احتمال ششم آن است كه مراد به كتاب قرآن مجيد باشد و مراد از عالم به كتاب عالم به قرآن مجيد، و اين قول اصم است [178].و معنى چنين مىشود كه كسى كه تحمل معانى اين قرآن را كرده و به علم او اختصاص يافته، او گواه استبر آنكه قرآن از ناحيه خداست و من رسول خدا هستم.و در اين صورت آخر سوره ناظر به اول سوره كه مىفرمايد:
تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق شده، و نيز آيه وسط سوره را كه مىفرمايد:
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى
تاكيد مىكند.و اين گواهى عالم به قرآن مجيد نسبتبه مشركين در حقيقت تاييدى است از جانب خدا براى حقانيت كتاب و رسالت رسول خدا در مقابل مشركين كه دو مرتبه تكرار نمودند: لو لا انزل عليه آية من ربه «چرا معجزه خارق عادت از خدايش بر او نازل نمىشود»، و در اينجا گفتند: لست مرسلا «اصلا تو فرستاده خدا نيستى».
در اينجا جواب همه آنها گفته شده كه خداى من در اين قرآن معجز، رسالت مرا گواهى داده، و عالم به قرآن كه معجز است او نيز شهادت بر رسالت من داده است.و اين بهترين شاهدى استبر آنكه اين آيه در مكه نازل شده است، و تاييد و تاكيد مىكند مضمون روايات بسيارى را كه از طريق شيعه و سنى وارد شده و تصريح مىكند كه مراد از عالم به كتاب حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب است، و بعد از آن حضرت، ائمه اهل بيت عليهم السلام.
از طريقه عامه ثعلبي با اسناد خود از محمدبن حنفيه[179]، و ابو نعيم اصفهانى با اسناد خود از محمد بن حنفيه [180].و از طريق خاصه، صفار در «بصائر الدرجات» با اسناد خود از ابو حمزه ثمالي [181] از حضرت باقر عليهالسّلام، و نيز صفار با اسناد خود از فضيل بن يسار
ص 105
از حضرت باقر عليهالسّلام [182] و نيز عياشى در تفسير خود از فضيل بن يساراز حضرت باقر عليهالسّلام [183] روايت كردهاند كه:
هذه الآية نزلت فى على بن ابيطالب.
و در دو روايت اخير اضافه مىكند كه:
و انه عالم هذه الامة بعد النبى.
همه اين پنج روايتبيان مىكنند كه اين آيه درباره على بن ابيطالب نازل شده است، و در دو روايت اخير اضافه مىكند كه على بن ابيطالب بعد از پيغمبر عالم اين امت است.
و نيز صفار با سندهاى خود از جابر و بريد بن معاويه و فضيل بن يسار از حضرت باقر عليهالسّلام، و نيز با سندهاى خود از عبد الله بن بكير و عبد الله بن كثير هاشمى از حضرت صادق عليهالسّلام، و با اسناد خود از سلمان فارسى از امير المؤمنين عليهالسّلام روايت مىكند كه اين آيه درباره امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهالسّلام نازل شده است [184]
و قندوزى حنفى از ثعلبى و ابن المغازلى با اسناد خود از عبد الله بن عطار روايت كرده است
قال: كنت مع محمد الباقر - رضي الله عنه - فى المسجد فرايت ابن عبد الله بن سلام، فقلت: هذا ابن الذى عنده علم الكتاب؟ قال: انما ذلك على بن ابيطالب [185]
«عبد الله بن عطا گويد: با حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام در مسجد بوديم، فرزند عبد الله بن سلام را ديدم و به آن حضرت گفتم: اين فرزند كسى است كه در نزد او علم كتاب است؟ حضرت فرمودند: كسى كه علم كتاب نزد اوست على بن ابيطالب است».
و حاكم حسكانى با اسناد خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است
قال: سالت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن قول الله تعالى:
و من عنده علم الكتاب.قال: ذاك اخى على بن ابيطالب [186]ابو سعيد گويد: از رسول خدا درباره اين آيه سئوال كردم فرمودند: عالم به كتاب برادر من على بن ابيطالب است».
و حاكم حسكانى با اسناد خود روايت كرده از ابى صالح قوله عز و جل: و من
ص 106
عنده علم الكتاب. قال رجل من قريش: هو على و لكنه لا نسميه [187] «ابو صالح گويد: مراد از آيه مباركه و من عنده علم الكتاب، مردى از قريش گفت كه: على بن ابيطالب است، لكن ما نام او را نمىبريم».
و از همين ابو صالح، حسكانى روايت كند كه فى قوله تعالى: و من عنده علم الكتاب. قال: على بن ابيطالب، كان عالما بالتفسير و التاويل و الناسخ و المنسوخ و الحلال و الحرام [188] «ابو صالح گفت: مراد از عالم به كتاب در آيه مباركه على بن ابيطالب است كه عالم به تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ و حلال و حرام بوده است».و نظير اين را قندوزى حنفى از ابن عباس روايت كرده است [189]
و ابن شهرآشوب از طريق خاصه و عامه روايت كرده است از محمد بن مسلم و ابو حمزه ثمالى و جابر بن يزيد از حضرت باقر عليهالسّلام، و از على بن فضال و فضيل بن يسار و ابو بصير از حضرت صادق عليهالسّلام، و از احمد بن محمد حلبى و محمد بن فضيل از حضرت رضا عليهالسّلام، و نيز از موسى بن جعفر، و از زيد بن على، و از محمد ابن حنفيه، و از سلمان فارسى، و از ابو سعيد خدرى، و از اسماعيل سدى انهم قالوا فى قوله تعالى: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب، هو على بن ابيطالب [190] كه همه اين امامان و اصحاب و تابعين گفتهاند: مراد از عالم به كتاب در اين آيه مباركه على بن ابيطالب است.
و نيز ابن شهرآشوب از ثعلبى در تفسير خود با سند خود از عبد الله بن عطا از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كرده است كه چون گفته شد: بعضى گمان كردهاند كه مراد از عالم به كتاب عبد الله بن سلام است آن حضرت گفتند: على بن ابيطالب است.و نيز چون نزد سعيد بن جبير گفته شد كه من عنده علم الكتاب، عبد الله بن سلام است گفت: نه، اين سوره در مكه نازل شده است.و نيز از ابن عباس روايتشده كه گفت: نه، قسم به خدا مراد على بن ابيطالب است كه عالم به تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ بوده است.و نيز از ابن حنفيه روايت است كه نزد على علم كتاب
ص 107
است، اولش و آخرش.و آنچه را كه ثعلبى از دو طريق عامه و خاصه راجع به شان نزول اين آيه درباره امير المؤمنين عليهالسّلام روايت كرده است نظيرى در «خصائص» فقط از طريق عامه روايت كرده است [191]
و شيخ على بن يونس نباطى عاملى در كتاب «صراط مستقيم» گفته است كه: در تفسير «ثعلبى» از ابن عطا روايت است كه: چون فرزند ابن سلام را ديدم گفتم: در نزد پدر اين شخص علم كتاب بوده است، فرمود: در نزد على بن ابيطالب بوده است.و نظير اين حديث را ابو نعيم اصفهانى با دو طريق از محمد حنفيه روايت كرده است، و سپس ثعلبى گفته: اين روايت نيز منسوب استبه ابن عمر، به جابر، به ابو هريره، به عائشه [192] و فقيه ابن المغازلى شافعى با سند خود از على بن حابس روايت كرده كه او گفت: من و ابو مريم بر عبد الله بن عطا وارد شديم، ابو مريم به ابن عطا گفت: حديثى را كه براى من از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كردى براى على بن حابس روايت كن.ابن عطا گفت: من نزد حضرت باقر بودم كه فرزند عبد الله بن سلام عبور نمود.عرض كردم: دايتشوم اين فرزند كسى است كه نزد او علم كتاب است؟ حضرت فرمود: نه، عالم به كتاب صاحب شما على بن ابيطالب است، الذى نزلت فيه آيات من كتاب الله عز و جل: و من عنده علم الكتاب، افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا [193]
و محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از بريد بن معاوية [194] و نيز عياشى در تفسير خود از بريد بن معاويه[195]، و نيز صفار در بصائر الدرجات با سند خود از بريد بن معاوية [196] روايت كردهاند قال: قلت لابى جعفر عليهالسّلام: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.قال: ايانا عنى، و على افضلنا و اولنا و خيرنا بعد النبى صلى الله عليه و آله و سلم.
ص 108
«بريد بن معاويه عجلى گويد: از حضرت باقر عليهالسّلام درباره شان نزول آيه و من عنده علم الكتاب سئوال كردم، حضرت فرمود: خداوند در اين آيه ما را اراده كرده است، و على بن ابيطالب با فضيلتترين و مقدمترين و بهترين ماستبعد از نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم».
و شيخ صدوق ابن بابويه با اسناد متصل خود از عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه
قال: سالت رسول الله عن قول الله جل ثناؤه قال الذى عنده علم من الكتاب.قال: ذاك وصى اخى سليمان بن داود.فقلت له: يا رسول الله فقول الله: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؟ قال: ذاك اخى على بن ابيطالب [197]
«ابو سعيد گويد: از رسول خدا درباره آيه الذى عنده علم من الكتاب سئوال كردم فرمود: شان نزول آن درباره وصى برادر من سليمان بن داود است، عرض كردم: اى رسول خدا مراد و شان نزول آيه و من عنده علم الكتاب كيست؟ فرمود: برادر من على بن ابيطالب».
محمد بن يعقوب كلينى با اسناد خود از محمد بن سليمان، از پدرش، از سدير روايت مىكند
قال: كنت انا و ابو بصير و يحيى البزاز و داود بن كثير فى مجلس ابى عبد الله عليهالسّلام اذ خرج علينا و هو مغضب، فلما اخذ مجلسه قال: يا عجبا لاقوام يزعمون انا نعلم الغيب، لا يعلم الغيب الا الله عز و جل، لقد هممتبضرب جاريتى فهربت منى فما علمت فى اى بيوت الدار هى.قال: سدير فلما ان قام من مجلسه و صار فى منزله، دخلت انا و ابو بصير و ميسر و قلنا: جعلنا الله فداك سمعنا و انت تقول كذا و كذا فى امر جاريتك و نحن نعلم انك تعلم علما كثيرا و لا ننسبك الى علم الغيب!؟ قال: فقال: يا سدير اما تقرا القرآن؟ قلت: بلى.قال: فهل وجدت فيما قرات من كتاب الله عز و جل: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك؟ قال: قلت: جعلت فداك قد قراته.قال: فهل عرفت الرجل و هل علمت ما كان عنده من علم الكتاب؟ قال: قلت: اخبرنى به.قال: قدر قطرة من ماء البحر الاخضر، فما يكون ذلك من علم الكتاب؟ قال: قلت: جعلت
ص 109
فداك: ما اقل هذا! فقال: يا سدير: ما اكثر هذا ان ينسبه الله عز و جل الى العلم الذى اخبرك به.يا سدير فهل وجدت ما قرات فى كتاب الله عز و جل ايضا: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؟ قال: قلت: قراته جعلت: فداك.قال: فمن عنده علم الكتاب كله افهم ام من عنده علم الكتاب بعضه؟ قلت: لا، بل من عنده علم الكتاب كله.قال: فاومى بيده الى صدره و قال: علم الكتاب و الله كله عندنا، علم الكتاب و الله كله عندنا.و روى هذا الحديث ايضا الصفار فى «بصائر الدرجات» بتغيير يسير بزيادة و نقصان[198]
«سدير صيرفى مىگويد: من و ابو بصير و يحيى بزاز و داود بن كثير در مجلس ابى عبد الله حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام بوديم ناگهان آن حضرت با حال غضب در مجلس وارد شدند و چون در جاى خود قرار گرفتند، گفتند: عجيب است از گروهى كه گمان مىكنند ما علم غيب داريم! به عالم غيب غير از خداى عز و جل كسى علم ندارد، من قصد كردم كه كنيز خود را با زدن ادب كنم از دست من فرار كرد و من ندانستم در كدام يك از اطاقهاى خانه مختفى شده است! سدير مىگويد: چون حضرت از مجلس برخاستند و به طرف منزل رفتند من و ابو بصير و ميسر به منزل آن حضرت رفتيم و عرض كرديم: فدايتشويم ما امروز درباره آن كنيز از شما شنيديم كه چنين و چنان فرمودى و ما نمىخواهيم به شما نسبت علم غيب دهيم ليكن ما مىدانيم كه حقا شما علوم بسيار و فراوانى داريد! حضرت فرمود: اى سدير آيا قرآن مىخوانى؟ عرض كردم: بلى.فرمود: هيچ در قرآن مجيد خواندهاى اين آيه را كه: «گفت آن كسى كه در نزد او بعضى از علم كتاب بود به حضرت سليمان: من تختبلقيس را از شهر سبا براى شما مىآورم قبل از اينكه چشم به هم بگذارى»؟ عرض كردم: اين آيه را خواندهام (چون حضرت سليمان بلقيس را كه ملكه شهر سبا بود امر به اسلام نموده كه آنها بر آن حضرت علو و برترى نكنند و همگى با حالت تسليم بر سليمان وارد شوند.روزى كه در مجلس خود نشسته بود به حاضرين مجلس كه من جمله طوايف جن بودند كه در تحت تسخير آن حضرت
ص 110
بودند گفت: كيست كه تختبلقيس را براى من بياورد؟ قبل از اينكه آنها به حالت تسليم بر من وارد شوند.
قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر[199] «از ميان حضار مجلس عفريتى كه از طايفه جن بود گفت: چنان برآوردن تخت او قدرت دارم و در اين امر طريق امانت مىسپارم كه قبل از آنكه تو از جايگاه خودت برخيزى آنرا نزدت حاضر كنم.و اما آن كس كه به علم كتاب فى الجمله آگاهى داشت (يعنى آصف بن برخيا كه وصى و وزير حضرت سليمان بود) گفت: من تختبلقيس را قبل از يك چشم بهم زدن در حضورت مىآورم.چون سليمان ديد كه تختبلقيس در حضورش قرار دارد گفت: اين از فضل خداى من است كه مىخواهد مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او مىكنم يا آنكه كفران نعمتش به جاى مىآورم».
حضرت فرمود: آيا آن مردى را كه تخت را قبل از يك چشم برهم گذاردن حاضر كرد شناختى، و آيا دانستى كه او چقدر از كتاب الهى علم دارد؟ عرض كردم: شما براى من بيان بفرمائيد.حضرت فرمود: به اندازه يك قطره نسبتبه اقيانوس، به اين مقدار آصف بن برخيا از كتاب الهى علم داشت.عرض كردم: فدايتشوم اين مقدار چقدر كم است؟ فرمود: چون به علم كتاب خدا كه خداى عز و جل نسبتش را به خود داده است و اكنون به تو خبر مىدهم ملاحظه شود چقدر بسيار است.اى سدير آيا در كتاب خدا اين آيه را يافتهاى كه مىفرمايد: «اى پيغمبر به كفار قريش بگو بهترين و كافىترين گواه بين من و شما خداست و آن كسى كه تمام علم كتاب را دارد»؟ عرض كردم: فدايتشوم اين آيه را خواندهام.حضرت فرمود: آيا كسى كه تمام علم كتاب را دارد داناترستيا آنكه بعضى از علم كتاب را دارد؟ عرض كردم: البته آنكه تمام علم كتاب را (كه نسبتش به بعض مانند نسبت اقيانوس اطلس به يك قطره است) دارد داناتر است.حضرت با دست مبارك اشاره به سينه خود فرمود گفت: سوگند به خدا كه تمام علم كتاب
ص 111
در اينجاست، سوگند به خدا كه تمام علم كتاب در اينجاست، و خداوند براى ما ائمه اهل بيت قرار داده است».
و اين حديث را صفار در «بصائر الدرجات» با مختصر اختلافى در لفظ ذكر كرده است و قندوزى حنفى مختصرش را نيز ذكر كرده است [200]
و نيز قندوزي از عمر بن اُذينه از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است كه قالَ: قالَ أميرُالمُؤمِنِينَ عليهالسّلام: ألا إنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ عليهالسّلام مِنَ السَّماءِ إلَي الارضِ وَ جَميعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ الي خاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَة خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلّي الله عليه وآله وسلّم.[201]«غاية المرام» ص 358، حديث سوّم.
«أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودند: اي مردم آگاه باشيد كه آن علمي را كه آدم أبوالبشر از آسمان با خود به زمين آورد، و تمام مقامات و كمالات و علومي كه به آن تمامي پيغمبران تا پيامبر آخر«ينابيع المودّة» باب 30، ص 103.الزّمان بر ساير افراد بشر امتياز پيدا كردند همه در عترت و اهل بيت پيغمبر آخر الزّمان عليهم السّمم جمع و ذخيره شده است».
و شيخ طبرسي در «احتجاج» با سند خود از وليد سمّان روايت كرده قالَ: قالَ لي أبوُ عَبْدِ اللهِ عليهالسّلام: مَا يَقُولُ النّاسُ في اُولي العَزْمِ وَ عَنْ صاحِبكُمْ ـ يَعني أميرَالمُؤمِنِينَ ـ؟ قالَ: قُلْتُ: مَا يُقَدِّمُونَ عَلي اُولِي العَزْمِ أحَداً. فَقالَ: إنز اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي قَالَ عَن مُوسَي: «وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الالْوَاحِ مِن كُلِّ شَيءٍ مَؤعِظَةً» وَ لَم يَقُلْ كُلَّ شَيءٍ. وَ قَالَ عَن عيسي: «وَ لِيُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ» وَ لَمْ يَقُلْ كُلَّ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ. وَ قَالَ عَنْ صَاحِبِكُمْ يَعني أميرَالمُؤمِنِيَ عليهالسّلام: «قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰب»، فَقَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ»، وَ عِلْمُ هَذَا الكِتَابِ عِنْدَهُ. [202]
«وليد سمّان گويد: حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام به من گفتند: مردم دربارۀ پيغمبران اولوالعزم و دربارۀ صاحب شما يعني أميرالمؤمنين چه نظري دارند؟ عرض كردم: هيچكس را بر انبياء اولوالعزم مقدّم نميدانند. حضرت فرمود: خداوند عزّوجلّ دربارۀ موسي ميفرمايد: «و ما در الواحي كه از آسمان بر او فرو فرستاديم از هر چيز يك موعظهاي نوشتيم» و نفرمود: همه چيز. و دربارۀ عيسي ميفرمايد: «او از طرف خدا آمده تا بعضي از چيزهائي را كه شما در آن اختلاف داريد روشن و بيان كند» و نفرمود:
ص 112
همه چيز. ليكن از صاحب شما أميرالمؤمنين ميگويد: «اي پيغمبر بگو بهترين گواه بين من و شما خداست و كسي كه همۀ علم كتاب در نزد اوست». و از طرفي خدا ميفرمايد: «هيچتر و خشكي نيست مگر اينكه در كتاب آشكار خداست»، و علم اين كتاب را خدا به أميرالمؤمنين داده است». و اين روايت را قندوزي حنفي مختصراً آورده است. [203]
و عليّ بن ابراهيم در تفسير خود از عمر بن اُذينه روايت كرده است قالَ: قَالَ أبو عَبْدِ اللهِ عليهالسّلام: «الَّذِي عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ» أميرُالمؤمنين عليهالسّلام. و سُئِلَ عَنِ الَّذي عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتَابِ اَعْلَمُ أمْ مَنِ الَّذي عِندَهُ عِلْمُ الكِتَب. فقالَ: مَا عِلْمُ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الكِتَبِ إلاّ بِقَدَرِ مَا تَأخُذُ البَعُوضَةُ بِجَناحِها مِن ماء البَحْرِ. قالَ اميرُ المؤمنينَ: ألا إنَّ العِلْمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ اِلَي الارضِ وَ جَميعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ اِلَي خَاتَمِ النَّبِيِّنَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّنَ.[204]
«حضرت صادق عليهالسّلام فرمودند: آن كسي كه عالم به كتاب است أميرالمؤمنين است. و چون از آن حضرت سئوال شد كه آيا كسي كه در نزد او علمي از كتاب است داناترست يا كسي كه در نزد او علم كتاب است. حضرت فرمود: كسي كه در نزد او علمي از كتاب است دانش او به اندازۀ آبي است كه بال پشه با خود از دريا بر ميدارد. و أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودهاند: تمام علمي را كه آدم با خود از آسمان به زمين آورد و تمام مقامات و علوم انبياء تا خاتم النبيّين همگي در عترت خاتم النبيّين جمع است» و اين روايت را قندوزي حنفي مختصراً ذكر كرده است.[205]
باري از مجموع اين مطالب خوب واضح شد كه جاي شكّ و ترديد نيست كه مراد از عالم به كتاب در آيۀ مورد بحث حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام است و احتمالات ديگر بيجا و غلط است. أميرالمؤمنين كه از اوّل رسالت پيامبر اكرم با آن حضرت در شب و روز، و در سفر و حضر، و در جنگ و سكون بوده چگونه او مراد نباشد و عبدالله بن سلام كه سيزده سال بعد از بعثت رسول خدا در مدينه ايمان
ص 113
آورده او عالم به كتاب باشد؟!
و علاوه بر همۀ اينها عبدالله بن سلام چنانچه از شرح حال و ترجمۀ او به دست ميآيد حتّي به امامت أميرالمؤمنين و بيعت با آن حضرت حاضر نشده است در اين صورت چگونه ميشود كه رسول خدا او را رديف خدا در گواهي و شهادت بر رسالت خود قرار دهد.
در «رجال» برقي او را از اصحاب رسول خدا شمرده است، [206] و در «رجال» ابن داود نيز او را در كتاب اوّل[207] يعني معتمدين نام برده، گرچه در «تنقيح المقال» گويد: بسياري از افرادي را كه ابن داود در كتاب اوّل ذكر كرده سپس نام آنها را در كتاب دوّم كه مختصّ به ضعفاء و مجاهيل است آورده است. [208]
و نيز گويد: عبدالله بن سلام در نزد من مجهول الحال است يعني به روايات او اعتباري نيست، و مشايخ ثلاثة رجال او را از اصحاب رسول خدا نام بردهاند و گفتهاند كه در اوّل اسرائيلي بوده و سپس انصاري شده است و از هم سوگندان با باين قَينُقاع و از اولاد يوسف بن يعقوب بوده است. اسم او در جاهليّت حصين بوده و چون اسلام آورد رسول خدا او را عبدالله نام نهادند و در سال چهل و سوّم هجري وفات نموده است بنا بر تاريخ أبو أحمد عسكري. و سپس گويد: ميتوان از آنچه ابن ابي الحديدي در «شرح نهج البلاغه» گويد استفادۀ سوء حال و عدما عتماد به او را نمود. ابن أبي الحديد گويد: چون مردم بعد از عثمان با أميرالمؤمنين عليهالسّلام بيعت كردند حضرت به دنبال گروهي فرستاد و آنان را به بيعت با خود دعوت فرمود، به حضرت گفتند: آيا به دنبال حسّان بن ثابت، و كعب بن مالك، و عبدالله بن سلام بن سلام نميفرستي؟ حضرت فرمود: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيمَنْ لَا حَاجَةَ لَهُ فِينا ـ انتهي «ما نيازي نداريم در معاونت به كساني كه آنها به ما نياز ندارند». [209]
و علاّمه شيخ محمّد تقي شوشتري بعد از آنكه ابن ابي الحديد اين گفتار أميرالمؤمنين عليهالسّلام را دربارۀ او نقل ميكند گويد: طبري و مسعودي نيز اين گفتار حضرت را دربارۀ او ذكر كردهاند. [210]
ص 114
و امّا در رجال عامّه احوال او را در «طبقات» ابن سعد و «ميزان الاعتدال» ذهبي نيافتم، ليكن ابن عبدالبرّ حالات او را ذكر كرده تا آنكه ميگويد: بعضي از مفسّرين گويند: آيۀ مباركۀ: وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي اسرائِيلَ عَلي مِثْلِهِ فَـَامَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ و آيۀ مباركۀ: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ دربارۀ او نازل شده است. و سپس گويد: عكرمه و حسن در اين آيه انكار كرده و گويند: سورۀ رعد مكّي است و عبدالله بن سلام در مدينه ايمان آورده است. و سپس گويد: ابو عمر گويد: سورۀ أحقاف كه آيۀ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إسْرائِيل در آن است آن نيز در مكّه نازل شده است، پس به هر دو قول اعتباري نيست. [211]
و ابن اثير جَزري گويد: چون مردم ارادۀ كشتن عثمان را كردند عبدالله بن سلام نزد او رفت. عثمان گفت: براي چه آمدهاي؟ عبدالله گفت: آمدهام تا تو را ياري كنم. عثمان گفت: اگر از منزل بيرون روي و مردم را منع كني بهتر است براي ما تا آنكه در منزل باشي، از منزل بيرون شود و مردم را از كشتن من باز دارد. عبدالله بن سلام از منزل بيرون آمد و در مقابل جمعيّت قرار گرفت و گفت: اي مردم اسم من در جاهليّت فلان بوده و رسول خدا مرا عبدالله اسم گذاري كردند و دربارۀ من آياتي از قرآن نازل شده است: وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَـَامَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ و آيۀ: قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلْمٌ الْكِتَـٰبِ.
«اي مردم شمشير خدا در غلاف رفته است و فرشتگان در اين شهر شما سكونت گزيدهاند اين شهري كه در او رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بر شما وارد شده است، از خدا بپرهيزيد در كشتن اين مرد، سوگند به خدا اگر او را بكشيد تمام ملائكۀ آسمان كه همسايۀ شما شدهاند همه ميروند و آن شمشير در غلاف رفته را خدا بيرون ميكشد و در ميان شما ميافكند به طوري كه تا روز قيامت در غلاف نخواهد رفت. مردم در جواب گفتند: بكشيد عثمان يهودي را، و كشتند عثمان را». [212]
از مجموع اين مطالب به دست ميآيد كه عبدالله بن سلام خودش را عالم به كتاب يعني به تورات ميدانسته و شأن نزول آيۀ مورد بحث را خودش ميدانسته است، همچنانكه سيوطي گويد: ابن جرير و ابن مردويه از طريق عبدالملك تخريج
ص 115
كردهاند كه: محمّد بن يوسف بن عبدالله بن سلام كه نوۀ عبداللها ست گويد: قَالَ عَبْدُاللهِ بنُ سَلَامٍ: قَدْ أنزَلَ اللهُ فِيَّ القُرْآنَ: «قُلْ كَفزي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰب». [213]
و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه از طريق عبدالملك از جُندب روايت كرده است كه قال: جَاءَ عَبْدُ اللهِ بنُ سَلامٍ حَتَّي اَخَذَ بِعِضادَتَي بابِ المَسْجِدِ ثُمَّ قالَ: أَنشُدُكُمْ بِاللهِ اَتَعْلَمُونَ اَنِّي اَنَا الَّذي اُنزِلَتْ فِيهِ: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الكِتَبِ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. [214]
بنابراين عبدالله بن سلام خودش خود را مورد اين آيه ميدانسته است و ديگر پسرش و ديگر نوادهاش. و همانطور كه سابقاً روايت شد حضرت باقر ادّعاي پسر او را نزد عبدالله بن عطار رد كردند و فرمودند: سوگند به خدا دروغ ميگويد. عالم به كتاب عليّ بن أبيطالب است. و بعضي از كساني كه او را مورد شأن نزول اين آيه دانستهاند مانند مجاهد از نزد خودشان بوده نه آنكه از رسول خدا روايت كرده باشند. و سابقاً ذكر كرديم كه شَعبي ميگويد: دربارۀ عبدالله بن سلام در قرآن مجيد هيچ آيهاي نازل نشده است. و سعيد بن جبير به شدّت اين دعوي را انكار كرد و گفت: اين آيه در مكّه نازل شده و اسلام عبدالله در مدينه بوده است.
و علاوه وقتي معاوية بن أبي سفيان با قيس بن سعد بن عُباده در مدينه روبرو شدند و قيس گفت: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ عليّ بن أبيطالب است و معاويه در جواب گفت: عبدالله بن سلام است، قيس گفت: مراد علي است و اياتي را از قرآن قرائت كرد مانند: إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ، و آيۀ: أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ. و گفت كه: مراد از هادي در آيۀ اولّ و مراد از شاهد در آيۀ دوّم عليّ بن أبيطالب است، چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم او را در روز غدير نصب به خلافت نمود و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ. و فرمود: أنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي إلاّ أنَّهُ لَا نَبِيِّ بَعْدي، معاويه در جواب قيس ساكت شد، و به هيچوجه قدرت ردّ و انكار نداشت. [215]
بنابراين بدون هيچ شبهه و ترديد عبدالله بن سلام مراد از عالم به كتاب نبوده
ص 116
است، حال با آنكه چون خودش را عالم به تورات ميدانسته و لفظ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰب را كه ديده اشتباهاً از كتاب معني تورات را كرده و طبعاً خودش را مصداق و خداي ناكرده شأن نزول آن دانسته است، يا آنكه عياذاً بالله عمداً با آنكه ميدانسته مراد از كتاب در اين آيه قرآن مجيد و مراد از عالم به او عليّ بن أبيطالب است در عين حال خودش مدّعي اين مقام شده است، و العلم عندالله، ليكن بهر نحوي كه باشد اين ادّعا غلط محض است چنانكه از مجموع مطالب ما در اين بحث واضح و آشكار گرديد.
يا آنكه اين چند روايت، مجعول و ساخت و پرداخت دست بني اميّه و دشمنان أميرالمؤمنين عليهالسّلام بوده همچنانكه از بحث معاويه با قيس بن سعد بن عباده معلوم شد، چون معاويه اهتمام عجيبي داشت بر آنكه آيات و رواياتي كه دربارۀ أميرالمؤمنين عليهالسّلام رسيده تحريف كند و فضائل و مناقب او را از او برگردانده و به ديگري نسبت دهد، و در اين صورت براي پيدا كردن شأن نزول آيۀ مورد بحث از عبدالله بن سلام شخص مناسب ديگري نبود چون طبعاً نميتوانست اين فضيلت را به أبوسفيان يا خودش كه تا فتح مكّه به روي مسلمانان شمشير زدهاند نسبت دهد، و عمر و أبوبكر هم كه عالم به كتاب نبودهاند، بنابراين تحريف معناي كتاب، از قرآن به تورات، و عالم به كتاب از أميرالمؤمنين به عبدالله بن سلام راه نزديكتر و آسانتري بود.
گرچه اين تحريف بر محقّقين پوشيده نيست و شَعبي و حسن بصري و سعيد بن جبير حتّي حتّي عِكرَمَه كه دشمن أميرالمؤمنين است ميدانستهاند كه اين نسبت به عبدالله بن سلام بیمورد و غلط است، ليكن براي تودۀ مردم و عوام كه از خصوصيّات مكّي بودن سورۀ رعد و اسلام عبدالله در مدينه خبر ندارند و قوّۀ ادراك تميز قرآن را در اين آيه از تورات ندارند و براي گرم كردن بازار عناد و دشمني با اهل بيت راهي از اين نزديكتر به نظر نميرسيد و لذا ميبينيم دشمنان اهل بيت و نواصب مانند ابن تيميّه و نظائرش در نسبت اين آيه به عبدالله بن سلام تا سر حدّ امكان پافشاري ميكنند و در مقابل اين روايات كثيرۀ مخالف و اين قرائن بسيار باز هم نميخواهند از كلام خود دست بردارند. اينجا حقيقتاً صدق اين آيۀ مباركه در سورۀ رعد روشن ميشود: أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُ كَمَن هُوَ أَعْمَي إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ
ص 117
أُولُوا الالْبَـٰب.
در اينجا مناسب است عين عبارتي را كه شيخ سليمان قندوزي حنفي در كتاب «ينابيع المودّة» در همين باب كه اختصاص به شأن نزول اين آيه به أميرالمؤمنين دارد از بعض از محقّقين نقل كرده ترجمه نمائيم:
بعضي از محقّقين گويد: خداوند تبارك و تعالي خاتم انبيائش و اشرف پيامبرانش و گراميترين بندگانش را از روي فضل عظيم و منّ جسيم و علم قديم و لطف عميم خود به سوي بندگانش به نبوّت و رسالت برگزيد بعد از آنكه از پيغمبران گذشته عهد و ميثاق، و از بندگان پيمان گرفته كه به محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم ايمان آورند و او را ياري كنند. و چون درهاي رحمت پروردگار و ابواب سعادت كبري و هدايت عظمي به رسالت حبيبش محمّد بر عموم عرب و قريش و بر خصوص بني هاشم باز شد و آيۀ «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ»؛ وَ رَهْطَكَ المُخْلَصِينَ [216] نازل شد، در اينجا عقل حكم ميكند كه بايد عالم به جميع اسرار و حقائق كتاب خدا بعد از پيغمبر مردي از بني هاشم باشد، چون بني هاشم از ساير قريش به پيغمبر اكرم نزديكتر بودند، او اسلامش از همه زودتر باشد براي آنكه بر اسرار رسالت از ابتداء امر واقف و از بدو وحي عارف شود، و در تمام اوقات به احسن وجوه با پيغمبر بوده و به پيروي صحيح از آن حضرت مشخّص باشد تا اينكه بر جميع اعمال پيغمبر خبير و بر گفتارش بصير و از طفوليّت از بجاي آوردن اعمال جاهليّت منزّه و مبرّي باشد به جهت آنكه به اخلاق آن حضرت متخلّق و به آداب آن رسول اكرم از سنّ صَباوت مؤدّب گردد.
و اين شرائط در اَحَدي ديده نشده است مگر در عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام. و امّا عبدالله بن سلام اسلام نياورده است مگر بعد از هجرت رسول اكرم (كه بيش از نيمي از دورۀ بعثت بوده است) و سبب نزول سورههائي كه قبل از هجرت بر رسول اكرم نازل شده است نميدانسته است و بنابراين بعد از هجرت نيز به حقائق تأويل آن سورهها پي نميبرده و معرفت پيدا نميكرده است. سلمان فارسي كه عمر طويل خود را سيصد و پنجاه سال در فراگيري اسرار انجيل و تورات و زبور و ساير كتب
ص 118
انبياي سابقين و همچنين در فراگيري قرآن مجيد بعد از اسلامش در مدينۀ منوّره گذرانده است در نزد او علم كتاب نيست چون اين شرايطي را كه ذكر نموديم در او نبوده است، چگونه عبدالله بن سلامي كه اصلاً انجيل را نخوانده و قبول نداشته است و اين شرائط در او نبوده است او عالم به كتاب باشد. عبدالله بن سلامي كه از او سر نزده است آنچه كه از طفوليّت و از اوّل بعثت از عليّ بن أبيطالب يَعسوب الدّين سر زده است، و از اسرار و حقائق در خطبهها مثل آنچه كه از اميرالمؤمنين: سَلُوني قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي فَإنَّ بَيْنَ جَنْبَيَّ عُلُوماً كَالبِحارِ الزَّواخِر، و مثل آنچه كه از اولاد او ائمّۀ هداة معصومين عليهم السّلام از معارف و حِكَم در تأويلهاي كتاب خدا و اسرار كتاب خدا سر زده است از او ديده نشده است، چگونه عالم به كتاب باشد؟ [217]
شَعبي گويد: مَا أَحَدٌ أعْلَمَ بِكِتابِ اللهِ بَعْدَ النَّبِيِّ مِن عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ عليهالسّلام وَ مِنَ الصّالِحِينَ مِن اَوْلادِهِ عليهم السَّلَامِ. [218] «بعد از پيغمبر اكرم عالمتر از عليّ بن أبيطالب و اولاد صالحين او نسبت به كتاب خدا ديده نشده است».
و عاصم بن أبي النُّجود از عبدالرّحمن بن سُلَمي روايت كرده كه او گفت: مَا رَأَيْتُ اَحَداً اَقْرَأ مِن عَلِيِّ بنِ أَبِيطالِبٍ[219] «هيچ كس را عالمتر به قرآن از عليّ بن أبيطالب نديدهام».
و أبو عبدالرحمن از ابن مسعود روايت كرده كه او گفت: لَوْ كُنتُ أعلَمُ اَحَداً أعْلَمَ بِكِتَابِ اللهِ مِنِّي لَاتَيْتُهُ. قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: فَعَلِيُّ؟ قالَ: اَوَلَمْ آتِهِ؟ «اگر ميدانستم كه كسي به كتاب خدا عالمتر از من است براي فراگيري بيشتر نزد او ميرفتم. عبدالرّحمن گويد: به او گفتم: عليّ بن أبيطالب؟ در پاسخ گفت: مگر نزد او نرفتهام؟».
بنا بر آنچه گفته شد أميرالمؤمنين عليهالسّلام اعلم امّت بعد از رسول خدا فرمودهاند و طبعاً آيۀ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰب انطباق بر آن حضرت پيدا ميكند. و اگر هر آينه در وقت نزول آينه فردي از افراد امّت اعلم به كتاب خدا بود آيه بر او منطبق ميشد. حال بايد ديد چرا پيغمبر با گواهي خدا گواه ديگري آورده است و گواهي او در مقابل
ص 119
گواهي خدا چه ارزشي دارد. مسلّماً بايد آن گواه در وزن و متانت در سرحدّ گواهي خدا باشد و او أميرالمؤمنين است كه سند قرآن و كافل و حفيظ آن است. قرآن كلام لفظي و او كلام فعلي خداست، او واقع قرآن، و قرآن حاكي از وجود اوست، و اين هر دو يك حقيقتاند كه به دو صورت لفظي و فعلي درآمده است و با يكديگر متّصل و مرتبط بوده و قابل انفكاك نيستند. و در حقيقت رسول خدا در مقابل مشركين علاوه بر گواهي لفظي و كتابتي خدا كه در قرآن مجيد بر رسالتش اقامه ميكند يك شاهد خارجي كه مركز طلوع انوار خدا و مظهر اسماء او و عارف به كتاب تكوين و تشريع است گواه ميآورد، و مرجع اين دو گواه همان فرمايش آن حضرت است كه به روايات متواتر، شيعه و عامّه نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: إنّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي اَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَقْتَرِفا حَتَي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ، مَا إن تَمَسَّكُتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً.[220] «من در نزد شما دو چيز گرانبها ميگذارم كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، و اين دو از هم جدا نميشوند تا در كتاب حوض كوثر بر من وارد شوند، و تا هنگامي كه به آن دو تمسّك جستيد ابداً بعد از من گمراه نخواهيد شد». بنابراين ميتوان اين حديث را مفسِّر آيۀ مورد بحث قرار داد و ميتوان از آيه استدلال بر لزوم قرين بودن امام را با كتاب خدا نمود.
اين نكته نا گفته نماند كه در بعضي از قرائات شاذّ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ يا وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَابِ قرائت شده است كما آنكه سيوطي نقل ميكند[221] البتّه اين قرائت شاذّ است و در مقابل جميع قرائات غير قابل اعتماد است، و علاوه از نقطه نظر
ص 120
معني هم مطلب سليس به نظر نميرسد كه پيغمبر بگويد گواه من خداست و از نزد او كتاب دانسته شده است. گر چه في حدّ نفسه اين معناي صحيحي است ليكن اين جمله به عنوان توصيف خدائي كه گواه است در مقابل مشركين قريش خالي از لطف خواهد بود.
باري در «امالي» شيخ طوسي وارد است كه: مَرَّ أميرُالمؤمنينَ بِمَلاءٍ فِيهِم سَلْمَانُ فَقالَ لَهُمْ سَلْمَانُ: قُومُوا فَخُذوا بِحُجْزَةِ هَذَا. فَوَاللهِ لَا يُخْبِرُكُمْ بِسِرِّ نَبِيِّكُمْ غَيْرُهُ....ـ [222] «أميرالمؤمنين عليهالسّلام به جماعتي مرور كردند كه در ميان آنها سلمان بود. سلمان به آن جماعت گفت: برخيزيد و دامان اين مرد را بگيريد، سوگند به خدا هيچكس نميتواند شما را از اسرار پيغمبرتان آگاه كند مگر اين مرد».
و نقّاش در تفسير خود گويد: ابن عبّاس گفت: عليّ بن أبيطالب علومي را ميدانست كه رسول خدا تعليمش نموده بود، و رسول خدا علومي را ميدانست كه خدا تعلميش نموده بود، پس علم پيغمبر علم خداست، علم علي از علم پيغمبر است، و علم من از علم علي است، و مقدار علم من و علم تمام اصحاب پيغمبر در مقابل علم علي مانند قطرهاي است در مقابل هفت دريا. [223]
عوني گويد:
وَ مَن عِندَهُ عَلْمُ الكِتَابِ وَ عِلمُ مَا يكُونُ وَ مَا قَدْ كَانَ عِلماً مُكْتَمَا.. [224]
«علي آن كسي است كه علم كتاب تكوين و آفرينش، و علم آنچه كه بعداً خواهد بود. و علم آنچه كه بوده است و از همه مكتوم و مختفي است، در نزد اوست».
و أبو مقاتل بن داعي علوي گويد:
وَ إنَّ عِندَكَ عِلْمَ الكَوْنِ أجْمَعَهُ مَا كَانَ مِن سَالِفٍ مِنْهُ وَ مؤتَنَفِ [225]
«و بدرستي كه حقّا در نزد تو علم جميع كتاب و عالم آفرينش است! چه از اموري كه گذشته است و زمانش سپري شده، و چه اموري كه از اين به بعد پيش ميآيد».
ص 121
و نصر بن منتصر گويد:
وَ مَن حَوي عِلْمِ الكِتَابِ كُلِّهُ عِلْمَ الَّذي يَأتِي وَ عِلْمَ مَا مَضَي [226]
«و علي آن كسي است كه همۀ علم كتاب را در بردارد و بدان محيط است. علم آنچه كه ميآيد، و علم آنچه كه آمده و گذشته است».
و أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمايد: «و منها يعني آل محمّد عليهم السّلام» هُم مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ أمرِهِ، وَ عَيبَةُ عِلْمِهِ، وَ مَؤئِلُ حُكْمِهِ، وَ كَهُوفُ كُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ، تا آنكه فرمايد: لَا يُقاسُ بآلِ مُحَمَّدٍ عليهم السّلام مِن هَذهِ الاُمَّةِ أحَدٌ، وَ لَا يُسَوَّي بِهِمْ مَن جَرَتْ نِعمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً. هُمُ أساسُ الدِّين، وَ عِمَادُ اليَقِينِ، الَيهِم يَفِيءُ الغالي، وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالي، وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقَّ الوِلَايَةِ، وَ فِيهِمْ الوَصِيَّةُ وَالوِرَاثَةُ. [227]
ص 123
ص 125
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده فلاتك فى مرية منه انه الحق من ربك و لكن اكثر الناس لا يؤمنون[228].
«پس آيا آن كسى كه داراى بينه از جانب پروردگار خود است و در كنار او شاهدى از اوست و قبل از او كتاب موسى است كه آن كتاب پيشواى هدايت مردم و رحمت است (مثل كسى است كه چنين نيست؟) اين افراد صاحب بينه به كتاب خدا قرآن كريم ايمان مىآورند و از احزاب و امتها هر كس به او كافر شود وعده او آتش است، پس اى پيغمبر در كتاب خدا شك و ترديد نياور، حقا قرآن از جانب پروردگار است و ليكن اكثريت از مردم ايمان نمىآورند».
در اين آيه مباركه مراد از صاحب بينه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مراد از شاهد امير المؤمنين عليهالسّلام است، و روايات شيعه و عامه در اين موضوع بسيار است، و رواياتى كه عامه با اسناد خود روايت نمودهاند بيش از روايات خاصه است.علامه محدث بحرانى از طريق عامه بيست و سه حديث و از طريق خاصه يازده حديث ذكر كرده است [229].و لازم است كه قبل از اينكه وارد بحث و بيان روايات شويم اول بحث تفسيرى اين آيه را بنمائيم.
ص 126
اين آيه در سوره هود واقع و سوره هود در مكه نازل شده است و ابتداى سوره با جمله الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير كه بيان درجات قرآن قرآن محكم و قرآن مفصل و يا به عبارت ديگر قرآنى كه در عوالم بالا داراى حقيقت واحد و در اين عالم داراى سورهها و آيات و احكام و معارف و قضاياى جدا جدا و متمايز از يكديگر استشروع مىشود، و در آيات بعد دعوت به عبادت خدا و توبه به ساحت مقدس او و بيان رجوع به سوى اوست، تا در آيه پنجم امتناع و اباء كفار قريش را از پذيرش آن بيان مىكند و سپس در آيات بعد مقام اراده و قيوميت پروردگار و خالقيت او را و بالاخره معاد و بازگشت موجودات را به نزد او و انكار منكران و حالات مؤمنين را در پايدارى و استقامت و حالات غير آنها را در تلون مزاج و ترديد روحى و ياس و كفران و افتخار و فرح بيجا ذكر مىنمايد؛
تا در آيه يازدهم مىفرمايد: اى پيغمبر مبادا در تبليغ و نشر بعضى از آيات ما كه به تو وحى شده است و سينهات را تنگ نموده - به جهت ايراد مشركين كه چرا بر وى گنجى از آسمان فرود نيامده يا با او از آسمان فرشتهاى نازل نشده است - خوددارى كنى و در بيان آنها دريغ نمائى (از اين سخنان غمگين مباش) وظيفه تو فقط بيم دادن بشر است (از عواقب وخيم شرك و ظلم) اما خداحافظ و حاكم و نگهبان هر چيزى است.بعد مىفرمايد: مشركين مىگويند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم به خدا افترا بسته و قرآن را از نزد خود آورده است.بگو: شما هم برويد و از غير خدا از هر كس كه مىخواهيد كمك بگيريد و او را بخوانيد كه شما با آنها مجموعا سورهاى مثل سورههاى افترائى من بياوريد.و اى پيغمبر اگر در پاسخ فرو ماندند پس بدانيد كه قرآن از ناحيه علم خدا نازل شده و معبودى جز او نيست پس آيا در اين صورت تسليم حكم او خواهيد شد؟
و بعدا در دو آيه نتيجه اعمال دنياپرستان را بيان كرده و سپس مىفرمايد: افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به «آيا كسى كه داراى بصيرت باطنى الهى است و پهلوى او شاهدى از او گواهى بر صدق دعواى او مىدهد و قبل از او تورات كه كتاب رحمت و هدايت است آمده (و هم تصديق دعواى او را نموده و هم از نقطهنظر بيان و دعوت مشابه اوست، مثل كسى است كه چنين نيست؟) اين افراد صاحب بصيرت به كتاب خدا
ص 127
ايمان مىآورند...و تو در حقانيت قرآن شك نياور».
چون آيات سابق بيان انكار مشركين را در حقانيت قرآن مىكرد اين آيه ناظر به آن آيات و در مقام استدلال و اقامه برهان بر لزوم ايمان به قرآن مجيد است، و استفهام انكارى است.در اينجا بايد ديد مراد از بينه چيست و معنى يتلو و معنى شاهد كدام است.
بينه در بعضى از آيات قرآن به معنى حجت آمده مثل ليهلك من هلك عن بينة [230] و در بعضى از جاها آيه و معجزه را بينه گويند، ق�� جاءتكم بينة من ربكم هذه ناقة الله لكم [231] و در بعضى از مواقع آن بصيرت خاص و نور مخصوصى را كه به انبياء داده شده استبينه گويند مثل قول نوح عليهالسّلام: يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده [232] ليكن در بعضى از مواقع بينه به مطلق بصيرت الهى و نور باطنى گفته مىشود، مثل قول خداى تعالى افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم [233] و مراد از بينه در آيه مورد بحث ما همين معناى اخير است چون بعدا به صيغه جمع مىفرمايد: اولئك يؤمنون به «آنها ايمان به قرآن مىآورند».و معلوم است كه همه مؤمنين بصيرت خاصه نبوت را ندارند گر چه مراد از صاحب بينه به حسب مورد همان رسول خداست ليكن چون بيان اين جمله مقدمهچينى براى جمله بعدى است كه مىگويد: فلاتك فى مرية منه «اى پيغمبر در قرآن شك نياور» بنابراين مراد از بينه همان بصيرت الهى مطلق است كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم داده شده است و مراد قرآن نيست چون با جمله تفريع بعد فلاتك فى مرية سازش ندارد.
و از اين مطلب استفاده مىشود كه گفتار بعضى كه گفتهاند: مراد از صاحب بينه در اين آيه به حسب استعمال خصوص پيغمبر است صحيح نيست چون جمله جمع اولئك يؤمنون به بر آن مترتب مىگردد و اين لفظ جمع از همان مفاد من كان على بينه من ربه گرفته شده است.
و نيز گفتار بعضى كه گفتهاند: مراد اصحاب رسول خداست آن نيز صحيح
ص 128
نيست چون خود پيغمبر داراى بينه بوده و به حسب مورد نه به حسب استعمال آيه بر او منطبق است و خداوند مىخواهد به او بگويد كه تو كه داراى بينه الهيه و شاهد خارجى هستى و كتاب موسى هم از قبل آمده و تو را تاييد مىكند بايد به قرآن ايمان آورى و در آن شك و ترديد نداشته باشى و گفتار مشركين قريش كه از تو گنجيا نازل شدن ملك را تقاضا مىكنند تو را خسته نكند و در تبليغ و ارشاد خلق با ثبات قدم و ارادهاى متين قيام كنى.
و نيز گفتار كسانيكه گويند مراد از بينه قرآن استيا حجت عقل است نيز تمام نيست چون اين مقدمه براى دعوت به قرآن و امر به تمسك به آن استيعنى كسى كه داراى بصيرت باطنى و نور الهى استبه قرآن ايمان مىآورد تو نيز اى رسول ما كه داراى چنين بينهاى هستى در قرآن شك مياور.و معنى ندارد كسى كه داراى قرآن باشد او را امر به ايمان به قرآن نموده و از ريب و شك در آن بر حذر داشت.
و اما حجت عقلى به علت آنكه بينهاى كه در پيغمبر است از حجت عقلى قويتر است لذا معنى ندارد اين بينهاى را كه در وجود خود حضرت ختمى مرتبت موجود است منحصر در دليل عقل بدانيم.و اما مراد از يتلو پهلو و كنار درآمدن است نه معناى قرائت و تلاوت، چون صحيح نيست كه بگوئيم: آن شاهد، پيغمبر را يا نور بصيرت رسول خدا را مىخواند، و گفتيم بينه به معناى قرآن نيست تا تلاوت آن درستباشد.
و اما مراد از معناى شاهد معلوم است كه اداى شهادت است نه تحمل آن چون تحمل آن حجتى براى مشركين نخواهد بود بلكه آنچه حجتبر آنها و بلكه موجب تقويت رسول و تاييد بصيرت الهيه و نور ربانيه آن مىگردد اداى شهادت است، و بنابراين مراد از شاهد كسى است كه به حقانيت رسالت پيغمبر اعتراف دارد و با بصيرت الهيه رسالت او را تاييد مىنمايد و ايمان به او آورده است. چون شهادت شخص صاحب يقين و بصيرت هر گونه شبهه و شك را مىزدايد و استيحاش و ترس از تنهائى را از بين مىبرد، چون طبعا كسانى كه در يك امر يا يك جهتى متفرد و تنها هستند چه بسا در مقابل مشكلات سخت و پيشآمدهاى ناگوار دچار تزلزل مىگردند به خلاف آنكه كسى با سر آنان با آنها كمك نموده و در آن امر آنها را تنها نگذارد در اين صورت وحشت از بين مىرود و دل قوى مىگردد.
ص 129
در اينجا نيز در مقابل هجوم مشركين و حمله سخت آنها خدا مىفرمايد: اى پيغمبر كسى كه داراى بينه الهى است و شاهد خارجى هم معين و ياور اوست ايمان به قرآن مىآورد و در شك و تزلزل قرار نمىگيرد و چنين فردى بدون شك و شبهه على بن ابيطالب است كه از روز اول نبوت، اسلام آورده و در مشكلات رسالت، آن حضرت را يارى كرده و در آيه و انذر عشيرتك الاقربين [234]دعوت رسول الله را پذيرفته و در حديث عشيره يك تنه قيام و براى هر گونه مشكلات نبوت و مصائب بار سنگين رسالت، پيغمبر را معين و وزير و يار و مددكار بوده است.و بنابر آنچه گفته شد مراد انطباقى آيه منحصر مىگردد در وجود مبارك آن حضرت عليهالسّلام.
پاورقي
[178] تفسير فخر ج19 ص70.
[179] غايه المرام ص357 حديث دوم، و ينابيع الموده ص102 باب 30، و شواهد التنزيل ص 308.
[180] غايه المرام ص357 حديث پنجم، و تفسير ابوالفتوح ج6 ص 504، و ينابيع الموده ص102 باب 30.
[181] غايه المرام ص358 حديث ششم و الميزان ج11 ص 427.
[182] غايه المرام ص358 حديث نهم.
[183] غايه المرام ص358 حديث ششم مكرر، و ينابيع الموده ص102 باب 30.
[184] تفسير الميزان ج1 ص427.
[185] ينابيع الموده ص102 باب 30، و غايه المرام ص 357 حديث اول، و شواهد التنزيل حسكاني ص308، و تفسير ابو الفتوح ج6 ص 504، و تفسير الميزان ج11 ص 427.
[186] شواهد التنزيل ص 307.
[187] شواهد التنزيل ص310.
[188] همان مصدر.
[189] ينابيع الموده باب 30 ص 104.
[190] غايه المرام ص 357 حديث سوم، و در ينابيع الموده باب 30 ص 103 از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده است، و تفسير برهان.
[191] غايه المرام ص 357 ذيل حديث سوم و در ينابيع الموده باب 30 ص 103.
[192] غايه المرام ص 357 حديث ششم.
[193] غايه المرام ص357 حديث چهارم.
[194] غايه المرام ص357 حديث اول، و الميزان ج11 ص 427.
[195] غايه المرام ص 358 حديث سيزدهم، و تفسير مجمع البيان ج3 ص 103.
[196] غايه المرام ص 358 حديث هشتم، و ينابيع الموده باب 30 ص 103، و در مجمع البيان ج3 ص 301 آورده است.
[197] غايه المرام ص 358 حديث دوازدهم، و ينابيع الموده باب 30 ص 103 مرفوعا".
[198] غايت المرام ص 357 حديث دوم مكرر، و ذيل اين حديث را در مجمع البيان ج3 ص 301 آورده است، و كافي كتاب الحجه ج1 ص257.
[199] سوره نمل 27 – آيات 38 تا 40.
[200] ينابيع الموده باب 30 ص103.
[201] ينابيع الموده باب 30 ص 103.
[202] «غاية المرام» ص 358 حديث هجدهم.
[203] ينابيع الموده باب 30 ص 103.
[204] غايه المرام ص 358 حديث سوم.
[205] «ينابيع المودّة» باب 30، ص 103.
[206] «رجال» برقي ص 2.
[207] «رجال» ابن داود، ص 205.
[208] «تنقيح المقال» ج 2، ص 185.
[209] همان مصدر.
[210] «قاموس الرجال» ج 5، ص 471.
[211] «استيعاب» ج 3، ص 922.
[212] «اسد الغابة» ج 3، ص 176.
[213] «الدّرّ المنثور» ج 4، ص 69.
[214] «الدّرّ المنثور» ج 4، ص 69.
[215] «ينابيع المودّة» باب 30، ص 104 نقلاً از كتاب «سليم بن قيس هلالي»، و اصل اين روايت مفصّلاً و مشروحاً در كتاب سليم از صفحۀ 199 تا صفحۀ 201 موجود است.
[216] اين قسمت جزء آيه نيست.
[217] «ينابيع المودّة» باب 30، ص 104.
[218] مجمع البيان» ج 3، ص 301.
[219] همان مصدر.
[220] اين حديث را احمد حنبل از حديث زيد بن ثابت به دو طريق طحيح اوّل در اوّل صفحۀ 182 و دوّم در آخر صفحۀ 189 در جزء پنجم از «مسند» خود به اين طريق نقل ميكند: قَالَ النَّبِي صَلّي الله عَليه وآلهِ وسلَّم: إنِّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلِينِ كِتابَ اللهِ وَ اَهلَ بَيْتِي وَ أَنَّهُمَا لَن يَقْتَرِفا حَتَي يَرِدا عَلَّي الحَوْضَ. و در تفسير «الدّرّ المنثور» ج 2 صفحه 7 گويد: واخرج الترمذي و حسنه و ابن الاتباري في المصاحف عن زيد بن ارقم رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: انّي تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر كتاب الله حبلٌ ممدودٌ من السماء إلي الارض و عترتي أهل بيتي و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما. و در «غاية المرام» از ص 11 به بعد، از طريق عامّه سي و نه حديث، و از طريق خاصّه هشتاد و دو حديث روايت ميكند.
[221]. «الدّرّ المنثور» ج 4، ص 69.
[222] «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 259.
[223] همان مصدر.
[224] «مناقب ج 1، ص 258.
[225] همان مصدر.
[226] همان مصدر.
[227] «نهج البلاغة» ج 1، ص 29.
[228] سوره هود 11 – 17.
[229] غايه المرام از صفحه 359 تا 361
[230] سوره انفال 8- آيه 42.
[231] سوره اعراف 7- آيه 73.
[232] سوره هود 11- آيه 28.
[233] سوره محمد ص 47- آيه 14.