صفحه قبل

مراد از رجس در آيه تطهير

امام ابو جعفر محمد بن جرير طبرى در «تفسير» خود گويد: خدا مى‏گويد:

انما يريد الله ليذهب عنكم السوء و الفحشاء يا اهل محمد و يطهركم من الدنس الذى


ص 202

يكون فى معاصى الله تطهيرا.

«خدا اراده كرده است كه هرگونه زشتى و بدى و عمل شنيعى را از شما اى اهل محمد از بين ببرد و شما را از چرك و كثافت روحى كه نتيجه معاصى و گناه در مقابل عظمت‏حريم درگاه قدس كبريائى است پاك و پاكيزه گرداند».

و از ابو زيد روايت‏شده است كه: ان الرجس ههنا الشيطان «مراد از رجس در آيه تطهير شيطان است‏».

و نيز طبرى به سند متصل خود از سعيد بن قتاده روايت كرده است كه او در

قول خداوند تعالى:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

گفته است مراد: اهل بيت طهرهم الله من السوء و خصهم برحمة منه. «معنى آيه اين است كه خدا شما اهل بيت را از هر سوء و بدى پاك گردانيده و به رحمت‏خاصه خود اختصاص داده است‏».

و ابن عطيه گويد: مراد از رجس، گناه و عذاب است، و بر نجاسات و نقصان‏ها نيز گفته مى‏شود، و همه اين مراتب را خدا از اهل بيت زدوده است.

و امام نووى گفته است: مراد از رجس، شك است و بعضى گفته‏اند: عذاب است و بعضى گفته‏اند: گناه است.

و ازهرى گفته است: رجس اسمى است‏براى هر چيز بد و كثيف خواه عمل انسان باشد خواه غير آن.

و شيخ محيى الدين عربى رجس را در باب 29 از «فتوحات مكيه‏» به معناى تمام زشتى‏ها معنى نموده است و عبارت او به هنگام ذكر پيامبر چنين است:

قد طهره الله و اهل بيته تطهيرا و اذهب عنهم الرجس، و هو كل ما يشينهم فان الرجس هو القذر عند العرب، هكذا حكى الفرآء. [289]

«خداوند پيغمبر و اهل بيتش را از هر زشتى و هر عيب معنوى پاك نموده است چون معنى رجس قذر است در نزد اعراب و قذر هر چيز بد و زشت و قبيح را گويند خواه ظاهر باشد خواه باطن‏».

صدوق با سند متصل خود از عبد الغفار الجازى از حضرت صادق عليه السلام


ص 203

‏روايت كرده است فى قول الله عز و جل: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» قال: الرجس هو الشك [290].

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «مراد از رجس در آيه تطهير شك است‏».

و محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات‏» با سند خود از حضرت امام - محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: الرجس هو الشك و لا نشك فى ربنا ابدا [291]. «مراد از رجس، شك است و ما هيچ‏گاه در خداى خود شك نمى‏نمائيم‏».

و نظير اين تفسير را محمد بن يعقوب كلينى با دو سند متصل خود از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام در ذيل روايت مفصلى نقل مى‏كند، [292] و ما در پاورقى صفحات قبل از «تاج العروس‏» و «لسان العرب‏» نقل كرديم كه آنها از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام رجس را به معنى شك حكايت كرده‏اند.

و از محمد بن عباس ابن ماهيار با سند متصل خود از حضرت صادق، از حضرت باقر، از حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهم السلام روايت‏شده است كه

قال على بن ابيطالب فى قول الله عز و جل: فضل اهل البيت لا يكون كذلك، و الله عز و جل يقول:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،

فقد طهرنا الله من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن على منهاج الحق [293].

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: فضل و شرف اهل بيت كه در گفتار خداوند در قرآن مجيد آمده است اين طور نيست كه مى‏پندارند، خداوند در آيه تطهير مى‏فرمايد: ما رجس را از آل محمد برداشتيم و به آنها طهارت داديم.پس خداوند تبارك و تعالى ما را از هر عمل قبيحى چه ظاهر و چه باطن بر اساس و منهاج حق و صراط مستقيم پاك و مبرا داشته است‏».

و در تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 199 گويد:

اخرج ابن جرير و ابن ابى حاتم عن قتاده - رضي الله عنه - فى قوله: «انما


ص 204

يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» قال: هم اهل بيت طهرهم الله من السوء و اختصهم برحمته.قال: و حدث الضحاك بن مزاحم: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم كان يقول: نحن اهل بيت طهرهم الله من شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و بيت الرحمة و معدن العلم.و اخرج الترمذى و الطبرانى و ابن مردويه و ابو نعيم و البيهقى معا فى الدلائل عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله قسم الخلق قسمين فجعلنى فى خيرهما قسما، فذلك قوله: «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين‏»، فانا من اصحاب اليمين (ثم ساق الحديث الى ان قال:) فانا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب.

در خطبه 86 از «نهج البلاغه‏» امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

فاين تذهبون و انى تؤفكون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فاين يتاه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم ازمة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الهيم العطاش [294].

ابن ابى الحديد در شرح اين فقرات گويد: و رسول خدا بيان فرموده است كه مراد از عترت كيست آنجا كه گفته است:

انى تارك فيكم الثقلين گفته است عترتى اهل بيتى، و در جائى ديگر وقتى كه كساء بر سر اهل خود انداخت و آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت نازل شد خودش بيان فرمود كه: اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس. اگر بگوئى اين عترتى كه امير المؤمنين در اين جمله از خطبه قصد فرموده كيست؟ مى‏گويم: مقصود اوست و دو فرزندش، و اصل در حقيقت‏خود اوست چون دو فرزندش تابع او هستند و نسبت آن دو به امير المؤمنين با وجود خود آن حضرت مثل سبت‏ستارگان درخشان در مقابل طلوع خورشيد تابنده است، و پيغمبر به اين رمز اشاره فرموده است كه و ابوكما خير منكما.و اينكه فرمود: و هم ازمة الحق جمع زمام است مثل آنكه حق را دائر مدار آنها فرموده است كه هر جا دور زنند حق نيز با آنها دور زند و هر جا بروند حق با آنها به همان جا برود، همچنانكه ناقه پيرو زمام خود است و تابع آن، و پيغمبر بر اين حقيقت اشاره فرموده كه و ادر الحق معه حيث دار


ص 205

اينكه فرمود: و السنة الصدق اين از الفاظ شريفه قرآن است، قال الله تعالى: و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين چون از آنها نه حكمى و نه گفتارى صادر نمى‏شود مگر آنكه موافق حق است، و صواب آن است كه آنها را خدا مانند زبانهاى صدق قرار داده كه ابدا از آنجا دروغ بر نمى‏خيزد و مثل آنكه بر راستى مهر شده است.

و اينكه فرمود: فانزلوهم منازل القرآن در اين جمله سر بزرگى پنهان است و آن اينكه امير المؤمنين مكلفين را امر فرموده به اينكه عترت را در بزرگداشت و تعظيم و انقياد و اطاعت از اوامر مانند قرآن قرار دهند.

اگر بگوئى: از اين سخن امير المؤمنين استفاده مى‏شود كه عترت معصوم‏اند پس راى اصحاب شما در اين مطلب چيست؟ مى‏گويم: ابو محمد بن متويه در كتاب «كفايه‏» تصريح كرده بر آنكه على عليه السلام معصوم بوده است و اگر چه واجب العصمة نبوده و عصمت نيز شرط امامت نيست ليكن ادله �� نصوص دلالت‏بر عصمت او دارند، و يقين بر صفاى باطن و مغيبات او قائم است، و اين عصمت از اختصاصات اوست كه احدى از اصحاب رسول خدا حائز اين مقام نيستند، و فرق آشكارى است‏بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد معصوم است و بين گفتار ما كه بگوئيم: زيد واجب العصمة است چون امام است و شرط امام اين است كه معصوم بوده باشد.آن سخن اول مذهب ماست و سخن دوم مذهب اماميه [295].

بالجمله ما در معناى رجس كلام مؤالف و مخالف را بيان كرديم تا دانسته شود همه بر اين معنى متفق‏اند كه مراد از آن در اين آيه هر گونه آلودگى و پليدى ظاهرى از اعمال قبيحه و كردار ناپسنديده، و پليديهاى باطنى از شك و شرك و كفر و ملكات سيئه و اخلاق ناستوده و نيات و خاطرات نكوهيده است، و اهل بيت از همه مراتب آنها معصوم هستند.و اين معنى از عصمت منافات با اختيار آنان در اعمال و انتخاب آنان در كيفيت عمل ندارد چه اين اراده خدا خارج از مرحله اختيار نيست‏بلكه از راه اختيار است و در اين صورت محقق اختيار و مثبت انتخاب است.خدا كه هويت و ذات آنها را پاك نموده است، همه مراحل وجودى آنان را پاك نموده، و يكى از


ص 206

مراحل، اختيار است.بنابراين افعالى كه از آنها سر مى‏زند همه بر پايه اختيار بوده است و چون اختيار متولد از نفس شريف و پاك و مبرا است لذا با اختيار، افعال و اعمال پسنديده را مى‏نمايند نه به اضطرار و جبر، و در مقابل آنان افرادى كه ذاتشان شقى است و نقطه خيرى در آن مشهود نيست‏به پيرو نفس آلوده و كثيف، ملكات و اخلاق، و به پيرو آن نيات و خاطرات، و به پيرو آن اعمال آنها قبيح و زشت مى‏باشد، و افراد ديگر كه بين اين دو دسته واقع‏اند آنها قدرى طهارت نفس دارند و قدرى آلودگى، و به هر مقدار كه آلودگى كمتر باشد و طهارت بيشتر، افعالشان در خارج بهتر و خالص‏تر و پسنديده‏تر است، و به هر درجه كه طهارت كمتر و آلودگى بيشتر، نيات و كردارشان در خارج تاريك‏تر و از اخلاص دورتر و كثيف‏تر است.و بين اين دو مرحله مردمانى لا تعد و لا تحصى در درجات مختلف قرار گرفته‏اند و اعمال هر يك زائيده نيت، و نيت هر يك زائيده ملكات نفسانى، و ملكات نفسانى بر اثر اختلاف درجات آلودگى و طهارت نفوس آنها متفاوت است، از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

ملكنا فكان العفو منا سجية         فلما ملكتم سال بالدم ابطح

و حللتم قتل الاسارى فطال ما             غدونا على الاسرى فنعفو و تصفح

و حسبكم هذا التفاوت بيننا         و كل اناء بالذى فيه يرشح

عفو و اغماضى كه امير المؤمنين عليه السلام با دشمنان خود مانند مروان حكم و عائشة بعد از واقعه جمل نمود عقل را مبهوت مى‏كند، اينها بر پايه عصمت است چون تا نفس بدين پايه پاك و منزه نباشد عمل خارجى به اين حد پاك و مبرى نخواهد بود.

و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين [296].

الى اهل بيت اذهب الرجس عنهم         و صفوا من الادناس طرا و طيبوا

الى اهل بيت ما لمن كان مؤمنا         من الناس عنهم فى الولاية مذهب

و حبهم مثل الصلاة و انه             على الناس من بعض الصلاة لاوجب[297]

بازگشت به فهرست


ص 207

شبهات وارده پيرامون آيه تطهير و پاسخ آنها

اما شبهاتى كه در پيرامون اين آيه وارد شده است:

اول - آنكه مراد از اراده، اراده تشريعيه خداست‏يعنى خدا اراده كرده است كه به وسيله امر و نهى و وعد و وعيد و تشريع احكام و سنن شما را به مقام طهارت برساند و بنابراين طهارت مستند به افعال آنها خواهد بود در اثر پيروى از احكام خدا، مثل آنكه مى‏فرمايد:

ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم[298]

«خدا نخواسته است كه به واسطه احكام دينى شما را در مضيقه و تنگى بيفكند بلكه اراده كرده است كه شما را پاك و منزه كند و نعمتش را بر شما تمام كند»، و بنابراين از آيه تطهير استفاده عصمت نخواهد شد.

اين شبهه صحيح نيست چون اگر مراد از اراده تطهير، اراده تشريعيه بود اين اختصاص به اهل بيت نداشت‏بلكه اراده تشريعيه او شامل تمام مسلمين بلكه تمام افراد بشر مى‏شود.حكم و قانون و امر و نهى براى همه آنهاست و اراده طهارت و رفع قذارت به وسيله جعل قانون نسبت‏به همه عموميت دارد، و سابقا ذكر كرديم كه آيه با انما شروع شده و از آن حصر استفاده مى‏شود يعنى منحصرا خدا درباره اهل بيت اراده تطهير كرده است و البته اين اراده تكوينيه خواهد بود و آن مستلزم عصمت است، مانند آنكه درباره مريم مى‏فرمايد:

و اذ قالت الملئكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين [299]

«و زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك و منزه قرار داده و برگزيده از ميان زن‏هاى جهان‏».

معلوم است كه اين پاكى در اين آيه پاكى ذاتى قبل از عمل است نه پاكى مسبب و معلول از عمل و بعد از عمل، بلكه ميتوان گفت: آيه تطهير (انما يريد الله) در اراده تكوينيه و استفاده عصمت از اين آيه صريح‏تر است چون ممكن است احتمال داده شود كه طهارت مريم طهارت حاصل از امر و نهى و تشريع بوده است گر چه اين احتمال خلاف ظاهر است، لكن خلاف نص و خلاف صراحت نيست، اما درآيه تطهير چون انما نص در حصر است و حصر، منافات با عموميت تكليف نسبت‏به همه افراد دارد، لذا آيه تطهير در ايفاى معنى عصمت‏براى اهل بيت قوى‏تر است از آن آيه در ايفاى معنى عصمت‏براى مريم.

و اگر گفته شود كه: مراد از اذهاب رجس و تطهير، همان اراده تقواى شديد است كه خ��ا آنرا فقط از اهل بيت‏خواسته است و تكليف آنها را سخت‏تر قرار داده مانند آنكه بر رسول اكرم نماز شب واجب بوده است و روزه وصال جايز بوده است و نظاير اينها از تكاليف سخت و صعب، و بنابراين مراد از اراده خدا در اين آيه همان اراده تشريعيه و جعل حكم مى‏باشد و اين منافات با حصر اين اراده در اهل بيت ندارد.

جواب آن است كه: اهل بيت مجموع پنج تن هستند بدون شك و خود حضرت رسول هم از اهل بيت‏اند و عصمت آن حضرت بلا شك مسبب از عمل نبوده بلكه موهبت الهيه بوده، بنابراين معنى ندارد شدت تكليف نسبت‏به آن حضرت مقدمه براى طهارت شود، خلاصه آنكه اين آيه در مقام امتنان و موهبت امر فوق العاده‏اى است و در حصول طهارت به وسيله تكليف سخت چه منتى خواهد بود.و چون اراده اذهاب رجس و تطهير در آيه مباركه نسبت‏به همه اهل بيت‏به سياق واحد و كيفيت واحدى است‏بنابراين مراد از اراده، اراده تشريعيه و جعل حكم نخواهد بود

دوّم‌ ـ آنكه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ خصوص‌ زن‌هاي‌ پيغمبر بوده‌ باشند و مراد از ارادۀ إذهاب‌ رجس‌ و تطهير، ملازمت‌ تقواي‌ شديد و مراعات‌ احكام‌ شرعيّه‌ است‌ بيش‌ از ساير مسلمانان‌، بقرينۀ آنكه‌ در آيات‌ قبل‌ تصريح‌ مي‌كند بر آنكه‌ ثواب‌ آنها در صورت‌ اطاعت‌ امر خدا دو برابر، و عقاب‌ آنها نيز در صورت‌ مخالفت‌ امر خدا و بجا آوردن‌ كار قبيح‌ دو برابر است‌، و نيز تصريح‌ مي‌كند كه‌ شما مانند ساير زنها نيستيد. و علاوه‌ بر آن‌ آيۀ تطهير در ميان‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زوجات‌ رسول‌ خدا واقع‌ شده‌، قبل‌ از اين‌ آيه‌ و بعد از اين‌ آيه‌ از احكام‌ و تكاليف‌ آنها بيان‌ شده‌ است‌ و چگونه‌ مي‌شود يك‌ نيمه‌ از يك‌ آيه‌ راجع‌ به‌ غير آنها باشد و صدر آن‌ آيه‌ راجع‌ به‌ زوجات‌ و ذيل‌ آن‌ راجع‌ به‌ خمسۀ اصحاب‌ كساء؟ و شاهد بر گفتار رواياتي‌ است‌ كه‌ آيۀ تطهير را اختصاص‌ به‌ زن‌هاي‌ رسول‌ خدا داده‌ است‌.

امّا آيات‌ قبل‌ و بعد اين‌ است‌: يَـٰأيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لاِزْوَاجِكَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ


ص 209

الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحًا جَمِيلاً * وَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارُ الاخِرَةَ فَإِنَّ اللَهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَـٰتِ مِنكُنَّ أجْرًا عَظِيمًا * يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن‌ يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَي‌ اللَهِ يَسِيرًا * وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا * يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي‌ فِي‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا * وَ قَرْنَ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَـٰهِلِيَّةِ الاولَي‌ وَ أَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ ءَاتَيْنَ الزَّكَوةَ وَ أَطَعْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ «إِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُم‌ تَطْهِيرًا» * وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي‌ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ مِنَ الايَـٰتِ اللَهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا.[300].

امّا روايات‌ آنكه‌، سيوطي‌ در تفسير خود و ابن‌ حجر هيتمي‌ گفته‌اند كه‌: اين‌ قول‌ به‌ ابن‌ عبّاس‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ [301].

سيوطي‌ گويد: ابن‌ أبي‌ حاتم‌ و ابن‌ عساكر از عِكْرَمَة‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ او گفته‌ است‌: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ دربارۀ زنان‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نازل‌ شده‌ است‌. و عِكرَمَه‌ گفته‌ است‌: مَن‌ شاء باهَلْتُهُ، إنَّها نَزَلَتْ في‌ أزواج‌ النَّبيِّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: «هر كس‌ بخواهد من‌ حاضر هستم‌ با او مباهله‌ كنم‌ كه‌ اين‌ آيه‌ دربارۀ زنان‌ پيغمبر وارد شده‌ است‌.»

و ديگر آنكه‌ ابن‌ مردويه‌ از طريق‌ سعيد بن‌ جبير از عِكرمة‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفته‌: «دربارۀ زنان‌ پيغمبر وارد شده‌ است‌».

روايت‌ سوّم‌ آنكه‌ ابن‌ جرير و ابن‌ مردويه‌ از عكرمه‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ او در قول‌ خداوند: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» قالَ: لَيْسَ بِالَّذي‌ تَذْهَبُونَ، إنَّما هُوَ نِساءُ النَّبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌».

عكرمه‌ در اين‌ آيه‌ تطهير گفته‌: «مراد از اهل‌ بيت‌ آن‌ نيست‌ كه‌ شما عقيده‌ داريد، مراد زنان‌ پيغمبرند».

روايت‌ چهارم‌ آنكه‌ ابن‌ سعد از عُروَه‌ دربارۀ آيۀ تطهير روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفته‌: اين‌ آيه‌ در اطاق‌ عائشه‌ وارد شده‌ و مراد از اهل‌ بيت‌، زنهاي‌ پيغمبرند. [302].


ص 210

باري‌ اين‌ چند حديث‌ را دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ و مبلّغين‌ خوارج‌ و دست‌ پروردگان‌ بني‌ اميّه‌ حربۀ دست‌ خود قرار داده‌ و تا توانسته‌اند كوشيده‌اند كه‌ به‌ وسيلۀ آن‌ مدلول‌ آيه‌ را از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ برگردانند و اذهان‌ بعضي‌ از غير مطّلعين‌ از تفاسير و اخبار را مشوّش‌ نمايند. و ما به‌ حول‌ و قوّۀ خدا چنان‌ دروغ‌ و افتراي‌ آنان‌ را روشن‌ مي‌كنيم‌ كه‌ براي‌ احدي‌ جاي‌ ترديد نماند.

راويان‌ روايات‌ فوق‌ از دو طريق‌ اين‌ گفتار را ذكر كرده‌اند، يكي‌ از طريق‌ عِكرمه‌، و ديگري‌ از طريق‌ مُقاتل‌ بن‌ سليمان‌، و هر دو نفر آنها از دروغگويان‌ معروف‌ و روايت‌ سازان‌ مشهورند؛ و در نزد عامّه‌ روايتشان‌ داراي‌ أرج‌ و قيمت‌ نيست‌ و بر اساس‌ عقيدۀ مذهبي‌ خود كه‌ از دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ بوده‌اند خواسته‌اند مسير مدلول‌ آيه‌ را از آنها منحرف‌ كنند.

امّا عِكْرَمَة‌، غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ داراي‌ مذهب‌ خوارج‌ بوده‌ و بالاخصّ از پيروان‌ نجد حَروري‌ است‌ كه‌ عداوتشان‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ درجۀ نهايت‌ است‌، و عِكرمه‌ از مبلّغين‌ آنها بوده‌ و به‌ اطراف‌ مسافرت‌ مي‌كرده‌ و مردم‌ را به‌ مذهب‌ خوارج‌ و عداوت‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دعوت‌ مي‌كرده‌ است‌، و چون‌ غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ بوده‌ و ابن‌ عبّاس‌ از مشاهير و معاريف‌ اسلام‌ است‌ و رابطه‌اش‌ با پيغمبر، معلوم‌ و سوابقش‌ مشهود است‌ لذا هر دروغي‌ را كه‌ به‌ پيغمبر نسبت‌ مي‌داده‌ به‌ وسيلۀ ابن‌ عبّاس‌ بوده‌ و مي‌گفته‌ است‌ ابن‌ عبّاس‌ مولاي‌ من‌ از رسول‌ خدا چنين‌ و چنان‌ روايت‌ كرد، و لذا در اين‌ آيۀ تطهير نيز از قول‌ ابن‌ عبّاس‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مراد زن‌هاي‌ پيغمبر بوده‌اند.

ذَهَبي‌ در «ميزان‌ الاعتدال‌» [303] احوال‌ او را مفصّلاً ذكر كرده‌ و مرحوم‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ ملخّص‌ آن‌ را در بحث‌ آيۀ تطهير آورده‌ است‌.[304] محصّل‌ مطلب‌ آنكه‌: عِكْرَمه‌ از غُلاة‌ خوارج‌ بوده‌ و در تبليغ‌ اين‌ مرام‌ دريغ‌ نمي‌نموده‌ است‌.

از ابن‌ مدايني‌ نقل‌ است‌ كه‌ او گفته‌: عِكرمه‌ تابع‌ نجد حَروري‌ است‌ (و حروريّه‌ از شديدترين‌ دشمنان‌ أميرالمؤمنين‌ هستند).

و يعقوب‌ حَضرمي‌ گويد: چون‌ عكرمه‌ از طايفۀ إباضيّه‌ بود (و آنها از غُلات‌


ص 211

خوارج‌اند) لذا همۀ مسلمين‌ را غير از خوارج‌ كافر مي‌دانست‌. و عِكرمه‌ دَرِ مسجد مي‌ايستاد و مي‌گفت‌: در اين‌ مسجد يك‌ نفر مسلمان‌ نيست‌ و همه‌ كافرند.

مصعب‌ زبيري‌ گويد: عكرمه‌ خارجي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌، و عطاء، عكرمه‌ را از أباضيّه‌ مي‌دانست‌.

و احمد حنبل‌ گويد: عِكرمه‌ از صُفريّه‌ بوده‌ است‌ (و آنها نيز از غُلات‌ خوارج‌ بوده‌اند).

يحيي‌ بن‌ بُكَيْر گويد: عِكرمه‌ به‌ مصر رفت‌ و از آنجا اراده‌ داشت‌ به‌ مغرب‌ برود، و تمام‌ خوارجي‌ كه‌ در مغرب‌ هستند دين‌ خود را از عكرمه‌ گرفته‌اند.

و خالد بن‌ عِمران‌ گويد: ما در مغرب‌ زمين‌ بوديم‌ موسم‌ حجّ رسيد، عكرمه‌ در مغرب‌ بود و مي‌گفت‌: من‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ در دست‌ خود حربه‌اي‌ داشتم‌ و در راه‌ حاجيان‌ كه‌ حجّ كرده‌ مي‌ايستادم‌ و همه‌ را گردن‌ مي‌زدم‌ (چون‌ قائل‌ به‌ كفر همۀ اهل‌ قبله‌ بود غير از طائفه‌ خوارج‌). و راجع‌ به‌ قرآن‌ نيز بدبين‌ بوده‌ و نظر سوء داشته‌ است‌.

ايّوب‌ از عكرمه‌ حكايت‌ كرده‌ كه‌ او مي‌گفت‌: خداوند آيات‌ متشابه‌ را در قرآن‌ آورده‌ تا مردم‌ را گمراه‌ كند.

اين‌ راجع‌ به‌ مذهب‌ و عقيدۀ او. امّا دربارۀ كذب‌ و دروغ‌ او داستان‌ها گفته‌اند. ابن‌ أبي‌ شعيب‌ گويد: از حالات‌ عكرمه‌ از محمّد بن‌ سيرين‌ پرسيدم‌، در پاسخ‌ گفت‌: كذّاب‌ و دروغگوست‌.

عَفّان‌ گويد كه‌: وَهُيْب‌ گفت‌: من‌ در نزد يحيي‌ بن‌ سعيد انصاري‌ و ايّوب‌ بودم‌ كه‌ سخن‌ از عكرمه‌ به‌ ميان‌ آمد، يحيي‌ بن‌ سعيد گفت‌: مردي‌ كذّاب‌ است‌، ابراهيم‌ بن‌ مَيسره‌ گويد: طاوس‌ يَماني‌ مي‌گفت‌: اگر غلام‌ ابن‌ عبّاس‌ عِكرمه‌ دروغگو نبود مردم‌ از نواحي‌ دور براي‌ اخذ علم‌ از او كاروان‌ها حركت‌ مي‌دادند.

ابراهيم‌ بن‌ مُنذِر گويد: هِشام‌ بن‌ عبدالله‌ مخزومي‌ گفت‌: شنيدم‌ كه‌ ابن‌ أبي‌ ذِنب‌ مي‌گفت‌: من‌ عكرمه‌ را ملاقات‌ كردم‌، در گفتارش‌ موثّق‌ نبود.

محمّد بن‌ سعد گويد: عكرمه‌ مردي‌ دانشمند و كثيرالعلم‌ بود ولكن‌ به‌ حديث‌ او اهل‌ روايات‌ اعتناء نمي‌كنند و مردم‌ دربارۀ او سخن‌ها مي‌گويند. داستان‌ جعل‌ احاديث‌ دروغ‌ او جاي‌ ترديد نيست‌.


ص 212

عبدالله‌ بن‌ حارث‌ گويد: روزي‌ در منزل‌ علي‌ پسر عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ رفتم‌ ديدم‌ عكرمه‌ را با طناب‌ يا زنجير در گوشۀ حيات‌ دَرِ بيت‌ الخلاء بسته‌اند. به‌ علي‌ گفتم‌: از خدا شرم‌ نمي‌كني‌ كه‌ غلام‌ پدر خود را دَرِ مستراح‌ بسته‌اي‌؟ عليّ بن‌ عبدالله‌ گفت‌: اين‌ مرد خبيث‌، دروغ‌ بر پدر من‌ مي‌بندد (و از زبان‌ او دروغ‌ از رسول‌ خدا مي‌گويد).

و ياقوت‌ رومي‌ در كتاب‌ «مُعجَم‌» در احوالات‌ عكرمه‌ اين‌ داستان‌ را نقل‌ مي‌كند و سپس‌ از يزيد بن‌ زياد نقل‌ كرده‌ كه‌ او گفته‌ است‌: من‌ روزي‌ بر علي‌ پسر عبدالله‌ بن‌ مسعود وارد شدم‌ و عكرمه‌ را در قيد و طناب‌ دَرِ مستراح‌ بسته‌ بود، گفتم‌: چرا اين‌ طور كردي‌؟ عليّ بن‌ عبدالله‌ گفت‌: اين‌ مرد بر پدر من‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود دروغ‌ مي‌بندد.

بنابراين‌ دو حكايت‌ گاهي‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ به‌ علّت‌ دروغ‌هائي‌ كه‌ بر پدرش‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ بسته‌ بود او را در زنجير نموده‌ بود و گاهي‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود به‌ علّت‌ دروغهائي‌ كه‌ بر پدرش‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود بسته‌ او را كنار بيت‌ التخليه‌ محبوس‌ و مقيّد نموده‌ بود.

و چون‌ معروف‌ شده‌ بود كه‌ عكرمه‌ به‌ مولاي‌ خود ابن‌ عبّاس‌ خيانت‌ كرده‌ و از قول‌ او دروغ‌ مي‌گويد لذا ابن‌ مسُيّب‌ روزي‌ به‌ غلام‌ خود كه‌ نامش‌ بُرد بود مي‌گفت‌: بر من‌ دروغ‌ نبندي‌ همان‌ طور كه‌ عِكرمه‌ بر آقاي‌ خود عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ دروغ‌ مي‌بست‌. و نظير اين‌ گفتار نيز از عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ شده‌ كه‌ او نيز به‌ غلا خود كه‌ نامش‌ نافع‌ بود مي‌گفت‌: بر من‌ دروغ‌ نبندي‌ چنانكه‌ عِكرمه‌ بر مولاي‌ خود دروغ‌ مي‌بست‌.

و بر همين‌ اصل‌ بزرگان‌ حديث‌ از عامّه‌ روايات‌ او را نپذيرفتند و جز بخاري‌ ديگران‌ اعتماد بر روايت‌ او نكرده‌اند. مُسْلم‌ بن‌ حجّاج‌ از روايت‌ او اجتناب‌ مي‌نمود و جز يكي‌ دو مورد روايتي‌ را از او كه‌ مؤيّد و مقرون‌ به‌ روايات‌ ديگر بود روايتي‌ از او نقل‌ نكرد.

مطرف‌ بن‌ عبدالله‌ گويد: شنيدم‌ از مالك‌ كه‌ بدش‌ مي‌آمد در حضور او نام‌ عِكرمه‌ را بزند و از او حتّي‌ يك‌ روايت‌ نقل‌ نكرد.

و احمد حنبل‌ گويد: ياد ندارم‌ كه‌ مالك‌ از عكرمه‌ روايتي‌ نقل‌ كرده‌ باشد مگر در يك‌ موضوع‌.

و امّا دربارۀ ساير افعال‌ و كردار عِكرمه‌:


ص 213

از كتاب‌ عليّ بن‌ المديني‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است‌: شنيدم‌ از يحيي‌ بن‌ سعيد كه‌ مي‌گفت‌: از ايّوب‌ نقل‌ كرده‌اند براي‌ من‌ در وقتي‌ كه‌ نام‌ عِكرمه‌ در نزد او برده‌ شده‌ است‌ به‌ اينكه‌ نماز را خوب‌ نمي‌خواند، ايّوب‌ در جواب‌ گفته‌ است‌: آيا نماز مي‌خواند؟

و فضل‌ سَيْناني‌ گويد: ديدم‌ عكرمه‌ را ايستاده‌ و مشغول‌ بازي‌ با نَرد بود.

يزيد بن‌ هارون‌ گويد: عكرمه‌ در بصره‌ آمد، أيّوب‌ و يونس‌ و سليمان‌ تَيمي‌ به‌ ديدن‌ او آمدند در آن‌ حال‌ عكرمه‌ صداي‌ غِناء و موسيقي‌ شنيد، به‌ واردين‌ گفت‌: ساكت‌ شويد و سپس‌ گفت‌: خدا بكشد او را چه‌ خوب‌ مي‌نوازد. يونس‌ و سليمان‌ كه‌ اين‌ عمل‌ را از عكرمه‌ ديدند ديگر نزد او نيامدند و بر همين‌ اساس‌ بود كه‌ مردم‌ در جنازۀ عكرمه‌ كه‌ در سنۀ 105 يا 106 يا 107 فوت‌ كرد حاضر نشدند.

سليمان‌ بن‌ مَعبد رسنجي‌ گويد: عكرمه‌ و كثير عزّه‌ هر دو در يك‌ روز فوت‌ كردند، همۀ مردم‌ براي‌ تشيع‌ جنازۀ كثير حاضر شدند و جنازۀ عكرمه‌ را ترك‌ كردند و كسي‌ در آن‌ شركت‌ نكرد مگر سياه‌ پوستان‌ مدينه‌.

و مصعب‌ زبيري‌ گويد: چون‌ عكرمه‌ رأي‌ خوارج‌ داشت‌ حاكم‌ مدينه‌ در جستجوي‌ او بود، عِكرمه‌ نزد داودبن‌ حَصين‌ مختفي‌ شد تا از دنيا رفت‌ و در مدّت‌ حيات‌ خود براي‌ تبليغ‌ مذهب‌ خوارج‌ به‌ نقاط‌ مختلف‌ دنيا سفر كرد.

ابوطالب‌ گويد كه‌: از احمد حنبل‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: عكرمه‌ از داناترين‌ مردم‌ بود وليكن‌ مذهب‌ صفريّۀ از خوارج‌ را داشت‌؛ و جائي‌ را وانگذاشت‌ مگر آنكه‌ بدانجا سفر كرد، به‌ خراسان‌ و شام‌ و يمن‌ و مصر و افريقا رفت‌. و نزد اُمراء و سلاطين‌ مي‌رفت‌ و از آنها طلب‌ جايزه‌ مي‌كرد، و به‌ نجد نزد طاوس‌ يَماني‌ رفت‌ و يك‌ ناقه‌ از او گرفت‌.

باري‌ اين‌ مختصر از احوالات‌ او بود كه‌ ما از «ميزان‌ الاعتدال‌» نقل‌ كرديم‌. با ملاحظۀ اينكه‌ مذهب‌ خوارج‌ را داشت‌ و با ملاحظۀ دروغگو بودن‌ او بالاخصّ كه‌ جايز مي‌دانست‌ در راه‌ عقيده‌ دروغ‌ بگويد، روشن‌ مي‌شود كه‌ سرّ اين‌ روايات‌ مجعولۀ او چه‌ بوده‌ و به‌ چه‌ علّت‌ مراد از اهل‌ بيت‌ را در آيۀ تطهير به‌ زنان‌ پيغمبر تفسير كرده‌ است‌. خوارج‌ دشمن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ هستند بالاخصّ عكرمه‌ كه‌ از غُلات‌ آنها و بالاخصّ كه‌ از مبلّغين‌ اين‌ مذهب‌ بوده‌ و براي‌ تبليغ‌ به‌ كشورهاي‌ دوردست‌ سفر


ص 214

كرده‌ مي‌كرده‌ و عقيدۀ خود را در بين‌ مردم‌ منتشر مي‌نموده‌ است‌. و آيا در اين‌ صورت‌ مي‌توانسته‌است‌ شأن‌ نزول‌ آيۀ تطهير را كه‌ دربارۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ بيان‌ كند و او را در بين‌ مردمي‌ كه‌ مي‌خواهد آنها را از او برگرداند امام‌ معصوم‌ و مفترض‌ الطّاعه‌ قلمداد كند! أبداً!

او كه‌ مردي‌ دانشمند بوده‌ و خود مي‌گويد: چهل‌ سال‌ در خانۀ ابن‌ عبّاس‌ بودم‌ و براي‌ مردم‌ بيان‌ حديث‌ و علم‌ مي‌كردم‌ و طرق‌ و فنون‌ علم‌ را آشناست‌، و چون‌ مردي‌ گناه‌ كار و اهل‌ معصيت‌ و دروغ‌ است‌ لذا بهترين‌ وسيله‌ را براي‌ اغواي‌ مردم‌ و دعوت‌ آنها به‌ مذهب‌ خوارج‌ اين‌ مي‌بيند كه‌ مدلول‌ آيه‌ را از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ منحرف‌ كند و به‌ زنهاي‌ پيغمبر كه‌ با آنها عداوتي‌ ندارد نسبت‌ دهد؛ و چون‌ خود در زمان‌ پيغمبر نبوده‌، لذا بهترين‌ وسيلۀ استخدام‌، مولايش‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ مرد وجيه‌ و مورد احترام‌ مسلمين‌ نسبت‌ دروغ‌ مي‌دهد و مي‌گويد: من‌ كه‌ خانه‌زاد او هستم‌ و چهل‌ سال‌ در خانۀ او تعليم‌ علم‌ به‌ مردم‌ نمودم‌ چنين‌ مي‌گويم‌ كه‌ او گفته‌ است‌، شأن‌ نزول‌ آيه‌ دربارۀ زنهاي‌ رسول‌ الله‌ است‌. و لذا براي‌ اثبات‌ اين‌ مطلب‌، خود را تا سرحدّ مباهله‌ حاضر كرده‌ است‌، چرا در ساير مسائل‌ خلافي‌ ادّعاي‌ مباهله‌ ننموده‌ و فقط‌ در اين‌ مسأله‌ كه‌ با عقيدۀ او تماس‌ داشته‌ است‌ ادّعاي‌ مباهله‌ مي‌كند؟

و از همين‌ كه‌ خود او مي‌گويد: لَيْسَ بالَّذي‌ تَذْهَبُونَ «مراد از اهل‌ بيت‌ آنچه‌ كه‌ شما مردم‌ مي‌پنداريد نيست‌» خوب‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ در جوّ فكري‌ مردم‌، مراد از اهل‌ بيت‌، آل‌ عصمت‌ بوده‌اند و عِكرمه‌ براي‌ تحريف‌ اين‌ فكر در بازارها ندا مي‌كرده‌ كه‌ اي‌ مردم‌ مراد، اهل‌ بيت‌ عصمت‌ نيستند، تا سرحدّي‌ كه‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ با تهديد و وعد و عيد نتواند او را از عملش‌ باز دارد و مجبور شود در خانه‌ با طناب‌ يا زنجير محبوسش‌ كند كه‌ نتواند در ميان‌ مردم‌ برود و از زبان‌ پدرش‌ دروغ‌ بگويد، و يا به‌ رسول‌ خدا نسبت‌ دهد.

اين‌ راجع‌ به‌ روايت‌ عكرمه‌ كه‌ هويّت‌ و سندش‌ معلوم‌ شد و دروغش‌ آشكار، گرچه‌ در «اسباب‌ النّزول‌» واحدي‌ روايتي‌ در اين‌ باره‌ از سعيد بن‌ جبير از ابن‌ عبّاس‌ بدون‌ واسطۀ عكرمه‌ نقل‌ مي‌كند. [305] لكن‌ همان‌ طور كه‌ از سيوطي‌ روايتي‌ را از ابن‌


ص 215

مردويه‌ از سعيد بن‌ جبير از ابن‌ عبّاس‌ به‌ واسطۀ عكرمه‌ ذكر كرديم‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ دو روايت‌، روايت‌ واحدي‌ بوده‌ و در روايت‌ واحدي‌ تليس‌ شده‌ و براي‌ تعميۀ افكار، عكرمۀ كذّاب‌ را از او ساقط‌ كرده‌اند.

و امّا مُقاتل‌ بن‌ سليمان‌ كه‌ او نيز راوي‌ اين‌ حديث‌ است‌، او نيز از دروغگويان‌ معروف‌ و حديث‌ سازان‌ مشهور است‌ و در دروغگوئي‌ از رفيقش‌ عِكرمه‌ دست‌ كمي‌ ندارد، و نسائي‌ او را از جملۀ كذّابين‌ و حديث‌ سازان‌ قرار داده‌ است‌. [306] و جوزجاني‌ همانطور كه‌ در ترجمۀ مقاتل‌ از «ميزان‌ الاعتدال‌» به‌ دست‌ مي‌آيد گفته‌ است‌ كه‌: او كذّاب‌ و جَسور است‌ [307]، و به‌ منصور دوانيقي‌ مي‌گفته‌ است‌: ببين‌ چه‌ حديثي‌ را ميل‌ داري‌ من‌ دربارۀ تو روايت‌ كنم‌ تا من‌ آنرا بسازم‌. و به‌ خليفۀ مهدي‌ عبّاس‌ مي‌گفته‌ است‌: اگر بخواهي‌ من‌ براي‌ شما احاديثي‌ در شأن‌ و فضيلت‌ جدّ شما عبّاس‌ بسازم‌! مهدي‌ در جواب‌ گفته‌ است‌ كه‌ ما احتياج‌ نداريم‌. [308]

سيّد شرف‌ الدّين‌ گويد: او از دشمنان‌ سرسخت‌ أميرالمؤمنين‌ بوده‌ و دَأب‌ او اين‌ بوده‌ كه‌ رواياتي‌ كه‌ در فضيلت‌ و منقبت‌ آن‌ حضرت‌ از رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌ از آن‌ حضرت‌ بر مي‌گردانده‌ و به‌ ديگران‌ نسبت‌ مي‌داده‌ است‌ تا جائي‌ كه‌ دروغش‌ آشكار و در بين‌ مردم‌ مفتضح‌ و رسوا شد.

و در «وَفيّات‌ الاعيان‌» ابن‌ خَلّكان‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ حربي‌ گويد: مقاتل‌ بن‌ سليمان‌ (براي‌ خاموش‌ كردن‌ نور أميرالمؤمنين‌ و مبارزۀ علمي‌ با آن‌ حضرت‌) مي‌گفت‌: سَلُوني‌ عَمَّا دُونَ الْعَرْش‌ «از عرش‌ خدا گذشته‌، از آنچه‌ پائين‌‌تر از عرش‌ است‌ از من‌ سئوال‌ كنيد». مردي‌ گفت‌: وقتي‌ كه‌ آدم‌ ابوالبشر حجّ كرد سر او را كه‌ تراشيد؟ مقاتل‌ در جواب‌ او مبهوت‌ شد.

جوزجاني‌ گويد: شنيدم‌ از أبا اليمان‌ كه‌ مي‌گفت‌: مقاتل‌ اينجا آمد و پشت‌ خود را به‌ قبله‌ نموده‌، به‌ ديوار تكيه‌ كرده‌ گفت‌: سَلُوني‌ عَمّا دُونَ العَرش‌، و نظير اين‌ ادّعا را در مكّه‌ كرد، مردي‌ برخاست‌ و گفت‌: بگو ببينم‌ امعاء و روده‌هاي‌ مورچه‌ كجاي‌ اوست‌؟ مقاتل‌ ساكت‌ شد. و اين‌ حكايت‌ را نيز ابن‌ خلكان‌ در شرح‌ احوال‌ مقاتل‌


ص 216

بيان‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌: علاوه‌ بر دروغگوئي‌ كه‌ داشته‌ نزد علماء يهود و نصاري‌ مي‌رفته‌، و قرآن‌ را طبق‌ كتابهاي‌ آنها تفسير مي‌نموده‌ است‌.

أبوحاتم‌ بُستي‌ گويد: كَانَ مُقاتِلٌ يَأخُذُ عَنِ الْيَهُودِ وَالنَّصَاري‌ عِلْمَ القُرْآنِ الَّذي‌ يُوافِقُ كُتُبُهُمْ. و لذا خداوند را به‌ مخلوقات‌ تشبيه‌ مي‌نموده‌ است‌ و براي‌ خدا دست‌ و پا و چشم‌ و گوش‌ و غير ذلك‌ قائل‌ بوده‌ است‌.

ابن‌ خَلَّكان‌ گويد: مقاتل‌ از مُرجِئه‌ بوده‌ است‌ و از غُلائت‌ مُشبّهه‌. و جماعتي‌ از اعلام‌ مانند ابن‌ حَزم‌ ظاهري‌ در ص‌ 205 از جزء چهارم‌ كتاب‌ «فِصَل‌» و شهرستاني‌ در كتاب‌ «مِلَل‌ و نِحَل‌» به‌ اين‌ مطلب‌ تصريح‌ كرده‌اند.

در «ميزان‌ الاعتدال‌» در ترجمۀ مقاتل‌ از أبوحنيفه‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مي‌گفت‌: جَهْم‌ در نفي‌ تشبيه‌ آن‌ قدر افراط‌ كرده‌ تا سرحدّي‌ كه‌ گويد: إنَّهُ تَعالي‌ لَيْسَ بِشي‌ءٍ «خدا اصلاً چيزي‌ نيست‌». و مقاتل‌ در اثبات‌ آن‌ قدر افراط‌ كرده‌ كه‌ خدا را مانند مخلوقات‌ دانسته‌ است‌.

و بالجمله‌ حال‌ مردي‌ كه‌ چنين‌ باشد روايت‌ او معلوم‌ است‌ كه‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ و در نزد صاحبان‌ دانش‌ و معرايف‌ جَرح‌ و تعديل‌، محتاج‌ به‌ بحث‌ و اطالۀ كلام‌ نيست‌ و بالاخصّ در مثل‌ آيۀ تطهير و شأن‌ نزول‌ آن‌ كه‌ تماسّ شديد عقيدتي‌ با آنان‌ داشته‌ است‌. ليكن‌ چون‌ اين‌ حقايق‌ بر بعضي‌ از اعلام‌ عامّه‌ مخفي‌ بوده‌ براي‌ رأي‌ و روايت‌ آنها وزني‌ قائل‌ شده‌اند.

در اينجا صرف‌ نظر از همۀ اين‌ مطالب‌ در متن‌ و مُفاد روايات‌ آنها با صرف‌ نظر از شخصيّت‌ آنان‌ بحث‌ مي‌كنيم‌ تا قدر و قيمت‌ اين‌ روايات‌ مجعوله‌ مسلّم‌ گردد.

از آنچه‌ با دقّت‌ و تأمّل‌ در روايات‌ وارده‌ به‌ دست‌ مي‌آيد آن‌ است‌ كه‌: در زبان‌ عرب‌ لفظ‌ أهل‌ را بر زنان‌ استعمال‌ نمي‌كنند مگر از باب‌ توسعۀ در لغت‌ و به‌ نحو مَجاز.

در «صحيح‌ مسلم‌» وارد است‌ كه‌ از زيد بن‌ أرقم‌ سئوال‌ كردند كه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ در آيۀ تطهير چيست‌، آيا زنان‌ رسول‌ خدا هستند؟ در پاسخ‌ گفت‌: نه‌، سوگند به‌ خدا زن‌ با شوهرش‌ زماني‌ زيست‌ مي‌كند و سپس‌ مرد او را طلاق‌ مي‌دهد


ص 217

(و رابطه‌اش‌ قطع‌ مي‌شود) و زه‌ به‌ سوي‌ پارش‌ و اقوامش‌ بر مي‌گردد.[309]

و سابقاً گفتيم‌ كه‌: چون‌ امّ سلمه‌ خواست‌ در زير كساء داخل‌ شود حضرت‌ فرمودند: از اهل‌ من‌ دور شو. معلوم‌ مي‌شود كه‌ عنوان‌ اهل‌ بر امّ سلمه‌ صدق‌ نمي‌كرده‌ است‌ و حضرت‌ با اين‌ عنوان‌ او را دور كرده‌اند، با آنكه‌ امّ سلمه‌ زوجۀ حضرت‌ بوده‌ است‌. و از روايتي‌ كه‌ سيوطي‌ نقل‌ مي‌كند پس‌ از آنكه‌ امّ سلمه‌ مي‌گويد: الستُ مِن‌ أهْلِكَ! قالَ: إنَّكِ إلي‌ خَيرٍ إنَّكِ مِن‌ أزواجِ النَّبِيِّ. [310] «آيا من‌ اهل‌ شما نيستم‌؟ حضرت‌ فرمودند: عاقبت‌ تو به‌ خير است‌، تو از زنان‌ پيغمبر هستي‌». از اينكه‌ حضرت‌ عنوان‌ اهل‌ را از او برداشته‌ و عنوان‌ زوجه‌ را در مقابل‌ به‌ جاي‌ آن‌ گذاشته‌اند استفاده‌ مي‌شود كه‌ زن‌ها اهل‌ مرد نيستند و شايد مراد از اهل‌ مرد افرادي‌ باشند كه‌ با او پيوند غير قابل‌ زوال‌ داشته‌ باشند مانند دختر و پسر و نواده‌، و زن‌ گرچه‌ در مدّتي‌ با عقد زِواج‌ رابطه‌ با مرد پيدا مي‌كند لكن‌ اين‌ پيوند قابل‌ زوال‌ بوده‌ به‌ طلاق‌ و غيره‌ از بين‌ مي‌رود.

علاوه‌ اگر مراد از اهل‌ بيت‌، زن‌هاي‌ رسول‌ خدا بودند اين‌ شرفي‌ بود براي‌ آنها كه‌ در مواقع‌ حسّاس‌ به‌ آن‌ مباهات‌ و افتخار مي‌نمودند، و ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ يكي‌ از زن‌هاي‌ رسول‌ خدا اين‌ ادّعا را بكند و اين‌ لقب‌ را به‌ خود نسبت‌ دهد تا ديگران‌ از أقربا و بستگان‌ زن‌هاي‌ رسول‌ اكرم‌ از اين‌ شرف‌ استفاده‌ نموده‌ و نسبت‌ اهل‌ البيت‌ را به‌ زن‌هاي‌ رسول‌ خدا داده‌ باشند، و حتّي‌ معاويه‌ كه‌ از لقب‌ ام‌ المؤمنين‌ خواهرش‌ امّ حبيبه‌ دختر ابوسفيان‌ سوء استفاده‌ نموده‌ بر فراز منبر شام‌ به‌ خود لقب‌ و عنوان‌ خالُ المؤمنين‌ مي‌دهد، اگر بر خواهرش‌ عنوان‌ اهل‌ بيت‌ صادق‌ بود مسلّماً كوس‌ أنا اَهْلِ البيت‌ را به‌ صداي‌ بلند مي‌نواخت‌، و نيز أبوبكر و عمر كوس‌ أنَا أبُو أهْلِ البَيْتِ شان‌ بلند بود. ليكن‌ همه‌ مقرّ و معترف‌اند بر آنكه‌ اين‌ آيه‌ در شأن‌ پيغمبر و علي‌ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسين‌ عليهم‌ السّلام‌ نازل‌ شده‌ است‌.

و علاوه‌ در آيۀ مباركه‌ خطاب‌ اهل‌ البيت‌ با ضمير جمع‌ مذكَّر آمده‌ است‌: لِيُذْهِبَ عَنكُمْ وَ يُطَهِّرَكُم‌ و در صورتي‌ كه‌ آيه‌ دربارۀ زنان‌ رسول‌ خدا بود بايد ضمير


ص 218

جمع‌ مؤنّث‌ بياورد و بگويد: لِيُذْهِبَ عَنكُنَّ وَ يُطهَرُّكُنّ و اين‌ جهت‌ بديهي‌ است‌. [311]

و امّا جواب‌ از آنكه‌ آيۀ تطهير در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خداست‌ و به‌ وحدت‌ سياق‌ بايد راجع‌ به‌ زنان‌ آن‌ حضرت‌ بوده‌ باشد به‌ چند وجه‌ است‌:

اوّل‌: آنكه‌ وحدت‌ سياق‌ ظهوري‌ بيش‌ نيست‌ و در مقابل‌ نصّ، قابل‌ اعتماد نيست‌؛ تمسّك‌ به‌ سياق‌ در مقابل‌ نصّ، اجتهاد در مقابل‌ نصّ است‌، و با وجود آن‌ همه‌ نصوص‌ صريحۀ قطعيّه‌ از شيعه‌ و سنّي‌ قريب‌ به‌ چهل‌ طريق‌ متفاوت‌ از سنّت‌ و شيعه‌ و بيش‌ از هفتاد سَند كه‌ همگي‌ متّفق‌ بوده‌اند بر آنكه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ پنج‌ تن‌ هستند و با اين‌ نصوص‌ يقينيّه‌ ديگر براي‌ وحدت‌ سياق‌ چه‌ ظهور و اعتباري‌ خواهد بود؟!

دوّم‌: آنكه‌ اگر مراد زن‌هاي‌ رسول‌ خدا باشند بايد ضمير مخاطب‌ مؤنّث‌ باشد نه‌ مذكّر، و اين‌ شاهد قوي‌ و برهان‌ ساطعي‌ است‌ بر آنكه‌ مراد، زن‌هاي‌ رسول‌ خدا نيستند.

سوّم‌: در كلام‌ بُلغاء و فُصَحاء جمله‌هاي‌ استطراديّه‌ زياد استعمال‌ مي‌گردد يعني‌ در عين‌ حالي‌ كه‌ در سخن‌ گفتن‌ با شخص‌ يا جماعت‌ خاصّي‌ مواجه‌اند، ناگهان‌ روي‌ خطاب‌ را از آنها برگردانده‌ جملۀ ديگري‌ را براي‌ افادۀ مقصود ديگري‌ ذكر مي‌كنند و دوباره‌ دنبال‌ مطلب‌ اوّل‌ را گرفته‌ و با همان‌ شخص‌ يا همان‌ جماعت‌ به‌ سخن‌ مي‌پردازند؛ مانند كسي‌ كه‌ مشغول‌ خطابه‌ خواندن‌ در حضور جماعتي‌ است‌ ناگهان‌ در بين‌ خطابه‌ به‌ خادم‌ رو كرده‌ و مي‌گويد: چراغ‌ را نزديك‌ بياور، يا بلندگو را روشن‌ كن‌، و نظير اين‌ جمله‌هاي‌ استطراديّۀ در قرآن‌ كريم‌ بسيار است‌. مثل‌ قول‌ خداوند تعالي‌ در وقتي‌ كه‌ سخن‌ عزيز مصر را دربارۀ زليخا بيان‌ مي‌كند كه‌: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ وَاسْتِغْفِرِي‌ لِذَنْبِكَ، عزيز مصر در بين‌ اين‌ دو كلام‌ متّصل‌ به‌ يكديگر كه‌ هر دو خطاب‌ با زليخاست‌ (اين‌ قضيه‌ از مكر شما زنان‌ است‌ و مكر شما بزرگ‌ است‌، اي‌ زليخا از اين‌ گناه‌ خود توبه‌ و استغفار كن‌) خطاب‌ به‌ يوسف‌ نموده‌


ص 219

مي‌گويد: يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا «اي‌ يوسف‌ از اين‌ مطلب‌ درگذر».

و دربارۀ ملكۀ سبا بلقيس‌ مي‌فرمايد كه‌: او به‌ اهل‌ مملكت‌ و اعيان‌ خويش‌ گفت‌: إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرِيَّةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا اَذِلَةً وَ كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ * وَ إِنِّي‌ مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ. [312]

چون‌ حضرت‌ سليمان‌ براي‌ بلقيس‌ پيغام‌ مي‌فرستد و او را دعوت‌ به‌ اسلام‌ مي‌كند يا هشدار به‌ عذاب‌ سخت‌ مي‌دهد، بلقيس‌ به‌ نزديكان‌ خود مي‌گويد: «پادشاهان‌ چون‌ در شهري‌ وارد شوند فساد مي‌كنند و عزيزان‌ آن‌ شهر را ذليل‌ مي‌كنند ـ و بدان‌ اي‌ پيغمبر كه‌ رويّۀ پادشاهان‌ چنين‌ است‌ ـ و من‌ به‌ سوي‌ سليمان‌ هديّه‌اي‌ خواهم‌ فرستاد و سپس‌ مترصّدم‌ كه‌ فرستادگان‌ من‌ از نزد سليمان‌ چگونه‌ بر مي‌گردند». در اين‌ جا ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ جملۀ بدان‌ اي‌ پيغمبر كه‌ رويّۀ پادشاهان‌ چنين‌ است‌ خطاب‌ خداست‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ در ضمن‌ بيان‌ و حكايت‌ گفتار بلقيس‌ به‌ أعيان‌ شهر سَبا.

و در سورۀ واقعه‌ خداوند مي‌فرمايد: فَلَا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُوم‌ * وَ إِنَّهُ لَقَسَم‌3 لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْءانُ كَريمٌ.

«سوگند به‌ موقعيّت‌ و محلّ ستارگان‌ ـ و اين‌ سوگند اگر بدانند سوگند بزرگي‌ است‌ ـ كه‌ اين‌ كتاب‌، قرآن‌ كريمي‌ است‌». در اين‌ جا نيز جملۀ و اين‌ سوگند اگر بدانند سوگند بزرگي‌ است‌ در ميان‌ دو جملۀ قسم‌ و جواب‌ قسم‌ فاصله‌ واقع‌ شده‌ است‌.

آيۀ تطهير از همين‌ قبيل‌ است‌ كه‌ جملۀ استطراديّه‌ در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌، چون‌ در آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ امر و نهي‌ و وعد و وعيد و تشديد و نصايح‌ و ادب‌ است‌ و احياناً ممكن‌ بود بعضي‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ را مانند آنان‌ پندارند، يا از جهت‌ قرابت‌ سببي‌ سرزنش‌ و ملامتي‌ كه‌ بر زن‌ها در بعضي‌ از مواقع‌ وارد مي‌كردند بر اهل‌ بيت‌ وارد كنند، و يا منقصت‌ و عيبي‌ كه‌ احياناً در زن‌ها ديده‌ مي‌شد به‌ واسطۀ قرابت‌ سببي‌ با اهل‌ بيت‌ موجب‌ سرشكستگي‌ و زبوني‌ آنها گردد لذا در بين‌ آن‌ آيات‌ با جمله‌ استطراديّه‌، وجهۀ خطاب‌ ناگهان‌ عوض‌ شده‌ و با استعمال‌ ضمير جمع‌ مذكّر، خدا بيان‌ مي‌كند كه‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ از اين‌ تشديدها و وعيدها دورند و


ص 220

خداوند آنها را پاك‌ و معصوم‌ قرار داده‌ است‌. و اگر اين‌ جملۀ استطراديّه‌ در اين‌ موقع‌ حسّاس‌ نمي‌آمد اين‌ نكته‌ معلوم‌ نمي‌شد گرچه‌ در جاي‌ ديگر خدا عصمت‌ اهل‌ بيت‌ را بيان‌ كرده‌ باشد.

چهارم‌ ـ آنكه‌ ترتيب‌ قرآن‌ در هنگام‌ نزول‌ آيات‌ بدين‌ ترتيبي‌ كه‌ جمع‌آوري‌ شده‌ و تدوين‌ گشته‌ نبوده‌ است‌، و در اين‌ مطلب‌ تمام‌ مسلمانان‌ عالم‌ اتّفاق‌ دارند؛ چون‌ آيات‌ و سُوَر آخر قرآن‌ غالباً مكّي‌ است‌ و سُوَر اوائل‌ قرآن‌ مَدَني‌ است‌ و اگر ترتيب‌ جمع‌آوري‌ قرآن‌ به‌ ترتيب‌ نزول‌ بود بايد طبعاً سور كوچك‌ در اوّل‌ و سور بزرگ‌ در آخر قرار گيرد، و سورۀ إِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ كه‌ اوّلين‌ سوره‌اي‌ است‌ كه‌ بر رسول‌ اكرم‌ نازل‌ شده‌ است‌ بايد در اوّل‌ قرآن‌ واقع‌ شود در حالي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ چنين‌ نيست‌. در بسياري‌ از سوره‌هاي‌ مَدَني‌ چند آيه‌ مكّي‌ است‌ يا در بعضي‌ از سوره‌هاي‌ مكّي‌ يكي‌ يا دو آيۀ مدني‌ آمده‌ است‌. بنابراين‌ چه‌ بُعدي‌ دارد كه‌ آيۀ تطهير مستقّلاً وارد شده‌ و بعداً در هنگام‌ جمع‌ قرآن‌ در بين‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ اكرم‌ قرار گرفته‌ باشد و هيچكس‌ از اصحاب‌ يا زنان‌ رسول‌ خدا و علماء و مفسّرين‌ و محدّثين‌ و مورّخين‌ از مخالف‌ و موافق‌ ادّعا نكرده‌ است‌ كه‌ آيۀ تطهير در ضمن‌ آيات‌ راجعه‌ به‌ زنان‌ رسول‌ خدا وارد شده‌ است‌ و اين‌ معني‌ نيز در خبري‌ يا روايتي‌ حتّي‌ در روايت‌ ضعيف‌ السَّند نيامده‌ است‌. و با وجود آنكه‌ مي‌دانيم‌ كه‌ ترتيب‌ نزول‌ غير از ترتيب‌ تدوين‌ است‌ به‌ كدام‌ حجّت‌ قاطعه‌ مي‌توانيم‌ حكم‌ به‌ حجّيّت‌ وحدت‌ سياق‌ نموده‌ و بدان‌ اتّكا كنيم‌. و همۀ علماء شيعه‌ و سنّي‌ اتّفاق‌ دارند بر آنكه‌ وقتي‌ قرينۀ قطعيّه‌ بر خلاف‌ سياق‌ قائم‌ گردد ديگر ديگر سياق‌، ظهور و دلالتي‌ نخواهد داشت‌؛ و تمام‌ رُوات‌ و محدّثين‌ شأن‌ نزول‌ آيۀ تطهير را مستقلاً و جداگانه‌ دانسته‌ و گفته‌اند: در خانۀ امّ سلمه‌ با ان‌ كيفيّت‌ مخصوص‌ كه‌ همۀ اصحاب‌ كساء در زير كساء مجتمع‌ بودند بر رسول‌ اكرم‌ نازل‌ شده‌ است‌.

والمُحصّل‌ ممّا ذكرنا آنكه‌: ادّعاي‌ نزول‌ آيۀ تطهير در شأن‌ زن‌هاي‌ رسول‌ دروغ‌ و افتراي‌ محض‌ است‌ و ساخته‌ و پرداختۀ دستهاي‌ بني‌ اميّه‌ و غُلات‌ خوارج‌ و تابعين‌ آنها از دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ مي‌باشد، و همانطور كه‌ مرحوم‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ از امام‌ ابي‌بكر شهاب‌ الدّين‌ در كتاب‌ «رشفة‌ الصّادي‌» نقل‌ كرده‌ است‌:


ص 221

دَعُوا كُلَّ قَولٍ غَيْرَ قَوْلٍ مُحَمَّدٍ         فَعِنْدَ بُرُوغِ الشَّمْس‌ يَنْطَمِسُ النَّجْمُ [313]

«واگذاريد هر سخني‌ را غير از سخن‌ محمّد، چون‌ در وقت‌ تابش‌ خورشيد ستاره‌ محو مي‌گردد.»

و ما در استدلالات‌ اخير خود ازخوان‌ علم‌ و سفرۀ دانش‌ آن‌ مرحوم‌: سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ استفاده‌ها نموديم‌.

سوّم‌ ـ از شبهاتي‌ كه‌ به‌ آيۀ تطهير وارد شده‌ است‌ آن‌ كه‌: مراد از اهل‌ بيت‌ ارحام‌ و ارقاب‌ رسول‌ خدا مانند اولاد عبّاس‌ و اولاد جعفر و اولاد عقيل‌ و تمام‌ اولاد علي‌، و بالاخره‌ جميع‌ اولاد هاشم‌ كه‌ صدقه‌ بر آنان‌ حرام‌ است‌ مي‌باشد بنا بر روايتي‌ كه‌ مُسلِم‌ در «صحيح‌» خود در باب‌ فضائل‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ از زيد بن‌ ارقم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ در وقتي‌ كه‌ از او سئوال‌ كردند: اهل‌ بيت‌ پيغمبر كيانند؟ آيا زن‌هاي‌ پيغمبر اهل‌ بيت‌ او هستند؟ در جواب‌ گفت‌: نه‌، سوگند به‌ خدا كه‌ زن‌ با شوهرش‌ زماني‌ زندگي‌ مي‌كند و سپس‌ مرد او را طلاق‌ مي‌دهد و او به‌ اقوام‌ و عشيرۀ خود و به‌ پدرش‌ مي‌پيوندد؛ اهل‌ بيت‌ پيغمبر آن‌ كساني‌ هستند كه‌ بعد از پيغمبر صدقه‌ بر آنان‌ حرام‌ است‌. در «الصواعق‌ »گفته‌: وَ يُؤَّيِّدُهُ الْحَدِيثُ الْحَسَنُ إنَّهُ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآلهِ وَسلَّم‌ اشْتَمَلَ عَلَي‌ العَباس‌ و بنيه‌ بِمَلاءةِ ثُمَّ قال‌: يَا رَبِّ هَذَا عَمِّي‌ وَ صِنوابَي‌ وَ هؤلاء أهْلُ بَيْتِي‌ فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النّارِ كَسَتري‌ إيَّاهُمْ بِمَلاءتي‌ هَذِهِ، فَأمَّنَت‌ اُسْكُفَّةُ الباب‌ و حَوائطَ البَيْتِ، فقالَ: آمين‌ وَ هِيَ ثَلاثاً.

اين‌ استدلال‌ از چند چهت‌ باطل‌ است‌: اوّل‌ آنكه‌ سؤالي‌ كه‌ از زيد بن‌ ارقم‌ شده‌. دربارۀ معني‌ اهل‌ بيتي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا در كلام‌ خود إنّي‌ تَارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِترَتي‌ أهْلَ بَيْتِي فرموده‌ است‌ و زيد بن‌ أرقم‌ جواب‌ به‌ آن‌ داده‌ است‌. وهر كس‌ به‌ «صحيح‌» مسلم‌ مراجعه‌ كند مي‌بيند كه‌ سؤال‌ از اهل‌ بيت‌ واقع‌ در اين‌ حديث‌ است‌ نه‌ اهل‌ بيت‌ واقع‌ در آيۀ تطهير. از زيد بن‌ أرقم‌ دربارۀ معناي‌ اهل‌ بيت‌ در آيۀ تطهير روايتي‌ نقل‌ نشده‌ است‌، پس‌ چگونه‌ ما آن‌ معنائي‌ از


ص 222

اهل‌ بيت‌ را كه‌ در حديث‌ ثقلين‌ كرده‌ است‌ به‌ آيۀ تطهير گسترش‌ داده‌ و در اينجا بياوريم‌؟ و اين‌ آيا شبيه‌ به‌ مغالطه‌ نيست‌؟ و اگر از زيد بن‌ ارقم‌ از اهل‌ بيتِ واقع‌ در آيه‌ سؤال‌ مي‌شد مسلمّاً اصحاب‌ كساء را بيان‌ مي‌كرد چون‌ اين‌ معني‌ واضح‌ و قابل‌ شكّ و ترديد نيست‌؛ و چگونه‌ تصوّر مي‌شود كه‌ با وجود تنصيص‌ رسول‌ اكرم‌ بر حصر اهل‌ بيت‌ به‌ اصحاب‌ كساء زيد كه‌ خود نيز صحابي‌ است‌ مخالفت‌ نموده‌ و به‌ غير آن‌ از جميع‌ بني‌ هاشم‌ تفسير نمايد؟! و امّا آنچه‌ از معني‌ اهل‌ بيت‌ را كه‌ در حديث‌ شريف‌ [314] كرده‌ است‌ ممكن‌ است‌ مرادش‌ مجموع‌ از من‌ حيث‌ المجموع‌ بوده‌ باشد به‌ اعتبار دخول‌ ائمّۀ اهل‌ بيت‌ در بني‌ هاشم‌ و رهط‌ رسول‌ خدا، نه‌ به‌ اعتبار كلّ فردٍ فردٍ از بني‌ هاشم‌ به‌ عنوان‌ عموم‌ استيعابي‌، و قرينۀ بر اين‌ آن‌ كه‌ خداوند عترت‌ و اهل‌ بيت‌ را قرين‌ با كتاب‌ خود قرار داده‌ كه‌ باطل‌ در آن‌ راه‌ ندارد و اين‌ افرادِ قرين‌ كتاب‌، كه‌ متحقّق‌ به‌ حقّاند فقط‌ أئمّۀ معصومين‌اند، و اگر احياناً مراد او جميع‌ بني‌ هاشم‌ به‌ عنوان‌ عموم‌ استيعابي‌ باشد چنانكه‌ در يكي‌ از روايات‌ وارده‌ از او تصريح‌ به‌ آل‌ علي‌ و آل‌


ص 223

عبّاس‌ و آل‌ جعفر و آل‌ عقيل‌ شده‌ است‌،[315] اين‌ تفسير، تفسير به‌ رأي‌ است‌. چون‌ به‌ نظر و رأي‌ خود شأن‌ نزول‌ آيه‌ و مراد از اهل‌ بيت‌ را جميع‌ رَهْط‌ و اقوام‌ رسول‌ خدا دانسته‌ است‌، نه‌ آنكه‌ از رسول‌ خدا روايت‌ كرده‌ باشد؛ و هر كس‌ كه‌ اين‌ حديث‌ را در «صحيح‌ مسلم‌» يا در «فرائد السمطين‌» حمويني‌ ببيند مي‌داند كه‌ روايت‌ از رسول‌ اكرم‌ نيست‌؛ و بنابراين‌ هيچ‌ حجّت‌ نيست‌ و در برابر آن‌ ادّلۀ قطعيّه‌ و براهين‌ ساطعه‌ و نصوص‌ صريحه‌ و احاديث‌ متواترۀ صحيحه‌ اين‌ تفسير به‌ رأي‌ چه‌ قدرتي‌ دارد! و علاوه‌ بر همۀ اينها اگر مراد از اهل‌ بيت‌ جميع‌ بني‌ هاشم‌ باشند مسلماً مراد از إذهاب‌ رجس‌ و تطهير در آيه‌، عصمت‌ نيست‌ بلكه‌ مراد همان‌ تقوا و ملاطمت‌ طاعات‌ باشد و اين‌ معني‌ منافات‌ با حصر إذهاب‌ رجس‌ در اهل‌ بيت‌ دارد زيرا كه‌ تقوا و ملازمت‌ طاعت‌ مرغوبٌ اليه‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ مسلمانان‌ است‌. و امّا جواب‌ از روايت‌ مَلاءَة‌ و جمع‌ عبّاس‌ و فرزندانش‌، ظاهر است‌ كه‌ روايت‌ مجعول‌ است‌ چون‌ علاوه‌ بر ضعف‌ سند، معارض‌ با مدلول‌ روايات‌ ديگر است‌ و بهتر آن‌ است‌ كه‌ از غور و غوص‌ در آن‌ خودداري‌ كرد و و هر كس‌ بخواهد بر كيفيّت‌ ضعف‌ سند و ساير جهات‌ ضعف‌ آنها مطّلع‌ گردد به‌ «دلائل‌ الصّدق‌» مظفّر ج‌ 2 ص‌ 73 مراجعه‌ كند.

شبهۀ چهارم‌ ـ آنكه‌ مراد از اهل‌ بيت‌ زنان‌ رسول‌ خدا و اصحاب‌ كساء بوده‌ باشد، جمعاً بين‌ الادلَّة‌، و اين‌ معني‌ از فخر رازي‌ در تفسير آيه‌ و از زمخشري‌ در «كشّاف‌» در تفسير آيه‌ ظاهر است‌. و اين‌ نيز باطل‌ و مردود است‌.

اوّلاً ـ دليل‌ دخول‌ زنان‌، روايات‌ عِكرمه‌ و مقاتل‌ بود كه‌ حالش‌ معلوم‌ شد و ديگر سياق‌ آيات‌ است‌ كه‌ آن‌ هم‌ روشن‌ شد، بنابراين‌ نوبت‌ به‌ جمع‌ نمي‌رسد. جمع‌ بين‌ دليل‌ قطعي‌ و شبهۀ مردود، اخذ دليل‌ و ردّ شبهه‌ است‌.

و ثانياً ـ منع‌ امّ سلمه‌ از دخول‌ در زير كساء أقوي‌ دليل‌ است‌ بر عدم‌ دخول‌ زنان‌ رسول‌ خدا در مدلول‌ آيه‌.

ثالثاً ـ اگر غير از علي‌ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسين‌ عليهم‌ السّلام‌ شخص‌ ديگري‌ هم‌ در مدلول‌ اهل‌ بيت‌ داخل‌ بود بايد رسول‌ خدا در هنگام‌ دعا در زير كساء عرض‌ كند: اللهُمَّ هـٰؤلاء مِن‌ أهلِ بيتي‌ «اينان‌ از جملۀ اهل‌ بيت‌ من‌ هستند»، ليكن‌ عرض‌ كرد: اللهُمَّ هـٰؤلاء أهلُ بيتي‌ و خَاصَّتي‌ فَأذهِب‌ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً. «بار پروردگار اينان‌ اهل‌ بيت‌ من‌ هستند.»


ص 224

و ابن‌ حجر در «صواعق‌» گفته‌ در بعضي‌ از روايات‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود: أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ. [316]

و رابعاً ـ اگر مدلول‌ آيه‌ شامل‌ زنان‌ و اصحاب‌ كساء جميعاً شود مسلماً مراد از تطهير و إذهاب‌ رجس‌ عصمت‌ نخواهد بود بلكه‌ پاكي‌ در اثر تقوا و طاعت‌ و طهارت‌ در اثر پيروي‌ شرع‌ و امر و نهي‌ خواهد بود و اين‌ معني‌ نسبت‌ به‌ همۀ مسلمانان‌ است‌ و منافات‌ با حصر مدلول‌ آيه‌ به‌ لفظ‌ إنّما دارد.

باري‌ بحمدالله‌ و المِنّة‌ بحث‌ ما در پيرامون‌ آيۀ تطهير به‌ پايان‌ رسيد و ثابت‌ شد كه‌ احتمال‌ دلالت‌ آن‌ بر غير اهل‌ عصمت‌ مُجازف‌ است‌. ليكن‌ بايد دانست‌ كه‌ منافات‌ ندارد شامل‌ ساير ائمّۀ معصومين‌ گردد كما آنكه‌ روايات‌ وارده‌ از طريق‌ خاصّه‌ كه‌ سابقاً نقل‌ كرديم‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد، زيرا اين‌ شمول‌ نه‌ از باب‌ شأن‌ نزول‌ است‌ بلكه‌ از باب‌ تطبيق‌ و پيدا شدن‌ مصداق‌ است‌ در آن‌ زماني‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اهل‌ بيت‌ را در زير كساء بردند غير از آن‌ پنج‌ نفر در زير آسمان‌ كبود اهل‌ بيتي‌ نبود و ليكن‌ در باطن‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ نه‌ نفر ديگر بودند كه‌ بعداً يكي‌ پس‌ از ديگري‌ مصداقيّت‌ براي‌ عنوان‌ اهل‌ بيت‌ را پيدا كردند مانند آيۀ اولوالامر كه‌ در زمان‌ حضرت‌ رسول‌ منحصراً شامل‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ مي‌شد ليكن‌ بعداً در هر مصداقي‌ از آن‌ از اولاد آن‌ حضرت‌ كه‌ به‌ دنيا آمدند تا قائم‌ آل‌ محمّد عجَّل‌ اللهُ تعالي‌ فَرَجَهُ الشّريف‌ مصداق‌ اين‌ عنوان‌ بوده‌ و وجوب‌ طاعت‌، طبق‌ آيۀ كريمه‌ مترتّب‌ خواهد شد. و نظير اين‌ مسأله‌ از شأن‌ نزول‌ و تطبيق‌ مدلول‌ آيه‌ به‌ مصاديق‌ بعدي‌، در قرآن‌ مجيد بسيار است‌.

وَْالحَمْدُلِلَّهِ وَ سَلَامٌ عَلَي‌ عِبَادِهِ الَّذين‌ اصْطَفَي‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَي‌ أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنِ إلَي‌ يَوْمِ الدّينِ.

و قد فرغت‌ من‌ تحرير هذه‌ الاوراق‌ ليلة‌ الاربعاء من‌ السّابع‌ عشر من‌ شهر رمضان‌ المبارك‌ سنة‌ 1395 من‌ الهجرة‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[289] الکمه الغراء پاورقی ص217و ص218

[290] غايه المرام ص293 حديث پنجم.

[291] غايه المرام ص293 حديث چهارم.

[292] غايه المرام ص293 حديث دوم و ص 293 حديث سوم.

[293] غايه المرام ص295 حديث پانزدهم.

[294] نهج البلاغه طبع مصر با حواسی عبده ص 154

[295] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد 20 جلدی ج6 ص 375 الی ص 375 الی ص 377 و عين اين مطلب را نيز از ابن ابی الحديد محدث بحرانی در غايه المرام ص 291 تحت عنوان حديث سی و ششم نقل کرده است

[296] يک فقره از زيارت حامعه کبيره

[297] ديوان السيد الحميری ص 66

[298] سوره مائده: 5 – آيه 6.

[299] سوره آل عمران :3 – آيه 42.

[300] سورۀ احزاب‌، 33: آيۀ 28 تا 34

[301] «الدّرّ المنثور» ج‌ 5، ص‌ 198 و «الصواعق‌ المحرقّة‌» ص‌ 85.

[302] «الدّرّ المنثور» ج‌ 5 ص‌ 198

[303] «ميزان‌ الاعتدال‌» ج‌ 3 از ص‌ 93 تا ص‌ 97.

[304] «الكلمة‌ الغرّاء» ص‌ 209 تا ص‌ 213.

[305] «اسباب‌ النزول‌» ص‌ 267.

[306] «دلائل‌ الصدق‌» مظفّر، ج‌ 2، ص‌ 95.

[307] «الكمة‌ الغرّاء» ص‌ 213.

[308] در «الغدير» ج‌ 5 ص‌ 266 اين‌ مطلب‌ را از بعضي‌ از معتمدين‌ نقل‌ كرده‌ است‌.

[309] «صحيح‌ مسلم‌» باب‌ فضائل‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌.

[310] «الدّرّ المنثور»، ج‌ 5 ص‌ 198.

[311] در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 289 حديث‌ سي‌ و يكم‌ از علي‌ بن‌ ابراهيم‌ در تفسير خود از أبي‌ الجارود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ در آيۀ تطهير روايت‌ اجتماع‌ اهل‌ بيت‌ را در زير كساء نقل‌ مي‌كند و پس‌ از آن‌ مي‌گويد: قال‌ أبوالجارود: و قال‌ زيد بن‌ عليّ بن‌ الحسين‌: انّ ذلك‌ جهل‌ من‌ الناس‌ الذين‌ يزعمون‌ انّما اراد بهذه‌ الآية‌ ازواج‌ النبيّ و قد كذّبوا و أثموا. و ايم‌ الله‌ لو عني‌ بها ازواج‌ النبيّ لقال‌: ليذهب‌ عنكنّ الرجس‌ و يطهرّكنّ تطهيراً و لكان‌ الكلام‌ مؤنثاً كما قال‌: وَ اذكُرنَ مَا يُتْلَي‌ فِي‌ بِيُوتِكُنَّ وَ لَسْتُنَّ كَأَحدٍ مِنَ النِّساء.

[312] سورۀ نمل‌ 27 ـ آيۀ 34 و 35.

[313] الكلمه الغراء ص 217.

[314] در «غاية‌ المرام‌» ص‌ 289 حديث‌ بيست‌ و ششم‌ از مسلم‌ در «صحيح‌» خود از زيد بن‌ ارقم‌ روايت‌ كرده‌ است‌: كه‌ قال‌: قام‌ رسول‌ الله‌ خطيباً بما يُدعي‌ خُمّاً بين‌ مكّة‌ و المدينة‌ محمد الله‌ و أنّني‌ عليه‌ و وعظ‌ و ذكّر ثمّ قال‌: امّا بعد أيها الناس‌ انّما انا بشر يوشك‌ أن‌ يأتيني‌ رسول‌ ربّي‌ و اُجيب‌ و أنا تارك‌ فيكم‌ ثقلين‌ اوّلهما كتاب‌ الله‌ فيه‌ الهدي‌ و النور فخذوا بكتاب‌ الله‌ و استمسكوا به‌، فحثّ علي‌ كتاب‌ الله‌ و رغَّب‌ فيه‌ ثمّ قال‌: و اهل‌ بيتي‌، اُذكّركم‌ الله‌ في‌ اهل‌ بيتي‌، اُذكّركم‌ الله‌ في‌ اهل‌ بيتي‌، اُذكّركم‌ الله‌ في‌ اهل‌ بيتي‌، اُذكّركم‌ الله‌ في‌ اهل‌ بيتي‌. فقال‌ حصينٌ: من‌ اهل‌ بيته‌ يا زيدُ؟ أليس‌ نساؤه‌ من‌ اهل‌ بيته‌ قال‌: لا، و لكن‌ اهل‌ بيته‌ من‌ حرم‌ الصدقة‌ بعده‌. و در صفحۀ 290حديث‌ بيست‌ و هفتم‌ از مسلم‌ در «صحيح‌» خود با سند ديگر از زيد بن‌ ارقم‌ روايت‌ كند: قال‌: قال‌ رسول‌ الله‌: إنّي‌ تَارِكُّ فيكُم‌ الثَّقلين‌ أحدهما كتابَ الله‌، هو حبلُ الله‌ من‌ اتَّبعه‌ كان‌ علي‌ الهدي‌ و من‌ تركه‌ كان‌ علي‌ ضلالةٍ، فقلنا: مَن‌ أهل‌ بيته‌، نساؤه‌؟ قال‌: لا، أيم‌ الله‌ انّ المرأة‌ تكون‌ مع‌ الرّجل‌ العصر ثمّ الدّهر يطلقّها فترجع‌ إلي‌ اهلها و قومها، اهل‌ بيته‌ اصله‌ وَ عَصَبته‌ الّذين‌ حرّموا الصدّقة‌ بعده‌.

[315] «غاية‌ المرام‌» ص‌ 291 حديث‌ سي‌ و چهارم‌، حمويني‌ با سند خود از زيد بن‌ ارقم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: خطبنا رسول‌ الله‌ فقال‌: ألا إني‌ تركت‌ فيكم‌ الثّقلين‌ احدهما كتاب‌ الله‌ عزّوجلّ ، من‌ معه‌ كان‌ علي‌ الهدي‌، و من‌ تركه‌ كان‌ علي‌ ضلالةٍ ، ثمّ اهل‌ بيتي ‌، اُذكّركم‌ الله‌ في‌ اهل‌ بيتيـ ثلاث‌ مرّات‌ ـ فقلنا: مَن‌ أهل‌ بيته‌، نساؤه‌؟ قال‌: لا. اهل‌ بيته‌ عصبته‌ الّذين‌ حرموا الصدقة‌ بعده‌: آل‌ عليّ و آل‌ العبّاس‌ و آل‌ جعفر و آل‌ عقيل‌.

[316] «الصواعق‌ المحرقة‌» ص‌ 85.

ازگشت به فهرست

دنباله متن