صفحه قبل

خطبه حضرت امير المؤمنين (ع) راجع به نداشتن يار و معين

و از خطبه حضرت كه بعد از رحلت رسول خدا ايراد كردند در وقتى كه عباس بن عبد المطلب و ابو سفيان براى بيعت كردن با آن حضرت آمده بودند پيداست كه چقدر آن حضرت تنها و بدون ياور بوده كه خود را بدون جناح و بال معرفى مى‏كند:


ص 160

ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طريق المنافرة و ضعوا عن تيجان المفاخرة. افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمة يغص بها آكلها و مجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه.فان اقل، يقولوا: حرص على الملك، و ان اسكت‏يقولوا: جزع من الموت، هيهات بعد اللتيا و التى.و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه، بل اندمجت على مكنون علم لو بحت‏به لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوى البعيدة[298].

«اى مردم بشكافيد موجهاى فتنه‏ها را كه مانند درياهاى متلاطم درخروشند به كشتى‏هاى نجات (كه مراد آل بيت رسول خدا هستند چون طبق روايت مسلمى كه از طريق شيعه و سنى روايت‏شده است‏حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مثل اهل بيتى فيكم كسفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق: مثال اهل بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح است كسى كه در آن سوار شود نجات يابد و كسى كه تخلف ورزد غرق خواهد شد)، و از پيمودن راه منافرت عدول نموده برگرديد و تاج‏هاى مفاخرت و سركشى و شخصيت طلبى را از سرهاى خود برداريد (تا فتنه آرام گيرد و اسلام چهره رخشان خود را به عالم به واسطه علوم و معارف اهل بيت نشان دهد، وگرنه اگر شما بخواهيد بر اساس خودپرستى و نفع‏طلبى عليه كسانى كه آنان نيز بر اين اساس قيام نموده‏اند برخيزيد و پيكار و كارزار خونينى در صحنه مقارب رحلت رسول خدا به وجود آيد ديگر اسمى از اسلام نخواهد ماند).كاميابى و رستگارى براى كسى است كه با وجود اعوان و ياران كافى قيام كند و حق خود را بگيرد چون مرغى كه با دو بال توانا و درست‏بر آسمان پرواز مى‏كند، يا براى كسى است كه در صورت فقدان اعوان و انصار خود را كنار كشيده و از جنگ و ستيز آن خود را آسوده بدارد.اين خلافتى كه مرا به آن دعوت مى‏كنيد و اصرار بر بيعت داريد گرچه حق مسلم من طبق آيات قرآن و وصاياى رسول خداست لكن با وجود مخالفت‏بنى تيم و بنى عدى، كه بلادرنگ بعد از رحلت رسول خدا مردم را به بيعت‏خود دعوت كرده‏اند و جدا در مقام مخالفت و انكار وصاياى آن حضرت ايستاده‏اند، مانند آب گنديده‏اى است كه صفاى خود را در اثر مقارنت هواها و هوسها از دست داده و به ملازمت اين افكار سوء و


ص 161

نيات فاسده متعفن گرديده است، و مانند لقمه غذاى پر تيغ و خارى شده كه هنگام فرو بردن گلو را بشكافد و در آن گير كند.و كسى كه ميوه را از درخت قبل از رسيدن بچيند آن ميوه تلخ و زننده و بيفايده بوده مانند شخص زارعى كه در غير زمين خود زراعت كند البته منتفع نخواهد شد (خلافت من يك خلافت الهى بر اساس تقوى و ولايت‏شرعيه رسول خدا براى هدايت مردم به مقامات عاليه معنوى و ظاهرى است.و در صورت قيام بر عليه اين مخالفان با وجود عدم انصار و اعوانى كه بر آنها غالب آيند نتيجه، هرج و مرج، خونريزى‏ها و فتنه‏ها خواهد بود.و معلوم است كه منافقان امت انتظار چنين روزى را مى‏برند).بنابر اين اگر بگويم كه من در امر خلافت رغبت دارم مى‏گويند: بر حكومت و رياست‏حرص ورزيده است، و اگر سكوت اختيار كنم مى‏گويند: از مرگ ترسيده است.وه چه دور است از على كه بعد از آن شدائد و ناملايمات و منغمر شدن در معركه جنگها و غزوات و تحمل مشاق و مشكلات از مرگ بهراسد.سوگند به خدا كه فرزند ابى طالب، انسش به مرگ بيشتر است از انسى كه طفل شيرخوار به پستان مادر خود دارد، بلكه سبب عدم قيام من براى گرفتن خلافت آن است كه چنان بر علوم و اسرار الهى و معارف قضا و قدر و تكليف و سعادت و شقاوت وقوف يافته و آن خزينه‏هاى از علوم در نفس من پيچيده و منطوى شده كه هر آينه اگر بعض آنرا بر شما آشكار كنم مانند لرزش و تكان ريسمانى دراز در چاه‏هاى دور و دراز به خود خواهيد لرزيد و تاب و توان شنيدن آنرا نداريد».

و اين كلام حضرت كنايه از قضاى حتميه الهيه است كه بايد مردم را امتحان نموده و بر اثر پيدايش مخالفان، مردمى كه تابع شريعت و نصوص رسول خدا راجع به ولايت‏بوده‏اند از كسانى كه هوا و هوس بر آنها غالب آمده و دست از ولايت كشيده‏اند جدا شده، مردم در دو صف متمايز قرار گيرند،

فريق فى الجنة و فريق فى السعير [299]

گروهى در حرم ولايت اهل بيت از هر گزندى مصون و در بهشت‏برين بيارمند، و گروهى دگر از اين حريم دور و از اين نعيم مهجور و در دوزخ و آتش سوزان بگدازند. و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين * ام


ص 162

حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين.[300]

«ما اين ايام روزگار را پيوسته در ميان مردم به اختلاف احوال و انقلاباتى در گردش مى‏آوريم و براى هر گروهى نوبتى خاص براى امتحانات خود مقرر مى‏داريم، تا آنكه مقام اهل ايمان به امتحان معلوم شود و خداوند از شما (مانند على بن ابيطالب را كه داراى مقام يقين و وصول به اعلى درجه توحيد است) گواه بر اعمال و رفتارتان بگيرد و خداوند ستمكاران را دوست ندارد.

و ديگر به جهت آن كه اهل ايمان را از هر عيب و نقصى مبرى و منزه فرموده و كافران را به كيفر انكار و كفر خود محو و نابود گرداند.آيا شما گمان مى‏كنيد كه داخل بهشت مى‏شويد بدون آنكه امتحان الهى شما را فرا گيرد، و بدون آن كه مقام مجاهدين در راه خدا و صبر كنندگان در برابر مشكلات و حوادث معلوم و مشهود گردد؟».

علت عدم قيام امير المؤمنين عليه السلام همانا نداشتن ياران كافى بود چنان كه حضرت مى‏فرمايد كه: حضرت رسول خدا به من فرمود: اى على بعد از من اگر ياران كافى براى خود يافتى قيام كن و حق خود را بگير و اگر نيافتى با جنگ و كارزار قيام مكن.[301]

و در فرمايشات آن حضرت است كه بعد از رحلت رسول خدا اگر چهل نفر يار و معين مى‏داشتم (البته يار فدائى و معين حقيقى) قيام مى‏كردم و دست‏به شمشير مى‏زدم.[302]


ص 163

و نيز در نامه‏اى كه معاويه براى آن حضرت مى‏نويسد متذكر مى‏گردد كه تو اى على همان كسى هستى كه بعد از رحلت رسول خدا حتى چهل نفر ناصر و معين نداشتى، و وقتى كه پدرم ابو سفيان آمد با تو بيعت كند به او گفتى كه اگر چهل نفر معين و ناصر مى‏داشتم بر عليه مخالفان قيام مى‏نمودم.[303] لذا چون آن حضرت را تنها يافتند ناصران آن حضرت كه عبارت بودند از سلمان، ابوذر، مقداد، زبير، عمار بن ياسر، عباس بن عبد المطلب، ابى بن كعب، عتبة بن ابى لهب، براء بن عازب، سعد بن ابى وقاص، طلحة بن عبيد الله[304] و تمام بنى هاشم و بسيارى ديگر از مهاجرين و انصار در خانه فاطمه عليها السلام متحصن شدند و براى حفظ جان خود از گزند، جائى را بهتر از خانه دختر رسول خدا مامن نيافتند.ابو بكر عمر را براى احضار آنان براى بيعت فرستاد و گفت: فان ابوا فقاتلهم[305] «اگر نيامدند با آنها مقاتله و كارزار كن‏».

بازگشت به فهرست

كيفيت بيعت گرفتن از امير المؤمنين عليه السلام به اجبار

عمر با جماعتى از اعوان خود آمد و در خانه فاطمه عليها السلام وارد شد.ابن ابى الحديد گويد:

ثم دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع فتلكا و احتبس،[306] فاخذ بيده فقال: قم، فابى ان يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزبير حتى امسكهما خالد و ساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا، و اجتمع الناس ينظرون و امتلات شوارع المدينة بالرجال، ورات فاطمة ما صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الى باب حجرتها و نادت: يا ابابكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول الله، و الله لا اكلم عمر حتى القى الله.[307]


ص 164

مى‏گويد: پس از آنكه در خانه فاطمه ريختند و شمشير زبير را از دستش گرفته و به سنگ زده و شكستند و او را گرفته و به ست‏خالد بن وليد و جماعتى كه با آنها آمده بودند تحويل دادند سپس عمر داخل شد و به على بن ابيطالب گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت خوددارى فرموده و ابا و امتناع نمودند، عمر دست‏حضرت را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت از برخاستن خوددارى نمود، عمر و ياران او همگى همانطور كه زبير را گرفته بودند على بن ابيطالب را گرفته و به شدت دفع نمودند، و خالد و عمر با جميع همراهانشان با وضع بسيار فظيع و فجيعى با شدت و غلظتى هر چه تمام‏تر آنها را به مسجد بردند، مردم نيز در تمام شوارع و كوچه‏هاى مدينه جمع شده و نگاه مى‏كردند.چون فاطمه اين عمليات خشن را از عمر ديد، ناله كرد، فرياد زد، ولوله نمود و به دنبال على از منزل به سوى مسجد خارج شد و جماعتى بسيار از زنان بنى هاشم با فاطمه به سوى مسجد رفتند.فاطمه آمد تا در حجره خود در مسجد ايستاد و چون نظرش بر ابو بكر افتاد گفت: اى ابو بكر چقدر زود از روى عصبيت جاهلى و نخوت و حميت نفسانى بر اهل بيت رسول خدا يورش برديد و تاختيد، سوگند به خدا كه ديگر من با عمر سخن نمى‏گويم تا آن كه خداى خود را ملاقات كنم‏».

بارى با اين وضع عجيب امير المؤمنين را به مسجد بردند و ريسمان بر گردنش افكنده كالجمل المخشوش او را براى تسليم و تبعيت از ابى بكر از منزل خارج كردند.

شاهد بر اين آن كه طلحة بن عبيد الله در زمان خلافت عثمان روزى كه امير المؤمنين در حضور جماعت‏بسيارى از مردم فضائل و مناقب خود را مى‏شمرد در جواب آن حضرت گفت: بنابر اين با اين فضائل و مناقب ما با ادعاى ابو بكر و عمر چه كنيم در روزى كه تو را ريسمان به گردن انداخته و براى بيعت‏به مسجد آوردند؟[308]


ص 165

و ديگر نامه‏اى است كه معاويه به امير المؤمنين عليه السلام نوشته و در آن نوشته است كه تو همان مردى هستى كه مانند جمل مخشوش تو را براى بيعت‏با ابو بكر به مسجد آوردند.جمل به معناى شتر است و مخشوش شترى است كه استخوان بينى او را از عرض سوراخ نموده و در آن خشاش كه چوبى است قرار مى‏دهند و دو طرف آن چوب را طناب مى‏اندازند كه تا ديگر آن شتر سركشى نكند و رام شود.امير المؤمنين در نامه بسيار جالب و ديدنى كه محامد و محاسن خود و قبايح و سيئات معاويه را در آن گنجانيده است پاسخ نامه او را داده و نسبت‏به اين جمله، حضرت جواب داده است كه: درست، مرا با اين حال به مسجد بردند ولى تو مى‏خواهى مرا تعييب كنى و نفهميده‏اى كه اين تحسين من است كه براى عدم تحمل بار ظلم و ستم تا اين درجه ابا و امتناع نمودم.

و قلت انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع، و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت، و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه و لا مرتابا بيقينه و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها[309].

«و اما آنچه در نامه خود نوشته‏اى كه مرا مانند شترى كه چوب در استخوان بينى او نموده و او را مهار كرده باشند براى بيعت مى‏كشيدند سوگند به خدا كه خواستى مرا بدين سرگذشت مذمت و عيب كنى لكن نفهميده مرا ستايش نموده و تمجيد كرده‏اى، و خواستى مرا رسوا كنى و ندانسته خود را رسوا كرده‏اى (چون عدم بيعت من از روى اختيار، دليل بر بطلان آنهاست و تو كه خود را تابع آنها مى‏دانى بر بطلان خود و سيره خود اعتراف نموده و خود را رسوا كرده‏اى).بدان كه براى مؤمن هيچ نقص و خوارى نيست در اينكه مظلوم واقع شود مادامى كه از آن ستم شكى در دين او پيدا نشود و در يقين او ريب و شكى داخل نگردد (بلكه خوارى و مذلت‏براى ظالم است در دنيا به لعن و طعن و در آخرت به رسوائى جزا و عقوبت).و اين حجت و دليل من است‏براى غير تو از گروه ستمكاران، زيرا كه تو شايسته خطاب و اقامه برهان نيستى و ليكن من صورت آن دليل ‏


ص 166

و حجت را به مقدار مختصرى كه پيش آمد بيان كرده و راه گفتار را در آن آزاد گذاشتم‏».[310]

بازگشت به فهرست


ص 167

درس‏هاى بيست و دوم تا بيست و چهارم:

اشكالات وارده بر آيه «اولى الامر» و پاسخ آنها و اخوت امير المؤمنين با رسول خدا در همه مراتب


ص 169

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا[311].

از مجموع مباحث گذشته به خوبى روشن شد كه مراد از اولى الامر در اين آيه مباركه ائمه معصومين سلام الله و صلواته عليهم اجمعين هستند و حمل آن بر خصوص خلفاء اربعه بعد از رحلت رسول خدا يا بر امراء سرايا يا بر علماء جايز نيست چون در تمام اين طبقات عصمت وجود ندارد.

و از تمام مسلمين كسى ادعاى عصمت در آنها ننموده مگر طائفه شيعه كه در حق امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام معتقد به عصمت هستند.و سابقا ذكر شد كه چون آيه بدون قيد و شرط اطاعت آنها را واجب نموده و در رديف اطاعت رسول خدا قرار داده است‏بنابر اين حتما آنها بايد معصوم بوده باشند.

و اما حمل آن بر حكام و سلاطين نيز جايز نيست چون اگر اطاعت آنها مطلقا واجب باشد اين مخالف ضرورت دين و آيات صريحه قرآن مبين است كه اطاعت از مكذبين و مسرفين و هرگونه گناه و مخالفت امر خدا را حرام مى‏شمرد، و اگر به طور مقيد و در صورت امر به طاعت واجب باشد اين نيز مخالف با اطلاق آيه‏


ص 170

شريفه است و از همين جهت است كه فخر رازى در تفسير خود اعتراف به لزوم عصمت در اولوا الامر نموده است و ليكن چون قائل به خلافت‏بلا فصل امير المؤمنين و اولاد طيبين آن حضرت نيست، لذا گويد كه: منظور از اولوا الامر جماعتى از اهل حل و عقد هستند كه داراى علم و خبرويت‏بوده و در مسائل، اجماع آنها حجت و نتيجه آراء و افكار آنها ملازم با عصمت است.

ما در طى مباحث گذشته اين نظريه را باطل نموده و مواضع اشكال و فساد آنرا مفصلا روشن ساختيم.

بازگشت به فهرست

اشكالات اهل تسنن در تطبيق آيه اولوا الامر بر ائمه معصومين

اما اشكالاتى كه عامه بر انطباق آيه بر ائمه معصومين نموده‏اند مجموعا هفت اشكال است كه همه آنها واهى و بى‏اساس است.ما يكايك از آنها را بيان نموده و پاسخ آنرا نيز ذكر مى‏كنيم.

اشكال اول:

در آيه مباركه لفظ اولوا الامر را مقيد به لفظ منكم نموده است‏يعنى اولوا الامرى كه از طراز و سنخه شماست و اين دلالت مى‏كند بر آنكه هر يك از اولوا الامر يك انسان عادى مانند بقيه افراد انسان است و آنها مثل ساير افراد مؤمنين هستند بدون مزيت عصمت در آنها.

پاسخ: اين استدلال در صورتى تمام است كه متعلق لفظ منكم ظرف لغو باشد به اصطلاح علم نحو و ادبيت و ليكن ظاهر آيه آن است كه آن ظرف مستقر است‏يعنى اولوا الامرى كه از شما هستند (اولى الامر كائنين منكم) و اين فقط دلالت دارد بر آنكه اولوا الامرى از جنس بشرند نه از غير آنها مثل قول خداى تعالى: هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم[312] «اوست‏خدائى كه از ميان مردم درس نخوانده پيغمبرى را كه از آنها بود برگزيد».

و نيز مثل آيه: ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم[313] حضرت ابراهيم به خدا عرض كرد: «بار پروردگارا برانگيز در ميان آنها رسولى را از خود آنها».

و نيز مثل آيه: رسل منكم يقصون عليكم آياتى[314] «پيمبرانى كه از خود شما هستند نزد شما آيند تا آن كه بر شما آيات مرا بخوانند».

و بنابر اين، آيه فقط


ص 171

دلالت دارد بر آنكه اولوا الامر از خود مردم‏اند و البته در اين شكى نيست كه ائمه معصومين از جنس بشرند نه از جنس ملائكه يا غير آن.

اشكال دوم: آنكه لفظ اولوا الامر جمع است و البته جمع دلالت دارد بر آنكه مسماى اين لفظ داراى كثرت و تعددى است، و اگر بخواهيم آنها را بر ائمه معصومين حمل نمائيم چون در هر زمان يك نفر از آنها بيشتر امام نيستند لازمه‏اش آن است كه لفظ جمع را حمل بر مفرد نموده باشيم و اين خلاف ظاهر است.

پاسخ: آنچه خلافت ظاهر است آنست كه لفظ جمع را بگوئيم و معناى مفرد را قصد كنيم و ليكن در آيه شريفه چنين نيست.اولوا الامر دوازده امام معصوم هستند و اطلاق لفظ جمع بر آنها بدون اشكال است و لازم نيست كه در صحت استعمال لفظ جمع تمام افراد آن فعلا موجود باشند، بلكه اگر يكى پس از ديگرى بوجود آيند لفظ جمع كه منحل به آحاد و افرادى است‏بر آنها منطبق خواهد شد.مثل آنكه مى‏گوئيم: شاگرد مدرسه بايد كلاسها را طى كند، مسلما كلاسها لفظ جمع است ولى طى نمودن آنها در يك زمان نيست‏بلكه يكى پس از ديگرى است، و نظير اين گونه استعمال در ميان مردم بسيار است.مى‏گويند: از رؤساى خود پيروى كن، با آن كه در هر زمان يك رئيس بيش نيست و در قرآن مجيد از اين گونه جمع‏ها بسيار است.

فلا تطع المكذبين[315] «از تكذيب كنندگان پيروى منما». فلا تطع الكافرين[316] «از كافران اطاعت مكن‏». حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى[317] «بر نمازهاى خود مواظبت‏بنمائيد». انا اطعنا سادتنا و كبرائنا[318] «ما از رؤساء و بزرگان خود اطاعت نموديم‏». و اخفض جناحك للمؤمنين[319] «بالهاى محبت و لطف خود را براى مؤمنين بگستران‏».

در اين آيات معلوم است كه انسان در زمان واحد تمام نمازها را نمى‏خواند و از همه بزرگان و رؤساء در وقت واحد پيروى نمى‏كند و بال خود را براى تمام مؤمنين در زمان واحد نمى‏گسترد بلكه اين جمع‏ها منحل به افرادى است عديده و در هر زمان كه يكى از آنها مصداق پيدا نمود آن تكليف بر او بار مى‏شود.آيه‏


ص 172

اولوا الامر نيز چنين است چون منحل به افرادى است، و در هر زمان فردى از آنها در خارج متحقق گردد وجوب اطاعت آن فرد متحقق خواهد شد.

اشكال سوم: آنكه اطاعت از اولوا الامر اگر مراد ائمه معصومين باشند مشروط است‏به معرفت آنها چون اگر انسان به آنها معرفت نداشته باشد در اين صورت وجوب اطاعت از آنها محال و اين تكليف ما لا يطاق خواهد بود.و چون آيه مباركه به طور اطلاق اطاعت آنها را واجب مى‏كند بنابر اين مراد ائمه معصومين نخواهند بود.

پاسخ: اولا عين اين اشكال بر خود اشكال كننده وارد است.زيرا كه اگر اولوا الامر را منتخب اهل حل و عقد هم بدانيم، باز اطاعت از آنها متوقف و مشروط است‏بر شناسائى آنها، و فرقى نيست‏بين آنكه ما اولوا الامر را امام معصوم بدانيم يا غير آن در هر صورت اطاعت از تكليف منوط است‏به شناسائى موضوع آن و فقط فرقى كه دارد آن است كه ائمه معصومين را بايد خدا و رسول خدا معرفى كنند و اهل حل و عقد را خود مردم بايد جستجو كرده و بشناسند.

و ثانيا همانطور كه در علم اصول فقه كاملا بحث‏شده است علم و معرفت‏به موضوع، شرط اصل تكليف نيست‏بلكه شرط تنجز تكليف و تحقق بلوغ تكليف است.بنابر اين بدون معرفت‏به خود تكليف يا به موضوع آن، تكليف متحقق است لكن تنجز ندارد و در صورت قصور مكلف از علم، گردن گير او نمى‏شود.و اگر بخواهيم فرضا علم به تكليف يا به موضوع آنرا از شرائط خود تكليف قرار دهيم مانند استطاعت‏براى وجوب حج و تمكن از آب براى وجوب وضوء هيچ تكليف مطلقى در خارج متحقق نخواهد شد.بنابر اين در آيه شريفه وجوب اطاعت از اولوا الامر به طور اطلاق است، و البته علم به آنها شرط تنجز تكليف است و در صورت عدم علم چنانچه از روى تقصير نباشد تكليف، تنجز ندارد.و در غالب از تكاليف علم به موضوع از شرائط بلوغ تكليف است نه از شرائط اصل تكليف.

اشكال چهارم: در دنبال وجوب اطاعت اولوا الامر خدا مى‏فرمايد: فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول «اگر شما مردم در امرى نزاع نموديد براى رفع منازعه و حل مسئله به خدا و رسول رجوع كنيد».

در اين آيه همين طور كه ملاحظه مى‏شود رافع نزاع را كتاب خدا و سنت رسول الله قرار داده است و اگر اولوا الامر امامان معصوم باشند بايد براى رفع نزاع به آنها مراجعه


ص 173

نمود، چون ايشانند كه طبق واقع در ميان مردم حكم مى‏كنند.ولى چون آيه شريفه رفع منازعه را به اولوا الامر ارجاع نداده است معلوم مى‏شود كه آنها داراى عصمت نيستند و در منازعه قول آنها حجيت ندارد بلكه بايد مرجع رفع نزاع را كتاب و سنت قرار داد.

پاسخ: همانطور كه در اوائل بحث از اين آيه مباركه مفصلا ذكر شد خطاب اين آيه به مؤمنين است: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم. در اين خطاب به طور مطلق به و بدون قيد و شرط پيروى از خدا و رسول خدا و اولوا الامر واجب شده است.اطاعت‏خدا در قوانين كليه و اصول احكام كه منظور قرآن مجيد است.

اطاعت رسول خدا دو ناحيه داشت، ناحيه اول: آن چه راجع به قانون و حكم بود مانند تفصيل احكام و بيان حدود موضوعات و مشخصات آنها و تفريع فروعى كه اصول آن در كتاب خدا بيان شده است.اين ناحيه راجع به تشريع بوده و اختصاص به رسول خدا دارد.

ناحيه دوم: اوامر شخصيه آن حضرت است راجع به مصالح اجتماع از تجهيز جيش و ارسال سرايا و تعيين امراى لشكر و ائمه جماعت و مؤذنين و ساير امورى كه راجع به تشريع نيست‏بلكه منوط به راى و نظريه آن حضرت است.اطاعت از رسول خدا در هر دو ناحيه واجب است.

و اما اطاعت از اولوا الامر فقط در ناحيه دوم از دو ناحيه اطاعت رسول خداست.زيرا كه اولوا الامر گرچه ائمه معصومين باشند چون شريعت تازه‏اى نياورده و نمى‏آورند بلكه تابع شريعت رسول خدا هستند بنابر اين براى آنها جنبه تشريع نيست‏بلكه وظيفه آنها بيان حكم و ابلاغ معانى قرآن و تاويل آن و تجهيز جيوش و نظريه در مصالح اجتماع از تعيين ولات و قضاة شرع در بين مردم و غير آنها مى‏باشد.و بنابر اين اطاعت از اولوا الامر تنها از ناحيه نظريه و آراء شخصى واجب است، و چون در آيه شريفه كتاب و سنت مرجع براى اخذ احكام قرار داده شده است و اولوا الامر را در آن نصيبى نيست لذا براى رفع نزاع بايد به عالم حكم خدا و سنت مراجعه نمود، خواه به اولوا الامر مراجعه نمود يا به غير آنها كه نيز عالم به كتاب و سنت‏اند، و البته، چنانچه به اولوا الامر مراجعه شود چون آنها عالم به كتاب و سنت هستند و طبق آندو حكم مى‏كنند حكم آنها نيز قاطع و به دليل آيه مباركه واجب الاطاعة خواهد بود.


ص 174

بنابر اين واضح شد كه علت آنكه خدا در مورد تنازع، ارجاع به كتاب و سنت داده و ارجاع به اولوا الامر ننموده است‏براى تعيين مصادر احكام و تشريع است كه منحصر به كتاب و سنت است نه از جهت عدم حجيت قول اولوا الامر بلكه قول آنها حجت است و رافع خصومت از جهت آنكه متخذ از كتاب خدا و سيره رسول الله است.

و مؤيد و شاهد تمام مطالب فوق آيات بعدى است كه رجوع به طواغيت زمان را براى رفع منازعه و خصومت‏حرام مى‏شمرد.

ا لم‌تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا. (آيه 60) و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رايت المنافقين يصدون عنك صدودا (آيه 61)... و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله (آيه 64).

اين آيات رجوع به غير خدا و رسول را در رفع منازعات و مشاجرات حرام مى‏شمرد و به عنوان سرزنش و تعييب از افرادى كه براى حل مشكلات خود به حكام جور كه بر خلاف حكم خدا و رسول خدا فصل خصومت مى‏دهند مراجعه كرده‏اند مؤاخذه مى‏نمايد و فقط حكم پيغمبر را فصل خصومت و رافع منازعه قرار مى‏دهد.اينها شواهدى است كه در آيه اولوا الامر خداوند مرجع و مستند احكام را كتاب خود و سنت رسول خود قرار داده و از اين جهت‏بايد در منازعات آنها را حكم قرار داد، نه از جهت آنكه قول اولوا الامر كه بنا به فرض، معصوم بوده و از كتاب و سنت تجاوز نمى‏نمايد حجت نيست‏بلكه حجيت آن در طول حجيت كتاب و سنت است نه در عرض آن. اشكال پنجم: آنكه شيعه ميگويد: فائده امام معصوم همانا هدايت‏به صراط مستقيم و رهائى دادن آنها از منازعات و مشاجرات و تفرقه آنان است، و البته اين نتيجه با فرض عصمت آنهاست، ولى چنانچه فرض شود در بين خود اولوا الامر نزاعى در گيرد و راجع به اصل ولايت‏يا غير آن منازعه‏اى كنند در اين صورت معصوم نبوده و آن نتيجه عائد نخواهد شد.و چون آيه شريفه تنازع مردم را با وجود اولوا الامر بلكه تنازع خود اولوا الامر را بيان مى‏كند و در تمام احوال، مرجع رفع خصومت را كتاب و سنت مى‏داند بنابر اين با وجود فرض تنازع ميان آنها ديگر فرض عصمت‏براى آنها محال است.


ص 175

پاسخ: همانطورى كه ذكر شد وجهه خطاب در اين آيه مباركه با غير اولوا الامر از ساير مؤمنين است

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء...

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا و رسول خدا و اولوا الامر اطاعت كنيد پس اگر نزاع كرديد در چيزى...».

معلوم است كه مخاطب به اين خطاب افراد ديگر از مؤمنين‏اند و اين خطاب كه مردم را امر به اطاعت اولوا الامر نموده شامل خود اولوا الامر نخواهد شد.و سپس كه مى‏فرمايد: پس اگر نزاع كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد، اين خطاب هم به دنبال همان خطاب اول و چون عطف است مخاطب به آن همان مخاطبان اول يعنى غير از اولوا الامر است، و بنابر اين مورد تنازع همان مسائل واقعه بين خود مردم است نه مسائل و احكامى كه از امام صادر مى‏شود.چون با وجوب اطاعت امام، تنازع در احكام و اوامر او معنى ندارد و فرض نمى‏شود و نه مسائلى كه بين خود اولوا الامر واقع شده و نزاعى كه بين خود آنها درگيرد چون وجهه خطاب با مؤمنين است.و علاوه بر آنكه آنها معصوم بوده و نزاع نمى‏كنند خطاب شامل آنها نمى‏گردد.و البته معلوم است كه مردم در منازعات خود بايد به كتاب و سنت رجوع كنند و كسى كه بدانها علم و معرفت داشته باشد چه اولوا الامر و چه غير آنها خصومت را فيصله دهد.مثل آياتى كه دلالت مى‏كند بر آنكه مؤمنين بايد از رسول خدا اطاعت كنن( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و رسوله) چگونه در اين خطابات كه متوجه مؤمنين مى‏شود شامل خود حضرت رسول نخواهد شد، بلكه راجع به افراد مؤمنين غير آن حضرت است كه بايد حكم خدا و رسول را از آن حضرت يا از غير آن حضرت كه مطلع و عالم باشد سؤال كنند و سپس طاعت‏بنمايند، همچنين در آيه اولوا الامر خطاب شامل حال آنها نشده بلكه راجع به غير آنها از مؤمنين است كه بايد حكم و مسئله را از اولوا الامر يا غير آنها پرسيده و طبق حكم خدا و رسول خدا عمل نمايند.

اشكال ششم: ما در اين زمان از دسترسى به امام معصوم و تعلم احكام و مسائل و تاويلات قرآن عاجزيم و هيچ راهى براى وصول به آن نداريم، بنابر اين نمى‏شود خدا طاعت آنها را بر ما واجب كند، چون راهى براى طاعت نيست.و از طرفى چون مى‏دانيم كه آيه كريمه به طور اطلاق اطاعت اولوا الامر را لازم شمرده است‏بنابر اين اولوا الامر ائمه معصومين نخواهند بود.


ص 176

پاسخ: در زمان ظهور براى تمام مردم امكان دسترسى به امام هست مانند زمان يازده امام، و اما در زمان غيبت، عدم امكان دسترسى براى عموم مستند به خود آنهاست زيرا به واسطه خيانت‏ها و جنايتهاى آنان فيض از آنها باز داشته شده است و اين قصور از ناحيه خدا و رسول خدا نيست مثل آنكه امت، پيغمبر خود را بكشد و سپس بگويد كه ما قدرت بر اطاعت نداريم، و اعتذار بجويد كه ما متمكن از ملاقات و استفاده از محضر او نيستيم.كما آنكه در زمان حضور هم نظير اين مصائب كه مى‏توان آنرا نيز غيبتى شمرد براى امت دست داد.

حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را زندان كردند و حضرت رضا را حبس نظر داشتند، و نيز ساير ائمه.حضرت امام محمد تقى و امام على النقى و امام حسن عسكرى همه حبس نظر بوده و دسترسى تمام امت‏به آنها ممكن نبود.هر وقت كه امت‏خود را اصلاح نموده و قابليت ظهور آن حضرت را پيدا كند مشرف به ملاقات خواهد شد، چنانچه آن حضرت ضمن نامه‏اى كه به شيخ مفيد رضوان الله عليه مى‏نويسند اين نكته را تذكر مى‏دهند:

و لو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا، و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على معرفة الحق و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نكرهه و لا نؤثره منهم.[320]

«و اگر شيعيان ما - كه خداوند براى طاعت‏خود توفيقشان دهد - در وفاى به عهدى كه با آنان شده است‏يكدل بودند، هر آينه تشرف آنان به يمن ملاقات ما به تاخير نمى‏انجاميد و هماى سعادت ديدار ما به خاطر معرفتى كه آنان به حق و صداقتى كه سبت‏به ما دارند به سرعت‏بر فراز خانه آنها مى‏نشست.لكن ناملايماتى كه از ناحيه آنان به ما مى‏رسد كه ابدا مورد انتظار ما نيست آنها را از ديدار ما محروم گردانيده است‏».

اين از نقطه نظر عموم، و اما از نقطه نظر خواص از مردم كه در صدد تزكيه نفس بود و در طى صراط مستقيم و مجاهده با مشتهيات نفسانيه مجد و قدمهاى استوارى برمى‏دارند راه ملاقات و استفاده از محضر آن حضرت مسدود نمى‏باشد.هر كس‏


ص 177

بخواهد خدمت آن حضرت تشرف حاصل كند بايد در اين راه قدم به صدق نهد.

علاوه اين اشكال بر خود فخر رازى كه مستشكل است وارد است، زيرا او اولوا الامر را اجماع اهل حل و عقد مى‏داند كه نظريه آنها متبع و در تمام عالم اسلام بايد امت واحدى را تشكيل دهند.و البته امروز به هيچ وجه تمكن از تشكيل امت واحده در تمام عالم اسلام به نظريه و صلاحديد اهل حل و عقد نيست.

اشكال هفتم: اگر مراد از اولوا الامر ائمه معصومين باشند بايد صراحتا از جانب خدا و رسول خدا به تمام مردم معرفى گردند و اگر معرفى شده بودند، بعد از رحلت رسول خدا تمام امت‏بدانها مراجعه نموده و آنان را ولى و صاحب اختيار خود مى‏شمردند و در اين امر اختلاف و نزاعى حتى بين دو نفر پيدا نمى‏شد.[321]

پاسخ: علت مخالفت‏بعض از امت فقدان نص از جانب خدا و رسول خدا نيست.چه بسيار از امورى كه صراحتا در كتاب خدا و سنت رسول خدا معين شده و در عين حال مخالفت‏شده است.دانستن حكم و فهميدن واقع در يك طرف، تسليم قلب و انقياد دل در برابر امر خدا و رسول خدا در طرف ديگرى است.

چه بسيار ممكن است كه كسى مطلبى را خوب بداند و از نقطه نظر فكرى و عقلى، بدون هيچ شبهه و ترديد حقيقت امر را به دست آورده باشد ولى به جهات ميل به رياست و غلبه نفس اماره و انغمار در لذات و شهوات نفس و عدم تمكين دل و خضوع قلب در مقابل واقعيات، آن امر معلوم و مسلم را كنار زده و به مرحله عمل در نياورد.و البته حب جاه و هواى رياست هزاران بار در انسان از حب مال و بعضى از شهوات غذائى و جنسى قوى‏تر است و ممكن است كسى در صورت ظاهر از شهوات جنسى و غذائى و مالى خود را بركنار بدارد، ولى حب جاه و رياست كه بسيار مخفى و در روزنه‏ها و سوراخهاى باريك و لطيف دل جاى مى‏گيرد و تا دم مرگ انسان را بدرقه مى‏كند و آخرين چيزى است كه از دلهاى صديقين خارج مى‏شود كجا به اين زودى‏ها و به اين آسانى‏ها از دل بيرون مى‏رود، بلكه مانند صياد در گوشه ضمير در كمين مى‏نشيند و همين كه زمينه را براى تاخت و تاز خود مساعد ديد حمله مى‏كند و


ص 178

مردم را به تبعيت و پيروى از خود دعوت مى‏نمايد و براى اين منظور از همه چيز حتى از مال و فرزند نيز مى‏گذرد، مگر آن كسانى كه از اين مراحل عبور كرده و آيه «انفسنا» و «تطهير» درباره آنان نازل شده است، و ديگر افرادى كه خود را تابع آنان دانسته و در راه وصول به مقصد در سلوكند، از نصوص كتاب و سنت تخطى ننموده در ولايت ائمه معصومين شك و ترديدى ننموده‏اند.

بازگشت به فهرست

نصوص و تصريحات در كتاب خدا و كلام رسول خدا راجع به ولايت امير المؤمنين عليه السلام

آيا براى ولايت امير المؤمنين عليه السلام و اولاد طاهرينش آيه ولايت نازل نشده:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.

«اين است و جز اين نيست كه صاحب اختيار و سرپرست‏شما خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه اقامه نماز نموده و در حال ركوع به فقرا انفاق مى‏نمايند».كه اين آيه بدون ترديد و به اجماع شيعه و سنى درباره امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است.و نيز آيه:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

«امروز من دين شما را كامل نموده و نعمت‏خود را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد»

به دنبال حديث غدير: ا لست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى.قال صلى الله عليه و آله و سلم من كنت مولاه فهذا على مولاه.

در وقتيكه پيغمبر در غدير خم خطاب نموده و به امت فرمود: «آيا من اولى به تصرف و صاحب اختيار در امور شما نيستم؟ گفتند: بلى.حضرت فرمود: هر كس كه من صاحب اختيار او هستم بداند كه اينك اين على صاحب اختيار اوست‏».

و نيز آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

«خداوند اراده تكوينى نموده كه شما (پنج نفر: رسول خدا، امير المؤمنين، فاطمه، حسن و حسين) را كه اهل البيت هستيد از هر گونه پليدى ظاهرى و معنوى پاك گرداند».

و حديث‏سفينه: مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق

«مثال اهل بيت من در ميان شما مثال كشتى نوح است هر كس در آن سوار شود نجات مى‏يابد و هر كس از سوار شدن تخلف ورزد غرق مى‏گردد».

و حديث عشيره: ايكم يوازرنى على ان يكون اخى و وزيرى و خليفتى من بعدى؟

«كيست از شما كه با من در امر رسالت و تبليغ آن كمك كند تا آنكه برادر و وزير و خليفه من بعد از من در ميان شما بوده باشد؟».


ص 179

و حديث ثقلين: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا

«من در ميان شما دو چيز بزرگ و گرانبها از خود به يادگار مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند، تا زمانى كه شما به اين دو تمسك جوئيد ابدا گمراه نخواهيد شد».

و مانند حديث منزلت:

يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

«اى على نسبت تو با من مانند منزله و نسبت هارون است‏به موسى مگر آنكه ديگر بعد از من پيغمبرى نخواهد بود».

و حديث‏خصف نعلين:

انا قاتلت الناس على تنزيل القرآن و لكن خاصف النعل يقاتلهم على تاويله - و كان قد اعطى عليا نعله يخصفها -

«من كارزار كردم با مردم براى اعتراف و اقرار به ظاهر قرآن، و ليكن پينه كننده نعل كارزار مى‏كند با مردم براى اقرار و اعتراف به باطن قرآن.و در آن حال كه حضرت اين جملات را فرمود نعلين خود را به على بن ابيطالب عليه السلام داده بود كه پينه زند و على مشغول پينه زدن بود».

و مانند امر نمودن آن حضرت اصحاب را كه به نام امارت بر آن حضرت سلام كرده و بگويند:

السلام عليك يا امير المؤمنين،

و بسيارى از احاديث ديگر كه در آنها نه يك بار و نه دو بار بلكه ده‏ها بار و صدها بار و نه در يك مجلس و دو مجلس بلكه در مجالس عديده و مواطن كثيره آن حضرت امير المؤمنين را وصى خود، و وزير خود، و وارث خود، و برادر خود، و نفس خود، و خليفه خود، و ولى هر مؤمن بعد از خود خوانده است.و اين احاديث و آياتى كه شان نزولش آن حضرت بوده ذكر شد و احاديث و آيات ديگرى كه نيز وارد است همه مورد اجماع و اتفاق شيعه و سنى است.همه سند آنها را صحيح شمرده و از طريق عديده از رسول خدا روايت كرده‏اند و در كتب معتبره تاريخ و حديث و تفسير ذكر كرده‏اند.[322] آيا اين همه آيات و روايات معتبره براى اثبات ولايت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش كافى نيست؟!

بارى اگر اين روايات و تصريحات را ما نص و تصريح ندانيم، بنابر اين معنى نص و تصريح را نفهميده‏ايم.اگر جبرائيل زبان درآورد و از بالاى آسمان ندا


ص 180

كند كه امير المؤمنين وصى رسول خداست‏باز هم مى‏گويند: اين نص و تصريح نيست.هر كس به كتاب‏هاى اهل تسنن وارد باشد مى‏داند كه تمام آنها مملو از وصايت امير المؤمنين و تصريحات رسول خداست، مع ذلك مى‏گويند: رسول خدا تصريح نكرده است.

مشركين قريش هر روزه آيات باهره و معجزات قاهره از رسول الله مى‏ديدند كه هيچ جاى ابهام و ترديد براى آنها باقى نمى‏گذاشت مع ذلك چون نفس آنها حاضر براى قبول قول حق و تمكين از واقع نبود قبول نمى‏كردند،

و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين[323].

«و بعضى از كافران و مشركان به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند لكن چون ما بر روى دلهاى آنها پرده‏اى كشيده‏ايم كه فهم آن سخنان نمى‏كنند و در گوشهاى آنان سنگينى قرار داده‏ايم لذا اگر تمام آيات الهى را مشاهده كنند باز ايمان نمى‏آورند تا آنجا كه چون نزد تو آيند و در مقام مجادله برآيند، مى‏گويند اين آيات غير از افسانه سرائى پيشينيان چيز ديگرى نيست‏».

و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين[324].

«و اگر هر آيه و نشانه‏اى از واقع ببينند باز ايمان نمى‏آورند و اگر راه رشد و هدايت را ببينند و بفهمند از آن پيروى نمى‏نمايند و اگر راه ضلالت و گمراهى را ببينند و تشخيص دهند آنرا انتخاب مى‏نمايند، و اين به علت آن است كه آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل شدند».

و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون[325].

«و چه بسيارى از آيات خدا در آسمان‏ها و زمين است كه اين مردم غافل بر آنها مرور نموده و آنها را مشاهده مى‏كنند لكن به نظر عبرت نمى‏نگرند و اعراض مى‏كنند و اكثر خلق خدا به خدا ايمان نداشته بلكه براى او


ص 181

شريك قرار داده و امور ديگرى را در نظام عالم مؤثر مى‏دانند».

ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون و لو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم[326].

«آن كسانى كه كلمه خذلان و مهر ضلالت از طرف خدا بر دل آنها خورده است ايمان نمى‏آورند و اگر تمام انواع و اقسام آيات خدا بر آنها وارد شود باز ايمان نمى‏آورند تا جائى كه عذاب دردناك خدا را در مقابل چشمان خود مشاهده كنند».

هر كس سيره رسول خدا را با امير المؤمنين عليه السلام و روش و سلوك آن حضرت را با آن امام همام ملاحظه كند بدون هيچ شك و ريب مى‏داند كه آن امام وجود مبقيه رسول خدا و حكم جان و نفس آن حضرت را داشته‏اند و خلافت آن حضرت بعد از رسول خدا مانند خورشيد روشن بوده است.

بازگشت به فهرست

اعتراف ابو بكر به تقدم امير المؤمنين عليه السلام

ابو بكر و عمر و دستياران آنها از مقامات امير المؤمنين عليه السلام به خوبى خبر داشتند، و تمام اخبارهائى كه حضرت رسول راجع به وصايت و ولايت و خلافت امير المؤمنين عليه السلام داده بودند براى آنها معلوم و روشن بود مع ذلك مخالفت كردند و حتى بدون اطلاع آن حضرت در سقيفه جمع شده و مردم را به بيعت‏خود دعوت نمودند.

اين حجر هيتمى شافعى گويد كه: ابن سمان در كتاب خود كه به نام «الموافقة‏» مى‏باشد با اسناد خود از ابن عباس روايت كرده است

قال: لما جاء ابو بكر و على لزيارة قبر النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعد وفاته بستة ايام، قال على لابى بكر: تقدم، فقال ابو بكر: لا اتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول فيه: على منى كمنزلتى من ربى[327].

ابن عباس گويد:

«چون بعد از شش روز كه از رحلت رسول خدا گذشت ابو بكر و على براى زيارت قبر رسول خدا آمدند على به ابو بكر گفت: بفرما (يعنى در ورود به روضه شريفه، حضرت به او تعارف كردند) ابو بكر گفت: من هيچگاه جلوتر از مردى قدم نمى‏گذارم كه از رسول خدا شنيدم كه درباره او مى‏فرمود: نسبت على با من مثل منزلت من است نسبت‏به خداى من‏».

اين حديث را محب الدين احمد بن عبد الله طبرى در دو كتاب خود:


ص 182

«الرياض النضرة‏» ج 2 ص 163، و «ذخائر العقبى‏» ص 64 روايت كرده است و ليكن بدين عبارت:

على منى بمنزلتى من ربى.

و همچنين موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از شعبى روايت كرده است

قال: نظر ابو بكر الى على بن ابى طالب مقبلا فقال: من سره ان ينظر الى اقرب الناس من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اجدرهم منزلة و اعظمهم عند الله عناء و اعظمهم[328] عليه فلينظر الى هذا - و اشار الى على بن ابى طالب - لانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: انه لرؤوف بالناس و انه لاواه حليم[329].

شعبى گويد:

«در حالى كه على بن ابيطالب مى‏آمد ابو بكر بدو نگاه كرد و گفت: هر كس دوست دارد كه نزديك‏ترين مردم را و شايسته‏ترين آنها را از لحاظ منزلت و مقام نسبت‏به رسول خدا، و عظيم‏ترين آن‏ها را در نزد خدا از جهت تحمل مشاق و زحمات دين خدا ببيند باين مرد نگاه كند، و با دست‏خود اشاره كرد به سوى على بن ابيطالب و گفت: به علت آنكه من از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على بن ابيطالب نسبت‏به مردم بسيار مهربان و بسيار شكيبا و حليم و نسبت‏به خدا خاشع و بسيار كثير المناجات است‏».

تمام اين حديث را بدون استشهاد به قول رسول خدا نيز محب الدين طبرى در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 163 آورده است.

و شيخ سليمان حنفى قندوزى از كتاب «مودة القربى‏» روايت كرده است‏با سند متصل خود از عبد الله بن عمر: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير رجالكم على بن ابى طالب، و خير شبابكم الحسن و الحسين، و خير نسائكم فاطمة بنت محمد - عليه الصلاة و السلام -[330].

عبد الله عمر مى‏گويد كه: رسول خدا فرمود: «بهترين


ص 183

مردان شما على بن ابيطالب، و بهترين زنان شما فاطمه دختر محمد، و بهترين جوانان شما حسن و حسين هستند».

و نيز از ابن عمر روايت كرده است كه قال: كنا اذا اعددنا اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم قلنا: ابو بكر و عمر و عثمان.فقال رجل: يا ابا عبد الرحمن فعلى ما هو؟ قال: على من اهل بيت لا يقاس به احد، هو مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته.ان الله يقول: «الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم‏»

ففاطمة مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى درجته و على معهما[331].

از عبد الله بن عمر روايت است كه گويد:

«ما هر وقتى كه اصحاب رسول خدا را مى‏شمرديم مى‏گفتيم: ابا بكر و عمر و عثمان.يك روز مردى گفت: اى ابا عبد الرحمن پس على كيست؟ ابن عمر در پاسخ گفت: على از اهل بيتى است كه هيچ كس در روى زمين با او قابل مقايسه نيست.على با رسول خدا و هم درجه اوست، خداوند مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و ذريه آنان نيز در ايمان از آنها پيروى نمودند ما ذريه آنها را به آنان ملحق مى‏نمائيم‏». بنابر اين فاطمه كه ذريه رسول خداست‏به آن حضرت ملحق است و در درجه آن حضرت، و على با آن دو است‏».

براى اين روايتى كه عبد الله بن عمر آورده است كه على از خاندانى است كه هيچ كس با آنها قابل مقايسه نيست‏شواهد و مؤيداتى بسيار از كلام رسول خدا و از كلام بزرگان علماء اماميه و علماء سنت‏يافت مى‏شود.

در «ذخائر العقبى‏» ص 17 از انس بن مالك روايت كرده است كه قال: قال رسول الله: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد. حضرت رسول فرمودند: «ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما قابل قياس نيست‏».

و در «ينابيع المودة‏» ص 253 بعد از نقل اين حديث فرموده است كه: احمد بن محمد كرزرى بغدادى گفت كه: از احمد بن حنبل سئوال كردم كه افضل صحابه كه بودند؟ در پاسخ گفت: ابو بكر و عمر و عثمان و سپس ساكت‏شد.من گفتم: اى پدر جان پس على بن ابيطالب كجا رفت؟ قال: هو من اهل بيت لا يقاس به هؤلآء «على بن ابيطالب از اهل بيتى است كه‏


ص 184

اينها با او قابل مقايسه نيستند».

و نيز در «كنز العمال‏» ج 6 ص 218 از «فردوس الاخبار» ديلمى روايت كرده است كه قال: نحن اهل بيت لا يقاس بنا احد.

و همچنين عبيد الله حنفى در كتاب خود «ارجح المطالب‏» ص 330 از ابن مردويه در كتاب «مناقب‏» خود اين حديث را آورده است، و نيز گويد كه قال: على عليه السلام على المنبر: نحن اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، لا يقاس بنا احد. حضرت على بن ابيطالب بر فراز منبر فرمودند: «مائيم اهل بيت رسول خدا كه هيچ كس با ما قابل مقايسه نيست‏».

و در خطبه دوم از «نهج البلاغه‏» وارد است كه آن حضرت فرمود: لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد[332]. «از تمام اين امت هيچ كس با آل محمد قابل مقايسه نيست‏».

و همچنين خوارزمى حنفى با اسناد خود از رسول خدا روايت كرده است كه: انه صلى الله عليه و آله و سلم قال: خير من يمشى على الارض بعدى على بن ابى طالب[333]. حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «بهترين كسى كه بعد از من بر روى زمين راه برود على بن ابيطالب است‏».

اينها احاديثى بود كه خود ابو بكر و عايشه و عبد الله بن عمر در فضائل امير المؤمنين و در افضليت آن حضرت با زبان خود از رسول خدا حكايت كرده‏اند.و همچنين درباره اخوت آن حضرت با رسول خدا احاديثى از زبان خود عمر و عبد الله ابن عمر و غير آنها نقل شده است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[298] «نهج البلاغه‏» ج 1 ص 40.

[299] سوره شورى: 42- آيه 7.

[300] سوره آل عمران: 3- آيه 140 الى 142.

[301] «غاية المرام‏» ص 550 از كتاب سليم بن قيس از سلمان فارسى نقل مى‏كند در ضمن حديث طويلى از رسول خدا هنگام رحلت كه به امير المؤمنين فرمودند: يا اخى ستلقى بعدى من قريش شدة من تظاهرهم عليك و ظلمهم لك، فان وجدت اعوانا عليهم فجاهدهم و قاتل من خالفك بمن وافقك، و ان لم تجد اعوانا فاصبر و كف يدك و لا تلق بها الى التهلكة فانك منى بمنزلة هارون من موسى، و لك بهارون اسوة حسنة انه قال لموسى: ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى (الخ).و اين حديث طويل در كتاب سليم به دو قسمت تجزيه شده قسمت اول در ص 69 الى ص 72 و قسمت دوم در ص 79 الى ص 83 آورده شده است.

[302] در كتاب «غاية المرام‏» ص 550 در دو سطر آخر از سلمان ضمن حديثى نقل مى‏كند كه پس از آن كه حضرت شب فاطمه را سوار حمار نموده و از مهاجرين و انصار يارى خواست فما استجاب له الا اربعة

و اربعون رجلا، فامرهم ان يصبحوا محلقين رؤوسهم و معهم سلاحهم على ان يبايعوه على الموت، و اصبحوا لم يوافقه منهم الا اربعة.

[303] نامه معاويه كه از جواب امير المؤمنين در «نهج البلاغه‏» ص 33 مكاتيب معلوم مى‏گردد.

[304] در كتاب «عبد الله بن سبا» طبع مصر ص 65 گويد: اين گروه از بيعت تخلف نموده و در خانه فاطمه متحصن شدند، فى «الرياض النضرة‏» 1/167 و «تاريخ الخميس‏» 1/188 و «ابن عبد ربه‏» 3/64 و «تاريخ ابى الفداء» 1/156 و «ابن شحنة‏» بهامش «الكامل‏» 112 و «جوهرى‏» حسب رواية ابن ابى الحديد ج 2 ص 130- 134 و «سيرة الحلبية‏» 3/394 و 397.

[305] «كنز العمال‏» ج 3/140.

[306] تلكا به معنى اينستكه كندى كرد و توقف نمود و نيز احتبس به معنى توقف و تانى است.

[307] «شرح نهج‏» ج 2 ص 19 و نيز درج 1 ص 134 اين داستان را آورده است.

[308] كتاب «سليم بن قيس‏» ص 117 و نيز در كتاب سليم ص 89 از سلمان فارسى نقل مى‏كند كه: نادى على عليه السلام قبل ان يبايع و الحبل فى عنقه: يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى، و عين اين عبارت را در «غاية المرام‏» ص 552 از كتاب سليم از سلمان نقل مى‏كند.

[309] «نهج البلاغه‏» ص 33، از مكاتيب نامه 28.

[310] ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» ج 3 ص 455 الى ص 457 كه اين نامه را نقل كرده و در مقام شرح برآمده گويد كه: من از ابو جعفر نقيب يحيى بن زيد راجع به اين نامه سئوال كردم او گفت‏حضرت امير المؤمنين دو كاغذ در جواب دو كاغذ معاويه نوشتند.كاغذ اول را كه معاويه فرستاد در آن لفظ كالجمل المخشوش نيست‏بلكه در آن اين الفاظ هست: حسدت الخلفاء و بغيت عليهم، عرفنا ذلك من نظرك الشزر و قولك الهجر و تنفسك الصعداء و ابطائك عن الخلفاء.و اين نامه را به وسيله ابو مسلم خولانى به حضور امير المؤمنين فرستاده است.چون حضرت جواب او را نوشتند نامه ديگرى به وسيله ابو القاسم باهلى فرستاد و در آن اين لفظ كالجمل المخشوش موجود است. (ابو جعفر نامه معاويه را بر ابن ابى الحديد املا كرده و او نوشته است ص 456) و حضرت جواب اين نامه را همان طور كه در «نهج البلاغه‏» ملاحظه مى‏شود نوشته‏اند.ابو جعفر نقيب گويد كه: بسيارى از مردم از دو نامه معاويه اطلاع ندارند و گمان مى‏كنند كه فقط نامه‏اى را كه فرستاده است همان نامه اول است و اشتباها لفظ كالجمل المخشوش را در آن گذارده‏اند و اين اشتباه است.و علامه امينى در ج 7 ص 78 از «الغدير» در پاورقى مى‏گويد كه: اين جمله (كالجمل المخشوش) را در «العقد الفريد» «ص 285، «صبح الاعشى‏» ج 1 ص 228، «شرح ابن ابى الحديد» ج 3 ص 407 آورده‏اند.

[311] سوره نساء: 4- آيه 59.

[312] سوره جمعه: 62- آيه 2.

[313] سوره بقره: 2- آيه 129.

[314] سوره اعراف: 7- آيه 35.

[315] سوره قلم: 68- آيه 8.

[316] سوره فرقان: 25- آيه 52.

[317] سوره بقره: 2- آيه 238.

[318] سوره احزاب: 33- آيه 67.

[319] سوره حجر: 15- آيه 88.

[320] «احتجاج‏» شيخ طبرسى طبع نجف ج 2 ص 325.

[321] اشكال دوم و سوم و چهارم را فخر رازى در تفسير خود ج 10 ص 146 ذكر كرده است و بقيه اشكالات را به ضميمه اشكالات فخر، علامه طباطبائى در «تفسير الميزان‏» ج 4 ص 417 و ص 425 و 426 ذكر كرده و جواب داده‏اند.

[322] ما سند بعضى از آنها را در مباحث گذشته ذكر كرده‏ايم و سند برخى ديگر در مباحث آتيه خواهد آمد ان شاء الله تعالى.

[323] سوره انعام: 6- آيه 26.

[324] سوره اعراف: 7- آيه 146.

[325] سوره يوسف: 12- آيه 106 و 107.

[326] سوره يونس: 10- آيه 96- 97.

[327] «الصواعق المحرقة‏» ص 108.

[328] بعيد نيست تصحيف «و اعزهم عليه‏» بوده باشد.

[329] «مناقب‏» خوارزمى ص 97.

[330] «ينابيع المودة‏» ص 247.و روايات در اين معنى كه امير المؤمنين خير البشر است از رسول خدا بسيار وارد و در كتب عامه مضبوط است.ما در اوائل اين كتاب قدرى از آنها نقل كرديم و راوى بعض از آنها عائشه بود.در «ذخائر العقبى‏» ص 96 از عقبة بن سعد عوفى روايت كند كه گفت: ما بر جابر بن عبد الله وارد شديم و آنقدر پيرى او را در گرفته بود كه موهاى ابروانش بر چشمهايش ريخته بود و ما درباره على سئوال كرديم.جابر موهاى ابروانش را با دست‏بالا زده و نگاهى به ما كرد و گفت: «ذاك من خير البشر» «على از بهترين افراد انسان است‏».و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 246 از على عليه السلام و حذيفه و عائشه روايت كرده است كه: على خير البشر، من ابى فقد كفر.و در ص 247 از عائشه روايت كرده است كه: ان الله قد عهد الى ان من خرج على علیٍّ فهو كافر فى النار.قيل: لم خرجت عليه؟ قالت: انا نسيت هذا الحديث‏يوم الجمل حتى ذكرته بالبصرة ، انا استغفر الله.

[331] «ينابيع المودة‏» ص 253.

[332] «نهج البلاغه‏» ج 1 ص 30.

[333] «مناقب خوارزمى‏» ص 63.

بازگشت به فهرست

دنباله متن