باري محصّل از مجموع مطالب آنكه: اميرالمؤمنين عليهالسّلام وارث جميع كمالات رسول خدا بودهاند و به استثناي مقام نبوّت كه به آن حضرت انقطاع يافت تمام تلالوات و لَمَعانهاي نوري كه از عوالم غيب در وجود خاتم النبيّين بروز كرد همگي در آئينۀ پاك و صافي نفس أميرالمؤمنين درخشيد و اين است حقيقت ارث، چنانكه عامّه روايت كردهاند: قَالَ عَلِيُّ عليهالسّلام: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـٰبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِن عِبَادِنَا» نَحْنُ أُولَئِكَ... [121].
«أميرالمؤمنين عليهالسّلام در تفسير بندگان برگزيده از اين آيۀ مباركه گفتند: مراد ما هستيم». و ديگر ابن مردويه با سند متّصل خود به أميرالمؤمنين عليهالسّلام ميرساند كه در تفسير اين آيۀ مباركه فرمودند: نَحْنُ هُمْ..[122]. «ما برگزيدگان از بندگان خدا هستيم كه قرآن به ما ارث رسيده است.
و حاكم حسكاني از أبوحمزۀ ثُمالي از حضرت سجّاد عليهالسّلام روايت كرده است قالَ: إنِّي جَالِسٌ عِندَهُ إذ جَاءَهُ رَجُلانِ مِن أهْلِ العِراقِ فَقالاً: يَا ابنَ رَسُولِ اللهِ جِئنَاكَ (كَي) تُخْبِرَنَا عَنْ آياتٍ مِنَ القُرآنِ، فَقَالَ: وَ مَا هِيَ؟ قَالا: قَولُ اللهِ تَعالَي: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـٰبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا». فَقالَ: يَا اَهْلَ العِراقِ! وَ أَيِّش يَقُولُونَ؟ قَالا: يَقُولُونَ إنَّها نَزَّلَتْ فِي اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ: اُمَّةُ مُحَمَّدٍ كُلُّهُمْ إذَاً فِي الجَّنَّةِ؟! قالَ: فَقُلْتُ مِنْ بَيْنِ الْقَوْمِ: يَا ابنَ رَسُولِ اللهِ فِيمَنْ نَزَلَتْ؟ فَقَالَ: نَزَلَتْ وَاللهِ فِينَا أَهلَ الْبَيْتِ ـ ثَلَاثَمَرَّاتٍ ـ قُلْتُ: أَخْبِرْنَا مَنْ فِيكُمْ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ! قَالَ: الَّذي اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُ وَ
ص 71
سَيِّئَاتُهُ ـ وَ هُوَ فِي الجَنَّةِ ـ فَقُلْتُ: وَالمُقْتَصِدُ؟ قَالَ: العَابِدُ لِلّهِ فِي بَيْتِهِ حَتَّي يَأْتِيهُ اليَقِينُ. فَقُلْتُ: السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ؟ قَالَ: مَن شَهَرَ سَيْفَهُ وَ دَعا إلَي سَبِيلِ رَبِّهِ[123]
«أبو حمزة گويد: نزد حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام نشسته بودم كه دو مرد از اهل عراق وارد شدند و عرض كردند: اي فرزند رسول خدا آمدهايم تا معني بعضي از آيات قرآن را براي ما بيان بفرمائي. حضرت فرمود: چيست آن آيات؟ عرض كردند: قول خداي تعالي: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـٰبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا. حضرت فرمودند: اهل عراق برگزيدگان را كه وارث كتاب هستند چه كساني ميدانند؟ عرض كردند: آنها ميگويند: دربارۀ امّت محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم نازل شده است. حضرت فرمود: بنابراين همۀ امّت در بهشتند؟ ابوحمزة گويد: من از بين آنها سؤال كردم: اي فرزند رسول خدا پس دربارۀ كه نازل شده است؟ حضرت سه مرتبه فرمود: سوگند به خدا دربارۀ ما هل بيت نازل شده است. عرض كردم: پس ما را مطّلع فرما كه در ميان شما ظالم به نفس خود كيست؟ حضرت فرمود: آن كسي كه كارهاي نيك و بد او مساوي باشد، و او در بهشت است. عرض كردم: مقصد و ميانه رو كيست؟ فرمود: كسي كه در خانۀ خود عبادت خدا را به جاي آورد تا يقين به او برسد. عرض كردم: سابق به خيرات كيست؟ فرمود: كسي كه شمشير خود را برهنه كند و مردم را به راه خدا دعوت كند».
و نظير اين استدلال را حضرت امام رضا عليهالسّلام به مأمون ميكنند كه مراد از وارثين كتاب خصوص عترت رسول خدا هستند، و اين مطلب ضمن روايت مفصّلي است كه حضرت رضا در مجلس مأمون از آيات قرآن دوازده مزيّت براي عترت و اهل بيت رسول خدا اثبات ميكنند. اين روايت را صدوق مفصلاً در «عيون اخبار الرضا» آورده، [124] و سيّد بحراني در «غاية المرام» مقدار مختصري از آن را كه شاهد براي اثبات ميراث ذكر كرده[125]. و مجلسي از «تفسير عليّ بن ابراهيم» از أبان بن صَلت مختصر آن را آورده است[126]
و مجلسي گويد: سيّد عليّ بن طاووس در كتاب «سَعد السُّعود»
ص 72
گويد: من روايات بسياري را يافتهام كه بعضي از آنها را در كتاب « البَّهْجَةَ بِثَمَرِةِ المُهْجَة» ذكر كردهام كه مراد از قول خداوند جلّ جلاله «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـٰبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِن عِبَادِنَا ـ الآية، جميع ذرّيۀ پيغمبر هستند و در ميان آنها ستمگر به نفس جاهل به امام است، و مقتصد عارف به امام است، و سابق به خيرات خود امام است.
و از كساني كه ما اين دسته روايات را از آنها نقل نمودهايم شيخ أبو جعفر محمّد بن بابويه در كتاب «فرق» است با اسناد خود از حضرت صادق عليهالسّلام، و ديگر از كتاب «واحدة» از ابن أبي جمهور در روايي كه از أبو محمّد الحسن بن عليّ العسكري روايت كرده است، و ديگر از كتاب «دلائل» متعلّق به عبدالله بن جعفر حِمْيَري از امام حسن عسكري روايت كرده است، و ديگر از كتاب محمّد بن عليّ بن رباح با اسناد خود از حضرت صادق عليهالسّلام و او از كتاب محمّد بن مسعود بن عيّاش در تفسير قرآن روايت كرده است، و ديگر از كتاب «جامع صغير» يونس بن عبدالرّحمن، و ديگر كتاب عبدالله بن حمّاد انصاري، و ديگر كتاب ابراهيم خزّاز، و غير از اين كتابها كه فعلاً اسامي آنها در نظرم نيست[127]
اين مجموع رواياتي است كه در تفسير كريمۀ شريفه سابقاً بيان كرديم، و اينك نيز چند روايت آنرا ذكر كرديم، و از مجموع مطالب واضح شد كه اميرالمؤمنين يگانۀ روزگار در صفات عاليۀ انسانيّت و فريدۀ دهر و گوهر تابناك عالم خلقت و معلّم بشريّت و سرمشق تعاليم صالحه و منبع خيرات و معدن بركات و فخر بني آدم و افتخار ملائكه و پيغمبران بودهاند. و چه خوب خضر پيغمبر آن حضرت را بدين صفات عاليه ستوده و تمجيد نموده و در مصيبت آن حضرت گريان شده است.
صفواني در كتاب «إحَنْ و مِحَنْ» و كليني در كتاب «كافي» روايت كردهاند كه چون أميرالمؤمنين به شهادت رسيدند. جاءَ شَيْخٌ يَبكي وَ هُوَ يَقُولُ: اليَوْمَ انْقَطَعَتْ عِلاقَةُ النُّبُوَّةِ، حَتَّي وَقَفَ بِبابِ البَيْتِ الَّذي فِيهِ أميرُالمؤمِنِينَ وَ أَخذَ بِعِضادَتِي البابِ فَقالَ: رَحِمَكَ اللهُ فَلَقَدْ كُنتَ اوَّلَ النّاسِ إسلاماً، وَ أخْلَصَهُمْ ايماناً، وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً، وَ أَخْوَفَهُمْ مِنَ اللهِ، وَ أَطْوَعَهُمْ لِنَبِيِّ اللهِ، وَ أَفْضَلَهُمْ مَناقِبَ، وَ أَكْثَرَهُم سَوابِقَ، وَ أشْبَهَهُمْ
ص 73
بِهِ خَلْقاً وز خُلْقاً وَ سيماءً وَ فَضْلاً. و كُنتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً، وَ أعْلاهُمْ طَوْداً، وَ أَقْدَمَهُمو كَلاماً، وَ أَصْوَبَهُمْ مَنطِقاً، وَ أَشْجَعَهُمو قَلْباً، وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلاً، وَ أَقْوَاهُمُْ يَقِيناً. حَفِظْتَ مَا ضَيَّعُوا وَ رَعَيْتَ مَا أَهْمَلذوا، وَ شَمَّرْتَ إذِ اجْتَمَعُوا، وَ عَلَوْتَ إذَ هَلَعُوا، وَ وَقَفْتَ إذ شَرَعُوا، وَ أَدْرَكْتَ أوتارَما ظَلَموا. كُنتَ عَلَي الكَافِرِينَ عَذَاباً وَاصِباً، وَ لِلْمُؤْمِنِينَ كَهْفاً وَ حِصْناً، كنتَ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لَا تُحَرِّكُهُ العَواصِفُ. كُنتَ لِلطِّفولِ كَالابِ الشَّفِيقِ وَ لِلارامِلِ كَالبَعْلِ العَطُوفِ. قَسَمْتَ بِالسَّويَّةِ، وَ عَدَلْتَ فِي الرَّعِيَّةِ، وَ أَطْفَأتَ النِّيرانَ وَ كَسَرْتَ الاصْنَامَ، وَ أَذْلَلْتَ الاوثَانَ، وَ عَبَدْتَ الرَّحْمَنَ ـ في كَلَامٍ لَهُ كَثيرٍ ـ فَالتَقتُوا فَلَمْ يَرَوا أحَدَاً. فَسُئِلَ الحَسَنُ عليهالسّلام مَن كانَ الرَّجُلُ؟ قالَ: الخِضْرُ عليهالسّلام. [128]
«چون أميرالمؤمنين عليهالسّلام رحلت كردند پيرمردي گريه كنان آمد در حالي كه ميگفت: امروز زنجيرهاي نبوّت پاره شد، تا ايستاد دَرِ اطاقي كه حضرت در آنجا مرغ روحش پرواز نموده بود و با دو دست خود دو بازوي دو طرف در را گرفت و گفت: خدا تو را رحمت كند، حقّاً كه اوّلين كسي بودي كه اسلام آوردي، و پاٌّترين آنها بودي از جهت ايمان، و يقينت از همه شديدتر بود، و خوفت از خدا نسبت به همه بيشتر، و طاعتت به پيغمبر خدا از همه افزونتر، و مناقب و فضائلت از همه عاليتر، و سوابقت از همه زيادتر، و شباهتت به رسول خدا از جهت قواي طبيعي و اخلاق معنوي و از جهت علائم روحاني در چهرهات و از جهت فضل و شرافت از همه بيشتر بود. و از جهت سر و صدا از همه آرامتر بودي، و ازجهت استقامت و ثباتت از همه بالاتر و رفيع مرتبهتر بودي. كلام و سخنت از همه مقبولتر، و منطقت از همه صحيحتر، و قلبت از همه شجاعتر، و كردارت از همه نيكوتر، و يقينت از همه قويتر بود.
حفظ كردي آنچه را كه ضايع كردند، و رعايت كردي آنچه را كه مهمل گذاشتند، و دامن همّت به كمر زدي در وقتي كه آنها اجتماع كردند، و نفس خود را بلند داشتي هنگامي كه آنها حرص زدند، و توقّف كردي در وقتي كه آنها بدعت نهادند، و دادخواهي كردي نسبت به ظلمهائي كه نمودند. اي علي تو نسبت به كافران عذاب سخت و مداوم بودي، و نسبت به مؤمنان پناهگاه و مَلجأ و حِصن. تو مانند كوهي عظيم و ثابت بودي كه تندبادهاي اهواء و آراء باطل و طوفانهاي سخت اميال و
ص 74
افكار مخالفين أبداً مختصر حركتي و تكاني در تو به وجود نياورد. نسبت به كودكان مانند پدر مهربان، و نسبت به بيوهزنان چون شوهر رئوف و عطوف. بيت المال را به طور تساوي تقسيم كردي، و در رعيّت و تودۀ مردم به عدالت رفتار نمودي، و آتشهاي كفر و شرك و ستمگري و بيداد و حق كشي و تجاوز و تجاسر به حقوق را خاموش كردي، و بُتهاي ظاهر و باطن را در هم شكستي و ذليل نمودي، و در مقام بندگي خداوند عزّوجلّ قيام و اقدام كردي.
و بسيار از اين قبيل سخنان گفت و صفات عاليۀ آن حضرت را بيانكرد، و ناگهان ناپديد شد، مردم كه التفات كردند كسي را نديدند و از حضرت اما�� حسن عليهالسّلام سئوال كردند؟ فرمود: آن مرد پير خضر پيغمبر عليهالسّلام بود.»
علاّمۀ مجلسي اين بيانات خضر را با مخصتر اختلافي در لفظ ولي مفصّلتر در بحار آورده و از «كمال الدّين و تمام النّعمة» صدوق روايت كرده است.[129]
و محدّث قمّي گويد: اين روايت به سندهاي معتبر از كليني و صدوق و ديگران روايت شده و من در كتاب «هَديّه» در باب زيارات آن حضرت ذكر كردهام، چون كلمات خضر به منزلۀ زيارت أميرالمؤمنين است.[130]
و حقير گويد: الحقّ اين عبارات خضر جامع مقامات معنوي و روحي أميرالمؤمنين است، و سزاوار است در كتاب مستقلّي مفصّلاً و مشروحاً شرح شود.
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كهتر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم
از موفّق بن احمد خوارزمي با اسناد خود از محمّد بن منصور نقل است كه او ميگفت: از احمد بن حنبل شنيدم كه ميگفت: آن مقداري كه از فضائل و مناقب دربارۀ عليّ بن أبيطالب آمده است راجع به هيچ يك از اصحاب وارد نشده است. و احمد بن حنبل ميگفت: مردي به ابن عبّاس گفت: سبحان الله چقدر فضائل عليّ بن أبيطالب زياد است من گمان دارم كه سه هزار منقبت باشد! ابن عبّاس گفت: آيا نميگوئي كه به سي هزار نزديكتر است؟ [131]
ص 75
و نيز خوارزمي با سند خود از حرب بن عبدالحميد روايت كرده كه سليمان اعمش براي ما گفت كه منصور دوانيقي در ايّام خلافتش به من گفت: اي سليمان به من بايد بگوئي كه چند حديث در فضائل عليّ بن أبيطالب روايت كردهاي؟ گفتم: مقدار اندكي، گفت: واي بر تو، به تو ميگويم چقدر؟ گفتم: ده هزار حديث يا هزار حديث. چون كلمۀ هزار را از زبان من شنيد آنرا كوچك شمرد و گفت: واي بر تو اي سليمان همان ده هزار صحيح است كه اوّل گفتي؟[132]
و نيز خوارزمي با سند خود از مجاهد از ابن عبّاس روايت كرده كه قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: لَو أَنَّ الاشْجارَ اقْلامٌ وَالبَحْرُ مِدادٌ وَالجِنَّ حُسابٌ وَالإنسَ كُتّابٌ مَا أحْصَوا فَضائِلَ عَلِيِّ بنِ أبِيطالِبٍ[133]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: اگر تمام درختان عالم قلم شود و درياها مركّب گردد و جنّ حسابگر و تمام افراد انسان نويسنده و كاتب، نميتوانند فضائل عليّ بن أبيطالب را بشمرند».
و نيز خوارزمي با سند خود از محمّد بن عُماره از پدرش از جعفر بن محمّد الصّادق از پدرانش از أميرالمؤمنين از رسول خدا روايت كرده است كه: قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِرَهْطٍ مِنْ أصحَابِهِ: إنَّ اللَهَ تَعالَي جَعَلَ لاخِي عَلِيٍّ فَضائِلَ لَا تُحْصَي كَثْرَةً، فَمَنْ ذَكَرَ فَضِيلَةً مِن فَضائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِهِ وَ مَا تَأخَّرَ.
«حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم به جماعتي از اصحاب خود گفتند: خداوند تعالي براي برادر من علي فضائلي برون از حدّ و شماره قرار داده، هر كس يك فضيلت از فضائل او را ذكر كند و به آن اعتراف و اقرار داشته باشد خداوند تمام گناهان گذشته دور و نزديك او را ميآمرزد».
وَ مَن كَتَبَ فَضيلَةً مِن فَضائِلِه لَمْ تَزَلِ الملائِكَةُ تَسْتَغْفِر لَهُ مَا بَقِيَ لِذَلِكَ الكِتَابِ رَسْمٌ، وَ مَنِ اسْتَمَعَ الَي فَضِيلَةٍ مِن فَضائِلِهِ غَفَرَ اللهُ لَهُ الذُّنُوبَ التي اكْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ. ثُمَّ قَالَ: النَّظَرُ اليَ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ، وَ ذِكْرُهُ عِبادَةٌ، لَا يَقْبَلُ اللهُ ايمانَ عَبْدٍ إلاّ بِمُوالاتِهِ وَالبَراءَةِ مِنْ اعْدَائِهِ. [134]
«و هر كس فضيلتي از فضائل عليّ بن أبيطالب را بنويسد دائماً ملائكه براي
ص 76
او استغفار ميكنند تا زماني كه از آن نوشته اثري باقي است، و كسي كه گوش فرا دارد به يك فضيلت از فضائل او ميآمرزد خدا تمام گناهاني را كه با استماع و گوش انجام داده است، و كسي كه نظر كند به كتابي كه در آن فضائل علي نوشته شده است خداوند ميآمرزد تمام گناهاني را كه با چشم و نظر انجام داده است. و سپس فرمود: نظر كردن به علي عبادت است، و ياد كردن علي عبادت است، خداوند ايمان بندۀ خود را نميپذيرد مگر به دوستي او و به برائت و بيزاري از دشمنان او».
و نيز خوارزمي در «مناقب» از سِماك بن حرب، از سعيد بن جبير روايت كرده است، كه او ميگفت: قُلْتُ لابنِ عَبّاسٍ ـ رَضِيَ اللهُ عَنهُما ـ اَسالِكَ عَنِ اختِلَافِ النّاس في عَليٍّ ـ رَضِيَ اللهُ عَنهُ ـ قالَ: يَابنَ جُبَيْرٍ تَسألُني عَن رَجُلٍ كانَتْ لَهُ ثَلاثَةُ آلافِ مَنقَبَةٍ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ لَيْلَةُ القِرْبَةِ فِي قَليبِ بَدْرٍ، سَلَّمَ عَلَيْهِ ثَلَاثَةُ آلافٍ مِنَ المَلائكَةِ مِن عِندِ رَبِّهِمْ، وَ تَسألُني عَن وَصِيِّ رَسُولِ الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ صَاحِبِ حَوْضِهِ وَ صَاحِبِ لِوائِهِ فِي المَحْشَرِ. وَالَّذي نَفْسُ عَبْدِاللهِ بْنِ العَبَّاسِ بِيَدِهِ لَوْ كَانَت بِحارُالدُّنيا مِداداً، وَ أشْجَارُها أقْلَاماً، وَ أهْلُها كُتَّاباً فَكَتَبُوا مَناقِبَ عَلِيِّ بنِ أَبِيطالبٍ وَ فَضائِلَهُ مَا أحْصَوهَا....ـ [135]
«سعيد بن جبير ميگويد: من از علّت اختلاف عقيدۀ مردم دربارۀ عليّ بن أبيطالب از ابن عبّاس سئوال كردم. در پاسخ گفت: اي فرزند جبير از من پرسش ميكني دربارۀ كسي كه سه هزار منقبت فقط در يك شب داشت و آن شب شبِ مَشك بود در چاه بدر، بر او سه هزار فرشته از نزد خداوندشان سلام كردند. و از من پرسش ميكني دربارۀ وصيّ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، و صاحب حوض كوثر او، و صاحب پرچم توحيد و لواي حمد او در روز بازپسين. سوگند به خدائي كه جان عبدالله بن عبّاس در دست قدرت اوست اگر تمام اقيانوسهاي دنيا مركّب شوند، و تمام درختهاي دنيا قلم گردند، و تمام اهل عالم نويسنده شوند از عهدۀ شمارش فضائل و مناقب عليّ بن ابيطالب بر نخواهند آمد».
و نيز خوارزمي در «مناقب» از أبوطفيل روايت كند كه قالَ بَعضُ الصَّحابَةِ: لَقَدْ كَانَ لِعَليٍّ مِنَ السَّوابِقِ مَا لَوْ قُسِّمَت سَابِقَةٌ مِنْها بَيْنَ النئاسِ لَوَ سِعَتْهُمْ خَيراً. «بعضي از اصحاب رسول خدا گفتهاند: براي عليّ بن أبيطالب سوابقي است كه اگر
ص 77
يكي از آنها در بينجميع افراد بشر تقسيم گردد به همۀ آنها خير و رحمت خواهد رسيد».
ابن شهرآشوب گويد: از جمله معجزات بعد از رحلت عليّ بن أبيطالب آن است كه جماعتي از عامّه و مخالفين بدون اختيار و اضطراراً مناقب و فضائل او را نقل كردند و خداوند چنان آنها را مسخّر فرموده است كه اينها را ذكر كنند با آنكه اين مناقب برهان روشن و حجّت قاطعه بر عليه خود آنها و آئين و مذهب آنهاست، به طوري كه اگر يكي از آنها يكي از اين فضائل را ردّ كند فوراً رفيقش ميگويد: اين جاي ردّ نيست، اين مطلب در تواريخ و صِحاح و سُنَن و جوامع و سِيرَ و تفاسير آمده و تمام بزرگان علم و حديث و تاريخ و تفسير و رجال و سيره اجماع كردهاند كه اين حديث صحيح است و اين منقبت براي عليّ بن أبيطالب محلّ ردّ و انكار نيست، و اگر احياناً در يكي از اين كتب يافت نشود مسلّماً در ديگري يافت ميشود.
و از جمله معجزات آن حضرت بعد از وفاتش آن است كه در مناقب او علماي عامّه اجماع كردهاند يا افراد بسياري از آنها مناقب او را ذكر كردهاند به طوري كه اين فضائل و مناقب در نزد آنها عِلم ضروري شده است مانند آنكه ابن جرير طبري، كتاب «الغدير» را تصنيف كرده است، و ابن شاهين كتاب «مناقب» و كتاب «فضائل فاطمه عليهما السّلام» را، و يعقوب بن شيبة كتاب «تفضيل الحسن و الحسين» عليهما السّلام و كتاب «مسند أميرالمؤمنين و اخباره و فضائله عليهالسّلام» را، و جاحظ كتاب «علوي» و كتاب «فضل بني هاشم علي بني اُمَيَّه» را، و أبو نعيم اصفهاني كتاب «منقبة المطهّرين في فضائل أميرالمؤمني» و «ما نزل القرآن في اميرالمؤمنين عليهالسّلامش را، و أبوالمحاسن الرّوياني كتاب «جعفريّات» را، و الموفّق المكّي كتاب «قضايا أميرالمؤمنين عليهالسّلام» و كتاب «ردّ الشّمس لاميرالمؤمنين عليهالسّلام» را، و أبوصالح عبدالملك مؤذّن كتاب «الاربعين في فضائل الزهراء عليهما السّلام» را، و أحمد بن حنبل كتاب «مسند اهل البيت و فضائل الصّحابة» را، و أبو عبدالله محمّد بن احمد النّظيري كتاب «الخصائص العلويّة علي سائر البريّة» را، و ابن مغازلي كتاب «مناقب» را، و أبوالقاسم البُسطي (البُستي ـ خ ل) كتاب «المراتب» را، و أبوعبدالله بصري كتاب «درجات» را، و خطيب أبوتراب
ص 78
كتاب «الحدائق» را، با آنكه همۀ آنها چون ميل به مخالفين أميرالمؤمنين داشتند و مذهب آنها مذهب شيخين بوده است ناچار بسياري از مطالب را كتمان كردهاند، و اين حقيقت واقعاً معجزه و خرق عادتي است كه دشمنانش بر فضائل او گواهي دهند و مُنكران او به مناقبش اعتراف كنند.[136]
شاعر گويد:
شَهِدَ الانامُ بِفَضْلِهِ حَتَّي العِدي وَالفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الاعداءُ [137]
«تمام مردم يكدل بر فضيلت او گواهي دهند حتّي دشمنان او، و فضيلت آنست كه دشمنان به آن شهادت دهند».
و شاعر ديگري گويد:
يَرْي مَناقِبَهُم لَنا أعْداؤهُم لا فَضْلَ إلاّ مَا رَواهُ حَسُودُ [138]
«دشمنان اهل بيت رسول خدا براي ما مناقب آنها را روايت ميكنند، فضل و شرف نيست مگر آنكه حسود روايت كند».
البتّه اين افرادي را كه ابن شهر آشوب با مصنّفات آنها شمرده است قبل از زمان خود او بودهاند، چون او در سنۀ پانصد و هشتاد و هشت (588) فوت كرده است ولي بعضي از مصنّفات ديگر در اين زمينه قبل از او و بعد از او نوشته شده است كه سيّد محمّد مهدي فرزند سيّد حسن خِرسان در مقدّمۀ طبع هفتم از «ينابيع المودّة» تعداد آنها را به يك صد و هشتاد و سه (183) كتاب رسانيده است.
ابن شهرآشوب گويد: و از جمله معجزات آن حضرت بعد از وفاتش كثرت روايات در مناقب و فضائل اوست با آنكه كتب و روايات فضائل او را دفن ميكردند و از ترس وعيدهاي مخالفين اسم علي را در روايات نميبردند.
مسلم و بخاري و ابن بطّۀ و نظيري در ضمن حديثي از عائشه در مرض حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند: فَقَالَتْ فِي جُمْلَةِ ذلِكَ: فَخَرَجَ النَّبِيُّ بَيْنَ رَجُلَيْنِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ الفَضْلِ وَ رَجُلٍ آخَرَ يَخُطُّ قَدَماهُ، عاصِباً رَأسَهُ ـ تَعْني عَلِيّاً ـ عليهالسّلام.
«عائشه در ضمن گفتارش گفت: رسول خدا در مرض موت به مسجد رفت
ص 79
در حالي كه قدمهايش روي زمين كشيده ميشد و دستمالي بر سر بسته بود دو نفر از اهل بيتش زير بغلهاي او را گرفته بودند؛ يكي فضل بن عبّاس بود و يكي يك مرد ديگري (مراد از مرد ديگر علي است كه عائشه از روي حسادت بيان نكرده يا رُوات آنرا كتمان كردهاند).
وَ قَالَ مُعَاوِيَةُ لابنِ عَبّاسِ: إنّا كَتَبنا فِي الآفاقِ نَنهَي عَنْ ذِكْرِ مَناقِبِ عَلِيٍّ فَكُفَّ لِسَانَكَ. قالَ: أفَتَنهَانَا عَن قِراءَةِ القُرآنِ؟ قالَ: لا. قالَ: اَفَتَنهَانَا عَن تَأوِيلِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قالَ: افَتَقْرَأهُ وَ لَا' نَسألُ؟ قالَ: سَلْ عَن غَيْرِ أهلِ بَيْتِكَ. قالَ: إنَّهُ مُنَزَّلٌ عَلَينا فَنَسألُ غَيْرَنا؟ أتَنهَانا أن نَعْبُدَ اللهَ؟ فَإذاً تَهْلِكُ الامَّةُ. قالَ: اقرَأوا وَ لا تَروُوا مَا انزلَ اللهُ فِيكُمو. «يُريدُونَ لِيُطْفِئوا نُورَ اللَهِ فِأَفْوَاهِهِمْش. ثُمَّ نَادَي مُعاوِيةُ: أن بَرِئَت[139]. الذِّمَّةُ مِمَّن رَوي حَدريثاً مِن مَناقِبِ عَليٍّ، حَتَّي قالَ عَبدُاللهِ بنُ الشَّدادِ اللَّيثُ: وَدَدْتُ أنِّي أترَك أن اُحِدثَ بِفَضائِلِ عَلِيِّبن�� أبيطالبٍ يَوماً إلَي اللَّيْلِ وَ أنَّ عُنقي ضُرِبَت. [140]
«معاويه به ابن عبّاس گفت: ما به تمام كشورهاي اسلامي نوشتهايم كه مناقب علي را بر زبان نياورند، تو نيز زبان خود را از ذكر فضائل او بازدار. ابن عبّاس گفت: آيا ما را نهي ميكني از خواندنِ قرآن؟ معاويه گفت: نه. ابن عبّاس گفت: آيا ما را منع ميكني از تفسير و معناي قرآن؟ گفت: آري. ابن عبّاس گفت: آيا ما قرآن را بخوانيم ولي معني را نفهميم و سئوال نكنيم؟ گفت: سئوال بكن ليكن از اهل بيت سئوال مكن. ابن عبّاس گفت: قرآن بر اهل بيت نازل شده آيا ما از غير آنها بپرسيم؟ آيا تو ميخواهي ما را از پرستش خدا بازداري؟ بنابراين همۀ امّت هلاك خواهند شد. معاويه گفت: قرآن را بخوانيد امّا رواياتي را كه از رسول خدا دربارۀ شأن نزول آياتي كه دربارۀ أهل بيت نازل شده رسيده است براي مردم بيان نكنيد «آري ميخواهند نور خدا را خاموش كنند و با زبانهاي خود جلوي انتشار فضل و حقّ را بگيرند». سپس معاويه با صداي بلند ندا در داد: ذمّه و عهد من بري است از كسي كه در فضائل علي
ص 80
روايتي را بيان كند. و كار آنچنان سخت شد و ترس و خوف مردم از بيان فضائل به جائي رسيد كه عبدالله بن شدّاد لَيثي گويد: من دوست دارم يك روز تا شب بگذارند من مناقب علي را بيان كنم و سپس گردن مرا بزنند».
و كار به جائي رسيد كه محدّث كه در فقه حديثي يا در مبارزه روايتي در شأن أميرالمؤمنين نقل ميكرد نميگفت: علي، بلكه ميگفت: قَالَ رَجُلٌ مِن قُرَيش يعني مردي از قريش گفت.
و عبدالرّحمن بن ابي ليلي در روايات خود به جاي لفظ علي ميگفت: مردي از اصحاب رسول خدا. و حسن بصري ميگفت: أبو زينب [141]
و از سعيد بن جبير سئوال كردند: بردارندۀ پرچم و لواي حمد در روز قيامت كيست؟ در پاسخ گفت: مگر دل خوشي داري؟ [142](يعني ميخواهي من بگويم علي و همين بيان من سبب كشته شدن من و تو گردد).
و شَعبي گويد: من ميشنيدم كه خطيبهاي بني اُمَيَّه عليّ بن أبيطالب را لعن و سبّ ميكردند در بالاي منبرها و لكن مثل آنكه كسي بازوهاي علي را گرفته و به آسمان بالا ميبرد، و ميشنيدم كه اسلاف و نياكان بني اميّه را مدح و تحسين ميكردند ليكن گوئي شكم جيفه و مرداري را ميشكافند و تعفّن و بوي گند او بيشتر منتشر ميشد.
و يك زن عربي را ديدند كه در مسجد كوفه ميگفت: يَا مَشْهُوراً فِي السَّماواتِ وَ يا مَشْهُوراً في الارَضِينَ، يا مَشْهُوراً في الآخِرَةِ، جَهَدَتِ الجَبابَرةُ وَالمُلُوكُ عَلي اطفاء نُورِكَ وَ اخمادِ ذِكْرِكَ، فَأبَي اللهُ لِذِكْرِكَ الاّ عُلُواً وَ لِنُوِكَ إلاّ ضِياءً وَ نَماءٌ وَ لَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ.
«اي كسي كه در آسمانها مشهوري و در زمينها معروفي، اي كسي كه در آخرت مشهوري، جبّاران روزگار و پادشاهان قدرتمند در خاموش كردن نور تو و فرو نشاندن ذكر تو كوششها نمودند ليكن خداوند ذكر تو را بالاتر و نور تو را روشنتر و نمودارتر نمود گرچه مشركين نميپسندند». از او سئوال كردند: مرادت از اين مرد گيست؟ گفت: عليّ بن أبيطالب. سئوال كننده تا متوجّه شد كه چه كسي اين جمله را گفت ديگر كسي را نديد.
ص 81
و ابن نُباتَه گويد: حيله و مكر قريش در خاموش كردن نور علي به حدّ أعلي رسيد امّا به صيحۀ قيامت يك صدا اضافه شد و انوار و آثار رحمت قيامت در زمين ظاهر شد، مشاهد و مقابر اولاد علي در هر سرزميني ديده ميشود، و خوابهاي عجيب از مناقب او پرده بر ميدارد، و مريضهاي زمينگير شفا مييابند، و مبتلايان نجات مييابند، و اين امر براي أحدي غير از عليّ بن أبيطالب شنيده نشده است.[143]
شيخ اُزري اشعاري را در مدح حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم ميگويد: از آن جمله اين است [144]
مَا تَناهَتْ عَوالِمُ العِلْمِ إلاّ وَ إلَي ذاتِ أحمَدٍ مُنتَهَاهَا
اَيُّ خَلْقٍ لِلهِ أعظَمُ مِنْهُ وَ هُو الغَابَةُ الَّتي اسْتَقصاها
قَلَّبَ الخَافِقَينِ ظَهْراً لِبَطْنِ فَرأي ذاتَ أحْمَدٍ فَاجتَباها
1 ـ عوالم علم، غايت و نهايتي ندارد، مگر آنكه به ذات احمد منتهي ميگردد.
2 ـ كداميك از مخلوقات خداوند از او عظيمترند؟ در حالي كه غايت و مقصودي كه خداوند عالم را بدان جهت آفريده است، اوست.
3 ـ خداوند تمام عالم را از مشرق و مغرب زير و ربر كرد، و كاينات را درهم ريخت، و ذات احمد را ديد، و او را انتخاب كرد، و اختيار فرمود.
تا آنكه ميرسد به اهل بيت و در مقام طهارت و عظمت آنها ميگويد:
سَادَةٌ لَا تُرِيدُ إلاّ رِضَي اللهِ كَمالا يُريدُ إلاّ رِضاها
خَصَّها مِن كَمالِهِ بِالمَعاني وَ بأعلَي أسْمائِهِ سَمّاها
لَمْ يَكُونُوا لِلْعَرْشِ إلاّ كُنُوزاً خافِياتٍ سُبْحانَ مَن أبداها
كَمْ لَهُم ألْسُنٌ عَنِ اللهِ تُنبْي هِيَ أقْلَامُ حِكْمَةٍ قَدْ بَراها
وَ هُمُ الاعْيذنُ الصَّحيحاتُ تَهْدي كُلَّ نَفْسٍ مَكْفُوفَةٍ عَيناها
عُلَمآءٌ ءممَّةٌ حُكَماءُ يَهْتَدِي النَّجْمُ بِاتِّباع هُداها
وَرِثُوا مِن مُحَمَّدٍ سَبْقَ أولا ها وَ حَازُوا ما لَمْ تَحُزْ اُخراها
ص 82
4 ـ امامان اهل بيت، سادات و بزرگواراني هستند كه نميخواهند مگر رضاي خدا را، همچنانكه خدا نميخواهد مگر رضاي ايشان را.
5 ـ خداوند از كمال خود، آنان را به معاني اختصاص داده است، و از عاليترين اسماء خود آنان را بهرهمند نموده و افاضه كرده و نام گذاري نموده است.
6 ـ آنان براي عرش خدا نيستند مگر گنجهاي مخفي، پاك و منزّه است آن خداوندي كه آنان را ظاهر كرده است.
7 ـ چه بسيار آنها زبانهائي دارند كه از خدا خبر ميدهد و آگاه ميكند؛ آري ايشان قلمهاي حكمتي هستند كه خداوند به دست خود تراشيده است.
8 ـ ايشان چشمهاي صحيح و سالمي هستند كه هدايت و راهنمائي ميكنند هر كسي را كه دو چشم او كور و نابينا شده باشد.
9 ـ ايشان علماء و امامان و حكمائي هستند كه ستارگان آسمان در اثر متابعت و پيروي از هدايت آنان، راه مييابند و هدايت ميشوند.
10 ـ از محمّد به ارث بردند آنچه را كه در ميدان مسابقه با اوّلين امّت به عنوان حقّ السَّبَق و پاداشِ گروبندي گذاشته شده بود؛ و احاطه و حيازت كردند به آنچه كه آخرين امّت نتوانستند آن راحيازت كنند و بدان برسند و احاطه كنند.
و دوباره در توصيف حضرت رسول ميگويد:
آيَةُ اللهِ حِكْمَةُ اللهِ سَيْفُ اللهِ وَالرَّحْمَةُ الَّتي أهداها
فاضَ لِلْخَلْقِ مِنْهُ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ أَخَذَتْ عَنْهُمَا العُقُولُ نُهاهَا
لَمْ يَكُنو أكْرَمَ النَّبِيِّنَ حَتَّي عَلِمَ اللهُ أنَّه أزكاها
إنَّمَا الكائِنَاتُ نُقْطَةُ خَطٍّ بِيَدَيْهِ نَعيمُها وَ شَقاها
كُلُّ مَادُونَ عَالَمِ اللَّوحِ طَوعٌ لِيَدَي فَضْلِهِ الَّذي لا يُضاها
حازَ مِن جَوْهَرِ التَّقَدُّسِ نَفساً تاهَتِ الانبياء في مَعناها
لا تُجِلْ فِي صِفاتِ أحْمَدَ فِكْراً فَهِيَ الصُّورَةُ الَّتي لَن تَراها
حازَ قُدْسِيَّةَ العُلومِ وَ إن لَمْ يُؤتَها أحْمَدٌ فَمَن يُؤتاها
وَ هُوَ الآيةُ المُحيطَةُ فِي الكَوْ نِ فَفي عَيْنِ كُلِّ شَيءٍ تَراها
11 ـ محمّد آيت خداست و حكمت خداست و شمشير خداست و رحمت خداست كه آنرا به عنوان هديه فرستاده است.
ص 83
12 ـ از محمّد به خلائق، علم وحلم افاضه شد، كه عقول از اين علم و حلم، عقلهاي خود را گرفتند.
13 ـ محمّد گراميترين پيامبراننشد مگر زماني كه خداوند دانست كه او از همۀ پيامبران با نموّتر و با رشادتر و با استعدادتر است.
14 ـ تمام موجودات از كاينات همچون نقطۀ خطّي هستند كه دو سرِ خطّ به دست اوست؛ خواه نعمت و رحمتي كه بدانها رسد، و خواه نقمت و مشكلات و سختيها.
15 ـ و هر چه به طور كلّي، پائينتر از عالم لوح است همگي مطيع و منقاد دو دست فضل و كرم اوست؛ فضلي كه هيچ شبيه و نظير ندارد.
16 ـ او از حاقّ طهارت و از جوهر قدس، حائز نفسي شده است كه پيامبران در معني و حقيقت آن نفس همگي گم و سرگردانند.
17 ـ پس تو در صفات احمد، فكر خود را جَوَلان مده و به گردش در مياور، زيرا كه آن صفات، صورتي است كه ابدا آنرا نخواهي ديد.
18 ـ او به مقام قداست علوم و لُبّ و لُباب دانشها رسيده است؛ و اگر اين قُدسيّت به احمد داده نشده است پس به چه كسي داده شده است؟
19 ـ و او آيت كبري و آئينه كامل خدا و محيط بر عالم كون است و بنابراين در حاقّ و حقيقت هر چيز او را ميبيني.
و مفصّل از مقامات حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم نقل ميكند تا ميرسد به مقامات أميرالمؤمنين عليهالسّلام و ميگويد:
مَلِكٌ شُدَّ أزْرُهُ بِأخيهِ فَاستَقاَمَت مِنَ الاُمورِ قَناها
اسَدَدِ اللهِ مَا رَأتْ مُقْلَتاه نَارَ حَربٍ تَشُبُّ إلاّ اصطَلاها
20 ـ او پادشاهي بود كه خداوند پشت و كمر او را به برادرش محكم كرد و بنابراين، جريان امور وامانده، چون نيزه ايستاده بر سر پا شد.
21 ـ برادرش اسدالله شير خداست كه هيچگاه دو چشم او نديد كه آتش جنگ افروخته است مگر آنكه آن را گرم كرد.
و بعداً مشروحاً فضائل آن حضرت را در مقامات بدر و احد و احزاب
ص 84
و حنين و حيبر و ساير مناقب را از قبيل نزول آيۀ تطهير و مباهله و سورۀ هَل أتي و سَدّ أبواب و حديث منزلت و حديث غدير و غير ذلك بيان ميكند تا آنكه ميگويد:
أَيُّهَا الرّاكِبُ المُ��ِدُّ رُوَيداً بِقُلوُبٍ تَقَلَّبَتْ فِي جَواها
إن تَرَائَتْ أرْضُ الغَريَّينِ فَاخْلَع وَاخْلَعِ النَّعْلَ دُونَ وَادي طُواها
وَ إذا شِمْتَ قُبَّةَ العالَمِ الاعلَي وَ أنوارَ رَبِّها تَغشاها
فَتَواضَع فَثَمَّ دَارَهُ قُدْسٍ تَتَمَنَّي الافلاكُ لَثْمَ تَرَاها
قُلْ لَهُ وَ الدُّمُوعُ سَفْحَ عَقِيقٍ وَالجَوي تَصْطَلي بِنارِ غَضاها
يَابنَ عَمِّ المُصطَفي أنتَ يَدُاللهِ الَّتي عَمَّ كُلَّ شَيءٍ نَداها
أنتَ قُرآنُهُ القَديمُ وَ أوصا فُكَ آياتُهُ الَّتي أوحاها
حُسْبُكَ اللهُ في مَاثِرَ شَتي هِيَ مِثْلُ الاعدادِ لا تَتَناهي
أنتَ بَعْدَ النَّبِيِّ خَيْرُ البَرايا وَالسَّما خَيْرُ مابِها قَمَراها
لَكَ ذاتٌ كَذاتِهِ حَيثُ لَولا أنَّها مِثْلُها لَما آخاها
قَدْ تَراضَعتُما بِثَديِ وِصال كانَ مِن جَوهَرِ التَّجَلّي غَذاها
يَا عَلِيُّ المِقدارُ حَسبُكَ لا هُو تِيَّةٌ لا يُحاطُ في عُلياها
لَكَ نَفْسٌ مِن جَوهَرِ الُّطف صيغَتْ جَعَلَ اللهُ كُلَّ نَفسٍ فِداها
كُلُّ ما فِي القَضاء مِن كائناتٍ أنتَ مَولي بَقائها وَ فَناها
يا أخا المُصطَفي لَدَيَّ ذُنوبٌ هِيَ عَيْنُ القَذي وَ أنتَ جَلاها
يا غِياثز الصَّريخِ دَعْوَةَ عَافٍ لَيْسَ إلاّ ك سَامِعٌ نَجواها
كَيفَ تَخْشَي العُصادُ بَلوَي المَعا صِي وَ بِكَ اللهُ مُنقِذٌ مُبتلاها
لَكَ في مُرتَقَي العُلي وَالمَعالي دَرَجاتٌ لا يُرتَقي أدناها[145].
22 ـ اي محمل داري كه دلهائي را كه از شدّت وجد و عشق دگرگون شده است با خود با جدّ و جهدي حمل ميكني، قدري آهستهتر بران.
23 ـ اگر زمين نجف پديدار شد خضوع كن و در وادي طواي آن كه ميخواهي داخل شويد نعل خود را درآور.
24 ـ و چون نظر دوختي بر قبّه و بارگاه عالم اعلي، و أنوار حضرت پروردگار
ص 85
كه آن قبّه را احاطه كرده است.
25 ـ پس فروتني و تواضع كن زيرا آنجا دار قدس و خانۀ طهارت است كه افلاك آسمان آرزو ميكنند خاكش را بوسه زنند.
26 ـ به او بگو در حاليكه اشكهاي خونينت چون دانههاي عقيق ميريزد و در حالي كه عشق سوزان تو به آتش درخت غضاي آن خانه و سرزمين گرم ميشود.
27 ـ اي پسر عموي مصطفي تو يدالله و دست خدائي كه باران رحمتش همه چيز را فرا گرفته است.
28 ـ تو قرآن قديم خدا هستي، و اوصاف تو آيات آن قرآن است كه خدا وحي كرده است.
29 ـ خداوند براي تو كافي است و بس، در خصال پسنديده و ملكات حميدهاي كه داري، و تعداد آنها به اندازۀ اعداد، نامتناهي است.
30 ـ بعد از پيامبر، از ميانجميع مخلوقات، تو بهترين آفريدهاي، آري در فراز آسمان بهترين كوكبي كه هست همان خورشيد و ماه آسمان است.
31 ـ تو ذاتي داري مانند ذات پيغمبر، و اگر اين چنين نبود پيامبر تو را برادر خود نميكرد.
32 ـ شما دو نفر از پستان وصال شير خوردهايد، آن پستاني كه غذاي آن از جوهر تجلّي اسماء و صفات خداوندي بوده است.
33 ـ اي علي، در مقدار و تعيّن همين قدر بس است كه از عالم لاهوت هستي؟ آن عالم لاهوتي كه درجات علياي آن به احاطۀ هيچ موجودي در نيايد.
34 ـ تو داراي نفسي هستي كه از گوهر لطف حضرت احديّت ريخته شده است، خداوند همۀ نفسها را فداي تو گرداند.
35 ـ در عالم قضا و قدر خداوند، آنچه واقع شود، تو بر آن ولايت داري، چه در امور باقيۀ آن، و چه در امور فانيۀ آن.
36 ـ اي برادر مصطفي، من گناهاني دارم كه خار چشم من گرديده است، و تو فقط زداينده و از بين برندۀ آن هستي!
37 ـ اي پناه و فريادرس شخص مبتلا و دردمند، كه براي رفع بليّه و گرفتاري، دعوت او را اجابت ميكني، آن شخص دردمندي كه غير از تو كسي
ص 86
شنواي نجوا و درد دل پنهاني او نيست.
38 ـ چگونه معصيت كاران از بلواي گناهان بترسند در حالي كه خداوند تو را نجات دهنده و دستگيرندۀ مبتلايان قرار داده است.
39 ـ براي تو در مراتب كمال و اعتلاي معالي و مقامات، درجاتي است كه به كوتاهترين پلّكان آن نميتوان بالا رفت��.
و بعد مفصّلاً قضيّه سقيفه و ربودن خلافت را بيان نموده و شيخين را محاكمه ميكند و درجات حضرت زهراء و سفارشات پيغمبر را دربارۀ او و ظلم و ستمي را كه به آن حضرت نمودند خوب شرح ميدهد. فجزاه الله عن الرّسول و عن أهل بيته خير الجزاء. و حقّاً سزاوار است كه اشعار او به فارسي شرح و با ذكر شواهد و مصادر استشهادات او به صورت كتابي در دسترس عمومي قرار گيرد.
پاورقي
[121] ـ «غاية المرام» حديث اوّل و دوّم ص 351
[122] ـ همان مصدر.
[123]. «شواهد التنزيل» ج 2 ص 104.
[124] «عيون» ص 149.
[125]، «غاية المرام» ص 352، حديث دهم
[126]. «بحار الانوار» ج 7 ص 45.
[127]. «بحار الانوار» ج 7 ص 45.
[130]. «منتهي الآمال» ج 1، ص 134.
[131] «ينابيع المودّة» باب: 40، ص 121.
[132] «ينابيع المودة» باب 40، ص 121.
[133]. «ينابيع المودة» باب 40، ص 123.
[134] «ينابيع المودة» باب 40، ص 123.
[135] «ينابيع المودّة» باب 40، ص 123.
[136] «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 484.
[137] همان مصدر.
[138] همان مصدر
[139] در نسخه بدل: انّي بَرئتُ الذَّمة آمده است ؛ يعني من ذمّه و عهد خود را برداشتم
[140] «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1 ص 484. و اين حديث ملاقات معاويه با ابن عبّاس را در «قاموس الرجال» ج 6 ص 41 مفصّلاً از كتاب «سليم بن قيس» نقل ميكند، و در كتاب سليم در صفحۀ 202 و 203 موجود است.
[141] «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1 ص 485.
[142] همان مصدر.
[143] همان مصدر.
[144] همان مصدر.