خطبه حضرت امير المؤمنين (ع) راجع به نداشتن يار و معين
و از خطبه حضرت كه بعد از رحلت رسول خدا ايراد كردند در وقتى كه عباس بن عبد المطلب و ابو سفيان براى بيعت كردن با آن حضرت آمده بودند پيداست كه چقدر آن حضرت تنها و بدون ياور بوده كه خود را بدون جناح و بال معرفى مىكند:
ص 160
ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طريق المنافرة و ضعوا عن تيجان المفاخرة. افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمة يغص بها آكلها و مجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه.فان اقل، يقولوا: حرص على الملك، و ان اسكتيقولوا: جزع من الموت، هيهات بعد اللتيا و التى.و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه، بل اندمجت على مكنون علم لو بحتبه لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوى البعيدة[298].
«اى مردم بشكافيد موجهاى فتنهها را كه مانند درياهاى متلاطم درخروشند به كشتىهاى نجات (كه مراد آل بيت رسول خدا هستند چون طبق روايت مسلمى كه از طريق شيعه و سنى روايتشده استحضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مثل اهل بيتى فيكم كسفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق: مثال اهل بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح است كسى كه در آن سوار شود نجات يابد و كسى كه تخلف ورزد غرق خواهد شد)، و از پيمودن راه منافرت عدول نموده برگرديد و تاجهاى مفاخرت و سركشى و شخصيت طلبى را از سرهاى خود برداريد (تا فتنه آرام گيرد و اسلام چهره رخشان خود را به عالم به واسطه علوم و معارف اهل بيت نشان دهد، وگرنه اگر شما بخواهيد بر اساس خودپرستى و نفعطلبى عليه كسانى كه آنان نيز بر اين اساس قيام نمودهاند برخيزيد و پيكار و كارزار خونينى در صحنه مقارب رحلت رسول خدا به وجود آيد ديگر اسمى از اسلام نخواهد ماند).كاميابى و رستگارى براى كسى است كه با وجود اعوان و ياران كافى قيام كند و حق خود را بگيرد چون مرغى كه با دو بال توانا و درستبر آسمان پرواز مىكند، يا براى كسى است كه در صورت فقدان اعوان و انصار خود را كنار كشيده و از جنگ و ستيز آن خود را آسوده بدارد.اين خلافتى كه مرا به آن دعوت مىكنيد و اصرار بر بيعت داريد گرچه حق مسلم من طبق آيات قرآن و وصاياى رسول خداست لكن با وجود مخالفتبنى تيم و بنى عدى، كه بلادرنگ بعد از رحلت رسول خدا مردم را به بيعتخود دعوت كردهاند و جدا در مقام مخالفت و انكار وصاياى آن حضرت ايستادهاند، مانند آب گنديدهاى است كه صفاى خود را در اثر مقارنت هواها و هوسها از دست داده و به ملازمت اين افكار سوء و
ص 161
نيات فاسده متعفن گرديده است، و مانند لقمه غذاى پر تيغ و خارى شده كه هنگام فرو بردن گلو را بشكافد و در آن گير كند.و كسى كه ميوه را از درخت قبل از رسيدن بچيند آن ميوه تلخ و زننده و بيفايده بوده مانند شخص زارعى كه در غير زمين خود زراعت كند البته منتفع نخواهد شد (خلافت من يك خلافت الهى بر اساس تقوى و ولايتشرعيه رسول خدا براى هدايت مردم به مقامات عاليه معنوى و ظاهرى است.و در صورت قيام بر عليه اين مخالفان با وجود عدم انصار و اعوانى كه بر آنها غالب آيند نتيجه، هرج و مرج، خونريزىها و فتنهها خواهد بود.و معلوم است كه منافقان امت انتظار چنين روزى را مىبرند).بنابر اين اگر بگويم كه من در امر خلافت رغبت دارم مىگويند: بر حكومت و رياستحرص ورزيده است، و اگر سكوت اختيار كنم مىگويند: از مرگ ترسيده است.وه چه دور است از على كه بعد از آن شدائد و ناملايمات و منغمر شدن در معركه جنگها و غزوات و تحمل مشاق و مشكلات از مرگ بهراسد.سوگند به خدا كه فرزند ابى طالب، انسش به مرگ بيشتر است از انسى كه طفل شيرخوار به پستان مادر خود دارد، بلكه سبب عدم قيام من براى گرفتن خلافت آن است كه چنان بر علوم و اسرار الهى و معارف قضا و قدر و تكليف و سعادت و شقاوت وقوف يافته و آن خزينههاى از علوم در نفس من پيچيده و منطوى شده كه هر آينه اگر بعض آنرا بر شما آشكار كنم مانند لرزش و تكان ريسمانى دراز در چاههاى دور و دراز به خود خواهيد لرزيد و تاب و توان شنيدن آنرا نداريد».
و اين كلام حضرت كنايه از قضاى حتميه الهيه است كه بايد مردم را امتحان نموده و بر اثر پيدايش مخالفان، مردمى كه تابع شريعت و نصوص رسول خدا راجع به ولايتبودهاند از كسانى كه هوا و هوس بر آنها غالب آمده و دست از ولايت كشيدهاند جدا شده، مردم در دو صف متمايز قرار گيرند،
فريق فى الجنة و فريق فى السعير [299]
گروهى در حرم ولايت اهل بيت از هر گزندى مصون و در بهشتبرين بيارمند، و گروهى دگر از اين حريم دور و از اين نعيم مهجور و در دوزخ و آتش سوزان بگدازند. و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين * ام
ص 162
حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين.[300]
«ما اين ايام روزگار را پيوسته در ميان مردم به اختلاف احوال و انقلاباتى در گردش مىآوريم و براى هر گروهى نوبتى خاص براى امتحانات خود مقرر مىداريم، تا آنكه مقام اهل ايمان به امتحان معلوم شود و خداوند از شما (مانند على بن ابيطالب را كه داراى مقام يقين و وصول به اعلى درجه توحيد است) گواه بر اعمال و رفتارتان بگيرد و خداوند ستمكاران را دوست ندارد.
و ديگر به جهت آن كه اهل ايمان را از هر عيب و نقصى مبرى و منزه فرموده و كافران را به كيفر انكار و كفر خود محو و نابود گرداند.آيا شما گمان مىكنيد كه داخل بهشت مىشويد بدون آنكه امتحان الهى شما را فرا گيرد، و بدون آن كه مقام مجاهدين در راه خدا و صبر كنندگان در برابر مشكلات و حوادث معلوم و مشهود گردد؟».
علت عدم قيام امير المؤمنين عليه السلام همانا نداشتن ياران كافى بود چنان كه حضرت مىفرمايد كه: حضرت رسول خدا به من فرمود: اى على بعد از من اگر ياران كافى براى خود يافتى قيام كن و حق خود را بگير و اگر نيافتى با جنگ و كارزار قيام مكن.[301]
و در فرمايشات آن حضرت است كه بعد از رحلت رسول خدا اگر چهل نفر يار و معين مىداشتم (البته يار فدائى و معين حقيقى) قيام مىكردم و دستبه شمشير مىزدم.[302]
ص 163
و نيز در نامهاى كه معاويه براى آن حضرت مىنويسد متذكر مىگردد كه تو اى على همان كسى هستى كه بعد از رحلت رسول خدا حتى چهل نفر ناصر و معين نداشتى، و وقتى كه پدرم ابو سفيان آمد با تو بيعت كند به او گفتى كه اگر چهل نفر معين و ناصر مىداشتم بر عليه مخالفان قيام مىنمودم.[303] لذا چون آن حضرت را تنها يافتند ناصران آن حضرت كه عبارت بودند از سلمان، ابوذر، مقداد، زبير، عمار بن ياسر، عباس بن عبد المطلب، ابى بن كعب، عتبة بن ابى لهب، براء بن عازب، سعد بن ابى وقاص، طلحة بن عبيد الله[304] و تمام بنى هاشم و بسيارى ديگر از مهاجرين و انصار در خانه فاطمه عليها السلام متحصن شدند و براى حفظ جان خود از گزند، جائى را بهتر از خانه دختر رسول خدا مامن نيافتند.ابو بكر عمر را براى احضار آنان براى بيعت فرستاد و گفت: فان ابوا فقاتلهم[305] «اگر نيامدند با آنها مقاتله و كارزار كن».
عمر با جماعتى از اعوان خود آمد و در خانه فاطمه عليها السلام وارد شد.ابن ابى الحديد گويد:
ثم دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع فتلكا و احتبس،[306] فاخذ بيده فقال: قم، فابى ان يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزبير حتى امسكهما خالد و ساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا، و اجتمع الناس ينظرون و امتلات شوارع المدينة بالرجال، ورات فاطمة ما صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الى باب حجرتها و نادت: يا ابابكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول الله، و الله لا اكلم عمر حتى القى الله.[307]
ص 164
مىگويد: پس از آنكه در خانه فاطمه ريختند و شمشير زبير را از دستش گرفته و به سنگ زده و شكستند و او را گرفته و به ستخالد بن وليد و جماعتى كه با آنها آمده بودند تحويل دادند سپس عمر داخل شد و به على بن ابيطالب گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت خوددارى فرموده و ابا و امتناع نمودند، عمر دستحضرت را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت از برخاستن خوددارى نمود، عمر و ياران او همگى همانطور كه زبير را گرفته بودند على بن ابيطالب را گرفته و به شدت دفع نمودند، و خالد و عمر با جميع همراهانشان با وضع بسيار فظيع و فجيعى با شدت و غلظتى هر چه تمامتر آنها را به مسجد بردند، مردم نيز در تمام شوارع و كوچههاى مدينه جمع شده و نگاه مىكردند.چون فاطمه اين عمليات خشن را از عمر ديد، ناله كرد، فرياد زد، ولوله نمود و به دنبال على از منزل به سوى مسجد خارج شد و جماعتى بسيار از زنان بنى هاشم با فاطمه به سوى مسجد رفتند.فاطمه آمد تا در حجره خود در مسجد ايستاد و چون نظرش بر ابو بكر افتاد گفت: اى ابو بكر چقدر زود از روى عصبيت جاهلى و نخوت و حميت نفسانى بر اهل بيت رسول خدا يورش برديد و تاختيد، سوگند به خدا كه ديگر من با عمر سخن نمىگويم تا آن كه خداى خود را ملاقات كنم».
بارى با اين وضع عجيب امير المؤمنين را به مسجد بردند و ريسمان بر گردنش افكنده كالجمل المخشوش او را براى تسليم و تبعيت از ابى بكر از منزل خارج كردند.
شاهد بر اين آن كه طلحة بن عبيد الله در زمان خلافت عثمان روزى كه امير المؤمنين در حضور جماعتبسيارى از مردم فضائل و مناقب خود را مىشمرد در جواب آن حضرت گفت: بنابر اين با اين فضائل و مناقب ما با ادعاى ابو بكر و عمر چه كنيم در روزى كه تو را ريسمان به گردن انداخته و براى بيعتبه مسجد آوردند؟[308]
ص 165
و ديگر نامهاى است كه معاويه به امير المؤمنين عليه السلام نوشته و در آن نوشته است كه تو همان مردى هستى كه مانند جمل مخشوش تو را براى بيعتبا ابو بكر به مسجد آوردند.جمل به معناى شتر است و مخشوش شترى است كه استخوان بينى او را از عرض سوراخ نموده و در آن خشاش كه چوبى است قرار مىدهند و دو طرف آن چوب را طناب مىاندازند كه تا ديگر آن شتر سركشى نكند و رام شود.امير المؤمنين در نامه بسيار جالب و ديدنى كه محامد و محاسن خود و قبايح و سيئات معاويه را در آن گنجانيده است پاسخ نامه او را داده و نسبتبه اين جمله، حضرت جواب داده است كه: درست، مرا با اين حال به مسجد بردند ولى تو مىخواهى مرا تعييب كنى و نفهميدهاى كه اين تحسين من است كه براى عدم تحمل بار ظلم و ستم تا اين درجه ابا و امتناع نمودم.
و قلت انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع، و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت، و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه و لا مرتابا بيقينه و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها[309].
«و اما آنچه در نامه خود نوشتهاى كه مرا مانند شترى كه چوب در استخوان بينى او نموده و او را مهار كرده باشند براى بيعت مىكشيدند سوگند به خدا كه خواستى مرا بدين سرگذشت مذمت و عيب كنى لكن نفهميده مرا ستايش نموده و تمجيد كردهاى، و خواستى مرا رسوا كنى و ندانسته خود را رسوا كردهاى (چون عدم بيعت من از روى اختيار، دليل بر بطلان آنهاست و تو كه خود را تابع آنها مىدانى بر بطلان خود و سيره خود اعتراف نموده و خود را رسوا كردهاى).بدان كه براى مؤمن هيچ نقص و خوارى نيست در اينكه مظلوم واقع شود مادامى كه از آن ستم شكى در دين او پيدا نشود و در يقين او ريب و شكى داخل نگردد (بلكه خوارى و مذلتبراى ظالم است در دنيا به لعن و طعن و در آخرت به رسوائى جزا و عقوبت).و اين حجت و دليل من استبراى غير تو از گروه ستمكاران، زيرا كه تو شايسته خطاب و اقامه برهان نيستى و ليكن من صورت آن دليل
ص 166
و حجت را به مقدار مختصرى كه پيش آمد بيان كرده و راه گفتار را در آن آزاد گذاشتم».[310]
ص 167
ص 169
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا[311].
از مجموع مباحث گذشته به خوبى روشن شد كه مراد از اولى الامر در اين آيه مباركه ائمه معصومين سلام الله و صلواته عليهم اجمعين هستند و حمل آن بر خصوص خلفاء اربعه بعد از رحلت رسول خدا يا بر امراء سرايا يا بر علماء جايز نيست چون در تمام اين طبقات عصمت وجود ندارد.
و از تمام مسلمين كسى ادعاى عصمت در آنها ننموده مگر طائفه شيعه كه در حق امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام معتقد به عصمت هستند.و سابقا ذكر شد كه چون آيه بدون قيد و شرط اطاعت آنها را واجب نموده و در رديف اطاعت رسول خدا قرار داده استبنابر اين حتما آنها بايد معصوم بوده باشند.
و اما حمل آن بر حكام و سلاطين نيز جايز نيست چون اگر اطاعت آنها مطلقا واجب باشد اين مخالف ضرورت دين و آيات صريحه قرآن مبين است كه اطاعت از مكذبين و مسرفين و هرگونه گناه و مخالفت امر خدا را حرام مىشمرد، و اگر به طور مقيد و در صورت امر به طاعت واجب باشد اين نيز مخالف با اطلاق آيه
ص 170
شريفه است و از همين جهت است كه فخر رازى در تفسير خود اعتراف به لزوم عصمت در اولوا الامر نموده است و ليكن چون قائل به خلافتبلا فصل امير المؤمنين و اولاد طيبين آن حضرت نيست، لذا گويد كه: منظور از اولوا الامر جماعتى از اهل حل و عقد هستند كه داراى علم و خبرويتبوده و در مسائل، اجماع آنها حجت و نتيجه آراء و افكار آنها ملازم با عصمت است.
ما در طى مباحث گذشته اين نظريه را باطل نموده و مواضع اشكال و فساد آنرا مفصلا روشن ساختيم.
اما اشكالاتى كه عامه بر انطباق آيه بر ائمه معصومين نمودهاند مجموعا هفت اشكال است كه همه آنها واهى و بىاساس است.ما يكايك از آنها را بيان نموده و پاسخ آنرا نيز ذكر مىكنيم.
اشكال اول:
در آيه مباركه لفظ اولوا الامر را مقيد به لفظ منكم نموده استيعنى اولوا الامرى كه از طراز و سنخه شماست و اين دلالت مىكند بر آنكه هر يك از اولوا الامر يك انسان عادى مانند بقيه افراد انسان است و آنها مثل ساير افراد مؤمنين هستند بدون مزيت عصمت در آنها.
پاسخ: اين استدلال در صورتى تمام است كه متعلق لفظ منكم ظرف لغو باشد به اصطلاح علم نحو و ادبيت و ليكن ظاهر آيه آن است كه آن ظرف مستقر استيعنى اولوا الامرى كه از شما هستند (اولى الامر كائنين منكم) و اين فقط دلالت دارد بر آنكه اولوا الامرى از جنس بشرند نه از غير آنها مثل قول خداى تعالى: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم[312] «اوستخدائى كه از ميان مردم درس نخوانده پيغمبرى را كه از آنها بود برگزيد».
و نيز مثل آيه: ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم[313] حضرت ابراهيم به خدا عرض كرد: «بار پروردگارا برانگيز در ميان آنها رسولى را از خود آنها».
و نيز مثل آيه: رسل منكم يقصون عليكم آياتى[314] «پيمبرانى كه از خود شما هستند نزد شما آيند تا آن كه بر شما آيات مرا بخوانند».
و بنابر اين، آيه فقط
ص 171
دلالت دارد بر آنكه اولوا الامر از خود مردماند و البته در اين شكى نيست كه ائمه معصومين از جنس بشرند نه از جنس ملائكه يا غير آن.
اشكال دوم: آنكه لفظ اولوا الامر جمع است و البته جمع دلالت دارد بر آنكه مسماى اين لفظ داراى كثرت و تعددى است، و اگر بخواهيم آنها را بر ائمه معصومين حمل نمائيم چون در هر زمان يك نفر از آنها بيشتر امام نيستند لازمهاش آن است كه لفظ جمع را حمل بر مفرد نموده باشيم و اين خلاف ظاهر است.
پاسخ: آنچه خلافت ظاهر است آنست كه لفظ جمع را بگوئيم و معناى مفرد را قصد كنيم و ليكن در آيه شريفه چنين نيست.اولوا الامر دوازده امام معصوم هستند و اطلاق لفظ جمع بر آنها بدون اشكال است و لازم نيست كه در صحت استعمال لفظ جمع تمام افراد آن فعلا موجود باشند، بلكه اگر يكى پس از ديگرى بوجود آيند لفظ جمع كه منحل به آحاد و افرادى استبر آنها منطبق خواهد شد.مثل آنكه مىگوئيم: شاگرد مدرسه بايد كلاسها را طى كند، مسلما كلاسها لفظ جمع است ولى طى نمودن آنها در يك زمان نيستبلكه يكى پس از ديگرى است، و نظير اين گونه استعمال در ميان مردم بسيار است.مىگويند: از رؤساى خود پيروى كن، با آن كه در هر زمان يك رئيس بيش نيست و در قرآن مجيد از اين گونه جمعها بسيار است.
فلا تطع المكذبين[315] «از تكذيب كنندگان پيروى منما». فلا تطع الكافرين[316] «از كافران اطاعت مكن». حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى[317] «بر نمازهاى خود مواظبتبنمائيد». انا اطعنا سادتنا و كبرائنا[318] «ما از رؤساء و بزرگان خود اطاعت نموديم». و اخفض جناحك للمؤمنين[319] «بالهاى محبت و لطف خود را براى مؤمنين بگستران».
در اين آيات معلوم است كه انسان در زمان واحد تمام نمازها را نمىخواند و از همه بزرگان و رؤساء در وقت واحد پيروى نمىكند و بال خود را براى تمام مؤمنين در زمان واحد نمىگسترد بلكه اين جمعها منحل به افرادى است عديده و در هر زمان كه يكى از آنها مصداق پيدا نمود آن تكليف بر او بار مىشود.آيه
ص 172
اولوا الامر نيز چنين است چون منحل به افرادى است، و در هر زمان فردى از آنها در خارج متحقق گردد وجوب اطاعت آن فرد متحقق خواهد شد.
اشكال سوم: آنكه اطاعت از اولوا الامر اگر مراد ائمه معصومين باشند مشروط استبه معرفت آنها چون اگر انسان به آنها معرفت نداشته باشد در اين صورت وجوب اطاعت از آنها محال و اين تكليف ما لا يطاق خواهد بود.و چون آيه مباركه به طور اطلاق اطاعت آنها را واجب مىكند بنابر اين مراد ائمه معصومين نخواهند بود.
پاسخ: اولا عين اين اشكال بر خود اشكال كننده وارد است.زيرا كه اگر اولوا الامر را منتخب اهل حل و عقد هم بدانيم، باز اطاعت از آنها متوقف و مشروط استبر شناسائى آنها، و فرقى نيستبين آنكه ما اولوا الامر را امام معصوم بدانيم يا غير آن در هر صورت اطاعت از تكليف منوط استبه شناسائى موضوع آن و فقط فرقى كه دارد آن است كه ائمه معصومين را بايد خدا و رسول خدا معرفى كنند و اهل حل و عقد را خود مردم بايد جستجو كرده و بشناسند.
و ثانيا همانطور كه در علم اصول فقه كاملا بحثشده است علم و معرفتبه موضوع، شرط اصل تكليف نيستبلكه شرط تنجز تكليف و تحقق بلوغ تكليف است.بنابر اين بدون معرفتبه خود تكليف يا به موضوع آن، تكليف متحقق است لكن تنجز ندارد و در صورت قصور مكلف از علم، گردن گير او نمىشود.و اگر بخواهيم فرضا علم به تكليف يا به موضوع آنرا از شرائط خود تكليف قرار دهيم مانند استطاعتبراى وجوب حج و تمكن از آب براى وجوب وضوء هيچ تكليف مطلقى در خارج متحقق نخواهد شد.بنابر اين در آيه شريفه وجوب اطاعت از اولوا الامر به طور اطلاق است، و البته علم به آنها شرط تنجز تكليف است و در صورت عدم علم چنانچه از روى تقصير نباشد تكليف، تنجز ندارد.و در غالب از تكاليف علم به موضوع از شرائط بلوغ تكليف است نه از شرائط اصل تكليف.
اشكال چهارم: در دنبال وجوب اطاعت اولوا الامر خدا مىفرمايد: فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول «اگر شما مردم در امرى نزاع نموديد براى رفع منازعه و حل مسئله به خدا و رسول رجوع كنيد».
در اين آيه همين طور كه ملاحظه مىشود رافع نزاع را كتاب خدا و سنت رسول الله قرار داده است و اگر اولوا الامر امامان معصوم باشند بايد براى رفع نزاع به آنها مراجعه
ص 173
نمود، چون ايشانند كه طبق واقع در ميان مردم حكم مىكنند.ولى چون آيه شريفه رفع منازعه را به اولوا الامر ارجاع نداده است معلوم مىشود كه آنها داراى عصمت نيستند و در منازعه قول آنها حجيت ندارد بلكه بايد مرجع رفع نزاع را كتاب و سنت قرار داد.
پاسخ: همانطور كه در اوائل بحث از اين آيه مباركه مفصلا ذكر شد خطاب اين آيه به مؤمنين است: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم. در اين خطاب به طور مطلق به و بدون قيد و شرط پيروى از خدا و رسول خدا و اولوا الامر واجب شده است.اطاعتخدا در قوانين كليه و اصول احكام كه منظور قرآن مجيد است.
اطاعت رسول خدا دو ناحيه داشت، ناحيه اول: آن چه راجع به قانون و حكم بود مانند تفصيل احكام و بيان حدود موضوعات و مشخصات آنها و تفريع فروعى كه اصول آن در كتاب خدا بيان شده است.اين ناحيه راجع به تشريع بوده و اختصاص به رسول خدا دارد.
ناحيه دوم: اوامر شخصيه آن حضرت است راجع به مصالح اجتماع از تجهيز جيش و ارسال سرايا و تعيين امراى لشكر و ائمه جماعت و مؤذنين و ساير امورى كه راجع به تشريع نيستبلكه منوط به راى و نظريه آن حضرت است.اطاعت از رسول خدا در هر دو ناحيه واجب است.
و اما اطاعت از اولوا الامر فقط در ناحيه دوم از دو ناحيه اطاعت رسول خداست.زيرا كه اولوا الامر گرچه ائمه معصومين باشند چون شريعت تازهاى نياورده و نمىآورند بلكه تابع شريعت رسول خدا هستند بنابر اين براى آنها جنبه تشريع نيستبلكه وظيفه آنها بيان حكم و ابلاغ معانى قرآن و تاويل آن و تجهيز جيوش و نظريه در مصالح اجتماع از تعيين ولات و قضاة شرع در بين مردم و غير آنها مىباشد.و بنابر اين اطاعت از اولوا الامر تنها از ناحيه نظريه و آراء شخصى واجب است، و چون در آيه شريفه كتاب و سنت مرجع براى اخذ احكام قرار داده شده است و اولوا الامر را در آن نصيبى نيست لذا براى رفع نزاع بايد به عالم حكم خدا و سنت مراجعه نمود، خواه به اولوا الامر مراجعه نمود يا به غير آنها كه نيز عالم به كتاب و سنتاند، و البته، چنانچه به اولوا الامر مراجعه شود چون آنها عالم به كتاب و سنت هستند و طبق آندو حكم مىكنند حكم آنها نيز قاطع و به دليل آيه مباركه واجب الاطاعة خواهد بود.
ص 174
بنابر اين واضح شد كه علت آنكه خدا در مورد تنازع، ارجاع به كتاب و سنت داده و ارجاع به اولوا الامر ننموده استبراى تعيين مصادر احكام و تشريع است كه منحصر به كتاب و سنت است نه از جهت عدم حجيت قول اولوا الامر بلكه قول آنها حجت است و رافع خصومت از جهت آنكه متخذ از كتاب خدا و سيره رسول الله است.
و مؤيد و شاهد تمام مطالب فوق آيات بعدى است كه رجوع به طواغيت زمان را براى رفع منازعه و خصومتحرام مىشمرد.
ا لمتر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا. (آيه 60) و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رايت المنافقين يصدون عنك صدودا (آيه 61)... و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله (آيه 64).
اين آيات رجوع به غير خدا و رسول را در رفع منازعات و مشاجرات حرام مىشمرد و به عنوان سرزنش و تعييب از افرادى كه براى حل مشكلات خود به حكام جور كه بر خلاف حكم خدا و رسول خدا فصل خصومت مىدهند مراجعه كردهاند مؤاخذه مىنمايد و فقط حكم پيغمبر را فصل خصومت و رافع منازعه قرار مىدهد.اينها شواهدى است كه در آيه اولوا الامر خداوند مرجع و مستند احكام را كتاب خود و سنت رسول خود قرار داده و از اين جهتبايد در منازعات آنها را حكم قرار داد، نه از جهت آنكه قول اولوا الامر كه بنا به فرض، معصوم بوده و از كتاب و سنت تجاوز نمىنمايد حجت نيستبلكه حجيت آن در طول حجيت كتاب و سنت است نه در عرض آن. اشكال پنجم: آنكه شيعه ميگويد: فائده امام معصوم همانا هدايتبه صراط مستقيم و رهائى دادن آنها از منازعات و مشاجرات و تفرقه آنان است، و البته اين نتيجه با فرض عصمت آنهاست، ولى چنانچه فرض شود در بين خود اولوا الامر نزاعى در گيرد و راجع به اصل ولايتيا غير آن منازعهاى كنند در اين صورت معصوم نبوده و آن نتيجه عائد نخواهد شد.و چون آيه شريفه تنازع مردم را با وجود اولوا الامر بلكه تنازع خود اولوا الامر را بيان مىكند و در تمام احوال، مرجع رفع خصومت را كتاب و سنت مىداند بنابر اين با وجود فرض تنازع ميان آنها ديگر فرض عصمتبراى آنها محال است.
ص 175
پاسخ: همانطورى كه ذكر شد وجهه خطاب در اين آيه مباركه با غير اولوا الامر از ساير مؤمنين است
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء...
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا و رسول خدا و اولوا الامر اطاعت كنيد پس اگر نزاع كرديد در چيزى...».
معلوم است كه مخاطب به اين خطاب افراد ديگر از مؤمنيناند و اين خطاب كه مردم را امر به اطاعت اولوا الامر نموده شامل خود اولوا الامر نخواهد شد.و سپس كه مىفرمايد: پس اگر نزاع كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد، اين خطاب هم به دنبال همان خطاب اول و چون عطف است مخاطب به آن همان مخاطبان اول يعنى غير از اولوا الامر است، و بنابر اين مورد تنازع همان مسائل واقعه بين خود مردم است نه مسائل و احكامى كه از امام صادر مىشود.چون با وجوب اطاعت امام، تنازع در احكام و اوامر او معنى ندارد و فرض نمىشود و نه مسائلى كه بين خود اولوا الامر واقع شده و نزاعى كه بين خود آنها درگيرد چون وجهه خطاب با مؤمنين است.و علاوه بر آنكه آنها معصوم بوده و نزاع نمىكنند خطاب شامل آنها نمىگردد.و البته معلوم است كه مردم در منازعات خود بايد به كتاب و سنت رجوع كنند و كسى كه بدانها علم و معرفت داشته باشد چه اولوا الامر و چه غير آنها خصومت را فيصله دهد.مثل آياتى كه دلالت مىكند بر آنكه مؤمنين بايد از رسول خدا اطاعت كنن( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله) چگونه در اين خطابات كه متوجه مؤمنين مىشود شامل خود حضرت رسول نخواهد شد، بلكه راجع به افراد مؤمنين غير آن حضرت است كه بايد حكم خدا و رسول را از آن حضرت يا از غير آن حضرت كه مطلع و عالم باشد سؤال كنند و سپس طاعتبنمايند، همچنين در آيه اولوا الامر خطاب شامل حال آنها نشده بلكه راجع به غير آنها از مؤمنين است كه بايد حكم و مسئله را از اولوا الامر يا غير آنها پرسيده و طبق حكم خدا و رسول خدا عمل نمايند.
اشكال ششم: ما در اين زمان از دسترسى به امام معصوم و تعلم احكام و مسائل و تاويلات قرآن عاجزيم و هيچ راهى براى وصول به آن نداريم، بنابر اين نمىشود خدا طاعت آنها را بر ما واجب كند، چون راهى براى طاعت نيست.و از طرفى چون مىدانيم كه آيه كريمه به طور اطلاق اطاعت اولوا الامر را لازم شمرده استبنابر اين اولوا الامر ائمه معصومين نخواهند بود.
ص 176
پاسخ: در زمان ظهور براى تمام مردم امكان دسترسى به امام هست مانند زمان يازده امام، و اما در زمان غيبت، عدم امكان دسترسى براى عموم مستند به خود آنهاست زيرا به واسطه خيانتها و جنايتهاى آنان فيض از آنها باز داشته شده است و اين قصور از ناحيه خدا و رسول خدا نيست مثل آنكه امت، پيغمبر خود را بكشد و سپس بگويد كه ما قدرت بر اطاعت نداريم، و اعتذار بجويد كه ما متمكن از ملاقات و استفاده از محضر او نيستيم.كما آنكه در زمان حضور هم نظير اين مصائب كه مىتوان آنرا نيز غيبتى شمرد براى امت دست داد.
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را زندان كردند و حضرت رضا را حبس نظر داشتند، و نيز ساير ائمه.حضرت امام محمد تقى و امام على النقى و امام حسن عسكرى همه حبس نظر بوده و دسترسى تمام امتبه آنها ممكن نبود.هر وقت كه امتخود را اصلاح نموده و قابليت ظهور آن حضرت را پيدا كند مشرف به ملاقات خواهد شد، چنانچه آن حضرت ضمن نامهاى كه به شيخ مفيد رضوان الله عليه مىنويسند اين نكته را تذكر مىدهند:
و لو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا، و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على معرفة الحق و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نكرهه و لا نؤثره منهم.[320]
«و اگر شيعيان ما - كه خداوند براى طاعتخود توفيقشان دهد - در وفاى به عهدى كه با آنان شده استيكدل بودند، هر آينه تشرف آنان به يمن ملاقات ما به تاخير نمىانجاميد و هماى سعادت ديدار ما به خاطر معرفتى كه آنان به حق و صداقتى كه سبتبه ما دارند به سرعتبر فراز خانه آنها مىنشست.لكن ناملايماتى كه از ناحيه آنان به ما مىرسد كه ابدا مورد انتظار ما نيست آنها را از ديدار ما محروم گردانيده است».
اين از نقطه نظر عموم، و اما از نقطه نظر خواص از مردم كه در صدد تزكيه نفس بود و در طى صراط مستقيم و مجاهده با مشتهيات نفسانيه مجد و قدمهاى استوارى برمىدارند راه ملاقات و استفاده از محضر آن حضرت مسدود نمىباشد.هر كس
ص 177
بخواهد خدمت آن حضرت تشرف حاصل كند بايد در اين راه قدم به صدق نهد.
علاوه اين اشكال بر خود فخر رازى كه مستشكل است وارد است، زيرا او اولوا الامر را اجماع اهل حل و عقد مىداند كه نظريه آنها متبع و در تمام عالم اسلام بايد امت واحدى را تشكيل دهند.و البته امروز به هيچ وجه تمكن از تشكيل امت واحده در تمام عالم اسلام به نظريه و صلاحديد اهل حل و عقد نيست.
اشكال هفتم: اگر مراد از اولوا الامر ائمه معصومين باشند بايد صراحتا از جانب خدا و رسول خدا به تمام مردم معرفى گردند و اگر معرفى شده بودند، بعد از رحلت رسول خدا تمام امتبدانها مراجعه نموده و آنان را ولى و صاحب اختيار خود مىشمردند و در اين امر اختلاف و نزاعى حتى بين دو نفر پيدا نمىشد.[321]
پاسخ: علت مخالفتبعض از امت فقدان نص از جانب خدا و رسول خدا نيست.چه بسيار از امورى كه صراحتا در كتاب خدا و سنت رسول خدا معين شده و در عين حال مخالفتشده است.دانستن حكم و فهميدن واقع در يك طرف، تسليم قلب و انقياد دل در برابر امر خدا و رسول خدا در طرف ديگرى است.
چه بسيار ممكن است كه كسى مطلبى را خوب بداند و از نقطه نظر فكرى و عقلى، بدون هيچ شبهه و ترديد حقيقت امر را به دست آورده باشد ولى به جهات ميل به رياست و غلبه نفس اماره و انغمار در لذات و شهوات نفس و عدم تمكين دل و خضوع قلب در مقابل واقعيات، آن امر معلوم و مسلم را كنار زده و به مرحله عمل در نياورد.و البته حب جاه و هواى رياست هزاران بار در انسان از حب مال و بعضى از شهوات غذائى و جنسى قوىتر است و ممكن است كسى در صورت ظاهر از شهوات جنسى و غذائى و مالى خود را بركنار بدارد، ولى حب جاه و رياست كه بسيار مخفى و در روزنهها و سوراخهاى باريك و لطيف دل جاى مىگيرد و تا دم مرگ انسان را بدرقه مىكند و آخرين چيزى است كه از دلهاى صديقين خارج مىشود كجا به اين زودىها و به اين آسانىها از دل بيرون مىرود، بلكه مانند صياد در گوشه ضمير در كمين مىنشيند و همين كه زمينه را براى تاخت و تاز خود مساعد ديد حمله مىكند و
ص 178
مردم را به تبعيت و پيروى از خود دعوت مىنمايد و براى اين منظور از همه چيز حتى از مال و فرزند نيز مىگذرد، مگر آن كسانى كه از اين مراحل عبور كرده و آيه «انفسنا» و «تطهير» درباره آنان نازل شده است، و ديگر افرادى كه خود را تابع آنان دانسته و در راه وصول به مقصد در سلوكند، از نصوص كتاب و سنت تخطى ننموده در ولايت ائمه معصومين شك و ترديدى ننمودهاند.
آيا براى ولايت امير المؤمنين عليه السلام و اولاد طاهرينش آيه ولايت نازل نشده:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.
«اين است و جز اين نيست كه صاحب اختيار و سرپرستشما خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه اقامه نماز نموده و در حال ركوع به فقرا انفاق مىنمايند».كه اين آيه بدون ترديد و به اجماع شيعه و سنى درباره امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است.و نيز آيه:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
«امروز من دين شما را كامل نموده و نعمتخود را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد»
به دنبال حديث غدير: ا لست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى.قال صلى الله عليه و آله و سلم من كنت مولاه فهذا على مولاه.
در وقتيكه پيغمبر در غدير خم خطاب نموده و به امت فرمود: «آيا من اولى به تصرف و صاحب اختيار در امور شما نيستم؟ گفتند: بلى.حضرت فرمود: هر كس كه من صاحب اختيار او هستم بداند كه اينك اين على صاحب اختيار اوست».
و نيز آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
«خداوند اراده تكوينى نموده كه شما (پنج نفر: رسول خدا، امير المؤمنين، فاطمه، حسن و حسين) را كه اهل البيت هستيد از هر گونه پليدى ظاهرى و معنوى پاك گرداند».
و حديثسفينه: مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق
«مثال اهل بيت من در ميان شما مثال كشتى نوح است هر كس در آن سوار شود نجات مىيابد و هر كس از سوار شدن تخلف ورزد غرق مىگردد».
و حديث عشيره: ايكم يوازرنى على ان يكون اخى و وزيرى و خليفتى من بعدى؟
«كيست از شما كه با من در امر رسالت و تبليغ آن كمك كند تا آنكه برادر و وزير و خليفه من بعد از من در ميان شما بوده باشد؟».
ص 179
و حديث ثقلين: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا
«من در ميان شما دو چيز بزرگ و گرانبها از خود به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند، تا زمانى كه شما به اين دو تمسك جوئيد ابدا گمراه نخواهيد شد».
و مانند حديث منزلت:
يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
«اى على نسبت تو با من مانند منزله و نسبت هارون استبه موسى مگر آنكه ديگر بعد از من پيغمبرى نخواهد بود».
و حديثخصف نعلين:
انا قاتلت الناس على تنزيل القرآن و لكن خاصف النعل يقاتلهم على تاويله - و كان قد اعطى عليا نعله يخصفها -
«من كارزار كردم با مردم براى اعتراف و اقرار به ظاهر قرآن، و ليكن پينه كننده نعل كارزار مىكند با مردم براى اقرار و اعتراف به باطن قرآن.و در آن حال كه حضرت اين جملات را فرمود نعلين خود را به على بن ابيطالب عليه السلام داده بود كه پينه زند و على مشغول پينه زدن بود».
و مانند امر نمودن آن حضرت اصحاب را كه به نام امارت بر آن حضرت سلام كرده و بگويند:
السلام عليك يا امير المؤمنين،
و بسيارى از احاديث ديگر كه در آنها نه يك بار و نه دو بار بلكه دهها بار و صدها بار و نه در يك مجلس و دو مجلس بلكه در مجالس عديده و مواطن كثيره آن حضرت امير المؤمنين را وصى خود، و وزير خود، و وارث خود، و برادر خود، و نفس خود، و خليفه خود، و ولى هر مؤمن بعد از خود خوانده است.و اين احاديث و آياتى كه شان نزولش آن حضرت بوده ذكر شد و احاديث و آيات ديگرى كه نيز وارد است همه مورد اجماع و اتفاق شيعه و سنى است.همه سند آنها را صحيح شمرده و از طريق عديده از رسول خدا روايت كردهاند و در كتب معتبره تاريخ و حديث و تفسير ذكر كردهاند.[322] آيا اين همه آيات و روايات معتبره براى اثبات ولايت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش كافى نيست؟!
بارى اگر اين روايات و تصريحات را ما نص و تصريح ندانيم، بنابر اين معنى نص و تصريح را نفهميدهايم.اگر جبرائيل زبان درآورد و از بالاى آسمان ندا
ص 180
كند كه امير المؤمنين وصى رسول خداستباز هم مىگويند: اين نص و تصريح نيست.هر كس به كتابهاى اهل تسنن وارد باشد مىداند كه تمام آنها مملو از وصايت امير المؤمنين و تصريحات رسول خداست، مع ذلك مىگويند: رسول خدا تصريح نكرده است.
مشركين قريش هر روزه آيات باهره و معجزات قاهره از رسول الله مىديدند كه هيچ جاى ابهام و ترديد براى آنها باقى نمىگذاشت مع ذلك چون نفس آنها حاضر براى قبول قول حق و تمكين از واقع نبود قبول نمىكردند،
و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين[323].
«و بعضى از كافران و مشركان به سخنان تو گوش فرا مىدهند لكن چون ما بر روى دلهاى آنها پردهاى كشيدهايم كه فهم آن سخنان نمىكنند و در گوشهاى آنان سنگينى قرار دادهايم لذا اگر تمام آيات الهى را مشاهده كنند باز ايمان نمىآورند تا آنجا كه چون نزد تو آيند و در مقام مجادله برآيند، مىگويند اين آيات غير از افسانه سرائى پيشينيان چيز ديگرى نيست».
و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين[324].
«و اگر هر آيه و نشانهاى از واقع ببينند باز ايمان نمىآورند و اگر راه رشد و هدايت را ببينند و بفهمند از آن پيروى نمىنمايند و اگر راه ضلالت و گمراهى را ببينند و تشخيص دهند آنرا انتخاب مىنمايند، و اين به علت آن است كه آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل شدند».
و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون[325].
«و چه بسيارى از آيات خدا در آسمانها و زمين است كه اين مردم غافل بر آنها مرور نموده و آنها را مشاهده مىكنند لكن به نظر عبرت نمىنگرند و اعراض مىكنند و اكثر خلق خدا به خدا ايمان نداشته بلكه براى او
ص 181
شريك قرار داده و امور ديگرى را در نظام عالم مؤثر مىدانند».
ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون و لو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم[326].
«آن كسانى كه كلمه خذلان و مهر ضلالت از طرف خدا بر دل آنها خورده است ايمان نمىآورند و اگر تمام انواع و اقسام آيات خدا بر آنها وارد شود باز ايمان نمىآورند تا جائى كه عذاب دردناك خدا را در مقابل چشمان خود مشاهده كنند».
هر كس سيره رسول خدا را با امير المؤمنين عليه السلام و روش و سلوك آن حضرت را با آن امام همام ملاحظه كند بدون هيچ شك و ريب مىداند كه آن امام وجود مبقيه رسول خدا و حكم جان و نفس آن حضرت را داشتهاند و خلافت آن حضرت بعد از رسول خدا مانند خورشيد روشن بوده است.
ابو بكر و عمر و دستياران آنها از مقامات امير المؤمنين عليه السلام به خوبى خبر داشتند، و تمام اخبارهائى كه حضرت رسول راجع به وصايت و ولايت و خلافت امير المؤمنين عليه السلام داده بودند براى آنها معلوم و روشن بود مع ذلك مخالفت كردند و حتى بدون اطلاع آن حضرت در سقيفه جمع شده و مردم را به بيعتخود دعوت نمودند.
اين حجر هيتمى شافعى گويد كه: ابن سمان در كتاب خود كه به نام «الموافقة» مىباشد با اسناد خود از ابن عباس روايت كرده است
قال: لما جاء ابو بكر و على لزيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعد وفاته بستة ايام، قال على لابى بكر: تقدم، فقال ابو بكر: لا اتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول فيه: على منى كمنزلتى من ربى[327].
ابن عباس گويد:
«چون بعد از شش روز كه از رحلت رسول خدا گذشت ابو بكر و على براى زيارت قبر رسول خدا آمدند على به ابو بكر گفت: بفرما (يعنى در ورود به روضه شريفه، حضرت به او تعارف كردند) ابو بكر گفت: من هيچگاه جلوتر از مردى قدم نمىگذارم كه از رسول خدا شنيدم كه درباره او مىفرمود: نسبت على با من مثل منزلت من است نسبتبه خداى من».
اين حديث را محب الدين احمد بن عبد الله طبرى در دو كتاب خود:
ص 182
«الرياض النضرة» ج 2 ص 163، و «ذخائر العقبى» ص 64 روايت كرده است و ليكن بدين عبارت:
على منى بمنزلتى من ربى.
و همچنين موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از شعبى روايت كرده است
قال: نظر ابو بكر الى على بن ابى طالب مقبلا فقال: من سره ان ينظر الى اقرب الناس من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اجدرهم منزلة و اعظمهم عند الله عناء و اعظمهم[328] عليه فلينظر الى هذا - و اشار الى على بن ابى طالب - لانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: انه لرؤوف بالناس و انه لاواه حليم[329].
شعبى گويد:
«در حالى كه على بن ابيطالب مىآمد ابو بكر بدو نگاه كرد و گفت: هر كس دوست دارد كه نزديكترين مردم را و شايستهترين آنها را از لحاظ منزلت و مقام نسبتبه رسول خدا، و عظيمترين آنها را در نزد خدا از جهت تحمل مشاق و زحمات دين خدا ببيند باين مرد نگاه كند، و با دستخود اشاره كرد به سوى على بن ابيطالب و گفت: به علت آنكه من از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: على بن ابيطالب نسبتبه مردم بسيار مهربان و بسيار شكيبا و حليم و نسبتبه خدا خاشع و بسيار كثير المناجات است».
تمام اين حديث را بدون استشهاد به قول رسول خدا نيز محب الدين طبرى در «الرياض النضرة» ج 2 ص 163 آورده است.
و شيخ سليمان حنفى قندوزى از كتاب «مودة القربى» روايت كرده استبا سند متصل خود از عبد الله بن عمر: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير رجالكم على بن ابى طالب، و خير شبابكم الحسن و الحسين، و خير نسائكم فاطمة بنت محمد - عليه الصلاة و السلام -[330].
عبد الله عمر مىگويد كه: رسول خدا فرمود: «بهترين
ص 183
مردان شما على بن ابيطالب، و بهترين زنان شما فاطمه دختر محمد، و بهترين جوانان شما حسن و حسين هستند».
و نيز از ابن عمر روايت كرده است كه قال: كنا اذا اعددنا اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم قلنا: ابو بكر و عمر و عثمان.فقال رجل: يا ابا عبد الرحمن فعلى ما هو؟ قال: على من اهل بيت لا يقاس به احد، هو مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته.ان الله يقول: «الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم»
ففاطمة مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته و على معهما[331].
از عبد الله بن عمر روايت است كه گويد:
«ما هر وقتى كه اصحاب رسول خدا را مىشمرديم مىگفتيم: ابا بكر و عمر و عثمان.يك روز مردى گفت: اى ابا عبد الرحمن پس على كيست؟ ابن عمر در پاسخ گفت: على از اهل بيتى است كه هيچ كس در روى زمين با او قابل مقايسه نيست.على با رسول خدا و هم درجه اوست، خداوند مىفرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و ذريه آنان نيز در ايمان از آنها پيروى نمودند ما ذريه آنها را به آنان ملحق مىنمائيم». بنابر اين فاطمه كه ذريه رسول خداستبه آن حضرت ملحق است و در درجه آن حضرت، و على با آن دو است».
براى اين روايتى كه عبد الله بن عمر آورده است كه على از خاندانى است كه هيچ كس با آنها قابل مقايسه نيستشواهد و مؤيداتى بسيار از كلام رسول خدا و از كلام بزرگان علماء اماميه و علماء سنتيافت مىشود.
در «ذخائر العقبى» ص 17 از انس بن مالك روايت كرده است كه قال: قال رسول الله: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد. حضرت رسول فرمودند: «ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما قابل قياس نيست».
و در «ينابيع المودة» ص 253 بعد از نقل اين حديث فرموده است كه: احمد بن محمد كرزرى بغدادى گفت كه: از احمد بن حنبل سئوال كردم كه افضل صحابه كه بودند؟ در پاسخ گفت: ابو بكر و عمر و عثمان و سپس ساكتشد.من گفتم: اى پدر جان پس على بن ابيطالب كجا رفت؟ قال: هو من اهل بيت لا يقاس به هؤلآء «على بن ابيطالب از اهل بيتى است كه
ص 184
اينها با او قابل مقايسه نيستند».
و نيز در «كنز العمال» ج 6 ص 218 از «فردوس الاخبار» ديلمى روايت كرده است كه قال: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد.
و همچنين عبيد الله حنفى در كتاب خود «ارجح المطالب» ص 330 از ابن مردويه در كتاب «مناقب» خود اين حديث را آورده است، و نيز گويد كه قال: على عليه السلام على المنبر: نحن اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، لا يقاس بنا احد. حضرت على بن ابيطالب بر فراز منبر فرمودند: «مائيم اهل بيت رسول خدا كه هيچ كس با ما قابل مقايسه نيست».
و در خطبه دوم از «نهج البلاغه» وارد است كه آن حضرت فرمود: لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد[332]. «از تمام اين امت هيچ كس با آل محمد قابل مقايسه نيست».
و همچنين خوارزمى حنفى با اسناد خود از رسول خدا روايت كرده است كه: انه صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير من يمشى على الارض بعدى على بن ابى طالب[333]. حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «بهترين كسى كه بعد از من بر روى زمين راه برود على بن ابيطالب است».
اينها احاديثى بود كه خود ابو بكر و عايشه و عبد الله بن عمر در فضائل امير المؤمنين و در افضليت آن حضرت با زبان خود از رسول خدا حكايت كردهاند.و همچنين درباره اخوت آن حضرت با رسول خدا احاديثى از زبان خود عمر و عبد الله ابن عمر و غير آنها نقل شده است.
پاورقي
[298] «نهج البلاغه» ج 1 ص 40.
[299] سوره شورى: 42- آيه 7.
[300] سوره آل عمران: 3- آيه 140 الى 142.
[301] «غاية المرام» ص 550 از كتاب سليم بن قيس از سلمان فارسى نقل مىكند در ضمن حديث طويلى از رسول خدا هنگام رحلت كه به امير المؤمنين فرمودند: يا اخى ستلقى بعدى من قريش شدة من تظاهرهم عليك و ظلمهم لك، فان وجدت اعوانا عليهم فجاهدهم و قاتل من خالفك بمن وافقك، و ان لم تجد اعوانا فاصبر و كف يدك و لا تلق بها الى التهلكة فانك منى بمنزلة هارون من موسى، و لك بهارون اسوة حسنة انه قال لموسى: ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى (الخ).و اين حديث طويل در كتاب سليم به دو قسمت تجزيه شده قسمت اول در ص 69 الى ص 72 و قسمت دوم در ص 79 الى ص 83 آورده شده است.
[302] در كتاب «غاية المرام» ص 550 در دو سطر آخر از سلمان ضمن حديثى نقل مىكند كه پس از آن كه حضرت شب فاطمه را سوار حمار نموده و از مهاجرين و انصار يارى خواست فما استجاب له الا اربعة
و اربعون رجلا، فامرهم ان يصبحوا محلقين رؤوسهم و معهم سلاحهم على ان يبايعوه على الموت، و اصبحوا لم يوافقه منهم الا اربعة.
[303] نامه معاويه كه از جواب امير المؤمنين در «نهج البلاغه» ص 33 مكاتيب معلوم مىگردد.
[304] در كتاب «عبد الله بن سبا» طبع مصر ص 65 گويد: اين گروه از بيعت تخلف نموده و در خانه فاطمه متحصن شدند، فى «الرياض النضرة» 1/167 و «تاريخ الخميس» 1/188 و «ابن عبد ربه» 3/64 و «تاريخ ابى الفداء» 1/156 و «ابن شحنة» بهامش «الكامل» 112 و «جوهرى» حسب رواية ابن ابى الحديد ج 2 ص 130- 134 و «سيرة الحلبية» 3/394 و 397.
[305] «كنز العمال» ج 3/140.
[306] تلكا به معنى اينستكه كندى كرد و توقف نمود و نيز احتبس به معنى توقف و تانى است.
[307] «شرح نهج» ج 2 ص 19 و نيز درج 1 ص 134 اين داستان را آورده است.
[308] كتاب «سليم بن قيس» ص 117 و نيز در كتاب سليم ص 89 از سلمان فارسى نقل مىكند كه: نادى على عليه السلام قبل ان يبايع و الحبل فى عنقه: يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى، و عين اين عبارت را در «غاية المرام» ص 552 از كتاب سليم از سلمان نقل مىكند.
[309] «نهج البلاغه» ص 33، از مكاتيب نامه 28.
[310] ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 3 ص 455 الى ص 457 كه اين نامه را نقل كرده و در مقام شرح برآمده گويد كه: من از ابو جعفر نقيب يحيى بن زيد راجع به اين نامه سئوال كردم او گفتحضرت امير المؤمنين دو كاغذ در جواب دو كاغذ معاويه نوشتند.كاغذ اول را كه معاويه فرستاد در آن لفظ كالجمل المخشوش نيستبلكه در آن اين الفاظ هست: حسدت الخلفاء و بغيت عليهم، عرفنا ذلك من نظرك الشزر و قولك الهجر و تنفسك الصعداء و ابطائك عن الخلفاء.و اين نامه را به وسيله ابو مسلم خولانى به حضور امير المؤمنين فرستاده است.چون حضرت جواب او را نوشتند نامه ديگرى به وسيله ابو القاسم باهلى فرستاد و در آن اين لفظ كالجمل المخشوش موجود است. (ابو جعفر نامه معاويه را بر ابن ابى الحديد املا كرده و او نوشته است ص 456) و حضرت جواب اين نامه را همان طور كه در «نهج البلاغه» ملاحظه مىشود نوشتهاند.ابو جعفر نقيب گويد كه: بسيارى از مردم از دو نامه معاويه اطلاع ندارند و گمان مىكنند كه فقط نامهاى را كه فرستاده است همان نامه اول است و اشتباها لفظ كالجمل المخشوش را در آن گذاردهاند و اين اشتباه است.و علامه امينى در ج 7 ص 78 از «الغدير» در پاورقى مىگويد كه: اين جمله (كالجمل المخشوش) را در «العقد الفريد» «ص 285، «صبح الاعشى» ج 1 ص 228، «شرح ابن ابى الحديد» ج 3 ص 407 آوردهاند.
[311] سوره نساء: 4- آيه 59.
[312] سوره جمعه: 62- آيه 2.
[313] سوره بقره: 2- آيه 129.
[314] سوره اعراف: 7- آيه 35.
[315] سوره قلم: 68- آيه 8.
[316] سوره فرقان: 25- آيه 52.
[317] سوره بقره: 2- آيه 238.
[318] سوره احزاب: 33- آيه 67.
[319] سوره حجر: 15- آيه 88.
[320] «احتجاج» شيخ طبرسى طبع نجف ج 2 ص 325.
[321] اشكال دوم و سوم و چهارم را فخر رازى در تفسير خود ج 10 ص 146 ذكر كرده است و بقيه اشكالات را به ضميمه اشكالات فخر، علامه طباطبائى در «تفسير الميزان» ج 4 ص 417 و ص 425 و 426 ذكر كرده و جواب دادهاند.
[322] ما سند بعضى از آنها را در مباحث گذشته ذكر كردهايم و سند برخى ديگر در مباحث آتيه خواهد آمد ان شاء الله تعالى.
[323] سوره انعام: 6- آيه 26.
[324] سوره اعراف: 7- آيه 146.
[325] سوره يوسف: 12- آيه 106 و 107.
[326] سوره يونس: 10- آيه 96- 97.
[327] «الصواعق المحرقة» ص 108.
[328] بعيد نيست تصحيف «و اعزهم عليه» بوده باشد.
[329] «مناقب» خوارزمى ص 97.
[330] «ينابيع المودة» ص 247.و روايات در اين معنى كه امير المؤمنين خير البشر است از رسول خدا بسيار وارد و در كتب عامه مضبوط است.ما در اوائل اين كتاب قدرى از آنها نقل كرديم و راوى بعض از آنها عائشه بود.در «ذخائر العقبى» ص 96 از عقبة بن سعد عوفى روايت كند كه گفت: ما بر جابر بن عبد الله وارد شديم و آنقدر پيرى او را در گرفته بود كه موهاى ابروانش بر چشمهايش ريخته بود و ما درباره على سئوال كرديم.جابر موهاى ابروانش را با دستبالا زده و نگاهى به ما كرد و گفت: «ذاك من خير البشر» «على از بهترين افراد انسان است».و نيز در «ينابيع المودة» ص 246 از على عليه السلام و حذيفه و عائشه روايت كرده است كه: على خير البشر، من ابى فقد كفر.و در ص 247 از عائشه روايت كرده است كه: ان الله قد عهد الى ان من خرج على علیٍّ فهو كافر فى النار.قيل: لم خرجت عليه؟ قالت: انا نسيت هذا الحديثيوم الجمل حتى ذكرته بالبصرة ، انا استغفر الله.