سيد ابن طاووس در «لهوف» گويد: چون اسرا را در شام آوردند، همين طور مردم آنها را نظاره و تماشا مىكردند تا بر همين منوال آنها را آوردند در باب دمشق و آنها را پهلوى پله در مسجد دمشق همان جائى كه هميشه اسيران را در آنجا متوقف مىكردند توقف دادند، در اين حال پيرمردى به عيالات آن حضرت نزديك شده گفت:
الحمد لله الذى قتلكم و اهلككم و اراح البلاد عن رجالكم و امكن امير المؤمنين منكم، فقال له على بن الحسين عليهما السلام: يا شيخ هل قرات القرآن؟ قال: نعم، قال: فهل عرفت هذه الآية: «قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى؟ قال الشيخ: نعم قد قرات ذلك، فقال على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات فى بنى اسرائيل: «و آت ذا القربى حقه»؟ فقال الشيخ: قد قرات، فقال على بن الحسين عليهما السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى؟ قال: نعم، فقال له على عليه السلام: فنحن القربى يا شيخ، فهل قرات هذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على (ع) فنحن اهل البيت الذين خصصنا الله بآية الطهارة يا شيخ.قال الراوى: فبقى الشيخ ساكتا نادما على ما تكلم به و قال: بالله انكم هم؟ فقال على بن الحسين عليهما السلام: تالله انا لنحن هم من غير شك، و حق جدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا
ص 182
لنحن هم، فبكى الشيخ و رمى عمامته ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انا نبرا اليك من عدو آل محمد عليهم السلام من جن و انس، ثم قال: هل لى من توبة؟ فقال له: نعم ان تبت تاب الله عليك و انت معنا، فقال: انا تائب، فبلغ يزيد بن معاوية حديث الشيخ فامر به فقتل [256].
«پير مرد به اسيران آل محمد گفت: شكر و حمد اختصاص به خدائى دارد كه شما را كشت و هلاك كرد و شهرها را از شر مردان شما خلاص كرد و امير المؤمنين يزيد را بر شما چيره ساخت.در اين حال حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام به آن شيخ گفتند: اى شيخ آيا قرآن خواندهاى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: آيا اين آيه را خواندهاى كه خدا مىگويد: اى پيغمبر به مردم بگو من از شما هيچ مزد رسالت نمىخواهم مگر آنكه با ذوى القرباى من مودت كنيد؟ شيخ گفت: بلى اين آيه را خواندهام، حضرت فرمود: ما ذوى القرباى پيغمبريم اى پيرمرد.اى شيخ آيا در سوره بنى اسرائيل اين آيه را خواندهاى: به ذوى القربى حق آنان را بده؟ شيخ عرض كرد: بلى خواندهام، حضرت فرمود: ما نزديكان و ذوى القربى هستيم.اى شيخ آيا اين آيه را خواندهاى: اى مردم بدانيد كه آنچه را بهره و غنيمت مىبريد خمس آن اختصاص به خدا و رسول و ذوى القربى دارد؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمود: ما ذوى القربى و نزديكان پيغمبريم.اى شيخ آيا اين آيه را خواندهاى: خدا اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هر گونه رجس و پليدى را ببرد و پاكيزه و منزه و مقدس گرداند؟ شيخ گفت: اين آيه را خواندهام، حضرت فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خدا ما را به آيه تطهير اختصاص داده است اى شيخ.
راوى مىگويد: شيخ بعد از شنيدن اين كلمات از حضرت سجاد عليه السلام متحير و ساكت و پشيمان به حال خود ماند و از آنچه گفته بود سخت در اضطراب، رو به حضرت نموده گفت: شما را به خدا سوگند شما اهل بيت پيغمبريد؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند ما اهل بيت پيغمبريم بدون شك، و به حق رسول خدا كه
ص 183
جد ماستسوگند كه ما اهل بيت پيغمبريم.شيخ شروع كرد به گريه كردن، و عمامه خود را به زمين زد و سر خود را به آسمان نموده گفت: بار پروردگارا ما بيزاريم از دشمنان آل محمد عليهم السلام چه از جن باشند و چه از انس، و به حضرت عرض كرد: آيا من راهى به سوى توبه دارم و توبه من قبول است؟ حضرت فرمودند: بلى اگر تو به خدا بازگشت كنى خدا نيز به تو نظر عنايت و رحمتخواهد نمود و با ما خواهى بود.شيخ گفت: خدايا من توبه كردم.چون اين داستان را براى يزيد حكايت كردند دستور قتل او را صادر كرد و او را كشتند».
بارى اين قضيه را به همين تفصيل خوارزمى در «مقتل» با مختصر اختلافى در لفظ نقل مىكند [257].و طبرى [258] در تفسير آيه تطهير و ابن كثير [259] در تفسير اين آيه فقط همان استشهاد حضرت سجاد را به آيه تطهير براى آن پيرمرد شامى ذكر كردهاند.
و نيز آلوسى [260] و سيد شرف الدين [261] فقره استشهاد حضرت به آيه مودت (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى)
را براى شيخ شامى نقل مىكنند، و سيد شرف الدين از طبرانى و كتاب «الصواعق المحرقة» نقل مىكند.
هفتم - استشهاد حضرت زينب عليها السلام در مجلس ابن زياد به آيه تطهير
چون اسيران آل محمد عليهم السلام را داخل در مجلس عبيد الله بن زياد كردند و حضرت زينب عليها السلام را به او معرفى كردند گفت:
الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم، فقالت زينب: الحمد لله الذى اكرمنا بنبيه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و طهرنا من الرجس تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمد لله [262].
«عبيد الله بن زياد گفت: حمد خدائى را كه شما را كشت و رسوا كرد و ادعاى باطل و دروغ شما را بر ملا ساخت.حضرت زينب عليها السلام فرمود: حمد خدائى را كه ما را به پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم گرامى داشت و از هر رجس و ناپاكى
ص 184
دور كرده و پاك و پاكيزه قرار داد.جز اين نيست كه فاسق رسوا مىشود و فاجر دروغ مىگويد و او بحمد الله غير ماست».
و همچنين در مجلس يزيد كه خطبه خواند يزيد را بدين كلمات مورد طعن قرار داد كه:
امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك، و سوقك بنات رسول الله سبايا؟ قد هتكتستورهن و ابديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الى بلد، و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولى و لا من حماتهن حمى، و كيف يرتجى مراقبة من لفظ فوه اكباد الازكياء، و نبت لحمه بدماء الشهداء، و كيف يستبطىء فى بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان - الخطبة [263].
زينب فرمود: «آيا از عدل و انصاف است اى فرزند آزاد شدگان كه زنان آزاد و كنيزان خود را در پس پرده محفوظ دارى ليكن دختران رسول خدا را اسيروار و آواره در ميان مردم سوق دهى؟ در حالى كه چادرهاى عصمت آنان را دريدهاى و چهره آنان را نمايان ساختهاى و دشمنان، آنها را به شدت و تندى از شهر به شهر حركت دهند و مردمان بيابانى و كوهى بر حال آنها مطلع شوند و با دقت در صورت آنها بنگرند، نزديك و دور، و شريف و پست آنها را نظاره كنند و با آنها مردى نمانده كه حمايت كند، و سرپرستى نمانده كه مراقبت نمايد، و چگونه اميد نجابت مىرود از كسى كه جگرهاى پاكان و اولياى خدا را در دهان جويده و سپس بيرون افكنده، و گوشت او به خونهاى شهيدان روئيده است! و چگونه در بغض و عداوت با ما اهل - بيت رسول خدا كوتاهى كند كسى كه با ما به حقد و خصومت مىنگرد و كينه و دشمنى مىورزد».
پس از آنكه حمد خداى را بجا آورده و مفصلا مصائب اهل بيت را شرح مىدهد مىفرمايد: و افتخر بذلك مفتخركم شعرا:
ص 185
نحن قتلنا عليا و بنى على بسيوف هندية و رماح
و سبينا نسآءهم سبى ترك و طعناهم فاى نطاح
بفيك ايها القائل الكثكث و الاثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم و طهرهم و اذهب عنهم الرجس [264]؟!
مىفرمايد: «و در عين حال افتخار كنندهاى از شما به شعر افتخار كرده و چنين مىگويد: ما على و فرزندان على را كشتيم و با شمشيرهاى هندى و نيزههاى تيز نابود ساختيم، و زنان آنان را مانند زنان ترك اسير كرديم و با نيزههاى خود چگونه بر آنها كوفتيم.اى گوينده اين شعر، خاك و سنگريزه بر دهانتباد، افتخار مىكنى به كشتن قومى كه خدا آنها را تزكيه نموده و مطهر و مقدس و منزه قرار داده و پليدى و آلودگى را از آنان برده است»؟!
چون ابن زياد از كار كربلا و قتل و اسارت فارغ شد به مسجد آمده و خطبه خواند و گفت: شكر خدائى را كه حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پيروز نمود و امير المؤمنين يزيد و پيروان او را يارى كرد و كذاب فرزند كذاب را كشت.
هنوز عبيد الله بن زياد از اين جمله نگذشته بود كه عبد الله بن عفيف ازدى كه از شيعيان خالص بوده و در جنگ جمل يك چشم خود را از دست داده بود و در جنگ صفين چشم ديگر خود را و در مسجد اعظم كوفه روزها را تا شب به نماز مىايستاد، برخاست و گفت: اى ابن زياد تو كذاب و فرزند كذابى و آن كس كه به تو اين مسند را داده و پدرش.اى دشمن خدا اولاد پيغمبران را مىكشى و برفراز منبر مسلمانان به اين جملات دروغ سخن مىگوئى!
راوى اين حديث گويد: ابن زياد به غضب درآمد و گفت: اين سخنگو كيست؟ عبد الله گفت: سخنگو منم اى دشمن خدا، تو مىكشى ذريه طاهرهاى را كه خدا هرگونه رجس و آلودگى را از آنان برده و به مقام طهارت رسانيده است، و گمان مىكنى كه بر دين اسلام هستى؟! و اغوثاه كجا هستند اولاد مهاجرين
ص 186
و انصار؟ چرا از امير طاغى تو يعنى لعين پسر لعين (يزيد بن معاويه) كه به زبان رسول رب العالمين لعنتشده است انتقام نمىكشند؟
فقال: انا المتكلم يا عدو الله، اتقتل الذرية الطاهرة التى قد اذهب الله عنهم الرجس و تزعم انك على دين الاسلام، و اغوثاه اين اولاد المهاجرين و الانصار لا ينتقمون من طاغيتك اللعين ابن اللعين على لسان رسول رب العالمين[265]
مرحوم صدوق ابن بابويه با سند متصل خود از ريان بن صلت از حضرت رضا عليه السلام روايت كند كه در پاسخ سئوال مامون و علماء از آن حضرت در فرق بين آل - رسول الله و بين امت، فرمودند:
فكان الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم، فقال المامون: من العترة الطاهرة؟ فقال الرضا عليه السلام: الذين وصفهم الله فى كتابه فقال جل و عز:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الحديث [266].
«وراثت رسول خدا اختصاص به عترت طاهره دارد و ديگران را در آن سهمى نيست.مامون گفت: عترت طاهره چه كسانند؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: آن كسانى كه پروردگار آنها را در كتابش وصف كرده و فرموده است: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هرگونه پليدى و زشتى را زدوده و به مقام قدس و طهارت برساند».
شيخ طوسى در «امالى» با سند متصل خود از ابن عباس روايت مىكند كه معاويه در ذى طوى بود و من نزد او بودم كه سعد وقاص آمد و بر او سلام كرد.
معاويه گفت: اى اهل شام اين سعد است و اين دوست على است.مردم شام سر خود را تكان داده و شروع كردند به سب امير المؤمنين عليه السلام.سعد گريه
ص 187
كرد.معاويه گفت: چرا گريه مىكنى؟ سعد گفت: چرا گريه نكنم براى مردى از اصحاب رسول خدا كه مردم او را در نزد تو سب مىكنند و من قدرت بر تغيير اين سنت ندارم.
در على مزايائى بود كه اگر يكى از آنها در من بود از دنيا و مافيها براى من بهتر بود.
يكى از آنها اينكه: يك مرد از اهالى يمن كه مدعى بود على به او جفا كرده استبه على گفت: شكايت تو را نزد رسول خدا خواهم برد. آن مرد بر پيغمبر وارد شد و نزد حضرت رسول اكرم راجع به امير المؤمنين صحبت كرد، حضرت فرمودند: تو را به خدائى كه كتاب را به حق بر من فرستاد و اختصاص به رسالت داده است آيا از روى غضب اين مطالب را درباره على مىگوئى؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمودند: آيا نمىدانى كه من نسبتبه مؤمنين صاحب اختيار هستم و بر آنها نسبتبه خود آنها اولويت دارم؟ عرض كرد: بلى، حضرت فرمودند: كسى كه من مولا و صاحب اختيار او هستم على مولا و صاحب اختيار اوست.
و ديگر آنكه: در روز خيبر عمر بن الخطاب را براى جنگ فرمان داد، او و تمام لشگريانش فرار كردند، حضرت رسول الله فرمودند: هر آينه رايت جنگ را به انسانى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست داشته باشد، و خدا و رسول او را دوست داشته باشند، مسلمانان همه دست از جنگ برداشته و منتظر فرمان آن حضرت بودند، و على عليه السلام مبتلا به درد چشم بود، حضرت رسول او را طلبيدند و گفتند: رايت را بگير.امير المؤمنين عرض كرد: يا رسول الله مىبينى چشمان من چگونه درد مىكند، حضرت رسول اكرم با آب دهان خود به چشمهاى او ماليدند.على برخاست و علم جنگ را به دست گرفت و رفت، و خداوند فتح را به دست او قرار داد.
سوم آنكه: در بعضى از جنگها كه پيغمبر رفت على را به جاى خود گذاشت، على عرض كرد: يا رسول الله مرا با زنان و طفلان گذاردى؟ حضرت رسول فرمودند: آيا راضى نيستى كه نسبت تو با من به منزله نسبت هارون برادر موسى باشد با موسى، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست؟
و چهارم آنكه: پيغمبر همه درهاى اصحاب را به مسجد بستند مگر در خانه على را.
ص 188
پنجم آنكه: آيه تطهير نازل شد «انما ��ريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». پس رسول خدا على را طلبيدند و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام را طلبيدند فقال: اللهم هؤلاء اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [267].
و نسائى در «خصائص» از سعد درباره مناقب امير المؤمنين سه خصلت نقل مىكند: يكى اعطاء رايت در روز خيبر، و ديگرى حديث منزلت، و سوم آيه تطهير، و مىگويد كه: معاويه به سعد بن وقاص امر كرد كه على را سب كند و سعد امتناع كرد و به اين سه فضيلت على را ستود [268].
و حاكم [269] در «مستدرك» و طحاوى [270] و ابن جرير طبرى [271] و ابن كثير [272] در تفسير آيه تطهير از سعد وقاص روايت كردهاند كه
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حين نزل عليه الوحى، فاخذ عليا و ابنيه و فاطمة و ادخلهم تحت ثوبه ثم قال: هؤلاء اهلى و اهل بيتى.
«چون آيه تطهير بر پيغمبر اكرم فرود آمد دست على و دو فرزندش حسين و فاطمه را گرفت و در زير لباس خود داخل نموده عرض كرد: اينان اهل من و اهل بيت من هستند».
احمد حنبل با اسناد خود از ابن ميمون نقل مىكند كه مىگويد: من در نزد ابن عباس نشسته بودم كه نه نفر بر او وارد شدند. (و چون اين خبر بسيار مفصل است مرحوم سيد بحرانى مىفرمايد: ما همه آن را در باب غدير خم نقل كردهايم، و ده خصلتى را كه ابن عباس در اين حديثبراى امير المؤمنين نقل مىكند در باب حديث رايت ذكر كردهايم، و لذا در اين باب كه باب آيه تطهير استبه همان فقره از حديث كه راجع به آيه تطهير است اكتفا مىشود).
ص 189
قال ابن عباس: و اخذ رسول الله ثوبه فوضعه على على و فاطمة و الحسن و الحسين و قال: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [273].
ابن عباس گويد: «رسول خدا لباسش را برداشت و بر سر على و فاطمه و حسن و حسين افكند و فرمود: خدا فقط اراده كرده است كه هرگونه رجسى را از شما بزدايد و شما را منزه و مقدس از جميع عيوب قرار دهد».
و طبرى در «تاريخ» خود بحث ابن عباس را با عمر راجع به نبوت و خلافت كه بيان مىكند و عمر مىگويد: قريش امتناع داشت از اينكه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود و جواب محكم و متين ابن عباس را به او، عمر به ابن عباس مىگويد:
بلغنى انك تقول: انما صرفوها عنا حسدا و ظلما، فقلت: اما قولك يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم، و اما قولك حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسودون، فقال عمر: هيهات ابت و الله قلوبكم يا بنى هاشم الا حسدا ما يحول، و ضغنا و غشا ما يزول، فقلت: مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقال عمر: اليك عنى يابن عباس، فقلت: افعل، فلما ذهبت لاقوم استحيى منى فقال: يابن عباس مكانك فوالله انى لراع لحقك محب لما سرك، فقلت: يا امير المؤمنين ان لى عليك حقا و على كل مسلم فمن حفظه فحظه اصاب، و من اضاعه فحظه اخطا، ثم قام فمضى [274].
عمر مىگويد: «اى ابن عباس به من رسيده است كه تو گفتى: خلافت را از ما خاندان بنى هاشم از روى ظلم و حسد ربودند.ابن عباس در جواب گفت: اما اينكه گفتى: از روى ظلم، صحيح و مطلبى واضح است كه هر جاهل و شخص با تجربه و كاركردهاى مىفهمد.و اما اينكه گفتى: از روى حسد، بدرستى كه ابليس به آدم حسد كرد و ما فرزندان آدم نيز مورد حسد واقع شدهايم.عمر گفت: هيهات سوگند به خدا اى بنى هاشم در دلهاى شما حسدى است كه برنمىگردد و كينه و غشى است كه از بين نمىرود.
ابن عباس گفت: آرام باش اى عمر به دلهاى مردمى كه خداوند هرگونه
ص 190
آلودگى و عيبى را از آنان زدوده و پاك و مطهر و مقدس نموده است چنين نسبت ناروائى مده.عمر گفت: اى ابن عباس از نزد من برخيز و دور شو، ابن عباس گفت: برمىخيزم، و همين كه برخاست عمر از او خجالت كشيد و گفت: اى ابن عباس برجايتبنشين، سوگند به خدا من مراعات حال تو را مىكنم و دوستدار خرسندى تو هستم.ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين (اى عمر) من بر تو حقى دارم و بر هر مسلمان حقى دارم، اگر كسى حرف مرا شنيد و به كار بست و اندرز من در او اثر كرد خودش بهره و حظ خود را دريافت كرده است، و اگر نشنيد و به نظر بىاهميتى تلقى كرد خودش حظ و بهره خود را ضايع كرده است».
و همچنين از احمد حنبل روايت استبا سند خود از عمرو بن ميمون:
قال: انى لجالس الى ابن عباس اذا اتاه تسعة رهط فقالوا: يابن عباس: اما ان تقوم معنا و اما ان يخلونا هؤلاء، قال: بل اقوم معكم، قال: و هو يومئذ صحيح قبل ان يعمى، قال: فابتدؤا فتحدثوا فلا ندرى ما قالوا، قال: فجاء ينفض ثوبه و يقول: اف تف وقعوا فى رجل له عشر خصال - الى قوله - و اخذ رسو�� الله صلى الله عليه و آله و سلم ثوبه فوضعه على على و فاطمة و حسن و حسين و قال:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [275].
عمرو بن ميمون مىگويد: «من در نزد ابن عباس نشسته بودم، ناگهان جماعتى كه نه نفر بودند وارد شدند و گفتند: اى ابن عباس يا با ما بيا در مكانى خلوت و يا افرادى كه در اينجا هستند بگو بروند و ما تنها با تو مذاكره داريم، ابن - عباس گفت: بلكه من با شما در جاى خلوت مىآيم.و در آن وقت ابن عباس نابينا نشده و چشمش صحيح بود، مىگويد: ابن عباس رفت و آنها با ابن عباس به صحبت و حديث مبادرت نموده مطالبى گفتند كه ما ندانستيم چه بود، اما همين كه ابن - عباس نزد ما آمد ديديم جامه خود را ميتكاند (كنايه از برائت و بيزارى گفتار آنان است) و مىگويد: اف و تف، اينها عيب مردى را مىگويند كه ده خصلتبىنظير خدا به او عنايت نموده است (آنگاه ابن عباس يكايك از آن صفات و مزايا را مىشمرد) تا آنكه مىگويد: و رسول خدا لباس خود را برداشته و بر سر او و فاطمه و حسن و
ص 191
حسين انداخته و گفت: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هرگونه عيب و رجسى را برطرف گرداند و شما را پاك و منزه و مبرى از جميع عيوب قرار دهد».
اول - استشهاد اوستبه اين آيه در عصمت امير المؤمنين عليه السلام وقتى كه عمره همدانيه نزد او آمده و از حال امير المؤمنين بعد از شهادت آن حضرت سئوال كرد.طحاوى در كتاب «مشكل - الآثار» گفته است:
قالت عمرة الهمدانية: اتيت ام سلمة فسلمت عليها فقالت: من انت؟ فقلت: عمرة الهمدانية.فقالت عمرة: يا ام المؤمنين اخبرينى عن هذا الرجل الذى قتل بين اظهرنا فمحب و مبغض - تريد على بن ابيطالب - قالت ام سلمة: اتحبينه ام تبغضينه؟ قالت: ما احبه و لا ابغضه...قالت: فانزل الله هذه الآية «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و ما فى البيت الا جبريل و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام، فقلت: يا رسول الله انا من اهل البيت؟ فقال: ان لك عند الله خيرا، فوددت انه قال: نعم، فكان احب الى مما تطلع الشمس و تغرب [276].
عمره همدانيه گويد: «من بر ام سلمه وارد شدم و سلام كردم.گفت: كه هستى؟ گفتم: من عمره همدانيه هستم اى ام المؤمنين، مرا از حالات اين مردى كه در ميان ما او را كشتند (مقصود على بن ابيطالب است) آگاه كن چون بعضى از مردم دوستدار او هستند و بعضى دشمن او هستند و بغض او را در دل دارند.
ام سلمه گفت: تو آيا او را دوست مىدارى يا دشمن؟ گفتم: نه دوست دارم و نه دشمن. (ام سلمه در اينجا مطالبى را بيان كرد كه در كتاب نوشته شده و جايش را خالى گذاردهاند) گفت: پس در آن وقتخدا اين آيه را فرستاد كه: خدا فقط اراده كرده استشما خانواده رسالت را از هر زشتى و پليدى پاك نموده و از هر عيب و علتى مصون دارد.من عرض كردم: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمود: تو در نزد خدا صاحب درجهاى هستى.سوگند به خدا دوست داشتم كه پيغمبر
ص 192
جواب مرا بله بدهد و مرا از اهل بيت قرار دهد، اگر چنين مىگفتبراى من از تمام روى زمين و جاهائى كه آفتاب بر آن مىتابد بهتر بود».
دوم - استشهاد اوست به اين آيه در عصمت امام حسين در وقتى كه خبر شهادت آن حضرت را آوردند.در «مسند» احمد حنبل با سلسله سند خود روايت مىكند از عبد الحميد بن مهران از سهل قال: قالت ام سلمة زوجة النبى صلى الله عليه و آله و سلم حين جاء نعى الحسين بن على عليهما السلام لعنت اهل العراق فقالت: قتلوه قتلهم الله، غروه و اذلوه لعنهم الله، فانى رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد جاءته فاطمة غدية ببرمة قد صنعت فيها عصيدة تحملها فى طبق لها حتى وضعتها بين يديه - الى ان قالت - فاجتذب كساء من تحتى خيبريا كان بساطا لنا على منامة فى المدينة فلفه رسول الله و اخذ طرفى الكساء و الوى بيده الى ربه عز و جل و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [277].
سهل مىگويد: «چون خبر شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به مدينه رسيد، ام سلمه مردم عراق را لعنت كرد و گفت: كشتند فرزند پيغمبر را خدا بكشد آنها را، او را فريفتند و ذليل كردند خدا آنها را لعنت كند.
من در وقتى كه فاطمه عليها السلام حريره در ديگ سنگى پخته و در طبقى نهاده صبحانه براى پيغمبر آورده بود و در مقابل آن حضرت نهاد، ديدم كه رسول خدا پنج تن را با هم مجتمع نموده - و داستان كساء را بيان مىكند و بعد مىگويد - كسائى كه فراش من بود و خيبرى بود از زير پاى من كشيد همان كسائى كه فراش ما در مدينه در وقتخوابيدن بود، آنگاه آن را پيچيد و دو طرف آن را گرفت و بر سر آنان قرار داد و با دستخود به سوى خدا اشارهاى نمود و در دعا گفت: بار پروردگارا ايشان اهل بيت من هستند آنها را از هر عيبى مصون بدار و هر قذارت و كدورتى را از آنان برطرف گردان».
وقتى كه سر حضرت سيد الشهداء عليه السلام را به شام آوردند.
ص 193
احمد حنبل با سند متصل خود از شداد بن عبد الله روايت مىكند كه او مىگويد:
سمعت واثلة بن الاسقع و قد جيء براس الحسين بن على عليهما السلام، قال: فلقيه رجل من اهل الشام فاظهر سرورا فغضب واثلة و قال: و الله لا ازال احب عليا و حسنا و حسينا ابدا بعد اذ سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى منزل ام سلمة يقول فيهم ما قال.قال واثلة: رايتنى ذات يوم و قد جئت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو فى منزل ام سلمة قد جاء الحسن فاجلسه على فخذه اليمنى و قبله، و جاء الحسين فاجلسه على فخذه اليسرى و قبله، ثم جاءت فاطمة فاجلسها بين يديه ثم دعا بعلى فجاء ثم اردف عليهم كساء خيبريا كانى انظر اليه، ثم قال:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
قلت لواثلة: ما الرجس؟ فقال: الشك فى الله عز و جل [278].
قال ابو احمد العسكرى: يقال: ان الاوزاعى لم يرو فى الفضائل حديثا غير هذا، و الله اعلم [279].
شداد بن عبد الله گويد: «در وقتى كه سر حضرت امام حسين عليه السلام را آوردند، مردى از اهل شام واثلة بن اسقع را ملاقات كرد و از شهادت حضرت اظهار سرور كرد، واثله به غضب درآمد و گفت: سوگند به خدا از زمانى كه شنيدم رسول خدا در منزل ام سلمه درباره آل عبا چه گفت، پيوسته محبت على و حسن و حسين در دل من است.آنگاه واثلة تمام خصوصيات آن مجلس اصحاب كساء را بيان مىكند و مىگويد: مثل اينكه آن منظره هم الآن در مقابل نظر من است، و براى عبد الله بن شداد آيه تطهير را از زبان رسول خدا در شان پنج تن مىخواند.عبد الله مىگويد: به واثله گفتم: مراد از رجس چيست؟ گفت: شك در خداوند عز و جل».ابو احمد عسكرى مىگويد: درباره اوزاعى گفته شده است كه در فضائل غير از اين حديث چيز ديگرى نقل نكرده است، و خدا داناتر است.
ان النبى محمدا و وصيه و ابنيه و ابنته البتول الطاهرة
ص 194
اهل العباء فاننى بولائهم ارجو السلامة و النجا فى الآخرة[280]
يعقوب بن حميد گويد: و در اين قضيه شاعر سروده است:
بابى خمسة هم جنبوا الرجس كراما و طهروا تطهيرا
احمد المصطفى و فاطم اعنى و عليا و شبرا و شبيرا
من تولاهم تولاه ذو العرش و لقاه نضرة و سرورا
و على مبغضيهم لعنة الله و اصلاهم المليك سعيرا [281]
و محمد بن طلحه شافعى بعد از ذكر روايات نزول آيه تطهير در شان خمسه طيبه اشعار زير را ذكر نموده است:
هم العروة الوثقى لمعتصم بها مناقبهم جاءت بوحى و انزال
مناقب فى الشورى و سورة هل اتى و فى سورة الاحزاب يعرفها التالى
و هم اهل بيت المصطفى فودادهم على الناس مفروص بحكم و اسجال
فضائلهم تعلو طريقة منتهى رواه علوا فيها بشد و ترحال [282]
بارى از مجموع اين احاديثى كه بيان شد چه از طريق عامه و چه از طريق شيعه و چه احاديثى كه ابتداء اين قضيه را بيان كرده است و شان نزول آيه تطهير را منحصرا در پنج تن عليهم السلام دانسته است و چه احاديثى كه به عنوان استشهاد و احتجاج بيان شده و رسول خدا و امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حسنين و حضرت سجاد و زينب و فاطمه صغرى و حضرت امام رضا و سعد بن ابى وقاص و ابن عباس و ام سلمه و واثلة بن اسقع به آن استشهاد نموده و هيچ كس منكر نشده و مخالفت ننموده است استفاده مىشود كه حديث كساء از مسلمات و متواترات است كه بيش از هفتاد روايت كه بيشتر آنها از طريق عامه است و نزديك به چهل سند
ص 195
متصل دارد در اين قضيه در كتب بزرگان [283] و مهره فن حديث و تفسير و تاريخ و كتب فضائل و مناقب با بسيارى از سندهاى صحيح و حسن و موثق ضبط و ثبتشده است.و براى هر كس كه فى الجمله اطلاع بر كتب اخبار داشته باشد جاى ترديد و شبهه نمىماند كه اين مزيت و شرافت كه مقام عصمت است طبق اين روايات قطعيه انحصار به حضرت رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام دارد، زيرا شواهد و قرائن قوليه و عمليه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى است كه هر خبير و بصيرى را بر اين امر واقف و از مرحله شك و ظن و احتمال بيرون برده او را به سر حد قطع و علم اليقين مىرساند.
اولا - رسول خدا پنج تن را با هم جمع نموده و پهلوى هم نشانيده و دعا براى عصمت آنها نموده است نه آنكه در اطاق متفرق باشند تا شبهه آن رود كه اختصاصى به آنان ندارد بلكه فرضا اگر ديگرى هم در آنجا بود مشمول اين فضيلت مىشد.
ثانيا - آنكه عبا و كساى خيبرى بر سر آنها كشيده و بدين قسم آنها را در يك مرتبه متصل به هم كه جامع آنها همان بودن در زير كسا باشد قرار داده است.
و ثالثا - اين انحصار به قدرى قوى و غير قابل ترديد است كه در مكان خلوت در اطاق ام سلمه اين كساء را انداخته كه بفهماند منحصرا اين عصمت راجع به اينهاست زيرا كه چون در مكان خلوت آن حضرت اين كسا را انداختند فهميده مىشود كه مراد، حصر حقيقى است نسبتبه تمام افراد حاضرين و غائبين، اما اگر مكان پرجمعيتى بود چنين محتمل بود كه در ميان جماعتحاضرين اين عده مخصوص گشتهاند و نسبتبه ديگران اين حصر فهميده نمىشد.
رابعا - آنكه مىفرمايد: اللهم ان هؤلاء اهل بيتى «خدايا اينان اهل بيت مناند»
يعنى اين افراد فقط اهل بيت مرا تشكيل مىدهند، و اگر احيانا افراد ديگرى مانند زنهاى پيغمبر يا اقوام و عشيره آن حضرت نيز جزء اهل بيتبودند بايد بفرمايد: هؤلاء من اهل بيتى «خدايا اين افراد زير كساء از جمله اهل بيت من هستند» نه اينكه
ص 196
بگويد: اهل بيت من هستند.
خامسا - آنكه به ام سلمه فرمودند: تنحى عن اهل بيتى «از اهل بيت من دور شو»، اگر زن پيغمبر جزء اهل بيتبود چگونه اين جمله صحيح بود؟ بلكه خود اين عبارت مىرساند كه به زوجه آن حضرت عنوان اهل بيتباز نمىگردد، اهل بيت افرادى هستند جدا، و زوجه فردى است جدا غير از آنها.
سادسا - در آن مكان خلوت كه جز اين پنج تن و ام سلمه كسى نبود ام سلمه تقاضاى ورود در زير كسا را نمود و گفت: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمودند: در همان جائى كه هستى بايست قفى بمكانك، راه و روش تو خوب است، عاقبت تو به خير است و ليكن از جمله اين افراد نيستى و حق ورود در زير كساء خيبرى كه متعلق به خود توست و فرش اطاق خود توست در اطاقى كه محل سكونت اختصاصى خود توست ندارى، و او مىگويد: اگر رسول خدا به سئوال من جواب مثبت مىداد براى من از تمام نقاطى كه بر آن آفتاب بتابد بهتر بود، و حتى آنكه مىگويد: چون گوشه كسا را بالا زدم كه اجازه دخول از رسول خدا بگيرم حضرت رسول به شدت كسا را از دست من كشيد فاجتذبه من يدى، و فرمود: در جاى خود باش، من از تو راضى هستم و خشنودم ليكن اين مقام مقام دگرى است.
سابعا - آنكه رسول خدا يك دستخود را از زير كساء بيرون آورده و به طرف آسمان بلند فرموده و عرض مىكند كه: بار پروردگارا هر پيغمبرى اهلى دارد و اينان اهل من هستند، تا خوب نشان دهد انحصار اهل را در آنان كما آنكه در بعضى از روايات وارد شده كه يك دستخود را روى سر آنان گذاشت و دست ديگر را از كساء بيرون آورده و دعا نمود.
ثامنا - آنكه رسول خدا اين عمل را چند مرتبه تكرار نمود، و آنچه از روايات استفاده مىشود دو مرتبه در خانه ام سلمه بوده و يك بار در خانه حضرت فاطمه عليها السلام بوده است گرچه ظاهرا آيه تطهير فقط يك بار آن هم فقط در خانه ام - سلمه نازل شده است تا به واسطه تكرار اين عمل حصر اهل بيت را در افراد زير كساء بيشتر بفهماند.
تاسعا - آنكه پيوسته در مواقع نماز در خانه فاطمه و على آمده و صدا مىزد: الصلاة «نماز» خدا شما را رحمت كند، سلام خدا بر شما اهل بيت، و آنگاه اين آيه
ص 197
تطهير را بر آنان قرائت مىنمود.اين عمل را چهل روز يا شش ماه و يا هشت ماه و يا نه ماه و در نماز صبح تا آخر عمر خود انجام مىدهد براى چه؟ منظور و مقصود آن حضرت از اين عمل چه بود؟ مگر يك مرتبه آيه تطهير را در شان آنها قرائت كردن كافى نبود؟ براى آنكه تمام مردم و تمام مسلمانان چه افرادى كه در مدينه هستند و چه افرادى كه در طول اين مدت از خارج به مدينه مىآيند همه مطلع شوند و براى ديگران نيز اين عمل آن حضرت را نقل كنند.
و عجيب است كه آن حضرت به اين ندا تنها اكتفا نمىفرمود بلكه با دو دست دو طرف در خانه را مىگرفت و آنگاه ندا مىفرمود: الصلاة يرحمكم الله، السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».
در صورتى كه اگر زنهاى پيغمبر جزء اهل بيتبودند لا اقل يك مرتبه بايد پيغمبر اين ندا را در خانه خود براى زنهاى خود بنمايد، و هيچ كس ادعا ننموده حتى بعضى از زنهاى پيغمبر كه خيلى دوست داشتند كه محترم و معزر باشند چنين دعوائى ننمودهاند و در هيچ روايت نيامده و در هيچ كتابى ديده نشده است، بلكه خود عائشه كه يكى از راويان اين حديث استخود معترف است كه اين آيه در شان رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است، و بعد از رحلتحضرت رسول اكرم نيز هيچ ديده نشده كه يكى از زنهاى آن حضرت خود را جزء اهل بيتبداند و يا به آيه تطهير در شان خود استشهاد كند، و نيز ديده نشده است كه يكى از صحابه يا تابعين زنهاى رسول خدا را جزء اهل بيتبدانند و به آيه تطهير در شان آنها استشهاد كنند.
حتى آنكه عائشه وقتى كه براى جنگ با امير المؤمنين به بصره حركت كرد با معيت طلحه و زبير و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير و مروان حكم، و دوازده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و غيره را با خود به بصره برد، كاغذها به بزرگان بلاد از اصحاب رسول خدا و غير اصحاب نوشت و آنها را به يارى خود دعوت كرد و در آن نامهها القاب خاصى براى خود مىنويسد مانند حبيبة رسول الله يا ام المؤمنين، ولى ابدا اسمى و رسمى از عنوان اهل بيتبر خود نمىگذارد و نمىتواند بگذارد، و هيچ ديده نشده كه به آيه تطهير در شان خود استدلال كند با آنكه در آن مواقف عجيب و مواقع خطير لازم بلكه ضرورى بود براى جلب مردم و دفاع از جرم خود به كوچكترين
ص 198
چيزى كه در او شائبه فضيلت و مزيتى است متشبث گردد.
از همه اينها گذشته مىبينيم در حضور معاندين مانند معاويه و امثال او چون شان نزول آيه تطهير را فقط درباره پنج تن حكايت مىكنند انكار ننمودهاند [284].
بارى تا به حال آنچه گفته شد، راجع به شان نزول آيه و بيان روايات وارده در اين باب بود، اينك بايد به تفسير آيه شريفه و مفاد و مفهوم آن عطف توجه كنيم:
انما يريد الله... انما از حروف حصر استبلكه در نزد اهل ادب از عربيت از ساير ادوات حصر قوىتر است، و مفادش حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت است.چون اولا - حصر اراده خدا را در ضمير كم مىنمايد ليذهب عنكم ليكن اهل - البيت كه منصوب است چه بنابر باب اختصاص بوده باشد يا از باب مدح يا از باب ندا يعنى اخص اهل البيتيا امدح اهل البيتيا يا اهل البيت در هر صورت مفسر و مبين ضمير عنكم است و در نتيجه حصر اراده خدا در عصمت اهل بيتخواهد شد.
و اين حصر در واقع به دو حصر تجزيه و قسمت مىشود: اول - حصر اراده خدا در عصمت، كه همان از بين بردن رجس و طاهر كردن بوده باشد و مفادش اين مىشود كه خدا غير از اراده عصمت اراده ديگرى درباره اهل بيت ندارد.
دوم - حصر اراده خدا در عصمتخصوص اهل بيت و مفادش اين مىشود كه خدا اراده عصمت در غير اهل بيت ندارد، مثل آنكه كسى بگويد: من به خانه شما نيامدم مگر براى زيارت شما كه اولا مىفهماند براى زيارت آمده و مقصودى ديگر نداشته است و ثانيا مىفهماند كه فقط براى زيارت شما آمده نه زيارت شما و افراد ديگر.و البته استفاده دو حصر مستقلا از يكى از اداة حصر مشكل است ليكن بدين
ص 199
قسم كه بيان شد يك حصر است كه به دو حصر تجزيه و تقسيم مىگردد.و اين اراده خدا اراده تكوينى اوست نه اراده تشريعى كه عبارت از حكم و قانون و امر و نهى بوده باشد، چون معلوم است كه اينها اختصاص به اهل بيت ندارد بلكه جميع امتبلكه جميع بشر در اين اراده مساوى هستند، و چون اراده پروردگار بلكه هر ارادهاى خواه تكوينى و خواه تشريعى از مراد تخلف نمىكند، منتهى در تشريع، مراد جعل حكم است و در تكوين مراد، عين وقوع در عالم كون و خارج است، بنابراين اراده عصمت - خدا عين تحقق عصمت و واقعيت عصمت درباره آنهاست،
انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون [285].
و به بيان ديگر اراده خدا علت پيدايش موجودات است و علت از معلول تخلف نمىپذيرد، بنابر اين اراده عصمت مستلزم تحقق عصمت است.و مراد از رجس [286] قذارت است و چيز قذر چيزى را گويند كه طبع از آن متنفر و نفس از آن
ص 200
مشمئز مىگردد، و در فارسى كثافت و آلودگى و پليدى را گويند.گاهى از اوقات اين پليدى به حسب ظاهر است مانند پليدى خوك در قول خداوند عز و جل كه مىفرمايد:
او لحم خنزير فانه رجس (سوره انعام 6- آيه 145)،
و گاهى از اوقات به حسب باطن است و آن همان كثافات معنوى است مانند كفر و شرك و شك به خداوند عز و جل و كردار ناشايسته و اخلاق ناپسنديده چنانكه فرمايد:
و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون [287].
«و اما آن كسانى كه در دلهاى آنان مرض است نزول سوره قرآن موجب زيادى كثافت نفس و پليدى روان آنها مىگردد و پليدى تازه بر روى پليدى سابق نفس آنان وارد مىكند و در حال كفر جان مىدهند».
و على اى حال اين پليدى معنوى يك نوع اثر شعورى و ادراك نفسانى از تعلق قلب استبه اعتقاد باطل و يا عمل زشت و قبيح، چون اصل معنى رجس و حقيقت ريشه و ماده آن همان تزلزل و اضطراب و حركت و نوسان است و تمام اعتقادهاى باطل و يا اعمال قبيحه از اضطراب نفس و عدم اطمينان سرچشمه مىگيرد، بنابر اين از بين بردن رجس، از بين بردن اضطراب و نوسان روحى و شك و ترديد و در نتيجه از بين بردن اعتقادات باطل و اخلاق زشت و ملكات رديه و پست و بالاخره اعمال ناپسند و ناشايسته خواهد بود.و چون طهارت در مقابل قذارت، و تطهير اهل بيت ملازم با زدوده شدن كثافات روحى و اخلاقى و گناه است، بنابر اين با جمله و يطهركم تطهيرا مىرساند كه هر صفت نيك و هر ملكه نيكو و هر عقيده پاك و هر كردار پسنديده جايگزين آن مراتب از قذارت خواهد شد، يعنى به جاى شك، ملكه يقين و اطمينان، و به جاى بخل و حسد و حقد و كينه و شخصيتطلبى و جاهپرستى و مال اندوزى و رياست طلبى، ملكه انفاق و ايثار و گذشت و عفو و اغماض و خداپرستى و خدا دوستى و ذل عبوديت در مقابل عظمتحضرت رب الارباب خواهد نشست، و آن همان ملكه عصمت است كه از آيه استفاده مىشود.
بنابراين چون به اراده الهيه نفس اهل بيت منزه و مبراى از هرگونه عيب و كدورت معنوى شده است ملكات و اخلاق آنها كه قواى نفس محسوب مىشوند به دنبال طهارت نفس نيز پاك و منزه خواهد بود و به دنبال ملكات و اخلاق، اعمال آنها كه زائيده شده اخلاق و ملكات و نيات آنهاست صالح و پسنديده خواهد بود، بنابراين
ص 201
از اهل بيت معصيتسر نمىزند به علت آنكه نيت معصيت نمىكنند، و نيت معصيت نمىكنند چون ميل و اشتهاى به گناه را ندارند، و ميل و اشتهاى به گناه را ندارند چون در نفس آنان نقطه تاريك و سياهى يا خط آلوده و كثيفى نيست تا به پيرو آن، اين ميل و اشتهائى كه حكم طفل متولد از قواى نفسانيه را دارد پيدا شود.
و چون اين آيه مباركه ذهاب رجس را از نفوس آنان مىرساند، بنابراين از همه مراتب وجودى آنان كه تابع و پيرو نفس آنان است ذهاب رجس خواهد شد.
و اين عاليترين درجه عصمت است، يعنى عصمت در سر و عصمت در نفس و عصمت در قواى خياليه و وهميه و عصمت در افعال خارجيه، عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيرا [288].
و از همين جا مىتوان استدلال بر امامت امير المؤمنين عليه السلام نمود چون خود آن حضرت مدعى خلافتبعد از رسول اكرم بودند و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز مدعى خلافت آن حضرت بودند و نيز حضرت زهراء عليها السلام به امامت آنها قائل بودند و چون اين چهار نفر از اهل بيت هستند و به مقتضاى آيه كريمه، معصوماند و معصوم دروغ نمىگويد چون دروغ رجس است، بنابر اين بالاستلزام امامت آن حضرت ثابت است، و از اين استدلال براى عامه كه منكر امامت آن حضرتاند راه گريزى نيست.
و مىتوان استدلال بر غصب فدك نمود چون حضرت صديقه عليها السلام به مقتضاى اين آيه معصوم است و معصوم دروغ نمىگويد و مال مردم را نمىبرد، اگر فدك مال مسلمانان بود چگونه معصوم ادعاى ملكيت آنرا براى خود مىنمايد؟!
مرحوم سيد شرف الدين (ره) گويد: نبهانى در اول كتاب خود بنام «الشرف - المؤبد» آيه تطهير را ذكر كرده و سپس گويد: جماعتى از اعلام (عامه) از اين آيه استفاده عصمتبراى اهل بيت عليهم السلام نمودهاند، و اينك ما عين الفاظ او را بيان مىكنيم.
پاورقي
[258] تفسير طبری ج 22 ص 7
[259] (( تفسير ابن كثير )) ج 3 ص 486
[260] روح المعانی ج 25 ص 31
[261] الفصول المهمة طبع پنجم ص 221
[262] ارشاد مفيد ص 265 و جلاء العيو ن شبّرج 2 ص241
[263] لهوف ص 162و جلاء العيون شبر ج 2 ص 256
[264] لهوف ص 136و جلاء العيون شبر ص 235
[265] لهوف ص146وجلاء العيون شبر ص 242
[266]غاية المر ام ص 293 حديث هشتم
[267] همان ص 298 حديث 29
[268]خصايص نسا يی ص 4 ، شواهد التنزيل ج 2 ص 20 وص 21 سه خصلت را از سعد روايت میکند.
[269] مستدرک ج 3 ص 147
[270] مشکل الآثار ج 1ص 336
[271] تفسير طبری ج 22ص 7
[272] تفسسير ابن کثير ج 3 ص 485
[273]غاية المرام ص 287 حديث 7
[274] تار يخ طبری ج 3 ص 289 و البداية والنهاية
[275] مسند احمد حنبل ج 1 ص 321 الطبع الاول والرياض النضرة للمحب الظبری ص 269 ومجمع الزوايد ج 9 ص 119
[276] مشکل الآثار ج 1ص 336
[277] غاية المرام ص 288 حديث 8 ودر مسند احمد ص 298 جلد 6 از مسند امّ سلمة از شهر بن حوشب روايت کرده است و نيط در تفسير طبری ج 22ص 6 ومشکل الآثار ج 1 ص 335
[278] غاية المرام ص 287 حديث 6، شواهد التنزيل ج 2 ص 43و44
[279] اسدالغابة ج 2 ص 20
[280] الفصول المهمة ابن صبّاغ ص 8 گويد: اين شعر را بعضی در طها رت اهل بيت سروده اند.
[281] مناقب ابن المغازلی ص 307
[282] مطالب السؤل ص 8
[283] بالاخص در کتاب غاية المرام بحرانی وعبقات الاتوار مير حامد حسين هندیو شواهد التنزيل حاکم حسکانی
[284] راجع به آيه تطهير يک مطلب بايد بحث و تدقيق گردد و روشن شود که لغت اهل البيت به چه عنايتی ذکر شده است آيا عنايت اين است که آنها ساکنان هميشگی بيت رسول الله هستند و با آن حضرت در يک خانه زندگی میکنند؟ که البته موجب اشکال است يا مقصود نسل آن حضرت است ؟ يا اساسا از اول از لغت بيت يک مفتهوم معنوی انسانی در نظر گرفته شده است بنابر بعضی از معانی رسول خدا خود از اهل البيت و فردی از اهل البيت است و بنا بر بعضی از معانی دگر ايشان خودشان از اهل البيت خارجند و معمولا معصومين ديگر را اهل بيت رسول الله میخوانند و خود ايشان اهل بيت رسول الله خوانده نمی شوند ، علاوه چگونه است که گاهی ابن عباس و محمد ابن حنفيه تا رسد به زيد بن علی بن الحسين خود را از اهل البيت میخوانند و چون از نقطه نظر روايات وارده اهل البيت اختصاص به پنج تن و نه امام از ذريه حضرت سيد الشهداء دارد استفاده اين معنی از اهل البيت به عنايت خاصه لغويه و استعماليه شايان دقت است.
[285] سوره يس: 36 – آيه 83.
[286] در نهايه ابن اثير ج2 ص200 گويد : الرجس : القذر و قديعبّر عن الحرام و الفعل القبيح والعذاب و اللعنه و الکفر . و در لسان العرب ج6 گويد: الرجس :القذر... و الرجس: العذاب کالرجز واما الرجز فالعذاب و العمل الذی يودی الی العذاب ، و الرجس فی القرآن : العذاب کالرجز و قال ابن الکلبی فی قوله تعالی : فانه رجس ،الرجس :الماثم ، و قال مجاهد : کذلک يجعل الله الرجس قال : مالاخير فيه ، و قال ابو جعفر : انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا قال الرجس الشک. انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه، قال الزجاج : الرجس فی اللغه اسم لکل ما استقذر من عمل فبالغ الله فی اسم هذه الاشياء و سماها رجسا، و يقال : رجس الرجل رجسا و رجس يرجس :اذا عمل عملا قبيحا و قال ابن الکلبی : رجس من عمل الشيطان ای ماثم، و فی الحديث : اذا کان احدکم فی الصلاه فوجد رجسا او رجزا فلا ينصرف حتی يسمع صوتا او يجد ريحا و رجس الشيطان : وسوته
و در تاج العروس ج4 ص159 گويد: و الرجس بالکسر :القذر والشی القذر ، و قال ابن الکلبی فی قوله تعالی : فانه رجس او فسقا ، و کذا فی قوله تعالی : رجس من عمل الشيطان . قال الرجس : الماثم و الرجس : العذاب و العمل المودی الی العذاب . و فی الهذيب : و اما الرجز فالعذاب و العمل الذی يودی الی العذاب ، و الرجس العذاب کالرجز قلبت الزای سينا کما قيل : الاسد و الازد . و قال ابو جعفر فی قوله تعالی : انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا ای الشک. و رجس(کفرح و کرم) رجسا و رجاسه ککرامه عمل عملا قبيحا. و قال فی مجمع البحرين قوله تعالی: کذلک يجعل الله الرجس علی الذين لا يومنون : ای اللعنه فی الدنيا و العذاب فی الاخره . قوله : فزادتهم رجسا الی رجسهم اهل البيت: ای الاعمال القبيحه و المآثم و الرجس لطخ الشيطان و وسوسته و در شرح قاموس اللغه گويد: رجس : پليدی
[287] سوره توبه 9- آيه 125