صفحه قبل

خشم رسول الله ازشكايت كننده ازاميرالمؤمنين

فقال رسول الله: يا بريدة! احدثت نفاقا! ان على بن ابيطالب يحل له من الفى‏ء ما يحل لى، ان على بن ابيطالب خير الناس لك و لقومك! و خير من اخلف بعدى لكافة امتى! يا بريدة احذر ان تبغض عليا فيبغضك الله!

«رسول الله فرمود: اى بريده! ايجاد نفاق كردى و نفاق آفريدى! براى على بن ابيطالب از فيى‏ء و غنيمت جنگى آن چه حلال است، كه بر من حلال است.على بن ابيطالب بهترين مردم است‏براى تو و براى اقوام تو، و بهترين كسى است كه من بعد از خودم براى جميع امت‏خودم خليفه قرار مى‏دهم! اى بريده بپرهيز از اينكه على را دشمن دارى، كه در اين صورت خداوند تو را دشمن خواهد داشت‏» !

قال بريدة: فتمنيت ان الارض انشقت لى فسخت فيها، و قلت: اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، يا رسول الله! استغفر لى فلن ابغض عليا ابدا، و لا اقول فيه الا خيرا.فاستغفر له النبى.قال بريدة: فصار على احب خلق الله بعد رسوله الى [138].

«بريدة مى‏گويد: من چنان پشيمان شدم كه آرزو مى‏كردم زمين براى من دهان باز كند، و در آن فرو روم، و گفتم: پناه مى‏برم به خدا از غضب خدا و از غضب رسول خدا! براى من از خداوند طلب آمرزش كن! هيچ گاه ديگر من على را دشمن نخواهم داشت، و درباره او سخن جز به خير و خوبى نخواهم گفت! پيامبر براى او استغفار كردند.بريده مى‏گويد: از آن پس على در نزد من محبوب‏ترين مخلوقات بعد از رسول خدا بود».


ص78

اين داستان را بزرگان از اهل تاريخ و سير و حديث‏به الفاظ مختلف نقل كرده‏اند: ابن سعد در «طبقات‏» آورده است. [139] و ابن كثير چنين آورده است كه رسول خدا به بريده گفتند: اى بريده! آيا على را مبغوض دارى؟ ! گفتم: آرى، فرمود: او را مبغوض مدار! نصيب او در خمس بيش از اين مقدار است.

و در روايت ديگر آورده است كه در ميان كنيزان يك كنيز يك كنيز بود كه از همه افضل بود، امير المؤمنين غنائم را تخميس كردند و تقسيم نمودند و آن كنيز را براى خود برداشتند.ما گفتيم: اى ابو الحسن اين چه كارى است؟ !

امير المؤمنين گفت: مگر شما نديديد كه اين كنيز در ميان كنيزان ديگر بود و من قسمت كردم و خمس را با قرعه جدا كردم، و اين كنيز با قرعه در سهم خمس قرار گرفت، و سپس قرعه زدم و اين كنيز در سهم اهل بيت رسول الله قرار گرفت، و سپس قرعه زديم و اين كنيز در سهم آل على قرار گرفت، و در اين صورت حكم صحيح همين بوده است.

بريده مى‏گويد: چون آن مرد (خالد بن وليد) نامه سعايت آميز نوشت و مرا بر تصديق مطالب آن گسيل داشت، من شروع كردم به خواندن نامه و مى‏گفتم: راست مى‏گويد.

در اين حال رسول خدا دست مرا با نامه نگاه داشت و فرمود: آيا على را دشمن دارى! گفتم: آرى! فرمود: او را دشمن مدار و محبتت را درباره او زياد كن، سوگند به آن كسى كه نفس محمد در دست اوست، نصيب آل على در خمس، بهتر و شايسته‏تر از يك كنيز وصيفه[140] و زيباست.

بريده مى‏گويد: از آن به بعد هيچ كس غير از رسول خدا، در نزد من محبوب‏تر از على نبود. [141]

و شيخ مفيد اين قضيه را در «ارشاد» آورده است، و اضافه مى‏كند كه: چون


ص79

‏بريده به در خانه رسول خدا رسيد عمر بن خطاب را ملاقات كرد، عمر از حال جنگ آنان سئوال كرد، و نيز پرسيد: تو چرا زودتر آمده‏اى! بريده گفت: به جهت‏سعايت و عيب‏هائى كه از على بن ابيطالب خدمت رسول خدا بيان كنم! و بريده براى عمر شرح حال كنيزك را گفت كه على آن را براى خود اختيار نمود.

عمر گفت: امض لما جئت له فانه سيغضب لابنته مما صنع على!

«براى انجام ماموريت‏خودت به نزد رسول الله برو، و مطالب را بيان كن! رسول خدا حتما از اين كارى كه على انجام داده است، به جهت‏خاطر دخترش (كه زوجه على است) به غضب در خواهد آمد».

بريده مى‏گويد: چون نامه خالد بن وليد را مى‏خواندم، و يكايك سعايت‏ها را درباره على مى‏شمردم، (علاوه بر آنكه ازاين عمل على عصبانى نشد، بلكه) از سعايت و بدگويى درباره على متغير شد، و رنگ چهره رسول الله برگشت، و مرا از خواندن بقيه نامه منع كرده، و چنين و چنان درباره على به من فرمود. [142]

و شيخ طوسى در «امالى‏» پس از نقل مفصل اين واقعه گويد كه: بريده گفت: چون بر رسول خدا وارد شدم و نامه را به آن حضرت دادم، با دست چپ خود گرفت، و همانطور كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: پيغمبر چيزى را نمى‏خواند و نمى‏نوشت، من شروع كردم به بيان وقايع و عيب‏گوئى از على، و حال من چنين بود كه چون سخن مى‏گفتم، سر خود را تكان مى‏دادم، و پايين مى‏آوردم، من سخن خود را گفتم، و چون عيبگويى من تمام شد، سر خود را بالا آوردم، و ديدم رسول خدا چنان غضبناك شده است كه از شدت غضب هيچ گاه من او را به چنين غضبى نديده بودم مگر در روز بنى قريظه و بنى النضير.

رسول خدا به من فرمود: يا بريدة ان عليا وليكم بعدى! فاحب عليا فانه يفعل ما يؤمر! «اى بريده على بن ابيطالب صاحب اختيار و مولاى شماست‏بعد از من! پس او را دوست‏بدار! او همان عملى را انجام مى‏دهد كه به او امر شده است‏» !


ص80

بريده گويد: من از نزد رسول خدا برخاستم، و هيچ كس روى زمين محبوب‏تر از على در نزد من نبود.

عبد الله بن عطآء كه راوى اين روايت است مى‏گويد: من اين حديث را براى ابا حرث بن سويد بن غفلة بيان كردم، او به من گفت: عبد الله پسر بريده كه اين حديث را براى تو بيان كرده است‏بعضى از فقرات آن را كتمان كرده است.رسول خدا به بريده فرمود: انا فقت‏بعدى يا بريدة [143] «اى بريده آيا پس از من نفاق مى‏ورزى؟» ابن عساكر، در اين باره در تحت عنوان احاديث وارده در ولايت، به روايت‏بريده اسلمى بيست و پنج‏حديث از شماره 458 تا شماره 482 در «تاريخ دمشق‏» ، كتاب الامام امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام آورده است.

در روايت اول كه شماره 458 مى‏باشد، با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده نقل مى‏كند تا مى‏رسد به آنكه: فرايت وجه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يتغير: فقال: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! فقلت: بلى يا رسول الله! فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه [144].

«بريده مى‏گويد: ديدم كه رنگ صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دگرگون شد و فرمود: اى بريده! آيا ولايت من به مؤمنان، از ولايت آنان به خودشان بيشتر و قوى‏تر نيست؟ ! گفتم: آرى، اى رسول خدا! آنگاه فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏».

و در روايت دوم (459) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده مى‏آورد كه: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مولى من كنت مولاه. [145]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على صاحب اختيار و مولاى كسى است كه من صاحب اختيار او هستم‏».


ص81

و در وايت‏سوم (460) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه. [146]

«رسول خدا فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست‏».

و روايت چهارم (461) بعينها همين مضمون است‏ با سند ديگر. [147]

و روايت پنجم (462) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على بن ابيطالب مولى من كنت مولاه. [148]

«رسول خدا فرمود: على بن ابيطالب پيشوا و صاحب اختيار كسى است كه من پيشوا و صاحب اختيار او هستم‏».

و در روايت‏ ششم (463) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده آورده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: من كنت وليه فعلي وليه. [149]

«رسول خدا فرمود: هر كس كه من ولى او هستم، على ولى اوست‏».

و در روايت (464) با سند ديگر خود از ابن عباس آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. [150]

«كسى كه من فرمانده و صاحب امر او هستم، پس على فرمانده و صاحب امر اوست‏».

و در روايت (465) با سند خود از عبد الله بن عطآء، از عبد الله بن بريدة از پدرش آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على بن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة و هو وليكم بعدى. [151]

«على بن ابيطالب صاحب اختيار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اى است، و او


ص82

صاحب اختيار شماست‏بعد از من‏».

و در روايت (466) با سند خود از اجلح، از عبد الله بن بريده، از پدرش، داستان جنگ خالد بن وليد و امير المؤمنين عليه السلام و ظهور مسلمانان را ذكر مى‏كند، و انتخاب امير المؤمنين يكى از كنيزان را براى خود بيان مى‏نمايد، مى‏گويد: خالد نامه‏اى براى رسول خدا نوشت و به همراهى من فرستاد، و مرا امر و سفارش كرد كه درباره على در نزد رسول خدا بدگويى و عيب گويى نمايم.

من چون به نزد رسول خدا رسيدم، آثار گرفتگى و كراهت را در چهره او مشاهده كردم، و گفتم: اين مكان و موقعيت من، موقعيت كسى است كه از دست على به تو پناه آورده است، تو مرا با مردى (خالد) فرستادى، و امر كردى از او اطاعت كنم، و اينك آنچه را كه او فرستاده است، به تو ابلاغ مى‏نمايم!

قال: يا بريدة! لا تقع فى على، على منى و انا منه، و هو وليكم بعدى. [152]

«فرمود: اى بريده! درباره على زشتى مگوى! على از من است و من از على هستم، و او صاحب اختيار شماست پس از من‏» ! و در روايت (467) با سند خود از اجلح، از عبد الله بن بريده، (از پدرش) با روات ديگرى بعين آنچه را كه در روايت قبل آورديم، ذكر كرده است. [153]

و در روايت (468) نيز با سند ديگر عين همين مضمون را آورده است. [154]

و در روايت (469) با سند خود، از عبد الله بن عطآء، از عبد الله بن بريده، از پدرش آورده است كه پس از نقل مقدمات قضيه، بريده مى‏گويد: دشمنى و بغض من نسبت‏به على بن ابيطالب از بغض همه مردم بيشتر بود، و اين معنى را خالد از من دانسته بود.

در اين حال مردى آمد و گفت: على بن ابيطالب از سهم خمس، جاريه‏اى را برداشته است.


ص83

خالد گفت: اين چه كارى است؟ و سپس مرد ديگرى آمد، و پس از آن مرد ديگرى، و همينطور اخبار پشت‏سر هم مى‏آمد، خالد بن وليد مرا خواست و گفت: اى بريده! مى‏دانى كه على چكار كرده است؟ ! اينك اين نامه مرا بگير، و به نزد رسول الله ببر، و او را از اين موضوع مطلع گردان!

من نامه را گرفتم، و حركت كردم، تا به مدينه رسيدم، و بر رسول خدا وارد شدم.

رسول خدا نامه را به دست چپ گرفت، و همانطور كه خداوند عز و جل فرموده است، نمى‏نوشت و نمى‏خواند.و من مردى بودم كه چون به تكلم مى‏آمدم، سر خود را پائين مى‏آوردم، تا از مطلب و حاجت‏خود فارغ شوم.

و پيوسته سر خود را پائين مى‏آوردم و تكلم مى‏كردم، و آنچه را كه بايد، درباره على عيب‏گويى كردم.و سپس سر خود را بلند كردم، و ديدم كه رسول خدا در غضب آمده است، چنان غضبى كه در غير روز بنى قريظه و بنى النضير از آن حضرت نديده بودم.رسول خدا نظرى به من نموده گفت: يا بريدة ان عليا وليكم بعدى، فاحب عليا فانه يفعل ما يؤمر. [155]

«اى بريده! على پيشواى شماست‏بعد از من! على را دوست‏بدار! كارى را كه او انجام مى‏دهد، طبق آن امرى است كه به او شده است‏» !

و عبد الله بن عطا گويد: چون اين حديث را براى حرث بن سويد بن غفله خواندم، گفت: عبد الله بن بريده بعضى از اين حديث را از تو كتمان كرده است، و آن اينكه رسول الله به او گفته بود: انا فقت‏بعدى يا بريدة!

«اى بريده آيا پس از من نفاق مى‏ورزى؟» و در روايت (470) و (471) و (473) و (474) و (475) و (476) و (477) آورده است، كه بريده گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت وليه فعلى وليه[156] . «هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏».


ص84

و در روايت (472) آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: من كنت ولية فان عليا وليه. [157]

و در روايت (478) از بريده آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه (وليه - خ). [158]

«هر كس كه من پيشوا و آقا و صاحب اختيار او هستم، على پيشوا و آقا و صاحب اختيار اوست‏».

و در روايت (479) آورده است كه رسول خدا به بريده گفت: آيا على را مبغوض دارى؟ بريده مى‏گويد: گفتم: آرى! رسول خدا گفت: او را مبغوض مدار! و بار ديگر نفسى كشيده و گفت: او را محبوب بدار، چون سهميه على از خمس، بيش از اين مقدار بوده است.

و در حديث (480) نظير همين مضمون را با سند ديگر آورده است.

و در حديث (481) با سند خود از عمرو بن عطيه، از عبد الله بن بريده، از پدرش - بريده - روايت را آورده است تا اينجا كه بريده مى‏گويد: چون به نزد رسول خدا آمدم، او مشغول شستن سر خود بود، من آنچه را كه مى‏خواستم درباره على به او گفتم، و ما هر وقت در نزد رسول الله مى‏نشستيم، چشمان خود را به او نمى‏دوختيم، رسول الله فرمود: اى بريده آرام بگير! و دست از اين گفتارت بدار!

من سر خود را بلند كردم، و ديدم كه چهره آن حضرت متغير شده است، و چون اين حال را نگريستم، گفتم: اعوذ بالله من غضب الله و غضب رسوله! قال بريدة: و الله لا ابغضه ابدا بعد الذى رايت من رسول الله ( صلى الله عليه و آله و سلم). [159])

«من پناه مى‏برم به خدا از غضب خدا، و از غضب رسول خدا! سوگند به خدا كه من هيچ گاه ديگر على را مبغوض نمى‏دارم پس از آن حالتى كه در رسول خدا مشاهده كردم‏».


ص85

و در حديث (482) آورده است كه رسول خدا فرمود: فلا تبغضه و ان كنت تحبه فازد دله حبا، فو الذى نفس محمد بيده لنصيب آل على فى الخمس افضل من وصيفة.

قال: فما كان من الناس احد بعد قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم احب الى من على. [160]

«اى بريده! او را مبغوض مدار! و اگر اين چنين هستى كه او را دوست مى‏دارى، پس دوستى خود را زياده گردان! سوگند به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، نصيب و بهره آل على در خمس افضل است از يك كنيزك جوانى!

بريده گويد: بعد از اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسى نزد من از على عليه السلام محبوبتر نبود».

و حافظ ابو بكر هيتمى از بريده اين روايت را ذكر مى‏كند، تا مى‏رسد به اينجا كه بريده مى‏گويد: من به مدينه وارد شدم، و داخل مسجد شدم، ولى رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم در منزل بودند، و جمعى از اصحاب بر در خانه آن حضرت بودند: به من گفتند: اى بريده چه خبر آورده‏اى؟ !

گفتم: خبر خير! خداوند فتح و ظفر را نصيب مسلمانان كرد!

گفتند: براى چه تو زودتر بدينجا آمده‏اى؟ !

گفتم: على، جاريه‏اى را از سهم خمس برداشته است، من آمده‏ام تا به پيغمبر خبر دهم.

گفتند: خبر بده به پيغمبر! زيرا اين خبر، على را از چشم پيغمبر مى‏اندازد! و پيغمبر از درون منزل، اين سخنان را مى‏شنيد.

در اين حال پيغمبر با حالت غضب از منزل بيرون آمد و فرمود:

ما بال اقوام يتنقصون عليا؟ من تنقص عليا فقد تنقصنى، و من فارق عليا فقد فارقنى، ان عليا منى و انا منه، خلق من طينتى و خلقت من طينة ابراهيم، و انا افضل من ابراهيم، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.


ص86

يا بريدة: اما علمت ان لعلي اكثر من الجارية التى اخذ، و انه وليكم بعدى؟ !

فقلت: يا رسول الله! بالصحبة الا بسطت‏يدك فبايعتنى على الاسلام جديدا! قال: فما فارقته حتى بايعته على الاسلام.رواه الطبرانى فى الاوسط. [161]

«چه حالتى دارند اقوامى كه از على مذمت مى‏كنند؟ كسى كه از على مذمت مى‏كند، از من مذمت كرده است.و كسى كه از على دورى گزيند، از من دورى كرده است.بدرستى كه على از من است، و من از على هستم.على از سرشت من آفريده شده است، و من از سرشت ابراهيم آفريده شده‏ام، و من از ابراهيم، افضل و اشرف مى‏باشم، ذريه‏اى است، كه بعضى از بعضى هستند، و خداوند شنوا و داناست.

اى بريده! آيا ندانسته‏اى كه سهميه على از خمس، زيادتر از يك جاريه‏اى است كه برداشته است، و او صاحب اختيار و ولى ماست‏بعد از من؟ !

بريده مى‏گويد: من گفتم: اى رسول خدا! ترا سوگند مى‏دهم به حق صحبت ديرينت كه دستت را بدهى، تا من با تو بر سلام تازه‏ام بيعت كنم!

بريده مى‏گويد: من از پيامبر جدا نشدم تا اينكه بر اسلام با او بيعت كردم‏».

و اين روايت را طبرانى در «معجم اوسط‏» خود آورده است.

بايد دانست كه همانطور كه از بعضى از تواريخ [162] و احاديث ‏به دست مى‏آيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دوبار امير المؤمنين عليه السلام را به عنوان رياست لشگر سريه به سوى يمن فرستادند.

يك بار، همان دفعه‏اى بود كه براى تعقيب عمرو بن معدى كرب و اسلام نجران فرستادند، كه در همان سفر هم خالد بن وليد را به سوى بنو جعفى روانه


ص87

ساختند، و دستور دادند كه در وقت تلاقى دو لشكر، پيوسته امارت لشكر با على بن ابيطالب بوده باشد، و در آن سريه، حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيابت و خلافت در لشگر را به خالد بن سعيد بن العاص سپردند، و خالد بن وليد نيابت را به ابو موسى اشعرى سپرد، و در همين سفر بود كه خالد مخالفت كرد و مورد عتاب واقع شد.و نيز در همين سفر بود كه خالد بن وليد نامه‏اى به معيت‏بريدة بن حصيب اسلمى در شكايت از امير المؤمنين عليه السلام به رسول الله نوشت و به مدينه فرستاد، و هنوز لشكريان على بن ابيطالب و خالد بن وليد، در ماموريت‏بودند كه بريدة به مدينه آمد و پيغام رساند، و مورد غضب رسول خدا واقع شد، و آن حضرت او را امر به پيروى و متابعت از ولايت امير المؤمنين كردند.

و بار ديگر دفعه‏اى بود كه خالد بن وليد، چون شش ماه در يمن ماند، و دعوت او به اسلام به جائى منتهى نشد حضرت رسول الله امير المؤمنين را روانه ساختند كه خالد را عزل كنند و هر كدام از لشكريان خالد بخواهد به لشكريان امير المؤمنين بپيوندد، و در اين سريه بود كه امير المؤمنين عليه السلام بريدة بن حصيب را مامور محافظت و نگهدارى از غنائم نمودند، و با لشكريان پس از انجام ماموريت‏به مكه آمدند، و خود از لشگر جدا شده، و به رسول الله براى حج پيوستند، و مامور آن حضرت در غياب، حله‏هاى يمانى را بين لشگريان تقسيم كرد، و امير المؤمنين چون از مكه برگشتند، و در نزديكى مكه لشگر خود را بدين حال مشاهده كردند امر كردند تا حله‏ها را كه از صدقات بود از تن بيرون آورند، و در عدل‏ها ببندند، و به نزد رسول الله آوردند.و چون اين امر موجب ناراحتى لشگر شد، چون به مكه وارد شدند، زبان به تعييب امير المؤمنين گشودند.و رسول خدا اعلان كردند در ميان مردم كه على در راه خدا اهل مسامحه و مجامله نيست، او در راه خدا از چيزى ترس ندارد، و او فانى در ذات خدا گرديده است.

ولى البته اين دو سريه و ماموريت امير المؤمنين عليه السلام به جانب يمن در سنه دهم از هجرت تحقق پذيرفته است، و از مكه امير المؤمنين در معيت رسول خدا به مدينه بازگشتند، و در جحفه و غدير خم، آن خطبه غراء را رسول خدا، درباره ولايت‏


ص88

كليه و مطلقه الهيه آن حضرت ايراد نمودند.

و نيز ابو بكر هيتمى از عمرو بن شاس اسلمى كه از اصحاب حديبيه رسول الله است آورده است كه او مى‏گويد: من با على بن ابيطالب عليه السلام به سوى يمن رفتيم.و على در اين سفر با من جفا كرد، تا به جائى كه من در دلم از او ناراحت و غضبناك بودم، و چون به مدينه بازگشتيم، من شكايت‏خود را از على در مسجد براى مردم بيان مى‏كردم، و اين شكايت من به سمع رسول الله رسيده بود.

صبحگاهى كه در مسجد وارد شدم، و رسول خدا در ميان جمعى از اصحاب خود نشسته بود، چون نظرش به من افتاد، كه من او را مى‏نگرم، نگاه تند و حادى به من نمود، تا اينكه نشستم، و قال: يا عمرو! و الله لقد آذيتنى!

قلت: اعوذ بالله من اذاك يا رسول الله!

قال: بلى من آذى عليا فقد اذانى! [163]

«فرمود: اى عمرو بن شاس، سوگند به خدا كه تو مرا اذيت كردى!

گفتم: من پناه مى‏برم به خدا، از آزار رسانيدن به تو، اى رسول خدا!

فرمود: آرى، كسى كه على را آزار برساند، مرا اذيت كرده است‏» !

و نيز هيتمى از ابو رافع آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، على را به عنوان امارت و رياست لشكر براى يمن مبعوث كردند، و از جمله لشگر كه با على خارج شدند، مردى بود از قبيله اسلم كه به او عمرو بن شاس مى‏گفتند.

اين مرد كه به مدينه مراجعت كرد، از على مذمت مى‏كرد، و از او شكايت مى‏نمود.

فبعث اليه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: فقال: اخسايا عمرو! هل رايت من على جورا فى حكمه او اثرة فى قسمه؟ ! قال: اللهم: لا!

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزد او فرستادند، و او را احضار كردند و گفتند:


ص89

خاموش شو، و دور و مطرود باش اى عمرو! آيا از على در حكمى كه نموده است ظلمى ديده‏اى؟ و يا در قسمتى كه نموده است جانبدارى خود را مشاهده كرده‏اى؟ ! گفت: سوگند به خدا، نه‏» !

حضرت فرمودند: پس به چه علت در ميان مردم چيزهايى را مى‏گويى كه به من ابلاغ شده است؟ !

عمرو گفت: بعضى از آن مطالبى را كه گفته‏ام، اختيارى من نبوده است، و بدون توجه عيب گويى كرده‏ام!

در اين حال آثار غضب چنان از چهره رسول خدا مشهود شده و فرمودند: من ابغضه فقد ابغضنى، و من ابغضنى فقد ابغض الله! و من احبه فقد احبنى، و من احبنى فقد احب الله تعالى. [164]

بازگشت به فهرست

تفاوت حج تمتع باحج افرادوقران

بارى، برگرديم به اصل آيه و مطلبى كه درباره حج تمتع بيان شد، و بيان اينكه حج تمتع واجب است‏ براى افرادى كه خانواده و اهل آنان جزو نواحى و سكنه مسجد الحرام نيستند، و اين فريضه تمتع واجب است تا روز قيامت، و ترك تمتع، گناه و مؤ؟ تقه كبيره بوده، و در آيه قرآن به عقاب شديد، توعيد و تحذير شده است.

حج از شريعت‏ حضرت ابراهيم عليه السلام است، و پس از آن حضرت با آنكه در ميان اعراب حجاز و عربستان دستورات و احكام الهيه آن حضرت رو به ضعف نهاد، و غالب آنها نيز بكلى از بين رفت، ولى معذلك، فريضه حج - البته اصل حج‏با تغييرات و تصرفاتى كه به مرور در آن داده بودند - باقى ماند.

حج در زمان مخصوص انجام مى‏گرفت، و از مكان مخصوص كه به نام ميقات بود، احرام مى‏بستند و به سوى مكه و اطراف آن براى انجام مناسك آن رهسپار مى‏شدند، و يا با خود قربانى مى‏آوردند و در منى ذبح و يا نحر مى‏كردند كه در اين صورت، حج قران بود، و يا قربانى نمى‏آوردند كه حجشان، حج افراد بود.و اما حج تمتع هيچ سابقه نداشت، و اذهان هيچيك به آن آشنا نبود.اين از مختصات


ص90

‏اسلام است كه جبرائيل از جانب حضرت بارى تعالى حدود و مشخصات آن را آورد، و آيه قرآن بدان ناطق شد.و لذا براى بسيارى از مسلمانان موجب تعجب گرديد كه چگونه مى‏شود در زمان حج، تمتع كرد؟

البته اين تعجب ناشى از همان انس ذهنى به حج قران و حج افراد بود كه حاجى چون از ميقات احرام مى‏بست، و در مكه مى‏آمد، به همان حال احرام و پرهيز و اجتناب از لباس دوخته، و استعمال عطر، و تمتع از زنان و همسران، و ساير محرمات احرام، باقى مى‏ماند تا به عرفات و مشعر در منى برود، و مناسك آن را انجام دهد.

ولى با حج تمتع كه چون وارد مكه مى‏شود، عمره بجا مى‏آورد، و سپس محل مى‏گردد، يعنى از لباس احرام بيرون مى‏آيد، و عطر استعمال مى‏كند، و از زنان متمتع مى‏گردد، و ساير محرمات احرام را مرتكب مى‏شود، تا زمان حج كه نيت‏حج مى‏كند، و براى آن احرام مى‏بندد و لبيك مى‏گويد و دوباره در احرام مى‏رود و از لذات و مشتهيات ممنوعه خوددارى مى‏نمايد، مسئله كاملا متفاوت است.

در حج قران و افراد در تمام طول مدت، شخص احرام بسته، در احرام با موهاى ژوليده، و بدن غبار آلوده، مى‏ماند، ولى در حج تمتع از احرام بيرون مى‏آيد، و مدتى در مكه به حال عادى و معمولى از همه تمتعات بهره‏مند مى‏شود، و سپس دوباره احرام مى‏بندد.فلهذا اين تمتع بين دو احرام را اعراب مانوس به آداب قبل، شكستى در حج پنداشتند و گويا نقصان و خللى در اركان آن به شمار آوردند، و بر اساس همان سابقه ذهنى از دوران جاهليت، اين تمتع را مباين و منافى حقيقت‏حج انگاشتند، فلهذا در مقام اعتراض برآمدند.

و ما مى‏دانيم كه اين اعتراض بيجا و بيمورد است، زيرا كه تشريع عبادات، و كيفيت مناسك، و دخالت دادن شروط، و يا معين كردن موانع، به دست‏خداست، كه به وسيله وحى و انزال كتاب، و ارسال پيامبر، براى بشر مشخص و معين مى‏نمايد، و اصولا بشر هر كه و هر چه باشد، و به هر قدر داراى علم و قدرت باشد، تا وقتى كه متصل به عالم غيب نباشد، و با دل خود احكام الهيه را بدون شائبه‏


ص91

دخالت نفسانيه خويش، از مصادر عاليه تلقى ننمايد، نمى‏تواند براى مردم احكامى را جعل كند، بالاخص آن احكامى كه راجع به عبادات و روابط قلبى مردم با خداى آنهاست.

احكام به دست‏خداست، كه با زبان پيامبر بيان مى‏شود، و نسخ احكام نيز به دست‏خداست، زيرا نسخ حكم هم حكم جديدى است كه بايد خداوند جعل فرمايد.

حكم اسلام بر اساس همان سنت‏حضرت ابراهيم تا سنه حجة الوداع درباره كيفيت‏حج، منحصر به همان حج قران و حج افراد بود، ولى در حجة الوداع، اين حكم درباره افرادى كه به مسجد الحرام نزديك هستند، و حكم اهل آنجا را دارند، و اهل و قبيله آنان، در حكم حضار مسجد الحرام شمرده مى‏شوند، كه منظور، اهالى خود مكه و حرم و قرآء و قصبات نزديك تا شانزده فرسخ كه چهل و هشت ميل است، به حال اوليه خود باقى ماند.ولى درباره افراد دورتر از اين مقدار، البته در خصوص حج واجب تغيير يافت، و به حج تمتع مبدل شد.و جبرائيل آيه قرآن فرود آورد، و رسول الله بر فراز مروه پس از اتمام سعى براى مردم قرائت فرمود:

فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى تا آنكه مى‏فرمايد: ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام.

«بر آن كسانى كه حج را بطور تمتع بجاى مى‏آورند، واجب است كه به قدر ميسور، قربانى و هدى بنمايند...و اين حج تمتع، وظيفه است‏براى آن كسانى كه اهل و عيال آنها از حاضرين مسجد الحرام نباشند».و عليهذا جمله ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام بطور وجوب تعيين وظيفه براى مردم دور دست مى‏كند.و تا روز قيامت اين حكم باقى است، هم به اطلاق آيه، و هم به نص صريح رسول خدا كه انگشت‏هاى خود را در جواب سراقة بن مالك در يكديگر نموده و فرمودند: اين حكم تا روز قيامت‏باقى است.

و علت آن اين است كه: شريعت اسلام كه دين سمحه سهله است، تكليف دو ماه و يا بيشتر را از احرام الزامى درباره حجاج برداشته است.البته درباره خود


ص92

اهالى مكه و اطراف آن، اين حكم صعوبتى ندارد، زيرا اهل و عيال آنان همان جا هستند، و در نزديكى ايام حج مى‏توانند محرم شوند و حج‏بجا آرند.وليكن براى كسانى كه دور دست هستند، و از نقاط مختلفه دنيا به سوى مكه رهسپار مى‏شوند، و حتما بايد از ميقات‏هاى مشخصه و معينه احرام ببندند، و رنج‏سفر را از ميقات تا مكه و تا زمان حج متحمل شوند، در اين مدت طولانى در حال احرام باقى بودن بسيار سخت است.و اين اشكال و سختى در حج‏هاى واجبى بطور الزام برداشته شده است.

آنان مى‏توانند در بين عمره و حج در استراحت‏خانوادگى در آيند، و از تمتعات و لذاتى كه خداوند براى آنان حلال فرموده است، كامياب گردند، و لطيفه در اين جمله از آيه قرآن است كه مى‏گويد:

لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام يعنى مسافر نياز به سكون و آرامش و اهل دارد.افرادى كه اهلشان با خود آنهاست، مانند حضار مسجد الحرام، از نعمت‏حضور بهره‏مند مى‏شوند.و افرادى كه اهل آنها از حضار مسجد نيستند، و نياز به سكون و آرامش دارند، اجازه و اذن تمتع از محرمان خود بمنزله حضور اهل و عيال و سكون و آرامش در برابر آنهاست، و تمتع از زوجات و كنيزهاى خود جايگزين حضور اهل و عيال آنها شده است.

و چون در بين مردم زمينه مخالفت‏با اين تشريع آسمانى موجود بوده است، خداوند به دنبال اين آيه شديدا امر به تقوا مى‏كند، و مخالفين را از عذاب شديد خداوند در هراس و دهشت قرار مى‏دهد:

و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب.

در سنت نبويه صلى الله عليه و آله و سلم بدون هيچ گونه شك و ترديدى، همگى اتفاق دارند بر جريان حج تمتع براى دوردستان در حجه الوداع كه به دستور رسول خدا همه مردم از احرام بيرون آمده، و متمتع شدند، و سپس براى حج، احرام ثانوى بستند، و نيز بر جريان آن در زمان ابو بكر، و جريان آن تا مقدارى از حكومت عمر.

در اين مسئله بين شيعه و عامه اختلافى نيست، وليكن شيعه مى‏گويد: همان‏طور كه قرآن و رسول خدا آن را تشريع نمودند، به همان حال تا روز قيامت‏باقى


ص93

‏است، و عامه مى‏گويد: در زمان حكومت عمر منسوخ شد، و عمر آن را برداشت، و سنت عمر لازم الاجرآء است، مانند سنت رسول خدا.

اين اصل و روح مطلبى است كه از مجموع مناقشات و رد و ايرادهاى طرفين دستگير مى‏شود.ما در اين مسئله نيازى به نقل روايات متواتره از شيعه و امامان آن نداريم، زيرا كه بعد از صراحت آيه قرآن و بيان صريح رسول خدا مكررا در مكه، شبهه‏اى باقى نمى‏ماند، تا روايات معتضده از طريق شيعه را بازگو كنيم.

وليكن صرفا براى ارشاد و راهنمائى برادران عامه و براى رفاقت در بحث از طريق جدل، عين بعضى از روايات معتبره آنان را از كتب خود آنان مى‏آوريم، و سپس به بحث كوتاهى در پيرامون آن مى‏پردازيم.اميد است‏براى همه آنان مفيد باشد، به شرط آنكه در مقام مخاصمه برنيامده، و بر اصل حقيقت و بينش اصالت، با ما گام به گام بيايند.

ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد. [165]

بازگشت به فهرست

روایات عامه درباره تمتع در حج

در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و البيهقى عن ابن عباس انه سئل عن متعة الحج، فقال: اهل المهاجرون و الانصار و ازواج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم فى حجة الوداع و اهللنا، فلما قدمنا مكة قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: اجعلوا اهلالكم بالحج عمرة الا مقلد الهدى.فطفنا بالبيت و بالصفا و المروة و اتينا النسآء و لبسنا الثياب.

و قال: من قلد الهدى فانه لا يحل حتى يبلغ الهدى.ثم امرنا عشية التروية ان نهل بالحج، فاذا فرغنا من المناسك جئنا فطفنا بالبيت و بالصفا و المروة، و قد تم حجنا و علينا الهدى كما قال الله: «فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم‏» الى امصاركم، و الشاة تجزى.فجمعوا نسكين فى عام بين الحج و العمرة، فان الله انزله فى كتابه و سنة نبيه، و اباحه للناس غير اهل مكة.

قال الله تعالى:

ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام.


ص94

و اشهر الحج التى ذكرها الله: شوال و ذو القعدة و ذو الحجة، فمن تمتع فى هذه الاشهر فعليه دم او صوم.و الرفث: الجماع، و الفسوق: المعاصى، و الجدال: المرآء. [166]

«بخارى و بيهقى از ابن عباس تخريج كرده‏اند كه: چون از او درباره متعه حج‏سئوال شد، در جواب گفت: تمام مهاجرين و انصار و زن‏هاى رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم در حجة الوداع احرام بسته و لبيك گفتند، و ما هم احرام بستيم و لبيك گفتيم، و چون وارد مكه شديم، رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم به ما گفت: همه شما احرامتان براى حج را، احرام براى عمره قرار دهيد مگر آن كسى كه با خود هدى و قربانى به همراه آورده باشد.

ما دور خانه خدا طواف نموديم، و سعى بين صفا و مروه كرديم، و سپس نزد زن‏هاى خود رفتيم و لباس‏هاى خود را در تن نموديم. و رسول الله فرمود: كسى كه با خود هدى آورده است از احرام بيرون نشود تا وقتى كه هدى به جاى خودش برسد.و سپس رسول خدا در شامگاه روز ترويه ما را امر نمود كه احرام براى حج‏ببنديم، و لبيك بگوييم.

و چون از مناسك حج فارغ شديم، به مكه آمديم، و طواف بيت الله را كرديم، و سعى صفا و مروه را نموديم، و حج ما تمام شد، و بر عهده ما هدى بود همچنانكه خداوند فرمود: «هر كس بايد به قدر وسع خود هدى بياورد، و كسى كه متمكن از هدى نباشد، به جاى هدى بايد در ايام حج، سه روز روزه بگيرد، و هفت روز در وقتى كه شما حاجيان به شهرهاى خود مراجعت نموده‏ايد» ، و در هدى هم يك گوسفند كافى است.

و بنا بر اين در حجة الوداع بين دو عبادت و نسك را كه حج و عمره باشد، در سال واحد، جمع كردند، چون اين قسم از حج را خداوند در كتاب خود بيان فرموده، و در سنت رسول خدا آمده است، و براى همه مردم غير اهل مكه مباح گردانيده است.


ص95

خداوند مى‏فرمايد: «اين وظيفه كسى است كه اهل او از حضور يافتگان در مسجد الحرام نباشند».

و ماه‏هاى حج را كه خداوند ذكر كرده است عبارت است از: ماه شوال و ماه ذو القعدة و ماه ذوالحجة.پس كسى كه در اين ماهها تمتع كند، بر عهده اوست كه خونى (از گوسفند و يا گاو و يا شتر) بريزد، يا روزه بگيرد، و رفث كه منع شده است عبارت است از: جماع، و فسوق عبارت است از گناهان، و جدال عبارت است از مرآء و مجادله و گفتگو كردن‏».

و نيز در «تفسير الدر المنثور» آورده است كه: اخرج البخارى و مسلم عن ابن عمر، قال: تمتع رسول الله فى حجة الوداع بالعمرة الى الحج، و اهدى فساق معه الهدى من ذى الحليفة، و بدا رسول الله فاهل بالعمرة، ثم اهل بالحج، فتمتع الناس مع النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم بالعمرة الى الحج، فكان من الناس من اهدى فساق الهدى، و منهم من لم يهد.

فلما قدم النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم مكة، قال للناس: من كان منكم اهدى فانه لا يحل لشى‏ء حرم منه حتى يقضى حجه، و من لم يكن اهدى فليطف بالبيت و بالصفا و المروة و ليقصر و ليحلل ثم ليهل بالحج، فمن لم يجد هديا فليصم ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجع الى اهله. [167]

«بخارى و مسلم از ابن عمر تخريج كرده‏اند، كه مى‏گويد: رسول خدا در حجة الوداع به سبب بجا آوردن عمره و تماميت آن، تا زمان فرا رسيدن حج، تمتع نمود، و هدى را با خود سوق داده بود، از ذو الحليفه، و رسول خدا ابتدا اهلال به عمره كرد، و سپس اهلال به حج نمود.و مردم با پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم از بجا آوردن عمره تا فرا رسيدن حج، تمتع نمودند، بعضى از مردم با خود هدى آورده بودند همان را با خود به منى بردند، و بعضى با خود هدى نياورده بودند، چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مكه شدند به مردم گفتند: هر كدام از شما كه هدى آورده است، نبايد از چيزى از آن چيزهايى كه احرام بسته است، و بر او حرام شده است، بيرون آيد تا وقتى كه‏حج‏خود را به انجام رساند، و هر كدام از شما كه هدى نياورده است‏بايد دور خانه خدا طواف كند، و سعى به صفا و مروه نمايد، و تقصير كند، و از احرام بيرون آيد، و سپس براى بجا آوردن حج، احرام بندد و تلبيه گويد.و كسى كه متمكن از هدى نيست‏بايد در موسم حج‏سه روز روزه بگيرد و هفت روز بعد از آنكه به منزل و اهل خود بر مى‏گردد».

اين روايت‏به ملاحظه صدرش كه دلالت دارد بر آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خودشان حج تمتع بجاى آوردند، خالى از اضطراب نيست، وليكن به ملاحظه ذيلش كه افرادى كه با خود هدى نياورده‏اند بايد محل شوند و سپس تلبيه براى حج‏بگويند، صراحت در تبديل وظيفه حج افراد به تمتع دارد.

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: اخرج الحاكم و صححه من طريق مجاهد و عطآء عن جابر: قال: كثرت القالة من الناس، فخرجنا حجاجا حتى اذا لم يكن بيننا و بين ان نحل الا ليال قلائل امرنا بالاحلال.

قلنا: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر منيا؟ فبلغ ذلك رسول الله، فقام خطيبا فقال: ابا لله تعلمون ايها الناس؟ ! فانا و الله اعلمكم بالله و اتقاكم له.و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لحللت كما احلوا.فمن لم يكن معه هدى فليصم ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجع الى اهله، و من وجد هديا فلينحر.فكنا ننحر الجزور عن سبعة.

قال عطآء: قال ابن عباس: ان رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم قسم يومئذ فى اصحابه غنما، فاصاب سعد بن ابى وقاص تيس، فذبحه عن نفسه. [168]

«حاكم تخريج كرده و تصحيح نموده از طريق سلسله روايت مجاهد و عطاء از جابر، كه او مى‏گويد:

قيل و قال كنندگان در ميان مردم بواسطه امر رسول خدا به حج تمتع زياد شد، چون ما براى بجا آوردن حج از مدينه بيرون شديم، تا وقتى كه ديگر بين ما و بين


ص97

زمانى كه بايد در منى محل شويم و از احرام بيرون آييم، جز چند شب كمى بيشتر نبود، در اين زمان رسول خدا ما را امر فرمود كه از احرام بيرون آييم.

ما گفتيم: چگونه افراد ما به سوى عرفه رهسپار شوند، در حالى كه از آلت آنان قطرات منى جارى است؟

اين گفتار به رسول خدا رسيد، و براى ايراد خطبه قيام فرمود، و گفت: سوگند به خدا كه اى مردم آيا شما خدا و رسول خدا را تعليم مى‏دهيد؟ ! سوگند به خدا من از همه شما به خدا داناترم، و تقواى من در برابر اوامر او بيشتر است! و اگر من مى‏دانستم جريانى را كه پيش آمده است، از آنچه را كه گذشته است، با خود هدى نمى‏آوردم، و من هم همچنان كه مردم محل شدند محل مى‏شدم، و از احرام بيرون مى‏آمدم.

پس هر كدام از شما كه هدى ندارد، بايد سه روز روزه بدارد در ايام حج و هفت روز در هنگامى كه به سوى اهل خود مراجعت مى‏كند، و هر كدام كه هدى بيابد بايد نحر كند.

جابر گويد كه: ما در آن وقت شتري را كه موسم كشتنش رسيده بود، از طرف هفت نفر قرباني می‌ كرديم.

عطآء كه راوي اين روايت است می‌گويد: ابن عبّاس می‌گفت: رسول خدا (ص)در آن روز در ميان أصحاب خود تعداد گوسفنداني را تقسيم كرد تا براي خود ذبح كنند؛ به سهمية سعدبن أبي وقّاص يك بز نري اصابت كرد كه براي خود ذبح كرد».

و نيز در «الدّرّ الْمَنْثُور» آورده است كه: أخْرَجَ ابْنُ أبِي شَيْبَهَ وَ الْبُخَارِيُّ و مُسْلِمٌ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حَصِينٍ قَالَ: نَزَلَتْ آيَهُ الْمُتْعَهِ فِي كِتَابِ اللهِ؛ وَ فَعَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَليه (و آله) و سَلّم ثُمَّ لَمْ تَنْزِلْ آيَهٌ تَنْسَخُ آيَهَ مُتْعَهِ الْحَجَّ؛ وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا حَتَّي مَاتَ، قَالَ رَجُلٌ بَرَأيِهِ مَاشَآءَ. [169]

«ابن أبي شَيْبَه و بخاري و مسلم از عمران بن حصين تخريج كرده‌اند، كه او


ص97

گفت: آيه تمتّع در كتاب خدا نازل شد؛ و ما با رسول خدا صلّي الله عليه (و آله) وسلّم تمتّع نموديم؛ و هيچ آية ديگري نازل نشد كه حكم تمتّع را نسخ كند؛ و رسول خدا نيز تا وقتي كه از دنيا رحلت نمود، از آن نهي نكرد. آنگاه مردي به رأي خود آنچه را كه می‌خواست دربارة آن گفت».

استاد أكرام علاّمة طباطبائي _ رضوال الله عليه _ پس از نقل اين روايات در «تفسير الميزان» در ذيل بيان روايت أخير گفته‌اند:

اين روايت نيز به ألفاظ ديگري قريب المعني به آنچه در «الدّرّ المنثور» نقل شده است، روايت شده است.

و در «صحيح مسلم» و «مسند أحمد» و «سنن نسائي» از مطرف آورده است، كه می‌گويد: عمران بن حصين در مرض مرگ خود، به دنبال من فرستاد و مرا طلب كرد؛ و گفت: من تو را به أحاديثي حديث می‌كنم كه اميد دارم بعد از من براي تو سود داشته باشد؛ پس اگر من از اين مرض بهبودي يافتم آنها را كتمان كن و نقل مكن از من! و اگر مردم، آنها را براي مردم حكايت كن! چون كه در اين صورت خداوند مرا از آفات افشاء آنها حفظ فرموده است.

و بدان كه رسول خدا (ص) بين حجّ و عمره را جمع كرد؛ و پس از آن نه در كتاب خدا و نه از رسول خدا نهيي از آن نرسيد؛ و مردي به رأي خود آنچه را كه می‌خواست دربارة آن گفت.

و در «صحيح ترمذي» و «زادالمعاد» ابن قيّم آمده است كه: سُئِلَ عَبْدُاللهِ بْنُ عُمَرَ عَنْ مُتْعَهِ الْحَجَّ. قَالَ: هِيَ حَلالٌ. فَقَالَ السَّائِلُ إنَّ أبَاكَ قَدْ نَهَي عَنْهَا!

فَقَالَ: أرَأيْتَ إنْ كَانَ أبِي نَهَي وَ صَنَعَها رَسُولُ اللهِ (ص)؛ أ أمْرُإبِي مُتَّبَعٌ أمْ أمْرُ رَسُولِ اللهِ (ص)؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: بَلْ أمْرُ رَسُولِ اللهِ (ص).

فَقَالَ: لَقَدْ صَنَعَها رَسُولُ اللهِ (ص). [170]

«از عبدالله بن عمر دربارة تمتّع حجّ پرسيدند. او در جواب گفت: حلال است.


ص99

سائل گفت: پدر تو از آن نهي كرده است! عبدالله گفت: بگو ببينم اگر پدر من نهي كند، و ليكن رسول خدا بجاي آورده باشد، آيا أمر پدر من بايد پيروي شود، و يا أمر رسول خدا؟!

آن مرد گفت: بلكه أمر رسول خدا بايد پيروي شود. عبدالله گفت: حجّ تمتّع را پيامبر انجام داده است».

و در «صحيح تِرمَذِي» و «سُنن نسائي» و «سنن بيهقي» و «موطّأ مالك» و كتاب «امّ شافعيّ» از محمّد بن عبدالله روايت كرده است كه او گفتگوي سعدبن أبي وقّاص و ضحّاك بن قيس را در سالي كه معاويه بن أبي سفيان حجّ كرده بود شنيده بود، كه آنان دربارة حجّ تمتّع با يكديگر مذاكره داشتند.

ضحّاك می‌گويد: تمتّع را بعد از عمره تا حجّ كسي انجام نمي دهد مگر آنكه نسبت به أمر خدا جاهل باشد.

سعد می‌گويد: بد مطلبي را گفتي اي، پسر برادر من!

ضحّاك می‌گويد: عمر بن خطّاب از تمتّع در حجّ، مردم را منع كرد.

سعد می‌گويد: رسول خدا آن را عمل كرد؛ و ما هم با رسول خدا عمل

كرديم. [171]

و در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسآئِيٌّ عَنْ اَبِي مُوسَي، قَالَ: قَدِمْتُ عَلَي رَسُولِ اللهِ صَلّي الله عَليه (و آله) وَ سَلّمَ وَ هُوَ بِالْبَطْحَآءِ، فَقالَ: اَهَلَلْتَ؟ قُلْتُ: اَهْلَلْتُ باِ هْلالِ النَّبِيَّ صَلَي اللهُ عليه (و آله) وَ سَلَّم. قَالَ: هَلْ سُقْتَ مِنْ هَدْيٍ؟!

قَلْتُ: لَا. قَالَ: طُفْ بِالْبَيْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ ثُمَّ حَلَّ. فَطُفْتُ بِالْبَيْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ، ثُمَّ أتَيْتُ امْرَأهً مِنْ قَوْمِي فَمَشَطَتْنِي رَأْسِي وَ غَسَلَتْ رَأْسِي، فَكُنْتُ اُفْتِي النَّاسَ فِي إمَارَهِ أبِي بَكرٍ وَ إمَارَهِ عُمَرَ، فَإنَّي لَقَائِمٌ بِالْمَوْسِمٍ إذْ جَاءَ ني رَجُلٌ فَقَالَ: إنَّكَ لَا تَدْري مَا أحْدَثَ أمِيرُ الْمُؤْمِنينَ فِي شَأْنِ النُّسْكِ؟

فَقُلْتُ: يَا أيُّهَا النَّاسُ! مَنْ كُنَّا أفْتَيْنَاهُ بِشَيْءٍ فَلْيَتَّئِدَّ! فَهَذَا أمِيرُ الْمُؤْمِنينَ قَادِمٌ عَلَيْكُمْ؛ فَبِهِ فَائْتَمُّوا!

فَلَمَّا قَدِمَ، قُلْتُ: مَا ذَا الَّذِي أحْدَثْتَ فِي شَأْنِ النَّسْكِ؟! قَالَ: إنْ نَأْخُذْ


ص100

بِكِتابِ اللهِ، فَإنَّ اللهَ قَالَ: «وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ»، وَ إنْ نَأْخُذْ بِسُنَّهِ نَبِيَّنَا صلّي اللهُ عَليهِ (و آله) وَ سلَّم، لَمْ يُحِلَّ حَتَّي نَحَرَ الْهَدْيَ. [172]

«بخاريّ و مسلم و نسائي از أبوموسي اشعري تخريج كرده‌اند كه او می‌گويد: در بطحاء مكّه بر رسول خدا وارد شدم؛ حضرت فرمود: احرام بسته أي؟! گفتم: احرام بسته ام به احرام رسول خدا.

فرمود: با خود هدي آورده أي؟! گفتم: نه! حضرت فرمود: به دور خانة خدا طواف كن؛ و به صفا و مروه سعي كن؛ و پس از آن محلّ شو و از احرام بيرون بيا!

من طواف خانة خدا، و صفا و مروه را نمودم؛ و سپس به نزد زني از اقوام خود آمدم؛ او سر مرا شانه كرد؛ و سر مرا شست؛ و من به همين نحو در زمان حكومت ابوبكر و عمر فتوي می‌ دادم، تا در زمان عمر كه در موسم حجّ شركت كرده بودم و متولّي و امير حجّ بودم مردي آمد و گفت: آيا خبر داري كه امير المؤمنين _ عمر _ دربارة كيفيّت حجّ چه چيز تازه اي، قرار داده است؟!

من به مردم گفتم: أيّها النّاس، هر كسي كه در امر عبادت حجّ، من براي او فتوي داده ام، تأمّل و درنگ كند؛ زيرا كه امير المؤمنين اينك می‌رسد، و شما بايد از او پيروي نمائيد!

چون عمر از راه رسيد، من به او گفت: دربارة امر حجّ چه چيز تازه اي، قرار داده اي؟!

گفت: اگر به كتاب خدا عمل كنيم، خدا می‌گويد: حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد! و اگر به سنّت پيامبرمان عمل كنيم، او از احرام بيرون نيامد مگر آنكه در مني شتر نحر كرد»!

و محصّل مطلب و مستفاد از اين روايات و روايات مشابه آنها كه برخي از آنها نيز خواهد آمد؛ و مستفاد از نصّ صريح آية قرآن؛ وجوب و لزوم كيفيّت تمتّع است در حجّ هاي واجب و لازم، براي افراد دور دست؛ كه در ابتداء به احرام عمره


ص101

محرم شوند؛ و سپس در مكّه پس از طواف و سعي و تقصير محلّ گردند؛ و پس از آن ثانياً براي حجّ از مكله محرم گردند؛ و حجّ خود را تمام كنند؛ و در اين صورت با يك سفر به بيت الله الحرام در ايّام حجّ، يك عمرة تمام و يك حجّ تمام، با دو نيّت و دو احرام مستقلّ انجام داده‌اند. و عمره در حجّ داخل شده؛ و گويا مثل ن است كه در بين عمل حجّ، احلال و تمتّعي صورت گرفته است فلهذا آن را حجّ تمتّع نام نهاده‌اند.

عمر در زمان حكومت خود اين حكم را برداشت؛ و دستور داد كه در اشهر حجّ، عمره بجاي نياورند؛ و از ميقات فقّط براي حجّ احرام بندند، و تمتّعي بعمل نيايد؛ و عمره را در ساير ماههاي سال مستقلاً از ميقات محرم شده و انجام دهند؛ و در حقيقت حجّ منحصر می‌ شود به همان دو قسم حجّ افراد و حجّ قران. و در اين صورت كيفيّت حجّ بازگشت می‌ كند به همان كيفيّت سابق كه در ميان اعراب از زمان جاهليّت به سنّت حضرت ابراهيم (ع) باقي مانده بود. و بطور كلّي حجّ تمتّع، و نسخ آن حجّ سابق را نسبت به افراد دور دست، و دستورات جديد رسول الله در حجّه الوداع، و نزول جبرائيل در بالاي مروه، و انزال آية قرآن ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ اَهلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، و خطبة مكرّر رسول خدا در مكّه، و اعتراض شديد آن حضرت به اعتراض بعضي كه متعرض شده بودند؛ همه و همه از بين می‌رود

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[138] ـ «اعلام‌ الوري‌» ص‌ 134 و ص‌ 135 ؛ و «حبيب‌ السّير» ج‌ 1، ص‌404؛ و «روضة‌ الصّفا» ج‌ 2، ضمن‌ ذكر توجّه‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ به‌ جانب‌ يمن‌.

[139] ـ «طبقات‌» ج‌ 2، ص‌ 170 ؛ و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 232 و ص‌233.

[140] ـ وصيفۀ دختر جوان‌ را گويند.

[141] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 104.

[142] ـ «ارشاد» مفيد، طبع‌ سنگي‌، از ص‌ 85 تا ص‌ 87.

[143] ـ «أمالي‌» طوسي‌، طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 157.

[144] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 365 و ص‌ 366.

[145] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 366.

[146] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 366.

[147] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 366.

[148] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 366 و ص‌ 367.

[149] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 367 و ص‌ 368.

[150] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 368.

[151] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 368 و ص 369.

[152] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص 369 و هيتمي‌ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 128.

[153]ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 370.

[154] ـ جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 370 و ص‌ 371.

[155] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 371 و اين‌ روايت‌ را هيتمي‌ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌9، ص‌ 128 و ص‌ 129 آورده‌ است‌ ؛ و شيخ‌ طوسي‌ در «أمالي‌» آورده‌ است‌.

[156] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 372 تا 375

[157] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 373

[158] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 375

[159] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 376 و 377

[160] جزء اوّل‌ از كتاب‌ ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از «تاريخ‌ دمشق‌» ص‌ 376 و ص 378 و هیتمی در «مجمع‌ الزوائد»، ج‌ 9 ص‌ 127

[161] ـ «مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد»، ج‌ 9 ص‌ 128.

[162] ـ «طبقات‌» ابن‌ سعد، ج‌ 2، ص‌ 169، و ابن‌ اثير در «الكامل‌» في‌ التاريخ‌» ج‌ 2، ص‌ 300 و ص‌ 301 آورده‌ است‌ كه‌ يك‌ بار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را به‌ يمن‌ براي‌ دعوت‌ به‌ اسلام‌ فرستاد و يك‌ بار براي‌ جمع‌آوري‌ صدقات‌ و جزيه‌.

[163] ـ «مجمع‌ الزوائد» هيتمي‌ ج‌ 9، ص‌ 129 ؛ و گفته‌ است‌ كه‌: أحمد حنبل‌ و طبراني‌ با اختصار اين‌ قضيّه‌ را ذكر كرده‌اند ؛ و بزّار از آن‌ مختصرتر ذكر كرده‌ است‌ ؛ و «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 104 و ص‌ 105 و «تذكرة‌ الخواصّ» ص‌ 26.

[164] ـ «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 129 ؛ و گفته‌ است‌ كه‌ بزّار هم‌ اين‌ حديث‌ را روايت‌ كرده‌ است‌.

[165] ـ آيۀ 37، از سورۀ 50: ق‌ «بدرستي‌كه‌ در اين‌ امر يادآوري‌ و تذكّر است‌ براي‌ كسي‌ كه‌ داراي‌ ادراك‌ و تعقّل‌ باشد، و يا گوش‌ فرا دهد، و حاضر و ناظر باشد».

[166] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج‌ 1، ص‌ 215.

[167] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج‌ 1، ص‌ 216.

[168] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج‌ 1، ص‌ 217. و نظير اين‌ روايت‌ را ابن‌ سعد در «طبقات‌» ج‌ 2، ص‌ 187 از جابر آورده‌ است‌.

[169] _ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216.

[170] _«تفسير الميزان» ج 2، ص 89.

[171] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 89.

[172] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 90؛ و «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216.

بازگشت به فهرست

دنباله متن