله بتواند به سير خود ادامه دهد!
عائشه گفت: تو چنين مىانديشى كه رسول خدا هستى؟ !
حضرت گفتند: يا ام عبد الله! آيا تو در شك هستى كه من رسول خدا هستم؟ !
عائشه گفت: پس چرا حالت اينطور شده است كه عدالت نمىكنى؟ !
عائشه مىگويد: در ابو بكر پدرم حدت و تندى بود، و سيلى بر چهره من زد، و رسول خدا ابو بكر را ملامت كردند كه چرا سيلى زدى؟ !
ابو بكر گفت: مگر نشنيدى كه چه گفت؟ !
رسول خدا فرمود: دعها فان المراة الغيراء لا يعرف اعلى الوادى من اسفله. [70]
«او را به حال خود بازگذار! چون زن شخصيت طلب، بالاى وادى و بيابان را از پائين آن تميز نمىدهد و فرق نمىگذارد».
ص41
و از احمد بن حنبل با اسناد خود از اسمآء بنت ابى بكر آوردهاند كه: چون فرود آمدند در مكانى كه آن را عرج مىگفتند، شترى كه بر روى آن توشه سفر رسول الله بود گم شد، و بر روى آن شتر توشه سفر ابوبكر نيز بود.و نگهبان آن شتر، غلام ابوبكر بود.
ابوبكر به غلام خود گفت: شترت كجاست؟ ! غلام گفت: ديشب آن را گم كردهام!
ابوبكر در حالتى كه عصبانيت و حدت بر او چيره شده بود، گفت: يك عدد شتر، تو آن را هم گم مىكنى، و شروع كرد با شلاق و تازيانه به غلام خود زدن، و رسول خدا مىگفت: نگاه كنيد به اين محرم و ببينيد در حال احرام چه مىكند؟ ! و خود رسول الله تبسم مىكرد و زياده بر اين چيزى نگفت. [71]
بعضى از اصحاب چون آگاه شدند كه زامله رسول الله (شتر با بار توشه) گم شده است قدرى حيس آوردند (غذائى كه با آرد و روغن و خرما تهيه مىكنند) و در مقابل آن حضرت گذاردند.حضرت به ابو بكر كه به شدت به غلام غيظ كرده بود، فرمودند: اى ابوبكر آسان بگير بر خود! كار نه به دست ماست و نه به دست تو! و اين غلام بسيار مراقب و مواظب بود و اهتمام داشت كه شتر گم نشود.
و اينك اين غذاى طيب و پاكيزه را خداوند آورده است، و اين بجاى آن غذائى است كه با زامله بود.
حضرت رسول الله و ابوبكر و هر كس كه با آن دو نفر بودند، از آن غذا خوردند، و همگى سير شدند.و در اينحال صفوان بن معطل كه وظيفه او دنبالهدارى قافله بود، آمد و شتر گم شده را آورد كه بر روى آن زامله و توشه بود، و آن شتر را در منزلگاه رسول الله خوابانيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر گفتند: حالا نظر كن و ببين آيا از متاع تو چيزى مفقود شده است؟ !
ابوبكر گفت: چيزى گم نشده است مگر يك قعب (كاسه بزرگ) كه با آن
ص42
آب مىخورديم!
غلام گفت: آن قعب با من است، و گم نشده است.
چون خبر گم شدن زامله رسول الله به سعد بن عبادة و فرزندش قيس بن سعد رسيد، ايشان براى رسول الله زامله و توشه سفر كامل آوردند، و هر كدام از آن دو پدر و پسر گفتند: يا رسول الله چنين خبردار شديم كه: زامله شما گم شده است، و اينك اين توشه سفر به جاى توشه گم شده باشد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند توشه ما را به ما رسانيد! شما توشه خود را برداريد و برگردانيد! خداوند به هر دو نفر شما بركت دهد! [72]
مکانهایی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در سفر حج پیمودند
مقريزي گويد: روز يكشنبه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يلملم [73] رسيدند، و از آنجا حركت كرده و شام را در شرف السيالة خوردند، و در همان جا نماز مغرب و عشآء را بجاى آوردند، و سپس به راه افتاده و نماز صبح را در عرق الظبية خواندند، و سپس در روحآء وارد شدند، و از روحآء نيز گذشته و نماز عصر را در منصرف گزاردند، و نماز مغرب و عشآء را در متعشى خواندند و آنجا هم شام خوردند، و
ص43
نمازصبح را در اثايه بجاى آوردند، و در صبح سه شنبه به عرج رسيدند، و در عرج كه همان گردنه جحفه است در دهان شتران حجام [74] نهادند، و در روز چهارشنبه به سقيا رسيدند، و صبح پنجشنبه در ابوآء بودند، و نماز را در آنجا گزاردند، و در روز جمعه به جحفة وارد شدند و از آنجا به قديد وارد شدند، و در روز شنبه آنجا بودند و روز يكشنبه به عسفان رسيدند و از آنجا كه حركت كرده و به غميم رسيدند، حاجيهاى پيادهرو، در مقابل آن حضرت صف كشيده، و از راه رفتن شكايت كردند، حضرت دستور دادند كه آنها بطور نسلان بروند (قدم رو، و حركتسريعى است كه به حد دويدن نمىرسد) و چون پيادگان چنين كردند، در خود احساس راحتى نمودند، و در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند، و از آنجا حركت نكردند تا شب فرا رسيد و در سرف آفتاب غروب كرد و نماز مغرب را نخواندند تا داخل مكه شدند، و چون به ثنيتين رسيدند (دو گردنه است نزديك به هم متصل به مكه) در بين آن دو گردنه شب را به روز آوردند، و در روز سه شنبه داخل مكه شدند. [75]
و نيز در «طبقات» آورده است كه: رسول خدا در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند و آفتاب بر آن حضرت در سرف غروب كرد، و چون صبح شد غسل كرده، و در وقت روز داخل مكه شدند. [76] و البته مىدانيم كه چون پنجشنبه اول ماه ذو الحجة بوده است، روز ورود آن حضرت به مكه كه روز سهشنبه استششم ذوالحجة خواهد بود.
بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سرف كه در شش ميلى مكه است نزول كردند.در آنجا به تمام حجاج امر كردند كه نيتخود را از حجبه عمره برگردانند، و به نيت عمره تلبيه گويند، و وارد مكه كه مىشوند عمل عمره بجاى آورند، مگر آن كسانى كه با خود هدى (قربانى، اعم از شتر و گاو و گوسفند) آوردهاند كه آنها به همان نيتحجباقى باشند، تا هدى خود را به محلش در منى رسانيده، و در آنجا
ص44
قربانى كنند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جمعى از مردم با خود هدى آورده بودند. [77]
حضرت فاطمه زهرآء سلام الله عليها، و جميع زنهاى مؤمنات، و نه تن زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همگى نيتهاى خود را از حج افراد به عمره مبدل كرده و بدين قصد تلبيه گفتند.
عائشه نيز به قصد عمره تلبيه گفته بود كه در همين منزل سرف حائض شد، و معلوم است كه حائض نمىتواند داخل مسجد الحرام شود، و طواف كند و نماز گزارد، و عمره نياز به طواف و نماز و دخول در مسجد دارد.
او مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و من گريه مىكردم، فرمود: چرا گريه مىكنى گويا حائض شدهاى؟ ! گفتم: آرى! سوگند به خدا كه دوست داشتم در اين سفر با شما نيايم!
رسول خدا فرمود: چنين سخن مگوى! اين امرى است كه خداوند بر دختران آدم نوشته است، ضررى بر تو ندارد! تو هم از دختران آدمى! آنچه بر آنها نوشته شده، بر تو هم نوشته شده است!
تو تلبيه براى حجبگو! و عمره خود را واگذار! احرام براى حجببند، و آنچه را كه شخص حاج بجا مىآورد، بجاى بياور! مگر آنكه طواف نمىكنى [78] ، و چون طاهر شدى طواف مىكنى، و از احرام حجبيرون مىآيى!
عائشه مىگويد: من داخل مكه شدم، ولى در مسجد الحرام نرفتم، و وقوف به عرفات نمودم با آنكه در حال حيض بودم، و چون طاهر شدم و آن در روز عيد قربان و يا در شامگاه عرفه بود، دور خانه خدا طواف كردم، و سعى بين صفا و مروه نمودم، حضرت رسول الله فرمود: از حج محل شدى و بيرون آمدى. [79]
اين فقط حجى بود كه عائشه انجام داد، حج افراد كه با آن عمره نبوده است، وليكن حضرت زهرآء سلام الله عليها و ساير زوجات رسول الله و زنهاى مسلمان به مجرد دخول در مكه عمره مفرده بجاى آوردند، و سپس محل شده و از
ص45
احرام بيرون شدند، تا در روز هشتم ذوالحجة كه روز ترويه است از مكه احرام براى حجبسته، و به نيتحج افراد تلبيه گفتند و به عرفات آمدند، و در مشعر و منى مناسك حاج را انجام دادند، و در مكه طواف و نماز و سعى نموده، و حجخود را كامل نموده و سپس محل شدند، و بنابر اين در اين سفر يك عمره كامل و يك حج كامل بجا آوردند كه آن را حج تمتع گويند.
و چون حضرت رسول الله ايام حج را به پايان رسانيد، و بعد از ايام تشريق به مكه بازگشت، و در محصب [80] نزول فرمود، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در آنجا انجام داد.عائشه گفت: اى رسول خدا! من از اينجا به مدينه باز گردم و فقط يك حجبجا آورده باشم كه با آن عمره نبوده باشد؟ !
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم برادرش - عبد الرحمن بن ابى بكر - را طلب كردند، و گفتند: خواهرت را از حرم بيرون ببر، و محرم شده، و چون از طواف فارغ شديد، در اينجا كه محصب استبياييد! و بنابر اين يك عمره را خداوند مقدر فرمود.و در عبارت ديگرى آمده است كه:
ما چون از حرم بيرون شديم از تنعيم [81] به احرام عمره احرام بستيم بجاى آن عمرهاى كه از من فوت شده بود [82] ، و در دل شب طواف را انجام داديم و سپس در محصب آمديم. [83]
رسول الله فرمود: آيا از انجام طواف خود فارغ شديد؟ ! عرض كرديم: آرى! [84] رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از آنكه در صبح سه شنبه غسل كرده به سوى مكه
ص46
حركت كردند، و در وقتيكه خورشيد بالا آمده بود در وقت ضحى از ثنيه عليا (گردنه بالاى مكه) كه آنرا كدآء گويند (به فتح كاف و مد) وارد مكه شدند، و ثنيه كدآء همان محلى است كه از آنجا به مقبره مكه معلاة و الآن آنجا را جحون گويند سرازير مىشود.
تکبیر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام دیدن بیت الله
و از باب عبد مناف، كه همان باب بنى شيبه است، و الآن به باب السلام معروف است وارد مسجد الحرام شدند، و چون نظرشان به كعبه - خانه خدا - افتاد دستهاى خود را بلند كرده [85] و تكبير گفتند و سپس گفتند: اللهم انت السلام، و منك السلام، فحينا ربنا بالسلام! اللهم زد هذا البيت تشريفا و تعظيما، و مهابة و برا، و زد من شرفه و كرمه ممن حجه او اعتمره تشريفا و تكريما و تعظيما و برا! [86]
«بار پروردگارا تو حقيقت سلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتى و امن هستى! و سلام بر عالميان از ناحيه وجود اقدس تو افاضه مىشود! پس بار پروردگارا ما را با اسم سلام خود تحيتبخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامتخود سرشار فرما.
بار پروردگارا بر شرافت و عظمت و مهابت و احسان اين خانه بيفزا! و از شرف و كرامت آن، بر شرافت و كرامت و عظمت و احسان كسانى كه حج آن را بجا مىآورند، و يا عمره آن را انجام مىدهند افزون كن» !
از جابر بن عبد الله روايت است كه چون وارد مكه شديم و آفتاب بر آمده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تا در مسجد الحرام آمدند آنگاه شتر خود را خوابانيده و در داخل مسجد شدند و يكسره به سوى حجر الاسود رفتند، و آن را استلام نمودند، در حالى كه دو چشم آن حضرت پر از اشك شده و سرازير مىشد، و چون طواف كرده، و از آن فارغ شدند، حجر الاسود را بوسيدند، و دستهاى خود را بر آن ماليده، و به صورت خود
ص47
ماليدند. [87]
و از عكرمه از ابن عباس روايت است كه گفت: ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر حجر الاسود سجده كردند. [88]
و از شافعى روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار حجر الاسود رو بروى آن ايستادند و آن را استلام نموده و مدت درازى دو لب خود را بر حجر گذارده بودند.و هر وقت آن حضرت استلام مىكردند، مىگفتند: بسم الله و الله اكبر.و به عمر گفتند: انك رجل قوى لا تزاحم على الحجر (اى الاسود) تؤذى الضعيف، ان وجدت خلوة فاستلمه و الا فاستقبله و هلل و كبر [89].
«تو مردى قوى هستى، و ضعيف را اذيت مىكنى! با روى آوردن به حجر الاسود مردم را زحمت مده! اگر مكان را خلوت يافتى، بر آن دستبكش! و اگر نه رو بروى آن بايست و تهليل و تكبير بگوى!» و پس از طواف، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، در پشت مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نمازگزاردند، و در ركعت اول سوره قل يا ايها الكافرون، و در ركعت دوم سوره قل هو الله احد را قرائت كردند، و به سوى زمزم آمده، دلوى از آب براى حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشاميدند و بقيه آب دهان را در دلو ريخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالى كردند، و گفتند: اگر مردم آب كشيدن از زمزم را با دستخود سنتى نمىگرفتند، من با دستخودم از چاه آب مىكشيدم.
سپس آن حضرت به حجر الاسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و به سوى كوه صفا رفتند، و اين آيه را تلاوت كردند:
ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم. (آيه 158 از سوره 2: بقره) «بدرستى كه كوه صفا و كوه مروه از شعائر الله است، پس هر كس كه حج
ص48
خانه خدا بجا آورد، و يا آنكه عمره را انجام دهد، باكى بر او نيست كه بين اين دو كوه سعى كند، و هر كس متصدى كار خير شود خداوند شكر گزار و به كار او داناست. [90]
آنگاه فرمود: ابدأ بما بدا الله[91] (. «من ابتدا مىكنم از صفا كه خداوند هم در كلام خود به صفا ابتدا نموده است».و از صفا بالا آمد بطورى كه خانه خدا ديده مىشد، روى خود را به بيت الله نموده، و سه بار گفت: الله اكبر الله اكبر الله اكبر و پس از آن تهليل گفت و سپس گفت: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شىء قدير، لا اله الا الله وحده، انجز وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.و سپس دعا كرد و پس از آن، دوبار مثل آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا بر زبان جارى كرده بود بر زبان جارى كرده كه مجموعا سه بار شد.
آنگاه از صفا پايين آمده و به سمت مروه حركت كرد، تا موقعى كه قدم هايش در رفتن مستقر شد در ميان وادى و بطن مسيل [92] شروع كرد بطور رمل (قدم رو) راه رفتن تا آنكه از بطن مسيل چون بالا آمد بطور راه رفتن عادى حركت كرد تا به مروه رسيد.
رسول خدا از مروه بالا رفت تا خانه خدا ديده مىشد و روى خود را به بيت
ص49
نموده آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا در بالاى صفا بجا آوردند در اينجا نيز به همان مقدار بجاى آورده، و پس از آن به سوى صفا حركت كردند و چون به همان مكان اول - بطن مسيل - رسيدند هروله كنان حركت كرده تا از مسيل خارج شدند و بر صفا بالا رفته و پس از استقبال بيت الله و تكبير و تهليل و دعا به همان مقدار دفعه اول باز از صفا پائين آمده و به همان كيفيت دفعه اول از حركت هروله و حركت عادى در همان مواضع مخصوص به بالاى مروه رفتند و به همان ترتيب استقبال نموده و دعا و تكبير گفتند.و اين رفت و آمد ادامه داشت تا هفت نوبتشد كه در نوبت هفتم بر فراز كوه مروه ختم شد. [93]
پاورقي
[30]«فروع كافي» جلد 4، ص 251 و ص 252.
[31] ـ در «شَذرات الذّهب» ج 1، ص 13 اين قول را قبول كرده است.
[32] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 289. و ملّخصاً در «نهايه» ابن كثير در ج 5، ص 109 آورده است.
[33] ـ در «كافي»، فروع، ج 4، ص 249 از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه: ذكر رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم الحجّ، فكتب إلي من بلغه كتابه ممّن دخل في الاسلام أنّ رسول الله يريد الحجّ يؤذّنهم بذلك ؛ ليحجّ من أطاق الحجّ.
[34] ـ سورۀ حج: 22، آيۀ 27 تا 29.
[35] ـ تفسير «مجمع البيان»، طبع صيدا، ج 4، ص 80.
[36] ـ «و ياد بياور اي پيغمبر زماني را كه محلّ عبادت قرار داديم براي ابراهيم مكان بيت اله را و خطاب كرديم كه آن بيت را براي طواف طائفان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده بجاي آورندگان پاك و طاهر گردان».
[37] ـ «الميزان» ج 14، ص 404.
[38] ـ حضرت براي شادي خاطر محرومان از حركت با خود، در موقع مراجعت فرمودند: عُمَرةٌ فِي رَمَضَانَ تَعْدِلُ حِجَّةُ. أوْ قَالَ: حِجَّةً مَعِي : «عمره در ماه رمضان به اندازۀ حجّ و يا به اندازۀ حجّ با من ثواب دارد» ؛ اين جمله را به زن انصاري: أم سنَان فرمودند چون از او پرسيدند: چرا با ما به حجّ نيامدي ؟! او در جواب گفت: ما فقط دو شتر آبكش داريم كه بر روي يكي از آنها شوهرم و فرزندم سوار شدند و به حجّ رفتند ؛ و با يك شتر ديگر از چاه آب ميكشيديم و زمين خود را كه كاشته بوديم آب ميداديم ! و اين جمله راحضرت نيز به اُمّ سليم و امّ طَلْق و اُمّ هيثَم گفتهاند. («سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 289)
[39] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 289
[40] ـ «روضة الصّفا» طبع سنگي رحلي، ج 2، در اوّل داستان حجّة الوداع
[41] ـ «حبيب السِّيَر» طبع حيدري، ج 1، ص 409.
[42] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 288
[43] ـ «سيرۀ» سيّد احمد زَيني دَحْلان، ج 3، ص 1 در هامش «سيرۀ حلبيّه».
[44] ـ مرحوم علاّمۀ أميني در ج اوّل از «الغدير» در پاورقي ص 9 گويد: آنچه به گمان من ميرسد (و گمان شخصي روشن بين يقين است) آن است كه حجّة الوداع را حجّة البلاغ گويند به جهت نزول قوله تعالي: يَـٰأيُّهَا الرَّسُولَ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ. همچنانكه حجّة التمام و الكمال گويند به جهت نزول قوله تعالي: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ـ الآية.
[45] ـ حجّة الوداع و حجة الاسلام ـ به كسر جيم ـ دلالت بر هيئت و كيفيّت كند ؛ و آنچه در السنه مشهور است كه به فتح جيم خوانند، دلالت بر مَرّه ميكند؛ و از اغلاط است.
[46] ـ «سيرۀ زيني دحلان» ج 3، ص 4.
[47] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 105.
[48] ـ «روضة الصّفا» ج 2، وقايع سال دهم هجرت، ذكر توجّه أميرالمؤمنين عليّ و شرح حال امام زمن. و «حبيب السِّيَر» ج 1، ص 408.
[49] ـ «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 1019 آمده است كه: وَ بَعَثَ عَلِيَّ بن أبيطالب رضوان الله عليه إلي أهل نجْرانَ لِيجْمَعَ صَدَقَتَهُم، و يَقْدم عليه بِجزيَتِهمْ . و عين اين عبارت را طبري در تاريخ حود، ج 3، ص 147 از طبع دوّم آورده است. و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 232 و ص 233.
[50] ـ بُرَيدة بن حُصَيْت أسلمي ؛ رئيس وَفْد طايفۀ اسلم است كه بر پيامبر وفود كردند. «تاريخ يعقوبي» ج 2، ص 79.
[51] ـ «كامل التواريخ ابن أثير، ج 2، ص 300 ؛ و «ارشاد» مفيد ص 33 ؛ و «اعلام الوَري» ص 137.
[52] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 663.
[53] ـ «طبقات» ابن سعد، ج 2، ص 169 و 170.
[54] ـ «تاريخ طبري» ج 3، ص 148 ؛ و «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص1020؛ و «طبقات» ابن سعد، ج 2، ص 173 ؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص289 ؛ و «البداية و النّهاية» ج 5، ص 111.
[55] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 111 از بخاري و مسلم و سنائي از أبوقلابة از أنس ؛ و از احمد از ابراهيم بن ميسره از أنس.
[56] ـ «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 1020 ؛ و «البداية و النهاية» ج 5، ص 110 و «سيرۀ زيني دحلان» ج 3، ص 3.
[57] ـ اشعار عبارت است آنكه صفحۀ راست كوهان شتري را كه به عنوان هَدْي و قرباني خود به مكّه ميبرند، خونآلود نموده ؛ بطوري كه خون بر صفحۀ آن كوهان جاري شود. و تقليد عبارت است آنكه يك جفت كفشير را كه آن شخص در نماز خوانده است، به هم گره زده و در گردن آن شتر و يا گاو و يا گوسفند آويزان كنند.
[58] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 117 و ص 120.
[59] ـ «فروع كافي» طبع حيدري، ج 4، ص 250 ؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 292 ؛ و «روضة الصّفا»، ج 2.
[60] ـ أسماء بنت عُمَيس خُشعَمِيَّة از زنان بزرگوار و مكرّم اسلام است. خواهر مادري مَيْمُونَة زن رسول الله است ؛ در سنۀ دوّم از هجرت با جعفر بن أبيطالب عليه السّلام ازدواج كرد ؛ و در هجرت حبشه از او سه فرزند: عبدالله و عَون و محَمَّد را آورد ؛ و در سنۀ هفتم از هجرت با حضرت جعفر به مدينه بازگشت. در سنۀ هشتم شوهرش جعفر در جنگ مَوتَه شهيد شد ؛ و ابوبكر او را تزويج كرد و از او محمّد را زائيد ؛ و پس از أبوبكر حضرت أميرالمؤمنين او را به حبالۀ نكاح خويش درآوردند. و از آن حضرت يَحيي را آورد (ابن عَبْدالبرّ در «استيعاب» ج 4 ص 1785). و نيز در «استيعاب» در ضمن ترجمۀ احوال فاطمۀ بنتِ رسول الله عليهما السّلام در ج 4 ص 1897 آورده است كه: حضرت فاطمه سلام الله عليها به أسماء وصيّت كردند، كه چون من از دنيا رفتم، تو با علي مرا غسل دهيد ! و كسي ديگر را راه مَده ! چون آن حضرت رحلت كردند، عائشه آمد و خواست وارد شود، أسما گفت: داخل مشو ! عائشه شكايت به نزد أبوبكر برد و گفت: اين زن خُثعَميَّه مانع ميشود كه ما در تجهيز دختر رسول خدا دخالت كنيم��. أبوبكر آمد، و در خانه ايستاد و گفت: اي أسمآء ! چرا نميگذاري زنهاي رسول خدا بر دختر رسول خدا داخل شوند ؟ أسماء گفت: فاطمه وصيّت كرده و مرا أمر نموده كه كسي را بر جنازۀ او وارد نكنم ! أبوبكر بازگشت و گفت: طبق امر او رفتار كن ! و در اين حال علي عليه السّلام و أسماء به تنهائي جنازۀ دختر رسول الله را غسل دادند.
[61] ـ در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 6، ص 662 در اين باره دو روايت از «كافي» حكايت ميكند. و نيز در ص 665 از «إعلام الوري».
[62] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 292 ؛ و «حبيب السِّيَر» ج 1 ص 409 ؛ و در «روضة الصّفا» طبع سنگي، ج 2، ضمن بيان حجّة الوداع.
[63] ـ «فروع كافي» ج 4، ص 444 از حضرت صادق عليه السّلام.
[64] ـ «فروع كافي» ج 4، ص 449 از حضرت باقر صادق عليه السّلام.
[65] ـ «اعلام الوري» ص 138.
[66] ـ «الوفاء باحوال المصطفي» ج 2، ص 209 ؛ و «طبقات» ابن سعد ج 2، ص 177 ؛ و «كافي»، فروع، ج 4، ص 250.
[67] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 112 و ص 113 ؛ و در «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 290 برهان الدين حلبي شافعي آورده است ؛ و «طبقات» ابن سعد ج 2، ص 177.
[68] ـ همان مصدر
[69] آيۀ 21، از سورۀ 33 ؛ أحزاب: «بتحقيق كه از براي شما در اقتداي شما به رسول خدا مادّۀ تأسّي و الگوي خوبي است، براي آن كسي كه اميد خدا و روز قيامت را داشته باشد و ياد خدا را بسيار كند».
[70] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 293.
[73] يَلَمْلَم اشتباه است و صحيح يَلْيَل است ؛ زيرا همانطور كه در «معجم البلدان» آورده است : يَلَمْلَم ميقات اهل يمن است و دو شب راه تا مكّه فاصله دارد ؛ ولي يَلْيَل اسم قريهاست در نزديكي وادي صفراء از توابع مدينه . و نيز آورده است كه : شَرَفُ السَّيالة محلي است ميان مَلَلْ و رَوْحَاء ؛ و عِرْقُ الظُّبية محليّ است بين مدينه و مكّه ؛ و رَوْحآء نيز محلّي است بين مدينه و مكّه : مُنصَرَف موضعي است بين مكّه و بَدْر كه فاصلۀ ميان آنها چهار بَريد است ؛ و أثايَة موضعي است در راه جُحْفه كه بين آنجا و مدينه بيست و پنج فرسخ است ؛ و عَرْج گردنهاي است بين مكه و مدينه در راه حجّاح كه با سقْيا ذكر ميشود ؛ و جُحْفه قريۀ بزرگي است در راه مدينه كه با مكّه چهار مرحله فاصله دارد ؛ و بين آنجا و مدينه شش مرحله است ؛ و فاصله آنجا تا غدير خمّ نيز دو ميل است ؛ و سُقيا قريهاي است از توابع فُرْع كه فاصلۀ ميان آن دو تا جُحفه نوزده ميل است ؛ و أبْوَداء قريهاي است از توابع فُرْع از مدينه كه بين آن و جُحفه از سمت مدينه بيست و سه ميل است ؛ و فُدَيد اسم موضعي است در نزديكي مكّه ؛ و عُسْقُان بين جُحْفه و مكّه است ؛ و غَمِيم و كُراعُ الغُمَيم موضعي است بين مكّه و مدينه كه در ميان رابُغ و جُحفه واقع است ؛ و ظَهران واديي است در قرب مكّه و در آنجا قريهاي است كه آن را مَرّ گويند و به همين مناسبت آن قريه را به اين وادي نسبت ميدهند و ميگويند : مَرُّ الظَّهْران ، و سَرِف در شش ميلي مكّه واقع است (معجم البلدان به رديف حروف تهجيّ) . و مُنَعَشَّي ظاهراً اسم عَلَم براي موضعي نيست ؛ بلكه اسم مكان از مادّۀ تَعشّي است يعني موضعي كه شام خورده ميشود .
[74] حِجَام چيزي است كه در دهان شتر ميگذارند تا گاز نگيرد ، و هيجان نكند .
[75] «الغدير» ج 1 ، ص 9 و ص 10 از «امتاع» مقريزي ، ص 513 ـ 517 .
[76] «طبقات» ابن سعد ، ج 2 ، ص 173 ؛ و «سيرۀ ابن هشام» ج 4 ، ص 1020 .
[77] «الكامل في التاريخ» ابن اثير ، ج 2 ، ص 302 ؛ و «سيرۀ ابن هشام» ، ج 4 ، ص 1020
[78] «سيرۀ ابن هشام» ج 4 ، ص 1020 ؛ و «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 164 .
[79] «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 292 ؛ و «البداية والنّهاية» ج 5 ، ص 164 .
[80] مُحَصَّب موضعي است بين مكّه و مني ؛ و به مني نزديكتر است . و بطحاء ، مكّه و خَيْفِ بني كنانه است و حدّ آن از حَجون است به طرف مني (معجم البلدان) .
[81] تنعِيم موضعي است در مكّه كه در خارج حَرَم و واقع در حلّ است ؛ و بين مكّه و سَرِف واقع است كه تا مكّه دو فرسخ فاصله دارد (معجم البلدان) .
[82] «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 306 ، و «سنن بيهقي» ج 65 ، ص 965 .
[83] در «كامل التواريخ» ج 5 ، ص 164 آورده است كه همانطور كه در احاديث وارد است حضرت رسول به جهت آرامش خاطر و طيب نفس او را به او دستور چنين عمرهاي را دادند .
[84] «سيرۀ ابن هشام» ج 4 ، ص 1020 ؛ و «تاريخ طبري» طبع دار المعارف ج 3 ، ص 148 ؛ و «طبقات» ج 2 ، ص 189 ؛ و «بحار الانوار» ج 6 ، ص 666 از «كافي» .
[85] در «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت 1379 ، ج 2 ، ص 109 وارد است كه : آن حضرت هنگام ديدن خانۀ خدا دستها را تا بالاي زمام ناقه بلند كردند ، و قبل از نماز به طواف مشغول شدند .
[86] «سنن بيهقي» ج 5 ، ص 73 ؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 294 ؛ و «البداية و النهاية» ج 5 ، ص 152 ؛ و «طبقات» ابن سعد ج 2 ، ص 173 .
[87] «سنن بيهقي» ج 5 ، ص 74 : و «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 294 ؛ و «كافي» ، فروع ، ج 4 ، ص 250 .
[88] «سنن بيهقي» ج 5 ، ص 75 : و «البداية والنّهاية» ج 5 ، ص 155 .
[89] «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 294 ؛ و «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 159 . و «بداية» آورده است : و الاّ فكبّر وَامضِ : يعني تكبير بگوي و بگذر !
[90] از «صحيح مسلم» در شأن نزول اين آيه آمده است كه مهاجرين در زمان جاهليت كه ميخواستند حجّ كنند ، تلبية خود را از نزد دو بتي كه در سالح شطّ دريا بودند ، و أساف و نائله نام داشتند ، و ميگفتند و پس از آن ميآمدند ، و بين صفا و مروه طواف ميكردند و بعد از آن سر ميتراشيدند ؛ چون اسلام آمد ، مهاجرين ناپسند داشتند كه بين صفا و مروه طواف كنند زيرا كه آن را از آداب جاهليّت ميپنداشتند ؛ خداوند اين آيه را فرستاد : إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللَهِ . و بعضي گفتهاند كه : سبب نزول اين آيه است كه : در دوران جاهليت ، انصار كه ميخواستند حجّ كنند ؛ تلبيه به نام بُت مَناة ميگفتند و هر كس كه تلبيه به نام بت مناة ميگفت ديگر بين صفا و مروه طواف نميكرد ؛ و چون اسلام اوردند درابرۀ اين موضوع از رسول الله پرسيدند ، و آيۀ إِنَّ الصَّفَاء و الْمَرْوَةَ فرود آمد «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 295 .
[91] «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 295 ؛ و «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 160 ؛ و «كافي» ، فروع ، ج 4 ، ص 249 .
[92] محلي كه امروز بين صفا و مروه بوده و بنام مَسْعي معروف است ، در زمان روسل خدا به صورت يك وادي بوده است كه مقداري از آن مسيل بوده و سطحش نسبت به ساير نقاط مسير بين صفا و مروه عميقتر بوده است . هَرْوَلَه و حركت رَمَلي رسول الله در بطن اين مسيل بوده است .
[93] «سنن بيهقي» ج 5 ، ص 93 و ص 94 ؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3 ، ص 295 ؛ و «البداية و النّهاية» ج 5 ، ص 160 ؛ و «روضة الصّفا» ج 2 ، در ضمن ذكر حجّة الوداع رسول الله ؛ و «الوفا بأحوال المصطفي» ج 1 ، ص 209 و 210 .