صفحه قبل


ص 224

اشاره به ظهور حضرت قائم آل محمد عليهم السلام

نكته‌ ششم‌: آنكه‌ حضرت‌ رسول‌ در اين‌ حديث‌ اشاره‌ به‌ ظهور قائم‌ آل‌ محمّد حضرت‌ حجّة‌ بن‌ الحسن‌ العسكري‌ عجّل‌ الله‌ تعالي‌ فرجه‌ الشّريف‌ نموده‌ مي‌فرمايد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الدُّنيا إلاّ يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّي‌ يَخْرُجُ قَائِمُنا فَيَمْلأ الارْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَت‌ ظُلْماً وَجَوْراً. اين‌ مسئله‌ از مسائل‌ اختصاصي‌ مذهب‌ شيعه‌ نيست‌ بلكه‌ يكي‌ از اصول‌ مسلّمۀ اسلام‌ است‌ و طبق‌ مُفاد اين‌ حديث‌ احاديث‌ بسياري‌ از بزرگان‌ علماء عامّه‌ با سندهاي‌ خود از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ راجع‌ به‌ ظهور حضرت‌ مهدي‌ ارواحنا فداه‌ وارد شده‌ است‌ و ان‌ شاء الله‌ مفصّلاً در آينده‌ به‌ ذكر آن‌ خواهيم‌ پرداخت‌.

ديگر از روايات‌ دستۀ دوّم‌ از طبقۀ هشتم‌ از تفسير آيۀ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ حديثي‌ است‌ كه‌ شيخ‌ صدوق‌ با سند خود از موسي‌ بن‌ مسلم‌ از مَسْعَدَه‌ روايت‌ كرده‌ است‌. مسعده‌ گويد: من‌ در خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ بودم‌ كه‌ پيرمردي‌ با پشت‌ خميده‌ و تكيه‌ به‌ عصا زده‌ وارد شد و بر آن‌ حضرت‌ سلام‌ كرد. حضرت‌ پاسخ‌ سلامش‌ را دادند، سپس‌ پيرمرد گفت‌: اي‌ فرزند رسول‌ خدا دستت‌ را بده‌ ببوسم‌، حضرت‌ دست‌ خود را دادند و شيخ‌ پير بوسيد و گريه‌ كرد. حضرت‌ فرمودند: اي‌ پيرمرد چرا گريه‌ مي‌كني‌؟ پيرمرد گفت‌: صد سال‌ است‌ كه‌ همواره‌ در انتظار قائم‌ شما هستم‌، مي‌گويم‌ اين‌ ماه‌ ظهور مي‌كند، و در اين‌ سال‌ ظهور مي‌كند، سِنَّم‌ زياد شده‌ پوستم‌ نازك‌ و استخوانم‌ باريك‌ و ضعيف‌، و مرگم‌ نزديك‌ و تا به‌ حال‌ در ميان‌ شما خاندان‌ رسول‌ خدا زماني‌ نگذشته‌ است‌ كه‌ دلم‌ خوش‌ و خرسند باشد، پيوسته‌ شما را كُشته‌ و فراري‌ از شهر به‌ شهر و ديار به‌ ديار ديده‌ام‌ امّا دشمنان‌ شما آن‌ قدر در عزّت‌ به‌ سر مي‌برندكه‌ گويا با بالهاي‌ خود بر فراز آسمان‌ در پروازند و با اين‌ اوضاع‌ و پيش‌آمدها چگونه‌ گريه‌ نكنم‌؟

چشمان‌ حضرت‌ صادق‌ از عبارات‌ اين‌ پيرمرد به‌ اشك‌ سرازير شد و فرمود: اي‌ شيخ‌ اگر خدا تو را زنده‌ بگذارد تا قائم‌ ما را ادراك‌ كني‌ و او را ببيني‌ چقدر در مقام‌ و منزلۀ بزرگي‌ قرار خواهي‌ گرفت‌! و اگر قبل‌ از ظهور قائم‌ مرگ‌ تو برسد در روز بازپسين‌ با ثَقَل‌ محمّد محشور خواهي‌ شد، و ما ثَقَل‌ محمّد هستيم‌ (مراد از ثَقَل‌ چيز مهمّ و بزرگ‌ است‌ كه‌ شخصيّت‌ هر كس‌ به‌ آن‌ بسته‌ است‌). فَقَالَ مُحَمَّدٌ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ: إنِّي‌ مُخَلِّفٌ فِيكُمُ


ص 225

الثَقَّلَيْنِ فَتَمَسَّكُوا بِهِمِا لَنْ تَضِلُوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي‌ أَهْلَ بَيْتِي‌. «رسول‌ خدا فرمود: من‌ در ميان‌ شما دو چيز بسيار مهمّ و بزرگ‌ را به‌ عنوان‌ خلافت‌ مي‌گذارم‌، اگر به‌ آن‌ دو چنگ‌ زنيد و تمسّك‌ جوئيد هيچگاه‌ گمراه‌ نخواهيد شد كتاب‌ خدا و عترت‌ من‌ اهل‌ بيت‌ من‌». پيرمرد گفت‌: حال‌ كه‌ اين‌ خبر را از شما شنيدم‌ ديگر باكي‌ از مردن‌ ندارم‌.

پس‌ از آن‌ حضرت‌ فرمودند: اي‌ شيخ‌ بدان‌ كه‌ قائم‌ ما اهل‌ بيت‌ از صُلب‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ خواهد بود و حسن‌ از صلب‌ علي‌ خارج‌ مي‌شود، و علي‌ از صلب‌ محمّد و محمّد از صلب‌ علي‌ خارج‌ مي‌شود، و علي‌ از صُلب‌ موسي‌ خارج‌ مي‌گردد، و موسي‌ اين‌ است‌. و اشاره‌ به‌ فرزندشان‌ موسي‌ بن‌ جعفر كه‌ در آنجا بود نمودند و فرمودند: موسي‌ از صُلب‌ من‌ خارج‌ شده‌ است‌. ما دوزاده‌ نفر إمامان‌، همگي‌ معصوم‌ و پاكيزه‌ هستيم‌. شيخ‌ گفت‌: آيا بعضي‌ از شما بر بعضي‌ ديگر افضليّت‌ دارد؟ حضرت‌ فرمود: نه‌. ما همگي‌ در فضل‌ يكسانيم‌ وليكن‌ بعضي‌ از ما نسبت‌ به‌ ديگري‌ عِملَش‌ بيشتر است‌. ثُمَّ قَالَ: يَا شَيْخُ وَاللهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا إلاّ يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّي‌ يَخْرُجُ قَائِمُنَا أهْلَ الْبَيْتِا ءلاّ أنَّ الشِّيعَةَ يَقَعُونَ فِي‌ فِتْنَةٍ وَ حَيْرَةٍ فِي‌ غَيْبَتِهِ. هُناكَ يُثَبِتُ اللهُ ع��لَي‌ هَذا المُخْلَصِينَ. اللهُمَّ أعِنْهُمْ عَلي‌ ذَلِكَ. [511]

و «سپس‌ حضرت‌ فرمود: اي‌ پيرمرد! سوگند به‌ خدا كه‌ اگر از عمر دنيا نمانده‌ باشد مگر فقط‌ يك‌ روز، خداوند آن‌ روز را به‌ قدري‌ طولاني‌ خواهد نمود كه‌ قائم‌ ما اهل‌ بيت‌ خارج‌ شود و ظهور كند. و بدان‌ كه‌ شيعيان‌ ما در امتحانات‌ شديد و حيرت‌ عجيبي‌ در زمان‌ غيبت‌ او واقع‌ شوند امّا خداوند بندگان‌ مخلَصين‌ خود را از شيعۀ ما بر اقرار و اعتراف‌ به‌ امامت‌ او ثابت‌ خواهد نمود. بار پروردگارا شيعيان‌ ما را در صبر و ثبات‌ در غيبت‌ او ياري‌ فرما».

و نيز شيخ‌ صدوق‌ با اسناد خود از عبدالغفّار بن‌ قاسم‌ أبومريم‌ از أبوهريره‌ روايت‌ كرده‌ است‌ قالَ: دَخَلْتُ عَلي‌ رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَ قَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الآية‌ «إِنَّمَا أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». فَقَرَأها عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ، قَالَ:


ص 226

أنَا المُنْذِرُ، أتُعْرِفُونَ الهَادِي‌؟ قُلْنَا: لَا، يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: هُوَ خاصِفٌ النَّعْل‌، فَطُوِّلَتِ الاعْناقُ إذْ خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيٌّ عليه‌السّلام‌ مِن‌ بَعْضِ الحُجَرِ وَ بِيَدِهِ نَعْلُ رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ الْتَفَتَ إلَيْنَا: اَلا إنَّهُ المُبَلِّغُ عَنِّي‌ وَ الإمَامُ بَعْدي‌ وَ زَوْجُ ابْنَتي‌ وَ أبُوسِبْطيَّ فَفَخراً. نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ أذْهَبَ اللهُ عَنَّا الرِّجْسَ وَ طَهِّرْنَا تَطْهِيراً مِنَ الدَّنَسِ، فَقَاتَلَ بَعْدِي‌ عَلي‌ التَّأْوِيلِ كَما قَاتَلْتُ عَلي‌ التَّنْزِيلِ، هُوَ الايّامُ أبُو الائِمَةِ الزُّهْدِ. فَقيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ كَمِ الائِمَةُ بَعْدَكَ؟ قَالَ: اثنا عَشَرَ، عَدَدَ نُقَباءَ بَنِي‌ اسرائِيلَ، وَ مِنّا مَهْدِيُّ هَذِهِ الاُمَّةِ يَمْلَا اللهُ الارضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كما مُلِئَت‌ جَوْراً وَ ظُلْماً، لَا تَخْلُوا الارضُ مِنْهُم‌ إلاّ سَاخَتْ بِأَهْلِهَا. [512]

«أبو هريره‌ گويد: در وقتي‌ كه‌ آيۀ «إِنَّمَا أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» نازل‌ شده‌ بود من‌ به‌ حضور رسول‌ اكرم‌ مشرّف‌ شدم‌، رسول‌ خدا اين‌ آيه‌ را براي‌ ما تلاوت‌ فرمود و سپس‌ فرمود: من‌ منذر و دعوت‌ كنندۀ به‌ سوي‌ خدا هستم‌، آيا شما هادي‌ و رهبر را مي‌شناسيد؟ عرض‌ كرديم‌: نَه‌ اي‌ رسول‌ خدا. فرمود: راهنما و هادي‌ كسي‌ است‌ كه‌ مشغول‌ پينه‌ زدن‌ كفش‌ها است‌. در اين‌ حال‌ همۀ اصحاب‌ گردنهاي‌ خود را بلند نموده‌ كه‌ وصله‌ زن‌ كفش‌ها را ببينند كه‌ ناگها از بعضي‌ از اطاقها عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام‌ بيرون‌ آمد و در دستش‌ نعل‌ رسول‌ خدا بود. در اين‌ حال‌ رسول‌ خدا روي‌ خود را به‌ ما نمود و فرمود: اي‌ مردم‌ آگاه‌ باشيد علي‌ است‌ كه‌ نداي‌ مرا به‌ گوش‌ جهانيان‌ مي‌رساند و رسالت‌ مرا به‌ مردم‌ ابلاغ‌ مي‌كند، و اوست‌ امام‌ بعد از من‌ و شهور دختر من‌ و پدر دو فرزند من‌، پس‌ چه‌ افتخار بزرگي‌ است‌. ما اهل‌ بيتي‌ هستيم‌ كه‌ خداوند هر گونه‌ پليدي‌ و آلايشي‌ را از ما دور نموده‌ و ما را به‌ مقام‌ طهارت‌ و پاكي‌ مطلق‌ رسانيده‌ است‌. عليّ بن‌ أبيطالب‌ بعد از من‌ براي‌ اثبات‌ تأويل‌ قرآن‌ جنگ‌ مي‌كند همچنانكه‌ من‌ براي‌ تنزيل‌ قرآن‌ جنگ‌ كردم‌. اوست‌ امام‌ و پدر امامان‌ كه‌ همۀ آنها پاك‌ و بي‌رغبت‌ به‌ آمال‌ دنيوي‌ هستند. گفته‌ شد: اي‌ رسول‌ خدا! امامان‌ بعد از شما چند نفرند؟ حضرت‌ فرمود: دوازده‌ نفر به‌ عدد نُقَباء بني‌ اسرائيل‌، و مهديّ اين‌ امّت‌ از ماست‌. خداوند زمين‌ را پر از عدل‌ و داد كند پس‌ از آنكه‌ پر از ظلم‌ و ستم‌ شده‌ باشد. هيچ‌ گاه‌ زمين‌ از امام‌ خالي‌ نخواهد بود و گرنه‌ تمام‌ اهل‌ خود را در كام‌


ص 227

خود فرو خواهد كشيد».

علاّمۀ مجلسي‌ پس‌ از آنكه‌ بسياري‌ از رواياتي‌ را كه‌ در تفسير آيۀ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ وارد شده‌ است‌ روايت‌ كرده‌ به‌ عنوان‌ توضيح‌ و بيان‌ معني‌ اين‌ روايات‌ گفته‌ است‌: سيّد ابن‌ طاووس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در كتاب‌ «سعد السُّعود» گفته‌ كه‌: در تفسير اين‌ آيه‌ شيخ‌ محمّد بن‌ عبّاس‌ بن‌ مروان‌ به‌ پنجاه‌ طريق‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مراد از هادي‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ است‌. و سپس‌ مجلسي‌ پس‌ از قدري‌ شرح‌ در پيرامون‌ آيه‌ گويد: احتمال‌ سوّم‌ آنكه‌ مراد از منذر رسول‌ خدا و مراد از هادي‌ علي‌ است‌. ابن‌ عبّاس‌ گويد: كه‌ رسول‌ خدا دست‌ خود را بر سينۀ خود گذارده‌ و فرمود: أَنَا الْمُنذِرُ و اشاره‌ به‌ شانۀ علي‌ نموده‌ و فرمود: أَنْتَ الهادي‌، يا عَلِيُّ بِكَ يَهْتَدِي‌ المُهْتَدُونَ بَعْدِي‌. و البتّه‌ مخفي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ آيۀ مباركه‌ بعد از ورود اين‌ سلسلۀ مستفيضۀ از اخبار دلالت‌ مي‌كند كه‌ هيچ‌ زماني‌ از امام‌ هادي‌ و رهبر امّت‌ خالي‌ نخواهد بود، و أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ خليفه‌ و امام‌ بعد از رسول‌ اكرم‌ است‌ نه‌ غير او. و اين‌ دلالت‌ از چند نقطه‌ نظر است‌: اوّل‌ مقابلۀ رسول‌ خدا به‌ اينكه‌ منذر است‌ با علي‌ به‌ اينكه‌ هادي‌ است‌. و هيچ‌ عاقل‌ عارف‌ به‌ اسلوب‌ كلام‌ در ترديد نمي‌ماند كه‌ اين‌ مقابله‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ بعد از رسول‌ خدا قائم‌ مقام‌ او بوده‌ و به‌ آنچه‌ وظيفۀ آن‌ حضرت‌ در زمان‌ حيات‌ بوده‌ است‌ قيام‌ و اقدام‌ بايد بنمايد. بلكه‌ از اين‌ مرحلۀ دلالت‌، و دلالت‌ بيشتري‌ نيز دارد و آن‌ اين‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ فقط‌ انذار به‌ رسول‌ خدا نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ امّا هدايت‌ و رهبري‌ كه‌ از انذار قوي‌تر است‌ به‌ علي‌ عليه‌السّلام‌ واگذار شده‌ است‌.

دوّم‌ از قول‌ رسول‌ خدا كه‌ فرمود: أَنتَ الهادي‌ استفادۀ حصر مي‌شود زيرا كه‌ اگر خبر معرفه‌ باشد دلالت‌ بر حصر مي‌كند. و همچنين‌ از قول‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ كه‌ فرمود: أَنَا الهادي‌ إلي‌ مَا جَاءَ بِه. و از قول‌ رسول‌ خدا وَ الهَادِي‌ عَلِيُّ نيز استفاده‌ حصر مي‌شود زيرا اگر مبتداء معرّف‌ به‌ الف‌ و لام‌ باشد افادۀ حصر مي‌كند.

سوّم‌ از تقديم‌ ظرف‌ در قول‌ رسول‌ خدا كه‌ فرمود: بِكَ يَهْتَدِي‌ المُهْتَدُونَ نيز استفادۀ حصر مي‌گردد. و نيز از بسياري‌ از تعبيراتي‌ كه‌ در مضمون‌ روايات‌ سابق‌ الذكر گذشت‌ از همۀ اينها استفاده‌ مي‌شود كه‌ مقام‌ امامت‌ و خلافت‌ بعد از رسول‌ خدا كه‌ همان‌ هدايت‌ است‌ اختصاص‌ به‌ آن‌ حضرت‌ دارد. و از اينجا استفاده‌ مي‌شود كه‌


ص 228

حديث‌ أَصْحَابِي‌ كَالنُّجُومِ بِأيَّهِمُ اقْتَدَيْتُمِ اهْتَدَيْتُمْ «اصحاب‌ من‌ مانند ستارگانند به‌ هر يك‌ از آنها اقتدا كنيد هدايت‌ مي‌شويد» از افتراهاي‌ عامّه‌ است‌ بر رسول‌ خدا، و بسياري‌ از بزرگان‌ عامّه‌ خود اعتراف‌ كرده‌اند كه‌ اين‌ خبر مجعول‌ و ساختگي‌ است‌. از جمله‌ شارح‌ «شفا» است‌ كه‌ اعتراف‌ به‌ اين‌ معني‌ نموده‌ و راويان‌ اين‌ حديث‌ را ضعيف‌ شمرده‌ است‌، و ديگر إبن‌ حَم‌ و ديگر حافظ‌ زين‌ الدّين‌ عراقي‌. و إن‌ شاءالله‌ تعالي‌ بحث‌ آن‌ خواهد آمد.[513]

علاّمه‌ ميرحامد حسين‌ هندي‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ در جزء دوّم‌ از جلد دوازدهم‌ كتاب‌ «عبقات‌ الانوار» مفصّلاً در پيرامون‌ حديث‌ آصحابي‌ كالنُّجومُ بحث‌ و مجعوليّت‌ آنرا از جهات‌ عديده‌ اثبات‌ نموده‌ است‌. [514]

باري‌ بحث‌ ما در اين‌ قسمت‌ از كتاب‌ فقط‌ راجع‌ به‌ تفسير آيۀ إِنَّمَ�� أَنْتَ مُنْذِرٌ و اثبات‌ امامت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ از اين‌ آيۀ مباركه‌ بود و لذا به‌ روايات‌ واردۀ در اين‌ موضوع‌ اكفتا شد و گرنه‌ رواياتي‌ كه‌ به‌ مضامين‌ مختلفه‌ دلالت‌ بر امامت‌ آن‌ حضرت‌ دارد و رسول‌ خدا بيان‌ فرموده‌ و در جوامع‌ شيعه‌ و سنّي‌ مضبوط‌ است‌ از حدّ احصاء خارج‌ و ما در ابحاث‌ اين‌ كتاب‌ به‌ بعضي‌ از آنها اشاره‌ كرده‌ و خواهيم‌ كرد.

شاعر اهل‌ بيت‌ سيّد اسماعيل‌ حِمْيَري‌ گويد:

هُما أخْوَانِ دَاهَادٍ إلَي‌ ذا         وَذَافينا لاُمَّتِهِ نَذيرُ

فَأحْمَدُ مُنذُرٌ وَ أخُوهُ هَادٍ         دَليلٌ لا يُضِلُّ وَ لا يَحيرُ

كَسابِقر حَلبَةٍ وَ لَهُ مَظَلُّ         اَمامَ الخَيْلِ حَيْثُ يَرَي‌ البَصيرُ [515]

مي‌گويد: «آن‌ دو (يعني‌ رسول‌ خدا و عليّ بن‌ أبيطالب‌) دو برادرند كه‌ آن‌ هدايت‌ مي‌كند مردم‌ را به‌ دينِ اين‌ و اين‌ در ميان‌ ما براي‌ انذار امّت‌ خود آمده‌ است‌. احمد منذر و دعوت‌ كننده‌، و برادر او هادي‌ و رهبر است‌، رهبر و راهنمائي‌ است‌ كه‌ ابداً خود در راه‌ متحيّر نمي‌شود و كسي‌ را گمراه‌ نمي‌كند. مانند اسب‌ سواري‌ كه‌ از


ص 229

همگنان‌ گوي‌ سبقت‌ را ربوده‌ در پيشاپيش‌ سواران‌ در سايه‌بان‌ خود به‌ منزل‌ مقصود رسيده‌ و در آنجا آرميده‌ است‌».

و نيز حميري‌ گويد:

يَا أحْمَذُ الخَيْرُ الَّذي‌ إنَّما         كانَ عَلَينا رَحْمَةً تُنشَرُ

حَمزَةُ وَالطَّيارُفي‌ جَنَّةٍ         فَحَيْثُ مَاش‌ءَ دَعا جَعْفَرُ

مِنْهُم‌ وَ هادينَا الَّذي‌ نَحْنُ مِن‌         بَعْدِ عَمانا فيهِ نَسْتَبْصِرُ

لَمّا دَجا الدّينُ وَرَقَ الهُدي‌         وَ جَارَ أهلُ الارضِ وَاسْتَكْبَرُوا

ذَاكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي‌ طالِبٍ         ذَاكَ الَّذي‌ دَانَتْ لَهُ خَيْبَرُ [516]

«پيغمبر خدا، احمد كانون‌ خيري‌ است‌ كه‌ رحمت‌ خدا به‌ وسيلۀ او بر ما افاضه‌ مي‌شود. و حمزه‌ و جعفر طيّار در بهشتند و جعفر هر جا را كه‌ بخواهد همانجا براي‌ اوست‌. و از آنها است‌ راهبر و هادي‌، آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ نور ولايت‌ او ديدگان‌ ما بعد از كوري‌ و نابينائي‌ شفا پيدا كرد و راه‌ حقّ و صراط‌ مستقيم‌ را در وقتي‌ كه‌ تاريكي‌ عميق‌، دين‌ خدا را پوشيده‌ و هدايت‌ ضعيف‌ شده‌ و تمام‌ مردم‌ روي‌ زمين‌ به‌ ستم‌ و ظلم‌ قيام‌ و استكبار مي‌ورزيدند پيدا كريم‌ و از جهالت‌ بازگشتيم‌ و امامت‌ او را پذيرفتيم‌، اوست‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ خيبر با آن‌ قِلاع‌ آهنين‌ و مردان‌ جنگي‌ در مقابل‌ او سُست‌ و پست‌ و خاضع‌ شد».

و نيز حميري‌ گويد:

مَن‌ كَانَ فِي‌ الدِّين‌ نُوراً يِسْتَضاءُ بِهِ         وَ كانَ مِنْ جَهولِهَا بِالعِلْمِ شافيها

كانَ النَّبِيُ بِوحْيِ اللهِ مُنْذِرَها         وَ كانَ ذَابَعْدَهُ لاشَكَّ هَادِيهَا [517]

«عليّ بن‌ أبيطالب‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ در دين‌ الهي‌ كانوني‌ است‌ از نور كه‌ تمام‌ مردم‌ از او استضائه‌ مي‌كنند و نور مي‌گيرند و مردم‌ را از مرض‌ جهل‌ شفا مي‌بخشد و به‌ دانش‌ و علم‌، روح‌ آنها را زنده‌ مي‌كند. پيغمبر خدا با وحي‌ الهي‌ مقام‌ انذار را داشته‌ و دعوت‌ به‌ دين‌ خدا مي‌كرده‌ است‌، و بدون‌ شكّ و ترديد عليّ بن‌ أبيطالب‌ پس‌ از او


ص 230

هادي‌ به‌ سوي‌ دين‌ اوست‌ و راهنما به‌ سوي‌ شريعت‌ او».

بازگشت به فهرست

اشعار ابن ابي الحديد معتزلي در مناقب اميرالمؤمنين عليه‌السّلام

ابن‌ أبي‌ الحديد معتزلي‌ در قصيدۀ هفتم‌ از قصائد هفتگانۀ خود دربارۀ اوصاف‌ عجيبه‌ و مقامات‌ عاليۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ گويد:

الصَّبْرُ إلاّ في‌ فِراقِكَ يُحْمَلُ         وَالصَّعْبُ إلاّ عَن‌ مَلالِكَ يُسْهَلُ

يَا ظَالِماً حَكَّمْتُهُ فِي‌ مُهْجَتي‌         حَتَّامَ في‌ شَرْعِ الهَوي‌ لا تَعْدِلُ

اَنفَقْتُ عُمري‌ فِي‌ هَواكَ تَكَرُّماً         وَ تَضِنُّ بِالنَّزرِ القَليلِ وَ تَبْخَلُ

إن‌ تَرْمِ قَلْبِي‌ تَصْمِ نَفْسَكَ إنَّهُ         لَكَ مَوْطِنٌ تَأوي‌ إلَيْهِ وَ مَنزِلُ

أتَظُنُّ أنِّي‌ بِالإسَائَةِ مُقْلِعٌ         كَيْفَ الدَّواءُ وَ قَد أُصِيبَ المَقْتَلَ

اَعْرِضُ وَصُدَّ وَجُر فَحُبُّكَ ثَابتٌ         بِتَنْقُلِ الاحْوَالِ لَا يَتَنَقَّلُ

وَاللهِ لَا اَسْلُوكَ حَتَّي‌ أنطَوي        ‌ تَحْتَ التُّرابِ يَحْتَوينِي‌ الجَنْدَلُ

مَن‌ لي‌ بأهْيَفَ قَدْ أقامَ قِيامَتي‌         خَدُّ لَهُ قانٍ وَ طَرْفٌ أَكْحَلُ

تا آنكه‌ مي‌گويد:

وَ لاهْتِكَنَّ عَلي‌ الهَوي‌ سِتَر الحَيا         إنَّ الفَضِيحَةَ فِي‌ المَحَبَّةِ أجْمَلُ

يَصْفَرُّ وَجْهِي‌ حينَ أنْظُرُ وَجْهَهُ         خَوفاً فَيُدرِكُهُ الحَياءُ وَ يَخْجَلُ

تا آنجا كه‌ مي‌گويد:

لَا تُنْكِرُوا فَيْضَ الدُّمُوعِ فَإنَّهَا         نَفسي‌ يُصَعِدُّهَا الغَرامُ المَشْعَلُ

هِيَ مُهْجَتي‌ تَحَلَّلُ بِالبُكاء         أسَفاً وَطَوْراً بِالزَّفيرِ تَحَلَّلُ

و تا آنكه‌ مي‌گويد:

يَارَاكِباً تَهْوي‌ بِهِ شَدَنِيَّةٌ         حَرْفٌ كَما تَهْوي‌ حَصاةٌ مِنْ عَلُ

هَوْجَاءُ تَقْطَعُ جَوزَتَيَّارِ الفَلا         حَتَّي‌ تَبوصَ عَلي‌ يَدَيْها الارْجُلُ

عُجْ بِالغَرِيِّ عَلي‌ ضَريحٍ حَوْلَهُ         نادٍ لامْلاكِ السَّماءِ وَ مَحْفِلُ

فَمُسَبِّحٌ وَ مُقَدِّسٌ وَ مُمَجِّدٌ         وَ مُعَظِّمٌ وَ مُكَبِّرٌ وَ مُهَلِّلُ

وَالثِمْ ثَراهُ المِسْكَ طيباً وَاسْتَلِمْ         عَيدانَهُ قُبُلاً فَهُنَّ المَنْدَلُ

وَانْظُر الَي‌ الدَّعَواتِ تَصْعَدُ عِندَهُ         وَ جُنُودِ وَحيِ اللهِ كَيْفَ تَنَزَّلُ

وَالنُّورُ يَلْمَعُ وَالنَّواظِرُ شُخَّصُ         وَاللُّسْنُ خُرْسٌ وَالبَصائِرُ ذُهَّلُ

وَغْضُض‌ وَ غُضَّ فَثَمَّ سِرُّ أعْجَمُ         دَقَّتْ مَعانِيهِ وَأمرٌ مُشْكِلُ

وَ قُلِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَي‌ الوَري        ‌ نَصّابِهِ نَطَقَ الكِتَابُ المُنْزَلُ


ص 231

وَ خِلافَةً مَا إن‌ لَها لَوْ لَمْ تَكُنْ         مَنصُوصَةً عَنْ جيدِ مَجْدِكَ مَعْدِلُ

تا آنجا كه‌ مي‌گويد:

عَجَباً لِهَديِ الارضِ يُضْمِرُ تُربُهَا         اَطْوَادَ مَجْدِكَ كَيفَ لَا تَنَزَلْزَلُ

عَجَباً لاملاكِ السَّماءِ يَفُوتُهَا         نَظَراً لِوَجْهِكَ كَيْفَ لَا تَتَهيَّلُ

يَا أَيُّهَا النَّبَأُ العَظِيمُ فَمُهْتَدٍ         في‌ حُبِّهِ وَ غُواةُ قَوْمٍ جُهَّلُ

يَا أَيُّهَا النّارُ الَّتي‌ شَبَّ السَّنا         مِنها لِمُوسي‌ والظَّلامُ مَجَلَّلُ

يَا فُلْكَ نُوحٍ حَيْثُ كُلُّ بَسيِطَةٍ         بَحْرٌ يَمُورُ وَ كُلُّ بَحْرٍ جَدوَلُ

يَا وَارِثَ التَّوراةِ وَ الإنجِيلِ وَ         القُرآنِ وَالحِكَمِ الَّتي‌ لا تُعْقَلُ

لَوْلاكَ مَا خُلِقَ الزَّمانُ وَ لا دَجي         ‌ غِبَّ ابْتِلاجِ الفَجْرِ لَيْلٌ ألَيْلُ

و تا آنجا كه‌ مي‌گويد:

إن‌ كانَ دينُ مُحمَّدٍ فِيهِ الهُدي‌         حَقّاً فَحُبُّكَ بَابُهُ وَالمَدْخَلُ

و تا آنجا كه‌ مي‌گويد:

صَلَّي‌ عَليكَ اللهُ مِن‌ مُتَسَرْبِلٍ         فَمُصاً بِهِنَّ سِواكَ لايَتَسَرْبَلُ

وَ جَزَاكَ خَيْراً عَن‌ نَبِيِّكَ إنَّهُ         اَلفاكَ نَاصِرَهُ الَّذي‌ لا يَخْذُلُ

سَمعاً أميرَالمؤمِنيَ قَصائِداً         يَعْنُو لَها بُشرٌ وَ يَخْضَعُ جَرولُ

الدُّرُّ مِنْ ألفاِظِها لَكِنَّهُ         دُرٌّ لَهُ اِبْنُ الْحَديدِ يُفَصِّل‌

هَِي‌ دوُنَ مَدْجِ الله فِيكَ وَ فَوْقَ مَا         مُدِحَ الوَرَي‌ وَ عَلَاكَ مِنْهَا أَكْمَل[518]

در اين‌ قصيده‌ ابن‌ أبي‌ الحديد به‌ روش‌ شاعر غزل‌ سرا كه‌ به‌ عشق‌ معشوق‌ مبتلا و در آتش‌ هجران‌ او در سوز و گداز، و محبوب‌ را در برابر عشق‌ سوزان‌ و ذوق‌ گذران‌ خود كم‌ مهر و بي‌التفات‌ ديده‌ به‌ طوري‌ كه‌ اجازۀ ورود عشق‌ مسكين‌ را به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ حرم‌ سراي‌ منيع‌ خود نمي‌دهد و حتّي‌ از تكلّم‌ و التفات‌ و نگاهي‌ كه‌ چون‌ مرهم‌ بر دل‌ خستۀ اوست‌ دريغ‌ مي‌كند سخن‌ خود را با أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ از در شكوه‌ و گلايه‌ باز كرده‌ و مي‌گويد:


ص 232

«صبر و شكيبائي‌ قابل‌ تحمّل‌ است‌ مگر در فراق‌ تو، و سختيها و شدائد آسان‌ است‌ مگر از ملال‌ تو».

اي‌ جفا پيشه‌اي‌ كه‌ من‌ ترا در ريختن‌ خونم‌ فرمانفرما ساختم‌ و مهر تو را به‌ جان‌ خريده‌ام‌ تا كي‌ توجّهي‌ به‌ دل‌ شكستۀ من‌ نمي‌كني‌ و دست‌ از بيدادگري‌ بر نمي‌داري‌ و در صراط‌ عدالت‌ قدمي‌ نمي‌نهي‌.

من‌ تمام‌ عمر خود را در عشق‌ تو بر باد دادم‌ و نقد حيات‌ خود را در نَرد تو باخته‌ام‌ و بهجهت‌ عزّ وصول‌ به‌ اندك‌ نگاهي‌ خشنودم‌ ليكن‌ تو از آن‌ هم‌ دريغ‌ مي‌كني‌ و به‌ شيوۀ بخيلان‌ مرا در انتظار ديدار وجه‌ منيرت‌ حسرت‌ زده‌ گذارده‌اي‌.

بدان‌ كه‌ اگر دل‌ رميدۀ مرا به‌ تير محبّت‌ شكافتي‌ و شكار سر به‌ آستان‌ نهادۀ خود را به‌ مژگان‌ كينت‌ آغشته‌ به‌ خون‌ نمودي‌ خودت‌ را كُشته‌اي‌ چون‌ دل‌ من‌ تنها منزل‌ و مأواي‌ توست‌.

آيا گمان‌ مي‌كني‌ كه‌ با جفا و بيداد دست‌ از محبّت‌ تو مي‌شويم‌ و دامان‌ خود را از عشق‌ تو تُهي‌ مي‌كنم‌؟ اين‌ گونه‌ علاج‌ها و دواها براي‌ من‌ كه‌ شهيد راه‌ محبّت‌ و كشتۀ عشق‌ تو شده‌ام‌ به‌ چه‌ كار آيد؟

روي‌ از من‌ بگردان‌، مرا از حريمت‌ منع‌ كن‌، و جور و جفا پيشه‌ ساز امّا بدان‌ كه‌ مهر تو بر لوح‌ ضميرم‌ نقش‌ بسته‌ و با اينكارها دگرگون‌ نمي‌شود.

سوگند به‌ خدا كه‌ ابداً چاره‌اي‌ براي‌ درد عشق‌ تو نيافته‌ام‌ و آرامش‌ در خود نمي‌بينم‌ تا زماني‌ كه‌ در زير خاك‌ پنهان‌ شوم‌ و سنگ‌ سنگين‌ قبر جيّۀ مرا در بر گيرد.

كيست‌ كه‌ مرا رهبري‌ كند به‌ آن‌ محبوب‌ كمر باريك‌ معتدل‌ اندامي‌ كه‌ قيامت‌ مرا بر پا نموده‌ است‌، آن‌ محبوبي‌ كه‌ آثار جمال‌ الهي‌ چون‌ شقايق‌ سرخ‌ بر چهره‌ و سُرمۀ مشكين‌ در چشمانش‌ هويداست‌. سوگند به‌ خدا كه‌ بايد من‌ پردۀ حيا را در محبّت‌ او پاره‌ كنم‌ و ديوانه‌وار فرياد برؤرده‌ كار به‌ رسوائي‌ كشم‌، چون‌ فصحيت‌ و رسوائي‌ در عالم‌ عشق‌ پسنديده‌تر است‌.

امّا مقام‌ جلال‌ او به‌ پايه‌اي‌ كه‌ چون‌ در رخسارش‌ بنگرم‌ از شدّت‌ خوف‌ سيمايم‌ زرد شود و او از چهرۀ زرد من‌ در عالمي‌ از حيا فرو رفته‌ شرمگين‌ گردد.

اشكهاي‌ ريزان‌ مرا بر من‌ خُرده‌ مگيريد، اين‌ اشكها جان‌ من‌ است‌ كه‌ آتش‌ عشق‌ فروزان‌، آنرا از بدن‌ من‌ بالا مي‌برد.


ص 233

اين‌ اشكها روح‌ من‌ است‌ كه‌ گاهي‌ به‌ اشك‌ حسرت‌ و گاهي‌ به‌ نالۀ جانسوز تبديل‌ و رفته‌ رفته‌ از بين‌ مي‌رود.

اي‌ سواري‌ كه‌ بر شتر لاغر تندرو يَماني‌ مانند ريگي‌ كه‌ از بلندي‌ با سرعتي‌ هر چه‌ بيتشر به‌ زمين‌ افتد در شتابي‌ و با آن‌ ناقۀ تندرو از وسط‌ بيابانهاي‌ پهناور چون‌ امواج‌ دريا مي‌گذري‌.

با آن‌ ناقۀ سريعي‌ كه‌ گوئي‌ از شدّت‌ سرعت‌ پاهايش‌ بر دست‌هايش‌ سبقت‌ مي‌گيرند به‌ زمين‌ نجف‌ فرود آ، و در كنار ضريحي‌ كه‌ فرشتگان‌ سماوي‌ در اطراف‌ آن‌ دائماً به‌ ذكر تسبيح‌ و تقديس‌ و تمجيد و تكبير و تهليل‌، محفل‌ اُنسي‌ دارند قرار گير و بوسه‌ بر آن‌ تربت‌ مقدّس‌ كه‌ چون‌ عطر بر مشام‌ جان‌ روح‌ پرور است‌ بزن‌.

و چوبهاي‌ ضريحش‌ را كه‌ گوئي‌ مانند عود مشك‌ و بخور معطّر است‌ با دست‌ نياز استلام‌ كن‌ و بوسه‌ زن‌.

و تماشا كن‌ كه‌ چگونه‌ دعاهاي‌ مستجاب‌ از آن‌ حرم‌ به‌ آسمان‌ بالا مي‌رود و چگونه‌ ملائكه‌ وحي‌ خدا به‌ آنجا از آسمان‌ پائين‌ مي‌آيند.

و چگونه‌ امواج‌ نور در لمعان‌، و ديدگان‌ متحيّر و مبهوت‌، و زبانها لال‌ و عقلها از سر پريده‌ و به‌ وادي‌ حيرت‌ افتاده‌ است‌.

تو نيز صداي‌ خود را كوتاه‌ كن‌ و چشم‌ خود را به‌ زير انداز چون‌ در اينجا سرّي‌ عجيب‌ و مبهم‌ و معنائي‌ دقيق‌ و امري‌ مشكل‌ است‌.

و بگو: سلام‌ بر تو اي‌ والي‌ عالم‌ امكان‌ و اي‌ صاحب‌ اختيار خلق‌ كه‌ به‌ تصريح‌ رسول‌ خدا و نصّ كتاب‌ مُنزَل‌ حائز خلافتي‌ گشتي‌ كه‌ اگر تصريحي‌ نيز در بين‌ نبود غير از مام‌ مَجد و فضل‌ تو كسي‌ را لياقت‌ آن‌ نبود.

عجيب‌ است‌ از روش‌ زمين‌ كه‌ خاكش‌ كوههاي‌ مَجد و عظمت‌ تو را در خود پنهان‌ كرده‌ چگونه‌ متزلزل‌ نمي‌شود.

شگفت‌ است‌ از فرشتگان‌ آسمان‌ كه‌ از ادراك‌ لقاي‌ تو محروم‌ مانده‌اند چگونه‌ همچون‌ خاك‌، پراكنده‌ و پاشيده‌ نمي‌شوند؟!

اي‌ نَبأ عظيم‌ كه‌ جمعي‌ در محبّت‌ تو راه‌ سعادت‌ پيموده‌ و گروهي‌ در غوايت‌ وجهل‌ گمراهي‌ درآمدند.

اي‌ آتشي‌ كه‌ به‌ آن‌ موسي‌ بن‌ عمران‌ در شب‌ تار وادي‌ ايمن‌ نور گرفت‌ و شعاع‌


ص 234

آن‌ از شجره‌ بالا رفته‌ آن‌ وادي‌ ظلماني‌ را تبديل‌ به‌ يك‌ صحنۀ روشنائي‌ نمود.

اي‌ كشتي‌ نوح‌ در آن‌ وقتي‌ كه‌ بسيط‌ زمين‌ به‌ دريايي‌ موّاج‌ مبدّل‌ شد كه‌ درياها نسبت‌ به‌ آن‌ آب‌ پهناور چون‌ نهر كوچكي‌ مي‌نمودند.

اي‌ وارث‌ تورات‌ و انجيل‌ و قرآن‌ و رموز و حكمتهاي‌ غير قابل‌ ادراك‌ بشر و مَلَك‌.

اگر تو نبودي‌ زمان‌ خلق‌ نمي‌شد و تاريكي‌ شب‌ تار پس‌ از روشنائي‌ صبح‌ صادق‌ نبود.

اگر در دين‌ محمّد هدايتي‌ باشد حقّاً محبّت‌ تو دَرِ ورود و مَدخل‌ آن‌ خواهد بود.

خدا رحمت‌ بي‌پايان‌ خود را بر تو فرستد، جامه‌هائي‌ از فضل‌ و شرف‌ دَر بركردي‌ كه‌ جز تو كسي‌ در بَر نكرد.

و از ناحيۀ پيغمبرت‌ تو را جزاي‌ خير دهد آن‌ پيغمبري‌ كه‌ تو را براي‌ خود يار و ياوري‌ يافت‌ كه‌ هيچگاه‌ لكۀ سرافكندگي‌ و شكست‌ خوردگي‌ بر دامنش‌ ننشست‌.

اي‌ أميرالمؤمنين‌ اين‌ قصائدي‌ را كه‌ دربارۀ تو سروده‌ام‌ بشنو، قصائدي‌ كه‌ از سرودن‌ آن‌ امثال‌ بُشر و جَرْوَل‌ (حطيّة‌ شاعر) ناتوانند.

از عبارات‌ اين‌ اشعار دُرّ شاهوار مي‌ريزد ليكن‌ دُرّي‌ كه‌ ابن‌ أبي‌ الحديد آنرا با سبكي‌ بديع‌ و نظيم‌ لطيف‌ به‌ رشته‌ درآورده‌ است‌.

اين‌ قصائد دربارۀ تو از مدح‌ خدا پائين‌تر است‌ و بالاتر از مَدحي‌ كه‌ خلايق‌ به‌ آن‌ ستوده‌ شده‌اند، و در عين‌ حال‌ مقام‌ مَجد و عظمت‌ تو بالاتر از اين‌ است‌ و بايد بهتر از اين‌ را دربارۀ تو سرود».

و نيز ابن‌ فارض‌ عارف‌ مشهور مصري‌ گويد:

ذَهَبَ العُمْرُ ضِياعاً وَانْقَضَي‌         باطلاً إذْ لَمْ افْزُ مِنكُم‌ بِشَي‌ءٍ

غَيْرَ مَا اُوليتُ مِنْ عَقُد وَلا         عِترَهِ المَبْعُوِث مِن‌ آلِ قُصَي [519]

در مقام‌ مناجات‌ با خدا كه‌ اين‌ رباعي‌ را به‌ عنوان‌ گلايه‌ و در عين‌ حال‌ شُكرانه‌ سروده‌ است‌ مي‌گويد: «اي‌ پروردگار! عمر من‌ به‌ باطل‌ گذشت‌ و ضايع‌ شد چون‌ از ذات‌ مقدّس‌ تو بهره‌اي‌ نيافتم‌. مگر بهره‌اي‌ كه‌ از عقد ولاي‌ عترت‌


ص 235

محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ از آل‌ قُصَيّ مبعوث‌ به‌ رسالت‌ شده‌ است‌ به‌ عمن‌ عنايت‌ گرديده‌ است‌».

اللهمّ اجعلنا من‌ رفقاء محمّد و آله‌ الطّاهرين‌ عليهم‌ السّلام‌ واخلف‌ علي‌ عقبنا في‌ الغابرين‌ وارحمنا برحتمك‌ يا أرحم‌ الرّاحمين‌. هذه‌ بضاعة‌ مزجاة‌ الي‌ باب‌ مدينة‌ العلم‌ و منار الانام‌ و غاية‌ الهدي‌ أميرالمؤمنينن‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام‌ كه‌ در رمضان‌ سنۀ يكهزار و سيصد و نود و پنج‌ هجريّۀ قمريّه‌ موفّق‌ شدم‌ كه‌ به‌ عنوان‌ مواعظ‌ در مسجد براي‌ مردم‌ بگويم‌. و نيز خدا مرا توفيق‌ داد كه‌ در همان‌ رمضان‌ آنرا به‌ رشتۀ تحرير درآوردم‌.

غرض‌ نقشي‌ است‌ كز ما باز ماند         كه‌ هستي‌ را نمي‌بينم‌ بقائي‌

مگر صاحبدلي‌ از روي‌ رحمت        ‌ كند در حقّ درويشان‌ دعائي‌

يا أيُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنَا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأوفِ لَنَا الكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَا إنَّ اللهَ يَجْزِي‌ المُتَصَدِّقِينَ .

و أنا العبد الراجي‌ السيّد محمّد حسين‌ الحُسيني‌ الطِّهراني‌

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[511] «تفسير برهان‌» ج‌ 1، ص‌ 517

[512] «غاية‌ المرام‌» ص‌ 236، حديث‌ دوازدهم‌.

[513] «بحار الانوار» ج‌ 9، ص‌ 76 و ص‌ 77

[514] «عبقات‌ الانوار» جلد دوازدهم‌ جزء دوّم‌ قسمت‌ اوّل‌ و دوّم‌ و سوّم‌ طبع‌ اصفهان‌ موسّسۀ نشر كتب‌ مخطوط‌ اصفهان‌.

[515] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌، ج‌ 1، ص‌ 568، و «ديوان‌ حميري‌» ص‌ 200

[516] «ديوان‌ حميري‌» ص‌ 206، و بيت‌ سوّم‌ و چهارم‌ را در «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 1، ص‌ 569 آورده‌ و بجاي‌ لفظ‌ منهم‌ لفظ‌ عليٌّ را آورده‌ است‌.

[517] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 1، ص‌ 568

[518] اين‌ قصيده‌ با قصائد ديگر اين‌ ابي‌ الحديد كه‌ به‌ «قصائد سبع‌ علويّات‌» معروف‌ است‌ در ضمن‌ كتاب�� «مُعلّقات‌ سبع‌» به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌.

[519] «ديوان‌ ابن‌ فارض‌» ص‌ 25، ضمن‌ يائية‌: سائق‌ الاظعان‌ يطوي‌ البيد طيّ.

بازگشت به فهرست

دنباله متن