صفحه قبل


ص 175

علوم‌ دنياهاي‌ ديگر

ديگر از پرسشهائي‌ كه‌ از جعفرصادق‌ علیه السلام كردند اين‌ بود كه‌ پرسيدند: چه‌ كسي‌ را مي‌توان‌ داناي‌ مطلق‌ دانست‌؟! و در چه‌ موقع‌ آدمي‌ احساس‌ مي‌كند همه‌ چيز را آموخته‌ است‌؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: اين‌ پرسش‌ را بايد به‌ دو قسمت‌ تجزيه‌ كنيد و هر يك‌ را جداگانه‌ از من‌ بپرسيد!

قسمت‌ اوّل‌ كه‌ مي‌توانيد از من‌ بپرسيد اين‌ است‌ كه‌ چه‌ كسي‌ را مي‌توان‌ داناي‌ مطلق‌ دانست‌؟!

در جواب‌ شما مي‌گويم‌: جز ذات‌ خدا، داناي‌ مطلق‌ وجود ندارد و محال‌ است‌ از ابناي‌ بشر كسي‌ داناي‌ مطلق‌ باشد. براي‌ اينكه‌ علم‌ آنقدر وسعت‌ دارد كه‌ كسي‌ نمي‌تواند به‌ همۀ دانستنيها پي‌ ببرد و لو هزارها سال‌ عمر كند و در تمام‌ آن‌ مدّت‌ طولاني‌ مشغول‌ تحصيل‌ باشد. شايد بعد از هزارها سال‌ عمر كردن‌ به‌ تمام‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ واقف‌ شود. امّا در ماوراي‌ اين‌ جهان‌ دنياهاي‌ ديگر هست‌، و در آن‌ دنياها علومي‌ وجود دارد و آن‌ كه‌ تمام‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ را آموخته‌ اگر وارد دنياهاي‌ ديگر بشود جاهل‌ است‌، و بايستي‌ شروع‌ به‌ تحصيل‌ نمايد تا اينكه‌ از علوم‌ آن‌ دنياها واقف‌ شود.

اين‌ است‌ كه‌ جز ذات‌ خدا، داناي‌ مطلق‌ وجود ندارد. براي‌ اينكه‌ هرگز فردي‌ از ابناي‌ بشر نمي‌تواند از تمام‌ دانستنيها برخوردار شود.

شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام قسمت‌ دوم‌ سوال‌ را مطرح‌ كردند و از او پرسيدند: چه‌ موقع‌ انسان‌ از علم‌ غني‌ مي‌شود؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: جواب‌ اين‌ پرسش‌ شما در اولين‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ و گفتم‌ كه‌ اگر انسان‌ هزارها سال‌ عمر كند، و پيوسته‌ مشغول‌ تحصيل‌ باشد تمام‌ دانستنيها را فرانخواهد گرفت‌.


ص 177

بنابر اين‌ هرگز زماني‌ نمي‌رسد كه‌ يك‌ نفر بتواند احساس‌ كند كه‌ از علم‌ غني‌ است‌ و فقط‌ آنهائي‌ احساس‌ مي‌كنند كه‌ از علم‌ غني‌ هستند كه‌ جاهل‌ باشند و آن‌ كه‌ جاهل‌ است‌ خود را از علم‌ بي‌نياز مي‌داند.

از جعفر صادق‌ علیه السلام پرسيدند كه‌ منظور از علم‌ دنياهاي‌ ديگر چيست‌؟! او گفت‌: غير از اين‌ جهان‌ كه‌ ما در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ دنياهائي‌ وجود دارد كه‌ بسي‌ بزرگتر از اين‌ جهان‌ است‌، و در آن‌ دنياها علومي‌ است‌ كه‌ با علوم‌ اين‌ جهان‌ فرق‌ دارد.

از (امام‌) جعفر صادق‌ علیه السلام پرسيدند كه‌ شمارۀ دنياهاي‌ ديگر چقدر است‌؟! جواب‌ داد: جز خداوند كسي‌ از شمارۀ دنياهاي‌ ديگر اطّلاع‌ ندارد.

از او پرسيدند: چگونه‌ علم‌ دنياهاي‌ ديگر با علوم‌ اين‌ جهان‌ فرق‌ دارد؟! مگر علم‌ آموختني‌ نيست‌؟! و آنچه‌ كه‌ آموختني‌ مي‌باشد چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ غير از علوم‌ اين‌ جهان‌ به‌ شمار بيايد؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: در دنياهاي‌ ديگر دو نوع‌ علم‌ وجود دارد و نوعي‌ از آن‌ شبيه‌ به‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ است‌ و اگر كسي‌ از اين‌ جهان‌ به‌ آن‌ دنياها برود مي‌تواند آن‌ علوم‌ را فرا بگيرد. اما در بعضي‌ دنياهاي‌ ديگر علومي‌ وجود دارد كه‌ انديشۀ مردم‌ اين‌ دنيا قادر به‌ ادراك‌ آنها نيست‌. براي‌ اينكه‌ آن‌ علوم‌ را با عقل‌ مردم‌ اين‌ جهان‌ نمي‌توان‌ ادراك‌ كرد.

اين‌ گفتۀ جعفر صادق‌ علیه السلام براي‌ دانشمندان‌ نسلهاي‌ بعد يك‌ معمّا شده‌ بود بعضي‌ آن‌ را قابل‌ قبول‌ نمي‌دانستند و مي‌گفتند كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام آنچه‌ در اين‌ مورد گفته‌ موجّه‌ نيست‌.

يكي‌ از كساني‌ كه‌ گفتۀ جعفرصادق‌ علیه السلام را ترديد كرد ابن‌راوندي‌ اصفهاني‌ است‌ او گفت‌ كه‌ عقل‌ بشر قادر به‌ ادراك‌ هر چيز كه‌ علم‌ باشد هست‌ چه‌ علوم‌ اين‌ دنيا، چه‌ علوم‌ دنياهاي‌ ديگر.

ولي‌ شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام گفتۀ استاد خود را پذيرفتند و قائل‌ شدند كه‌ در بعضي‌ از دنياهاي‌ ديگر علومي‌ وجود دارد كه‌ افراد بشر نمي‌توانند آنها را تحصيل‌


ص 178

 كنند براي‌ اينكه‌ انديشۀ بشري‌ قادر به‌ ادراك‌ آن‌ علوم‌ نيست‌.

ولي‌ در اين‌ قرن‌ كه‌ تئوري‌ «نِسبيّت‌ أيْنشْتَين‌» يك‌ فصل‌ جديد و بدون‌ سابقه‌ در فيزيك‌ به‌ وجود آورد، و بعد هم‌ تئوري‌ وجود «ضدّ مادّه‌» از حدود تئوري‌ تجاوز كرد و وارد مرحلۀ علم‌ گرديد، و بر دانشمندان‌ محقَّق‌ شد كه‌ ضدّ مادّه‌ هست‌، گفتۀ جعفر صادق‌ علیه السلام در مورد اينكه‌ در بعضي‌ از دنياهاي‌ ديگر علومي‌ هست‌ كه‌ انسان‌ نمي‌تواند آنها را تحصيل‌ كند قابل‌ فهم‌ مي‌شود.

چون‌ در دنياي‌ ضدِّ مادّه‌، قوانين‌ فيزيكي‌، غير از قوانين‌ فيزيكي‌ دنياي‌ ماست‌ و از اين‌ بالاتر قوانين‌ منطق‌ و استدلال‌ غير از آنچه‌ مي‌باشد كه‌ عقل‌ ما قادر به‌ وضع‌ و ادراك‌ آنها مي‌باشد.

جهان‌ ضدّ مادّه‌ دنيائي‌ است‌ كه‌ در آن‌ درون‌ اتمها شارژ الكترون‌ مثبت‌ است‌ و شارژ پروتون‌ «در هستۀ اتُم‌» منفي‌.

امَّا در دنياي‌ ما درون‌ أتم‌ شارژ الكترون‌ منفي‌ است‌ و شارژ پروتون‌ «در هستۀ اتم‌» مثبت‌ مي‌ باشد.

در جهاني‌ كه‌ شارژ الكترونهاي‌ أتُم‌ مثبت‌ است‌ و شارژ پروتونها منفي‌، معلوم‌ نيست‌ چه‌ قوانين‌ فيزيكي‌ حكمفرمائي‌ مي‌كند؟

در منطق‌ و استدلال‌ ما، كلّ برتر از جزء است‌. امّا در آن‌ دنيا ممكن‌ است‌ جزء برتر از كلّ باشد، و انديشۀ ما قادر نيست‌ كه‌ اين‌ موضوع‌ را بفهمد و بپذيرد.

در دنياي‌ ما وقتي‌ يك‌ جسم‌ سنگين‌ را در آب‌ فرو مي‌كنيم‌ بر طبق‌ قانوني‌ كه‌ «ارشميدس‌» كشف‌ كرد، درون‌ آب‌ سبك‌ مي‌شود. ولي‌ در آن‌ دنيا وقتي‌ جسمي‌ را درون‌ آب‌ يا مايع‌ ديگر فرو كردند ممكن‌ است‌ كه‌ سنگين‌ شود.

در اين‌ دنيا طبق‌ قانوني‌ كه‌ «پاسكال‌» كشف‌ كرد وقتي‌ روي‌ نقطه‌اي‌ از يك‌ مايع‌ در يك‌ ظرف‌ فشاري‌ وارد مي‌آيد، آن‌ فشار بر تمام‌ نقاط‌ آن‌ مايع‌ وارد مي‌شود، و با استفاده‌ از همين‌ قانون‌ است‌ كه‌ براي‌ وسائل‌ نقليّه‌ و بخصوص‌ وسائل‌ نقليّۀ سنگين‌ وزن‌، ترمزهاي‌ روغني‌ مي‌سازند و فشار پاي‌ راننده‌ روي‌ پدال‌ ترمز كه‌ قدري‌ بر


ص 179

روغن‌ فشار مي‌آورد چون‌ بر تمام‌ نقاط‌ روغن‌ آن‌ فشار وارد مي‌آيد، هزار برابر روي‌ چرخهاي‌ كاميون‌ فشار مي‌آورد و آن‌ را در يك‌ لحظه‌ متوقّف‌ مي‌كند.

امّا اين‌ قانون‌ فيزيكي‌ ممكن‌ است‌ كه‌ در دنياي‌ ضدِّ ماده‌ اثر نداشته‌ باشد، و فشاري‌ كه‌ بر يك‌ نقطۀ از مايع‌ وارد مي‌آيد، روي‌ نقاط‌ ديگر آن‌ مايع‌ وارد نيايد.

اگر شخصي‌ از اين‌ جهان‌ وارد جهان‌ ضدّمادّه‌ شود ممكن‌ است‌ كه‌ به‌ تدريج‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ آن‌ جهان‌ كه‌ برايش‌ غير عادي‌ و عجيب‌ است‌ كنار بيايد، همان‌ طور كه‌ فضانوردان‌ وقتي‌ در سفينه‌ هاي‌ فضائي‌ اطراف‌ زمين‌ مي‌گردند يا قدم‌ بر كرۀ ماه‌ مي‌گذارند، با بی‌وزن‌ بودن‌ كنار مي‌آيند. چون‌ قبل‌ از اينكه‌ آنها را به‌ فضا بفرستند در زمين‌ عادتشان‌ داده‌اند كه‌ با بي‌وزن‌ بودن‌ زندگي‌ بكنند.

اما آنچه‌ آدمي‌ نمي‌تواند در دنياي‌ ضدّ مادّه‌ بپذيرد چيزهائي‌ است‌ كه‌ مغاير با قوانين‌ منطق‌ و استدلال‌ او مي‌باشد.

اگر در آن‌ دنيا جزء را برتر از كلّ ببيند، و اگر مشاهده‌ كند كه‌ مردم‌ آن‌ دنيا در جمع‌ و تفريق‌ و ضرب‌ و تقسيم‌ أعداد، قواعد چهار عمل‌ أصلي‌ را رعايت‌ نمي‌كنند، و اگر حسّ كند كه‌ در آن‌ دنيا حرارت‌، آب‌ را منجمد مي‌كند و برودت‌ سبب‌ تبخير آب‌ مي‌شود بدون‌ اينكه‌ حتّي‌ خلاء وجود داشته‌ باشد، نمي‌تواند به‌ آن‌ پديده‌هاي‌ غيرعقلاني‌ پي‌ببرد.

اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ دوره‌، نظريّۀ جعفرصادق‌ علیه السلام مشعر بر اينكه‌ در بعضي‌ از دنياها علومي‌ هست‌ كه‌ آدمي‌ توانائي‌ تحصيل‌ آن‌ را ندارد قابل‌ قبول‌ جلوه‌ مي‌كند...[7]

..... نتيجه‌اي‌ كه‌ از بحث‌ فوق‌ گرفته‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌: اوّلاً جعفر صادق‌ علیه السلام علم‌ را نامحدود مي‌دانست‌. و ثانياً عقيده‌ داشت‌: علومي‌ در جهانهاي‌ ديگر هست


ص 180

كه‌ آدمي‌ با انديشه‌ و عقلي‌ كه‌ در اين‌ جهان‌ به‌ علوم‌ پي‌مي‌برد نمي‌تواند آن‌ علوم‌ را ادراك‌ نمايد. و امروز بعد از تئوري‌ نسبيّت‌ «أينشتَيْن‌» و بعد از نظريّۀ ضدّ مادّه‌ كه‌ گفتيم‌: از حدود تئوري‌ گذشته‌ است‌ و وارد مرحلۀ علمي‌ گرديده‌، مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌: در دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ پيش‌ از اين‌ جعفر صادق‌ علیه السلام نظريّه‌اي‌ درست‌ ابراز كرد.[8]

نمونه‌هاي‌ فوق‌ كه‌ نشان‌ دهندۀ قطره‌ اي‌ از درياي‌ بيكران‌ علوم‌ خاندان‌ پيغمبر و رهبران‌ اسلام‌: مي‌باشد اين‌ نكته‌ را آشكار مي‌سازد كه‌ علوم‌ آنان‌ از منبعي‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌ كه‌ دست‌ افراد عادي‌ به‌ آن‌ نمي‌رسد، و بهره‌گيري‌ از آن‌ هم‌ جز از طريق‌ اهل‌بيت‌ و به‌ وسيلۀ آنها ميسّر نيست‌.

و همچنين‌ به‌ ما مي‌آموزد كه‌ در اجراي‌ تعاليم‌ اسلام‌ و به‌ كار بستن‌ دستورات‌ نجات‌بخش‌ آن‌ نبايد به‌ هيچ‌ روي‌ و تحت‌ هيچ‌ عنوان‌ كوتاهي‌ كنيم‌. زيرا هر حكمي‌ را حكمتي‌ و هر دستوري‌ را فلسفه‌اي‌ است‌. كه‌ در صورت‌ سرپيچي‌ از آن‌، عوارضي‌ دامنگير ما خواهد شدكه‌ گاهي‌ جبران‌ ناپذير و برهم‌ زنندۀ أساس‌ سعادت‌ ما خواهد بود.

در پايان‌ بحث‌، از خداوند متعال‌ مسألت‌ داريم‌ كه‌ عموم‌ مسلمين‌ را به‌ پيروي‌ كامل‌ از دستورات‌ قرآن‌ كريم‌، با راهنمائي‌ اهل‌بيت‌ عصمت‌: موفّق‌ و مويّد بفرمايد. پايان‌[9]

بازگشت به فهرست

تمام‌ اجزاء هوا براي‌ تنفس‌ ضروري‌ است‌

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: كه‌ در هوا چند جزء وجود دارد كه‌ همۀ آنها از لحاظ‌ تنفّس‌ ضروري‌ است‌.

بعد از اينكه‌ «لاووازيه‌» اكسيژن‌ را از گازهاي‌ ديگر جدا كرد و نشان‌ داد آنچه‌ سبب‌ حيات‌ جانداران‌ مي‌شود اكسيژن‌ است‌، دانشمندان‌ گازهاي‌ ديگر هوا را كه‌ در هوا وجود دارد از لحاظ‌ حفظ‌ حيات‌ بي‌فائده‌ دانستند و اين‌ نظريّه‌ مخالف‌ با نظريّۀ


ص 181

جعفر صادق‌ بود كه‌ گفت‌: «تمام‌ أجزائي‌ كه‌ در هوا هست‌ براي‌ تنفّس‌ ضروري‌ است‌».

امّا در نيمۀ قرن‌ نوزدهم‌ ميلادي‌ دانشمندان‌ نظريّه‌ خود را راجع‌ به‌ اكسيژن‌ از لحاظ‌ تنفّس‌ تصحيح‌ كردند.

چون‌ مسلَّم‌ شد كه‌ اكسيژن‌ گرچه‌ مايۀ حيات‌ جانداران‌ است‌، و بين‌ تمام‌ گازهاي‌ هوا يگانه‌ گازي‌ است‌ كه‌ خون‌ را در بدن‌ تصفيه‌ مي‌نمايد، اما موجودات‌ جاندار نمي‌توانند اكسيژن‌ خالص‌ را براي‌ مدّتي‌ تنفّس‌ كنند. زيرا سلّولهاي‌ جهاز تنفّس‌ آنها «اكسيده‌» مي‌شود يعني‌ با اكسيژن‌ تركيب‌ مي‌گردد. و ساده‌تر مي‌گوئيم‌ كه‌ سلولهاي‌ جهاز تنفّس‌ مي‌سوزد.

اكسيژن‌ خود نمي‌سوزد اما كمك‌ به‌ سوزاندن‌ مي‌كند. وقتي‌ با جسمي‌ كه‌ قابل‌ سوختن‌ باشد تركيب‌ گردد آن‌ جسم‌ مي‌سوزد. و هر گاه‌ سلّولهاي‌ ريۀ انسان‌ يا جانوران‌ ديگر مدّتي‌ اكسيژن‌ خالص‌ تنفّس‌ نمايند، چون‌ اين‌ گاز با آنها تركيب‌ مي‌شود، مي‌سوزند و انسان‌ يا جانوري‌ كه‌ ريه‌اش‌ سوخته‌ مي‌ميرد.

بنابراين‌ بايستي‌ در هوا گازهاي‌ ديگر هم‌ با اكسيژن‌ وارد ريۀ انسان‌ يا جانوران‌ ديگر شود، تا اينكه‌ ريۀ موجودات‌ جاندار بر اثر تنفّس‌ اكسيژن‌ خالص‌، در مدّت‌ طولاني‌ نسوزد. بعد از اينكه‌ علماء نظريّۀ خود را در مورد اكسيژن‌ از لحاظ‌ تنفّس‌ تصحيح‌ كردند معلوم‌ شد كه‌ نظريّۀ جعفر صادق‌ علیه السلام درست‌ است‌ و تمام‌ گازهايي‌ كه‌ در هوا وجود دارد براي‌ تنفّس‌ مفيد مي‌باشد، و حتّي‌ گازهايي‌ كه‌ به‌ مقدار خيلي‌ كم‌ در هوا وجود دارد براي‌ تنفّس‌ مفيد است‌.

في‌المثل‌ گاز موسوم‌ به‌ «اوزون‌» كه‌ خواصّ شيميائي‌ آن‌ مثل‌ اكسيژن‌ مي‌باشد و هر ملكول‌[10] آن‌ از سه‌ اتم‌ اكسيژن‌ به‌ وجود آمده‌ به‌ ظاهر در تنفّس‌ نقشي‌ ندارد در


ص 182

صورتي‌ كه‌ اكسيژن‌ را هنگام‌ ورود به‌ خون‌ تثبيت‌ مي‌كند. و براي‌ فهم‌ مطلب‌ مي‌گوئيم‌ كه‌ نگهبان‌ اكسيژن‌ هنگام‌ ورود آن‌ گاز به‌ خون‌ مي‌باشد، و نمي‌گذارد كه‌ اكسيژن‌ شانه‌ از زير بار وظيفه‌ خالي‌ كند.

اين‌ است‌ كه‌ نظريّۀ جعفر صادق‌ علیه السلام مبني‌ بر اين‌ كه‌ تمام‌ أجزاي‌ باد (هوا) براي‌ تنفّس‌ ضرورت‌ دارد از نيمۀ قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد تا امروز تأييد شده‌ است‌.

از خواصّ گازهاي‌ موجود در هوا اين‌ است‌ كه‌ نمي‌گذارد اكسيژن‌ ته‌نشين‌ شود.

مي‌دانيم‌ كه‌ اكسيژن‌ در فضا در حال‌ تركيب‌ نيست‌ بلكه‌ مخلوط‌ با هوا مي‌باشد و چون‌ از هوا سنگين‌تر است‌ برحسب‌ قاعده‌ بايستي‌ ته‌نشين‌ شود. اگر اين‌طورمي‌شد سطح‌ زمين‌ را تا ارتفاعي‌ معيّن‌ اكسيژن‌ مي‌پوشانيد، و گازهاي‌ ديگر كه‌ در هوا موجود است‌ بالاي‌ اكسيژن‌ قرار مي‌گرفت‌. در نتيجه‌ جهاز تنفّس‌ تمام‌ جانداران‌ مي‌سوخت‌. و نسل‌ جاندار منقرض‌ مي‌گرديد.

ديگر اينكه‌ گياه‌ به‌ وجود نمي‌آمد، زيرا گرچه‌ گياه‌ هم‌ مثل‌ جاندار براي‌ زنده‌ ماندن‌ احتياج‌ به‌ اكسيژن‌ دارد، ليكن‌ محتاج‌ «كاربون‌» نيز هست‌. و اگر سطح‌ زمين‌ را تا ارتفاعي‌ معيّن‌ اكسيژن‌ مي‌پوشانيد چون‌ كاربون‌ به‌ سطح‌ زمين‌ نمي‌رسيد گياه‌ به‌ وجود نمي‌آمد.

امّا گازهائي‌ كه‌ در هوا هست‌ مانع‌ از اين‌ مي‌شود كه‌ اكسيژن‌ ته‌نشين‌ گردد و به‌ زندگي‌ حيواني‌ و گياهي‌ خاتمه‌ داده‌ شود.

جعفر صادق‌ اولين‌ كسي‌ است‌ كه‌ عقيده‌ به‌ عناصر أربعه‌ را كه‌ مدّت‌ يك‌هزار سال‌ غيرقابل‌ تزلزل‌ به‌ نظر مي‌رسيد متزلزل‌ كرد، آن‌ هم‌ هنگامي‌ كه‌ هنوز يك‌


ص 183

 نوجوان‌ نشده‌ بود و طفل‌ به‌ شمار مي‌آمد ولي‌ نظريّۀ مربوط‌ به‌ هوا را بعد از اينكه‌ به‌ سنِّ رشد رسيد و شروع‌ به‌ تدريس‌ كرد بر زبان‌ آورد[11].

و يكي‌ از چيزهائي‌ كه‌ جعفر صادق‌ در مورد پيدايش‌ جهان‌ گفته‌، «دو قطب‌ متضادّ» است‌. اهميّت‌ آنچه‌ آن‌ مرد گفت‌ بعد از قرن‌ هفدهم‌ ميلادي‌ كه‌ وجود دو قطب‌ متضادّ در فيزيك‌ به‌ ثبوت‌ رسيد آشكار شد.

معاصرين‌ او و كساني‌ كه‌ بعد از وي‌ آمدند دو قطب‌ متضادّ را در شمار آنچه‌ قدما گفتند مشعر بر اين‌ كه‌ هر چيز به‌ ضدِّ خود شناخته‌ مي‌شود محسوب‌ كردند و اهميّت‌ گفتۀ جعفر صادق‌ علیه السلام پس‌ از اين‌ كه‌ وجود دو قطب‌ متضادّ در فيزيك‌ به‌ ثبوت‌ رسيد آشكار گرديد، و امروز هم‌ در «أتم‌شناسي‌ و الكترونيك‌» وجود دو قطب‌ متضاد غيرقابل‌ ترديد است‌.

ما علوم‌ جعفر صادق‌ را از جغرافيا و نجوم‌ و فيزيك‌ در مبحث‌ پيدايش‌ دنيا و عناصر شروع‌ كرده‌ايم‌. و لذا مبحث‌ فيزيك‌ جعفر صادق‌ علیه السلام را ادامه‌ خواهيم‌ داد، و بعد از آن‌ به‌ مباحث‌ ديگر خواهيم‌ رسيد و مي‌گوئيم‌: در فيزيك‌، جعفرصادق‌ علیه السلام چيزهائي‌ گفته‌ كه‌ قبل‌ از او كسي‌ نگفت‌، و بعد از وي‌ تا نيمۀ دوم‌ قرن‌ هيجدهم‌ و قرن‌ نوزدهم‌ و بيستم‌ به‌ عقل‌ كسي‌ نرسيد كه‌ آنها را بگويد.

بازگشت به فهرست

علت‌ شفّافیت‌ يا كدر بودن اجسام‌

يكي‌ از قوانيني‌ كه‌ جعفرصادق‌ در فيزيك‌ ابراز كرد قانون‌ مربوط‌ به‌ كدورت‌ اجسام‌ و شفّاف‌ بودن‌ آنهاست‌.

او گفت‌: هر جسمي‌ كه‌ جامد و جاذب‌ باشد كدر است‌ و هر جسم‌ كه‌ جامد و دافع‌ باشد كم‌ و بيش‌ شفّاف‌ جلوه‌ مي‌كند.

از او پرسيدند كه‌ جاذب‌ چه‌ مي‌باشد؟ او در جواب‌ گفت‌: جاذبِ حرارت‌.

اين‌ نظريّۀ فيزيكي‌ كه‌ امروز مي‌دانيم‌ با يك‌ الحاق‌، يك‌ قانون‌ علمي‌ است‌ به‌ قدري‌ جلب‌ توجّه‌ مي‌نمايد كه‌ آدمي‌ حيرت‌ مي‌كند چگونه‌ در نيمۀ دوم‌ قرن‌ هفتم


ص 184

 ميلادي‌، و نيمۀ اوّل‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ مردي‌ توانسته‌ است‌ يك‌ چنين‌ نظريّۀ بديع‌ را ابراز نمايد.

امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادي‌ بپرسند كه‌ چه‌ مي‌شود يك‌ جسم‌ كدر مي‌گردد و جسم‌ ديگر شفاف‌ به‌ نظر مي‌رسد نمي‌تواند پاسخ‌ بدهد. يعني‌ بگويد: به‌ چه‌ علّت‌ آهن‌ تيره‌ است‌ و بلور درخشان‌ مي‌باشد.

قانون‌ فيزيكي‌ امروز مي‌گويد: هر جسم‌ كه‌ أمواج‌ حرارت‌ به‌ سهولت‌ از آن‌ عبور كند (يعني‌ هادي‌ حرارت‌ باشد) و امواج‌ «الكترومانيه‌ تيك‌» از آن‌ عبورنمايد (يعني‌ هادي‌ الكتريسيته‌ و امواج‌ مانيه‌تيزم‌ باشد)[12] تيره‌ است‌ و درخشندگي‌ ندارد.

اما اجسامي‌ كه‌ حرارت‌ به‌ خوبي‌ ا�� آنها عبور نمي‌كند (هادي‌ حرارت‌ نيستند) و امواج‌ الكترو مانيه‌تيك‌ را عبور نمي‌دهند (عايق‌ مي‌باشند) درخشندگي‌ دارند.

جعفر صادق‌ صحبت‌ از امواج‌ الكتريسيته‌ و مانيه‌تيك‌ (مغناطيسي‌) نكرد و فقط‌ صحبت‌ از حرارت‌ نمود. معهذا آنچه‌ گفت‌ با يك‌ الحاق‌، مطابق‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ امروز است‌، و قوانين‌ فيزيكي‌ مي‌گويد: علَّت‌ اينكه‌ بعضي‌ از أجسام‌ تيره‌ است‌ (مثل‌ آهن‌) اين‌ مي‌باشد كه‌ امواج‌ الكترومانيه‌تيك‌ از آنها عبور مي‌كند، و به‌ عبارت‌ جامع‌، هادي‌ است‌.

ولي‌ اجسامي‌ كه‌ حرارت‌ از آنها عبور نمي‌ كند يا اينكه‌ با بُطْو عبور مي‌نمايد و مانع‌ از عبور أمواج‌ الكترومانيه‌ تيك‌ است‌ (عايق‌ مي‌باشد) درخشندگي‌ دارد.

نظريّۀ كلّي‌ جعفرصادق‌ در مورد علّت‌ تيره‌ بودن‌ اجسام‌ و درخشنده‌ بودن‌ آنها بر اساس‌ جاذب‌ بودن‌ است‌. و بعد از اينكه‌ از او توضيح‌ خواسته‌اند گفته‌ است‌:


ص 185

 اجسامي‌ كه‌ جاذب‌ حرارت‌ باشند تيره‌ مي‌شوند و اجسامي‌ كه‌ جاذب‌ حرارت‌ نمي‌شوند كم‌ يا بيش‌ شفّافيت‌ دارند.

مسألۀ جاذب‌ بودن‌ هم‌ مثل‌ دو قطب‌ متضادّ در نظريّۀ جعفر صادق‌ خيلي‌ جالب‌ توجّه‌ است‌، و همين‌ موضوع‌ سبب‌ گرديده‌ كه‌ نظريّه‌اش‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ امروزي‌ در مورد علّت‌ كدورت‌ و شفّاف‌ بودن‌ اجسام‌ مطابقت‌ نمايد.[13]

گفتيم‌ كه‌ در مباحث‌ علمي‌ گذشته‌، مبحثي‌ وجود ندارد كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام راجع‌ به‌ آن‌ اظهار نظر نكرده‌ باشد، و بعضي‌ از نظريّه‌هاي‌ او به‌ طوري‌ كه‌ تا اينجا ديديم‌ دليل‌ بر نبوغ‌ علمي‌ وي‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

ستارگاني‌ نوراني‌تر از خورشيد

از جمله‌ راجع‌ به‌ نور ستارگان‌ گفته‌ است‌ كه‌ در بين‌ ستارگاني‌ كه‌ شب‌ در آسمان‌ مي‌بينيم‌ ستارگاني‌ هستند كه‌ آنقدر نوراني‌ مي‌باشند كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها تقريباً بي‌نور است‌.

اطّلاعات‌ محدود نوع‌ بشر راجع‌ به‌ كواكب‌ مانع‌ از اين‌ بود كه‌ در زمان‌ جعفر صادق‌ و بعد از او تا اين‌ اواخر به‌ واقعيّت‌ اين‌ گفته‌ پي‌ببرند و فكر مي‌كردند كه‌ آنچه‌ جعفر صادق‌ راجع‌ به‌ نور بعضي‌ از ستارگان‌ گفته‌ دور از عقل‌ بوده‌ و قابل‌ قبول‌ نيست‌ و محال‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ نقطه‌هاي‌ كوچك‌ و نوراني‌ كه‌ موسوم‌ به‌ ستاره‌ است‌ آن‌ قدر پرنور باشد كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها بي‌نور جلوه‌ كند.

امروز كه‌ دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ از زمان‌ جعفر صادق‌ مي‌گذرد ثابت‌ شده‌ كه‌ آنچه‌ آن‌ مرد بزرگ‌ گفت‌ صحّت‌ دارد، و در جهان‌ ستارگاني‌ است‌ كه‌ خورشيد ما، در قبال‌ نور آنها يك‌ ستارۀ خاموش‌ به‌ شمار مي‌آيد.

اين‌ ستارگان‌ نوراني‌ به‌ اسم‌ «كوازر»[14] خوانده‌ مي‌شود، و بعضي‌ از آنها تا زمين 9


ص 186

هزار ميليون‌ (نه‌ ميليارد) سال‌ نوري‌ فاصله‌ دارد، و موجي‌ كه‌ امروز و امشب‌ از آن‌ ستارگان‌ به‌ چشم‌ راديو تلسكوبها مي‌رسد 9 هزار ميليون‌ سال‌ در راه‌ بوده‌ تا اينكه‌ به‌ زمين‌ رسيده‌ است‌.

گفتيم‌ (امروز و امشب‌) و ممكن‌ است‌ تصوّر كنند كه‌ اشتباه‌ مي‌كنيم‌ چون‌ در روز نمي‌توان‌ ستارگان‌ را ديد، امّا نديدن‌ ستارگان‌ در روز، جزو موارد ضعف‌ دوره‌اي‌ بود كه‌ نوع‌ بشر «راديو تلسكوب‌» نداشت‌ و امروز با داشتن‌ راديو تلسكوبهائي‌ مانند راديوتلسكوب‌ (آر سي‌ بوئه‌) واقع‌ در (پورتوريكو) كه‌ قطر آن‌ سيصدمتر[15] است‌ مي‌توانند هنگام‌ روز هم‌ ستارگان‌ را ببينند.

روشنائي‌ بعضي‌ از اين‌ ستارگان‌ موسوم‌ به‌ (كوازر) به‌ ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد ما مي‌باشد.

بايد بگوئيم‌: در اين‌ رقم‌ نه‌ اشتباه‌ راه‌ يافته‌ نه‌ إغراق‌.

واحد مقياس‌ سنجش‌ نور ستارگان‌ از طرف‌ منجّمين‌، نور خورشيد ماست‌ و بعضي‌ از كوازرها آنقدر نوراني‌ است‌ كه‌ روشنائي‌ آنها ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد مي‌باشد و لذا بدون‌ اين‌ كه‌ دچار إغراق‌ بشويم‌ مي‌توانيم‌ بگوئيم‌ كه‌ نور خورشيد ما، در قبال‌ يك‌ كوازر چون‌ يك‌ چراغ‌ خاموش‌ است‌، و براي‌ اينكه‌ ده‌ ميليارد برابر خورشيد بهتر در نظر مجسّم‌ شود مي‌توانيم‌ عدد «يك‌» را بنويسيم‌ و طرف‌ راست‌ آن‌ شانزده‌ صفر بگذاريم‌.

براي‌ مطالعه‌ دراين‌ ستارگان‌ كه‌ اولين‌ آنها در سال‌ 1963 ميلادي‌ كشف‌ شد و


ص 187

تاكنون‌ بيش‌ از دويست‌ تاي‌ آنها را كشف‌ كرده‌اند، مشغول‌ مطالعه‌ جهت‌ ساختن‌ يك‌ «راديو تلسكوب‌» هستند كه‌ وسعت‌ دوربين‌ آن‌ مثل‌ وسعت‌ دوربيني‌ باشد كه‌ سي‌ هزار متر(سي‌ كيلومتر) عرض‌ دارد.

مي‌گوئيم‌: مثل‌ يك‌ دوربين‌ سي‌ هزار متري‌ باشد، نه‌ خود آن‌. چون‌ نمي‌توان‌ براي‌ راديو تلسكوب‌ دوربيني‌ ساخت‌ به‌ وسعت‌ سي‌ هزار متر.

طرحي‌ كه‌ براي‌ اين‌ راديو تلسكوب‌ عظيم‌ درنظر گرفته‌ شده‌ به‌ اختصار از اين‌ قرار است‌ كه‌ يك‌ عدّه‌ آنتن‌هاي‌ راديو تلسكوب‌ در يك‌ منطقه‌ به‌ شكل‌ (واي‌) انگليسي‌ و (ايگرگ‌) فرانسوي‌ باين‌ شكل‌ Y قرار بدهند كه‌ هر يك‌ از سه‌ شاخۀ (واي‌) يا (ايگرگ‌) بيست‌ و يك‌ كيلومتر باشد، و آنتن‌ها روي‌ ريل‌ به‌ حركت‌ درآيد، به‌ طوري‌ كه‌ بتوان‌ آنها را به‌ دلخواه‌ در فواصل‌ معيّن‌ قرار داد.

مجموع‌ اين‌ آنتن‌ها در سه‌ امتداد بيست‌ و يك‌ كيلومتري‌ داراي‌ قوّۀ بينائي‌ يك‌ آنتن‌ راديو تلسكوب‌ خواهد شد كه‌ عرض‌ آن‌ سي‌هزار متر باشد. آن‌ وقت‌ اين‌ راديو تلسكوب‌ عظيم‌ را متوجّه‌ كوآزر مي‌كنند تا آن‌ را بهتر ببينند.

منجمّين‌ از قرن‌ هيجدهم‌ به‌ اين‌ طرف‌، رفته‌ رفته‌، عادت‌ كرده‌ بودند كه‌ از اجرام‌ بزرگ‌ ونوراني‌ كه‌ در جهان‌ كشف‌ مي‌شود حيرت‌ ننمايند و (اعداد نجومي‌) آنها را دچار شگفت‌ نكند.

معهذا از سال‌ 1963 ميلادي‌ كه‌ اوَّلين‌ كوازر كشف‌ گرديد عقل‌ دانشمندان‌ نجومي‌ متزلزل‌ شده‌ است‌. و وقتي‌ پشت‌ راديو تلسكوب‌ «آرسي‌ بوئه‌» يك‌ كوازر دور دست‌ را مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهند، سر را با دو دست‌ مي‌گيرند كه‌ مبادا عقل‌ از سرشان‌ برود و ديوانه‌ شوند.

گفتيم‌: فاصلۀ كوازرهاي‌ دور دست‌ بازمين‌ 9 ميليارد سال‌ نوري‌ است‌، در صورتي‌ كه‌ اينشتين‌ مي‌گفت‌ كه‌ جهان‌ وسعتي‌ است‌ كه‌ پهناي‌ آن‌ (يا قطر آن‌) از سه‌ ميليارد سال‌ نوري‌ تجاوز نمي‌نمايد. براي‌ سنجش‌ وسعت‌ فضائي‌ كه‌ نور، مدّت‌ 9 هزار ميليون‌ سال‌ وقت‌ صرف‌ مي‌كند تا آن‌ را بپيمايد كافي‌ است‌ كه‌ فكر كنيم‌ كه‌ نور


ص 188

 در هر سال‌ 9500 ميليارد كيلومتر طي‌ مي‌كند، و 9500 ميليارد كيلومتر را بايد در 9ميليارد ضرب‌ كرد تا اينكه‌ دريافت‌ كه‌ فاصله‌ كوازر و زمين‌ چقدر مي‌باشد؟

از اين‌ فاصلۀ عظيم‌ كه‌ عقل‌ قادر به‌ تجسّم‌ آن‌ نيست‌ گذشته‌، آنچه‌ عقل‌ علماي‌ نجوم‌ را متزلزل‌ كرده‌ است‌ نور كوازر است‌ كه‌ «ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد» است‌ و نمي‌ توانند بفهمند كه‌ درون‌ كوازر چه‌ نوع‌ انرژي‌ وجود دارد كه‌ يك‌ چنين‌ روشنائي‌ را به‌ وجود مي‌آورد.[16]

...... جعفر صادق‌ گفت‌: نور بعضي‌ از ستارگان‌ آن‌ قدر زياد است‌ كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها تقريباً نور ندارد.

امروز ما مي‌توانيم‌ گفتۀ جعفر صادق‌ را موكّد بكنيم‌ و بگوئيم‌ كه‌ نور بعضي‌ از ستارگان‌، آن‌ قدر زياد است‌ كه‌ خورشيد ما در قبال‌ آنها يك‌ چراغ‌ خاموش‌ مي‌باشد. و چقدر وسعت‌ نظر و عمق‌ فكري‌ ضرورت‌ دارد كه‌ مردي‌ در نيمۀ اول‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ به‌ اين‌ واقعيّت‌ كه‌ امروز ما از آن‌ مطَّلع‌ مي‌شويم‌ پي‌ ببرد!

اين‌ كوازرهائي‌ كه‌ بعضي‌ از آنها تا زمين‌ 9 هزار ميليون‌ سال‌ نوري‌ فاصله‌ دارند آيا آغاز جهان‌ هستند يا وسط‌ دنيا يا پايان‌ جهان‌؟[17].....

بازگشت به فهرست

وجود دنياهاي‌ متعدد

جعفر صادق‌ گفت‌: دنيا منحصر به‌ يكي‌ دو تا نيست‌ و دنياهاي‌ متعدّد وجود دارد. اين‌ گفته‌ امروز به‌ طور غير قابل‌ ترديد به‌ ثبوت‌ مي‌رساند هزارها دنيا را! چون‌ دنياي‌ خورشيدي‌ ما از بين‌ مي‌رود ولي‌ كوازر باقي‌ مي‌ماند.[18].....

علم‌ امروزي‌ اين‌ گفتۀ جعفر صادق‌ را تصديق‌ مي‌نمايد، و هر قدر نجوم‌ پيشرفت‌ مي‌كند منجّمين‌ مي‌فهمند شمارۀ كهكشانها و خورشيدهائي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ بيش‌ از آن‌ مي‌باشد كه‌ تصوّر مي‌كردند و حتَّي‌ شماره‌ خورشيدهاي‌ جهان‌ از عددي‌ كه‌ «ارشميدس‌» معروف‌ در سه‌ قرن‌ قبل‌ از ميلاد براي‌ ذرّات‌ دنيا ذكر كرده‌ بيشتر است‌.


ص 189

ارشميدس‌ مي‌گفت‌: شماره‌ ذرّاتي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ عدد 10 به‌ توان‌ 63 مي‌باشد. يعني‌ اگر عدد 10 را شصت‌ و سه‌ بار در خود آن‌ ضرب‌ كنيم‌ شمارۀ ذرّاتي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ به‌ دست‌ مي‌آيد.

در نظر ارشميدس‌ ذرّه‌ عبارت‌ بود از كوچكترين‌ جزء از مادّه‌ كه‌ ديگر نتوان‌ آن‌ را به‌ دو قسمت‌ كرد، و به‌ همين‌ جهت‌ آن‌ را جزء لَايَتَجَزَّي‌ مي‌خواندند[19]....

بنابر اين‌ منطقي‌ ترين‌ نظريّه‌ راجع‌ به‌ شمارۀ دنياهاي‌ بزرگ‌ و كوچك‌ همان‌ است‌ كه‌ جعفر صادق‌ گفت‌ و اظهار كرد كه‌ غير از خدا كسي‌ از تعداد آنها اطلاع‌ ندارد، و مفهوم‌ ديگر اين‌ نظريّه‌ اين‌ است‌ كه‌ نوع‌ بشر قادر به‌ إحصاي‌ عوالم‌ كبير و صغير نيست‌ و نمي‌تواند آنها را بشمارد.[20]

از جعفر صادق‌ پرسيدند: جهان‌ چه‌ موقع‌ به‌ وجود آمد؟!

او در جواب‌ گفت‌: جهان‌ پيوسته‌ بوده‌ است‌.

از او پرسيدند: تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ را بگو!

جعفر صادق‌ جواب‌ داد كه‌ نمي‌توانم‌ تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ را بگويم‌!....

..... خلاصه‌ شيعيان‌ مومن‌ عقيده‌ دارند كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام از تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ آگاه‌ بوده‌ است‌، اما نخواسته‌ كه‌ آن‌ را بگويد تا اينكه‌ آشفتگي‌ بين‌ آدميان‌ به‌وجود نيايد.

جعفرصادق‌ علیه السلام گفته‌ است‌ كه‌ اگر از امروز تا روزي‌ كه‌ من‌ زنده‌ هستم‌، از من‌ بپرسيد كه‌ قبل‌ از جهان‌ چه‌ وجود داشته‌ است‌ به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ جهان‌ وجود داشت‌. و اين‌ موضوع‌ به‌ طور واضح‌ مي‌رساند كه‌ جعفرصادق‌ جهان‌ را ازلي‌ مي‌دانسته‌ است‌.[21]

باري‌ به‌ واسطۀ اين‌ علوم‌ بديعه‌ است‌ كه‌ همين‌ مولِّفين‌ اين‌ كتاب‌ در فصلي


ص 190

جداگانه‌ گفته‌اند: اگر چنين‌ مدَّعي‌ شويم‌ كه‌: اين‌ نهضت‌ علمي‌ اخير را جعفر صادق‌ به‌ وجود آورده‌ است‌ درست‌ گفته‌ايم‌. و بر همين‌ مطلب‌ مستشار عَبدالحليم‌ جُندي‌ مصريّ در كتاب‌ خود: «الإمام‌ جعفر الصّادق‌» تصريح‌ دارد و ذكر دليل‌ مي‌نمايد.

آن‌ امامي‌ كه‌ متقدِّمين‌ و متأخِّرين‌ از معرفتش‌ فرومانده‌اند، و انگشت‌ حيرت‌ به‌ دندان‌ مي‌گزند، و قلباً و فكراً و قولاً مقام‌ شامخ‌ و والاي‌ او را ارج‌ مي‌نهند، و به‌ مقام‌ امامت‌ مطلقۀ او به‌ طوري‌ كه‌ پاسدار دين‌ پيامبر، و سند متين‌ كتاب‌ آسماني‌ باشد، اقرار و اعتراف‌ دارند.

بازگشت به فهرست

قرارداد چهار زنديق‌ براي‌ مقابله‌ با قرآن‌

شيخ‌ أبومنصور أحمدبن‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ طَبَرْسِي‌ روايت‌ مي‌كند از هشام‌ بن‌ حكم‌ كه‌ گفت‌: ابن‌ أبي‌ العَوْجاء، و ابوشاكر ديصاني‌ زنديق‌، و عبدالمَلِك‌ بصري‌ و ابن‌ مُقَفَّع‌ در بيت‌ الله‌ الحرام‌ اجتماع‌ نمودند، و به‌ حُجَّاج‌ مسخره‌ مي‌كردند، و به‌ قرآن‌ طعنه‌ مي‌زدند.

ابن‌ أبي‌العَوجاء گفت‌: بيائيد تا هر كدام‌ از ما رُبْعي‌ از قرآن‌ را نقض‌ كند، و ميعاد ما سال‌ آينده‌ در همين‌ موضع‌ باشد! در اينجا با هم‌ گرد مي‌آئيم‌ در حالي‌ كه‌ همۀ قرآن‌ را نقض‌ كرده‌ايم‌. زيرا در نقض‌ قرآن‌، إبطال‌ نبوّت‌ محمّد است‌، و در ابطال‌ نبوّت‌ او إبطال‌ اسلام‌ و اثبات‌ مدّعاي‌ ما خواهد بود.

همه‌ با هم‌ پيمان‌ نهادند، و بر اين‌ مهمّ اتّفاق‌ كردند، و از يكديگر متفرّق‌ گرديدند. و چون‌ سال‌ ديگر بهم‌ رسيد در بيت‌ الله‌ الحرام‌ مجتمع‌ گشتند، و ابن‌ أبي‌العوجاء گفت‌: از روزي‌ كه‌ ما از هم‌ جدا شديم‌ من‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: فَلَمَّا اسْتَيْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً[22]. و در فصاحت‌ آن‌ و جميع‌ معاني‌ مستفادۀ از آن‌ نتوانستم‌ از نزد خود چيزي‌ ضميمه‌ كنم‌ تا با آن‌ برابري‌ كند، و بنابراين‌ فكر و مشغوليّت‌ در اين‌ آيه‌، مرا از تفكّر در ماسواي‌ آن‌ بازداشت‌.


ص 191

و عبدالمَلِك‌ گفت‌: و من‌ از زماني‌ كه‌ از شما جدا شدم‌، در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: يَا أيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إنَّ الِّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَهِ لَنْيَخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لَايَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.[23] و نتوانستم‌ همانند آن‌ را بياورم‌!

و أبوشاكر گفت‌: و من‌ از وقتي‌ كه‌ از شما جدا شدم‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا.[24] و نتوانستم‌ مثل‌ آن‌ را بياورم‌.

و ابن‌ مُقَفَّع‌ گفت‌: اي‌ ياران‌ من‌! اين‌ قرآن‌ از جنس‌ كلام‌ بشر نيست‌، و من‌ از هنگامي‌ كه‌ از شما مفارقت‌ نموده‌ام‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: وَ قِيلَ يَا أرْضُ ابْلَعِي‌ مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقْلِعِي‌ وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الَامْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي‌ الْجُودِي‌ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.[25] و به‌ مقصود نهايي‌ آن‌ نرسيدم‌، و نتوانستم‌ مانند آن‌ را بياورم‌.

هِشام‌ گفت‌: در همين‌ بين‌ كه‌ ايشان‌ مشغول‌ گفتگو بودند امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام به‌ آنان‌ مرور كرد و گفت‌:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعتِ الانْسُ وَ الْجِنُّ عَلي‌ أنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً[26].

آن‌ گروه‌، بعضي‌ به‌ بعض‌ ديگر نگريستند و گفتند: لَئِنْ كَانَ لِلإسْلَامِ حَقِيقَةٌ لَمَا انْتَهَت


ص 192

أمْرُ وَصِيَّةِ مُحَمَّدٍ إلَّا إلَي‌ جَعْفَرِ بْنِ مُحَّمدٍ! وَ اللهِ مَا رَأيْنَاهُ قَطُّ إلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَيْبَتِهِ[27]!

«اگر اسلام‌ واقعيّتي‌ داشته‌ باشد، هر آينه‌ امر وصيّت‌ محمّد منتهي‌ نمي‌گشت‌ مگر به‌ جعفربن‌ محمّد و قسم‌ به‌ خدا ما وي‌ را هيچ‌ گاه‌ نديديم‌ مگر آنكه‌ از او ترسيديم‌ و از هيبت‌ او پوستهاي‌ بدنمان‌ به‌ لرزه‌ مي‌افتاد.»

و اين‌ روايت‌ را به‌ طور اختصار شيخ‌ راوندي‌ در «خرايج‌ و جرايح‌» نقل‌ كرده‌ است‌، و ملاّمحسن‌ فيض‌كاشي‌ در «صافي‌»، و ملاعبد علي‌ بن‌ جمعه‌ در «نورالثَّقَلين‌» و مجلسي‌ در «بحارالانوار» از راوندي‌ روايت‌ كرده‌اند[28].

بازگشت به فهرست

امام‌ صادق‌ علیه السلام پايه‌گذار علم‌ عرفان‌

پایه گذاری علم عرفان در مکتب امام جعفر صادق علیه السلام

در كتاب‌ «مغز متفكّر» همچنين‌ آورده‌ است‌: وجود عرفان‌ در دروس‌ جعفر صادق‌ علیه السلام قيافۀ معنوي‌ او را در نزد ما جالب‌ توجّه‌تر مي‌ كند و نشان‌ مي‌دهد كه‌ ذوق‌ جعفر صادق‌ تجلّي‌ هاي‌ گوناگون‌ داشته‌ است‌.

از قرن‌ دوم‌ هجري‌ كه‌ عرفان‌ دورۀ اسلامي‌ در شرق‌ به‌ وجود آمد تا امروز، چيزي‌ بود و هست‌ كه‌ از عرصۀ تخيّل‌ و انديشه‌ و در خود فرورفتن‌ تجاوز نمي‌كرد و نمي‌كند.

گرچه‌ آثار عرفان‌ در عارف‌ بر اعمال‌ وي‌ پرتو مي‌اندازد و او را خوش‌ خلق‌ و مهربان‌ و نوع‌پرور مي‌نمايد امّا خود عرفان‌ يك‌ سلوك‌ معنوي‌ است‌ و با علوم‌ مادّي‌


ص 193

 و تجربي‌ رابطه‌ ندارد.

در صورتي‌ كه‌ جعفر صادق‌ يك‌ دانشمند تجربي‌ بود، و اوَّلين‌ كسي‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ تئوري‌ را با عمل‌ توأم‌ كرد، و يك‌ نظريّۀ فيزيكي‌ و شيميائي‌ را نمي‌پذيرفت‌ مگر اينكه‌ خود او از راه‌ آزمايش‌ به‌ صحّت‌ آن‌ نظريّه‌ پي‌ برده‌ باشد.

يك‌ دانشمند تجربي‌ از نوع‌ دانشمندان‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ امروزي‌ كه‌ جعفر صادق‌ در دنياي‌ اسلام‌ از آنها بود به‌ عرفان‌ توجّه‌ ندارد. چون‌ عرفان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ با آزمايش‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ نمي‌توان‌ آن‌ را سنجيد، و حالي‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر بعد از مدّتي‌ طولاني‌ با تلقين‌ به‌ نفس‌.

جعفر صادق‌ كه‌ اوَّلين‌ دانشمند واقعي‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ در دنياي‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌، به‌ قاعده‌، نبايستي‌ علاقه‌ به‌ عرفان‌ داشته‌ باشد، ولي‌ طوري‌ علاقمند به‌ عرفان‌ بوده‌، كه‌ «زَمَخْشري‌» دانشمند معروف‌ در كتاب‌ مشهورش‌ «رَبيع‌ الابرار» بعد از يك‌ تجليل‌ فوق‌ العاده‌ از پايۀ علمي‌ جعفر صادق‌ او را پيشقدم‌ عرفان‌ مي‌داند.

نويسندۀ كتاب‌ «تَذْكِرة‌ الاولياء» هم‌ كه‌ مي‌دانيم‌ «عَطَّار» عارف‌ معروف‌ است‌ جعفر صادق‌ را از پيشقدمان‌ اوَّليۀ عرفان‌ مي‌داند. امَّا ارزش‌ نوشتۀ زمخشري‌ از لحاظ‌ تاريخي‌ بيش‌ از ارزش‌ نوشتۀ عطّار مي‌باشد. چون‌ علاوه‌ بر اينكه‌ بعضي‌ از روايات‌ «تذكرة‌الاولياء» از لحاظ‌ تاريخ‌ وقوع‌ منظّم‌ نيست‌[29]، نويسندۀ آن‌ كتاب‌ در حال‌ جذبه‌ مشغول‌ نويسندگي‌ بوده‌ است‌. او عاشق‌ عرفان‌ بوده‌ و بدون‌ اينكه‌ متوجّه‌ باشد در مورد بعضي‌ از آنها غلوّ كرده‌ است‌.

از اين‌ جهت‌ مي‌گوئيم‌ كه‌ متوجّه‌ غلوّ خود نبوده‌ كه‌ هر گاه‌ متوجّه‌ مي‌گرديد غلوّ نمي‌كرد، براي‌ اينكه‌ مي‌دانست‌ كه‌ مبالغه‌ از ارزش‌ كلام‌ مي‌كاهد، و اگر در تاريخ‌، مبالغه‌ راه‌ پيدا كند، نمي‌توان‌ آن‌ را تاريخ‌ دانست‌. قلمي‌ كه‌ در دست‌ زمخشري‌ بود


ص 194

 قلم‌ يك‌ مورّخ‌ به‌ شمار مي‌آيد، و قلم‌ نويسندۀ كتاب‌ «تذكرة‌ الاولياء» را بايستي‌ قلم‌ يك‌ عاشق‌ به‌ شمار آورد.

در هر حال‌، عدّه‌اي‌ از مورّخين‌ و عرفاي‌ اسلامي‌ عقيده‌ دارند كه‌ جعفرصادق‌ اولين‌ عارف‌ دنياي‌ اسلام‌ يا جزو عرفاي‌ جهان‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌، دانشجوياني‌ هم‌ كه‌ مسلمان‌ نبوده‌اند اجازه‌ داشتند كه‌ در محضر درس‌ وي‌ حضور بهم‌ رسانند و از علوم‌ او استفاده‌ كنند.

بازگشت به فهرست

شاگردان‌ صابئ����� امام‌ صادق‌ علیه السلام

زيرا در چند مأخذ گفته‌ شده‌ كه‌ در محضر درس‌ جعفر صادق‌ دانشجوياني‌ كه‌ مذهب‌ «صابِئي‌» داشته‌اند نيز حضور بهم‌ مي‌رسانيدند.[30]

صابِئين‌ قومي‌ بودند كه‌ دين‌ اكثر آنها حدّ وسط‌ بين‌ دين‌ يهودي‌ و مسيحي‌ بود، و موحّد به‌ شمار مي‌آمدند. يك‌ عدّه‌ از صابئين‌ هم‌ مشرك‌ بودند و بعد از اينكه‌ اسلام‌ وسعت‌ گرفت‌ آن‌ دسته‌ كه‌ مشرك‌ بودند خود را موحِّد جلوه‌ دادند تا اينكه‌ بتوانند با مسلمين‌ زندگي‌ كنند. زيرا مي‌دانيم‌ كه‌ مسلمانها فرقه‌هاي‌ موحِّد را كه‌ به‌ آنها «اهل‌ كتاب‌» مي‌گفتند، آزار نمي‌كردند.

مركز سكونت‌ صابئين‌ در «حَرَّان‌» واقع‌ در مغرب‌ بين‌النَّهرين‌ جنوبي‌ بود كه‌ در تواريخ‌ قديم‌ اروپا به‌ اسم‌ «كارْهْ»[31] خوانده‌ مي‌شد. آن‌ دسته‌ از صابئين‌ كه‌ خداي‌ يگانه‌ را مي‌پرستيدند رسم‌ داشتند كه‌ بعد از تولّد نوزاد، او را در آب‌ غسل‌ مي‌دادند و نام‌ بر او مي‌نهادند يعني‌ «تعميد» مي‌كردند.

..... نويسندۀ كتاب‌ «تذكرة‌ الاولياء»[32] مي‌گويد: كه‌ تمام‌ فرقه‌ها از محضر درس‌


ص 195

جعفر صادق‌ استفاده‌ مي‌كردند.

شيخ‌ أبوالحسن‌ خرقاني‌[33] مي‌گويد: مسلمان‌ و كافر در محضر درس‌ جعفر صادق‌ علیه السلام حضور بهم‌ مي‌رسانيدند و از خوان‌ فضلش‌ بهره‌مند مي‌شدند.

ما نمي‌دانيم‌ كه‌ آيا چون‌ جعفر صادق‌ يك‌ عارف‌ بوده‌ اجازه‌ مي‌داده‌ كه‌ دانشجويان‌ غير مسلمان‌ در محضر درس‌ او حضور بهم‌ رسانند يا اينكه‌ چون‌ داراي‌ نظر عميم‌ بوده‌ و علم‌ را براي‌ همه‌ مي‌خواسته‌، موافقت‌ مي‌ كرده‌ كه‌ هر كس‌ كه‌ طالب‌ علم‌ است‌ در محضر او درس‌ بخواند ولو مسلمان‌ نباشد.

آنچه‌ مسلَّم‌ است‌ اينكه‌ بين‌ شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام عدّه‌اي‌ بودند كه‌ كيش‌ صابئي‌ داشتند و بعضي‌ از محقّقين‌ اروپائي‌ كه‌ نظريّه‌شان‌ در كتاب‌ «دائرة‌ المعارف‌ اسلامي‌» منعكس‌ گرديده‌ گفته‌‌اند كه‌ «جابر بن‌ حيّان‌» از شاگردان‌ معروف‌ جعفر صادق‌ داراي‌ كيش‌ صابئي‌ بوده‌ است‌.

دانشجويان‌ صابئي‌ كه‌ در محضر صادق‌ «ل» حضور مي‌يافته‌اند افرادي‌ باهوش‌ بودند و براي‌ تحصيل‌ علم‌ تن‌ به‌ زحمت‌ مي‌دادند و همۀ آنها در علم‌ پيشرفت‌ كردند، و محضر درس‌ جعفر صادق‌ براي‌ صابئي‌ها دانشگاهي‌ شد كه‌ علم‌ و فرهنگ‌ صابئي‌ را پايه‌گذاري‌ كرد. وقتي‌ تاريخ‌ قوم‌ صابئي‌ را در دورۀ ما قبل‌ جعفر صادق‌ با دورۀ ما بعد آن‌ مقايسه‌ مي‌كنيم‌ مي‌بينيم‌ كه‌ مانند مقايسۀ ظلمت‌ با نور است‌.

قبل‌ از جعفر صادق‌ صابئي‌ها يك‌ قوم‌ بَدَوي‌ و عقب‌ افتاده‌ بودند كه‌


ص 196

اطّلاعاتشان‌ از حدود اطّلاعات‌ بدوي‌ها تجاوز نمي‌كرد حتّي‌ آن‌ دسته‌ از صابئي‌ها كه‌ موحِّد به‌ شمار مي‌آمدند اطّلاعاتشان‌ بيش‌ از قبايل‌ صحرانشين‌ آن‌ دوره‌ نبود، اما بعد از دورۀ جعفر صادق‌ قوم‌ صابئي‌ داراي‌ فرهنگ‌ شد، و دانشمنداني‌ برجسته‌ در آن‌ قوم‌ بوجود آمدند كه‌ در «طبّ» و «فيزيك‌» و «شيمي‌» و «مهندسي‌» شهرت‌ جهاني‌ پيدا كردند، و امروز هم‌ ما اسم‌ آنها را در دائرة‌ المعارف‌ها مي‌خوانيم‌.

دانشكدۀ جعفر صادق‌ سبب‌ شد كه‌ قوم‌ عقب‌ افتادۀ صابئي‌ مبدَّل‌ به‌ يك‌ قوم‌ متمدّن‌ شود و از آن‌ جامعۀ متمدّن‌ دانشمندان‌ و اُدبائي‌ برخيزند كه‌ آثارشان‌ مورد استفادۀ دنيا قرار بگيرند و نيز دانشكدۀ جعفرصادق‌ سبب‌ شد كه‌ قوم‌ صابئي‌ باقي‌ بماند. قومي‌ كه‌ خود را نمي‌شناسد و از تاريخ‌ خويش‌ بدون‌ اطّلاع‌ است‌، و مردان‌ برجسته‌ و فرهنگ‌ نداشته‌ كه‌ شاخص‌ آن‌ قوم‌ بشوند از بين‌ مي‌رود.

امَّا قومي‌ كه‌ تاريخ‌ دارد و خود را مي‌شناسد و مرداني‌ برجسته‌ در دنيا شاخص‌ او شده‌اند و فرهنگ‌ دارد از بين‌ نمي‌رود همان‌ گونه‌ كه‌ صابئيان‌ از بين‌ نرفتند و هنوز موجوديّت‌ دارند، گرچه‌ شمارۀ آنها بقدر گذشته‌ نيست‌ امّا هنوز قسمتي‌ از آنها در همان‌ منطقه‌ كه‌ در قديم‌ محلّ سكونتشان‌ بوده‌ بسر مي‌برند.

شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ هم‌ مثل‌ زمخشري‌ وعطّار نيشابوري‌ (و طبيعي‌ است‌ كه‌ عطّار بعد از شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ آمد) براي‌ جعفر صادق‌ خيلي‌ قايل‌ به‌ احترام‌ است‌، و او را پيشواي‌ عارفان‌ در دنياي‌ اسلامي‌ مي‌داند.

شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ را مي‌توان‌ يك‌ محقِّق‌ تاريخي‌ هم‌ دانست‌، براي‌ اينكه‌ راجع‌ به‌ ريشۀ عرفان‌ تحقيق‌ كرده‌ و متوجّه‌ شده‌ كه‌ عرفان‌ در گذشته‌، يعني‌ قبل‌ از اسلام‌ هم‌ در شرق‌ وجود داشته‌ است‌.[34]

بر اساس‌ همين‌ گسترش‌ علوم‌ و وسعت‌ مدرسۀ حضرت‌ بوده‌ است‌ كه‌ شيخ‌ أبوزهره‌ مصري‌ او را در توصيفش‌ برتر از سقراط‌ مي‌شمرد، و در أنواع‌ و أقسام‌ علوم‌،


ص 197

امام‌ وحيد و ملجأ عالمان‌ زمان‌ خود مي‌داند:

شيخ‌ محمّد جواد مَغْنيه‌ مي‌گويد: شيخ‌ أبوزهره‌ در كتاب‌ «الإمام‌ الصَّادق‌» چنين‌ آورده‌ است‌:

جعفر در مَهْد و مَعْدِن‌ علم‌ نَشأت‌ گرفت‌. در بيت‌ نبوّت‌ كه‌ علمشان‌ را بزرگمردي‌ از بزرگمردي‌ ديگر به‌ ميراث‌ مي‌برد نشأت‌ يافت‌. در مدينۀ جدّش‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه وآله وسلّم زندگي‌ نمود. و از آن‌ درخت‌ طاهر تغذّي‌ نمود، و به‌ واسطۀ دروسي‌ كه‌ داشت‌ و آنچه‌ را كه‌ تلقّي‌ مي‌كرد و نيز به‌ واسطۀ آنچه‌ را فَحْص‌ و مَحْص‌ مي‌نمود، نور حكمت‌ در قلبش‌ درخشيد.

او در عصر خودش‌ قوۀ فكريّه‌ بود. به‌ دراسات‌ اسلاميّه‌ و علوم‌ قرآنيه‌ و سُنَّت‌ و عقيده‌ اكتفا ننمود، بلكه‌ متوجّه‌ دراسات‌ عالم‌ كون‌ و أسرار آن‌ گرديد، و سپس‌ با عقل‌ بلند پرواز و حاكم‌ و مستقلّ خود در آسمان‌ أفلاك‌ به‌ گردش‌ درآمد، و گرداگرد آن‌، و مدار شمس‌ و قمر و ستارگان‌ مي‌گرديد همچنان‌ كه‌ عنايت‌ عظيمه‌اي‌ به‌ دراسات‌ نفس‌ انساني‌ داشت‌.

و در جائي‌ كه‌ تاريخ‌ مقرّر مي‌دارد كه‌ «سقراط‌» فلسفه‌ را از آسمان‌ به‌ سوي‌ انسان‌فرود آورد، امام‌ صادق‌ هم‌ درس‌ آسمان‌ و زمين‌ را داد، و هم‌ درس‌ شرايع‌ و اديان‌ را.

امام‌ جعفر صادق‌ در مجموعۀ علوم‌ اسلام‌، امام‌ بود كه‌ به‌ وي‌ رجوع‌ مي‌نمودند.بنابر اين‌ أعلم‌ مردم‌ است‌ به‌ موارد اختلاف‌ فقيهان‌، و گفتارش‌ فَصْل‌ و عَدْل‌ مي‌باشد. او همان‌ كس‌ است‌ كه‌ حقّاً و حقيقةً «أبوحنيفه‌» وي‌ را استاد خود در فقه‌ به‌ شمار آورده‌ است‌.[35]

بازگش�� به ��هرست


ص 198

ادوار حيات‌ شيعه‌

ادوار حيات‌ شيعه‌ و علّت‌ نامگذاري‌ آن‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌

شيخ‌ مغنيه‌ براي‌ وجود و حيات‌ شيعه‌ و كيفيّت‌ تشكّل‌ آن‌ و تمذهب‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌ سه‌ دوره‌ ذكر مي‌كند.

دورۀ اوّل

وي‌ مي‌گويد: و محصّل‌ كلام‌ آنكه‌: بعد از ارتحال‌ پيامبر خدا، انصار در سقيفه‌شان‌ گرد آمدند تا خلافت‌ را در ميان‌ خودشان‌ دست‌ بدست‌ به‌ گردش‌ درآورند و از براي‌ قريش‌ نباشد. در اين‌ حال‌ «ابوبكر و عمر و أبوعبيدة‌ جَرَّاح‌» متوجه‌ سقيفه‌ شدند، و تمكّن‌ يافتند از آنكه‌ خلافت‌ را از انصار به‌ أبوبكر برگشت‌ دهند. و بني‌ هاشم‌ در مصيبت‌ خود و تجهيز رسول‌ الله‌ اشتغال‌ داشتند. و برخي‌ از اصحاب‌ كه‌ عارف‌ به‌ حقِّ علي‌ بودند با ايشان‌ معارضه‌ كردند، و اصرار داشتند كه‌ خلافت‌ از آن‌ او باشد، وليكن‌ قدرت‌ بر ضدّشان‌ بود. بنابر اين‌ آنان‌ دست‌ از معارضه‌ كشيدند و تسليم‌ شدند. اما دعوت‌ به‌ ولايت‌ عليّ را در ميان‌ مردم‌ پخش‌ مي‌نمودند، و به‌ أجيال‌ و اقوام‌، آنچه‌ را كه‌ از نصّ پيغمبر بر نصب‌ علي‌ شنيده‌ بودند نقل‌ مي‌كردند.

بنابراين‌ دعوت‌ به‌ تشيّع‌ در اين‌ قرن‌، بسيط‌ و ساده‌ به‌ تمام‌ معني‌ بود مانند دعوت‌ اسلاميّه‌ در اين‌ عصر، نه‌ فلسفه‌ در آن‌ راه‌ داشت‌، و نه‌ چيز دگري‌ سواي‌ حجج‌ قرآنيّه‌ و سُنَّت‌ نبويّه‌ كه‌ مسلمين‌ صدر اوَّل‌ آن‌ را پذيرفته‌ بودند، و بدون‌ جدال‌ و تعليل‌ و تأويل‌ به‌ آن‌ ايمان‌ داشتند، و در شروح‌ و تفاصيل‌ آن‌ تعمّقي‌ نبود.

در اين‌ دوره‌، فقهي‌ وجود نداشت‌ كه‌ به‌ فقه‌ شيعه‌ معروف‌ باشد، و نه‌ فقهي‌ كه‌ به‌ فقه‌ سُنَّت‌ مشهور باشد. و لهذا اصولاً فرقي‌ ميان‌ شيعه‌ و غير آنها نبود مگر در ناحيۀ خلافت‌ و امارت‌ مومنين‌.

در اين‌ دوره‌، شيعه‌ معروف‌ بودند به‌ تقوي‌ و زهد، و نهضت‌ دروني‌ و دفاع‌ از


ص 199

ظلم‌ ظالمان‌، و از همين‌ جاست‌ كه‌ از حكّام‌ جور بديشان‌ رسيد ألوان‌ از كشتار و شكنجه‌ و عذاب‌.

 

دورۀ دوّم‌:

اين‌ دوره‌ ابتدا مي‌شود به‌ عصر امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام و مراد ما از آن‌ آخر دولت‌ بني‌اميّه‌ است‌ چون‌ به‌ تدريج‌ ضعف‌ و سستي‌ بدان‌ راه‌ يافت‌، و أوّل‌ دولت‌ عباسيّه‌ چون‌ شيعه‌ پس‌ از سپري‌ نمودن‌ روزگار سخت‌ و ناهمواري‌ كه‌ با اُمويين‌ طي‌ كردند اينك‌ يك‌ نفس‌ راحت‌ كشيدند، و في‌ الجمله‌ مقداري‌ از حرّيّت‌ را در جانها و اموالشان‌ حائز گشتند. و براي‌ امامان‌ اهل‌ بيت‌ فرصت‌ به‌ دست‌ آمد تا بتوانند در اين‌ فرجه‌ از زمان‌، تعاليمشان‌ را نشر دهند، و هزاران‌ مرد دانشمند آن‌ را روايت‌ كردند، و ميليونها نفر از مردم‌ آن‌ را پذيرفتند، و تلقّي‌ به‌ قبول‌ نمودند، تا آنكه‌ منصور قيام‌ كرد، و در اين‌ راه‌ شدائد و اعوجاجي‌ ايجاد كرد تا امر شيعيان‌ برگشت‌ به‌ طوري‌ كه‌ بدتر و سخت‌تر شد از عصر اُمويّين‌ در اوج‌ قدرت‌ و عظمتشان‌.

در اين‌ فَتْرَت‌، روات‌ و علماء در اطراف‌ امام‌ صادق‌ مجتمع‌ شدند، و مردم‌ از هر قُطر و ناحيه‌اي‌ به‌ سوي‌ وي‌ روي‌ آور شدند و از آبشخوار چشمۀ گواراي‌ او مي‌نوشيدند و سيراب‌ مي‌گرديدند.

در اينجا شيخ‌ مغنيه‌ مطالبي‌ را از «اعيان‌ الشِّيعة‌»، و از مظفّر در كتاب‌ «تاريخ‌ الشّيعة‌» بيان‌ مي‌كند. مطالب‌ «أعيان‌ الشيعة‌» همانهائي‌ است‌ كه‌ ما در ضمن‌ بحث‌ بيان‌ نموده‌ايم‌، و امّا مطالب‌ مظفّر را بدين‌ گونه‌ بيان‌ مي‌كند: «و نيكوترين‌ ايّامي‌ كه‌ بر شيعه‌ گذشت‌، همان‌ ايَّام‌ فَترتي‌ بود كه‌ ممزوج‌ شده‌ بود از اواخر دولت‌ بني‌اميّه‌ و اوائل‌ دولت‌ بني‌عبّاس‌ در اشتغال‌ امويان‌ بعضي‌ به‌ كشتار بعضي‌ ديگر از آنها، و در شكستن‌ و فرود آمدن‌ شهرها از حيطۀ قدرتشان‌، و در اشتغال‌ بني‌عبّاس‌ به‌ جنگها بعضي‌اوقات‌ با مروانيّين‌ و بعضي‌ اوقات‌ براي‌ تحكيم‌ اساس‌ دولتشان‌. در اين‌ فرصت‌ شيعه‌ موقع‌ را براي‌ سيراب‌ شدن‌ از منهل‌ آب‌ گواراي‌ علم‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام و


ص 200

قيام‌ به‌ اصلاح‌ خود، مغتنم‌ دانست‌. و بناءً عليهذا براي‌ أخذ احكام‌ دين‌ و معارف‌ از وي‌ شدِّ رِحال‌ به‌ سوي‌ او كردند.

در هر علم‌ و فَنِّي‌ از حضرت‌ روايت‌ كرده‌اند همان‌ طور كه‌ كتب‌ شيعه‌ بدان‌ گواهي‌ مي‌دهد، و راويان‌ از او انحصار به‌ شيعه‌ نداشتند، بلكه‌ ساير فرقه‌ها از وي‌ روايت‌ مي‌نمودند همان‌ طوري‌ كه‌ كتب‌ حديث‌ و رجال‌ از اين‌ مهمّ پرده‌ برمي‌دارد...

در بحبوحۀ طراوت‌ و تازگي‌ اين‌ فَتْرَت‌، شيعه‌ دست‌ به‌ انتشار حديث‌ زد، و به‌ ولاي‌ اهل‌ بيت‌ به‌ طور عَلَن‌ و جهاراً صدا بلند نمود. تعداد شيعيان‌ در نواحي‌ مختلفه‌ رو به‌ فزوني‌ نهاد. امّا همان‌ كه‌ دعائم‌ و پايه‌هاي‌ دولت‌ سلطان‌ منصور برافراشته‌ شد بر امام‌ صادق‌ علیه السلام تنگ‌ گرفت‌. منصور اراده‌ كرد ريشه‌ را از بن‌ قطع‌ كند تا بدين‌ وسيله‌ شاخه‌ها خود بخود خشك‌ گردند».[36]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[7] - «خواندنيها» شمارۀ 68، سال‌ 33، و «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌»، به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 245 تا 249 و صفحۀ 251.

[8] - «خواندنيها» شمارۀ 68، سال‌ 33، و «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌»، به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 245 تا 249 و صفحۀ 251.

[9] - شمارۀ 23، از جزوۀ «حقايق‌ علمي‌ در اسلام‌» دائرۀ انتشارات‌ شركت‌ سهامي‌ فارس‌ و خوزستان‌. درود، دفتر مذهبي‌ كارخانه‌هاي‌ سيمان‌ و فارسيت‌.

[10] - مترجم‌ گويد: مولكول‌ كوچكترين‌ جزء يك‌ مادّه‌ است‌ كه‌ داراي‌ تمام‌ خواصّ مادّه‌ مي‌باشد و اگر آن‌ را به‌ اجزاي‌ كوچكتر تقسيم‌ كنيم‌ ممكن‌ است‌ كه‌ در آن‌ اجزاي‌ كوچكتر، تمام‌ يا قسمتي‌ از اجزاي‌ مادّه‌ وجود نداشته‌ باشد. ما سه‌ حال‌ جامد - مايع‌ - بخار (گاز) مادّه‌ را از وضع‌ مولكولها مشاهده‌ مي‌كنيم‌. وقتي‌ مولكولها با هم‌ داراي‌ فاصلۀ كم‌ مي‌باشند مادّه‌ را جامد مي‌بينيم‌. وقتي‌ بين‌ مولكولها فاصلۀ بيشتر (بر اثر حرارت‌) به‌ وجود بيايد مادّه‌ را مايع‌ مشاهده‌ مي‌كنيم‌، و اگر فاصلۀ بين‌ مولكولها بيشتر شود، مادّه‌ به‌ شكل‌ بخار (گاز) درمي‌آيد، و بايد متوجّه‌ بود كه‌ مولكول‌ با اتم‌ مشتبه‌ نشود.

[11] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» ص‌ 71 و ص‌ 72.

[12] - امواج‌ الكترومانيه‌ تيك‌، امواجي‌ است‌ كه‌ ما به‌ كمك‌ آنها صداي‌ راديو را مي‌شنويم‌ و تصاوير تلويزيون‌ را مي‌بينيم‌ و علائم‌ راديوئي‌ دنياهاي‌ ديگر (آن‌ طور كه‌ مجلاّت‌ علمي‌ اروپا و آمريكا گفته‌اند) نيز به‌ وسيلۀ آن‌ امواج‌ به‌ زمين‌ مي‌رسد و اگر روزي‌ از دنياهاي‌ ديگر موجودات‌ عاقل‌ بخواهند با نوع‌ بشر مكالمه‌ كنند به‌ احتمال‌ نزديك‌ به‌ يقين‌ به‌ وسيلۀ همين‌ امواج‌ مكالمه‌ خواهند كرد. (مترجم‌)

[13] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌»، ص‌ 125 و ص‌ 126.

[14] - اين‌ كلمه‌ حروف‌ اوّليّۀ چند كلمۀ انگليسي‌ است‌ كه‌ مجموع‌ آنها اين‌ معني‌ را مي‌دهد (شبه‌ ستارگاني‌ كه‌ مبدأ امواج‌ هستند) و كلمات‌ انگليسي‌ آن‌ چنين‌ است‌: (كوازي‌ - استلر - راديو سورس‌) و چون‌ در اين‌ دوره‌، تحقيقات‌ نجومي‌ از طرف‌ دانشمندان‌ خارجي‌ مي‌شود لغات‌ جديد هم‌ كه‌ در نجوم‌ به‌ وجود مي‌آيد خارجي‌ مي‌باشند و معادل‌ آنها را در زبان‌ پارسي‌ نداريم‌. (مترجم‌)

[15] - براي‌ اينكه‌ عظمت‌ راديو تلسكوپ‌ در نظر مجسّم‌ شود بايد بگوئيم‌ كه‌ طول‌ يك‌ ميدان‌ فوتبال‌ تقريباً صدمتر مي‌باشد و لذا پهناي‌ دوربين‌ اين‌ راديوتلسكوب‌، سه‌ برابر طول‌ ميدان‌ فوتبال‌ است‌. (مترجم‌)

[16] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 360 تا 363، و ص‌ 365 و 366.

[17] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 360 تا 363، و ص‌ 365 و 366.

[18] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 360 تا 363، و ص‌ 365 و 366.

[19] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 366 و ص‌ 367 و 368.

[20] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» به‌ ترتيب‌ صفحات‌ 366 و ص‌ 367 و 368.

[21] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» ص‌ 369 د ص‌ 370.

[22] - آيۀ 80 از سورۀ 12: يوسف‌: و چون‌ برادران‌ او (بنيامين‌) از پذيرفتن‌ خواهش‌ خود (در ارجاع‌ بنيامين‌ از مصر به‌ كنعان‌) مأيوس‌ گشتند، با هم‌ براي‌ مشورت‌ سرّي‌ خلوت‌ نمودند.

[23] - آيۀ 73 از سورۀ 22: حج‌ «اي‌ گروه‌ مردم‌! مثلي‌ زده‌ شده‌ است‌ گوشتان‌ فرا داريد. آنان‌ كه‌ شما سواي‌ خدا پرستش‌ مي‌كنيد نمي‌توانند مگسي‌ را بيافرينند و اگر چه‌ با هم‌ مجتمع‌ گردند. و اگر مگسي‌ از آنان‌ چيزي‌ را بربايد نمي‌توانند آن‌ را از او بگيرند پس‌ ضعيف‌ هستند پرستندگان‌ و پرستيده‌ شدگان‌.»

[24] - آيه‌ 22، از سورۀ 21: أنبياء: «اگر در آسمان‌ و زمين‌ خداياني‌ غير از الله‌ بودند تحقيقاً آن‌دو فاسد مي‌شدند.»

[25] - آيۀ 44 از سورۀ 11: هود: «و گفته‌ شد: اي‌ زمين‌ آبت‌ را فروبكش‌! و اي‌ آسمان‌ از باريدن‌ دست‌ بردار! و آبها فروكش‌ كردند! و امر خدا به‌ انجام‌ پيوست‌! و سفينۀ نوح‌ بر فراز كوه‌ جودي‌ آرام‌ نشست‌! و گفته‌ شد: دورباشِ لعنت‌ براي‌ گروه‌ ستمگران‌ است‌.»

[26] - آيۀ 88 از سورۀ 17: اسراء: «بگو: اگر هر آينه‌ انس‌ و جنّ با هم‌ گرد آيند براي‌ اين‌ كه‌ مثل‌ اين‌ قرآن‌ را بياورند، نمي‌توانند مثل‌ آن‌ را بياورند گرچه‌ بعضي‌ پشت‌ و كمك‌ كار يكدگر گردند.»

[27] - «احتجاج‌» طبرسي‌، طبع‌ نجف‌، ج‌ 2، ص‌ 142 و ص‌ 143.

[28] - «خرائج‌»، طبع‌ سنگي‌ رحلي‌ ص‌ 242. و «تفسير صافي��» طبع�� اسلاميه‌ وزيري‌، ج‌ 1 ص‌ 988 و ص‌ 989 در تفسير آيه‌ قل‌ لو اجتمت‌، و «تفسير نورالثقلين‌» ج‌ 3 ص‌ 220 و ص‌ 221 و در «بحارالانوار» در دو موضع‌: اول‌ در كتاب‌ «معجزات‌ قرآن‌» از طبع‌ كمپاني‌ ج‌ 6 ص‌ 246 و از طبع‌ حروفي‌ ج‌ 17 ص‌ 213 و دوم‌ در كتاب‌ «امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام »، از طبع‌ كمپاني‌ ج‌ 11 ص‌ 137 و از طبع‌ حروفي‌ ج‌ 47 ص‌ 117.

[29] -«لزوم‌ منظم‌بودن‌ وقايع‌ ازلحاظ‌ تاريخ‌ وقوع‌» را به‌ اصطلاح‌ لاتين‌ كرونولوژي‌ گويند، و يكي‌ از معيارهاي‌ مهم‌ تشخيص‌ صحّت‌ و سقم‌ بيان‌ وقايع‌ تاريخي‌ است‌.

[30] - در اين‌ كلمه‌ حرف‌ ب‌ مقدّم‌ بر همزه‌ مي‌باشد و در قرآن‌ مجيد صابئين‌ ذكر شده‌ است‌. (مترجم‌)

[31] - بر وزن‌ كارد برنده‌ با سكون‌ دو حرف‌ آخر. (مترجم‌)

[32] - نويسندۀ اين‌ كتاب‌ به‌ طوري‌ كه‌ در متن‌ هم‌ نوشته‌ شده‌: محمد عطّار نيشابوري‌ ملقّب‌ به‌ شيخ‌ فريدالدين‌ عطار است‌ كه‌ گويا در سال‌ 540 هجري‌ قمري‌ متولّد شده‌ و در سال‌ 618 هجري‌ هنگامي‌ كه‌ مغولي‌ها به‌ نيشابور حمله‌ كردند به‌ قتل‌ رسيد، و تمام‌ آثار عطار نيشابوري‌ مثل‌ «منطق‌ الطير»، «الهي‌ نامه‌»، «اسرارنامه‌» و غيرها منظوم‌ است‌ و فقط‌ كتاب‌ «تذكرة‌ الاولياي‌» او منثور مي‌باشد و اين‌ كتاب‌ حاوي‌ شرح‌ حال‌ عرفا و صوفيان‌ بزرگ‌ است‌. (مترجم‌)

[33] - شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ در قصبۀ خرقان‌ از توابع‌ بسطام‌ در سال‌ 352 هجري‌ متولد شد و از (شيخ‌ ابوالعباس‌ احمد بن‌ محمد قصّاب‌ آملي‌) خرقه‌ دريافت‌ كرد و در سال‌ 425 هجري‌ قمري‌ زندگي‌ را بدرود گفت‌. اين‌ رباعي‌ بسيار معروف‌ كه‌ مردم‌ تصوّر مي‌كنند از خيّام‌ نيشابوري‌ مي‌باشد از شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ است‌:

اسرار ازل‌ را نه‌ تو داني‌ و نه‌ من                        ‌ وين‌ حرف‌ معمّا نه‌ تو خواني‌ و نه‌ من‌

اندر پس‌ پرده‌ گفتگوي‌ من‌ وتو                            چون‌ پرده‌ برافتد نه‌ تو ماني‌ و نه‌ من‌

[34] - «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌»، ص‌ 79 تا ص‌ 83.

[35] - «الشّيعة‌ و التّشيّع‌»، مكتبة‌ المدرسة‌ و دارالكتاب‌ اللبناني‌ للطباعة‌ و النّشر، بيروت‌، ص‌ 252 و ص‌ 253.

[36] - تا اينجا عبارت‌ مرحوم‌ مظفّر است‌ كه‌ در «تاريخ‌ الشّيعة‌» از طبع‌ منشورات‌ مكتبۀ بصيرتي‌ در قم‌ از ص‌ 43 تا ص‌ 45 ذكر نموده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن