چه خوب شاعر پارسي زبان سروده است:
حقّ را چو به خلق شد جلوهگري پوشيد علي را به لباس بشري
از عالم لامكان به امكان آورد تا بیخبران را دهد از خود خبري
و شاعري ديگر چه خوب سروده است:
سِرِّ ولايت آموز مصباح جان برافروز رو از علي بياموز يك شيمۀ عليّه
روي عليّ اعلي اشراق نورِ بالا عَنْ وَجْهِهِ تلالا نورٌ مِنَ الهُويَّه
سِرِّ هويّت آمد روح مشيّت آمد ايجادُ كلِّ شَيءٍ مِن مَبئدأ المَشيَّه
چون روح جمله اسماست اين نكته پاي برخاست يا واهِبَ العَطايا يا رازقَ البَريَّه
چون نيست رَه بذاتش يك شمّه از صفاتش الرِّفقُ بِالرَّعِيَّه وَالعَدْلُ فِي القَضِيَّه
و ملاّي رومي چه خوب و عالي سروده:
رومي نشد از سرّ علي كس آگاه زيرا كه نشد كس آگه از سِرّ اله
يك ممكن و اين همه صفات واجب لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بالله [146]
و اديب فاضل عبدالباقي أفَنْدي چه خوب سروده:
يَا اَبَا الاوصياء أنتَ لِطـٰه صِهْرَهُ وَابْنُ عَمِّهِ وَ أخُوه
إنَ لِلَّهِ في مَعاليكَ سِرّاً أكثَرُ العالَمينَ مَا عَلِمُوه
أنتَ ثانِي الآباء في مُنتَهَي الدَّورِ وَ آباؤهُ تُعَدُّ بَنُوهُ
ص 87
خَلَقَ اللهُ آدَمَ مِن تُرَابٍ فَهُوَ ابنٌ لَهُ وَ أنتَ أبُوهُ [147]
1 ـ اي پدر اوصياء رسول الله، مقام تو و منزلۀ تو نسبت به طَه، آن است كه دامادِ او هستي، و پسر عمّ او هستي، و برادر او هستي.
2 ـ از براي خدا در درجات و مقامات عالي تو اسراري است كه اكثر عالَميان آنرا نميدانند.
3 ـ تو در انتهاي دورۀ عالم خلقت، پدر دوّمين براي موجودات هستي، و پدران اين دوره، فرزندان آن محسوب ميشوند.
4 ـ خداوند آدم را از خاك آفريد، و بنابراين آدم، پسر خاك است، و تو پدر خاك هستي، و تو أبوترابي.
و آية الله علاّمه حاج سيّد اسماعيل شيرازي پسر عموي آية الله سيّد الطّائفة حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي ـ أعلي الله مقامهما ـ قصيدهاي در ميلاد و مدح أميرالمؤمنين عليهالسّلام گفته است بسيار غرّاء و ما چند قطعه از آنرا نقل ميكنيم:
إنْ يَكُنْ يُجْعَلُ لِلّهِ البَنُون وَ تَعالَي اللهُ عَمّا يَصِفُونَ1
فَوَليدُ الْبَيْتِ اُحْري أنْ يَكُون لِوَلِيِّ الْبَيْتِ حَقّاً وَلَداً2
هُوَ بَعْدَ المُصْطَفي خَيرُ الوَري مِن ذُرَي العَرْشِ إلي تَحْتَ الثَّري3
قَدْ كَستْ عَلْياؤهُ اُمَّ القُري عزه تحمي حماها ابدا 4
لا عُزَيرٌ؛ لا؛ و لا ابنُ مَريَم حَيثُ لَا يَدْنُوه مَن لَم يُحْرِم5
سَبَقَ الكَون جَميعاً فِي الوُجود وَ طَوي عالَمَ غَيبٍ وَ شُهُود6
كُلُّ مَا فِي الكَوْن مِن يُمْنَاهُ جُود إذ هُوَالكائِنُ لِلّهِ يَدا7
سَيِّدُ حَازَتْ بِهِ الفَضْل مُضَر بِفخارٍ قَدْ سَما كُلَّ البَشَر8
وَجْهُهُ فِي الفَلَكِ العُليا قَمَر فَبِهِ لا بِالنُّجومِ يُهْتَدي 9
وَ يَدُ اللهِ مُدِرُّ الانعُمِ نَحْوَ مَعْناهُ لِنَيْلِ المُغْنَمِ10[148]
1 ـ اگر بنا بشود كه براي خداوند، پسراني قرار داده شود ـ و البتّه خداوند بالاتر و منيعتر است از آنكه او را به صفات بشري توصيف ميكنند.
ص 88
2 ـ بنابراين، آن فرزند متولّد شده در كعبه كه خانۀ خداست، سزاوارتر است براي آنكه حقّاً فرزند صاحب خانه باشد.
3 ـ او (عليّ بن أبيطالب) پس از پيامبر مصطفي بهترين خلايق است؛ از بالاترين نقطۀ عرش گرفته، تا پائينترين مرتبۀ زمين در زير خاك.
4 ـ مقام و منزلت عالي و مُشرِف او به اُمُّ القُري (مكّه مكرّمه) لباس عزّتي پوشانيد كه پيوسته آن عزّت من ميكند كه در قُرقگاه آن كسي وارد شود.
5 ـ خواه آن كس عُزَير باشد؛ و خواه عيسي بن مريم؛ چون هيچ كس نميتواند بدون احرام نزديك آن شود.
6 ـ او در وجود و هستي، بر تمام عالم كون و تكوين پيشي گرفته است؛ و عالم غيب و شهود را طيّ نموده، و در هم پيچيده است.
7 ـ و هر چه در عالم آفرينش و خلقت است، جُود و بخششي است كه از دست با ميمنت اوست؛ زيرا كه او دست خداست.
8 ـ سيّد و آقائي است كه به واسطۀ مقدم او قبيلۀ مُضَر حائز افتخار و مباهاتي شده است كه از تمام افراد بشر بالا رفته است.
9 ـ چهرۀ تابناك او در فَلَك بالا، چون ماه درخشاني است، كه با آن، نه با ستارگان، راهنمائي ميشوند.
10 ـ و او دست خداست كه نعمتها را ميريزد؛ و در عالم وجود افاضه ميكند، به طرف معني و مقصود خود؛ تا آنكه عالم وجود به منفعت و بهرۀ كافي نائل گردد.
و حكيم الهي ميرزاي جلوه چه عالي و رسا به فارسي سروده است:
غير علي كسي نكرد خدمت احمد غمخور موسي نباشد الاّ هارون
صورت انساني و صفات خدائي سبحان الله از اين مركّب و معجون
كرد جهاني ز تيغ زنده به معني از دم تيغش اگر چه ريخت همي خون
ساحت جاهش به عقل پي نتوان برد نتوان با موزه در گذشت ز جيحون
سوي شريعت گراي و مهر علي جوي از بن دندان اگر نه قلبي و وارون [149]
ص 89
ص 91
بسم الله الرحمن الرحيم
و صل�� الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب [150]
«كافران در مقام اعتراض به تو گويند كه تو رسول خدا نيستى، بگو: كافى است كه گواه بين من و شما خدا باشد و كسى كه در نزد او علم به كتاب است».
اجماع و اتفاق علماى شيعه بر آن است كه منظور از عالم به كتاب در اين آيه شريفه حضرت امير المؤمنين عليهالسّلام است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امر خدا به كافرانى كه از پذيرش قرآن و رسالت آن حضرت امتناع نمودند مىگويند: بهترين و كافىترين شاهد ميان من و شما در صدق دعواى من و در حقانيت قرآن، ذات مقدس پروردگار است و امير المؤمنين عليهالسّلام كه بر كتاب الهى و قرآن مجيد عالم و به حقائق و اسرار واقف، و به دقائق و لطائف و ظاهر و باطن قرآن مطلع و خبير است.و روايات صادره از اهل بيت عليهم السلام همه بدون هيچ اختلافى شان نزول آيه را درباره آن حضرت گرفتهاند، و از علماى عامه جمع بسيارى قائلند كه مراد امير المؤمنين هستند، گر چه بعضى از آنها گفتهاند: مراد از عالم به كتاب خود ذات مقدس خدا يا جبرائيل استيا علماى يهود و نصارى كه عالم به انجيل و تورات هستند يا خصوص عبد الله بن سلام است كه اسلام آورده بود.
ص 92
ابو الفتوح رازى گويد: بعضى از مفسران گفتهاند عبد الله بن سلام است، و بيشتر از مفسران از قدماء و محدثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان برآنند كه حضرت امير المؤمنين على است[151]
و زمخشرى گويد: مراد كسى است كه علم قرآن در نزد اوست، و قرآن با اين نظم عجيب و معجزه كه تمام قواى بشر را از تهيه مثل آن از كار انداخته است.و سپس به عنوان «و قيل» ساير احتمالات و اقوال را بيان كرده است[152]
و ما قبل از اينكه در روايات وارده در اين آيه از عامه و خاصه وارد شويم و نيز قبل از اينكه احتمالات و اقوالى كه در اين آيه داده شده استبيان كنيم لازمستيك سير اجمالى در تمام اين سوره مباركه (سوره رعد) بنمائيم تا موقعيت آيه مورد بحث مشخص شود، و اين سير خود به خود جواب گوى بعض از احتمالات يا اقوال خواهد بود.
نزول اين سوره براى اثبات حقانيت كتاب الهى قرآن كريم است در مقابل منكرين كه قرآن را به عنوان معجزه نپذيرفتند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معجزه ديگرى محسوس و مشهود كه از آسمان نازل شود درخواست مىنمودند.آيات اين سوره از اول تا به آخر همه متصل و مرتبط به يكديگر بوده و مانند دانههاى لؤلؤ كه به يك رشته كشيده شده باشند يك شكل خاص و هيئت نيكوئى را تشكيل مىدهد.اول آن به آخر و آخر آن به اول ناظر و مربوط است، و آيه مورد بحث ما در آخر سوره قرار گرفته و جوابگوى تمام ايرادات مشركين استبه طورى كه اگر آن آيه را برداريم اين سوره ناقص و مانند كاسه شكستهاى مىشود و از اوج عظمت و رفعتخود سقوط مىنمايد.
آيه اول اين سوره با اين خطاب شروع مىشود:
المر تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤمنون.
«اين است آيات قرآن مجيد، و اين آياتى كه از پروردگار تو بر تو فرود مىآيد حق است و ليكن اكثر مردم ايمان نمىآورند».
بعد شروع مىكند به معرفى خدا كه اوست كه آسمانها را بدون ستون مشهود
ص 93
برپا داشته، و بر كاخ وجود استيلا يافته، و خورشيد و ماه را مسخر و در گردش انداخته، و زمين را گسترده، و كوهها را در آن نصب كرده، و چشمهها و نهرها جارى ساخته، و از هرگونه ميوهها ايجاد فرموده، و زمين را به قطعاتى قسمت نموده، و باغهاى انگور و خرما و زراعتبه گونههاى مختلف كه با آب واحد همگى سيراب مىشوند آفريده است، و مردگان را او زنده مىكند، و عجب است گفتار منكران كه مىگويند:
آيا ما بعد از مردن در لباس جديدى در خواهيم آمد؟، تا مىرسد به آيه هفتم:
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد
«آن كسانى كه كافرند مىگويند: چرا از طرف پروردگار محمد صلى الله عليه و آله و سلم آيه و علامت آسمانى بر او فرود نمىآيد.اى پيغمبر تو فقط ترساننده و بيمدهندهاى (مردم را از شرك و كفر و عواقب وخيم گناه و اعمال زشت) و براى هر جمعيت و گروهى هدايت كنندهاى خدا قرار داده است».
در اينجا ملاحظه مىشود كه كفار قرآن كريم را كه به حق نازل و خود آن معجزه استبه عنوان معجزه نپذيرفتند و دنبال معجزه ديگر از خوارق عادات مىگردند، و پيغمبر در جواب مىگويد: آوردن معجزات ديگر و خارق عادات كه هر كدام از شما بخواهيد (و روى ميل خود مرا بر آن الزام كنيد مانند طلا شدن كوه، يا جارى شدن نهرى از طلاى ذوب شده، يا تبديل اين باغستان به باغى از جواهر و لؤلؤ، و امثال آن از مرده زنده كردن، يا فرشتهاى محسوس و مشهود از آسمان پائين آمدن، و كتاب آسمانى را به دست ملموس و محسوس خود پائين آوردن، گذشته از آنكه بسيارى از آنها غلط و مستلزم جسميتخدا و مكان داشتن او در جاى معين است، اين قبيل معجزات هميشه و پياپى بر خلاف مصالح بشر است.گر چه از همه پيمبران معجزاتى سر مىزده ليكن نه اينطور بوده كه به طور مداوم سنت عالم اسباب را تعطيل كنند و فكر خود را در استخدام آراء و افكار امت در آورده و دائما براى خواست آنها دستبه معجزه زنند) من براى بيم دادن از شرك و كفر و اعمال زشت آمدهام و اين است رسالت و ماموريت من.
در اينجا بايد پيغمبر بفرمايد معجزه ابدى و غيرقابل انكار و معجزه علمى من قرآن است كه مردم را از نقطهنظر عقل و علم دعوت مىكند و به آن تحدى مىكند، و علنا
ص 94
جن و انس را به كمك يكديگر در مقام معارضه با قرآن مىخواند، و افراد بشر را در مقام معارضه با قرآن حتى به مثل آوردن يك سوره يا ده سوره مىخواند، و علاوه خود آيات با آن اسلوب عجيب و منطق راستين كه حاوى حقائق و لطائف و قوانين فطرى انسانى بر مصالح بشريت استبا آن نداى بلند عدل و تقوى و عمل خير و دعوت به ايثار و انفاق و غيرها مىنمايد تمام اينها با اين ربط و بستگى زنجيرى به يكديگر همه معجزه است، و خداى من اين آيات را فرستاده، و خود اين آيات كه پروردگار من در آنها اعلان به رسالت من نموده و گواهى داده است و به عنوان معجزه عقلى و معنوى اعلان كرده است عاليترين درجه اعجاز است، ليكن رسول خدا به كفار اين جواب را نمىگويد و آنرا نگاه مىدارد براى بعد، ولى باز مشغول مىشود به توصيف خدا كه خدا از آبستن شدن هر مادهاى خبر دارد، و به غيب و آشكار مطلع است، و به گفتار آهسته و بلند يكسان علم دارد، و برق را در آسمان، و ابرهاى آبكش سنگين را آفريده، و رعد در مقام حمد و تسبيح اوست، و فرشتگان از او در خوف و هراس و دائما مشغول ذكر و تسبيحاند.و سپس بيان مىكند كه دعوت خدا حق است و افرادى كه اين دعوت را مىپذيرند سعادتمندند، و آنچه در آسمانها و زمينهاست همگى به سجده او درمىآيند و مشركين كه يكى از مخلوقات او را براى او شريك قرار مىدهند در اشتباهند، و همين طور بيان مىكند تا مىرسد به آيه نوزدهم:
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انما يتذكر اولوا الالباب
«آيا كسى كه مىداند كه اين آياتى كه از طرف پروردگار تو بر تو نازل شده حق است مانند كسى است كه كور است؟ و البته تنها خردمندان متذكر مىشوند».
اين آيه در عين آنكه نظر به رد گفتار مشركين و كفار دارد ناظر بر همان آيه اول سوره است و به عنوان تاييد و تاكيد براى حقانيت كتاب وارد شده است، و تمام آياتى كه در بين از عظمتخدا و قدرت او بيان شده و مبين خود قرآن بوده استبه همه آنها مهر صحت و حقيت زده و منكران را نابينا معرفى كرده است، و سپس توصيف و تعريف افراد خردمندى را مىكند كه قرآن را پذيرفتند و قبول نمودند.آنها كسانى هستند كه به عهد خدا وفا مىكنند، و پيمان نمىشكنند، و جائى را كه خدا بگويد صله كن صله مىكنند، و از خدا در خشيت، و از بدى اعمال خود در هراسند، و اقامه نماز مىكنند، و از اموال خود در سر و آشكار انفاق مىنمايند.و باز همينطور
ص 95
بيان مىكند تا مىرسد به آيه بيست و هفتم: و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب.
در اينجا براى مرتبه دوم همان اعتراض كفار را كه چرا بر او معجزه و خارق عادت از پروردگارش فرود نمىآيد بيان مىكند و مىفهماند كه كفار در كلام خود ايستادگى دارند، و قرآن را معجزه نمىدانند، و در جستجوى معجزه دگرند.اينجا باز رسول خدا در مقام جواب، به قرآن كه عالىترين معجزه است تحدى نمىكند و اين مطلب را و شهادت پروردگار را بر رسالتخود به بعد موكول مىكند، و فقط مىفرمايد كه: هدايت و ضلالت دستخداست كسى كه دل به خدا دهد و به او رجوع كند و پردههاى جهل را از روى عقل و قلب خود دور كند خدا او را هدايت مىكند، و كسى كه چنين نباشد و راه گمراهى را بپيمايد خدا او را در آن راه گمراه مىكند.و باز شروع مىكند به ذكر صفات بندگانى كه به خدا رجوع مىكنند و راه حق را مىپيمايند: آنها كسانى هستند كه دلهايشان به ذكر خدا آرام مىگيرد، ولى افرادى كه دل به خدا ندهند معجزه نيز براى آنان فايده ندارد، و تا دل حالت پذيرش و انقياد در مقابل حق را نداشته باشد همه معجزات را تاويل و تفسير نموده به سحر و چشمبندى و دروغ نسبت مىدهند، و در آيه سى و يك مىفرمايد:
و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعتبه الارض او كلم به الموتى بل لله الامر جميعا افلم يائيس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد.
«و اگر كتابى باشد كه با اعجاز بيان كوهها را به حركت درآورد، يا زمين را بشكافد، يا مردگان را به سخن گفتن درآورد (همين قرآن كريم است كه باز ايمان نمىآورند).آرى در همه عوالم، امر و فرمان به دستخداست و هر چه بخواهد مىكند، آيا هنوز مؤمنان ندانستهاند كه اگر خدا بخواهد از روى جبر و الزام مىتواند تمام افراد بشر را هدايت كند (ليكن به اراده و اختيار خود آنان ايمان به خدا را واگذار كرده است كه از راه اختيار به سعادت و كاميابى رسند) و دائما و پياپى به كافران در اثر اعمال زشت و ناپسندشان كيفرهاى كوبنده و خوردكننده مىرسد، يا آن كوبندهها نزديك خانه و ديار آنان فرود مىآيد تا آنكه وعده خدا در قيامتبرسد
ص 96
و البته خداوند خلف وعده نمىكند».
در اين آيات به طور وضوح بيان مىكند كه علت عدم پذيرش قرآن همان عدم تمكين دل از پذيرش حق و انقياد در برابر واقعيت است، و اگر به اين قرآن كه راقىترين و عظيمترين معجزه است ايمان نياورند به كدام معجزه ديگر ايمان مىآورند؟ و سپس بيان افرادى را از امتهاى گذشته كه به جهت عناد و خودسرى به پيغمبرانشان ايمان نياوردند مىنمايد، و افرادى را كه به جهت پذيرش حق از مؤمنان داخل در بهشت مىگردند و پيغمبرانى را كه با معجزه و آيه آمدند و امتها با آنها از روى مكر و خديعت رفتار كردند بيان مىكند تا مىرسد به آيه آخر سوره:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.
«و كافران اصل نبوت تو را انكار مىكنند بگو تنها گواه من بر رسالت من خداست و كسى كه در نزد او علم به كتاب است».
در اينجا ملاحظه مىشود كه كافران چون قرآن كه بزرگترين معجزه است نپذيرفتند، و معجزات ديگرى كه مىخواستند پيغمبر براى آنها نياورد، يكسره انكار اصل نبوت را نمودند، و تا به حال انكار نمىكردند بلكه دنبال معجزه ديگرى مىگشتند، در اينجا كه اميدشان از آن معجزه قطع شد به كلى انكار كردند، و پيغمبر آن دو بار جوابى را كه بايد در آن دو مرحله راجع به حقانيت و اعجاز قرآن به آنها بدهد و گواه بر رسالتخود آورد اينجا آورده و فرموده است: اى مردم كافر اين قرآن كه خود عاليترين معجزه استبر من فرود آمده است و خداى من در اين قرآن شهادت بر رسالت من داده است و كسى كه عالم به قرآن است او گواه بر نبوت من است.
بنابراين شهادت خدا احاله بر غيب و امر غير معلوم نيست و دعواى بدون برهان نيست، چون گواهى خدا در قرآن، و عالم به كتاب امرى مشهود و معلوم و در نزد كفار مشخص است، و دليل بر صحت اين دعوى اعجاز قرآن است كه ضرورى است.بنابراين، اين آيه مباركه ناظر به تمام سوره و جوابگوى تمام اعتراضات مشركين و كافران است، و ناظر به آيه اول سوره و آيه نوزدهم كه حقانيت كتاب را اثبات مىكند بوده، و صدر و وسط و ذيل سوره را با حسن افتتاح و حسن اختتامى به هم مىپيوندد، به طورى كه اگر اين آيه را از اين سوره برداريم گوئى يك جهت نقصانى در اين سوره موجود است.
ص 97
حال كه اين بحث ما در سير اجمالى سوره تمام شد وارد مىشويم در تفسير خود آيه:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.
مراد از شهادت خدا به رسالت رسول خدا اداى شهادت است، مانند آنكه مىگويد:
انك لمن المرسلين على صراط مستقيم
«حقا اى رسول، تو از پيمبران و فرستادگان ما هستى به سوى بشر در راه مستقيم».
و مانند ساير آياتى كه به عنوان:
يا ايها الرسول و يا ايها النبى و يا به ساير عناوين مانند: محمد رسول الله، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق، و اطيعوا الله و رسوله، و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين، و ما محمد الا رسول، و الله يعلم انك لرسوله، يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله.
نظير اين آيات كه در قرآن بسيار است.و اداى شهادت به همين اقوال خداست در قرآن.
فخر رازى گويد: مراد از شهادت آن است كه خداى تعالى معجزاتى را به دست پيغمبر ظاهر كرده كه دلالتبر صدق دعواى او دارد، و اين مرتبه شهادت فعلى است نه قولى، و عالىترين درجه شهادت است.[153] ليكن اين كلام صحيح نيست چون معجزات پيغمبر و خارق عادات را كه كفار مىخواستند پيغمبر انجام نداد و فقط قرآن مىماند و بس، و چه لزومى دارد كه در اين صورت نزول خود قرآن را عملا شهادت خدا حساب كنيم بلكه شهادت كه همان معنى حقيقيش شهادت قولى است در قرآن راجع به رسالت رسول اكرم بسيار است [154] و علاوه، اينكه فخر گفته است: شهادت فعلى عاليتر و قويتر از شهادت قولى است، كلامى استخالى از حقيقت.
و اما آنكه بعضى گفتهاند كه مراد تحمل شهادت خداست نه اداى آن.اين احتمال نيز غلط است چون تحمل خداى ناديده براى كفار چه فائدهاى دارد، و چگونه اين شهادت براى آنها مثمر ثمر خواهد بود؟ و در اين صورت احاله به غيب بوده و كلام از درجه اعتبار ساقط مىگردد، چون راهى براى اثبات آن نزد كافران كه
ص 98
منكرند نخواهد بود.
و اما مراد از و من عنده علم الكتاب «و كافى استبراى گواه بودن بين من و شما گواهى كسى كه در نزد او علم كتاب است».
بعضى گفتهاند كه مراد خود خداست، و فخر رازى اين قول را نسبتبه حسن بصرى و سعيد بن جبير و زجاج داده است.[155] و زمخشرى [156] و فخر رازى[157] از حسن بصرى نقل كردهاند كه او گفته است: لا و الله ما يعنى الا الله «سوگند به خدا كه خدا در اينجا خودش را قصد كرده است».و سيوطى گويد كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد تخريجحديث كردهاند كه او گفته است: مراد خود خداى عز و جل است. [158]
اين احتمال صحيح نيست، چون اولا خلاف ظاهر عطف است كه دلالتبر مغايرت دارد، و ثانيا عطف صفتبر ذات غلط است، و همانطورى كه فخر رازى گويد: صحيح نيست كه بگوئيم: شهد بهذا زيد و الفقيه «به اين امر زيد و فقيه گواهى دادند».و مراد از فقيه خود زيد باشد، بلكه بايد گفت: زيد فقيه شهادت داده است.[159]
و علامه طباطبائى به اين معنى تصريح كردهاند و گفتهاند كه: از همين جهت زمخشرى عبارت حسن را تاويل كرده و جمله اول را به جمله صفتيه تبديل كرده است و گفته: كفى بالذى يستحق العبادة و بالذى يعلم علم ما فى اللوح المحفوظ الا هو شهيدا بينى و بينكم.[160] يعنى كافى است آن كسى كه مستحق عبادت است و آن كسى كه علم لوح محفوظ را دارد آنكه گواه بين من و شما باشد». و در اينجا به جاى لفظ جلاله «الله» كه دلالتبر ذات مىكند لفظ الذى يستحق العبادة
ص 99
را كه جمله وصفيه است قرار داده است [161]
البته اين كار را زمخشرى كرده تا ردائت و پستى كلام را توجيه كند و براى تفسير حسن بصرى وجهى تصور كند.ولى بايد دانست تبديل لفظى به لفظ ديگر كه داراى معنى صحيحى باشد موجب صحت لفظ اول نخواهد شد، و چون لفظ اول كه دلالتبر ذات كند در قرآن مجيد وارد است لذا عطف صفتبر آن قبيح است.علاوه بر اين از آنچه سابقا گفتيم كه مراد از شهادت خدا به رسالت پيغمبر آيات وارده قرآنى است كه رسالت آن حضرت را تصديق مىكند در اين صورت مناسب است كه آن آيات به ذات مقدس نسبت داده شود كه داراى جميع صفات كمال است نه به معناى وصفى، چون شهادت ذات پروردگار از همه قسم از اقسام شهادات بالاتر است.قال سبحانه:
قل اى شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم[162].و اينكه زجاج گفته است كه: صحيح نيستخدا در صدق حكم خود استشهاد به غير خود نمايد تمام نيست زيرا همانطور كه فخر رازى گويد: چگونه جايز است��خدا براى اثبات مطلب خود و صدق گفتارش به انجير و زيتون و التين و الزيتون سوگند ياد كند ليكن جايز نباشد كه عالم به كتاب را شاهد بگيرد؟! [163]
احتمال دوم آن است كه مراد به كتاب تورات و انجيل باشد و مراد از عالمين به كتاب علماى يهود و نصارى، و بر همين اساس سيوطى گويد: ابن جرير از طريق عوفى از ابن عباس روايت كرده است كه از او سئوال شد: و من عنده علم الكتاب؟ قال: هم اهل الكتاب من اليهود و النصارى [164]چون يهود و نصارى در تورات و انجيل علائم نبوت پيغمبر آخر الزمان را خواندهاند و به آنچه انبياء بشارت دادهاند مطلعند.
اين احتمال نيز صحيح نيست چون در آيه مباركه شهادت و گواهى عالم به كتاب را ذكر كرده است نه مجرد علم را، و اين سوره همانطور كه ذكر شد در مكه بر پيغمبر فرود آمده است و در مكه يك نفر از علماى يهود و نصارى به رسول خدا ايمان
ص 100
نياورد و شهادت به رسالت او نداد.مبارزه رسول خدا و دعوت آن حضرت در مكه فقط با مشركين قريش بوده است و در اين صورت معنى ندارد كه رسول خدا احتجاج كند در رسالتخود به شهادت كسى كه او شهادت نداده است.و بعضى گفتهاند كه مراد از شهادت در اينجا تحمل شهادت است نه اداى شهادت، و تحمل شهادت مستلزم اين نيست كه شاهد در هنگام شهادت يعنى در وقت تحمل، ايمان به رسالت داشته باشد.بنابراين مراد از عالم به كتاب علماء يهود و نصارى هستند كه خود داشته باشد.بنابراين مراد از عالم به كتاب علماء يهود و نصارى هستند كه خود متحمل چنين گواهى طبق تورات و انجيل هستند گر چه هنوز آنها ايمان نياوردهاند [165]
اين احتمال نيز غلط است زيرا در اين صورت مرجع احتجاج رسول خدا با مشركين قريش به علم علماء اهل كتاب خواهد بود گر چه هنوز ايمان نياورده و به رسالتش اعتراف ننمودهاند، و شهادت كسى كه خود مؤمن نيست و اقرار و اعتراف ندارد چگونه صحيح است؟ و اگر اين معنى قابل قبول باشد سزاوار بود كه رسول خدا به علم خود مشركين احتجاج كند چون اعجاز قرآن بر آنها ثابت و حجت تمام بود و بنابراين بايد خود آنها را بر رسالتخود گواه گيرد چرا عدول كرد به تحمل شهادت اهل كتاب؟ با آنكه مشركين با آنها در انكار رسالتشريك و در كفر مشترك بودند.علاوه بر اين سابقا گفتيم كه مراد از شهادت اداى آن است نه تحمل آن چون تحمل آن در خداوند عز و جل قاطع عذر براى مشركين نبوده و احاله به غيب خواهد بود.
احتمال سوم آن است كه: مراد از كتاب، لوح محفوظ، و عالم به كتاب جبرائيل باشد.سيوطى گويد: ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير تخريجحديث كرده كه او در تفسير اين آيه گفته است:
من عنده علم الكتاب جبريل [166]
اين احتمال نيز صحيح نيست زيرا براى مشركين كه جبرائيل را قبول ندارند و شهادت جبرائيل كه جز وعده به غيب و فرار از احتجاج در نزد آنها چيز ديگرى نيست چه فائدهاى دارد؟ و در اين صورت اگر پيغمبر به جاى جبرائيل تمام فرشتگان از ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و بقيه فرشتگان ملا اعلى را شاهد بگيرد براى مشركين بىفائده بوده و قاطع عذر نخواهد بود.
ص 101
احتمال چهارم آن است كه: مراد از اهل كتاب، افرادى باشند از علماء يهود و نصارى كه ايمان آوردهاند و بر رسالت آن حضرت گواهى مىدهند مانند عبد الله بن سلام و سلمان فارسى و جارود و تميم دارى [167] و سيوطى گويد: عبد الرزاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از قتاده تخريج روايت كردهاند كه او گفته: كان من اهل الكتاب قوم يشهدون بالحق و يعرفونه، منهم عبد الله بن سلام و الجارود و تميم الدارى و سلمان الفارسى [168]
و اين قول نيز باطل است چون اين افراد همه در مدينه اسلام آوردند و آيه مباركه قل الله شهيد بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب در مكه نازل شده است، و معنى ندارد كه رسول خدا در مكه با مشركين قريش احتجاج نموده و دليل رسالتخود را شهادت افرادى بياورد كه بعدا در مدينه ايمان مىآورند.
و قول بعضى كه گفتهاند: مكى بودن اين آيه منافات ندارد كه اخبار از شهادت آينده باشد، مردود استبه اينكه اين قسم احتجاج از درجه اعتبار ساقط و حجت را تا حد زيادى پائين آورده و ضعيف و ساقط مىكند چون در مقابل گروهى كه الآن مىگويند: لست مرسلا «تو رسول خدا نيستى» اگر جواب گفته شود: كه من رسول خدا هستم به دليل آنكه چندين سال ديگر در مدينه بعضى از علماء اهل كتاب شهادت بر رسالت من مىدهند معلوم است كه چقدر ضعيف و بىاساس است.[169]
احتمال پنجم آنكه: خصوص عبد الله بن سلام باشد كه از علماء يهود و در مدينه در وقت هجرت رسول خدا ايمان آورده است. سيوطى گويد: ابن سعد و ابن ابى شيبة و ابن جرير و ابن منذر از مجاهد تخريج كردهاند كه انه كان يقرا: «و من عنده علم الكتاب»، قال: هو عبد الله بن سلام [170]
و گويندگانى كه مىگويند اين آيه راجع به عبد الله بن سلام استبسيار پافشارى دارند، ليكن اين قول نيز باطل است چون همان طور كه در رد احتمال چهارم
ص 102
گفتيم سوره رعد مكى است و عبد الله بن سلام در مدينه ايمان آورده و او را گواهى گرفتن در برابر مشركين مكه، اسقاط حجت و فرار از ميدان احتجاج است، و حاشا لله و لرسوله.بعضى گويند: مكى بودن سوره منافات ندارد كه بعضى از آيات آن مدنى باشد، و ممكن است تمام آيات سوره رعد در مكه نازل شده باشد ليكن اين آيه در مدينه نازل شده و در شان عبد الله بن سلام باشد.جواب آن است كه مجرد احتمال، جواز اثبات مدنى بودن آيهاى را در سورهاى مكى نمىكند و بايد براى اثبات اين معنى نقل صحيح و قابل اعتماد در ميان باشد، و در اينجا علاوه بر آنكه چنين نقلى نيست جمهور از علماء تصريح كردهاند كه اين آيه مكى است كما اينكه از بحر نقل شده است [171]
و سيوطى گويد: سعيد بن منصور و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در كتاب «ناسخ» خود از سعيد بن جبير خريجحديث كردهاند كه:
سئل عن قوله: و من عنده علم الكتاب اهو عبد الله بن سلام رضى الله عنه؟ قال: و كيف و هذه السورة مكية؟! [172]
«چون از سعيد بن جبير سئوال كردند كه آيا مراد از عالم به كتاب عبد الله بن سلام است؟ در پاسخ گفت: چگونه اين كلام صحيح است در حالى كه سوره رعد در مكه نازل شده است؟!».
و ابن عبد البر در شرح حالات عبد الله بن سلام گويد: و قد قيل فى قول الله عز و جل: و من عنده علم الكتاب - هو عبد الله بن سلام - و انكر ذلك عكرمة و الحسن و قالا: كيف يكون ذلك و السورة مكية و اسلام عبد الله بن سلام كان بعد[173] «در آيه مباركه گفته شده است كه مراد به عالم به كتاب عبد الله بن سلام است، ليكن اين گفتار را عكرمه و حسن بصرى رد كردهاند و گفتهاند: چگونه اين حرف صحيح استبا اينكه مىدانيم سوره رعد در مكه نازل شده است و اسلام عبد الله بن سلام بعد از آن بوده است».
ص 103
و سيوطى گويد: ابن منذر از شعبى تخريج روايت كرده است كه او گفته است: ما نزل فى عبد الله بن سلام - رضى الله عنه - شيىء من القرآن [174] «درباره عبد الله بن سلام هيچ آيهاى در قرآن مجيد نازل نشده است».
و نيز سيوطى گويد: عبد الرزاق و ابن منذر از زهرى تخريج حديث كرده اند
قال: كان عمر بن الخطاب شديدا على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فانطلق يوما حتى دنا من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو يصلى فسمعه و هو يقرا: «و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون - حتى بلغ - الظالمون».و سمعه و هو يقرا: «يقول الذين كفروا لست مرسلا - الى قوله - علم الكتاب»، فانتظره حتى سلم فاسرع فى آثره فاسلم[175]
«زهرى گويد: عمر بن خطاب با رسول خدا بسيار دشمن و سختبود تا آنكه روزى آمد و در حالى كه رسول خدا مشغول خواندن نماز بودند به آن حضرت نزديك شد، گوش فرا داد شنيد كه رسول خدا اين آيه را مىخوانند كه خدا به او خطاب نموده كه «قبل از رسالتت تو كتاب نمىخواندى! و با دستخود چيزى نمىنوشتى! اگر چنين بود منكران به شك مىافتادند (و نبوت تو را حمل بر علوم كتابى و حصولى مىكردند)».و باز گوش داد شنيد پيغمبر اين آيه را مىخوانند: «مردم كافر مىگويند: تو رسولخدا نيستى. بگو بهترين و كافىترين گواه من خداست و كسى كه در نزد او علم كتاب است».عمر صبر كرد تا نماز رسول خدا تمام شد و دنبال پيغمبر به سرعت رفت و اسلام آورد».
همه مىدانند كه اسلام عمر در سال ششم بعثت در مكه بوده است و همين دليل استبر آنكه آيه كفى بالله شهيدا در مكه نازل شده است نه در مدينه و ربطى به عبد الله بن سلام ندارد.از همه اين مطالب گذشته همانطور كه مفصلا شرح داديم معلوم شد كه سوره رعد همه آياتش مانند زنجير به هم مربوط است و اين آيه ناظر به آيه اول و آيه نوزدهم و جوابگوى مشركين در آيه هفتم و بيست و هفتم است، به طورى كه نتيجه و محصل سوره به اين آيه دست مىآيد.و چقدر بىمورد است كه سوره در مكه نازل شود و اين آيه كه اختتام و محصل سوره است تا زمان غير محدود و چندين سال بعد در مدينه به تاخير افتد! و عجيب است كه بعضى مانند ابو السعود [176] و ابن تيميه [177] دعواى
ص 104
اتفاق كردهاند كه اين آيه در مدينه نازل شده است.
پاورقي
[146] در خاتمه جلد اول از طبع ميرخاني «مثنوي» ضبط است.
[147] «سفينة البحار» ج 2 ص 231.
[148] «سفية البحار» ج 2 ص 230.
[149] «سفية البحار» ج 2 ص 230.
[150] سوره رعد 13 – آ يه 43.
[151] تفسير ابوالفتوح ج 6 ص 503.
[152] تفسير كشاف ج2 ص 536.
[153] تفسير فخر ج 19 ص 69.
[154] اين سخن صحيح است، ولي در مقابل كفار كه به حقانيت رسول اكرم صاي الله عليه و آله و سلم در قرآن اذعان ندارند بايد گفت كه جون قرآن معجزه است و اين اعجاز را خداوند به دست پيغمبر اكرم صاي الله عليه و آله و سلم جاري كرده است پي او را تصديق كرده است و اين اجراء اعجاز به دست حضرت، شهادت خداست. و براين نهجي كه گفته شد ميتوان براي كلام فخر رازي محمل صحيحي قرار داد.
[155] تفسير فخر رازي جلد 19 ص 70. و در تفسير مجمع البيان ج3 ص301 اين قول را نسبت به حسن و ضحاك و سعيدبن جبير داده و فرموده است كه زجاج اختيار كرده، و شاهد بر اين، قرائت كسي است كه اين طور خوانده: و من عنده علم الكتاب يا و من عنده علم الكتاب. و در تفسير كشاف ج2 ص 536 گويد: قرائت كسي كه من را به كسر خوانده قول حسن را تقويت میكند، اي من لدنه علم الكتاب. يا آنكه علم فعل مبني للمفعول باشد، اي من عنده علم الكتاب.
[156] تفسير كشاف ج2 ص 536.
[157] تفسير فخر رازي جلد 19 ص 70. و در تفسير مجمع البيان ج3 ص301 اين قول را نسبت به حسن و ضحاك و سعيدبن جبير داده و فرموده است كه زجاج اختيار كرده، و شاهد بر اين، قرائت كسي است كه اين طور خوانده: و من عنده علم الكتاب يا و من عنده علم الكتاب. و در تفسير كشاف ج2 ص 536 گويد: قرائت كسي كه من را به كسر خوانده قول حسن را تقويت میكند، اي من لدنه علم الكتاب. يا آنكه علم فعل مبني للمفعول باشد، اي من عنده علم الكتاب.
[158] الدرالمنثور ج4 ص69
[159] تفسير فخر رازي جلد 19 ص 70. و در تفسير مجمع البيان ج3 ص301 اين قول را نسبت به حسن و ضحاك و سعيدبن جبير داده و فرموده است كه زجاج اختيار كرده، و شاهد بر اين، قرائت كسي است كه اين طور خوانده: و من عنده علم الكتاب يا و من عنده علم الكتاب. و در تفسير كشاف ج2 ص 536 گويد: قرائت كسي كه من را به كسر خوانده قول حسن را تقويت میكند، اي من لدنه علم الكتاب. يا آنكه علم فعل مبني للمفعول باشد، اي من عنده علم الكتاب.
[160] تفسير كشاف ج2 ص536.
[161] تفسير الميزان ج11 ص424 و آيه در سوره انعام 6 – آيه 19.
[162] همان مصدر.
[163] تفسير فخر رازي ج 19 ص 70.
[164] تفسير الدر المنثور ج4 ص69.
[165] تفسير الميزان ج11 ص 425.
[166] الدر المنثور ج4 ص69.
[167] الميزان ج11 ص424 و تفسير فخر ج19 ص69 و مجمع البيان ج3 ص301 و كشاف ج2 ص536 وتفسير ابي السعود ج3 ص235.
[168] الدر المنثور ج4 ص69.
[169] تفسير الميزان ج11 ص425.
[170] الدر المنثور ج4 ص69، و ينابيع الموده ص104 باب 30.
[171] تفسير الميزان ج11 ص425.
[172] الدر المنثور ج4 ص 69، وينابيع الموده ص104 باب30.
[175] همان مصدر.
[176] تفسير ابو السعود ج3 ص235.