صفحه قبل

درس‌ هفتاد و دوّم‌ تا هفتاد و پنجم‌

تفسير آيۀ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم‌ رَاكِعُونَ».


ص 199 

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون‏».

(آيه 55 و 56، از سوره مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم)

«اين است و جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول خدا و كسانى كه ايمان آورده، اقامه نماز مي‌‏كنند، و در حال ركوع اداء زكات مي‌‏نمايند. و هر كس كه ولايت‏خدا و رسول خدا و مؤمنان را بپذيرد، پس حقا، حزب خدا غلبه كنندگانند».

بازگشت به فهرست

نزول آية ولايت دربارة امير المؤمنين عليه السلام

اجماع شيعه، چه از مفسرين آنها، و چه از روات و محدثين آنها، و چه در كتبى كه در فضائل و مناقب و تواريخ آورده‏اند، اين است كه: حضرت امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام در حال ركوع در نماز به فقيرى كه در مسجد سؤال مي‌‏كرد، انگشترى خود را تصدق داد، و رسول خدا در منزل بوده‏اند، و اين آيه ولايت آن حضرت را جبرائيل فرود آورد، و رسول الله با خود قرائت مي‌‏كرده‏اند، تا با جمعى از اصحاب كه به در مسجد رسيدند، پرسيدند: آيا كسى در حال ركوع نمازش تصدق داده است؟!سائل انگشترى را به رسول الله نشان داد و گفت: اين است آن صدقه‏اى كه آن مرد كه مشغول نماز خواندن است. در حال ركوع به من بخشيد، و من از دست او بيرون آوردم، در اين صورت صداى اصحاب به تكبير بلند شد، و


ص200

رسول خدا حمد و سپاس او را بجاى آورد، كه تعيين مقام ولايت، پس از خدا و رسول او به امير المؤمنين شده است.

از اتفاق و اجماع شيعه بگذريم، بسيارى از عامه، اين موضوع را در تفاسير و كتب خود آورده، و از نقطه نظر سند و اعتبار تاريخى از مسلميات مي‌‏دانند، و من حيث المجموع كسى كه اهل تتبع و دقت‏ باشد، در شان نزول اين آيه مباركه، درباره ولايت على بن ابيطالب هيچگونه ترديدى نخواهد داشت.

و اين آيه، ولايت و امامت‏بلا فصل امير المؤمنين را به طور اطلاق و بدون قيد و شرطى اثبات مي‌‏كند، و از جمله آيات واضحه براى اين مطلب محسوب مي‌‏گردد. زيرا ولايت آن حضرت را در رديف و در رتبه ولايت‏ خدا و رسولش قرار مي‌‏دهد، و معلوم است كه ولايت امر واحدى است كه براى خداوند، بالاصالة، و براى غير او بالتبع است. و از اينجا روشن مي‌‏شود كه آن حضرت مانند رسول الله، به كمال درجات قرب فائز گرديده، و از چشمه ماء معين توحيد مطلق و عرفان محض حضرت حق اشراب شده‏اند، و بنابر اين سيطره و احاطه تكوينيه و تشريعيه او نسبت‏به مردم، بر اساس قابليت و فعليت وصول و اندكاك در ذات حق، و متجلى شدن به جميع اسماء و صفات جماليه و جلاليه اوست.

ابن شهرآشوب گويد: امت اسلام اجماع كرده‏اند بر اين كه: اين آيه درباره على عليه السلام چون در ركوع نمازش، انگشترى خود را به صدقه داد، نازل شده است، و در اين مسئله خلافى بين مفسران قرآن نيست. ثعلبى و ماوردى و قشيرى و قزوينى و رازى و نيشابورى و فلكى و طوسى و طبرى در تفاسير خود از سدى و مجاهد و حسن و اعمش و عتبة بن ابى حكيم و غالب بن عبد الله و قيس بن ربيع و عبايه ربعى و عبد الله بن عباس و ابو ذر غفارى اين مطلب را ذكر كرده‏اند.

و همچنين ابن البيع در كتاب «معرفة الاصول‏» از عبد الله عبيد الله بن عمر بن على بن ابيطالب، و واحدى در كتاب «اسباب نزول القرآن‏» از كلبى، از صالح، از ابن عباس، و سمعانى در كتاب «فضائل الصحابة‏» از حميد طويل از انس، و سلمان بن احمد در «معجم اوسط‏» خود از عمار، و ابو بكر بيهقى در «مقنف‏» (مصنف خ ل) و محمد فتال در كتاب «تنوير» و كتاب «روضة‏» از عبد الله بن سلام و ابو صالح و شعبى و مجاهد و زرارة بن


ص201

‏اعين از محمد بن على، و نطنزى در كتاب خصائص از ابن عباس، و ابانة از فلكى از جابر انصارى و ناصح تميمي‌ و ابن عباس و كلبى در روايات مختلف اللفظ و متفق المعنى اين مطلب را همگى ذكر كرده‏اند.

و در كتاب «اسباب النزول‏» ص 148 از واحدى آمده است [1] كه: عبد الله بن سلام با چند نفر از قوم خود به نزد رسول الله آمدند، و از اين كه منزل آنها به مسجد دور بود شكايت داشتند، و نيز گفتند كه: اقوام ما كه يهودى هستند، چون ديدند ما اسلام آورديم، ما را كنار زدند، و با ما سخن نمي‌‏گويند، و همنشينى ندارند، و با ما ازدواج نمي‌‏كنند، اين آيه نازل شد.

و پس از نزول آيه، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى مسجد روان شدند، وسائلى را مشاهده كردند، و از او پرسيدند: آيا كسى به تو چيزى را داده است؟!گفت: آرى!انگشترى از نقره، و در روايتى آمده است كه: انگشترى از طلا!

رسول خدا فرمود: اين انگشتر را كه به تو داده است؟!گفت: اين مرد در حال ركوع داده است! [2]

بازگشت به فهرست

روايات‌ وارده‌ در تفسير آيۀ ولايت‌

در «تفسير ثعلبى‏» در روايت ابو ذر وارد است كه سائل گفت: اللهم اشهد انى سالت فى مسجد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و لم يعطنى احد شيئا و كان على عليه السلام راكعا فاومي‌ بخنصره اليمنى فاقبل السائل حتى اخذه من خنصره، و ذلك بعين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم[3]


ص 203

«بار پروردگارا!تو گواه باش كه من در مسجد رسول خدا سؤال كردم و هيچ كس به من چيزى نداد، و على عليه السلام در حال ركوع بود، انگشت‏خنصر دست راست‏خود را به او اشاره كردند، سائل جلو آمد، و انگشترى را از انگشت‏خنصر او بيرون آورد، و اين عمل در مقابل ديدگان رسول خدا بود».

و چون رسول خدا از نماز فارغ شد، سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و عرضه داشت:

اللهم ان اخى موسى سالك فقال: «رب اشرح لى صدرى*و يسر لى امرى*و احلل عقدة من لسانى *يفقهوا قولى*و اجعل لى وزيرا من اهلى *هارون اخى *اشدد به ازرى *و اشركه فى امرى‏» (آيات 26 تا 33، از سوره 20:طه)

«بار پروردگارا!برادر من موسى از تو مسئلت كرد، و گفت كه:اى پروردگار من!سينه مرا براى من بگستر!و امر مرا براى من آسان گردان!و گره را از زبان من بردار، تا آنكه گفتار مرا بفهمند!و از ميان اهل من براى من وزيرى قرار بده، كه آن وزير برادر من هارون بوده باشد!پشت مرا با او محكم كن!و او را در امر من شريك گردان‏».

و تواى خداى من، در برابر اين تقاضاى موسى، براى او قرآنى را فرو فرستادى كه: «سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما» (آيه 35، از سوره 28: قصص)

«من بازوى تو را به برادرت محكم مي‌‏كنم!و براى شما دو نفر قدرت و سلطه‏اى قرار دهم كه به شما دو نفر هيچوقت دسترسى پيدا نكنند».

اللهم و انا محمد نبيك و صفيك!اللهم اشرح لى صدرى، و يسر لى امرى، و اجعل لى وزيرا من اهلى، عليا، اشدد به ظهرى!

«بار پروردگار من!و من محمد پيغمبر تو و برگزيده تو مي‌‏باشم!بار پروردگار من!سينه مرا براى من منشرح كن!و امر مرا براى من آسان كن!و از اهل من وزيرى را براى من معين فرما!كه او على باشد!و پشت مرا به واسطه او محكم گردان‏».

ابو ذر گويد: سوگند به خداوند كه هنوز سخن رسول الله به پايان نرسيده بود كه جبرائيل از جانب خدا نازل شد و گفت:اى محمد بخوان!رسول خدا پرسيد: چه بخوانم؟جبرائيل گفت: بخوان!:

انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون [4].


ص 204

و از حضرت ابو جعفر عليه السلام وارد است كه: جماعتى از يهود اسلام آوردند كه از آنها عبد الله بن سلام و اسيد و ثعلبة و بن يامين و سلام و ابن صوريا بودند و گفتند:اى رسول خدا!موسى وصى خودش را يوشع بن نون قرار داد، وصى تو كيست؟!و والى امر ولايت‏بعد از تو كيست؟!در پاسخ گفتار آنها اين آيه نازل شد.

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: برخيزيد!برخاستند و به سوى مسجد آمدند و در اين حال سائلى از مسجد خارج مي‌‏شد، رسول خدا گفتند:اى سائل آيا كسى به ت�� چيزى بخشيده است؟!

گفت: آرى!اين انگشترى را!

حضرت فرمود: چه كسى به تو بخشيده است؟!گفت: آن مردى كه مشغول نماز خواندن است!

حضرت فرمود: در چه حالتى به تو بخشيد؟!گفت: در حالت ركوع!

فكبر النبى و كبر اهل المسجد، فقال صلى الله عليه و آله و سلم: على بن ابيطالب وليكم بعدى!فقالوا: رضينا بالله ربا و بالاسلام دينا و بمحمد نبيا و بعلى وليا فانزل الله تعالى: «و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون[5].

«در اينحال رسول خدا الله اكبر گفتند، و اهل مسجد الله اكبر گفتند و رسول خدا فرمود: بعد از من على بن ابيطالب ولى شماست! آنان گفتند: ما راضى هستيم كه خداوند پروردگار ما باشد، و اسلام، دين ما باشد، و محمد پيامبر ما باشد، و على ولى ما باشد، و خداوند اين آيه را فرستاد:

و كسانى كه ولايت‏خدا و رسول خدا و آنان را كه ايمان آورده‏اند بپذيرند، پس حقا حزب خدا غلبه كنندگانند».


ص 205

سپس ابن شهرآشوب ادامه داده و مي‌‏گويد: در كتاب ابو بكر شيرازى وارد است كه چون سائل سؤال كرد، امير المؤمنين عليه السلام ست‏خود را به روى پشت‏خود گذاردند، كه اشاره باشد براى آنكه سائل انگشترى را بيرون آورد، در اين حال سائل دست‏خود را دراز كرد، و انگشترى را از دست او بيرون كشيد، و براى او دعا كرد.

در اين وقت‏بود كه خداوند بر ملائكه خود به سبب امير المؤمنين مباهات كرد و گفت:

اى فرشتگان من آيا نمي‌‏بينيد: چگونه اين بنده من، جسدش در عبادت من است، و قلب او به من پيوسته است؟و او به مال خود به جهت رضاى من تصدق مي‌‏دهد؟!من شما را شاهد مي‌‏گيرم كه: من از او راضى هستم، و از اخلاف او يعنى از ذريه او نيز راضى هستم، جبرائيل فرود آمد و اين آيه را آورد.

و در كتاب «مصباح‏» وارد است كه اين صدقه در روز بيست و چهارم از ماه ذى حجه بوده است، و در روايت ابو ذر، در نماز ظهر بوده است، و نيز روايت‏شده است كه در نماز نافله ظهر بوده است.

و در «امالى‏» ابن بابويه صدوق آمده است كه: عمر بن الخطاب گفت: من چهل انگشترى به صدقه در حال ركوع دادم، تا درباره من نازل شود آنچه درباره على نازل شده است، و ليكن نازل نشد.

در «اسباب النزول‏» از واحدى آمده است كه: و من يتول الله يعنى يحب الله، و رسوله، و الذين آمنوا يعنى عليا، فان حزب الله يعنى شيعة الله و رسوله و وليه، و هم الغالبون، يعنى هم الغالبون على جميع العباد.

«و كسى كه ولايت‏خدا را بر عهده دارد، يعنى او را دوست دارد، و رسول او را دوست دارد، و مراد از و الذين آمنوا على است، و مراد از حزب الله، پيروان خدا و رسول خدا و ولى خداست، و مراد از هم الغالبون غلبه كنندگان بر جميع بندگان است‏».

پس در اين آيه، اولا خداوند به نفس خود ابتداء كرده است، و سپس به رسول خود، و پس از آن به ولى خود (انما وليكم الله-الخ) و همچنين در آيه ثانيه نيز به همين منوال ابتدا كرده است (و من يتول الله-الخ).

و در علم حساب جمله: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون‏


ص 206

الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون با جمله: محمد المصطفى رسول الله و بعده المرتضى على بن ابيطالب و عترته هم ميزان است، يعنى شماره حساب هر يك از اين دو جمله، سه هزار و پانصد و هشتاد است. (3580) [6].

و در «كافى‏» از حضرت باقر عليه السلام از پدرش، از جدش عليهم السلام روايت است كه فرمود:

لما نزلت انما وليكم الله و رسوله اجتمع نفر من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى مسجد المدينة و قال بعضهم لبعض: ما تقولون فى هذه الآية؟!

قال بعضهم: ان كفرنا بهذه الآية نكفر بسائرها (كفرنا خ ل) و ان آمنا فان هذا ذل حين يسلط علينا على بن ابيطالب!

فقالوا: نعلم ان محمدا صادق فيما يقول، و لكن نتولاه و لا نطيع عليا فيما امرنا فنزل: «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها» يعنى ولاية محمد (على خ ل) و اكثرهم الكافرون بولاية على. [7]

«چون آيه انما وليكم الله و رسوله، نازل شد، چند نفر از اصحاب رسول خدا در مسجد مدينه گرد آمدند، و بعضى از آنها به ديگران گفتند: راى شما درباره اين آيه چيست؟!

بعضى گفتند: اگر ما به اين آيه كافر شويم، و آن را رد كنيم، نسبت‏به بقيه آيات نيز كافر شده‏ايم!و اگر به اين آيه ايمان بياوريم، موجب ذلت و سرافكندگى ماست، در آن وقتى كه على بن ابيطالب بر ما مسلط شود.

و پس از آن گفتند: ما مي‌‏دانيم كه محمد درباره آنچه كه مي‌‏گويد، صادق است، و ليكن ما ولايت او را بر عهده مي‌‏گيريم، و ليكن على را درباره اوامرى كه به ما مي‌‏كند، اطاعت نمي‌‏نمائيم!در اين حال اين آيه نازل شد:


ص 207

يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها. يعنى «ولايت محمد را (ولايت على را خ ل) مي‌‏شناسند، و اكثر آنان نسبت‏به ولايت على كافر مي‌‏شوند».

و على بن جعفر از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام درباره گفتار خداوند متعال، «و اذ قلنا للملائكة اسجدو�� لآدم فسجدوا الا ابليس‏»روايت كرده است كه: اوحى الله اليه: يا محمد!انى امرت فلم اطع فلا تجزع انت اذا امرت فلم تطع فى وصيك!

«خداوند به سوى پيامبرش وحى فرستاد:اى محمد!من امر كردم و اطاعت نشدم، پس تو جزع مكن چون امر كردى و درباره وصيت، اطاعت نشدى!».

و بنابر اين گفتار خداى تعالى: «و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»اثبات ولايت‏بر وجه خصوص مي‌‏كند، براى آن كسى كه او را ولى ما قرار داده است و معناى ولايت را از غير او نفى مي‌‏كند.

و معناى وليكم آن است كه قائم به امور شما باشد و اطاعت كردن از او بر شما لازم باشد، و چون اين معنى ثابت‏شود امامت او ثابت مي‌‏شود!چون كه هيچكس حق تصرف در امور امت ندارد، و اطاعت او بعد از پيامبر واجب نيست، مگر آن كه امام بوده باشد، و عصمت او ثابت‏شده باشد، به علت آن كه وقتى كه خداوند سبحانه اطاعت كردن از او را واجب كرد، همانطور كه اطاعت كردن از خودش و رسولش را واجب كرده است، اين امر مقتضى اطاعت از اوست در تمام امور، و اين دليل بر عصمت است.

زيرا كه اگر او معصوم نباشد، ممكن است امر به كار زشت و قبيح كند، و در اين صورت اطاعت از او قبيح است، و خداوند امر به فعل قبيح كرده است، و چون مي‌‏دانيم كه خداوند امر به كار زشت و قبيح نمي‌‏كند، پس امر به اطاعت از او مستلزم عصمت است، و اين آيه دليل بر لزوم عصمت است.

و دليل بر اين كه لفظ ولى در اين آيه، افاده معناى ولايت و اولويت مي‌‏كند، آن گفتارى است كه مبرد در كتاب «العبارة عن صفات الله‏» آورده است، آنجا كه گويد:

ان الولى هو الاولى «ولى آن كسى است كه اولى به تصرف در امور باشد».


ص 208

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: ايما امراة نكحت‏بغير اذن وليها «هر زنى كه بدون اذن ولى خود نكاح كند». و از همين قبيل است اولياء الدم (اولياى خون) و فلان ولى امر الرعية «و فلان كس ولى امر رعيت است‏».

و نعم ولى الامر بعد وليه         و منتجع التقوى و نعم المؤدب [8]

«و چه خوب ولى امرى است‏بعد از ولى امر، و چه خوب پيشوا و دلالت كننده به پاكى و تقوى است، و چه خوب ادب كننده‏اى است‏».

و بنابر اين به سئوال ايراد كننده در اين مقام نبايد وقعى نهاد.

و اختصاص آيه به بعضى از مؤمنين كه ايشان را متصف به دادن زكات كرده است، خارج مي‌‏كند آن كسانى را كه زكات نداده‏اند، و از آنجائى كه زكات آنها را نيز اختصاص به حال ركوع مي‌‏دهد، و اين براى همه مؤمنان حاصل نشده است، و نيز از آنجائى كه ولايت را از غير افراد ذكر شده در آيه نفى مي‌‏كند، چون با لفظ انما آورده است و دادن زكات در حال ركوع را براى غير على بن ابيطالب هيچكس ادعا نكرده است، معلوم مي‌‏شود كه فقط ولايت را در انحصار على قرار داده است.

و روايات وارده از طريق شيعه، متواتر است، و از طريق مخالفين ظاهر و مستفيض است. و اما اينكه اخبار از ولايت آن حضرت در آيه كريمه به لفظ جمع آورده شده است، و به الذين آمده است، با آنكه آن حضرت واحد است، مانند اخبارى است كه براى شخص واحد به صيغه جمع در آياتى از قرآن كريم آمده است، همچون آيه شريفه: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم‏» (آيه 173 از سوره 3: آل عمران) «آن مؤمنانيكه به آنها مردم گفتند (نعيم بن مسعود اشجعى) كه لشگر انبوه مكه بر عليه شما اجتماع كرده‏اند پس بترسيد از آنها». و همچون آيه: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات‏» (آيه 4، از سوره 49: حجرات)

«به درستى كه آنان كه تو را از پشت اطاق‏ها صدا مي‌‏زنند» و مراد ثابت‏بن قيس بن شماس است. و همچون آيه: «يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل‏» (آيه 8، از سوره 63: منافقون).


ص 209

«مي‌‏گويند كه اگر ما به شهر مدينه بازگشتيم، حتما عزيزترين افراد ما، ذليل‏ترين افراد را از آنجا خارج خواهند كرد». و مراد از گوينده اين كلام، عبد الله بن ابى بن سلول است.

از همه اينها گذشته اصولا در اينجا الذين آمنوا براى افاده عموم نيست زيرا توصيف شده است‏به اقامه صلاة و دادن زكاة در حال ركوع [9].

بازگشت به فهرست

اشعار شعراي‌ صدر اسلام‌ راجع‌ به‌ صدقه‌ دادن‌ انگشتري‌

درباره داستان اعطاء انگشترى مولى امير المؤمنين شعراء بزرگ از صدر اسلام تاكنون در قصائد و مدائح خود، اشعارى نغز سروده‏اند، و ما در اينجا منتخبى از آنچه را كه در «مناقب‏» ابن شهرآشوب آورده است مي‌‏آوريم. خزيمة بن ثابت[10] گويد:

فديت عليا امام الورى         سراج البرية ماوى التقى 1

وصى الرسول و زوج البتول         امام البرية شمس الضحى 2

تصدق خاتمه راكعا         فاحسن بفعل امام الورى 3

ففضله الله رب العباد         و انزل فى شانه هل اتى 4

1-جان من به فداى على باد كه او امام خلايق است، و چراغ تابناك همه مردمان، و ماوى و محل تقوى است.

2-او وصى رسول خدا، و شوهر بتول عذراء، و امام همه مردمان، و خورشيد درخشان در نيمه روز است.

3-اوست كه در حال ركوع نماز انگشترى خود را تصدق داد، پس چقدر نيكوست اين عمل در مقابل همه خلايق عالم.

4-و بر همين اساس بود كه پروردگار بندگان�� او را تفصيل داد، و درباره او سوره هل اتى را فرو فرستاد.

و همچنين خزيمة گويد:


ص 210

ابا حسن تفديك نفسى و اسرتى         و كل بطيى‏ء فى الهدى و مسارع 1

ا يذهب مدح من محبك ضايعا         و ما المدح فى جنب الاله بضايع 2

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا         على فدتك النفس يا خير راكع 3

فانزل فيك الله خير ولاية         و بينها فى محكمات الشرايع 4

1-اى ابا الحسن به فداى تو باد جان من، و قوم و عشيره من، و هر كس كه در راه هدايت‏به كندى راه مي‌‏رود و يا به تندى!

2-آيا مديحه سرائى از دوست و دوستدار تو به هدر مي‌‏رود، در حالى كه هيچ مدحى كه براى خدا گفته شود ضايع نمي‌‏گردد؟!

3-تو آن هستى كه در حال ركوع عطا نمودى!اى على به فداى تو باشد نفس من‏اى بهترين ركوع كنندگان!

4-و بدينجهت‏خدا درباره تو بهترين مقام و رتبه ولايت را نازل كرد، و در آيات محكمه از شرايع بيان فرمود!

و حسان بن ثابت[11]، همچنانكه در ديوان حميرى وارد شده است گويد:

على امير المؤمنين اخو الهدى         و افضل ذى نعل و من كان حافيا 1

و اول من ادى الزكوة بكفه         و اول من صلى و من صام طاويا 2

فلما اتاه سائل مد كفه         اليه و لم يبخل و لم يك جافيا 3

فدس اليه خاتما و هو راكع         و ما زال اواها الى الخير داعيا 4

فبشر جبريل النبى محمدا         بذلك و جاء الوحى فى ذاك ضاحيا 5


ص 211

1-على امير مؤمنان است، كه يار و برادر هدايت است، و با فضيلت‏ترين تمام خلايق است، چه آنانكه نعل بر پا كرده‏اند و چه آنانكه پا برهنه راه رفته‏اند.

2-و اولين كسى است كه با دست‏خود زكات را پرداخت، و اولين كسى است كه نماز خوانده است، و از روى عمد با شكم تهى و خالى روزه گرفته است.

3-و چون سائل به نزد او آمد، دست‏خود را دراز كرد به سوى آن سائل، و بخل نورزيد، و جفا ننمود.

4-و در پنهانى انگشترى را در حال ركوع به آن سائل داد، و پيوسته او حال انابه و گريه به سوى خدا داشت، و پيوسته او دعوت به خير و خوبى مي‌‏كرد.

5-و بدين سبب بود كه جبرئيل براى پيامبر محمد بشارت آورد، و بدين مطلب و اعطاء انگشترى وحى نازل شد، و به طور وضوح و روشن بود.

و شاعر اهل بيت: حميرى [12] گويد:

من كان اول من تصدق راكعا         يوما بخاتمه و كان مشيرا 1

من ذاك قول الله ان وليكم         بعد الرسول ليعلم الجمهورا 2

1-كيست آنكه اولين كسى است كه در روزى انگشترى خود را به صدقه داد، و به سائل دست‏خود را اشاره كرد؟

2-كيست آن كه درباره او گفتار خدا آمد كه: او پس از پيامبر، ولى شماست، براى آنكه به تممي‌ مردم اعلام كند؟

و نيز حميرى گويد:

نفسى الفداء لراكع متصدق         يوما بخاتمه فآب سعيدا 1

اعنى الموحد قبل كل موحد         لا عابدا صنما و لا جلمودا 2

اعنى الذى نصر النبى محمدا         و وقاه كيد معاشر و مكيدا 3


ص 212

سبق الانام الى الفضائل كلها         سبق الجواد الى الرهان بليدا 4

1-جان من به فداى آن ركوع كننده و صدقه دهنده‏اى باد كه روزى انگشترى خود را داد، و سعيد و پيروز بخت گرديد.

2-مقصود من آن موحدى است كه قبل از همه موحدين موحد شد، و هيچ گاه بت و صنم و سنگ را نپرستيد.

3-مقصود من آن كسى است كه محمد پيامبر خدا را يارى كرد، و از كيد و مكيد مردم و احزاب حفظ كرد.

4-او از همه مردم در تمام فضائل سبقت گرفت، همچون اسب تيزرو و سبكتازى كه در وقت مسابقه از اسب كندى پيشى مي‌‏گيرد.

و نيز حميرى گويد:

من انزل الرحمن فيهم هل اتى         لما تحدوا للنذور وفاءا 1

من خمسة جبريل سادسهم و قد         مد النبى على الجميع عباءا 2

من ذا بخاتمه تصدق راكعا         فاثابه ذو العرش منه ولاءا 3

1-كيست آن كه خداوند رحمن درباره آنان سوره هل اتى را فرستاد، وقتى كه براى وفاء به نذرهاى خود سهميه‏هاى خود را دادند؟

2-كيستند آن پنج نفرى كه جبرئيل ششمي‌ آنهاست، و پيغمبر روى همگى آنها عباى خود را بگسترد؟

3-كيست آنكه انگشترى خود را در حال ركوع صدقه داد؟و بدين جهت‏خداوند صاحب عرش ولاى خود را جزاى او داد؟

و سيد رضى [13] گويد:

و من سمحت‏بخاتمه يمين         تضن بكل عالية الكعاب 1

ا هذا البدر يكسف بالدياجى         و هذا الشمس تطمس بالضباب 2


ص 213

1-و على آن كسى است كه دست پر جودش انگشترى را بخشيد، آن دستى كه بر هر صاحب فضيلت و شرافتى برترى داشت.

2-آيا چنين ماه درخشان شب چهاردهم به تاريكى محجوب مي‌‏شود؟و آيا چنان خورشيدى به مه‏هاى غليظ كه روى زمين را فرا مي‌‏گيرند محو مي‌‏گردد، و نورش را از دست مي‌‏دهد؟

و شاعر اهل بيت: «دعبل خزاعى‏» گويد: [14]

نطق القرآن بفضل آل محمد         و ولاية لعليه لم تجحد 1

بولاية المختار من خير الذى         بعد النبى الصادق المتودد 2

اذ جاءه المسكين حال صلوته         فامتد طوعا بالذراع و باليد 3

فتناول المسكين منه خاتما         هبط الكريم الاجودى الاجود 4

فاختصه الرحمن فى تنزيله         من حاز مثل فخاره فليعدد 5

ان الاله وليكم و رسوله         و المؤمنين فمن يشا فليجحد 6

يكن الاله خصيمه فيها غدا         و الله ليس بمخلف فى الموعد 7

1-قرآن كريم در فضيلت آل محمد به سخن درآمد، و ولايتى كه براى على قرار داد، قابل انكار نيست.

2-به ولايت آن برگزيده و اختيار شده‏اى كه بعد از پيغمبر صادق و دوستدار، بهترين افراد بود.

3-در آن هنگمي‌ كه مسكينى در حال نماز او به سوى او آمد، و او از روى ميل و رغبت ذراع و دست‏خود را به سوى او دراز كرد.

4-در اين وقت آن مسكين، انگشترى را از او گرفت، و جبرائيل كه گرمي‌‏ترين افراد گرمي‌ است نازل شد.


ص214

5-و خداوند رحمن در قرآن و تنزيل خود، او را اختصاص به ولايت داد، و هر كس ديگر مثل او چنين افتخارى را توانسته است‏به دست آورد، پس شمرده شود كه كدام است؟و تعداد آنها چقدر است؟

6-بدرستى كه ولى شما خداست، و رسول خدا، و مؤمنين، پس هر كس مي‌‏خواهد انكار كند، بكند.

7-و البته در اين صورت خداوند در روز باز پسين دشمن او خواهد بود، و خداوند خلاف وعده نمي‌‏كند.

و صاحب بن عباد [15] گويد:

الم تعلموا ان الوصى هو الذى         آتى الزكوة و كان فى المحراب 1

الم تعلموا ان الوصى هو الذى         حكم الغدير له على الاصحاب 2

1-آيا نمي‌‏دانيد كه: وصى رسول خدا آن كسى است كه در محراب‏عبادت صدقه داده است؟!


ص 215

2-آيا نمي‌‏دانيد كه: وصى رسول خدا آن كسى است كه فرمان غدير براى او نسبت‏به جميع اصحاب جارى شد؟!

و بعضى از ادباء گويد:

ليس كالمصطفى و لا كعلى         سيد الاوصياء من يدعيه 1

من يوالى غير الامام على         رغبة منه فالتراب بفيه 2

هذه انما وليكم الله         اتت‏بالولاية من الله فيه 3

فاذا ما اقتضى به اللفظ معنى         الجمع كانت من بعده لبنيه [16]

1-هيچكس همانند مصطفى نيست، و هيچكس همانند مرتضى على نيست، اوست كه سيد اوصياء مي‌‏باشد و كيست غير از او كه چنين ادعا كند؟

2-هر كس كه غير از امام على، وليى براى خود بگيرد، و از او دورى گزيند، پس خاك بر دهان او باد.

3-اين ولايت ولايتى است كه انما وليكم الله از جانب خداوند درباره او آورده است.

4-پس اگر لفظ جمع (الذين) اقتضا ندارد كه تنها بر على حمل شود براى آن است كه ولايت‏بعد از او براى پسران او مي‌‏باشد.

اين برخى از مطالبى بود كه از «مناقب‏» ابن شهرآشوب آورديم. و سيد هاشم بحرانى گويد: ابن شهرآشوب در كتاب «فضائل‏» در باب نصوص بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام در فصل آيه‏«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا»گفته است كه: اجتمعت الامة ان هذه الآية نزلت فى امير المؤمنين عليه السلام [17].

«جميع امت اسلام اجماع كرده‏اند بر اينكه اين آيه راجع به امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است‏».

بازگشت به فهرست

شأن‌ نزول‌ آيۀ تطهير در تفسير أبوالفتوح‌

شيخ ابو الفتوح رازى در تفسير خود پس از آن كه اين داستان را از ثعلبى در تفسيرش از ابو ذر غفارى در مكه بر كنار چاه زمزم مفصلا نقل كرده است، از طريق


ص 216

‏جابر بن عبد الله انصارى به سند ديگر روايت كرده است.

جابر گويد: يك روز رسول عليه السلام در مسجد نماز مي‌‏كرد، نماز پيشين بگذارد و پشت‏باز داد، ساعتى اعرابى از ميان قوم برخاست، اثر فقر بر وى پيدا، و روى به رسول كرد، و اين بيت‏ها انشاء كرد:

اتيتك و العذراء تبكى برنة         و قد ذهلت ام الصبى عن الطفل 1

و اخت و بنتان و ام كبيرة         و قد كاد فقرى ان يخلط فى عقلى 2

و قد مسنى عرى و ضر وفاقة         و ليس لنا ما ان يمر و ما يحلى 3

و ما المنتهى الا اليك مفرنا         و اين مفر الخلق الا الى الرسل 4

1- «من به نزد تو آمده‏ام، و از شدت فقر و تنگدستى، دختر بچه من با صدا گريه مي‌‏كرد، و مادر پسر كوچكم طفل خود را فراموش كرده بود.

2-و خواهرى دارم، و دو دختر و مادر پيرى دارم، و نزديك است كه شدت فقر و فاقه عقل مرا خراب كند.

3-و برهنگى و گرفتارى و شدت وفاقه مرا مس نموده است، و هيچ چيز را در خانه خود نمي‌‏يابيم چه تلخ باشد و يا شيرين.

4-و هيچ مفرى نداريم جز آنكه به سوى تو روى آوريم!مگر خلايق مي‌‏توانند غير از پيغمبرانشان مفرى داشته باشند؟!».

رسول گفت: كيست كه او را چيزى دهد؟!و ضامنم من او را به درجه‏اى كه نزديك باشد به درجه من و ابراهيم خليل!

اعرابى برگرديد، هيچ كس او را چيزى نداد، امير المؤمنين على در زاويه مسجد، نماز نوافل مي‌‏كرد، در ركوع بود، انگشت‏برداشت، تا اعرابى انگشترى از انگشت او بيرون كرد. و به انگشترى فرو نگريد، نگين گرانمايه بر او بود، شادمانه شد، اين بيت‏ها برخواند، شعر:

ما انا الا مولى لآل يس         ارجو من الله اقامة الدين 1

هم خمسة فى الانام كلهم         لانهم فى الورى ميامين 2

1- «نيستم من مگر غلام و بنده‏اى از آل ياسين، و از خدا اميد دارم كه دين خود را بر پاى دارد.


ص 217

2 -آل ياسين در ميان جميع مردمان فقط پنج نفرند، چون در ميان خلايق ايشان صاحب يمن و بركت هستند».

و جبريل آمد و اين آيه آورد: «انما وليكم الله و رسوله‏»، و بر رسول خواند، رسول اعرابى را گفت: كيست آن كه تو را چيزى داد؟! گفت: برادر و پسر عمت: على بن ابيطالب.

رسول عليه السلام گفت: هنيئا لك يا على، گوارنده باد تو را آن درجه كه نزديك است‏به درجه من و ابراهيم!آنگه چون صحابه آن ديدند هر كس انگشترى داشت‏بداد، تا در خبر است: اعرابى را چهارصد انگشترى در آن روز بدادند، اعرابى شادمانه شد، و دانست كه آن هم از بركت امير المؤمنين على عليه السلام بوده، اين بيت‏ها انشاء كرد:

‌ها انا مولى لخمسة نزلت فيهم السور         اهل طه و هل اتى فاقرؤا تعرفوا الخبر 1

و الطواسين بعدها و الحواميم و الزمر         انا مولى لهؤلاء عدو لمن كفر [18]

1- «اى مردم بدانيد كه من بنده و غلام آن پنج نفرى هستم كه درباره ايشان سوره‏هائى نازل شده است: آن پنج نفر اهل سوره طه، و اهل سوره هل اتى هستند، بخوانيد تا مطلب را بدانيد!

2-و آنان اهل سوره‏هائى هستند كه در آنها طس وارد است، و بعد از آنها سوره‏هائى كه در اولشان حم آمده است، و نيز اهل سوره زمر هستند، من غلام ايشان هستم!و دشمن كسى هستم كه حق آنان را پوشيده است‏».

و حسان بن ثابت‏حاضر بود، خواست تا او را در اين ميدان شوطى بود، اين بيت‏ها انشا كرد:

على امير المؤمنين اخو الهدى         و افضل ذى نعل و من كان حافيا 1

و اول من ادى الزكوة بكفه         و اول من صلى و من كان زاكيا 2

فلما اتاه سائل مد كفه         اليه فلم يبخل و لم يك جافيا 3

فدس اليه خاتما و هو راكع         و ما زال اواها الى الخير داعيا 4

فبشر جبرئيل النبى محمدا         بذاك و جاء الوحى فى ذاك ضاحيا [19]


ص 218

طاوس روايت كرد از ابن عباس، و كسى از او پرسيد: اين آيه كه چه معنى دارد؟و در كه؟گفت: آيه در على ابو طالب، و معنى آيه آن است كه فرمان و ولايت، خداى راست، و كس را با خداى در آن شركت نيست از مخلوقان، و رسول عليه السلام به اين آيه احتجاج كرد.

كلبى روايت از ابو صالح، از عبد الله بن عباس كه او گفت: سبب نزول اين آيه اين بود كه: عبد الله بن سلام و جماعتى از احبار يهود كه ايمان آورده بودند گفتند: يا رسول الله!آنانكه خويشان ما بودند از ما تبرا كردند براى آنكه ما به تو ايمان آورده‏ايم، و ما تنها مانده‏ايم، و از خانه ما تا مسجد تو مسافت دور است، ما متوحش مي‌‏شويم از آنكه كس با ما اختلاط نمي‌‏كند، خداى تعالى اين آيه فرستاد براى تسليت ايشان، و گفت: اگر شما را ولايت و دوستى جهودان نيست، خداى تعالى ولى شماست!و پيغمبرش و آن مؤمنان كه نماز كنند و زكوة دهند ايشان راكع باشند.

و در آن روز امير المؤمنين على عليه السلام، در آن روز در ركوع انگشترى به سائل داده بود، عبد الله بن عباس گفت: چون على عليه السلام انگشترى به سائل داد، و اين آيه آمد، و رسول عليه السلام آيه بخواند، سائل را پرسيد كه: تو را كه چيزى داد؟!گفت: آن جوان كه در نماز است.

گفت: در چه حال بود از نماز؟گفت: در ركوع!رسول عليه السلام شادمانه شد و دانست كه در على آمد.

در اينجا ابو الفتوح رازى چهار بيتى را كه ما در ص 191 از خزيمة بن ثابت نقل كرديم از حسان بن ثابت نقل مي‌‏كند و به او نسبت مي‌‏دهد[20]و سپس مي‌‏گويد:


ص 219

ابو بكر مردويه حافظ در كتاب «فضائل‏» بياورد، و او از جمله اصحاب حديث است، اين حديث‏به چند طريق مختلف، از جماعت‏بسيار از صحابه، و اين بيت‏ها بياورد آنجا:

اوفى الزكوة مع الصلوة اقامها         و الله يرحم عبده الصبارا 1

من ذا بخاتمه تصدق راكعا         و اسره فى نفسه اسرارا 2

من كان بات على فراش محمد         و محمد يسرى و ينحوا الغارا 3

من كان جبريل يقوم يمينه         فيها و ميكال يقوم يسارا 4

من كان فى القرآن سمي‌ مؤمنا         فى تسع آيات جعلن كبارا 5

1-با نمازى كه اقامه مي‌‏كرد زكات خود را هم مي‌‏داد، خداوند بنده صابر و شكيباى خود را رحمت دهد.

2-كيست آن كه در حال ركوع انگشترى خود را صدقه داد، و اين صدقه را بنهايت پنهانى و اختفاء داد؟

3-كيست آن كه در رختخواب محمد شب را بيتوته كرد، و محمد به راه افتاد و به سمت غار روانه شد؟

4-كيست آن كه جبرائيل از جانب راستش، و ميكائيل از جانب چپش در آن شب ايستادند؟

5-كيست آن كه در نه آيه از آيات قرآن مؤمن ناميده شد، آن آياتيكه بزرگ قرار داده شدند؟

و صاحب دو بيت گويد:

و لما علمت‏بما قد جنيت         و اشفقت من سخط العالم

نقشت‏شفيعى على خاتمي        ‌ اماما تصدق بالخاتم

و اين را بعضى از شعراء به شعر ترجمه كرده‏اند:

چون جرم خويش ديدم، ترسيدم از خدا         راندم بسى ز ديده به رخسار از دموع

نام شفيع خود به نگين برنوشتم آنكه         انگشترى خويش ببخشيد در ركوع [21]


ص 220

بارى اينك كه تا اندازه‏اى شان نزول، و جهات ولايت راجع به آيه شريفه روشن شد، سزاوار است كه در پيرامون بعضى از روايات وارده و سپس در تبيين و تفسير آيه شريفه به بحث پردازيم:

در «غاية المرام‏» در پيرامون اين آيه بيست و چهار روايت از طريق عامه، و نوزده روايت از طريق خاصه روايت مي‌‏كند، و ما اينجا به ذكر بعضى از آنها مبادرت مي‌‏جوئيم:

بازگشت به فهرست

بيان‌ تفسير ثعلبي‌ در شأن‌ نزول‌ آيۀ ولايت‌

1-ثعلبى گفته است كه: سدى و عتبة بن ابى حكيم و غالب بن عبد الله گفته‏اند كه: مراد خداوند سبحانه و تعالى از گفتار خود: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون، على بن ابيطالب عليه السلام بوده است، چون وقتى او در مسجد و در حال ركوع بود، و انگشترى خود را عطا كرد.

بازگشت به فهرست

داستان‌ صدقه‌ دادن‌ انگشتري‌ مورد قبول‌ مفسّرين‌ و محدّثين‌ است‌

و سپس ثعلبى گفته است: خبر داد به ما ابو الحسن محمد بن قاسم فقيه، او گفت: حديث كرد براى ما عبد الله بن احمد شعرانى، او گفت: خبر داد به ما ابو على احمد بن على بن رزين، او گفت: حديث كرد براى ما مظفر بن حسن انصارى، او گفت: حديث كرد براى ما سرى بن على وراق، او گفت: حديث كرد براى ما يحيى بن عبد الحميد حمانى، از قيس بن ربيع، از اعمش، از عباية بن ربعى، او گفت: حديث كرد براى ما عبد الله بن عباس كه در وقتى كه او در لب چاه زمزم نشسته بود، و براى مردم از قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سخن مي‌‏گفت، مردى كه: سر و صورت خود را به عمامه پيچيده بود، به ما وارد شد، و ابن عباس هر روايتى را كه از رسول الله نقل مي‌‏كرد، و مي‌‏گفت: قال رسول الله، او هم بلافاصله روايتى را از رسول الله نقل مي‌‏كرد، و مي‌‏گفت: قال رسول الله.

ابن عباس به او گفت: تو را به خدا سوگند مي‌‏دهم كه خود را معرفى كنى!تو كيستى؟!

آن مرد عمامه را از چهره خود برداشت، و گفت: ايها الناس هر كس مرا مي‌‏شناسد كه مي‌‏شناسد، و هر كس مرا نمي‌‏شناسد من جندب بن جنادة بدرى: ابو ذر غفارى هستم!


ص 221

من از رسول خدا با اين دو گوشم شنيدم، و اگر دروغ بگويم، هر دو كر شوند، و با اين دو چشمانم ديدم، و اگر دروغ بگويم، هر دو كور شوند، كه رسول خدا فرمود:

على امام البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله.

«على امام نيكمردان و رادمردان است، و كشنده كافران و ملحدان است، هر كس او را يارى كند يارى مي‌‏شود، و هر كس او را تنها و مخذول گذارد، مخذول و خوار مي‌‏گردد».

بدانيد كه: من روزى با رسول خدا در مسجد، نماز ظهر را مي‌‏خواندم، و سائلى در مسجد سؤال كرد، و كسى به او چيزى نداد، و سائل دست‏خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا شاهد باش كه من در مسجد رسول الله سؤال كردم و كسى به من چيزى نداد، و على در حال ركوع بود، و انگشت‏ خنصر دست راست‏ خود را به او نشان داد، كه در آن انگشت هميشه انگشترى مي‌‏كرد، سائل نزديك آمد، و انگشترى را از خنصر او برگرفت و اين عمل در برابر رسول الله بود.

و چون رسول خدا از نماز فارغ شد، سر خود را به سوى آسمان بلند كرد، و گفت: موسى از تو تقاضا كرد و گفت: بار پروردگار من! سينه مرا منشرح گردان!و امر مرا آسان كن!و عقده را از دهان من بردار تا سخن مرا بفهمند!و از اهل من وزيرى براى من معين كن كه او برادر من هارون باشد، تا بدين وسيله پشت مرا به او محكم كنى!و او را در امر من شريك قرار دهى!

تو با گفتار گويا و صريح، بر او چنين فرو فرستادى كه: ما بازوان تو را به برادرت محكم مي‌‏كنيم!و از براى شما دو نفر قدرت و سلطه‏اى مقرر مي‌‏داريم كه به واسطه آيات ما هيچگاه فرعونيان نتوانند به شما دست‏يازند!

بار پروردگار من!و من محمد پيامبر تو، و برگزيده تو هستم!بار پروردگار من!شرح صدر به من عنايت فرما!و امر مرا آسان كن، و وزيرى را از اهل من معين فرما كه او على باشد!تا بدين وسيله پشت مرا به او محكم كنى!

ابو ذر مي‌‏گويد: هنوز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سخن را به پايان نرسانده بود كه جبرائيل عليه السلام از طرف خداوند تعالى بر او نازل شد و گفت:اى محمد، بخوان!گفت: چه بخوانم؟!


ص 222

گفت: بخوان: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏». [22]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] ـ در «ينابيع‌ المودّة‌» شيح‌ سليكتم‌ قندوزي‌ حنفي‌ گفته‌ است‌ كه‌: واحدي‌ درباۀ آيۀ إنَّما وَلِيُّكُم‌ اللَهِ آورده‌ است‌ كه‌ در شأن‌ أميرالمؤمنين‌ نازل‌ شده‌ است‌ (از ط‌ اسلامبول‌ سنۀ 1301 ص‌ 212. و از ط‌ هفتم‌ نجف‌؛ ص‌ 251؛ در باب‌ 56). و همچنين‌ يحيي‌ بن‌ جابر بلاذري‌ در «أنساب‌ الاشراف‌» ج‌ 2، كه‌ در ترجمۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ ص‌ 150 در حديث‌ شمارۀ 151 از حمّاد بن‌ سلمه‌ از كلبي‌ از أبو صالح‌ از ابن‌ عبّاس‌ آورده‌ است‌. و أيضاً علي‌ بن‌ حسن‌ بن‌ هبة‌ الله‌ شافعي‌ معروف‌ به‌ ابن‌ عساكر در «تاريخ‌ دمشق‌» در ج‌ 2 از ترجمه‌ أميرالمؤمنين‌، از مجلّد مطبوع‌ ص‌ 409 و ص‌ 410 با دو سند از علي‌ بن‌ أبيطالب‌ و از سلمه‌ روايت‌ كرده‌ است‌؛ و ايضاً حاكم‌ حسكاني‌ در «شواهد التنزيل‌» از ص‌ 161 تا ص‌ 169 با چهارده‌ سندتحت‌ شماره‌ 216 تا 230 از ابن‌ عبّاس‌ و أنس‌ بن‌ مالك‌. و محمّد بن‌ حنفيّه‌، و عطاء بن‌ سائب‌، و عبدالملك‌ بن‌ جريح‌ مكّي‌ و حضرت‌ امام‌ أبيجعفر محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ و أيضاً مولي‌ علي‌ متّقي‌ هندي‌ در «كنز العمّال‌» ج‌ 15 ص‌ 95 از طبع‌ دوّم‌ در تحت‌ شمارۀ 269 آورده‌ است‌، و أيضاً علي‌ بن‌ محمّد واسطي‌ جُلابي‌ شافعي‌، مشهور به‌ ابن‌ مغازلي‌ در «مناقب‌» خود، از ص‌ 311 تا ص‌ 314 با پنج‌ سند مختلف‌ خود از عامّه‌ تحت‌ شماره‌ 354 تا 358 از ابن‌ عباس‌ و حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ و حضرت‌ باقر عليهما السّلام‌ آورده‌ است‌؛ و ايضاً در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 105 حديث‌ يازدهم‌ از موفّق‌ بن‌ احمد خوارزمي‌ روايت‌ كرده‌ و در آخر آن‌ تكبير رسول‌ الله‌، و أبيات‌ حسّان‌ بن‌ ثابت‌ را آورده‌ است‌. و أيضاً مجلسي‌ در «بحار» ط‌ كمپاني‌ ج‌ 9 در ص‌ 34 از «كشف‌ اليقين‌»، از محمّد بن‌ جرير طبري‌ با اسناد متّصل‌ خود از سعيد بن‌ جبير از ابن‌ عباس‌، و در ص‌ 35 از تفسير عيّاشي‌ از أبوحمزه‌ ثمالي‌ از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌.

[2] ـ أيضاً شيخ‌ طوسي‌ در «تفسير تبيان‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 564 از كلبي‌ آورده‌ است‌ كه‌ دربارۀ عبدالله‌ بن‌ سلام‌ و رفقاي‌ او كه‌ اسلام‌ آورده‌ بودند و يهود قطع‌ مُراوده‌ با آنان‌ نموده‌ بودند نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ دلالت‌ بر ولايت‌ علي‌ شدند و شيخ‌ گفته‌ است‌ كه‌: أبوبكر رازي‌ در كتاب‌ «احكام‌ القرآن‌» علي‌ ما حكاه‌ المغربي‌ عنه‌ و طبري‌ و رمّاني‌ و مجاهد و سدّي‌ گفته‌اند كه‌ شأن‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ است‌ كه‌ در نماز خاتم‌ خود را به‌ فقير داد. و ايضاً در «مجمع‌ البيان‌» ط‌ صيدا ج‌ 2 ص‌ 211 از أبوالقاسم‌ حسكاني‌ روايت‌ كرده‌ است‌ و أيضاً در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 205 حديث‌، شمارۀ يازدهم‌ از موفق‌ بن‌ أحمد خوارزمي‌ آورده‌ است‌. و أيضاً در «تفسير الميزان‌» ج‌ 6، ص‌ 23 از حافظ‌ أبونعيم‌ اصفهاني‌ آورده‌ است‌.

[3] ـ اين‌ روايت‌ را به‌ اين‌ مضمون‌ جلال‌ الدين‌ سيوطي‌ در «الدرّ المنثور» ج‌ 2، ص‌ 293 و ص‌ 294 آورده‌ است‌. از تخريج‌ ابن‌ مروديه‌ از طريق‌ كلبي‌ از أبوصالح‌ از ابن‌ عبّاس‌؛ و در ذيل‌ آن‌ وارد است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود به‌ آن‌ سائل‌ كه‌: در چه‌ حال‌ به‌ تو داده‌ است‌ ؟! گفت‌: در حال‌ ركوع‌؛ و آن‌ مرد علي‌ بن‌ أبيطالب‌ بود فَكَبَّر رسولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و هو يقول‌: وَ مَن‌ يَتَوَلَّ اللَهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَهِ هُمُ الغَـٰلِبُونَ. و ايضاً در «الدّرّ المنثور» در همين‌ موضع‌ با هشت‌ سند ديگر اين‌ روايت‌ را از خطيب‌ از ابن‌ عبّاس‌؛ و از عبدالرزّاق‌ و عبد بن‌ حميد وا بن‌ جُرير و أبوالشيخ‌ و ابن‌ مَردُويه‌ از ابن‌ عبّاس‌؛ و از طبراني‌ در «معجم‌ أوسط‌» و ابن‌ مروديه‌ از عمّار ياسر و از أبوالشيخ‌ و ابن‌ مروديه‌ از عليّ، و از أبوحاتم‌ و أبوالشيخ‌ و ابن‌ عساكر از سلمة‌ بن‌ كهيل‌، و از ابن‌ جرير از مجاهد؛ و از طبراني‌ و ابن‌ مردويه‌ و أبونعيم‌ و از أبورافع‌؛ و از ابن‌ مردويه‌ از ابن‌ عباس‌، روايت‌ كرده‌ است‌.

[4] ـ اين‌ روايت‌ را مجلسي‌ در «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌ ج‌ 9، ص‌ 36 از «مناقب‌» و از «كشف‌ اليقين‌» از ثعلبي‌ در تفسيرش‌ آورده‌ است‌. و در صدر آن‌ چنين‌ وارد است‌ كه‌: در وقتي‌ كه‌ ابن‌ عبّاس‌ در مكّه‌ در كنار چاه‌ زمزم‌ نشسته‌ بود، و براي‌ مرد از گفتار رسول‌ خدا بياناتي‌ مي‌كرد؛ أبوذر وارد شد؛ و پس‌ از معرفي‌ خود بياناتي‌ كرد. و ما تمام‌ اين‌ روايت‌ را از «غاية‌ المرام‌» مي‌آوريم‌؛ و فخر رازي‌ نيز در تفسير خود آورده‌ است‌؛ «تفسير فخر» ج‌ 3، ص‌ 618 از دورۀ هشت‌ جلدي‌ طبع‌ دارالطّباعة‌ العامرة‌.

[5] ـ اين‌ روايت‌ را مجلسي‌ در «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌ ج‌ 9، ص‌ 33 و ص‌ 34 از «أمالي‌» صدوق‌ آورده‌ است‌؛ و در تتمّۀ آن‌ وارد است‌ كه‌: از عمر بن‌ الخطّاب‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ در حال‌ ركوع‌ درن‌ ماز چهل‌ انگشتر دادم‌. تا آنچه‌ دربارۀ عليّ بن‌ أبيطالب‌ نازل‌ شد دربارۀ من‌ هم‌ نازل‌ شود؛ وليكن‌ نازل‌ نشد. و همچني‌ سيّد هاشم‌ بحراني‌ در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 107 تحت‌ شمارۀ حديث‌ ششم‌ از طريق‌ خاصّه‌ آورده‌ است‌ و تتمّۀ آن‌ را نيز آورده‌ است‌. وشيخ‌ طوسي‌ در «تفسير تبيان‌» ط‌ سنگي‌ ج‌ 1، ص‌ 548 به‌ سؤال‌ رسول‌ خدا از سائل‌ و تكبير آن‌ حضرت‌، ضمن‌ استدلال‌ خود تصريح‌ كرده‌ است‌. و نيز بحراني‌ در «تفسير برهان‌» ط‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 293؛ و علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در «الميزان‌» ج‌ 6، ص‌ 14 آورده‌اند.

[6] - اين حساب بر اساس ابجد کبير است که از عدد يک شروع می‌شود و به عدد هزار پايان می‌يابد و علاوه بر آنکه ابن شهر آشوب اين مطلب را آورده است ما نيز خود حساب کرديم و هر دو جمله به همين عدد در آمد.

[7]- ـ اين‌ حديث‌ را در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 107 تحت‌ شمارۀ (2) از محمّد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ روايت‌ كرده‌ است‌.

[8] ـ اين‌ بيت‌ از كُميت‌ است‌ (تفسير أبوالفتوح‌ ط‌ مظفري‌، ج‌ 2، ص‌ 176).

[9] ـ «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌، باب‌ النّصوص‌ علي‌ امامته‌ عليه‌ السّلام‌، ج‌ 1، فصل‌ اوّل‌، از طبع‌ سنگي‌ ص‌ 514 تا ص‌ 517.

[10] ـ خُزيمة‌ بن‌ ثابت‌ انصاري‌ ذوالشّهادتين‌ از افاضل‌ اصحاب‌ رسول‌ الله‌ بود و در ولاء أميرالمؤمنين‌ همچون‌ مقداد و جابر انصاري‌ و أبوالهيثم‌ بن‌ التَّيهان‌ بود، در جنگ‌ جمل‌ و صفّين‌ حاضر بود؛ و همچنانكه‌ در «رجال‌ كشّي‌» ط‌ بمبئي‌ ص‌ 35 وارد است‌ در صفين‌ بعد از آنكه‌ عمّار ياسر شهيد شد در چادر خود رفت‌ و غسل‌ شهادت‌ كرد و به‌ ميدان‌ آمد و جنگ‌ كرد تا به‌ درجۀ شهادت‌ نائل‌ شد. و همچنين‌ از محمّد بن‌ عمّار بن‌ خزيمة‌ كه‌ نوادۀ اوست‌ آورده‌ است‌ كه‌: او گفت‌: پيوسته‌ جدّ من‌ در جنگ‌ جمل‌ و صفّين‌ سلاح‌ همراه‌ خود داشت‌ تا وقتيكه‌ عمّار كشته‌ شد در اين‌ وقت‌ شمشير خود را بيرون‌ كشيد و گفت‌ كه‌: از رسول‌ خدا شنيده‌ام‌ كه‌ عمّار را طائفه‌ ستمگر مي‌كشند و پيوسته‌ شمشير مي‌زد و مي‌رزميد تا به‌ درجۀ شهادت‌ رسيد.

[11] ـ حسّان‌ بن‌ ثابت‌ انصاري‌ شاعر معروف‌ و مشهور به‌ شاعر رسول‌ الله‌ بوده‌ است‌ و حضرت‌ رسول‌ دربارۀ او فرمودند: لَا تَزَالُ مَؤيَّداً بِرُوحِ القُدُسِ مَا دُمْتُ نَاصِرَنَا ؛ پيوسته‌ تو مؤيّد به‌ روح‌ القدس‌ هستي‌ تا وقتي‌ كه‌ ما را ياري‌ مي‌كني‌ ! حسّان‌ قصيدۀ معروف‌ غدير را سرود، و قصائد ديگري‌ دارد؛ بسيار مرد ترسوئي‌ بود و خزرَي‌ از ترس‌ او در جنگ‌ خندق‌ داستان‌ عجيبي‌ دارد. باري‌ بالاخره‌ به‌ عثمان‌ گرايش‌ پيدا كرد و از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ برگشت‌ و معلوم‌ شد سراقيدي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ در دعا براي‌ او آورده‌اند چيست‌ ؟ و خودش‌ مورد شعر خود واقع‌ شد كه‌: وَ كُن‌ لِلَّذِي‌ عَادَي‌ عليًّا مُعَادِيا «و اي‌ واي‌ خدا تو دشمن‌ آن‌ كسي‌ باشد كه‌ با علي‌ دشمني‌ كند» (مختصري‌ از «قاموس‌ الرّجال‌» ج‌ 3، ص‌ 117 تا 120).

[12] ـ سيّد اسمعيل‌ بن‌ محمّد الحميري‌ از اعاظم‌ شيعيان‌ و شعراي‌ اهل‌ بيت‌ است‌؛ در اوائل‌، قائل‌ به‌ امامت‌ محمّد حنفيّه‌ بوده‌ است‌؛ ولي‌ همانطور كه‌ در «رجال‌ كشيّ» طبع‌ بمبئي‌ ص‌ 184 تا ص‌ 186 حالات‌ و ترجمه‌ او را آورده‌ است‌، در اثر ملاقات‌ با حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ شيعۀ اثنا عشري‌ شد، و با ولايت‌ اهل‌ بيت‌ جان‌ سپرد، و وفات‌ او در زمان‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ بود.

[13] ـ رضي‌، همان‌ سيّد شريف‌ رضي‌ است‌، كه‌ ابوالحسن‌ محمّد بن‌ حسين‌ بن‌ موسي‌ بن‌ محمّد بن‌ موسي‌ بن‌ ابراهيم‌ بن‌ الامام‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ است‌؛ و برادر سيّد مرتضي‌ است‌؛ سيّد رضي‌ از بزرگان‌ علم‌ و ادب‌ و جامع‌ «نهج‌ البلاغه‌» مي‌باشد و در سن‌ 47 سالگي‌ در سنۀ 406 وفات‌ كرد (الكُنَي‌ و الالقاب‌ ط‌ صيدا، ج‌ 2 ص‌ 244).

[14] ـ در «رجال‌ كشّي‌» طبع‌ بمبئي‌ ص‌ 313 و ص‌ 314 آمده‌ است‌ كه‌: دِعبل‌ در زمان‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ بود و قصيده‌اي‌ در فضائل‌ و مناقب‌ اهل‌ بيت‌ و غصب‌ حقوق‌ آنان‌ سرود؛ و خدمت‌ حضرت‌ امام‌ رضا رفت‌ و گفت‌: چنين‌ با خود قرار داده‌ام‌ كه‌ قبل‌ از شما براي‌ كسي‌ نخوانم‌. و چون‌ آن‌ قصيده‌ها را خواند حضرت‌ يك‌ خرقه‌ از پوست‌ خز كه‌ در آن‌ ششصد دينار بود به‌ او دادند به‌ علاوه‌ يك‌ جبّه‌ نيز از لباسهاي‌ خود را به‌ او دادند، داستان‌ اين‌ جبّه‌ مفصّل‌ است‌ به‌ «رجال‌ كشّي‌» مراجعه‌ شود ـ تولّد دعبل‌ در سنۀ 148 وفات‌ او در سنۀ 246 بوده‌ است‌.

[15] ـ صاحب‌ بن‌ عبّاد، اسمعيل‌ بن‌ ابي‌ الحسن‌ عُبّادانيست‌ كه‌ در سنۀ 326 متولّد شده‌؛ و در علم‌ و فضل‌ و عربيّت‌ و كياست‌ و دين‌ و تقوي‌ و سماحت‌ مشهور آفاق‌ و ضرب‌ المثل‌ شد؛ خودش‌ گفته‌ است‌ كه‌ در مديحۀ من‌ به‌ زبان‌ عربي‌ و پارسي‌ يكصد هزار قصيده‌ سروده‌ شده‌ است‌. به‌ خاطر صاحب‌ بن‌ عبّاد، شيخ‌ صدوق‌ كتاب‌ «عيون‌ أخبار الرضا» را تأليف‌ كرد، و به‌ خاطر او حسنبن‌ محم��د قمي‌ كتاب‌ تاريخ‌ قم‌ را تأليف‌ كرد، و نيز حسين‌ بن‌ علي‌ بن‌ بابويه‌ قمي‌ كتابي‌ را به‌ نام‌ او تأليف‌ كرد، و ثعالبي‌ كتاب‌ «يتيمة‌ الدّهر» را نوشت‌ و در آن‌ كتاب‌ مي‌نويسد: من‌ الآن‌ جمله‌اي‌ را كه‌ از مقام‌ و جلالت‌ او پرده‌ بردارد در نظر ندارد. صاحب‌ در سنۀ 385 فوت‌ كرد و جنازۀ او را از ريّ به‌ اصفهان‌ آوردند. و از جمله‌ كساني‌ كه‌ دربارۀ مرگ‌ او مرثيه‌ گفت‌: سيّد رضي‌ جامع‌ «نهج‌ البلاغه‌» است‌ و اوّل‌ آن‌ قصيده‌ اينست‌ كه‌:

أَكَذَا المَنُونُ يَقطُرُ الابطَالا         أكَذَا الزَّمَانُ تُضَعِضِعُ الاجْبَالا

أَكَذَا تُصَابُ الاسْدُ وَ هِيَ مُذِلَّةٌ         تَحْمِي‌ الشُبُولَ وَ تَمْنَع‌ الاغيالَا

تا مي‌رسد به‌ اين‌ بيت‌ كه‌:

وَ أقِمْ عَلَي‌ بأس‌ فَقَدْ ذَهَب‌ الَّذي        ‌ كَانَ الانامُ عَلَي‌ مُدَاهُ عَيَالا

(ملخصي‌ از «الكني‌ و الالقا» طبع‌ صيدا، ج‌ 2، ص‌ 365 تا ص‌ 371). و معناي‌ اين‌ چند بيت‌ اينست‌: آيا مرگ‌ اين‌ چنين‌ است‌ كه‌ شجاعات‌ روزگار را به‌ شدّت‌ به‌ زمين‌ مي‌كوبد ؟ آيا زمان‌ اين‌ چنين‌ است‌ كه‌ كوهها را متزلزل‌ مي‌سازد ؟ آيا اين‌ چنين‌ شيران‌ نر آسيب‌ مي‌بينند ؟ آن‌ شيراني‌ كه‌ پيوسته‌ بچّه‌هاي‌ خود را حفظ‌ مي‌كرده‌ و غول‌ها را از آنان‌ دور مي‌كرده‌ و منع‌ مي‌نموده‌ است‌ ؟ و اينك‌ آماده‌ گرفتاري‌ و شدّت‌ باش‌ زيرا كه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ تمام‌ مردم‌ جهان‌ پيوسته‌ عيال‌ او بوده‌ و از سر سفره‌ علم‌ و دانش‌ او روزي‌ مي‌خورده‌اند از بين‌ رفته‌است‌ !

[16] ـ «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ طبع‌ سنگي‌ ج‌ 1، ص‌ 517 تا ص‌ 519.

[17] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 106 و ص‌ 107

[18] ـ اين‌ روايت‌ را تا به‌ اينجا، مجلسي‌ در «بحار»، ج‌ 8، كمپاني‌ ص‌ 35 و ص‌ 36 از (بل‌، فض‌) كه‌ كتاب‌ «فضائل‌» ابن‌ شاذان‌ و كتاب‌ «روضه‌» است‌ ذكر كرده‌ است‌.

[19] ـ چون‌ ترجمه‌ اين‌ اشعار را در ص‌ 193 آورده‌ايم‌؛ لذا از تكرار آن‌ خودداري‌ شد.

[20] ـ اين‌ روايت‌ را نيز در «مجمع‌ البيان‌» آورده‌ است‌؛ و اين‌ چهار بيت‌ را نيز به‌ حسّان‌ بن‌ ثابت‌ نسبت‌ مي‌دهد (طبع‌ صيدا، ج‌ 2، ص‌ 210 و ص‌ 211.

و همچنين‌ در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 106 در تحت‌ حديث‌ شمارۀ هفدهم‌ از عامّه‌ اين‌ روايت‌ را از حافظ‌ أبو نعيم‌ اصفهاني‌ در كتابش‌ كه‌ موسوم‌ به‌ «نُزول‌ القران‌ في‌ أميرالمؤمنين‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌» است‌ آورده‌ است‌؛ و اين‌ اشعار را نيز او به‌ حسّان‌ بن‌ ثابت‌ نسبت‌ مي‌دهد.

و ايضاً علاّمۀ طباطبائي‌ در «تفسير الميزان‌» ج‌ 6، ص‌ 21 و ص‌ 22 از خطيب‌ خوارزمي‌ نقل‌ كرده‌اند و اين‌ ابيات‌ را به‌ حسّان‌ نسبت‌ داده‌اند، و آنچه‌ را ما تا به‌ حال‌ تفحّص‌ كرده‌ايم‌ همۀ بزرگان‌ و اعلام‌ اين‌ ابيات‌ را از حسّان‌ مي‌دانند و كسي‌ كه‌ فقط‌ به‌ خُزَيمَة‌ بن‌ ثابت‌ نسبت‌ داده‌است‌ فقط‌ ابن‌ شهرآشوب‌ است‌.

[21] ـ «تفسير رَوحُ الجِنان‌ و روح‌ الجَنان‌» شيخ‌ أبوالفتوح‌ رازي‌، طبع‌ مظفرّي‌، ج‌ 2، ص‌ 174 تا ص‌ 176.

[22] ـ «غاية‌ المرام‌» ص‌ 103 و ص‌ 104، حديث‌ اول‌ از عامّه‌ و در ص‌ 105 و ص‌ 106 با سند ديگر تحت‌ شمارۀ حديث‌ چهاردهم‌ از حمّوئي‌ در «فرائد السمطين‌» از عامّه‌ آورده‌ است‌ و در «تفسير الميزان‌» ج‌ 6، ص‌ 19 و ص‌ 20 از ثعلبي‌ نقل‌ كرده‌اند.

بازگشت به فهرست