صفحه قبل

الفاظ‌ براي‌ معاني‌ عامّه‌ وضع‌ شده‌اند

اگر اينان‌ يك‌ قدم‌ در ادبيّات‌ صحيح‌، و يا در فلسفۀ اسلام‌ بر مي‌داشتند، چنين‌ مزخرفاتي‌ را نمي‌گفتند.

الفاظ‌ براي‌ معاني‌ عامّه‌ وضع‌ شده‌ است‌؛ محيي‌ء به‌ معناي‌ آمدن‌، يعني‌ نزديك‌ شدن‌ تدريجي‌ است‌ اين‌ حقيقت‌ در انسان‌ دو پا، با حركت‌ دو پاست‌؛ و در حيوان‌ چهار پا، با چهار پا، و در پرنده‌، با حركت‌ بالها؛ و در حوادث‌ ارضي‌ و سمائي‌، به‌ مناسبت‌ خود شما مي‌گوئيد: باران‌ آمد، برف‌ آمد، باد آمد، زلزله‌ آمد، آيا اينها پا دارند؟ شما مي‌گوئيد، خورشيد آمد، نور آمد، آيا اينها پا دارند؟ و در امور معنوي‌ مي‌گوئيد: عقل‌ زيد بجاي‌ خود آمد؛ محبّت‌ او آمد، ادراكش‌ آمد؛ سخاوتش‌ آمد،


ص 171

جبرئيل‌ آمد، و در امور مادّي‌ غير معنوي‌ همچون‌ برق‌ و آب‌ و غيرهما ميگوئيد:برق‌ آمد، آب‌ آمد؛ تب‌ زيد آمد، بدنش‌ گرم‌ شد. آيا اينها پا دارند ؟ پس‌ آمدن‌ هر چيز به‌ تناسب‌ خود اوست‌؛ و در هيچ‌ لغت‌ آمدن‌ را ملازم‌ با حركت‌ پاها بيان‌ نكرده‌اند.

پس‌ معناي‌ اين‌ كه‌ رحمت‌ خدا آمد، يعني‌ نزديك‌ شد و حجاب‌ صفتي‌ برداشته‌ شد، و صفت‌ رحمت‌ براي‌ مردم‌ ظهور پيدا كرد.

و خدا آمد، يعني‌ حجاب‌ إنيّتِ مردم‌ برداشته‌ شد. و ذات‌ اقدس‌ او را از نقطۀ نظر سيطره‌، و احاطه‌ و استيلا، نزديك‌ مشاهده‌ كردند؛ و جمال‌ و جلال‌ او را بدون‌ پرده‌ و حجاب‌ ادراك‌ كردند؛ اين‌ است‌ معناي‌ حقيقي‌ آمدن‌. پس‌ الفاظ‌ براي‌ معاني‌ عامّه‌ وضع‌ شده‌اند، و خصوصيّات‌ مورد استعمال‌،دخلي‌ در موضوعٌ له‌ عام‌ آنها ندارد.

و عليهذا مي‌گوئيم‌: لفظ‌ مجيي‌ء در معناي‌ حقيقي‌ خود استمعال‌ شده‌ است‌، غاية‌ الامر معناي‌ حقيقي‌ آن‌ عامّ است‌؛ و در آن‌ خصوصيّات‌ مورد استعمال‌ در نظر گرفته‌ نشده‌ است‌.

نه‌ آنكه‌ بگوئيم‌: لفظ‌ مَجيي‌ء را در اين‌ موارد، نمي‌توان‌ در معناي‌ حقيقي‌ خود كه‌ رفتن‌ با پاست‌ استعمال‌ كرد و بايد آن‌ را تأويل‌ كرد، و به‌ معناي‌ مجازي‌ حمل‌ كرد، اين‌ جواب‌ درست‌ نيست‌.

لفظ‌ عرش‌ در معناي‌ واقعي‌ و حقيقي‌ خود استعمال‌ شده‌ است‌؛ و آن‌ عامّ است‌؛ و لازمه‌اش‌ عرش‌ مادّي‌ نيست‌، عرش‌ هر چيز متناسب‌ با خود اوست‌. عرش‌ خدا مُجرّد است‌، و مانند خود خدا مادّي‌ و صوري‌ نيست‌.

عرش‌ خدا عالم‌ مشيّت‌ و اراده‌ و اختيار خداست‌ كه‌ با آن‌ بر عوالم‌ حكمفرماست‌.

خداوند سميع‌ است‌؛ و مي‌شنود يعني‌ با علم‌ إحاطي‌ خود مسموعات‌ را ادراك‌ مي‌كند؛ بصير است‌ و چشم‌ دارد، يعني‌ با علم‌ احاطي‌ خود مُبصَرات‌ را ادراك‌ مي‌كند؛ خداوند دست‌ دارد يعني‌ قدرت‌ و وسيلۀ اعمال‌ قدرت‌ دارد؛ دو دست‌ خدا دو صفت‌ جمال‌ و جلال‌ خداست‌؛ و دو اسم‌ جليل‌ و جميل‌ اوست‌. اينها معاني‌ مأوّله‌ و مجازيّه‌ نيستند تا كسي‌ بگويد قرينۀ بر مجاز نداريم‌؛ و در صورت‌ عدم‌ قرينه‌ بايد لفظ‌ را بر معاني‌ حقيقّه‌ حمل‌ كنيم‌ ؛ و قرينۀ عقليّه‌ نيز كافي‌ نيست‌؛ زيرا عقول‌ در اينجا تفاوت‌ دارند.


ص 172

اين‌ گونه‌ بحثهاي‌ سطحي‌ بالاخره‌ ما را به‌ همان‌ خشك‌ گرائي‌ و تجسّم‌ سوق‌ مي‌دهد؛ ولي‌ وضع‌ الفاظ‌ براي‌ معاني‌ عامّه‌ همۀ مشكلات‌ را حلّ مي‌كند؛ زيرا كه‌ واقعيّت‌ مطلب‌ هم‌ نيز از اين‌ قرار است‌.

بازگشت به فهرست

گمراهي‌ وهابيّه‌ در فهم‌ حقائق‌ قرآني‌

تعبّد بر معاني‌ متعارفه‌ و مستعملۀ آيات‌ قرآن‌ كه‌ در محاورات‌ روزمرّۀ مردم‌ مورد نظر و استعمال‌ قرار مي‌گيرند، كتاب‌ الهي‌ را به‌ كلّي‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ مي‌كند؛ و اين‌ آيات‌ عالي‌ و رفيع‌ را به‌ محمولات‌ دانيه‌ و خسيسه‌ و پست‌ و معاني‌ مبتذل‌ تبديل‌ مي‌كند. و اين‌ تعبّد خلاف‌ دستور خود قرآن‌ است‌ كه‌ ما را به‌ كوشش‌ و كاوش‌ و تعقّل‌ و تفكّر دعوت‌ ميكند. دور بودن‌ از عرفان‌ الهي‌، و مقام‌ ولايت‌ و سير عملي‌ در عوالم‌ محبّت‌ و اتّصال‌ به‌ باطن‌، و احتراز از علوم‌ عقليّه‌ و برهان‌ فلسفيّه‌ و قواعد حِكَميّه‌، اين‌ نكبت‌ها را به‌ بار مي‌آورد.

ابن‌ تيميّه‌ مي‌خواهد از قرآن‌ و سنّت‌ استفاده‌ كند ليكن‌ راهش‌ را گم‌ كرده‌ است‌؛ و لذا در بيابان‌ خشك‌ با جكر تفتيده‌، و دل‌ گداخته‌ حسرت‌ زده‌ جان‌ مي‌دهد؛ فتوي‌ مي‌دهد كه‌: اگر كسي‌ براي‌ زيارت‌ قبر حضرت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ مدينۀ منورّه‌ سفر كند، نمازش‌ را بايد تمام‌ بخواند [12] چون‌ اين‌ سفر سفرِ معصيت‌ است‌؛ و زيرات‌ رسول‌ الله‌ بدعت‌ است‌. آيا اين‌ تفتيدگي‌ جگر و مسكنت‌ روحي‌ نيست‌ ؟ كه‌ كسي‌ بگويد: انسان‌ براي‌ تفريح‌ و تفرّج‌ و هر گونه‌ كاميابي‌؛ و يا براي‌ تجارت‌ به‌ هر نقطه‌ از نقاط‌ دنيا سفر كند؛ سفرش‌ حلال‌، و نمازش‌ شكسته‌ است‌؛ امّا سفر به‌ مدينه‌ براي‌ زيارت‌ قبر رسول‌ الله‌ حرام‌، و در سفر حرام‌ بايد نماز را تمام‌ بخواند ؟

مي‌خواهند به‌ قرآن‌ دست‌ يابند؛ و از قرآن‌ تجاوز نكنند؛ آنگاه‌ به‌ عنوان‌ شرك‌، شمشير آخته‌ بر مسلمانان‌ مي‌كشند، و به‌ بهانۀ اينكه‌ شما مشرك‌ هستيد، حجاز و نَجد و مكّه‌ و جدّه‌ و عراق‌ و سوريّه‌ و غيرهما را چنان‌ با خون‌ حمّا مي‌سازند، و جان‌ اطفال‌ شيرخوار خود را از دم‌ تيغ‌ مي‌گذرانند، كه‌ روي‌ مغول‌ را حقّاً سپيد مي‌كنند؛ و آنگاه‌ مي‌گويند: اين‌ دعوت‌ به‌ توحيد است‌؛ همۀ مسلمين‌ جهان‌ را كافر دانستن‌، توحيد است‌ ؟ خون‌ مسلمين‌ را مباح‌ دانستن‌ توحيد است‌ ؟ اين‌ است‌ طريقۀ وَهَابيّت‌ كه‌ از


ص 173

محمّد بن‌ عبدالوهّاب‌ بنياد گذار اين‌ مرام‌ پديد آمده‌ است‌؛ و از ابن‌ تيميّه‌ رئيس‌ و قائد فكري‌ اوّل‌ اين‌ طريقه‌ مأثور است‌.

هر كس‌ مي‌خواهد اطلاع‌ كافي‌ بيابد؛ كتبي‌ را كه‌ دربارۀ وهّابيّه‌ و تاريخ‌ آنان‌ نگاشته‌ شده‌ است‌، مطالعه‌ كند؛ تا بداند كه‌: دور بودن‌ از ولايت‌ حضرت‌ صادق‌ و مذهب‌ جعفري‌، چنين‌ مسكنت‌ به‌ بار مي‌آورد.

شما كتاب‌ « كشف‌ الارتياب‌ في‌ أتباع‌ محمّد بن‌ عبدالوهّاب‌» تأليف‌ مرحوم‌ أمين‌؛ و كتاب‌ « هِيَ هَذِهِ الوَهَّابِية‌» تأليف‌ شيخ‌ محمّد جواد مُغنيّه‌ را مطاله‌ كنيد، تا از سَخافت‌ اين‌ قوم‌ اطّلاع‌ يابيد.

آري‌ كسي‌ كه‌ مي‌خواهد از قرآن‌ كريم‌، بدون‌ مدد أهل‌ بيت‌ استفاده‌ كند، عاقبت‌ از اين‌ گونه‌ آراء و افكار سر در مي‌آورد. دانۀ فيروزه‌ و گوهر يكدانۀ برليان‌ را بايد از گوهر فروش‌ خريد، نه‌ از چغندر فروش‌.

مطالبي‌ را كه‌ دربارۀ توحيد ذات‌، و توحيد صفات‌، و توحيد افعال‌، ما چه‌ در اين‌ كتاب‌ و چه‌ در غير آن‌ و يا در خصوصِ همين‌ درس‌ آورديم‌؛ و از لواداران‌ مكتب‌ تشيّع‌، و به‌ اهتراز در آورندگان‌ لواي‌ حمد و مقام‌ شفاعت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ و أولا أمجاد او نقل‌ كرديم‌؛ و از «توحيد» صدوق‌ و «عيون‌ الاخبار» و «نهج‌ البلاغه‌» و غيرها ذكر كرديم‌؛ و آراء عرفان‌ عاليقدر، و حكماي‌ رفيع‌ المنزلة‌ را كه‌ در پيروي‌ از اين‌ مكتب‌، به‌ چنان‌ نكات‌ دقيق‌ و عميق‌ راه‌ يافته‌اند، با عين‌ عبارات‌ آنها تقديم‌ نموديم‌؛ شما مقايسه‌ كنيد. با اينگونه‌ آراء و افكار طائفۀ وهابيّه‌، چه‌ در اصول‌ عقايد از تجسّم‌ خدا، و چه‌ در فروع‌، از حكم‌ به‌ حرمت‌ زيارت‌ رسول‌ اله‌، و چه‌ در عمل‌ از غدّاره‌ كِشي‌ و آدم‌ كشي‌ به‌ بي‌رحمانه‌ترين‌ وجه‌ متصوَّر، به‌ نام‌ خدا و به‌ نام‌ رسول‌ خدا،تا ببينيد: تفاوت‌ از كجاست‌ تا به‌ كجا. آري‌ وَ مَن‌ لَمْ يَجْعَلْ اللَهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن‌ نُورٍ (آيۀ 40، از سورۀ 24: نور) «خداون‌ براي‌ هر كس‌ نوري‌ قرار ندهد؛ آن‌ كس‌ نور ندارد».

وهّابيّه‌ مي‌گويند: مراد از نور در قرآن‌، همين‌ نور ظاهري‌ است‌؛ و مراد از ظلمت‌ همين‌ است‌؛ معاني‌ باطنيّه‌ و تأويل‌ و تفسير، هيچ‌ معنائي‌ ندارد؛ بايد ظاهر قرآن‌ را گرفت‌ و بس‌، اينست‌ طريق‌ و بس‌.

و شما ببينيد: اين‌ گونه‌ فكر، چه‌ مفاسد عظيمي‌ چه‌ در ناحيۀ عقيده‌، و چه‌ در


ص 174

ناحيۀ احكام‌ عمليّه‌ و مسائل‌ فقهيّه‌، به‌ بار مي‌آورد ؟!

بازگشت به فهرست

داستان سرتيپ قريب با شيخ وهابی

در اينجا مناسب‌ است‌ داستاني‌ را كه‌ از حضرت‌ استادمان‌: آية‌ الله‌ فقيد: فقيد العلم‌ و العرفان‌ علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ذكر شده‌ است‌ نقل‌ كنيم‌، و با بيان‌ آن‌ داستان‌ مطلب‌ را خاتمه‌ دهيم‌:

شايد قريب‌ به‌ پانزده‌ سال‌ قبل‌،[13] ايشان‌ نقل‌ كردند كه‌: چندي‌ پيش‌، روزي‌ سر تيپ‌ قريب‌ كه‌ به‌ نزد ما آمده‌ بود؛ بالمناسبة‌ قضيّه‌اي‌ را ذكر كرد، كه‌ بسيار مُعجب‌ و سُرور آور است‌.

او گفت‌: در سالي‌ كه‌ من‌ به‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ مشرّف‌ شدم‌، از طريق‌ شام‌، آن‌ هم‌ با كشيت‌ بود تا به‌ جدّه‌ رسيديم‌؛ كشتي‌ بيش‌ از يك‌ هفته‌ بر روي‌ آب‌ بود؛ و در آنجا رفقا و دوستان‌ من‌ كه‌ غالباً هم‌ طراز و رفيق‌ من‌ بودند؛ براي‌ ياد گرفتن‌ أعمال‌ و مناسك‌ حجّ، وقت‌ فارغ‌ و مكان‌ آرامي‌ را داشتند.

شيخي‌ در كشتي‌ بود كه‌ او هم‌ عازم‌ حجّ بود؛ تنها بود؛ و پيوسته‌ مراقب‌ و ساكت‌ و به‌ حال‌ خود مشغول‌.

ما روزهاي‌ اوّل‌ ساعتي‌ نزد او مي‌رفتيم‌؛ و از مسائل‌ مورد نياز مي‌پرسيديم‌؛ و در روزهاي‌ بعد بيشتر، تا جائيكه‌ از او تقاضا كرديم‌ كه‌: در نزد ما بيايد؛ و با ما هم‌ غذا شود؛ تا ما از وجود او بيشتر بهره‌مند گرديم‌؛ او هم‌ قبول‌ نمود؛ و نزد ما آمد؛ و در حقيقت‌ بر رفقاي‌ همسفري‌ ما يك‌ نفر اضافه‌ شد.

به‌ مدينۀ منورّه‌ رسيديم‌؛ و ديگر هر جا مي‌رفتيم‌، همه‌ با هم‌ بوديم‌؛ و شيخ‌ هم‌ با ما بود؛ و از وجود او بسيار بهره‌مند و خوشحال‌ بوديم‌؛ مردي‌ خليق‌ و آرام‌ و متفكّر و صبور و دانشمند بود.

يك‌ روز در معيّت‌ شيخ‌، همه‌ با هم‌ براي‌ ديدار كتابخانۀ معروف‌ مدينه‌ رفتيم‌؛ رئيس‌ و عالم‌ كتابخانه‌، پيرمردي‌ نابينا بود، كه‌ شيخ‌ و عالم‌ و وهّابي‌ مذهب‌ بود. ما همگي‌ نشستيم‌؛ و آن‌ عالم‌ سُنّي‌، با ما از هر جا سخن‌ مي‌گفت‌: و چون‌ فهميده‌ بود كه‌ ما ايراني‌ و جعفري‌ مذهب‌ هستيم‌، از هر طرف‌ در ردّ شيعه‌، و توبيخ‌، و توهين‌، و


ص 175

اهانت‌ و نسبت‌ شرك‌، و يهوديّت‌، و مجوسيّت‌، خودداري‌ نمي‌كرد. از اصول‌ گرفته‌ تا فروع‌ همه‌ را به‌ باد انتقاد گرفته‌ و با عصبانيّت‌ روايت‌ مي‌خواند، و توجيه‌ مي‌كرد. و آيات‌ قرآن‌ مي‌خواند، و معني‌ مي‌نمود، و همۀ مرا با آن��ا محكوم‌ نموده‌ و نتيجه‌ مي‌گرفت‌، كه‌ ما اصولاً مسلمان‌ نيستيم‌؛ و نماز نمي‌خوانيم‌، و روزه‌ نمي‌گيريم‌، و حجّ ما براي‌ تماشا و جهانگردي‌ است‌؛ نه‌ براي‌ عبادت‌، و ما كه‌ در نماز سر بر تربت‌ امام‌ حسين‌ ميگذاريم‌. اين‌ يك‌ نخو بت‌ پرستي‌ است‌؛ زيارت‌ اهل‌ قبور، و طواف‌ در دور مشاهد مشرّفه‌ و بوسيدن‌ ضريح‌ و درها، همه‌ و همه‌ مرده‌ پرستي‌ است‌ و شرك‌ است‌.

بازگشت به فهرست

وهابيّه‌ تنها معاني‌ ظاهري‌ آيات‌ قرآن‌ را مي‌فهمد

مي‌گفت‌: شيعه‌ قرآن‌ را نمي‌داند و نمي‌خواند؛ و معاني‌ را تأويل‌ مي‌كند؛ اين‌ خراب‌ كردن‌ قرآن‌ است‌؛ قرآن‌ را بايد روي‌ معناي‌ ظاهر معني‌ كرد؛ و اصولاً نبايد معني‌ كرد؛ و فقط‌ به‌ ظاهر بايد اكتفا نمود.

معناي‌ اللَهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الارْضِ (آيۀ 35 از سورۀ 24: نور) «خداوند نور آسمانها و زمين‌ است‌» مراد همين‌ نور ظاهري‌ است‌.

شيعه‌ مي‌گويد: و در تفسير خود مي‌نويسد: مراد از نور حقيقت‌ است‌؛ اين‌ تفسير به‌ رأي‌ و حرام‌ است‌.

شيعه‌ مي‌گويد مقصود اين‌ است‌ كه‌: خدا نور دهندۀ آسمانها و زمين‌ است‌؛ اين‌ خلاف‌ ظاهر است‌.

قرآن‌ صريحاً مي‌گويد: وَ جَاءَ رَبُّكَ «خدا مي‌آيد»؛ شيعه‌ مي‌گويد: منظور اين‌ است‌ كه‌ وَ جزاءَ أَمْرُ رَبُّكَ، «امر خدا مي‌آيد» اين‌ معني‌ غلط‌ است‌.

بالاخره‌ مدّتي‌ مفصّل‌، در اين‌ باره‌ بحث‌ كرد؛ و اين‌ شيخ‌ همراه‌ ما هم‌ ساكت‌ بود؛ و چيزي‌ نمي‌گفت‌.

ما هم‌ همه‌ كسل‌ شديم‌، و ناراحت‌ كه‌ چرا شيخ‌ ما جواب‌ نمي‌دهد ؟ اين‌ شيخ‌ ما كه‌ تا به‌ حال‌ اين‌ طور نبود؛ به‌ نظر ما مرد دانشمندي‌ بود، چرا اينجا محكوم‌ شد ؟ و حتّي‌ بعضي‌ از ما مي‌خواستيم‌ بر آن‌ شيخ‌ وهّابي‌ پرخاش‌ كنيم‌؛ و بگوئيم‌: اين‌ گفتار شما تهمت‌ است‌؛ و غلط‌ است‌. و آيۀ نور و جاء ربّك‌ را اين‌ طور معني‌ كردن‌، معنايش‌ جسميّت‌ خداست‌ و غلط‌ است‌، قرآن‌ را بايد از اهلش‌ آموخت‌، نه‌ از


ص 176

اجنبي‌، اهل‌ قرآن‌ رسول‌ الله‌ و اهل‌ بيت‌ او است‌، نه‌ افرادي‌ مانند شما كه‌ اين‌ طور تفسير مي‌كنند؛ و اين‌ گونه‌ مي‌فهمند.

ولي‌ اوّلا درست‌ به‌ زبان‌ عرب‌ وارد نبوديم‌، و ثانياً از شيخ‌ خودمان‌ كه‌ عالمي‌ جليل‌ و بزرگوار بود ملاحظه‌ مي‌كرديم‌. كه‌ با وجود او سخن‌ گفتن‌ ما غلط‌ است‌؛ و تصميم‌ گرفتيم‌ كه‌ چون‌ بيرون‌ آئيم‌؛ ديگر با شيخ‌ خودمان‌ رفاقت‌ نكنيم‌.

خلاصه‌ آن‌ شيخ‌ وهّابي‌، آن‌ قدر اطالة‌ سخن‌ داد تا خسته‌ شد، و دهانش‌ كف‌ كرده‌ بود و شيخ‌ ما هم‌ آرام‌ گوش‌ مي‌داد و حتّي‌ يك‌ جمله‌ هم‌ چيزي‌ نگفت‌.

در اين‌ حال‌ كه‌ او سخنانش‌ را به‌ پايان‌ رسانيد؛ شيخ‌ ما رو به‌ او كرد و گفت‌: لابد اين‌ همه‌ شما خود را عصباني‌ مي‌كنيد و زحمت‌ مي‌كشيد و از ساحت‌ قرآن‌ و پيغمبر اسلام‌ دفاع‌ مي‌كنيد، براي‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ در روز قيامت‌ به‌ خدمت‌ پيغمبر مشرّف‌ گرديد ! و او را زيارت‌ كنيد ! و اعمال‌ شما مقبول‌ و مشكور واقع‌ شود ؟!

شيخ‌ وهّابي‌ گفت‌: آري‌ ! آري‌ !

شيخ‌ ما گفت‌: ولي‌ من‌ متأسّفم‌ كه‌: شما روز قيامت‌، رسول‌ الله‌ را أبدا نخواهيد ديد !

شيخ‌ وهّابي‌ با حال‌ عصبانيّت‌ گفت‌: به‌ چه‌ جهت‌ ؟ به‌ چه‌ علّت‌ ؟

شيخ‌ ما گفت‌: براي‌ اين‌ كه‌ شما كور هستيد ! و طبق‌ گفتار قرآني‌ كه‌ خودتان‌ از آن‌ دفاع‌ مي‌كنيد، بنا بر تفسير و معنائي‌ كه‌ خودتان‌ مي‌فرمائيد: كسي‌ كه‌ در اين‌ جهان‌ كور باشد، در آن‌ جهان‌ هم‌ كور است‌ و گمراه‌ : وَ مَن‌ كَانَ فِي‌ هَذِهِ أعْمَي‌ فَهُوَ فِي‌ الاخِرَةِ أعْمَي‌ وَ أَضَلُّ سَبِيلاً. (آيۀ 72، از سورۀ 17: إسراء).

و خودتان‌ مي‌فرمائيد كه‌: وَ مَن‌ لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن‌ نُورٍ (آيۀ 40، از سورۀ 24: نور).

«و كسي‌ كه‌ خداوند براي‌ او اين‌ نور ظاهري‌ را قرار نداده‌ باشد؛ او هيچوقت‌ نور ندارد».

و بنابراين‌ شما كه‌ كوريد ! در آخرت‌ هم‌ كوريد و گمراه‌ ! و نور نداريد ! فلهذا پيغمبر خدا را أبداً نخواهيد ديد !


ص 177

اين‌ جمله‌ را شيخ‌ ما گفت‌ و ديگر چيزي‌ نگفت‌.

شيخ‌ وهّابي‌ چنان‌ مضطرب‌ و مشوّش‌ شد؛ و چنان‌ ناراحت‌ و بي‌تاب‌ شد كه‌ گوئي‌ مانند مرغ‌ سربريده‌اي‌ بر خود مي‌پيچيد، و ديگر چيزي‌ نگفت‌ و سكوت‌ محض‌ اختيار كرد، و هي‌ با خود غرّش‌ مي‌كرد و بدنش‌ را تكان‌ مي‌داد.

از اين‌ جملۀ شيخ‌ خودمان‌، ما آنقدر مسرور و مبتهج‌ شديم‌ كه‌ در پوست‌ نمي‌گنجيديم‌، برخاستيم‌ و برگشتيم‌ و در راه‌ دائماً شيخ‌ را مي‌بوسيديم‌؛ و بعضي‌ از دوستان‌ ما بي‌اختيار مي‌خواست‌ شيخ‌ را در حين‌ عبور از خيابان‌ و كوچه‌ در آغوش‌ بگيرد، و بغل‌ كند، و به‌ او گفتيم‌: تو از شدّت‌ سكوت‌ خود، ما را خسته‌ كردي‌ و گفتيم‌: مُفحم‌ و محكوم‌ شده‌اي‌ ! ولي‌ تنها و تنها فبط‌ با اين‌ يك‌ جمله‌ات‌، تمام‌ سخنان‌ طويل‌ و عريض‌ او را باطل‌ كردي‌. جَزاكَ اللهُ عَنِ الإسْلامِ وَالقُرانِ خَيراً.

اين‌ بود مختصري‌ راجع‌ به‌ مذهب‌ وهّابيّه‌.

بازگشت به فهرست

انحرافات‌ عقيدتي‌ شيخيّه‌

و امّا طائفه‌ شيخيّه‌: آنان‌ نهايت‌ سير انسان‌ را به‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ نمي‌دانند؛ و وصول‌ او را به‌ مقام‌ عزّ شامخ‌ حضرت‌ احديّت‌، و فناء و اندكاك‌ هستي‌ او را در ذات‌ او جلّ و عزّ، صريحاً انكار مي‌كنند.

فبناءً عليهذا، امكان‌ عرفان‌ الهي‌ و معرفت‌ ذات‌ حقّ را دربارۀ انسان‌ منكرند مي‌گويند.

نهايت‌ سير عرفاني‌ و كمالي‌ انسان‌ به‌ سوي‌ وليّ اعظم‌ است‌؛ كه‌ حجاب‌ اقرب‌ و واسطۀ فيض‌ است‌.

ايشان‌ مي‌گويند: ذات‌ اقدس‌ حقّ از هر اسم‌ و رسمي‌ بَريّ؛ و از هر صفتي‌ مُبَريّ است‌؛ بنابراين‌ اسماء و صفات‌ حقّ، عين‌ ذات‌ او نيستند، و در مرحلۀ پائين‌تر قرار دارند؛ و بالنّتيجه‌ ذات‌ حقّ فاقد هر صفتي‌ و هر اسمي‌ است‌.

حضرت‌ وليّ اعظم‌ و قطب‌ دائرۀ امكان‌: امام‌ زمان‌، اسم‌ خداست‌؛ و در رتبۀ پائين‌تر از ذات‌ حقّ است‌؛ و چون‌ سير به‌ سوي‌ ذات‌ كه‌ خارج‌ از هر اسم‌ و رسمي‌ است‌، و ازلي‌ و ابدي‌ است‌؛ و ما لا نهايَة‌ لَه‌ مي‌باشد محال‌ است‌؛ لذا غايت‌ سير انسان‌ به‌ سوي‌ اسم‌ اعظم‌ حقّ است‌، كه‌ همان‌ وليّ أعظم‌ است‌ كه‌ فاصلۀ بين‌ خداوند و بين‌ عالم‌ خلق‌ است‌.


ص 178

شيخيّه‌ مي‌گويند: چون‌ امام‌ زمان‌ فقط‌ مي‌تواند به‌ وصال‌ خدا نائل‌ آيد، و ما نيز بدون‌ واسطه‌ نمي‌توانيم‌ به‌ وصال‌ امام‌ زمان‌ نائل‌ آئيم‌؛ بايد واسطه‌ و ربطي‌ در بين‌ باشد كه‌ ما رابه‌ آن‌ حضرت‌ ربط‌ دهد؛ و آن‌ شيخ‌ است‌ كه‌ آن‌ را رُكن‌ رَابع‌ نامند؛ رُكن‌ اوّل‌، خداوند؛ و ركن‌ دوّم‌ پيامبر؛ و ركن‌ سوّم‌ امام‌؛ و ركن‌ چهرام‌ شيخ‌ است‌؛ پس‌ در غايت‌ و نهايت‌. سير ما به‌ فناي‌ در شيخ‌؛ و غايت‌ سير شيخ‌ فناي‌ در امام‌، و غايت‌ سير امام‌ فناي‌ در حقّ است‌؛ و اين‌ چهار ركن‌ لازم‌ است‌.

و فساد اين‌ گونه‌ عقيده‌ واضح‌ است‌ زيرا:

أوّلاً: آنكه‌ اگر صفات‌ و أسماء حقّ را از او جدا بدانيم‌؛ و ذات‌ را بدون‌ هيچ‌ گونه‌ اسم‌ و رسمي‌ بشناسيم‌؛ مرجع‌ اين‌ گفتار به‌ آن‌ است‌ كه‌: ذات‌ حضرت‌ حقّ فاقد حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ است‌؛ و بنابراين‌ يك‌ ذات‌ خشك‌ و مرده‌ و جاهل‌ است‌، و تَعَالَي‌ اللَهُ عَن‌ ذَلِك‌.

و ثانياً: آنكه‌ آيات‌ قرآن‌ و روايات‌ جميعاً، ما را به‌ ذات‌ حقّ دعوت‌ مي‌كند در سير و معرفت‌؛ و نهايت‌ سير و وصول‌ و عرفان‌ را، عرفان‌ و وصول‌ به‌ ذات‌ حقّ مي‌دانند، نه‌ وصول‌ و عرفان‌ به‌ وليِّ أعظم‌.

و ثالثاً: آنكه‌ چرا خود امام‌ و وليّ اعظم‌، امكان‌ عرفان‌ و وصول‌ به‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ را دارد، و ساير افراد بشر ندارند؛ اگر براي‌ او ممكن‌ استبراي‌ همه‌ ممكن‌، و اگر براي‌ غير او محال‌ است‌، چگونه‌ براي‌ او ممكن‌ شد ؟

شيخيّه‌ مي‌گويند: وليّ أعظم‌ نه‌ ممكن‌ است‌ و نه‌ واجب‌؛ مرتبه‌اي‌ است‌ بين‌ امكان‌ و وجوب‌.

پاسخ‌ آنكه‌: ما مرتبه‌اي‌ بين‌ امكان‌ و وجوب‌ را تعقّل‌ نميكنيم‌؛ همۀ مردم‌ ممكن‌ اند؛ و غايت‌ سير آنها فناء و اندكاك‌، در ذات‌ وَاجِبُ الوُجُود است‌.

بازگشت به فهرست

لازمۀ كلام‌ شيخيّه‌ وجود استقلالي‌ براي‌ امام‌ است‌

و رابعاً: بنا بر اين‌ گفتار: آنكه‌ وليّ أعظم‌ بايد وجود استقلالي‌ داشته‌ باشد، تا فناي‌ موجودات‌ كه‌ داراي‌ اسم‌ و رسم‌ هستند، در آن‌ تحقّق‌ گيرد؛ نه‌ تَبَعَي‌ و ظِلّي‌ و مِرآتي‌، وگرنه‌ بايد مقصد، ذات‌ حقّ باشد و در اين‌ فرض‌ لازمه‌اش‌ شركت‌ و ثنويت‌ و تفويض‌ و تولّد است‌ وَ تَعَالَي‌ اللهُ عَن‌ ذَلِك‌.

و بالاخره‌ اين‌ طايفه‌ ندانسته‌اند كه‌: ولايت‌ در هر موجودي‌ هستن‌؛ و آن‌ عبارت‌ است‌


ص 179

از ارتفاع‌ فاصله‌ و حجاب‌ بين‌ آن‌ موجود و ذات‌ حقّ، و اين‌ ولايت‌ در خداوند اصلي‌ است‌ و در همۀ موجودات‌ تَبَعي‌ و ظِلّي‌ و مِرآئي‌.

قرآن‌ كريم‌، همۀ موجودات‌ را آيه‌ و آئينه‌ مي‌داند، و روايات‌ نيز به‌ هيچ‌ وجه‌ مقامي‌ براي‌ امامان‌ به‌ عنوان‌ استقلال‌ نمي‌پذيرد، و آن‌ را تفويض‌ و غلط‌ مي‌داند؛ بلكه‌ هر مقام‌ و هر درجه‌ و كمالي‌ را كه‌ دارند از خداست‌؛ و با خداست‌؛ و مال‌ خداست‌؛ آنان‌ نماينده‌ و ظهور دهنده‌ هستند و بس‌.

آنان‌، راه‌ و صراط‌، و پل‌ هدايت‌ تكويني‌ و تشريعي‌، براي‌ وصول‌ به‌ مقام‌ عزّ شامخ‌ حضرت‌ حقّاند جَلَّ و عِزَّ.

مقصد و مقصود خداست‌؛ ذات‌ اقدس‌ او و اسمآئ و صفات‌ او؛ و امامان‌ واسطۀ فيض‌ و رحمت‌اند در دو قوس‌ نزول‌ و صعود.

و بنابراين‌ وجود حضرت‌ بقيّة‌ الله‌ أرواحناه‌ فداه‌، مرآئيّت‌ و آيتيّت‌ دارد، براي‌ وجود حضرت‌ اقدس‌ حقّ تعالي‌؛ و بنابراين‌ شناخت‌ و معرفت‌ به‌ آن‌ حضرت‌ نيز بايد به‌ عنوان‌ آيتيّت‌ و مرآتيّت‌ شناخت‌ حضرت‌ حقّ تعالي‌ بوده‌ باشد.

و به‌ لسان‌ عليم‌، وجود آن‌ حضرت‌ نسبت‌ به‌ وجود حضرت‌ حقّ، معناي‌ حرفي‌ است‌، نسبت‌ به‌ معناي‌ اسمي‌.

و عليهذا راه‌ و جادّه‌ و طريق‌ سير به‌ سوي‌ خداوند متعال‌، آن‌ حضرت‌ است‌، ولي‌ مقصد و مقصود خود خداوند است‌ تبارك‌ و تعالي‌. و معلوم‌ است‌ كه‌ اگر ما طريق‌ را مقصد بپنداريم‌، چقدر اشتباه‌ كرده‌ايم‌.

بايد به‌ سوي‌ خدا رفت‌، و لقاي‌ خدا، و وصول‌ به‌ خدا، و عرفان‌ به‌ خدا، و فناء و اندكاك‌ در ذات‌ خدا را مقصد و مطلوب‌ قرار داد؛ غاية‌ الامر چون‌ اين‌ مقصد، بدون‌ اين‌ راه‌ طي‌ نمي‌شود، و اين‌ مطلوب‌، بدون‌ اين‌ طريق‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد؛ براي‌ وصول‌ به‌ مقصد و مطلوب‌، بايد پا در اين‌ طريق‌ نهاد.

چون‌ نمي‌توانيم‌ خورشيد را بدون‌ آيئنه‌ ببينيم‌، بايد جمال‌ آن‌ را در آب‌ و يا در آئينه‌ ببينيم‌.

آئينه‌ و مرآت‌ نسبت‌ به‌ خورشيد، معناي‌ حرفي‌ دارد؛ خودنما نيست‌، بلكه‌ خورشيد نما است‌.


ص 180

نه‌ مي‌توانيم‌ از نظر به‌ خورشيد، و انوار، و حرارت‌، و لَمَعان‌ آن‌ دست‌ بشوئيم‌، زيرا كه‌ حيات‌ بخش‌ است‌؛ و نه‌ مي‌توانيم‌ در آئينه‌ به‌ نحو استقلال‌ بنگريم‌، زيرا كه‌ در اين‌ صورت‌ نمايندۀ خورشيد نيست‌. خورشيد نما نيست‌؛ چهرۀ آن‌ را در خود منعكس‌ نمي‌كند؛ آئينه‌ در اين‌ حال‌ خودنماست‌؛ شيشه‌ است‌؛ صيقل‌ است‌؛ و در حقيقت‌ عنوان‌ آئينه‌ بودن‌ را ندارد.

امّا اگر در آئينه‌ و آب‌ به‌ نحو نمايندگي‌ و مرآئي‌ نظر كرديم‌، ديگر آن‌ را نمي‌بينيم‌، بلكه‌ خورشيد را در آن‌ مي‌بينيم‌؛ پس‌ بايد حتماً در آئينه‌ بنگريم‌، تا خورشيد را ببينيم‌، راهي‌ غير از اين‌ نداريم‌، و به‌ عبارت‌ عليم‌: آئينه‌ مَا بِهِ يُنظَرُ است‌ نه‌ مَا فِيِهِ يُنظَرُ

يعني‌ با او مي‌نگرند؛ نه‌ در او مي‌نگردند.

وجود مقدّس‌ حضرت‌ بقيّه‌ الله‌ عجّل‌ الله‌ تعالي‌ فرجه‌، آئينۀ تمام‌ نماي‌ حقّ است‌؛ بايد در آئينه‌ حقّ را ديد، نه‌ خود آن‌ را؛ چون‌ خودي‌ ندارد؛ و نمي‌توان‌ بدون‌ آئينه‌، حق‌ را ديد، چون‌ بدون‌ آئينه‌، حق‌ قابل‌ ديدن‌ نيست‌.

و بنابراين‌، حتماً بايد حق‌ را از راه‌ و از طريق‌ و از آئينه‌ و آيۀ آن‌ وَلِيّ اعظم‌ جُست‌، و به‌ سوي‌ او در تكاپو بود.

در دعاها و مناجات‌ها، مخاطب‌ خداست‌، از راه‌ آن‌ حضرت‌، و از سبيل‌ و صراط‌ آن‌ حضرت‌؛ و لهذا اگر به‌ خود آن‌ حضرت‌ هم‌ عرض‌ حاجت‌ كنيم‌، و او را مخاطب‌ قرار دهيم‌؛ بايد متوجّه‌ باشيم‌ كه‌، عنوان‌ استقلال‌ به‌ خود نگيرد، و جامۀ استقلال‌ به‌ خود نپوشد، بلكه‌ عنوان‌ وساطت‌ و مرآئيّت‌ و آيتيّت‌ پيوسته‌ در ذهن‌ و در مدّ نظر باشد، و در حقيقت‌ باز هم‌ خداوند را مخاطب‌ قرار داده‌ايم‌، چون‌ آئينه‌ و مرآت‌، بِما هُوَ مِرآة‌ قابل‌ نظر استقلالي‌ نيست‌؛ بلكه‌ نظر تَبَعي‌ است‌؛ و نظر استقلالي‌ به‌ همان‌ صورت‌ منعكس‌ در آن‌ بازگشت‌ مي‌كند.

اين‌ مسأله‌ از مهمترين‌ مسائل‌ باب‌ عرفان‌ و توحيد است‌ كه‌: كَثَرات‌ اين‌ عالم‌،تنافي‌ با وحدت‌ ذات‌ حقّ ندارند، زيرا وحدت‌ اصلي‌، و كَثَرات‌ تَبَعي‌ و ظِلّي‌ و مرآتي‌ است‌؛ و مسألۀ ولايت‌ ب��‌ خوبي‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ حقيقت‌ ولايت‌ همان‌ حقيقت‌ توحيد است‌؛ و قدرت‌ و عظمت‌ و علم‌ و احاطۀ امام‌، عين‌ قدرت‌ و عظمت‌ و علم‌ و


ص 181

احاطۀ حقّ است‌ تبارك‌ و تعالي‌. دوئيّتي‌ در بين‌ نيست‌؛ و إثنيّتي‌ وجود ندارد.

بلكه‌ خواستن‌ از خدا بدون‌ عنوان‌ و ساطت‌ و مرآئيّت‌ امام‌ معني‌ ندارد؛ و خواستن‌ از امام‌ مستقلاً بدون‌ عنوان‌ وساطت‌ و مرائيّت‌ براي‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ نيز معني‌ ندارد.

و در حقيقت‌ خواستن‌ از امام‌ و خواستن‌ از خدا يك‌ چيز است‌؛ نه‌ تنها يك‌ چيز در لفظ‌ و عبارت‌، و از لحاظ‌ ادبيّت‌ و بيان‌؛ بلكه‌ از لحاظ‌ حقيقت‌ و متن‌ واقع‌؛ چون‌ غير از خدا چيزي‌ نيست‌.

تَبَارَك‌ اسْمُ رَبَّكَ ذِي‌ الْجَلَـٰلِ وَ الإكْرَامِ (آيۀ 78، از سورۀ 55: رحمن‌).

اين‌ دو طائفه‌ ( وَهّابيّه‌ و شيخيّه‌» هر دو به‌ خطا رفته‌اند، زيرا اگر از ممكنات‌ چه‌ مادّي‌ و چه‌ مجرّد، عنوان‌ مرآئيّت‌ را برداريم‌؛ و چه‌ به‌ آنها عنوان‌ استقلال‌ بدهيم‌، هر دو غلط‌ است‌؛ و صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ نه‌ اين‌ است‌ و نه‌ آن‌؛ بلكه‌ موجودات‌ داراي‌ اثر حقّ هستند؛ و صاحب‌ صفات‌ حقّ هستند و مَظاهر و مَجالي‌ ذات‌ و أسماء حسني‌ و صفات‌ عُلياي‌ او مي‌باشند.

مذهب‌ وهابيّه‌ به‌ جبر؛ و مذهب‌ شيخيّه‌ به‌ تفويض‌ گرايش‌ دارد؛ و هر دو غلط‌ است‌ بَلْ امرٌ بين‌ الامرَينِ وَ مَنزلَةٌ بينَ المنزِلَتين‌ ؛ و آن‌ طلوع‌ نور ذات‌ اقدس‌ حقّ است‌ در كثرات‌ مادّيّه‌ و مجرّده‌.

مذهب‌ وهّابيّه‌ انكار قدرت‌ و علم‌ حقّ را در موجودات‌ مي‌كند؛ و مذهب‌ شيخيّه‌ انكار قدرت‌ و علم‌ حقّ را در ذات‌ خود حقّ، پس‌ هر كدام‌ از اين‌ دو مذهب‌ به‌ تعطيل‌ گرويده‌اند، و اين‌ هر دو غلط‌ است‌.

بازگشت به فهرست

غايت‌ عشق‌ به‌ حضرت‌ ولي‌ عصر، معرفت‌ به‌ حقيقت‌ آن‌ حضرت‌ است‌ نه‌ تشرّف‌ به‌ حضور مادّي‌ ايشان‌

وجود حضرت‌ حجّة‌ ابن‌ الحسن‌ ارواحنا فداه‌ ظهور أتمّ حقّ و مَجلاي‌ أكمل‌ ذات‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ است‌؛ مقصد خداصت‌ و آن‌ حضرت‌ رهبر و رهنماست‌؛ و ما اگر در توسّلاتمان‌ به‌ آن‌ حضرت‌ مستقلاً نظر كنيم‌، و لقاء و ديدار او را مستقلاً بخواهيم‌، نه‌ به‌ فيض‌ او وائل‌ مي‌شويم‌؛ و نه‌ به‌ لقاء خدا و زيارت‌ حضرت‌ محبوب‌.

امّا به‌ فيض‌ او نمي‌رسيم‌؛ چون‌ وجودش‌ استقلالي‌ نيست‌، و ما به‌ دنبال‌ وجود استقلالي‌ رفته‌ايم‌؛ و امّا به‌ لقاء خدا نمي‌رسيم‌؛ چون‌ به‌ دنبال‌ خدا نرفته‌ايم‌؛ و در آن‌ حضرت‌ خدا را نديده‌ايم‌.


ص 182

و لهذا اكثر افرادي‌ كه‌ در عشق‌ حضرت‌ وليّ عصر مي‌سوزند؛ و اگر هم‌ موفّق‌ به‌ زيارت‌ شوند، باز هم‌ از مقاصد دَنيّه‌ و جزئيّه‌؛ و حوائج‌ ماديّه‌ و معنويّه‌ تجاوز نمي‌كنند؛ روي‌ اين‌ اصل‌ است‌ كه‌ با آن‌ حضرت‌ را مرآت‌ و آيۀ حقّ نپنداشته‌اند؛ و گرنه‌ به‌ مجرّد ديدن‌ بايد خدا را ببينند؛ و از وصال‌ آن‌ حضرت‌ به‌ وصال‌ حقّ نائل‌ آيند؛ نه‌ آنكه‌ باز خود آن‌ حضرت‌ حجابي‌ بين‌ آنان‌؛ و بين‌ حقّ شود؛ و از او تقاضاي‌ حاجات‌ دنيويّه‌، و آمرزش‌ گناهان‌، و اصلاح‌ امور را تمنّي‌ نمايند.

چه‌ بسياري‌ از افراد كه‌ به‌ محضرش‌ مشرّف‌ شده‌اند؛ و آن‌ حضرت‌ را هم‌ شناخته‌اند، ولي‌ از عرض‌ اين‌ گونه‌ حاجات‌ احتراز نكرده‌؛ و همين‌ چيزها را خواسته‌اند.

پس‌ در حقيقت‌ نشناخته‌اند زيرا معرفت‌ به‌ او معرفت‌ به‌ خداست‌؛ مَن‌ عَرَفَكُم‌ فَقَدْ عَرَفَ اللهَ.

هر كس‌ بخواهد خدمت‌ او برسد، بايد تزكيۀ نفس‌ كند؛ و به‌ تطهير سِرّ و اندرون‌ خود اشتغال‌ ورزد؛ و در اين‌ صورت‌ به‌ لقاي‌ خدا مي‌رسد؛ كه‌ لازمه‌اش‌ لقاي‌ آن‌ حضرت‌ است‌؛ و به‌ لقاي‌ آن‌ حضرت‌ مي‌رسد كه‌ بالملازمه‌ لقاي‌ خدا را يافته‌ است‌، گرچه‌ در عالم‌ طبيعت‌ و خارج‌، مشرّف‌ به‌ شرف‌ حضور بدن‌ عنصري‌ آن‌ حضرت‌ نشده‌ باشد.

پس‌ عمدۀ كار معرفت‌ به‌ حقيقت‌ آن‌ حضرت‌ است‌، نه‌ تشرّف‌ به‌ حضور بدن‌ مادّي‌ و طبيعي‌. از تشرّف‌ به‌ حضور مادّي‌ و طبيعي‌ فقط‌ به‌ همين‌ مقدار بهره‌ مي‌گيرد؛ ولي‌ از تشرّف‌ به‌ حضور حقيقت‌ و ولايت‌ آن‌ حضرت‌، سرّش‌ پاك‌ مي‌شود؛ و به‌ لقاء حضرت‌ محبوب‌؛ خداوند متعال‌ فائر مي‌گردد.

لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَـٰمِلُونَ. (آيۀ 61، از سورۀ 37: صافّات‌).

علاّمۀ بحرالعلوم‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌، عمري‌ را در مجاهدۀ با نفس‌ امّاره‌ و تزكيۀ سرّ و تطهير نفس‌، براي‌ عرفان‌ الهي‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ معرفت‌ و فناء و اندكاك‌ در ذات‌ حضرت‌ حقّ به‌ سر آورد؛ و از رسالۀ سير و سلوك‌ او مقام‌ او در مراحل‌ و منزال‌ عرفان‌ مشهود است‌؛ او كه‌ به‌ خدمتش‌ مشرّف‌ مي‌گفت‌ با اين‌ ديده‌ بود؛ با ديدۀ حقّ بين‌؛ نه‌ با ديدۀ خود بين‌.

حق‌ بين‌ نظري‌ بايد تا روي‌ تو را بيند چشمي‌ كه‌ بود خود بين‌ كي‌ روي‌ تو را بيند؟


ص 183

از آن‌ مرحوم‌ حكايت‌ كرده‌اند كه‌ روزي‌ چون‌ اذن‌ دخول‌ براي‌ تشرّف‌ به‌ حرم‌ مبارك‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ را خونده‌؛ همين‌ كه‌ مي‌خواست‌ داخل‌ شود ايستاد؛ و خيره‌ به‌ گوشۀ حرم‌ مطهّر مي‌نگريست‌؛ و مدّتي‌ به‌ همين‌ منوال‌ بود و با خود اين‌ بيت‌ را زمزمه‌ مي‌كرد:

چه‌ خوش‌ است‌ صوت‌ قرآن‌ ز تو دلربا شنيدن‌ به‌ رُخَت‌ نظاره‌ كردن‌ سخن‌ خدا شنيدن‌

بعداً از علّت‌ توقّفش‌ پرسيدند، در پاسخ‌ گفت‌: حضرت‌ مهدي‌ عجّل‌ الله‌ تعالي‌ فرجه‌ در زاويۀ حرم‌ مطهّر نشسته‌ بودند؛ و مشغول‌ تلاوت‌ قرآن‌ بودند. اين‌ است‌ معناي‌ وصول‌؛ و اين‌ است‌ حقيقت‌ آيتيّت‌ و مرآتيّت‌.

و ما بايد در اعتقاداتمان‌ درست‌ بكوشيم‌؛ و به‌ وجه‌ احسن‌ بر پايۀ اصالت‌ واقع‌ پايه‌گذاري‌ كنيم‌.

وَهَّابيّه‌ و شيخيّه‌ هر دو براساس‌ تفكّر غلط‌: فتنه‌ها بر پا كردند، و خون‌ها ريخته‌ شد، و مسلمان‌ها كشته‌ شدند. محمّد بن‌ عبدالوهّاب‌ بر اساس‌ نيّات‌ و رويّۀ ابن‌ تيميّه‌، كه‌ او نيز مشتاق‌ و والِهِ ابن‌ تُومَرْت‌ مدّعي‌ مهدويّت‌ در شمال‌ آفريقا شده‌، و قسمتي‌ از اسپانيا و الجزائر و مراكش‌ و تونس‌ را در مدّت‌ دويست‌ سال‌ به‌ تصرّف‌ درآورده‌ بودند، و او را مَهْديٌ المُوحّدين‌ مي‌خواندند، دعوت‌ خود را شروع‌ كرد، و با محمّد سُعُود همدست‌ و همداستان‌ شد، و شمشير آنها و پيروان‌ آنها از خون‌ مي‌چكيد. از هر كجا گذشتند خون‌ ريختند، همۀ مسلمين‌ را كافر دانستند، و هر كس‌ مطيع‌ و منقاد آنان‌ نبود، كافر بود و كشته‌ مي‌شد. حقّا فتنۀ وهّابيّه‌ فتنۀ بزرگ‌ و عجيبي‌ بود كه‌ هنوز عالم‌ اسلام‌، خسارات‌ آن‌ را جبران‌ نكرده‌ است‌.

شيح‌ أحمد أحسائي‌ فلسفه‌ نخوانده‌ بود، و به‌ علوم‌ عقليّه‌ آشنائي‌ نداشت‌، و خواست‌ از حكمت‌ متعاليه‌ و عرفان‌ اسلام‌ مطّلع‌ شود، خود به‌ خود بدون‌ استاد به‌ مطالعه‌ پرداخت‌؛ و نه‌ عرفان‌ را مسّ كرد و نه‌ حكمت‌ را لمس‌ نمود. و خود براي‌ خود، خود را مجت��د در اين‌ فنّ دانست‌؛ و پايه‌گذار عقائدي‌ شد؛ و به‌ بزرگان‌ از حكماء اسلام‌ همچون‌ مولي‌ صدرا شيرازي‌، و عرفاء اسلام‌ همچون‌ محيي‌ الدّين‌ عربي‌، و حتّي‌ به‌ بعضي‌ از كساني‌ كه‌ مقام‌ جامعيّت‌ در تفسير و حديث‌ نيز داشتند، همچون‌ ملاّ محسن‌ فيض‌ كاشاني‌، در كتب‌ خود ناسزا گفت‌ و نسبت‌هاي‌ ناروا داد.


ص 184

محيي‌ الدّين‌ عربي‌ را مُميت‌ الّدين‌، و «فتوحات‌» وي‌ را حُتوفات‌ گفت‌ و او را كافر و ملحد گفت‌ و عبارات‌ او را مُزخرفات‌ شمرد؛ و فَيض‌ را اهل‌ غَي‌ و ضلال‌ دانست‌ و بجاي‌ ملاّ محسن‌ به‌ او لقب‌ ملاّ مسيي‌ داد، و آنان‌ را مخالف‌ طريقۀ اهل‌ بيت‌ و اهل‌ عصمت‌ كه‌ أذَهب‌ اللَهُ عَنهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُم‌ تَطْهِيرا پنداشت‌؛ و خود را اهل‌ كشف‌ و شهود و معاينه‌ و موافق‌ طريقۀ اهل‌ بيت‌ و عصمت‌ انگاشت‌، [1] و در اين‌ نسبت‌هاي‌ غير صحيحه‌ به‌ مطالبي‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ هر شخص‌ معقول‌ خواند و وارد در علوم‌ الهي‌ مي‌فهمد كه‌ او مطلب‌ را نفهميده‌ و دريافت‌ نكرده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

كج‌ فكري‌ شيخ‌ احمد أحسائي‌ بنيادگزار طايفه‌ شيخيّه‌

شيخ‌ احمد احسائي‌ بنيادگزار طائفۀ شَيخيّه‌ و معلّم‌ و مربّي‌ سيّد كاظم‌ جيلاني‌ رشتي‌، و او معلّم‌ و مربّي‌ سيّد علي‌ محمّد باب‌ بنيادگزار طائفۀ بابيّه‌ و بالاخره‌ بهائيّه‌ مي‌باشد. [2]

و ادّعاي‌ مهدويّت‌ و اُلوهيّت‌ پيروان‌ آنها؛ و ايجاد فتنه‌ و آشوب‌ و بَلواي‌ و ريختن‌ خون‌ها و فساد و منكرات‌ آنان‌ هنوز آثارش‌ باقي‌ است‌.

شيخ‌ احمد مردي‌ زاهد بود؛ و همين‌ زهدش‌ موجب‌ خلط‌ و اشتباه‌ بر بعضي‌ شد؛ و ندانستند زهد كدام‌ است‌ ؟ و عرفان‌ كدام‌ ؟ و لذا در تعريف‌ و تمجيد او در وهلۀ اوّل‌ مبالغه‌ كردند؛ و سپس‌ در مقام‌ برگشت‌ و نسخ‌ گفتار سابق‌ و عذرخواهي‌ برآمدند.

صاحب‌ «روضات‌ الجنّات‌» در ترجمۀ خود ايشان‌ مي‌گويد: تَرجُمَانُ الحُكَمَاءِ المُتَألِّهِينَ وَ لِسَانُ العُرَفَاءِ وَالمُتَكِّلِمِينَ. و بعد از تمجيد و تحسين‌ فراواني‌ [3] در ترجمۀ حافظ‌ رَجَب‌ بُرْسِي‌ در ضمن‌ شروع‌ مي‌كند به‌ انتقاد و تعييب‌ و تعيير و تقبيح‌ دربارۀ شيخ‌ تا به‌ حدّي‌ كه‌ مي‌گويد: وَ لَا يَدْهَبْ عَلَيْكَ غِبَّ مَا ذَكَرْتُهُ لَكَ أنَّ مَنْزِلَةَ ذَلِكَ الشَّيْخِ المُقَدَّمِ مِن‌ هَذِهِ المُقَلَّدَةِ الغَاوِيَةِ إنَّمَا هِيَ مَنْزِلَةُ العُلُوجِ الثَّلَاثَةِ الَّذينَ ادَّعَوا النَّصْرَانِيَّةَ وَأفْسَدُوهَا


ص 185

بِإظْهَارِهِمُ البِدَعَ الثَّلَثَ مِن‌ بَعْدِ أنْ عُرِجَ بَيْنَهُمْ المَسْيحِ عِيسَي‌ بْنِ مَرْيَمَ عليه‌ السّلام‌. [4]

«يعني‌ به‌ پيرو آنچه‌ را من‌ براي‌ تو ذكر كردم‌، هيچگاه‌ از خاطرت‌ دور مدار، كه‌ منزله‌ و مكانت‌ اين‌ شيخ‌ نسبت‌ به‌ پيروان‌ گمراه‌ او، به‌ منزلۀ علوج‌ سه‌ گانه‌ است‌، كه‌ ادّعاي‌ نصرانيّت‌ كرده‌؛ و بواسطۀ اظهار بدعت‌هاي‌ سه‌ گانه‌اي‌ را كه‌ نهادند، دين‌ مسيح‌ را بعد از عروج‌ آن‌ حضرت‌ به‌ آسمان‌ خراب‌ كردند و فاسد نمودند.

و طائفۀ شيخيّۀ پُشتِ سَريِّه‌ را، گمراه‌، و در قبال‌ آنان‌، مخالفين‌ آنان‌ را كه‌ به‌ بالا سريّه‌ معروفند [5] اهل‌ استقامت‌ مي‌شمرد؛ و بعد شرح‌ مُشبعي‌ راجع‌ به‌ فتنۀ بابيّه‌ بيان‌ مي‌كند. [6]

باري‌ اين‌ دو طائفۀ مشخّص‌ از اسلام‌ جدا شدند؛ وَهَابيّة‌ و بَهَائِيّه‌، و همچنانكه‌ ما نمي‌توانيم‌ بهائيّه‌ را از فِرَق‌ شيعه‌ بدانيم‌؛ همچنين‌ نمي‌توانيم‌ وَهَابِيّه‌ را از فرق‌ عامّه‌ بدانيم‌؛ زيرا كه‌ با عامّه‌ مخالفند؛ و عامّه‌ نيز آنان‌ را از خود جدا و مجزّي‌ مي‌دانند. هَدم‌ قبور أئمّۀ طاهرين‌ از روشن‌ترين‌ موارد مخالفت‌ آنها با اسلام‌ است‌. بسياري‌ از افرادي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ حمايت‌ از مكتب‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ عليهم‌ السّلام‌ با عرفان‌ و حكمت‌ متعاليه‌ مخالفت‌ مي‌كنند؛ و مكتب‌ اهل‌ بيت‌ را جدا مي‌دانند؛ از همين‌ قبيل‌ مردم‌ كوتاه‌ نظر و كوتاه‌ فكري‌ هستند كه‌ بر اساس‌ مشرب‌ أخباريّين‌، به‌ ظواهر أخبار بدون‌ درايت‌ و دقّت‌ كافي‌ در محتوي‌ و مغزاي‌ آنها مي‌خواهند از علوم‌ آل‌ محمّد سير و سيراب‌ شوند وَ هَيْهَاتَ وَ أنِّي‌ لَهُمْ ذَلِكَ ؟

مگر علوم‌ آل‌ محمّد براي‌ غير عقلاء وارد شده‌ است‌. كه‌ براي‌ فهم‌ و ادراك‌ آن‌ نياز به‌ مسائل‌ عقلي‌ و معقولي‌ نداشته‌ باشيم‌ ؟ نه‌ چنين‌ نيست‌. بلكه‌ آنان‌ كه‌ منبع‌ عقل‌ و درايتند، بياناتي‌ دارند كه‌ بدون‌ آشنائي‌ با علوم‌ عقليّه‌ و مقدّمات‌ برهانيّه‌ بهره‌برداري‌ از آنها غير ممكن‌ است‌؛ و حديثي‌ و روايتي‌ را از روي‌ ظاهر معني‌ كردن‌، غير از فهم‌ و


ص 186

درايت‌ حقيقت‌ آن‌ است‌. و اين‌ مساكين‌ چنيني‌ مي‌پندارند كه‌ با معني‌ كردن‌ عبارت‌، حديث‌ را فهميده‌اند و مي‌گويند: مگر اصحاب‌ أئمّه‌ فلسفه‌ خوانده‌ بودند ؟

آري‌ افراد متكلّمي‌ همانند هِشامِ بن‌ حَكَم‌ و محَمَد بن‌ نُعْمَان‌ أحوَل‌: مؤمن‌ الطّاق‌ و غيرهِما به‌ علوم‌ عقليّه‌ آشنائي‌ كامل‌ داشته‌؛ و به‌ اصطلاحات‌ آن‌ روز به‌ تمام‌ معني‌ الكلمة‌ وارد بوده‌اند.

بازگشت به فهرست

واقعيّت‌ تشيّع‌ مبني‌ بر درايت‌ است‌ نه‌ مجرّد روايت‌

مرحوم‌ علاّمۀ اميني‌ در كتاب‌ شريف‌ «الغدير» گويد: در كتاب‌ زَيْد زَرَّادْ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفتند:

يَا بُنَيَّ اعْرِف‌ مَنَازِلَ شِيعَةِ عَلِيٍّ عَلَي‌ قَدْر روَايَتِهِم‌ وَ مَعْرِفَتِهِمْ،فإنَّ المَعْرِفَةَ هيَ الدِّرَايَةُ للرَّوايَةِ؛ وَ بِالدِّراياتِ للرِّواياتِ يَعْلُو المُؤمِنُ إلَي‌ أقْصَي‌ دَرَجَةِ الإيمَانِ.

«اي‌ نور ديدۀ من‌ ! مقدار مراتب‌ و درجات‌ شيعيان‌ عليّ را بر اساس‌ مقدار روايت‌ آنها و مقدار درايت‌ و فهم‌ آنها بشناس‌ ! چون‌ معرفت‌، مجرّد روايت‌ خواندن‌ نيست‌؛ بلكه‌ معرفت‌، فهميدن‌ و ادراك‌ كردنِ روايت‌ است‌؛ و بواسطۀ فهميدن‌ و پي‌ به‌ معاني‌ واقعي‌ روايات‌ بردن‌، مؤمن‌ به‌ بلندترين‌ قلّه‌ از درجات‌ ايمان‌ صعود مي‌كند».

إنِّي‌ نَظَرْتُ فِي‌ كِتابِ عَليُّ عليه‌ السّلام‌ فَوَجَدتُ فِيهِ: إنَّ زِنَةَ كُلِّ امْرِيُّ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتَهُ؛ إنَّ اللَهَ يُحَاسِبُ العِبَادَ عَلَي‌ قَدْرِ مَآ آتَاهُمْ مِنَ العُقُولِ.

«من‌ در كتاب‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ نظر كردم‌؛ و در آن‌ چنين‌ يافتم‌ كه‌: ميزان‌ و اندازۀ هر مردي‌ به‌ اندازه‌ معرفت‌ اوست‌، خداوند، بندگان‌ خود را بر ميزان‌ همان‌ مقدار از عقل‌هايي‌ كه‌ به‌ آنان‌ داده‌ است‌ محاسبه‌ مي‌نمايد».

و در كتاب‌ «غيبت‌ نعماني‌» ص‌ 70 در ضمن‌ حديثي‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آمدها ست‌ كه‌:

خَبَرٌ تَدريهِ خَيْرٌ مِن‌ عَشَرٍ تَرْوِيهِ؛ إنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةٍ وَ لِكُلِّ صَوَابٍ نُوراً.

«يك‌ چيزي‌ را كه‌ تو بفهمي‌ و به‌ معناي‌ حقيقي‌ آن‌ برسي‌ و درايت‌ كني‌، بهتر است‌ از ده‌ چيزي‌ كه‌ روايت‌ كني‌. بدرستي‌ كه‌ از براي‌ هر مطلب‌ حقّي‌، حقيقت‌ و واقعيّتي‌ است‌؛ و از براي‌ هر چيز راست‌ و استواري‌ نوري‌ است‌».

و دركتاب‌ «كشف‌ الغمّة‌» شعراني‌ ج‌ 1، ص‌ 40 آمده‌ است‌ كه‌:

كَانَ عَلِيُّ بنُ أبِيطالبٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ يَقُولُ: كُونُوا لِلْعِلْمِ وُعَاةً ! وَ لَا تَكُونُوا لَهُ رُوَاةً.


ص 187

«حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ أفضل‌ السلام‌ و الصّلوة‌ عادتشان‌ اين‌ بود كه‌ مي‌فرمودند: شما پيوسته‌ گنجينه‌هاي‌ دانش‌ و در بردارندۀ علم‌ باشيد؛ و فقط‌ روايت‌ كننده‌ و تحويل‌ دهندۀ علم‌ را به‌ ديگران‌ نباشيد.»[7]

آنچه‌ تاريخ‌ فلسفه‌ به‌ ياد دارد: تمام‌ حكماء يا قائل‌ به‌ أصالت‌ الوجود شده‌اند و يا قائل‌ به‌ أصالت‌ الماهيّة‌؛ زيرا هر كدام‌ از اين‌ دو مذهب‌ مخالفاني‌ دارد؛ و هر كدام‌ بر نفع‌ خود بر عليه‌ ديگري‌ دلائلي‌ را اقامه‌ مي‌كنند؛ گرچه‌ امروز بحمدالله‌ والمنّة‌ أصالة‌ الوجود أظهر من‌ الشَّمس‌ است‌؛ ولي‌ شيخ‌ أحمداحسائي‌ كه‌ خود به‌ مطالعۀ حكمت‌ پرداخته‌ بود؛ و در اين‌ مسأله‌ دچار اشكال‌ و شبهات‌ قويّ طرفين‌ شد، گفت‌: چه‌ اشكال‌ دارد كه‌ هم‌ اصالت‌ الوجود صحيح‌ باشد، و هم‌ اصالت‌ الماهيّة‌؛ يعني‌ در عالم‌ دو اصل‌ وجود و ماهيّت‌ داراي‌ اصالت‌ و واقعيّت‌ باشند؛ و اين‌ كلام‌ در نزد فلاسفه‌ آن‌ قدر سخيف‌ است‌؛ و بلكه‌ در نزد هر شخص‌ عاقل‌؛ و بكله‌ هر شخص‌ مجنون‌؛ و بلكه‌ در نزد هر حيواني‌ علف‌ خوار ـ زيرا كه‌ گوسپند يك‌ دسته‌ علف‌ را يك‌ چيز مي‌بيند نه‌ دو چيز ـ كه‌ اصلاً قابل‌ ذكر نيست‌.

آن‌ وقت‌ با اين‌ طرز تفكّر قلم‌ و بيان‌ خود را گسترش‌ داده‌ و شروع‌ مي‌كنند، به‌ انتقاد از فلسفه‌ و عرفان‌؛ مي‌گويند: فلسفه‌ در قرآن‌ علوم‌ اهل‌ بيت‌ نيست‌؛ و عرفان‌ أمري‌ من‌ درآوردي‌ است‌ و در شريعت‌ نيست‌.

بايد به‌ اين‌ كوته‌ فكران‌ گفت‌: آخر نه‌ مگر قرآن‌ كريم‌ دعوت‌ به‌ تعقّل‌ مي‌كند ؟ و حكمت‌ راه‌ تعقّل‌ را نشان‌ مي‌دهد، و صواب‌ را از خطا جدا مي‌كند ! و نه‌ مگر قرآن‌ كريم‌ دعوت‌ به‌ حكمت‌ مي‌كند ؟ و حكمت‌ شناسائي‌ حقائق‌ اشياء به‌ قدر وسع‌ و اندازۀ استعداد بشر است‌ ؟ و نه‌ مگر عرفان‌ راه‌ شهود حضرت‌ باري‌ تعالي‌ را با چشم‌ دل‌ و با بصيرت‌ و ادراك‌ اسماء و صفات‌ حُسناي‌ او را معرّفي‌ مي‌كند ؟ و نه‌ مگر قرآن‌ كريم‌ و روايات‌ اهل‌ بيت‌ سرشار از دعوت‌ به‌ لقاء الله‌ و تزكيه‌ و تهذيب‌ نفس‌ و پيمودن‌ راه‌ اخلاص‌ و خلوص‌ است‌ ؟

پس‌ چطور ما ديني‌ را كه‌ اساس‌ و بنيادش‌ بر تفكّر عقلاني‌ و بر شهود وجداني‌


ص 188

است‌ از اين‌ دو اصل‌ اصيل‌، از اين‌ دو ركن‌ متين‌ منعزل‌ كنيم‌ ؟! و هي‌ بگوئيم‌: ظواهر روايات‌ ما را كافي‌ است‌ ؟

بازگشت به فهرست

فهم‌ كلام‌ امام‌ نياز به‌ عقل‌ و درايت‌ دارد

مي‌گويند: بايد از مكتب‌ قال‌ الصّادق‌ و قال‌ الباقر پيوسته‌ پيروي‌ كرد. اين‌ كلام‌ صحيح‌ است‌ زيرا از تعبّد و تعصّب‌ به‌ مذهب‌ گذشته‌، اصولاً از نقطه‌ نظر واقعيّت‌ و واقع‌ بيني‌، و أصالت‌ و اصالت‌ گرائي‌، ما در عالم‌، مكتبي‌ را مانند مكتب‌ جعفري‌ سراغ‌ نداريم‌؛ ولي‌ عمدۀ كلام‌ اينجاست‌ كه‌ آيا قال‌ الصادق‌ و قال‌ الباقر را همه‌ كس‌ مي‌فهمد ؟ و هر عامي‌ مي‌تواند به‌ كُنه‌ مطلب‌ آنان‌ برسد ؟ نه‌، چنين‌ نيست‌.

اخبار آنان‌ همچون‌ قرآن‌ كريم‌ محكم‌ و متشابه‌ و ناسخ‌ و منسوخ‌، و مطلق‌ و مقيّد، و مجمل‌ و مبيّن‌، و عامّ، و خاصّ، و باطن‌ و ظاهر،دارد: چه‌ كسي‌ مي‌تواند ادّعا كند كه‌ من‌ كتاب‌ خبري‌ را پيوسته‌ در زير بغل‌ دارم‌ و پيوسته‌ مطالعه‌ مي‌كنم‌ و به‌ مَغزي‌ و محتواي‌ فرمايش‌ آنان‌ پي‌ برده‌ام‌ ؟ اين‌ سخن‌ به‌ حقيقت‌ گزاف‌.

همگي‌ مي‌گويند: قال‌ الصّادق‌، شيخي‌ مي‌گويد: اخباري‌ مي‌گويد: اصولي‌ مي‌گويد، اسماعيلي‌ مي‌گويد، پس‌ چرا اين‌ قدر اختلاف‌ در مسلك‌ و آئين‌ پيدا شده‌ است‌ ؟ تنها قال‌ الصّادق‌ گفتن‌ كافي‌ نيست‌ تا زماني‌ معني‌ و محتواي‌ آن‌ را درايت‌ نكنيم‌، و قوّۀ عاقله‌ را استخدام‌ ننمائيم‌، پس‌ چطور مي‌شود كه‌ ما به‌ كلّي‌ عقل‌ را منعزل‌ بدانيم‌ و بگوئيم‌: مكتب‌ اهل‌ بيت‌ ما را كافي‌ است‌ ؟ شما را به‌ خدا آيا همين‌ جمله‌ بر اساس‌ يك‌ تفكّر عقلي‌ نيست‌؛ و از وجود عدمش‌ لازم‌ نمي‌آيد ؟ و آيا خودش‌ خودش‌ را ابطال‌ نمي‌كند ؟

پس‌ چقدر كوتاه‌ است‌ آن‌ طرز تفكّري‌ كه‌ به‌ ظواهر قناعت‌ ورزد؛ و از كنه‌ معاني‌ آن‌ منطقيان‌ كلام‌ و نِحريران‌ بلاغت‌ و شيران‌ بيشۀ عرفان‌ و معرفت‌ دوري‌ گزيند؛ و بدين‌ اكتفا كند.

همچنانكه‌ همۀ فرق‌ اسلام‌ مي‌گويند: كتاب‌ الله‌، كتاب‌ الله‌، شيعي‌، سنّي‌ اشعري‌، معتزلي‌، وَهَابي‌، و غيرهم‌؛ ولي‌ آيا همه‌ راه‌ حقّ پيموده‌اند؟ و همه‌ درست‌ فهميده‌اند ؟ آنان‌ با كتاب‌ خدا خواستند اميرمؤمنان‌ را محكوم‌ كنند، و به‌ كلمۀ حقّي‌ كه‌ يُرادُ بِهَا البَاطِلُ، لَا حُكْمَ إلاّ لِلَهِ خواستند آن‌ حقيقت‌ حكم‌ و آن‌


ص 189

تشريع‌ را بر زمين‌ زنند، آيا اين‌ طريق‌، غلط‌ نيست‌ ؟

با يك‌ روايتي‌ كه‌ بدون‌ سند و يا ضعيفي‌ كه‌ در آن‌ نهي‌ از فلسفه‌ شده‌ است‌، از اين‌ سوء استفاده‌ كرده‌ و از اين‌ نام‌ بهره‌برداري‌ غلط‌ نموده‌اند و آن‌ گاه‌ هر طرز تفكّر و تعقّلي‌ را محكوم‌ مي‌كنند كه‌ از خواندن‌ فلسفه‌ نهي‌ شده‌ است‌.

آخر كسي‌ به‌ آنان‌ نمي‌گويد: كدام‌ فلسفه‌ ؟ آيا فلسفۀ مادّيين‌ و دهريّين‌ و حكماي‌ قبل‌ از اسلام‌ از ايرانيان‌ و مصريان‌ و هنديان‌ و يونانيان‌ ؟ و يا فلسفۀ اسلام‌ كه‌ يك‌ دنيا درخشش‌ دارد، و يك‌ دنيا عظمت‌ و اُبَّهت‌ و جلال‌ دارد ؟ كتابهاي‌ صدرالمتألّهين‌ شيرازي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ حقّا موجب‌ فخر عالم‌ تشيّع‌ و بلكه‌ عالم‌ اسلام‌ است‌؛ تحقيقات‌ و تدقيقات‌ اين‌ راد مرد بزرگ‌ در زواياي‌ آيات‌ و روايات‌، مشكل‌ گشاي‌ اساسي‌ راه‌ معرفت‌ و پيشرفت‌ است‌. پس‌ چقدر ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ از اسم‌ فلسفه‌ و تشابه‌ لفظي‌ آن‌ با فلسفۀ اسلام‌ بخواهيم‌ با تردستي‌ جا بزنيم‌؛ و آن‌ طرز مَنهي‌ را بدين‌ طرز پسنديده‌ و معروف‌ قالب‌ كنيم‌.

چقدر ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ بخواهم‌: امير مومنان‌ را با لا حُكْمَ إلاّ للّه‌ محكوم‌ كنيم‌ ؟ چقدر ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ بخواهيم‌ رسول‌ خدا را با آيات‌ قرآن‌؛ اياتي‌ كه‌ خودش‌ آورده‌ است‌، محجوج‌ كنيم‌؛ و او را معزول‌ سازيم‌ ؟

چقدر ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ از تشابه‌ لفظي‌ لفظ‌ تصوّف‌ و صوفيّه‌ سوء استفاده‌ كنيم‌؛ و بخواهيم‌ به‌ كلّي‌ راه‌ شهود و وجدان‌ و عرفان‌ و لقاء الله‌ را ببنديم‌؟ چقدر ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ مكتب‌ امثال‌ سّد بن‌ طاوس‌ و شهيدبن‌، و نراقيّين‌، وسيّد مهدي‌ بحرالعلوم‌، و ابن‌ فَهْد حلّي‌، و مجلسي‌ اوّل‌، و آقا سيّد علي‌ شوشتري‌، و شيخ‌ انصاري‌ و آخوند ملاّ حسينفقلي‌ همداني‌، و شاگردان‌ پر فيضش‌ را به‌ امثال‌ حسن‌ بصري‌ و محمّد بن‌ مُنكدر و سفيان‌ ثَوْري‌ و امثالهم‌ از كسانيكه‌ تصوّف‌ را يك‌ راه‌ جدا براي‌ جدائي‌ از ائمّه‌ پنداشتند، قياس‌ كنيم‌ ؟ و از لفظ‌ صوفي‌ كه‌ در بعضي‌ از روايات‌ در ذمّ آنها وارد شده‌ است‌، جهلاً و يا با تعمّد جهلاني‌، با تطبيق‌ اين‌ عنوان‌، همه‌ را زير مِهميز اين‌ كلمه‌ قرار داده‌؛ و پيوسته‌ آنها را با تازيانه‌ و شلاّق‌ تبعيد و تكفير و تفسيق‌ و سخنان‌ ناشايست‌ و اتّهامات‌ نابخردانه‌ مضروب‌ سازيم‌ ؟

آشنائي‌ با ظواهر قرآن‌ و ظواهر روايات‌ بدون‌ تكميل‌ قوّۀ عاقله‌، و سپس‌ خود را


ص 190

مُستنبط‌ و ذي‌ راي‌ پنداشتن‌، غير از غلط‌ كاري‌هائي‌ همچون‌ مؤسّسين‌ طائفۀ وهّابيّه‌ و مؤسّسين‌ طائفۀ شيخيّه‌ به‌ بار نمي‌آورد، كه‌ موجب‌ خرابي‌ و تباهي‌ شود.

و ما بايد بحمدالله‌ و حسن‌ توفيقه‌ متوجّه‌ باشيم‌ كه‌: ناخودآگاه‌ از آراء و افكار شيخيّه‌ تبعيّت‌ نكنيم‌؛ زيرا مخالفت‌ با سير به‌ سوي‌ خدا، و دشمني‌ با عرفان‌، و نظر كردن‌ به‌ امام‌ زمان‌ به‌ نحو وجود استقلالي‌، از مختصاّت‌ شيخيه‌ است‌. و اگر چنين‌ دأب‌ و ديدني‌ داشته‌ باشيم‌ مِن‌ حَيْثُ لَا نَشْعر آن‌ عقيده‌ را اتّخاذ نموده‌ايم‌.

بازگشت به فهرست

لقاء امام‌ زمان‌ عليه‌ السّلام‌ را براي‌ كشف‌ ولايت‌ و لقاء خدا بايد خواست‌

مجالس‌ و محافل‌ توسّل‌ به‌ حضرت‌ وليّ عصر بسيار خوب‌ است‌؛ ولي‌ توسّلي‌ كه‌ مطلوب‌ و منظور از آن‌ حقّ باشد؛ وصول‌ به‌ حقّ باشد؛ رفع‌ حجب‌ ظلماني‌ و نوراني‌ باشد؛ كشف‌ حقيقت‌ ولايت‌ و توحيد باشد؛ حصول‌ عرفان‌ إلهي‌ و فناء در ذات‌ اقدس‌ او باشد. اين‌ مطلوب‌ و پسنديده‌ است‌. و لذا انتظار فرج‌ كه‌ حتّي‌ در زمان‌ خود أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ از بزرگترين‌ و با فضيلت‌ترين‌ اعمال‌ محسوب‌ مي‌شده‌ است‌. همين‌ بوده‌ است‌.

توسّل‌ به‌ حقيقت‌ ولايت‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ كشف‌ حجاب‌ هاي‌ طريق‌، از افضل‌ اعمال‌ است‌؛ زيرا توحيد حقّ از افضل‌ اعمال‌ است‌. و انتظار ظهور خارجي‌ آن‌ حضرت‌ نيز بواسطۀ مقدّميّت‌ بر ظهور باطني‌ و كشف‌ ولايت‌ آن‌ حضرت‌ همچنين‌ مفيد است‌؛ و انتظار ظهور خارجي‌ بر اين‌ اصل‌ محبوب‌ و پسنديده‌ است‌.

و امّا چنانچه‌ فقط‌ دنبال‌ ظهور خارجي‌ باشيم‌، بدون‌ منظور و محتواي‌ از آن‌ حقيقت‌؛ در اين‌ صورت‌ آن‌ حضرت‌ را به‌ ثَمَنِ بَخْسي‌ فروخته‌ايم‌؛ و در نتيجه‌ خود ضرر بسياري‌ ديده‌ايم‌؛ زيرا مراد و مقصود، تشرّف‌ به‌ حضور طبيعي‌ نيست‌؛ و گرنه‌ بسياري‌ از افراد مردم‌ در زمان‌ حضور امامان‌ به‌ حضورشان‌ مي‌رسيده‌اند؛ و با آنها تكلّم‌ و گفتگو داشته‌اند؛ ولي‌ از حقيقتشان‌ بي‌بهره‌ بوده‌اند. اگر ما در مجالس‌ توسّل‌، و يا در خلوت‌ به‌ اشتياق‌ لقاي‌ او بوده‌ باشيم‌؛ و خداوند ما را هم‌ نصيب‌ فرمايد، اگر در دلمان‌ منظور و مقصود، لقاي‌ خدا و حقيقت‌ ولايت‌ نباشد، در اين‌ صورت‌ به‌ همان‌ نحوي‌ به‌ خدمتش‌ مشرّف‌ مي‌گرديم‌ كه‌ مردم‌ در زمان‌ حضور امامان‌ به‌ خدمتشان‌ مشرّف‌ مي‌شده‌اند؛ و اين‌ غَبني‌ است‌ و ضرري‌ است‌ بزرگ‌ كه‌ با جِدّ و جَهد و با كَدَ و سعي‌ ما به‌ محضرش‌ شرفياب‌ شويم‌، و مقصدي‌ والاتر و بالاتر از ديدار ظاهري‌ نداشته‌


ص 191

باشيم‌ ـ كه‌ در حقيقت‌ اين‌ ديدار براي‌ رفع‌ شك‌ و شبهه‌ از وجود آن‌ حضرت‌ و طول‌ عمر است‌ ـ يا آن‌ حضرت‌ را براي‌ حوائج‌ مادّيّه‌ و يا رفع‌ گرفتاريهاي‌ شخصي‌ و يا عمومي‌ استخدام‌ كنيم‌؛ اين‌ امري‌ است‌ كه‌ بدون‌ زحمت‌ توسّل‌ براي‌ همۀ افراد زمان‌ حضور امامان‌ عليهم‌ السّلام‌ حاصل‌ بوده‌ است‌.

ولي‌ آنچه‌ حقّا ذي‌ قيمت‌ است‌، تشرّف‌ به‌ حقيقت‌ و وصول‌ به‌ واقعيّت‌ آنحضرت‌ است‌. اشتياق‌ به‌ ديدار و لقاي‌ اوست‌ از جهت‌ آيتيّت‌ حضرت‌ حقّ سبحانه‌ و تعالي‌؛ اين‌ مهمّ است‌؛ و اين‌ از افضل‌ اعمال‌ است‌؛ و چنين‌ انتظار فرجي‌ زنده‌ كنندۀ دل‌ها و راحت‌ بخش‌ روان‌هاست‌ رَزَقَنَا اللَهُ وَ ايَاكُمْ إنشَاَاللَهُ بِمُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.

دانستن‌ زمان‌ ظهور خارجي‌ براي‌ ما چه‌ قيميتي‌ دارد ؟ و لذا در اخبار از تفحُّص‌ و تجسّس‌ در اين‌ گونه‌ امور نهي‌ شده‌ است‌.

شما فرض‌ كنيد: ما با علم‌ جَفْر و رَمْل‌ صحيح‌ به‌ دست‌ آورديم‌ كه‌ ظهور آن‌ حضرت‌ در يك‌ سال‌ و دو ماه‌ و سه‌ روز ديگر خواهد بود. در اين‌ صورت‌ چه‌ مي‌كنيم‌ ؟ وظيفۀ ما چيست‌ ؟ وظيفۀ ما تهذيب‌ و تزكيه‌ و آماده‌ كردن‌ نفس‌ امارّه‌ است‌ براي‌ قبول‌ و فداكاري‌ و ايثار.

ما هيمشه‌ مأمور بدين‌ امور هستيم‌؛ و پيوسته‌ بايد در صدد تهذيب‌ و تزكيۀ نفس‌ و تطهير خاطر برآئيم‌؛ چه‌ ظهور آن‌ حضرت‌ در فلان‌ وقت‌، مشخّص‌ باشد و يانباشد؛ وا گر در صدد برآمديم‌ موفّق‌ به‌ لقاي‌ حقيقي‌ او خواهيم‌ شد؛ و اگر در صدد نبويدم‌، لقاي‌ بدن‌ عنصري‌ و مادّي‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ ما اثر بسياري‌ نخواهد داشت‌؛ و از اين‌ لقاء هم‌ طَرْفي‌ نخواهيم‌ بست‌.

فلهذا مي‌بينيم‌ بسياري‌ از افرادي‌ كه‌ اربعين‌ها در مسجد سهله‌ و يا در مسجد كوفه‌ و يا بعضي‌ از اماكن‌ متبرّكۀ ديگر براي‌ زيارت‌ آن‌ حضرت‌ مقيم‌ بوده‌، و به‌ زيارت‌ هم‌ نائل‌ شده‌اند، چيز مهمّي‌ از آن‌ زيارت‌ عائدشان‌ نشده‌ است‌.

و آنچه‌ از همه‌ ذكرش‌ لازمتر است‌، آن‌ است‌ كه‌: ظهور خارجي‌ و عمومي‌ آن‌ حضرت‌ هنوز واقع‌ نشده‌ است‌؛ و منوط‌ و مربوط‌ به‌ اسباب‌ و علائمي‌ است‌ كه‌ بايد تحقّق‌ پذيرد، ولي‌ ظهور شخصي‌ و باطني‌ براي‌ افراد ممكن‌ است‌، و به‌ عبارت‌ ديگر: راه‌ وصول‌ و تشرّف‌ به‌ خدمتش‌ براي‌ همه‌ باز است‌، غاية‌ الامر نياز به‌ تهذيب‌ اخلاق‌ و


ص 192

تزكيه‌ نفس‌ دارد.

هر كس‌ امروز در صدد لقاي‌ خدا باشد، و در راه‌ مقصود به‌ مجاهده‌ پردازد؛ بدون‌ شك‌ ظهور شخصي‌ و باطني‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ او خواهد شد؛ زيرا لقاي‌ حضرت‌ حقّ بدون‌ لقاي‌ آيتي‌ و مرآتي‌ آن‌ حضرت‌ صورت‌ نپذيرد.

بازگشت به فهرست

راه لقای امام زمان عليه السلام باز است

و محصّل‌ كلام‌ آن‌ است‌ كه‌: امروزه‌ را تشرّف‌ به‌ حقيقت‌ ولايت‌ آن‌ حضرت‌ باز است‌؛ و مهم‌ هم‌ همين‌ است‌؛ ولي‌ نياز به‌ مجاهدۀ با نفس‌ امّاره‌ و تزكيۀ اخلاق‌ و تطهير باطن‌ دارد، و محتاج‌ به‌ سير و سلوك‌ در راه‌ عرفان‌ و توحيد حضرت‌ حقّ است‌ سبحانه‌ و تعالي‌، خواه‌ ظهور خارجي‌ و عمومي‌ آن‌ حضرت‌ نيز به‌ زودي‌ واقع‌ گردد، يا واقع‌ نگردد.

زيرا خداوند ظالم‌ نيست‌؛ و منع‌ فيض‌ نمي‌كند؛ و راه‌ وصول‌ را براي‌ افرادي‌ كه‌ مشتاقند نبسته‌ است‌.

اين‌ دَر پيوسته‌ باز است‌؛ و دعوت‌ محبّان‌ و مشتاقان‌ و عاشقان‌ را لبيّك‌ مي‌گويد.

بنابراين‌ بر عاشقان‌ جمال‌ الهي‌ و مشتاقان‌ لقاي‌ حضرت‌ او جلّ و علا، لازم‌ است‌ كه‌ با قدم‌هاي‌ متين‌ و استوار در راه‌ سلوك‌ عرفان‌ حضرت‌ بكوشند، و با تهذيب‌ و تزكيه‌، و مراقبۀ شديد، و اهتمام‌ در وظائف‌ الهيه‌، و تكاليف‌ سبحانيّه‌، خود را به‌ سر منزل‌ مقصود نزديك‌ كنند. كه‌ خواهي‌ نخواهي‌ در اين‌ صورت‌ از طلعت‌ مُنير امام‌ زمان‌ و قطب‌ دائرۀ امكان‌ كه‌ وسيلۀ فيض‌ و واسطۀ رحمت‌ رحمانيّه‌ و رحيميّۀ حق‌ است‌ بهره‌مند و كامياب‌ مي‌گردند؛

و از هر گونه‌ راههاي‌ استفاده‌ براي‌ تكميل‌ نفوس‌ خود متمتّع‌ مي‌شوند؛ و از جميع‌ قابليّت‌هاي‌ خدادادي‌ خود براي‌ به‌ فعليّت‌ درآوردن‌ آنها براي‌ وصول‌ به‌ منزل‌ كمال‌ بهره‌ مي‌گيرند.

وَفَّقَّنَا اللَهُ تَعَالَي‌ وَ ايّاكُم‌ بِمُحَمَّد وَآلِهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ.

در اينجا بايد سه‌ نكته‌ را در نظر داشته‌ باشيم‌: اوّل‌ آنكه‌: غيبت‌ آن‌ حضرت‌ از جانب‌ ماست‌ نه‌ از جانب‌ ايشان‌ يعني‌ ما به‌ واسطۀ گناه‌ و انانيّت‌ و استكبار، خود را از زيارتش‌ محروم‌ داشته‌ايم‌ نه‌ آنكه‌ ايشان‌ خود را مهجور و مختفي‌ مي‌دارند، و به‌ عبارت‌


ص 193

ديگر او از ما غئب‌ است‌ و ما از او غائب‌ نيستيم‌.

نكتۀ دوّم‌ آنكه‌: قدرت‌ و علم‌ و احاطه‌ و سيطرۀ آن‌ حضرت‌ به‌ امور، متوقّف‌ بر زمان‌ ظهور نيست‌ بطوريكه‌ قبل‌ از ظهور فاقد آن‌ باشند و پس‌ از ظهور واجد شوند، بلكه‌ در هر دو حال‌ هيمنه‌ و سيطره‌ و احاطۀ تكوينيّه‌ كه‌ لازمۀ ولايت‌ كليّه‌ است‌ با آن‌ حضرت‌ است‌؛ ولي‌ قبل‌ از ظهور اين‌ مطلب‌ از انظار مردم‌ و از ادراك‌ عقول‌ و نفوس‌ پنهان‌ است‌؛ و پس‌ از ظهور آشكار مي‌شود.

نكتۀ سومّ آنكه‌: قدرت‌ عمليّه‌ و گسترش‌ علميّه‌ و احاطۀ تكوينيّۀ آن‌ حضرت‌ به‌ امور، منحصر در كارهاي‌ خير و برّ و احساني‌ كه‌ به‌ نظر ما خير است‌ نيست‌؛ بلكه‌ هيمنه‌ و سيطرۀ بر تمام‌ امور است‌ از خيرات‌ و شرور؛ و به‌ طور كلّي‌ بر هر عمل‌ و بر هر فعل‌ و بر هر موجودي‌ از موجودات‌، زيرا كه‌ بر اساس‌ نظام‌ كليّ عالم‌ تكوين‌، عالم‌ سراسر خيرات‌ است‌ و أبداً شرّي‌ وجود ندارد، شرّ امر عَدَمي‌ است‌ و از خدا نيست‌ و از وليّ خدا هم‌ نيست‌؛ و الشّر لَيسَ إلَيك‌.

إذَا سَفَرَتْ فِي‌ يَومِ عِيدٍ تَزَاحَمَتْ         عَلَي‌ حُسنِيهَا أبصَارَ كُلِّ قَبِيلَة‌1

فَأروَاحُهُمْ تَصْبُو لِمَعْنَي‌ جِمَالِهِا         وَ أحْدَ اقُهُم‌ مِن‌ حُسْنِهَا فِي‌ حَدِيقَة‌2

وَ عِندِي‌ عِيديِ كُلُ يَومٍ أرَي‌ بِهِ         جَمَالَ مُحَيَّاهَا بِعَينٍ قَرِيَرة‌3

وَ كُلُّ اللَّيالِي‌ لَيْلَةُ القَدْرِ إن‌ دَنَت‌         كَمَا كُلُّ ايَّامِ اللِّقا يَوْمُ جُمَعةِ4

وَ سَعْيِي‌ لَهَا حَجُّ بِهِ كُلُّ وِقْفَة        ‌ عَلَي‌ بَابِهَا قَدْ عَادَلَتْ كُلَّ وَقْفَة‌5

وَ أيُّ بِلَادِ حَلَّتْ بِهَا فَمَا اَرَاهَا،         وَ فِي‌ عَيْنِي‌ حَلَتْ، غَيْرَ مَكَّةِ6

وَ أَيُّ مَكَانٍ ضَمَّهَا حَرَمٌ كَذَا         أرَي‌ كُلَّ دَارٍ أوْ طَنَتْ دَارَ هِجْرَة‌7

وَ مَا سَكَنَتْهُ فَهُوَ بَيْتٌ مُقَدَّسٌ         بِقُرَّةِ عَيْنِي‌ فِيهِ اَحْشَايَ قَرَّت‌8

وَ مَسْجِديَ الاقْصَي‌ مَسَحِبُ بُرْدِهَا         وَ طِيبي‌ ثَرَي‌ أرْضٍ عَلَيْهَا تَمَشَّيتِ9

نَهَارِي‌ أصِيلٌ كُلُّهُ إن‌ تَنَسَّمَتْ         أوَائِيلُهُ مِنهَا بِرَدِّ تَحِيَّتِي‌10

وَلَيْلِيَ فِيهَا كُلُّهُ سَحَرُّا إذَا         سَرَي‌ لِيَ مِنهَا فِيهِ عَروفٌ نُسَيْمَةِ11

وَ إنْ طَرَقَتْ لَيْلا فَشَهْرِيَ كُلُّهُ         بِهَا لَيْلَةُ القَدْرِ ابْتِهَاجاً بِزَورَةِ12

وَ إن‌ قَرُبَت‌ دَارِي‌ فَعَامِيَ كُلُّهُ         رَبِيعُ اعْتِدَالٍ فِي‌ رِياضٍ أرِيضَةِ13


ص 194

وَ إن‌ رَشِيَتْ عَنِّي‌ فَعُمْرِيَ كُلُّهُ         زَمَانُ الصَّبَا طِيباً وَ عَصْرُ الشَّبِيَة‌14 [8]

1 ـ چون‌ در روز عيدي‌ پرده‌ از رخ‌ برگيرد، آنقدر زيباست‌ كه‌ براي‌ تماشاي‌ جمالش‌ ديدگان‌ تمام‌ قبيله‌ها با هم‌ تزاحم‌ كنند.

2 ـ و بنابراين‌ أرواح‌ مردم‌ آن‌ قبائل‌ براي‌ ادراك‌ معناي‌ جمال‌ او به‌ سوي‌ او روا آورده‌ و مشتاقانه‌ بدو بگروند، و ديدگان‌ مردم‌ آن‌ قبائل‌ از تماشاي‌ زيبائيهاي‌ او در باغ‌ و لاله‌زار و در تنعّم‌ به‌ سر مي‌برند.

3 ـ و در نزد من‌، عيد من‌ آن‌ روزي‌ است‌ كه‌ چهرۀ زيباي‌ او را با چشم‌ تازه‌ و روشن‌ ببينم‌.

4 ـ و تمام‌ شبهاي‌ من‌ شب‌ قدر است‌، اگر او به‌ من‌ نزديك‌ شود، همچنانكه‌ تمام‌ روزهاي‌ من‌ ديدار و ملاقات‌، روز عيد و جمعۀ من‌ است‌.

5 ـ و حركت‌ من‌ به‌ سوي‌ او حجّي‌ است‌ كه‌ براي‌ او كرده‌ام‌. و هر وقوفي‌ بر در خانه‌اش‌، معادل‌ هر وقوفي‌ در مناسك‌ حجّ است‌.

6 ـ و اگر در شهري‌ از شهرهاي‌ خدا وارد شود، در حالي‌ كه‌ او در چشم‌ من‌ وارد شده‌ است‌، من‌ آن‌ شهر را غير از مكّه‌ نمي‌بينم‌.

7 ـ و هر مكاني‌ كه‌ او را در برگيرد حرم‌ است‌؛ همچنين‌ هر خانه‌اي‌ كه‌ او در آنجا سكونت‌ گزيده‌ است‌، خانۀ هجرت‌ است‌.

8 ـ و هر جائي‌ كه‌ او در آنجا ساكن‌ شود، آنجا بيت‌ مقدس‌ است‌؛ و به‌ جهت‌ روشني‌ و تازگي‌ چشم‌ من‌ در آنجا همۀ باطن‌ و احشاي‌ من‌‌تر و تازه‌ مي‌گردد.

9 ـ و مسجد الاقصاي‌ من‌ محلّكشيده‌ شدن‌ بُرد و رداي‌ اوست‌ بر روي‌ زمين‌، و عطر و گلاب‌ من‌ خاك‌ آن‌ زميني‌ است‌ كه‌ او از روي‌ آن‌ عبور كرده‌ است‌.

10 ـ اگر در اوائل‌ روز، او جواب‌ سلام‌ و تحيّت‌ مرا بدهد، تمام‌ روز من‌ همچون‌ عصر با فرح‌ و سرور خواهد بود.

11 ـ و اگر در شبي‌ بر من‌ عبور كند و از بوي‌ نسيم‌ او به‌ مشام‌ من‌ برسد آن‌ شبِ من‌ همه‌اش‌ همچون‌ سحر وقت‌ زنده‌ و بيداري‌ و نَباهت‌ است‌.


ص 195

12 ـ و اگر شبي‌ بر من‌ وارد شود، به‌ واسطۀ آن‌ ورود، تمام‌ آن‌ ماه‌ من‌ از شدّت‌ ابتهاجِ آن‌ ديدار يك‌ شبه‌ و زيارت‌ او در حكم‌ ليلة‌ القدر من‌ است‌.

13 ـ واگر به‌ خانۀ من‌ نزديك‌ شود، تمام‌ دوران‌ سالِ من‌ مانند فصل‌ معتدل‌ بهاري‌ ميشود كه‌ در باغهاي‌ چشم‌ انگيز و با طراوت‌ پيوسته‌ به‌ تنزّه‌ و تتعُم‌ مشغولم‌.

14 ـ وا گر از من‌ راضي‌ شود، تمام‌ عمر من‌ از نقطۀ نظر پاكي‌ و پاكيزگي‌ همچون‌ ايّام‌ صباوت‌ و دوران‌ جواني‌ خواهد بود.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[12] ـ رحلة‌ ابن‌ بطوطة‌» ص‌ 96.

[13] ـ تاريخ‌ كتابت‌ اين‌ داستان‌، عيد فطر سنۀ 1403، هجريه‌ قمريّه‌ است‌ و بنابراين‌ حدود پانزده‌ سال‌ قبل‌، در حدود سنۀ 1388 هجريّه‌ قمريّه‌ مي‌باشد.

[1] ـ «شرح‌ زيارت‌ جامعه‌» شيخ‌ احسائي‌ طبع‌ سنگي‌، ص‌ 315

[2] ـ علاّمۀ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ در «أعلام‌ الشيعة‌» در جلد الكرام‌ البررة‌ ص‌ 88 تولّد احسائي‌ را در 1166 و وفات‌ او در 1241 هجريّه‌ قمريّه‌ ذكر مي‌كند و در ص‌ 90 وفات‌ سيّد كاظم‌ رشتي‌ را در سنۀ 1259 مي‌گويد: و دهخدا در «لغت‌ نامه‌» ج‌ 3، در لغت‌ باب‌ ص‌ 32 تولّد سيّد علي‌ محمّد باب‌ را در سنۀ 1236 و كشته‌ شدن‌ او را در سنۀ 1266 ذكر كرده‌ است‌.

[3] ـ «روضات‌ الجنّات‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 25.

[4] ـ «روضات‌ الجنّات‌» ص‌ 286.

[5] ـ شيخي‌‌ها را پشت‌ سري‌ خوانند چون‌ رئيس‌ و امام‌ جماعت‌ ايشان‌ در پشت‌ سر ضريح‌ مقدّس‌ حضرت‌ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ با پيروان‌ خود اقامۀ جماعت‌ مي‌كرده‌ است‌؛ و شيخي‌ها اخباري‌ مذاق‌ بوده‌ و با اصوليّين‌ مخالف‌ بودند. و اصوليّين‌ كربلا را بالا سري‌ نامند چون‌ امام‌ جماعت‌ و پيروان‌ او در بالاي‌ سر حضرت‌ اقامۀ جماعت‌ مي‌نمودند.

[6] ـ «روضات‌» ص‌ 285 و ص‌ 286.

[7] - «الغدير» ج 1، پاورقي ص 4.

[8] ـ «ديوان‌ ابن‌ فارض‌» تائيۀ كبري‌، أبيات‌ 353 به‌ بعد، ص‌ 80 و ص‌ 81.

بازگشت به فهرست

دنباله متن