محب الدين طبرى گويد[334]: عن ابن عمر قال: آخى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بين اصحابه فجاء على تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد؟ قال
ص 185
له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انت اخى فى الدنيا و الآخرة[335].
عبد الله بن عمر گويد: «رسول خدا بين اصحاب خود عقد اخوت بست و هر يك را با ديگرى برادر قرار داد، على بن ابيطالب آمد در حالى كه از چشمانش اشك مىريخت عرض كرد: اى رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوت بستى لكن بين من و كسى عقد اخوت نبستهاى؟ حضرت فرمود: اى على تو برادر من هستى در دنيا و آخرت».
محب الدين طبرى بعد از نقل اين حديث گويد: اين حديث را ترمذى با سند متصل روايت نموده و گفته است كه: حديثحسن.و نيز بغوى در «مصابيح» نقل كرده و آن را از احاديثحسان شمرده است.
و در روايت ديگر از امام احمد حنبل وارد است كه:
ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال له لما قال: آخيت بين اصحابك و تركتنى؟ قال: و لم ترانى تركتك؟ انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك.[336]
«چون امير المؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى و مرا واگذاردى؟ حضرت در پاسخش فرمود: گمان مىبرى كه به چه دليل من تو را واگذاشتم؟ من تو را براى خودم واگذاردهام، تو برادر من هستى و من برادر توام».
و عن على عليه السلام قال: طلبنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم فوجدنى فى حائط نائما فضربنى برجله و قال: قم فو الله لارضينك، انت اخى و ابو ولدى، تقاتل على سنتى، من مات على عهدى فهو فى كنز الجنة، و من مات على عهدك فقد قضى نحبه، و من مات على دينك بعد موتك ختم الله له بالامن و الايمان ما طلعتشمس او غربت.
اخرجه احمد[337].
«حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمودهاند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به جستجوى من بود تا مرا در محوطه و باغى خوابيده يافت و با سر انگشت پا به من زد و فرمود: اى على برخيز سوگند به خدا كه ترا راضى خواهم نمود.تو برادر من هستى و پدر فرزندان من، تو هستى كه براى تثبيتسنت من در ميان مردم كارزار مىكنى.
ص 186
كسى كه در وفاى به عهد من بميرد در نجبهشت است، و كسى كه در وفاى به عهد تو بميرد دين خدا را ادا كرده و از عهده او بيرون آمده است، و كسى كه بر مرام و دين تو بميرد بعد از مردن تو، تا هنگامى كه آسمان و زمين برپاست و خورشيد طلوع و غروب مىكند، خداوند خاتمه امر او را به ايمان قرار داده و در بهشت امن داخل مىكند».
و عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: على باب الجنة مكتوب: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على اخو رسول الله.
و فى رواية: مكتوب على باب الجنة: محمد رسول الله، على اخو رسول الله، قبل ان تخلق السماوات و الارض بالفى سنة
(اخرجهما احمد فى المناقب)[338].
احمد بن حنبل با اسناد خود از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است كه رسول خدا فرموده است:
«بر در بهشت نوشته است: نيست معبودى جز خداى لا شريك له، و محمد فرستاده خداست، و على برادر رسول خداست.و در روايت ديگرى است كه بر در بهشت نوشته است: محمد است رسول خدا، على استبرادر رسول خدا، به دو هزار سال قبل از آنكه آسمانها و زمين خلقتشوند».
و ابن اثير گويد:
و آخاه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرتين، فان رسول الله آخى بين المهاجرين ثم آخى بين المهاجرين و الانصار بعد الهجرة و قال لعلى فى كل واحدة منهما: انت اخى فى الدنيا و الآخرة[339].
«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دو بار با امير المؤمنين عقد اخوت بستند چون حضرت يكبار در مكه ميان مهاجرين عقد اخوت بست و بار ديگر در مدينه بعد از هجرت بين مهاجرين و انصار، و در هر دو بار به على بن ابيطالب فرمود: تو برادر من هستى در دنيا و آخرت».
و قندوزى حنفى از احمد بن حنبل در «مسند» خود با سند متصل از مخدوج ابن زيد الهذلى روايت كرده است كه قال: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آخى بين المسلمين ثم قال: يا على انت اخى و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى - الى ان قال صلى الله عليه و آله و سلم: - ثم ينادى المنادى من عند العرش: نعم الاب ابوك ابراهيم، و نعم الاخ
ص 187
اخوك على[340]. مخدوج بن زيد هذلى گويد كه: «رسول خدا بين مسلمانان عقد برادرى بستند و سپس فرمودند: اى على تو برادر من هستى و مكانت و منزلت تو نسبتبه من مانند مكانت و منزلت هارون است نسبتبه موسى و فقط تفاوتى كه هست در اين است كه بعد از من نبوت برداشته شده است (و الا همانطور كه هارون با تمام شئون خود پيغمبر هم بود تو نيز پيغمبر مىبودى) - تا آن كه رسول خدا فرمود: - در روز قيامت منادى از عرش خدا به من خطاب مىكند: اى رسول خدا چه بسيار پدر تو ابراهيم پدر خوبى است و چقدر برادر تو على برادر خوبى است».
و نيز گويد كه: در روز شورا از جمله مناشده امير المؤمنين عليه السلام قضيه اخوت بوده است.
انشدكم الله...هل تعلمون...ان رسول الله قال بعد ما رجع من السماء ليلة اسرى به: فلما رجعت من عنده نادى مناد من وراء الحجب: نعم الاب ابوك ابراهيم، و نعم الاخ اخوك على، و استوصى به؟ قالوا: نعم[341].
حضرت در روز شورا حاضرين را به خدا درباره فضائلى از خود كه آنها معترف بودند سوگند داد.
از جمله فرمود: «شما را به خدا سوگند آيا مىدانيد كه حضرت رسول الله چون از معراج در آن شب برگشت فرمود: چون من از نزد خدا بازگشتم منادى خدا از پشتحجابهائى به من ندا در داد: بهبه چه خوب پدرى دارى مانند ابراهيم، و چه خود برادرى مانند على، و حضرت راجع به اخوت من سفارش فرمود؟ همه گفتند: بلى».
و ابن صباغ مالكى از ضياء الدين خوارزمى از ابن عباس روايت كرده است كه قال: لما آخى رسول الله بين اصحابه من المهاجرين و الانصار و هو انه آخى بين ابى بكر و عمر، و آخى بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و آخى بين طلحة و الزبير، و آخى بين ابى ذر الغفارى و المقداد و لم يواخ بين على بن ابى طالب و بين احد منهم خرج على مغضبا حتى اتى جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فيه، تسفى الريح عليه، فطلبه النبى فوجده على تلك الصفة فوكزه برجله و قال له: قم فما صلحت الا ان تكون ابا تراب، اغضبت
ص 188
حين آخيتبين المهاجرين و الانصار و لم اواخ بينك و بين احد منهم؟ اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.الا من احبك فقد حف بالامن و الايمان، و من ابغضك اماته الله ميتة جاهلية[342].
اجمال مطلب آنكه:
«چون حضرت رسول الله بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بستند بين ابو بكر و عمر، و بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و بين طلحه و زبير، و بين ابى ذر و مقداد، اخوت برقرار كردند و ليكن على بن ابيطالب را با كسى برادر ننمودند.امير المؤمنين عليه السلام كه انتظار اخوت را نيز داشت چون از نزد آن حضرت بيرون شد و قدرى راه رفته در روى زمين سر به روى دستهاى خود گذارده به خواب رفت، و باد مىوزيد و گرد و خاك بر چهره او مىريخت.حضرت رسول الله براى جستجوى على بيرون شدند على را خفته به روى زمين ديدند كه خاك بر صورت آن حضرت نشسته بود، با سر انگشت پا به على زدند و فرمودند: برخيز اى على تو شايستهاى كه پيوسته يار و رفيق خاك باشى.آيا ناراحتشدى چون من بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بستم و تو را برادر هيچيك از آنان قرار ندادم؟ آيا راضى نيستى كه منزلت و مقام تو نسبتبه من مانند منزلت و مقام هارون باشد نسبتبه برادرش موسى با اين تفاوت كه فقط پيمبرى بعد از من نخواهد بود؟ آگاه باش كه هر كس تو را دوست داشته باشد امن و ايمان از اطراف و جوانب او را در بر خواهد گرفت و كسى كه تو را مبغوض دارد خداوند او را به مردن جاهلى خواهد ميراند».
و نيز ابن مغازلى شافعى با اسناد خود از زيد بن ارقم روايت مىكند قال: دخلت على رسول الله، قال: انى مواخ بينكم كما آخى الله بين الملائكة، ثم قال لعلى: انت اخى و رفيقى، ثم تلا هذه الآية: «اخوانا على سرر متقابلين» الاخلاء فى الله ينظر بعضهم الى بعض[343]. زيد بن ارقم گويد: «من بر رسول خدا وارد شدم، فرمود: من عقد اخوت بين شما مىبندم همچنان كه خداوند در ميان فرشتگان برادرى قرار داده استسپس به على بن ابيطالب فرمود: تو برادر من و رفيق من هستى.و پس از آن اين آيه را تلاوت نمود: «در بهشتبرادران بر روى تختها تكيه زده و در مقابل يكديگر قرار
ص 189
دارند».دوستان معنوى و روحى كه اساس محبت آنها در راه خداستبعضى به بعضى ديگر نظاره مىكنند».
و نيز ابن المغازلى از حذيفة بن اليمان روايت مىكند
قال: آخى رسول الله بين المهاجرين و الانصار، كان يواخى بين الرجل و نظيره، ثم اخذ بيد على بن ابى طالب فقال: هذا اخى.
قال حذيفة: فرسول الله سيد المرسلين و امام المتقين و رسول رب العالمين الذى ليس له شبه و لا نظير، و على اخوه[344].
حذيفه گويد:
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و هر مردى را با نظير و شبيه خودش برادر قرار داد و سپس دست على بن ابيطالب را گرفت و فرمود: اينستبرادر من.
حذيفه گويد: بنابر اين رسول الله، آقاى پيمبران و امام متقيان و فرستاده خداوند جهانيان است و براى او شبيه و نظيرى نيست، و على بن ابيطالب برادر او است».يعنى در تمام اين صفات على با رسول الله شريك است و اين مقتضاى برادرى است.
و نيز عبد الله بن احمد حنبل با اسناد متصل خود[345] و موفق بن احمد خوارزمى نيز با اسناد متصل خود[346] و حموينى نيز با اسناد متصل خود[347] هر سه از زيد بن ابى اوفى، و نيز حموينى[348] با سند ديگر از زيد بن ارقم با مختصر اختلافى در لفظ روايت كردهاند
قال: دخلت على رسول الله مسجده فقال: اين فلان بن فلان، فجعل ينظر فى وجوه اصحابه و يتفقدهم و يبعث اليهم حتى توافقوا عنده، فحمد الله و اثنى عليه، و آخى بينهم. - و ذكر حديث المؤاخاة بينهم - فقال على عليه السلام: لقد ذهب روحى و انقطع ظهرى حين رايتك فعلتباصحابك ما فعلت غيرى، فان كان هذا عن سخط على فلك العتبى و الكرامة.فقال رسول الله: و الذى بعثنى بالحق ما اخرتك الا لنفسى، و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى، و انت اخى و وارثى.قال: و ما ارث يا رسول الله؟ قال: ما ورث الانبياء من قبلى.قال: و ما ورث الانبياء من قبلك؟ قال: كتاب الله و سنة نبيه.و انت معى فى قصرى فى الجنة مع ابنتى فاطمة، و انت اخى و رفيقى، ثم تلا رسول الله: «اخوانا على سرر متقابلين» المتحابون فى الله ينظر بعضهم الى بعض.
ص 190
زيد بن ابى اوفى و زيد بن ارقم هر يك از آنها گويد: «من بر پيغمبر خدا در مسجدش وارد شدم حضرت فرمود: فلان بن فلان كجاست؟ يكايك اصحاب خود را نظر مىنمود و از احوال آنها كه نبودند جويا مىشد و شخصى را به سوى آنان مىفرستاد تا همه در نزد آن حضرت گرد آمدند، سپس حمد و ثناى خدا بجا آورده و بين آنها عقد اخوت و برادرى برقرار نمود.حضرت امير المؤمنين به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا من چون ديدم آنچه با اصحابت انجام دادى و بين آنها برادرى نهادى و با من چنين ننمودى نزديك بود جان از قالب من برون آيد و كمر من خرد شود، اگر اين از جهت ملالتى است كه از من پيدا نمودهاى پس رضا و بخشش و بزرگوارى براى توست.حضرت رسول الله فرمود: سوگند به آن خدائى كه مرا به حق برگزيده است من عقد برادرى تو را تاخير نينداختم مگر آنكه تو را براى خودم قرار دادم، منزله تو به من مانند منزله هارون استبه موسى، تفاوتى كه هست آنكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، تو برادر من هستى، تو وارث من هستى.
امير المؤمنين عرض كرد: يا رسول الله چه چيز را من از شما به ارث مىبرم؟ حضرت فرمود: آنچه را كه انبياء قبل از من براى اوصياى خود ارث مىگذاردند.امير المؤمنين عرض كرد: انبياء سلف چه براى اوصياى خود ارث مىگذاشتند؟ حضرت فرمود: كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا را.اى على تو در بهشتبا من هستى، در قصر من و با فاطمه دختر من، و تو برادر من هستى و رفيق من.سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «برادرانه در روى تختها آرميده و به يكديگر نظاره مىكنند».
و نيز در كتاب «الفردوس» با سند خود از ابى ذر روايت كرده است كه: اسند ظهره الى الكعبة فقال: ايها الناس هلموا احدثكم عن نبيكم. سمعت رسول الله يقول لعلى عليه السلام: اللهم اغفره و استغفر به، اللهم انصره و انتصر به فانه عبدك و اخو رسولك[349].
ابوذر غفارى پشتخود را به خانه خدا داده و به كعبه تكيه نمود سپس گفت: اى مردم بيائيد تا براى شما از پيغمبرتان حديثبيان كنم.من از رسول خدا
ص 191
شنيدم كه به على بن ابيطالب مىفرمود: بار پروردگارا او را بيامرز و به سبب او از گناه امت درگذر.بار پروردگارا او را يارى فرما و به سبب او دين خود را نصرت ده چون او بنده توست و برادر پيغمبر تو».
و از ابن ابى الحديد روايت است از ابو رافع كه گفت: اتيت ابا ذر بالربذة اودعه فلما اردت الانصراف قال لى و لاناس معى: ستكون فتنة فاتقوا الله و عليك بالشيخ على بن ابى طالب فاتبعوه فانى سمعت رسول الله يقول له: انت اول من آمن بى و اول من يصافحنى يوم القيامة، و انت الصديق الاكبر و الفاروق الذى يفرق بين الحق و الباطل، و انتيعسوب المؤمنين و المال يعسوب الكافرين، و انت اخى و وزيرى و خير من اترك بعدى تقضى دينى و تنجز موعدى[350].
ابو رافع گويد كه:
«من براى وداع با ابو ذر به ربذه رفتم.چون خواستم از نزد او خارج شوم به من و جماعتى كه با من بودند گفت: به زودى فتنهاى برخيزد، از خدا بپرهيزيد و دست از شيخ على بن ابيطالب برنداريد و فقط از او پيروى كنيد.من از رسول خدا شنيدم كه به على مىفرمود: تو اول كسى هستى كه به من ايمان آورده است و اولين كسى هستى كه در روز قيامتبا من مصافحه مىكند و تو صديق اكبر هستى، تو فاروقى كه بين حق و باطل جدائى مىافكنى، و تو پيشوا و رئيس مسلمانانى و مال دنيا پيشواى كافران است.و تو برادر منى و وزير من و بهترين فردى كه بعد از من خواهد بود.دين مرا تو ادا خواهد نمود، و وعده مرا تو وفا خواهى كرد».
و نيز ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» از حكيم بن جبير روايت كرده است
قال: خطب على عليه السلام فقال فى اثناء خطبته: انا عبد الله و اخو رسوله لا يقولها احد قبلى و لا بعدى الا كذاب، ورثت نبى الرحمة و نكحتسيدة نساء هذه الامة، و انا خاتم الوصيين. و قال رجل من عنس: من لا يحسن ان يقول مثل هذا؟ فلم يرجع الى اهله حتى جن و صرع، فسالوهم هل رايتم به قبل هذا، قالوا: ما راينا به قبل هذا عرضا[351].
گويد: «امير المؤمنين عليه السلام خطبه مىخواند در اثناء خطبه فرمود: منم بنده خدا و
ص 192
برادر رسول خدا، اين كلمه را كسى قبل از من نگفته است و بعد از من نيز نخواهد گفت مگر دروغگو، من از پيامبر رحمت ارث بردهام و با سيده زنان اين امت ازدواج كردهام و من خاتم الوصيين هستم.
مردى كه از قبيله عنس بود گفت: كيست كه نتواند مانند اين كلام بگويد؟ آن مرد چون به سوى اهل خود بازگشت ديوانه شده و مصروع مىشد.از اهل او پرسش كردند آيا اين حالتبراى اين مرد قبل از امروز هم رخ مىداد؟ گفتند: ما چنين عارضهاى تا به حال از او نديدهايم».
و نظير اين روايت را با مختصر تفاوتى در لفظ، شيخ الاسلام حموينى از زيد بن وهب روايت كرده است[352].
و نيز احمد بن حنبل در «مسند» خود از عمر بن عبد الله از پدرش از جدش روايت كرده است كه
ان النبى آخى بين الناس و ترك عليا حتى آخرهم لا يرى له اخا.فقال: يا رسول الله! آخيتبين الناس و تركتنى؟ قال: و لمن ترانى تركتك؟ و انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك، فان فاخرك احد فقل: انا عبد الله و اخو رسول الله، لا يدعيها بعدك الا كذاب[353].
«رسول خدا بين مردم برادرى قرار داد و على بن ابيطالب را واگذاشت تا ديگر كسى از اصحاب نماند.حضرت عرض كرد: اى رسول خدا بين مردم عقد اخوت بستى و مرا ناديده انگاشتى؟ فرمود: براى چه كسى گمان مىبرى تو را نگاهداشتم؟ من تو را براى خودم نگاه داشتم، تو برادر من هستى، و من برادر تو هستم، اگر احدى از مردم به تو مفاخرت كند بگو: من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا.اين اخوت را هيچ كس نمىتواند ادعا كند بعد از تو مگر دروغگو».
و نيز ابن المغازلى ابو الحسن الفقيه با اسناد خود از انس روايت كرده است، انس پس از آنكه داستان عقد اخوت را بين اصحاب شرح مىدهد و تاثر امير المؤمنين عليه السلام را نيز به علت عدم توجه رسول خدا بيان مىكند،
ص 193
مىگويد: قال صلى الله عليه و آله و سلم: انما ذخرتك لنفسى، الا يسرك ان تكون اخا نبيك؟ قال: بلى يا رسول الله انى لى بذلك؟ فاخذ بيده و ارقاه المنبر فقال: اللهم هذا منى و انا منه، الا انه منى بمنزلة هارون من موسى، الا من كنت مولاه فهذا على مولاه.قال: فانصرف على عليه السلام قرير العين فاتبعه عمر بن الخطاب فقال: بخ بخ يا ابا الحسن اصبحت مولاى و مولى كل مسلم[354]. «حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: من تو را براى خودم ذخيره نمودهام آيا شاد و مسرور نمىشوى از آنكه برادر پيغمبر خدا واقع گردى؟ عرض كرد: بلى اى رسول خدا آيا من چنين نصيبى دارم؟ حضرت رسول دست او را گرفته و بر منبر بالا برد و فرمود: بار پروردگارا اين از من است و من از او هستم.اى مردم آگاه باشيد مقام و منزله او نسبتبه من مانند مقام و منزله هارون است نسبتبه موسى، آگاه باشيد، هر كس كه من ولى و صاحب اختيار او هستم پس اين على ولى و صاحب اختيار اوست.
انس گويد كه: على بن ابيطالب مسرور و خوشحال چون از نزد آن حضرت خارج شد عمر بن الخطاب به دنبال او رفت و گفت: به به از تو اى ابو الحسن، مولاى من و مولاى هر مسلمانى شدى».
و عبد الله بن احمد حنبل با اسناد خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت مىكند كه
قال: جمع رسول الله (او دعا رسول الله) بنى عبد المطلب فيهم رهط كلهم ياكل الجذعة و يشرب الفرق. قال: فصنع لهم مدا من طعام فاكلوا حتى شبعوا.قال: و بقى الطعام كما هو كانه لم يمس، ثم دعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقى الشراب كانه لم يمس و لم يشرب منه.فقال: يا بنى عبد المطلب انى بعثت اليكم خاصة و الى الناس عامة، و قد رايتم من هذه الآية ما قد رايتم فايكم يبايعنى على ان يكون اخى و صاحبى؟ قال: فلم يقم اليه احد، فلما كان فى الثالثة ضرب بيده على يدى[355].
«حضرت امير المؤمنين روايت كند كه: چون پيغمبر مامور شد از طرف خدا عشيره نزديك خود را انذار كند، بنى عبد المطلب را جمع فرمود و در ايشان افرادى بودند كه هر يك از آنها يك بزغاله مىخورد، و يك قدح بزرگ مىنوشيد.حضرت يك مد
ص 194
طعام براى آنها آماده نمود، همه خوردند و سير شدند و يك قدح نوشيدنى آورد همه خوردند و سيراب شدند گويا آن طعام و آن قدح دست نخورده و كم نشده بود.سپس فرمود: اى بنى عبد المطلب من از طرف خدا به رسالت مبعوث شدم به سوى شما خصوصا و براى جميع مردم عموما، و اين آيه و نشانه و معجزه را نيز ديديد.كيست از شما كه با من بيعت كند در اين كه برادر من و مصاحب من باشد؟ هيچ كس پاسخ نداد، و در مرتبه سوم حضرت رسول جواب مرا قبول نموده دستخود را براى اخذ بيعتبه من داد».
ما داستان حديث عشيره را در درسهاى گذشته مفصلا بيان كرديم[356] و معلوم شد كه در آنروز امير المؤمنين عليه السلام به وزارت و اخوت و خلافت و ولايت منصوب شدند.
بارى اين احاديثى كه راجع به اخوت آن حضرت در اينجا ذكر كرديم مختصرى بود از احاديثى كه در اين باب روايتشده است.
مرحوم سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» راجع به مؤاخاة امير المؤمنين با حضرت رسول از طريق عامه بيست و يك حديث (در ص 478) و از طريق خاصه پنجحديث (در ص 481) و راجع به آنكه آن حضرت برادر رسول خدا بودهاند، از طريق عامه سى و شتحديث (در ص 482) و از طريق خاصه سى و چهار حديث (در ص 486) ذكر مىكند.و بسيارى از علماء عامه مانند ترمذى در «صحيح» خود و بغوى در «مصابيح السنة» و ابن كثير در كتاب «البداية و النهاية» و ملا على متقى حنفى در «كنز العمال» از مؤلفات عديدهاى از علماء حنفى و شافعى، و ابن اثير در «اسد الغابة» و موفق بن احمد حنفى خوارزمى در «مناقب» و احمد بن حنبل در «مسند» و ابراهيم بن محمد حموينى شافعى در «فرائد السمطين» به طرق عديده و مناوى در «كنوز الحقايق» كه در حاشيه «جامع الصغير» سيوطى شافعى طبع شده است[357] و نيز محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول» و سبط ابن جوزى در «تذكره» و ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة» و محب الدين طبرى در «ذخائر - العقبى» و جمال الدين محمد بن يوسف زرندى حنفى در «نظم درر السمطين» و غير آنها نيز نقل كردهاند.
رواياتى كه درباره اخوت نقل شد تماما از مصادر عامه و كتب سنىهاست و اما آنچه خاصه در اين موضوع روايت كردهاند و در كتب خود مسطور داشتهاند نيز بسيار است و چون بناى ما در اين كتاب غالبا به نقل از عامه استبر اساس «و الفضل ما شهدت به الاعداء» لذا بر نقل آنها اكتفا شد.[358] سيد اسماعيل حميرى گويد:
فتى اخواه المصطفى خير مرسل و خير شهيد ذو الجناحين جعفر[359]
«على بن ابيطالب جوانمردى است كه دو برادر او يكى مصطفى بهترين پيغمبران و ديگرى بهترين شهيدان ذو الجناحين جعفر طيار است».
از ملاحظه كيفيت اخوتى كه حضرت در بين اصحاب منعقد كردند مىتوان روحيات آنها را سنجيد، چون در اين عقد اخوت كه به دست پيامبرى كه ما ينطق عن الهوى صورت بسته است جهات روحى و توافق فكرى و حدود انس و رفاقت و درجات نفسى كاملا رعايتشده است.لذا آنحضرت بين ابو بكر و عمر، و بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و بين طلحة بن عبيد الله و زبير بن العوام، و بين ابي ذرّ الغفاري و مقداد بن عمرو، و بين معويه بن ابي سفيان و حباب بن يزيد المجاشعي[360] عقد برادرى بستند.[361] و اما در عقد اخوت امير المؤمنين عليه السلام با آن حضرت اسرارى است كه با تامل و دقت در روايات وارده در اين باب و ساير ابوابى كه طرز سلوك و معامله آن حضرت را با امير المؤمنين روشن مىكند واضح مىگردد.مسلم است كه اين اخوت يك امر اعتبارى و تشريفاتى نبوده بلكه حاكى از يك نوع ارتباط و اتصال واقعى است
ص 196
به دليل آنكه چون امير المؤمنين از آن حضرت سؤال مىكند كه براى من برادرى معين نفرمودى حضرت در پاسخ مىفرمايد: مگر تو برادرى غير از من دارى، يا كسى را گمان مىكنى كه جز من برادر تو باشد؟ من تو را براى خودم ذخيره نمودهام.اين ربط واقعى دلالتبر يك نوع وحدت و يگانگى در اصل خلقت و سرشت مىكند مانند دو برادر حقيقى كه از يك اصل و ريشه منشعب شده و در يك رحم رشد و نمو پيدا كردهاند، همين طور روح مقدس رسول خدا و روح مقدس امير المؤمنين عليهما الصلاة و السلام از يك عالم كه عالم نور و طهارت و توحيد است منشعب شدهاند.
و بر همين اساس است رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سابقا نقل كرديم كه فرمود[362]: من و على از يك نور خلق شديم و آن نور دائما در اصلاب پدران ما حركت كرد تا حضرت عبد المطلب، آنجا به دو نيمه شد نيمى به عبد الله و نيمى به ابو طالب منتقل شد.و از عبد الله رسول خدا و از ابو طالب وصى رسول خدا پديدار شدند.اوستخاتم النبيين و اين استخاتم الوصيين.
و رواياتى كه دلالت داشتبر آنكه آن حضرت فرمود[363] كه: من و على از يك درخت آفريده شدهايم و بقيه مردمان از درختهاى متفاوتى.و نيز فرمود: بقيه پيغمبران از درختهاى متفاوتى.و روايات بسيارى كه دلالت داشتبر وحدت روح آن دو بزرگوار، مثل آنكه فرمود: على بن ابيطالب نفس من است.و فرمود: شبيه و نظير من است.
بارى اين اتحاد رويه و سليقه كه در دنيا ميان آن دو بزرگوار در تمام مراحل مشهود بود ناشى از اتحاد نور و حقيقت در باطن امر و ملكوت آنها بوده است.اين امرى استبسيار مهم كه مانند دو برادر كه دو فرع از يك اصل هستند، آن دو پيشواى عالم انسانيت دو بدن متنوع از يك نور و يك حقيقت هستند، لذا حذيفه گفت: چون پيغمبر فرموده است كه على بن ابيطالب برادر من استبنابر اين پيغمبر كه سيد المرسلين و امام المتقين و رسول رب العالمين است و شبيه و نظيرى ندارد، به مقتضاى مقام اخوت، على بن ابيطالب هم سيد الوصيين و امام المتقين و المنصوب من قبل رب العالمين است و شبيه و نظيرى ندارد.اين
ص 197
تفسير را حذيفه از نفس معناى اخوت استفاده كرده است.و شاهد بر اين معنى آن كه پيغمبر فرمود: بر سر در بهشت نوشتهاند: «محمد رسول الله و على اخوه». بهشت عالم معنى و حقيقت و بروز و ظهور بواطن و مخفيات است.در آن عوالم رسول الله با ولى الله با هم بودهاند، بلكه در عوالمى بالاتر از آن.
لذا رسول الله فرمود: بر در بهشت اخوت على نوشته بود به دو هزار سال قبل.اين قبليت اشاره به عوالم بالاتر است كه در آنجا اتحاد اين دو روح مقدس بوده است.
و نيز شاهد ديگر آنكه در غالب روايات منقوله رسول خدا فرموده است: اى على تو برادر من هستى در دنيا و آخرت.دنيا عالم ظاهر و آخرت عالم باطن استيعنى در دنيا از جهت ابلاغ و قتال در برابر تاويل قرآن و جهاد و علم و قضاء و ساير شئون نبوت برادر منى، و در آخرت از نقطه نظر علم و معرفت و توحيد و صفات حسنه از كرم و حلم و عفو و ايثار و سائر ملكات و از نقطه نظر اطلاع بر سرائر و مغيبات در همه مواطن تو برادر من هستى.[364]
و لطيفه آن كه حضرت در بعضى از روايات مذكوره فرمودند: تو برادر و رفيق من هستى يعنى در تمام آن مراحل با من ملازم بوده و مرافقت دارى.و حضرت براى تثبيت و تحقيق اين معنى فرمودهاند: تو برادر من هستى و من برادر تو با آن كه معلوم استبرادرى از امور اضافى است، هر كس برادر ديگرى باشد آن شخص ديگر حتما برادر شخص اول است و اين احتياج به تذكر ندارد ولى حضرت رسول الله چنان اين معنى را مىخواهند بفهمانند كه هيچ شبهه و تاويلى در آن به كار نرود.
لذا فرمود: كسى كه بر دين تو بميرد امن و ايمان او را در بر گرفته است و تا آفتاب طلوع و غروب كند و دنيا پايدار بماند متدينين به دين تو يعنى پيروان و شيعيان تو مقرون به خير و عافيت، مقرون به امن و سلامت، مقرون به ايمان و يقين خواهند بود، و كسى كه با بغض تو از دنيا رود خداوند او را مانند مردمان جاهليت ميرانده است.يعنى كسانى كه با تو ارتباط نداشته باشند از اسلام بىخبرند، كسانى كه تو را
ص 198
نشناسند مرا نشناختهاند، كسانى كه تو را مبغوض دارند مرا مبغوض داشتهاند، كسانى كه تو را رد كنند و منكر شوند، مرا رد كرده و منكر شدهاند.
و دنبال اين حقيقت اخوت، حضرت رسول الله معنى وزارت را ذكر فرموده است و به داستان اخوت و وزارت هارون برادر موسى تشبيه فرموده و غير از منصب نبوت كه بعد از آن حضرت نخواهد بود در تمام جهات بدون استثناء امير المؤمنين را مانند هارون به موسى در جهات معنوى و ظاهرى از خلافت و وصايت و وزارت و اخوت و معانى راقيه عاليه و درك اسرار و ضمائر نسبتبه خود هم منزله و مقام شمرده است، و به دنبال اخوت فرمود: تو صديق اكبرى، و جدا كننده بين حق و باطل، تو هستى كه دين مرا از نقطه نظر رسالت ادا مىكنى و مرا از عهده ابلاغ بيرون مىآورى، و وعدههاى مرا انجام مىدهى، تو مانند من هستى، كارى كه از دست من ساخته است از دست تو ساخته است.
و شاهد ديگر آن كه فرمود: اين بزرگترين فخر تو است.اگر كسى خواستبعد از من به تو تفاخر كند يا متعرض تو گردد بگو: من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا، و هيچ كس را غير از تو قدرت چنين ادعائى نيست جز افراد دروغگو.
بارى اين بحثى كه نموديم.از نقطه نظر فقه الحديثبود تا معنى اخوت حضرت خوب شناخته شود.جملاتى را كه حضرت رسول در دنبال انت اخى فرمودهاند مانند: و وصيى، و وزيرى، يا فى الدنيا و الآخرة، يا و انت الصديق الاكبر، يا و انت تقضى دينى و تنجز عداتى، و غير اينها كه ذكر شد تمام به منزله جملات تفسيريه براى معنى اخوت است.
لذا به يقين مىتوان گفت كه: منصب اخوت از تمام مناصب امير المؤمنين بالاتر است.چون خلافت، و وزارت، و ولايت، و امارت، و وراثت، و غير ذلك، همه از اصل يگانگى و اخوت آن حضرت سرچشمه گرفته است و بعد از مقام عبوديتخدا هيچ مقامى را رفيعتر از آن نمىتوان يافت فلذا رسول خدا فرمود: به متعرضين خود بعد از من بگو: انا عبد الله و اخو رسوله «من بنده خدا هستم و برادر رسول خدا».
آرى اين اخبار حضرت رسول الله يك اخبار از غيب و كشف حقيقتى بوده است چون هيچ كس انكار اخوت حضرت را با رسول خدا ننمود، جز عمر، هنگامى كه آن حضرت را براى بيعت، با آن وضع فجيع و آن حال فظيع به مسجد آوردند، عمر
ص 199
گفت: قسم به خدا اگر با ابو بكر بيعت نكنى گردنت را مىزنم.حضرت فرمود: در اين صورت تقتلون عبد الله و اخا رسوله «بنده خدا و برادر رسول خدا را كشتهايد» عمر گفتبنده خدا بودن را قبول داريم اما برادر بودن با رسول خدا را قبول نداريم.ابن قتيبه گويد:
فاخرجوا عليا فمضوا به الى ابى بكر فقالوا له: بايع، فقال: ان انا لم افعل فمه؟ قالوا: اذن و الله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك.قال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله، قال عمر: اما عبد الله فنعم، و اما اخو رسوله فلا، و ابو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: الاتامر فيه بامرك؟ فقال: لا اكرهه على شىء ما كانت فاطمة الى جنبه، فلحق على بقبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصيح و يبكى، و ينادى:
«يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى».[365]
«عمرو همراهان او به خانه على ريختند و على را از منزل بيرون كشيده به نزد ابو بكر آوردند و به او گفتند: بيعت كن.على گفت: اگر من بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ گفتند: سوگند به خدائى كه معبودى جز او نيست گردن تو را مىزنيم.على گفت: بنابر اين بنده خدا و برادر رسول خدا را كشتهايد.عمر گفت: اما بنده بودن تو را نسبتبه خدا قبول داريم ولى برادر بودن تو را با رسول خدا نه[366]. و ابو بكر ساكتبود و ابدا سخنى نمىگفت.عمر به او گفت: آيا امر خود را درباره على صادر
ص 200
نمىكنى؟ ابو بكر گفت: تا وقتى كه فاطمه در كنار او و ياور اوست من او را بر بيعت اكراه نمىكنم.
در اين حال امير المؤمنين عليه السلام خود را به روى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انداخت و با صداى بلند گريه مىكرد و صيحه مىزد (و اشاره به داستان اخوت خود نموده و به منزلتى كه مانند هارون نسبتبه موسى، رسول خدا براى آن حضرت نسبتبه خود قرار داده بود، و خطاب به رسول خدا نموده عرض كرد): اى فرزند مادر من اين جماعت مرا ضعيف و بىياور پنداشتند و تنها گذاشتند و نزديك بود مرا به قتل برسانند» حضرت در اينجا طبق حديث منزلت اشاره فرمود به قضيه حضرت هارون برادر موسى در وقتى كه موسى بنى اسرائيل را به دست او سپرد و براى ميقات خدا به طور رفت، سامرى گوسالهاى را زينت داده و براى پرستش به بنى اسرائيل عرضه كرد و آنها را به عبادت عجل و گوساله دعوت كرد.بنى اسرائيل چون گوساله زينتشده را ديدند بدان توجه نموده آن را سجده كردند و دست از اطاعت وصى و برادر حضرت موسى كه هارون بود برداشتند، و يكسره عبادت خدا را كنار گذاردند.حضرت هارون آنچه فرياد زد و نصيحت كرد و براى جلوگيرى از كار سامرى اقدام كرد، قوه تبليغات سوء سامرى و گوساله زينت داده شده و انتظار و اشتهاى مردم به بت پرستى كه مدتى آنرا فراموش نموده و در دل خود رغبتبه عودت آن داشتند به قدرى شديد بود كه كلام هارون و اقدامات او براى رفع اين بليه اثرى نكرد.و چون حضرت موسى از طور برگشت و قوم خود را گوساله پرست ديد و به برادرش هارون پرخاش نمود كه چرا گذاشتى چنين بشود؟
قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى[367].
هارون در جواب گفت: «اى فرزند مادر من مرا شماتت مكن، اين قوم (به قدرى شهوت گوساله پرستى داشتند كه) مرا ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند».
ص 201
ص 203
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا.[368]
دين مقدس اسلام، دين تمام و كاملى است كه بر اساس فطرت تشريع شده است و تمام نيازمنديهاى فطرى را به طور كمال براى ارتقاء بشر به منزل سعادت آورده است.
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها[369].
«وجهه دل خود را براى پذيرش اين دين استوار بدار، دينى كه بر فطرت خدائى كه بشر را با آن فطرت سرشته است مىباشد».
اسلام هيچ يك از احكام فطرى را ناگفته نگذارده و به طور اكمل بيان فرموده است،
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى[370]
«امروز من دين شما را براى شما كامل نمودم و نعمتخود را بر شما تمام كردم».
و رسول اكرم فرمودند:
انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق[371]
«اين است و جز اين نيست كه من برانگيخته شدهام براى آنكه مكارم اخلاق را تمام كنم».
ص 204
و نيز فرمودند:
ما من شىء يقربكم الى الله الا و قد دعوتكم به، و ما من شىء يبعدكم عن النار الا و قد نهيتكم عنه[372].
«چيزى نبود كه شما را به بهشت نزديك كند مگر آنكه من شما را بدان امر نمودم، و چيزى نبود كه شما را از آتش دور كند مگر آنكه من شما را از آن نهى كردم».
يكى از احكام متقنه شريعت كه بر اساس فطرت است همانا امر وصيت است.وصيتيعنى در امور خود كه راجع به امر دين و دنياستسفارش نمودن تا آنكه مهمل و عبث نماند، و همان طور كه در زمان حيات به نحو احسن بود پس از مرگ نيز به نحو احسن بوده باشد.اين حكم از احكام عقلى بوده و شرع مقدس نيز امضاء نموده است، بنابر اين حكم داراى سه مرحله مىشود:
مرحله اول - حكم فطرت، و آن اينكه در فطرت و جبلت هر فردى است كه مىخواهد امور خود را بر وفق نظريه و صلاحديد خود انجام دهد و در تمام شئون و امورى كه راجع به اوستخود بشخصه مراقبت نموده و مواظبت نمايد.حكم فطرى و غريزه الهى است كه انسان هيچگاه نمىخواهد اختيارات امور او از دست او بيرون برود و به دستشخص اجنبى سپرده شود.و به موازات علاقهاى كه انسان به آثار و شئون خود دارد علاقه به اختيارات و خود رايى در آنها از تصرف و تغيير و تبديل و حفظ و غيرها خواهد داشت.و امتداد اين علاقه و اختيار تا زمان مرگ نبوده بلكه در يك زمان طولانى و مديد تا وقتى كه انسان آثار خود را بعد از مرگ در ساليان دراز و گذشتن ايام و شهور و دهور، موجود مشاهده مىكند خواهد بود.
و لذا در دنيا با يك بينش حاد و تندى زمان بعد از موت خود را تا افقى بسيار وسيع و شعاعى بسيار طولانى نگريسته و براى حفظ و مصونيت آثار خود از علم و كتب و صدقات و ابنيه و فرزند و عيال و مزرعه و غيرها نظريه خود را اعمال، و اختيار و صلاحديد خود را ابراز، و تا نهايت درجه براى تحقق آن در خارج پس از مرگ مىكوشد.و حتى در حيوانات اين غريزه موجود است و ديده مىشود كه بسيارى از
ص 205
آنها كه يقين به مرگ خود پيدا مىكنند و آثار و علائم موت را در خود مىبينند براى اولاد خود خانه محكم و لانه و آشيانه قوى و دور از دستخطر مىسازند.
مرحله دوم - حكم عقل است.بدون ترديد عقل حاكم استبر آنكه انسان نبايد امر خود را مهمل بگذارد بلكه بايد براى تنظيم و استفاده از آثار خود بعد از مرگ تعيين وصى نموده و براى حفظ و حراست آنها توصيه و سفارش كند، تا همان طور كه در زمان حيات خود از آنها مىخواستبه طور اكمل استفاده شود در زمان ممات نيز به همان ميزان استفاده گردد.بلكه عقلاى عالم به كسى كه بدون وصيتبميرد و امور خود را از زن و فرزند و دار التجارة و مزرعه و حكومت و علم و غير ذلك بدون تدبير و نظر بگذارد به نظر خفت مىنگرند و او را ناقص مىدانند و در اين ترك وصيت او را مذمت مىكنند، به خلاف آنكه اگر وصيت كند و وصيى لايق و سرپرستى خبير و بينا و مدبر بر بازماندگان از اولاد صغار و ساير شئون خود معين كند، او را مدح نموده و فعل او را يك فعل انسانى مىشمرند.
مرحله سوم - حكم شرع است كه بر اساس حكم فطرت و حكم عقل تشريع شده و در تمام شرايع و اديان، وصيتحكمى ممدوح و مستحسن شمرده شده است.
در شريعت مقدس اسلام كه اكمل و اتم اديان و شرايع استبه طور كامل با حدود و مشخصاتى معين و روشن بيان شده است.
كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم[373].
«بر شما از جانب خدا فرض و واجب شده است كه چنانچه يكى از شما آثار مرگ را ملاحظه كند چنانچه مالى داشته باشد براى پدر و مادر و نزديكتران از ارحام به طور معروف و پسنديدهاى وصيت نموده و درباره آنها سفارش كند و از مال خود براى آنها قرار دهد، اين حكم خدا حق استبراى پرهيزگاران.و كسيكه بعد از شنيدن وصيت آن را عوض كند و تغيير دهد گناه و جرمش بر عهده همان كسانى است كه تغيير داده و عوض نمودهاند، و خداوند شنوا و داناست».
ص 206
مهمترين و اساسىترين مسئله از مسائل دين مسئله ولايت استيعنى سرپرستى و زمامدارى امور دينى از ظاهرى و باطنى، جسمى و روحى، دنيوى و اخروى، مادى و معنوى، عبادى و اجتماعى، كه تمام اين موضوعات منطوى در امر دين بوده و رسول الله بر آن ولايت داشته است.
مسئله ولايت روح دين است و بدون آن، دين به صورت جسدى مرده و كالبدى بىروح خواهد بود، مانند دين بدون پيغمبرى از جانب خدا، و معالجه مريض بدون طبيب و ساختن منزلى بدون معمار و جراحى بيمارى بدون استاد معالج.چون سعادت مردم در پرتو دين است، و قوام دين در پرتو حافظ و نگهبان آن و عارف به اصول و فروع آن و قيم به معارف و حقائق آن.همان طور كه مردم بدون دين از جاده انسانيتخارج و فقط اسم انسان بر آنهاست، همين طور دين بدون امام از جاده مستقيم خارج و فقط اسمى از دين بر روى آن است.لذا آن مقدارى كه درباره ولايت از جانب رسول خدا سفارش شده است درباره هيچيك از مسائل دينى نشده است و به اندازهاى كه آنحضرت وصيتبه مقام ولايت را بزرگ شمرده و تاكيد فرموده و كرارا و مرارا تذكر داده و از مردم و اصحاب عهد و بيعت گرفته و آنان را مخاطب ساخته و گواه گرفته است در هيچ حكمى از احكام بدين مقدار بلكه به يك دهم يا يك صدم يا يك هزارم اين مقدار تاكيد وارد نشده است.
با مطالعه در سيره رسول خدا و مطالعه تاريخ صحيح بدست مىآيد كه نزد آنحضرت مسئله ولايت على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام برابر با اصل اسلام و هم وزن با اصل نبوت و اصل قرآن است، بلكه روح نبوت و روح قرآن است.
ما در اين بحث گذشته از رواياتى كه از ناحيه رسول خدا راجع به ولايت امير المؤمنين به عناوين مختلفه بيان شده و به عبارات متفاوته وصيتشده است مانند حديث عشيره و حديث انس و حديث غدير و حديث منزلت و حديث ثقلين و حديثسفينه و غير آنها كه در اين كتاب بعضى از آنها تا به حال بيان شده و بعضى ديگر بعدا بيان خواهد شد، مىخواهيم احاديثى را كه لفظ صيتبخصوصه در آن ذكر شده استبيان كنيم تا روشن شود كه در چه بسيارى از مواضع، رسول خدا آنحضرت را «سيد الوصيين» و «سيد الاوصياء» و «وصيى» خواندهاند.و نيز در مواضع بسيارى
ص 207
كه آن حضرت را به «خليفتى» كه معناى جانشينى دارد معرفى كردهاند.
اولين روزى كه رسول الله عشيره خود را به اسلام دعوت كردند در آن مجلس امير المؤمنين را برادر و وزير و وصى و خليفه خود خواندند و ما صورت آن مجلس را در اين كتاب آورديم.
ديگر آنكه ابن مغازلى كه از اعيان علماء عامه استبا اسناد خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه آنحضرت فرمودند:
يا على انتسيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين و يعسوب المؤمنين[374].
«اى على تو سيد و سالار مسلمانانى و پيشواى متقيانى و راهنما و زمامدار رستگاران روشن چهره و در غرفات بهشت آرميدهاى و رئيس مؤمنانى».
و سپس ابن مغازلى گويد: ابو القاسم طائى گفت: من از احمد بن يحيى از معنى يعسوب پرسش كردم در پاسخ گفت كه: يعسوب به معنى آن زنبور عسل نر است كه رئيس و سالار كندوست.حضرت رسول الله در اين خبر على بن ابيطالب را به آن رئيس و سالار زنبوران عسل تشبيه فرمودهاند.
ديگر آنكه شيخ عبد الحافظ بن بدران از جماعت كثيرى از مشايخ خود با سلسله اسناد متصل از شعبى روايت كرده است كه
قال على عليه السلام: قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: مرحبا بسيد المسلمين و امام المتقين. فقيل لعلى: فاى شىء كان من شكرك؟ قال: حمدت الله عز و جل على ما آتانى، و سالته الشكر على ما اولانى، و ان يزيدنى مما اعطانى[375].
«حضرت على بن ابيطالب از رسول خدا روايت كردهاند كه فرمود: آفرين به سيد و سالار مسلمانان و پيشواى پرهيزگاران.شعبى گويد: از آنحضرت سؤال شد در
ص 208
مقابل كلام رسول خدا شما چه شكرى بجاى آورديد؟ حضرت فرمود: بر آنچه خدا به من داده حمد او را نمودم و بر اين منصبى كه براى من اختيار كرده شكر او را بجاى آوردم و از آنچه به من عنايت كرده است زيادتى درخواست كردم».
حموينى كه از بزرگان علماء عامه استبا سند متصل خود نقل مىكند از جابر بن عبد الله انصارى قال: كنتيوما مع النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى بعض حيطان المدينة و يد على فى يده، فمررنا بنخل فصاح النخل: هذا محمد سيد الانبياء و هذا على سيد الاوصياء و ابو الائمة الطاهرين، ثم مررنا بنخل فصاح النخل: هذا المهدى، و هذا الهادى، ثم مررنا بنخل فصاح النخل: هذا محمد رسول الله، و هذا على سيف الله.فالتفت النبى الى على فقال: يا على سمه الصيحانى، فسمى من ذلك اليوم الصيحانى.[376]
«جابر گويد: روزى با حضرت رسول الله در بعضى از باغهاى مدينه حركت مىكرديم و دست على در دست آنحضرت بود، چون از كنار درختخرمائى عبور كرديم آن درخت صدا زد: اين است محمد سيد پيمبران و اين است على سيد اوصياء و پدر امامان پاك، چون به درختخرماى ديگرى رسيديم آن درخت صيحه زد: اين است مهدى و راه يافته و اين است هادى و راهنما، و چون به درخت ديگرى رسيديم آن درخت ندا كرد: اين است محمد رسول خدا و اين است على شمشير خدا.سپس حضرت رسول الله به حضرت امير المؤمنين رو كرده گفتند: اين خرماها را صيحانى نام بگذار و آن درختها از آن روز به صيحانى ناميده شدند».
و نيز حموينى با اسناد متصل خود نقل مىكند از سعيد بن جبير از ابن عباس
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لام سلمة: هذا امير المؤمنين و سيد المسلمين و وصيى و عيبة علمى و بابى الذى اوتى منه، اخى فى الدنيا و الآخرة، و معى فى السنام الاعلى، يقتل الناكثين و القاسطين و المارقين.[377]
«ابن عباس گويد: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه فرمودند: اين است
ص 209
امير مؤمنان و سالار مسلمانان و وصى من و صندوقچه و مخزن علم من و درب ورود به علوم و معارف من، او برادر من است در دنيا و آخرت و با من است در مرتفعترين درجات از عالم قرب، و بعد از من با سه طايفه جهاد مىكند: با شكنندگان بيعت و طايفه ستمكاران و طائفه خارج شدگان از دين»، (منظور اصحاب جمل و اصحاب صفين و اصحاب نهرواناند).
و نيز ابو نعيم احمد بن عبد الله حافظ با اسناد خود از ابن ابى ليلى از حسن بن على عليهما السلام روايت كرده است قال: قال رسول الله: ادعوا الى سيد العرب - يعنى عليا - فقالت عائشة: الستسيد العرب؟ قال: انا سيد ولد آدم و على سيد العرب.فلما جاء على ارسل الى الانصار فاتوه فقال لهم: يا معشر الانصار الا ادلكم على ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعده ابدا؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: هذا على فاحبوه بحبى و اكرموه بكرامتى فان جبرئيل امرنى بالذى قلت.[378]
ابو نعيم گويد: اين روايت را با سند ديگر نيز از سعيد بن جبير روايت كردهاند.
حاصل آنكه حضرت رسول الله فرمودند: «سيد و سالار عرب را بگوئيد كه نزد من آيد، و منظور نظر آنحضرت على بن ابيطالب بود. عائشة گفت: آيا تو سيد و سالار عرب نيستى؟ فرمود: من سيد و سالار فرزند آدمم و على سيد و سالار عرب است.چون امير المؤمنين آمدند حضرت رسول الله به دنبال انصار فرستادند كه نزد او حاضر شوند، چون حاضر شدند فرمود: اى جماعت انصار مىخواهيد كه من شما را به چيزى رهبرى كنم كه با وجود آن هرگز گمراه نگرديد؟ گفتند: بلى اى رسول خدا.حضرت فرمود: اين است على بن ابيطالب او را دوست داشته باشيد به همان دوستى كه مرا دوست داريد و او را گرامى بشمريد به همان نحوى كه مرا بزرگ و گرامى مىشمريد.حقا بدانيد كه اين پيغامى را كه به شما دادم جبرئيل مرا امر نموده است».
ابو الحسن فقيه محمد بن احمد بن على بن شاذان در كتاب «فضائل على و اولاد معصومين او عليهم السلام» كه مجموعا صد منقبت است از طريق اهل تسنن
ص 210
روايت كرده استبا اسناد خود از حبة العرنى از امير المؤمنين عليه السلام قال: قال رسول الله: انا سيد الاولين و الآخرين، و انتيا على سيد الخلائق بعدى، اولنا كآخرنا و آخرنا كاولنا.[379]
«رسول خدا به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: من سيد اولين و آخرين هستم يعنى بزرگ و سالار پيشينيان و پسينيان، و اى على تو سيد تمام مخلوقات هستى پس از من.اول ما مانند آخر ماست و آخر ما مانند اول ماست».
و نيز ابن شاذان از طريق عامه روايت كرده است از ابن عباس:
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: و الذى بعثنى بالحق بشيرا ما استقر الكرسى و العرش و لا دار الفلك و لا قامت السماوات و الارض الا بان كتب عليها: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على امير المؤمنين.و ان الله تعالى عرج بى الى السماء و اختصنى بلطيف ندائه قال: يا محمد، قلت: لبيك ربى و سعديك، فقال: انا المحمود و انت محمد، شققت اسمك من اسمى و فضلتك على جميع بريتى فانصب اخاك عليا علما يهديهم الى دينى.يا محمد انى جعلت عليا امير المؤمنين، فمن تامر عليه لعنته، و من خالفه عذبته، و من اطاعه قربته.يا محمد انى جعلت عليا امام المسلمين، فمن تقدم عليه اخزيته و من عصاه استجفيته، ان عليا سيد الوصيين، و قائد الغر المحجلين، و حجتى على جميع خلقى اجمعين.[380]
«ابن عباس گويد:
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
سوگند به آن خدائى كه مرا به حق بشارت دهنده به رحمتخود قرار داده عرش و كرسى استقرار نگرفته و فلك به گردش در نيامده و آسمانها و زمين استوار نباشد مگر به آنكه روى آنها نوشته شده است: نيستخدائى مگر ذات مقدس يگانه او، و محمد است رسول او، و على بن ابيطالب استحاكم و امر كننده مؤمنان.
خداى تعالى چون مرا به آسمان بالا برد و مرا به نداى لطيف خود در شب معراج اختصاص داد گفت: اى محمد، عرض كردم: لبيك اى پروردگار من پذيرفتم نداى تو را و آمدهام براى تلقى گفتار تو.خدا فرمود: اى رسول من من هستم محمود و
ص 211
تو هستى محمد، اسم تو را از نام خودم مشتق نمودم و تو را بر جميع بندگان خودم برترى و شرافت دادم.اى محمد! برادرت على را به لافتبرگزين و او را علم و راهنماى هدايت مردم معرفى كن تا مردم را به دين من رهبرى كند، اى محمد من او را امير و فرمانده مؤمنان قرار دادم پس كسيكه بر او حكومت و فرمانروائى كند من او را به لعنتخود گرفتار مىكنم، و كسيكه مخالفت او كند من او را عذاب مىكنم، و كسى كه از او پيروى كند من او را به درجات قرب خود بالا مىبرم.اى محمد من على را امام مسلمانان قرار دادم، او پيشواست پس كسيكه بر او تقدم جويد من او را به خذلان خود مبتلى خواهم نمود، و كسيكه تمرد او را بنمايد من او را به جفاى خود گرفتار خواهم ساخت.بدرستيكه على سيد و سالار اوصياى پيمبران است و قائد و راهبر درخشنده چهرگان در منازل بهشتبرين، و او حجت من استبر تمام مخلوقات من».
و نيز ابن شاذان از طريق عامه از ابن عباس روايت كرده است
قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:
معاشر الناس! اعلموا ان لله تعالى بابا من دخله امن من الفزع الاكبر، فقال له ابو سعيد الخدرى: يا رسول الله اهدنا الى هذا الباب حتى نعرفه، قال: هو على بن ابيطالب سيد الوصيين و امير المؤمنين و اخو رسول رب العالمين و خليفة الله على الناس اجمعين. معاشر الناس! من احب ان يستمسك بالعروة الوثقى التى لا انفصام لها فليتمسك بولاية على بن ابيطالب فان ولايته ولايتى و طاعته طاعتى.يا معاشر الناس من احب ان يعرف الحجة بعدى فليعرف على بن ابيطالب بعدى و الائمة من ذريتى فانهم خزان علمى.فقام جابر بن عبد الله الانصارى فقال: يا رسول الله ما عدة الائمة؟ فقال: يا جابر سالتنى - رحمك الله - عن الاسلام باجمعه، عدتهم عدة الشهور و هو عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض، و عدتهم عدة العيون التى انفجرت منه لموسى بن عمران حين ضرب بعصاه فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا، و عدة نقباء بنى اسرائيل.
قال الله تعالى:
و لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا،
فالائمة يا جابر اثنا عشر اماما، اولهم على بن ابيطالب، و آخرهم القائم - صلوات الله عليهم -.[381]
ص 212
«ابن عباس گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود:
اى جماعت مردمان بدانيد كه از براى خداوند تبارك و تعالى درى است از رحمت، هر كس كه از آن در وارد شود از آتش در امان است و از دهشت و هراس عالم حشر نيز در امان است.ابو سعيد خدرى عرض كرد: يا رسول الله ما را بدان در هدايت نما تا آنرا بشناسيم.فرمود: آن در على بن ابيطالب است كه سيد و سالار اوصياى پيمبران است و امير و فرمانرواى مؤمنان و برادر رسول خداى جهانيان و خليفه خدا براى تمامى مردمان.اى گروه مردم هر كس دوست دارد دستاويز متين و محكمى را بگيرد كه ابدا لغزش و پارگى و جدائى در آن راه نيابد بايد به ولايت على بن ابيطالب تمسك جويد چون ولايت او ولايت من است و پيروى از او پيروى از من.اى جماعت مردمان! كسيكه دوست دارد حجتخدا را بعد از من در روى زمين بشناسد بايد على بن ابيطالب را بعد از من و نيز ائمه هدى را از ذريه من بشناسد، چون آنها خزينهداران علم من هستند.
جابر بن عبد الله انصارى برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! تعداد ائمه چقدر است؟ فرمود: اى جابر خداى تو را رحمت كند، از تمام اسلام پرسش نمودى.عدد ائمه مانند عدد ماههاى سال است و ماهها در كتاب خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده است دوازده ماه بوده است، و عدد آنها به اندازه عدد همان چشمههائى است كه براى موسى بن عمران از آن سنگ بجوشيد هنگامى كه عصاى خود را به آن سنگ زد و آن دوازده چشمه پر آب بود، و عدد آنها به اندازه عدد نقباء بنىاسرائيل و سرپرستان آنهاست.
خداوند در قرآن مجيد فرمايد: ما از بنى اسرائيل ميثاق و عهد گرفتيم و از ميان آنها دوازده نقيب و صاحب اختيار براى آنها برگزيديم.پس اى جابر امامان دوازده تناند، اول آنان على بن ابيطالب و آخر آنها قائم است.درود متواتر و پياپى خدا بر آنها باد».
و نيز ابن شاذان با اسناد خود از طريق عامه از ابى ذر غفارى روايت كرده است
قال: نظر النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى على بن ابيطالب فقال: هذا خير الاولين من اهل السماوات و الارضين، هذا سيد الصديقين، هذا سيد الوصيين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.اذا كان يوم القيامة جاء على ناقة من نوق الجنة قد اضاءت القيامة من ضيائها، على راسه
ص 213
تاج مرصع بالزبرجد و الياقوت فتقول الملائكة: هذا ملك مقرب، و يقول النبيون: هذا نبى مرسل، فينادى مناد من بطنان العرش هذا الصديق الاكبر، هذا وصى حبيب الله، هذا على بن ابيطالب، فيقف على متن جهنم فيخرج منها من يحب و يدخل فيها من يبغض، و ياتى ابواب الجنة فيدخل اولياءه بغير حساب[382].
«ابو ذر غفارى گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نظرى به على بن ابيطالب نمودند و فرمودند: اين استبهترين مخلوقات خدا در آسمانها و زمينها، اين استسيد و بزرگ صديقان، اين استسالار و سرور اوصياى پيغمبران و پيشواى پرهيزگاران و راهبر درخشنده چهرگان و روشن صورتان در منازل بهشت.چون روز قيامتبرپا شود على بن ابيطالب در محشر بيايد در حالى كه سوار بر ناقهاى است از ناقههاى بهشتى، تمام فضاى محشر از نور چهره او روشن شود و بر سر او تاجى است مرصع به زبرجد و ياقوت. فرشتگان گويند: اين فرشته مقربى است، پيمبران گويند: اين پيمبر مرسلى است.منادىاى از درون عرش ندا كند: اين است صديق اكبر، اين است وصى و جانشين حبيب خدا محمد، اين است على بن ابيطالب.حضرت از وسط آتش جهنم هر كس را كه دوستبدارد خارج مىكند و هر كس را كه دشمن بدارد داخل مىكند.و از درهاى بهشت عبور نموده اولياى خودش را بدون حساب داخل بهشت مىسازد».
و نيز ابن شاذان از طريق عامه از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مىكند كه:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: سيكون بعدى فتنة مظلمة، الناجى من تمسك بالعروة الوثقى، فقيل: يا رسول الله من العروة الوثقى؟ قال: ولاية
ص 214
سيد الوصيين، قيل: يا رسول الله و من سيد الوصيين؟ قال: امير المؤمنين، قيل: يا رسول الله و من امير المؤمنين؟ قال: مولى المسلمين و امامهم بعدى، قيل: يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك؟ قال: اخى على بن ابيطالب.[383]
«حضرت رسول اكرم فرمودند: پس از من فتنهاى برانگيخته خواهد شد، فتنههاى تاريك و ظلمانى، فقط كسانى نجات پيدا مىكنند كه به دستاويز محكم، خود را بياويزند.عرض كردند: اى رسول خدا دستاويز محكم كيست؟ فرمود: ولايتسيد و سرور اوصياى پيغمبران.عرض كردند: سيد اوصياى پيمبران كيست؟ فرمود: امير مؤمنان.عرض كردند: امير مؤمنان كيست؟ حضرت فرمود: بزرگ و صاحب اختيار مسلمانان و امام آنها پس از من.عرض كردند: يا رسول الله سرور آنها و امام آنها بعد از شما كيست؟ فرمود: برادر من على بن ابيطالب».
و نيز شيخ صدوق ابن بابويه قمى روايت كرده استبا اسناد متصل خود از اصبغ بن نباته
قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: انا خليفة رسول الله و وزيره و وارثه، و انا اخو رسول الله و وصيه، و انا صفى رسول الله و صاحبه، انا ابن عم رسول الله و زوج ابنته و ابو ولده، و انا سيد الوصيين، انا الحجة العظمى و الآية الكبرى و المثل الاعلى و باب النبى المصطفى، انا العروة الوثقى و كلمة التقوى و امين الله تعالى ذكره على اهل الدنيا.[384]
«اصبغ بن نباته گويد: امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: من خليفه و جانشين رسول خدا هستم و من وزير او و وارث او هستم و من برادر رسول خدا و وصى او هستم و من برگزيده رسول خدا و رفيق و مصاحب او هستم.من پسر عموى رسول خدا و شوهر دختران او و پدر فرزندان او هستم و من سيد و سالار اوصياى پيمبرانم، من حجتبزرگ خدا و نشانه سترگ خدا و بلندترين آيت و نشانه توحيد خدا هستم، و من در ورود به معارف و خزائن علوم غير متناهيه پيغمبر مصطفى محمد هستم، من دستاويز محكم و كلمه تقوى و امين خدا هستم بر جميع اهل دنيا».
و نيز ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى در كتاب «احتجاج» از جابر بن عبد الله انصارى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه
ص 215
عمر بن الخطاب به هنگام مرگ، خلافتبعد از خود را به شورا نهاد، و شش تن از قريش را كه از جمله آنان حضرت امير المؤمنين عليه السلام بودند معين نمود كه تا سه روز خليفهاى از ميان خود انتخاب كنند و راى آنان بر تعيين عثمان قرار گرفت
فلما راى امير المؤمنين ما هم به من البيعة لعثمان قام فيهم ليتخذ عليهم الحجة فقال لهم: اسمعوا منى، فان يك ما اقول حقا فاقبلوا، و ان يك باطلا فانكروا، ثم قال لهم: انشدكم بالله الذى يعلم صدقكم ان صدقتم و يعلم كذبكم ان كذبتم هل فيكم احد صلى القبلتين كلتيهما غيرى؟ قالوا: لا، قال: فهل فيكم من بايع البيعتين كلتيهما بيعة الفتح و بيعة الرضوان غيرى؟ قالوا: لا - و ساق الحديثبذكره مناقبه و فضائله فيصدقونه فى قوله لهم الى ان قال: - فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «اول طالع يطلع عليكم من هذا الباب يا انس فانه امير المؤمنين و سيد المسلمين و خير الوصيين و اولى بالناس، فقال انس: اللهم اجعله رجلا من الانصار، فكنت انا الطالع، فقال رسول الله لانس: ما انتيا انس باول رجل احب قومه» غيرى؟ قالوا: لا.[385]
«چون امير المؤمنين عليه السلام ديد كه آنها مىخواهند با عثمان بيعت كنند براى اتمام حجتبرخاست و فرمود: بشنويد از من، اگر آنچه را كه بگويم حق است قبول كنيد و اگر باطل است نپذيريد.سپس فرمود: شما را به خدائى كه راستى گفتار شما و دروغ و كذب شما را ميداند چنانچه راست گوئيد يا دروغ گوئيد سوگند مىدهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه به دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: نه.فرمود: آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه هر دو بيعت را نموده باشد بيعت فتح و بيعت رضوان؟ گفتند: نه.و همين طور مرتبا مناقب و فضائل خود را شمرد و همگى تصديق مينمودند تا آنكه فرمود: شما را بخدا سوگند در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره او فرموده باشد: اى انس اولين كسى كه از اين در بر من وارد شود او امير المؤمنين و سيد المسلمين و خير الوصيين و اولى بالناس است، و انس با خود گفت: خدايا او را مردى از انصار قرار ده، در اين حال من بر رسول خدا وارد شدم.حضرت به انس فرمود: اينست امير مؤمنان و سيد اوصياى
ص 216
پيمبران و سالار مؤمنان و اولى به تصرف و صاحب اختيار مردمان؟ گفتند: نه».
پاورقي
[334] «ذخائر العقبى» ص 66 و اين حديث را ابن جوزى در «تذكره» ص 15 ذكر كرده است و نيز محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول» از «صحيح ترمذى» از زيد بن ارقم روايت كرده است و نيز ابن صباغ مالكى در «فصول المهمة» ص 22 از «صحيح ترمذى» از عبد الله بن عمر روايت كرده است و نيز در «نظم درر السمطين» ص 94 با اختلافى در لفظ آورده است.
[335] «ذخائر العقبى» ص 66.
[336] همان.
[337] همان.
[338] «ذخائر العقبى» ص 66.
[339] «اسد الغابة» ج 4 ص 16 و نيز در «اسد الغابة» ج 3 ص 317 از عبد الرحمن بن عويم بن ساعدة الانصارى روايت مىكند كه: قال: قال رسول الله (ص): تواخوا فى الله اخوين اخوين و اخذ بيد على و قال: هذا اخى. (اخرجه ابن منده و ابو نعيم).
[340] «ينابيع المودة» ص 142.و اين حديث را نيز مفصلا ابن جوزى در «تذكره» ص 13 از احمد بن حنبل نقل كرده و تاييد نموده است.
[341] «ينابيع المودة» ص 143.در «غاية المرام» ص 481 از «شرح نهج البلاغه» نقل مىكند كه: قال على (ع) لاهل الشورى: انشدكم الله ا فيكم احد آخى رسول الله بينه و بين نفسه حين آخى بين بعض المسلمين و بعض غيرى؟ فقالوا: لا.
[342] «الفصول المهمة» ص 22.
[343] «غاية المرام» ص 478 الحديث السادس من طرق العامة.
[344] «غاية المرام» ص 478 الحديث الثامن من طرق العامة.
[345] «غاية المرام» ص 479 الحديث العاشر و الحديث الثانى عشر.و حديث اول را در «نظم درر السمطين» ص 94 آورده است.
[346] همان
[347] همان ماخذ ص 480 الحديث الخامس عشر.
[348] همان ماخذ ص 481 الحديث الثامن عشر.
[349] «غاية المرام» ص 481 الحديث الثالث و العشرون.
[350] «غاية المرام» ص 486 الحديث السادس و الثلاثون.
[351] «غاية المرام» ص 485 الحديث الحادى و الثلاثون.اين حديث را در «نظم درر السمطين» ص 96 آورده است و با ادنى اختلافى در لفظ در «ارجح المطالب» ص 480 بنا به نقل «على و الوصية» ص 354 آورده است.
[352] همان مآخذ ص 486 الحديث الثامن و الثلاثون.
[353] همان ماخذ ص 478 الحديث الثالث.و در «دلائل الصدق» 2/267 گويد: آخى النبى بين الناس و ترك عليا حتى بقى آخرهم فقال: يا رسول الله آخيتبين اصحابك و تركتنى؟ فقال: انما تركتك لنفسى، انت اخى و انا اخوك، فان ذكرك احد فقل: انا عبد الله و اخو رسوله، لا يدعيها بعدك الا كذاب.و الذى بعثنى بالحق ما اخرتك الا لنفسى، و انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، و انت اخى و وارثى - تعليقه ص 209 «ديوان حميرى» و در «نظم درر السمطين» ص 95 نيز اين حديث را آورده است.
[354] «غاية المرام» ص 478 الحديث الخامس.
[355] «غاية المرام» ص 482 الحديث الثانى.
[356] «امام شناسى» جلد اول، ص 84- 100.
[357] «مقام الامام امير المؤمنين عند الخلفاء» ص 52.
[358] علامه امينى در «الغدير» ج 3 از ص 112 الى ص 124 پنجاه حديث راجع به اخوت نقل مىكند.
[359] «ديوان حميرى» ص 209 تخريج از «اعيان الشيعة» 12: 248 و «مناقب» ابن شهر آشوب 2: 189.
[360] در «نهايه» ابن اثير ج 1 ص 326 گويد: حباب بالضم اسم شيطان است و به مار هم حباب گويند كما اينكه به مار شيطان هم گويند و از همين جهت اسم حباب تغيير داده شده كراهية للشيطان - انتهى.و اما خباب از خب بمعنى خداع است و كسى كه بين مردم سعايت مىكند.
[361] «مطالب السؤول» ذيل ص 18.در «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد ج 18 ص 37 (20 جلدى) از ابو عمرو صاحب «استيعاب» نقل مىكند كه رسول خدا بين سلمان و ابو درداء عقد اخوت بستند در وقتيكه عقد مؤاخات بين مسلمانان مىبستند.
[362] «امام شناسى» جلد اول صفحات 28- 24 و 116- 118.
[363] همان.
[364] سيد حميرى در ص 63 از ديوان خود گويد:
و كان له اخا و امين غيب على الوحى المنزل حين يوحى
تخريجها من «اعيان الشيعة» 12: 214 و «المناقب» 2: 13 و 3: 58.
[365] «الامامة و السياسة» ج 1 ص 13.و نيز در «غاية المرام» ص 546 تحت عنوان الحديث الثانى از ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» نقل مىكند كه امير المؤمنين را كه به سوى مسجد مىبردند مىفرمود: انا عبد الله و اخو رسوله.و در كتاب سليم بن قيس در ص 251 عين مطلبى را كه از «الامامة و السياسة» نقل كرديم راجع به انكار عمر اخوت على بن ابيطالب را در آنجا نيز نقل مىكند كه عمر گفت: اما اخو رسول الله فلا.و ابن ابى الحديد در «شرح النهج» ج 11 ص 111 (20 جلدى) گويد: روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم و تظلم و استنجد و استصرخ حيثساموه الحضور و البيعة و انه قال و هو يشير الى القبر: يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى.و انه قال: و اجعفراه و لا جعفر لى اليوم! و احمزتاه و لا حمزة لى اليوم!
[366] در غالب روايات وارد است كه عمر انكار اخوت حضرت امير را نمود ولى در كتاب سليم بن قيس ص 86 و نيز در «غاية المرام» سطر آخر ص 551 نقلا عن كتاب سليم وارد است كه ابو بكر نيز انكار اخوت آنحضرت را نموده است قال: فلما انتهى بعلى الى ابى بكر انتهره عمرو قال له: بايع فقال له على (ع): ان انا لم ابايع فما انتم صانعون؟ قالوا: فقتلك ذلا و صغارا فقال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسول الله.فقال ابو بكر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسول الله فلا نعرفك بهذا.فقال: اتجحدون ان رسول الله آخى بينى و بينه؟ قال: نعم فاعاد ذلك ثلاث مرات - الحديث.
[367] سوره اعراف: 7- آيه 150.
[368] سوره نساء 4- آيه 59.
[369] سوره روم 30- آيه 30.
[370] سوره مائده 5- آيه 3.
[371] «مكارم الاخلاق» طبرسى در خطبه كتاب ص 2.
[372] در «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 48 از «كافى» بدين عبارتست كه: ايها الناس و الله ما من شىء يقربكم من الجنة و يباعدكم عن النار الا و قد امرتكم به، و ما من شىء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه.
[373] سوره بقره 2- آيه 180- 181.
[374] «غاية المرام» ص 618 حديث اول.و در «نظم درر السمطين» ص 114 از ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى با سند خود از عبد الله بن حكيم جهنى نقل مىكند كه: قال: قال رسول الله (ص): ان الله تبارك و تعالى اوحى الى فى على ثلاثة اشياء ليلة اسرى بى: انه سيد المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.و در پاورقى آورده است كه اين حديث را ابو نعيم در «حلية الاولياء» ج 1 ص 67 روايت كرده است.
[375] «غاية المرام» ص 618 حديث نهم.و نيز در «نظم درر السمطين» ص 115 از حافظ ابو نعيم اصفهانى با اسناد خود از شعبى نقل مىكند و نيز ابو نعيم در «حلية الاولياء» ج 1 ص 66 آورده است.
[376] «غاية المرام» ص 619 حديث دوازدهم و «نظم درر السمطين» ص 124.و در «على و الوصية» ص 196 به بعد سه حديثبا مختصر اختلافاتى از «ارجح المطالب» و «مناقب» خوارزمى و «فرائد السمطين» نقل مىكند.
[377] «غاية المرام» ص 620 حديث پانزدهم.
[378] «غاية المرام» ص 620 حديثشانزدهم.
[379] «غاية المرام» ص 620 حديث هفدهم.
[380] «غاية المرام» ص 620 حديث هيجدهم.
[381] «غاية المرام» ص 620 حديث نوزدهم.
[382] «غاية المرام» ص 621 حديثبيست و يكم.در كتاب «على و الوصية» از ص 223 تا ص 226 سه حديث را به مضمون حديث فوق با مختصر اختلافى از گنجى شافعى در «كفاية الطالب» و موفق بن احمد خوارزمى در «مناقب» و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة» نقل مىكند و نيز در استدراكات «على و الوصية» ص 377 الى 379 سه حديث از «تاريخ كبير ابن عساكر» مخطوط نقل مىكند.اين احاديث مضمونش همان مضمون احاديثسابق است منتهى مفصلتر بيان شده و در اولى از آنها وارد است كه: لا ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا حامل عرش، هذا على بن ابيطالب وصى رسول المسلمين و امير المؤمنين و قائد الغر المحجلين فى جنات النعيم. و در دومى از آنها وارد است: هذا على بن ابيطالب وصى رسول رب العالمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.و در سومى از آنها وارد است: هذا على بن ابيطالب امير المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين فى جنات النعيم.
[383] «غاية المرام» ص 621 حديثبيست و سوم.
[384] همان كتاب ص 621 حديث اول.
[385] «غاية المرام» ص 621 حديث پنجم.