و لذا در اين آيه شهادت آن حضرت همرديف با نور نبوّت يا بصيرت مطلقۀ الهيّه قرار داده شده و خود آن حضرت همرديف با صاحب بيّنه كه رسول خداست قرار گرفته است. و شاهد بر اين معني رواياتي است از حضرت رسول خدا كه شيعه و سنّي روايت كردهاند كه آن حضرت فرمود: خداوند متعال نور مرا و نور علي را از يك عالم ايجاد فرمود. و نيز ان حضرت فرمود: عَلِيٌّ مِنِّي كَنَفسي[360] «نسبت علي با من مثل جان خود من است». و نيز فرمود: أنتَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي إلاّ أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي[361]. «نسبت تو به من مانند نسبت برادر موسي، هارون است نسبت به خود موسي مگر آنكه بعد از من پيغمبري نيست». يعني در تمام جهات حتّي در ملكات انبياء و حالات و معارف و بصيرت الهيّه و نور نبوّتي كه خدا به آنها داده تو مانند آنهائي با اين تفاوت كه فقط منصب نبوّت به تو داده نشده است آن هم به علّت اينكه نبوّت به من ختم گرديده و بعد از من پيغمبري نخواهد آمد.
و أميرالمؤمنين عليهالسّلام ميفرمايد: وَ اَنَا مِن رَسُولِ اللهِ كَالصِّنو مِنَ الصِّنو وَ الذّراعِ مِنَ العَضُدِ[362]. «نسبت من با رسول خدا مانند و شاخهاي است كه از يك بن و ريشه
ص 169
روئيده باشد يا مانند نسبت ذِراع است نسبت به بازو».
و علي أيّ حال چون شهادت به معني حضور است و شاهد به معني حاضر است جملۀ و يتلوه شاهدٌ منه دلالت دارد بر آنكه أميرالمؤمنين عليهالسّلام كه از خودِ پيغمبر است پيوسته آن بيّنه و نور الهي در محضر او مشهود بوده و خود واقف و مُسَيْطِر و حاضر بر آن بوده است. و اين آيه نظير همان آيۀ سابق الذّكر است: قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ[363]. چون شهيد و شاهد يك معني دارد و ما در آنجا گفتيم كه از آيه استفاده ميشود كه شهادت أميرالمؤمنين در رديف و طراز شهادت خدا قرار گرفته است. در اينجا نيز شهادت آن حضرت در رديف و طراز نبوّت رسول خدا قرار گرفته است، و معلوم است كه لازمۀ اين شهادت كه حضور بر اسرار و معارف الهيّه و درجات نبوّت است مستلزم وصول به عاليترين درجات قرب و فناي در ذات احديّت و احاطۀ كامل بر روابط بين جبرائيل و پيامبر اكرم و متحقّق شدن به معدن حقائق و اشراب شدن از علوم نامتناهيّۀ پروردگار جلّ و علا است. ليكن بايد دانست كه لفظ يتلوه دلالت ميكند كه مقامات أميرالمؤمنين عليهالسّلام به دنبال و در كنار مقامات رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم است و از اينجا ميتوان استدلال به امامت و ولايت آن حضرت بعد از رسول خدا نمود. فيض و كمال از ناحيۀ رسول خدا به أميرالمؤمنين رسيده است و رسول خدا سَمت استادي و تعليم و تربيت وي را داشته است، و علاوه نفس رسول خدا از نفس أميرالمؤمنين قويتر بوده است. بنابراين آنچه در بعضي از اشعار بعضي از متصوّفه د��ده ميشود در مقام، آن حضرت را از رسول خدا برتر ميدانند و پيغمبر را مقدّمه و مبشّر براي او قرار ميدهند و چه بسا استدلال به بالا رفتن آن حضرت بر شانۀ رسول خدا در كعبه براي شكستن بتها نموده ميگويند مُهر نبوّت در زير پاي علي قرار گرفت تا چه سرحدّ خالي از واقعيّت بوده و كلامي خالي و عاري از حقيقت است. شاهد بر اين معني آنكه أميرالمؤمنين ميفرمايد: وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِن رَسُولِ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِالقَرابَةِ القَريبَةِ وَالمَنْزِلَةِ الخَصِيصَةِ، وَ ضَعَنِي فِي حِجرِهِ وَ اَنَا وَلِيدٌ يَضُمُّني إلَي صَدْرِهِ، وَ يَكْتُفُني إلَي فِرِاشِهِ، وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَ يُشِمُّني عَرَفَهُ، وَ كَانَ يَمْضُعُ الشَيءِ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً في قَْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَ لَقَدو قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مِنْ لَدُن أَن كَانَ فطيماً أعْظَمَ مَلَكٍ مِن مَلَا ئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ المَكارِمِ
ص 170
وَ مَحاسِنِ أخْلَاقِ العَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ لَقَدْ كُنتُ اَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصْلِ اَثَرَ اُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِن اخلاقِهِ عَلَماً وَ يَأمُرُنِي بِالاقْتِداءِ بِهِ. وَ لَقَدْ كَانَ يُجاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحراءَ فَأراهُ وَ لَا يَراهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَع بَيْتٌ واحِدٌ يَؤمَئِذٍ فِي الإسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم وَ خَديجَةَ وَ أَنا ثَالِثُهُمْ، أرَي نُورَ الوزحْيِ وَ الرِّسالَةِ وَ أشُمُّ ريحَ النُّبُوةَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّيْطانِ حينَ نَزَلَ الوَحْيُ عَلَيْهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! مَا هَذِهِ الرَنَّهُ؟ فقالَ: هَذَا الشَّيْطانُ اَيِسَ مِن عِبادَتِهِ، إنَّكَ تَسْمَعُ مَا اَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أرَي إلاّ أنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلَكِنَّكَ وَزيرٌ وَ إنَّكَ لَعَلي خَيرٍ. الخطبة. [364]
«شما اي مردم موقعيّت و نسبت مرا با رسول خدا ميدانيد كه تا چه حدّ به قرابت بسيار نزديك، و منزلت اختصاصي، و محلّ و موضع و موقعيّت منحصر به خود اختصاص داشتهام. در دوران كودكي، رسول خدا مرا در دامان خود مينشاند و به سينهاش ميچسباند و در فراش خود پهلوي خود قرار ميداد و بدن خود را به من ميسود و از بوي خوش خود به من ميبويانيدو غذا را ميجويد و سپس به دهان من ميگذارد و از آن هنگام تا زمان رحلتش از من حتّي يك دروغ كوچك و يك عمل غير صحيح پيدا نكرد. خداوند تبارك و تعالي بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را از زماني كه رسول خدا كودك بود و تازه او را از شير گرفته بودند قرين و يار او قرار داد تا آنكه او را در راه مكارم اخلاق سوق دهد، و در هر شب و روز او را به بهترين صفت و اخلاقا عالم بياموزد، و من پيوسته به دنبال او بودم و مانند كُرّه شتري كه او را از شير گرفتهاند و دائماً به دنبال مادرش ميدود از رسول خدا پيروي مينمودم و از آداب و اخلاق و روش او متابعت ميكردم، و او هر روز براي من از اخلاق ستوده و شِيَم پسنديده پرچمي را بر ميافراشت و مرا در آن خُلق و صفت به پيروي خود امر ميكرد.
در هر سال مدّتي در كوه حراء مجاورت و اقامت مينمود، من نزد او بودم و او را ميديدم و هيچكس غير از من او را نميديد و از او خبري نداشت، و در آن روز در تمام عالم اسلام يك خانۀ مسلمان نبود غير از خانۀ رسول خدا كه در آن سه مسلمان بودند يكي رسول خدا و دوّم خديجه و من سوّمي از آنها بودم. من در آن هنگام نور وحي
ص 171
و رسالت را ميديدم و بوي خوش نبوّت را استشمام ميكردم، و در وقتي كه وحي بر پيغمبر نازل شد صداي نالۀ شيطان را شنيدم، عرض كردم: اي رسول خدا اين ناله چيست؟ رسول خدا فرمود: اين شيطان است چون مأيوس شده كه ديگر او را عبادت كنند اين چنين ناله ميزند. اي علي تو ميشنوي آنچه را كه من ميشنوم و ميبيني آنچه را كه من ميبينم فقط فرقي كه هست آنكه تو پيغمبر نيستي وليكن تو وزير من هستي و تمام كارهاي تو صحيح و برپايۀ اختيار و امضاي خداست».
از اين خطبۀ حضرت به خوبي استفاده ميشود كه أميرالمؤمنين يك درجه پائينتر از رسول خدا بوده و نسبت به مقام نبوّت مقام وزارت را داشتهاند و تمام كمالات و معارف او از جانب رسول خدا بوده است، و حضرت رسول در حجاب اقرب خدا و أميرالمؤمنين عليهالسّلام يك پلّه پائينتر بودهاند و مقام توحيد واخلاص و حَمد نيز از رسول خدا به آن حضرت رسيده است. چنانچه در «تفسير فرات بن ابراهيم» با سلسله سند متّصل خود از حضرت صادق از پدرش از پدرانش از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: «چون خداوند تبارك و تعالي جميع خلائق را در روز قيامت جمع كند مقام محمود را به من وعده دهد و به وعدۀ خود وفا كند. در روز قيامت منبري براي من نصب كنند كه هزار پلّه دارد، من بر آن منبر بالا ميروم و در آخرين پلّه مينشينم، در آن حال جبرائيل ميآيد و لِواي حَمد را در دست من ميگذارد و ميگويد: اي محمّد اين است مقام محمودي كه خداوند به تو عنايت كرده است. من به عليّ بن أبيطالب ميگويم: از منبر بالا بيا. او به بالا ميآيد تا يك درجه مانده به پلّۀ آخر در آنجا قرار ميگيرد و من لواي حَمد را در دست او ميگذارم. سپس رضوان خازن بهشت ميآيد و كليدهاي بهشت را ميآورد و به من ميدهد و ميگويد: اي محمّد اين است مقامي كه خدا به تو وعده نموده است و من آنها را به علي ميدهم، و پس از آن مالك، خازن دوزخ ميآيد و كليدهاي جهنّم را در دست من ميگذارد و ميگويد: اي محمّد اين است مقامي كه خدا به تو وعده داده است، دشمنان خود و دشمنان امّت خود را به دوزخ بسپار. من آن كليدها را به عليّ بن أبيطالب ميدهم»[365]. و نظير اين روايت به همين مضمون بسيار وارد است چنانكه
ص 172
عليّ بن ابراهيم در «تفسير» خود[366]، و ابن بابويه قمّي در كتاب «أمالي»[367] و شيخ طوسي در كتاب «أمالي»[368] و ابن بابويه شيخ صدوق نيز در كتاب «خصال»[369] روايت كردهاند.
و ديگر رواياتي است كه دلالت ميكند بر آنكه أميرالمؤمنين عليهالسّلام در روز قيامت دست به دامان رسول خدا ميزند و به كمك او به مقامات خود ميرسد، چنانكه فرات بن ابراهيم با سند متّصل خود از سليمان ديلمي از حضرت صادق عليهالسّلام از أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت كرده است تا آنكه ميفرمايد: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود:
ثُمَّ يُدعَي بِ��َ فَيَتَّطاوَلُ إلَيْكَ الخَلائِقُ فَيَقُولُونَ مَا يُعْرَفُ فِي النَّبِيِّنَ فَيُنادي مُنادٍ: هَذَا سَيِّدُ الوَصِيِّنَ، ثُمَّ تَصْعَدُ فَتُعانِقُ عَلَيْهِ، ثُمَّ تَأخُذُ بُحجزَتي وَ آخُذُ بِحُحزَةِ اللهِ وَ هُوَ الحَقُّ وَ تَأخُذُ ذُرِّيَّتُكَ بِحُجزَتِكَ وَ تَأخُذُ شِيعَتُكَ بِحُجزَةِ ذُرِّيَّتِكَ[370].
«در روز قيامت اي علي تو را صدا ميكنند، همين كه وارد محشر ميشوي تمام خلائق گردنهاي خود را بلند ميكنند و ميگويند: ما در ميان همۀ پيغمبران چنين مردي را نديدهايم. در آن حال منادي ندا ميكند: اين آقا و پيشواي تمام اوصياي پيغمبران است.پس از آن اي علي تو از منبري كه من بر روي آن نشستهام بالا ميآئي و بر روي آن با يكديگر معانقه ميكنيم و در آن هنگام تو دست به كمر و دامان من ميزني و من دست به دامان خداوند عزّوجلّ كه او حقّ است ميزنم و تمام ذريّه و اولاد تو دست به دامان تو ميزنند و شيعيان تو دست به دامان اولاد و ذراري تو ميزنند».
و نيز از روايات متظافر بلكه متواتري كه رسول خدا أميرالمؤمنين را برادر خود قرار داده استفادۀ رتبه و درجۀ آن حضرت ميشود كه در تمام جهات عديل و قرين رسول خدا بوده و ليكن از پيغمبر كمالات خود را اخذ كرده است، چون پيغمبر او را برادر خود خوانده نه أميرالمؤمنين پيغمبر را برادر خود. و لقب اخوّت شرف و فضيلتي است براي أميرالمؤمنين نه براي رسول خدا. ميگويند: هُوَ اخُو رَسُولِ الله و نميگويند
ص 173
رَسُولُ اللهِ أخُو عَلِيٍّ با آنكه اخوّت از مقولۀ اضافه بوده و بين دو طرف صورت ميگيرد ولي در صدق عنوان اخ به عنوان لقب در اينجا تفاوت دارد.
و همچنين از روايات بسياري كه با اسناد مختلفۀ فريقين از رسول خدا روايت كردهاند كه: اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ عَلِيٌّ بابُها[371] «من شهر علمم و عليّ بن أبيطالب دَرِ آن است» استفادۀ درجه و مقام آن حضرت نسبت به رسول خدا معلوم ميشود. و تمام اين رواياتي را كه اخيراً بيان كرديم و نظائر آن كه در ابواب مختلفۀ كتب مناقب ديده ميشود همه تفسير و معناي لفظ يَتْلُو را مينمايند كه در تمام مراحل آن حضرت به دنبال و پيرو رسول خدا بوده است صلّي الله عليهما و علي آلهما و رحمة الله و بركاته.
در «مستدرك الوسائل» از كتاب «مزار قديم» از حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام روايت است كه فرمود: «با پدرم حضرت عليّ بن الحسين زين العابدين عليهالسّلام براي زيارت قبر جدّم عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام به نجف رفتيم چون پدرم در مقابل قبر آن حضرت ايستاد بگريست و گفت:
السَّلَامُ عَلي أبِي الائِمَّةِ وَ خَليلِ النُّبُوَّةِ وَالمَخْصُوصِ بِالاُخَوَّةِ. السَّلَامُ عَلَي يَعْسُوبِ الإيمانِ وَ مِيزانِ الاعْمَالِ وَ سَيْفِ ذِي الجلالِ. السَّلَامُ عَلي صَالِحِ المُؤمِنِينَ وَ وَارِثِ عِلمِ النَبِيِّينَ الحَاكِمِ يَومَ الدِّينِ. السَّلَامُ عَلَي شَجَرَةِ التَّقوَي. السَّلَامُ عَلي حُجَّةِ اللهِ البَالِغَةِ وَ نِعْمَتِهِ السَّابِغَةِ وَ نَقْمَتِهِ الدّامِغَةِ. السَّلَامُ عَلَي الصِّراطِ الوَاضِحِ وَالنَّجْمِ اللاّئِحِ وَالإمسامِ النَّاصِحِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. [372]
و شيخ محمّد بن المشهدي از محمّد بن خالد طيالسي از سيف بن عميره از صفوان جمّال روايت كند كه او گفت: با حضرت صادق عليهالسّلام به نجف براي زيارت قبر أميرالمؤمنين عليهالسّلام آمديم و حضرت رو به قبر مطهّر ايستاد و زيارت
ص 174
مفصّلي را خواند. و ما مقدار حاجت از فقرات آنرا كه مناسب بحث ماست ذكر ميكنيم: السَّلَامُ عَلَي سَيِّدِ المُتَّقِينَ الاخيَارِ. السَّلَامُ عَلي أخِي رَسُولِ اللهِ وَابنِ عَمِّهِ وَ زَوجِ ابْنَتِهِ وَالْمَخُلوقِ مِن طِينَتِهِ. السَّلَامُ عَلي الاصْلِ القَدِيمِ وَالفَرْعِ الكِريم[373]. تا آنكه ميرسد به اين فقرات كه عرض ميكند: اَخي نَبِيِّكَ وَ وَصِيِّ رَسُولِكَ البآئِتِ عَلَي فِرَاشِهِ وَالمُواسِي لَهُ بِنَفْسِهِ وَ كَاشِفِ الكَرْبِ عَن وَجْهِهِ، الَّذي جَعَلْتَهُ سَيفاً لِنُبوتَّهِ وَ آيَةً لِرِسالَتِهِ وَ شَاهِداً عَلَي اُمَّتِهِ وَ دَلالَةً عَلي حُجَّتِهِ وَ حَامِلاً لِرَأيتِهِ وَ وِقَايَةً لِمُهجَتِهِ وَ هَادِياً لاُمَّتِهِ وَ بَداً لِبَأسِهِ وَ تاجاً لِرَأسِهِ وَ بَاباً لِسِرِّهِ وَ مِفْتَاحاً لِظَفَرِهِ. [374]
حكيم سنائي گفته است:
مرتضائي كه كرد يزدانش همره جان مصطفي جانش
دو رونده چو اختر گردون دو برادر چو موسي و هارون
هر دو يك قبيله و خِرَدشان دو هر دو يك روح و كالبدشان دو
هر دو يك دُرّ ز يك صدف بودند هر دو پيرايۀ شرف بودند
تا نه بگشاد علم حيدر دَر ندهد سنّت پيغمبر بَر
و سيّد اسماعيل حميري گويد:
قِفْ بِالدِّيارِ وَحَيِّهِنَّ دِياراً وَاسق الرُّسُومَ المِدمَعَ المِدرارا
كاتَتْ تَحُلُّ بِها النَّوارُ وَ زَينَبُ فَرَعي إلهي زَينَباً وَ نَواراً
قُلْ لِلَّذي عادي وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ اَبانَ لِي عَنْ لَفْظِهِ إنكارا
مَن عِندَهُ عِلْمُ الكِتابِ وَ حُكْمُهُ مَن شَاهِدٌ يَتلُوهُ مِنهُ نَذَارا
عِلْمُ البَلايا وَالمَنايا عِندَهُ فَصْلُ الخِطابِ نُمي إليه وَصاراً[375]
1 ـ «چون از خانههاي محبوبان من بگذري، توقّف كن! و به آن خانهها، درود و تحيّت بفرست! و آن آثار خراب و كهنه و مندرس را از مجراي اشك ريزان ديدگان خود سيراب گردان!
2 ـ چون آن خانهها، محلّ زندگي دو محبوبۀ من: نوار و زينب بودهاند؛ پس
ص 175
اي خداي من! نوار و زينب مرا مورد رعايت و لطف خودت قرار بده!
3 ـ بگو به آن كسي كه با وصيّ محمّد طرح عناد و دشمني را ريخت! و براي من با لفظ خود انكارش را آشكار نمود.
4 ـ آن كسي كه علم كتاب و حكم كتاب در نزد اوست، كيست؟ و آن كسي كه شاهد و گواه است؛ و در پهلو و كنار پيامبرِ منذر قرار گرفته است، كيست؟
5 ـ علم بلايا و منايا (وقايع و فتنهها و علم به مرگها و أجلها) در نزد اوست؛ و فصل الخطاب نيز از آن اوست».
و نيز سيّد حميري گويد:
اُشهِدُ بِاللهِ وَ آلائِهِ وَالمَرءُ عَمّا قالَهُ يُسألُ
إنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِيطالبٍ خليفَةُ اللهِ الَّذي يَعْدِلُ
وَ إنَّهُ قَدْ كَان مِن أحمَد كَمِثْلِ هَارُونَ و لا مُرْسَلُ
لَكِن وَصِيُّ خَازِنٌ عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ اللهِ بِهِ يَعْمَلُ
قَد قَامَ يَوْمَ الدَّوحِ خَيرُ الوَرِي بِوَجْهِهِ لِلنَّاسِ يَسْتَقْبِلُ
وَ قالَ مَنْ قَدْ كُنتُ مَوليِّ لَهُ فَذا لَهُ مَولَّي لَكُمْ مَؤئِلُ
لَكِن تَواصَوا بِعَلِيِّ الهُدي أن لا يُوالُوهُ وَ أن يَخدُلوا [376]
1 ـ «من خدا و نعمتهاي خدا را شاهد و گواه ميگيرم، در حالي كه هر كس در مقابل سخني كه گفته است مورد بازپرسي قرار گيرد.
2 ـ كه عليّ بن أبيطالب حقّا خليفۀ رسول خدا است كه عدالت ميورزد.
3 ـ و نسبت و منزلت او با احمد: رسول خدا همانند نسبت و منزلت هارون برادر موسي، با موسي پيامبر است؛ و فقط علي پيامبر نيست.
4 ـ ليكن علي وصيّ پيامبر است و گنجينهاي از علوم الهي نزد اوست كه بدان عمل ميكند.
5 ـ پيامبر اسلام كه بهترين خلائق است در يوم الدَّوح (روز غدير) برخاست و چهرۀ خود را به سوي مردم نمود.
6 ـ و گفت: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار او هستم؛ عليّ، مولي و صاحب اختيار و ملجأ و پناه او است.
ص 176
7 ـ ليكن آنها بر عكس، دربارۀ علي: كانون هدايت، به يكديگر توصيه و سفارش كردند كه ولايت او را نپذيرند و او را مخذول و منكوب كنند».
اينجا است كه عالم معتزلي مذهب ابن أبي الحديد ديگر نميتواند از ذكر مقامات آن حضرت خودداري كند و ناچار به تمام مزايائي كه آن حضرت در آن با پيغمبر اكرم شريك بوده و از نور حضرت رسول بر آن حضرت جلوه نموده است اعتراف مينمايد:
آنجا كه ميگويد:
هَذَا الامانَةُ لَا يَقُومُ بِحَمْلِهَا خُلَقاءُ هَابِطَةً وَ أطْلَسُ اَرْفَعُ
هَذَا هُو النُّورُ الَّذي عَذَباتُهُ كانَتْ بِجَبْهَةِ آدَمَ تَتَطَلَّعُ
وَ شِهابُ مُوسَي حَيْثُ اَظْلَمَ لَيْلُهُ رَفَعَتْ لَهُ لالاؤهُ تَتَشَعْشَعُ
تا آنكه ميگويد:
لَوْ لَا مَمَاتُكَ قُلْتُ إنَّكَ بَاسِطُ الارزَاقِ تَقْدِرُ فِي العَطاءِ وَ تُوسِعُ
مَا العَالَمُ العِلْويُّ إلاّ تُربَةُ فِيهَا لِجُثَّتِكَ الشَريفَةِ مُضجَعُ
مَا الدَّهرُ إلاّ عَبْدُكَ القِنُّ الَّذي بِنُفُوذِ اَمرِكَ فِي البَريَّةِ مُولِعُ
اَنَا فِي مَديحِكَ الكَنُّ لا اَهْتَدي وَ اَنَا الخَطيبُ الهِبرزيُّ المِصْقَعُ
ءَأَقُولُ فيكَ سَمَيدَعُ كَلَا وَ لَا حَاشَا لِمِثْلِكَ اَنْ يُقالَ سَمَيْدَعُ
بَلْ أَنتَ فِي يَوْمِ القِيَامَةِ حَاكِمٌ فِي العَالَمِينَ وَ شافِعٌ وَ مُشَفَّعُ
وَ لَقَدْ جَهِلْتُ وَ كُنتُ أحْذَقَ عالِمٍ أغرارُ عَزْمِكَ أم حُسامُكَ أَقْطَعُ
وَ فَقَدْتُ مَعْرِفَتِي فَلَسْتُ بِعارِفٍ هَل فَضْلُ عِلْمِكَ أم جَنابُكَ أوْسَعُ
لِي فِيكَ مُعْتَقَدٌ سَأكْشِفُ سِرَّهُ فَلْيُصْغِ أرْبَابُ النُّهي وَ لْيَسْمَعُ
هِيَ نَفْثَةُ المَصْدُورِ يُطْفِي بَرْدُهَا حَرَّ الصَّبابَةِ فَاعِذْلُونِي أودَعُوا
وَاللهِ لَوْ لَا حَيدَرٌ مَا كَانَتِ الدُّنيا وَ لَا جَمَع البَرِيَّةَ مَجْمَعُ
مِن اَجْلِهِ خُلِقَ الزَّمانُ وَضُوِّئَت شُهُبٌ كَنَسنَ وَ جَنَّ لَيْلٌ اَدْرَعُ
عِلْمُ الغُيُوبِ إلَيهِ غَيرَ مُدافَعٍ وَالصُّبْحُ اَبْيَضُ مُسْفِرٌ لَا يُدْفَعُ
وَ إلَيهِ فِي يَوْمِ المَعادِ حِسابُنَا وَ هُوَ المَلاذُ لَنا غَداً وَالمَفْزَغُ
تا آخر قصيدۀ خود كه به «قصيدۀ عينيّه» ابن أبي الحديد معروف، و ضمن «معلّقات سبع» به طبع رسيده است.
1 ـ «اين همان امانتي است كه قدرت حمل آنرا نداشت؛ نه سنگ سخت
ص 177
و مادّۀ سنگين و پائين رونده، و نه بالاترين فلك كه فلك اطلس است.
2 ـ اين همان نوري است كه اطراف و جوانبش، در قديم الايّام بر جبهه و پيشاني آدم طلوع كرده بود؛ و بدين جهت به مقام نبوّت نائل گرديده بود.
3 ـ و اين قطعه از نوري بود، كه در شب تار كه جهان را بر موسي ظلماني ساخته بود، چون شَهَاب قابِس تلالاش بالا گرفت؛ و تَشعْشُعَش آن شب تاريك را چون صبح صادق براي او سپيد و نوراني نمود.
4 ـ اگر داستان مرگ تو نبود، حقّاً من ميگفتم كه: تو قسمت كنندۀ ارزاق و روزيهاي جهانيان هستي؟ كه در مقدار إفاضه و پخش آن گاهي به تنگي و ضيق، تقسيم ميكردي؛ و گاهي به وُسعت و فراخي ميدادي!
5 ـ اين بارگاه عالم عِلوي با اين اُبَّهَت و جلال، نيست مگر خاك و تربتي كه در آن براي جثّه و جسم پاك و شريف تو مضجع و خوابگاهي است!
6 ـ اين دَهر و روزگار، و اين زمان و زمانه، نيست مگر بنده و غلامِ حلقه بگوش تو، كه در اطاعت و پيروي از فرمان تو، و در إنفاذ اوامر تو در ميان خلايق، كوشا و حريص است!
7 ـ زبان من در مديحه سرائي تو اَلكَن است؛ و من متحيّر و سرگردان هستم؛ در حالي كه من سخنگو و خطيب توانا، و پهلوان يكّه تاز ميدان سخن هستم!
9 ـ آري تو در روز قيامت، در ميان عالَميان داراي مقام حُكم و حكومت هستي! و داراي مقام شفاعتي كه هم شفيعي و هم شفاعتت مورد قبول است.
10 ـ و سوگند به خدا كه حقّا من نميدانم ـ در حالي كه حاذقترين دانشمندان هستم ـ كه آيا لب برّندۀ شمشير عزم و اراده همّت تو برّندهتر است؟ يا شمشير دست تو قاطعتر و برندهتر است؟!
11 ـ من در اينجا ديگر علم و عرفان خود را گم كردهام! و ديگر نميدانم كه: آيا فضل و سرشار بودن پايۀ علم تو وسيعتر است؟ يا وسعت مساحت زمينهاي اطراف منزل تو، كه بارانداز و محلّ فرودآمدن خلايق و بهرهمند شدن از
ص 178
درياي واسع فيض كرم وجود تو است؟!
12 ـ آري! من دربارۀ تو عقيده و اعتقادي دارم كه البتّه به زودي پرده از روي سِرِّ آن بر خواهم داشت؛ و در اين صورت بر انديشمندان لازم و واجب است كه سخن مرا بشنوند.
13 ـ آن سِرِّ مكتومِ درون من، هم چون لعابِ سينۀ شخص مبتلا به سينه درد است، كه در سينه گير كرده باشد؛ و با بيرون انداختن آن راحت ميشود؛ كه آتش عشق سوزان مرا خنكي و برودت آن خاموش ميسازد؛ حالا شما ميخواهيد در اين ادّعا مرا ملامت كنيد، و يا آنكه دست از من بداريد! و مرا به حال خود واگذاريد!
14 ـ سوگند به خدا كه اگر حَيدر نبود؛ اصلاً دنيا نبود؛ و براي خلايق هيچ گونه مجمعي نبود؛ و هيچ چيز آنان را تحت امري مجتمع نميساخت.
15 ـ به خاطر و به جهت حَيدَر، زمان آفريده شده است؛ و شهابهاي آسماني كه در مَغيب خود مستور ميشوند؛ و مختفي ميگردند، روشن ميشوند و نوراني ميگردند؛ و شب تاريك، ظلماني و تار ميگردد؛ آن شبي كه اوّلش سياه، و بقيّهاش سپيد است.
16 ـ علم غيب، از اختصاصات اوست؛ و در اين مطلب براي هيچ كس جاي انكار نيست؛ و صبح، طالع و نوراني و سپيد است؛ و نقاب از چهره برگرفته است، و منكري ندارد.
17 ـ و حساب ما در روز قيامت به سوي اوست؛ و اوست مَلاذ و مَلجأ ما، و كهف و پناهگاه ما در فرداي قيامت».
ص 179
ص 181
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد [377]
«و مىگويند آن كسانى كه كافر شدهاند: چرا از جانب پروردگار محمد صلى الله عليه و آله و سلم براى او آيه و معجزهاى نازل نمىشود؟ (اى رسول ما) تو ترساننده هستى (وظيفه تو همين است و بس) و از براى هر قوم و طائفهاى هدايت كنندهاى خواهد بود».
در احاديث و روايات بسيار از طريق شيعه و سنى چه در كتب روايات و چه در كتب تفاسير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايتشده است كه مراد از هادى در اين آيه شريفه امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهالسّلام است.و ما قبل از آن كه وارد در بحث اين دسته از روايات شويم لازم است اجمالا تفسير اين آيه را ذكر كنيم.مشركين و كفار قريش از رسول خدا معجزاتى مانند معجزات حضرت موسى و عيسى و صالح و غيرهم از قبيل اژدها شدن عصا، و يد بيضاء، و مرده زنده كردن، و كور مادرزاد را بينا نمودن، و مريض مبتلا به پيسى را شفا دادن، و از سنگ كوه، شتر زنده بيرون آوردن تقاضا مىنمودند و مىگفتند: اگر اين پيغمبر راست مىگويد چرا از قبيل اين معجزات از او صادر نمىشود و خداى او براى امداد و كمك او از آسمان نظير اين خارق عادات را براى او نازل نمىكند؟ آنها قرآن مجيد را كه بزرگترين معجزه است قبول نداشته و در آن شك و ريب مىنمودند و به آن التفات و توجهى نمىنمودند و به دنبال معجزات
ص 182
صورى و چشمگير اهل حس مانند قرون سالفه مىگشتند.
اين درخواست آنها از چند جهت غلط و ناصحيح بود: اولا - اختيار معجزه و خرق عادت به دستخداست و بس، رسول خدا را در آن مستقلا دخالتى نيست.پيغمبر خدا مانند ساير افراد بشر مخلوق و محكوم به حكم خداست و بر خلاف اراده خدا ابدا نمىتواند كارى بكند چه خود بخواهد و چه ديگران از او درخواست نمايند لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا.هر چه خدا بخواهد به دست پيغمبرش اجرا مىكند چه مرده زنده كردن باشد، يا عصا اژدها نمودن، يا قرآن مجيد را نازل نمودن.بنابراين پيامبر را در مقابل خدا مستقل التاثير يا شريك الاثر دانستن غلط محض است.و ثانيا - چون در زمان حضرت موسى علم سحر و شعبده به نهايت درجه اوج خود رسيده بود، خداوند براى حضرت موسى از سنخ همان علوم رايجه در بين مردم معجزهاى قرارداد كه از قدرت بشر خارج و علماى سحر و شعبده بدان اعتراف و اقرار كردند.و در زمان حضرت عيسى علم طب بالا رفته و امراض صعب العلاج را علاج مىنمودند خداوند به حضرت عيسى از سنخ همان فن معجزهاى داد كه قدرتمندان و مهره فن طب از آوردن امثال آن عاجز بودند.و حقيقت معجزه بايد كارى باشد كه علماى زمان كه ساليان متمادى عمر خود را در آن رشته صرف كردهاند از انجام آن عاجز شده و به علو مقام آن اعتراف كنند نه آنكه عوام مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند.
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم علم فصاحت و بلاغتبه اوج خود رسيده و شاعران قوى پنجه، شعرهاى اديبانه مىسرودند و به انواع كنايات و استعارات و تمثيلات با رعايت ايجاز و ساير فنون علم عربيت و ادبيت آنها را زينت داده و به خانه خدا آويزان مىكردند، و معلقات سبع نمونهاى از آنهاست.و علاوه بشر كه هر روز براى خود قانونى وضع مىكند و خود به آن مبتلا مىشود و چاره درد و مرض خود را نمىداند، قرآن كريم در اعلى درجه فصاحت و بلاغت تا سر حد اعجاز از يك طرف، و از طرف ديگر در متين و راستين بودن قوانين و احكام فطرى بشر كه براى بشر آورده و همه بر يك نسق و يك منوال بر اساس توحيد پروردگار و ربط همه انسانها بلكه تمام جانداران بلكه تمام مخلوقات بر پايه لطف و يگانگى، تدوين شده، از طرف ديگر، اعجاز قرآن است، و همچنين دعوت همه مردم را به خدا كه پروردگار آنهاست و از همه به آنها نزديكتر است
ص 183
برد و اصل جمال و جلال كه همه اسماء خدا منطوى در آن دو مىباشد، استوار نموده است.
و از همه مهمتر ربط اين همه مطالب و قوانين و داستانها و حكايات انبياء و امتها و سير آفاقى در آسمانها و ستارگان و شب و روز و زمين و باران و ابر و باد و پيدايش سبزى و طراوت و به وجود آمدن انسان و مراحل تدريجى جنين و حيوان و موت و بعث و نتايج اعمال و حساب در جميع مخلوقات و وجود همه و همه در يك كتاب مختصر و موجز كه مىتوان آنرا در جيب خود قرارداد با آن لحن عالى و سبك بديع در طرف ديگر، معجزه باقيه رسول خدا تا قيامتبراى علماء و مهره هر عصر و زمان خواهد بود، چنانكه خودش به اين مرحله تحدى نموده و در مقام اعجاز، تمام افراد بشر را به آوردن مثل آن دعوت مىكند.بنابراين اگر مردم به اين قرآن ايمان نياورند هرگز به معجزاتى مانند معجزه حضرت موسى و عيسى ايمان نخواهند آورد.
و ثالثا - آنچه خدا به عهده خود گرفته است آوردن معجزه استبراى پيغمبران خود كه بدين وسيله ارتباط آنان با خدا و عالم غيب معلوم شود و سند نبوت آنها باشد نه آنكه به دلخواه مردم هر روز يك نوع معجزه تازهاى بفرستد.معجزات پى در پى مردم را بىفهم و جامد بار مىآورد و نيروى عقل را از آنها مىگيرد و سنتخدا را در تربيتبشر و راه تكامل آنها را بر اساس اختيار و مجاهده و عمل صالح باطل و عاطل مىكند.اگر بشر سر تسليم و اطاعت داشته باشد با يك معجزه بايد تسليم شود و اگر نداشته باشد با معجزات بسيار و متنوع نيز تسليم نشده و آنها را به سحر و شعبده حمل نموده و براى فرار نفس خود از پيروى پيغمبر خود هر راه غلط و كجى را طى مىكند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون[378] و علاوه مقدار اشتها و درخواستبشر حد معينى ندارد، بشر هر روز يك معجزه تازه غير از معجزه ديروز از پيغمبر خود طلب مىكند و بدين طريق پيامبران بايد آلت اجراى منويات فاسده آنها قرار گيرند و به عوض تربيت و تعليم و نشان دادن طريق مستقيم را به سوى خدا دائما در مقام ابطال سنت اسباب برآمده و طبق هواى نفسانى قوم خود امور آنها را از طريق خرق عادت انجام دهند.
مشركين و كفار مكه از رسول خدا معجزاتى متنوع و چشمگير مانند نزول
ص 184
ملائكه محسوس، و آوردن كتاب محسوس از آسمان، و طلا شدن سنگها، و جارى شدن چشمهها و نهرها در كوهستان مكه، يا داشتن عمارت و منزلى از جواهرات، يا بالا رفتن به آسمان و امثال ذلك درخواست مىنمودند، و چون رسول خدا دعوت آنها را اجابت نمىكرد در مقام ايراد - با عدم توجه به آيات قرآن كه حلال هر مشكل و پاسخگوى هر سئوال و امر غامض است - مىگفتند: لو لا انزل عليه آية من ربه. آن قدر اين ايراد پست و زشتبه نظر رسيد كه خداوند آنها را در مقام جواب مخاطب قرار نداد بلكه راجع به كلام آنها نيز با پيغمبرش سخنى نگفت و فقط پيغمبر خود را در يك امر اصيل مخاطب نموده، فرمود: انما انت منذر و لكل قوم هاد «اين است و جز اين نيست كه وظيفه راجع به تو فقط بيدار باش دادن و هشدار دادن و ت��ساندن مردم است نه چيز ديگر، و براى هر دسته و جمعيتى از طرف خداوند هدايت كنندهاى معين شده است».
اين آيه دلالت دارد بر آنكه هيچ گاه زمين از امام و حجتخالى نخواهد بود و هميشه براى طبقات مختلفه مردم در عصور متفاوته راهنما و هادى از جانب خدا كه آنها را به راه حق دعوت كند خواهد بود خواه آن راهنما خود پيغمبر منذر باشد يا غير پيغمبر كه به هدايتخدا هدايتيافته باشد.مفسرين اختلافى نكردهاند در آنكه مراد از منذر رسول اكرم است چون جمله انما انت منذر صريح در انحصار وصفانذار در خصوص آن حضرت است.ليكن در معنى و مراد از هادى به چهار وجه آيه را تفسير نمودهاند.
وجه اول آنكه گفتهاند مراد از هادى خدا است.يعنى اى پيغمبر تو فقط داعى به سوى خدا هستى و مردم را از عواقب وخيم اعمال زشتخود بيم مىدهى ليكن خدا است كه هدايت در دست او است و هر گروه و دستهاى را به مقام امن و امان خود رهبرى مىكند. و اين قول از سعيد بن جبير و ابن عباس و ضحاك[379] و مجاهد نقل شده است [380] سيوطى گويد: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير تخريجحديث كردهاند كه او گفت: فى قوله تعالى: انما انت منذر و
ص 185
لكل قوم هاد، قال: محمد المنذر و الهادى الله عز و جل[381] «منذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هدايت كننده خداست». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند [382]
گر چه در حقيقت هادى خداست ليكن ظاهر اين آيه كه هادى را در مقابل پيغمبر قرار داده است مراد كسى است كه مردم را به سوى خدا هدايت نمايد.بنابراين، اين تفسير خلاف ظاهر آيه بوده و قابل قبول نيست.
وجه دوم آنكه گفتهاند: مراد از هادى خود رسول خداست، و كلمه لكل قوم متعلق به هاد بوده و بر آن مقدم شده است، و در اصل چنين بوده است: انما انت منذر و هاد لكل قوم «اى رسول ما تو فقط ترساننده هستى و هدايت كنندهاى هر قوم و جمعيتى را».و بنا بر اين كلمه لكل قوم متعلق به كلمه هاد خواهد بود[383] و اين از عكرمه و ابو الضحي [384] و حسن بصرى و جبائى [385] نقل شده است. سيوطى گويد: ابن جرير از عكرمة و ابو الضحى تخريج روايت كرده است در قول خداى تعالى:انما انت منذر و لكل قوم هاد، قالا: محمد صلى الله عليه و آله و سلم هو المنذر و هو الهادى[386] «گفتهاند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم هم منذر و هم هادى است». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند387]
اين قول گر چه خلاف ظاهر آيه نيست ليكن از نقطه نظر معنى قابل خدشه است و آن اينكه به چه جهت در آيه منذر بودن رسول خدا به نحو اطلاق وارد شده است و لكن هدايت آن حضرت نسبتبه هر جمعيتى بوده است؟ اگر رسول خدا براى هر جمعيتى رهبر باشد براى همان جمعيت نيز منذر است، و بنابراين بايد كلمه لكل قوم متعلق به كلمه منذر و كلمه هاد هر دو باشد در حالى كه متعلق به خصوص كلمه هاد در آيه مباركه است.
وجه سوم آنكه مراد از هادى خصوص پيغمبر هر زمانى بوده باشد.يعنى اى پيغمبر تو در اين زمان مردم را از عذاب خدا مىترسانى و به معجزه خودت قرآن مجيد دعوت مىكنى و هدايت مىنمائى، و در هر زمان انبياء با معجزات خود مانند اژدها
ص 186
نمودن عصا، و زنده كردن مردگان، و شتر زنده از كوه بيرون آوردن، و قرآن كريم را بر مردم عرضه داشتن، مردم را به سوى خدا هدايت مىكنند.اين قول را فخر رازى از قاضى نقل كرده و گفته است كه با اين معنى، آيه منتظم بوده و اين وجه صحيحى است [388] و نيز شيخ طبرسى اين قول را از ابن عباس در روايت ديگر و از قتادة و زجاج و ابن زيد نقل كرده است [389]
سيوطى گويد: ابن شيبة و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابىحاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج روايت كردهاند فى قوله تعالى: انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: المنذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و لكل قوم هاد نبى يدعوهم الى الله [390] «مجاهد گفته است: مراد از منذر محمد است، و مراد از هادى پيغمبر هر زمانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مىنموده است».
اين تفسير خلاف ظاهر آيه نيست و ليكن بايد گفت: چرا رهبران به سوى خدا اختصاص به پيغمبران داشته باشند؟ اوصياى پيغمبران مانند حضرت يوشع بن نون، و شمعون صفا، و على بن ابيطالب و ساير ائمه طاهرين حقا هدايت كنندگان بشر به سوى خدا هستند كه با نور خدا و با هدايتخدا مردم را رهبرى مىكنند.
و بنابراين وجه چهارم پيدا مىشود و آن اينكه بگوئيم: مراد از هادى، هر هدايت كنندهاى استبه سوى خدا اعم از پيغمبران و اوصياى آنها، و در آيه مباركه، خود رسول خدا مصداق هادى هستند و ائمه طاهرين نيز مصداق اين عنوان هستند.و اين قول را در تحت عنوان احتمال چهارم در «مجمع البيان» نقل كرده است و گفته است: المراد بالهادى كل داع الى الحق [391].و علامه طباطبائى مد ظله السامى نيز اين احتمال را تقويت نمودهاند[392] و سيوطى گويد: ابن جرير و ابن ابىحاتم و ابو الشيخ تخريج روايت كردهاند از ابن عباس كه او گفته است: و لكل قوم هاد، قال: داع[393] «مراد از هادى هر داعى به سوى پروردگار است».
ص 187
و بنابراين روايات كثيرى كه از فريقين روايتشده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «من ترساننده هستم و على بن ابيطالب عليهالسّلام هدايت كننده است» همگى معنى خود را خوب نشان مىدهند كه مراد از منذر دعوت كننده به سوى حق است، و رسول خدا مصداق عنوان هادى و مصداق عنوان منذر هستند، يعنى هدايتبا دعوت و انذار.و ليكن على بن ابيطالب داراى نبوت نبوده و دعوت ندارد بلكه فقط مقام او عنوان هدايت و رهبرى به سوى خداست.
و ما قبل از اينكه در بحث اين گونه روايات وارد شويم لازم است اولا معنى منذر و هادى را بنمائيم تا موقعيت امام عليهالسّلام و وظيفه و مقدار تحمل او روشن شود.انذار به معناى هشدار دادن و متنبه نمودن است، و هدايتبه معناى رهبرى كردن و به مقصود رسانيدن است.در ذيل تفسير آيه شريفه در تفسير «بيان السعادة» گويد: رسول خدا مانند كسى است كه از خواب بيدار مىكند و افرادى را كه در بيابان راهى به آبادى ندارند و آنجا همه گونه درندگان فراوان و وحوش و مارهاى هلاك كننده و ساير جانوران موذى وجود دارد و آن مردمان خواب ابدا خبرى از گم شدن و ابتلاء به اين موانع و مهالك ندارند آنها را بيدار و متنبه و متوجه مىسازد، همين كه آنها بيدار شدند ناچار به دنبال كسى مىگردند كه راه را به آنها نشان دهد و از آن بيابان قفر به آبادى و عمران رهبرى كند.آن دلالت كننده و رهبر به سوى عمران، هادى و امام است [394]
و شيخ اسماعيل حقى بروسوى از غزالى در كتاب «شرح اسماء حسنى» نقل كرده است كه او گفته است: هادى كسى است كه خواص بندگان خدا را به مقام معرفت ذات خدا رهبرى كند به طورى كه تمام موجودات را به نور خدا ببيند و شهود اشياء به تبع شهود خدا شود، و عوام از بندگان خدا را به آيات و مخلوقات خدا رهبرى كند تا از آنها پى به ذات مقدس او برند، و هر مخلوقى از مخلوقات را دربرآوردن حاجاتش به امور ضرورى آن مخلوق رهبرى كند.به طفل نوزاد كه تازه از رحم مادر بيرون آمده راه مكيدن پستان را بياموزد، و به جوجه در وقتخروج از تخم راه دانه چيدن، و به
ص 188
زنبور عسل راه ساختمان خانه شش ضلعى را كه بهترين و مناسبترين خانه براى سكونت اوستياد دهد.هدايت كنندگان و رهبران از بندگان خدا پيمبران هستند و سپس علمائى كه خلق خدا را به سعادت اخرويه و به راه راست هدايت كنند، بلكه خداست كه با زبان آنها مردم را هدايت مىكند و آن راهبران مسخر در تحت قدرت خدا و منقاد تدبير و اوامر او هستند.سپس گويد: در تفسير «كواشى» گفته است كه: مراد از منذر محمد و مراد از هادى على است، تا آنجا كه گفته است: سلسله هدايت از دو طرف كشيده شده است تا آخر الزمان كه از امت محمد خارج خواهد شد مهدى كه به شريعت محمد حكم كند و تحريف كجروان را از بين ببرد و انحراف و كجروى كه در خلافت او پيدا شده از ملت او بزدايد [395]
اما رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آن كه مراد از هادى در آيه كريمه على بن ابيطالب استبسيار و به مضامين مختلفه علماء شيعه و عامه در كتب خود روايت نمودهاند.حتى آنكه احمد بن محمد بن سعد كتابى در تفسير آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد راجع به شان نزول آن درباره امير المؤمنين عليهالسّلام نوشته است [396] و نيز رواياتى كه از بزرگان صحابه و از ائمه طاهرين راجع به تفسير اين آيه درباره امير المؤمنين و ائمه اهل بيت وارد شده استبسيار و ما در اينجا اين روايات را از نقطهنظر متن و مضمون به چند طبقه تقسيم مىكنيم.
طبقه اول - رواياتى كه دلالت دارند بر آنكه در هر زمانى يك هادى خواهد بود و هر امامى هدايت كننده و راهنماى آن قرن و زمان به سوى خدا خواهد بود. محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود از موسى بن بكير از فضيل روايت كند. قال سالت ابا عبد الله عليهالسّلام عن قول الله عز و جل: و لكل قوم هاد، فقال: كل امام هاد للقرن الذى هو فيهم [397]
«فضيل گويد: از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام پرسيدم تفسير آيه مباركه و لكل قوم هاد چيست؟ حضرت فرمود: هر امامى نسبتبه آن زمانى كه در آن
ص 189
است هادى امتبه سوى خداست».
و نيز محمد بن يعقوب كلينى نظير اين روايت را با سند ديگر از حماد بن عيسى از حريز بن عبد الله از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است [398] و نيز شيخ صدوق ابن بابويه قمى با سند خود از محمد بن مسلم از حضرت صادق عليهالسّلام نقل كرده است[399]. و نيز از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام با سند متصل خود روايت كرده [400] و نيز با سند ديگر از عمر بن اذينه از بريد بن معاويه عجلى از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كرده است.و على بن ابراهيم قمى در تفسير با سند متصل خود از حضرت صادق عليهالسّلام آورده است [401] و نيز عياشى در تفسير خود از حضرت ابىجعفر عليهالسّلام با سند متصل خود آورده است [402]
طبقه دوم - رواياتى هستند مبنى بر آنكه مراد از هادى ائمه هستند يكى از پس از ديگرى، كلينى با سند متصل خود از بريدين معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است فى قول الله عز و جل: انما انت منذر و لكل قوم هاد، فقال عليهالسّلام: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر، و لكل زمان منا هاد يهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم الهداة من بعده على ثم الاوصياء واحدا بعد واحد [403] «مراد از منذر در آيه شريفه پيغمبر خداست و در هر زمانى از ما يك نفر راهبر و هادى خواهد بود كه مردم را در راه دين پيغمبر خدا سوق مىدهد.راهبران بعد از رسول اكرم على و يكايك از اوصياى او يكى پس از ديگرى هستند».
و نيز سيد هاشم بحرانى در «تفسير برهان» نظير اين حديث را از حنان بن سدير از پدرش از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است [404] و عياشى در تفسير خود از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است:
انما انت منذر و لكل قوم هاد.فقال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر، و فى كل زمان امام منا
ص 190
يهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم، و الهداة من بعده على ثم الاوصياء من بعده واحد بعد واحد، و الله ما ذهبت منا و ما زالت فينا الى الساعة، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر و بعلى يهتدى المهتدون [405]
«حضرت باقر فرمودهاند كه: رسول خدا فرموده است: من بيم دهنده هستم، و در هر زمان از ما امامى خواهد بود كه مردم را به آنچه پيغمبر خدا آورده است هدايت مىكند.و راهنمايان امتبعد از پيغمبر على است و سپس اوصياى او يكى بعد از ديگرى، سوگند به خدا كه هدايت امت از ما خاندان بيرون نرفته و تا روز قيامت هم در ميان ما خواهد بود، رسول خدا منذر و دعوت كننده است و به امير المؤمنين على بن ابيطالب راه يافتگان به سوى خدا رهبرى خواهند شد».و نظير اين روايت را كلينى با سند خود از ابو بصير از حضرت صادق عليهالسّلام [406] و صفار در «بصائر الدرجات» آورده است [407]
پاورقي
[360] «ينابيع المودّة» ص 53 باب هفتم.
[361] اين حديث از احاديث متواتر است كه فريقين با اسناد كثيري از رسول خدا هنگام عزيمت به غزوۀ تبوك نقل كردهاند و در غالب از مجاميع شيعه و سنّي مذكور است.
[362] «نهج البلاغه» ج 2، ص 73 ضمن نامه به عثمان بن حُنَيْف.
[363] سورۀ رعد، 13: آيۀ 43.
[364] «نهج البلاغة»، ج 1، ص 392. ضمن خطبۀ قاصعه.
[365] «بحار الانوار» ج 3، ص 287 باب الوسيلة في المعاد.
[366] «بحار الانوار» ج 3، ص 285 باب الوسيلة في المعاد.
[367] «بحار الانوار» ج 3، ص 289 باب اللواء في المعاد.
[368] همان كتاب ص 290.
[369] همان مصدر.
[370] همان كتاب ص 287.
[371] «البداية و النهاية» ج 7، ص 359. و «ذخائر العقبي» ص 77، و «مطالب السئوال» ص 13، و «نظم درر السمطين» ص 113، و «حلية الاولياء» ج 1 ص 64، و «عليٌّ والوصيّة» ص 22 و ص 174، و «استدراكات عليٌّ و الوصية» ص 382 نقلاً عن «تاريخ» ابن عساكر خطّي، و در «غاية المرام» ص 520 شانزده حديث از طريق عامّه و شش حديث در ص 521 از طريق خاصّه. و در «الغدير» ج 6 از ص 61 إلي ص 77 يكصد و سي و چهار مصدر از مصادر اينحديث را ذكر كردهاند.
[372] «مستدرك الوسائل» ج 3، ص 197، ابواب المزار.
[373] «مفاتيح الجنان» ص 255، زيارت ششم أميرالمؤمنين عليهالسّلام.
[374] «مفاتيح الجنان» ص 356، 357.
[375] «ديوان حميري» ص 213 ؛ و «الغدير» ج 2 ص 217 و «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 569.
[376] «الغدير» ج 2، ص 227.
[377] سوره رعد 13 – آيه 7.
[378] سوره انفال 8 – آيه 23.
[379] تفسير ابو الفتوح رازي ج6 ص462.
[380] تفسير مجمع البيان ج3 ص278 و تفسير فخر رازي ج19 ص 14.
[381] الدر المنثور ج4 ص45.
[382] همان مصدر.
[383] تفسير فخر رازي ج19 ص 14.
[384] تفسير ابو الفتوح ج6 ص462.
[385] تفسير مجمع البيان ج3 ص 278.
[386] تفسير الدر المنثور ج4 ص 45.
[387] همان مصدر.
[388] تفسير فخر ج19 ص 13.
[389] تفسير مجمع ج3 ص278.
[390] تفسير مجمع البيان ج3 ص 278.
[391] همان مصدر.
[392] تفسير الميزان ج11 ص335 و ص 359.
[393] الدر المنثور ج4 ص 45.
[394] تفسير بيان السعاده ج1 ص 392.
[395] تفسير روح البيان ج4 ص346.
[396] مناقب ابن شهر آشوب ج1 ص 567. و در غايه المرام ص 237، و در تفسير برهان ج1ص 519، و در بحار الانوار ج 9 ص 75 از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده اند.
[397] غايه المرام ص 235 حديث اول مكررا"، و تفسير برهان ج1 ص518.
[398] غايه المرام ص 235 حديث ششم مكررا".
[399] غايه المرام ص 235 ذيل حديث ششم مكررا"، و تفسير برهان ج1 ص 518.
[400] غايه المرام ص 236 حديث هشتم، و تفسير برهان ج1 ص 518.
[401] غايه المرام ص 236 حديث دهم.
[402] بحار الانوار ج9 ص 76، و غايه المرام ص 237 حديث هفدهم.
[403] غايه المرام ص 235 حديث دوم مكررا" و تفسير برهان ج1 ص 518.
[404] تفسير برهان ص 519.
[405] غايه المرام ص 237 حديث هجدهم، وبحار الانوار ج9 ص 76.
[406] غايه المرام ص 235 حديث سوم مكررا".