و ابوالفتح گويد:
وَ فِي الكَهْفِ مَنقَبَةٌ حُسْنُها عَلَي الرَّغْمِ مِن مَعْطَسِ الادْلَم
غَداةً يُسَلِّمُ فِي صَحْبِهِمْ سَلامَ الصُّحاةِ عَلَي النوَّمِ
فَنادَوْهُ أجْمَعْ عَلَيْكَ السَّلَام فَذَاكَ عَظِيمٌ لِمُسْتَعْظِمُ [94]
«و در كهف براي أميرالمؤمنين منقبتي است، كه حُسن و نيكوئي آن منقبت، موجب ترغيم و به خاك ماليدن بيني آن شخص سياه چهره است، (يعني بيني او را به خاك ميمالد).
صبحگاهان كه علي در جماعت اصحاب كهف سلام كرد؛ سلام شخص هشيار و بيداري كه بر شخص خواب سلام كند، همگي به أجمعهم ندا در دادند كه: سلام بر تو باد. و اين منقبت براي كسي كه آن را بزرگ شمارد، منقبت عظيمي است».
از سلمانِ شلقان شلقان قريهاي است در مصر و شايد ذكر شلقان بعد از سلمان براي آن باشد كه از سلمان فارسي تميز داده شود چون سلمان شلقان از اصحاب حضرت صادق و از روات آن حضرت است. روايت است كه گويد: از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام شنيدم كه ميفرمود: «أميرالمؤمنين عليهالسّلام اقوام مادري (خُوؤله) در بني مخزوم داشتند. جواني از آنها نزد حضرت آمد و عرض كرد: اي دائي جانِ من برادر من كه با من از مادر متولّد شده بود مرده است و من در فراق او به شدّت محزونم. حضرت فرمود: ميل داري او را ببيني؟ گفت: بله. حضرت فرمود: قبر او را به من
ص 55
نشان بده. حضرت برخاست و رداي رسول خدا را كه در آن دعا مستجاب ميشد بر سر و روي خود بست، چون به قبر رسيديم با پاي خود به قبر زد، برادرم از قبر برخاست و ميگفت: وميكا به زبان عجمي. حضرت فرمود: مگر تو عرب نيستي و با زبان عرب نمردي، چگونه چنين سخن ميگوئي؟ عرض كرد: بلي و ليكن بر سنّت فلان فلان مُرديم و زبانهاي ما را خدا تغيير داد».[95]
حميري گويد:
فَقَالَ لَهُ فَرْمانُ: عِيسَي بنُ مَريم [96] بِزعْمِكَ يُحيي كُلَّ مَيْتٍ وَ مُقْبَرٍ
فَمَ الَّذي اُعطيتَ؟ قالَ مُحَمَّدٌ لِمِثْلِ الَّذي اُعطِيهُ إن شِئتَ فَانظُر
إلي مِثْلِ مَا اُعطي فَقالُوا لِكُفْرِهِم ألا اَرنا ما قُلْتَ غَيْرَ مُعَذَّرِ
فَقالَ رَسُولُ اللهِ قُمْ لِوَصِيَّةٍ فَقامَ وَ قِدْمَا كانَ غَيْرَ مُقَصِّر
وَ رَدّاهُ بِالمَنجابِ وَاللهُ خَصَّهُ وَ قَالَ اتْبَعُوهُ بِالدُّعاءِ المُبَرَّرِ
فَلَمَّا أتَي ظَهْرَ الْبَقِيعِ دَعا فَرَجَّتْ قُبُورٌ بِالوَري لَمْ تَغَيَّر
فَقَالوا لَهُ: يَا وَارِثَ الْعِلْمِ اعفِنا بِهِ وَ مُنَّ عَلَيْنا بِالرِّضَا مِنْكَ وَاغْفِر[97]
. 1 ـ پس فرمان به رسول الله گفت: در گمان و پندار تو اين است كه عيسي پسر مريم، هر مردۀ تازه، و هر مردۀ در گور گذاشته شده را زنده ميكرد.
2 ـ پس بگو ببينم: به تو چه داده شده است؟ محمّد گفت: به مثل آنچه كه به عيسي بن مريم داده شده است؛ اگر ميخواهي، نگاه كن.
3 ـ همگي از روي عناد و كفرشان گفتند: بدون هيچ عذري، اينك آنچه را كه گفتي، بما نشان بده.
4 ـ رسول خدا به وصيّ خود گفت: برخيز، و او برخاست؛ و وصيّ او از قديم الايّام مطيع بود؛ و در اطاعت اوامر او كوتاهي نميكرد.
ص 56
5 ـ رسول خدا و أميرالمؤمنين: فَرمان را براي كشف حقيقت، ارجاع دادند؛ و خداوند علي را اختصاص به چنين مزيّتي و فضيلتي داده است؛ و پيامبر فرمود: به دنبال علي برويد! چون او دعاي خالص و مستجابي مينمايد.
6 ـ چون علي عليهالسّلام به زمين بقيع آمد، در آنجا دست به دعا برداشت؛ كه ناگهان قبرهائي از افرادي كه آن قبرها هيچ تغييري نكرده بود، همگي به لرزه و تكان در آمد.
7 ـ (و نزديك بود كه شكافته گردد و صاحبانش سر از قبرها برآورند) كه آن جمعيّت معاند و كافر به علي گفتند: اي وارث علوم پيامبران! از ما در گذر! و منّت گذار بر ما به گذشت و رضايت از ما! و ما را مورد غفران و آمرزش خود قرار ده!
و سپس ابن شهرآشوب گويد: شفا دادن مريضها و زنده كردن مردگان به دست پيغمبران و اوصياي آنان از فعل خدا بوده است. حضرت عيسي گفت: وَ اُبِرِيُّ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوتَي بِإِذْنِ اللَهِ.[98] و قوله تعالي: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي... وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي.[99]. وَ قَالَ إبراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيي الْمَوْتَي قَالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنُ قَالَ بَلَي وَ لَكِن لِيَطْمَنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُدْ أَرْبِعَةً مِنَ الطَّيْرِ ـ الآيات[100]. وَ قَالَ فِي عُزَيْرَ أوْ اِرميا: أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ ـ إلي قوله: قديرٌ [101]. وَ كَذَلِكَ فِي قِصَّةِ بني اسرائيل: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ. [102]
محمّد بن ثابت با اسناد خود از ابن مسعود و فكلي مفسّر با اسناد خود از محمّد بن حنفيّه روايت كردهاند كه: «در شب بدر در بيابان بدر حضرت رسول آب خواستند اصحاب همه از جواب ساكت شدند، حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام مشك را برداشت و در آن شب تار روانه شد تا به چاه رسيد و خود در اندرون چاه رفت، مشك را پر نموده و به دوش گرفت و بالا آورد، همين كه مشك را برداشت كه روانه شود ناگهان تندبادي وزيد به طوري كه آبها را ريخت. حضرت دو مرتبه به درون چاه رفته
ص 57
مشك را آب نموده و بالا آورد و چون خواست آنرا بياورد باد تندي وزيد و همۀ آبها را به زمين ريخت. و همچنين براي مرتبۀ سوّم مشك را از چاه پر كرد و بيورن آورد و باد شديد همۀ آنها را ريخت. حضرت براي مرتبه چهارم به درون چاه رفت و آب را آورده و در اين مرتبه بادي نيامد مشك را برداشت و به محضر رسول خدا آورد، حضرت فرمود: يا علي چرا دير آمدي؟ أميرالمؤمنين داستان بادهاي شديد را بيان كرد. رسول خدا فرمود: امّا باد اوّل جبرائيل بود با هزار ملك آمدند و بر تو سلام كردند. و امّا باد دوّم ميكائيل بود با هزار مَلك بر تو سلام كردند، و امّا باد سوّم اسرافيل بود با هزار مَلك بر تو سلام كردند. و در روايتي وارد شده است كه آنها براي حفظ تو آمده بودند».
و عبدالرّحمن بن صالح با اسناد خود از ليث روايت كرده كه او ميگفت: «براي عليّ بن أبيطالب در يك شب سه هزار و سه منقبت بود و اين خبر را حديث ميكرد».[103]
سيّد حميري گويد:
اُقسِمُ بِاللهِ و آلائِهِ وَالمَرْءُ عَمّا قالَ مَسئولُ
إنَّ عَلِيَّ بنَ أبيطالِب عَلَي التُّقي وَالبِرَّ مَجْبُول
كانَ إذا الحَرْبُ مَرَتها القَنا وَاحجَمَت عَنْها البَهاليلُ
يَمشي إلي القِرْنِ وَ في كَفِّهِ أبيَضُ ماضِي الحَدِّ مَصقذولُ
مَشَيَ العَقَرْنا بَيْنَ أشبالِهِ أبرَزَهُ لِلقَنَصِ الغِيلُ
ذَاكَ الَّذي سَلَّمَ في لَيلَةٍ عَلَيْهِ ميكالُ وَ جِبريلُ
ميكالُ في ألفٍ وَ جبريلُ في ألفٍ وَ يَتلوُهُمْ سِرافيلُ
لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً اُنزِلُوا كَأنَّهُم طَيْراً أبابيلُ [104]
1 ـ سوگند به خداوند و به نعمتهاي او، در حالي كه انسان در مقابل گفتارش مسئول است؛ كه:
2 ـ حقّاً عليّ بن أبيطالب طينتش با تقوي و نيكي سرشته بود.
ص 58
3 ـ چون آتش جنگ چنان افروخته ميشد كه خلايق، جنگ را رها ميكردند و خالي ميگذاردند؛ و مردان جنگجو و رزم آزما و بزرگان قوم از آن اعراض مينمودند.
4 ـ او به سوي اقران و همطرازان خود ميرفت؛ و در دستش شمشير برّان صيقل زده بود.
5 ـ او همچون شير شرزه در ميان شير بچگان خود حركت ميكرد كه آن شير را طمع صيد از ميان درختان سر به هم آورده و به هم پيچيده و از ميان نيزارها خارج كرده و ظاهر ساخته است.
6 ـ علي همان كسي است كه در يك شب بر او ميكائيل و جبرائيل سلام كردند.
7 ـ ميكائيل با هزار فرشته، و جبرائيل با هزار فرشته، و به دنبال آن اسرافيل با هزار فرشته همگي سلام كردند.
8 ـ و اين فرشتگان همچون پرندگان ابابيل در شب بدر از آسمان به عنوان كمك و مدد فرود آمدند.
و نيز حِميَري گويد:
وَ سَلَّمَ جِيريلُ وَ مِيكالُ لَيْلَةً عَلَيْهِ وَ حَيّاهُ سرافيلُ مُعْرِباً
أحاطوا بِهِ في رَدْءهِ جاءَ يَستَقي وَ كانَ علي ألفٍ بِها قَدْ تَحَزَّبا[105]
ثَلَاثَةُ آلافٍ مَلائكَ سَلَّمُوا عَلَيْهِ فَأدناهُمْ وَ حَيّا وَ رَحَّبا[106]
1 ـ در يك شب جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل بر علي سلام كردند؛ و با كلام روشن و فصيح تحيّت گفتند.
2 ـ براي محافظت علي كه رفته بود آب بياورد، او را احاطه كردند؛ و هر يك از آنان با هزار فرشته كه جزء حزب و دستۀ او بودند، آمده بودند.
3 ـ سه هزار فرشته بر او سلام كردند؛ و علي آنها را به خود نزديك كرد، و به آنها تحيّت گفت و درود فرستاد.
ص 59
و محبّ الدين طبري[107]. از «مناقب احمد» روايت كرده و قندوزي شافعي [108]
از «مسند» احمد حنبل آورده است كه أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمود: لَمَّا كانَت لَيْلَةٌ في بَدْرٍ ( و در عبارت طبري: لَيْلَةُ يَوْمِ بَدْرٍ) قال رسولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله وَسلَّم: مَن يَسْتَسقي لَنا مِنَ الماء؟ فَما أجابَ النّاسُ ( و در لفظ طبري: فَأحْجَمَ النّاسُ) فَقَالَ عَلِيٌ: اَنا يا رسولَ اللهِ، فَاخْتَضَنَ قِرْبَة ثُمَّ أتَي بِئراً بَعيدَةَ القَعْرِ مُظْلِمَةً فَانّحَدَرَ فيها، فَأوحَي اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إلي جَبرائيلَ وَ ميكائِيلَ وَ إسرافِيلَ تأهَّبُوا لِنصْرِ مُحَمَّدٍ وَ حِزْبِهِ، فَهَبَطوا مِنَ السَّماءِ (و در لفظ طبري: لَهُمْ لَغُطْ يَذْعَرُمَنْ سَمِعَه) فَلَمّا حاذُوا البئرَ سَلَّموا عَلي عَلِيٍّ مِنْ عِند رَبِّهِمْ (و در لفظ طبري: سَلَّموا عَلَيْهِ مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ إكراماً وَ تَبْجيلاً). «در سرزمين بدر در آن شبي كه فرداي آنجنگ بين كفّار قريش و مسلمانان واقع شد حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتند: كيست كه براي ما آب بياورد؟ همه اصحاب ترسيدند و به عقب كشيده جواب رسول خدا را ندادند. أميرالمؤمنين عليهالسّلام برخاست و مشك را بدوش گرفت و آمد سرچاهي تاريك و بسيار گود و عميق و در چاه پائين رفت. خداوند به جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل وحي فرستاد: خود را آماده كنيد براي ياري محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم و ياران او. ملائكه از آسمان پائين آمدند و صداي عجيبي مينمودند كه هر كس ميشنيد ميترسيد. چون به محاذات چاه رسيدند همگي به أميرالمؤمنين عليهالسّلام سلام كردند از روي اكرام و احترام و بزرگداشت شأن آن حضرت».
و از «جمع الفوائد» نقل است: قالَ عَلِيُّ عليهالسّلام: كُنتُ علي قَليبِ بَدْرٍ أميحُ وَ أمنَحُ مِنهُ ماءً جاءتْ ريحٌ شديدَةٌ ثمَّ جاءت ريحٌ شديدَةٌ ثمّ جاءت ريحٌ شديدَةٌ فكانَتِ الاولي ميكائيلَ و الثانيَّةُ إسرافيلَ وَ الثالِثَةُ جَبرائيل مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُم ألفٌ مِنَ المَلائِكَةِ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ. لاحمد و الموصلي.[109]
صاحب «جمع الفوائد» نقل كرده است: از احمد حنبل و موصلي كه «اميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمود: من در آن شب تار در چاه تاريك فرو رفته تا براي رسول خدا آب بياورم، مشك را پر نموده و به بالاي چاه آمدم كه ناگهان تند بادي وزيد و تند بادي ديگر و براي بار سوّم تندبادي ديگر بوزيد. باد اوّل ميكائيل بود، و باد دوّم اسرافيل، و باد سوّم جبرائيل، و با هر يك از آنان هزار فرشتۀ آسماني بود و همۀ
ص 60
آنها بر من سلام كردند».
و شاعر در اين باب گفته است:
أنِي الَّذي سَلَّمَ عَلَيْهِ جَبرائيلُ في لَيْلَةِ بَدْرٍ وَ مِيكائِيلُ وَ اسرافِيلُ.[110]..
و از كتاب «مناقب» ابن شهرآشوب به سند خود از اعمش از سالم بن أبي جَعد از أبوذر غفاري روايت است كه: إنَّ عَلِيًّا قالَ لَاصحابِ الشُّوري: هَل فيكُم مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ فِي سَاعَةٍ وَاحِدةٍ ثَلاثَةُ آلافٍ مِنَ الملائِكَةِ وَ فِيهِم جَبرائيلُ وَ مِيكائيلُ وَ اسرافِيلُ لَيْلَةً في قَليب بَدْرٍ مِثلي لَمّا جِئتُ بِالماءِ إلي رَسُولِ الله صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ؟ قَالُوا: لَا. نقله أيضاً ابن مسعود. [111]
أبوذر غفاري گويد كه: «أميرالمؤمنين عليهالسّلام به افراد مجلس شوري بعد از مردن عمر گفتند: آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه در يك ساعت سه هزار فرشته بر او سلام كرده باشد، و در ميان آنها جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل بوده در شب، كنار چاه بدر در وقتي كه رفته بودم آب براي رسول خدا آورم؟ همه گفتند: نه».
و در كتاب «اصابه» وارد است از «فائد» غلام عبدالله بن سلام كه گفت: در غزوۀ حديبيّه حضرت رسول خدا در جُحفه فرود آمد و آب نبود، سعد بن أبي وقّاص را براي آب فرستادند. برگشت و عذر خواست كه آب نبود، و عليّ بن أبيطالب را فرستادند با يك مشك پر از آب برگشت.[112]. و نيز براي أميرالمؤمنين معجزۀ شكافته شدن سنگ مانند شكافته شدن سنگ به دست حضرت موسي ظاهر شد. در راه صفيّن بیآبي بر لشگر آن حضرت غلبه كرد، حضرت دستور حفر چاه دادند، چاه كندند و به سنگي ضخيم و عريض رسيدند كه نه قدرت شكافتن و نه قدرت بيرون آوردن آن را داشتند و همه عاجز شدند، حضرت تشريف آورد و يك ضربه به سنگ زد، سنگ قطور و ضخيم كه قاعدتاً با هزار ضربه شكافته نميشد شكافت و آب سرد گوارا چنان را زير سنگ بيرون آمد كه تا دهانۀ چاه را گرفت و جاري شد، همه سيراب شدند، و از اين معجزه و تماشاي اين منظرۀ عجيب به بهت و حيرت در آمدند.
خطيب در «تاريخ بغداد» ج 12 ص 305 اين روايت را با سلسله سند متّصل خود از أبوسعيد عَقيصا آورده. او گويد: با علي عليهالسّلام از انبار به طرف كوفه ميرفتيم، تشنگي بر مردم غلبه كرد، جماعتي به دنبال آبي كه در صحرا نمايان بود رفتند و
ص 61
جماعتي به طرف شطّ حركت كردند، من با علي عليهالسّلام و ساير مردم ميآمديم تا در وسط صحرا رسيديم. مردم گفتند: يا أميرالمؤمنين ما از تشنگي در خوف هستيم، حضرت فرمود: خدا شما را آب خواهد داد. و راهبي در نزديك ما در ديري زندگي ميكرد، أميرالمؤمنين آمدند تا در محلّ معيّني و گفتند: اينجا را حفر كنيد، مردم مشغول حفر كردن شدند و من نيز از آنها بودم، حفر كرديم، مقداري فرو رفتيم كه يك سنگ بزرگي ظاهر شد، حضرت فرمود: اين سنگ را درآوريد، مردم كمك كردند تا سنگ را درآورديم كه ديديم يك چشمۀ آب سرد و گوارا ظاهر شد، همه سيراب شدند، چون يك ميل راه رفتيم بعضي از مردم تشنه شدند و گفتند: برگرديم و از آن چشمه آب بخوريم من هم با آنها آمدم هر چه گشتيم چشمهاي نديديم؛ نزد آن راهب رفتيم و گفتيم: چشمهاي كه اينجا بود چه شد! گفت: كدام چشمه؟ گفتمي: چشممهاي كه ما آب خورديم و سيراب شديم و حالا هر چه جستجو ميكنيم نمييابيم. راهب گفت: اين چشمه را نميتواند استخراج كند مگر پيغمبر يا وصيّ پيغمبر.
علاّمۀ اميني اين قضيّه را در «الغدير» ج 3، ص 393 از كتاب «صفّين» نصر بن مزاحم با مختصر اختلافي آورده است، و در آخر گويد: خطيب در «تاريخ بغداد» آنرا ذكر كرده است.
و در اين واقعه حميري گويد:
وَ مَنْ حَمَلَتْهُ الرِّيحُ فَوْقَ سَحابِةٍ بِقُدْرَةِ رَبِّ قَدْرَ مَن شَاءَ يَرْفَعُ
وَ مَرَّ بِأصحَابِ الرَّقِيمِ مُسَلِّماً فَرَدُّوا مِنَ الكَهْفِ السَّلَامَ فَاسْمَعُوا
وَ مَنْ فَجَّرَ الصَّخْرَ الاصَمَّ لِجُنْدِهِ فَفَاضَ مَعيناً مِنْهُ لِلْقَوْمِ يَنْبَعُ
وَ مَنْ لِصَلاةِ العَصْرِ عِندَ غُرُوبِهَا تُرَدُّ لَهُ الشَّمْسُ بِيضاءُ تَلْمَعُ
فَصَلَّي صَلاةَ العَصْرِ ثُمز انْثَنَت لَه تَسيرُ كَسيَرِ البَرْقِ وَ البَرْقُ مُسْرِعُ
فَيالائمي في حُبِّهِمْ كُفَّ انَّني بِحُبِّ أميرالُمؤمِنِينَ لَمُولِعُ
وَ لا دِنْتُ إلاّ حُبَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَا شَيء مِنْهُ فِي القِيامَةِ أنفَعُ
إذَا العَدْلُ وَالتَّوحِيدُ كَانَا وَ حُبُّهُ بِقَلْبِي فَانِّي العَابِدُ المَنطَوعُ
اَنَا السَّيِّدُ القَوّالُ فِيهِمْ مَدائِحا تَمَرُّ بِقَلْبِ النَّاصِبِينَ فَتَصْدَعُ[113]
ص 62
1 ـ علي آن كسي است كه به قدرت پروردگار، بر روي قطعۀ ابري قرار گرفت و باد او را حركت ميداد؛ به قدرت پروردگاري كه منزلت هر كس را كه بخواهد بالا ميبرد.
2 ـ آنگاه به اصحاب رقيم عبور و مروري كرد؛ و بر آنان سلام كرد؛ و آنان از داخل كهف، به علي ردّ سلام كردند؛ و سلام خود را به او شنواندند.
3 ـ و علي آن كسي است كه سنگ سخت را براي لشگريانش شكافت؛ و از آن سنگ سخت؛ آب سرد خوشگوار جاري شد، و براي لشگريان ميجوشيد.
4 ـ و براي بجا آوردن نماز عصر، در وقت غروب خورشيد، خورشيد براي او برگشت؛ خورشيد نوراني و سپيد، كه نورش لَمَعان داشت.
5 ـ و چون علي نماز عصر را بجاي آورد، خورشيد براي او خم شد؛ و مانند سرعت برق در حركت آمد؛ آري برق داراي سرعت است.
6 ـ پس اي كسي كه مرا در محبّت علي ملامت ميكني! دست از اين ملامت بردار! چون من در محبّت علي بسيار پيگير و حريص هستم.
7 ـ من ديني غير از محبّت آل محمّد ندارم! و چيزي از محبّت آل محمّد در روز قيامت نافعتر نيست.
8 ـ و چون توحيد و عدل خدا و محبّت علي در دل من است؛ پس من شخص عابد پرهيزگار و عامل به آداب هستم.
9 ـ من سيّدي هستم كه در مديحه سرائي آل محمّد بسيار گويندهام! و مدائحي سرودهام كه چون بر دل دشمنان و ناصبيان مرور كند. آنها را ميشكافد، و از هم ميپاشد.
اين مطالب مذكوره مختصري از معجزات أميرالمؤمنين عليهالسّلام بود كه به عنوان نمونه بيان كرديم، و اگر بنا بشود هر يك يك از معجزات پيغمبران را در نظر بگيريم و با يك يك از معجزات آن حضرت تطبيق كنيم اين خود يك كتاب مستقلّي خواهد شد، ولي فعلاً بقدر اجمال به دست آمد كه وجود مبارك آن حضرت قادر بر جميع معجزات به اذن خداي تعالي بوده و مانند رسول خدا داراي مقام جامعيّتي بودهاند كه هيچ يك از پيغمبران را ياراي وصول بدان مقام منيع و ذورۀ رفيع نبوده است.
ليكن بايد دانست كه اين صفات الهي و اين كمالات نفساني و اين قدرت
ص 63
ربّاني، مجّاني به آن حضرت داده نشده است بلكه به مجازات ابتلائات و امتحانات عجيب بوده است كه هيچ يك از پيغمبران به اين حدّ اذيّت و آزار نشدند. يكايك از ابتلائات پيغمبران از زحمت امّت و شماتت و استهزاء و بيرون كردن از شهر و كشتن و فرار كردن و ارتداد از آئين و حبس و زجر و ابتلاي با جاهلان امّت و ووو... همه و همه در وجود مقدس رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم جمع بود لذا فرمود: مَا اُوذِيَ نَبِيُّ مِثْلَ ما اُوذيتُ «هيچ پيامبري بمانند من اذيّت نشده». و همه به مولاي متقيّان عليهالسّلام ارث رسيد و از طفوليّت تا وقتي كه در محراب عبادت فرق مباركش شكافت آني از رنج و الم فارغ نبود، چه در مكّۀ مكرّمه در دوران بعثت رنجهاي غير قابل تحمّل را متحمّل شد و چه بعد از هجرت به مدينه و چه بعد از رحلت رسول خدا و دوران سياه و تاريك بيست و پنج ساله و چه در دوران حكومت ظاهري خود ساعتي فارغ نبود. اگر بر اسماعيل ذبيح امتحان قتل پيش آمد و بالاخره هم عملي نشد آن حضرت خود را در فراش رسول خدا در شب هجرت حاضر براي آماج شمشيرهاي برّان سران طوايف عرب نموده و هر لحظۀ آن قتلي بود و شهادتي. اگر ابراهيم خليل به بيست و چهار امتحان آزمايش شد كه از همه مهمتر داستان كشتن فرزند دلبندش اسماعيل است آن حضرت با علم اليقين از وقعۀ اولاد فاطمه و كشته شدن حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و وقعۀ كربلا مطّلع بود و كراراً از اين قضاياي دلخراش خبر ميداد و گريه ميكرد ولي عهدي است كه خدا و رسول خدا با او نمودهاند و او قبول نموده و براي احياء دين خدا امضاء كرده است، و همچنين راجع به ساير ابتلائات، و بر پايه و اساس البَلاءُ بِقَدْرِ الوِلاء آن حضرت از همۀ پيغمبران مصيبتش در دنيا عظيمتر و صبرش بيشتر و جهادش بزرگتر بود. صَلَّي الله عَلَيْكَ يا أَبا الحَسن.
أبو نعيم اصفهاني در «حلية الاولياء» ج 1، ص 66 و ص 67 با اسناد خود از أبوبُرزه روايت كرده است: كه قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ اللهَ عَهِدَ إلَيَّ عَهْداً في عَلِيٍّ، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ بَيْنَهُ لِي، فَقَالَ: اسْمَع، فَقُلْتُ: سَمِعْتُ: فَقَالَ: إنَّ عَلِيًّا رَايَةُ الهُدي وَ امامُ اَولِيائِي وَ نُورُ مَن اطاعَني وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتي الزَمْنُها المُتَّقِينَ؛ مَن أحَبَّهُ أحَبَّني وَ مَنْ أبْغَضَهُ أبْغَضَني، فَبَّشَّرْهُ بِذَلِكَ فَجاءَ عَلِيُّ فَبَشَّرْتُهُ فَقَالَ: يَا رَسُولُ اللهِ اَنَا عَبْدُ اللهِ وَ فِي قَبْضَتِهِ فَإن يُعَذِّبْني وَ إن يُتِمَّ لِيز الَّذي بَشَّرْتَني بِهِ فَاللهُ أولَي بِي. قالَ: قُلْتُ: اللهُمَّ
ص 64
اجلُ قَلْبَهُ وَاجْعَلُ رَبيعَهُ الايمانَ. فَقالَ اللهُ: قَدْ فَعَلْتُ بِهِ ذَلِكَ. ثُمَّ إنَّهُ رَفَعَ اِلَيَّ أنَّهُ سَيَخُصُّهُ مِنَ البَلاءِ بِشَيءٍ لَمْ يَخُصَّ بِهِ اَحَدٌ مِنْ أصحابِي، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ أخِي وَ صاحِبي! فَقَالَ: إنَّ هَذَا شَيءٌ قزدْ سَبَقَ أنَّهذ مُبْتَلَيَّ وَ مُبْتَلَيَّ بِهِ.
ابن شهرآشوب [114]در داستان هجرت رسول خدا از مكّه به مدينه گويد؛ و نيز مظفّر در «دلائل الصدق[115] ذكر كرده است و ما آن داستان را به عين الفاظي كه ابن شهرآشوب روايت كرده است ذكر ميكنيم، او چنين روايت نموده است كه: حضرت رسول خدا به أميرالمؤمنين گفتند: إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي أوصَي إلَيَّ أن أهجُرَ دارَ قَومي و أنّ أنطَلِقَ الَي غارِ ثَوْرٍ فَارقَدْ عَلي فِراشي واشْتَملِ بِبُرْدِيَ الحَضْرَميِّ وَاعلَم أنَّ اللهَ يَمْتَحِنُ أولياءهُ عَلَي قَدْرِ إيمانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِن دِينِهِ فَأَشَّدُّ النّاسِ بَلاءٍ الانبيَاءُ ثُمَّ الامْثَلُ فَالامْثَلُ. وَ قَدِ امْتَحَنَكَ يَا ابْنَ اُمَّ وَ امْتَحَنَني بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِيلَهُ إبراهِيمَ وَالذَّبِيحَ إسْمَاعِيلَ، فَصَبْراً صَبراً فَإنَّ رَحْمَتَ اللَهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. ثُمَّ ضَمَّهُ إلَي صَدْرِهِ وَ أوصاهُ بِقَضاءِ دُيُونِهِ وَ إنجازِ عِداتِهِ وَ رَدَّ الوَدائِعِ إلَي اَهْلِهَا ثُمَّ خَرَجَ ـ الحديث.
«خداوند تبارك و تعالي به من امر فرموده است كه از منزل اصلي و وطن خود هجرت كنم و به غار ثور بروم، اي علي بر جاي من بخواب و بُرد حَضْرَمي مرا به روي خود بكش، و بدان كه خداوند اولياي خود را به اندازۀ ايمان و منزلتشان در دين امتحان ميكند، و لذا بلا و مصائب انبياء و پيغمبران از همۀ افراد بشر بيشتر است، و از انبياء گذشته هر كس به درجۀ انبياء نزديكتر و به مقام آنها قريبتر باشد مصائب و ابتلائاتش شديدتر است، و همچنين افراد مردم به هر درجه و مقام ديني و ايماني كه باشند طبق آن درجه و مقام بلا و امتحان الهي به آنها خواهد رسيد. اي علي، اي فرزند مادر من، خدا تو را ميخواهد امتحان كند و مرا نيز ميخواهد امتحان كند به امتحان سختي مانند امتحان حضرت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح كه مأمور به كشتن فرزندش شد (تو به منزلۀ فرزند من هستي و بايد در فراش من خود را طعمۀ شمشير چهل تن از شمشير زنان عرب قرار داده و در شب تاريك بدن خود را قطعه قطعه ببني). پس بر تو باد به صبر و استقامت، بر تو باد به شكيبائي و تحمّل، كه رحمت خدا به
ص 65
نيكوكاران نزديك است. و سپس رسول خدا عليّ بن أبيطالب را در بغل گرفته و در آغوش مهر خود كشيدند و وصيّت به اداي ديون خود نمودند و به برآوردن وعدههاي خود و برگرداندن امانتها به دست صاحبانش. سپس از مكّه خارج شدند».
و از مجموع مطالب گفته شدۀ ما سه قسمت تحليل و تجزيه شد: اوّل عظمت و سعه علم نفساني رسول خدا به كتاب مجيد قرآن كريم. دوّم عظمت و سعۀ روحي راجع به كتاب تكوين و بروز معجزات و تصرّف در امور و موادّ كاينات. و سوّم عظمت ابتلائات و امتحانات.
و معلوم شد كه رسول خدا در هر سه مرحله از تمام انبياء و مرسلين قويتر و شديدتر و عظيمتر بودهاند، و همين عظمت در سه مرحله به أميرالمؤمنين عليهالسّلام ارث رسيده است، و لذا آن حضرت از همۀ پيغمبران و اوصياي آنها علامتر به كتاب تشريع و كتاب تكوين، و در ذات خدا قويتر و رسيدهتر و فانيتر و به بقاء حقّ عظيمتر و وسيعتر بودهاند. اينجاست كه شارح معتزلي ابن ابي الحديد پرده برداشته و اعتراف به افضليّت آن حضرت از جميع ملائكۀ مقرّبين و انبياء مرسلين ميكند:
قَدْ قُلْتُ لِلْبَرْقِ الَّذي شَقَّ الدُّجي فَكَأنَّ زَنجِيّاً هُناكَ يُجْدَعُ [116]
يَا بَرقُ إن جِئتَ الغَريَّ فَقُلْ لَهُ اَتُراكَ تَعْلَمُ مَنْ بِأرضِكَ مُودَعُ
فِيكَ ابنُ عِمرانَ الْكَلِيمُ وَ بَعْدَهُ عيسَي يُقَفِّيهِ وَ أحْمَدُ يَتْبَعُ
بَلْ فِيكَ جِبريلُ وَ ميكالُ واِسْـ رافيلُ وَالمَلاُ المُقَدَّسُ أجْمَعُ
بَلْ فِيكَ نُورُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ لِذَوِي الْبَصائِرِ يَسْتَشِفُّ وَ يَلْمَعُ
فِيكَ الإمامُ المُرْتَضَي فِيكَ الوَصِيُّ المُجْتَبَي فِيكَ الْبَطْينُ الانزَعُ [117]
ص 66
1 ـ گفتم به برق آسمان آن برقي كه تاريكي را شكافته؛ همچون غلام زنگي كه بيني او بريده شده باشد.
2 ـ اي برق اگر بر زمين نجف اشرف عبورت افتاد به آن زمين بگو: آيا ميداني چه كسي در كام تو فرو رفته و به امانت نگاه داشته شده است؟
3 ـ در تو كليم خدا موسي بن عمران فرو رفته و بعد از او عيسي و بدنبال او احمد فرو رفتهاند.
4 ـ بلكه در تو جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و تمام فرشتگان مقدّس اسماني فرو رفتهاند.
5 ـ بلكه در تو نور خداوند جلّ جلاله فرو رفته، آن نور خدائي كه براي صاحبان بصيرت از ماوراء خود، خدا را نشان ميدهد و تمام اسماء و صفات خدا را حكايت ميكند و دائماً آن نور در لمعان و درخشيدن است.
6 ـ در تو امام مرتضي و وصيّ مجتبي فرو رفته و بَطين أنزَع، يعني انسان كامل پاكيزه از شرك و گناه و مملوّ از معادن خير و جواهر حقايق علوم فرو رفته است.
چون ابن أبي الحديد، معتزلي است و آنها ملائكه را اشرف از پيغمبران ميدانند لهذا اوّل ميگويد: موسي و عيسي و محمّد فرو رفتهاند و بعد ترقّي ميكند و ميگويد بلكه جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و تمام فرشتگان مقدّس. آري اين است مقام و منزلت آن حضرت كه قائم مقام نفس محمّد و بلكه در عالم معني و حقيقت عين محمّد يعني ولايت مطلقۀ كبراي الهيّه و شاهد ناموس كون و شهيد بر احوال پيغمبران است.
آن حضرت در خطبهاي كه مردم را از متابعت علمائ سوء و ظاهر فريب منع ميكند و به عترت رسول خدا گرايش ميدهد علناً خود را وجود باقيه و مبقيّۀ رسول خدا معرفي ميكند و ميخواهد برساند كه با وجود من پيغمبر خدا نمرده است. بعد از آنكه حالات و صفات اولياء خدا را بيان ميكند، ميفرمايد: وَ آَخَرُ قَدْ تَسَمَّي عَالِماً لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أضاليلَ مِنْ ضُلالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ شَرَكاً مِنْ حَبائِلِ غُرورٍ وَ قَوولِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلي آرائِهِ وَ عَطَفَ الحَقَّ عَلَي اهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ مِنَ العَظائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبيرَ الجَرائِمِ، يَقولُ: أَقِفُ عِندَ الشُّبُّهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ، وَ أعْتَزِلُ الْبِدَعَ، بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إنسانٍ وَالقَلْبُ قَلْبُ حَيوانٍ، لَا يَعْرِفُ بَابَ الهُدَي فَيَتَّبِعَهُ،
ص 67
وَ لَا بَابَ العَمي فَيَصُدَّ عَنْهُ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الاحْيَاءِ فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّي تُوْفَكُونَ؟ وَ الاعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الآياتُ وَاضِحَةٌ وَالمَنارُ مَنوصُوبَةٌ، فَأَيْنَ يُتاهُ بِكُمْ بَلْ كَيْفَ تَعْمَهُونَ؟ وَ بَّينَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ اَزِمَّهُ الْحَقِّ وَ اَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، فَأنزِلُوهُمْ بِأحْسَنِ مَنازِلِ القُرآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الهيِم العِطاشِ. أيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّنَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ، وَ يَبولَي مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبالٍ» فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإنَّ أكْثَرَ الحَقر فِيمَا تُنْكِرونَ، وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ أَنَا هُوَ. [118] ميفرمايد: «و در مقابل آن شخص نوراني پاك دل فرد ديگري نيز هست كه به خود لقب عالم را ميبندد ليكن عالم نيست، مطالب باطل و درهم و برهمي را از دست جهّالي گرفته و كلمات گم و گمراه كنندهاي را از مردان گمراهي اخذ نموده است و براي صيد مردم شبكههائي از ريسمانهاي غرور افكنده و دامهائي از گفتار باطل گسترده است، كتاب خدا را بر آراء و افكار خود تطبيق و تحميل ميكند و حقّ را بر نيّات و مقاصد و خيالات باطلۀ خود بر ميگرداند، مردم را از گناهان بزرگ در امان درآورده رخصت ميدهد و جرائم كبيره را سُست و بيقدر معرّفي ميكند، ميگويد: من از كارهاي شبههناك در هراس و گريزم لكن در عين شبهات و معدن امور مشتبهه واقع ميشود، ميگويد: من ار ارتكاب بدعتها بركنارم ليكن فراش خود را در ميان بدعتها پهن كرده و در آن آرميده است، صورتش صورت انسان، و دلش دل حيوان است، دَرِ خانۀ هدايت را نميشناسد تا پيروي كند، و دَرِ خانۀ ضلالت و غوايت و نابينائي را نميشناسد تا از آن دور شود، اين آدم، مردهاي است در ميان زندگان.
اي مردم كجا ميرويد و به كجا كشيده ميشويد و دلهاي شما گرايش ميكند! عَلَمهاي هدايت برافراشته شده و آيات و علامات سعادت واضح و آشكار است و منارههاي نور دهندۀ هدايت كنندۀ گمشدگان منصوب است. پس اي مردم در كدام تيهِ ضلال و بيابان قفر و خشكِ حيرت شما را ميبرند؟ بلكه چگونه چشم خود را عمداً بر هم گذارده و خود را كور ميكنيد و در وادي تحيّر سرگردان و حيرت زدهايد! در حالي كه در ميان شما عترت و اهل بيت پيغمبر شماست، و آنها
ص 68
زمامهاي حقّ و پرچمهاي دين، و زب��نهاي راستاند، آنها را در بهترين منزل از منازل قرآن قرار دهيد و عاليترين درجه در درجات قرآن را در وجود آنها مشاهده كنيد، و مانند شتران تشنۀ بيابان نَوَرديده كه به آبشخور برسند خود را به آستان آنها زنيد و از علوم و بركات و رحمت و عافيت و صدق و حقّانيّت آنها سيراب شويد و إشباع گرديد (منظور آن حضرت از عترت پيغمبر خود اوست، ميخواهد بفرمايد براي رفع هر گونه بدبختيها و رفع مشكلات دنيوي و اخروي و فتح ابواب سعادت و كاميابي بايد به من روي آوريد).
اي مردم اين مطلب را از رسول خدا خاتم النّبيّين اخذ كنيد و از او بشنويد كه ميفرمايد: «ميميرد كسي كه از ما مرده است ولي مرده نيست، و كهنه و خراب ميشود كسي كه از ما خراب و كهنه شده است ولي كهنه و خراب نيست».
در معناي اين دو فقرۀ اخير ابن أبي الحديد دچار اضطراب شده و اين دو جملۀ عالي را به كلّي از معني و حقيقتش ساقط نموده است. ميگويد ممكن است اين كلام رسول خدا را بر يكي از دو معني حمل كرد: اوّل ـ آنكه مردگان ما نميميرند بلكه خداوند تعالي آنها را به ملكوت آسمان بالا ميبرد و بنابراين اگر كسي قبور آنها را حفر كند در آنجا جَسدي نخواهد ديد، ولي اين احتمال با فقرۀ دوم از كلام رسول خدا كه تصريح ميكند مَن بَلِيَ مِنّا افرادي كه از ما كهنه و خراب ميشوند سازگار نيست و بنابراين در اين جمله بايد تقدير گرفت و گفت: وَ يَبْلَي كَفَنُ مَنْ بَلِيَ مِنّا «و كهنه و خراب ميشود كفن كسي كه از ما كهنه شده است».
دوّم آنكه در هر انساني ذرّاتي به عنوان اصل و حقيقت او موجود است، در رسول خدا و أئمّه، خداوند به جهت تكريم و تعظيم آنها آن ذرّات اصليّه را از قبر بالا ميبرد و در ملكوت به آنها اجزاء و ذرّاتي ديگر متّصل ميكند تا به صورت يك انسان كامل كه همان شخص مرده از خاندان رسالت است در آيد، بنابراين آنها نمردهاند. [119]
ولي با مختصر توجّه معلوم ميشود كه در ادراك معناي اين جمله خيلي پرت شده است. حضرت أميرالمؤمنين در ميان خطبۀ خود نميخواهند بيان روايتي از رسول اكرم كرده باشند بلكه چون اوّل بيان كردند كه به عترت و اهل بيت كه در اين زمان
ص 69
خود من هستم بايد رجوع كنيد، به عنوان استشهاد، كلام رسول خدا را شاهد و دليل آوردهاند كه اگر از من قبول نداريد كلام پيغمبر خود را بشنويد كه ميفرمايد: ما نميميريم و هميشه زنده هستيم، يعني من كأنّه وجود پيغمبرم و ادامۀ حيات پيغمبرم، اي مردم پيغمبر نمرده است با آنكه مرده است چون من زنده هستم و زندگي من حيات پيغمبر است، يعني اي مردم من در تمام جهات آئينۀ تمام نماي آن حقيقتي هستم كه پيغمبر آئينۀ تمام نماي آن حقيقت بوده است، آن حقيقت مقام ولايت مطلقه و كبراي الهيّه است كه در زمان پيغمبر در آن حضرت ظهور نمود و آن وجود مبارك مظهر تامّ اسماء الهيّه بوده و امروز آن ولايت در من ظاهر شده است. پس معني كلام رسول خدا اين است كه با مرگ و كهنگي ابدان ما در زير قبور آن معارف الهيّه و آن علوم ربّانيّه و آن تصرّف در عالم كون و بالاخره ولايت نميميرد و كهنه نميگردد، او هميشه زنده و جاويدان است چون روح ما زنده است و آن زندگي و حيات همان روح ماست كه در وصيّ ما متجلّي شده است، و اين در حقيقت همان معناي ميراث است كه از رسول خدا به أميرالمؤمنين عليهالسّلام ارث رسيده است. ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـٰبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِن عِبَادِنَا.
شاهد بر اين مدّعي آنكه خود حضرت بعد از بيان اين دو جمله از خاتم المرسلين ميفرمايد: فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإنَّ أَكْثَرَ الحَقِّ فِيما تُنْكِرُونَ، وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ أَنَا هُوَ «اي مردم بنابراين به مطلبي كه پي نبردهايد و حقيقت آن را ادراك نكردهايد بیخود سخن بیجا نگوئيد چون اكثر مردم حقائق و دقائق را انكار ميكنند و چشم خود را بسته و روي حقيقت را ميپوشند، و عذر كسي را كه شما بر او حجّتي نميتوانيد اقامه كنيد بپذيريد و او من هستم».
و ديگر آنكه خود حضرت در وصيّت خود بعد از ضربت خوردن تصريح ميكند كه بدن من با شما بوده نه روح من، و آن بدن را فردا بدون روح، ساكن و آرام خواهيد يافت و تمام اين قدرتها و عظمتها كه در من طلوع نموده بود اختصاص به ذات مقدّس پروردگار دارد، اين همه علوم، اين همه معجزات، اين همه كمالات، همه به مرجع كمال بازگشت خواهد نمود، و اين بهترين واعظ و اندرز دهنده است. وَ إنَّمَا كُنتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي ايّاماً، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلاءً، سَاكِنَةً بَعْدَ حَراكٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ، لِيَعْظكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إطراقِي، وَ سُكُونُ اطرافي، فَإنَّهُ أوْعَظُ
ص 70
لِلْمُعْتَبِرينَ مِنَ المَنْطِقِ البَلِيغ وَ القَوْلِ المُسْمُوعِ. [120]
به مردم ميفرمايد: «اي مردم من همسايۀ شما بودم، بدنِ من چند روزي با شما مجاورت كرد و فردا مرا جثّهاي خالي و بدون روح خواهيد يافت كه ساكن است بعد از آنكه متحرّك بود، و ساكت است بعد از آنكه گويا بود. بايد اين سكون و آرامش من شما را پند هد، و اين آويزان شدن و افتادن پلكهاي چشم و اين بيحركتي اعضاء و دست و پا همۀ آنها بايد شما را موعظه كند، چون براي عبرت گيرندگان از هر گفتار رسا و منطق بليغي و از هر قول قابل قبولي اثرش بيشتر و نفوذش مؤثّرتر است».
پاورقي
[94] همان مصدر.
[95] «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 476. و «ديوان حميري» ص 242.
[96] در «ديوان حميري» ص 242 اينطور وارد است: فقال له: قد كان عيسي بن مريم
[97] «مناقب ابن شهرآشوب» ج 1، ص 477
[98] سوره آل عمران، 3: آيۀ 49.
[99] سورۀ مائده، 5: آيۀ 110
[100] سورۀ بقره، 2: آيۀ 260.
[101] سورۀ بقره، 4: آيۀ 259
[102] سورۀ بقره، 2، آيۀ 243. «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 477.
[103]. «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 406.
[104] «ديوان حميري» ص 322 و ص 323.
[105] «مناقب» ج 1، ص 407.
[106] «ديوان حميري» ص 77.
[107] «ذخائر العقبي» ص 68
[108] «ينابيع المودّة» باب 40، ص 122.
[109] «ينابيع المودّة» ص 122، باب 40.
[110] ـ «ينابيع المودّة» ص 122 باب 40.
[111] همان مصدر.
[112] همان كتاب، ص 123
[113] «ديوان حميري» ص 278.
[114] «مناقب» ج 1، ص 127
[115] » «دلائل الصدق» ج 2، ص 80.
[116] در اينجا شب تاريك را به غلام زنگي تشبيه كرده است ؛ و برقي كه شب را ميشكافد گوئي بيني غلام زنگي بريده شده است.
[117] ضمن قصيدۀ عينيّه از قصائد هفتگانۀ ابن ابي الحديد كه به «علويّات سبع» معروف است و در ضمن «معلقات سبع» طبع شده است و كتاب صفحه ندارد ليكن تقريباً در اوّل ربع آخر كتاب است. و ملاّي رومي چه خوش سروده است:
هم آدم و هم شيث و هم ايّوب و هم ادريس هم يوسف و هم يونس و هم هود علي بود
هم موسي و هم عيسي و هم خضر و هم الياس هم صالح پيغمبر و داود علي بود
آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن كردش صفت عصمت و بستود علي بود
[118] خطبۀ 85 از «نهج البلاغه» ص 153 و ص 154، از طبع عبده مصر.
[119] «شرح نهج البلاغه» ج 6، ص 377 و ص 378. البته ما مطالب او را مختصراً نقل كرديم.