مرحوم محمد بن يعقوب كلينى[192] حديث مىكند از عبد العزيز - بن مسلم كه او گفت: ما با حضرت رضا (ع) در مرو بوديم و در بدو ورود در مسجد جامع مرو در روز جمعهاى به جماعت
ص 109
رفتم.در آنجا از امر امامتبسيار سخن به ميان رفت و اختلافات مردم را در اين موضوع بيان مىكردند.پس از آن من بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدم و او را از بحث و خوض مردم در امر امامت مطلع نمودم.
آن حضرت تبسمى فرمود و سپس گفت: اى عبد العزيز اين مردم جاهلند و به آراء و افكار خود گول خوردهاند.خداوند عز و جل جان پيغمبر خود را نگرفت مگر آنكه دين او را كامل نمود و قرآن را بر او فرو فرستاد كه فيه تبيان كل شىء.در قرآن حلال و حرام بيان شده و حدود و احكام و جميع آنچه كه مردم بدانها نيازمندند همه را بيان فرموده، فقال عز و جل:
ما فرطنا فى الكتاب من شىء[193].
و در حجة الوداع كه آخر عمر حضرت رسالتبود اين آيه را فرستاد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا[194].
و امر امامت از تماميت دين است و پيغمبر از دنيا نرفت مگر آنكه براى امتخود معالم دين آنها را بيان فرموده و روشن ساخت و راه سلوك آنها را نشان داد و بر راه حق آنها را برقرار كرد و براى آنها على عليه السلام را راهنما و امام قرار داد، و تمام چيزهائى را كه امتبدانها محتاج هستند روشن ساخت.پس كسى كه گمان كند خداوند عز و جل دين خود را كامل ننموده است كتاب خدا را رد كرده و كسى كه كتاب خدا را رد كند به خدا كافر شده است.آيا آنها قدر و منزلت امام را مىدانند و محل و مكانت او را مىشناسند تا بتوانند براى خود امام اختيار كنند؟
ان الامامة اجل قدرا و اعظم شانا و اعلى مكانا و امنع جانبا و ابعد غورا من ان يبلغها الناس بعقولهم او ينالوها بآرائهم او يقيموا اماما باختيارهم.
«امامت قدرش بزرگتر و شانش عظيمتر و درجهاش عالىتر و از دسترس مردم دورتر و رسيدن به حقيقت او مشكلتر است از آنكه مردم بتوانند با عقلهاى خود بدان برسند يا به آراء خود بدان دستيابند يا به اختيار خود امامى را تعيين كنند».
امامت مقامى است كه خداوند عز و جل به حضرت ابراهيم بعد از اعطاى نبوت و خلت، در درجه سوم عنايت فرمود، و فضيلتى است كه خدا او را بدان مشرف فرمود و بدان فضيلت ثنا و مدح خود را بر آن پيغمبر بيان كرد فقال: انى جاعلك للناس اماما[195] «من
ص 110
ترا براى مردم امام قرار دادم». و از مسرتى كه ابراهيم از اين خطاب پيدا نمود عرض كرد: و من ذريتى؟ «آيا اين منصب امامت نصيب ذريه من نيز مىگردد؟»
خداوند تبارك و تعالى فرمود: لا ينال عهدى الظالمين «عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد».
پس اين آيه، امامت هر ظالمى را تا روز قيامتباطل نمود و امامت مخصوص به پاكان و برگزيدگان شد.سپس خداوند ابراهيم را گرامى داشته، و امامت را در آن طبقه از ذريه او كه اهل طهارت و صفوت بودند قرار داد و فرمود:
و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين[196].
و پيوسته و هميشه امامت در ذريه ابراهيم بود بعضى از بعضى قرنا بعد قرن ارث مىبردند تا آنكه خدا آن را به پيغمبر اكرم ميراث داد و فرمود جل و علا:
ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤمنين[197].
پس اين امامت اختصاص به رسول الله پيدا كرد و آن حضرت آن را به على عليه السلام سپرد به امر خداوند تعالى طبق ما فرض الله و سپس در ذريه پاك و اصفياى از اولاد آن حضرت آنهائى كه به آنها علم و ايمان داده شد، قرار گرفت.
خداوند تعالى فرمود:
و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث[198].
پس آن امامت فقط در اولاد على عليهم السلام است تا روز رستاخيز چون پيغمبرى بعد از محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيست. بنابر اين از كجا اين جهال امام اختيار مىكنند؟
به درستى كه امامت منزله و مقام پيمبران و ارث اوصياء است.امامتخلافتخدا و جانشينى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و مقام امير المؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است.امامت زمامدارى دين و نظام مسلمين و موجب صلاح دنيا و عزت مؤمنين است.امامت ريشه و اساس زنده، و شاخههاى بلند اسلام است.به امام است كه نماز كامل و تمام مىشود و زكات و روزه و حج و جهاد هر يك موقعيت و تماميتخود را حائز مىگردند، و نيز موجب زيادى فيىء و صدقات و به
ص 111
جريان انداختن حدود و احكام و منع سرحدات و اطراف است از دستبرد تعديات.
امام حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مىگرداند و حدود خدا را اجرا مىنمايد و دست دشمنان و متجاوزان را از حريم دين خدا دور مىدارد و با حكمت و پندهاى نيكو مردم را به راه خدا مىخواند.امام مانند شمس عالمتاب است كه طلوع نموده و جهان را به نور خود روشن مىنمايد، و او بر فراز افق مكان و منزلتى دارد كه دستها و چشمها را ياراى وصول به آن نيست، امام ماه شب چهارده و نور دهنده دلها است و چراغ رخشان و نور بلند و نمايان و ستاره راهنما در قطعات تاريكىهاى شديد و در وسط بيابانها و زمينهاى خشك و سوزان و در لجههاى درياها است، امام آب شيرين است در تشنگى و راهنما استبر راه سعادت و نجات دهنده است از سقوط و هلاكت، امام آتشى استبر فراز تپهها و موجب حرارت استبراى افرادى كه خود را بدان گرم مىكنند و راهنما و دليل است در مواضع هلاكت، كسى كه از امام جدا شود هلاك گردد.امام ابر پرباران و باران درشت و فراوان و خورشيد نور دهنده و آسمان رحمتسايه گستر و زمين صاف و بىخاشاك و چشمه پر آب حيات و منبع آب و گلستان فضائل است.
امام انيسى استبا مهر و شفقت، و پدرى استبا رحمت و عطوفت و برادرى است عديل و مهربان و چون مادرى استبا كودك خردسال خود نيكو و رئوف، و ملجا و پناه بندگان است در شدائد و مهمات.امام امين خدا استبر آفريدگان او و حجت اوستبر بندگان او و خليفه اوست در بلاد او، و دعوت كننده مردمان استبه سوى او، و منع كننده مفاسد و موانع است از حرم او، امام از هر گناهى منزه و از هر عيب و نقصى مبرى است.
خداوند او را مخصوص به علم نموده و موسوم به حلم فرموده است و نظام دين و عز مسلمين و قهر و غضب بر منافقين و هلاكت كافرين است.امام يكه و فريد زمان است كه هيچ كس را ياراى نزديكى به مقام او نيست و هيچ دانشمندى هم طراز و هم رتبه او نه، و نه از براى او بدلى يافتشود و نه مثل و مانندى، خداوند بخشاينده و كرم كننده او را بدين فضائل بدون طلب و اكتساب مخصوص گردانيده است.بنابر اين چه كسى را قدرت معرفت امام است، يا مىتواند او را اختيار كند هيهات هيهات!
ص 112
عقول در اينجا گم مىشود و دلها متحير مىگردد و خردها عاجز و سرگردان مىماند و چشمها فرو مىخوابد.بزرگان كوچك مىشوند و حكيمان متحير مىگردند و حليمان كوتاه مىگردند و خطيبان محدود و محصور مىشوند و خردمندان به جهل اعتراف مىكنند و شاعران لال مىگردند و اديبان ناتوان مىشوند و بليغان عاجز مىگردند از توصيف شانى از شئون امام يا فضيلتى از فضائل او، و همه و همه اقرار به عجز و اعتراف به تقصير مىنمايند.و چگونه تمام صفات و فضائل او را مىتوان وصف كرد يا از كنه و ذات او سخنى گفتيا چيزى از شئون او را ادراك كرد يا بتوان كسى را بر مسند او نشاند كه مانند امام بهره دهد و بىنياز كند؟ نه، چنين نمىشود چگونه و به چه كيفيتبتوان چنين كارى كرد؟ در حالى كه او مانند ستارهاى استبر فراز آسمان، كجا مىتوانند مردم او را به دست گيرند، و توصيف كنندگان از حقيقت اوصاف او سخنى گويند؟ با اين حال مردم كجا مىتوانند امام را اختيار كنند و عقلها كجا مىتواند اين حقيقت را درك كند و كجا مىتواند مانند امام كسى ديگر پيدا شود؟
آيا شما چنين گمان مىبريد كه امامت در غير آل رسول الله محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم يافت مىشود؟ سوگند به خدا كه نفسهاى آنها به آنان دروغ گفت و امانى و آرزوهاى باطل در دلهاى آنان جا گرفت و بنابر اين بر مكان سخت و مرتفعى، و بر نردبان لرزان و صعبى بالا رفتند كه ناگهان قدمهاى آنان از فراز به پائين بلغزيد.آنها چنين خواستند كه امام را با عقلهاى ناقص و پريشان و گرفتار هوى و هوس خود تعيين كنند و با آراء گمراه كننده خود نصب نمايند پس هر چه بيشتر كوشيدند بيشتر دور شدند قاتلهم الله انى يؤفكون[199]. و حقا قصد مطلب صعبى نمودند و با افك و دروغ سخن گفتند و گمراه شدند گمراهى آشكارى و در حيرت و سرگردانى در افتادند زيرا با بصيرت امام را ترك گفتند، و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين[200]. از اختيار خدا و اختيار رسول خدا و اهل بيت رسول خدا اعراض نموده و به اختيارات خود گرويدند در حالى كه قرآن به اعلى صوت ندا در
ص 113
مىدهد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون.[201] و نيز خداى عز و جل فرمود: و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم[202]. و نيز فرمود: ما لكم كيف تحكمون ام لكم كتاب فيه تدرسون ان لكم فيه لما تخيرون ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيمة ان لكم لما تحكمون سلهم ايهم بذلك زعيم ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين[203]. و نيز خداوند عز و جل فرمود: ا فلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها،[204] يا آنكه طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون[205]، يا آنكه قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون.[206] و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون يا آنكه قالوا سمعنا و عصينا[207].
بلكه امامت فضل خداست، كسى را كه بخواهد مىدهد و خداوند داراى فضل عظيمى است.چگونه براى آنان اختيار تعيين امام است؟ در حالى كه امام عالمى است كه براى او هيچ چيز مجهول نيست و نگهبان و حافظى است كه به هيچ وجه فتور و سستى در او پيدا نمىشود.معدن قدس و طهارت است، و چشمه تقوى و زهادت، و علم و عبادت، اختصاص يافته به دعوت رسول، و نسل پاك بتول، در نسب او گفتگو و طعنى نيست، و هيچ ذى حسب و اعتبارى را ياراى نزديكى به مقام او نه.از بيت قريش است و از خاندان بلند مرتبه هاشم و از عترت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و الرضا من الله عز و جل.از تمام اشراف شريفتر و شاخهاى از عبد مناف.علمش پيوسته زنده و بيدار، حلمش كامل و استوار، در انجام وظائف امامت قادر و توانا است، و بر سياست عالم و دانا، پيروى او از ناحيه خدا بر همه خلق واجب آمده، و به امر خداوند عز و جل قائم شده، نصيحت كننده بندگان خداست، و نگهدارنده دين و آئين خدا.
خداوند به انبياء و ائمه صلوات الله عليهم توفيقى خاص عنايت نموده و از خزانه علم و حكم خود چيزهائى به آنان مرحمت فرموده است كه به ديگران نداده،
ص 114
بنابر اين علم آنها عالىتر و رفيعتر از علم تمام اهل زمان است.خدا مىفرمايد:
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون[208].
و نيز فرمايد:
و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا[209].
و درباره طالوت گويد:
ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يؤتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم[210].
و به پيمبرش صلى الله عليه و آله و سلم فرموده:
انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما[211].
و درباره ائمه از اهل بيت او و عترت او و ذريه او صلوات الله عليهم فرموده است:
ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا[212].
چون بندهاى را خدا براى ولايت و سرپرستى امور بندگانش اختيار كند سينه او را براى تحمل اين بار، منشرح و گشاده مىدارد و در دل او چشمههاى حكمت قرار مىدهد و پيوسته از علوم خود بدو الهام مىنمايد به طورى كه ديگر از جواب فرو نخواهد ماند و از راه صواب حيران و سرگردان نخواهد شد، و بنابراين او به عصمت الهى معصوم و به تاييد و توفيق او مؤيد و موفق خواهد بود، از هر گونه اشتباهى يا لغزش و خطائى مامون و مصون خواهد بود.و اين مقام را خدا به او اختصاص داده تا بر بندگانش حجتبوده باشد و بر آفريدگانش شاهد و گواه
و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم[213].
آيا كسى مىتواند اين ملكات را داشته باشد و قدرت بر وظائف امامت را دارا باشد تا او را انتخاب كنند؟ يا اينكه مختار و منتخب آنان داراى چنين صفاتى است تا او را مقدم دارند؟ سوگند به بيت الله كه از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را چنان به پشتسر انداختند گويا كه اصلا بر آن دانا نبودند.در كتاب خدا راه هدايت مشهود و شفاى از هر گزند و مصيبتى معلوم بود لكن آنرا به دور انداختند، و از اهواء و خيالات خود پيروى كردند.خداوند آنان را مذمت نموده و وجهه بصيرت آنها را برو در افكنده، ديده دل آنان را كور و قلب آنان را هلاك و تباه فرموده است.
ص 115
قال الله تعالى: و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين.[214] و نيز فرمود: فتعسا لهم و اضل اعمالهم[215]. و نيز فرمود: كبر مقتا عند الله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار[216]. و صلى الله على النبى محمد و آله و سلم تسليما كثيرا.
بارى چون اين حديث از معدن ولايت و چشمه امامت فيضان يافته است و از دو لب مبارك حضرت ثامن الائمة و الحجج ترشح نموده و حقا هر كلمه از آن گنجينهاى استبس نفيس كه بايد روى آن ماهها تفكر نمود و از خدا درخواست فهم و ادراك حقائق آن را كرد، تمام آن را بيان كرديم تا موجب روشنى دلها و سرور قلبها و طراوت و تازگى چشمها گردد.
نتيجه بحث ما اين شد كه براى بشر راه اختيار و انتخاب امام مسدود است و چون فكرش به مقامات و درجات امام نمىرسد و از حدود افكار و اهواء خود تجاوز نمىكند براى او چنين حقى نيست.
و بعضى كه گفتهاند[217]: همين طور كه در خبر واحد احتمال خطا موجود و ليكن در خبر متواتر احتمال خطا معدوم مىگردد و خبر متواتر مفيد يقين است، همچنين اگر فرد واحدى بخواهد امام را انتخاب كند در انتخاب او احتمال خطا زياد است ولى هر چه تعداد انتخاب كنندگان بيشتر باشد اين احتمال رو به ضعف مىگذارد تا رفته رفته، چنانچه اجماع اهل حل و عقد بر آن قائم گردد، به كلى معدوم، و نتيجه آراء، معصوم خواهد بود، از بحث ما روشن شد كه اين دعوى غلط و خبر متواتر شاهد و مثالى براى ما نخواهد بود چون در خبر متواتر شرط است كه مخبرين، اخبار از محسوسات دهند چون احتمال خطا در هر يك از اخبارات آنها به تنهائى مىرود از كثرت مخبرين بدون تواطى و تشريك مساعى يقين به صدق خبر حاصل مىشود.و اما اگر از معقولات و آراء خبر دهند ابدا مفيد يقين نبوده و به طور كلى خبر متواتر در اين مقولات تحقق نمىيابد.مسئله انتخاب امام نيز چنين است، براى مردمى كه درك
ص 116
فضائل امام و ملكات و نفسيات خفيه مخفيه و حالات روحيه و درجات قرب او را به عوالم توحيد نمىتوانند بكنند چه يك نفر چه صد هزار نفر همه در يك رديف و در يك طراز واقعاند، و از اجتماع و انتخاب آنها ابدا كشف آن ملكات و فضائل روحى نخواهد شد، و بنابر اين راه اختيار مسدود و اختيار آنان منتج عصمت راى و مصونيت از اشتباه و خطا نخواهد گرديد.
ص 117
ص 119
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا.[218]
آنچه درباره امامت از نقطه نظر عقل و شرع به نظر مىرسد آن است كه امامت منصبى است مانند نبوت از جانب خدا بر اساس لطف و محبتبر بندگان، گر چه شان رسول تشريع احكام و قوانين به واسطه وحى الهى است، و شان خليفه رسانيدن احكام و بيان نمودن آداب و سنن و روشن نمودن مجملات و تفسير معضلات و تطبيق آيات و كلمات بر مصاديق و موضوعات و نبرد و پيكار براى رسانيدن تاويل آيات همچنان كه وظيفه خود پيغمبر قتال براى تنزيل كتاب بود، و نيز اظهار و بيان بعضى از خصوصيات احكامى است كه در زمان رسول الله به عللى موقعيتبراى اظهار آن نبوده يا به جهت تاخر ظروف و عدم تحقق موضوعات آن يا به جهت آماده نبودن نفوس براى پذيرش آن، همچنان كه اصول كتاب به تدريجبر مردم نازل شده است و به عللى قوانين و احكام رفته رفته بدانها رسيده، همچنين فروع احكام و خصوصيات موضوعات و بيان حقائق و تاويل قرآن نيز بايد متدرجا براى آنها روشن شود، و اين وظيفه خليفه و امام است.
ص 120
و به همان دليل كه لطف الهى پيغمبران را براى نزديك نمودن بندگان به طاعتخدا و دور نمودن آنان از معصيتخدا و معرفت و وصول به مقام قرب و حرم امن خدا برگزيد تا بندگان را به آداب عبوديت مؤدب كنند و نادانستنىها را بدانها تعليم فرمايند و آنان را مانند بهائم و چهار پايان نيافريد تا بخورند و بياشامند و غافلانه زيست كنند بلكه براى معرفت، آنها را به وجود آورد تا به راهنمائى پیمبران راه رضاى او را جستجو كنند و بدين وسيله جادههاى سلوك را براى آنان سهل و آسان فرمود، و با ارسال رسل و انزال كتب و پياپى آمدن وحى آسمانى در هر زمان پيوسته حجت را بر مردم تمام نموده، و آنان را به وسيله پيمبران به راه سعادت هدايت فرمود، به همان دليل، لطف الهى ايجاب مىكند كه بعد از پيمبران براى شريعت و آئين آنها امامى باشد افضل خلق و اعرف و اعلم آنها به حقائق دين تا نفوسى را كه تكميل نشدهاند كامل گرداند و احكامى كه تشريع شده ولى به عللى به مردم تبليغ نشده تبليغ گردد، و نيز افرادى كه در زمان آن پيغمبر تولد نيافته و بعدا به دنيا مىآيند آنها را تربيتبنمايد و به راه هدايتسوق دهد.و معقول نيست كه امت را مهمل و بىسرپرستبگذارد در حالى كه تمام مردم از نقطه نظر احتياج به مربى، يكسان و از نقطه نظر شمول قاعده لطف الهى درباره آنان برابرند.
پس لازم است بر خداوند تبارك و تعالى آنكه براى تكميل نفوس برانگيزاند كسى را كه با بيان خود شريعت را كامل كند و شبهات ملحدين را دفع نمايد، و عالم جهل را به نور عرفان منور كند، و معارف و اسرار دين را براى نفوس قابله واضح گرداند، و با شمشير و سنان نيز دشمنان دين را از حوزه آن دور نمايد، و با دست و زبان خود كژىها را راست و كاستىها را برطرف و پر نمايد.چون بين زمان دو پيغمبر، زمانى فاصله است و بعد از زمان خاتم النبيين ديگر شريعتى و قانونى نيست، بنابر اين وجود امام در بين شرايع و پس از انقضاى زمان حيات رسول الله به عنوان وجود مبقيه آن اساس فرض و لازم خواهد بود.و چون خداى سبحان را بر بندگانش لطفى استخفى و عنايتى دقيق و خود بر خود هدايت و نيكى به آنها را بر عهده گرفته و غير از خير و سعادت بر آنان چيزى مقرر نفرموده بنابر اين بر عهده اوست كه دين پيغمبر خود را به رحلت او ناقص نگذارد و با تعيين امام كه فقط او قدرت بر حمل اين بار گران و
ص 121
وظيفه سنگين را دارد و در تمام خصوصيات نمونه و مثال بارز و مثل اعلاى وجود پيغمبر است، مردم را در راه كمال سوق دهد.و بر همين اساس تعيين وصى از طرف پيغمبر لازم است و لذا خداوند به وسيله پيغمبرش، على بن ابيطالب سلام الله و صلواته عليهما را بر كافه امتبه وصايت تعيين نمود و گذشته از وصايائى كه در دوران بيست و سه سال زمان نبوت چه در مكه و چه در مدينه راجع به خلافت و وصايت آن حضرت بيان فرمود، نزديك به رحلت در مراجعت از حجة الوداع در غدير خم آن حضرت را به مشهد و مرآى صد هزار و بيشتر از نفوس مردم به امامت و خلافت تعيين و بر اين اريكه نصب فرمود.
ليكن چون رسول خدا رحلت فرمود، و افرادى در ماسك دلسوزى به اسلام در سقيفه بنى ساعده برخلاف نص رسول خدا قيام نموده و وصى آن حضرت را ناديده گرفته و مردم را به بيعتخود دعوت كردند و كردند آنچه را كه كردند و سپس كه به منبر آن حضرت برآمدند نيازهاى مردم را نتوانستند برآورند و در جواب مسائل و حل مشكلات فرو مىماندند و در اداره امور مسلمين حتى از نقطه نظر ظاهر عاجز مىشدند و به حضرت مولى المولى كرارا و مرارا مراجعه مىنمودند، لذا علماى اهل تسنن و طرفداران آنها بنا را بر اين اصل گذاردند كه اصلا امامت افضل افراد بر امت لازم نيست، مفضول را با وجود افضل مىتوان بدين سمت نصب نمود، و تعيين امام نيز از طرف خدا لازم نيست.اختيار به دست امت است هر كس را كه بخواهند به زعامتخود انتخاب مىكنند.و چون با آنها بحثشود و از آيات قرآن و اخبارى كه مورد نظر و صحت است و در كتب خود ثبت نمودهاند بر آنها خوانده شود هيچ پاسخى ندارند مگر آنكه مىگويند: چون فعل سلف صالح بر اين بوده است و ما را حق دخالت و انتقاد در افعال صحابه نيست لذا حتما فعل آنها را هر كه باشند و هر چه بنمايند بدون ملاحظه و دقت و بدون بحث و انتقاد و بدون جرح و تعديل و بدون تجزيه و تحليل بايد بپذيريم.
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون[219].
«ما پدران و نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم و البته ما
ص 122
از آثار آنها تبعيتخواهيم نمود».
عينا همان پاسخ مردمان جاهليت است در مقابل براهين ساطعه و آيات باهره حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه چون آيات خدا را بر آنان مىخواند و از راه عقل و فطرت تمام طرق شرك را بر آنها مسدود نموده آنان را به پرستش خداوند يگانه ملزم و از نقطه نظر استدلال و برهان مبين مىساخت، مىگفتند:
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون[220]
«چون ما نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم لذا در راه و روش آنها رفته و از آثار و رويه آنها تجاوز نمىكنيم».
و چون به آنان گفته مىشد بيائيد تا از احكام خدا پيروى كنيم در جواب مىگفتند كه: از سنت قومى و رويه پدران دستبر نمىداريم.
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.[221]
خداوند در پاسخ آنها مىفرمايد:
«اگر چه پدرانشان هيچگاه فكر نكنند و قادر بر تعقل هيچ چيز نباشند و راه را نيافته باشند»؟
ما نيز به اهل سنت مىگوئيم آيا ميزان، دين و اصول تعاليم كتاب خدا و سنت رسول خداست؟ يا آنكه عمل صحابه نيز در قبال آنها حجيت دارد؟ اگر فقط حجت كتاب خدا قرآن و سيره رسول الله است ديگر نبايد عمل صحابه را با آن ضميمه نمود و آنرا نيز از اصول و مدارك اعتقاد و عمل به حساب آورد، بلكه بايد با كتاب خدا و سنت رسول خدا اعمال آنها را بررسى نموده نيك را نيك و زشت را زشت قرار داد، و اما اگر عمل صحابه را با كتاب خدا و سيره رسول خدا مجموعا دليل براى اعتقاد و عمل قرار دهيم در آن حال دين جديدى پيدا شده كه نتيجه عمل صحابه و عمل رسول خدا است.و البته اين دين، دين آسمانى نخواهد بود چون طبعا به واسطه حجيت عمل صحابه بايد بعضى از سنت رسول خدا يا بعضى از آيات خدا را كنار گذاشت، و در مقام تعارض از آنها ستبرداشت.فلذا نتيجة عمل صحابه ملاك عمل واقع مىشود اين كجا و اسلام كجا؟
سنىها نيز پاسخ مردمان جاهلى را داده و همان دليل تبعيت از نياكان و صحابه رسول خدا را ملاك عمل نموده و از آيات صريحه قرآن و اخبار متضافر و متواترى كه درباره وصايت و خلافتبلا فصل امير المؤمنين عليه السلام است رفع يد
ص 123
نموده هر يك از آنها را بنحو غير قابل تاويلى تاويل و با توجيهات بارده غير وجيهى توجيه مىكنند، و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون[222] «و زمانى كه بدانها گفته شود بيائيد از آنچه خدا نازل نموده و از سيره و عمل پيغمبر پيروى كنيم (كه دو اصل اصيل براى اعتقاد و عمل است و چيز ديگرى لفافه ننموده و جزء اصول اعتقادى خود نياوريم، و از اهواء باطله خوددارى كنيم.ميزان، حق است و بس، نه عمل صحابه، ميزان قول خدا و روش رسول خداست، نه كردار افراد بشرى جايز الخطاء) در جواب مىگويند براى ما آن روش و طريقه پدران و بزرگان ما كافى است (خداوند مىفرمايد) گرچه پدران آنها ابدا چيزى را ندانند و به راه مستقيم هدايت نشده باشند»؟.
در بعضى از اقوال ديده مىشود و نيز در بعضى از نوشتجات به چشم مىخورد كه بعد از هزار سال چرا ما بايد در اقوال و افعال صحابه نظر كنيم و آنها را مورد عتاب قرار داده و با ميزان اخبار رسول خدا و آيات اندازهگيرى نموده و بعضى را از درجه صدق و امانتخارج كنيم، اين بحثها كه دوران خود را طى نموده به چه درد ما مىخورد آنها خوب يا بد، حسابشان با خداست ما را بدانها چكار؟ امروز وقتها كوتاه و اجازه ورود در مسائل اختلافيه را نمىدهد.گذشته، اين بحثها موجب طغيان احساسات و عواطف مذهبى است كه منجر به جدال خواهد شد و و و...لكن با اندك توجه واضح مىشود كه اين ايرادات بىجاست، چون نظر در سيره صحابه از نقطه نظر عيبجوئى نيست تا عواطف را برانگيزد بلكه از نقطه نظر ملاك عمل و تطبيق روش ما بر اساس صحيح است و بس، هيچ منظور ديگرى نيست، ما با برادران سنى نشسته و مانند دو برادر بايد در اين مسائل بحث روان و آزاد نموده و از هر گونه تعصب جاهلى خود را بر كنار داريم تا هر يك از حجتهاى شرعيه كه ميزان و ملاك عمل ماست واضح شده خداى ناكرده ساليان دراز، عمرها، قرنها عمل خود را بر اساس غير صحيح و غير اسلامى قرار ندهيم.اگر ما صحابه را نشناسيم و روش آنها را ندانيم و ميزان معرفت و ايمان آنها را نشناسيم و بدون توجه ساليان متمادى عمل خود را طبق عمل و سيره آنها قرار دهيم، و به فعل آنها در امور خود احتجاج كنيم آيا
ص 124
اين عمل صحيح استيا نه؟ مطلب و مبحث ما، خوبى و بدى آنها از نقطه نظر خود آنها نيست، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: و الحساب على الله.[223]
بحث ما از نقطه نظر اصطكاك عمل ماستبا سيره آنها.اين درد مهم و ناراحت كننده است كه ما به عقيده خود مىخواهيم مسلمان باشيم و ملاك عمل خود را حق قرار دهيم و بر شريعت الهيه سيد المرسلين متكى باشيم و سپس خلاف اين منظور به علت پيروى از افرادى كه عملشان منطبق بر كتاب و سنت نبوده استحاصل شود، ما زحمت مىكشيم كه دين خود را براى خدا خالص كنيم، و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين[224] و سپس غير خالص از آب درآيد فهذه هى المصيبة العظمى.ما مىترسيم كه در تحت عنوان آيه شريفه:
و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم[225] «و بسيارى از مردم به علت پيروى از اهواء خود گمراه مىكنند» واقع شويم.ما مىترسيم مصداق اين آيه بوده باشيم:
افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا – تذكرون[226] «آيا ديدى تو كسى را كه خدا و معبود خود را هواى نفس خود قرار داده و خدا او را با وجود علم گمراه نموده است و گوش و قلب او را مهر كرده و بر روى چشم او پردهاى كشيده در اين صورت كه هدايت الهى بر او مسدود شده چه كسى مىتواند او را هدايت كند، آيا شما متذكر نمىگرديد؟».
ما از افتراء بر خدا بيم داريم و از تشريع محرم ناراحتيم و گريزان، و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين.[227]
«كدام فردى ظالمتر است از كسى كه به دروغ بر خدا افتراء ببندد در حالتى كه او را به اسلام (واقعى و دين پاك و بىآلايش الهى) دعوت مىكنند و خداوند ستمكاران را به مقصود نمىرساند».
ما مىخواهيم خود و همه مسلمانان بلكه همه اهل عالم تابع شريعتحقه و دين پاك و بىپيرايه و خالى از هر گونه خرافات و تعصبات نژادى و قومى و عارى از هر گونه پليدى كه بعدا در طول راه و سير تاريخ به آن بسته شده استبوده باشيم،
ص 125
افمن كان على بينة من ربه كمن زين سوء عمله و اتبعوا اهوائهم.[228] «آيا كسى كه پيوسته از طرف خدا با بينه و دليل روشن مواجه استبا كسى كه زشتى كردار بر او زينت داده شده و از اهواء باطله خود پيروى مىكند مساوى خواهد بود»؟
و بالاخره دين اسلام دين عقل و علم و بصيرت است، دين تفكر و تامل و دقت است و بر همين اساس بايد از جزئيات حالات و سيره رسول و ائمه معصومين اطلاع كافى داشته باشيم و به روش صحابه و طرز تفكر آنها كاملا بصير باشيم و به ظن و گمان اكتفاء نكنيم،
و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤلا[229].
«از چيزى كه به او علم و يقين ندارى پيروى مكن، حقا كه گوش و چشم و دل، همه آنها از پيروى باطل مؤاخذه خواهند شد»،
و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا.[230]
«و بدرستى كه حدس و گمان انسان را از حق بىنياز نمىكند»،
بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و ما لهم من ناصرين.[231]
«بلكه ستمكاران از آراء و اهواء خود بدون رسيدن به علم و درك حقيقت پيروى مىكنند و كسى كه خدا او را گمراه كند چه كسى مىتواند او را به مقصود برساند، اين افراد يار و ياورى ندارند».
علماى تسنن مىگويند: عصمت و افضليت در امام لازم نيست چون منصب خليفه را فقط براى رسيدگى به امور اجتماعى و شئون عامه مىدانند، مانند اقامه حدود، بريدن دست دزد و كشتن قاتل و حفظ امنيت و نگهدارى و جمع آوري زكوات و بيت المال و نگهدارى سرحدات و تجهيز جيش و دفع ظالم و تقسيم فيىء بين مسلمانان و فرستادن آنها به حج و جهاد.مىگويند: در اين امور افضليت لازم نيستبلكه ممكن استشخص غير افضل و غير اعلم فردى بوده باشد كه از نقطه نظر رسيدگى به اين امور قدرتش بيشتر و عملش صحيحتر بوده از عهده آن بهتر برآيد و بنابر اين بر امت لازم است كه افضل را كنار گذاشته و مفضول را به لافتبرگزينند.مىگويند: خلافتبه وصيت و تنصيص خليفه سابق و يا با بيعت اهل حل و عقد منعقد مىگردد مانند وصيتى كه ابو بكر براى خلافت عمر نمود و مانند بيعتى كه مسلمين با خلفاى بعدى نمودند، و لازم نيست تمام اهل حل و عقد بيعت كنند بلكه
ص 126
بيعت يك نفر يا دو نفر و حداكثر پنج نفر كافى است، به دليل آنكه در روز سقيفه يك نفر يا دو نفر يا پنج نفر بيشتر با ابو بكر بيعت نكردند، عمر، ابو عبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سالم مولى ابى حذيفه.
ماوردى گويد: «علماء تسنن در تعدادى كه با بيعت آنان خلافت تحقق مىيابد اختلاف كردهاند: بعضى گفتهاند كه خلافت منعقد نمىگردد مگر به بيعت تمام افراد اهل حل و عقد در بلد، براى آنكه رضا به خلافت او عام بوده و همگى تسليم امامت او باشند.و اين مذهب صحيح نيست چون بيعتبا ابو بكر با اختيار حاضرين تمام شد و منتظر آمدن غائبين نشدند.و اما بعضى كه گويند كه در بيعت، پنج نفر لازم استيكى استدلال كردهاند به بيعت پنج نفر فوق با ابو بكر، و ديگر آنكه عمر شورى را بين شش تن قرار داد تا آنكه پنج تن از آنها با يك تن بيعت كنند.و بعضى گويند: بيعت دو نفر كافى است تا آنكه او حاكم، و بيعت كنندگان به منزله دو شاهد بوده باشند، مانند عقد نكاح كه با ولى و دو شاهد صورت مىگيرد.و بعضى گفتهاند كه بيعتيك نفر كافيست چون عباس هنگام رحلت رسول خدا به على بن ابيطالب گفت: امدد يدك ابايعك فيقول الناس عم رسول الله بايع ابن عمه فلا يختلف عليك اثنان «دستت را پيش بياور تا من با تو بيعت كنم تا مردم بگويند عموى رسول خدا با پسر عموى رسول خدا بيعت كرد و در اين صورت حتى دو نفر را ياراى مخالفتبا تو نخواهد بود».
و دليل ديگر آنكه «بيعتحكم است و حكم شخص واحد نافذ است».[232]
و بر همين مطلب يعنى كفايتبيعتيكنفر از اهل حل و عقد، امام الحرمين جوينى در كتاب «ارشاد» و الامام ابن العربى المالكى در «شرح صحيح بخارى» و قرطبى در تفسير خود و الامام ابو المعالى و ديگران اتفاق دارند.[233] و حتى تفتازانى در «شرح مقاصد» گويد: اگر خليفه بميرد كسى كه قابليتخلافت را دارد مىتواند متصدى مقام خلافت گردد گرچه هيچكس با او بيعت نكند و حتى اگر فاسق يا جاهل هم بوده باشد على الاظهر، و اطاعتخليفه واجب است وقتى كه بر خلاف
ص 127
شرع حكمى نداده باشد خواه خود او عادل باشد يا ظالم.[234]
و اما صفات و مشخصاتى كه بايد در خليفه باشد آنكه بايد قرشى باشد و بتواند قضاوت كند و در امر جنگ بصير باشد و تدبير جيش و لشكر بتواند بنمايد و سرحدات را حفظ كند و انتقام از ظالم بكشد و در اقامه حدود رقت قلب نداشته و در تازيانه زدن و آدم كشتن جزع نكند.و لازم نيست افضل امتباشد بلكه در صورت مصالحى مىتوان مفضول را به امامت منصوب نمود و لازم نيست معصوم باشد و نه عالم به غيب باشد، نه از همه امت فراستش بيشتر و نه شجاعتر و نه از بنى هاشم بوده باشد.امام از نقطه نظر علم با ساير امت مساوى است و لازم نيست اعلم باشد و اگر بگويند كه در مسائل، مردم به كه مراجعه كنند و مجهولات خود را به كه ارجاع دهند؟ جواب داده مىشود كه امام مسئول اين امر نيستبلكه مسئوليت و عهدهدارى او همان امور اجتماعى ظاهرى است كه ذكر شد.
و جمهور از اهل تسنن كه به كلام آنها اعتنا مىشود مىگويند: امام به فسق و ظلم و غصب اموال و تازيانههاى بيجا زدن بر مردم بىگناه و آدم كشىهاى بيجا و قتل نفوس محترمه و ضايع نمودن حقوق و تعطيل كردن حدود و ساير محرمات از خلافت نمىافتد و باز هم خليفه و واجب الاطاعة است و حرام است كسى بر او خروج كند بلكه فقط در صورت امكان بايد او را موعظه نمود. طاعتخليفه در هر صورت واجب است گرچه مال انسان را ببرد و شلاق و تازيانه ستم بر انسان بنوازد چون از پيغمبر و از صحابه روايتشده است كه: اسمعوا و اطيعوا و لو لعبد اجدع، و لو لعبد حبشى، و صلوا وراء كل بر و فاجر.و روى انه قال: اطعهم و ان اكلوا مالك و ضربوا ظهرك و اطيعوهم ما اقاموا الصلاة. «گوش فرا داريد و اطاعت كنيد گرچه حاكم بر شما غلام لب بريدهاى باشد يا غلامى از سياهان حبشه، و نماز بخوانيد پشتسر هر مرد صالح و هر مرد فاسق و فاجر، و روايتشده است كه رسول خدا گفت: اطاعت كن آنها را گرچه مال تو را بخورند و گر چه ترا تازيانه بيجا زنند، اطاعت كنيد از آنها تا وقتى كه آنها نماز را اقامه مىكنند».
اينها مطالبى بود كه از ابو بكر باقلانى صاحب كتاب «تمهيد القواعد» كه در اصول طبق آراء اهل سنت نوشته است نقل كرديم.[235]
ص 128
عامه بر وجوب اطاعتخليفه و حاكم ظالم همانطور كه باقلانى اشاره كرده به اخبار بسيارى استدلال مىكنند كه ما بعضى از آنها را در اينجا ذكر مىكنيم:
علامه امينى گويد:[236] «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از حذيفه روايت است كه:
قال: قلت: يا رسول الله انا كنا بشر فجاء الله بخير فنحن فيه، فهل من وراء هذا الخير شر؟ قال: نعم.قلت: و هل وراء هذا الشر خير؟ قال: نعم.قلت: فهل وراء ذلك الخير شر؟ قال: نعم.قلت: كيف يكون؟ قال: يكون بعدى ائمة لا يهتدون بهداى و لا يستنون بسنتى، و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان انس.قلت: كيف اصنع يا رسول الله ان ادركت ذلك؟ قال: تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك فاسمع و اطع.
«حذيفه مىگويد: به رسول خدا گفتم: اى رسول خدا ما در زمان شرى بوديم خدا خيرى آورد و بحمد الله ما الآن در خير هستيم آيا دنباله اين خير شرى است؟ فرمود: بلى، گفتم دنباله آن شر خيرى است؟ فرمود: بلى.گفتم آيا دنباله آن خير نيز شرى است؟ فرمود: بلى.گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پيشوايانى بر شما حكومت كنند كه به هدايت من هدايت نيافتهاند و به سيره و سنت من رفتار نمىكنند و در ميان آنان مردانى هستند كه دلهاى آنها دلهاى شياطين است ولى در لباس انسان درآمدهاند.گفتم: اگر من آن زمان را دريافتم چه كنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امير اطاعت كن، و اگر پشت تو را تازيانه بيجا زند و مال تو را بر بايد گوش بده و پيروى كن».
ديگر در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از عوف بن مالك اشجعى روايت است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود:
خيار ائمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم و تصلون عليهم و يصلون عليكم.و شرار ائمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم و تلعنونهم و يلعنونكم، قال: قلنا: يا رسول الله افلا ننابذهم عند ذلك؟ قال: لا، ما اقاموا فيكم الصلاة.الا و من ولى عليه وال فرآه ياتى شيئا من معصية الله فليكره ما ياتى من معصية الله و لا تنزعن يدا من طاعته.
«بهترين پيشوايان شما كسانى هستند كه شما آنها را دوست داريد و آنها نيز شما را دوست دارند، شما بر آنها دعا مىكنيد آنها نيز شما را دعا مىكنند،
ص 129
وپيشوايان بد شما كسانى هستند كه شما آنها را مبغوض داريد آنان نيز شما را مبغوض دارند، شما آنها را لعن مىكنيد آنها نيز شما را لعن مىكنند.مىگويد: گفتيم: يا رسول الله آيا در اين حال ما بر عليه آنان قيام نكنيم و آنها را از اين مسند كنار نزنيم؟ فرمود: نه، مادامى كه در ميان شما نماز را اقامه مىكنند.آگاه باشيد كسى كه بر او اميرى ولايت كند و در او معصيتى از معاصى خدا را ببيند بايد آن معصيت را روش ناپسند بداند ولى نبايد دست اطاعت را از دست او بيرون كشى».
و نيز در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از سلمه بن يزيد جعفى روايت است مىگويد گفتم:
يا رسول الله ان قامت علينا امراء يسالوننا حقهم و يمنعوننا حقنا فما تامرنا؟ قال: فاعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم ساله فقال: اسمعوا و اطيعوا فانما عليهم ما حملوا و عليكم ما حملتم.
«اگر امرائى بر ما فرمان دهند و آنان حق خود را از ما طلب كنند ولى حقوق ما را به ما ندهند در آن حال تكليف ما چيست؟ مىگويد: پيغمبر از پاسخ اعراض كردند و دو مرتبه سؤال كرد حضرت فرمودند: گوش فرا داريد و اوامر آنان را اطاعت كنيد، بر عهده آنانست كارهائى را كه مىكنند و بر عهده شما است كارهائى را كه مىكنيد».
و نيز از «سنن بيهقى» از مقدام روايت است كه رسول خدا فرمود[237]: اطيعوا امراءكم ما كان، فان امروكم بما حدثتكم به فانهم يؤجرون عليه و تؤجرون بطاعتكم، و ان امروكم بشىء مما لم آمركم به فهو عليهم و انتم منه برآء، ذلك بانكم اذا لقيتم الله قلتم: ربنا لا ظلم؟ فيقول: لا ظلم.فتقولون: ربنا ارسلت الينا رسلا فاطعناهم باذنك و استخلفت علينا خلفاء فاطعناهم باذنك، و امرت علينا امراء فاطعناهم.قال: فيقول: صدقتم هو عليهم و انتم منه برآء.
«امراى خود را اطاعت كنيد در هر امرى كه بنمايند.اگر شما را امر كردند به آنچه من به شما امر كردهام آنها مزد مىبرند و شما نيز به سبب اطاعت از آنها به ثواب مىرسيد، و اگر شما را امر كردند به چيزى كه من شما را بدان امر نكردهام گناه آن به عهده خود آنها است نه به عهده شما، به علت آنكه چون خدا را ملاقات كنيد مىگوئيد: خدايا اين روز ظلم نيست؟ خدا مىگويد: ظلم نيست.پس مىگوئيد: خدايا به سوى ما فرستادى پيغمبرانت را و ما از آنان به اذن تو اطاعت
ص 130
كرديم، و خلفائى بر ما گماشتى[238] و ما از آنها به اذن تو پيروى كرديم، و امرائى را بر ما حكومت دادى و ما از آنها اطاعت كرديم، خدا مىگويد: راست مىگوئيد گناه به عهده آنان است و شما از هر گونه گناهى منزه هستيد».
و در «سنن بيهقى» از سويد بن غفله نقل است كه قال لى عمر بن الخطاب: يا ابا امية لعلك ان تخلف بعدى، فاطع الامام و ان كان عبدا حبشيا.ان ضربك فاصبر، و ان امرك بامر فاصبر، و ان حرمك فاصبر، و ان ظلمك فاصبر، و ان امرك بامر ينقص دينك فقل: سمع و طاعة، دمى دون دينى.[239] و نيز سيوطى روايت كند از ابن جرير از ابن زيد فى قوله تعالى:
و اولى الامر منكم قال: قال ابى: هم السلاطين، قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: الطاعة و في الطاعة بلاء. و قال: لو شاء الله لجعل الامر فى الانبياء - يعنى لقد جعل اليهم و الانبياء معهم - الا ترى حين حكموا فى قتل يحيى بن زكريا؟ [240]
«گويد: ابى گفته: مراد از اولى الامر سلاطيناند، و مىگويد: پيغمبر فرمود: از حاكمان اطاعت كنيد اطاعت، و رد اطاعتبلا است. اگر خدا مىخواست پيوسته رياست و حكومت را در انبياء قرار مىداد لكن قرار نداد بلكه با وجود انبياء در امراء و حكام قرار داد آيا نمىبينى درباره كشتن يحيى بن زكريا حكم نمودند؟».
و نيز روايت كند از بخارى از انس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اسمعوا و اطيعوا و ان استعمل عليكم حبشى كان راسه زبيبة.[241]
«گوش فرا دهيد و پيروى كنيد اگر چه يك غلام حبشى بر شما حكومت كند و سرش مانند كشمش يا انجيرى خشك بوده باشد».
و نيز از ابى هريره روايت كند كه پيغمبر فرمود: سيليكم بعدى ولاة فيليكم البر ببره و الفاجر بفجره فاسمعوا لهم و اطيعوا فى كل ما وافق الحق، و صلوا وراءهم، فان
ص 131
احسنوا فلهم و لكم، و ان اساؤوا فلكم و عليهم[242]
«ابو هريره مىگويد كه: پيغمبر فرمودند: به زودى بعد از من بر شما واليانى حكومت مىكنند، والىهاى خوب و نيكوكار و والىهاى فاجر و فاسق و زشت كردار.پس بشنويد فرمان آنها را و اطاعت كنيد هر چه را با حق موافقت دارد، و پشتسر همه نماز بخوانيد.اگر خوب بودند هم براى آنها مفيد است و هم براى شما، و اگر بد بودند براى شما مفيد است و براى آنان مضر».
بارى اينها نمونهاى از رواياتى است كه عامه در كتب خود نقل نموده و اساس اطاعت از اولوا الامر را بر آنها پايهگذارى مىكنند.آنها اطاعت امراء را تا وقتى كه نماز را اقامه كنند واجب مىدانند، امير هر كه باشد و هر چه بجا آورد.البته معلوم است كه اين روايات همگى مجعول است.بعد از آنكه خلفاى جور بر سر كار آمدند بالاخص در زمان معاويه براى سر و صورت دادن به زشتيهاى آنها و براى ساكت نمودن مردم روايات بسيارى را علماء درباره معاويه جعل كردند و در بين مردم منتشر نمودند، و بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله احكامى را نشر و اباطيلى را پخش كردند.خود حضرت رسول الله از اين مصيبتخبر داده و مىفرمايد:
«بعد از من اقوال بىجا در بين مردم پيدا مىشود هر حديثى را از قول من اگر يافتند كه مخالف كتاب خدا باشد آنرا به ديوار بزنيد».
كنايه از آنكه آنرا دور بيفكنيد و بدان اعتنا نكنيد، روايتسازان آنرا جعل نموده و مردم مسكين را بدين وسيله گمراه مىكنند.ما قبل از مراجعه به سند روايات فوق بايد آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيم.
اينك ما چند آيه از قرآن مجيد نقل مىكنيم: فلا تطع المكذبين[243] «از افرادى كه حقائق را تكذيب مىكنند اطاعت مكن». و لا تطع كل حلاف مهين[244] «از هر فردى كه سوگند بسيار ياد مىكند و فرومايه است پيروى منما».
و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذيهم و توكل على الله[245] «از كافران و منافقان اطاعت مكن و از جور و آزار آنان درگذر و كار خود را به خداى خود بسپار». فلا تطع
ص 132
الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا[246] «از پوشانندگان حق و كافران پيروى منما و با آنها جهاد بزرگى بجاى آور و مبارزه سختى بنما». و لا تطيعوا امر المسرفين[247] «و از رويه و امر اسراف كنندگان اطاعت مكنيد».
فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم آثما او كفورا[248]
«براى بجا آوردن حكم خدا شكيبا باش و پافشارى بنما و ابدا از مردمى كه گناهكارند يا كفران مىنمايند پيروى مكن».
و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا[249]
«و پيروى مكن از كسى كه ما قلب او را از ياد خود غافل نموديم و او از هواى نفس خود پيروى نموده و كارهاى او از روى ظلم و تعدى است».
يوم تقلب وجوههم في النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا[250]
«و روزى خواهد رسيد كه گناه كاران در آتش افتاده و صورتهايشان از شدت آتش برگردد، مىگويند: اى كاش ما از خدا و رسول خدا اطاعت مىكرديم.و مىگويند: بار پروردگارا ما از بزرگان و رؤساى خود تبعيت نموديم و آنها راه را بر ما گم نمودند.بار پروردگارا آنان را از عذاب خود دو چندان بچشان و آنها را از رحمتخود بسيار دور گردان».
و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون[251]
«و از ظاهر و باطن گناه (از آشكار و پنهان آن) دورى جوئيد، كسانى كه خود را به گناه آلوده كنند به زودى به نتيجه گناه خود خواهند رسيد.و از چيزى كه نام خدا بر او برده نشده است نخوريد و به درستى كه آن خوردن فسق و گناه است و شياطين به سوى دوستان خود خبر مىدهند كه با شما مجادله كنند و اگر شما از آنها پيروى كنيد هر آينه شما از مشركين خواهيد بود».
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب.[252] پس از آنكه خداوند انحراف و رو گرداندن شخصى را كه از نماز
ص 133
منع مىنمود بيان كرد مىفرمايد: «ابدا از او پيروى مكن و سجده خدا بجا آور و نزديك شو».
بارى اينها نمونهاى از آياتى است كه متابعت از ظالم و اطاعت از او را به هر عنوان كه باشد حرام نموده و صريحا از پيروى او جلوگيرى مىكند.
و بنابر اين چون متن اخبارى كه ذكر شد مخالف با نص كتاب خدا است همه از درجه اعتبار ساقط و نسبت دادن چنين اخبارى به رسول خدا گناه است.هر كس به كتاب خدا و سيره رسول خدا آشنائى داشته و با روح دين مانوس باشد بطلان اين اخبار را فورا درمىيابد.[253]
جائى كه خداوند انسان را از اطاعت پدر و مادر اگر انسان را به معصيتى دعوت كنند باز مىدارد چگونه مىشود كه امر به اطاعت فساق و فجار و ظلمه بنمايد؟
و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما[254].
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما.[255]
«اگر پدر و مادر تو را وادار نمودند كه به خدا شريك بياورى آنچه را كه به او علم ندارى، از آندو پيروى منما».
پاورقي
[192] «اصول كافى» ج 1 ص 198.
[195] سوره بقره: 2- آيه 124.
[196] سوره انبياء: 21- آيه 72 و 73.
[197] سوره آل عمران: 3- آيه 68.
[198] سوره روم: 30- آيه 56.
[199] سوره توبه: 9- آيه 30.و اين آيه بنا به روايت صفوانى است همچنانكه مجلسى اشاره كرده است.
[200] سوره عنكبوت: 29- آيه 38.
[201] سوره قصص: 28- آيه 68.
[202] سوره احزاب: 33- آيه 36.
[203] سوره قلم: 68- آيه 37- 42.
[204] سوره محمد (ص): 47- آيه 24.
[205] سوره توبه: 9- آيه 87. «فهم لا يعلمون».
[206] سوره انفال: 8- آيه 21 تا 23.
[207] سوره بقره: 2- آيه 93.
[208] سوره يونس: 10- آيه 35.
[209] سوره بقره: 2- آيه 269.
[210] سوره بقره: 2- آيه 247.
[211] سوره نساء: 4- آيه 113.
[212] سوره نساء: 4- آيه 53- 54.
[213] سوره جمعه: 62- آيه 4.
[214] سوره قصص: 28- آيه 50.
[215] سوره محمد: 47- آيه 8.
[216] سوره غافر: 40- آيه 35.
[217] تفسير «الميزان» ج 4 ص 418 عند التعرض لادلة القائلين بالاختيار.
[218] سوره نساء: 4- آيه 59.
[219] سوره زخرف: 43- آيه 23.
[220] سوره زخرف: 43- 22.
[221] سوره بقره: 2- 170.
[222] سوره مائده: 5- آيه 105.
[223] راجع به كردار عائشه در جنگ جمل، «نهج البلاغه» چاپ فيض الاسلام ص 487.
[224] سوره بينه: 98- آيه 5.
[225] سوره انعام: 6- آيه 119.
[226] سوره جاثيه: 45- آيه 23.
[227] سوره صف: 61- آيه 7.
[228] سوره محمد (ص): 47- آيه 14.
[229] سوره اسراء: 17- آيه 36.
[230] سوره نجم: 53- آيه 28.
[231] سوره روم: 30- آيه 29.
[232] «الغدير» ج 7 ص 142.
[233] همان كتاب ج 7 ص 143 و 144.
[234] «الغدير» ج 7 ص 139.
[235] همان كتاب ص 136 و 137.
[236] «الغدير» ج 7 ص 137.
[237] اين روايت در «الدر المنثور» ج 2 ص 178 نيز ذكر شده است.
[238] اين مطلب افتراء و دروغ بستن به خداست، هيچگاه خداوند خلفاء و امراى جور را بر مردم قرار نداده و اطاعت آنانرا واجب ننموده است.
[239] «الغدير» ج 7 ص 138.و نيز اين روايت را در «الدر المنثور» ج 2 ص 177 آورده است.
[240] «الدر المنثور» ج 2 ص 176.
[241] همان.
[242] «الدر المنثور» ج 2 ص 177.
[243] سوره قلم: 68- آيه 8.
[244] سوره قلم: 68- آيه 10.
[245] سوره احزاب: 33- آيه 48.
[246] سوره فرقان: 25- آيه 52.
[247] سوره شعراء: 26- آيه 151.
[248] سوره دهر: 76- آيه 24.
[249] سوره كهف: 18- آيه 28.
[250] سوره احزاب: 33- آيه 66- 68.
[251] سوره انعام: آيه 120- 121.
[252] سوره علق: 96- آيه 19.
[253] خطبه مفصلى امير المؤمنين عليه السلام ايراد نمودهاند كه در آن روايات دروغى را كه از رسول الله نقل كردهاند بيان مىفرمايد - «نهج البلاغه» ج 1 ص 423.
[254] سوره عنكبوت: 29- آيه 8.
[255] سوره لقمان: 31- آيه 15.