اين حديث شريف را بدين مضمون و كيفيت بسيارى از مفسرين عظام و علماء اعلام در كتب خود ذكر كردهاند، از جمله شيخ ابو الفتوح رازى [1]و شيخ ابو على: فضل بن حسن طبرى [2]و صاحب «غاية المرام» در «تفسير برهان» سيد هاشم بحرانى [3] و ابن طاوس[4]. علامه امينى (ره) بعد از نقل اين حديثبعينه از ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، در ذيل آن گويد:
اين حادثه و واقعه و نزول آيه را جمع كثيرى از ائمه تفسير و حديث آوردهاند كه از جمله ايشان است: طبرى در تفسير خود ج 6 ص 165 از طريق ابن عباس و عتبة ابن ابى حكيم و مجاهد، و واحدى در «اسباب النزول» ص 148 از دو طريق، و رازى در تفسير خود ج 3 ص 431 از عطاء از عبد الله بن سلام و ابن عباس و حديث ابو ذر كه ذكر شد، و خازن در تفسير خود ج 1 ص 496، و ابو البركات در تفسير خود ج 1 ص 496، و نيشابورى در تفسير خود ج 3 ص 461، و ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة ص 123 حديث ثعلبى مذكور را، و ابن طلحه شافعى در «مطالب السؤول» ص 31 به لفظ ابو ذر كه ذكر شد، و سبط ابن جوزى در «تذكرة» ص 9 از تفسير ثعلبى از سدى و عتبة و غالب بن عبد الله، و گنجى شافعى در «كفاية» ص 106 با اسنادش از انس، و ص 122 از ابن عباس از طريق حافظ العراقين و خوارزمى و ابن عساكر از ابو نعيم و قاضى ابو المعالى، و خوارزمى در «مناقب» ص 178 با دو طريق، و حموئى در «فرائد السمطين» در باب 14 از طريق واحدى، و در باب 39 از انس،
ص 223
و از طرق ديگر از ابن عباس، و در باب 40 از ابن عباس و عمار بن ياسر، و قاضى عضد ايجى در «مواقف» ج 3 ص 276، و محب الدين طبرى در «رياض النضرة» ج 2 ص 227 از عبد الله بن سلام از طريق واحدى و ابو الفرج و فضايلى و در ص 206 و در «ذخائر» ص 102 از طريق واقدى و ابن جوزى، و ابن كثير شامى در تفسير خود ص 71 به طريقى از امير المؤمنين، و از طريق ديگرى از ابن ابى حاتم از سلمة بن كهيل، و از ابن جرير طبرى با اسناد خود از مجاهد و سدى، و از حافظ عبد الرزاق با اسناد خود از ابن عباس، و با طريق حافظ ابن مردويه با اسناد خود از سفيان ثورى از ابن عباس، و از طريق كلبى از ابن عباس.
و گفته است كه: اين اسنادى است كه در آن هيچگونه قدحى نيست، و از حافظ ابن مردويه با لفظ امير المؤمنين، و عمار و ابو رافع، و ابن كثير همچنين در «البداية و النهاية» ج 7 ص 357 از طبرانى با اسناد خود از امير المؤمنين، و از طريق ابن عساكر از سلمة بن كهيل، و حافظ سيوطى در «جمع الفوائد» همچنانكه در «كنز العمال» ج 6 ص 391 وارد است از طريق خطيب در متفق از ابن عباس و در ص 405 از طريق ابو الشيخ و ابن مردويه از امير المؤمنين، و ابن حجر در «صواعق» ص 25، و شبلنجى در «نور الابصار» ص 77 حديث ابو ذر مذكور از ثعالبى، و آلوسى در «روح المعانى» ج 2 ص 329 و غير ايشان [5].
2-و نيز بحرانى از كتاب «الجمع بين الصحاح الستة» كه مؤلف آن رزين است، در جزء سوم در تفسير سوره مائده، در آيه شريفه: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون»از «صحيح» نسائى، از عبد الله بن سلام روايت كرده است كه او مىگويد: من به خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمدم، و گفتم: از آن هنگامى كه ما اسلام آوردهايم، قوم ما جهودان با ما دشمنى مىكنند، و قسم خوردهاند كه با ما سخن نگويند، خداوند اين آيه را فرستاد، و سپس بلال براى نماز ظهر اذان گفت، و مردم برخاستند براى خواندن نماز، و مردم در همين حالى كه مشغول ركوع و سجود بودند، سائلى سؤال كرد، و على
ص 224
انگشترى خود را در حال ركوع داد، و سائل اين داستان را به رسول خدا خبر داد، و رسول خدا براى ما خواندند كه:
«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون» [6].
سيد ابن طاووس اين روايت را بعينها از كتاب «جمع بين الصحاح الستة» آورده است، و در دنبال آن گويد: و ابن مغازلى شافعى نيز با پنج طريق روايت كرده است [7]، و در بعضى از اين طرق از عبد الله بن عباس آمده است كه: سائلى به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عبور كرد، و در دست او انگشترى بود. رسول خدا فرمود: چه كسى اين انگشترى را به تو عطا كرده است؟!
سائل گفت: اين مرد راكع!-و على عليه السلام در حال نماز بود-.
رسول خدا فرمود: الحمد لله الذى جعلها فى و فى اهل بيتى.
«شكر و سپاس مختص خداوندى است كه ولايت را در من و در اهل بيت من قرار داده است.
و از روايات ابن مغازلى شافعى در همين موضوع روايتى است كه آن را مرفوعا به على بن عابس نسبت مىدهد كه او مىگويد: من و ابو مريم بر عبد الله بن عطاء وارد شديم، ابو مريم به او گفت:
آن حديثى را كه تو از ابو جعفر براى من بيان كردهاى براى على بن عابس نيز بيان كن!
عبد الله بن عطاء گفت: من در نزد حضرت ابو جعفر نشسته بودم كه پسر عبد الله سلام از آنجا گذشت، من عرض كردم: دايتشوم: اين پسر كسى است كه علم كتاب در نزد او بوده است.
حضرت فرمود: اينطور نيست، بلكه آن كسى كه داراى علم كتاب بوده است، رفيق و همراه راه شما: على بن ابيطالب عليه السلام است كه راجع به او آياتى در كتاب خداوند عز و جل وارد شده
ص 225
است:
و از جمله: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰب (آيۀ 43، از سورۀ 13: رعد).
«و آن كسي كه در نزد او علم كتاب است».
و از جمله: أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ (آيۀ 17 از سورۀ 11: هود).
«آيا آن كسي كه از طرف پروردگار داراي بيّنه و برهاني (رسول خدا) و در كنار او شاهدي است (علي وليّ الله)».
و از جمله: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.[8] (آيۀ 55، از سورۀ 5: مائده).
و سدّي در تفسير خود آورده است كه اين آيه دربارۀ عليّ عليه السّلام نازل شده است. [9]
و علاّمۀ مجلسي رضوان الله عليه بعد از آنكه اين روايات را از كتاب «طرائف» نقل كرده است ميگويد: آنچه را كه ما در اينجا از روايات سيّد ابن طاووس و غيره آوردهايم، ابن بطْريق در كتاب «عُمْدَة» با اسانيد بسياري از صحاح خودشان آورده است، هر كس ميخواهد به كيفيّت اسناد آن دست يابد به كتاب «عمدَة» مراجعه كند.
و سپس علاّمۀ مجلسي اضافه ميكند كه در «جَامِعُ الاصُول» از «صحيح» نسآئي از ابن سلام خبر أوّلي را كه ما از سيّد ابن طاووس آوردهايم آورده است (با مختصر اختلافي در لفظ).
و ابن بطْريق همچنين در «مُستدرَك» از حافظ أبونعيم با اسناد خود از زيد بن حسن از پدرش آورده است كه من شنيدم عمّار ياسر ميگفت: وَقَفَ لِعَلِيٍّ سَائِلٌ وَ هُوَ رَاكِعٌ فِي صَلَوةِ تَطَوَّعِ فَنَزَعَ خَاتَمَهُ فَأعْطَاهُ.
«در نزد عليّء كه در حال خواندن نماز نافله بود، سائلي ايستاد، و سؤال كرد، و عليّ انگشتري خود را بيرون آورد و به او داد»، و سائل به نزد رسول الله آمد، و او را مطّلع كرد، و اين آيه نازل شد.
و همچنين ابن بطْريق با اسناد خود، از ضحّاك، از ابن عبّاس در گفتار خداوند عزّوجلّ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامنُوا روايت كرده است كه مراد عليّ بن أبيطالب است از جملۀ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكُوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ. عبدالله بن سلام گفت: يا رسول الله، من ديدم كه عليّ بن أبيطالب در حال ركوع، به مرد محتاجي، انگشتري خود را صدقه داد. و بنابراين ما ولايت او را ميپذيريم. [10]
و نيز با إسناد خود از كلبيّ از أبوصالح از ابن عبّاس روايت كرده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ار حال وضو گرفتن بود، كه آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ بر او نازل شد، پيامبر ارادهۀ مسجد كرد و به مسجد ميرفت، كه به سائلي برخورد كرد؛ و از او پرسيد: در مسجد كه بود ؟ سائل گفت: مردي بود كه درحال ركوع انگشتري خود را به من تصدّق داد؛ و پيامبر داخل مسجد شد، و ديد كه علي عليه السّلام آنجا است.
و نيز با اسناد خود مرفوعاً از ابن زُيبَر از جابر روايت ميكند كه: عبدالله بن سلام و جماعتي با او آمدند و از دوري كردن مردم يهود با آنها، از وقتي كه اسلام آورده بودند شكوه داشتند.
رسول الله به آنها فرمود: ببينيد سائلي را ميجوئيد ! و ما همگي به مسجد رفتيم و سائلي به نزد رسول الله آمد، حضرت از او پرسيد: آيا كسي به تو چيزي داده است ؟ گفت: آري من به مردي كه در حال ركوع بود گذشتم، و انگشتري را به من داد.
حضرت فرمود: برو و او را به من نشاني بده ! عبدالله بن سلام گويد: ما همگي رفتيم و ديديم كه علي ايستاده و به نماز مشغول است و سائل گفت: اين است آن مرد: و آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ نازل شد.
و نيز با اسناد خود مرفوعاً از عبدالوهّاب بن مجاهد، از پدرش، از ابن عبّاس،
ص 227
دربارۀ گفتار خداوند تعالي: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ روايت ميكند كه در شأن علي بن أبيطالب فرود آمده است.
و نيز با اسناد خود مرفوعاً از موسَب بن قَيْسِ حَضْرَمي از سلمة بن كهيل روايت ميكند كه: عليّ عليه السّلام، در حال ركوع، انگشتري خود را صدقه داد، و اين آيه نازل شد: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ.
در اينجا باز علاّمۀ مجلسي اضافه ميكند كه: سَيِّد ابن طاووس در كتاب «سَعْدُ السُّعُود» گويد:.
من در تفسير محمّد بن عبّاس بن عليّ بن مروان ديدم كه او نزول آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ را دربارۀ عليّ عليه السّلام از نود طريق با اسناد متّصل روايت كرده است، كه تمام رجال و رُواتِ آنها و يا غالب رواتِ آنها از مخالفان اهل بيت عليهم السّلام بودهاند؛ و از روات ميباشند: عَلِيُّ عليه السّلام و عُمَر بن خَطاب و عُثمان و زُبَير و عَبدالرَّحمن بن عَوْف و سَعد بنِ أبيِ وَقَّاص و طَلْحَة و ابن عبّاس و أبو رافع و جَابر أنصاريّ و أبوذَرّ و خليل بن مُرَّة و عليّ بن الحسين و البَاقِر و الصَّادق عليهم السّلام و عبداللهُ بن محمّد ابن حَنَفِيَّة و مُجَاهِد و محمّد بن سِرَيّ و عطاء بن سآئب و محَمَّد بن سَائب و عَبدالرزَّاق.
و از جمله رواياتي كه او روايت ميكند، روايتي است از اسماعيل بن اسحاق راشديّ، از يحيي بن هاشم، از محمّد بن عبيدالله بن أبي رافع، از عون بن عبيدالله، از پدرش، ازجدّش أبي رافع كه او گفت.
من بر رسول خدا وارد شدم، و در حال خواب بود، و يا در حال وحي كه به او ميرسيد؛ در اين حال ديدم كه در كنار اطاق ماري است، و من ناخوش داشتم كه آن مار را بكشم، و در اثر كشتن آن مار، پيغمبر از خواب بيدار شود، و من چنان ميپنداشتم كه پيغمبر در حال وَحْي است؛ در اين حال بين پيامبر و بين مار بر روي زمين دراز كشيدم، تا اگر احياناً در اثر مار سوء اتّفاقي بيفتد براي من باشد، نه براي پيغمبر.
پيغمبر از خواب بيدار شد و اين آيه را تلاوت ميكرد: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا و پس از آن فرمود: الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أكْمَلَ لِعَليٍّ نِعَمَهُ وَ هَنِيئاً لِعَليٍّ بِتفْضِيلِ اللهِ.
«سپاس اختصاص به خداوند دارد آن كه براي عليّ نعمتهاي خود را كامل كرد، و گوارا باد براي عليّ به جهت برتري و تفضيلي كه خدا به او مرحمت فرمود.»
سپس رو به من نمود و گفت: چرا اينجا خوابيدهاي ؟ من داستان را به او گفتم، حضرت فرمود: برخيز و آن را بكُش، و بعد از آن رسول خدا دست مرا گرفت و فرمود: يَا أَبَا رَافِعِ لَيَكُونَنَّ عَلِيُّ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِي غَيْرَ أنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي ! إنَّهُ سَيُقَاتِلُهُ قَوْمٌ يَكُونُ حَقًّا فِي اللهِ جِهَادُهُمُ فَمَنْ لَم يَسْتَطِعْ جِهَادَهُمْ بِيَدِهِ فَجَاهَدَهُمْ بِلِسَانِهِ، فَإن لَم يَسْتَطِعْ بِلِسَانِهِ فَحَاهَدَهُمْ بَقَلْبِهِ؛ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ شَيءٌ؛ وَ هُوَ عَلَي الحَقِّ وَ هُمْ عَلَي البَاطِلِ. [11]
«اي أبو رافع ! منزلۀ علي نسبت به تو همان منزلهايست كه من نسبت به تو دارم؛ و فقط تفاوتش اين است كه پيغمبري بعد از من نيست؛ بدان كه بعداً با علي جماعتي جنگ ميكنند؛ واجب است كه در راه خدا انسان با آن جهاد كند؛ و كسي كه نتواند با دست جهاد كند، با زبانش جهاد كند؛ و اگر نتواند با زبان جهاد كند، با دلش جهاد كند؛ غير از اين هيچ تكليفي نيست؛ عليّ بر حقّ است؛ و ايشان بر باطل».
و سپس رسول الله از منزل خارج شد و گفت: اي مردم ! هر كس دوست دارد كه أمين مرا ببيند؛ ابن أبي رافع أمين من است.
محمّد بن عبيدالله گويد: چون مردم با عليّ بن أبيطالب بيعت كردند، و طَلحَه و زُبَير عَلَم مخالفت برداشته، و به سوي بصره رفتند؛ و معاويه و اهل شام با عليّ مخالفت كردند؛ أبو رافع گفت: اين است قول رسول خدا كه با علي جماعتي جنگ ميكنند؛ واجب است جهاد با آنان، و اگر كسي نتواند با دست جهاد كند، با زبان كند، و اگر نتواند با زبان جهاد كند، با نيّت و دلش بكند؛ و غير از اين هيچ راه دگري نيست.
أبو رافع خانه و زمين خود را كه در خيبر داشت فروخت؛ و با آنكه شيخ و پيرمردي فرتوت بود و هشتاد و پنج سال از عمرش ميگذشت با عيالات خود و قبيلۀ
ص 229
خود در معيّت عليّ براي معاونت او حركت كرد و ميگفت:
الحَمدُ لِلَّهِ الَّذي لَقَدْ أَصْبَحْتُ وَ مَا أعْلَمُ أحَداً بِمَنْزِلَتي، لَقَدْ بَايَعْتُ البَيْعَتَينِ بَيعَةَ العَقَبَةِ وَ بَيعَةَ الرِّضوانِ، وَ لَقَدْ صَلَّيْتُ القِبْلَتَيْنِ؛ وَ هَاجَرْتُ الهِجَرَ الثَّلَاثَ.
«حمد و شكر خداوند راست، كه من روزگاري را گذراندم، و اينك هيچ كس را سراغ كه به مرتبه و درجۀ من باشد؛ چون دو بيعت با رسول خدا كردم: بيعت عقبه و بيعت رضوان؛ و به سوي دو قبله نماز گزاردم، و سه هجرت به جاي آوردم».
از أبو رافع پرسيدند: منظور از سه هجرت چيست ؟!
گفت: يك هجرت با جعفر بن أبيطالب به سوي زمين نجاشي است كه رسول خدا او را بدان امر كرد؛ و يك هجرت با رسول خدا به سوي مدينه است، و اين هجرت با علي بن أبيطالب عليه السّلام به سوي كوفه است.
أبو رافع پيوسته در كوفه بود، تا أميرالمؤمنين عليه السّلام به درجۀ شهادت رسيدند؛ و او با حضرت امام حسن عليه السّلام به مدينه بازگشت؛ و ديگر در مدينه نه خانهاي داشت، و نه زميني.
حضرت امام حسن عليه السّلام خانۀ پدرشان عليّ بن أبيطالب را دو نصف كرده، نيمهاش را به او دادند و يك زمين در يَنبُع براي كشت و زراعت به او دادند، كه بعداً پسرش عبيدالله بن أبي رافع به معاويه به دويست و شصت هزار درهم فروخت.
أبو رافع گويد: آن انگشتري را كه عليّ در حال ركوع صدقه داد حلقهاي از نقره بود كه يك مثقال وزن داشت و در روي آن نقش شده بود: المُلْكُ لِلّهِ ؛ و از حسن بن محمّد علويّ از جدّش يحيي، از أحمد بن يزيد، از عبدالوّهاب از مخلّد، از مُبارك، از حسن روايت است كه عمر بن خطّاب گفت: من از مالي صدقهاي را كنار گذاردم كه از جانب من كه در حال ركوع باشم در بيست و چهار نوبت صدقه دادند تا شايد آنچه كه براي عليّ نازل شد براي من هم نازل شود وليكن نازل نشد. [12]
سيّد هاشم بَحراني داستان أبو رافع و نزول آيۀ ولايت را به همين نجي كه
ص 230
ذكر شد در «تفسير برهان» از شيخ طوسي در «أمالي» با إسناد متصل خود، از أبو رافع آورده است.[13] و نيز مختصر آن در «غاية المرام» از حافظ أبو نعيم مرفوعاً از عون بن عبيدالله بن أبي رافع از پدرش از جدّش ابورافع آورده است و لذا ميتوانيم آن را حديث شمارۀ (3) از «غاية المرام» محسوب داريم و بنا براين عبارت «غاية المرام» را ديگر نميآوريم.[14]
4 ـ مُوفَّق بن أحمد خوارزمي كه مخالفين ما در تشيّع، به او عنوان صدر الائِمّه دادهاند و نيز به او أخطَبُ خُطَبا خوارزم گويند، ميگويد: در جواب نامهاي كه معاويه به عمروعاص نوشته بود؛ و او را براي معاونت و ياري خود بر ضدّ أميرالمؤمنين عليه السّلام دعوت كرده بود، عمروعاص به معاويه نوشت:
لَقَدْ عَلِمْتَ يَا مُعاوِيَةُ مَا أنزِلَت فِي كِتَابِهِ فِي عَلِيٍّ مِنَ الآيَاتِ المَتْلُؤاتِ فِي فَضَائِلِهِ الَّتي لَا يَشْرَكُهُ فِيهَا أحَدٌ «اي معاويه حقاً تو ميداني آياتي را كه در قرآن در شأن عليّ بن أبيطالب نازل شده است، آياتي كه پيوسته تلاوت ميشود و مردم ميخوانند و شامل فضائلي است كه در آنها غير از عليّ، هيچكس سهمي ندارد. كَقَوْلِهِ تَعَالَي: يُؤفُونَ بِالنَّذْرِ (آيۀ 8، از سورۀ 78: دَهْر) مثل اين آيه: «و به نذرهاي خود وفا ميكنند».
و آيۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.
و آيۀ: أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ وَ مِن قَبْلِهِ.... (آيۀ 17، از سورۀ 11: هود).
آيا آن كسي كه (محمّد رسول الله) بر بيّنه و حجّت و دليلي از طرف پروردگارش ميباشد؛ و در كنار او شاهد و حاضري (علي وليّ الله) است و از قبل او...».
و ميدانيم كه خدا گفته است دربارۀ ايشان: رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَهَ عَلَيْهِ (آيۀ 23، از سورۀ 33: احزاب).
ص 231
«ايشان مرداني هستند كه بر آنچه با خداوند عهد و پيمان بستهاند؛ به راستي و درستي رفتار ميكردهاند».
و دربارۀ ايشان خداوند به رسولش گفته است: قُلْ لَا أَسْئَلَكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي [15] (آيۀ 23، از سورۀ 42: شوري).
«بگو (اي پيغمبر) كه من هيچ اجر و مزدي از شما مسئلت نميكنم، مگر مودّت و دوستي ذوي القرباي مرا».
5 ـ شيخ ابراهيم بن محمّد حمّوئي، كه از اعيان و أكابر علماء عامّه است با سند متّصل خود روايت كره است، از سفيان بن ابراهيم حريري، از پدرش، از أبو صادق، قال: قالَ عليُّ:
اُصُولُ الإسْلَامِ ثَلَاثَةٌ لَا يَنفَعُ وَاحِدَةٌ مِنهُنَّ دُونَ صَاحِبِه: الصَّلودُ وَالزَّكُوةُ وَالوَلَايَةُ.
«حضرت باقر عليه السّلام فرمودهاند: كه أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودهاند كه: اُصول اسلام سه چيز است؛ و يكي از سهچيز بدون ديگري فائدهاي نميبخشد: نماز و زكات و ولايت».
و واحدي گفته است اين گفتار از آيۀ شريفۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ گرفته شده است. زيرا كه خداوند اثبات موالات و ولايت بين مؤمنين نموده است؛ و پس از آن مؤمنان را توصيف نكرده است مگر به اقامۀ نماز و دادن زكات و گفته است الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ؛ پس كسي كه ولايت عليّ را داشته باشد، ولايت خدا و رسول خدا را داشته است؛ و در آيۀ ديگر، آن كس را مورد محبّت و مودّت بندگان مؤمن خود قرار داده است؛ آنجا كه گفته است: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً (آيۀ 96، از سورۀ 19: مريم).
«آنانكه ايمان آوردهاند؛ و أعمال نيكون انجام ميدهند ؛ البتّه بزودي خداوند رحمن براي آنان (در قلوب ديگران) مودّت و محبّت قرار ميدهد».
سپس واحدي گفته است: ما با إسناد متّصل از عَطاء از ابن عبّاس روايت
ص 232
داريم كه: در تفسير آيۀ: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً؛ گفته است كه دربارۀ عليّ بن أبيطالب نازل شده است: مَا مِن مُسْلِمٍ إلَّا وَ لِعَليٍّ فِي قَلْبِهِ مَحَبَّةٌ.
«رسول خدا فرمود: هيچ مسلماني نيست، مگر آنكه در دل او محبّت عليّ است».
و پس از آن واحدي گويد: ما با اسناد متّصل خود از براء بن عازب روايت داريم كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: يَا عَلِيُّ قُلِ اللهُمَّ اجْعَلْ لِي عِندَكَ عَنْداً وَ اجْعَل لِي فِي صُدُورِ المؤمنِنينَ مَوَدَّةً، فَأنزَلَ اللهُ: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحِتَ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» قَالَ: نَزَلَ فِي عَلِيَّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ عليه السّلام. [16]
«اي عليّ ! بگو بارپروردگارا از براي من در نزد خودت عهدي قرار بده ! و از براي من در دلهاي مؤمنان محبّتي بگذار. خداوند اين آيه را نازل فرمود: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً. برآء بن عازب كه راوي روايت است گويد: اين آيه در شأن عليّ بن أبيطالب عليه السّلام فرود آمده است».
6 ـ حمّوئي: ابراهيم بن محمّد با سند متّصل خود از زيد بن عليّ بن الحسين از پدرش، از جدّش سيّد الشّهداء عليه السّلام روايت ميكند كه: سَمِعْتُ عَمَّارَ بنَ يَاسِرٍ يَقُولُ «من شنيدم از عمّار كه ميگفت: سائلي در كنار عليّ بن أبيطالب عليه السّلام كه در حال ركوع در نماز نافله بود ايستاد، و تقاضا كرد و عليّ انگشتري خود را از دستش بيرون آورده و به او داد؛ سائل نزد رسول الله آمد، و او را با خبر كرد و آيه؛ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ بر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرود آمد. حضرت آن آيه را تلاوت كرد و پس از آن فرمود:
مَن كُنتُ مَوْلَاهُ فَعَليُّ مَوْلَاهُ. [17] «هر كس من وليّ او هستم عليّ وليّ اوست».
اين روايت را با سند ديگر «از تفسير عيّاشي» از حسن بن زيد، از پدرش، از جدّش، سيّد هاشم بحراني در «تفسير برهان» روايت ميكند. [18]
ص 233
و در «تفسير عيّاشي» از خالد بن يزيد، از معمرّ بن مكّي، از اسحاق بن عبدالله بن عليّ بن الحسين عليهما السّلام، از حسن بن زيد، از پدرش از زيد بن حسن از جدّش حضرت امام حسن مجتبي عليها السّلام اين روايت را به عينها بيان ميكند؛ و در ذيل آن اين دعا را اضافه دارد كه: اللهُمَّ وَالِ مَن وَالَاهُ، وَ عَادِ مَن عَادَاهُ. [19]
«رسول خدا فرمود: بار پروردگارا تو وليّ آن كسي باش كه او موالات عليّ را دارد ! و دشمن كسي باش كه او با علي دشمني ميكند!».
و مجلسي از «تفسير عيّاشي» با آن تتمّۀ و ذيل بتمامها روايت ميكند». [20]
و نيز محدّث بحراني از حافظ أبونعيم اصفهاني مرفوعاً از زيد بن حسن، از پدرش، از عمّار ياسر روايت ميكند. [21]
7 ـ از محمّد بن يعقوب كليني با سند متّصل خود از زرارة از حضرت باقر عليه السّلام آورده است:
زرارة گويد: از آن حضرت دربارۀ آيه شريفه: وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُوا أنفُسَهُم يَظْلِمُونَ (آيۀ 57 از سورۀ 2: بقره) «خدا ميفرمايد: آنان به ما ستم نكردند؛ بلكه به جانهاي خود ستم نمودند» پرسيدم؛ حضرت فرمود:
إنَّ اللهَ أعْظَمُ وَ أعَزُّوَ أجَلُّ مِنْ أنْ يُظْلَمَ وَلَكِنَّهُ خَلَّطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ؛ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ حَيْثُ يَقُولُ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» يَعنِي الائِمَّةَ مِنَّا. ثُمَّ قَالَ فِي مَوْضعٍ آخَرَ: «وَ مَا ظَلُمونَا وَلَكِن كَانُوا أنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (آيۀ 160، از سورۀ 7: أعراف) ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ. [22]
«خداوند بزرگتر و عزيزتر و جليلتر و منيعتر است از آنكه مورد ظلم واقع شود؛ وليكن ما را با خود درهم آميخته؛ و ظلم به ما را ظلم به خودش قرار داده است؛ و وَلايت ما را وَلايت خودش معيّن كرده است؛ آنجا كه گويد: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ
ص 234
وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مراد از وَالَّذِينَ ءَامَنُوا أئمّۀ ما هستند».
و همچنين در جاي ديگر نيز اين ايه را آورده است؛ و مثل همين معني را اراده كرده است.
8 ـ از محمّد بن يعقوب از عليّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن أبي عمير از عمر بن اُذَيْنه، از زرارَة، و فضَيل بن يَسار، و بُكَير بن أعين، و محمّد بن مُسْلم، و يزيد بن مُعاوية، و أبُو الجارُود همگي آنها از حضرت باقر عليه السّلام آوردهاند كه: خداوند عزّوجلّ رسول خود را به ولايت أميرالمؤمنين عليّ أمر كرد؛ و اين آيه را بر او بفرستاد؛ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ، و ولايت اُولوالامر را نيز واجب كرد؛ و مردم ندانستند كه ولايت چيست ؟ فلهذا خداوند محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم را امر كرد كه ولايت را براي آنها تفسير كند؛ همچنانكه صلاة و صوم و حجّ را تفسير و بيان كرده بود؛ و خصوصيّات آنها را نشان داده بود.
چون اين امر از سوي خدا آمد، سينۀ رسول خدا تنگ شد؛ و ترسيد كه مردم از دينشان بر گردند، و مرتدّ شوند، و به خداوند عزّوجلّ التجاء و رجوع كرد، خداوند به او وحي فرستاد:
يَـٰأيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ فَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رَسَالَتَهُ وَاللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (آيۀ 67، از سورۀ 5: مائده).
«اي رسول ما ! تبليغ كن و برسان به مردم آنچه را كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ! و اگر چنين نكني، رسالت او را تبليغ نكردهاي، و خداوند تو را از مردم حفظ ميكند».
و به پيرو اين امريّه، رسول خدا در آشكارا اين امر را اعلان كرد؛ و براي ولايت عليّ در غدير خمّ اعلام نمود، و نداي اجتماع مردم را به الصّلاةُ جَامِعَةً در داد، و امر كرد همۀ حاضرين مطلب را به غائبين برسانند.
عُمَرُ بنُ اُذَينَه كه راويِ به فاصلۀ اين روايت است گويد: همگي روات غير از أبوالجارود گفتند كه:
حضرت باقر عليه السّلام فرمود: و هر فريضه و تكليفي دنبال فريضه و تكليف ديگري پي در پي نازل ميشد؛ و فريضۀ وَلَايَتْ آخرين تكاليف و فرائض بود؛ و خداوند عزّوجلّ اين آيه را فرستاد:
ص 235
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي (آيۀ 3، از سورۀ 5: مائده).
«امروز من دين شما را براي شما كامل كردم؛ و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم».
يعني خداوند ميفرمايد: ديگر من بعد از اين تكليف و فريضه، بر شما تكليفي و فريضهاي نازل نميكنم، چون به وَلايت فرائض را براي شما كامل گردانيدهام. [23]
9 ـ از محمّد بن يعقوب با اسناد خود از احمد بن محمّد، از عليّ بن حَكَم، از حسين بن أبوالعلاء روايت ميكند كه او ميگويد: من دربارۀ گفتار ما در أوصياي رسول الله از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا اطاعت كردن از آنها واجب است ؟! فرمود: آري ! ايشان هستند آنانكه خداوند راجع به آنها ميفرمايد:
أطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولُ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُمْ (آيۀ 59، از سورۀ 4: نساء).
«از خدا اطاعت كنيد ! و از رسول خدا، و از صاحبان امري كه از شما هستند اطاعت كنيد». و ايشانند آنانكه خدا دربارۀ آنها ميفرمايد:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ. [24]
10 ـ از «تفسير عليّ بن ابراهيم» از پدرش، از صفوان، از أبان بن عثمان، از أبوحمزۀ ثُمالي از حضرت باقر عليه السّلام روايت ميكند كه: در وقتيكه رسول خدا نشسته بود و در نزد آن حضرت جماعتي از يهود بودند كه در بين آنها عبدالله بن سلام بود، اين آيۀ ولايت نازل شد؛ رسول خدا به سوي مسجد روان شدند و سائلي به نزديك آمد، حضرت پرسيدند: آيا كسي به تو چيزي داده است ؟ گفت: آري ! آن مرد
ص 236
نماز گزار !
حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم چون به درون مسجد رسيدند ديدند آن مرد عليّ بن أبيطالب است. [25]
مجلسي در «بحار» اين روايت را از «تفسير عليّ بن ابراهيم» آورده است. [26]
و بحرانيّ أيضاً در «تفسير برهان» از عليّ بن ابراهيم آورده است. [27]
11 ـ از «تفسير عيّاشي» از ابن أبي يعفور روايت كرده است كه ميگويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: آيا من دين خودم را كه بدان متديّن هستم و متعهّد ميباشم به شما عرضه بدارم ؟!
حضرت فرمود: بياور آنرا و بگو:
من گفتم: أشْهَدُ أن لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ؛ و اقرار ميكنم به آنچه كه محمّد از جانب خدا آورده است. ابن أبي يعفور گويد: سپس براي آن حضرت يكايك از امامان را شمردم؛ و اقرار به ولايت آنها كردم، تا رسيد به حضرت باقر عليه السّلام، آنگاه به حضرت صادق گفتم:
من دربارۀ ولايت تو اقرار و اعتراف ميكنم به آنچه دربارۀ آنان اقرار و اعتراف كردهام؛
حضرت فرمود: من تو را نهي ميكنم كه اسم مرا در ميان مردم ببري !
أبان، راوي روايت گويد: ابن أبي يَعْفُور گفت: من به حضرت صادق عليه السّلام با آن كلام اوّل نيز گفتم: و من چنين ميدانم كه ايشان همان كساني هستند كه خداوند در قرآن ميگويد:
أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُمْ.
حضرت گفتند: آيۀ ديگري هم هست ! آيا بخوانم ؟!
من گفتم: فدايت شوم ! آن آيه كدام است ؟
ص 237
حضرت گفتند: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ. و سپس به ابن يعفور گفتند: خدا تو را رحمت كند ؟!
من گفتم: آيا به من ميگوئي كه خدا تو را بر اقرار و اعتراف به اين امر رحمت كند !
حضرت گفتند: خدا تو را بر اقرار و اعتراف به اين امر رحمت ! [28]
و مجلسي رضوان الله عليه،اين حديث را از «تفسير عيّاشي» تا بيان آيه إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ بدون ذيل آن، روايت كرده است. [29]
12 ـ از «تفسير عيّاشي» با اسناد خود از مفضّل بن صالح از بعضي از اصحاب خود از يكي از دو ا��ام باقر و يا امام صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» شُقَّ ذَلِكَ عَلَي النَّبِيِّ صَلَّي الله عَلَيه وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَ خَشِيَ أنْ يُكَذِّبَهُ قُرَيشٌ فَأنزَلَ اللَهُ:
«يَـٰأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ مِن رَبِّكَ فَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» فَقَامَ بِذَلِكَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمًّ. [30]
«چون آيۀ ولايت نازل شد؛ إعلان آن به مردم براي پيغمبر گران آمد، و ترسيد كه قريش او را تكذيب كنند (و جدّاً بگويند تو از طرف خودت عليّ را به خلافت نصب كردي) در اين حال خداوند اين آيۀ را فرستاد: «اي پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو رسيده است، به مردم برسان ! و اگر نرساني، تبليغ رسالات خدايت را نكردهاي». و بنا بر همين اساس پيغمبر در روز غدير خمّ قيام كرده و به مردم اعلام كرد».
و مجلسي رضوان الله عليه تمام اين حديث را آورده است. [31]
ص 238
13 ـ از «تفسير عيّاشي» از أبوجميله، از بعضي از اصحاب خود، از يكي از دو امام آورده است، كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده است: إنَّ اللَهَ أوْحَي إلَيَّ أن اُحِبَّ أرْبَعةً: عَلِيًّا وَ أبَاذَرٍ وَ سَلْمَانَ وَ مِقْدَادَ؛ فَقُِلْتُ: ألَا فَمَا كَانَ مِن كَثْرَةِ النَّاسِ ؟ أَمَا كَانَ أحَدٌ يَعْرِفُ هَذَا الامْرَ ؟ فَقَالَ: بَلَي ثَلاثَةٌ !
قلتُ: هَذِهِ الآيَاتُ الَّتِي اُنزِلَت: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا، وَ قَوْلُهُ: أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُمْ، أمزا كَانَ أحَدٌ يَسْأَلُ فِيمَ نَزَلَتْ ؟!
فَقَالَ: مِن ثَمَّ أَتَاهُمْ لَمْ يَكُونُوا يَسألُونَ. [32]
«خداوند به من وحي نموده است كه چهار نفر را دوست داشته باشم: عليّ، و سلمان، و أبوذر، و مقداد. راوي روايت گويد: به يكي از آن دو امام من گفتم: با وجود اين كثرت مردم آيا يك نفر نبود كه از اين امر ولايت آگاه شود و بدان معرفت پيدا كند ! حضرت فرمود: آري سه نفر بودند !
من گفتم: اي آياتي كه نازل شده است: آيۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و آيۀ: أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُمْ ؛ آيا يك نفر نبود كه بپرسد در شأن چه كسي نازل شده است ؟!
حضرت فرمود: از همين سبب بود كه بر سر ايشان آمد آنچه كه از آن نپرسيده بودند».
مجلسي در «بحار» اين روايت را بتمامها آورده است. [33]
14 ـ از «تفسير عيّاشي» با اسناد خود از فضيل از حضرت أبوجعفر باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا آورده است كه قَالَ: هُمُ الائِمَّةُ عليهم السّلام. [34]
و مجلسي نيز اين روايت را ذكر كرده است. [35]
ص 239
15 ـ از ابن بابويه، با اسناد خود، از أبوسعيد ورّاق، از پدرش، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش در حديث مُناشَدۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام با أبوبكر در وقتي كه أبوبكر خلافت را گرفته بود، روايت شده است كه: حضرت، فضائل خود را براي أبوبكر شمردند؛ و نصوص صريح بر ولايت را كه از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رسيده بود، يكايك بيان كردند 4 و از جمله آنكه گفتند:
أَنَشُدُكَ بِاللَهِ إلَي الوَلَايَةُ مِنَ اللهَ مَعَ وَلَايَةَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي آيةِ زَكَاةِ الخَاتَمِ، أَمْ لَكَ ؟ قَالَ: بَلْ لَكَ ! [36]
«ترا به خداوند سوگند ميدهم كه آيا در قضيّۀ زكات انگشتري، وَلايت با رسول الله از طرف خدا براي تو مقرّر شد يا براي من ؟! گفت: بلكه براي تو».
16 ـ از شيخ طوسي، از كتاب «مَجالس» با إسناد خود، به أبوذر در حديث مناشده أميرالمؤمنين عليه السّلام با عُثمان وَ زُبَر وَ عَبدُالرَّحمَنُ بنُ عَوْف و سَعد بنُ أبي وقَّاصُ در أيّام شوري، آورده است كه حضرت با تمام نصوصي كه از رسول الله رسيده بود، احتجاج كردند؛ و همگي آنان تصديق نمودند؛ و گفتار او را امضاء ميكردند؛ و از جمله گفتار آن حضرت اين بود كه:
فَهَلْ فِيكُم أحَدٌ أتيَ الزَّكَاةَ وَ هُوَ رَاكِعٍ فَنَزَلَتْ فِيهِ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ» غيرِي ؟ قَالُوا: لا. [37]
«شما را به خدا قسم ميدهم كه: آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه در حال ركوع، زكات داده باشد، و آيۀ ولايت دربارۀ او نازل شده باشد ؟! همه گفتند: نه».
17 ـ از احمد بن عليّ بن أبي طالب طبرسيّ، در كتاب «احتجاج» در ضمن نامهاي كه حضرت امام أبوالحسن الثّالث: عليُّ بن مُحَمَّدِ هَادِي عليه السّلام به اهل اهواز نوشتهاند، چون از مسألۀ جبر و تفويض از آن حضرت پرسيده بودند آمده است كه آن حضرت فرمودند: تمامي امّت اس��ام بدون استثناء اتّفاق و اجماع دارند، بر حقّانيّت قرآن كه در آن هيچ ريب و شك نيست؛ تمام فرقههاي مختلف در اتّحاد و اتّفاق بر اين مطلب مُصيب؛ و بر تصديق آنچه كه خداوند در قرآن نازل كرده است
ص 240
راه يافتهاند.
چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده است: لَا تَجْتَمِعُ اُمَّتي عَلَي ضَلَالَةٍ «امّت من، اجتماع بر ضلالت و گمراهي نميكنند». و عليهذا آن حضرت خبر داده است كه در آن چيزي كه امّت در آن اتّفاق كنند، و در آن امر هيچكس با ديگري مخالفتي نداشته باشد، آن امر حقّ است.
اينست معناي حديث؛ نه آنچه را كه جاهلان تأويل كرده، و معاندان گفتهاند: از پيروي احكام رواياتِ ساخته شده، و به دروغ پيرايه بسته شده، و از ابطال حكم كتاب خداوند، و متابعت از آراء و افكار پست و خراب و خراب كننده و هلاك كننده، كه مخالف نصّ كتاب خدا و آيات روشن و واضح و محقّق بوده باشد؛ و ما از خداوند متعال مسئلت داريم كه ما را به اقامۀ نماز موفّق بدارد و به سوي رشد و كمال رهبري كند.
و چون كتاب خداوند گواهي بر صدق خبري دهد، و آن را محقّق بداند، وليكن گروهي از امّت،ان خبر مصَدَّق را به حديثي از احاديث ساختگي و به روايتي از روايات مجعوله و دروغ، معارضه انداخته، و روي حقّ را بپوشانند؛ در اين صورت به سبب انكار و ردّ كتاب الهي راه گمراهي و ضلالت را پيمودهاند.
و صحيحترين خبري كه صحّتش از كتاب خدا شناخته شده است، مثل خبري است كه مورد اتّفاق و اجماع همگي است، كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم فرموده است:
إِنِّي مُسْتَخِلفٌ فِيكُم خَلِيفَتَينِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي مَا إن تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَن تَضِلُّوا بَعْدِي وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الحَوْضَ.
«من در ميان شما از خودم دو چيز به عنوان خلافت و جانشنيني ميگذارم: يكي كتاب خداست و ديگري عترت من ! و مادامي كه شما به آن دو چيز چنگ زنيد، و بگيريد ! هيچگاه بعد از من به گمراهي نميافتيد ! و آن دو چيز هيچگاه از هم جدا نميشوند تا وقتي كه هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».
و لفظ ديگري كه از اين حديث از رسول خدا روايت شده است، و بعينه در معني و مُفاد مثل همان لفظ اوّل است، گفتار آن حضرت است كه ميفرمايد:
إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلِينِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي: أهْلَ بَيْتِي، وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا
ص 241
عَلَيَّ الحَوْضَ مَا إن تَمَسَّكَْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا !
«من از خودم در ميان شما دو چيز سنگين (يا دو متاع پر ارزش) باقي ميگذارم: يكي كتاب خداست، و ديگري عِترت من: اهل بيت من؛ و آن دو چيز هيچوقت از هم جدا نميشوند، تا هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و مادامي كه شما به آن دو چنگ زنيد؛ و آنها را بگيريد گمراه نميشويد».
ما شواهد صحّت اين حديث را به طور وضوح و صراحت در كتاب خدا مييابيم؛ مثل آيۀ:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.
زيرا كه روايات علماء همگي بر اين اتّفاق دارند كه: اين آيه دربارۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در هنگامي كه در حال ركوع، انگشتري خود را صدقه دادند نازل شده است؛ و خداوند اين كار حضرت را مورد سپاس وامضاء قرار داده؛ و در اين باره، اين آيه را فرو فرستاده است.
و همچنين مييابيم كه رسول الله آن حضرت را در ميان اصحاب خود نائب خود قرار داده آنجا كه فرموده است: مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيُّ مَوْلَاهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَن وَالَاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ ! [38]
«هر كس كه من صاحب اختيار و وليّ او هستم عليّ صاحب اختيار و وليّ اوست. بار پروردگارا وليِّ آن كسي باشد كه او عليّ را وليّ خود قرار داده است؛ و دشمن بدار كسي را كه عليّ را دشمن خود قرار داده است.
ص 242
و نيز فرموده است: عَلِيُّ يَقضِي دَيني وَ يُنجِزُ مَوْعِدِي وَ هُوَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ بَعْدِي.
«علي است كه دَين مرا أدا ميكند؛ و وعدۀ مرا وفا ميكند: و او جانشين من است بر شما بعد از من». و چون رسول خدا او را در مدينه به جاي خود قرار داد؛ براي جنگ ميرفت و عليّ به آن حضرت گفت:
يَا رَسُولَ اللهِ ! أتُخْلَفُنِي عَلَي النِّساءِ وَالصِّبيَانِ ؟
«اي رسول خدا ! آيا مرا جانشين خود، براي محافظت زنان و كودكان قرار ميدهي؟».
رسول خدا در جواب فرمود: أَما تَرْضَي أن تَكونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي إلَّا أنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.
«آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من همان نسبت هارون به حضرت موسي بوده باشد؛ و فقطّ با اين تفاوت كه پيغمبري بعد از من نيست؟».
پس بنا بر آنچه گفته شد ميدانيم كه كتاب خدا به تصديق اين اخبار گواهي ميدهد؛ و به تحقيق اين شواهد شهادت ميدهد؛ و عليهذا بايد امّت به اين اخباري كه با قرآن موافقت دارد، اقرار كنند.
و چون مييابيم كه اين اخبار با كتاب خدا موافقت دارد، مييابيم كه كتاب خدا با اين اخبار موافقت دارد، و دليل بر صحّت آنهاست. و بنابراين اقتداء و پيروي از اخبار، حَتْم و لازم است. و از آن تجاوز نميكنند مگر اهل عناد و فساد. [39]
پاورقي
[1] ـ «تفسير أبوالفتوح» طبع مظفري، ص 174 و ص 175.
[2] ـ «تفسير مجمع البيان» طبع صيدا، ج 2، ص 210.
[3] ـ «تفسير برهان» طبع سنگي ج 1، ص 294
[4] ـ كتاب «طرائف» طبع حروفي ص 47 و ص 48، و نيز در «احقاق الحقّ» ج 4، ص 59، از ثعلبي بنا بر نقل «مناقب» عبدالله شافعي ص 12 خطّي آورده است
[5] ـ «الغدير» ج 2، ص 52 و ص 53.
[6] ـ «غاية المرام» ص 104، حديث دوّم از عامّه و با سند ديگري در تحت شمارۀ حديث هشتم، و «تفسير الميزان» ج 6، ص 20.
[7] ـ «مناقب» ابن مغازلي، ص 311 تا ص 314. و در «غاية المرام» اين پنج روايت را در ص 104 تحت شمارۀ حديث سوّم تا هفتم از عامّه آورده است.
[8] ـ اين روايت را ابن مغازلي در ص 313 و ص 314 در تحت شمارۀ 358 آورده است و در «غاية المرام» از او در تحت شماره هفتم از عامّه در ص 104 آورده است و «تفسير الميزان» ج 6، ص 21 از «مناقب» ابن مغازلي روايت كرده است.
[9] ـ «الطرائف في معرفة مذاهب الطّوائف» ط حروفي 7 ص 48، و ص 49.
[10] ـ اين روايت را در «غاية المرام» ص 106 تحت حديث شمارۀ نوزدهم از عامّه از أبونعيم حافظ اصفهاني از ضحّاك، از ابن عبّاس آورده است.
[11] ـ اين روايت را در «غاية المرام» ص 106 در تحت حديث شماره بيست و يكم از عامّه از حافظ أبونعيم اصفهاني مرفوعاً آورده است. و مجلسي در «بحار الانوار» ط كمپاني ص 34 از «مالي » شيخ طوسي روايت كرده است. و همچنين در خود «غاية المرام» ص 108 در تحت حديث شمارۀ نهم از خاصّه از «أمالي» طوسي آورده است. و نيز صدر اين روايت را سيوطي در «الدّرّ المنثور» ج 2، ص 294 آورده است.
[12] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 37 و ص 38.
[13] ـ «تفسير برهان» طبع سنگي، ج 1، ص 293 و ص 294.
[14] ـ «غاية المرام» ص 106، حديث 24 از خاصّه و تمام اينحديث را علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه در «تفسير الميزان» ج 6، ص 15 و ص 16 نقل كردهاند، و نيز صدر آن را در ص 23 از حمّوئي روايت كردهاند.
[15] ـ «غاية المرام» ص 103 و ص 104 در تحت شماره حديث دهم از عامّه و «تفسير الميزان» ج 6 ص 21.
[16] ـ «غاية المرام» ص 105، حديث شمارۀ دوازدهم از عامّه و در «فرائد السِّمطين» ج 1، ص 79 و ص 80 تحت حديث شمارۀ 49 و 50 و 51 اصل اين روايت را آورده است.
[17] ـ «غاية المرام» ص 106، حديث شمارۀ شانزدهم از عامّه، و با سند ديگري از خاصّه در ص 108 از عيّاشي روايت ميكند تحت شمارۀ دهم.
[18] ـ «تفسير برهان» ط سنگي ج 1، ص 294 و «تفسير الميزان» ج 6، ص 22.
[19] ـ «تفسير عيّاشي» ج 1، ص 327، در تحت شمارۀ 137، و نيز در «غاية المرام» ص 108 در تحت حديث شماره دهم از خاصّه از عيّاشي، و نيز در «تفسير الميزان» ج 6، ص 16 آورده است.
[20] ـ «بحار الانوار» ج 9، ط كمپاني ص 34 و ص 35؛ و همچنين بحراني در «تفسير برهان» ط سنگي ص 294 از «احتجاج» آورده است.
[21] ـ «غاية المرام» ص 106، حديث شمارۀ هجدهم از عامّه.
[22] ـ «غاية المرام» ص 107، حديث شمارۀ سوّم از خاصّه.
[23] ـ «غاية المرام» ص 107 حديث پنجم از طريق خاصّه و همچنين در «تفسير برهان» ص 293 از ط سنگي با همين اسناد بعينها اين روايت را آورده است.
[24] و در «تفسير الميزان» ج 6، ص 14 از «كافي» روايت كرده است. و در «كافي اصول» ج 1، ص 289 آورده است.
[25] ـ «غاية المرام» ص 107 و ص 108 حديث هفتم از خاصّه « و تفسير عليّ بن ابراهيم» ص 158 و «تفسير الميزان» ج 6 ص 15.
[26] ـ «بحارالانوار» ط كمپاني، ج 9، ص 34.
[27] ـ «تفسير برهان» ط سنگي ص 293، و روايت عبدالله بن سلام را فخر رازي در تفسير آورده است (از دورۀ هشت جلدي، ج سوّم ص 618، طبع دارالطباعة العامرة).
[28] ـ «غاية المرام» ص 108 حديث شماره يازدهم از خاصّه، و در «تفسير عيّاشي» ص 327 ج 1 حديث شمارۀ 138. و در «تفسير برهان» ط سنگي، ج 1 ص 194.
[29] ـ «بحار الانوار» ط كمپاني، ج 9، ص 35.
[30] ـ «غاية المرام» ص 108، حديث شمارۀ سيزدهم از خاصّه، و «تفسير عيّاشي» ج 1، ص 328، و در «تفسير برهان» ص 195 آورده است و «تفسير الميزان» ج 6 ص 16.
[31] ـ «بحار الانوار» ج 9، ص 35.
[32] ـ «غاية المرام» ص 108 حديث شمارۀ چهاردهم از خاصّه، و «تفسير عيّاشي» ج1، ص 328 و «تفسير برهان» ط سنگي، ج 1 ص 295، و «تفسير الميزان» ج 6، ص 16 و 17.
[33] ـ «بحار الانوارش ط كمپاني ج 9، ص 35.
[34] ـ «غاية المرام» ص 108، حديث شمارۀ پانزدهم از خاصّه، و «تفسير عيّاشي» ج 1 ص 328 و ص 329 و «تفسير برهان» ج 1، ص 295.
[35] ـ «بحار الانوار» ط كمپاني، ج 9، ص 35.
[36] ـ «غاية المرام» ص 108 شمارۀ شانزدهم و هفدهم از خاصّه و هر دو روايت را در «تفسير الميزان» ج 6، ص 17 آورده است.
[37] ـ «غاية المرام» ص 108 شمارۀ شانزدهم و هفدهم از خاصّه و هر دو روايت را در «تفسير الميزان» ج 6، ص 17 آورده است.
[38] ـ در تفسير «الدّرّ المنثور» مولي جلال سيوطي در شأن نزول آيۀ ولايت، و إعطاء انگشتري دربارۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام يازده روايت با اسناد مختلف بيان كرده است، و در يكي از آنها كه در ذيل آن نيز به همين لفظ آمده است: (من كنتُ مَولاه فعليُّ اللهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عَادِ مَن عاداه) آن را طبرانيّ در «أوسط» و ابن مردوَيه از عمّار بن ياسر تخريج كرده است (تفسير الدّرّ المنثور ج 2 ص 293 و ص 294).
و در تفسير «جامع البيان عن تأويل آي القرآن» أبوجعفر محمّد بن جرير طبريّ در تفسير اين آيۀ مباركه و شأن نزول آن راجع به عليّ بن أبيطالب عليه السّلام و راجع به اعطاء انگشتري مجموعاً پنج روايت از سدّي و حضرت أبوجعفر عليه السّلام و عتبة ابن أبي حكيم و مجاهد آورده است (تفسير طبري ط دوّم 1373 ص 288 و ص 289 از ج 6).
[39] ـ «غاية المرام» ص 109 حديث شمارۀ هجدهم از خاصّه، و «احتجاج» طبرسي، ط نجف، ج 2، ص 251 تا ص 253 و در «تفسير برهان» ج 1، ص 295 ط سنگي، و «تفسير الميزان» ج 6، ص 17 و ص 18 آوردهاند و «بحار الانوار» ط كمپاني ج 8، ص 34.