شيخ صدوق محمّد بن عليّ ابن بابويه قمّي با اسناد خود از حسين بن يزيد بن عبد علي از عبدالله بن حسن از پدرش از حضرت امام حسن عليهالسّلام روايت كرده است كه روزي حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم در ميان مردم خطبه خواندند و بعد از حمد و ثناي خدا گفتند: اي مردم! گويا زمان مرگ من نزديك شده و بايد دعوت حقّ را اجابت كنم، وَ إِني تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، أَما إن تَمَسَّكُتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا، فَتَعَلَّمُوا مِنْهُم وَ لَا تُعَلِّمُوهُم فَإنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنكُمْ. لَا تَخْلُو الارضُ مِنْهُمْ وَ لَوْ خَلَتْ لانْساخَتْ بِأهْلِهِا. «و من در ميان شما دو چيز پر اهميّت و گران قيمت باقي ميگذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند. اي مردم تا وقتي كه شما به آن دو تمسّك جستيد ابداً گمراه نخواهيد شد. شما از اهل بيت من دانش را بياموزيد و به آنها چيزي ياد ندهيد و تعليم نكنيد، آنها از شما داناترند. هيچگاه زمين از آنها خالي نخواهد بود، و اگر فرضاً خالي شود تمام اهل خود را در كام خود فرو خواهد كشيد». و سپس فرمود:
اللهُمَّ إنِّي أعْلزمُ أنَّ العِلْمَ لَايَبِيدُ وَ لَا يَنْقَطِعُ وَ أنَّكَ لَا تُخْلِي الارضَ مِن حُجَّةٍ لَكَ عَلَي خَلْقِكَ ظاهرٍ لَيْسَ بِالمُطاعِ أَوْ خائِفٌ مُغْمُورٍ كَيلا تَبْطُلَ حُجَّتُكَ وَ لَا تَضِلَّ أولِياؤكَ بَعْدَ إذ هَدَيْتَهُمْ أُولَئِكَ الاقَلُّونَ عَدَداً الَاعظَمُونَ قَدْراً عِندَ اللهِ.
«بار پروردگارا من ميدانم كه هيچگاه عِلم خراب و نابود نخواهد شد و هيچگاه تو زمين را از حجّت خالي نخواهي گذارد يا حجّت ظاهري كه مردم فرمان او را نپذيرند يا حجّت باطني كه پيوسته در غيبت و خوف بسر برد براي آنكه حجّت تو باطل نگردد و اولياي تو از بندگانت گم و گمراه نشوند و پس از هدايت، بیمربّي و سرپرست نمانند، چقدر تعداد آنها كم و قدر و منزلت آنها در نزد خدا بزرگ است».
چون خطبه تمام شد و از منبر به زير آمد عرض كردم: اي رسول خدا مگر تو حجّت خدا بر جميع بندگان او نيستي؟ فرمود: اي حَسَن خدا ميگويد: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَأنَا المُنذِرُ وَ عَلِيٌّ الهَادي. «اي پيغمبر تو اعلان كنندۀ به توحيد و به شريعت خدا هستي و براي هر جمعيّتي رهبر و راهنمائي خواهد بود. من دعوت كنندۀ به خدا و ترساننده از عذاب او هستم، و عليّ بن أبيطالب رهبر و راهنماست. من گفتم: اي رسول خدا شما گفتيد هيچگاه زمين از حجّت تهي
ص 207
نخواهد شد. حضرت فرمود: بله، عليّ بن أبيطالب حجّت خدا بر خلق و امام است بعد از من و پس از او حجّت و امام تو هستي، و حجّت و امام و جانشين بعد از تو حسين است. و خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه از صُلب حسين فرزندي خارج شود كه نام او علي هم نام جدّش خواهد بود، چون حسين از دنيا برود علي فرزندش بر منصب امامت بنشيند و او حجّت و امام مردم بعد از پدرش خواهد بود و از صلب علي فرزندي برون آيد كه هم اسم من است و از همۀ مردم به من شبيهتر است، عِلم او عِلم من است و حُكم او حُكم من است، او امام و حجّت بعد از پدرش خواهد بود و خداوند فرزندي را از صلب محمّد بيرون آورد كه اسمش جعفر است از همۀ مردم راستگوتر و راست كردارتر، او امام و حجّت بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب جعفر فرزندي خارج كند كه اسمش موسي است هم نام موسي بن عمران، مقام عبوديّت او از همۀ مردم شديدتر است، او امام و حجّت بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب موسي فرزندي خارج كند كه نامش علي است، معدن عِلم و محلّ حكمت است، او امام و حجّت بعد از پدرش خواهد بود خداوند از صلب محمّد فرزندي خارج كند كه نامش علي است، او امام و حجّت خدا بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب علي فرزندي پديد آورد كه نامش حسن است، او امام و حجّت خدا بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب حسن به وجو�� آورد قائم آل محمّد را، او امام و حجّت بر شيعيان و روشن كنندۀ نور معرفت در دل دوستان و اولياي خود خواهد بود، غيبتي خواهد نمود كه كسي او را نميبيند، جمعيّت بسياري از تمسّك به او بر ميگردند و جمعيّت ديگري بر امامت او استوار ميمانند، ميگويند: وعدۀ ظهور كِي خواهد بود اگر شما راست ميگوئيد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الدُّنيا إلاّ يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطوَّلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّي يَخْرُجَ قائِمُنا فَيَمْلا الارضَ قِسْطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئتُ ظُلماً وَ جَوراً، فَلَا تَخولُوا الارضُ مِنكُمْ، أعطاكُمُ اللهُ عِلمي وَ فَهْمِي، وَ لَقَدْ دَعَوْتَ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعاليَ أَن يَجْعَلَ العِلْمَ وَالفِقْهَ في عَقِبي وَ عَقِبِ عَقِبي وَ في زَرْعي وَ زَرْعِ زَرْعي.[483]
ص 208
و اگر از مدّت عمر دنيا باقي نمانده باشد مگر يك روز خداوند آن روز را به قدري طولاني خواهد كرد تا به قدري كه قائم ما ظهور كند و جهان را پس از ظلم و جور به عدل و داد مبدّل سازد. زمين از شما حجّتهاي الهيّه خالي نخواهد ماند، خداوند عِلم من و درايت مرا به شما عنايت كرده است. من از خدا خواستهام كه عِلم و فَهم را در اولاد من و اولاد اولاد من قرار دهد، و در كِشت من و كِشتۀ حاصلۀ از كشت من بنهد».
باري اين حديث شريف حاوي نكاتي است كه بايد اجمالاً در هر يك از آنها دقّت نمود.
نكتۀ اوّل بيان ثقلين يعني كتاب خدا و اهل بيت رسول خداست كه عدم ضلالت و گمراهي را رسول خدا مرهون به عمل و تمسّك به هر دو از آنها دانسته است. اين حديث از روايات متواتره است كه متجاوز از سي نفر از اصحاب پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم آن را روايت نمودهاند و گذشته از علماي بزرگ شيعه و مصنّفات معتبرۀ آنها بيش از دويست نفر از علماي بزرگ اهل سنّت آنرا با الفاظ مختلف روايت نموده[484] و در متجاوز از پانصد كتاب از كتب معتبرۀ آنان آمده است. [485]
آية الله علاّمه ميرحامد حسين لكهنوي هندي نيشابوري رضوان الله عليه جلد دوازدهم از «عبقات الانوار» را به بحث در پيرامون اين حديث اختصاص داده و آن را به دو جزء تقسيم كرده و جزء اوّل را اختصاص به بحث از سند حديث و جزء دوّم را اختصاص به بحث در دلالت آن داده است.[486] و ميرزا نجم الدّين شريف عسگري كتابي مستقلّ به نام «محمّد و عليٌّ و حديث الثقلين و حديث السفينة» از مصادر عامّه دربارۀ اين حديث و حديث سفينه تأليف نموده است و ما در آينده مفصّلاً راجع به اين حديث بحث خواهيم نمود ان شاء الله تعالي.
نكتۀ دوّم آن است كه رسول خدا ميفرمايد: شما به اهل بيت من چيزي ياد
ص 209
ندهيد زيرا كه آنها از شما داناترند لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإنَّهُمْ أعْلَمُ مِنكُمْ. اين جملۀ حديث را از رسول خدا بسياري از علماء عامّه و خاصّه نقل كردهاند و ما در ص 21 از ج 3 «امام شناسي» از جابربن عبدالله انصاري نقل كرديم. و اگر اين جمله حضرت را ضميمه كنيم با جملۀ ديگري كه حضرت امام حسن عليهالسّلام ضمن خطبۀ خود از آن حضرت روايت ميكند استفادۀ امامت و رهبري أئمّۀ اطهار خواهد شد، و آن جمله اين است كه ميگويد: وَ قَدْ سَمِعَتْ هَذِهِ الاُمَّةُ جَدِّي صَلَّي الله عليه وآله وسلّم يَقُولُ: مَا وَلَّتْ اُمَّةٌ اَمْرَها رَجُلاً وَ فِيهِمْ مَن هُوَ أَعْلَمُ مِنهُ إلاّ لَم يَزَل يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفالاً حَتَّي يَرْجِعُوا إلي مَا تَرَكُوهُ.[487] و «به تحقيق كه اين امّت از جدّ من رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيده است كه ميفرمود: هيچ طايفه و گروهي امور اجتماعي و شئون ديگر خود را به مردي نميسپارند كه از او در ميان آن گروه داناتر هم بوده باشد مگر آنكه روز بروز امور آنها رو به فساد و خرابي خواهد رفت الاّ آنكه از عمل خود برگردند و شخص اعلم را براي رسيدگي و سرپرستي امور خود قرار دهند».
از ضميمه نمودن اين دو جمله از رسول خدا استفاده ميشود كه حتماً بايد ائمّۀ طاهرين عليهم السّلام رهبري تمام شئون مردم را بدون استثناء چه در امور معاشي و سياست مُدُن و تدبير منزل و چه در امور معاد و چه در امور معارف و علوم ديني متكفّل گردند زيرا اوّلاً به طور اطلاق اعلميّت آنها را بيان فرموده و اين، حكم صغراي قضيّه را دارد. و ثانياً زعامت فرد اعلم را لازم شمرده و اين، حكم كبراي قضيّه را دارد و نتيجه، زعامت آنان است به طور دوام و اطلاق.
حضرت مولي الموحّدين أميرالمؤمنين عليهالسّلام در «نهج البلاغة» در ضمن خطبۀ 142 ميفرمايد: أَينَ الَّذين زَعَمُوا أَنَّهُمْ الرّاسِخُونَ فِي العِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا أن رَفَعَنا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ اعْطاناً وَ حَرَمَهُمْ، وَ أدْخَلنَا وَ أَخْرَجَهُمْ، بنا يُسْتَعطَي الهُدي وَ يُسْتَجلَي العَمي. إنَّ الائِمَّة مِن قُريشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا البَطْنِ مِن هاشِمٍ، لا تَصْلُحُ عَلي سِواهُمْ،
ص 210
وَ لَا تَصْلُحُ الوُلاةُ مِن غَيْرِهِمْ [488] «كجا هستند كساني كه از روي دروغ و دشمني با ما ادّعا ميكنند كه آنان استواران در عِلمَند؟ در حالي كه خداوند درجه و منزلت ما را بلند نموده و مقام آنها را پست قرار داده است، و از نعمتهاي علوم و معارف خود ما را بهرهمند فرموده و آنها را محروم كرده است، و در ايمان و توحيد و درجات قرب، ما را داخل كرده و آنان را خارج نموده است. به واسطۀ ماست كه هدايت در ميان افراد بشر قسمت ميشود و هر كس بهرۀ خود را از آن در مييابد، و به واسطۀ ماست كه روشنائي چشم و نور باطن در دل مردم ظهور ميكند و هر كس ميتواند پ��دههاي ظلمات جهل را پس زده و به نور بصيرت ديدگانش روشن گردد. پيشوايان و رهبران اجتماع پيوسته از طايفۀ قريش بوده و در آل محمّد از طايفۀ بني هاشم قرار داده شدهاند. امامت و رهبري براي غير آنان سزاوار نيست و جايز نيست كه حكمفرمايان امّت از غير آنها بوده باشند.»
و در خطبۀ 145 ميفرمايد: وَاعْلَمُوا أنَّكُم لَن تَعْرِفُوا الرُّشدَ حَتَّي تَعْرِفوا الَّذي تَرَكَهُ، وَ لَنْ تَأخُذُوا بِمِثاقِ الكِتابِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِهِ حَتّي تَعْرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ، فَالتَمِسُوا ذَلِكَ مِن عِندِ أهلِهِ فَإنَّهُمْ عَيْشُ العِلْمِ وَ مَوْتُ الجَهْلِ، هُمُ الَّذينَ يُخْبِرُكُم حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَن بَاطِنِهِمْ لَا يُخالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلُفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ. [489]
«و بدانيد كه هرگز راه مستقيم و سعادت را نخواهيد شناخت مگر آنكه بشناسيد كسي را كه آن راه را ترك كرده است تا از فعل او تبرّي جوئيد و به ضدّ آن كه راه حقّ است بگرائيد، و هيچگاه عهد و پيمان قرآن كريم را بر ذمّه و عهدۀ خود قرار نميدهيد مگر آنكه بشناسيد كسي را كه آنرا نقض كرده و درهم شكسته است، و در عمل به قرآن كريم ثابت قدم و استوار نميشويد و به آن چنگ نميزنيد و متمسّك نميگرديد مگر آنكه بشناسيد كسي را كه آنرا از درجۀ اعتبار ساقط كرده و عملاً به دور انداخته است (يعني يكي از شرائط فهم كتاب خدا و تماميّت درجۀ معرفت به آن شناختن مخالفن قرآن و منكران آن است، و تا أئمّۀ ضلال شناخته نشوند و از قول و
ص 211
فعل آنان تبرّي پيدا نشود تمسّك به قرآن كريم و به واقعيّت ائمّۀ حقّ حاصل نخواهد شد). بنابراين راه سعادت و ادراك معاني راقيۀ كتاب خدا و تمسّك به قرآن كريم را از نزد اهلش بجوئيد و از آنها طلب كنيد (و آنها امامان از اهل بيت هستند) كه حقيقت دانش و حيات عرفانند، و مرگ جهل و فقدان ناداني. آنان كساني هستند كه حكم آنها در ظاهر حاكي و كاشف از علوم و دانش آنها در باطن است، و سكوت عميق آنها كاشف از گويائي روح و جان آنها به اسرار جهان آفرينش و رموز عالم ملك و ملكوت است، و ظاهر ايشان كه همان سيماي عبوديّت و روح خضوع و آيۀ خشوع است حاكي از باطن ايشان كه همان حال طمأنينه و سكينه و اتّصاف به كمالات قدسيّه و معارف ربوبيّه است خواهد بود. آنان در امر دين مخالفت نميورزند و با يكديگر اختلاف ندارند، دين در ميان آنها گواهي است صادق و خاموشي است ناطق (كه به واسطۀ عمل آنها به دين و تمركز يافتن معني و روح دين در كانون نفوس آنها بهترين گواه راستين بر واقعيّت آنهاست، و پياده شدن اسرار دين در دل و جوارح آنان بهترين شاهد عملي با لب و دل گويا برحقيقت آنهاست)».
و حضرت سيّد السّاجدين و زين العابدين عليهالسّلام در ضمن دعاي روز عرفه كه چهل و هفتمين دعا از «صحيفۀ كامله» است عرض ميكند: اللهُمَّ إنَّكَ اَيَّدْتَ دينَكَ في كُلِّ اَوانٍ بإمامٍ اَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ وَ مَناراً في بِلَادِكَ بَعْدَ أن وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّريعَةَ اِلَي رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طاعَتَهُ وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيتَهُ، وَ اَمَرْتَ بِامْتِثَالِ اَمْرِهِ وَ الإنتهاءِ عِندَ نَهْيِهِ، وَ الاّ يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا يَتَأخَّرَ مُتَأخِّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةٌ اللاّيذينَ وَ كَهْفُ المُؤمِنِينَ وَ عُرْوَةُ المُتَمَسِّكِينَ وَ بَهاءُ العالَمِينَ.
«بار پروردگارا تو در هر زماني دين خود را به امامي از امامها تقويت و تأييد نمودي، آن امامي كه او را به عنوان نشانه و علامت براي بندگان خود معرّفي كردي و كانون نور و هدايت را در ميان افراد بشر در وادي جهل و ظلمت قرار دادي بعد از آنكه رشتۀ دل و اتّصال باطن او را به رشتۀ مقام جمال و جلال خود متّصل فرمودي و او را وسيلۀ مقام رضاي خود در ميان مردم معيّن كردي، و اطاعت از او را واجب و لازم شمردي، و مخالفت و سرپيچي از نهي او را حرام فرمودي، و بندگان خود را امر كردي كه اوامر او را نپذيرند و امتثال كنند، و از نواهي او اجتناب ورزند، و هيچكس از مردم و افراد امّت از او در هر امري از امور جلو نيفتد، و خود را بر او مقدّم نكند، و
ص 212
هيچ فردي از او تخلّف نورزد، و در فرمانبري از اوامر و اتّصال با او عقب بيفتد. بنابراين آن امام موجب مصونيّت و حفظ پناه آورندگان از شرور و موانع و آفات دنيوي و اخروي و پناهگاه و ملجأ و ملاذ مؤمنان، و دستاويز محكم گروندگان، و نور و بَهاء و عظمت اهل عالم خواهد بود».
مرحوم سيّد علي خان كبير در شرح اين فقره از دعا از شرح «صحيفۀ كامله سجّاديّه» مطالبي نفيس آورده ما مختصر آنرا نقل ميكنيم: حضرت عليّ بن الحسين عليهما السّلام در اين فقرات مقام امام را به چهار صفت توصيف نموده است:
اوّل: عِصْمَةُ اللاّيِذينَ يعني براي امام هيچ دافع و مانعي نيست كه پناه آورندگان به سوي خود را در راه مستقيم رهبري كند و از ورطۀ هلاك در جانب افراط و تفريص حفظ نمايد.
دوّم: كَهْفُ المؤمنِينَ يعني ملجأ و پناه تمام مؤمنان است، كساني كه در حوادث واقعه و در شبهات وارده به او روي آورند و چاره رهائي از ظلمات نفس امّاره و مهالك را از او بجويند.
سوّم: عُرْوَةُ المُتَمَسِّكِينَ يعني افرادي را كه به او تمسّك نمايند و از اوامر او پيروي كنند و به آثار او تأسّي نموده و از نواهي او اجتناب ورزند از وقوع و فرو افتادن در چاههاي مهلكه، و سقوط در نقمت و بُعد برهاند.
چهارم: بَهاءُ العالَمينَ يعني نظام امور جهان و طراوت و زيبائي مناظر عالم به او بسته است. چون مردم همگي به سيره و روش او رفتار ميكنند و به دين جهت ميزان عدل، استوار، و ترازوي انصاف، برقرار، و ستونهاي حقّ و معدلت در ميان آنها برپا گردد.
و اين دعا كه دلالت بر لزوم امام در هر زماني از ازمنه دارد طبق حكم عقل و نقل است. امّا دليل عقلي آنكه انسان در دنيا افرادي دارد كه بايد با يكديگر به نحو تعاون و اجتماع زيست كنند و با پديد آمدن تمدّن و اجتماع طبعاً بين افراد اصطكاك و تزاحم به وجود خواهد آمد، براي آنكه جلب منافع و دفع ضرر و حسّ استخدام از غرائز و جِبليّات بشر است، هر كس دوست دارد به تمام لذائذ و مشتَهيات خود برسد و از هر گونه مزاحمي در راه اين مقصد خشمگين ميشود و بر عليه آن قيام و اقدام مينمايد، بنابراين نزاع و تشاجر و مخاصمات پديد ميآيد و منجرّ به قتل و غارت و
ص 213
خرابي عمران و قطع نسل و اختلال نظام خواهد شد. و در اين صورت حتماً بايد قانوني در ميان آنها حكومت كند كه معاش آنها را منظّم كند و راه صحيحي را براي زندگي در پيش پاي انان قرار دهد، و آن قانون شريعت است كه امور دنيوي آنها را اص��اح ميكند و در راه حفظ حقوق و عدم تعدّي و تجاوز و تجاسر به ديگران آنها را تربيت ميدهد، و راهي را نيز براي وصول به خدا معيّن ميكند و آنها را به عالم ماوراء طبيعت و مادّه متوجّه نموده و به ياد آخرت و نتيجۀ اعمال مياندازد، و كوس رحيل را به سفر سوي خدا در گوش آنان مينوازد، و آنها را ميترساند، و از راه نزديك دعوت حقّ را به آنها ابلاغ ميكند، و به صراط مستقيم رهبري مينمايد.
اين اساس تربيت شرعي بايد به دست فرد انساني انجام گيرد چون مباشرت فرشتگان در اداء اين امر محال است و حيوانات پائينترند از آنكه بتوانند مربّي بشر گردند. و آن فرد انسان بايد به آيات و به بيّناتي از جانب خداي خود مؤيّد شود تا مردم دعوت او را بپذيرند و نوع بشر در مقابل او خاضع گردند و آن معجزه است. بنابراين در سنّت حضرت باري تعالي شأنه العزيز ارسال چنين فردي لازم و حتمي است. و همچنانكه خدا در عنايت نظام عالم از ريزش باران دريغ نميكند چون زمين به باران در پرورش درختان و گياهان و حيوانات و انسانها محتاج است همين طور نظام عالم بينياز از امامي نيست كه صلاح دنيا و آخرت را به بني نوع خود بفهماند. آري كسي كه در نظام احسن آفرينش از رويانيدن موي ابروان به جهت زيبائي نه به جهت لزوم و ضرورت مضايقه نكرده است چگونه ممكن است از فرستادن امامي كه وجودش رحمة للعالمين، و معرّفي او نشانۀ هدايت در صراط مستقيم است خودداري كند.
بنابراين لطف و عنايت از مقام منيع خداست كه چنين شخصي را ايجاد فرموده و براي دستگيري بشر در راه نفع عاجل و سلامت نفس در آخرت و خير آجل بفرستد. اين شخص خليفۀ خداست در روي زمين و اوست امامي كه او را براي رهبري بندگان و كانون فيض بخش و نوردهنده در ميان بلاد و اقوام مقرّر فرموده است.
در اينجا اگر اين شبهه پيش آيد كه: اين دليل فقط دلالت بر لزوم فرستادن پيغمبر از اجانب خدا مينمايد كه داراي شريعت و قانون باشد و خود آن پيغمبر مبيّن شريعت خود ميباشد و دلالت بر لزوم امام را ندارد. جواب آن است كه
ص 214
همان طور كه بشر احتياج به پيغمبري دارد كه از او استفادۀ شريعت و حكمت را بنمايد همانطور نيازمند به حافظ آن شريعت الهيّه و پاسدار و كفيل و قيّم آن ميباشد. چون براي مردم حفظ جميع احكام شريعت و كتاب الهي مقدور نيست و علاوه كتاب هم مبيّن جميع احكام بر وجهي كه نياز به امام را در مراجعات رفع كند نخواهد بود، چون در كتاب خدا مجمل و مفصّل، محكم و متشابه، عامّ و خاصّ، مطلق و مقيّد، ناسخ و منسوخ، و علوم باطنه و دقايق غامضه و اسرار ملكوتيّه به اندازهاي وجود دارد كه احاطه بر معرفت آنها براي غير پيغمبر از راه وحي يا وصيّ پيغمبر از راه افاضات غيبيّه در اُذُن واعيه ممكن نيست. امام است كه با روح وسيع خود قابليّت ادراك تمام معلومات پيغمبر را دارد و آن طور كه بايد ميگيرد و به مردم ابلاغ ميكند.
و اگر كسي بگويد: با اجتهاد در كتاب خدا رفع نيازمنديها ميشود. جواب آن است كه اجتهاد ممنوع است و اگر به فرض جايز باشد در صورت ضرورت است و چون براي خدا ضرورتي معني ندارد پس بايد امامي بفرستد كه عالِم به جميع احكام و احتياجات بشر كما هو حقّه و حافظ قانون و قيّوم آن باشد، و اين درجه و منزله براي احدي ميسّر نيست مگر براي صاحب نفس قدسيّه و عقل كامل و بصيرت الهيّه و ضمير صافي و وجدان پاك از زنگار صفات نكوهيده و كدورت ناداني و جهل تا آنكه علوم ربّانيّه در او جلوهگر گردد و اسرار غيبيّه در او منعكس شود. و لذا بعضي از اهل عرفان گفتهاند: حقيقت نبوّت و رسالت هيچگاه از بين نميرود و ماهيّت و واقعيّتش در هر زمان موجود است و نسخ نميگردد بلكه فقط مسمّي به اسم رسول و پيغمبر از بين ميرود و به جهت فرود نيامدن فرشتۀ وحي بر وجهي كه بر پيغمبر ظاهر شود، و بر اين اساس رواياتي از أئمّۀ اطهار عليهم السّلام در فرق ميان نبي و رسول و مُحَدَّث وارد است. رسول كسي است كه فرشته بر او ظاهر شود و با او سخن گويد، و نبي كسي است كه در خواب فرشته را ميبيند و با او تكلّم ميكند، و چه بس در فردي هم معني رسالت و هم معني نبوّت جمع ميشود، و محدَّث كسي است كه صداي فرشته را ميشنود ولي صورت او را نميبيند. و از رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم اين حديث مشهور است كه فرمود: إنَّ في اُمَّتي مُحَدَّثين مُكَلَّمِينَ «در امّت من افرادي هستند كه ملائكۀ پروردگار با آنها سخن ميگويند». و نيز از آن حضرت است كه فرمود: إنَّ لِلَّهِ عِباداً لَيْسُوا بِأنبياءَ يَغْبِطُهُمُ النَّبِيُّونَ «به درستي كه خداوند بندگاني دارد كه از پيغمبران
ص 215
نيستند وليكن پيغمبران به درجات آنها در نزد خدا غبطه ميخورند». و امّا دليل نقلي بر وجود امام بسيار است كه از شيعه و سنّي روايت شده است.[490] الي آخر ما ذكره من الروايات.
البتّه بر ناقد بصير و مؤمن خبير پوشيده نيست كه اين نحوه از استدلال بر لزوم امام را كه مبتني بر حفظ اجتماع و تمدّن بشر و براساس رعايت حقوق و عدم تجاوز به ديگران و پيدايش مدينۀ فاضله بر پايۀ تعاون بقاء نه تنازع بقاء است بسياري از متكلّمين اقامه نموده و به اين برهان و نظير آن خواستهاند مسألۀ لزوم نياز به وجود امام را اثبات كنند و ليكن مقام امام از اين مسئوليّت بالاتر و وظيفۀ او با ارجتر است. در رواياتي كه داريم مطالبي عجيب راجع به شخصيّت امام به چشم ميخورد مانند آنكه حيات بشر بستگي به او دارد و اگر او نباشد زمين اهلش را دركام خود فرو ميبرد و او ريسمان خداست، و اسم اعظم، و آيت كبراي حق، و قوام عوالم، و والي كاخ آفرينش، و مايۀ زندگي دلها، و اطمينان قلوب است. و لذا اگر كسي در مقابل برهان فوق بگويد: اگر حكماي خبير و عقمي هر ملّت قانون عدل را طبق آراء و سليقۀ خود بر آن ملّت اجرا كنند و افراد را در تحت تعليم و تربيت صحيح بر پيروي از آن قانون عادت دهند و از دوران كودكي با تلقينات روحي روحِ كودك را از دروغ و دزدي و هر گونه خيانت و جنايتي بر حذر دارند به طوري كه در بعضي از كشورهائي كه از خدا خبري ندارند ديده ميشود كه چقدر رعايت نظم و آداب را ميكنند ديگر چه نيازي به امام داريم، و اگر فائده امام حفظ مردم از تعدّيات است به غير امام هم ممكن است و تجربه نيز نشان داده است، در اينجا اين نحوه از استدلال ديگر زمينهاي پيدا نميكند.
ولي همانطور كه ذكر شد مقام امام منحصر به حفظ عدالت و توازن در حقوق نيست بلكه امام رابطۀ خلق و خالق است. بشر چون در عالم طبع قدم گذارد و از نسيم عالم قدس به دور افتاد و از نفحات ربّانيّه و جلوههاي ملكوتيّه محروم ماند در خود كه صاحب مسند اين مقام است نگراني و اضطراب مشاهده كرد خواه متمدّن باشد خواه نباشد، خواه در اجتماع زيست كند يا نكند. و بنابراين اگر فرض كنيم بشري
ص 216
تنها بدون هيچ رابطهاي از زن و فرزند، و پدر و مادر، و خواهر و برادر، و شريك و همسايه، و حاكم و محكوم، و رئيس و مرئوس در جزيرهاي سبز و خرّم زندگي كرده و از همۀ مواهب مادّيّه متمتّع شود باز اين نگراني و اضطراب در او هست، خاطرات پريشان او را رنج ميدهد و هر لحظه كه به ياد نقاط ضعف و نقصان خود ميافتد در پريشاني واقع ميشود، حسّ دوري از حريم امن و امان الهي كه منزلگه واقعي اوست تمام نعمتهاي اين جزيرۀ خرّم را بر او زهر نموده و مناظر زيباي آنها را چون هياكل غول و ديو جلوه ميدهد. بشر تا به خدا ربط پيدا نكند آرام نميگيرد، آرامش او فقط و فقط با انس با خداست أَلَا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[491]. آرامش و سكون خاطر و ذكر خدا در دل جاي نميگيرد مگر به تعليم مربّي كامل كه همۀ راههاي آخرت را طيّ كرده و به سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي زبانش گويا است. او است كه ميتواند راهبر شود نه آن كه خود فاقد اين صفت است. بشر يا بايد به اين مرحله برسد و يا بايد در تحت تعليم و تربيت شخص رسيده قرار گيرد، اوّلي امام است و دوّمي مأموم، و فرض ثالثي وجود ندارد. در قرآن كريم حكايت زبان جهنّميها را بيان ميكند كه آنها به خازنان جهنّم ميگويند: وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعوقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَـٰبِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرُفُوا بِذَنْبِهِمْ فُسُحْقًا لاِصْحَـٰبِ السَّعِيرِ. [492]
«اگر ما يا خود به مقامي رسيده بوديم كه مستقّلاً درك ميكرديم واحتياج به هيچ گونه مربّي نداشتيم و يا پيروي از شخصي مينموديم كه او به مقام عقل و ادراك حقائق و اسرار رسيده و مستقّلاً مورد افاضات حضرت سبحان قرار گرفته بود، در امروز از مردم جهنّم نبوديم. جهنّميها اعتراف به گناه خود ميكنند پس مرگ و نابودي باد بر آنان». از اين آيه استفاده ميشود كه گناه اصحاب سعير كه ياران جهنّم باشند فقط خود سَر بودن و به آراء شخصيّه عمل كردن و در تحت تربيت امام نرفتن است گرچه در نزد خود داراي افكار عالي و پسنديده باشند ولي آن كافي نيست. يا بايد شخص به مقام عقل مستقلّ بدون نياز به عوامل خارجي برسد يا از چنين عقلي شنوا و پذيرا باشد و گرنه جاي او در دوزخ نفس امّاره و آراء باطله و خاطرات شيطانيّه بوده و مقام تجسّم آنها در عوالم ديگر به صورت جهنّمهاي برافروخته خواهد بود.
ص 217
باز در جاي ديگر، قرآن مردم را به سه قسمت ميكند: وَ كُنتُم أزواجًا ثَلَثَةً * فَأَصْحَـٰبُ الْمَيْمِنَةِ مَا أَصْحَـٰبُ الْمَيْمِنَةِ * وَ أَصْحَـٰبذ الْمَشْئِمَةِ مَا أَصْحَـٰبُ الْمَشْئِمَةِ * وَ السَّـٰبِقُونَ السَّـٰبِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقِرَّبُونَ.[493] و در آخر سورۀ ميفرمايد: فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ * وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنْ أَصْحَـٰبِ الْيَمِينِ * فَسَلـٰمٌ لَكَ مِن أَصْحَـٰبِ الْيَمِينِ * وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّـٰالِينَ * فَنُزُلٌ مِن حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةٌ جَحِيمٍ. منظور از مقرّبان درگاه خدا خصوص أئمّۀ اطهار عليهم السّلام هستند و افرادي كه در سايۀ تعليم آنها به مقصود رسيده و در حرم خدا آرميده و به خطاب يَـٰأَيُّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَةٌ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَةً مشرف شدهاند. و مراد از اصحاب يمين مردمي هستند كه در راه شريعت و تبعيّت از امام بوده ولي به مقصد نرسيده و مقام و منزلت قرب براي آنان حاصل نشده است. و مراد از اصحاب المشئمۀ كه آنها را از مكذّبين ضالّين قلمداد ميكند مردم خودسر و خودرأي هستند كه به آراء و افكار خود ميبالند و از پيروي امام سر ميپيچند. و اين حقيقت را أميرالمؤمنين عليهالسّلام براي كميل بن زياد نَخَعي بيان ميفرمايد.
قالَ كُمَيلُ بنُ زِيادٍ: أَخَذَ بِيدَي أميرُالمؤمنِينَ عَلِيٌّ بْنُ أَبِيطالبٍ عليهالسّلام فَأخرَجَنِي إلي الجَبّانِ فَلَمَّا أصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءِ ثُمَّ قالَ: يا كُمَيْلُ إنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أوعِيَةٌ فَخَيرُها أوْعاها، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ: النّاسُ ثَلَثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِيُّ، وَ مَتعَلِّمُ عَلي سَبِيلِ نَجاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ، يَميلونَ مَعَ كُلِ ريحٍ، لَم يَسْتَضيئوا بنورِ العِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَأُوا إلي رُكنٍ وَثِيقٍ.[494]
«كميل بن زياد ميگويد: أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام دست مرا گرفت و به سوي مقبره به راه افتاديم. چون حضرت وارد صحرا شد نفسي عميق كشيد و فرمود: اي كميل اين دلها ظرفهائي است و بهترين آنها آن دلي است كه گنجايشش بيشتر باشد. آنچه من با تو ميگويم حفظ كن و از خاطرت محو مساز. مردم سه دسته هستند: عالمي است عارف به خدا و مربّي گم گشتگان به وادي حقيقت، و شاگردي است كه در پيروي از آن عالم راه نجات را ميپيمايد، و مردمي هستند نادان و بيفكر، اوباش و بیمنزله و قيمت كه به دنبال هر صدائي كه بلند شود
ص 218
خواه حق و خواه باطل ميدوند، و با وزش هر بادي ميجنبند، دل آنها به نور علم روشن نشده و به مقام قابل اعتمادي پناه نياوردهاند».
در اينجا ملاحظه ميشود كه حضرت مردم را منحصر در اين سه دسته نمودهاند. اوّل عالم ربّاني كه امام يا تربيت يافته به دست امام است، آنكه انوار ملكوتيّه در دلش تابيده و از هواي نفس بالمرّه عبور كرده و شيطان خود را تسليم و منقاد نموده و بر اسرار عالم كَون آگاه، داراي ضميري منير و قلبي بيدار، به حيات حقّ زنده و مربّي بشر است. دوّم مردمي كه در مقام پيروي از آن عالم ربّاني برآمده و قدم در راه سلوك نهاده و به نور او روشن و به همّت او در حركتاند. سوّم بقيّۀ مردم از داني و عالي كه همه بر اساس پيروي از هواي نفس در مهابط هلاك، ساقط، و در زمرۀ حيوانات محكوم به لذائذ حسّيّه گشته و از ادراك عوالم قرب يا همّت صعود بر آن مدارج و معارج محرومند. و محصّل مطلب آنكه مسئوليّت و وظيفۀ امام ربط دلهاي مردم است با خدا و دستگيري و ايصال به مقامات عاليۀ قرب و لقاء. و البتّه تدبير شئون اجتماع نيز از مقدّمات وصول به اين مرحله است نه غايت از ايجاد و مقصود از آفرينش، و لذا در روايات وارد است كه اگر فرضاً در عالم بيش از دو نفر نباشند حتماً يكي از آنان بايد امام باشد.
ثقة الاسلام كليني با سند خود از ابن طيّار روايت ميكند قالَ: سَمِعْتُ أبَا عَبداللهِ عليهالسّلام يقُولُ: لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الارضِ إلاّ اثنانِ لَكانَ اَحدُهُما الحُجَّةَ.[495]
«ابن طيّار ميگويد: از حضرت صادق عليهالسّلام شنيدم كه ميفرمود: اگر در روي تمام زمين باقي نماند مگر دو نفر يكي از آنها حجّت خدا خواهد بود».
و نيز با دو سند ديگر يكي از حمزة بن طيّار و ديگري از محمّد بن عيسي از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است كه فرمود: لَوْ بَقِيَ اثْنانِ لَكانَ اَحَدهذما الحُجَّةَ عَلي صَاحِبَهِ [496]. «اگر دو نفر بمانند، يكي از آنها حتماً حجّت خداي بر آن ديگري خواهد بود».
و نيز با سند خود از كرّام روايت كند كه قالَ: قالَ أبُو عَبدِاللهِ عليهالسّلام: لَوْ كَانَ النّاسُ رَجُلَيْنِ لَكانَ أَحَدهُمَا الإمامَ. إنَّ آخِرَ مَن يَمُوتُ الإمامُ لِئَلاّ يَحْتَجَّ
ص 219
أَحَدٌ علي اللهِ عَزَّ وَجَلَّ أنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَيْهِ[497]. «حضرت صادق عليهالسّلام فرمودند: اگر مردم منحصر در دو نفر گردند هر آينه يكي از آنها امام خواهد بود. و از آن دو نفر آن كه ديرتر بميرد امام خواهد بود به علّت آنكه هيچ كس بدون حجّت الهيّه نباشد و در مقابل پروردگار ادّعا نكند كه مرا بدون راهنمائي كه مرا به سوي تو دعوت كند گذاردي».
و نيز از يونس بن يعقوب از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده كه قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الارضِ الاّ اثْنانِ لَكانَ أَحَدُهُما الحُجَّةَ.[498]
نكتۀ سوّم: آن است كه رسول خدا ميفرمايد: لَا تَخْلُو الارضُ مِنهُمْ «هيچگاه زمين از امام خالي نيست». به مُفاد اين جمله رواياتي وارد است. محمّد بن يعقوب كليني با سند خود از حسين بن أبي العلاء روايت ميكند قالَ: قُلْتُ لابي عَبدِاللهِ عليهالسّلام: تَكُونُ الارضُ لَيْسَ فِيها إمامٌ؟ قالَ: لَا قلتُ: يَكونُ إمامانِ؟ قالَ: لا، الاّ وَ أَحَدُهُما صامِتٌ.[499]
«ميگويد: به حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام عرض كردم: آيا ميشود در زمين امام نباشد؟ فرمود: نه. گفتم آيا ميشود در روي زمين دو امام باشد؟ فرمود نَه، مگر آنكه يكي از آنها ساكت بوده و زمام امور را در دست نگيرد».
و نيز با سند خود از اسحاق بن عمّار روايت كرده است عَن أبِيعَبداللهِ عليهالسّلام قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إنَّ الارضَ لَا تَخْلُو إلاّ وَ فيها إمامٌ كَيما إن زادَ المؤمنُونَ شَيئاً رَدَّهُمْ وَ إنْ نَقَصُوا شَيئاً أئِمَّةٌ لَهُمْ.[500] «ميگويد: از حضرت صادق عليهالسّلام شنيدم كه ميفرمود: هيچگاه روي زمين از امام خالي نخواهد بود، براي آنكه اگر مؤمنين در امري از امور زياده روي كنند آنها را به جاي خود در درجۀ اعتدال برگرداند، و اگر در امري از امور كوتاهي كنند و نقصاني به بار آورند آن نقيصه را براي انان تمام كند و آنان را معتدل نمايد».
و نيز با سند خود از عبدالله بن سليمان عامري از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است كه فرمود: مَا زَالَتِ الارضُ إلاّ وَ لِلهِ فيهَا الحُجَّةُ، يُعَرَّفُ الحَلَالَ وَالحَرَامَ
ص 220
وَ يَدْعُو النَّاسَ إلي سَبِيلِ اللهِ.[501] «هيچ وقتي از پيدايش زمين تا به حال نگذشته است مگر آنكه زا براي خدا در آن حجّتي بوده است كه حرام و حلال خدا را به آنها تعليم دهد و مردم را به راه خدا بخواند».
و نيز با سند خود از ابن مسكان از أبوبصير عَن أَحَدِهِما عَليهِما السّلامِ روايت كرده است قالَ: قَالَ: إنَّ اللهَ لَمْ يَدَعِ الارضَ بِغَيْرِ عالِمٍ، وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعرَفِ الحَقُّ وَالبَاطِلُ.
«أبو بصير ميگويد: حضرت امام محمّد باقر يا حضرت امام جعفر صادق عليهما السّلام فرمودند: خداوند زمين را يَله و بدون عالم قرار نميدهد و رها نكرده و اگر چنين نبود حقّ و باطل شناخته نميشد.»
و نيز با سند خود از عليّ بن أبي حمزه از أبوبصير از حضرت صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه قَالَ: إنَّ اللهَ اَجَلُّ وَ أعظَمُ مِن اَن يَتْرُكَ الارضَ بِغَيْرِ إمامٍ عادِلٍ[502]. «فرمود: خداوند بزرگتر و بلند مرتبهتر است از آنكه زمين را بدون امام عادل رها و يَله بگذارد».
نكتۀ چهارم آنكه رسول خدا فرمود: وَ لَوْ خَلَتْ لانَساخَتْ بِأهْلِهِا «اگر زمين از امام تهي باشد تمام اهلش را به كام خود فرو خواهد كشيد».
ثقة الاسلام كليني با سند خود از عليّ بن راشد از حضرت أبوالحسن (يعني حضرت عليّ بن موسي بن جعفر عليهم السّلام) روايت كرده است كه قَالَ: قُلْتُ لابي عَبْدِاللهِ عليهالسّلام: أتَبقَي الارضُ بغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لَوْ بَقِيتِ الارضُ بِغَيرِ إمامٍ لَسَاخَتْ.[503] «ميگويد: از آن حضرت سؤال كردم: آيا زمين بدون امام باقي خواهد بود؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو خواهد رفت».
و نيز با سند خود از محمّد بن فضيل از حضرت امام رضا عليهالسّلام روايت كرده است قالَ: قُلْتُ لَهُ: اَتَبقَي الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لَا. قُلْتُ: إنّا نُروي عَنْ ابِّي عَبدالله عليهالسّلام أَنَّها لا تَبقَي بِغَيرِ إمامٍ إلاّ أنْ يَسْخَطَ اللهُ تَعالي علي أهْلِ الارضِ أوْ عَلَي العِبادِ. فَقالَ: لَا. لَا تَبقَي إذاً لَسَاخَت[504]. ميگويد: به حضرت رضا عليهالسّلام عرض كردم: آيا زمين بدون امام باقي خواهد بود؟ فرمود: نه. عرض كردم: به ما از
ص 221
حضرت صادق عليهالسّلام روايت نمودهاند كه فرموده است: زمين به غير امام باقي نخواهد بود مگر آنكه غضب خدا بر زمين يا بر بندگانش فرود آيد. حضرت فرمود: اصلاً بدون امام نميماند، و در اين صورت زمين اهلش را در كام خود فرود خواهد كشيد».
و نيز با سند خود از أبوهراسه از حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام روايت كرده است قَالَ: لَو أنَّ الإمامَ رُفِعَ مِنَ الارض ساعَةً لَماجَتْ بِأهْلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بِأهْلِهِ.[505] «حضرت باقر فرمود: اگر يك ساعت امام از روي زمين برداشته شود زمين مانند موجي كه در دريا پديد آيد و همۀ مسافران كشتيها را غرق كند به موج درآمده و تمام افراد ساكن روي خود را هلاك خواهد نمود».
و همچنين با سند خود از معلَّي بن محمّد از وَشّاء روايت كرده است قَالَ: سَأَلْتُ أَبَالحَسنِ الرِّضا عليهالسّلام: هَلْ تَبْقَي الارْضُ بِغيِرِ إمامٍ؟ قالَ: لَا. قُلْتُ: إنَّا نُروي أنَّها لا تَبقَي إلاّ أن يَسْخَطَ اللهُ عَزَّوجَلَّ عَلي العِباد؟ قالَ: لا تَبقي إذاً لساخَت[506]. «وشّاء ميگويد: از حضرت رضا عليهالسّلام پرسيدم: آيا زمين بدون امام باقي خواهد بود؟ فرمود: نَه. گفتم: به ما چنين روايت كردهاند كه زمين بدون امام نميشود مگر آنكه خدا بر بندگان خود غضب كند. فرمود: اگر زمين بدون امام باشد تمام اهل خود را فرو خواهد برد».
نكتۀ پنجم آنكه رسول خدا ميفرمايد: وَ أَنَّكَ لَا تُخْلِي الارضَ مِن حُجَّةٍ لَكَ علي خَلْقِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالمُطاعِ أوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ. تا آنكه ميفرمايد: أُولَئِكَ الاقَلُّونَ عَدَداً الاعظَمُونَ قَدْراً عِندَاللهِ. «و بار پروردگارا تو زمين را ازحجّت و امام بر بندگانت خالي نميگذاري يا حجّتي كه ظاهر باشد در ميان مردم ولي مردم از او پيروي نكنند، يا حجّتي كه غايب باشد از ميان مردم و ترسناك... اين حجّتها چقدر كماند و چقدر درجه و مقام آنها نزد پروردگار بزرگ است».
أميرالمؤمنين عليهالسّلام در ذيل همان مكالماتي كه با كميل داشتند هنگام خروج به مقبره در صحرا ميفرمايد: اللهُمَّ بَلَي لَا تَخْلُوا الارضُ مِن قَائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ إمّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أوْ خَائِفاً مَغْمُوراً لِئلَا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّنَاتِهِ، وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ
ص 222
وَ اللهِ الاقَلُّونَ عَدَداً وَ الاعْظَمُونَ قَدْراً. يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّي يُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ يَزْرَعُوها فِي قُلوبِ أشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَي حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ المُتْرِفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأبدانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاعْلَي. اُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إلَي دِينِهِ. آه آه شَوْقاً إلي رُؤيَتِهِمْ إنصَرِفْ إذَا شِئتَ.[507]
پس از آن كه أميرالمؤمنين عليهالسّلام براي كميل بيان چهار دسته از علماي دنيا پرست و ضعيف الرأي را مينمايد و آرزو ميكند كه كسي را يافت كند تا از علوم انباشته در سينۀ خود به او بياموزد و يافت نميكند و ميفرمايد: دنيا از علم خالي شده است آنگاه ميفرمايد: «بَلي هيچ گاه زمين از حجّت خدا كه براي خدا قيام كند خالي نخواهد بود خواه آن حجّت در بين مردم ظاهر و مرعوف باشد و خواه غائب و هراسان. خداوند حجّت خود را هميشه بر روي زمين باقي ميدارد براي آنكه ادلّۀ توحيد و دلائل و بيّنات خدا باطل نشود و نسخ نگردد و حجّتهاي الهيّه بر مردم تمام شود. آري لكن آن حجّتها چند نفرند؟ و كجا هستند؟ سوگند به خدا كه تعدادشان بسيار كم ولي قدر و ارج آنها در نزد خدا بسيار بزرگ است. خداوند با دلهاي توانا و نفوس قدسيّۀ آنان آيات و بيّنات خود را حفظ كرده تا آنها را به هم طرازان خود بسپارند و در دلهاي آنان ذخيره كنند و در قلوب نظائر و اشباه خود تخم توحيد و معارف الهيّه و اسرار غيبيّه را بكارند. درياهاي علم با حقيقت بصيرت و درك واقعيّت به آنها هجوم آورده است، و به رُوح يقين و مرتبۀ عاليۀ ايمان رسيده و آنرا بالمباشرة لَمس نمودهاند، و در نهايت زُهد و بياعتنائي به لذّات مادّي و حسّي آنچه را كه مُترِفين و خوشگذرانها و راحتطلبان خَشِن و سخت ميپندارند اينان نرم و لطيف و ملايم ميشمرند، و به آنچه مردم نادان و جاهل از آن گريزانند اُنس و آشنائي دارند. در دنيا فقط با بدنهائي مصاحب هستند و با جسم خود در روي زمين زندگي ميكنند ليكن ارواح آنها به ملكوت اعلي پيوسته و جانها آنها به عوالم قدس و حرم امن و امان الهي مسكن گزيده است. اي كميل اين دسته فقط خليفههاي الهي بر روي زمين هستند و حجّتهاي خدا بر كاخ آفرينش و عالم هستي، و اينان دعوت كنندگان به
ص 223
سوي خدا هستند و رهبران دين او. آه آه چقدر اشتياق ملاقات و ديدار آنها را دارم. (حالا گفتار من با تو تمام شد) هر زمان كه خواستي برو».
و كليني با سند خود از أبواسحاق از كسي كه مورد وثوق اوست از اصحاب أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت كرده است كه قالَ أميرُالمؤمنين عليهالسّلام: اللهُمَّ إنَّكَ لا تُخلَي اَرْضَكَ مِن حُجَّةٍ لَكَ عَلي خَلفِكَ[508] «حضرت أميرالمؤمينن عليهالسّلام عرض ميكنند: بار پروردگارا تو زمين خود را هيچ گاه از حجّتي بر بندگان خودت خالي نخواهي گذاشت».
و همچنين با سند خود از أبوحمزۀ ثمالي از حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام روايت كرده است قالَ: قَالَ: وَاللهِ مَا تَرَكَ اللهُ أرْضاً مُنذُ قَبَضَ آدَمَ عليهالسّلام إلاّ وَ فِيهَا إمامٌ يُهْتَدي بِهِ إلَي اللهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلي عِبادِهِ وَ لَا تَبقَي الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلي عِبادِهِ.[509] «حضرت باقر فرمود: سوگند به خدا كه خداوند از روزي كه آدم ابوالبشر را به سوي خود برد هيچ گاه زميني از زمينها را بدون امامي كه مردم را به سوي خدا رهبري كند و حجّت او بر بندگانش بوده باشد خالي نگذارده است، و هيچ گاه زمين بدون امامي كه حجّت بر بندگانش باشد باقي نخواهد بود».
و نيز چهار روايت با سندهاي مختلف از حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر و حضرت رضا عليهم السّلام روايت كرده مبني بر آنكه حجّت خدا بر بندگان بدون امام تمام نخواهد شد. [510]
مرحوم سيّد عليخان در «شرح صحيفه» دربارۀ رواياتي كه از طرق عامّه راجع به لزوم امام وارد شده است گويد: امّا من طرق العامّة فمنه الحديث المشهور المتّفق علي روايته عن النبّي: مَن ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفُ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيتَةً جَاهلِليَّةً. و به همين مضمون حاكم تخريج كرده و آن را صحيح شمرده از ابن عمر كه رسول خدا فرمود: مَن مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيهِ إمامٌ ماتَ مَيتَةً جَاهِلِيَّةً. و ابن مردويه از علي عليهالسّلام تخريج كرده كه: قالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي قَوْلِ اللهِ تَعَالَي «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بإمامِهِمْ» قالَ: يُدْعَي كُلُّ قَوْمٍ بِإمامِ زَمانِهِمْ وَ كِتابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ. و ابن عساكر از خالد بن صفوان تخريج كرده است إنَّهُ قالَ: لَمْ تَخْلُ الارضُ مِن قائِمِ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ فِي عِبادِهِ ـ انتهي.
پاورقي
[483] «غاية المرام» ص 236، حديث يازدهم، و «تفسير برهان» ج 1، ص 517 و ص 518
[484] اين عبارات را در مقدّمۀ طبع «عبقات» در جزء اوّل از جلد دوازدهم در قسمت اوّل مقابل صفحۀ اوّل آورده است.
[485] فهرست مآخذ سند حديث ثقلين از ص 1165 تا 1188 از ضميمۀ طبع جلد آخر از جلد دوازدهم «عبقات الانوار».
[486] مجموع اين دو جزء را كه جلد دوازدهم را تشكيل ميدهد مؤسّسۀ نشر نفائس مخطوطات اصفهان در شش مجلّد به طبع رسانيده است.
[487] «ينابيع المودّة» ص 482 باب نَودَم. و در «غاية المرام» ص 298 در تحت عنوان حديث بيست و ششم ضمن خطبۀ حضرت امام حسن عليهالسّلام در موقع بيعت با معاويه ذكر كرده و با سند ديگر مختصر اين خطبه را در ص 298 و ص 299 در تحت عنوان حديث بيست و هفتم بيان كرده و در سطر 15 عين آن عبارت حضرت را راجع به ولايت امّت ذكر كرده است.
[488] «نهج البلاغة» جزء اوّل، ص 262.
[489] «نهج البلاغة» خطبۀ 145 جزء اوّل ص 267، و «ينابيع المودّة» ص 446.
[490] «شرح صحيفه» سيّد عليخان، ص 500
[491] سورۀ رعد، 13: آيۀ 28
[492] سورۀ ملك، 67: آيۀ 10 و 11
[493] سورۀ واقعه، 56: آيات 7 تا 11
[494] «نهج البلاغة» جزء دوّم، ص 171
[495] «اصول كافي» ج 1 كتاب الحجّة ص 179
[496] همان مصدر.
[497] اصول كافي ج1 كتاب الحجه ص180.
[498] همان مصدر.
[499] همان كتاب، ص 178
[500] همان مصدر.
[501] «اصول كافي» ج 1، ص 178
[502] همانمصدر.
[503] «اصول كافي» ج 1، ص 179
[504] همان مصدر.
[505] «اصول كافي» ج 1، ص 179
[506] همان مصدر.
[507] «نهج البلاغة» جزء دوّم ص 173
[508] «اصول كافي» ج 1، ص 178.
[509] همان كتاب، ص 179