صفحه قبل

امام‌ صادق‌ علیه السلام پاسخگوي‌ مسائل‌ علوم‌ و شبهات‌

در عصر امام‌ صادق‌ يك‌ حركت‌ فكري‌ به‌ وجود آمد كه‌ به‌ نهايت‌ درجۀ نشاط‌ و انتشارش‌ بالغ‌ گرديد. مقالات‌ غريبه‌اي‌ به‌ ظهور پيوست‌، و امواج‌ هائل‌ أجنبيّۀ از اسلام‌ در بين‌ مسلمين‌ منتشر گرديد خصوصاً در ميان‌ جوانانشان‌ در اثر اتّساع‌ و گسترش‌ دائرۀ اسلام‌ و كثرت‌ فتوحاتي‌ كه‌ نصيب‌ عرب‌ شده‌ بود، و غور و اندماج‌ با اُمَّتهاي‌ عديده‌اي‌ كه‌ با ثقافتها و ديانتهاي‌ عرب‌ متباين‌ بود.

«ملحدين‌» القاء شبهات‌ مي‌نمودند، و «مُرجئه‌» پشت‌ و پناه‌ حُكَّام‌ جور مي‌شدند، و «اهل‌ غُلُوّ» با الله‌ خداي‌ دگري‌ را مدّعي‌ مي‌گرديدند، و «خوارج‌»، مسلمانان‌ را تكفير مي‌كردند، «متصوِّفه‌» مردم‌ را گمراه‌ مي‌كردند و خود نمائي‌ به‌ زهد و تقدّس‌ مآبي‌ مي‌نمودند، و «مُحَدِّثين‌» از روي‌ كذب‌ بر رسول‌ خدا اتّهام‌ بسته‌ جعل‌ احاديث‌ مي‌نمودند، و «مومنين‌» ايمان‌ تامّ و كامل‌ طلب‌ مي‌كردند. .

در اين‌ حَيْص‌ و بَيصْ و گير و دار شگفت‌ انگيز، وظيفۀ قائدين‌ و پيشوايان‌ دين‌ آن‌


ص 201

است‌ كه‌ در برابر اين‌ تَيَّار و موج‌ سهمگين‌، قيام‌ و دفاع‌ كنند و صحّت‌ عقيده‌ را به‌ ثبوت‌ برسانند، و پندارهاي‌ مُبْطلين‌ را تباه‌ سازند و أقوال‌ و آرائشان‌ را خراب‌ و معيوب‌ نمايند.

 مدرسه‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام اولين‌ مدرسه‌اي‌ بود كه‌ متوجّه‌ اين‌ خطر گرديد، و اين‌ مهمّ را مُشْعِر شد، و سابق‌ترين‌ مكتبي‌ بود كه‌ براي‌ دفاع‌ و برخورد با آن‌ نهضت‌ كرد، و برخود فرض‌ و واجب‌ نمود تا از حقّ و اهل‌ حقّ غبار كدورت‌ را بزدايد، و لواي‌ شريعت‌ اسلام‌ را در اصول‌ و فروع‌ به‌ دوش‌ بكشد، و در مقابل‌ هر مُهاجم‌ و مُعاندي‌ قيام‌ كند، و راه‌ شبهه‌ را مَسدود سازد، و با اعلان‌ كارزاري‌ كه‌ ابداً بوي‌ صلحي‌ در آن‌ مشاهده‌ نمي‌شود، در برابر «غُلات‌» صف‌آرائي‌ نمايد[1]، و عَلَم‌ جنگ‌ را ضدِّ معتزله‌، و متصوّفه‌، و مُرجئه‌، و خوارج‌، و اشاعره‌ برافرازد، و براي‌ علماء علم‌ كلام‌ كه‌ متصدّي‌ اثبات‌ اصول‌ دين‌ مي‌باشند، بسياري‌ از خطاها و اشتباهاتي‌ را كه‌ در آن‌ واقع‌ گشته‌اند تصحيح‌ نمايد.

در ميان‌ آن‌ دسته‌ مخالفين‌ از جهتي‌ و در ميان‌ امام‌ صادق‌ و تلامذه‌ اش‌ از جهتي‌، مناظرات‌ و مجادلاتي‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوست‌ كه‌ غلبه‌ در بحث‌ و ظفر و نصر در آنها با مدرسۀ امام‌ صادق‌ بود.

امام‌ صادق‌ علیه السلام با برهان‌ قطعي‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسانيد كه‌: به‌ همان‌ اندازه‌اي‌ كه‌ تعاليمشان‌ راه‌ اسلام‌ را مي‌بندد به‌ همان‌ مقدار از حق‌ فاصله‌ دارد[2]. روي‌ همين‌ جهت‌ بود كه‌ أنظار اهل‌ عالم‌ به‌ «معلِّم‌ اكبر» متوجّه‌ گرديد، و مفكِّرين‌ از وي‌ پيروي‌ كردند، و تشيّع‌ او را به‌ جان‌ پذيرفتند، و اقوال‌ او را حفظ‌ نمودند، و در كتب‌ تدوين‌ كردند، و آن‌ را فاصل‌ و مايز بين‌ حقّ و باطل‌ به‌ اعتبار آوردند، و جدا كنندۀ ميان‌ گفتار


ص 202

اصيل‌ و گفتار معيوب‌ محسوب‌ داشتند، عيناً به‌مثابه‌ همان‌ عملي‌ كه‌ با جدَّش‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نمودند بدون‌ كم‌ و زياد.

و از فرآورده‌ها و نتيجه‌هاي‌ اين‌ فَترت‌ آن‌ بود كه‌: به‌ واسطۀ تقارن‌ و مرافقت‌ با آن‌ حركات‌ فكريّه‌، مذهب‌ اسلام‌ در عقائد و تفسير و أخلاق‌ و فقه‌ و اُصول‌ فقه‌ بر نهج‌ حقيقت‌ صافيه‌ بدون‌ غِلّ و غِش‌ شناخته‌ گرديد، و تشيّع‌ در محدودۀ علمي‌ خودش‌ چه‌ در اصول‌ و چه‌ در فروع‌ جريان‌ پيدا كرد.

مذهب‌ در آن��� هنگام‌ نياز مبرمي‌ به‌ اين‌ تَنَفُّس‌ جانفزا و آزادي‌ رهابخش‌ داشت‌، كه‌ با وجود امام‌ مصادف‌ گشت‌. چرا كه‌ اگر فرصت‌ اجازه‌ مي‌داد و امام‌ موجود نبود، و يا امام‌ موجود بود و فرصت‌ اجازه‌ نمي‌داد، و اگر هر دو تاي‌ اين‌ امر، متحقّق‌ مي‌شد و امّا آن‌ حركات‌ فكريّه‌ در آن‌ أحيان‌ پديدار نمي‌گرديد، ابداً براي‌ ما امكان‌ نداشت‌ كه‌ اين‌ ميراث‌ گرانسنگ‌ در علوم‌ مختلفۀ اسلاميّه‌ بالاخصّ در علم‌ فقه‌ پديد آيد.

بلكه‌ ابداً اين‌ تقارب‌ و نزديكي‌ را كه‌ امروز در ميان‌ شيعه‌ و سنَّت‌ مشاهده‌ مي‌نمائيم‌ در اصول‌ دين‌ و مبادي‌ تشريع‌، وجود پيدا نمي‌نمود، بنابر اين‌ فضيلت‌ در استقلال‌ مذهب‌ و تركيز آن‌ به‌ طوري‌ كه‌ امروز ملاحظه‌ مي‌شود بر مي‌گردد به‌ امام‌ صادق‌ پس‌ از آنكه‌ ظروف‌ و امكانات‌ مساعدت‌ كردند و راههاي‌ وصول‌ بدين‌ مرام‌ ممَهَّد شدند.

ازاينجاست ‌كه‌ بر شيعه‌، لفظ‌ جَعْفريّ، و برفقهشان‌ فقه ‌جعفري‌ اطلاق‌ مي‌شود.

آري‌ ما ايمان‌ داريم‌ و بر ذمّه‌ و عهد خود نهاده‌ايم‌ كه‌ هر كداميك‌ از أئمّۀ اثناعشر در نزدشان‌ علم‌ كتاب‌ و علم‌ به‌ سُنَّت‌ رسول‌ الله‌ به‌ طور كامل‌ متحقّق‌ مي‌باشد. و آن‌ امام‌ أعلم‌ اهل‌ زمان‌ خود است‌ به‌ طور اطلاق‌. امّا علم‌ به‌ تنهائي‌ كافي‌ نيست‌ كه‌ سبب‌ نشر و گسترشش‌ را خودش‌ فراهم‌ بياورد مادامي‌ كه‌ عوامل‌ ديگري‌ آن‌ را همراهي‌ نكنند.

بازگشت به فهرست

پيدايش‌ امكان‌ نشر علم‌ براي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام

آنچه‌ امام‌ صادق‌ را كمك‌ كرد براي‌ آنكه‌ علوم‌ و معارفش‌ را پخش‌ كند، و در عالم‌


ص 203

نشر دهد از يك‌ ناحيه‌، علّتِ تمدّن‌ بود، و از يك‌ ناحيه‌، علّت‌ فترت‌ انتقال‌ حكم‌ از اُمويّين‌ به‌ عباسييّن‌، و از يك‌ ناحيه‌، وجود راويان‌ ثقه‌ كه‌ تعدادشان‌ بسيار بود و همگي‌ ايمان‌ به‌ امام‌ صادق‌ داشتند، و به‌ طريق‌ نيكوئي‌ از وي‌ اخذ علوم‌ مي‌كردند تا جائي‌ كه‌ بعضي‌ علماء شيعه‌ قائل‌ به‌ توثيق‌ چهار هزار تن‌ از آن‌ روات‌ بدون‌ استثناء شده‌اند. و شايد علاوه‌ بر اين‌ عوامل‌ كه‌ بر ما ظاهر و روشن‌ گرديده‌ است‌، عوامل‌ و اسباب‌ ديگري‌ هم‌ وجود داشته‌ است‌ كه‌ بر ما پنهان‌ مانده‌ است‌.

و بر هر تقدير، اين‌ عوامل‌ و اسباب‌ به‌ طوري‌ كه‌ با هم‌ مجتمع‌ شوند براي‌ أحدي‌ از ائمه‌ غير از امام‌ صادق‌ حاصل‌ نگشت‌. امام‌ علي‌ حواريّون‌ و اصحابي‌ خالص‌ و پاك‌ داشت‌، همچون‌ مَيثم‌ تمّار، و كُمَيْل‌ بن‌ زياد، و حُجْربن‌ عَدي‌، و محمدبن‌ أبي‌بكر و غيرهم‌ وليكن‌ در عصر خلافتش‌ مبتلا شد به‌ جنگها و حربهاي‌ داخلي‌ و همين‌ كه‌ به‌ جوار پروردگارش‌ شتافت‌، معاويه‌ در نابودي‌ و محو آثار او، و كشتن‌ رجال‌ او، و از ميان‌ برافكندن‌ تمام‌ آنچه‌ كه‌ به‌ وسيله‌ و سببي‌ با او ربط‌ پيدا مي‌كند، دست‌آلود.

امَّا عصر امام‌ حسنين‌ و امام‌ سجاد، پس‌ آن‌ عصر معاويه‌ و پسرش‌ يزيد، و زياد و پسرش‌ عبيدالله‌، و عبدالملك‌ و شيطان‌ او: حَجّاج‌، عهد سربريدنها و گردن‌ زدنهاي‌ شيعه‌ بود. عهد به‌ شهادت‌ رسانيدن‌ ائمّۀ شيعه‌ بود، عهد مسموم‌ ساختن‌ امام‌ حسن‌، عهد قربانگاه‌ مرْج‌ عَذْراء، و عهد تأسُّف‌خيز كربلا، و واقعۀ حَرَّه‌ و غيرها از مشابه‌ آنها بود.

امّا امام‌ باقر، پس‌ او گرچه‌ اولين‌ موسس‌ مدرسۀ فرزندش‌ امام‌ صادق‌ است‌، چون‌ اصحاب‌ و شاگرداني‌ داشت‌ از اكابر تابعين‌ و اعيان‌ فقهاء و محدِّثين‌ كه‌ در مسجد جدّش‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم دورش‌ حلقه‌وار مي‌نشستند، و استماع‌ علوم‌ و روايات‌ مي‌نمودند وليكن‌ الله‌ سبحانه‌ پيش‌ از آنكه‌ اين‌ مدرسه‌ به‌ نهايت‌ خود در رشد وبهره‌برداري‌ كامل‌ برسد او را به‌سوي‌ خود برد، و در حالي‌ كه‌ 57 سال‌ داشت‌، در عهد خلافت‌ هِشام‌ بن‌ عَبدالملك‌ وي‌ را قبض‌ روح‌ نمود، و به‌ جايش‌ خليفه‌اش


ص 204

و پسرش‌ امام‌ صادق‌ نشست‌. و در مدرسۀ او حُظوظ‌ و توفيقات‌ مختلفي‌ از جهات‌ متفاوت‌ و علل‌ مختلفي‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ روي‌ آور شد تا حدّي‌ كه‌ تعداد شاگردانش‌ بر تعداد شاگردان‌ زمان‌ پدرش‌ فزوني‌ گرفت‌ و شمارۀ كساني‌ كه‌ به‌ سوي‌ او وفود مي‌كردند و به‌ هدايت‌ و ارشاد او علوم‌ را مي‌آموختند به‌ هزارها عدد مي‌رسيد.

و پس‌ از امام‌ صادق‌ نيز ظروف‌ و مقتضيات‌ به‌ همان‌ قساوت‌ و سختي‌ خود برگشت‌، و حوادث‌ تلخ‌ و ناگوار بر أئمّه‌ و شيعيانشان‌ با شدَّت‌ روي‌ آورد، امَّا مذهب‌ شيعه‌ در هر قطري‌ از أقطار انتشار پيدا كرده‌ بود، و معالم‌ آن‌ شناخته‌ شده‌ بود، و اساسهاي‌ آن‌ تركيز يافته‌ بود، و در اذهان‌ حفظ‌ يافته‌، و در كتب‌ تدوين‌ پيدا كرده‌ بود كه‌ در اثر آن‌، مردم‌ از زمان‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام تا امروز و تا پايان‌ ايام‌ جهان‌ بدان‌ عمل‌ مي‌كنند.

از اين‌ گذشته‌، مذهب‌ اهل‌ البيت‌ تبلور پيدا كرده‌، و صورت‌ واقعي‌اش‌ را به‌ طور جَلي‌ و آشكارا اتّخاذ نموده‌ بود، شيعه‌ فقه‌ مستقلّ خود را باز يافته‌ بود، و علماء و راويان‌ و محدّثانشان‌ معروف‌ شدند و آراء خاصّۀ آنها در باب‌ توحيد و عدل‌ و عصمت‌ انبياء و شفاعتشان‌ و مسألۀ جبر و اختيار مبرهن‌ و مدوَّن‌ شده‌ بود، و مذهب‌ تشيّع‌ از ساير مذاهب‌ تميّز تامّ و تمام‌ حاصل‌ كرده‌ بود. همچنانكه‌ مذهب‌ معتزله‌ از مذهب‌ أشاعره‌ تميّز يافته‌ بود.

امّا بقيّۀ اقوال‌ أئمّۀ اطهار: از عصر حضرت‌ امام‌ كاظم‌ تا پايان‌ غيبت‌ صغري‌ يا تأكيد اقوال‌ امام‌ صادق‌ مي‌باشد، و يا متمّم‌ بعضي‌ از اصول‌ مذهب‌ يا فروع‌ آن‌. و امَّا رجال‌ شيعه‌ در عصر امام‌ صادق‌ علیه السلام و بعد از آن‌، هَمِّشان‌ و اهتمامشان‌ حفظ‌ تعاليم‌ امام‌ صادق‌ بوده‌ است‌، و تدوين‌ آنها و دفاع‌ از شبهات‌ متوجّه‌ بر آنها[3].

امروز نه‌ فقط‌ فقه‌ و تفسير و علوم‌ شيعۀ اثناعشريّه‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌


ص 205

علیه السلام إشراب‌ مي‌گردد، بلكه‌ فقه‌ و تفسير و علوم‌ شيعۀ سَبعيَّه‌ يعني‌ هفت‌ اماميّه‌: إسمعيليه‌ با وجود وفور و كثرتشان‌ از آن‌ حضرت‌ إشراب‌ مي‌گردد.

كتاب‌ «دَعائم‌ الإسلام‌» تأليف‌ «قاضي‌ نعمان‌ تَمِيمي‌ مَغْربي‌» نمونه‌اي‌ از آن‌ فقه‌ بر اساس‌ روايات‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام است‌.

بنابر اين‌ مذهب‌ جعفري‌ مذهبي‌ است‌ مشترك‌ ميان‌ طائفۀ حقّۀ محقّۀ شيعۀ اثناعشريّه‌ و طائفۀ شيعۀ سبعيّۀ اسمعيليّه‌ كه‌ مدار مذهبشان‌ را بر عدد هفت‌ بنيان‌ نهاده‌، و اسمعيل‌ فرزند امام‌ صادق‌ را كه‌ در زمان‌ حيات‌ آن‌ حضرت‌ بدرود حيات‌ گفت‌ امام‌ هفتم‌ خود مي‌دانند.

لهذا براي‌ جدائي‌ و تمايز ميان‌ اين‌ دو طائفه‌، علماي‌ اعلام‌ لفظ‌ اثناعشريّه‌ را به‌ دنبال‌ لفظ‌ جعفريّه‌ اضافه‌ كرده‌‌اند و گفته‌اند: شيعۀ جعفريّۀ اثناعشريّه‌.

بازگشت به فهرست

معناي‌ امام‌ در شيعه‌ و انحصار آن‌ در ائمّۀ اثناعشر

منظور از اثناعشريّه‌ افرادي‌ هستند كه‌ به‌ امامت‌ دوازده‌ تن‌ از اهل‌ بيت‌: مقرّ و معترف‌ بوده‌، و آن‌ را دين‌ خود قرار داده‌اند. شيعه‌ در برابر اين‌ أئمه‌ متواضع‌ مي‌باشد. آنان‌ را صاحب‌ ملكۀ عصمت‌ مي‌داند. و در حجيّت‌ كلامشان‌ عِدْل‌ و عَدِيل‌ قرآن‌ كريم‌: كتاب‌ وحي‌ آسماني‌ مي‌داند. و بنابر حديث‌ ثقلين‌ همانند كتاب‌ الله‌ گفتارشان‌ عصمت‌ دارد. افعال‌ و پندارشان‌ عصمت‌ دارد. از ايشان‌ خطا سر نمي‌زند، زيرا جواز خطا ملازم‌ سقوط‌ حجيّت‌ اقوال‌ ايشان‌ است‌. و طبق‌ حديث‌ ثقلين‌ كه‌ آنها را مقرون‌ با كتاب‌ ثابت‌ ابدي‌ غير قابل‌ خطا و غلط‌ شمرده‌ است‌، عصمت‌ و أبديّت‌ در گفتار و كردارشان‌ امري‌ است‌ لازم‌ و غير قابل‌ شبهه‌.

زيرا در فرض‌ جواز خطا و غلط‌ و اشتباه‌ برايشان‌، يا بايد اين‌ خطا و غلط‌ و اشتباه‌ را هم‌ در كتاب‌ الهي‌ جايز بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ ملازم‌ با فرض‌ خطا و غلط‌ در وحي‌ خدا و أزليّت‌ و ابديّت‌ اوست‌، و اين‌ محال‌ مي‌باشد. و يا بايد احتمال‌ خطا را از امام‌ سلب‌ كنيم‌، و همانند كتاب‌ الله‌ وي‌ را معصوم‌ بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ نتيجه‌، استقامت‌ و عصمت‌ و برقراري‌ ايشان‌ در جميع‌ مراحل‌ حيات‌ بدون‌ اندك‌ غلطي‌ و يا مختصر اشتباهي‌ اثبات‌ مي‌شود چه‌ در امور تبليغيّه‌ و ارشاديّه‌ و امارت‌ و


ص 206

رياست‌ بر مسلمانان‌، و چه‌ در امور شخصيّه‌ و اجتماعيّه‌ از معاملات‌، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و امثال‌ ذلك‌. اين‌ است‌ معني‌ امام‌ در اصطلاح‌ شيعه‌، يعني‌ كسي‌ كه‌ پيشوا و مقتداي‌ عالميان‌ در امور ظاهريّه‌ و باطنيّه‌، اجتماعيّه‌ و معنويّۀ روحانيّه‌، مُلْكيّه‌ و مَلَكوتيّه‌ مي‌باشد. و خداوند به‌ وي‌ در اثر اختيار عالي‌ و ارادۀ انتخابيّۀ آن‌ پيشوا در جميع‌ امور چنين‌ مصونيّت‌ و عصمتي‌ را موهبت‌ فرموده‌ است‌. اين‌ امامان‌ منحصر در دوازده‌ تن‌ هستند: اوّل‌ آنها امام‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام و آخر آنها امام‌ حجّة‌ بَقيّة‌ الله‌: محمدبن‌ الحَسَن‌ العسكري‌ - عجّل‌ الله‌ تعالي‌ في‌ فرجه‌ المبارك‌ - مي‌باشد. بنابر عقيده‌ و ايمان‌ راسخ‌ شيعه‌ پس‌ از غيبت‌ كبري‌ آن‌ حضرت‌ حَيّ و زنده‌ است‌، و ولايت‌ امور معنوي‌ و مَلَكوتي‌ عوالم‌ در دست‌ اوست‌، اما به‌ واسطۀ غصب‌ غاصبين‌ خلافت‌ و امامت‌، وي‌ فعلاً در پردۀ غيبت‌ نهان‌ است‌ تا ظهور كند و متصدّين‌ و مباشرين‌ سلطنت‌ و امارت‌ باطله‌ بر مردم‌ را كنار زند و خود او بر اساس‌ طهارت‌ سِرِّيَّه‌ و عصمت‌ الهيّه‌ و ولايت‌ كبراي‌ حقّۀ حقيقيّه‌، بر مردم‌ حكومت‌ نمايد.لهذا اين‌ امامان‌ عددشان‌ كه‌ به‌ تعداد نقباء بني‌اسرائيل‌: دوازده‌ نفر است‌ كم‌ و زياد نمي‌گردد. يازده‌ تا غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ مثلاً امامت‌ را به‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ علیه السلام مختوم‌ بداند، و سيزده‌ تا نيز غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ غير از حضرت‌ بقيّة‌الله‌ - أرواحنا فداه‌ - براي‌ خود امامي‌ را بگزيند.البته‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ ذكر شد بر اساس‌ مُعْتَقَد و مذهب‌ و اصطلاح‌ شيعه‌ مي‌باشد، نه‌ در لغت‌ و استعمال‌ عامّه‌ كه‌ لفظ‌ امامت‌ و امام‌ را براي‌ مطلق‌ پيشوائي‌ كه‌ در امري‌ از امور جلودار و پيشگام‌ باشد به‌ كار مي‌برند. چنانكه‌ در قرآن‌ مجيد آياتي‌ به‌ همين‌ عبارت‌ در معني‌ مطلق‌ پيشوا و مقتدا وارد شده‌ است‌ مثل‌ آيۀ: وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أزواجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أعْيُنٍ وَ


ص 207

اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إماماً[4].

«و (بندگان‌ رحمن‌) آنانند كه‌ مي‌گويند: اي‌ پروردگار ما! ببخش‌ به‌ ما از ازواجمان‌ و از ذُرِّيَّاتمان‌ كساني‌ را كه‌ موجب‌تري‌ و تازگي‌ چشمان‌ ما باشند، و ما را براي‌ متّقيان‌ امام‌ و پيشوا قراربده‌!»

لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌، راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البتّه‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشواي‌ صالح‌ مي‌باشد.

و مثل‌ آيۀ: فَقَاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْرِ إنَّهُمْ لَا أيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[5].

«پس‌ با امامان‌ كفر كشتار نمائيد، زيرا براي‌ آنان‌ عهدي‌ و سوگندي‌ نيست‌، به‌ اميد آنكه‌ ايشان‌ دست‌ بردارند.»

لفظ‌ أئمّه‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البّته‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشوايان‌ كافر مي‌باشد.

و مثل‌ آيۀ: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُنَاسٍ بإمَامِهِمْ.[6]

«روزي‌ خواهد رسيد كه‌ ما هر دسته‌ از مردم‌ را به‌ واسطۀ إمامشان‌ مي‌خوانيم‌.»

 لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌. خواه‌ پيشواي‌ زشت‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ گنهكار را در روز بازپسين‌ به‌ وسيلۀ آنها به‌ دوزخ‌ مي‌خوانند، و خواه‌ پيشواي‌ نيك‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ صالح‌ را نيز به‌ وسيلۀ آنها به‌ بهشت‌ گسيل‌ مي‌دارند. البته‌ لفظ‌ امام‌ در قرآن‌ كريم‌ هم‌ به‌ معناي‌ امام‌ به‌ مفاد مصطلح‌ شيعۀ امامي‌ مذهب‌ نيز وارد شده‌ است‌ مثل‌ آيۀ: وَ إذِ ابْتَلَي‌ إبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي‌ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‌ قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[7].

«و (بياد بياور اي‌ پيغمبر) زماني‌ را كه‌ ابراهيم‌ را پروردگارش‌ به‌ واسطۀ كلمه‌هائي


ص 208

آزمايش‌ نمود، و او آن‌ كلمات‌ را به‌ اتمام‌ رسانيد. خداوند گفت‌: من‌ قرار دهنده‌ مي‌باشم‌ تو را امام‌ براي‌ مردم‌! ابراهيم‌ گفت‌: و نيز از ميان‌ ذرّيّۀ من‌ هم‌ امام‌ قرار مي‌دهي‌؟! خداوند گفت‌: عهد امامت‌ من‌ به‌ ستمكاران‌ نمي‌رسد.»

در اينجا مراد از لفظ‌ امام‌ خصوص‌ معني‌ آن‌ بالمعني‌ الاخَصّ مي‌باشد، و لهذا آن‌ مقام‌ به‌ ستمگران‌ نمي‌رسد و گرنه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ مطلق‌ مقام‌ پيشوائي‌ را ظالمان‌ هم‌ احراز مي‌نمايند.

بازگشت به فهرست

در عرف‌ شيعه‌ به‌ غيرمعصوم‌، امام‌ نمي‌گويند

باري‌ لفظ‌ امام‌ و اماميّه‌ در عرف‌ شيعه‌ خصوص‌ معني‌ معهود و معروف‌ است‌، نه‌ مطلق‌ معني‌ پيشوا و رئيس‌ و گرنه‌ إطلاق‌ اماميّه‌ بر شيعۀ دوازده‌ امامي‌ معني‌ نداشت‌. هر گروهي‌ كه‌ از مقتداي‌ خويشتن‌ پيروي‌ مي‌كند لازم‌ و حتم‌ است‌ كه‌ به‌ آنها اماميّه‌ گويند مانند حَنْبَلي‌ها و حَنَفي‌ها و وهَّابيها. زيرا آنها نيز داراي‌ امام‌ و پيشوا هستند. و چون‌ مقتدايشان‌ أبوحنيفه‌، يا احمد بن‌ حَنْبل‌، يَا محمّد بن‌ عبدالوهاب‌ مي‌باشد بايد به‌ ايشان‌ هم‌ اماميّه‌ گويند وإطلاق‌ اين‌ لفظ‌ بر آنان‌ درست‌ بوده‌ باشد، در حالي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌.

اطلاق‌ اماميّه‌ به‌ خصوص‌ قائلين‌ به‌ ولايت‌ و امارت‌ دوازده‌ نفر امام‌ معصوم‌ مي‌باشد، حتّي‌ در ميان‌ مورّخين‌ خارجي‌ مذهب‌ مانند احمد أمين‌ مصري‌، و شهرستاني‌، و فَريد وَجْدي‌ و ابن‌خلْدون‌[8] و من‌ شابَهَهُم‌ اماميه‌ اصطلاح‌ خاصّ براي‌ خصوص‌ اين‌ جماعت‌ است‌. و در كتب‌ خود هر يك‌ فصلي‌ را دربارۀ طائفۀ اماميّه‌ ذكر كرده‌اند، و به‌ دنبال‌ آن‌ از مزايا و آثار و اخبار و خصوصيّات‌ مذهب‌ شيعۀ اماميّۀ‌


ص 209

 اثناعشريّه‌ و يا اسمعيليّه‌ شرح‌ و تفصيل‌ داده‌اند.

بازگشت به فهرست

القاب‌ مختلفۀ مجتهدين‌ شيعه‌ در طول‌ تاريخ‌

و لهذا طبق‌ عقيدۀ شيعۀ اثناعشريّه‌ كه‌ معتقد به‌ حيات‌ و امامت‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌، نمي‌توان‌ به‌ غير او امام‌ گفت‌.[9] مانند لفظ‌ شاهنشاه‌ مثلاً در نظام‌ طاغوتي‌ اختصاص‌ به‌ شخص‌ اوَّل‌ و رئيس‌ شاهان‌ دارد و نمي‌توان‌ آن‌ را در غير وي‌ استعمال‌ نمود.

در عرف‌ شيعه‌ به‌ مجتهدين‌ عظام‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ فقاهت‌ و عدالت‌ و مقام‌ جامع‌ الشَّرائطي‌ هستند القابي‌ را مثل‌ نائب‌ الإمام‌ و امثاله‌ إطلاق‌ مي‌كنند. در مجلّۀ حوزه‌ چنين‌ آورده‌ است‌:

به‌ مرحوم‌ كُليني‌ «ثقةُ الإسلام‌» مي‌گفته‌اند، به‌ اين‌ خاطر كه‌ وي‌ در حفظ‌ و نگهداري‌ آثار اهل‌ بيت‌ و احاديث‌ متبحّر بوده‌ است‌.

به‌ ميرزا حسين‌ نوري‌، شيخ‌ عبّاس‌ قمّي‌، «محدِّث‌» و به‌ مرحوم‌ صدوق‌ «رئيس‌ المُحَدّثين‌» مي‌گفته‌اند. به‌ مرحوم‌ سيّدمحمّد مهدي‌ طباطبائي‌ به‌ خاطر گستردگي‌ علم‌ و دانش‌، لقب‌ «بَحْرُالعلوم‌» داده‌ بودند. مرحوم‌ حسن‌ بن‌ يوسف‌ حِلِّي‌ از جهت‌ جامعيّت‌ در كمالات‌ مختلف‌ و دانش‌ فقهي‌ و كلامي‌ بسيار به‌ «علَّامه‌» اشتهار داشته‌ است‌.

مرحوم‌ طَبْرِسي‌ صاحب‌ «مجمع‌ البيان‌» به‌ «أمِينُ الإسلام‌»، مرحوم‌ اردبيلي‌ به‌ «مُقَدَّس‌»، مرحوم‌ شَفْتي‌ به‌ «حُجَّةُ الإسلام‌»، شيخ‌ طوسي‌ به‌ «شَيْخُ الطَّائفة‌»، صاحب‌ «كفايه‌» به‌ «آخوند» و أبوالقاسم‌ نجم‌الدين‌ جعفر بن‌ محمّد صاحب‌ «شرايع‌» به‌ لحاظ‌ تحقيقات‌ عميق‌ و تيزبيني‌ در مسائل‌ فقهي‌ به‌ «مُحَقِّق‌» شهرت‌ يافته‌اند.

مرحوم‌ ميرزاي‌ شيرازي‌ نيز به‌ خاطر دانش‌، بينش‌، تقوي‌، تلاشهاي‌ سياسي‌ و... القاب‌ و اوصافي‌ را عالمان‌ و فرزانگان‌ آشناي‌ به‌ مراتب‌ علمي‌ و تقوايي‌ ايشان


ص 210

ضميمۀ نام‌ شريف‌ آن‌ بزرگوار كرده‌اند كه‌ هر يك‌ حكايتگر بُعدي‌ از أبعاد شخصيّت‌ آن‌ مرحوم‌ است‌.

 

1- حُجَّة‌ الإسلام‌: قبل‌ از ميرزا، مرحوم‌ سيّد محمّد باقر شفتي‌ بيدآبادي‌، از مراجع‌ بزرگ‌ اصفهان‌، مرحوم‌ ملاّ أسدالله‌ بروجردي‌ متوفّاي‌ 1270 ه. ق‌، ملاّ محمّد نراقي‌، مولي‌ محمّد تقي‌ مَمَقاني‌ و... ملقّب‌ به‌ اين‌ لقب‌ بوده‌اند.[10]

ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ ملقّب‌ به‌ «امام‌» نبوده‌اند حتّي‌ شيخ‌ مفيد كه‌ در رياست‌ علمي‌ و كلامي‌ و پيشوائي‌ او در نزد شيعه‌ و عامّه‌ جاي‌ خلاف‌ نيست‌، و حتّي‌ سيّد مرتضي‌ و سيّد رَضيّ با آن‌ رياست‌ ظاهريّۀ دنياويّه‌ و احترام‌ و مكانت‌ نزد خلفا و سعۀ اطّلاعات‌ علمي‌ و تقواي‌ بی‌نظير و شرح‌ صدر و آقامنشي‌ مختصّ به‌ خود.

در اينجا براي‌ تاييد و تاكيد مطلب‌، بيان‌ داستان‌ ذيل‌ چقدر مناسب‌ مي‌باشد: نامۀ زير متن‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ صديق‌ ارجمند مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ و المسلمين‌ مرد صاحب‌ علم‌ و تقوي‌ و شخصيّت‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌: حاج‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ همداني‌ به‌ حقير مرقوم‌ داشته‌اند.


ص 211

اين‌ نامه‌ به‌ تقاضاي‌ حقير از قم‌ به‌ مشهد مقدّس‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و در مورّخۀ27 شهر ذوالقعدة‌ يك‌ هزار و چهارصد و ده‌، هجريّۀ قمريّه‌ واصل‌ گرديده‌ است‌.مضمون‌ و محتواي‌ اين‌ نامه‌ را حضرت‌ مرحوم‌ نوري‌ پس‌ از مراجعتشان‌ از لندن‌ كه‌ به‌ عنوان‌ نمايندگي‌ و تبليغ‌ از ساحت‌ حضرت‌ آية‌الله‌ العظمي‌ حاج‌ سيد محمدرضا گلپايگاني‌ - مدّظلّه‌ العالي‌ -[11] رفته‌ و مدّتي‌ در آنجا اشتغال‌ داشته‌اند، هنگامي‌ كه‌ بنده‌ در طهران‌ بوده‌ و به‌ مشهد مقدّس‌ رضوي‌ هجرت‌ نكرده‌ بودم‌ در طهران‌ براي‌ بنده‌ شفاهاً به‌ طور تفصيل‌ بيان‌ كرده‌اند. اينك‌ براي‌ ثبت‌ و ضبط‌ محتواي‌ آن‌ تقاضا شد كه‌ عين‌ مطالب‌ مشروحه‌ را مرقوم‌ دارند. و چون‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ در ربيع‌ المولود يكهزار و سيصد و نود و نه‌ هجريّۀ قمريّه‌ صورت‌ گرفت‌، و حقير پس‌ از يكسال‌ و دو ماه‌ يعني‌ در روز بيست‌ و چهارم‌ شهر جمادي‌ الاُولي‌ يكهزار و چهارصد به‌ ارض‌ اقدس‌ مشرّف‌ شدم‌ لهذا اين‌ واقعۀ مشروحه‌ در نامۀ ايشان‌ كه‌ در ماه‌ رمضان‌ بوده‌ است‌ تحقيقاً در شهر رمضان‌ سال‌ اول‌


ص 212

انقلاب‌ يعني‌ سنۀ 1399 هجريۀ قمريّه‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ و اينك‌ متن‌ نامه‌:

بازگشت به فهرست

پيام‌ برخي‌ از روشندلان‌ در لزوم‌ به‌ كار نبردن‌ لفظ‌ امام‌

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌

يا بقيَّة‌ الله‌ أدْرِكنا

در ماه‌ مباركي‌ كه‌ در لندن‌ بودم‌ ظاهراً روز 16 ماه‌ رمضان‌ بود كه‌ مستخدم‌ ساختمان‌ آمد گفت‌ سه‌ نفر آمده‌اند با شما كار دارند. من‌ آمدم‌ طبقۀ پائين‌ كه‌ قسمت‌ پذيرائي‌ بود. ديدم‌ سه‌ نفر جوان‌ هستند. دو نفر در سنِّ حدود 22 يا 23 سالگي‌ و يك‌ نفر تقريباً 28 ساله‌.

نشستيم‌ به‌ صحبت‌. آثار صلاح‌ در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمديم‌ از شما قرآن‌ بگيريم‌ ببريم‌ بخوانيم‌. در لندن‌ كه‌ قرآن‌ در كتابخانه‌ و كتابفروشيها نيست‌. من‌ سه‌ تا قرآن‌ آوردم‌ به‌ آنها دادم‌، خداحافظي‌ كردند و رفتند.

مقداري‌ كه‌ رفته‌ بودند آن‌ جوان‌ بزرگتر برگشت‌ دم‌ در به‌ من‌ گفت‌: ما فردا شب‌ با حضرت‌ أبي‌عبدالله‌ علیه السلام ارتباطي‌ داريم‌، شما كاري‌ نداريد، سفارشي‌، سوالي‌؟!

گفتم‌: اين‌ ديدار چگونه‌ است‌؟! چطور ممكن‌ است‌؟!

گفت‌: خودت‌ مي‌داني‌، به‌ دل‌ ما افتاد كه‌ به‌ شما بگوئيم‌. خواست‌ برگردد، من‌ گفتم‌: شما اگر مي‌خواهيد سوال‌ كنيد، راجع‌ به‌ انقلاب‌ ايران‌ سوال‌ كنيد (سالهاي‌ اوائل‌ انقلاب‌ بود) كه‌ چه‌ خواهد شد و چگونه‌ مي‌شود؟!

گفتند: ما آن‌ را هفتۀ گذشته‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ ايم‌، شما چيز ديگر بپرسيد!

من‌ گفتم‌: راجع‌ به‌ ظهور حضرت‌ وليّعصر - أرواحنا فداه‌ - و زمان‌ ظهور سوال‌ كنيد! وانگهي‌ اگر سوال‌ از ايشان‌ است‌ من‌ يكي‌ دو مطلب‌ را در نظر مي‌گيرم‌، شما جواب‌ آنها را بپرسيد! رفتند، چند روز ديگر كه‌ من‌ در همان‌ مجمع‌ مشغول ‌سخنراني‌ بودم‌ ديدم‌ هر سه‌ نفر با هم‌ آمده‌ در گوشه‌اي‌ نشستند من‌ زودتر تمام‌ كردم‌ آمدم‌ نزد آنها، صحبت‌ شروع‌ شد. در ضمن‌ من‌ از سوالها پرسيدم‌.


ص 213

گفتند: در مسألۀ ظهور فرمودند: همان‌ است‌ كه‌ در اخبار و احاديث‌ هست‌. اختيار و علم‌ او در نزد خداوند متعال‌ است‌. و سوالهاي‌ ديگر كه‌ در ضمير گرفته‌ بودم‌ تقريباً جواب‌ مساعدي‌ آورده‌ بودند.

و به‌ من‌ گفتند: به‌ شما سفارش‌ كردند كه‌ به‌ آقاي‌ خميني‌ نگوئيد: «امام‌ خميني‌» بگوئيد: «نائبُ الإمام‌» يك‌ همچو چيزي‌ و يك‌ دعاء مختصري‌ هم‌ به‌ من‌ دادند كه‌ بخوانم‌، و يك‌ موضوعي‌ بود گفتند: كه‌ گفته‌اند به‌ شما بگوئيم‌ و او را به‌ كسي‌ نگوئيد و گفتند.

من‌ گفتم‌: خوب‌، شما فرموديد: راجع‌ به‌ انقلاب‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ايد! حضرت‌ چه‌ فرموده‌اند؟!

گفتند: ما پرسيديم‌، حضرت‌ فرمود: ما پرچم‌ توحيد يا پرچم‌ لا اله‌ الاّ الله‌ (ترديد از من‌ است‌) را در ايران‌ زده‌ايم‌، منتهي‌ براي‌ مردم‌ ايران‌ امتحان‌هايي‌ پيش‌ خواهد آمد تا چه‌ كنند!

گفتم‌: ارتباط‌ شما چگونه‌ است‌؟! و چطور ارتباط‌ پيدا مي‌كنيد؟!

گفت‌: ما استادي‌ داريم‌ كه‌ او رابطه‌ را درست‌ مي‌كند، بعد وقت‌ او را به‌ ما ابلاغ‌ مي‌كند. گفتم‌: چگونه‌ مثلاً؟! و او كجاست‌؟! طفره‌ رفتند بيش‌ از اين‌ نگفتند يا گفتند نمي‌توانيم‌ بگوئيم‌. وقتي‌ خواستند بروند، گفتم‌: ملاقات‌ بعدي‌ چه‌ وقت‌ باشد؟!

گفتند: نمي‌دانيم‌! چون‌ ما اختيار دردست‌ خودمان‌ نيست‌. اگر به‌ ما بگويند: برويد آفريقاي‌ سياه‌ ما فوراً حركت‌ مي‌كنيم‌، همان‌ طور كه‌ در اينجا (لندن‌) به‌ اختيار خود نيامده‌ايم‌. خلاصه‌ خداحافظي‌ كردند و رفتند و ديگر هم‌ تشريف‌ نياوردند.

اين‌ بود آنچه‌ از اين‌ ملاقات‌ به‌ خاطرم‌ مانده‌ است‌. و السلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌. البتّه‌ در غالب‌ سوال‌ و جوابها آنكه‌ مسنّ‌تر بود با من‌ صحبت‌ مي‌كرد و آن


ص 214

دو نفر ديگر كمتر حرف‌ مي‌زدند.[12]                                    

الاحقر حسن‌ نوري‌

بازگشت به فهرست

نيرنگ‌ مصريان‌ در دادن‌ لقب‌ امام‌ به‌ كاشف‌ الغطاء

باري‌ احدي‌ از علماي‌ شيعه‌ را سابقۀ تلقيب‌ به‌ لقب‌ امام‌ سراغ‌ نداريم‌ غير از مرحوم‌ مغفور حضرت‌ آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّدحُسَين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء كه‌ وي‌ از معاصرين‌ طبقۀ پيش‌ از حقير مي‌باشد و گرچه‌ حقير خدمتش‌ در نجف‌ أشرف‌ تتلمذ نموده‌ام‌ ولي‌ وي‌ در رديف‌ و طبقۀ اساتيد حقير به‌ شمار مي‌آيد.


ص 215

وي‌ از لحاظ‌ علم‌ عربيّت‌ و أدبيّت‌ و فقه‌ و عرفان‌ و فلسفه‌ و تفسير و تاريخ‌ و كلام‌ بالاخصّ دفاع‌ از حريم‌ تشيّع‌ يگانۀ روزگار بود. داراي‌ قلمي‌ راستين‌ و متين‌ و صاحب‌ لساني‌ قوي‌ در خطابه‌ و تدريس‌ بود. وي‌ از نوادگان‌ مالك‌ أشْتَر نَخَعي‌ مصاحب‌ حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام بود.

در زمان‌ حيات‌ خود مدرسه‌اي‌ مستقل‌ در نجف‌ أشرف‌ داشت‌، و مرجعيّت‌ بسياري‌ از عرب‌ واندكي‌ از عجم‌ به‌ وي‌ محوّل‌ گشت‌.

در خطابه‌هاي‌ درجۀ اوّل‌ و مجالس‌ و محافل‌ دوره‌اي‌ مسلمين‌ كه‌ به‌ نام‌ مجمع‌ و مجتمع‌ و سمينار ميان‌ مسلمين‌ در دنيا تشكيل‌ مي‌شد او حقِّ تقدّم‌ و رياست‌ بر همگنان‌ داشت‌. و كلامش‌ موثّر و خدمتش‌ مقبول‌ مي‌افتاد.

بالجمله‌ در يكي‌ از محافل‌ مصري‌ كه‌ بدان‌ صوب‌ حركت‌ كرد مصريان‌ از روي‌ علم‌ و تعمّد و به‌ خاطر شكستن‌ مقام‌ عظمت‌ و عصمت‌ امام‌ در نزد إماميّه‌ به‌ وي‌ كه‌ شخص‌ اوّل‌ و مرجع‌ تامّ و تمام‌ عرب‌ و داراي‌ زبان‌ مادري‌ عربي‌ بود لقب‌ امام‌


ص 215

دادند. و ورود او را به‌ مصر با كوشش‌ هرچه‌ تمامتر در رسانه‌ها و راديوها و روزنامه‌ها و مجلاّت‌ به‌ نام‌ «امام‌ كاشِف‌ الغِطاء» به‌ گوش‌ اهل‌ مصر و ساير كشورها و جهانيان‌ رسانيدند و از او نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ را به‌ عمل‌ آوردند.

وي‌ هم‌ غافل‌ از اين‌ نيرنگ‌ كه‌ مقصود علماي‌ مصري‌، عنوان‌ امام‌ به‌ معني‌ مطلق‌ پيشوا نيست‌ كه‌ خودشان‌ غالباً در برابر اكابرشان‌ به‌ كار مي‌برند، بلكه‌ مي‌خواهند عنوان‌ اماميّه‌ و امامت‌ را در ايشان‌ بشكنند و خرد نمايند. سال‌ بعد - يا دفعۀ بعد- كه‌ آن‌ سمينار در مصر تشكيل‌ يافت‌، مصريان‌ يكي‌ از عالم‌ نمايان‌ نجف‌ اشرف‌ را كه‌ به‌ ارتباط‌ با دستگاه‌ كم‌ و بيش‌ مشهور و مردي‌ اهل‌ دنيا بود و از دروغ‌ گفتن‌ هم‌ دريغ‌ نداشت‌ ولي‌ داراي‌ اطّلاعات‌ نسبةً خوب‌، و اهل‌ محاوره‌ و خوش‌ زبان‌ و از عجم‌ بود، به‌ عنوان‌ عالم‌ شيعه‌ دعوت‌ كردند. او هم‌ به‌ سمت‌ مصر عزيمت‌ كرد و باز هم‌ در اين‌ بار به‌ مانند كاشِف‌ الغِطاء او را به‌ «امام‌» ملقّب‌ نمودند و در تجليل‌ و تكريم‌ او با لفظ‌ امام‌ دريغ‌ ننمودند تا مجالس‌ و محافلشان‌ خاتمه‌ يافت‌.

و به‌ همه‌ نشان‌ دادند كه‌: اين‌ مرد كه‌ بهرۀ عالي‌ از علم‌ و عمل‌ و تقوي‌ ندارد امام‌ شيعه‌ است‌. بنابراين‌ امامان‌ شيعه‌ كه‌ در تواريخ‌ ذكرشان‌ آمده‌ است‌، و جميع‌ شيعيان‌ به‌ عنوان‌ مقتداي‌ معصوم‌ از آنها تبعيّت‌ مي‌نمايند از كجا كه‌ مثل‌ اين‌ امامان‌ نباشند؟! غاية‌ الامر بواسطۀ بُعْدِ تاريخ‌، صبغۀ طهارت‌ و نزاهت‌ و عصمت‌ به‌ خود گرفته‌اند. و به‌ عبارت‌ عامي‌: آب‌ نديده‌اند ولي‌ شناگر قابلي‌ بوده‌اند.

ما عين‌ اين‌ اتّهامات‌ را نسبت‌ به‌ أئمّۀ طاهرين‌ - صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - در كلمات‌ أحمد امين‌ مصري‌ مي‌يابيم‌.

عارفان‌ دانستند كه‌ مرحوم‌ كاشف‌ الغطاء با آن‌ فهم‌ قوي‌ و ذكاء و بصيرت‌ نافذ در اين‌ امر اشتباه‌ كرد و با برچسب‌ عنوان‌ «امام‌»، مكتب‌ را فروخت‌. و آنچه‌ را كه‌ در كتابهايش‌ از آن‌ دفاع‌ مي‌كرد با مجرّد تلقّي‌ و قبول‌ اين‌ لقب‌ توخالي‌، همه‌ را به‌ باد فنا سپرد و در كوران‌ تند امواج‌ تيّار آراء و اهواء شياطين‌ مصري‌ سنّي‌ مذهب‌،شخصيّت‌


ص 216

خود را هم‌ در برابر شخصيّت‌ امام‌ همطراز نمود.[13]


ص 217

پس‌ از كاشف‌ الغطاء هم‌ ديديم‌ بعضي‌ از علماء كه‌ مرجعيّت‌ في‌ الجمله‌ پيدا نمودند، و مدرسه‌اي‌ ساختند تابلوي‌ آن‌ مدرسه‌ را به‌ «مدرسة‌الإمام‌....» مزيّن‌ فرمودند، و در اينجا كه‌ طبعاً ميدان‌ تسابق‌ و مغالبه‌ مي‌باشد بعضي‌ در پشت‌ رساله‌هاي‌ خود به‌ نام‌ «الإمام‌ الاكْبر» طبع‌ زدند.

عجيب‌ آنكه‌ لقب‌ «علم‌ الهدي‌» را به‌ سيّد مرتضي‌ در خواب‌، امام‌ زمان‌ داده‌اند، و لقب‌ «بحرالعلوم‌» را به‌ سيّد مهدي‌ طباطبائي‌ بروجردي‌، أعاظم‌ از بزرگان‌ و مقتدايان‌ زمان‌ خودش‌ داده‌اند، و معهذا به‌ آنها «امام‌» نگفتند با آنكه‌ بدون‌ شكّ اين‌ بزرگواران‌ از جهت‌ معني‌ لغوي‌ امام‌ بوده‌اند و صدرنشين‌ محافل‌ علم‌ و مجالس‌ تدريس‌.

به‌ منطق‌ شيعه‌ امامت‌ امام‌ از روي‌ آيۀ اولواالامر ثابت‌ مي‌شود كه‌ استفادۀ عصمت‌ از آن‌ حتمي‌ مي‌باشد ولي‌ سنّيها به‌ هر كس‌ كه‌ زمام‌ امور را دست‌ گيرد اولواالامر گويند گرچه‌ معاويه‌، و يزيد، و فَهد، و صدّام‌، و شاه‌ حسن‌ و حسين‌ باشد و به‌ انواع‌ تعدّيات‌ و مظالم‌ اشتغال‌ ورزد. آنها وي‌ را به‌ مفاد آيۀ اُولواالامر واجب‌ الإطاعة‌ مي‌دانند. و لذا مي‌بينيم‌ از اين‌ تفسير غلط‌ چه‌ خرابيها كه‌ به‌ بار نيامده‌ و بعداً به‌ بار نخواهد آمد!!

بازگشت به فهرست

لقب‌ اولواالامر مختص‌ به‌ معصوم‌ است‌

ولي‌ شيعه‌ با استدلال‌ متين‌ و برهان‌ رصين‌، اين‌ آيه‌ را اختصاص‌ به‌ اهل‌ عصمت


ص 218

مي‌دهد و مي‌گويد: محال‌ است‌ خداوند امر به‌ اطاعت‌ از وليّ جائر و حاكم‌ ظالم‌ بنمايد.

شيعه‌ ولايت‌ رسول‌ خدا و أئمۀ طاهرين‌: را از ولايت‌ فقيه‌ عادل‌ جامع‌ الشَّرائط‌ جدا مي‌كند، و از آيات‌ قرآن‌ و سُنَّت‌، ميزان‌ و معيار و محدودۀ هر يك‌ را مشخّص‌ مي‌سازد.

منطق‌ شيعه‌ اين‌ است‌ كه‌: در آيۀ مباركۀ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمنوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ و اُولِي‌الامرِ مِنْكُمْ.[14] «اطاعت‌ كنيد خدا را و اطاعت‌ كنيد پيامبر و صاحبان‌ امر ولايت‌ خودتان‌ را.» اطاعت‌ خدا عبارت‌ است‌ از اطاعت‌ كتاب‌ خدا و احكام‌ كلّيّه‌اي‌ كه‌ خداوند در آن‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ مثل‌ وجوب‌ نماز. و اطاعت‌ از رسول‌ اوَّلاً عبارت‌ است‌ از احكام‌ جزئيّه‌اي‌ كه‌ رسول‌ تشريع‌ مي‌كند مثل‌ كيفيّت‌ نماز از ركعات‌ و شرائط‌ و موانع‌ آن‌، و ثانياً اوامر وِلائي‌ او كه‌ راجع‌ به‌ اجتماع‌ و حكومت‌ مسلمين‌ است‌ مثل‌ امر به‌ جهاد.

و لهذا چون‌ رسول‌ خدا تشريع‌ احكام‌ كلّيّه‌ ندارد و آن‌ مختصّ به‌ خدا مي‌باشد، اطاعت‌ از خدا و اطاعت‌ از رسول‌ خدا كه‌ تشريع‌ كنندۀ احكام‌ جزئيه‌ است‌ با تكرار لفظ‌ اطاعت‌ آمد و گفته‌ شد خدا را اطاعت‌ كنيد، و رسول‌ را اطاعت‌ كنيد! و أمّا اطاعت‌ از اُولواالامر فقط‌ در ناحيۀ امور ولائي‌ و اجتماعي‌ مسلمين‌ مي‌باشد، زيرا ائمّه‌: حقِّ تشريع‌ را ندارند گرچه‌ در امور جزئيه‌ باشد، ولي‌ چون‌ با رسول‌ خدا در وجوب‌ اطاعت‌ اوامر ولائيّه‌ شريك‌ مي‌باشند، در يك‌ سياق‌ و بدون‌ تكرار لفظِ اطاعت‌، اطاعت‌ آنها را با رسول‌ خدا واجب‌ شمرد و فرمود: وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي‌ الامرِ مِنْكُمْ.

اين‌ بحث‌ در ناحيۀ ولايت‌ رسول‌الله‌ و ولايت‌ امامان‌ و مقدار و ميزان‌ آن‌ بود.[15] و


ص 219

امَّا در ولايت‌ فقيه‌، از آيۀ قرآن‌ دليلي‌ نداريم‌. آنچه‌ هست‌ از روايات‌ است‌ و آن‌ هم‌ بحمدالله‌ و المنّة‌ كافي‌ و وافي‌ مي‌باشد، و عمدۀ آنها كه‌ بقيّه‌ نيز بر محور و اساس‌ آن‌ دور مي‌زند مقبولۀ عمربن‌ حنظله‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها در مورد فصل‌ خصومت‌ بلكه‌ در ساير امور ولائي‌ كه‌ بر عهدۀ حاكم‌ است‌ مي‌توان‌ از آن‌ استفاده‌ كرد و حجيّت‌ اوامر فقيه‌ را در باب‌ قضاء و حكومت‌ و جهاد از آن‌ به‌ دست‌ آورد.

ولي‌ دو نكته‌ شايان‌ ذكر است‌: اول‌ حكومت‌ وليّ فقيه‌، هم‌ ميزان‌ و همطراز با حكومت‌ و ولايت‌ امام‌ نيست‌. زيرا اين‌ نصب‌ از جانب‌ امام‌ است‌، و منصوب‌ حتماً در تحت‌ ولايت‌ نصب‌ كننده‌ مي‌باشد.

عبارت‌ فَإنِّي‌ جَعَلْتُهُ حاكِماً «پس‌ من‌ او را براي‌ شما حاكم‌ قرار دادم‌!» مي‌رساند كه‌ وليّ فقيه‌ منصوب‌ از ناحيۀ امام‌ معصوم‌ و در تحت‌ ولايت‌ او است‌.

دوم‌ مقدار گسترش‌ اوامر ولائيّۀ وليّ فقيه‌ گرچه‌ در محدوده‌ و به‌ قدر گسترش‌ اوامر ولائيۀ امام‌ معصوم‌ است‌، ولي‌ در ولايت‌ وليّ فقيه‌، خطا و غلط‌ و اشتباه‌ جائز است‌ چون‌ بالفرض‌ مانند مردم‌ عادي‌ عاري‌ از ملكۀ عصمت‌ و مصونيّت‌ از خطا مي‌باشد، پس‌ وليّ فقيه‌ جائز الخطاست‌. ممكن‌ است‌ در اوامر ولائيّه‌ و يا در اُمور قضائيّه‌ و يا در مسائل‌ استفتائيه‌ به‌ خطا رود. ولي‌ اين‌ خطا اگر مقدّماتش‌ از روي‌ تعمّد و بي‌مبالاتي‌ نباشد بخشودني‌ است‌. نه‌ خود او در تحت‌ عذاب‌ خدا قرار مي‌گيرد و نه‌ مردم‌ كه‌ به‌ امر و رأي‌ وي‌ عمل‌ نموده‌اند.

امّا اگر در مقدّمات‌ استنتاج‌ فتوي‌ و رأي‌ قصور ورزد و به‌ خطا درافتد، خودش‌ معاقب‌ است‌ نه‌ مردم‌.

در منطق‌ شيعه‌، در زمان‌ غيبت‌ امام‌، امامت‌ اختصاص‌ به‌ او دارد، و وليّ فقيه‌ در تحت‌ ولايت‌ او مي‌باشد و نمي‌تواند تشريعاً و تكويناً كاري‌ را از نزد خود بالاستقلال‌ انجام‌ دهد. نمي‌تواند به‌ خود «امام‌» بگويد. اگر نيابت‌ خصوصي‌ او به‌ اثبات‌ رسيد، وي‌ نائب‌ خاصّ است‌ وگرنه‌ نائب‌ عامّ.

بازگشت به فهرست

فقيه‌ معصوم‌ نيست‌ و رأيش‌ ابدي‌ نيست‌

در منطق‌ شيعه‌، همۀ فقهاي‌ عِظام‌ و مجتهدين‌ فِخام‌ جائز الخطا هستند. هر كس


ص 220

باشد خواه‌ سيّد مرتضي‌ و شيخ‌ مفيد، خواه‌ شيخ‌ طوسي‌ و علاّمۀ حلّي‌، خواه‌ سيّدبن‌ طاووس‌ و سيّد بحر العلوم‌.

و چون‌ جائز الخطا مي‌باشند، حجيّت‌ كلامشان‌ انحصار به‌ زمان‌ حياتشان‌ دارد. مجتهد گرچه‌ به‌ اقرار جميع‌ حاضران‌ و غائبان‌ برفراز قلّۀ علم‌ و تحقيق‌ و حكمت‌ نشسته‌ باشد، به‌ مجرّد موت‌ گفتارش‌ از حجيّت‌ ساقط‌ مي‌شود، و تقليد مردم‌ از وي‌ قطع‌ مي‌گردد. چرا چون‌ جائزالخطا مي‌باشد. شايد اين‌ كلامش‌ خطا باشد وليكن‌ همين‌ كلمۀ خطا در زمان��� حياتش‌ براي‌ مردم‌ حجّت‌ است‌ چون‌ امام‌ معصوم‌ وي‌ را در زمان‌ حيات‌ حجّت‌ قرار داده‌ است‌. ولي‌ به‌ مجرّد مرگ‌ ديگر نيابتي‌ از جانب‌ امام‌ ندارد، گفتارش‌ هم‌ به‌ دنبال‌ حياتش‌ از بين‌ مي‌رود.

اما امام‌ معصوم‌ چنين‌ نيست‌. وي‌ كلامش‌ عين‌ حقّ است‌، متن‌ واقع‌ است‌. لهذا با مرگش‌، كلامش‌ زنده‌ است‌ و حجيّت‌ دارد، مانند آيات‌ قرآن‌ كه‌ به‌ جهت‌ عصمت‌ هميشه‌ زنده‌اند.

گفتار پيغمبر و امام‌ چه‌ زنده‌ باشند و چه‌ بميرند، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌. كلام‌ امام‌ زمان‌ چه‌ حاضر باشد يا غائب‌، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌.

امّا گفتار و رأي‌ و امر و فتواي‌ آية‌ الله‌ خميني‌ قدس سره اين‌ طور نيست‌. او به‌ مجرّد موت‌، گفتارش‌ و فتاوايش‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ مي‌شود و بر عامّۀ مردم‌ واجب‌ است‌ بدون‌ درنگ‌ به‌ مجتهد حيّ أعلم‌ جامع‌ الشَّرايط‌ رجوع‌ كنند واز او أخذ احكام‌ و مسائل‌ كنند و در تحت‌ اوامر ولائيّۀ او قرار بگيرند.

همان‌ طور كه‌ امر او در زمان‌ حياتش‌ در مورد جنگ‌ و صلح‌ تابع‌ آن‌ زمان‌ بود همين‌طور فتاوي‌ و آراء او چنين‌ است‌. آيا معقول‌ است‌ كسي‌ بگويد: چون‌ وي‌ مردي‌ دلير و بصير و عارف‌ به‌ امور مردم‌ و مسلمين‌ بود لهذا چون‌ امر به‌ جنگ‌ فرمود، اينك‌ پس‌ از رحلت‌ او نيز بايد مردم‌ پيوسته‌ بجنگند؟!

باري‌، آن‌ مرد بزرگ‌ در منطق‌ شيعه‌، معصوم‌ نيست‌ و مانند يكي‌ از مجتهدين‌ دگر جائز الخطا مي‌باشد و چون‌ مُقِرّ و مُعترِف‌ به‌ امام‌ زمان‌ - عجَّل‌الله‌ تعالي‌ فرجه‌


ص 221

 الشَّريف‌ - است‌ لهذا مُقرّ و معترف‌ به‌ وجود امام‌ است‌، كه‌ الآن‌ زنده‌ و غائب‌ است‌. و در اين‌ صورت‌ چگونه‌ ايشان‌ لقب‌ امام‌ را براي‌ خود پذيرفتند و تلقّي‌ به‌ حسن‌ قبول‌ فرمودند، و از اولين‌ سرودي‌ كه‌ در فرودگاه‌ مهرآباد طهران‌ در پيشواز مقدمشان‌ «خميني‌ اي‌ امام‌» قرائت‌ شد تا آخرين‌ لحظۀ حيات‌ اين‌ را پسنديدند؟!

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ فعلاً كه‌ حكومت‌ مسلمين‌ در قبضۀ ايشان‌ است‌ لهذا امام‌ مسلمين‌ هستند. اينكه‌ با منطق‌ شيعه‌ و حيات‌ امام‌ زمان‌ كه‌ بر او و بر همه‌ سيطره‌ و ولايت‌ دارد جور درنمي‌آيد.

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ نظريّه‌شان‌ در ولايت‌ فقيه‌، بعينه‌ به‌ مثابه‌ ولايت‌ امام‌ است‌؟ باز هم‌ بر فرض‌ قبول‌ اين‌ نكته‌، عنوان‌ امام‌ را در برابر امام‌ زمان‌به‌خود دادن‌، و در برابر وجود آن‌ حضرت‌ و استمداد از فيوضات‌ ظاهريّه‌ و باطنيّۀ او اين‌ معني‌ تمام‌ نمي‌شود. چه‌ منافات‌ دارد كه‌: وليّ فقيه‌ در مقدار ولايت‌ ودر سعۀمحدودۀ امارت‌ خويشتن‌ به‌ اندازۀ ولايت‌ امام‌ باشد ولي‌ معذلك‌ نائب‌ ازاو بـاشد، نه‌ خود او. مگر محال‌ است‌ نيابت‌ نائبي‌ به‌ قدر قدرت‌ منوبٌ عَنْه‌ باشد؟!

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ مراد از امام‌ همان‌ امام‌ به‌ معني‌ لغوي‌ و مطلق‌پيشوا باشد، نه‌ امام‌ اصل‌؟ اين‌ معني‌ هم‌ براي‌ شخص‌ خبير و بصير و فقيه‌ وحكيم‌ و متألّهي‌ كه‌ به‌ همۀ امور مطّلع‌ واز جريانات‌ آگاه‌ است‌ بسيار بعيد است‌. مگر اين‌ همه‌ الفاظ‌ عالي‌ كه‌ دلالت‌ بر پيشوائي‌ مطلق‌ ايشان‌ مي‌نمود مانند رهبر كبيرانقلاب‌، بنياد گذارندۀ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، راقي‌ترين‌ مقام‌ و مسند اجتهاد و ولايت‌، و امثال‌ ذلك‌ قحط‌ بود كه‌ لفظ‌ امام‌ از ميان‌ اين‌ همه‌ عناوين‌ انتخاب‌ گردد؟!

بالجمله‌ ما تا به‌ حال‌ از سرِّ و حقيقت‌ اين‌ مطلب‌ سر درنياورده‌ايم‌. ولي‌ چون‌ در مقام‌ بيان‌ و معرِّفي‌ مكتب‌ شيعه‌ مي‌باشيم‌، نمي‌توانيم‌ از اين‌ مطلب‌ درگذريم‌ و آن‌ را ناديده‌ بگيريم‌.


ص 222

حالا از إطلاق‌ لفظ‌ امام‌ در زمان‌ حيات‌ آن‌ مرحوم‌ گذشته‌، بعد از ممات‌ نيز مي‌خواهند از اين‌ لقب‌ سوء استفاده‌ كنند، و به‌ گفتار وي‌ أبديّت‌ ببخشند و فتاوي‌ و آراء او را جاوداني‌ كنند.

اين‌ طرز مشي‌، غلط‌ است‌. آري‌ در جرأت‌ و بلندي‌ همّت‌ و استقلال‌ فكر و از خود گذشتگي‌ و نهايت‌نگري‌ و امثالها هر چه‌ بخواهند بگويند و بنويسند كم‌ است‌. او - رحمة‌ الله‌ عليه‌ - حقّاً و حقيقةً در اين‌ امور اسوه‌ و الگو بود، اما مثلاً در بازي‌ شطرنج‌ و آزادي‌ موسيقي‌ مبتذلانه‌ كه‌ صدا و سيما پخش‌ مي‌نمود و أمثالهما ديگر نمي‌توان‌ به‌ فتواي‌ او ابديّت‌ بخشيد. اين‌ سَدِّ باب‌ اجتهاد مي‌گردد، و مانند سنّيها بالاخرة‌ سر از وهّابيگري‌ درمي‌آورد. «آية‌ الله‌ خميني‌» جائزالخطا بود. در فتوايش‌ صحيح‌ و سقيم‌ وجود دارد. در صحيحش‌ مأجور و در سقيمش‌ امره‌ الي‌ الله‌. ما را توان‌ آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ فتواي‌ وي‌ ابديّت‌ بخشيم‌، و مانند رأي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام كه‌ معادل‌ كتاب‌ است‌ تا روز قيامت‌ بر آن‌ استناد كنيم‌.

ما با آن‌ مرحوم‌، سوابقي‌ بس‌ نيكو و درخشان‌ داشتيم‌ و در حيات‌ او از ارائۀ طريق‌ و نصيحت‌ به‌ ائمّۀ مسلمين‌ دريغ‌ ننموديم‌، و در ممات‌ او به‌ ديدۀ إعجاب‌ نگريسته‌، و طلب‌ عفو و غفران‌، و دعاي‌ خير درباره‌اش‌ مي‌نمائيم‌ و در قنوت‌ نمازهايمان‌ مي‌گوئيم‌:

رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا وَ لاءخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّكَ رَوُفٌ رَحِيمٌ.[16]

«بار پروردگارا بيامرز ما را و بيامرز برادران‌ ما را: آنان‌ كه‌ در ايمان‌ بر ما سبقت‌ گرفتند، و دربارۀ مومنين‌ در دل‌ ما غِلّ و كدورتي‌ قرار مده‌! بارپروردگارا حقّاً و حقيقةً تو رئوف‌ و مهربان‌ هستي‌.»

حقير نه‌ براي‌ عدم‌ تواضع‌ به‌ مقام‌ منيع‌ ايشان‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ حفظ‌ آداب‌ مكتب‌


ص 223

و مذهب‌، تا به‌ حال‌ در مجالس‌ و محافل‌ به‌ حضرت‌ ايشان‌ امام‌ نگفته‌ام‌. و فقط‌ در سه‌ نامه‌ كه‌ به‌ محضرشان‌ نگاشته‌ام‌ با آنكه‌ هر سه‌ سرشار از ألقاب‌ لايقۀ ايشان‌ بود معذلك‌ گفتند: اگر خصوص‌ لفظ‌ «امام‌» ضميمه‌ نشود اُصولاً نامه‌ را نمي‌پذيرند، فلهذا در آن‌ سه‌ نامه‌ عنوان‌ امام‌ هم‌ ضميمه‌ گرديد.[17]

حقير پس‌ از ارتحال‌ ايشان‌ در همان‌ بَدْوِ أيَّام‌ سوگواري‌ بود كه‌ براي‌ أعزّه‌ و أحبّۀ از طلاّب‌ مشهد مطالبي‌ را در روابط‌ عظيم‌ و خطير با حضرت‌ ايشان‌ در بنيادگذاري‌ حكومت‌ اسلام‌ در شش‌ مجلس‌ به‌ طور درس‌ بيان‌ كردم‌، و سپس‌ به‌ نام‌ وظيفۀ فرد مسلمان‌ در احياي‌ حكومت‌ اسلام‌ منتشر گرديد.

در اين‌ كتاب‌ با نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ و تعظيم‌ از مواضع‌ حساس‌ ايشان‌، نه‌ تنها نام‌ امام‌ ذكر نشده‌ است‌ بلكه‌ بعضاً نيز اشاره‌ به‌ بعضي‌ از اشتباهاتشان‌ در مسير اين‌ راه‌ كه‌ ما با هم‌ از قديم‌ الايَّام‌ داشته‌ايم‌ گرديده‌ است‌.

البتّه‌ مقصود، بيان‌ اشتباه‌ و خطا نبوده‌ است‌، بلكه‌ بيان‌ تاريخ‌ بوده‌ است‌. چون‌ سلسلۀ اين‌ دروس‌ به‌ صورت‌ يك‌ جريان‌ متّصل‌ تاريخي‌ بازگو شده‌ است‌ طبعاً بيان‌ بعضي‌ از تعبيرات‌ مستلزم‌ اين‌ معني‌ مي‌شده‌ است‌.

در بدو امر يك‌ نسخه‌ براي‌ حضرت‌ آية‌الله‌ خامنه‌اي‌ فرستادم‌ چون‌ شنيده‌


ص 224

بودم ‌ايشان‌ انتظار مطالعه‌ اين‌ كتاب‌ را دارند، و نيز نسخه‌هاي‌ عديده‌اي‌ براي‌ دوستان‌ و مشتاقانِ فهميدنِ وظيفه‌ بعد از ارتحال‌ آن‌ بزرگ‌ كه‌ از آشنايان‌ بودند ارسال‌گرديد. و در ضمن‌ يك‌ نسخه‌ براي‌ يكي‌ از ارحام‌ قريب‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ علمي‌است‌ و در كوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ براي‌ ايجاد حكومت‌ اسلام‌ با ما صميمانه‌ فداكاري‌ مي‌كرد، و در تمام‌ مدّت‌ دوران‌ انقلاب‌ نيز پيشگام‌ در وضع‌ حجر اساس‌ انقلاب‌ و رفع‌ آفات‌ و عاهات‌ آن‌ بوده‌ و تصدّي‌ شئون‌ دولتي‌ و احياناً تدريس‌ و تعليم‌ و تربيت‌ را داشته‌ است‌ و در زمان‌ حاضر جزو اعضاي‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ است‌ فرستادم‌.

البتّه‌ اين‌ كتاب‌ شايد به‌ نظر بعضي‌ كه‌ فقط‌ از يك‌ دريچه‌ مي‌نگرند، درست‌ و صحيح‌ نبوده‌ است‌ و در تلفن‌ بالاخصّ دو نفر از دوستان‌ و أحبّه‌ و أعزّۀ از أعلام‌ شيرازي‌ ما گلايه‌هائي‌ داشتند، و مجموعاً براي‌ برخي‌ سوال‌ انگيز بود كه‌ انتشار اين‌ كتاب‌ بلافاصله‌ پس‌ از ارتحال‌ آن‌ قائد و پيشواي‌ مسلمين‌ به‌ چه‌ داعيه‌اي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ ولي‌ افراد آشنا با حقير، و با روحيّه‌ و مَمشاي‌ حقير همه‌ مي‌دانستند كه‌ صرفاً بيان‌ تاريخ‌ صحيح‌ است‌، و بيان‌ وظيفۀ فعليّۀ عامّۀ مردم‌ در طرز عمل‌ پس‌ از اين‌ جريان‌ مولم‌ و ضايعۀ اسفناك‌.

آن‌ خويشاوند محترم‌ به‌ زودي‌ نامه‌اي‌ در نقاط‌ ضعف‌ و اشكالاتي‌ كه‌ به‌ نظر رسيده‌ بود در ضمن‌ تجليل‌ از اصل‌ كتاب‌ ارسال‌ نمود، و حقير هم‌ در همان‌ ايَّام‌ پاسخ‌ نوشتم‌.

اينك‌ چون‌ اصل‌ نامه‌ و پاسخ‌ جنبۀ خصوصي‌ ندارد بلكه‌ اشكال‌ و دفع‌ اشكالي‌ است‌ كه‌ بايد مورد نظر قرار گيرد و براي‌ عموم‌ مانند اصل‌ «كتاب‌ وظيفه‌» مورد مطالعه‌ بايد بوده‌ باشد، و در عين‌ حال‌ در پاسخ‌ تلفني‌ آن‌ دو عالم‌ بزرگوار شيرازي‌ حقير به‌ تصوير همين‌ پاسخ‌ و ارسال‌ آن‌ اكتفا كردم‌، بنابر اين‌ مناسب‌ است‌ متن‌ نامه‌ و متن‌ پاسخ‌ را بدون‌ اندك‌ تغيير در اينجا نقل‌ نمائيم‌:

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] - در تعليقه‌ گويد: و من‌ از صواب‌ دور نمي‌دانم‌ اگر بگويم‌: امام‌ صادق‌ علیه السلام مسافت‌ ميان‌ سنَّت‌ و شيعه‌ را با محاربۀ با غُلات‌، و ابطال‌ بسياري‌ از اقوال‌ معتزله‌، نزديك‌ به‌ هم‌ نمود.

[2] - بسياري‌ از اين‌ مناظرات‌ را در كتاب‌ «احتجاج‌» طبرسي‌، و «بحار» مجلسي‌ و سائر كتب‌ مناقب‌ و فضائل‌، خواهي‌ يافت‌.

[3] - «الشيعة‌ و التّشيّع‌»، ص‌ 113 تا ص‌ 118.

[4] - آيۀ 74 از سورۀ 25: فرقان‌.

[5] - آيۀ 12 از سورۀ 9: توبه‌.

[6] - آيۀ 71 از سورۀ 17: اسراء.

[7] - آيۀ 124 از سورۀ 2: بقره‌.

[8] - ابن‌ خلدون‌ در مقدّمۀ تاريخ‌ خود ص‌ 201 اين‌ طور آورده‌ است‌: «و اما اثناعشريّه‌ كه‌ چه‌ بسيار در نزد متأخّرين‌ از ايشان‌ اختصاص‌ به‌ اسم‌ اماميّه‌ دارند، پس‌ معتقد شدند به‌ امامت‌ موسي‌ الكاظم‌ بن‌ جعفر الصّادق‌ در وقت‌ وفات‌ برادر بزرگترش‌ اسمعيل‌ امام‌ در حيات‌ پدر آن‌ دو نفر، پس‌ جعفر نصّ كرد بر امامت‌ اين‌ موسي‌ و پس‌ از وي‌ پسرش‌ علي‌ الرضا كه‌ مأمون‌ عهد امامت‌ را بدو سپرد و پيش‌ از مأمون‌ وفات‌ كرد و امامتش‌ سرنگرفت‌، و سپس‌ پسرش‌: محمَّد التّقي‌ و پس‌ از وي‌ پسرش‌ عليٌّ الهادي‌ و سپس‌ پسرش‌: ابو محمّد الحسن‌ العسكري‌ و پس‌ از او پسرش‌: محمد الهدي‌ المنتظر كه‌ ما قبلاً شرح‌ احوالش‌ را آورده‌ايم‌.»

[9] - ما در جلد اول‌ از همين‌ قسمت‌ «امام‌شناسي‌» از دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ در سه‌ درس‌ دوازدهم‌ و سيزدهم‌ و چهاردهم‌، از نسخۀ خطّي‌ از ص‌ 136 تا ص‌ 172 و از نسخۀ مطبوع‌ از ص‌ 217 تا ص‌ 270 بحث‌ كرده‌ايم‌.

[10] - شمارۀ 2 و 3 از سال‌ نهم‌ (خرداد و تير و مرداد و شهريور) سال‌ 1371 و شمارۀ مسلسل‌ 51 و 52 از مجلّۀ حوزه‌: يادوارۀ صدمين‌ سال‌ درگذشت‌ ميرزاي‌ شيرازي‌ ص‌ 367. جميع‌ اين‌ دو شماره‌ كه‌ مجموعاً در يك‌ مجلّد تجليد گرديده‌ است‌ راجع‌ به‌ احوال‌ آن‌ زعيم‌ بزرگ‌ بالاخصّ دربارۀ فتواي‌ تحريم‌ توتون‌ و تنباكو، بسط‌ كلام‌ و تحقيق‌ بيشتري‌ نموده‌ است‌. حقير كه‌ به‌ بعضي‌ از مجلّدات‌ حوزه‌ كه‌ برخورد كرده‌ام‌ آن‌ را مجلۀ مضرّ و الحادي‌ يافته‌ام‌ كه‌ در آن‌ مطالب‌ ضدِّ دين‌ و ضد اسلام‌ بسيار ديده‌ مي‌شد. فلهذا در كتابخانۀ منزل‌ از آن‌ موجود نمي‌باشد. اما اين‌ مجلّد را جناب‌ محترم‌ صهر مكرّم‌ آقاي‌ سيّد محمد سيادت‌ موسوي‌ - حفظه‌ الله‌ - هديه‌ نمودند و افزودند كه‌: در اين‌ مجلّد مطالب‌ مفيدي‌ دربارۀ مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ شيرازي‌ قدس سره وارد است‌ لهذا حقير قبول‌ نموده‌ و دقيقاً آن‌ را تا به‌ آخر مطالعه‌ كردم‌ و الحقّ همان‌ طور بود كه‌ فرمودند ��ون‌ مطالب‌ جمع‌آوري‌ شده‌ در آن‌، ناظر بر كتب‌ ديگر است‌، و در جرح‌ و تعديل‌ راه‌ انصاف‌ پيموده‌ و حق‌ مطلب‌ را بهتر و نيكوتر ادا كرده‌ است‌.

[11] - حضرت‌ سيّدالفقهاء و المجتهدين‌ حجة‌الاسلام‌ و المسلمين‌ آية‌ الله‌ تعالي‌ في‌ العالمين‌ كه‌ از برجستگان‌ علم‌ و تقوي‌، و داراي‌ نفسي‌ طيّب‌ و لطيف‌ و بدون‌ هوي‌ واز مراجع‌ عظام‌ شيعه‌ بودند و در اين‌ اواخر مرجعيّت‌ به‌ ايشان‌ تقريباً انحصار يافت‌: الحاجّ السيّد محمّد الرضا الموسوي‌ الگلپايگاني‌ - اسكنه‌ الله‌ بحبوحة‌ جنَّته‌ - كه‌ با حقير فقير سوابقي‌ بس‌ درخشنده‌ و روشن‌ داشته‌اند، بعد از كسالتي‌ مديد كه‌ به‌ سه‌ سال‌ منتهي‌ گرديد چند روزي‌ در بيمارستان‌ شهر طهران‌ بستري‌ شدند در ليلۀ جمعه‌ به‌ هنگام‌ اذان‌ مغرب‌ شب‌ 24 جمادي‌ الثانيۀ سنۀ 1414 هجريّۀ قمريّه‌ در سن‌ نود و شش‌ سالگي‌ به‌ خلع‌ لباس‌ تن‌ و تخليع‌ خلعت‌ بقا آراسته‌ گرديدند. فردا صبح‌ از بيمارستان‌ كه‌ در شميران‌ بوده‌ است‌ تا راه‌ آهن‌ پس‌ از تشييع‌ عمومي‌ جنازه‌ را به‌ بلدۀ طيّبۀ قم‌ حمل‌ نموده‌ و در روز شنبه‌ سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ (به‌ واسطۀ كثرت‌ جمعيّت‌ و ازدحام‌ عجيب‌ مشيّعين‌ مراسم‌ تدفين‌ در عصر روز شنبه‌ صورت‌ گرفت‌) از مسجد امام‌ حسن‌ مجتبي‌ علیه السلام تا صحن‌ مطهّر حضرت‌ معصومه‌ سلام الله علیها تشيّع‌ و در محل‌ بالاسر جنب‌ قبر استادشان‌: مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبدالكريم‌ حائري‌ - تغمّده‌ الله‌ برحمته‌ - دفن‌ نمودند. فَمِنْهم‌ مَن‌ قَضَي‌ نَحْبَه‌ و منهم‌ من‌ ينتظرو مابدّلوا تَبْديلاً. (آيۀ 23 از سورۀ احزاب‌ 33)

[12] - مرحوم‌ شريعتمدار حجّة‌الإسلام‌ والمسلمين‌ آقاي‌ حاج‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ - زاده‌ الله‌ رحمةً و غفراناً - از دوستان‌ و أعزّ أحبّه‌ و رفقاي‌ متين‌ و مودّب‌ و فاضل‌ و دين‌ دوست‌ و غيور ما بود كه‌ سابقۀ ارادت‌ حقير با او قريب‌ پنجاه‌ سال‌ مي‌باشد. وي‌ در دو سال‌ پيش‌ در اواخر ماه‌ شعبان‌ المعظّم‌ سنۀ يكهزار و چهارصد و دوازده‌ هجريّه‌ قمريّه‌ كه‌ به‌ صوب‌ سيرجان‌ عازم‌ بود در سانحۀ تصادف‌ با ماشين‌ به‌ رحمت‌ ابديّۀ رحيميّۀ حقّ متعال‌ ارتحال‌ يافت‌ و جنازه‌اش‌ را به‌ مقرّ و موطن‌ دائمي‌ خود: بلدۀ طيّبۀ قم‌ حمل‌ كردند و در يكي‌ از حجرات‌ شمال‌ غربي‌ صحن‌ بزرگ‌ به‌ خاك‌ سپردند. رحمة‌ الله‌ عليه‌ رحمةً واسعةً.

[13] - سيّد الفقهاء و المجتهدين‌ ركن‌ العرفاء و الموحّدين‌ آية‌الله‌ المعظَّم‌ حاج‌ ميرزا سيّد علي‌ قاضي‌ - أعلي‌ الله‌ درجته‌ السّامية‌ - قصيدۀ غديريّه‌اي‌ دارند بسيار شيوا كه‌ آن‌ را در سنۀ 1356 هجريّۀ قمريّه‌ به‌ نظم‌ آورده‌ و مطلعش‌ اين‌ است‌:

خُذْ يَا وَلِيُّ غَدَاةَ الْعِيدِ وَالطَّرَبِ                             قَصِيدَةً هِيَ لِلاعْدَاء كَالشُّهُبِ

اين‌ قصيده‌ را آقازادۀ ارشد و ارجمندشان‌ سيّدالفضلاء العظام‌ فخر السّادات‌ و العرفاء العظام‌حاج‌ سيّد محمد حسن‌ قاضي‌ طباطبائي‌ شرح‌ نموده‌اند و در دو مجلّد يكي‌ در احوالات‌ شخص‌ آن‌ فقيد و ديگري‌ دراحوالات‌ شاگردان‌ و معاصرين‌ و وابستگان‌ به‌ ايشان‌ تحرير نموده‌ و اينك‌ در تحت‌ طبع‌ مي‌باشد. اين‌ قصيده‌ را در مجلّدي‌ كه‌ راجع‌ به‌ خود ايشان‌ است‌ آورده‌اند و چون‌ مرحوم‌ منشي‌: آية‌ الحقّ قاضي‌ مي‌رسند به‌ اين‌ ابيات‌ كه‌ در آن‌ لفظ‌ امام‌ استعمال‌ شده‌ است‌:

ألَا إنَّ من‌ يوم‌ السَّقيفة‌ عَمَّمُوا                                 امام‌ الهُدي‌ سَيْفاً مقيمَ الرواتب‌

ألَا إنّ من‌ يوم‌ السَّقيفة‌ ثمّ بالـ                             نَّقيع‌ الإمام‌ المجتبي‌ في‌ المشارب‌

آقازادۀ گرامي‌ شارح‌ قصيده‌ در شرح‌ لفظ‌ امام‌ مطلبي‌ دارند كه‌ چون‌ متضمّن‌ داستان‌ شرح‌ سفر مرحوم‌ آية‌ الله‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء به‌ مصر و تلقيب‌ به‌ لقب‌ امام‌ مي‌باشد، و ما آن‌ را در اينجا ذكر نموديم‌ لهذا به‌ متن‌ شرح‌ عبارت‌ عربي‌ ايشان‌ اكتفا شده‌ و از ترجمۀ آن‌ خودداري‌ مي‌كنيم‌: الإمام‌: كلّما جاء في‌ كتب‌ الشِّيعة‌ لفظ‌ الإمام‌ فإنَّهم‌ يعنون‌ به‌ الائمّة‌ المعصومين‌ الاثني‌عشر: و خَصَّتِ الشِّيعةُ هذا اللَّقب‌ بهم‌ و سمحت‌ للآخرين‌ ان‌ يُلَقِّبُوا علمائهم‌ بكلّ ما يريدون‌... و ما أكثر العلماء و أشدّ اختلاف‌ الالقاب‌؟! حجة‌ الإسلام‌ و المسلمين‌، و آية‌ الله‌ و آية‌ الحقّ، و ثقة‌ الانام‌، و صدرالدين‌، و مروّج‌ الدين‌ و هكذا بلاحدود و لانهاية‌، و ليست‌ هناك‌ ضوابطُ معيَّنة‌ لمنح‌ هذه‌ الالقاب‌ لهذا العالم‌ او ذاك‌. و ذلك‌ بسبب‌ عدم‌ وجود جامعات‌ مبرمجة‌ للعلوم‌ الاسلامية‌ لتعيين‌ الرُّتَب‌ والمراحِل‌ الدّراسيّة‌ و الدّرجة‌ العلميّة‌ لتقدّم‌ هذا و تأخّر ذاك‌، و قديماً مَنَحوا «الفارابيَّ» لقب‌ المعلّم‌ الثاني‌ و لانعرف‌ بصورة‌ دقيقة‌ علي‌ أيّ أساس‌، و مَنَحو «الشَّيْخ‌ الطوسي‌» لقب‌ شيخ‌ الطّائفة‌ و آخر لقب‌ المحقّق‌ أو العلاّمة‌ و هكذا لم‌يذكر التاريخ‌ لنا ضوابط‌ صحيحة‌ لاسباب‌ و كيفيّةِ مَنْح‌ الالقاب‌ و السِّمات‌ العلميّة‌ الاّ بعض‌ النّوادر و القصص‌ التافهة‌ غير المُسْنَدة‌.

والَّذي‌ حدث‌ في‌ أيَّامنا: أنَّ سَماحة‌ الشّيخ‌ محمد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (العالم‌ المتبحّر في‌ العلوم‌ العربيّة‌ و المعارف‌ الإسلاميّة‌) تهيّئت‌ له‌ سفره‌ الي‌ مصر عاصمة‌ العالم‌ الإسلامي‌ - كما يعجبهم‌ أن‌ يُسَمُّوها - و اجتمع‌ هناك‌ بعلماء الازهر الشَّريف‌ و لمّا كان‌ عالماً قويّ المعارضة‌ سريع‌ البديهة‌ خطيباً عِمْلَاقاً و من‌ عائلةٍ علميّة‌ و اسرةٍ نجفيّة‌ عريقة‌ منح‌ لقب‌ الإمام‌، لقد صَدَّرَت‌ الصحف‌ المصرية‌ مع‌ اختلاف‌ اتّجاهاتها و كثرة‌ عددها تحمل‌ نبأ ورود الشيخ‌ الي‌ القاهرة‌ و احتفاء الازهر الشريف‌ به‌ مع‌ لقب‌ «الامام‌ كاشف‌ الغطاء» عاد الشّيخ‌ الي‌ النجف‌ و كأنّه‌ فرح‌ بهذا اللّقب‌، و لم‌ يمنع‌ أحداً، او لم‌يتسّر له‌ ان‌ يمنع‌ الآخرين‌ - علي‌ ألاقلّ في‌ النّجف‌ - من‌ تلقيبه‌ بهذا اللّقب‌ مع‌ علمه‌ الاكيد بمحتوي‌ اتّفاق‌ الشّيعة‌ علي‌ هذا اللّقب‌، غير أنَّ اولئك‌ الَّذين‌ منحوه‌ هذا اللقّب‌ او خاطبوه‌ هكذا في‌ الصّحف‌ و المجلاّت‌ يومذاك‌ رأوه‌ أكبر من‌ اللّقب‌ الممنوح‌ له‌، او علي‌ الاقل‌ يوازيه‌ في‌ المرتبة‌ و المكانة‌ و صادف‌ ان‌ سافر اليهم‌ شيخٌ آخر لم‌يكن‌ في‌ منزلته‌ العلميّة‌ و الاُسرة‌ و السّوابق‌ و كان‌ دونه‌ بمراحل‌، منحوه‌ أيضاً لقب‌ «الامام‌» و عند ذلك‌ أدرك‌ الشّيخ‌ - غفرالله‌ له‌ و تغمّده‌ برضوانه‌ - أنَّ الغرض‌ هو ضياعُ و إنزال‌ لقب‌ الامام‌ من‌ المعني‌ و المرتبة‌ الخاصّة‌ به‌، لا الحفاوة‌ و الاحترام‌ و الإكبار و الإعظام‌ للشيخ‌ كاشف‌ الغطاء.

[14] - آيۀ 59 از سورۀ 4: نساء.

[15] - خلاصه‌ و محصّلي‌ است‌ از بحث‌ حضرت‌ استاد بزرگوارمان‌: علاّمۀ طباطبائي‌ در تفسير «الميزان‌» در ذيل‌ تفسير اين‌ آيۀ مباركه‌، ج‌ 4، از طبع‌ آخوندي‌ ص‌ 412.

[16] - آيۀ 10 از سورۀ 59: حشر.

[17] - اول‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ پيش‌نويس‌ قانون‌ اساسي‌ جمهوي‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌. و دوم‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ بناء شهور و سنوات‌ قمريّه‌ در تاريخ‌ ايران‌ و ادارات‌ بود كه‌ ضميمه‌ با «رسالۀ نوين‌» كه‌ در اين‌ باب‌ به‌ رشتۀ تحرير ��ر آمده‌ بود به‌ حضورشان‌ ارسال‌ شد. و سوم‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ ضميمۀ كتاب‌ «رويت‌ هلال‌» به‌ نام‌ «رسالة‌ حول‌ مسألة‌ روية‌ الهلال‌ في‌ لزوم‌ اشتراك‌ الآفاق‌ في‌ دخول‌ الشهور القمريّة‌» به‌ محضرشان‌ ارسال‌ شد. البته‌ نظر حقير با حضرت‌ معظَّم‌ له‌ در اينجا يكي‌ مي‌باشد و اين‌ رساله‌ مي‌تواند مويّد فتواي‌ ايشان‌ قرار گيرد و آن‌ عبارت‌ است‌ از لزوم‌ رويت‌ هلال‌ در هر محل‌ بخصوص‌ براي‌ دخول‌ شهور قمريّه‌، و عدم‌ كفايت‌ رويت‌ في‌ الجمله‌ در مكاني‌ از دنيا. به‌ خلاف‌ نظريّۀ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابوالقاسم‌ خوئي‌؛ كه‌ ايشان‌ رويت‌ في‌ الجمله‌ را كافي‌ مي‌دانستند و رسالۀ حقير براي‌ دفع‌ و منع‌ عملي‌ شدن‌ آن‌ فتوي‌ نگارش‌ يافته‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن