كتاب معروف علامه عصر سيد شرف الدين جبل عاملى به نام «النص و الاجتهاد»[181] از كتب بسيار نفيس و ذى قيمتى است كه نوشته شده است، و شايد به پيرو مطالعه اين كتاب و با سعى مرحوم آية الله بروجردى، مفتى اعظم مصر و رئيس جامعة الازهر شيخ محمود شلتوت فتواى معروف و جهانى خود را مبتنى بر جواز تمسك به فقه شيعه اماميه صادر نمود.اينك، عين فتواى او را در اينجا ذكر مىكنيم:
ص 127
بسم الله الرحمن الرحيم
متن الفتوى التى اصدرها السيد صاحب الفضيلة الاستاد الاكبر الشيخ محمود شلتوت شيخ الجامع الازهر فى شأن جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية
قيل لفضيلته: ان بعض الناس يرى انه يجب على المسلم لكى تقع عباداته و معاملاته على وجه صحيح ان يقلد احد المذاهب الاربعة المعروفة و ليس من بينها مذهب الشيعة الامامية و لا الشيعة الزيدية، فهل توافقون فضيلتكم على هذا الراى على اطلاقه فتمنعون تقليد مذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مثلا.
فاجاب فضيلته:
1- ان الاسلام لا يوجب على احد من اتباعه اتباع مذهب معين بل نقول: ان لكل مسلم الحق فى ان يقلد بادىء ذى بدء اى مذهب من المذاهب المنقولة نقلا صحيحا و المدونة احكامها فى كتبها الخاصة، و لمن قلد مذهبا من هذه المذاهب ان ينتقل الى غيره اى مذهب كان و لا حرج عليه فى شئى من ذلك.
2- ان مذهب الجعفرية المعروف بمذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مذهب يجوز التعبد به شرعا كساير مذاهب اهل السنة.
فينبغى للمسلمين ان يعرفوا ذلك و ان يتخلصوا من العصبية بغير الحق لمذاهب معينة، فما كان دين الله و ما كانتشريعته بتابعة لمذهب او مقصورة على مذهب، فالكل مجتهدون مقبولون عند الله تعالى، يجوز لمن ليس اهلا للنظر و الاجتهاد تقليدهم و العمل بما يقررونه فى فقههم و لا فرق فى ذلك بين العبادات و المعاملات.
محمود شلتوت
* * *
السيد صاحب السماحة العلامة الجليل الاستاذ محمد تقى
ص 128
القمى السكريتر العام لجماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية! سلام الله عليكم و رحمته.
اما بعد فيسرنى ان ابعث الى سماحتكم بصورة موقع عليها امضائى من الفتوى التى اصدرتها فى شان جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية راجيا ان تحفظوها فى سجلات دار التقريب بين المذاهب الاسلامية التى اسهمنا معكم فى تاسيسها و وفقنا الله لتحقيق رسالتها، و السلام عليكم و رحمة الله.
شيخ الجامع الازهر
محمود شلتوت
صورة الفتوى و اذيعت من دار التقريب بالقاهرة فى 17 ربيع الاول 1378 ه.[182]
بسم الله الرحمن الرحيم
از ايشان سئوال شد: بعضى از مردم چنين مىانديشند براى آنكه مسلمان عبادات و معاملاتش صحيح باشد حتما بايد به يكى از مذاهب چهارگانه معروف عمل كند و در بين آنها مذهب شيعه اماميه و مذهب زيديه نيست.آيا شما با اين راى به طور كلى موافقت داريد، و تقليد از مذهب شيعه اماميه را جائز نمىشمريد؟
در جواب چنين گفتند:
1- دين اسلام بر احدى از پيروانش متابعت از مذهب خاصى را لازم نمىشمرد بلكه ما مىگوئيم: براى هر فرد مؤمن چنين حقى است كه بتواند در ابتداى امر از هر يك از مذاهبى كه صحيحا نقل شده و در كتابهاى مخصوص احكام آن مذهب نوشته شده است پيروى كند و همچنين كسى كه از يك مذهب از اين مذاهب پيروى مىكرده مىتواند عدول به مذهب ديگر بنمايد، هر مذهبى باشد، و در اين عمل باكى بر او نيست.
2- جايز استشرعا عمل كردن به دستورات مذهب جعفريه كه به مذهب
ص 129
اماميه اثنا عشريه معروف است مانند ساير مذاهب اهل سنت.و سزاوار است مسلمانان اين مطلب را بدانند و از عصبيت و طرفدارىهاى بىجا و بدون حق و حمايت از مذهب معينى خوددارى كنند.دين خدا و شريعت او تابع مذهبى نيستيا منحصر در مذهبى نيست، هر كس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خداى تعالى عملش مقبول خواهد بود.و جايز استبراى كسى كه اهليت نظر و اجتهاد را ندارد از ايشان تقليد كند و به آنچه در فقهشان مقرر داشتهاند عمل بنمايد، و در اين مسئله بين عبادات و معاملات تفاوتى نيست.
محمود شلتوت
آقاى بزرگوار محترم علامه جليل استاد محمد تقى قمى دبير كل جماعت تقريب در بين مذاهب اسلام
سلام خدا و رحمت او بر شما باد، اما بعد: خوشحالم كه صورتى از فتواى خود را كه امضاء نمودهام و راجع به جواز عمل و تعبد به دستورات مذهب شيعه اماميه استخدمتشما بفرستم.اميدوارم آن را در ميان محفوظات و پروندههاى دارالتقريب بين مذاهب اسلام كه من در تاسيس آن با شما همكارى نمودهام حفظ كنيد.خداوند ما را در نيل به هدف و منظور اين مؤسسه موفق گرداند، و سلام و رحمت خدا بر شما باد.
شيخ جامع ازهر - محمود شلتوت
كدام عاقلى مىتواند اصرار بر حصر پيروى از يكى از مذاهب اربعه داشته باشد با آنكه فتاواى اين ائمه چهارگانه معروف[183] و بعضى در عدم قبول به حدى است كه هيچ انسان صاحب فطرتى نمىتواند بپذيرد.جائى كه مالك، وطى غلام را جايز
ص 130
شمرد، و شافعى شطرنج را مباح داند، و نكاح و ازدواج با دخترى را كه از زناى خود او متولد شده است جايز داند، و ابو حنيفه خوردن نبيذ و آب انگور جوشيده را كه شراب است جايز شمرد، و اجراى حد را بر لواط لازم نداند، و نيز حد زنا را بر مجامعتبا مادر خود، يا دختر خود را كه به عقد خود درآورده و اين عقد فاسد بوده است لازم نشمرد، و احمد حنبل از استعمال چرس و بنك مانعى نبيند، فعلى الاسلام السلام!
عجيب است كه عامه مىگويند: از فتواى اين چهار نفر نمىتوان تجاوز كرد و حقيقت اين كلام قول به عصمت آنهاست، اما ائمه طاهرين را كه منزل وحى و اهل - بيت وحى هستند معصوم نمىدانند.بخارى مىگويد: من هر روايتى را كه مىخواستم در صحيح خود بنويسم قبلا دو ركعت نماز مىخواندم و سپس مىنوشتم، اما در اين كتاب مفصل و قطور خود يك روايت از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل نكرده، و خودش مىگويد: علت اينكه از جعفر بن محمد روايتى نقل نكردم آن بود كه در دلم نسبتبه او چيزى بود، يعنى شبهه و شكى داشتم.
اين روش كم كم اذهان را متوجه يك حقيقتى مىكند و تنفر عامه را از مذهب غير صحيح بيشتر و به مذهب اهل بيت نزديكتر مىسازد، و اميد استبا اجازه ورود كتب شيعه در زمينهاى سنىنشين همه آنها به دين حق برگردند و اين آئين پاك را بپذيرند. اگر حق منكشف گردد اشخاص بىغرض از قبول آن دريغ نخواهند نمود، همانطور كه سلطان محمد خدابنده مذهب شيعه را پذيرفت و بعد از آنكه حنفى - مذهب بود در اثر بحث علامه حلى با نظام الدين عبد الملك شافعى مذهب حق را دريافته و در همان مجلس بحثبه مذهب شيعه درآمد.
خلاصه مطلب آنكه غازان خان فرزند ارغون خان فرزند آباقا خان فرزند هلاكوخان فرزند تولى خان فرزند چنگيز خان معروف در سنه 702 هجرى در بغداد بود.اتفاقا يك روز جمعه در مسجد بغداد يك نفر سيد علوى با جماعت، نماز جمعه را با اهل سنتخواند و بعدا نماز ظهر خود را منفردا بجاى آورد.چون از اين عمل او، او را شيعه يافتند او را كشتند.نزديكان او شكايت نزد غازان خان بردند كه به چه علت و گناهى او را كشتهاند؟ غازان خان بسيار متاثر شد و اظهار ملالت نمود كه چرا به مجرد اعاده نمازى مردى از اولاد رسول خدا بايد كشته شود.و چون علمى به مذاهب اسلاميه نداشت در صدد تفحص مذاهب، و آراء و فتاواى اهل سنتبرآمد.
ص 131
در بين امراى او جماعتى بودند كه اظهار تشيع مىنمودند از جمله امير طرمطار فرزند مانجو بخشى بود و از طفوليت در خدمتسلطان بوده و بسيار نزد او موجه و آبرومند بود.امير طرمطار مذهب شيعه را پيوسته تقويت مىنمود و چون سلطان غازان خان را بر اهل سنت غضبناك ديد موقع را مغتنم شمرده و او را به مذهب شيعه ترغيب كرد.سلطان نيز ميل نمود و در تربيتسادات و آبادى مشاهد مشرفه ائمه عليهم السلام همت گماشت تا آنكه مرگ او را در ربود و برادرش سلطان محمد كه او را شاه خدا بنده گويند و در سابق اسمش الجايتو بود به جايش به سلطنت نشست و به اغواء بسيارى از علماى حنفيه ميل به مذهب حنفىها پيدا كرد و آنها را بسيار توقير و تكريم مىنمود، و حنفىها بسيار تعصب و حميت نسبتبه مذهبشان به خرج مىدادند و جانبدارى مىنمودند. وزير او خواجه رشيد الدين شافعى از اين معنى ملول بود و ليكن قدرت سخن گفتن حتى به كلمهاى را در مقابل حنفىها نداشت.
چون پادشاه وقتحنفى مذهب بود تا زمانى كه قاضى نظام الدين عبد الملك از مراغه به حضور سلطان آمد و در علم معقول و منقول ماهر بود، سلطان او را قاضى - القضاة تمام كشورهاى خودنمود! او در مباحثه را با علماى حنفى مذهب در حضور سلطان باز نمود و در مجالس عديده با آنها بحث نمود و آنها را عاجز ساخت.سلطان محمد به مذهب شافعيه ميل پيدا كرد و او آن داستان و حكايت مشهور كشته شدن سيد - عل��ى را به جرم اعاده نماز، در حضور سلطان بيان كرد.سلطان از يكى از علماى شافعى مذهب به نام قطب الدين شيرازى سئوال كرد كه اگر حنفى بخواهد شافعى شود چه كند؟ او در پاسخ گفت: اين كار بسيار سهل و آسان استبگويد: لا اله الا الله، محمد رسول الله.
و در سنه 709 پسر صدر جهان كه از علماى مشهور و حنفى مذهب بود از بخارا حضور شاه خدابنده رسيد.حنفىهاى بغداد همه به او از قاضى نظام الدين شكايت كردند و گفتند: ما را نزد شاه و امراء ذليل و زبون نموده است.پسر صدر - جهان به آنها ملاطفت نمود و وعده كرد در روز جمعه كه به محضر سلطان مىرسد در حضور شاه از روى استهزاء و مسخره از قاضى نظام الدين از مسئله جواز ازدواج با دخترى كه از نطفه همان شخص به وجود آمده سئوال كند و آبروى او را ببرد.چون روز جمعه رسيد در حضور سلطان از اين مسئله از قاضى سئوال كرد.قاضى فورا
ص 132
گفت: اين مسئله معارض استبه مسئله جواز ازدواج با خواهر و مادر در مذهب ابو حنيفه.بحث اين دو نفر به طول انجاميد و به افتضاح كشيد و بالاخره پسر صدر حنفى مذهب خواستبه كلى انكار كند و اين مسئله را از ابو حنيفه نداند.قاضى نظام فورا يك بيت از منظومه ابو حنيفه خواند:
و ليس فى لواطه من حد و لا بوطى الاختبعد العقد
«اگر كسى لواط كند حد نمىخورد، و اگر كسى با خواهرش بعد از عقد مجامعت كند نيز حد بر او جارى نمىشود».
نظام الدين حنفىها را منكوب كرد و پسر صدر جهان و بقيه حنفىها ساكتشدند و سرها را به زير انداختند.سلطان محمد بسيار ملول و ناراحتشد، امراء سلطان نيز منضجر و ملول شدند و همه بر آنكه مذهب اسلام را اختيار كردهاند پشيمان شدند.شاه خدابنده با حالت غضب از جا برخاست و اميران او با يك ديگر مىگفتند: چه كارى ما كرديم، دين پدران و اجداد خود را ترك گفتيم و دين عرب را گرفتيم كه به اين مذاهب منشعب مىگردد و در آن ازدواج با دختر و خواهر و مادر را جايز مىشمرد، حتما بايد به دين گذشتگان خود برگرديم.
اين خبر در ميان تمام ايالات سلطان منتشر شد و مردم هر وقت عالمى يا طلبه مشغول به علمى را مىديدند مسخره مىكردند و از روى استهزاء از اين مسائل سئوال مىكردند.چون امير طرمطار سلطان را در امر خود متحير ديد گفت: سلطان غازان خان از همه مردم عقلش بيشتر و كياست و فراستش عجيبتر و كاملتر بود و چون بر قبائح اهل سنت واقف شد به مذهب شيعه گرائيد و چارهاى نيست كه سلطان نيز بايد شيعه شود.سلطان محمد گفت: مذهب شيعه چيست؟ امير طرمطار گفت: همين مذهبى كه مشهور به رفض است.ناگهان سلطان بر او يك فرياد زد و گفت: اى شقى تو مىخواهى مرا رافضى كنى؟ امير طرمطار محاسن مذهب شيعه را براى او شرح داد و دائما طهارت و پاكيزگى اين مذهب را در نظر او جلوه داد تا آنكه بالاخره بعد از سه ماه تشتت و اضطراب خاطرى كه سلطان محمد داشتبه مذهب شيعه ميل پيدا كرد و سفرى به نجف اشرف نمود و وضع سادات و علماى شيعه را در آنجا ديد، اين نيز مزيد بر محبت او گرديد و از آن جا به وزيرش رشيد الدين نوشت كه علماى شيعه را به بغداد احضار كند.رشيد الدين بزرگترين عالم شيعى مذهب جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر علامه حلى و فرزندش فخر المحققين را به بغداد احضار كرد.
ص 133
علامه با خود سه عدد از تاليفات خود را كه كتاب «نهج الحق» و «كشف الصدق» و «منهاج الكرامة» بود آورد و هر سه را به سلطان هديه كرد و مورد الطاف و مراحم او واقع شد.سلطان دستور داد مجلسى عظيم براى بحثبرپا كردند و از جميع علماء و فضلاء در آن گرد آوردند.و در آن مجلس امر نمود كه قاضى القضاة نظام الدين - عبد الملك كه افضل علماء آن عصر بود با آيت الله علامه مناظره و مباحثه كند.علامه در آن مجلس با براهين ساطعه و دلائل قاطعه خلافتبلافصل امير المؤمنين عليه السلام را بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اثبات كرد و خلافتخلفاى سه گانه را باطل كرد به طورى كه ابدا براى قاضى جاى انكار و محل ايراد نماند و قدرت بر دفاع نداشت، بلكه شروع كرد در مدح علامه سخن گفتن و ادله او را تحسين و تمجيد نمودن، و در پايان سخن گفت: و ليكن چون گذشتگان از ما راهى را طى كردهاند بر آيندگان نيز لازم است همان راه را طى نمايند براى آنكه لجامى در دهان عوام الناس باشد و در ميان آنها تفرقه پيدا نشود و كلمه اسلام متشتت نگردد و لغزشهاى صحابه پوشيده گردد و در ظاهر نيز از طعن به آنها خوددارى شود.سلطان محمد در برابر اين كلمات سست و آن ادله قوى علامه حلى بدون تامل وارد دين اماميه گشت و بسيارى از اميران او نيز شيعه شدند و از اعمال و بدعتهائى كه قبل از آن داشتند توبه نمودند و سلطان امر نمود به تمام كشورهاى اسلامى كه در تحتسيطره او بود خطبهها را بر فراز منبرها تغيير دهند و نام خلفاى سه گانه را از آن بردارند و نام مبارك امير المؤمنين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام را در خطبه بر فراز منبرها بخوانند، و در اذان حى على خير العمل را بگويند، و نقش سكهها را تغيير دهند و بر آنها اسامى مباركه را نقش كنند.
چون اين مجلس مناظره بپايان رسيد علامه خطبه بليغى به طور كافى و شافى ايراد كرد و حمد خدا را بر اين موهبتبه جاى آورد و بر او ثنا فرستاد و بر محمد مصطفى و على مرتضى و اولاد معصومين آنها از آل پيغمبر صلوات فرستاد.سيد ركن الدين موصلى كه در آن مجلس حضور داشت و از اول مناظره علامه انتظار فرصت مىكشيد كه شايد در بحث علامه مختصر لغزشى كند و بر او ايراد گيرد و نتوانسته بود در اين وقت كه علامه صلوات بر محمد و آل محمد فرستاد گفت: دليل بر جواز صلوات بر غير پيغمبران چيست؟ علامه اين آيه را قرائت كرد: الذين اذا اصابتهم
ص 134
مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون[184].
«آن كسانى كه بر آنها مصيبتى وارد گردد بگويند ما ملك خدا هستيم و به سوى او بازگشت مىكنيم، بر آنها از طرف پروردگارشان صلوات و رحمت است و آنها راه يافتگانند».
سيد موصلى گفت: مصيبتهاى على و اولاد او چه بوده كه مستحق صلوات باشند؟ علامه بعض از مصائب آنها را يكايك شمرد و سپس گفت: كدام مصيبتبر آنها از اين بزرگتر است كه مثل توئى ادعا مىكنى از اولاد آنها هستم و در عين حال در راه مخالفين آنها قدم بر مىدارى و بعض از منافقين را بر آنها ترجيح مىدهى و چنين مىپندارى كه كمال در گروه كمى از جهال است.حاضرين مجلس از كلام علامه بسيار خشنود شدند و بر سيد خنديدند و بعضى از حاضرين مجلس بالبداهة اين شعر را انشاء كرد:
اذا العلوى تابع ناصبيا لمذهبه فما هو من ابيه
و كان الكلب خيرا منه طبعا لان الكلب طبع ابيه فيه
«اگر سيد علوى در مذهب خود تابع دشمن آل پيغمبر شود مسلما او فرزند پدرش نيست، و سگ طبعا از او بهتر است چون در سگ طبع پدرش موجود است»[185].
از ص 135 تا 138 پاورقی
ص 139
ص 141
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [186]
«حقا اين است كه خداوند فقط اراده كرده است كه از شما اهل بيت رجس و پليدى را بزدايد و شما را به طهارت واقعى برساند».
اين آيه در قرآن مجيد در سوره احزاب است و در ميان علماء و مفسرين و محدثين به آيه تطهير معروف است و هر كس به كتب عامه و خاصه مطلع باشد مىداند كه در نزول اين آيه در حق و خصوص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين على بن ابيطالب و فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسين عليهم السلام جاى ترديد نيست.اين مسئله از مسلمات و متواترات، و انكار آن در حكم عناد با قرآن و رسول خدا و اهل بيت استبه طورى كه بعضى گفتهاند: اجماع اهل قبله بر شان نزول آن درباره خمسه طيبه منعقد است، و كتب خاصه و عامه مشحون از اين روايات است.
عامه باجمعهم حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى اين آيه را راجع به اصحاب كساء مىدانند و هر كتاب از كتب آنها را ورق زنيم اين آيه و اسامى مطهره پنج تن به چشم مىخورد.
رواياتي كه در ‹‹غايه المرام ›› در اين مسأله نقل شده است مجموعاً هفتاد و پنج
ص 142
روايت است.[187] چهل و يك روايت آن [188] از طريق عامه است و منتهى مىشود به ام سلمه و عائشه و ابو سعيد خدرى و سعد بن وقاص و واثلة بن اسقع و ابى الحمراء و ثوبان غلام حضرت رسول اكرم و عبد الله بن جعفر و على بن ابيطالب عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام.و آنها را بزرگان از محدثين و اكابر از علماء و مفسرين خود با سلسله سندهاى صحيح و موثق تخريج كرده و در كتب خود آوردهاند، از جمله «صحيح مسلم» و «صحيح ترمذى» و «صحيح بخارى» و «مسند احمد حنبل» و «مسند طيالسى» و «سنن بيهقى» و «مستدرك حاكم» و تفسير «الدر المنثور» سيوطى و «تفسير طبرى» و «تفسير ابن كثير» و «مجمع الزوائد» هيثمى و «الصواعق المحرقة» ابن حجر و «ذخاير العقبى» محب الدين طبرى و «مشكل الآثار» طحاوى و «تهذيب التهذيب» و «الرياض النضرة» و «فرائد السمطين» حموينى و «اسد الغابة» ابن اثير و «كنز العمال» ملا على متقى و «خصائص» نسائى و «مقتل» خوارزمى و «مناقب» خوارزمى و «نظم درر - السمطين» زرندى و «ينابيع المودة» قندوزى و «فصول المهمة» ابن صباغ مالكى و «كفاية الطالب» گنجى شافعى و «مناقب» ابن المغازلى و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى و «مطالب السئول» محمد بن طلحه و «تذكرة خواص الامة» سبط ابن جوزى «و الشرف المؤبد» يوسف بن اسماعيل نبهانى و «رشفة الصادى» ابى بكر بن شهاب الدين علوى و «اسباب النزول» واحدى و «تفسير الثعلبى».
و سى و چهار روايت آن [189] از طريق خاصه است و منتهى مىشود به حضرت امير المؤمنين و امام حسن و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام و ام سلمة و ابوذر و ابى ليلى و ابو الاسود الدئلى و عمرو بن ميمون الاودى و سعد بن ابى وقاص و بزرگان اصحاب حديث مانند: كلينى و صدوق در «امالى» و شيخ طوسى در «امالى» و «تفسير على بن ابراهيم» و «تفسير برهان» و «تفسير مجمع البيان» و «تفسير ابو الفتوح» و «تفسير بيان السعادة» و «تفسير منهج الصادقين» و «تفسير الميزان» علامه طباطبائى مد ظله و «تفسير صافى» و مجلسى در «بحار» و محدث قمى در «سفينة البحار» و بسيارى ديگر از كتب حديث و تفسير و كتب مناقب ذكر كردهاند.
ص 143
بارى تمام اين كتبى كه از اهل سنت و از شيعه ذكر شد همگى آيه تطهير را منحصرا در حق پنج تن آل عبا مىدانند، اول آنها محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و وصيش و در حكم جان و نفسش به مدلول آيه قرآن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و دخترش سيده زنان بهشت فاطمه زهرا عليهما السلام و دو ريحانه و دو سبطش دو آقاى جوانان هشتحضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام.
اين آيه واضح الدلالة فقط درباره اين پنج تن معصوم آمده و در زير اين آسمان كبود احدى از بنى آدم با آنها شريك نشده و نتوانسته است در زير كساء با آنان گرد آيد.
جلال الدين سيوطى در تفسير «الدر المنثور» بيست روايت از طرق مختلفه عامه ذكر مىكند كه مراد از اهل بيت در اين آيه مباركه اين پنج نفرند لا غير.
و ابن جرير طبرى در «تفسير» خود همان طور كه از كتاب «الشرف المؤبد» نقل شده است پانزده روايتبا سندهاى مختلف ذكر مىكند و در همه آنها اهل بيت را منحصرا به اين پنج تن قرار دادهاند و براى اين معنى همين بس كه خود حضرت رسول الله فرمودهاند:
انزلت هذه الآية فى خمسة: فى و فى على و الحسن و الحسين و فاطمة:
و اين روايت را از رسول خدا ابن جرير و طبرانى با سندهاى خود ذكر كرده و نبهانى در كتاب «الشرف المؤبد» آورده و ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة» [190] ذكر كردهاند [191].
امام احمد حنبل از ابو سعيد خدرى در تفسير اين آيه گفته است:
انها نزلت فى خمسة: النبى و على و فاطمة و الحسن و الحسين [192].
و در كتاب «اسباب النزول» واحدى و «تفسير ثعلبى» از ابو سعيد خدرى اين روايت را تخريج كردهاند [193].
ص 144
و تمام مذاهب اسلام از شيعه و سنى متفقاند كه چون رسول خدا احساس رحمت نمودند اهل بيت را كه اين پنج نفر باشند در زير كساء جمع نموده و كساء را به روى آنها انداختند و از خدا طلب رحمت كردند و عرض كردند:
«بار پروردگارا براى هر پيغمبرى اهل بيتى است و اينان اهل بيت مناند، اينها آل محمدند، صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد بفرستبه درستى كه تو حميد و مجيد هستى».
و ام سلمه كساء را بالا زد و گفت: يا رسول الله من هم وارد شوم؟ حضرت فرمود: نه وارد نشو اينجا جاى تو نيست و ليكن تو بر خير خواهى بود.در اين حال حضرت رسول الله دستخود را از گوشه كساء بيرون آورده و به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد:
«خدايا اين اهل بيت مرا از هر رجسى پاكيزه بدار و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان»
كه ناگهان اين آيه مباركه را جبرائيل امين نازل كرد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
ما در اينجا بعض از اين روايات را كه از طريق شيعه و سنى روايتشده ذكر مىكنيم و سپس در مفاد و مفهوم اين آيه بحث مىنمائيم.
حديث اول: عبد الله بن احمد حنبل با سلسله سند خود از عطاء ابن ابى رياح از ام سلمه روايت كند كه:
كان ام سلمة تذكر ان النبى كان فى بيتها فأتته فاطمة عليها السلام ببرمة فيها حريرة فدخلتبها عليه، قال: ادعى لى زوجك و ابنيك، قال: فجاء على و حسن و حسين فدخلوا و جلسوا ياكلون من تلك الحريرة و هو و هم على منام له على دكان تحته معه كساء خيبرى، قالت: و انا فى الحجرة اصلى، فانزل الله تعالى هذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».قالت: فاخذ فضل الكساء و كساهم به ثم اخرج يده فالوى بها الى السماء و قال: هؤلاء اهل بيتى و خاصتى، اللهم فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت: فادخلت راسى البيت و قلت: انا معكم يا رسول الله؟ قال: انك الى خير انك الى خير [194].
ص 145
و عين اين حديث را احمد حنبل با دو سند ديگر از ابو سلمه [195] و از شهر بن حوشب [196] از ام سلمه روايت كرده است.
ام سلمه گويد: «حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اطاق من بودند حضرت فاطمه عليها السلام وارد و با خود حريرهاى را براى حضرت رسول الله مهيا نموده و در ديگى سنگى براى پدر آورد.حضرت فرمود: اى فاطمه شوهرت و دو فرزندت را بياور.حضرت امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام وارد شدند و نشستند همگى از آن حريره خوردند در حالى كه حضرت رسول الله با آنها روى بالينى (دو شكى) كه بر روى تختى كه خوابگاه آن حضرت بود نشسته بودند، و با آن حضرت يك كساء خيبرى بود.ام سلمه گويد: و من در آن حجره كه در گوشه اطاق بود مشغول نماز خواندن بودم خداوند اين آيه را فرستاد كه: «خدا فقط ارادهاش چنين تعلق گرفته كه از شما خاندان نبوت هرگونه رجس و آلايش را ببرد و شما را از عيب معنوى پاك و منزه گرداند».ام سلمه گويد: من سر خود را داخل اطاق كردم و گفتم: من نيز با شما هستم اى رسول خدا؟ فرمود: تو بر خير خواهى بود، تو بر خيرخواهى بود».
حديث دوم - عبد الله احمد حنبل از پدرش با سند خود از شهر بن حوشب از ام سلمه روايت كرده است كه:
ان رسول الله قال لفاطمة: ايتينى بزوجك و ابنيك،
ص 146
فجاءت بهم، فالقى عليهم كساء فدكيا، قالت: ثم وضع يده عليهم و قال: اللهم هؤلاء آل محمد و اجعل صلواتك و بركاتك على محمد و آل محمد انك حميد مجيد.قالت ام سلمة: فرفعت الكساء لادخل معهم فجذبه من يدى و قال: انك على خير [197].
ام سلمه گويد: «رسول خدا به فاطمه فرمود: شوهر و دو پسرت را بياور، حضرت فاطمه آنها را آورد، حضرت به روى آنها كساى فدكى خود را كشيد و سپس دستخود را بر بالاى سر آنها گرفت و عرض كرد: بار پروردگار من! اينها آل - محمدند، بركات و صلوات خود را بر محمد و آل محمد بفرست، حقا كه تو پسنديده و مورد ستايش و حمد و عالى مرتبه هستى.ام سلمه گويد: من گوشه كساء را بالا زدم كه در ميان آنها وارد شوم حضرت كساء را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستى».
حديثسوم - ثعلبى با سلسله سند متصل خود از اسماعيل فرزند عبد الله بن جعفر از پدرش عبد الله بن جعفر روايت كرده كه گفت:
لما نظر رسول الله الى الة [198] جمة هابطة من السماء قال: من تدع مرتين؟ قالت زينب: انا يا رسول الله، فقال: ادعى لى عليا و فاطمة و الحسن و الحسين، قال: فجعل حسنا عن يمينه و حسينا عن شماله و عليا و فاطمة تجاهه ثم غشاهم كساء خيبريا ثم قال: ان لكل نبى اهلا و هؤلاء اهل بيتى، فانزل الله عز و جل:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».
فقالت زينب: يا رسول الله الا ادخل معكم؟ فقال رسول الله: مكانك فانك الى خير ان شاء الله [199].
ص 147
«چون حضرت رسول خدا ديدند كه فيض رحمت و عنايات فراوان از آسمان فيض در حال پائين آمدن است فرمودند: كيست اينجا، كيست اينجا؟ زينب (دختر ام سلمه (زوجه آن حضرت) مىگويد: گفتم: من هستم اى پيامبر خدا، آن حضرت فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين را فورا به سوى من بخوان، چون آمدند حضرت، حسن را در طرف راست و حسين را در طرف چپ و على و فاطمه را در مقابل خود نشانده و سپس كساء خيبرى را بر روى سر همه انداخت و فرمود: از براى هر پيغمبرى اهل بيتى است و اينان اهل بيت مناند، خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد: «خداوند مىخواهد كه فقط از شما خاندان و اهل بيت رسالت هرگونه پليدى و زشتى را ببرد و از هر عيب پاك و پاكيزه نگهدارد».
زينب گفت: يا رسول الله! اجازه دارم كه من هم با شما در زير كساء وارد شوم؟ حضرت فرمود: بر جاى خود باش، عاقبت تو به خير خواهد بود ان شاء الله».
حديث چهارم - حميدى گويد: شصت و چهارمين حديث از احاديثى كه دو «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم بر آن اتفاق دارند از مسند عائشة از مصعب بن شيبه از صفيه دختر شيبه از عائشه روايت است كه:
خرج النبى صلى الله عليه و آله و سلم ذات غدوة و عليه مرط مرحل [200] من شعر اسود، فجاء الحسن بن على فادخله، ثم جاء الحسين فادخله، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء على فادخله، ثم قال:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».
و ليس لمصعب بن شيبة عن صفية بنتشيبة فى مسند من الصحيحين غير هذا [201].
عائشه گويد: «صبحگاهى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از منزل خارج شدند
ص 148
(شايد مراد آن باشد كه از منزل من خارج شده و به منزل ام سلمه رفتند) و بر دوش آن حضرت يك حله سياه رنگ از مو بود كه در روى آن نقشهاى جهاز - شتر بود. پس حضرت امام حسن آمدند حضرت او را در زير حله برد و پس از آن امام حسين آمدند او را نيز زير حله برد و سپس فاطمه آمد او را نيز داخل نمود و بعد از آن على آمد او را نيز داخل كرد، آنگاه فرمود: «خدا چنين مىخواهد كه فقط از شما اهل بيت پيغمبر هرگونه آلودگى را ببرد و شما را پاك و مبراى از هرگونه عيبى بنمايد».و سپس حميدى راوى اين روايت گويد: مصعب بن شيبه از صفيه دختر شيبه غير از همين يك روايت را در مسند عائشه از «صحيح» مسلم و «صحيح» بخارى نياورده است.
حديث پنجم - مفاد همين روايت را در جزو سوم از كتاب «جمع بين صحاح ستة» در باب مناقب الحسن و الحسين از «صحيح» ابى داود كه همان «سنن» اوستبا همان سند سابق الذكر از صفيه بنتشيبه روايت كند [202].
حديثششم - در كتاب جمع بين صحاح ششگانه اهل تسنن كه عبارت است از «موطا» مالك بن انس اصبحى و «صحيح» مسلم و «صحيح» بخارى و «سنن» ابو داود سجستانى و «صحيح» ترمذى و نسخه كبيره از «صحيح» نسائى كه تاليف شيخ ابو الحسن رزين بن معاوية العبدرى السرقسطى الاندلسى است از «صحيح» ابو داود سجستانى كه همان كتاب «سنن» اوست در تفسير اين آيه مباركه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
از عائشة روايت مىكند كه:
خرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عليه مرط مرحل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله، ثم جاء الحسين فادخله، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء على فادخله، قال:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».
قال: و عن ام سلمة زوج النبى: ان هذه الآية نزلت فى بيتها «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا». قالت: و انا جالسة عند الباب، فقلت: يا رسول الله الست من اهل البيت؟ فقال: انك الى خير انك من ازواج رسول الله، قالت: و فى البيت رسول الله و على و فاطمة و حسن و حسين، فجللهم بكساء و قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [203].
عائشه مىگويد: «حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خارج شدند در حالى كه يك حله سياه موئين كه بر آن نقوشى از جهازهاى شتر بود بر دوش داشت.پس حسن آمد او را در زير حله داخل كرد و حسين آمد و او را داخل كرد و پس از آن فاطمه آمد او را نيز داخل كرد و سپس على آمد او را نيز داخل كرد و فرمود: خدا مىخواهد فقط از شما خان��ان رسالت هر گونه آلايش و رجسى را بزدايد و از هر گونه عيب و آلودگى پاكيزه و مبرى دارد».
و از ام سلمه زوجه رسول خدا حكايتشده كه اين آيه در اطاق او نازل شده است.ام سلمه مىگويد: من در هنگام نزول آيه تطهير در كنار در اطاق نشسته بودم و عرض كردم: اى رسول خدا آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: عاقبت تو به خير خواهد بود، تو از زنهاى پيمبرى.
ام سلمه گويد: در آن اطاقت فقط رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين بودند.حضرت بر روى همه كسائى را پوشانيدند و عرض كردند: بار پروردگار من اينان اهل بيت مناند آنها را از هر آلودگى منزه گردان و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان.
حديث هفتم - از تفسير ثعلبى در تفسير آيه مباركه طه از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: «طه» طهارة اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ثم قرا:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [204] ».
حضرت صادق عليه السلام فرمود: «طه طهارت اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و سپس آيه تطهير را حضرت به عنوان دليل و شاهد قرائت فرمود».
حديث هشتم - ثعلبى با اسناد خود از عموزاده عوام بن حوشب كه او را
ص 150
مجمع گويند روايت كند، مجمع گويد: دخلت مع امى على عائشة فسالتها امى قالت: رايتخروجك يوم الجمل؟ قالت: انه كان هذا من الله تعالى، فسالتها عن على فقالت: سالتنى عن احب الناس كان الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و لقد رايت عليا و فاطمة و حسنا و حسينا و قد جمع رسول الله لغوف [205] علیهم ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت: قلت: يا رسول الله انا من اهلك؟ فقال: تنحى فانك الى خير [206].
مجمع گويد: «با مادرم به نزد عائشه رفتيم، مادرم گفت: ديدم كه روز واقعه جمل بر امير المؤمنين عليه السلام خروج كردى؟ عائشه گفت: اين تقديرى از ناحيه خداى تعالى بود.مادرم درباره على سئوال كرد.عائشه در پاسخ گفت: از محبوبترين مردم در نزد رسول خدا از من سئوال كردى; سوگند به خدا ديدم على را و فاطمه را و حسن و حسين را كه همه را رسول خدا دور هم جمع كرده بود و پوشش به روى آنان كشيده بود و سپس گفت: «بار پروردگارا اينان اهل بيت من و خاصه من هستند از آنها هرگونه رجس و پليدى را بزدا و پاكيزه و طاهر گردان طاهر كردنى».من گفتم: اى رسول خدا! من از اهل تو نيستم؟ فرمود: دور شو از ما، تو به خير هستى».
حديث نهم - ثعلبى با سلسله سند خود از شداد بن عمار روايت كند كه گويد: من وارد شدم بر واثلة بن اسقع و نزد او جماعتى بودند پس سخن از على به ميان آمد، آن جماعت همگى او را سب و شتم كردند من هم او را شتم كردم.واثله گفت: مىخواهى خبر بدهم تو را به چيزى كه از رسول خدا شنيدم؟
قال: اتيت فاطمة صلوات الله عليها اسالها عن على فقالت: توجه الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فجلست فجاء رسول الله و معه على و حسن و حسين كل واحد منهما آخذ بيده حتى، دخل، و ادنى عليا و فاطمة فاجلسهما بين يديه و اجلس حسنا و حسينا كل واحد منهما على فخذه ثم لف عليهم ثوبه - او قال: كساه - ثم تلا هذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل
ص 151
البيت و يطهركم تطهيرا». ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و اهل بيتى [207].
واثلة مىگويد: «نزد فاطمه عليها السلام رفتم و از على جويا شدم.فرمود: نزد رسول خدا رفته است.من نشستم تا آنكه رسول خدا با على آمدند، و حضرت رسول دست حسن و حسين را گرفته بودند; حضرت داخل در منزل شدند و على را نزد خود خواندند و فاطمه را نيز نزد خود خواندند و آن دو را در مقابل خود نشاندند و حسن و حسين را به روى رانهاى خود نشانده و لباس خود، يا كساى خود را به روى آنان كشيدند و سپس آيه تطهير را تلاوت كردند و عرض نمودند: بار پروردگارا اينان اهل بيت مناند، اينان اهل بيت مناند».
و اين روايت را احمد حنبل در «مسند» خود بيان كرده با سلسله سند خود و در آخرش دارد كه رسول خدا عرض كرد:
هؤلاء اهل بيتى، و اهل بيتى احق [208].
«اينان اهل بيت مناند، و اهل بيت من سزاوارترند».
حديث دهم - ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب «فرائد السمطين فى فضايل المرتضى و البتول و السبطين» با سلسله اسناد متصل خود از يوسف بن عبد الحميد روايت كند كه
قال: قال لى ثوبان مولى رسول الله: اجلس رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم الحسن و الحسين على فخذيه و فاطمة فى حجره و اعتنق عليا عليهم السلام ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى [209].
يوسف بن عبد الحميد گويد: «ثوبان غلام رسول خدا به من گفت: رسول - خدا صلى الله عليه و آله و سلم حسن و حسين را به روى دوران خود نشاند و فاطمه را در دامان خود و دستبه گردن على انداختسپس عرض كرد: بار پروردگارا ينان اهل بيت من
ص 152
هستند».
حديثيازدهم - ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمى در كتاب «فضائل - على عليه السلام» با اسناد متصل خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى، و نيز مرحوم شيخ طوسى در كتاب «امالى» با اسناد متصل خود از طريق خاصه از عبد الرحمن بن ابى - ليلى روايت كردهاند كه او مىگويد: پدرم گفت: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رايت جنگ را در روز خيبر به دست امير المؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام سپردند و خداوند به دست او فتح نمود، و در روز غدير خم او را بر سر پا نگهداشت و به تمام مردم اعلان كرد كه او ولى و صاحب اختيار هر مرد مسلمان و هر زن مسلمان است، و به او فرمود: تو از من هستى و من از تو هستم، و به او فرمود: تو در راه تاويل قرآن كارزار خواهى نمود همچنان كه من درباره تنزيل قرآن جنگ نمودم، و به او فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون استبه حضرت موسى، و به او فرمود: من صلح دارم با كسى كه تو با او صلح دارى و جنگ دارم با كسى كه تو با او جنگ دارى، و به او فرمود: تو دستاويز محكم ايمانى و تو بعد از من آنچه را كه بر امت مشتبه گردد روشن و مبين مىسازى، و امام و پيشواى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه، و سرپرست و صاحب اختيار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه بعد از من هستى، و تو آن كسى هستى كه خدا درباره تو اين آيه فرو فرستاد: و اذان من الله و رسوله يوم الحج الاكبر.
و تو هستى كه اخذ به سنت من مىكنى و از حريم ملت من دفاع مىنمائى، و اولين كسى هستى كه زمين را بر او شكافته گردد، و تو با منى و در وقتى كه من كنار حوض باشم تو با منى، و من اولين كسى باشم كه داخل بهشت گردم و تو نيز با من داخل مىشوى، و فاطمه و حسن و حسين نيز با من داخل مىشوند، و خداوند به من امر فرمود كه فضل تو را آشكارا كنم، من در ميان مردم ايستادم و ماموريتخود را درباره تبليغ تو انجام دادم، و بپرهيز از كينههائى كه در دل بعضى از تو مخفى است و بعد از مرگ من آشكار مىكنند، ايشان را خدا لعنت مىكند و لعنت كنندگان نيز لعنت مىكنند.
در اين حال حضرت رسول گريه كردند، به آن حضرت عرض شد: اى رسول - خدا علت گريه شما چيست؟ حضرت فرمود: جبرائيل به من خبر داده است كه امت من به او ستم مىكنند و حق او را مىبرند و با او جنگ مىكنند و فرزندان او را
ص 153
مىكشند و بعد از مرگ او به فرزندانش ستم مىكنند، و جبرائيل به من خبر داده است كه در زمان ظهور قائم آنها، اين ظلم از بين مىرود و كلمه عزت اهل بيت من بالا مىرود و تمام امت من در محبت آنها مجتمع مىگردند.در آن وقت عيبگوى آنها كم است و بدبين به آنها اندك و ثناگوى آنان بسيار است، و اين فرج و گشايش در وقتى است كه شهرها متغير گردد و اوضاع آنها دگرگون شود و بندگان صالح خدا ضعيف و ناتوان گردند و همه از فرج مايوس شوند، در آن هنگام قائم ظهور كند و در ميان آنها ظاهر شود.
پيغمبر فرمود: اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است [210]، و او از فرزندان دختر من است.خداوند حق را به آنها ظاهر گرداند و باطل را با شمشير آنها خمود فرمايد، و مردم از آنها پيروى كنند، هم رغبتبه آنها داشته باشند و هم از آنان در بيم و هراس.در اين حال گريه پيغمبر ساكتشد و فرمود: اى جماعت مؤمنين، بشارت باد شما را به فرج، چون وعده خدا تخلف ندارد و حكم خدا بازگشت ندارد و اوستخداى حكيم و خبير، و حقا كه فتح خدا نزديك است،
اللهم انهم اهلى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.
«خداوندا آنان اهل من هستند، آنها را از آنچه رجس استبه نهايت درجه پاكيزه گردان، و آنها را متمتع گردان و مورد رعايتخود قرار ده و خودت براى آنها باش و آنان را يارى كن و عزت ده و ذليل مگردان، و حقيقت مرا در ميان آنها باقى گذار،
انك على ما تشاء قدير [211] ».
حديث دوازدهم - خوارزمى موفق بن احمد با سند متصل خود روايت مىكند از واثلة بن اسقع،
قال: لما جمع رسول الله عليا و فاطمة و الحسن و الحسين تحت ثوبه قال: اللهم قد جعلت صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك على ابراهيم و آل ابراهيم، اللهم انهم منى و انا منهم فاجعل صلواتك و رحمتك و مغفرتك و رضوانك عليهم.قال واثلة: و كنت واقفا بالباب فقلت: و على يا رسول الله بابى انت و امى؟ قال: اللهم
ص 154
و على واثلة [212].
واثله مىگويد: «چون رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين را در زير لباس خود جمع كرد عرض كرد: خدايا تو صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر ابراهيم و آل ابراهيم ارزانى داشتى، بار پروردگارا اين اهل بيت من از مناند و من از ايشانم، پس صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر آنان ارزانى دار.
واثله گويد: من نزد در ايستاده بودم، عرض كردم فدايتشود پدر و مادرم اى رسول خدا، بر من هم؟ پيغمبر فرمود: خدايا بر واثله هم».
حديث سيزدهم - محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از حضرت صادق روايت مىكند، فى قوله تعالى:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا،
يعنى الائمة و ولايتهم، من دخل فيها دخل فى بيت النبى. [213]
حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: «مراد از اهل بيت ائمه هستند، و مراد از بيت، ولايت آنهاست، كسى كه داخل در آن ولايت گردد داخل در خانه پيغمبر شده است».
حديث چهاردهم - ابن بابويه با سند خود از حضرت حسين بن على سيد الشهداء عليهما السلام روايت مىكند قال: دخلت على رسول الله فى بيت ام سلمة و قد نزلت هذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،
فقال رسول الله: يا على هذه الآية فيك و فى سبطى و الائمة من ولدك.
فقلت: يا رسول الله و كم الائمة بعدك؟ قال: انتيا على ثم الحسن و الحسين و بعد الحسين على ابنه و بعد على محمد ابنه و بعد محمد جعفر ابنه و بعد جعفر موسى ابنه و بعد موسى على ابنه و بعد على محمد ابنه و بعد محمد على ابنه و بعد على الحسن ابنه و الحجة من ولد الحسن، هكذا اسماؤهم مكتوبة على ساق العرش، فسالت الله تعالى عن ذلك، فقال: يا محمد هذه الائمة بعدك مطهرون معصومون، و اعداؤهم ملعونون [214].
ص 155
حضرت سيد الشهداء فرمود: «من براى زيارت جدم وارد منزل ام سلمه شدم، و آيه تطهير در آنجا فرود آمد.حضرت رسول اكرم فرمود: اى على اين آيه درباره تو و دو نور ديده و دو سبط من است، و درباره ائمه از اولاد تو.عرض كردم: ائمه بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: تو هستى اى على، و بعد از تو حسن و حسين، و بعد از حسين فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش جعفر، و بعد از جعفر فرزندش موسى، و بعد از موسى فرزندش على، و بعد از على فرزندش محمد، و بعد از محمد فرزندش على، و بعد از على فرزندش حسن، و حجت عصر از اولاد حسن است، اين طور اسامى آنها در ساق عرش نوشته بود.من از خداى تعالى از اينها سئوال كردم، خطاب آمد: اى محمد اينان ائمه بعد از تو هستند، همگى پاكيزه شده از جميع عيوب و همگى معصوم، و دشمنان آنها ملعون مىباشند».
حديث پانزدهم - ابن بابويه با سند متصل خود از عبد الرحمن بن كثير روايت مىكند كه مىگويد: قلت لابى عبد الله: ما عنى الله عز و جل بقوله:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟
قال: انزلت فى النبى و امير المؤمنين و الحسن و الحسين و فاطمة عليهم السلام، فلما قبض الله عز و جل نبيه كان امير المؤمنين اماما ثم الحسن ثم الحسين ثم وقع تاويل هذه الآية:
«و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله»،
و كان على بن الحسين اماما ثم جرت فى الائمة من ولد الاوصياء عليهم السلام فطاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله عز و جل [215].
عبد الرحمن بن كثير مىگويد: «از حضرت صادق عليه السلام از معناى آيه تطهير سئوال كردم، حضرت فرمود: اين آيه درباره پيغمبر و امير المؤمنين و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام وارد شده است، و چون خداوند عز و جل پيغمبرش را به سوى خود برد، امير المؤمنين امام شد و پس از او حسن و پس از او حسين و پس از او به تاويل «آيه اولوا الارحام» حضرت على بن الحسين امام شد، و پس از او امامت در اولاد اوصياى او نسلا بعد نسل گردش كرد، پس طاعت آنها طاعتخدا و معصيت آنها معصيتخداى عز و جل است».
و همچنين از ابن بابويه نظير همين روايت فوق با مختصر اختلافى در لفظ از
ص 156
جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايتشده است [216].
حديث شانزدهم - ابن بابويه در «امالى» با سند خود از ابو بصير روايت مىكند:
قال: قلت للصادق جعفر بن محمد عليهما السلام: من آل محمد؟ قال: ذريته.قلت: من اهل بيته؟ قال: الائمة الاوصياء.قلت: من عترته؟ قال: اصحاب العباء.فقلت: من امته؟ قال: المؤمنون الذين صدقوا بما جاء به من عند الله عز و جل، المتمسكون بالثقلين اللذين امروا بالتمسك بهما كتاب الله و عترته اهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [217].
ابو بصير مىگويد: «به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: آل محمد چه كسانند؟ فرمود: ذريه او، عرض كردم: اهل بيت او چه كسانند؟ فرمود: ائمه اوصياى آن حضرت.عرض كردم: عترت او چه كسانند؟ فرمود: اصحاب عبا.گفتم: امت او چه كسانند؟ فرمود: مؤمنينى كه تصديق كنند به آنچه كه او از جانب خدا آورده است، آنان كه تمسك جويند به دو چيز گرانبها: كتاب خدا و عترت او اهل بيت او كه خدا آنها را از هر پليدى پاك نموده و به مقام طهارت مطلقه رسانيده است».
حديث هفدهم - ابن بابويه در «امالى» از ابو بصير روايت كند از حضرت صادق عليه السلام
قال: يا ابا بصير، نحن شجرة العلم و نحن اهل بيت النبى صلى الله عليه و آله و سلم و فى دارنا مهبط جبرائيل عليه السلام، و نحن خزان علم الله، و نحن معادن وحى الله، من تبعنا نجا، و من تخلف عنا هلك، حقا على الله عز و جل [218].
فرمود: «اى ابو بصير، ما درخت دانشيم و ما اهل بيت پيغمبريم و خانه ما محل نزول جبرائيل است، و ما خزانهداران علم خدا هستيم، و ما معدنهاى وحى خدا هستيم.هر كس از ما پيروى كند نجات مىيابد و هر كس تخلف ورزد، حق استبر خداى عز و جل كه او را هلاك كند».
حديث هجدهم - در «ذخائر العقبى» از عمر بن ابى سلمه كه ربيب يعنى
ص 157
پسر زن حضرت رسول خدا بود روايت مىكند، عن عمر بن ابى سلمة ربيب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: نزلت هذه الآية على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت - الآية» و فى البيت ام سلمة رضى الله عنها فدعا النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمة و حسنا و حسينا فجللهم بكساء و على خلف ظهره، ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت ام سلمة: و انا معهم يا رسول الله؟ قال: انت على مكانك و انت على خير [219].
پسر ام سلمه كه پسر زن رسول خدا است مىگويد: «اين آيه بر رسول خدا نازل شد و ام سلمه هم در خانه بود.رسول خدا فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و على پشتسر آن حضرت نشسته بود.و كساء به روى آنها كشيد و عرض كرد: خدايا اينها اهل بيت مناند رجس و آلودگى را از آنها بزدا، و پاكيزه و از عيب مبرى دار.ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم اى رسول خدا؟ فرمود: به جاى خود باش تو به خير هستى».
حديث نوزدهم - سيوطى از ابن مردويه و خطيب تخريج كرده است عن ابى سعيد الخدرى - رضى الله عنه - قال: كان يوم ام سلمة ام المؤمنين - رضى الله عنها - فنزل جبرئيل عليه السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بهذه الآية:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، قال: فدعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بحسن و حسين و فاطمة و على فضمهم اليه و نشر عليهم الثوب، و الحجاب على ام سلمة
ص 158
مضروب ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى، اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.قالت ام سلمة - رضى الله عنها: فانا معهم يا نبى الله؟ قال: انت على مكانك و انك على خير [220].
ابو سعيد خدرى گويد: روزى بود كه بايد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در نزد ام سلمه باشد، جبرائيل بر رسول خدا نازل شد و آيه تطهير را آورد.رسول خدا حسن و حسين و فاطمه و على را به سوى خود خواند و همه را به خود چسبانيد و لباسى به روى همه كشيد، و ام سلمه در پشت پرده بود، سپس رسول خدا عرض كرد: بار پروردگارا اينها اهل بيت مناند آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان.ام سلمه مىگويد: عرض كردم: من هم با آنها هستم اى رسول خدا؟ فرمود: بر جاى خود باش و حال تو نيك است».
حديث بيستم - محب الدين طبرى از «مسند» احمد حنبل و از دولابى تخريج كرده است از ام سلمه:
قالت: بينما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى بيته يوما اذ قالت الخادم [221]: ان عليا و فاطمة بالسدة، قالت: فقال لى: قومى فتنحى عن اهل بيتى، قالت: فقمت فتنحيت فى البيت قريبا فدخل على و فاطمة و معهم الحسن و الحسين و هما صبيان صغيران، فاخذ الصبيين فوضعهما فى حجره و قبلهما و اعتنق عليا باحدى يديه و فاطمة بالاخرى و قبل فاطمة و قبل عليا فاغدق عليهم خميصة سوداء ثم قال: اللهم اليك لا الى النار انا و اهل بيتى.قالت: قلت: و انا يا رسول الله صلى الله عليك؟ قال: و انت [222].
ام سلمه گويد. «يك روز كه رسول خدا در منزل من بودند، ناگهان خادم آمد و گفت: على و فاطمه در خانه ايستادهاند، حضرت به من فرمود: برخيز و از اهل بيت من دور شو.ام سلمه گويد: من برخاستم و در ناحيهاى از منزل نزديك آنان توقف كردم.در اين حال على و فاطمه وارد شدند و با آنها حسن و حسين بودند و آن دو، دو طفل صغير بودند، حضرت آن دو طفل را بوسيد و در دامن خود گذارد و يك دستبر
ص 159
گردن على انداخت و يك دستبر گردن فاطمه و على را بوسيد و فاطمه را بوسيد، و يك لباس سياه نشاندارى كه از پشم بود بر سر همه انداخت و عرض كرد: پروردگار من اينها همه را به سوى خود ببر نه به سوى آتش، من و اهل بيتم را.ام سلمه گويد: مرا هم به سوى آتش نبرد اى رسول خدا؟ فرمود: تو را هم».
استشهاداتى كه به آيه طهارت شده است در آنكه منحصرا پنج تن آل كساء هستند.
پاورقي
[181] موضوع اين كتاب شريف اين است كه ما جماعتشيعه ملتزم به نصهاى پيغمبر اكرم (ص) هستيم ولى عامه در مقابل نص حضرت رسول اكرم از خود اجتهاد مىكنند و راى مىدهند، مثل آنچه كه در ص 97 به بعد همين كتاب گذشت، و در آن كتاب نفيس آن نمونهها و نمونههاى بسيار ديگر استقصاء شده است.
[182] نقل از مجله «تاريخ اسلام».
[183] بايد براى پيدا كردن مدرك معتبر اين فتواها بكتب معتبر اهل تسنن مراجعه نمود چون بعيد است آنها صراحتا بدين مسائل فتوا داده باشند چون فى الجمله دقتى در اصل آنها شد به نظر رسيد اين فتواها را منتقدان از لوازم بعضى فتواهاى ديگر مثلا از عموم يا اطلاق يك فتوا استفاده كرده و خرده گرفتهاند كه البته صاحب فتوا خود به آن عموم يا اطلاق ملتزم نبوده است و در اين صورت ايراد و اشكال بر عموم يا اطلاق فتوا است كه شامل چنين مواردى مىشود.
[184] سوره بقره 2- آيه 156 و 157.
[185] اين حكايت را مرحوم نورى در خاتمه «مستدرك الوسائل» در فائده ��وم ص 460 آورده و ما ملخص آن را ذكر كرديم و ظاهرا نورى (ره) از «مجمع التواريخ» حافظ ابرو آورده است چنانكه دكتر خانبابا بيانى از حافظ ابرو در «مجمع التواريخ» (نسخه آقاى ملك جلد سوم ورق 237) در تعليقه ص 101 تا ص 104 از ذيل «جامع التواريخ» رشيدى كه آن نيز تاليف حافظ ابرو است نقل كرده است.
و اما در خود ذيل «جامع التواريخ» از ص 100 تا ص 103 حافظ ابرو علت قبول كردن الجايتو مذهب شيعه را به نهايت اختصار آورده است، آنجا كه گويد: و در ايام اعتبار خواجه سعد الدين آوجى، سيد تاج الدين آوجى كه محتدش از آوه و مولود به كونه و در نشو و نما به مشهد امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام، پيش سلطان اعتبار تمام يافت، و سلطان را بر مذهب شيعه تحريص مىنمود، سلطان به تقليد او مذهب شيعه قبول كرد، و به غايتى رسيد كه مدتى مديد نام شيخين و عثمان در خطبه ترك كردند، و بر نام على عليه السلام از خلفا اختصار كرد.
و در تاريخ «حبيب السير» در جلد سوم ص 191 از طبع خيام سنه 1333 شمسى، غياث الدين بن همام الدين حسينى كه معروف به خواند امير است گويد:
سلطان محمد بن ارغون خان كه موسوم بود به الجايتو سلطان در سن بيست و سه سالگى بر تختسلطنت نشست و در تشييد قواعد اسلام و تمهيد مبانى ملتخير الانام عليه الصلاة و السلام ابواب سعى و اجتهاد گشاده، درهاى ظلم و بيدار بر بست، منصب وزارت را به دستور زمان برادر خود (غازان خان) بر خواجه رشيد الدين فضل الله و خواجه سعدالدين محمد مسلم داشت، و لوح ضمير منير را به نقوش اخلاص عترت حضرت رسالت عليه السلام و التحية مزين ساخته، اسامى سامى ائمه معصومين را بر وجوه سكه نگاشت، و او اول پادشاهى است از چنگيز خانيان كه به سعادت متابعت مذهب عليه اماميه رسيد، و نام نامى ائمه اثنا عشر عليهم السلام در خطبه و سكه مندرج گردانيد.
و در ص 197 گويد: شيخ جمال الدين مطهر حلى با سلطان محمد خدابنده معاصر بود، و آن پادشاه سعادت پناه به ارشاد آن جناب متابعت مذهب عليه اماميه نمود.
فضائل و كمالات و محاسن ذات و كرايم صفات شيخ جمال الدين مطهر بسيار است، و تصنيفات افادات آياتش در علوم دينيه و فنون نقليه بىشمار، و كتاب «نهج الحق» كه مشتمل استبر ادله صحت ملت ائمه اثنا عشر عليهم السلام و التحية از آن جمله است، و «قواعد» و «شرح تجريد» نيز در سلك مؤلفات آن فاضل ماجد انتظام دارد، رحمة الله عليه رحمة واسعة انتهى.
و مرحوم محمد تقى مجلسى اول در كتاب «روضة المتقين» كه در شرح «من لا يحضره الفقيه» تاليف نموده است در جلد نهم از طبع بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور در كتاب طلاق در ضمن ادله بطلان سه طلاق در مجلس واحد از ص 30 تا ص 33، داستان بحث علامه حلى با علماى مذاهب اربعه تسنن و شيعه شدن سلطان محمد خدابنده را نقل مىكند و ما عين ترجمه عبارات او را در اينجا ذكر مىكنيم:
مسئله بطلان سه طلاق در مجلس واحد سبب ايمان سلطان محمد جايلتو - رحمه الله - (در اين كتاب اسم سلطان محمد را جايلتو ذكر كرده است) شد، و داستان اينكه: او بر زنش غضب كرد و به او گفت: انت طالق ثلاثا «تو سه بار رها هستى».
و سپس از اين عمل خود پشيمان شد و علما را گرد آورده و فرا خواند، همه علماء گفتند: هيچ چارهاى براى بازگشت تو به اين زن نيست مگر آنكه محلل بگيرى!.
سلطان به آنها گفت: در مسائل فقهيه در هر موضوعى و حكمى در نزد شما اقوال و آراء مختلفى هست! آيا شما با يكديگر در اين مسئله اختلاف نداريد؟ گفتند: نه.
يكى از وزراى سلطان گفت: عالمى در شهر حله هست كه قائل به بطلان اين گونه طلاق است.
سلطان نامهاى براى آن عالم نوشت و او را احضار كرد.
و در اين حال كه به سوى آن عالم رفته بودند، علماء عامه به سلطان گفتند: اين مرد مذهبش باطل است چون رافضى است، و رافضيان عقل ندارند، و سزاوار نيست كه پادشاه در طلب شخص خفيف العقل بفرستد.
پادشاه گفت: چارهاى نيست از آنكه حضور پيدا كند.
چون علامه حلى از حله بيامد، پادشاه تمام علماء مذاهب اربعه را فرا خواند و در مجلسى گرد آورد.
علامه چون مىخواست وارد مجلس گردد، نعلين خود را به دست گرفته و داخل مجلس شد، و گفت: السلام عليكم، و در پهلوى سلطان نشست.
علماء تسنن گفتند: اى پادشاه! آيا ما به تو نگفتيم كه اينها ضعيف العقل هستند؟
سلطان گفت: از علت تمام اين كارهائى كه نموده است از او سئوال كنيد!
علماء گفتند: چرا به سلطان سجده نكردى؟! و آداب ملاقات سلطان را ترك نمودى!؟
علامه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلطان بود و مردم فقط به او سلام مىكردند، و خدا مىفرمايد:
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة (سوره نور 24- آيه 61).
«پس در زمانى كه در خانهها وارد مىشويد بر خودتان سلام كنيد كه اين سلام تحيت مباركى از جانب خداوند است».
و خلافى بين ما و شما نيست در اينكه سجده براى غير از خدا جايز نيست!
علماء عامه گفتند: چرا در نزد سلطان نشستى؟
علامه گفت: جائى غير از آنجا خالى و فارغ نبود.و كلمات علامه را مترجم تماما براى سلطان ترجمه مىنمود.
علماء گفتند: به چه علت نعلين خود را در دست گرفتى، و با خود در مجلس آوردى، و اين عملى است كه از هيچ عاقل، بلكه از هيچ انسانى سر نمىزند؟
علامه گفت: ترسيدم كه حنفىها آنرا بدزدند، همچنانكه ابو حنيفه نعل رسول خدا صلى الله عليه و آله را دزديد.
حنفىها گفتند و فرياد برآوردند كه: حاشا و كلا ابدا چنين نيست، ابو حنيفه كى در زمان رسول خدا بود؟ تولد ابو حنيفه بعد از صد سال از زمان وفات رسول خدا، واقع شد.
علامه گفت: فراموش كردم، شايد آن كسى كه نعل رسول خدا را دزديده باشد شافعى بوده است.
شافعىها صيحه زدند و گفتند كه: تولد شافعى در روز وفات ابو حنيفه بوده است، و شافعى چهار سال در شكم مادرش ماند و به جهت مراعات ادب و احترام ابو حنيفه خارج نمىشد، و چون ابو حنيفه وفات يافت، شافعى از مادر متولد شد، و نشو و نماى شافعى در دويستسال بعد از وفات رسول الله بوده است.
علامه گفت: شايد آن دزد مالك بوده است!
مالكىها گفتند همان مطالبى را كه حنفىها گفته بودند.
علامه گفت: شايد آن دزد احمد بن حنبل بوده است!
حنبلىها نيز همان گفتار شافعى را گفتند.
علامه در اين وقت متوجه به سلطان شد و گفت: اى پادشاه، دانستى كه هيچ يك از رؤساء مذاهب اربعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نبودهاند، و در زمان اصحاب رسول خدا نيز نبودهاند، و اين مطلب يكى از بدعتهاى آنان است كه از ميان مجتهدين خود فقط اين چهار نفر را انتخاب نمودهاند، و اگر احيانا در ميان آنان فردى باشد كه به مراتب از آن چهار نفر افضل باشد باز جايز نمىدانند كه بر خلاف راى يكى از اين چهار نفر فتوا دهد.
سلطان محمد گفت: هيچ يك از اين چهار تن در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله نبودهاند، و در زمان صحابه نيز نبودهاند؟
همگى متفقا گفتند: نه.
علامه گفت: اما ما شيعيان همگى از امير المؤمنين عليه السلام كه نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و برادر و پسر عمو و وصى آن حضرت است پيروى مىكنيم.
و بر هر تقدير طلاقى را كه سلطان واقع ساختهاند باطل است، چون شروط آن تحقق نپذيرفته است، و از جمله شروط دو شاهد عادل است، آيا پادشاه زن خود را در حضور دو شاهد عادل طلاق دادهاند؟ سلطان گفت: نه، و علامه درباره اين مسئله مشغول حثشد با علماى عامه و به طورى بحث كرد كه همگى را ملزم و مجاب نمود.
سلطان، تشيع را اختيار كرد و جماعتى را به سوى اقليمها و شهرها گسيل داشت، تا آنكه بنام ائمه اثنا عشر خطبه بخوانند، و نام آنها را در مساجد و معابد بنويسند.
و از جمله آثارى كه از اين قضيه فعلا در اصفهان موجود است، اولا در سه موضع است از مسجد قديم كه در زمان خود سلطان محمد خدابنده نوشته شده است، و ديگر بر مناره دار السياده كه سلطان محمد بعد از آنكه برادرش غازان آن را احداث كرده بود، اتمام كرد، همچنين موجود است، و در محاسن اصفهان موجود است كه ابتداى خطبه به سعى بعضى از سادات انجام گرفته است كه نام او (ميرزا قلندر) است.
و ديگر از جمله معابدى را كه من ديدم نام ائمه اثنا عشر را بر روى آن نوشته بودند يكى معبد «پير بكران» است كه در «لنجان» واقع و در زمان خدابنده ساخته شده است، و آن اسامى الآن موجود است، و نيز در معبد قطب العارفين، نور الدين عبد الصمد نطنزى است كه اين مرد با من نيز از ناحيه مادر نسبت رحميت دارد، و آن اسامى در اين معبد نيز فعلا موجود است.
و حمد و سپاس اختصاص به خداوند رب العالمين دارد كه چنين نعمتى را موهبت فرمود كه اصفهان در حالى كه دورترين شهرها از نقطه نظر تشيع بود، به مرتبهاى رسيد كه در تمام شهر اصفهان و در قريههاى اطراف آن (كه مشهور است كه هزار قريه است و اكثر آنها را فيروزآبادى در قاموس خود ذكر نموده است) بر خلاف مذهب حق يك نفر پيدا نمىشود، حتى آنكه به مذهب تسنن فقط يك نفر متهم است و آن نيز محض اتهام است.
و از شهرهائى كه از زمان ائمه عليهم السلام تا به حال از شهرهاى تشيع بوده است كمتر شهرى يافت مىشود كه مثل اصفهان يكسره شيعه شود و ابدا سنى در آن يافت نگردد مثل شهرهاى جبل عامل و تون و استراباد و سبزوار و طوس و تبريز و قم و كوفه و مازندران و كاشان و كشمير و تبت و حيدرآباد و آبه و تستر و بحرين و حويزه و نيمى از شام و غير از اينها از شهرهائى كه فاضل سيد نور الله شوشترى در «مجالس المؤمنين» خود ذكر كرده است.چون در اكثر اين شهرها يا در قريههاى آنها بر خلاف مذهب حق افرادى يافت مىشوند.
سپاس و حمد اختصاص به خداوند رب العالمين دارد كه تشيع در جميع شهرهاى ايران به طور عموم و شمول شيوع يافته، و حتى در حرمين شريفين: مكه معظمه و مدينه منوره، و قزوين و گيلان و همدان و شهرهاى فارس و يزد و نواحى آن و حتى در بصره انتشار يافته است.
و از خداوند تعالى اميد و انتظار داريم كه در ظهور قائم آل محمد صلوات الله عليهم تعجيل فرمايد تا به جائى كه تمام خطه خاك و سراسر جهان بر طريقه حقه بيضاء كه حكومتحق بر باطل و ولايت آل محمد است قرار گيرد، همچنانكه خداوند وعده فرموده است:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا (سوره نور 24- آيه 55).
«خداوند به كسانى كه ايمان آوردهاند از شما و عمل صالح به جاى مىآورند، وعده داده است كه آنها را در روى زمين خليفه گرداند همچنانكه آن كسانى را كه قبل از اينها بودند در روى زمين خليفه گردانيد و همان دين آنها را كه مورد پسند و خوشايند او براى آنهاستبراى آنها تمكين دهد، و خوف و هراس آنها را تبديل به امن و امان گرداند، به طورى كه مرا فقط عبادت كنند و ابدا با من شريكى قرار ندهند».
در كتاب «ريحانة الادب» مرحوم محمد على مدرس در ضمن بيانات خود در شرح احوال علامه حلى (از صفحه 167 تا صفحه 179 از جلد چهارم طبع دوم مطبعه شفق تبريز) كه شرح احوال اين عالم بزرگوار را بيان مىكند، از شرح كتاب «من لا يحضره الفقيه» مجلسى اول بالواسطه، شرح شيعه شدن الجايتو، سلطان محمد خدابنده را همانطورى كه ما بيان كرديم با اضافاتى ديگر نقل مىكند، ولى چون حاوى اضافاتى بود كه در متن شرح نبود، لذا ما عين عبارات مجلسى اول را ترجمه كرديم تا در نقل، امانت مراعات گردد.
[186] سوره احزاب 33 ـ آيه 33
[187] (( غايه المرام )) ص 281 تا ص 300
[190] (( الصاعق المحرقه )) ص 85
[191] (( الفصول المهمه )) شرف الدين ط نجف ص 204 و نيز در (( غايه المرام )) ص 288 بعنوان حديث پانزدهم از تفسير (( ثعلبي )) با سند خود از اعمش از عطيه از ابوسعيد خدري از رسول خدا روايت كرده است و در تفسير (( الدر المنثور )) ج 5 ص 198 و در
(( كفايه الطالب )) گنجي ص 376 آورده است.
[192] (( الصواعق المحرقه )) ص 85 و (( الدر المنثور )) ج 5 ص 198 و ينابيع الموده ص 108 و نظم در رالسمطين صد 238.
[193] الفصول المهمه ص 204
[194] (( غايه المرام )) ص 287 حديث دوم و نيز در (( غايه المرام )) ص 288 به عنوان حديث شانزدهم از ثعلبي با اسناد خود از ام سلمه آورده است و نيز در غايه المرام ص 291 حديث سي و هفتم از (( فصول المهمه )) ابن صباغ مالكي آورده است و همين خبر را با مختصر اختلافي در لفظ در (( غايه المرام )) ص 295 حديث چهاردهم از تفسير قرآن محمدبن عباس ماهيار شيعي با سلسله سند شيعه از ام سلمه آورده است و نيز در (( غايه المرام )) ص 295 حديث هفدهم از محمدبن عباس ماهيار از ام سلمه و به عنوان حديث بيستم از (( امالي )) شيخ طوسي از ام سلمه و به عنوان حديث بيست و يكم نيز از (( امالي )) شيخ طوسي با سند ديگر از ام سلمه آورده است و نيز در (( غايه المرام )) ص 299 حديث سي ام از ابوعلي طبرسي از تفسير ابوحمزه ثمالي از ام سلمه آورده است و در ذخائر العقبي ص 22 و ص 23 از معجم ابن قبائي آورده است و نيز چندين روايت ديگر از ترمدذي در ص 21 آورده است و در پاورقي از ص 205 (( فصول المهمه )) گويد : اين حديث را احمد حنبل در ص 292 از جزء ششم (( مسند )) آورده و واحدي در تفسير اين آيه از كتاب (( اسباب النزول )) ص 267 و ابن جرير در تفسير خود و ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه آوردهاند و در (( الدر المنثور )) ج 5 ص 198 از ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه آورده و در (( يناييع الموده )) ص 107 مختصراً و در (( نظم در رالسمطين )) ص 238 با مختصر اختلافي در لفظ ، و (( فصول المهمه )) ابن صباغ ص 80 با مختصر اختلافي در لفظ و در (( مناقب )) ابن المغازلي ص 304 مختصراً و در (( مطالب السئول )) ص 8 آورده است)
[195] (( غايه المرام )) ص 287 حديث سوم و در پاورقي ص 205 از (( فصول المهمه )) گويد : اين حديث را احمد حنبل در ص 323 از جز ششم از مسند خود آورده و ثعلبي در تفسير آورده است.
[196] (( غايه المرام )) ص 287 حديث چهارم
[197] (( غايه المرام )) ص 288 حديث نهم و (( ذخائر العقبي )) از دولابي ص 21 و (( الصواعق المحروقه )) ص 85 و (( الدر المنثور )) ج 5 ص 198 و (( كنزالعمال )) ج 7 ص 204 و (( اسد الغابه )) ج 4 ص 29 با مختصر اختلافي در لفظ (( كفايه الطالب )) گنجي ص 372.
[198] اله بر وزن عده اصلش وال بوده است بر وزن وعد از ماده وال ـ والا بمعني طلب نجات نمودن است. بنابراين اله به معني نجات و فيض و رحمت است كما آنكه در بعضي از روايات وارد است كه لما نظر الي الرحمه هابطه ـ الحديث. و شايد در اصل من ندع بوده است و تصحيفا من تدع ضبوط گرديده ، بلكه ظاهراً من يدعو بوده است. چنانچه در بعضي ديگر ازنسخ حديث است.
[199] (( غايه المرام )) ص 289 حديث هجدهم و در (( مستدرك )) حاكم ج 3 ص 147 با مختصر اختلافي در لفظ آورده است و نيز در (( غايه المرام )) ص 290 حديث سي و سوم از حمو يني نقل شده است و در (( ينابيع الموده )) ص 108 اين روايت را از زينب با مختصر اختلافي در لفظ آورده است ـ (( الشواهد النتزيل )) ج 2 ص 32 و ص 33 .
[200] مرط به معناي كساء و حوله غير دوخته است. مرحل : يعني نقوش رحال ابل يعني جهاز شتران بر آن بود و بعضي مرجل نوشتهاند : از ماده مرجل يعني ديگ و بنابراين مفاد ، آن میشود كه در آن حله نقش هاك ديگ را بافته بودند.
[201] (( غايه المرام )) ص 289 حديث بيست و دوم و اين حديث را نيز درغايه المرام ص 288 حديث يازدهم از (( صحيح بخاري )) ازصفيه دختر شيبه از عائشه نقل میكند و نيز از (( صحيح ملسم )) با سند خود از صفيه دختر شيبه از عائشه در ص 288 به عنوان حديث دواردهم نقل میكند ـ ((ينابيع الموده )) ص 107 از صحيح مسلم و از حاكم در (( مستدرك )) ـ (( كفايه الطالب )) گنجي ص 373 ، (( مطالب السئول )) ص 8 ، (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 33 و ص 35 و ص 36 و ص 37 .
[202] ( غايه المرام ) ص 289حديث بيست و پنجم و مسلم در (( صحيح )) خود باب فضائل اهل بيت النبي ج 7 ص 130 و بيهقي در (( سنن )) ج 2 ص 149 و (( تفسير )) طبري در تفسير آيه ج 22ص 5 و حاكم در (( مستدرك )) ج 3 ص 147 و تفسير (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 198 و (( تفسير ابن كثير )) ج 3 ص 485.
[203] (( غايه المرام )) ص 289 حديث بيست و سوم و (( ذخائر العقبي )) ص 24 مختصراً از احمد حنبل و مسلم و (( الدرر المنثور )) ج 5 ص 198 و حديث عائشه را در ((كفايه الطالب گنجي )) ص 374 آورده است.
[204] (( غايه المرام )) ص 288 حديث سيزدهم.
[205] معناي لعوف مفهوم نشد ولي در (( شواهد التنزيل )) وارد است كه : التف عليهم بثوبه ، و التفع عليهم بثوب و جمع رسول الله بثوب عليهم .
[206] (( غايه المرام )) ص 288 حديث هفدهم و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 37 از جميع بن عمير با مختصر اختلاف لفظي و ص 38 و 39 .
[207] (( غايه المرام )) ص 288 حديث نوزدهم و (( ذخائر العقبي )) ص 23 مختصراً از ابوحاتم و از احمد حنبل در (( مسند )) و در (( مستدرك )) حاكم ج 2 ص 416 و (( مشكل الآثار )) طحاوي ج 1 ص 335 و (( مجمع الزوائد ))ج 9 ص 167 مختصراً و (( الدر المنثور )) ج 5 ص 198 و (( سنن )) بيهقي ج 2 ص 152 و تفسير (( طبري )) در تفسير آيه مربوطه ج 22 ص 6 و (( ينابيع الموده )) ص 108 مع اختلاف في اللفظ و (( مناقب )) ابن مغازلي ص 305 و (( تذكره الخواص )) ص 133 و (( شواهد التنزيل )) ج 2 ص 39 و ايضاً ص 41 و ص 45.
[208] (( غايه المرام )) ص 287 حديث اول ، و نيز با سند ديگر به عنوان حديث پنجم آورده است و اين حديث را حاكم در (( مستدرك )) ج 3 ص 147 آورده و گفته است : هذا صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه و اخرجه الذهبي في (( تلخيص المستدرك )) و گفته است : صحيح علي شرط مسلم.
[209] (( غايه المرام )) ص 290 حديث سي و يكم .
[210] ( 23 ) در صورت صحت و صدور اين فقره ممكن است همانطور كه صاحب (( جنات الخلود )) براي حضرت امام حسن عسكري عليه السلام دو اسم به عنوان حسن و عبدالله قائل است در اينجا رسول الله نام پدر حضرت قائم را به عنوان عبدالله ذكر كرده است.
[211] اين روايت را از خوارزمي در (( غايه المرام )) ص 292 حديث سي و نهم و از (( امالي )) طوسي در (( غايه المرام )) ص 296 حديث بيست و دوم آورده است.
[212] (( غايه المرام )) ص 292 حديث چهلم و (( الصواعق المحرقه )) ص 86 و (( الدرالمنثور )) ج 5 ص 199 و (( ينابيع الموده )) ص 108 مع اختلاف في اللفظ عن ام سلمه.
[213] غاية المرام ص 291 حديث اول
[214] (( غايه المرام )) ص 292 حديث ششم.
[215] (( غايه المرام )) ص 293 حديث هفتم .
[216] (( غايه المرام )) ص 295 حديث يازدهم
[217] (( غايه المرام )) ص 300 حديث سي و دوم
[218] (( غايه المرام )) ص 300 حديث سي و سوم.
[219] (( ذخائر العقبي )) ص 21 از ترمذي روايت كرده و گفته است كه : حديث حسن است و (( مشكل الآثار )) ج 1 ص 335 و (( صحيح ترمذي )) ج 12 ص 85 در تفسير آيه ، و (( تفسيرطبري )) ج 22 ص 7 و (( تفسير ابن كثير )) ج 3 ص 485 و (( ينابيع الموده )) ص 107 و گفته است كه : در اين باب از ام سلمه و معقل بن يسار و ابوالحمراء و انس بن مالك رواياتي است و نيز گويد : در (( سنن ترمذي )) از ام سلمه نقل است كه : ان النبي صلي الله عليه و سلم جلل علي الحسن و الحسين و علي و فاطمه كساء ثم قال : اللهم هولاء اهل بيتي و خاصتي اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. فقالت ام سلمه و انا معهم يا رسول الله ؟ قال : قفي في مكانك انك الي خير. هذا حديث حسن صحيح و هوا حسن شي روي في هذا الباب. و در همين باب از انس و عمربن ابي سلمه و ابي الحمراء روايت است و در (( شرح كبريت احمر )) علاء الدوله سمناني گفته است كه : اخرج البيهقي و الحاكم صححه نحو حديث الترمذي عن ام سلمه. اين حديث را نيز ابن المغازلي در (( مناقب )) ص 303 آورده است ـ (( كفايه الطالب )) گنجي ص 372.
[220] (( درالمنثور )) ج 5 ص 198 ، (( مناقب ))ابن المغازلي ص 304 مع اختلاف لفظي ، در (( شواهد التنزيل )) حسكاني از ص 22 تا ص 26 چندين روايت با سندهاي مختلف از ابو سعيد خدري نقل میكند.
[221] در (( فصول المهمه )) به اين لفظ آورده است كه : بينما رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في بيتي يوما اذقال الخادم ـ الخ.
[222] (( ذخائر العقبي ) ص 21 و ص 22 ، (( فصول المهمه )) ابن صباغ ص 7.