صفحه قبل


ص 225

نامه‌اي‌ انتقادآميز به‌ كتاب‌ وظيفۀ فرد مسلمان‌

امّا متن‌ نامه‌:

بسم‌الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

حضرت‌ علاّمۀ انديشمند آيت‌ الله‌ آقاي‌ حاجّ سيّد محمد حسين‌ حسيني‌ طهراني‌ دامت‌ بركاته‌، حاج‌ آقا... گرامي‌ و مكرّم‌ سلامٌعليكم‌، سلام‌ و رحمت‌ و بركات‌ پياپي‌ پروردگار متعال‌ نثارتان‌ باد.

كتاب‌ «وظيفۀ فرد مسلمان‌ در احياي‌ حكومت‌ اسلام‌» را به‌ دقّت‌ مطالعه‌ نمودم‌ و بهره‌مند شدم‌. وَ لَكُمُ السَّبْقُ وَ لَكُمُ الشُّكْرُ وَ الاجْرُ. حقّاً اين‌ كتاب‌ مي‌تواند يكي‌ از بهترين‌ اسناد انقلاب‌ باشد، و أذهان‌ نسل‌ امروز و فردا و فرداها را نسبت‌ به‌ مشقّاتي‌ كه‌ تحمّل‌ شده‌ است‌ روشن‌ و آگاه‌ نمايد. امّا نكاتي‌ در كتاب‌ آمده‌ است‌ كه‌ از قدر والاي‌ آن‌ مي‌كاهد و حقّ اين‌ بود كه‌ گرد آورندۀ محترم‌ به‌ آن‌ مي‌پرداختند:

1- بنده‌ با ارادت‌ و محبّت‌ ديريني‌ كه‌ به‌ حضرتتان‌ داشته‌ام‌، معتقدم‌ كه‌ دقيق‌ و درست‌ فرموده‌ايد كه‌: «خدا شاهد است‌ كه‌ هر وقت‌ چيزي‌ نوشته‌ ايد، هدف‌ مقدّستان‌ فقط‌ عظمت‌ اسلام‌ و احقاق‌ حق‌ و دفاع‌ از حقوق‌ مظلوم‌ و ارائۀ متن‌ واقع‌ بوده‌ است‌» (ص‌ 155)

و نيز به‌ حقّ معتقديد كه‌: «حاكم‌ مسلمين‌ يك‌ مزايا و خصوصيّاتي‌ پيدا مي‌كند و به‌ مجرّد نسبت‌ حاكم‌ اسلام‌ به‌ فردي‌، وظيفۀ الهي‌ تغيير مي‌كند و دقّت‌ در عمل‌ و احترامات‌ و لزوم‌ اطاعت‌ و تبعيّت‌ برگردن‌ انسان‌ مي‌آيد» (ص‌ 170)

«يعني‌ امرش‌ امر خداست‌، امر رسول‌ خداست‌ و احترام‌ و إعزازش‌ نيز احترام‌ و إعزاز رسول‌ خداست‌ و تخلّف‌ از آن‌ جايز نيست‌.»

2- بنابر اين‌ حقّ اين‌ بود كه‌ در مرحلۀ نوشتاري‌ شدن‌ بيانات‌ حضرتعالي‌، در مواردي‌ كه‌ نام‌ حضرت‌ رهبر كبير انقلاب‌ برده‌ مي‌شود، با تشريف‌ كافي‌ برده‌ شود و آن‌ احترام‌ و إعزاز واجب‌ و آن‌ احترامات‌ فائقه‌ مرعي‌ گردد، و خوانندۀ ناآشنا احساس‌ بی‌احترامي‌ يا كم‌ اعتنائي‌ ننمايد.

مخصوصاً در متني‌ كه‌ براي‌ آقاي‌ حاج‌شيخ‌ حسن‌ سعيد - دامت‌ معاليه‌ - به‌ كار


ص 226

 برده‌ مي‌شود و براي‌ يكي‌ از مراجع‌ خدمتگزار گذشته‌ «حضرت‌ آيت‌ الله‌ بروجردي‌» گفته‌ مي‌شود (ص‌ 112) و با اضافه‌ كردن‌ كلمۀ حضرت‌ از خدمات‌ ايشان‌ قدرداني‌ و سپاسگزاري‌ مي‌گردد، شايسته‌ است‌ نسبت‌ به‌ رهبر بزرگ‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و مرجعي‌ اينچنين‌ شجاع‌ و بزرگوار، دهها و صدها برابر قدرشناسي‌ و شكرگزاري‌ شود. و اين‌ قدرشناسي‌ و خضوع‌ و اطاعت‌ و احترام‌ در هنگام‌ به‌ كار بردن‌ نام‌ مقدّس‌ ايشان‌ مشهود باشد.

3- به‌ شاه‌ معدوم‌ اعتراض‌ فرموده‌ايد كه‌: «به‌ آقايان‌ آيت‌ الله‌ نگفته‌ است‌ و جناب‌ حجّت‌ الإسلام‌ گفته‌ است‌».... و اين‌ اعتراض‌ متين‌ و پسنديده‌ است‌ و هنگامي‌ كه‌ فهم‌ عرفي‌ از كاربرد ألقاب‌ اينچنين‌ احساس‌ بي‌احترامي‌ مي‌كند، آيا رواست‌ در سند چنين‌ ارزشمندي‌ نام‌ معظَّم‌ رهبركبير انقلاب‌ با نام‌ يكي‌ از شاگردان‌ ايشان‌ مثلاً آيت‌ الله‌ آذري‌ و يا آيت‌ الله‌ ايزدي‌ همسان‌ و هم‌ تشريف‌ آورده‌ شود؟!

4- حذف‌ كلمات‌ تشريفي‌ مانند «امام‌» و« امام‌ امَّت‌» كه‌ عرف‌ مسلمين‌ حضرت‌ ايشان‌ را با اين‌ ألقاب‌ نام‌ مي‌برده‌ و مي‌برد، در نگاه‌ افراد علاقمند و وفادار به‌ ايشان‌ اهانت‌ تلقّي‌ مي‌شود مخصوصاً اين‌ كه‌ خود حضرتعالي‌ «امامت‌ و إمارت‌» را در اين‌ كتاب‌ در پي‌ هم‌ آورده‌ و مترادف‌ به‌ كار برده‌ايد. (ص‌ 169)

در جائي‌ كه‌ به‌ يك‌ پيشنماز مسجد، امام‌ جماعت‌ گفته‌ مي‌شود، چرا به‌ يك‌ رهبري‌ اينچنين‌ دلير و پيشتاز نتوان‌ امام‌ اُمَّت‌ گفت‌؟!

5- به‌ حقّ معتقد بوده‌ و هستيد كه‌ «اسلام‌ در وجود ايشان‌ متمركز شده‌ است‌» (ص‌ 93) و كمترين‌ خراشي‌ بر اين‌ چهرۀ منوّر، خراش‌ بر چهرۀ اسلام‌ و مسلمين‌ است‌. امّا بر خلاف‌ اين‌ عقيده‌ و برخلاف‌ روش‌ كتماني‌ خود كه‌ براي‌ حفظ‌ حرمت‌ برخي‌ افراد او را نام‌ نبرده‌ايد و فرموده‌ايد: «يكي‌ از آقايان‌ معروف‌ طهران‌» و «بعد اللّتيّا و الَّتي‌» (ص‌40).... گفتگو و مسائلي‌ را درج‌ كرده‌ايد، كه‌ خواه‌ ناخواه‌ موجب‌ هتك‌ حرمت‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ و ولايت‌ ايشان‌ مي‌گردد (ص‌ ( 89مثلاً فرموده‌ايد: كه‌ ايشان‌ فرمودند كه‌: «ما در اين‌ راه‌ سُريده‌ايم‌» و دربارۀ إعلاميه‌هاي‌ نخستين‌ ايشان‌


ص 227

مرقوم‌ داشته‌ايد (ص‌ 93) كه‌: «امَّا بعضي‌ مطالب‌ در آنها مي‌آمد كه‌ به‌ نظر بي‌اشكال‌ نبود» و بسياري‌ موارد ديگر.... (ص‌ 55) كه‌ البتّه‌ بيان‌ اين‌ مسائل‌ و تذكّر و نصيحت‌ لازم‌؛ ولي‌ پخش‌ و انتشار آنها مخصوصاً بعد از رهبري‌ ايشان‌ و در كتابي‌ و از شخصيّتي‌ مورد اعتماد، دستمايه‌اي‌ و خنجري‌ در دست‌ دشمن‌ خواهد شد و دشمنان‌ دين‌ بيش‌ از دوستان‌ از آن‌ بهره‌مند خواهند شد. مگر نصيحت‌ در بين‌ مَلا تقريع‌ نيست‌؟!

6- دربارۀ «طَيِّب‌» كه‌ چهرۀ خويش‌ را با خون‌ مقدّس‌ شهادت‌ و فتوّت‌ شستشو داد و پاكيزه‌ كرد شايسته‌ به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ گذشته‌اش‌ را با چنان‌ عباراتي‌ افشا نموده‌ و گفت‌: «طَيِّب‌ يك‌ لاطي‌ (ص‌ 83) طهران‌ بود» و «طيّب‌ يك‌ آدمي‌ بود كه‌ شما هر گناهي‌ كه‌ فرض‌ كنيد درجۀ يكش‌ را انجام‌ داد»... (ص‌ 85)

چرا كه‌ به‌ ياد دارم‌ خود حضرتعالي‌ در منبري‌ مي‌فرموديد كه‌: خدا گناه‌ بندۀ خود را آنچنان‌ مكتوم‌ نگه‌ مي‌دارد كه‌ حتَّي‌ پيامبرش‌ هم‌ از آن‌ گناه‌ خبر نمي‌شود. و علاوه‌ از كجا مي‌دانيم‌ كه‌: طيِّب‌ درجۀ يك‌ هر گناهي‌ را انجام‌ مي‌داده‌ است‌؟!

7- در مورد رهبري‌ حضرت‌ آيت‌الله‌ خامنه‌اي‌ كه‌ خبرگان‌ اُمَّت‌ به‌ اجتهاد ايشان‌ گواهي‌ داده‌اند بسيار خوب‌ و متين‌ بحث‌ فرموده‌ايد، و ضرورت‌ اتّباع‌ از وليّ فقيه‌ را در همان‌ اشارات‌ كوتاه‌ كاملاً رسا و گويا ايفا فرموده‌ايد.

امّا از آنجا كه‌ ولايت‌ فقيه‌ و وليّ فقيه‌ ركن‌ و محور حكومت‌ إسلامي‌ است‌ و إعزاز و إكرام‌ وليّ فقيه‌ إعزاز و إكرام‌ أميرالمومنين‌ حضرت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ علیه السلام است‌، شايسته‌ بود كه‌ نام‌ ايشان‌ را كه‌ مقام‌ معظّم‌ رهبري‌ را بر عهده‌ گرفته‌اند با تشريف‌ و تفخيم‌ بيشتري‌ مي‌آورديد، و در اين‌ مورد به‌ خطابات‌ امام‌ راحل‌ و فقيدمان‌ در مورد ايشان‌ استناد مي‌نموديد.

8- به‌ يقين‌ مي‌توان‌ گفت‌: با تدارك‌ موارد فوق‌ و برخي‌ موارد ديگر، اين‌ كتاب‌ يكي‌ از بهترين‌ أسناد انقلاب‌ اسلامي‌ است‌، و مي‌توان‌ چون‌ مشعل‌ درخشان‌ فرا راه‌ مسلمين‌ قرار گيرد تا آنها هم‌ با اين‌ گونه‌ مجاهدتهاي‌ پيگير حكومت‌ اسلام‌ را إقامه


ص 228

كنند.

9- بيان‌ مسائل‌ گذشته‌ با بهره‌ مندي‌ از حديث‌ ارجمندي‌ بود كه‌ در پايان‌ كتاب‌ متذكّر گشته‌ايد كه‌ نصيحت‌ به‌ «أئمّۀ مسلمين‌» را لازم‌ شمرده‌ است‌.

در پايان‌ دوام‌ توفيق‌ و مزيد عزّت‌ و كرامت‌ دنيا و آخرت‌ را براي‌ حضرتتان‌ از خداي‌ متعال‌ خواستارم‌ إنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

امضا بانام‌ معروف‌ امضاء بانام‌ شناسنامه‌ 16 رمضان‌المبارك‌ 1410 هجري‌ قمري‌

بازگشت به فهرست

پاسخ‌ به‌ انتقاد

و امَّا پاسخ‌:

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

وصلّي‌ الله‌ علي‌ سيّدنا محمّد و آله‌ الطيّبين‌ الطّاهرين‌، و لعنة‌الله‌ علي‌ أعدائهم‌ أجمعين‌ من‌ الآن‌ إلي‌ قيام‌ يوم‌ الدّين‌.

حضور انور جناب‌ محترم‌....... مكرّم‌ سيّد الفضلاء العِظام‌ فخر العشيرة‌ الفِخام‌ آقاي‌.... دامت‌ معاليه‌.

السَّلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌. انشاء الله‌ تعالي‌ پيوسته‌ موفّق‌ و منصور باشيد و در طيّ مدارج‌ علم‌ و عمل‌ مقضيّ المرام‌ و از آبشخوار علم‌ و عرفان‌ بهره‌مند گرديد. رقيمۀ شريفه‌ زيارت‌ و از مضامين‌ آن‌ اطّلاع‌ حاصل‌ شد. اين‌ نامه‌ نقد و تحليلي‌ بود از كتاب‌ «وظيفۀ فرد مسلمان‌ در احياي‌ حكومت‌ اسلام‌» كه‌ به‌ حضرتعالي‌ إهداء شده‌ و مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌ بود.

إجمالاً براي‌ دفع‌ شبهات‌، تلواً عرض‌ مي‌شود:

تجليل‌ و تكريم‌ از حضرت‌ آية‌ الله‌ فقيد خميني‌ قدس سره به‌ نحو أتم‌ و أكمل‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌. گلايۀ جنابعالي‌ بيشتر روي‌ عدم‌ به‌ كار بردن‌ لفظ‌ امام‌ و يا امام‌ امّت‌ است‌ كه‌ اين‌ تعبير به‌ هيچ‌وجه‌ صحيح‌ نيست‌.

امام‌ گرچه‌ در لغت‌ به‌ معني‌ پيشواست‌، ولي‌ در اصطلاح‌ شيعه‌ انحصار به‌ أئمّۀ اثناعشر دارد كه‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ و از جانب‌ رسول‌الله‌ بخصوصهم‌ منصوبند.


ص 229

 فلهذا اين‌ گروه‌ از شيعه‌ را إماميّه‌ گويند، و گرنه‌ عبارت‌ إماميّه‌ بر آنها لغو بود. هر گروهي‌ بايد إماميّه‌ باشند چرا كه‌ رئيسي‌ دارند.

و بدين‌ مطلب‌ مخالفين‌ ما هم‌ همچون‌ احمد امين‌ مصري‌ معترف‌ و در كتابهايش‌ ذكر كرده‌ است‌.

در روايات‌ واردۀ از ائمّۀ معصومين‌ - سلام‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - إطلاق‌ لفظ‌ امام‌ براي‌ خصوص‌ دوازده‌ امام‌ است‌ به‌ خلاف‌ امام‌ مضاف‌ مثل‌ امام‌ جماعت‌ و امام‌ جَيْش‌ كه‌ در آن‌ اصطلاحي‌ نيست‌ و به‌ همان‌ معني‌ لغوي‌ باقي‌ است‌.

ما بسياري‌ از الفاظي‌ داريم‌ كه‌ در اصطلاح‌ از معني‌ لغوي‌ عدول‌كرده‌ واستعمالش‌ در غير معني‌ اصطلاحي‌، مُحَرَّم‌ است‌ همچون‌ لفظ‌ «أميرالمومنين‌» كه‌ از جهت‌ لغت‌ مي‌توان‌ به‌ هر كس‌ كه‌ بر مومنين‌ امارت‌ داشته‌ باشد اميرالمومنين‌ گفت‌، اما اصطلاحاً (اصطلاحي‌ كه‌ بنياد گذارنده‌اش‌ خود رسول‌ الله‌ است‌) به‌ هيچ‌ يك‌ از أئمّۀ طاهرين‌ حتَّي‌ بر حضرت‌ بقيّة‌ الله‌ تعالي‌ في‌ الارضين‌ استعمال‌ اين‌ كلمه‌ حرام‌ است‌. و فقط‌ از ألقاب‌ خاصّۀ «علي‌ بن‌ أبيطالب‌» است‌ عليه‌ أفضل‌ الصلوة‌ و السّلام‌. و همچون‌ لفظ‌ بَقيَّةُ اللهِ، و المَهْدِيّ، و صاحب‌ الزَّمان‌ كه‌ لغةً استعمالشان‌ براي‌ أفراد متّصف‌ به‌ اين‌ أوصاف‌ بلامانع‌ است‌ اما در اصطلاح‌ اماميّه‌ و شيعه‌اي‌ كه‌ مذهبش‌ را از إمامان‌ أخذ كرده‌ است‌ جايز نيست‌.

در مجلّدات‌ «امام‌ شناسي‌» بالاخصّ در مجلّد اوّل‌ مقداري‌ و در مجلد چهاردهم‌ به‌ طور تفصيل‌ در اين‌ موضوع‌ بحث‌ شده‌ است‌.

ما خداي‌ ناكرده‌ نبايد حقايق‌ را فداي‌ أهواء و آراء ��خصيّه‌ بنمائيم‌ و گرنه‌ مفت‌ باخته‌ايم‌ و مكتب‌ را فروخته‌ايم‌. «كُلُّ شَيْءٍ جَاوَزَ عَنْ حَدِّهِ انْعَكَسَ إلَي‌ ضِدِّهِ».

مكتب‌ شيعۀ اماميّۀ اثناعشريّه‌، امام‌ زمان‌ را امام‌ و زنده‌ مي‌داند. دو شمشير در يك‌ غلاف‌ جمع‌ نمي‌شوند. و ما در برابر امام‌ زنده‌ شرمسار خواهيم‌ بود كه‌ از زمان‌ رسول‌ الله‌ تا به‌ حال‌ وي‌ را امام‌ بدانيم‌ و خداي‌ ناكرده‌ در عمل‌ او را كنار بگذاريم‌ و اين‌ نشان‌ و علامت‌ خاصّۀ او را به‌ خود ببنديم‌.


ص 230

به‌ دنبال‌ آمدن‌ لفظ‌ امارت‌ بر امامت‌ در عبارت‌ حقير در قسمت‌ لزوم‌ بيعت‌ در بحث‌ امامت‌ امام‌ معصوم‌ است‌ كه‌ البتّه‌ لازمۀ امامت‌، امارت‌ است‌، نه‌ در بحث‌ ولايت‌ و حكومت‌ وَليِّ فقيه‌. در آنجا صدق‌ عنوان‌ حكومت‌ و امارت‌ مستلزم‌ صدق‌ عنوان‌ امامت‌ نيست‌. وگرنه‌ بحث‌ را جدا كردن‌ و تارةً به‌ عنوان‌ بيعت‌ با امام‌ و تارةً اُخري‌ به‌ عنوان‌ بيعت‌ با وليّ فقيه‌، معني‌ نداشت‌ و همه‌ درلزوم‌ بيعت‌ با حاكم‌ شرع‌ ختم‌ مي‌شد.

بازگشت به فهرست

استدلال‌ غلط‌ بر جواز لقب‌ امام‌ دادن‌

در مجلس‌ ترحيمي‌ به‌ مناسبت‌ شهادت‌ مرحوم‌ حاجّ سيّد مصطفي‌ خميني‌ -زاده‌ الله‌ عُلُوّاً و مرتبةً - كه‌ سخنران‌ آقاي‌ دكتر حسن‌ روحاني‌ بود به‌ استناد به‌ آيۀ كريمۀ:وَ إذِ ابْتَلَي‌ إبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي‌ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‌ قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[18] كه‌ پس‌ از ابتلاي‌ حضرت‌ ابراهيم‌ به‌ ذبح‌ فرزندش‌ اسمعيل‌ خداوند منصب‌ امامت‌ را به‌ وي‌ عطا كرد اظهار كردند كه‌ چون‌ اينك‌ فرزند آية‌الله‌ خميني‌ شهيد شده‌ است‌، نام‌ امام‌ بر ايشان‌ بايد گذاشته‌ شود.

و اين‌ استدلال‌ تمام‌ نيست‌، زيرا آن‌ عنوان‌ را خدا داد و با إنِّي‌ جاعِلُكَ ادا نمود. و آن‌ خدا در حالي‌ كه‌ فعلاً امامي‌ را زنده‌ نگه‌ داشته‌ است‌ و او را ملجأ و ملاذ و پناه‌ و منجي‌ قرار داده‌ است‌، امام‌ ديگري‌ را جاعل‌ نخواهد بود مگر به‌ عنوان‌ نيابت‌. لَوْأرَدْنَا أنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إنْ كُنَّا فَاعِلينَ[19].

امروزه‌ در كتابهاي‌ درسي‌ بچّه‌ها مي‌نويسند: امامان‌ دوازده‌ نفرند، و امام‌ دوازدهم‌ زنده‌ و غائب‌ است‌، و از طرفي‌ مي‌نويسند: «امام‌ خميني‌» چنين‌ و چنان‌. چند بار اين‌ بچّه‌ها از خود من‌ پرسيده‌اند كه‌ امامان‌ دوازده‌ نفرند، غَلَط‌ است‌. بايد نوشت‌ سيزده‌ نفر. و حقّاً من‌ در جواب‌ آنها فرو مانده‌ام‌.

امروز قبر آية‌الله‌ خميني‌ قدس سره را با تشكيلات‌ و صحن‌ و رواق‌ و مسجد و كتابخانه‌


ص 231

و غيرها مي‌سازند. اينها مهمّ نيست‌ و نگران‌ كننده‌ نيست‌. جاي‌ نگراني‌ آنجاست‌ كه‌ خداي‌ ناكرده‌ يك‌ زيارت‌ نامۀ مفصّل‌ بنويسند و به‌ عنوان‌ «امام‌» و با نام‌ و نشان‌ «امام‌ امَّت‌» بدانجا نصب‌ كنند، و آن‌ امام‌ نيز در رديف‌ و در ميزان‌ حضرت‌ امام‌ رضا علیه السلام قرار گيرد. و اين‌ مطلب‌ براي‌ نسل‌ آينده‌ تاريخ‌ تشيّع‌ را عوض‌ كند.

آية‌الله‌ فقيد سعيد خميني‌ قدس سره آنقدر نكات‌ درخشان‌ و جالب‌ و تابناك‌ در زندگي‌ خود دارد كه‌ اگر روي‌ آنها كاملاً بحث‌ شود، براي‌ اين‌ نسل‌ و نسلهاي‌ آتيه‌ كافي‌ خواهد بود و نياز به‌ اين‌ امور اعتباريّه‌ و جعليّه‌ و غيرحقيقيّه‌ نيست‌.

امّا راجع‌ به‌ «طَيِّب‌» من‌ خواستم‌ در آنجا نشان‌ دهم‌ به‌ مقدَّسين‌ و جانماز آبكشان‌ و تقدّس‌ مآبان‌ كه‌ چنان‌ شخصي‌ كه‌ از هر گناه‌ خودداري‌ نمي‌كرد، بر اساس‌ غيرت‌ فطري‌ و وجداني‌ خود گفت‌: «من‌ تهمت‌ به‌ سيِّد نمي‌زنم‌» و اين‌ معني‌ بدون‌ ذكر سوابق‌ وي‌ اجمالاً غير ممكن‌ بود.

بنابراين‌ اشاره‌ يا تصريح‌ به‌ گناه‌ او كه‌ جهراً انجام‌ مي‌داد و پائين‌ شهر قسمت‌ انبار گندم‌ و خيابان‌ خراسان‌ جزو پاطوق‌ او بود، مزيد بر رشادت‌ و دلاوري‌ اوست‌ كه‌ از همۀ مناصب‌ گذشت‌، نه‌ خداي‌ ناكرده‌ قصد اشاعۀ فحشاء و نام‌ از مردگان‌ به‌ غيرخوبي‌ بردن‌ باشد.

از جمهوري‌ اسلام‌ انتظار داشتيم‌ نام‌ او را هم‌ مانند «تختي‌» بر سر زبانها آورد. پس‌ از تيرباران‌ او من‌ خودم‌ اوّل‌ كسي‌ بودم‌ كه‌ بر سر قبرش‌ رفتم‌ و از روح‌ بلند و استقامت‌ او مدد جستم‌ و او را نزد خداوند شفيع‌ قرار دادم‌ تا امر ما را هم‌ به‌ خير به‌ پايان‌ برساند و از هواجس‌ نفسانيّه‌ و هزاهز فريبندۀ آخر الزّمان‌ كه‌ هر كسي‌ را به‌ نحوي‌ مي‌ربايد مصون‌ بدارد، و در خاتمه‌ كارنامۀ عمل‌ را صحيحاً و سالماً به‌ دست‌ راست‌ ما بدهد. و الآن‌ هم‌ هر وقت‌ به‌ زيارت‌ حضرت‌عبدالعظيم‌ علیه السلام مشرّف‌ شدم‌ بر سر مزارش‌ رفته‌ام‌ «رحمة‌ الله‌ عليه‌ رحمة‌ واسعة‌».

رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلَّا لِلَّذِينَ آمَنُوا


ص 232

 رَبَّنَا إنَّكَ روُفٌ رَحِيمٌ.[20]

نسأل‌ الله‌ تعالي‌ أن‌ يوفّقنا و إيّاكم‌ لما يحبّ و يرضي‌، و السّلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌.

 7 شوّال‌ 1410 سيّد محمّدحسين‌ الحسينيّ الطهراني‌

بازگشت به فهرست

مورخ‌ نمي‌تواند از بيان‌ تاريخ‌ صحيح‌ تجاوز كند

باري‌ اين‌ كتاب‌ «وظيفه‌» هر چه‌ هست‌ همين‌ است‌. يك‌ سلسله‌ وقايع‌ تاريخي‌ بدون‌ اندك‌ آرايشي‌ و پيرايشي‌ بيان‌ شده‌ است‌. و هويّت‌ انقلاب‌ را نشان‌ مي‌دهد. و كما هو حقّه‌ وظيفۀ هر فرد را روشن‌ مي‌نمايد. مختصر تغييري‌ در آن‌، آن‌ را از سادگي‌ و بي‌آلايشي‌ سقوط‌ مي‌دهد. و ديگر يك‌ تاريخ‌ درست‌ از دست‌ يك‌ مورِّخ‌ بي‌نظر خارج‌ مي‌گردد.

مگر ما نمي‌دانيم‌ كه‌ حكومت‌ اسلام‌ بر اصل‌ و اساس‌ حكومت‌ حضرت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام پايه‌گذاري‌ مي‌گردد. پايه‌هايش‌ عين‌ صدق‌ و راستي‌ مي‌باشد. اگر از اين‌ محور بيرون‌ گردد حكومت‌ علي‌ نيست‌. داخل‌ و خارج‌، ما را بايد آن‌ طور كه‌ هستيم‌ بشناسند. زياده‌ و كم‌ موجب‌ رسوائي‌ و ريختن‌ آبروي‌ ماست‌. بيائيم‌ شما را به‌ خدا سوگند جوش‌ اسلام‌ و مسلمين‌ را برون‌ از حدّ نخوريم‌، و با شايعات‌ كاذبه‌ در صدد حفظ‌ و صيانت‌ اسلام‌ برنيائيم‌. و گرنه‌ در اين‌ معركه‌ خواهيم‌ باخت‌. چرا كه‌ دشمنان‌ ما در شيطنت‌ از ما شيطان‌‌تر هستند. اگر با دروغ‌ و شيطنت‌ بخواهيم‌ آنها را به‌ زمين‌ بزنيم‌ به‌ خطر افتاده‌ايم‌. زيرا بر فرض‌ أقوائيّت‌ شيطنتشان‌، آن��ا ما را به‌ زمين‌ خواهند كوفت‌.

راه‌ صدور انقلاب‌، صدق‌ و درستي‌ است‌ كه‌ بدون‌ مايۀ تبليغي‌، خارجيان‌ حتَّي‌ يهود و نصاري‌ و ساير دولتهاي‌ كفر را خاضع‌ مي‌كند و ملّتها را به‌ خود مي‌كشاند چون‌ حقَّانيَّت‌ اسلام‌ و رسول‌الله‌ را عملاً در وجود ما مشاهده‌ مي‌كنند. و اما اگر با غير صدق‌ بخواهيم‌ آنها را تسليم‌ نمائيم‌ ابداً امكان‌ ندارد. چرا كه‌ راه‌ غير صدق‌ را


ص 233

ايشان‌ بهتر مي‌دانند، تازه‌ اطّلاعي‌ جديد هم‌ بر دروغ‌ ما پيدا مي‌نمايند.

آورده‌اند كه‌ چون‌ انگليسها پيشنهاد كردند: راه‌آهن‌ را از جنوب‌ تا بندر جز (گز) احمد شاه‌ قاجار بكشد، و او مشروحاً معايب‌ اين‌ راه‌ را تذكّر داد و گفت‌: مصلحت‌ راه‌ آهن‌ ايران‌، شرقي‌ به‌ غربي‌ است‌، و تجارت‌ هند را به‌ ايران‌ و ترانزيت‌ ايران‌ كمك‌ مي‌كند، ولي‌ راه‌آهن‌ جنوب‌ به‌ شمال‌ فقط‌ جنبۀ نظامي‌ و سوق‌ الجيشي‌ دارد و بر مصلحت‌ ملت‌ ايران‌ نيست‌، و من‌ نمي‌توانم‌ پول‌ ملَّت‌ را گرفته‌ و يا از خارج‌ وام‌ بگيرم‌ صرف‌ راه‌ آهني‌ كه‌ فقط‌ جنبۀ نظامي‌ براي‌ انگليس‌‌ها دارد بكنم‌.

وزيري‌ كه‌ حامل‌ پيغام‌ بود، به‌ سلطان‌ احمد شاه‌ عرض‌ كرد كه‌: با اين‌ صراحت‌ هم‌ نمي‌شود به‌ وزير مختار انگليس‌ جواب‌ يأس‌ و منفي‌ داد! خوب‌ است‌ يك‌ قدري‌ ملايمتر جواب‌ داده‌ شود.

سلطان‌ احمد شاه‌ قدري‌ تأمل‌ كرده‌، سپس‌ در جواب‌ مي‌گويد: آقا آنها هم‌ من‌ و هم‌ تو را بهتر از خودمان‌ مي‌شناسند. اگر غير از اين‌ جواب‌ داده‌ شود خواهند فهميد كه‌ به‌ آنها جواب‌ دروغ‌ داده‌ايم‌. بهتر اين‌ است‌ كه‌ به‌ همين‌ صراحت‌ گفته‌ شود كه‌ من‌ با اين‌ نقشه‌ هيچ‌ گونه‌ موافقت‌ ندارم‌.[21]

باري‌ سخن‌ در لقب‌ آية‌الله‌ خميني‌ قدس سره به‌ امام‌ اُمَّت‌ بود، و روشن‌ شد كه‌ اين‌ معني‌، معني‌ لغوي‌ يعني‌ پيشوا و رهبر نمي‌باشد، بلكه‌ به‌ معني‌ امام‌ است‌ و گرنه‌ چرا به‌ رهبر فعلي‌ انقلاب‌: جضرت‌ آية‌الله‌ خامنه‌اي‌ امام‌ نمي‌گويند؟ مگر او پيشوا و رهبر نيست‌؟!

آنان‌ مي‌خواهند به‌ آية‌الله‌ خميني‌ صبغۀ امامت‌ دهند، و لفظ‌ امام‌ يا امام‌ امَّت‌ را برگزيده‌اند. آيا لفظ‌ امام‌ امّت‌ با لفظ‌ امام‌ زمان‌ تفاوتي‌ دارد؟! اما چون‌ امام‌ زمان‌ لفظي‌ است‌ كه‌ در أذهان‌ به‌ ذهن‌ مي‌زند و انصرافش‌ به‌ امام‌ زمان‌ بيشتر است‌، لفظ‌


ص 234

امام‌ امّت‌ را به‌ جاي‌ آن‌ برگزيده‌اند.[22]،[23]


ص 235

يكي‌ ديگر از اشتباهات‌ اين‌ حكومت‌، استعمال‌ تاريخ‌ مجوسي‌ شمسي‌ و ماههاي‌ اَوستائي‌ همچون‌ ارديبهشت‌ و شهريور و أمرداد ماه‌ و اسفندماه‌ است‌. ما رساله‌اي‌ در اين‌ موضوع‌ به‌ نام‌ «رسالۀ نوين‌ در بناء اسلام‌ بر شهور و سنوات‌ قمريّه‌» نگاشتيم‌ بسيار مستدلّ و غير قابل‌ إنكار و تخطئه‌، اولاً زيراكس‌ اوليۀ آن‌ را به‌ حضور رهبر كبير تقديم‌ داشتيم‌. و ثانياً پس‌ از طبع‌ نيز اوَّلين‌ نسخه‌ را به‌ حضرتشان‌ اهداء نموديم‌، معذلك‌ عطف‌ توجّهي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ نگشت‌.

بازگشت به فهرست

لزوم‌ حفظ‌ آثار اسلامي‌ مانند منبر و غيره‌

يكي‌ ديگر از اشتباهات‌ اين‌ حكومت‌، برداشتن‌ «منبر» است‌ كه‌ در خطابه‌ها و خطبه‌ها در نمازهاي‌ جمعه‌ و غيرها منبر نمي‌گذارند و بجاي‌ آن‌ «تريبون‌» قرار مي‌دهند. واعظ‌ و سخنران‌ و خطيب‌ در پشت‌ تريبون‌ مي‌ايستد و گفتارش‌ را مي‌گويد.

در اسلام‌ تريبون‌ وجود ندارد. منبر است‌ كه‌ به‌ دستور رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم ساخته‌ شد از چوب‌ «أثْل‌» از غابات‌ مدينه‌ (نيزارها) كه‌ بسيار محكم‌ و سبك‌ بوده‌ است‌[1] تا


ص 236

بتوان‌ براي‌ خطيب‌ در نمازهاي‌ عيد و نمازهاي‌ جمعه‌ اگر احياناً در صحرا تحقّق‌ پذيرد حمل‌ كرد. و لهذا در سُنَّت‌ است‌ كه‌ در نماز عيد فطر و عيد قربان‌ كه‌ بايد در خارج‌ شهر در فضاي‌ سرباز بيابان‌ (قاع‌) صورت‌ گيرد، منبر را از داخل‌ مسجد شهر بدانجا حمل‌ نمايند. و شخص‌ امام‌ يا نائب‌ وي‌ بر روي‌ چيز ديگري‌ غير از منبر نرود و خطبه‌ نخواند. و در روي‌ پلّۀ اوّل‌ منبر بايستد و ننشيند.

امّا در ساير اوقات‌ بايد مدرّس‌ و خطيب‌ و حكيم‌ و مفسّر كه‌ تدريس‌ مي‌كند بر فراز منبر بنشيند، و منبر هم‌ بايد سه‌ پله‌اي‌ باشد چون‌ منبر رسول‌ الله‌ سه‌ پلّه‌اي‌ بوده‌ است‌، و در دو طرف‌ دستك‌ آن‌ دو عدد گوي‌ به‌ شكل‌ دو عدد انار (رمّان‌) بالا آمده‌ بوده‌ است‌ كه‌ در روايات‌ به‌ آنها رُمَّانَتَيِالْمِنْبَر گويند. و از جملۀ آداب‌ زيارت‌ مسجدالنّبيّ در مدينه‌ آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ آن‌ دو عدد دستك‌ منبر را كه‌ رُمّانَتَي‌المنْبر مي‌باشد ببوسد و براي‌ استشفاء به‌ چشم‌ بسايد زيرا محلّ دست‌هاي‌ مبارك‌ رسول‌ اكرم‌ بوده‌ است‌.

باري‌ در بعضي‌ از مساجد به‌ نظر خود براي‌ ازدحام‌ جمعيّت‌ منبر پنج‌ پله‌اي‌ و يا هفت‌ پلّه‌اي‌ ساخته‌اند.

اولين‌ كسي‌ كه‌ اين‌ عمل‌ را در خصوص‌ منبر پيغمبر بجاي‌ آورد «معاويه‌» بوده‌ است‌ كه‌ آن‌ منبر را بهم‌ زد و چوبهاي‌ آن‌ را با چوبهاي‌ جديدي‌ مخلوط‌ نموده‌ منبري‌ بزرگ‌ به‌ وجود آورد.

ما در ج‌ 16 و 17 از همين‌ دورۀ «امام‌ شناسي‌» از ابن‌ قتيبة‌ دينوري‌ نقل‌ كرديم‌ كه‌: هارون‌ الرَّشيد چون‌ به‌ مدينۀ منوّره‌ مشرّف‌ شد به‌ مالِك‌ بن‌ أنَس‌ گفت‌: رأي‌ تو دربارۀ اين‌ منبر چيست‌؟! چون‌ من‌ اراده‌ كرده‌ام‌ تا آن‌ زيادتي‌هائي‌ را كه‌ معاوية‌ بن‌ أبي‌ سفيان‌ در آن‌ وارد كرده‌ است‌ از آن‌ بيرون‌ بكشم‌، و آن‌ را به‌ همان‌ «منبر سه‌ پلّه‌اي‌» كه‌ در زمان‌ رسول‌ الله‌ بوده‌ است‌ برگردانم‌!

مالك‌ گفت‌: اي‌ اميرمومنان‌ اين‌ كار را مكن‌! زيرا كه‌ آن‌ از چوبي‌ ضعيف‌ مي‌باشد و ميخها آن‌ را شكافته‌اند. اگر تو آن‌ را بشكني‌ و از نوبسازي‌ تكّه‌ تكّه‌ مي‌گردد و اكثر


ص 237

آن‌ از بين‌ مي‌رود - تا آخر حديث‌.[2]

باري‌ «منبر و محراب‌» از شعائر مختصّۀ اسلام‌ است‌ و داراي‌ احكام‌ بخصوص‌ مي‌باشد و نبايد از آن‌ رفع‌ يد كرد. بر فراز منبر افرادي‌ مي‌روند كه‌ عالم‌ به‌ شريعت‌ و قرآن‌ باشند و تربيت‌ روحي‌ مردم‌ را در دست‌ داشته‌ باشند و خود منزّه‌ و متّقي‌ و عالم‌ و معلِّم‌ و مربِّي‌ خاصّ و عامّ، و خلافت‌ معنو��ّه‌ ��ا از رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم در دست‌ داشته‌ باشند.

تريبون‌ جاي‌ نطق‌ لُرد گِلا'دستُونْ است‌. آن‌ مرد دشمن‌ خونخوار و سياستمدار مخالف‌ با اسلام‌ كه‌ حقّاً استعمار انگليس‌ را بر عليه‌ قرآن‌ و اسلام‌ و پيغمبر، جان‌ داد و نطقها و خطابه‌هاي‌ او در دست‌ مي‌باشد.

تريبون‌ محلّ سخنراني‌ لرد كُرْزُنْ است‌ كه‌ وزير خارجۀ امور مستعمرات‌ انگليس‌ است‌، و سياستهاي‌ شوم‌ او در اواخر دورۀ قاجار براي‌ برانداختن‌ آن‌ خاندان‌ و روي‌ كار آوردن‌ پهلوي‌ و كودتاي‌ سيّد ضياء با پولها و ارائۀ طريق‌ نِرْمان‌ وزير مختار انگليس‌ در طهران‌ خاك‌ مذلّت‌ بر سر ملّت‌ مسلمان‌ شيعه‌ و بی‌پناه‌ ايران‌ ريخت‌.

شما از منبر رسول‌ خدا و از منبر اميرمومنان‌ و از منبر امام‌ صادق‌ و هكذا از منبر علماي‌ راستين‌ دين‌ چه‌ بدي‌ ديديد تا تريبون‌ را به‌ جاي‌ منبر نهاديد؟!

اولين‌ كسي‌ كه‌ در طهران‌ در مسجد تريبون‌ گذارد، مرحوم‌ حاج‌ سيّد محمود طالقاني‌ بود كه‌ در مسجد هدايت‌ در خيابان‌ اسلامبول‌ شايد به‌ تشويق‌ و ترغيب‌ بعضي‌ از دكترها و مهندسين‌ كه‌ در ايام‌ جشن‌ بعثت‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم مي‌خواستند خودشان‌ سخنراني‌ كنند و معني‌ نداشت‌ منبر بروند، منبر را ترك‌ و تريبون‌ نهادند. پس‌ از آن‌ ديگر در احدي‌ از مساجد طهران‌ تريبون‌ ديده‌ نشد تا در اولين‌ نماز جمعه‌اي‌ كه‌ در دانشگاه‌ باز ايشان‌ اقامه‌ نمودند، در پشت‌ تريبون‌ خطبه‌ها را


ص 238

خواندند و منبر كنار رفت‌.

اصولاً شخصي‌ كه‌ مي‌خواهد ساعات‌ متمادي‌ تدريس‌ كند و يا با افراد خاصي‌ مكالمه‌ و گفتگو نمايد، همچون‌ قاضي‌ محكمه‌، و مفتي‌، و مصدر امور مردم‌ مثل‌ حاكِم‌ بايد بنشيند تا بدن‌ آرام‌ بگيرد و فكر فارغ‌ گردد. ايستادن‌ ممتدّ براي‌ بدن‌ ضرر دارد، ايجاد امراضي‌ در مويرگهاي‌ پا مي‌كند و واريز خون‌ در رگها موجب‌ پاره‌ شدن‌ آنها و ايجاد پيچيدگي‌ و گشاد شدن‌ وريدها[3] مي‌نمايد كه‌ ديگر قابل‌ علاج‌ نمي‌باشد.

و براي‌ فكر هم‌ صدمه‌ دارد، چرا كه‌ انديشه‌ را خسته‌، و قوّۀ مفكرّه‌ را ناتوان‌ مي‌سازد. برخلاف‌ حركت‌ كردن‌ و كار نمودن‌ كه‌ انسان‌ پيوسته‌ در يك‌ حال‌ سكون‌ نمي‌ايستد. آن‌ تغيير حالت‌، رفع‌ اين‌ گونه‌ مضارّ را مي‌نمايد.

پيامبر اكرم‌ مي‌نشسته‌اند و با مردم‌ سخن‌ مي‌گفتند، و در خطبه‌هاي‌ كوتاه‌ مي‌ايستادند و به‌ ستون‌ حنَّانه‌ تكيه‌ مي‌زدند و خطبه‌ مي‌خواندند. و اگر بنا بود به‌ ايستادن‌ تنها اكتفا شود ديگر ساختن‌ منبر لازم‌ نبود.

ما هم‌ هميشه‌ بايد از آن‌ پيغمبر گرامي‌ تبعيّت‌ كنيم‌ تا سلامت‌ روح‌ و جسم‌، و ظاهر و باطن‌ ما تأمين‌ گردد. لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي‌ رَسُولِ اللهِ اُسْوَهٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُوا اللهَ و الْيَوْمَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً[4] را از ياد نبريم‌ و به‌ تجمّلات‌ غرورآفرين‌ و شيريني‌هاي‌ زهرآگين‌ خود را و مكتب‌ خود را مبادله‌ ننمائيم‌.

چقدر ناهنجار به‌ گوش‌ مي‌رسيد وقتي‌ مُشخِّص‌ و مقرِّر وقت‌ اعلام‌ مي‌كرد: و اينك‌ اذان‌ ظهر جمعه‌ از پشت‌ تريبون‌ مسجد گوهرشاد!! ببينيد: درست‌ بجاي‌ مأذنه‌، عنوان‌ تريبون‌ آمده‌ است‌ نه‌ تنها لفظاً بلكه‌ حقيقةً و واقعاً.


ص 239

دكتر علي‌ شريعتي‌ در رسالۀ «حركت‌ تاريخ‌» براساس‌ تهاجم‌ و تدافع‌ مطالبي‌ مي‌گويد تا مي‌رسد به‌ اينجا كه‌ مي‌گويد: خطر اين‌ است‌. خطري‌ كه‌ هميشه‌ حرفش‌ را مي‌زنيم‌ اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ يك‌ واقعيّت‌ جاويد را در يك‌ ظرف‌ متغيّر كهنه‌ شدني‌ قرار بدهيم‌، چون‌ اين‌ معني‌ هميشه‌ با اين‌ قالب‌ همراه‌ بوده‌، با گذشت‌ چند نسل‌ به‌ صورت‌ سُنَّتي‌ و ارثي‌ درمي‌آيد و نسلهاي‌ بعدي‌ نمي‌توانند تشخيص‌ بدهند كه‌ محتوي‌ - ايدئولوژي‌، مَكتب‌، ايمان‌ - كدام‌ است‌ و ظرف‌ - زبان‌، بيان‌، منطق‌، علوم‌ و سُنَّت‌ و استدلال‌ - كدام‌؟

و به‌ ناچار اين‌ هر دو را به‌ غلط‌، لازم‌ و ملزوم‌ هم‌ مي‌دانند، و چون‌ اين‌ ظرفها نمي‌تواند در همۀ زمانها باقي‌ بماند و جبراً نابود مي‌شود، پس‌ مي‌رود، به‌ عقب‌ رانده‌ مي‌شود. و اصلاً و خود بخود قابليّت‌ ماندن‌ و استعمال‌ ندارد. اگر يك‌ نسل‌ آگاه‌ و معتقد و آشنا با اين‌ محتوي‌- كه‌ اسلام‌ و مذهب‌ است‌ - اين‌ را احيا و استخراج‌ نكند، و در ظرفهاي‌ بياني‌ إرائي‌ و علمي‌ متناسب‌ با زمان‌ خودش‌ ديگر بار تجديد و مطرح‌ نكند، ظرف‌ و مظروف‌ هر دو، نابود مي‌شوند.

مثلاً اگر به‌ همان‌ «مِنْبَر سه‌ پلّه‌اي‌» زمان‌ پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم بسنده‌ كنيم‌ بعد از آنكه‌ همۀ صداها، همۀ آوازها و شعرها، و همۀ موسيقي‌ها و سخنرانيها، روي‌ موج‌هاي‌ بلند و كوتاه‌، در سراسر دنيا پخش‌ شد، و منطقۀ وسيعي‌ از كرۀ زمين‌ با راديو و تلويزيون‌ و مطبوعات‌ و بلندگوها و فيلمها، پوشش‌ فكري‌ گرفت‌، اگر عالي‌ ترين‌ و نجات‌ بخش‌ترين‌ و با حقيقت‌ ترين‌ سخنان‌ را هم‌ بگوئيم‌، در محدودۀ تنگ‌ مجلس‌ خصوصي‌ خواهد ماند و به‌ گوش‌ دنيا نخواهد رسيد.[5]

در اين‌ استدلال‌ مغالطه‌اي‌ است‌ آشكارا. فرق‌ است‌ ميان‌ آنكه‌ بگوئيم‌: منبر باقي‌ بماند، و به‌ دنبال‌ آن‌ تمام‌ اين‌ تبليغات‌ گسترده‌ از بين‌ نرود، و يا بگوئيم‌: منبر از ميان


ص 240

برود و بجايش‌ تريبون‌ بنشيند، و تمام‌ اين‌ تبليغات‌ در پي‌آمد آن‌ به‌ وجود آيد. كسي‌ نگفته‌ است‌ منبر بماند و تبليغات‌ نباشد. بزرگان‌ فرموده‌اند: منبر بماند و تمام‌ اين‌ تبليغات‌ از روي‌ منبر تحقّق‌ پذيرد. اين‌ امري‌ است‌ بسيار آسان‌. ملازمه‌اي‌ نيست‌ ميان‌ از بين‌ رفتن‌ منبر و به‌ وجود آمدن‌ تمدّن‌. نگراني‌ از آن‌ است‌ كه‌ با از ميان‌ رفتن‌ منبر و به‌ كار گرفتن‌ تريبون‌، فرهنگ‌ آنان‌ به‌ جاي‌ فرهنگ‌ اسلام‌ بنشيند.

مِنْبَر را حفظ‌ كنيد، و از فراز آن‌ فرهنگتان‌ را در بسيط‌ كرۀ أرض‌ بلكه‌ در كرات‌ آسماني‌ تبليغ‌ نمائيد. از دامان‌ مادر نگريزيد كه‌ دچار نامادري‌ خواهيد شد. دامان‌ مادر گرم‌ و نرم‌ و بي‌خطر است‌. دامان‌ هووي‌ مادر و تريبون‌ نا امني‌ و سرسختي‌ و خطر است‌.

بازگشت به فهرست

لزوم‌ لعن‌ بر اعداء محمد صلی الله علیه وآله وسلّم در خطبه‌ها

يكي‌ از موارد اشتباه‌، حذف‌ لعن‌ بر أعداء محمّد و آل‌ محمّد مي‌باشد كه‌ سابقاً هميشه‌ در دنبال‌ صلوات‌ و درود بر پيامبر و آل‌ او در خطبه‌ها و خطابه‌ها و سخنرانيها و كتب‌ و مجلاّت‌، عنوان‌ نفرت‌ و لعنت‌ بر دشمنانشان‌، امري‌ ثابت‌ و غيرقابل‌ تفكيك‌ بود. و اينك‌ فقط‌ و فقط‌ در همه‌ جا به‌ صلوات‌ اكتفا مي‌كنند به‌ بهانۀ وحدت‌ ميان‌ شيعه‌ و سُنِّي‌. و غافلند از آنكه‌ آنچه‌ مخالف‌ وحدت‌ مي‌باشد لعنت‌ بر خصوص‌ افرادي‌ به‌ نام‌ و نشان‌ آنهاست‌. اما به‌ عنوان‌ أعداء آل‌ محمّد همۀ عامّه‌ و خاصّه‌ متّفق‌ القول‌ بر جواز و يا رجحان‌ آن‌ هستند، شما اگر از أبوبكر و عمر و عثمان‌ هم‌ بپرسيد: لعنت‌ بر دشمنان‌ آل‌ محمد چطور است‌ مي‌گويند: بسيار خوب‌ است‌ امّا ايشان‌ دشمنان‌ آل‌ محمّد را دگران‌ مي‌دانند. و خودشان‌ مدّعي‌ تولّي‌ مي‌باشند. حتّي‌ معاويه‌ در قنوت‌هاي‌ نمازش‌ كه‌ بر عليّ و حسن‌ و حسين‌ وعبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ و قيس‌ بن‌ سعد بن‌ عباده‌ و... لعنت‌ مي‌فرستاد مدّعي‌ بود كه‌ ايشان‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر نيستند. بلكه‌ آل‌پيغمبر زنهاي‌ او همچون‌ عائشه‌ و حفصه‌ و خواهر خودش‌ اُمّحبيبه‌ مي‌باشند. در اين‌ صورت‌ لعن‌ بر أعداء آل‌ محمد بدون‌ محذور مي‌باشد.

يكي‌ از موارد اشتباه‌، حذف‌ كلمۀ «سَيِّد، شيْخ‌، ميرزا» مي‌باشد كه‌ در روزنامه‌ها و مجلاّت‌ و كتابها و وسائل‌ پخش‌ خبر و غيرها ابداً كلمۀ سيّد يا شيخ‌ يا ميرزا را


ص 241

استعمال‌ نمي‌كنند.

لابد دليلشان‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ ألفاظ‌، عبارت‌ عربي‌ است‌ و لسان‌ عربي‌، اجنبي‌ است‌ و ما ايرانيان‌ كه‌ بايد به‌ أصل‌ خويشتن‌ بازگشت‌ نمائيم‌ نبايد اينها را استعمال‌ كنيم‌.

البته‌ اين‌ بهانه‌ است‌. حقّ مطلب‌ آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ از روح‌ سيّد مرتضي‌، و سيّد رضي‌، و سيّد بن‌ طاووس‌، و سيّد محمد باقر شفتي‌، و ساير سادات‌ مي‌گريزند. و از روح‌ شيخ‌ مفيد، و شيخ‌ صدوق‌، و شيخ‌ طوسي‌، و از روح‌ ميرزا محمّد حسن‌ شيرازي‌، و ميرزا محمد تقي‌ شيرازي‌، و ميرزا محمّد حسين‌ نائيني‌، و امثالهم‌ مي‌گريزند و بردن‌ نام‌ و لقبشان‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌هاي‌ علم‌ و القاب‌ بارز رياست‌ در تشيّع‌ و اسلام‌ هراس‌ دارند.

و گرنه‌ عنوان‌ دكتر و پروفسور در كلماتشان‌ و امضاهايشان‌ فراوان‌ است‌. ايشان‌ با خصوص‌ لغت‌ عرب‌ چون‌ لغت‌ قرآن‌، و لغت‌ نهج‌ البلاغه‌ و لغت‌ روايات‌ و فقه‌ و تفسير مي‌باشد دشمني‌ دارند، نه‌ با مطلق‌ لغت‌ أجنبي‌ و گرنه‌ ببينيد اين‌ لغات‌ روزمرّه‌ كه‌ هر عالم‌ و عامي‌ استعمال‌ مي‌كند مانند پاركينگ‌، و پلاك‌، و نمره‌، و فاميل‌، و ايده‌، و امثالها به‌ قدري‌ فراوان‌ است‌ كه‌ از إحصاء بيرون‌ مي‌باشد.

آنها در اخبار مي‌گويند: آية‌الله‌ عبدالكريم‌ حائري‌ و لفظ‌ شيخ‌ را كه‌ سند عظمت‌ و علم‌ و رياست‌ علمي‌ است‌ از سرش‌ إسقاط‌ مي‌كنند. اما محال‌ است‌ كه‌ لفظ‌ دكتر را بردارند و بگويند: سيّد محمّد حسين‌ بهشتي‌. حتماً و حتماً مي‌گويند: دكتر بهشتي‌، و دكتر مفتّح‌.

حالا ما به‌ أطبّا و حكماي‌ علم‌ طبّ كار نداريم‌ كه‌ لفظ‌ دكتر را از سابق‌ جزو اسم‌ خود نموده‌ و به‌ جاي‌ حكيم‌ باشي‌ استعمال‌ مي‌كنند، گفتار ما در متخصِّصين‌ أدبيات‌ و يا فلسفۀ اسلامي‌ است‌ كه‌ بجاي‌ لفظ‌ مجتهد كه‌ سابقاً فخريّۀ آنان‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد، اينك‌ لفظ‌ دكتر جانشين‌ آن‌ شده‌ است‌، و حتّي‌ با اين‌ لفظ‌ هم‌ امضاء مي‌كنند.


ص

باري‌ سخن‌ بر خصوص‌ كلمۀ سيّد و شيخ‌ و ميرزا بود كه‌ اينها از مزاياي‌ اسلام‌ و القاب‌ خاصه‌ و مُعرِّف‌ مكتب‌ و آئين‌ است‌ و با مشكلات‌ و زحمتهاي‌ جانفرساي‌ شهداء و علماي‌ اسلام‌ و شيعه‌ در طول‌ چهارده‌ قرن‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌. حيف‌ است‌ آنها را به‌ رايگان‌ زود از دست‌ بدهيم‌.

رسالت‌ شيعه‌ و مكتب‌ امام‌ غائب‌ دوازدهمين‌ امام‌، عالي‌ترين‌ وراقي‌ترين‌ و جان‌بخش‌ترين‌ و واقع‌ بينانه‌ترين‌ مكتب‌ مي‌باشد كه‌ نه‌ تنها در خصوص‌ زمان‌ ظهور، بلكه‌ در زمان‌ انتظار و فرج‌ نيز مشكلات‌ بشر را حلّ مي‌كند و آنان‌ را از بن‌بستهاي‌ غير قابل‌ فرار برون‌ كشيده‌، در شاهراه‌ صراط‌ مستقيم‌ با آرامش‌ فكر و خيال‌ و اطمينان‌ قلب‌، به‌ مقصد أقصاي‌ انسانيّت‌ و مقصود أعلاي‌ بشريت‌ رهسپار مي‌سازد.

ما چرا با تبديل‌ و تبدّل‌ بعضي‌ از اصطلاحات‌، امام‌ زمان‌ را فراموش‌ كنيم‌، و فقط‌ با لفظي‌ از او به‌ زبانمان‌ اقتصار نمائيم‌؟! اين‌ مكتب‌ حيات‌ آفرين‌ است‌ كه‌ براي‌ بني‌آدم‌ داروي‌ خوش‌ و آرام‌ بخش‌ و موثر مي‌باشد. اين‌ داروئي‌ است‌ كه‌ بشر به‌ دنبال‌ آن‌ مي‌دود و از هر سو در طلب‌ آن‌ بر مي‌خيزد.

بازگشت به فهرست

هانري‌ كربن‌: بشريت‌ جز پذيرش‌ امام‌ زمان‌ راهي‌ ندارد

يادداشتهاي‌ پروفسور هانري‌ كربن‌ تحت‌ عنوان‌ بشارت‌

مذهب‌ تشيّع‌ براي‌ بشريّت‌ چيست‌؟

پروفسور هانْري‌ كُرْبَنْ استاد و صاحب‌ كرسي‌، شيعه‌ شناس‌ فرانسوي‌ در تحت‌ عنوان‌: بشارت‌ مذهب‌ تشيُّع‌ براي‌ بشريت‌ چيست‌؟ يادداشتهائي‌ براي‌ مذاكره‌ دربارۀ تشيّع‌ در مقابل‌ جهان‌ امروز دارد كه‌ بسيار لطيف‌ و جالب‌ است‌، و در آن‌ اثبات‌ مي‌كند كه‌: امام‌ زمان‌ كه‌ مسند و مستند شيعه‌ مي‌باشد همچون‌ اعتقاد مسيحيان‌ به‌ روح‌ خدا كه‌ ضامن‌ و نگهدارندۀ مذهب‌ مسيحيّت‌ صحيح‌ بوده‌ است‌، نگهدارندۀ قوام‌ هستي‌ بشر مي‌باشد كه‌ نه‌ تنها يگانه‌ راه‌ علاج‌ براي‌ جميع‌ سنّيهاي‌ جهان‌ بلكه‌ يگانه‌ راه‌ علاج‌ براي‌ جميع‌ فرق‌ عالم‌ جز استناد به‌ او نمي‌باشد. و ظاهراً و باطناً مردم‌ گيتي‌ براي‌ خلاصي‌ و رهائي‌ خود بايد صدور اين‌ كيش‌ را به‌ مذهب‌ خويش‌


ص 243

بپذيرند.

او قريب‌ چهل‌ سال‌ قبل‌ كه‌ با يكي‌ از مقامات‌ بزرگ‌ كشور «اردن‌ هاشمي‌» مصاحبه‌اي‌ داشته‌ است‌، در مختصر مذاكراتي‌ كه‌ با وي‌ به‌ عمل‌ آورده‌ است‌ راه‌ نجات‌ و آرامش‌ او را در بازگشت‌ به‌ مذهب‌ شيعه‌ و تلقّي‌ به‌ قبول‌ «امام‌ زندۀ غائب‌» مشخص‌ مي‌كند و مستدلاّ براي‌ وي‌ در نوشتجاتي‌ كه‌ راجع‌ به‌ آن‌ از خود باقي‌ گذارده‌ است‌ بحث‌ مي‌نمايد.

چون‌ اين‌ نوشتۀ كوتاه‌ او متضمّن‌ نِكاتي‌ دقيق‌ و عميق‌ مي‌باشد در اينجا كه‌ بحث‌ ما به‌ بهترين‌ هديۀ جهان‌ تشيّع‌ براي‌ تمام‌ عالم‌ كشيده‌ شد، سزاوار است‌ عين‌ عباراتش‌ را نقل‌ كنيم‌، تا براي‌ خردمندان‌ و صاحب‌نظران‌ راه‌ تأمّل‌ و دقّت‌ در اين‌ مطالب‌ مستدلّ مفتوح‌ گردد. وي‌ مي‌گويد:

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[18] - آيۀ 124 از سورۀ 2: بقره‌.

[19] - آيۀ 17 از سورۀ 21: انبياء.

[20] - آيۀ 10 از سورۀ 59: حشر.

[21] - «تاريخ‌ سياسي‌ سلطان‌ احمدشاه‌» تأليف‌ حسين‌ مكّي‌، طبع‌ دوم‌ ص‌ 284.

[22] - آية‌ الله‌ مجتهد مجدّد: شيخ‌ محمّدرضا مظفّر؛ در كتاب‌ ارزشمند خود: «عقائد الإماميّة‌» از طبع‌ نجف‌ اشرف‌ سنۀ 1388 هجريّۀ قمريّه‌ در ص‌ 37 چنين‌ آورده‌ است‌: عقيدۀ ما دربارۀ مجتهد:

عقيدۀ ما راجع‌ به‌ مجتهد جامع‌ الشرائط‌ آن‌ است‌ كه‌ او در زمان‌ غيبت‌ امام‌ علیه السلام نائب‌ اوست‌، و اوست‌ حاكم‌ و رئيس‌ مطلق‌. جميع‌ شئون‌ امام‌ از فصل‌ قضاء و حكومت‌ بر مردم‌، براي‌ او خواهد بود. كسي‌ كه‌ او را ردّ كند امام‌ را ردّ كرده‌ است‌ و كسي‌ كه‌ امام‌ را ردّ كند خدا را ردّ كرده‌ است‌ و آن‌ ردّ در حكم‌ شرك‌ به‌ خداوند است‌ همان‌ طور كه‌ در حديث‌ از صادق‌ آل‌ البيت آمده‌ است‌. بنابراين‌ مجتهد جامع‌ الشرائط‌ فقط‌ مرجع‌ مردم‌ در فتوي‌ نمي‌باشد، بلكه‌ از براي‌ اوست‌ ولايت‌ عامّه‌، و بايد در حكم‌ و فصل‌ و قضاء به‌ وي‌ رجوع‌ كرد و اين‌ منصب‌ از مختصّات‌ اوست‌. براي‌ هيچ‌ كس‌ جز او جايز نيست‌ كه‌ متصدّي‌ اين‌ مقام‌ گردد مگر با اذن‌ او، همچنان‌ كه‌ جايز نيست‌ اقامۀ حدود و تعزيرات‌ مگر با امر او و حكم‌ او. و همچنين‌ در اموالي‌ كه‌ از حقوق‌ امام‌ و مختصّات‌ اوست‌ بايد مردم‌ به‌ او مراجعه‌ كنند. و اين‌ منزلت‌ و يا رياست‌ عامّه‌ را امام‌ علیه السلام به‌ مجتهد جامع‌ الشرائط‌ عطا فرموده‌ است‌ تا اينكه‌ در حال‌ غيبت‌ نائب‌ از او باشد و بدين‌ جهت‌ او را «نائب‌ الامام‌» گويند.

[23] - عبارت‌ امام‌ امَّت‌ مگر در معني‌ و مفاد و محتوي‌ و تبلور، همان‌ معني‌ امام‌ زمان‌ را ندارد كه‌ در حديث‌ متواتر مورد اتّفاق‌ و اجماع‌ بين‌ شيعه‌ و سنّي‌ آمده‌ است‌ كه‌: مَنْ مَاتَ وَ لَم يَعْرِفْ إمام‌ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً. «هر كس‌ بميرد و امام‌ زمانش‌ را نشناسد مانند مردمان‌ زمان‌ جاهليّت‌ مرده‌ است‌.» آيا معقول‌ و متصوّر است‌ كه‌ اين‌ مقام‌ و اين‌ لقب‌ را غير معصوم‌ حيازت‌ كند؟ و آيا از جهت‌ أدلّۀ عقليّه‌ و يا روايات‌ نقليّه‌ راهي‌ براي‌ تلقيب‌ اين‌ لقب‌ به‌ غيرمعصوم‌ داريم‌؟ باري‌ در خطبۀ سيّدالشهداء علیه السلام معرفت‌ امام‌ را عين‌ معرفت‌ خدا دانسته‌ است‌ و در اين‌ صورت‌ اطلاق‌ را بر شخصي‌ غيرمعصوم‌ چگونه‌ مي‌توان‌ توجيه‌ نمود؟ در «لمعات‌ الحسين‌» ص‌ 2 آمده‌ است‌: روزي‌ آن‌ حضرت‌ به‌ عنوان‌ خطبه‌ براي‌ اصحاب‌ خود فرمودند: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللهَ مَا خَلَقَ خَلْق‌ الله‌ إلاّ لِيَعرِفوه‌! فإذا عَرَفوه‌ عَبَدوه‌، و اسْتَغْنوا بعبادَتِهِ عَنْ عبادةِ ما سواه‌.

فقال‌ رجلٌ: يابن‌ رسول‌ الله‌! ما معرفة‌ الله‌ عزّوجلّ؟! فقال‌: معرفة‌ أهل‌ كلِّ زمانٍ امامَه‌ الّذي‌ يجب‌ عليهم‌ طاعتُهُ.* «اي‌ مردم‌! به‌ درستي‌ كه‌ خداوند خلق‌ خود را نيافريده‌ است‌ مگر از براي‌ آنكه‌ به‌ او معرفت‌ و شناسائي‌ پيدا كنند! پس‌ زماني‌ كه‌ او را بشناسند، در مقام‌ بندگي‌ و عبوديّت‌ او برمي‌آيند و به‌ واسطۀ عبادت‌ و بندگي‌ او، از عبادت‌ و بندگي‌ غير او از جميع‌ ماسوي‌ مستغني‌ مي‌گردند! در اين‌ حال‌ مردي‌ گفت‌: اي‌ پسر رسول‌ خدا! معرفت‌ خداوند عزّوجلّ چيست‌؟! حضرت‌ فرمود: معرفت‌ و شناخت‌ اهل‌ هر زمان‌ امام‌ خود را كه‌ واجب‌ است‌ از او اطاعت‌ و پيروي‌ نمايند.

*- اين‌ سخن‌ حضرت‌ را در «ملحقات‌ احقاق‌ الحقّ» ص‌ 594 از ج‌ 11، از علامۀ شهير به‌ ابن‌حُسْنَوَيه‌ در كتاب‌ «درّ بحرالمناقب‌» ص‌ 128 مخطوط‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: حسين‌ بن‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ براي‌ ايراد خطبه‌ بر اصحابشان‌ خارج‌ شدند و چنين‌ فرمودند.

[1] - شيخ‌ محمود ابوريّه‌ در پاورقي‌ ص‌ 272 از «الاضواء» طبع‌ سوم‌ گويد: ابورافع‌ غلام‌ رسول‌ الله‌ و اسمش‌ أسْلَم‌ بوده‌ است‌ وي‌ غلام‌ عباس‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ بود كه‌ او را به‌ رسول‌ اكرم‌ هبه‌ كرد. و اوست‌ آن‌ كس‌ كه‌ براي‌ رسول‌ الله‌ منبري‌ از أثْل‌ غابه‌ ساخت‌. سلمي‌' كنيز رسول‌ الله‌ بود و در نكاح‌ ابورافع‌ و از وي‌ عبيدالله‌ بن‌ أبي‌رافع‌ كاتب‌ علي‌ علیه السلام را زائيد. در لغتنامۀ دهخدا از «برهان‌ قاطع‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: أثْل‌ نوعي‌ از درخت‌ گز را گويند و ثمر آن‌ را گز مازه‌ و به‌ عربي‌: حَبُّ الاثْل‌ خوانند، و طبيخ‌ آن‌ را با مويز بياشامند جذام‌ را زائل‌ كند و بخور آن‌ بواسير را نافع‌ است‌. اين‌ لغت‌ عربي‌ است‌.

[2] - «امام‌ شناسي‌» ج‌ 16 و 17 درس‌ 241 تا 255 ص‌ 593 از كتاب‌ «الإمامة‌ والسّياسة‌» جلد دوم‌ از مطبعة‌ الامه‌ مصر سنۀ 1338 ص‌ 146 تا ص‌ 154 در اينجا تمام‌ كارهاي‌ هارون‌ را در مدينه‌ مشروحاً بيان‌ مي‌كند.

[3] - Varis و يا به‌ عبارت‌ فصيحتر: واريكُسيتي‌ Varicosity واريس‌ عبارت‌ است‌ از كيفيّت‌ بزرگ‌ بودن‌ و گشاد شدگي‌.

[4] - آيۀ 21 از سورۀ 33: احزاب‌: «تحقيقاً از براي‌ شما در وجود پيغمبرتان‌ مادّۀ تأسّي‌ و الگوي‌ عملي‌ وجود دارد براي‌ كسي‌ كه‌ اميد خدا و روز آخرت‌ را دارد، و ذكر خدا را زياد مي‌نمايد.»

[5] - ص‌ 21 و ص‌ 22 از «جركت‌ تاريخ‌» كه‌ با دو مجموعۀ ديگر به‌ نام‌ «روحانيّت‌ يا علماي‌ اسلامي‌» و به‌ نام‌ «اجتهاد و نظريّۀ انقلاب‌ دائمي‌» در يك‌ دفتر طبع‌ شده‌ است‌.

دنباله متن

بازگشت به فهرست