صفحه قبل

استشهاد رسول اكرم و حضرت مجتبي به آيه تطهير

استشهاداتی که به آیه طهارت شده است در آنکه منحصراً پنج تن آل کساء هستند .

اول استشهاد خود رسول الله است - مرحوم شيخ طوسى در «امالى‏» با سلسله سند متصل از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايتى مفصل راجع به بيانات و خطبه حضرت امام حسن مجتبى بعد از صلح با معاويه بيان مى‏فرمايد از جمله:

و قد قال الله تعالى: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فلما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى و ذلك فى حجرتها و يومها، فقال: اللهم ان هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.فقالت ام سلمة رضى الله عنها -: انا ادخل معهم يا رسول الله؟ فقال لها رسول الله: يرحمك الله انت على خير والى خير، و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا - الحديث [223].

«حضرت امام حسن عليه السلام بعد از صلح با معاويه در مسجد در حضور جماعت مسلمانان مى‏فرمايد: خداوند آيه تطهير را درباره ما نازل كرده است، رسول - خدا من و برادرم و مادرم و پدرم را نزد خود خواند و همه ما را و خودش را در زير كساء خيبرى قرار داد، كسائى كه متعلق به ام سلمه بود و اين واقعه در اطاق او و در روزى كه نوبت او بود اتفاق افتاد و فرمود: بار پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، اينان اهل من و عترت من هستند، از آنها هر قسم زشتى و آلودگى را دور گردان و پاك و پاكيزه بنما.ام سلمه عرض كرد: اى رسول خدا من هم داخل شوم در


ص 160

زير كساء؟ حضرت رسول الله فرمود: خدا تو را رحمت كند تو در راه خير هستى و عاقبت تو به خير خواهد بود، و چقدر من از تو خشنودم و لكن اين مقام در تحت كساء اختصاص به من و اينها دارد.حضرت امام حسن فرمود: از آن روز رسول خدا تا آخر عمر خود كه جانش به سوى خدا شتافت هر روز صبح هنگام طلوع فجر نزد ما مى‏آمد و مى‏فرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند [224]، و آيه تطهير را در شان ما تلاوت مى‏نمود».

بارى اين حديث‏ شريف اولا استشهاد حضرت رسول اكرم و ثانيا استشهاد حضرت امام حسن را به آيه تطهير در شان پنج تن مى‏رساند.

و دو روايت ديگر شيخ طوسى در «امالى‏» با مسند متصل خود به امير المؤمنين عليه السلام مى‏رساند كه

قال على عليه السلام: كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتينا كل غداة فيقول: الصلاة رحمكم الله الصلاة «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

اين دو روايت را در «غاية المرام‏» تحت عنوان حديث هجدهم و نوزدهم در ص 295 آورده است [225].و مرحوم شيخ در «امالى‏» [226] با سند متصل خود از ابو الحمراء، و سيوطى [227] به تخريج ابن مردويه از ابو سعيد خدرى، و هيثمى [228] با مختصر اختلافى در لفظ آورده‏اند، و ما لفظ «امالى‏» را ذكر مى‏كنيم كه: شهدت النبى اربعين صباحا يجى‏ء الى باب على و فاطمة فياخذ بعضادتى الباب ثم يقول: السلام عليكم اهل البيت و رحمة الله. الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت‏


ص 161

و يطهركم تطهيرا».

و در تخريج ‏سيوطى و هيثمى در ذيلش وارد است كه فرمود: انا حرب لمن حاربتم انا سلم لمن سالمتم.

ابو الحمراء گويد: «من چهل روز هنگام صبح شاهد بودم كه رسول خدا مى‏آمد پشت در خانه على و فاطمه و دو بازوى در را مى‏گرفت و مى‏فرمود: درود خدا بر شما اهل بيت و رحمت‏خدا بر شما، نماز! خدا شما را رحمت كند.و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مى‏نمود، و مى‏فرمود: من جنگ دارم با كسى كه شما با او جنگ داريد و سلامتم با كسى كه شما با او سلامتيد».

و سيوطى گويد كه طبرانى تخريج كرده از ابو الحمراء قال: رايت رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتى باب على و فاطمة ستة اشهر فيقول:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [229].

ابو الحمراء مى‏گويد: «من ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شش ماه مى‏آمد در خانه على و فاطمه و مى‏فرمود: خداوند اراده فرمود شما خاندان اهل بيت را از هر گونه آلايش پاك و پاكيزه گرداند».

و سيوطى گويد: و اخرج ابن جرير و ابن مردويه عن ابى الحمراء قال: حفظت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثمانية اشهر بالمدينة، ليس مرة يخرج الى صلاة الغداة الا اتى الى باب على - رضى الله عنه - فوضع يده على جنببتى الباب ثم قال: الصلاة الصلاة، «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [230]


ص 162

ابو الحمراء مى‏گويد: «من به خاطر سپردم از رسول خدا كه هشت ماه مرتبا در مدينه، صبح كه براى نماز صبح از منزل خارج مى‏شد مى‏آمد در خانه على و دستش را به دو طرف در مى‏گرفت و مى‏فرمود: نماز، نماز، و آيه تطهير را در شان آنها تلاوت مى‏نمود».

و سيوطى [231] با تخريج ابن مردويه از ابن عباس، و ثعلبى [232] با تخريج‏خود از ابوالحمراء، و خوارزمى [233] با تخريج‏خود از ابو سعيد خدرى روايت كنند با مختصر اختلاف لفظى (و ما لفظ اول را مى‏آوريم)

قال: شهدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تسعة اشهر ياتى كل يوم باب على بن ابيطالب - رضى الله عنه - عند وقت كل صلاة فيقول: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اهل البيت «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». الصلاة رحمكم الله - كل يوم خمس مرات -.

ابن عباس و ابو الحمراء و ابو سعيد خدرى گويند: «ما شاهد بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نه ماه هر روز هنگام هر نماز در خانه على بن ابيطالب مى‏آمد و مى‏فرمود: سلام خدا و رحمت‏خدا و بركات خدا بر شما اهل بيت‏باد، و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مى‏نمود و سپس مى‏فرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند، و اين عمل را رسول خدا در هر شبانه روز پنج مرتبه اول وقت هر نمازى به جاى مى‏آورد».

بازگشت به فهرست

احتجاجات امیر المومنین علیه السلام به آیه تطهیر راجع به خود

دوم - استشهاد امير المؤمنين عليه السلام درباره خود به آيه تطهير،

و اين استشهاد در چند موقع اتفاق افتاده است.

اول - در وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمودند، ابوبكر و عمر به منزل آن حضرت آمده و آن حضرت را امر به بيعت كردند، و بعد از آنكه حضرت نپذيرفتند به مسجد آمدند و در حضور جماعت مسلمانان چند جمله‏اى بيان كرده و از جمله درباره خود به آيه طهارت استشهاد نمودند.

و اين حديث را شيخ طوسى در «امالى‏» با سند متصل خود از حضرت‏


ص 163

رضا عليه السلام روايت مى‏كند از پدرانش يكايك تا مى‏رسد به حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام قال: لما اتى ابو بكر و عمر الى منزل امير المؤمنين عليه السلام و خاطباه فى البيعة و خرجا من عنده خرج امير المؤمنين عليه السلام الى المسجد فحمد الله و اثنى عليه مما اصطنع عندهم اهل البيت اذ بعث فيهم رسولا منهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.ثم قال: ان فلانا و فلانا اتيانى و طالبانى للبيعة لمن سبيله ان يبايعنى، انا ابن عم النبى و ابو ابنيه و الصديق الاكبر و اخو رسول الله، لا يقولها احد غيرى الا كاذب، �� اسلمت و صليت، و انا وصيه و زوج ابنته سيدة نساء العالمين فاطمة بنت محمد و ابو الحسن و الحسين سبطى رسول الله و نحن اهل بيت الرحمة، بنا هداكم الله و بنا استنقذكم من الضلالة، و انا صاحب يوم الروح و فى سنة سورة من القرآن، و انا الوصى على الاموات من اهل بيته و انا ثقته على الاحياء من امته فاتقوا الله يثبت اقدامكم و يتم نعمته عليكم.ثم رجع الى بيته [234].

حضرت سجاد فرمود: «هنگامى كه ابوبكر و عمر به منزل امير المؤمنين عليه السلام آمدند و آن حضرت را امر به بيعت نمودند و حضرت نپذيرفت، چون از منزل خارج شدند حضرت به مسجد آمد و حمد و ثناى خدا را درباره لطف‏هائى كه به اهل بيت نموده چون در ميان آنها رسولى را از خود آنها برانگيخت و آنان را از هرگونه پليدى و زشتى مبرى ساخته و بدون عيب و پاكيزه نمود، به جا آورده و سپس فرمود: فلان و فلان نزد من آمدند و مرا به بيعت‏خواندند، بيعت‏براى كسى كه وظيفه او آن است كه با من بيعت كند.من پسر عموى رسول خدا هستم و پدر دو فرزندش و من صديق اكبرم و من برادر رسول خدا هستم، كسى نمى‏تواند اين ادعا را غير از من بنمايد مگر آنكه دروغگو باشد، و اولين كسى هستم كه اسلام آورده و نماز گزارده، و من وصى پيغمبرم و شوهر دختر او سيده زنهاى بهشت فاطمه دختر محمد، و پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا هستم، و ما اهل بيت رحمتيم، به سبب ما خدا شما را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد و من صاحب يوم روح هستم و در من قرار دارد آن سالى كه در سوره‏اى از قرآن وارد شده است [235]، و من وصى او بر


ص 164

مردگان از اهل بيت او هستم، و ثقه و امين او بر زندگان از امت او، پس تقوا را پيشه سازيد، خداوند قدم‏هاى شما را ثابت مى‏كند و نعمت‏خود را بر شما تمام مى‏نمايد.

اين بگفت و به منزل برگشت‏».

استشهاد دوم امير المؤمنين به آيه تطهير در مقابل ابوبكر در غصب فدك

در «تفسير على بن ابراهيم‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى روايت كند كه

قال: قال امير المؤمنين عليه السلام لابى بكر: يا ابابكر تقرا الكتاب؟ قال: نعم، قال: فاخبرنى عن قول الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

فيمن نزلت، فينا ام فى غيرنا؟ قال: بل فيكم [236].

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام در هنگام غصب فدك و مؤاخذه حضرت از ابو بكر به او گفتند: كتاب خدا را هيچ مى‏خوانى؟ گفت: بلى، حضرت فرمودند: خبر ده مرا از آيه تطهير درباره چه كسانى نازل شده، درباره ما نازل شده يا درباره غير ما؟ عرض كرد: درباره شما نازل شده است‏».

احتجاج سوم امير المؤمنين به آيه تطهير در مجلس شورا

شيخ صدوق در «امالى‏» با سند متصل خود از عامر بن واثلة روايت مى‏كند


ص 165

قال: كنت فى البيت‏يوم الشورى فسمعت عليا عليه السلام و هو يقول: استخلف الناس ابابكر و انا و الله احق بالامر و اولى به منه، و استخلف عمرو انا و الله احق بالامر و اولى منه الا ان عمر جعلنى مع خمسة انا سادسهم لا يعرف على فضلا، و لو اشاء لاحتججت‏بما لا يستطيع عربيهم و لا عجميهم المعاهد منهم و المشرك تغيير ذلك، ثم ذكر عليه السلام ما احتج‏به على اهل الشورى، فقال فى ذلك: نشدتكم بالله هل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير على رسول الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ فاخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كساء خيبريا فضمنى فيه و فاطمة و الحسن و الحسين ثم قال: يا رب ان هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؟ قالوا: اللهم لا [237].

عامر بن واثلة مى‏گويد: «من در شوراى بعد از عمر در همان منزل بودم و شنيدم كه امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمود: مردم ابابكر را خليفه خود قرار دادند و سوگند به خدا من سزاوارتر بودم از او به حكومت و لايق‏تر بودم به خلافت، آنگاه ابو بكر عمر را خليفه گردانيد و سوگند به خدا كه من از او به اين امر سزاوارتر و لايق‏تر بودم.آگاه باشيد! عمر مرا در اين شورا با پنج نفر قرار داده و من ششمى آنها هستم و حال آنكه براى كسى فضيلت و مزيتى بر من نمى‏شناسد.و اگر من بخواهم اقامه برهان نموده احتجاج مى‏كنم به آنچه كه هيچ عربى و اعجمى آنها چه معاهد و چه مشرك نتواند آن را تغيير دهد.و در اين حال حضرت با اهل شورا احتجاج مى‏فرمايد و در اين باره مى‏گويد: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد و آنگاه پيغمبر كساء خيبرى را برداشته و مرا و فاطمه و حسن و حسين را به خود چسبانيده و كساء را بر سر ما انداخته و عرض كرد: اى پروردگار من اينان اهل بيت من هستند هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور كن و آنها را به نهايت درجه پاكيزه و بى‏عيب گردان؟ اهل شورا جواب دادند: نه‏».


ص 166

و همچنين شيخ طوسى در «امالى‏» با اسناد متصل خود از ابوذر غفارى روايت كند كه: ان عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص امرهم عمر بن الخطاب ان يدخلوا بيتا و يغلقوا عليهم بابه و يتشاوروا فى امرهم بينهم ثلاثة ايام، فان توافق خمسة على قول واحد و ابى رجل منهم قتل ذلك الرجل، و ان توافق اربعة و ابى اثنان قتل الاثنان.فلما توافقوا جميعا على راى واحد قال لهم على بن ابيطالب عليه السلام: انى احب ان تسمعوا منى ما اقول لكم فان يكن حقا فاقبلوه و ان يكن باطلا فانكروه، قالوا: قل، فذكر فضائله عن الله سبحانه و عن رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و هم يوافقونه و يصدقونه فيما قال، و كان فيما قال عليه السلام: فهل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير حيث‏يقول الله تعالى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» غيرى و زوجتى و ابنى؟ قالوا: لا [238].

ابوذر غفارى گويد: «عمر بن الخطاب امر كرد بعد از مرگ او شش نفر كه على بن ابيطالب و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف باشند ��ر منزلى رفته و در را به روى خود قفل كنند، و در امر خلافت مشورت نمايند تا مدت سه روز، اگر پنج تن آنها رايشان بر يكى قرار گرفت و يك نفر از موافقت‏خوددارى كرد گردن او را بزنند.و اگر چهار نفر رايشان بر يكى قرار گرفت و دو نفر از موافقت‏خوددارى كردند گردن آن دو را بزنند. (و اگر سه نفر رايشان بر يك نفر و سه نفر ديگر رايشان بر يك نفر ديگر قرار گرفت راى آن سه نفرى كه در آن عبد الرحمن بن عوف است مقدم است).و چون همه آن پنج نفر بر يك راى توافق كردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام به آنها گفتند: دوست دارم آنچه را كه به شما مى‏گويم بشنويد اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود رد كنيد.گفتند: بگو، حضرت فضائل خود را از آيات قرآن كه در شان او نازل شده بود و فضائل خود را از زبان پيغمبر كه درباره او فرموده بود مفصلا بيان كرد، همه آنها موافقت مى‏كردند و تصديق مى‏نمودند.از جمله گفتار حضرت راجع به مناقب خود، آن بود كه فرمود: آيا در ميان شما هست كسى كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد غير از من و زوجه من و دو پسر من؟ گفتند: نه‏».


ص 167

و نيز شيخ طوسى در «امالى‏» حديثى ديگر به همين مضمون لكن با سند ديگر كه متصل مى‏شود سلسله سند به ابوالاسود دوئلى بيان مى‏كند [239]

احتجاج چهارم امير المؤمنين راجع به آيه تطهير در مسجد پيغمبر

حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين‏» با سلسله سند متصل خود روايت مى‏كند از سليم بن قيس هلالى كه گفت: ديدم على بن ابيطالب عليه السلام در مسجد رسول خداست در زمان خلافت عثمان و جماعتى نشسته و با يكديگر بحث مى‏كردند و از مسائل علم و فقه گفتگو مى‏نمودند و از قريش و فضل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه كه رسول خدا درباره آنها گفته بود سخن مى‏راندند، و امير المؤمنين عليه السلام ساكت‏بود و چيزى نمى‏فرمود و احدى از اهل بيت آن حضرت نيز چيزى نمى‏گفت، در اين هنگام آن جماعت رو كردند به امير المؤمنين و عرض كردند: يا ابا الحسن چرا سخن نمى‏گوئى؟ حضرت فرمودند: هر دو طايفه از مهاجرين و انصار در اين جا سخن گفتند و حقايقى را بيان كردند و فضل اشخاصى را نام بردند، ولى من از شما اى جماعت قريش و انصار يك سئوال دارم و آن اين است كه اين فضل و شرف را خدا به چه وسيله به شما عنايت كرد؟ آيا به وسيله خودتان يا اقوام و عشيره و اهل بيت‏خود يا به وسيله غير شما؟ همه گفتند: بلكه اين فضائل را به ما منت گذارده و به وسيله محمد و عشيره او به ما عنايت فرموده است، و از ناحيه ما و عشيره ما نبوده است.حضرت فرمود: راست گفتيد اى جماعت قريش و انصار، آيا نمى‏دانيد آنچه خدا به شما از منافع دنيوى و حظوظ اخروى عنايت فرموده است‏به وسيله ما اهل بيت‏بوده است لا غير؟ آنگاه حضرت مفصلا و مشروحا يكايك از فضايل و مناقب خود را مى‏شمرد و آيات قرآن مجيد را كه در شان او نازل شده بيان مى‏فرمايد تا آنكه مى‏فرمايد:

ايها الناس ا تعلمون ان الله انزل فى كتابه:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

فجمعنى و فاطمة و ابنى حسنا و الحسين ثم القى علينا كساء و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و لحمتى‏


ص 168

يؤلمنى ما يؤلمهم، و يجرحنى ما يجرحهم [240] فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت: ام سلمة: و انا يا رسول الله؟ فقال: انت الى خير، فى و فى اخى على بن ابيطالب و فى ابنى و فى تسعة من ولد ابنى الحسين خاصة ليس معنا فيها احد غيرنا؟ فقالوا كلهم: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك فسالنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا كما حدثتنا ام سلمة.

حضرت به آن جماعت فرمود: اى مردم آيا مى‏دانيد كه خدا درباره ما آيه تطهير را فرستاده است و پيغمبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسين را پهلوى خود آورد و بر سر همه ما كساء انداخت و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و پاره گوشت من هستند، به درد مى‏آورد مرا آنچه اينان را به درد آورد و جريحه‏دار مى‏كند مرا آنچه اينها را جريحه‏دار كند، خدايا هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور گردان و بدون هيچ گونه عيب پاكيزه و مبرى قرارشان بده.ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير است.اين امر تنها راجع به من است و به برادرم على بن ابيطالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسين.و هيچ كس غير از ما در اين طهارت و ذهاب رجس شركت ندارد؟

آن جماعت گفتند: بلى، ما همه گواهى مى‏دهيم كه ام سلمه اين قضيه را براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سئوال كرديم، رسول خدا همان طورى كه ام سلمه بيان كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان فرمود» [241].

بارى اين حديث‏بسيار مشروح و مفصل است و ما فقط همان فقره مورد نياز را كه آيه تطهير و شان نزول آن نسبت‏به اهل بيت‏بود بيان كرديم.

علامه نجم الدين شريف عسكرى گويد: اين حديث‏شريف كه در ميان علماء به حديث منا شده معروف است‏بسيارى از علماء شيعه و سنت آنرا تخريج كرده‏اند.از جمله حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏»، و خوارزمى حنفى در «مناقب‏»


ص 169

ص 217 با مختصر اختلافى در لفظ، و شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 114، كه بعض از فقرات آنرا آورده است، و از جمله مؤلف «المناقب الفاخرة‏»، و ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة‏» ص 77 بعض از الفاط اين حديث را آورده است.و از علماى اماميه علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» ص 67 و همچنين در كتاب كوچك خود كه «به مناقب‏» معروف است و با تعليقه‏اى كه ما بر آن زديم و مصادر احاديث و مستدركات آنرا ذكر كرديم در بغداد به نام كتاب «على و السنة‏» طبع شده است [242].

احتجاج پنجم امير المؤمنين عليه السلام به آيه تطهير قبل از شروع به واقعه صفين

چون معاويه كاغذ مفصلى براى امير المؤمنين عليه السلام نوشته و با ابودرداء و ابو هريره به خدمت‏حضرت فرستاده، و مفاد اين سفارت و نامه اين است كه اگر تو در قتل عثمان شركت ندارى كشندگان او را به من تسليم كن تا آنها را بكشيم، و در اين صورت من حكومت را به تو واگذار مى‏كنم و من و جميع بستگان من و جميع مردمان شام با تو به خلافت‏بيعت‏خواهيم نمود [243].

حضرت پس از آنكه جواب ابوهريره و ابودرداء را مفصلا و مشروحا دادند و مستدلا خيانت معاويه را بيان كردند كه در صورتى كه مردم با من بيعت‏به خلافت كرده‏اند من بايد درباره كشندگان عثمان حكم كنم تو چكاره هستى؟! نه خليفه زمانى و نه ولى دم و وارث عثمان بلكه به عنوان خونخواهى از او فتنه برپا كرده و موجب افتراق مسلمين شد�� در حالى كه بيعت كردن تو با من واجب بود و مخالفت تو حرام.پس از آن حضرت در حضور ابوهريره و ابو درداء و جماعت مهاجر و انصار خطبه مفصلى ايراد مى‏كنند و سوابق درخشان خود را در اسلام مى‏شمرند و احقيت‏خود را مبينا شرح مى‏دهند و در حضور مردم مهاجر و انصار آيات نازله قرآن در شان خود و سفارشهاى حضرت رسول را و مناقب و فضايل خود را مى‏شمرند.

من جمله استشهاد آن حضرت است‏به آيه تطهير كه مى‏فرمايد: ايها الناس


ص 170

ا تعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فجمعنى رسول الله و فاطمة و الحسن و الحسين فى كساء و قال: اللهم هؤلاء عترتى و خاصتى و اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام - سلمة: و انا؟ فقال: انك على خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمة و ابنى الحسن و الحسين - صلوات الله عليهم - خاصة ليس معنا غيرنا و فى تسعة من ولد الحسين من بعدى.فقام كلهم فقالوا: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك، فسالنا عن ذلك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا به كما حدثتنا ام سلمة [244].

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «اى مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند در كتاب خود آيه تطهير را فرستاده است و رسول خدا من و فاطمه و حسن و حسين را در كسائى نزد خود گرد آورد و گفت: خدايا اينها عترت من و خاصه من و اهل بيت من هستند هرگونه رجس و آلودگى را از آنان ببر و پاك و مبراشان بنما، و در آن حال ام سلمه گفت: من هم هستم؟ فرمود: روش تو نيكوست لكن اين خصوصيت اختصاص به من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين دارد و در اين اختصاص هيچكس را دخالتى نيست و درباره نه نفر از اولاد حسين است كه بعد از من خواهند آمد؟ همه آن جماعت‏برخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه اين مطلب را از ام سلمه شنيديم و چون با حضرت رسول الله بازگو كرديم همان سخنان ام سلمه را به ما بيان فرمود».

و همچنين امير المؤمنين عليه السلام در اين زمان احتجاج ديگرى دارد و استشهاد به آيه تطهير مى‏فرمايد، و چون قدرى مفصل است، فقط ترجمه آنرا ذكر مى‏كنيم.

در كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة‏» با سلسله سند متصل خود روايت مى‏كند از شريك بن عبد الله اعور كه او گفت: «روزى ديدم كه امير المؤمنين ايستاده و اصحاب رسول خدا همه نشسته بودند و آن حضرت مى‏فرمود: سوگند مى‏دهم شما را به خدائى كه از او بزرگتر نيست آيا در ميان شما برادرى براى رسول خدا غير از من هست؟ گفتند: نه.فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما ايمان آورنده‏اى به خدا قبل از من هست؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه به دو قبله نماز گزارده و به دو بيعت‏بيعت كرده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه زنى شبيه زن من داشته باشد، جوهره مصطفى و چشمه مجد و شرف و از مريم عالى رتبه‏تر و فاطمه زهراء سيده زنهاى بهشت؟ گفتند: نه.


ص 171

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه فرزندى داشته باشد شبيه دو فرزند من حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان بهشت؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه ريشه و تبارش به رسول خدا نزديكتر از من باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر را غسل داده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه چشمان رسول - خدا را بسته باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه جان خود را در كف گرفته و فداى پيغمبر نموده و در رختخواب پيغمبر در ليلة المبيت‏خوابيده و خون دل و حيات خود را در راه پيغمبر بذل و ايثار نموده باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه در موقع جنگ، جبرئيل طرف راست او و ميكائيل طرف چپ او باشد غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا امر به مودت او نموده باشد، آنجا كه گفته: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا در كتابش او را تطهير نموده باشد، آنجا كه گفته:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

غير از من و اهل بيت من؟ گفتند: نه.

فرمود: سوگند به خدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در روز


ص 172

غدير خم دست او را گرفته باشد و گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه سه سهم نصيب او باشد: يك سهم به جهت قرابت رسول خدا و يك سهم به جهت اختصاص به رسول خدا و يك سهم به جهت هجرت، غير از من؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا و رسول خدا در خانه او را به مسجد باز گذاردند آن وقتى كه همه درها را بستند غير از من؟ تا جائى كه عموى من برخاست و گفت: يا رسول الله دستور فرمودى همه درها را ببندند اما در على را باز گذاردى؟! حضرت رسول فرمود: سوگند به خدا من على را در مسجد جا و مقام ندادم، خدا او را مقام داد و شما را خارج كرد؟ همه گفتند: اى على راست مى‏گوئى.حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش، و خداوند شاهد كافى است‏» [245].

بازگشت به فهرست

سوم - استشهاد حضرت فاطمه زهراء به آيه تطهير راجع به فدك

سليم بن قيس گويد: من به مسجد پيغمبر رفتم و در آنجا حلقه‏اى از مردم نشسته بودند كه آنها همه هاشمى بودند غير از سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابو بكر و عمر بن ا��ى سلمه و قيس بن سعد بن عباده.عباس به امير المؤمنين عليه السلام عرض كرد: مى‏دانى به چه علت عمر از جميع كارگردانان و عمالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را كم كرد مگر قنفذرا؟ حضرت نگاهى به اطراف كرد و اشك در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علت آنكه قنفذ با تازيانه چنان ضربه‏اى بر بازوى زهرا وارد آورد كه تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازيانه مانند دمل متورم بود، و پس از آن مى‏فرمايد: عجب است از اين امت كه محبت اين مرد و رفيقش را در دل دارند و در مقابل تمام كارهاى او سر تسليم فرود مى‏آورند.اگر عمال و كاركنان او خائن بودند و اين مال را به خيانت تصرف كردند بر او جايز نبود كه مقدارى از آنرا در دست آنها باقى گذارد چون مال، فى‏ء و حق مسلمانان است و جايز


ص 173

نبود كه نصفش را بگيرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر كاركنان و مامورين او خائن نبودند حق نداشت كه از اموال آنها چيزى بگيرد نه كم و نه زياد.اين مرد نصف اموال آنان را گرفت‏بدون حجت‏شرعى، اگر فرضا مال در دست آنان خيانت هم بود چون ظاهرا در يد آنها و در تصرف آنها بود، بدون قيام بينه و گواهى شهود جايز نبود از دست آنان بربايد.و عجيب‏تر آنكه پس از اين عمل باز تمام عمال و كاركنان را به پست‏هاى خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالى كه اگر خيانتى از آنها سرزده بود ديگر جايز نبود آنها را به كار خود منصوب كند.

آنگاه امير المؤمنين از حوادثى كه به دست او پديد آمد و تغييراتى كه او در سنت پيغمبر اكرم داد بيان مى‏فرمايد تا مى‏رسد به داستان فدك كه فاطمه عليها السلام در آن وقتى كه مى‏خواستند فدك را از او بگيرند گفت: مگر فدك در دست من نيست و من صاحب يد نيستم و وكيل من در فدك نيست و من در حيات رسول خدا از غله آن استفاده نمى‏كردم؟ آن دو نفر گفتند: بلى، فاطمه گفت: پس چرا در ملكيت فدك از من بينه مى‏خواهيد و بر چيزى كه در دست من است گواه مى‏طلبيد؟ گفتند: چون مال مسلمين است اگر بينه و شاهد بياورى، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهيم داد.فاطمه در حالى كه همه مردم در اطراف او بوده و گوش مى‏دادند گفت: شما مى‏خواهيد عمل پيغمبر را با كردار خود نسخ و باطل كنيد و در ميان ما اهل بيت‏حكمى بر خلاف حكم ساير مسلمين بنمائيد، اى مردم گوش فرا داريد و اعمال و بدعت‏هاى آنان را نظر كنيد.سپس به آن دو گفت: بگوئيد: اگر من ادعا كنم كه آنچه در تحت تصرف مسلمانان است و اموالى كه از آن آنهاست ملك من است‏شما از من گواه مى‏خواهيد يا از آنان؟ گفتند: البته از تو گواه مى‏خواهيم (چون در تصرف تو نيست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادعا كنند كه آنچه در تصرف من است مال آنهاست‏شما از من گواه مى‏خواهيد يا از آنان؟ در اين حال (كه حجت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: اين مال مال مسلمانان است و زمين مسلمانان است منتهى در دست فاطمه بوده و از غله‏اش بهره‏مند مى‏شده است اگر فاطمه اقامه بينه كند و گواه آورد بر مدعاى خود و بر آنكه رسول خدا اين مال را به او بخشيده در حالى كه فى‏ء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظرى خواهيم نمود.

فاطمه گفت: كافى است‏سخن، شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدا


ص 174

فرمود: فاطمه، خانم و سيده زنان بهشت است؟ گفتند: آرى ما از پيغمبر شنيديم.فاطمه گفت: آيا سيده زنان بهشت ادعاى باطل مى‏كند و چيزى كه مال او نيست و مال مردم است مى‏خواهد بگيرد؟ اگر چهار نفر بر عليه من گواهى به عمل زشتى دهند يا دو مرد شهادت به دزدى دهند آيا شما تصديق آنها را مى‏نمائيد؟ ابوبكر ساكت‏شد ليكن عمر پاسخ داد: بلى تصديق مى‏كنيم و حد بر تو جارى مى‏نمائيم.

فاطمه گفت: دروغ گفتى و لئامت‏باطن خود را بروز دادى، مگر آنكه اقرار كنى كه تو بر دين محمد نيستى.آن كسى كه جايز بداند بر سيده زنان اهل بهشت طبق گفتار پيغمبرش حد جارى كند ملعون و كافر و از رحمت‏خدا دور است، و كافر است‏بر دين پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم ان من اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا لا تجوز عليهم شهادة لانهم معصومون من كل سوء مطهرون من كل فاحشة.

«آن كسانى كه خداوند رجس و پليدى را از آنها برده و از هر عيب مصون و مبرى داشته است جايز نيست گواهى گواهان را بر عليه آنها پذيرفت چون آنها معصوم و پاكيزه‏اند از هر زشتى و مبرى و مصون‏اند از هر عمل قبيح‏».

اى عمر به من بگو اگر جماعتى گواهى به شرك يا كفر يا عمل قبيحى دهند درباره اين افرادى كه خدا آنها را در اين آيه تطهير مخاطب قرار داده و آنها را اهل بيت‏شمرده است‏يا درباره يكى از آنها چنين گواهى دهد، آيا مسلمانان مى‏توانند از آنها تبرى جويند و حد شرك و كفر يا حد آن عمل قبيح را بر آنان جارى كنند؟

عمر گفت: بلى، اهل بيت كه مورد اين آيه هستند با ساير مردم در اين جهت مساوى هستند.فاطمه گفت: دروغ گفتى، ما هم و سائر الناس سواء لان الله عصمهم و انزل عصمتهم و تطهيرهم، و اذهب عنهم الرجس، فمن صدق عليهم فانما يكذب الله و رسوله.

«ايشان با ساير افراد مردم يكسان نيستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتى قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجيد بيان فرموده و مردم را هشدار داده كه آنها پاك و پاكيزه‏اند و از هر آلودگى و زشتى مبرا و مصون، پس هر كس بر عليه آنان سخنى را تصديق كند خدا و رسولش را تكذيب نموده است.چون مطلب به اينجا رسيد و احتجاج قوى و مستدل فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بكر به عمر


ص 175

گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه ساكت‏شوى [246]... - الحديث.

بازگشت به فهرست

چهارم - استشهاد حضرت امام حسن عليه السلام به آيه تطهير

چهارم - استشهاد حضرت امام حسن عليه السلام به آيه تطهير و آن در سه موضع است

اول - هنگام رحلت امير المؤمنين عليه السلام پس از فراغت از دفن آن حضرت به مسجد كوفه در آمده و در حالى كه انبوه جمعيت مسجد را فرا گرفته بود حضرت امام حسن عليه السلام خطبه مى‏خوانند و قدرى از حالات امير المؤمنين را شرح مى‏دهند و پس از خطبه تمام افراد جمعيت‏با آن حضرت به خلافت‏بيعت مى‏كنند.از جمله فرمايشات آن حضرت در اين خطبه استشهاد به آيه تطهير است درباره خود.

محمد بن عباس ابن ماهيار كه در نزد شيعه از موثقين است در تفسير قرآن كه راجع به آيات نازله در حق اهل بيت نوشته است‏با سند متصل خود از عمر بن على بن ابيطالب روايت كند قال: خطب الحسن بن على عليهما السلام الناس حين قتل على عليه السلام فقال: قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون و لا يدركه الآخرون، ما ترك على ظهر الارض صفراء و لا بيضاء الا سبعماة درهم فضلت من عطائه اراد ان يبتاع بها خادما لاهله، ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن البشير النذير و الداعى الى الله باذنه و السراج المنير، انا من اهل البيت الذى كان ينزل فيه جبرائيل و يصعد، و انا من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [247].

عمر بن على كه برادر حضرت امام حسن عليه السلام است گويد: «چون پدرم كشته شد حضرت حسن بن على عليهما السلام مردم را مخاطب قرار داده و چنين خطبه خواند: در اين شب كسى به سوى خدا رفت و جانش به عالم قدس پرواز كرد كه سابقين نتوانستند در راه خدا از او پيشى گيرند و آخرين نتوانستند خود را به مقام و منزلت او برسانند.از دنيا رفت و زرد و سفيدى باقى نگذاشت (مراد طلا و نقره است)


ص 176

مگر هفتصد درهم كه از سهميه او از بيت المال زياد آمده بود و مى‏خواست‏براى اهل خود خادمى بخرد.

سپس فرمود: اى جماعت مردم هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس كه مرا نمى‏شناسند بداند من حسن بن على هستم.و من فرزند رسول خدا، بشارت دهنده به رحمت‏خدا و ترساننده از عذاب خدا و دعوت كننده به سوى خدا و فرزند آن چراغ درخشانم، من از خاندانى هستم كه جبرائيل در آنجا فرود مى‏آمد و بالا مى‏رفت، و من از خاندانى هستم كه آنها را خداوند از هر آلودگى و زشتى پاك نموده و از هر عيب و نقصى مصون و پاكيزه داشته است‏».

و حاكم در كتاب «مستدرك‏» و هيثمى روايت كرده‏اند:

ان الحسن بن على خطب الناس حين قتل على و قال فى خطبته: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم - يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن النبى و انا ابن الوصى و انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن الداعى الى الله باذنه و انا ابن السراج المنير، و انا من اهل البيت الذى كان جبرئيل ينزل الينا و يصعد من عندنا، و انا من اهل البيت الذى اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [248].

«حسن بن على عليهما السلام بعد از شهادت حضرت امير المؤمنين عليه السلام، مردم را مخاطب قرار داده و در خطبه خود فرمود: اى گروه مردم! هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس مرا نمى‏شناسد پس من حسن بن على هستم و من فرزند پيغمبرم و من فرزند وصى پيغمبرم، و من فرزند بشارت دهنده به سوى رحمت‏خدا و ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ درخشانم، و من از اهل بيتى هستم كه جبرائيل در آن آمد و رفت مى‏نمود، و من از اهل بيتى هستم كه خدا آنان را از هر پليدى و آلودگى مبرا داشته و از هر عيب مصون و محفوظ داشته است‏».

احتجاج دوم حضرت امام حسن به آيه تطهير

احتجاج دوم حضرت امام حسن به آيه تطهير در وقتى است كه با معاويه صلح كردند و بر منبر رفته و خطبه بليغ و بسيار مفصلى را بيان فرمودند و در آن جميع


ص 177

مناقب و فضائل خود را بيان كردند.

اين خطبه را شيخ در «امالى‏» با دو سند نقل كرده است.با سند اول از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايت كرده است و اين خطبه بسيار مفصل است و در آن حضرت فضايل خود را شرح مى‏دهد تا آنكه مى‏فرمايد:

و اقول معاشر الخلائق فاسمعوا و لكم افئدة و اسماع فعوا: انا اهل بيت اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا و اجتبانا و اذهب عنا الرجس و طهرنا تطهيرا، و الرجس هو الشك فلا نشك فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا من كل افن و عيب مخلصين الى آدم نعمة منه، لم تفترق الناس فرقتين الا جعلنا الله فى خيرهما، فادت الامور و افضت الدهور.

مى‏فرمايد: «معاشر الناس بشنويد براى شما قلب‏ها و گوش‏هائى است پس فرا - گيريد، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به اسلام مكرم داشت و ما را اختيار كرده و برگزيده و انتخاب فرموده و هر گونه رجس و ناپاكى را از ما زدوده و ما را پاك و بى‏عيب قرار داده است.رجس، شك است، ما هيچ گاه در خدا و دين خدا شك نياورديم و ما را از هر گونه سستى فكر و ضعف انديشه و عيبى پاك نموده است و پدران ما را تا آدم ابوالبشر پاك و خالص قرار داده و به دين نعمت‏سرافراز نموده است، هيچ گاه مردم به دو دسته نشدند مگر آنكه ما را در آن دسته بهتر و پاكيزه‏تر قرار داد.پس امور به جريان افتاد و روزگارها گذشت‏».

و سپس آن حضرت به دنبال اين مطلب مشروحا بقيه مناقب خود را بيان مى‏كند تا آنكه مى‏فرمايد: فنحن اهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منا، و قد قال الله تعالى: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فلما انزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى فى حجرتها و يومها فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام سلمة - رضى الله عنها - انا ادخل معهم يا رسول - الله؟ فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يرحمك الله انت على خير و الى خير و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله، «انما يريد الله ليذهب عنكم‏


ص 178

الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الخطبة [249].

مى‏فرمايد: «ما اهل رسول خدا هستيم و گوشت او و خون او و جان او، و ما از او هستيم و او از ماست، و خداوند تعالى فرموده: حقا كه خداوند فقط اراده فرموده كه از شما خاندان اهل بيت هر آلودگى را پاك كند و هر عيب و نقصى را برطرف كند.و چون آيه تطهير نازل شد پيغمبر، ما را جمع كرد، مرا و برادرم را و مادرم را و پدرم را، با خود همگى را در زير كساء خيبرى كه مال ام سلمه بود قرار داد و اين واقعه در حجره ام سلمه اتفاق افتاد و در روزى كه نوبت او بود، و سپس عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و اينان اهل من و عترت من هستند، پليدى و زشتى را از آنها بزدا و پاك و طاهرشان قرار ده.در اين حال ام سلمه گفت: اى رسول - خدا من هم با آنها داخل شوم؟ رسول خدا فرمود: خدا تو را رحمت كند تو بر طريقه خيرى و عاقبت‏به خيرخواهى بود و چقدر از تو خشنود هستم و ليكن اين مقام اختصاص به من و اينها دارد.و پس از اين قضيه رسول خدا تا آخر عمر كه خدا جانش را به سوى خود قبض نمود هر روز صبح هنگام طلوع صبح نزد ما مى‏آمد و مى‏گفت: نماز، خدا شما را رحمت كند، اين است و جز اين نيست كه خداوند مشيتش بر آن تعلق گرفته كه شما اهل بيت را از هر رجس و خرابى دور كند و پاك و منزه و مقدس قرار دهد».

سند دوم از ابو عمر زاذان كه گفت: چون حضرت امام حسن با معاويه صلح نمود بر منبر آمد و در حضور مردم از مناقب خود بيان فرمود تا آنكه فرمود:

و لما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى كساء لام سلمة - رضى الله عنها - خيبرى ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [250].

«چون آيه تطهير نازل شد رسول خدا همه ما را در كساء خيبرى كه مال ام - سلمه - رضى الله عنها - بود جمع نمود و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من و عترت من هستند، هر گونه زشتى را از آنان دور كن و پاك و منزهشان قرار ده‏».و سپس حضرت بقيه خطبه را بيان فرمود.


ص 179

احتجاج سوم امام حسن عليه السلام به آيه تطهير

احتجاج سوم امام حسن عليه السلام به آيه تطهير در وقتى است كه در جنگ با معاويه به ران آن حضرت خنجر زدند.پس از بهبودى، حضرت خطبه‏اى خواندند اين خطبه را از عامه هيثمى و ابن كثير با مختصر اختلافى در لفظ آورده‏اند و ما به عبارت هيثمى بيان مى‏كنيم.

ان الحسن بن على حين قتل على استخلف، فبينا هو يصلى بالناس اذ وثب رجل فطعنه بخنجر فى وركه فتمرض منها اشهرا ثم قام فخطب على المنبر فقال: يا اهل - العراق اتقوا الله فينا فانا امراؤكم و ضيفانكم، و نحن اهل البيت الذى قال الله عز و جل:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،

فما زال يومئذ يتكلم حتى ما نرى فى المسجد الا باكيا. [251]

و سپس هيثمى گويد: اين حديث را طبرانى روايت كرده و روات حديث از موثقين هستند. «حضرت امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش كه به خلافت رسيد در وقتى كه با مردم نماز جماعت مى‏خواند ناگهان مردى جست و با خنجر بر ران آن حضرت وارد كرد، حضرت چند ماه مريض شدند و پس از بهبودى به مسجد آمده و خطبه بر منبر خواندند و گفتند: اى اهل عراق از خدا بپرهيزيد و درباره ما اهل بيت چنين مكنيد زيرا كه ما اميران و ميهمانان شما هستيم، و ما همان خاندانى هستيم كه خداوند فرموده: فقط خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان هر گونه پليدى را بزدايد و پاك و پاكيزه گرداند. (راوى گويد) پس پيوسته آن حضرت در آن روز به سخنرانى خود ادامه داد تا اينكه ما كسى را در مسجد نمى‏ديديم جز اينكه گريه مى‏كرد».

پنجم - استشهاد حضرت سيد الشهداء عليه السلام به آيه تطهير

در اشعارى كه به آن حضرت نسبت مى‏دهند كه در روز عاشورا در مقابل لشكر خوانده‏اند و صدرش اين است:

كفر القوم و قدما رغبوا         عن ثواب الله رب الثقلين


ص 180

تا آنكه حالات خود را و مناقب و مفاخر خود را مى‏شمرد تا به اينجا كه مى‏فرمايد:

نحن اصحاب الكساء خمستنا         قد ملكنا شرقها و المغربين

ثم جبريل لنا سادسنا             و لنا البيت كذا و المشعرين [252]

«ما اصحاب كساء هستيم كه هر پنج نفر ما در زير كساء جمع شديم، و مشرق و مغرب شرف و فضيلت از آن ماست.و غير از ما در زير كساء شخص ديگرى نبود مگر جبرائيل فرشته سماوى كه ششمين ما بود، و هم چنين بيت الله الحرام و عرفات و مشعرخانه‏هاى ماست‏».

و نيز حضرت امام حسين چند جا خود را جزء اهل بيت‏شمرده‏اند، از جمله در آن وقتى كه حضرت مسلم در سفر به عراق ترديد نموده و كاغذى به آن حضرت نوشت و نسبت‏به اين سفر تطير زده و به فال بد گرفت‏حضرت در پاسخ او نوشتند:

يا ابن العم انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ما منا اهل البيت من يتطير و لا يتطير به، فاذا قرات كتابى فامض على ما امرتك، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته [253].

«اى پسر عمو، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: هيچ كس از ما اهل بيت نيست كه فال بد زند و نه به او فال بد زنند، چون نامه مرا خواندى به دنبال آنچه كه به تو امر كردم برو و سلام خدا و رحمت‏خدا و بركات خدا بر تو باد».

و از جمله در خطبه‏اى كه در مكه هنگام عزم حركت‏به كربلا بيان كردند فرمودند:

رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين [254].

«رضاى خدا رضاى ما اهل بيت است، بر امتحان و بلاى او شكيبا خواهيم بود، و او به ما مزد صابران را عنايت‏خواهد نمود».

و از جمله در خطبه‏اى كه در شب عاشورا خواندند و اعلان كردند كه هر كس مى‏خواهد برود برود فرمودند: و الآن لم يكن لهم مقصد الا قتلى و قتل من يجاهد بين


ص 181

يدى و سبى حريمى بعد سلبهم، و اخشى انكم ما تعلمون او تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا اهل البيت محرم، فمن كره منكم ذلك فلينصرف - الخطبة [255].

فرمود: «و حالا اين قوم مقصدى ندارند جز كشتن من و كشتن افرادى كه در ركاب من با آن‏ها مجاهده و جنگ كنند، و نيتى ندارند جز اسير كردن زنان و طفلان من بعد از غارت كردن آنها، و من خوف دارم كه شايد شما اين معنى را ندانيد يا بدانيد و ليكن از روى حيا و شرم در نزد من درنگ نموده‏ايد.خدعه و مكر در نزد ما اهل بيت رسول خدا حرام است، حقيقت مطلب بدون روپوش اين است كه هر كس مى‏خواهد برود و ماندن و كشته شدن را ناپسند مى‏دارد، بايد برود».

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[223] (( غايه المرام )) ص 297 و ص 298

[224] اين حديث و امثال آن دلالت ندارند بر آنكه اهل بيت دروقت نماز صبح خواب بوده‌اند و رسول خدا آنها را بيدار می‌نمود. بلكه براي اهميت موضوع ، رسول خدا در خانه فاطمه عليهما السلام هر روز هنگام طلوع فجر اين جمله را ادا می‌فرمود.

[225] و نظير آن را در (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 199 و در (( نظم دررالسمطين )) ص 239 با مختصر اختلافي در لفظ آورده است.

[226] . (( غايه المرام )) ص 295 حديث نوزدهم و (( شواهد التنزيل )) حسكاني ج 2 ص 47.

[227] (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 199 ، و خوارزمي در (( مناقب )) بنا به نقل (( غايه المرام )) ص 290 حديث بيست و هشتم

[228] (( مجمع الزوائد )) ج 9 ص 169 .

[229] ( الدر المنثور ) ج 5 ص 199 ، و اين روايت را با مختصر تفاوتي در لفظ در (( مستدرك )) ج 3 ص 158 و (( اسد الغابه )) ج 5 ص 521 و (( مسند )) احمد حنبل ج 3 ص 258 و (( تفسير ابن كثير )) ج 3 ص 483 و (( تفسير طبري )) ج 22 ص 5 آورده است و در غايه المرام ص 289 به عنوان حديث بيست و چهارم از (( سنن ابوداوود )) و (( موطاً )) مالك از انس روايت می‌كند و نيز در ص 291 به عنوان حديث سي و هشتم از ابن صباغ از جامع ترمذي روايت می‌كند و در ينابيع الموده ص 108 از انس با اختلاف در لفظ آورده و در (( مطالب السئول )) ص 8 آورده است و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 48 و ص 51 و در (( فصول المهمه )) ابن صباغ ص 8 و نيز در (( شواهد التنزيل )) حسكاني ج 2 ص 11 تا ص 15 از انس آورده است.

[230] (( الدر المنثور )) ج 5 ص 199 و در (( كفايه الطالب )) گنجي ص 377 از ابوسعيد خدري با مختصر اختلافي در لفظ آمده و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 50 و ص 51 .

[231] (( الدر المنثور )) ج 5 ص 199 .

[232] (( غايه المرام )) ص 289 حديث بيستم .

[233] (( غايه المرام )) ص 290 حديث بيست و نهم و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 29 و ايضاً در ص 52 و در (( كفايه الطالب )) گنجي ص 376 نيز آمده است.

[234] (( غايه المرام )) ص 299 حديث بيست و هشتم.

[235] اين دو جمله از جملات آن حضرت كه ترجمه دو جمله (( و انا صاحب يوم الروح ، و في سنه سوره من القرآن )) است ؛ ظاهراً اشاره به تاويل و تفسير آيه 4 از سوره 70 : معارج است : تعرج الملئكه و الروح اليه في يوم كان مقداره خمسين الف سنه )) ( فرشتگان و روح به سوي او بالا می‌روند در روزيكه اندازه آن پنجاه هزار سال است ) .يعني روز صعود روح كه روز قيامت و پنجاه هزار سال است در دست من است و اين سالي كه در اين سوره از قرآن يادآوري شده است در من منطوي است و درباره اين مطلب ملاي رومي در (( مثنوي )) جلد 6 ص 550 سطر 7 از طبع ميرخاني گفته است :

پس محمد صد قيامت بود نقد         زآنكه حل شد در فنائل حل و عقد

زاده ثاني است احمد در جهان         صد قيامت بود او اندر عيان

زو قيامت را همي پرسيده‌اند         كاي قيامت ، تا قيامت راه چند

بازبان حال می‌گفتي بسي         كي ز محشر حشر را پرسد كسي

همچنانكه مرده ام من قبل موت         زآنطرف آورده ام من صيت و صوت

پس قيامت شو قيامت را ببين         ديدن هرچيز را شرط است اين

[236] (( غايه المرام )) ص 295 حديث سيزدهم.

[237] (( غايه المرام )) ص 294 حديث نهم و اين حديث را مفصلاً در كتاب (( علي والوصيه )) ص 128 و ص 129 از خوارزمي نقل كرده و در ضمن مناشدات حضرت می‌فرمايد : امنكم احدا يطهره كتاب الله غيري …….. قالوا : لا

[238] (( غايه المرام )) ص 296 حديث بيست و سوم.

[239] (( غايه المرام )) ص 296 حديث بيست و چهارم.

 [240]ظاهرً يجرحني ما يجرحهم صحيح نباشد بلكه يحرجني ما يحرجهم است كه در كتابت تصحيف شده است. بنابراين معناي آن چنين می‌شود : مرا به ملالت و خستگي در می‌آورد آنچه آنها را به ملالت و خستگي در آورد.

[241] (( غايه المرام )) ص 67 و ص 68 حديث دوازدهم.

[242] (( علي و الوصيه )) ص 77 .

[243] (( كتاب سليم )) ص 179 تا ص 182

[244] (( كتاب سليم )) ص 188

[245] (( غايه المرام )) ص 292 حديث چهل و يكم و ص 642 حديث بيست و هفتم و نيز حضرت اميرالمومنين عليه السلام استشهاد ديگري به آيه تطهير در ضمن هفتاد منقبت خود بيان می‌فرمايد و در (( غايه المرام )) ص 295 به عنوان حديث دوازدهم آمده است.

[246] (( كتاب سليم بن قيس هلالي )) ص 134 تا ص 137 ئ ( بحارالانوار ) ج 8 ص 233 و ص 234 از سليم بن قيس.

[247] (( غايه المرام )) ص 295 حديث شانزدهم و حمويني در (( فرائد السمطين )) بنا به نقل (( غايه المرام )) ص 291 حديث سي و پنجم و (( ينابيع الموده )) باب 90 ص 479 از حافظ جمال الدين زرندي در (( نظم دررالسمطين )) نقل كرده است.

[248] (( مستدرك )) حاكم ج 3 ص 199 باب فضائل حسن بن علي عليهما السلام و (( مجمع الزوائد )) هيثمي باب فضائل اهل بيت و (( ينابيع الموده )) ص 107 عن ابن سعد مختصراً.

[249] (( غايه المرام )) ص 297 حديث بيست و ششم.

[250] (( غايه المرام )) ص 298 حديث بيست و هفتم و (( تفسير ابن كثير )) در تفسير آيه تطهير ج 3 ص 486 و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 17.

[251] (( مجمع الزوائد ) جلد 9 ص 172 باب فضائل اهل البيت ، (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 18 و در ص 19 به سند ديگر.

[252] (( ناسخ التواريخ )) جلد سيد الشهداء طبع اسلاميه ج 2 ص 372 و در ينابيع الموده ص 108 اين شعر را به حضرت سيد الشهدا نسبت داده است :

نحن و جبرئيل غداً سادسنا         و لنا الكعبه ثم الحرمين

[253] (( ناسخ التواريخ )) ج 2 ص 41

[254] (همان كتاب ص 121 و (( جلاء العيون )) شبرج 2 ص 143 .

[255] ( ناسخ التواريخ )) مجلد سيد الشهداء ج 2 ص 158 .

بازگشت به فهرست

دنباله متن