استشهاداتی که به آیه طهارت شده است در آنکه منحصراً پنج تن آل کساء هستند .
اول استشهاد خود رسول الله است - مرحوم شيخ طوسى در «امالى» با سلسله سند متصل از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايتى مفصل راجع به بيانات و خطبه حضرت امام حسن مجتبى بعد از صلح با معاويه بيان مىفرمايد از جمله:
و قد قال الله تعالى: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فلما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى و ذلك فى حجرتها و يومها، فقال: اللهم ان هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.فقالت ام سلمة رضى الله عنها -: انا ادخل معهم يا رسول الله؟ فقال لها رسول الله: يرحمك الله انت على خير والى خير، و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا - الحديث [223].
«حضرت امام حسن عليه السلام بعد از صلح با معاويه در مسجد در حضور جماعت مسلمانان مىفرمايد: خداوند آيه تطهير را درباره ما نازل كرده است، رسول - خدا من و برادرم و مادرم و پدرم را نزد خود خواند و همه ما را و خودش را در زير كساء خيبرى قرار داد، كسائى كه متعلق به ام سلمه بود و اين واقعه در اطاق او و در روزى كه نوبت او بود اتفاق افتاد و فرمود: بار پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، اينان اهل من و عترت من هستند، از آنها هر قسم زشتى و آلودگى را دور گردان و پاك و پاكيزه بنما.ام سلمه عرض كرد: اى رسول خدا من هم داخل شوم در
ص 160
زير كساء؟ حضرت رسول الله فرمود: خدا تو را رحمت كند تو در راه خير هستى و عاقبت تو به خير خواهد بود، و چقدر من از تو خشنودم و لكن اين مقام در تحت كساء اختصاص به من و اينها دارد.حضرت امام حسن فرمود: از آن روز رسول خدا تا آخر عمر خود كه جانش به سوى خدا شتافت هر روز صبح هنگام طلوع فجر نزد ما مىآمد و مىفرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند [224]، و آيه تطهير را در شان ما تلاوت مىنمود».
بارى اين حديث شريف اولا استشهاد حضرت رسول اكرم و ثانيا استشهاد حضرت امام حسن را به آيه تطهير در شان پنج تن مىرساند.
و دو روايت ديگر شيخ طوسى در «امالى» با مسند متصل خود به امير المؤمنين عليه السلام مىرساند كه
قال على عليه السلام: كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتينا كل غداة فيقول: الصلاة رحمكم الله الصلاة «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».
اين دو روايت را در «غاية المرام» تحت عنوان حديث هجدهم و نوزدهم در ص 295 آورده است [225].و مرحوم شيخ در «امالى» [226] با سند متصل خود از ابو الحمراء، و سيوطى [227] به تخريج ابن مردويه از ابو سعيد خدرى، و هيثمى [228] با مختصر اختلافى در لفظ آوردهاند، و ما لفظ «امالى» را ذكر مىكنيم كه: شهدت النبى اربعين صباحا يجىء الى باب على و فاطمة فياخذ بعضادتى الباب ثم يقول: السلام عليكم اهل البيت و رحمة الله. الصلاة يرحمكم الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت
ص 161
و يطهركم تطهيرا».
و در تخريج سيوطى و هيثمى در ذيلش وارد است كه فرمود: انا حرب لمن حاربتم انا سلم لمن سالمتم.
ابو الحمراء گويد: «من چهل روز هنگام صبح شاهد بودم كه رسول خدا مىآمد پشت در خانه على و فاطمه و دو بازوى در را مىگرفت و مىفرمود: درود خدا بر شما اهل بيت و رحمتخدا بر شما، نماز! خدا شما را رحمت كند.و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مىنمود، و مىفرمود: من جنگ دارم با كسى كه شما با او جنگ داريد و سلامتم با كسى كه شما با او سلامتيد».
و سيوطى گويد كه طبرانى تخريج كرده از ابو الحمراء قال: رايت رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم ياتى باب على و فاطمة ستة اشهر فيقول:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [229].
ابو الحمراء مىگويد: «من ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شش ماه مىآمد در خانه على و فاطمه و مىفرمود: خداوند اراده فرمود شما خاندان اهل بيت را از هر گونه آلايش پاك و پاكيزه گرداند».
و سيوطى گويد: و اخرج ابن جرير و ابن مردويه عن ابى الحمراء قال: حفظت من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثمانية اشهر بالمدينة، ليس مرة يخرج الى صلاة الغداة الا اتى الى باب على - رضى الله عنه - فوضع يده على جنببتى الباب ثم قال: الصلاة الصلاة، «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [230]
ص 162
ابو الحمراء مىگويد: «من به خاطر سپردم از رسول خدا كه هشت ماه مرتبا در مدينه، صبح كه براى نماز صبح از منزل خارج مىشد مىآمد در خانه على و دستش را به دو طرف در مىگرفت و مىفرمود: نماز، نماز، و آيه تطهير را در شان آنها تلاوت مىنمود».
و سيوطى [231] با تخريج ابن مردويه از ابن عباس، و ثعلبى [232] با تخريجخود از ابوالحمراء، و خوارزمى [233] با تخريجخود از ابو سعيد خدرى روايت كنند با مختصر اختلاف لفظى (و ما لفظ اول را مىآوريم)
قال: شهدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تسعة اشهر ياتى كل يوم باب على بن ابيطالب - رضى الله عنه - عند وقت كل صلاة فيقول: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اهل البيت «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». الصلاة رحمكم الله - كل يوم خمس مرات -.
ابن عباس و ابو الحمراء و ابو سعيد خدرى گويند: «ما شاهد بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نه ماه هر روز هنگام هر نماز در خانه على بن ابيطالب مىآمد و مىفرمود: سلام خدا و رحمتخدا و بركات خدا بر شما اهل بيتباد، و سپس آيه تطهير را در شان آنها قرائت مىنمود و سپس مىفرمود: نماز، خدا شما را رحمت كند، و اين عمل را رسول خدا در هر شبانه روز پنج مرتبه اول وقت هر نمازى به جاى مىآورد».
احتجاجات امیر المومنین علیه السلام به آیه تطهیر راجع به خود
دوم - استشهاد امير المؤمنين عليه السلام درباره خود به آيه تطهير،
و اين استشهاد در چند موقع اتفاق افتاده است.
اول - در وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمودند، ابوبكر و عمر به منزل آن حضرت آمده و آن حضرت را امر به بيعت كردند، و بعد از آنكه حضرت نپذيرفتند به مسجد آمدند و در حضور جماعت مسلمانان چند جملهاى بيان كرده و از جمله درباره خود به آيه طهارت استشهاد نمودند.
و اين حديث را شيخ طوسى در «امالى» با سند متصل خود از حضرت
ص 163
رضا عليه السلام روايت مىكند از پدرانش يكايك تا مىرسد به حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام قال: لما اتى ابو بكر و عمر الى منزل امير المؤمنين عليه السلام و خاطباه فى البيعة و خرجا من عنده خرج امير المؤمنين عليه السلام الى المسجد فحمد الله و اثنى عليه مما اصطنع عندهم اهل البيت اذ بعث فيهم رسولا منهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.ثم قال: ان فلانا و فلانا اتيانى و طالبانى للبيعة لمن سبيله ان يبايعنى، انا ابن عم النبى و ابو ابنيه و الصديق الاكبر و اخو رسول الله، لا يقولها احد غيرى الا كاذب، �� اسلمت و صليت، و انا وصيه و زوج ابنته سيدة نساء العالمين فاطمة بنت محمد و ابو الحسن و الحسين سبطى رسول الله و نحن اهل بيت الرحمة، بنا هداكم الله و بنا استنقذكم من الضلالة، و انا صاحب يوم الروح و فى سنة سورة من القرآن، و انا الوصى على الاموات من اهل بيته و انا ثقته على الاحياء من امته فاتقوا الله يثبت اقدامكم و يتم نعمته عليكم.ثم رجع الى بيته [234].
حضرت سجاد فرمود: «هنگامى كه ابوبكر و عمر به منزل امير المؤمنين عليه السلام آمدند و آن حضرت را امر به بيعت نمودند و حضرت نپذيرفت، چون از منزل خارج شدند حضرت به مسجد آمد و حمد و ثناى خدا را درباره لطفهائى كه به اهل بيت نموده چون در ميان آنها رسولى را از خود آنها برانگيخت و آنان را از هرگونه پليدى و زشتى مبرى ساخته و بدون عيب و پاكيزه نمود، به جا آورده و سپس فرمود: فلان و فلان نزد من آمدند و مرا به بيعتخواندند، بيعتبراى كسى كه وظيفه او آن است كه با من بيعت كند.من پسر عموى رسول خدا هستم و پدر دو فرزندش و من صديق اكبرم و من برادر رسول خدا هستم، كسى نمىتواند اين ادعا را غير از من بنمايد مگر آنكه دروغگو باشد، و اولين كسى هستم كه اسلام آورده و نماز گزارده، و من وصى پيغمبرم و شوهر دختر او سيده زنهاى بهشت فاطمه دختر محمد، و پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا هستم، و ما اهل بيت رحمتيم، به سبب ما خدا شما را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد و من صاحب يوم روح هستم و در من قرار دارد آن سالى كه در سورهاى از قرآن وارد شده است [235]، و من وصى او بر
ص 164
مردگان از اهل بيت او هستم، و ثقه و امين او بر زندگان از امت او، پس تقوا را پيشه سازيد، خداوند قدمهاى شما را ثابت مىكند و نعمتخود را بر شما تمام مىنمايد.
اين بگفت و به منزل برگشت».
در «تفسير على بن ابراهيم» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى روايت كند كه
قال: قال امير المؤمنين عليه السلام لابى بكر: يا ابابكر تقرا الكتاب؟ قال: نعم، قال: فاخبرنى عن قول الله تعالى:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
فيمن نزلت، فينا ام فى غيرنا؟ قال: بل فيكم [236].
«حضرت امير المؤمنين عليه السلام در هنگام غصب فدك و مؤاخذه حضرت از ابو بكر به او گفتند: كتاب خدا را هيچ مىخوانى؟ گفت: بلى، حضرت فرمودند: خبر ده مرا از آيه تطهير درباره چه كسانى نازل شده، درباره ما نازل شده يا درباره غير ما؟ عرض كرد: درباره شما نازل شده است».
شيخ صدوق در «امالى» با سند متصل خود از عامر بن واثلة روايت مىكند
ص 165
قال: كنت فى البيتيوم الشورى فسمعت عليا عليه السلام و هو يقول: استخلف الناس ابابكر و انا و الله احق بالامر و اولى به منه، و استخلف عمرو انا و الله احق بالامر و اولى منه الا ان عمر جعلنى مع خمسة انا سادسهم لا يعرف على فضلا، و لو اشاء لاحتججتبما لا يستطيع عربيهم و لا عجميهم المعاهد منهم و المشرك تغيير ذلك، ثم ذكر عليه السلام ما احتجبه على اهل الشورى، فقال فى ذلك: نشدتكم بالله هل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير على رسول الله «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ فاخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كساء خيبريا فضمنى فيه و فاطمة و الحسن و الحسين ثم قال: يا رب ان هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؟ قالوا: اللهم لا [237].
عامر بن واثلة مىگويد: «من در شوراى بعد از عمر در همان منزل بودم و شنيدم كه امير المؤمنين عليه السلام مىفرمود: مردم ابابكر را خليفه خود قرار دادند و سوگند به خدا من سزاوارتر بودم از او به حكومت و لايقتر بودم به خلافت، آنگاه ابو بكر عمر را خليفه گردانيد و سوگند به خدا كه من از او به اين امر سزاوارتر و لايقتر بودم.آگاه باشيد! عمر مرا در اين شورا با پنج نفر قرار داده و من ششمى آنها هستم و حال آنكه براى كسى فضيلت و مزيتى بر من نمىشناسد.و اگر من بخواهم اقامه برهان نموده احتجاج مىكنم به آنچه كه هيچ عربى و اعجمى آنها چه معاهد و چه مشرك نتواند آن را تغيير دهد.و در اين حال حضرت با اهل شورا احتجاج مىفرمايد و در اين باره مىگويد: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد و آنگاه پيغمبر كساء خيبرى را برداشته و مرا و فاطمه و حسن و حسين را به خود چسبانيده و كساء را بر سر ما انداخته و عرض كرد: اى پروردگار من اينان اهل بيت من هستند هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور كن و آنها را به نهايت درجه پاكيزه و بىعيب گردان؟ اهل شورا جواب دادند: نه».
ص 166
و همچنين شيخ طوسى در «امالى» با اسناد متصل خود از ابوذر غفارى روايت كند كه: ان عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص امرهم عمر بن الخطاب ان يدخلوا بيتا و يغلقوا عليهم بابه و يتشاوروا فى امرهم بينهم ثلاثة ايام، فان توافق خمسة على قول واحد و ابى رجل منهم قتل ذلك الرجل، و ان توافق اربعة و ابى اثنان قتل الاثنان.فلما توافقوا جميعا على راى واحد قال لهم على بن ابيطالب عليه السلام: انى احب ان تسمعوا منى ما اقول لكم فان يكن حقا فاقبلوه و ان يكن باطلا فانكروه، قالوا: قل، فذكر فضائله عن الله سبحانه و عن رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و هم يوافقونه و يصدقونه فيما قال، و كان فيما قال عليه السلام: فهل فيكم احد انزل الله فيه آية التطهير حيثيقول الله تعالى:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» غيرى و زوجتى و ابنى؟ قالوا: لا [238].
ابوذر غفارى گويد: «عمر بن الخطاب امر كرد بعد از مرگ او شش نفر كه على بن ابيطالب و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف باشند ��ر منزلى رفته و در را به روى خود قفل كنند، و در امر خلافت مشورت نمايند تا مدت سه روز، اگر پنج تن آنها رايشان بر يكى قرار گرفت و يك نفر از موافقتخوددارى كرد گردن او را بزنند.و اگر چهار نفر رايشان بر يكى قرار گرفت و دو نفر از موافقتخوددارى كردند گردن آن دو را بزنند. (و اگر سه نفر رايشان بر يك نفر و سه نفر ديگر رايشان بر يك نفر ديگر قرار گرفت راى آن سه نفرى كه در آن عبد الرحمن بن عوف است مقدم است).و چون همه آن پنج نفر بر يك راى توافق كردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام به آنها گفتند: دوست دارم آنچه را كه به شما مىگويم بشنويد اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود رد كنيد.گفتند: بگو، حضرت فضائل خود را از آيات قرآن كه در شان او نازل شده بود و فضائل خود را از زبان پيغمبر كه درباره او فرموده بود مفصلا بيان كرد، همه آنها موافقت مىكردند و تصديق مىنمودند.از جمله گفتار حضرت راجع به مناقب خود، آن بود كه فرمود: آيا در ميان شما هست كسى كه آيه تطهير در شان او نازل شده باشد غير از من و زوجه من و دو پسر من؟ گفتند: نه».
ص 167
و نيز شيخ طوسى در «امالى» حديثى ديگر به همين مضمون لكن با سند ديگر كه متصل مىشود سلسله سند به ابوالاسود دوئلى بيان مىكند [239]
حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين» با سلسله سند متصل خود روايت مىكند از سليم بن قيس هلالى كه گفت: ديدم على بن ابيطالب عليه السلام در مسجد رسول خداست در زمان خلافت عثمان و جماعتى نشسته و با يكديگر بحث مىكردند و از مسائل علم و فقه گفتگو مىنمودند و از قريش و فضل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه كه رسول خدا درباره آنها گفته بود سخن مىراندند، و امير المؤمنين عليه السلام ساكتبود و چيزى نمىفرمود و احدى از اهل بيت آن حضرت نيز چيزى نمىگفت، در اين هنگام آن جماعت رو كردند به امير المؤمنين و عرض كردند: يا ابا الحسن چرا سخن نمىگوئى؟ حضرت فرمودند: هر دو طايفه از مهاجرين و انصار در اين جا سخن گفتند و حقايقى را بيان كردند و فضل اشخاصى را نام بردند، ولى من از شما اى جماعت قريش و انصار يك سئوال دارم و آن اين است كه اين فضل و شرف را خدا به چه وسيله به شما عنايت كرد؟ آيا به وسيله خودتان يا اقوام و عشيره و اهل بيتخود يا به وسيله غير شما؟ همه گفتند: بلكه اين فضائل را به ما منت گذارده و به وسيله محمد و عشيره او به ما عنايت فرموده است، و از ناحيه ما و عشيره ما نبوده است.حضرت فرمود: راست گفتيد اى جماعت قريش و انصار، آيا نمىدانيد آنچه خدا به شما از منافع دنيوى و حظوظ اخروى عنايت فرموده استبه وسيله ما اهل بيتبوده است لا غير؟ آنگاه حضرت مفصلا و مشروحا يكايك از فضايل و مناقب خود را مىشمرد و آيات قرآن مجيد را كه در شان او نازل شده بيان مىفرمايد تا آنكه مىفرمايد:
ايها الناس ا تعلمون ان الله انزل فى كتابه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
فجمعنى و فاطمة و ابنى حسنا و الحسين ثم القى علينا كساء و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و لحمتى
ص 168
يؤلمنى ما يؤلمهم، و يجرحنى ما يجرحهم [240] فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت: ام سلمة: و انا يا رسول الله؟ فقال: انت الى خير، فى و فى اخى على بن ابيطالب و فى ابنى و فى تسعة من ولد ابنى الحسين خاصة ليس معنا فيها احد غيرنا؟ فقالوا كلهم: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك فسالنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا كما حدثتنا ام سلمة.
حضرت به آن جماعت فرمود: اى مردم آيا مىدانيد كه خدا درباره ما آيه تطهير را فرستاده است و پيغمبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسين را پهلوى خود آورد و بر سر همه ما كساء انداخت و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و پاره گوشت من هستند، به درد مىآورد مرا آنچه اينان را به درد آورد و جريحهدار مىكند مرا آنچه اينها را جريحهدار كند، خدايا هرگونه رجس و پليدى را از آنان دور گردان و بدون هيچ گونه عيب پاكيزه و مبرى قرارشان بده.ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير است.اين امر تنها راجع به من است و به برادرم على بن ابيطالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسين.و هيچ كس غير از ما در اين طهارت و ذهاب رجس شركت ندارد؟
آن جماعت گفتند: بلى، ما همه گواهى مىدهيم كه ام سلمه اين قضيه را براى ما بيان كرد و بعد از آن ما از رسول خدا سئوال كرديم، رسول خدا همان طورى كه ام سلمه بيان كرده بود بدون هيچ كم و زياد بيان فرمود» [241].
بارى اين حديثبسيار مشروح و مفصل است و ما فقط همان فقره مورد نياز را كه آيه تطهير و شان نزول آن نسبتبه اهل بيتبود بيان كرديم.
علامه نجم الدين شريف عسكرى گويد: اين حديثشريف كه در ميان علماء به حديث منا شده معروف استبسيارى از علماء شيعه و سنت آنرا تخريج كردهاند.از جمله حموينى شافعى در «فرائد السمطين»، و خوارزمى حنفى در «مناقب»
ص 169
ص 217 با مختصر اختلافى در لفظ، و شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة» ص 114، كه بعض از فقرات آنرا آورده است، و از جمله مؤلف «المناقب الفاخرة»، و ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة» ص 77 بعض از الفاط اين حديث را آورده است.و از علماى اماميه علامه سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» ص 67 و همچنين در كتاب كوچك خود كه «به مناقب» معروف است و با تعليقهاى كه ما بر آن زديم و مصادر احاديث و مستدركات آنرا ذكر كرديم در بغداد به نام كتاب «على و السنة» طبع شده است [242].
چون معاويه كاغذ مفصلى براى امير المؤمنين عليه السلام نوشته و با ابودرداء و ابو هريره به خدمتحضرت فرستاده، و مفاد اين سفارت و نامه اين است كه اگر تو در قتل عثمان شركت ندارى كشندگان او را به من تسليم كن تا آنها را بكشيم، و در اين صورت من حكومت را به تو واگذار مىكنم و من و جميع بستگان من و جميع مردمان شام با تو به خلافتبيعتخواهيم نمود [243].
حضرت پس از آنكه جواب ابوهريره و ابودرداء را مفصلا و مشروحا دادند و مستدلا خيانت معاويه را بيان كردند كه در صورتى كه مردم با من بيعتبه خلافت كردهاند من بايد درباره كشندگان عثمان حكم كنم تو چكاره هستى؟! نه خليفه زمانى و نه ولى دم و وارث عثمان بلكه به عنوان خونخواهى از او فتنه برپا كرده و موجب افتراق مسلمين شد�� در حالى كه بيعت كردن تو با من واجب بود و مخالفت تو حرام.پس از آن حضرت در حضور ابوهريره و ابو درداء و جماعت مهاجر و انصار خطبه مفصلى ايراد مىكنند و سوابق درخشان خود را در اسلام مىشمرند و احقيتخود را مبينا شرح مىدهند و در حضور مردم مهاجر و انصار آيات نازله قرآن در شان خود و سفارشهاى حضرت رسول را و مناقب و فضايل خود را مىشمرند.
من جمله استشهاد آن حضرت استبه آيه تطهير كه مىفرمايد: ايها الناس
ص 170
ا تعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فجمعنى رسول الله و فاطمة و الحسن و الحسين فى كساء و قال: اللهم هؤلاء عترتى و خاصتى و اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام - سلمة: و انا؟ فقال: انك على خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمة و ابنى الحسن و الحسين - صلوات الله عليهم - خاصة ليس معنا غيرنا و فى تسعة من ولد الحسين من بعدى.فقام كلهم فقالوا: نشهد ان ام سلمة حدثتنا بذلك، فسالنا عن ذلك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فحدثنا به كما حدثتنا ام سلمة [244].
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «اى مردم آيا مىدانيد كه خداوند در كتاب خود آيه تطهير را فرستاده است و رسول خدا من و فاطمه و حسن و حسين را در كسائى نزد خود گرد آورد و گفت: خدايا اينها عترت من و خاصه من و اهل بيت من هستند هرگونه رجس و آلودگى را از آنان ببر و پاك و مبراشان بنما، و در آن حال ام سلمه گفت: من هم هستم؟ فرمود: روش تو نيكوست لكن اين خصوصيت اختصاص به من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين دارد و در اين اختصاص هيچكس را دخالتى نيست و درباره نه نفر از اولاد حسين است كه بعد از من خواهند آمد؟ همه آن جماعتبرخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از ام سلمه شنيديم و چون با حضرت رسول الله بازگو كرديم همان سخنان ام سلمه را به ما بيان فرمود».
و همچنين امير المؤمنين عليه السلام در اين زمان احتجاج ديگرى دارد و استشهاد به آيه تطهير مىفرمايد، و چون قدرى مفصل است، فقط ترجمه آنرا ذكر مىكنيم.
در كتاب «المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة» با سلسله سند متصل خود روايت مىكند از شريك بن عبد الله اعور كه او گفت: «روزى ديدم كه امير المؤمنين ايستاده و اصحاب رسول خدا همه نشسته بودند و آن حضرت مىفرمود: سوگند مىدهم شما را به خدائى كه از او بزرگتر نيست آيا در ميان شما برادرى براى رسول خدا غير از من هست؟ گفتند: نه.فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما ايمان آورندهاى به خدا قبل از من هست؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه به دو قبله نماز گزارده و به دو بيعتبيعت كرده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه زنى شبيه زن من داشته باشد، جوهره مصطفى و چشمه مجد و شرف و از مريم عالى رتبهتر و فاطمه زهراء سيده زنهاى بهشت؟ گفتند: نه.
ص 171
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه فرزندى داشته باشد شبيه دو فرزند من حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان بهشت؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه ريشه و تبارش به رسول خدا نزديكتر از من باشد؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه پيغمبر را غسل داده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه چشمان رسول - خدا را بسته باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه جان خود را در كف گرفته و فداى پيغمبر نموده و در رختخواب پيغمبر در ليلة المبيتخوابيده و خون دل و حيات خود را در راه پيغمبر بذل و ايثار نموده باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه در موقع جنگ، جبرئيل طرف راست او و ميكائيل طرف چپ او باشد غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا امر به مودت او نموده باشد، آنجا كه گفته: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا در كتابش او را تطهير نموده باشد، آنجا كه گفته:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
غير از من و اهل بيت من؟ گفتند: نه.
فرمود: سوگند به خدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در روز
ص 172
غدير خم دست او را گرفته باشد و گفته باشد: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه سه سهم نصيب او باشد: يك سهم به جهت قرابت رسول خدا و يك سهم به جهت اختصاص به رسول خدا و يك سهم به جهت هجرت، غير از من؟ گفتند: نه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه خدا و رسول خدا در خانه او را به مسجد باز گذاردند آن وقتى كه همه درها را بستند غير از من؟ تا جائى كه عموى من برخاست و گفت: يا رسول الله دستور فرمودى همه درها را ببندند اما در على را باز گذاردى؟! حضرت رسول فرمود: سوگند به خدا من على را در مسجد جا و مقام ندادم، خدا او را مقام داد و شما را خارج كرد؟ همه گفتند: اى على راست مىگوئى.حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش، و خداوند شاهد كافى است» [245].
سليم بن قيس گويد: من به مسجد پيغمبر رفتم و در آنجا حلقهاى از مردم نشسته بودند كه آنها همه هاشمى بودند غير از سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابو بكر و عمر بن ا��ى سلمه و قيس بن سعد بن عباده.عباس به امير المؤمنين عليه السلام عرض كرد: مىدانى به چه علت عمر از جميع كارگردانان و عمالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را كم كرد مگر قنفذرا؟ حضرت نگاهى به اطراف كرد و اشك در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علت آنكه قنفذ با تازيانه چنان ضربهاى بر بازوى زهرا وارد آورد كه تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازيانه مانند دمل متورم بود، و پس از آن مىفرمايد: عجب است از اين امت كه محبت اين مرد و رفيقش را در دل دارند و در مقابل تمام كارهاى او سر تسليم فرود مىآورند.اگر عمال و كاركنان او خائن بودند و اين مال را به خيانت تصرف كردند بر او جايز نبود كه مقدارى از آنرا در دست آنها باقى گذارد چون مال، فىء و حق مسلمانان است و جايز
ص 173
نبود كه نصفش را بگيرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر كاركنان و مامورين او خائن نبودند حق نداشت كه از اموال آنها چيزى بگيرد نه كم و نه زياد.اين مرد نصف اموال آنان را گرفتبدون حجتشرعى، اگر فرضا مال در دست آنان خيانت هم بود چون ظاهرا در يد آنها و در تصرف آنها بود، بدون قيام بينه و گواهى شهود جايز نبود از دست آنان بربايد.و عجيبتر آنكه پس از اين عمل باز تمام عمال و كاركنان را به پستهاى خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالى كه اگر خيانتى از آنها سرزده بود ديگر جايز نبود آنها را به كار خود منصوب كند.
آنگاه امير المؤمنين از حوادثى كه به دست او پديد آمد و تغييراتى كه او در سنت پيغمبر اكرم داد بيان مىفرمايد تا مىرسد به داستان فدك كه فاطمه عليها السلام در آن وقتى كه مىخواستند فدك را از او بگيرند گفت: مگر فدك در دست من نيست و من صاحب يد نيستم و وكيل من در فدك نيست و من در حيات رسول خدا از غله آن استفاده نمىكردم؟ آن دو نفر گفتند: بلى، فاطمه گفت: پس چرا در ملكيت فدك از من بينه مىخواهيد و بر چيزى كه در دست من است گواه مىطلبيد؟ گفتند: چون مال مسلمين است اگر بينه و شاهد بياورى، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهيم داد.فاطمه در حالى كه همه مردم در اطراف او بوده و گوش مىدادند گفت: شما مىخواهيد عمل پيغمبر را با كردار خود نسخ و باطل كنيد و در ميان ما اهل بيتحكمى بر خلاف حكم ساير مسلمين بنمائيد، اى مردم گوش فرا داريد و اعمال و بدعتهاى آنان را نظر كنيد.سپس به آن دو گفت: بگوئيد: اگر من ادعا كنم كه آنچه در تحت تصرف مسلمانان است و اموالى كه از آن آنهاست ملك من استشما از من گواه مىخواهيد يا از آنان؟ گفتند: البته از تو گواه مىخواهيم (چون در تصرف تو نيست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادعا كنند كه آنچه در تصرف من است مال آنهاستشما از من گواه مىخواهيد يا از آنان؟ در اين حال (كه حجت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: اين مال مال مسلمانان است و زمين مسلمانان است منتهى در دست فاطمه بوده و از غلهاش بهرهمند مىشده است اگر فاطمه اقامه بينه كند و گواه آورد بر مدعاى خود و بر آنكه رسول خدا اين مال را به او بخشيده در حالى كه فىء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظرى خواهيم نمود.
فاطمه گفت: كافى استسخن، شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدا
ص 174
فرمود: فاطمه، خانم و سيده زنان بهشت است؟ گفتند: آرى ما از پيغمبر شنيديم.فاطمه گفت: آيا سيده زنان بهشت ادعاى باطل مىكند و چيزى كه مال او نيست و مال مردم است مىخواهد بگيرد؟ اگر چهار نفر بر عليه من گواهى به عمل زشتى دهند يا دو مرد شهادت به دزدى دهند آيا شما تصديق آنها را مىنمائيد؟ ابوبكر ساكتشد ليكن عمر پاسخ داد: بلى تصديق مىكنيم و حد بر تو جارى مىنمائيم.
فاطمه گفت: دروغ گفتى و لئامتباطن خود را بروز دادى، مگر آنكه اقرار كنى كه تو بر دين محمد نيستى.آن كسى كه جايز بداند بر سيده زنان اهل بهشت طبق گفتار پيغمبرش حد جارى كند ملعون و كافر و از رحمتخدا دور است، و كافر استبر دين پيغمبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم ان من اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا لا تجوز عليهم شهادة لانهم معصومون من كل سوء مطهرون من كل فاحشة.
«آن كسانى كه خداوند رجس و پليدى را از آنها برده و از هر عيب مصون و مبرى داشته است جايز نيست گواهى گواهان را بر عليه آنها پذيرفت چون آنها معصوم و پاكيزهاند از هر زشتى و مبرى و مصوناند از هر عمل قبيح».
اى عمر به من بگو اگر جماعتى گواهى به شرك يا كفر يا عمل قبيحى دهند درباره اين افرادى كه خدا آنها را در اين آيه تطهير مخاطب قرار داده و آنها را اهل بيتشمرده استيا درباره يكى از آنها چنين گواهى دهد، آيا مسلمانان مىتوانند از آنها تبرى جويند و حد شرك و كفر يا حد آن عمل قبيح را بر آنان جارى كنند؟
عمر گفت: بلى، اهل بيت كه مورد اين آيه هستند با ساير مردم در اين جهت مساوى هستند.فاطمه گفت: دروغ گفتى، ما هم و سائر الناس سواء لان الله عصمهم و انزل عصمتهم و تطهيرهم، و اذهب عنهم الرجس، فمن صدق عليهم فانما يكذب الله و رسوله.
«ايشان با ساير افراد مردم يكسان نيستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتى قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجيد بيان فرموده و مردم را هشدار داده كه آنها پاك و پاكيزهاند و از هر آلودگى و زشتى مبرا و مصون، پس هر كس بر عليه آنان سخنى را تصديق كند خدا و رسولش را تكذيب نموده است.چون مطلب به اينجا رسيد و احتجاج قوى و مستدل فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بكر به عمر
ص 175
گفت: تو را به خدا سوگند مىدهم كه ساكتشوى [246]... - الحديث.
اول - هنگام رحلت امير المؤمنين عليه السلام پس از فراغت از دفن آن حضرت به مسجد كوفه در آمده و در حالى كه انبوه جمعيت مسجد را فرا گرفته بود حضرت امام حسن عليه السلام خطبه مىخوانند و قدرى از حالات امير المؤمنين را شرح مىدهند و پس از خطبه تمام افراد جمعيتبا آن حضرت به خلافتبيعت مىكنند.از جمله فرمايشات آن حضرت در اين خطبه استشهاد به آيه تطهير است درباره خود.
محمد بن عباس ابن ماهيار كه در نزد شيعه از موثقين است در تفسير قرآن كه راجع به آيات نازله در حق اهل بيت نوشته استبا سند متصل خود از عمر بن على بن ابيطالب روايت كند قال: خطب الحسن بن على عليهما السلام الناس حين قتل على عليه السلام فقال: قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون و لا يدركه الآخرون، ما ترك على ظهر الارض صفراء و لا بيضاء الا سبعماة درهم فضلت من عطائه اراد ان يبتاع بها خادما لاهله، ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن البشير النذير و الداعى الى الله باذنه و السراج المنير، انا من اهل البيت الذى كان ينزل فيه جبرائيل و يصعد، و انا من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [247].
عمر بن على كه برادر حضرت امام حسن عليه السلام است گويد: «چون پدرم كشته شد حضرت حسن بن على عليهما السلام مردم را مخاطب قرار داده و چنين خطبه خواند: در اين شب كسى به سوى خدا رفت و جانش به عالم قدس پرواز كرد كه سابقين نتوانستند در راه خدا از او پيشى گيرند و آخرين نتوانستند خود را به مقام و منزلت او برسانند.از دنيا رفت و زرد و سفيدى باقى نگذاشت (مراد طلا و نقره است)
ص 176
مگر هفتصد درهم كه از سهميه او از بيت المال زياد آمده بود و مىخواستبراى اهل خود خادمى بخرد.
سپس فرمود: اى جماعت مردم هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد، و هر كس كه مرا نمىشناسند بداند من حسن بن على هستم.و من فرزند رسول خدا، بشارت دهنده به رحمتخدا و ترساننده از عذاب خدا و دعوت كننده به سوى خدا و فرزند آن چراغ درخشانم، من از خاندانى هستم كه جبرائيل در آنجا فرود مىآمد و بالا مىرفت، و من از خاندانى هستم كه آنها را خداوند از هر آلودگى و زشتى پاك نموده و از هر عيب و نقصى مصون و پاكيزه داشته است».
و حاكم در كتاب «مستدرك» و هيثمى روايت كردهاند:
ان الحسن بن على خطب الناس حين قتل على و قال فى خطبته: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم - يعرفنى فانا الحسن بن على و انا ابن النبى و انا ابن الوصى و انا ابن البشير و انا ابن النذير و انا ابن الداعى الى الله باذنه و انا ابن السراج المنير، و انا من اهل البيت الذى كان جبرئيل ينزل الينا و يصعد من عندنا، و انا من اهل البيت الذى اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [248].
«حسن بن على عليهما السلام بعد از شهادت حضرت امير المؤمنين عليه السلام، مردم را مخاطب قرار داده و در خطبه خود فرمود: اى گروه مردم! هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد، و هر كس مرا نمىشناسد پس من حسن بن على هستم و من فرزند پيغمبرم و من فرزند وصى پيغمبرم، و من فرزند بشارت دهنده به سوى رحمتخدا و ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ درخشانم، و من از اهل بيتى هستم كه جبرائيل در آن آمد و رفت مىنمود، و من از اهل بيتى هستم كه خدا آنان را از هر پليدى و آلودگى مبرا داشته و از هر عيب مصون و محفوظ داشته است».
احتجاج دوم حضرت امام حسن به آيه تطهير در وقتى است كه با معاويه صلح كردند و بر منبر رفته و خطبه بليغ و بسيار مفصلى را بيان فرمودند و در آن جميع
ص 177
مناقب و فضائل خود را بيان كردند.
اين خطبه را شيخ در «امالى» با دو سند نقل كرده است.با سند اول از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهما السلام روايت كرده است و اين خطبه بسيار مفصل است و در آن حضرت فضايل خود را شرح مىدهد تا آنكه مىفرمايد:
و اقول معاشر الخلائق فاسمعوا و لكم افئدة و اسماع فعوا: انا اهل بيت اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا و اجتبانا و اذهب عنا الرجس و طهرنا تطهيرا، و الرجس هو الشك فلا نشك فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا من كل افن و عيب مخلصين الى آدم نعمة منه، لم تفترق الناس فرقتين الا جعلنا الله فى خيرهما، فادت الامور و افضت الدهور.
مىفرمايد: «معاشر الناس بشنويد براى شما قلبها و گوشهائى است پس فرا - گيريد، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را به اسلام مكرم داشت و ما را اختيار كرده و برگزيده و انتخاب فرموده و هر گونه رجس و ناپاكى را از ما زدوده و ما را پاك و بىعيب قرار داده است.رجس، شك است، ما هيچ گاه در خدا و دين خدا شك نياورديم و ما را از هر گونه سستى فكر و ضعف انديشه و عيبى پاك نموده است و پدران ما را تا آدم ابوالبشر پاك و خالص قرار داده و به دين نعمتسرافراز نموده است، هيچ گاه مردم به دو دسته نشدند مگر آنكه ما را در آن دسته بهتر و پاكيزهتر قرار داد.پس امور به جريان افتاد و روزگارها گذشت».
و سپس آن حضرت به دنبال اين مطلب مشروحا بقيه مناقب خود را بيان مىكند تا آنكه مىفرمايد: فنحن اهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منا، و قد قال الله تعالى: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، فلما انزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا و اخى و امى و ابى فجعلنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى فى حجرتها و يومها فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و هؤلاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقالت ام سلمة - رضى الله عنها - انا ادخل معهم يا رسول - الله؟ فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يرحمك الله انت على خير و الى خير و ما ارضانى عنك و لكنها خاصة لى و لهم، ثم مكث رسول الله بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ياتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر و يقول: الصلاة يرحمكم الله، «انما يريد الله ليذهب عنكم
ص 178
الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» - الخطبة [249].
مىفرمايد: «ما اهل رسول خدا هستيم و گوشت او و خون او و جان او، و ما از او هستيم و او از ماست، و خداوند تعالى فرموده: حقا كه خداوند فقط اراده فرموده كه از شما خاندان اهل بيت هر آلودگى را پاك كند و هر عيب و نقصى را برطرف كند.و چون آيه تطهير نازل شد پيغمبر، ما را جمع كرد، مرا و برادرم را و مادرم را و پدرم را، با خود همگى را در زير كساء خيبرى كه مال ام سلمه بود قرار داد و اين واقعه در حجره ام سلمه اتفاق افتاد و در روزى كه نوبت او بود، و سپس عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند و اينان اهل من و عترت من هستند، پليدى و زشتى را از آنها بزدا و پاك و طاهرشان قرار ده.در اين حال ام سلمه گفت: اى رسول - خدا من هم با آنها داخل شوم؟ رسول خدا فرمود: خدا تو را رحمت كند تو بر طريقه خيرى و عاقبتبه خيرخواهى بود و چقدر از تو خشنود هستم و ليكن اين مقام اختصاص به من و اينها دارد.و پس از اين قضيه رسول خدا تا آخر عمر كه خدا جانش را به سوى خود قبض نمود هر روز صبح هنگام طلوع صبح نزد ما مىآمد و مىگفت: نماز، خدا شما را رحمت كند، اين است و جز اين نيست كه خداوند مشيتش بر آن تعلق گرفته كه شما اهل بيت را از هر رجس و خرابى دور كند و پاك و منزه و مقدس قرار دهد».
سند دوم از ابو عمر زاذان كه گفت: چون حضرت امام حسن با معاويه صلح نمود بر منبر آمد و در حضور مردم از مناقب خود بيان فرمود تا آنكه فرمود:
و لما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى كساء لام سلمة - رضى الله عنها - خيبرى ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا - الخطبة [250].
«چون آيه تطهير نازل شد رسول خدا همه ما را در كساء خيبرى كه مال ام - سلمه - رضى الله عنها - بود جمع نمود و عرض كرد: بار پروردگارا اينان اهل بيت من و عترت من هستند، هر گونه زشتى را از آنان دور كن و پاك و منزهشان قرار ده».و سپس حضرت بقيه خطبه را بيان فرمود.
ص 179
احتجاج سوم امام حسن عليه السلام به آيه تطهير در وقتى است كه در جنگ با معاويه به ران آن حضرت خنجر زدند.پس از بهبودى، حضرت خطبهاى خواندند اين خطبه را از عامه هيثمى و ابن كثير با مختصر اختلافى در لفظ آوردهاند و ما به عبارت هيثمى بيان مىكنيم.
ان الحسن بن على حين قتل على استخلف، فبينا هو يصلى بالناس اذ وثب رجل فطعنه بخنجر فى وركه فتمرض منها اشهرا ثم قام فخطب على المنبر فقال: يا اهل - العراق اتقوا الله فينا فانا امراؤكم و ضيفانكم، و نحن اهل البيت الذى قال الله عز و جل:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
فما زال يومئذ يتكلم حتى ما نرى فى المسجد الا باكيا. [251]
و سپس هيثمى گويد: اين حديث را طبرانى روايت كرده و روات حديث از موثقين هستند. «حضرت امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش كه به خلافت رسيد در وقتى كه با مردم نماز جماعت مىخواند ناگهان مردى جست و با خنجر بر ران آن حضرت وارد كرد، حضرت چند ماه مريض شدند و پس از بهبودى به مسجد آمده و خطبه بر منبر خواندند و گفتند: اى اهل عراق از خدا بپرهيزيد و درباره ما اهل بيت چنين مكنيد زيرا كه ما اميران و ميهمانان شما هستيم، و ما همان خاندانى هستيم كه خداوند فرموده: فقط خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان هر گونه پليدى را بزدايد و پاك و پاكيزه گرداند. (راوى گويد) پس پيوسته آن حضرت در آن روز به سخنرانى خود ادامه داد تا اينكه ما كسى را در مسجد نمىديديم جز اينكه گريه مىكرد».
در اشعارى كه به آن حضرت نسبت مىدهند كه در روز عاشورا در مقابل لشكر خواندهاند و صدرش اين است:
كفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلين
ص 180
تا آنكه حالات خود را و مناقب و مفاخر خود را مىشمرد تا به اينجا كه مىفرمايد:
نحن اصحاب الكساء خمستنا قد ملكنا شرقها و المغربين
ثم جبريل لنا سادسنا و لنا البيت كذا و المشعرين [252]
«ما اصحاب كساء هستيم كه هر پنج نفر ما در زير كساء جمع شديم، و مشرق و مغرب شرف و فضيلت از آن ماست.و غير از ما در زير كساء شخص ديگرى نبود مگر جبرائيل فرشته سماوى كه ششمين ما بود، و هم چنين بيت الله الحرام و عرفات و مشعرخانههاى ماست».
و نيز حضرت امام حسين چند جا خود را جزء اهل بيتشمردهاند، از جمله در آن وقتى كه حضرت مسلم در سفر به عراق ترديد نموده و كاغذى به آن حضرت نوشت و نسبتبه اين سفر تطير زده و به فال بد گرفتحضرت در پاسخ او نوشتند:
يا ابن العم انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ما منا اهل البيت من يتطير و لا يتطير به، فاذا قرات كتابى فامض على ما امرتك، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته [253].
«اى پسر عمو، من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود: هيچ كس از ما اهل بيت نيست كه فال بد زند و نه به او فال بد زنند، چون نامه مرا خواندى به دنبال آنچه كه به تو امر كردم برو و سلام خدا و رحمتخدا و بركات خدا بر تو باد».
و از جمله در خطبهاى كه در مكه هنگام عزم حركتبه كربلا بيان كردند فرمودند:
رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين [254].
«رضاى خدا رضاى ما اهل بيت است، بر امتحان و بلاى او شكيبا خواهيم بود، و او به ما مزد صابران را عنايتخواهد نمود».
و از جمله در خطبهاى كه در شب عاشورا خواندند و اعلان كردند كه هر كس مىخواهد برود برود فرمودند: و الآن لم يكن لهم مقصد الا قتلى و قتل من يجاهد بين
ص 181
يدى و سبى حريمى بعد سلبهم، و اخشى انكم ما تعلمون او تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا اهل البيت محرم، فمن كره منكم ذلك فلينصرف - الخطبة [255].
فرمود: «و حالا اين قوم مقصدى ندارند جز كشتن من و كشتن افرادى كه در ركاب من با آنها مجاهده و جنگ كنند، و نيتى ندارند جز اسير كردن زنان و طفلان من بعد از غارت كردن آنها، و من خوف دارم كه شايد شما اين معنى را ندانيد يا بدانيد و ليكن از روى حيا و شرم در نزد من درنگ نمودهايد.خدعه و مكر در نزد ما اهل بيت رسول خدا حرام است، حقيقت مطلب بدون روپوش اين است كه هر كس مىخواهد برود و ماندن و كشته شدن را ناپسند مىدارد، بايد برود».
پاورقي
[223] (( غايه المرام )) ص 297 و ص 298
[224] اين حديث و امثال آن دلالت ندارند بر آنكه اهل بيت دروقت نماز صبح خواب بودهاند و رسول خدا آنها را بيدار مینمود. بلكه براي اهميت موضوع ، رسول خدا در خانه فاطمه عليهما السلام هر روز هنگام طلوع فجر اين جمله را ادا میفرمود.
[225] و نظير آن را در (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 199 و در (( نظم دررالسمطين )) ص 239 با مختصر اختلافي در لفظ آورده است.
[226] . (( غايه المرام )) ص 295 حديث نوزدهم و (( شواهد التنزيل )) حسكاني ج 2 ص 47.
[227] (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 199 ، و خوارزمي در (( مناقب )) بنا به نقل (( غايه المرام )) ص 290 حديث بيست و هشتم
[228] (( مجمع الزوائد )) ج 9 ص 169 .
[229] ( الدر المنثور ) ج 5 ص 199 ، و اين روايت را با مختصر تفاوتي در لفظ در (( مستدرك )) ج 3 ص 158 و (( اسد الغابه )) ج 5 ص 521 و (( مسند )) احمد حنبل ج 3 ص 258 و (( تفسير ابن كثير )) ج 3 ص 483 و (( تفسير طبري )) ج 22 ص 5 آورده است و در غايه المرام ص 289 به عنوان حديث بيست و چهارم از (( سنن ابوداوود )) و (( موطاً )) مالك از انس روايت میكند و نيز در ص 291 به عنوان حديث سي و هشتم از ابن صباغ از جامع ترمذي روايت میكند و در ينابيع الموده ص 108 از انس با اختلاف در لفظ آورده و در (( مطالب السئول )) ص 8 آورده است و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 48 و ص 51 و در (( فصول المهمه )) ابن صباغ ص 8 و نيز در (( شواهد التنزيل )) حسكاني ج 2 ص 11 تا ص 15 از انس آورده است.
[230] (( الدر المنثور )) ج 5 ص 199 و در (( كفايه الطالب )) گنجي ص 377 از ابوسعيد خدري با مختصر اختلافي در لفظ آمده و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 50 و ص 51 .
[231] (( الدر المنثور )) ج 5 ص 199 .
[232] (( غايه المرام )) ص 289 حديث بيستم .
[233] (( غايه المرام )) ص 290 حديث بيست و نهم و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 29 و ايضاً در ص 52 و در (( كفايه الطالب )) گنجي ص 376 نيز آمده است.
[234] (( غايه المرام )) ص 299 حديث بيست و هشتم.
[235] اين دو جمله از جملات آن حضرت كه ترجمه دو جمله (( و انا صاحب يوم الروح ، و في سنه سوره من القرآن )) است ؛ ظاهراً اشاره به تاويل و تفسير آيه 4 از سوره 70 : معارج است : تعرج الملئكه و الروح اليه في يوم كان مقداره خمسين الف سنه )) ( فرشتگان و روح به سوي او بالا میروند در روزيكه اندازه آن پنجاه هزار سال است ) .يعني روز صعود روح كه روز قيامت و پنجاه هزار سال است در دست من است و اين سالي كه در اين سوره از قرآن يادآوري شده است در من منطوي است و درباره اين مطلب ملاي رومي در (( مثنوي )) جلد 6 ص 550 سطر 7 از طبع ميرخاني گفته است :
پس محمد صد قيامت بود نقد زآنكه حل شد در فنائل حل و عقد
زاده ثاني است احمد در جهان صد قيامت بود او اندر عيان
زو قيامت را همي پرسيدهاند كاي قيامت ، تا قيامت راه چند
بازبان حال میگفتي بسي كي ز محشر حشر را پرسد كسي
همچنانكه مرده ام من قبل موت زآنطرف آورده ام من صيت و صوت
پس قيامت شو قيامت را ببين ديدن هرچيز را شرط است اين
[236] (( غايه المرام )) ص 295 حديث سيزدهم.
[237] (( غايه المرام )) ص 294 حديث نهم و اين حديث را مفصلاً در كتاب (( علي والوصيه )) ص 128 و ص 129 از خوارزمي نقل كرده و در ضمن مناشدات حضرت میفرمايد : امنكم احدا يطهره كتاب الله غيري …….. قالوا : لا
[238] (( غايه المرام )) ص 296 حديث بيست و سوم.
[239] (( غايه المرام )) ص 296 حديث بيست و چهارم.
[240]ظاهرً يجرحني ما يجرحهم صحيح نباشد بلكه يحرجني ما يحرجهم است كه در كتابت تصحيف شده است. بنابراين معناي آن چنين میشود : مرا به ملالت و خستگي در میآورد آنچه آنها را به ملالت و خستگي در آورد.
[241] (( غايه المرام )) ص 67 و ص 68 حديث دوازدهم.
[242] (( علي و الوصيه )) ص 77 .
[243] (( كتاب سليم )) ص 179 تا ص 182
[244] (( كتاب سليم )) ص 188
[245] (( غايه المرام )) ص 292 حديث چهل و يكم و ص 642 حديث بيست و هفتم و نيز حضرت اميرالمومنين عليه السلام استشهاد ديگري به آيه تطهير در ضمن هفتاد منقبت خود بيان میفرمايد و در (( غايه المرام )) ص 295 به عنوان حديث دوازدهم آمده است.
[246] (( كتاب سليم بن قيس هلالي )) ص 134 تا ص 137 ئ ( بحارالانوار ) ج 8 ص 233 و ص 234 از سليم بن قيس.
[247] (( غايه المرام )) ص 295 حديث شانزدهم و حمويني در (( فرائد السمطين )) بنا به نقل (( غايه المرام )) ص 291 حديث سي و پنجم و (( ينابيع الموده )) باب 90 ص 479 از حافظ جمال الدين زرندي در (( نظم دررالسمطين )) نقل كرده است.
[248] (( مستدرك )) حاكم ج 3 ص 199 باب فضائل حسن بن علي عليهما السلام و (( مجمع الزوائد )) هيثمي باب فضائل اهل بيت و (( ينابيع الموده )) ص 107 عن ابن سعد مختصراً.
[249] (( غايه المرام )) ص 297 حديث بيست و ششم.
[250] (( غايه المرام )) ص 298 حديث بيست و هفتم و (( تفسير ابن كثير )) در تفسير آيه تطهير ج 3 ص 486 و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 17.
[251] (( مجمع الزوائد ) جلد 9 ص 172 باب فضائل اهل البيت ، (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 18 و در ص 19 به سند ديگر.
[252] (( ناسخ التواريخ )) جلد سيد الشهداء طبع اسلاميه ج 2 ص 372 و در ينابيع الموده ص 108 اين شعر را به حضرت سيد الشهدا نسبت داده است :
نحن و جبرئيل غداً سادسنا و لنا الكعبه ثم الحرمين
[253] (( ناسخ التواريخ )) ج 2 ص 41