سائر علوم متنوع امام صادق علیه السلام
سائر علوم :
مراد و منظور ما از علومي كه در اينجا دربارۀ امام صادق علیه السلام نوشتيم و توضيح داديم كه مردم از آن حضرت أخذ نمودهاند آن نيست كه: اين علوم، تمامي علوم وي بوده است، زيرا امام بنابر نظريّه و رأي شيعه لازم است كه عالم به هر چيز باشد، و دانشمندترين مردم در هر فنّ و علم و زبان و لغتي بوده باشد، همان طور كه حكم عقلي بدين مرام ناطق است.
و اگر بالفرض از امامت الهيّۀ امام صادق علیه السلام هم صرف نظر نمائيم و فقطّ به دليل نقلي نگريم، خواهيم دانست كه: در هر زمان به طور لزوم و غير قابل تخلّف بايد عالمي به كتاب خدا و سنَّت رسول خدا بوده باشد همچنان كه حديث ثَقَلَيْن بر اين مهمّ دلالت دارد. و از طرفي چون ميدانيم: عالم به كتابي كه تبيان و روشنگر تمام چيزهاست واجب است كه عالم به تمام چيزها بوده باشد، و مادامي كه كتاب موجود است، عالم به كتاب از عترت پيامبر تا روز حشر بايد موجود باشد، بنابر اين ابداً آن عالم موجود در عصر امام صادق علیه السلام از وجود مباركش نميتواند تجاوز كند و احياناً بر دگري صدق نمايد. زيرا در عصر او اعلم از او به كتاب خدا و سُنَّت رسول خدا نبوده است. آثار بجاي ماندۀ از وي كافي است براي إفادۀ اين معني كه او اعلم زمان بوده است.
فعليهذا صادق اهل البيت عالم اهلالبيت در عصر خود بوده است، و عالم عترت به كتاب جامع جميع علوم و فنون بوده است. و از همين جا ما بينياز شديم به همين مقدار مختصري كه دربارۀ علوم وي متعرّض شديم از تعرّض بقيّۀ علوم و شواهد بر علم او در آن علوم.
بنابراين اگر حديث وارد باشد كه امام صادق علیه السلام اين طور بوده است كه با
ص 117
فارسي زبانان با لسان آنها، و با اهل ساير لغات با لغات آنها گفتگو داشته، و با هر صاحب فنّ و علمي مناظره داشته، و بر آنان غالب ميگرديده است مانند علماء علم نجوم و فلك و طبّ و طبيعيّات و غير ذلك، نبايد به ديدۀ إعجاب بنگريم. زيرا اخبار و تواريخ و آثار تماماً بر اين مرام دلالت دارند و بدين مهم گويا هستند.[15]
مستشار عبدالحليم جُندي آورده است كه:
«جابر بن حيَّان» اوّلين كسي است كه در طول تاريخ مستحقّ لقب «شيميست» (كيميائي) بوده است، همچنان كه دنياي اروپاي امروزه وي را به همين نام ميخواند.[16]
وي همان كس است كه أبو زكرياي رازي (متولّد سنۀ 240 و متوّفي سنۀ 320) كه ملقّب به جالينوس العرب ميباشد به او اشاره كرده و گفته است: «استاد ما :
ص 118
أبوموسي جابربن حيان» و همگي مورّخين - بجز برخي از غير مسلمين - اتّفاق دارند بر آنكه وي شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بوده است و بر آنكه از خواصّ متّصلين به او، و يا تأثُّر او از امام در علم و عقيده بوده است.
و اكثر مورّخين بر آنند كه او بعد از ارتحال امام از شيعيان اسماعيلي گرديد.
جابر در كتاب «الحاصِل» خود گويد: لَيْسَ فِي العَالَمِ شَيٌْ إلَّا وَ فيهِ مِنْ جَ����يعِ الاشْيَاءِ، وَ اللهِ لَقَدْ وَبَّخَني سَيِّدِي (يَقْصُدُ الإمَامَ الصَّادِقَ) عَلَي عَمَلِي فَقَالَ: وَ اللهِ يَا جَابِرُ! لَوْلَا أنِّي أعْلَمُ أنَّ هَذَا الْعِلْمَ لَايَأخُذُهُ عَنْكَ إلَّا مَنْ يَسْتَأهِلُهُ، و أعْلَمُ عِلْماً يَقِيناً أنَّهُ مِثْلُكَ لَامَرتُكَ بِإبْطَالِ هَذِهِ الْكُتُبِ مِنَ الْعِلْمِ:
«چيزي در عالم نيست مگر آنكه در آن جميع چيزها وجود دارد. و سوگند به خدا كه هر آينه تحقيقاً سيّد و سرور و سالارم (مقصودش امام صادق است) مرا بركردهام توبيخ كرد و گفت: سوگند به خدا اي جابر! اگر من نميدانستم كه اين علم را از تو أخذ نمينمايد مگر كسي كه أهليّت آن را دارا باشد، و اگر من به علم يقيني نميدانستم كه او مثل تو ميباشد تحقيقاً تو را امر ميكردم تا اين گونه كتابها از علم را نابودسازي (و كتاب را باطل و حذف نمائي).»
كتابهاي جابر بن حيَّان كتب رياضي و شيمي بوده است كه أصل و ريشهاش بر علوم رياضي و شيمي در أعصار گذشته سبقت داشته است. گفته شده است: وي علمش را از خالدبن يزيد و سپس از امام صادق علیه السلام گرفته است.
جابربن حيّان پيوسته و به طور مستمر به امام صادق علیه السلام با گفتارش: سَيِّدِي (سرور و سالارم) اشاره مينموده است و به حقّ او قسم ياد ميكرده است، و او را براي خويشتن مصدر الهام به حساب ميآورده است.
او در مقدمۀ كتابش: «الاحْجَار» گفته است: وَ حَقِّ سَيِّدِي لَوْلَا أنَّ هَذِهِ الْكُتُبَ بِاسْمِ سَيِّدي- صلوات الله عليه- لَمَا وَصَلْتُ إلَي حَرْفٍ مِنْ ذَلِكَ إلَي الابَدِ:
«و سوگند به حقِّ سيّد و سرورم! اگر اين كتابها به اسم سيّد من -كه صلوات خدا بر او باد- نبود من تا أبد الآباد به معني يك حرف از آن هم نميتوانستم پي ببرم!»
ص 119
مستشرق «كراوس kraus » انتشار دهندۀ كتب او در عصر حاضر براي وي چهل كتاب تأليف شده ذكر كرده است. و ابن نديم كه در قرن چهارم از هجرت ميزيسته است براي وي بيست كتاب ديگر افزوده است.
ابننديم از قول او نقل كرده كه او گفته است: من سيصد كتاب در فلسفه، و يكهزار و سيصد كتاب در مجموع صنايع و آلات و ادوات جنگي نوشتم، و پس از آن پانصد كتاب در علم طبّ تأليف كردم، و سپس در علم منطق بنابر نظريّه و رأي أرسطاطاليس تأليف نمودم، و پس از آن نيز در علم زيج كتاب نوشتم كه قريب سيصد ورقه بود، پس از آن كتابي در زهد و موعظه نگاشتم. و سپس كتابهاي بسيار و زيبائي در عزائم (دعاها و رقيههائي كه مينويسند و با خود همراه ميدارند) تأليف نمودم، و در خواصّ اشيائي كه عامّه مردم آن را به كار ميبندند كتابهاي زيادي به رشتۀ تحرير كشيدم، و پس از اينها نزديك پانصد كتاب در رد و نقض فلاسفه تأليف كردم، و پس از آن كتابي در صنعت نوشتم كه به «كتب الْملك» معروف است، و كتابي دگر كه به «الرِّياض» معروف ميباشد.[17]
هانْري كُرْبَن: مدير مطالعات عالي و صاحب كرسي شيعه شناسي در «سوربن» و مدير كل بخش ايران شناسي انستيتوي ايران و فرانسه (طهران) دربارۀ جابر بن حَيَّان گويد:
1- اثري بزرگ كه به نام جابر بن حَيَّان است نيز اثري است كه بعضي از منابع آن به شيوه هِرمِسي تعلّق دارد. در اينجا بايد به كوشش پر ارزش مأسوفٌ عَلَيْه: پُلْ كِراوْس[18] كه به تحقيق دربارۀ جابر پرداخت و دير زماني راهنماي تحقيقات جابري بود توجّه كرد.
ص 120
به تحقيق نميتوان مولِّف مجموعۀ آثار جابري را معيّن كرد. بِرْتِلُو[19] كه بخصوص در افكار جابر (به تلفّظ لاتيني Geber ) مستغرق بود، و در آن وقت به مدارك كافي از افكار جابر دسترسي نداشت، به افكاري سطحي و بياساس عقيدهمند شد. أما در عوض هولميارد[20] با توجه به منقولات و روايات فراوان، أسناد متقن فراهم آورد كه: جابر در قرن دوم هجري (هشتم ميلادي) ميزيست، و شاگرد امام ششم: امام جعفر علیه السلام بود و تأليف مجموعهاي بزرگ تقريباً مشتمل بر سه هزار رساله به او منسوب است. (اگر تعداد اين رسائل را با آثار ابنعَرَبي يا مجلسي مقايسه كنيم كثرت آن را ميتوان باور كرد.)
رُوسْكَا[21] راه وسط را انتخاب كرد، او تأثير مستقيم امام را نفي كرده (اين عقيده با توجّه به روايت مُسَلَّم شيعه اندكي خودرايي غيرمنصفانه است) اما روايتي را پذيرفته كه منابع آن در ايران بوده است. پُلْ كِراوْس از تحقيقات و سنجشهاي محتاطانۀ خود چنين نتيجه گرفته است كه: اين مجموعه را عدّهاي تصنيف كردهاند گرداگرد يك هستۀ اصلي. مجموعههائي از كتب با نظم و ترتيبي فراهم آمده است كه تقريباً ميتوان آنها را به همان مبدأ اصلي رسانيد.
تاريخ پيدايي آنها در حدود قرن سوم هجري (نهم ميلادي) يا قرن چهارم (دهم ميلادي) است نه قرن دوم (هشتم ميلادي). معذلك مشهور است كه: صرفنظر از تباين بين مجموعه آثاري كه موسوم به «مجموعۀ فنّي است» با ساير آن مجموعهها، بين همۀ آنها رابطۀ اساسي موجود است، و همۀ آنها از يك منبع مسلَّم الهام ميگرفته است.
اگر حقيقت داشته باشد كه قسمتي از مجموعۀ رسالات متعلّق به كتاب «راز
ص 121
آفرينش» منسوب به آپولونيوس[22] طياني[23] باشد كه در قرن سوم هجري (نهم ميلادي) ميزيسته است پس به هيچوجه مسلَّم نيست كه كتاب «راز آفرينش» فرهنگ لغات و اصطلاحات لازم و مطالب مخصوص آن را خود إبداع كرده و از پيشينيان اقتباس نكرده باشد.[24]
اظهارات ضدّ جابري أبوسليمان منطقي سج��تا��ي كه از فيلسوفان است (متوفّي در حدود 371 هجري و 981 ميلادي) با يكديگر متناقض است.
صريحتر سخن آنكه: به زعم ما در چنين زمينه (كه بسياري از كتابهاي آن عصر مفقود شده است) اهتمام در استنباط و استنتاج مطلبي كه روايت سُنَّتي را نشان ميدهد، يا روايتي را بيان ميكند كه امري را آشكار ميسازد، از ورود در نقد شديد تاريخي كه كاوش كاني بيگوهر است سودمندتر ميباشد[25]. اگر آنچه را كه از امامان شيعه به ما رسيده است از نظر دور نداريم و ارزش آن را نكاهيم (در اين گونه موارد احساس ميشود كه در مطالعه و تحقيق تشيّع إهمال شده است) و اگر به يادآوريم كه مذهب اسمعيلي بدواً نزد پيرواني كه پيرامون امام اسمعيل پسرامام جعفر بودند تشكيل يافت آنگاه است كه رشتههاي ارتباطي جابر با إسمعيليّه و با امام از روزنۀ
ص 122
واقعي آن بر ما ظاهر خواهد شد.
از مطالعۀ شرح حالي كه بعدها از مجموعۀ آثار مذكوره به وسيله «جلدكي» كيمياگر استنباط شده است چنين برميآيد كه: جابر بن حَيَّان كيمياگر شاگرد امام ششم علیه السلام و پيرو امام هشتم: امام رضا علیه السلام بوده، و در طوس (در خراسان) به سال 200 هجري و 804 ميلادي درگذشته است.
هيچ دليل قطعي وجود ندارد كه اين نظريّه را نپذيريم، حتّي اگر تصوّر شود كه بعضي از رسالات اين مجموعه آثار مستلزم آن بوده است كه عدّهاي آن را تصنيف كرده باشند باز هم امري وجود ندارد كه با قبول آن متباين باشد. زيرا مَآلاً ديده ميشود كه درك جابر و چهرۀ او، واجد معنائي است كه بنا به ترتيب وقايع تاريخ، از حدود يك موقعيّت ثابت و غير متحرّك تجاوز ميكند.
2- تحقيقات پُل كِراوْس در صدد اثبات اين معني است كه: نظريّۀ «ميزان» جابري: «در قرون وسطي دقيقترين آزمايش را براي تأسيس يك روش «كَمِّي» در علوم طبيعي عرضه داشته است.»
اگر فقدان اندوهبار پُل كِراوْس مانع إتمام تحقيقات او نميشد حقّانيّت اين عرضه داشت آشكار ميگشت. نيز روابط شيمي جابر با فلسفۀ مذهبي اسمعيليّه تحقّق مييافت. زيرا علم «كَمِّي» جابر فقطّ فصلي از تاريخ مقدّماتي علوم به آن معني كه امروز از كلمۀ «علوم» اراده ميشود نبود، بلكه يك جهانبيني به شمار ميرفت.
علم «ميزان» بر كليّۀ معلومات و معرفت انساني شمول داشت و فقط شامل سه قسمت «كرۀ زمين» ] يعني موادّ مربوط به حيوان و گياه و معدن [ نبود، بلكه حركات ستارگان و أقاليم جهان روحاني را نيز در بر ميگرفت به طوري كه در «پنجاه مقاله» ذكر شده است.
براي سنجش «عقل» و روح جهان و طبيعت و اشكال و صور و كرات و ستارگان، و چهار كيفيّت طبيعي و حيوان و نبات و معدن، باري براي سنجيدن ميزان
ص 123
حروف كه از همه كاملتر است ميزانهايي وجود دارد، با اين وصف بيم آن است كه اصطلاح «كَمِّي» كه بر «دانش» جابري تطبيق شده كلمهاي چند پهلو و خيالي باشد.
جملۀ «علم ميزان» عبارت است از كشف رابطۀ موجود بين ظاهر و باطن هر جسم. پس عمليّات كيمياگري چنان كه گفتيم حالت أعلاي تأويل (تفسير روحاني) است: مستور كردن ظاهر و به ظهور درآوردن مستور چنان كه در كتاب «ميدان العقل» بحث شده است. اندازه گرفتن طبايع هر جسم (حرارت، برودت، رطوبت، يبوست) عبارت است از اندازه گرفتن كمِّيتهايي كه جسم از نفس يا روح جهان تصاحب كرده است. يعني به دست آوردن ميزان شوق هبوط روح در آن جسم.
اساسي كه مبناي «ميزانها» است از شوق و علاقۀ نفس به عناصر سرچشمه گرفته است. پس ميتوان گفت: تحوّل نفس در بازگشت به سوي خود، شرايط استحالۀ اجسام را ممكن ميسازد.
نفس وِعاءِ اين تحوّل و قلبِ ماهيّت است. پس عمل كيمياگري به طور أخصّ يك عمل (رواني - روحاني) است، اما نه از اين باب كه موضوعات و نصوص كيمياگري «رَمز و تمثيل نفس» يا «رمز روح» باشد، بلكه به اين علّت كه مراتب عملي كه حقيقةً در مورد مادّهاي معلوم انجام ميگيرد با مراحل بازگشت نفس به سوي خود نفس ممثّل ميگردد.
اندازه گيريهايي چنين پيچيده، و أعدادي كه گاهي بسيار بزرگ است، و از طرفجابر با كمال دقت به كار رفته، براي آزمايشگاههاي روزگار ما فاقد معني است.
پس اساس و غايت علم ميزان، اندازهگيري و سنجش تمايل امتراج روح جهان است در هر ماده. و مشكل ميتوان تصور كرد كه علم «كمِّي» امروز قبل از آن پيدا شده باشد، اما در عوض ميتوان آن را به عنوان تقدّم زماني «نيروي نفس» كه امروز يك سلسله تحقيقات و مطالعات را ايجاب ميكند تلقّي كرد.
ص 124
در آن وقت علم «ميزان جابر بن حَيّان» تنها علم «جَبر و مُقابله» بود كه توانست درجۀ «نيروي روحاني» نفس را كه با طباع در هم آميخته مورد نظر قرار دهد، و آنگاه از طريق عمل كيميا با آزاد كردن اجزاي طبيعت، روح مخصوص مادّه را آزاد سازد.
3- گفتيم كه جابر «ميزان حروف» را كاملترين ميزان دانست.
عارفان اسلامي، نظريّۀ عرفان قديم را مبني بر اينكه چون حروف الفبا اساس آفرينش است پس كلام الهي را مجسّم كرده است، بسط دادند (مراجعه شود به ماركولوگنوستيك[26] و مطالبي كه قبلاً راجع به «مغيره» عارف شيعي گفتيم).
امام جعفر علیه السلام را همه بالاتّفاق موسس «علم حروف» ميشناسند. عرفاي تسنُّننيز از آغاز نيمۀ دوم قرن سوم هجري(نهم ميلادي) آن را از شيعيان اقتباس كردند. ابنعَرَبي و پيروانش آن را بسي به كار بردهاند. بررسيهاي نظري كه در أسماءالله نزد اسمعيليان با بررسيهاي نظري عرفان «يهود» در مورد «يَهْوَه»[27] مطابقت دارد.
در رسالهاي كه جابر آن را كتاب «المجيد» مينامد همين «ميزان حروف» بخصوص منظور نظر اوست. رسالۀ مذكور با همۀ دشواري فهم آن رابطۀ اصول كيمياي او را با عرفان اسمعيلي به بهترين وجهي مكشوف ميسازد و بسا كه راز شخصيت او را به ما باز ميگويد.
اين رساله با رسايي تمام، ارزش و معني سه حرف رمزي «عين» (كه رمزي از امام صامت عليّ) است و «ميم» (كه رمز پيغمبر يا ناطق يعني آورندۀ شريعت «محمَّد» صلی الله علیه وآله وسلّم است) و «سين» (رمز سلمان، حجَّت) را بيان ميكند.
ص 125
قبلاً گفتيم: برحسب ترتيب برتري و تقدُّمي كه قائل شدهاند حروف رمزي با ترتيب (ميم، عين، سين) شيعۀ اثناعشري و اسمعيليۀ فاطمي را مشخّص ميكند. و ترتيب رمزي (عين، سين، ميم) مُشخِّص اسمعيليان اول (اسمعيلياني كه به هفت نبرد سلمان رسالۀ «اُمُّ الكتاب» معتقدند) و اسمعيليّه «اَلَمُوت» ميباشند.
در حال دوم يعني در ترتيب (عين، سين، ميم) سلمان يعني حجَّت بر حرف (ميم) مقدَّم ميباشد.
جابر موجب اين نظم تقدّم و علّت برتري را به علّت تطبيق دقيق ارزشي ميداند كه ميزان سه حرف مورد گفتگو آن را منكشف كرده است. (سين) اين مجيد و پرافتخار كيست؟
جابر هرگز نگفته است كه: منظور از إكسيري كه منبعث از حقيقت الهي است و جهان خاكي را دگرگون خواهد ساخت، امام منتظر مي باشد. (اين فكر با انديشه معاد كه معتقد كليۀ شيعيان است تطبيق ميكند. اما مفسران باختري غالباً ميل دارند به آن «جنبۀ سياسي» بدهند.)
منظور از «سين» عبارت است از «غريب» يا «يتيم» كه به همان معني منزوي است. يعني كسي كه با كوشش خويش راه رستگاري و حقيقت را يافته و كسي كه مقبول امام است. كسي كه نور پاك «عين» يعني نور «امام» را به كلّيۀ كساني كه چون او غريبند مينماياند. نور پاكي كه قانون «عذاب دوزخي»[28] أبدان و ارواح را منسوخ ميسازد. نوري كه از زمان «شيث» پسر «آدم» تا «مسيح» و از «مسيح» تا «محمَّد» صلی الله علیه وآله وسلّم در سلالۀ بشر سير كرده و در شخص «سلمان» انتقال يافته است
باري «كتاب المجيد» بيان ميكند كه براي فهميدن آن كتاب و فهميدن نظم و
ص 126
ترتيب همۀ آن مجموعه، بايد مانند خود جابر گرديد.
جاي ديگر در پردۀ رمزي زبان حِمْيرَي (عربستان جنوبي) و زبان رمزي شيخي اسرارآميز كه آن زبان را به او آموخته بود، به خوانندۀ خود چنين ميگويد:
«هان اي خواننده، با خواندن كتاب تاريخ شكل كلمات و تغييرات آن[29] برتري اين شيخ را خواهي شناخت آنچنان كه برتري مخصوص خود را خواهي شناخت. خدا ميداند كه: تو، او، يعني آن شيخ هستي.»
شخصيّت جابر، نه از مقولۀ اساطير است نه از افسانهها، بلكه شخص جابر بالاتر از شخصيّت تاريخي اوست.
«كتاب المَجيد» نمونه و الگو[30] بوده است امّا اشخاص متعدّدي اين مجموعه را تدوين نمودهاند، و هر يك رسماً به نام جابر موضوع بيان را به منزلۀ نمونه وانمود كردهاند.
اتّخاذ اين حالت وضع كيمياگري است و مسير اين راه را با ذكر چند نام مشخّص ميسازيم:
مويّد الدِّين حُسَين طُغرايي شاعر معروف و نويسندۀ كيمياگري بود از اصفهان (در سال 515 هجري و 1121 ميلادي به قتل رسيد).
مُحْييالدِّين احمد بوني (متوفّي به سال 622 هجري و 1225 ميلادي) كه دويست اثر جابري را مطالعه كرده بود.
امير مِصري و أيدْمُورجلدكي[31] (متوفّي به سال 743 هجري و 1342 ميلادي) و يا (762 هجري و 1360 ميلادي) كه غالباً در آراء خود به جابر استناد ميكند.
بين آثار متعدد جلدكي كتاب «البُرهان في اسرار علم الميزان» مشتمل بر چهار جلد قطور است (اين اثر بخصوص با زبان رمزي، تحوّل روحي را با به كار بستن
ص 127
كيميا بيان ميكند).
فصل آخر كتاب «نتائج الفكر» موسوم به «روياي كاهن»[32] اتّحاد «هرمس» را با طباع التّام او به شايستگي توضيح ميدهد.
در ايران در قرن پانزدهم يكي از بزرگان صوفيّۀ اهل كرمان موسوم به «شاه نعمتالله ولي» به نسخهاي از كتاب جابر موسوم به «نهاية الطالب» كه از آنِ او بوده شخصاً حاشيه نوشته است.
در فاصلۀ بين قرن هجدهم و نوزدهم، پيشوايان تجدّد تصوّف ايران، «نورعليشاه» و «مظفّر عليشاه» به نوبۀ خود به وسيلۀ رموز و علائم كيمياگري، مراتب و دورههاي اتحاد عرفاني را توضيح دادند.
باري در مكتب شيخيّه عرضه داشتهاي كيمياگري، به اصول حكمت الهي در مورد «احياء اجسام» وابسته ميباشد.[33]
در سنۀ 1313، هجريّۀ شمسيّه، مجلّۀ خواندنيها در طهران مقالات مسلسلي را در شمارههاي عديدۀ خود طيّ علوم بديعهاي كه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كاشف آن بودهاند منتشر كرد: علومي كه تا آن زمان به انديشۀ احدي خطور نكرده بود و تا اين عصر تجدّد علمي نيز پس از آن راه حلّي براي آنها يافت نشد. اين مقالات بسيار جالب بود و مورد استقبال عامّه قرار گرفت تا به جائي كه دائرۀ انتشارات «شركت سهامي سيمان فارس و خوزستان» تحت نظر و مديريّت جناب محترم دانشمند مكرّم آقاي مهندس سالور آنها را به صورت جزوات كوچك جيبي، طبع و به رايگان در سطح كشور توزيع نمود.
روزي حقير از طهران به قم مشرّف بودم، و در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي رحمه الله علیه سخن از اين جزوات منتشره به ميان آمد. ايشان به قدري خرسند بودند و
ص 128
به ديدۀ إعجاب مينگريستند كه تا ساعتي چهرۀ أنورشان بشّاش و متبسّم بود و اززحمات و علاقۀ آقاي مهندس سالور نسبت به اين امور تقدير مينمودند. حقيرچون به طهران بازگشتم با جناب سالور مكاتبهاي نموده به نشاني «درود» وايشـان هم فـوراً جلـد 22 و جلد 23 از اين جزوات را براي حقير ارسال فرمودند.[34]
اين مقالات و جزوات متَّخذ از كتابي بود به نام «مغز متفكّر جهان شيعه» كه آقاي ذبيح الله منصوري ترجمه و اقتباس نموده بود.
اين كتاب براي اولين بار در فروردين ماه 1354 هجريۀ شمسيّه توسّط سازمان انتشارات جاويدان به طبع رسيد، و همان طور كه مترجم در مقدّمۀ آن ميگويد: از مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ[35] يافته است. مجمع مطالعات مربوط به مسائل اسلامي در استراسبورگ اختصاص به مطالعات اسلامي ندارد بلكه مجمعي است براي مطالعه در تمام اديان جهان از جمله دين اسلام.
كساني كه در آن مجمع تحقيق ميكنند ساكن دائمي استراسبورگ نيستند، و غير از استادان دانشگاه استراسبورگ (و عضو مجمع مربوط به مطالعه در اديان جهان) ديگران در كشورهاي ديگر بسر ميبرند ولي تحقيقات خود را براي دبيرخانۀ مجمع واقع در استراسبورگ ميفرستند.
و گاهي هم (و به طوري كه از يكي از استادان دانشگاه استراسبورگ كه زبان فارسي را در آن دانشگاه تدريس ميكند شنيدم هر دو سال يكبار) در استراسبورگ
ص 129
مجتمع ميشوند و تبادل نظر ميكنند.
يكي از تحقيقاتي كه از طرف دانشمندان مجمع مطالعات استراسبورگ صورت گرفته تحقيقي است مربوط به مذهب شيعۀ دوازده امامي كه بيست و پنج تن از دانشمندان عضو مجمع استراسبورگ در آن شركت داشتهاند، و اين ناتوان قسمتي از آن تحقيق را در كتاب «امام حسين و ايران» منعكس كردم و قسمتي از آن تحقيق هم مربوط به حضرت امام ششم جعفر صادق علیه السلام است.
در اينجا مترجم اسامي يكايك از اين بيست و پنجتن را بر ميشمرد كه اولين آنها آقاي (آرمان بل) استاد دانشگاههاي بروكْسِل و گانْ، و آخرين آنها آقاي (هانس- رومر) استاد دانشگاه در آلمان غربي ميباشند.
تمام اسامي اين افراد غير از آقاي (هانري - كُرْبَن) استاد دانشگاه و مدير مطالعات مربوط به علوم مذهبشناسي، و آقاي (توفيق - فحل) استاد دانشگاه استراسبورگ، و آقاي سيّد حسين نصر استاد دانشگاه تهران، و آقاي سيّد موسي صدر مدير موسّسۀ علمي مطالعات اسلامي در صور واقع در لبنان نامأنوس ميباشند.
بايد دانست كه: اهميّت اين كتاب، فقط از ناحيۀ برخورد أفرادي غير از ملّت اسلام و شيعه با علوم بديعۀ متنوّعۀ لَدُنّيّۀ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است كه علوم امروز از آنها پرده برداشته است و از ناحيۀ اقرار و اعتراف آنان به عظمت و اُبَّهت علمي وي ميباشد كه تا به اين حدّ واصل شدهاند، گرچه براي ما شيعيان كه به ولايت و علوم غيبيّه و أسرار ملكوتيّۀ آن حضرت معتقد ميباشيم كوتاه و كوچك بهنظر آيد.
از جملۀ مباحث اين كتاب بحثها و مناظرات جابر بن حيّان است كه در چهار فصل از آن به تفصيل وارد شده است و ما از هر كدام مطالبي را بسيار مختصر انتخاب و در اينجا ذكر مينمائيم:
ص 130
جعفر صادق گفت: بلي اي جابر اين را من گفتم و عقيدهام چنين است.
جابر سوال كرد: تو كه ميگوئي: خدا در همه جا هست ناگزير بايد تصديق كني كه خدا در همه چيز نيز هست!
جعفر صادق جواب مثبت داد.
جابر گفت: در اين صورت گفتۀ آنهائي كه ميگويند: خالق و مخلوق يكي است بايستي صحيح باشد. چون وقتي قائل بشويم كه خداوند در همه چيز هست بايد تصديق كنيم كه هر چيز و لو سنگ و آب و گياه خداست.
جعفر صادق گفت: اين طور نيست و تو اشتباه ميكني و خدا در سنگ و آب و گياه هست، ولي سنگ و آب و گياه خدا نيست، همانطور كه روغن در چراغ هست ولي چراغ روغن نميباشد.
خداوند در هر چيز هست اما براي اين كه آن چيز اولاً به وجود آيد و ثانياً به زندگي جمادي يا گياهي يا حيواني ادامه بدهد و باقي بماند و از بين نرود.
مايۀ روشنائي چراغ يعني بقاي آن روغن و فتيله است، اما چراغ، روغن و فتيله نيست.
روغن و فتيله براي خلق كردن شعله در چراغ است، و چراغ نميتواند دعوي كند كه چون روغن و فتيله در او ميباشد پس او روغن و فتيله است، و محال ميباشد كه مخلوق كه از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام كساني كه در گذشته عقيده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فريب شكل ظاهري استدلال خود را ميخوردند. آنها ميگفتند كه چون خالق در هر چه در اين جهان وجود دارد هست پس هر چه در اين جهان وجود دارد خداست.
اگر اين عقيده صحيح ميبود بايستي هر يك از موجودات اين جهان داراي قدرت خدائي باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان يك موجود نيست كه داراي قدرت خدائي باشد.
آيا هيچ يك از كساني كه اين عقيده را داشتند توانستند حتّي يك سنگريزه را
ص 131
بهوجود بياورند؟!
زيرا لازمۀ وحدت خالق و مخلوق اين است كه انسان هم خدا باشد، و لازمۀ خدائي انسان اين است كه بتواند كارهائي را كه خداوند ميكند به انجام برساند و با يك «كُنْ» يك جهان بيافريند و از يك قطره يك انسان به وجود بياورد.
آيا هيچ يك از كساني كه عقيده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتيجه خود را خدا ميدانند تا امروز توانستهاند كاري بكنند كه آشكار شود داراي صفات خدائي هستند؟!
وقتي به آنها گفته ميشود: شما كه خود را خدا ميدانيد يكي از كارهاي خدا را بكنيد تا اينكه ما يقين حاصل نمائيم كه خدا هستيد، ميگويند كه ما خدا هستيم اما اطّلاع نداريم كه خدا ميباشيم.
و آيا اين حرف بدون منطق را كه به گفتۀ كودكان شبيه است ميتوان پذيرفت؟![36]
تا ميرسد به اينجا كه حضرت ميفرمايد: اي جابر! چون در حكمت چه در زمان يونانيان چه امروز، اصل اين است كه: هيچ چيز از بين نميرود و فقطّ تغيير شكل ميدهد. پس آدمي هم از بين نميرود و بعد از مرگ تغيير شكل ميدهد، و انديشهاش هم مانند او متغيّر ميگردد و بدون ترديد به شكل ديگر باقي ميماند آنچه از عوامل و صفات معنوي انسان بعد از مرگش باقي ميماند روح است.
تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: اي جابر! بدان كه دين غير از حكمت است. در حكمت هر چه گفته ميشود بايستي متّكي به استدلال باشد تا اينكه عقل شنونده آن را بپذيرد. و شنوندهاي كه يك قضيّۀ فلسفي را ميشنود، آن را نخواهد پذيرفت مگر كه گوينده با دليل، صحت آن را به ثبوت برساند. زيرا شنونده هم مانند گوينده حكيم است. و اگر حكيم نباشد به حكمت علاقه دارد وگرنه رغبت نميكند كه يك
ص 132
قضيّه فلسفي را گوش كند و بفهمد.
هر نوع مسأله مربوط به حكمت چون براي حكيمان يا براي كساني كه ذوق فلسفي دارند گفته ميشود، بايد متّكي به دليل باشد و آن را به ثبوت برساند تا اينكه مورد قبول حكيمان قرار بگيرد.
لذا در هر قضيّۀ فلسفي بايد دليل يا دلائل وجود داشته باشد و هر مسألۀ فلسفي با عقلانسان سروكار دارد وتا عقل آنرا نپذيرد، صحّت آنمسأله بهثبوت نميرسد.[37]
تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: هر توضيحي كه راجع به مصلحت حقايق دين اسلام به عوام بدهند بدون فايده است. چون آدمي براي اينكه موضوعي را از لحاظ علمي بفهمد بايستي ناگزير مقدّمات علم را طي كرده باشد، و گرنه چيزي نخواهد فهميد، و شكافتن حقايق دين اسلام براي عوام با دليل، يعني توضيح علمي به آنها دادن. و توضيح علمي را كسي ميفهمد كه اگر عالم نيست مقدّمات علم را طي كرده باشد. و فراگرفتن علم محتاج اراده است، و بايستي ارادۀ فراگرفتن علم در كسي وجود داشته باشد تا اين كه او را وادار به تحصيل علم نمايد، و اين اراده در عوام نيست و علّتش اين است كه يك مرد عامّي ميداند كه اگر شروع به تحصيل علم نمايد سالها خواهد گذشت بدون اين كه سودي عايدش بشود.
اما اگر بجاي اين كه دنبال علم برود كشاورزي نمايد يا گوسفند يا شتر پرورش دهد استفادۀ زياد خواهد كرد، و براي استنباط نتائج معنوي كه علم عايد انسان ميكند امكان ندارد.
پس همان بهتر كه افراد عوام فقط ايمان داشته باشند، و از اصول و فروع دين اسلام همان را بدانند كه از ظواهر استنباط ميشود.[38]
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: جابر گفت: من افسوس ميخورم كه چرا
ص 133
عوامالنّاس به مصلحت أحكام دين مبين و مفهوم وسيع كلام خدا پي نميبرند؟! و فكر ميكنم كه اگر آنها به اين نكات پي ببرند دين خدا خيلي بيش از امروز توسعه بهم ميرساند.
جعفر صادق جواب داد كه در تمام أديان گذشته، همواره يك أقليَّت كه احكام دين را خوب ميفهميدند و به مصلحت هر يك از مقررّات دين وقوف داشتند رهبري مردم را از لحاظ ديني عهده دار ميشدند.
در دين اسلام نيز چنين است و همان طور كه امروز يك أقليّت عهدهدار رهبري مردم از لحاظ ديني هستند در آينده نيز أقلّيتي از مسلمانان دانشمند عهده دار رهبري مردم از لحاظ ديني خواهند بود، و من يقين دارم كه اين وضع تا روزي ادامه خواهد داشت كه علم، همگاني نشده است.[39]
2- سوال جابر بن حيان راجع به خدايان سهگانۀ هنديها
جابر در اينجا پس از سوالهاي مفصّلي دربارۀ علت تغيير قبلۀ مسلمين مطلب را ميرساند به اين كه: گفت: من از بازرگانان هندي كه به جُدَّه[40] ميآيند شنيدهام كه هنديها داراي سه خدا هستند، و آيا تو أسامي خدايان آنها را ميداني؟!
جعفر صادق جواب داد: اسامي آن سه در زبان هندي بَراما (يا بَرَهْما) ويَشْنو و شيوا ميباشد.
جابر گفت: من تعجّب ميكنم كه آنها بجاي توحيد، چرا سه خدا را ميپرستند؟!
جعفر صادق جواب داد: چون نخواستهاند كه كلام خداي واحد و حقيقي را بپذيرند، از انديشۀ خود سه خدا به وجود آوردهاند و آنها را ميپرستند و عقيده دارند كه: براما، يا (برهما) خدائي است كه جهان را به وجود آورده و در خصوص
ص 134
به وجود آوردن جهان از طرف براما شرحي بيان مينمايند كه خلاصهاش اين است كه: براما از نفس خود (از دم خود) جهان را به وجود آورد، و بعد از اين كه جهان به وجود آمد خداي ديگر به اسم ويشنو حافظ آن شد و خداي سوم به نام شيوا به عقيدۀ هنديان خداي مرگ و انهدام است. و آنچه خداي أوَّل (براما) به وجود آورده است و ميآورد از طرف خداي سوم به هلاكت ميرسد و منهدم ميشود. و خداي دوم با اينكه حافظ جهان ميباشد نميتواند از عمل خداي سوم جلوگيري نمايد و مانع از مرگ و انهدام شود[41].
نسبيت زمان در بيان امام صادق علیه السلام
3- پرسش جابر بن حَيَّان دربارۀ حيات بعد از مرگ
در اينجا نيز بعد از بحث مفصَّل راجع به دانشمندان يونان ميرسد به اين كه: جعفر صادق گفت: آيا تو در شكم مادر يك انسان كامل اما كوچك به شمار ميآمدي يانه؟!
جابر گفت: تصديق ميكنم كه انسان كامل بودم.
جعفر صادق پرسيد: آيا به خاطر داري كه در شكم مادر راجع به مرگ فكر ميكردي يا نه؟!
جابر جواب داد كه نميدانم در شكم مادر آيا در فكر مرگ بودهام يا خير؟!
جعفر صادق پرسيد: از موضوع مرگ گذشته، در شكم مادر چه آرزوها داشتي؟!
جابر گفت: از وضع زندگي خود در شكم مادر هيچ چيز را به ياد ندارم.
جعفر صادق گفت: با اينكه از وضع زندگي خود در شكم مادر هيچ چيز در خاطرت نمانده، آيا زندگي خود را در اين جهان بهتر ميبيني يا زندگي خود را در شكم مادر؟!
جابر گفت: زندگي من در شكم مادر بسيار كوتاه بود و از 9 ماه تجاوز نميكرد.
ص 135
جعفر صادق گفت: شايد آن مدّت 9 ماه كه تو در شكم مادر بودي براي تو بيش از مدت هشتاد سال يا نود سال كه در اين دنيا بسر خواهي برد طولاني جلوه كرده است.
چون زمان، نسبت به تمام أفراد در تمام احوال به يك ميزان نيست، و هركس با قدري توجّه اين موضوع را در زندگي خود دريافته است.
من اطمينان دارم كه گاهي چند ساعت بر تو طوري با سرعت گذشته كه گويي يك ساعت بوده، و گاهي يك ساعت آن قدر براي تو طولاني شده كه پنداري چند ساعت بر تو گذشته است.
اين است كه ميگويم كه آن مدّت 9 ماه كه تو در شكم مادر بسر بردهاي شايد بيش از مدّت يك عمر كه در اين جهان خواهي زيست بر تو گذشته است!
در اينجا مترجم محترم كتاب در تعليقۀ خود چنين آورده است:
به طوري كه ميخوانيم دوازده قرن قبل از «بكرل» فرانسوي و «أينشتين» آلماني و «هاوارد هينتون» انگليسي و ساير طرفداران نظريۀ نسبي، حضرت امام ششم علیه السلام دريافته بودند كه زمان نسبي است، و ما در زندگي معمولي، نسبي بودن زمان را بخصوص در حال خواب ديدن ادراك ميكنيم و گاهي خوابي ميبينيم كه در حال رويا بيش از چند سال طول ميكشد، و بعد از اين كه از خواب بيدار ميشويم ميفهميم كه بيش از ساعتي نخوابيده بوديم. باري، از گفتار مترجم بگذريم حضرت ميفرمايد: اي جابر! تو در شكم مادر يك انسان زنده و كامل به شمار ميآمدي و داراي شعور بودي و به مناسبت دارا بودن شعور شايد آرزوها داشتي، و اينك كه در اين جهان زندگي ميكني كوچكترين چيز از زندگي تو در شكم مادر در خاطرت نمانده است.
آيا تو فكر نميكني كه وقتي در شكم مادر بودي ميخواستي همان جا باشي و هرگز از شكم مادر خارج نشوي و تصوّر مينمودي كه جهاني بهتر و راحتتر از شكم مادر وجود ندارد و طوري از خروج از شكم مادر كه گفتم شايد نوعي از مرگ
ص 136
بود، خشمگين شدي كه وقتي وارد اين جهان گرديدي فرياد زدي!
اما امروز تصديق ميكني دنيائي كه تو در آن زندگي ميكني بهتر از دنيائي است كه در شكم مادر داشتي!
جابر گفت: با اينكه نميدانم در شكم مادر وضع زندگي من چگونه بود تصديق ميكنم دنيائي كه اكنون در آن زندگي ميكنم بهتر از دنيائي است كه در شكم مادر داشتم![42]
حضرت براي اثبات بقاء روح پس از مرگ و تجرّد آن مناظرهاي طويل با جابر در اينجا دارند تا ميفرمايند: آيا در موجوديّت روح در حال خوابديدن و زندگي مستقل او ترديدي داري يا نه؟!
جابر جواب داد: هيچ ترديد ندارم.
جعفرصادق گفت: آيا اين اصل حكمت را ميپذيري كه چيزي كه به وجود آيد از بين نميرود؟!
جابر گفت: بلي اين اصل را هم ميپذيرم.
پاورقي
[15] - «الاامام الصّادق» طبع موسّسۀ نشر اسلامي ج 1 ص 178 تا ص 183.
[16] - آية الله حاج ميزرا ابوالحسن شعراني؛ در كتاب خود: «فلسفة اُولي يا مابعدالطبيعة» كه در ضمن مجلّۀ نورعلم شمارۀ 50 و 51 كه يادنامۀ بيستمين سال رحلت او بوده است به مناسبت، طبع گرديده است در ص 39 ميگويد: در زمان منصور دوانيقي و ابتداي دولت عبّاسيّه كه هرج و مرجها برطرف شد، حركت و نشاطي در مسلمين براي همۀ علوم پديد آمد. اول كسي كه كتابي در منطق ترجمه كرد عبدالله بن مقَفَّع بود. به گفتۀ «اخبارالحكماء» قسمتي از منطق ارسطو را تعريب نمود.
و ديگر محمّد بن ابراهيم فزاري بود كه اوّل كتاب در فلكيّات را تأليف و ترجمه نمود، و ديگر نوبخت معروف كه بسيار علم نجوم را ترويج كرد. و در اين وقت مرد عجيبي نيز نبوغ كرد و او ابوموسي جابر بن حيّان صوفي است و اين مرد موسّس علم شيمي است در اسلام و در بين اروپائيان به نام Gebere معروف است. ابنخلّكان وي را در ضمن نام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ذكر كرده است و گويد: «و شاگرد او ابوموسي جابر بن حيّان صوفي طرسوسي كتابي را تأليف نموده است كه مشتمل بر هزار ورقه ميباشد و آن متضمّن رسائل جعفر الصّادق است و آن عبارت است از پانصد رساله». و در كتاب تاريخ «دزبري» به فرانسه او را نام برده بعد از اينكه ميگو��د: كت��ب او قديميترين كتاب شيمي است كه در تاريخ بشر به دست ما رسيده، و تفاصيل ديگري مينويسد. كتاب جابر هنوز مقام مهمّي را در طريقۀ جديد حائز است و در سنۀ 1682 در شهر دانتزيك ترجمۀ لاتيني آن را كه از روي نسخۀ واتيكان برداشته شده، طبع كردهاند.
[17] - «الامام جعفرالصّادق» عبدالحليم الجندي المصري مستشار جمهوريّة مصر العربيّة در مجلس أعلي للشّئون الإسلاميّة. طبع قاهره سنۀ 1397 ه، ص 223 و ص 224.
Paul Kraus - [18]
Marcelin Bertheloty - [19] شيميدان و سياستمدار فرانسوي (1827تا1907) متولّد پاريس، موّلِّف آثاري راجع به تركيب اجسام آلي شيمي و حرارتي، و عضو فرهنگستان فرانسه.
Holmyard - [20]
Ruska - [21]
Apollonios - [22]
Tyane - [23]
[24] - مجريطي كه تقريباً صدو پنجاه سال بعد از جابربنحيّان ميزيسته است ميگويد: گرچه من بيش از قرني بعد از جابر زندگي ميكنم اما شاگرد با واسطۀ او هستم. او در علوم طبيعي استاد همۀ فلاسفۀ اسلام بوده است.
[25] - مولف اين كتاب گويد: منظور آن است كه: در اين حال كه كتب مفقود شده است اگر ما تمام اهتمام خود را به كار ببنديم تا روايتي را كه سنّت عمليهاي را روشن ميكند و يا روايتي را كه در امري از امور تاريخيه و امثالها مطلبي را براي ما واضح ميسازد استنباط و استنتاج كنيم بهتر است از انتقاد شديد تاريخي و ردّ همچون مردي مثل جابربن حيّان كه قبل از بحث در روايات واردۀ از وي بيائيم و اصل وجودش را انكار نمائيم، كه انتقاد ما در آن صورت به مثابه حفر كردن معدني است بدون آنكه در آن گوهري وجود داشته باشد كه جز رحمت و رنج بيهودو چيزي دستگير نميشود.
Marco le gynostique - [26]
Tetragramme - [27] نام خداي يهود كه مركّب از چهار حروف: ياء، هاء، واو، هاء ميباشد كه تركيب آن يهوه (به سكون هاء) است اما اين نام، نامي مقدّس است كه نبايد بر زبان آورد و بجاي آن بايد كلمۀ «ادوناي» را بر زبان جاري كرد كه آن نيز نام خداوند است.
G - [28] -إhenne (Jإ - إn) (عبري آن Gehinnon ) در اصطلاح تورات به معناي دوزخ (جهنّم) و مجازاً به معناي «عذاب اليم» است. اين كلمه نام محلّي بود در بيت المقدّس كه لاشهها و كثافات را در آنجا ميسوزاندند و مركز دائمي آتش بود. بعدها مسيحيان كلمۀ مزبور را به طور مجاز به معناي دوزخ و محلّ سوختن روح و جسم به كار بردند.
Morphlogie - [29]
Arch - [30]ةtype
Aydamour - [31]
Songedu Pr - [32]إtre
[33] - «تاريخ فلسفۀ اسلامي» نوشتۀ هانري كربن با همكاري سيدحسين نصر و عثمان يحيي، ترجمۀ اسدالله مبشّري انتشارات اميركبير طهران 1361، ص 177 تا ص 183.
[34] - چون طلب دانشمندان زياد شد و دي��ر امكان تجديد طبع جزوات سابقه نبود لهذا از جزوۀ اوّل تا نوزدهم را در سه جلد كتاب جيبي جمع نموده و به معرض فروش درآمد. اين كتابها به نام «تعاليم آسماني اسلام» به نگارش سيدمحمد صُحُفي ميباشد.
[35] - استراسبورگ از شهرهاي مملكت فرانسه، و در قسمت شرقي آن هم مرز با كشور آلمان است. در لغتنامۀ دهخدا گويد: كرسي آلزاس، حاكمنشين بارَن، و در 503 هزار گزي پاريس قرار دارد. (ج 6 ص 2147)
[36] - «مغز متفكر جهان شيعه» طبع اوّل، ص 515 تا ص 517.
[37] - «مغز متفكّر جهان شيعه» ص 20 و ص 22.
[40] - جُدَّه با ضمّۀ جيم بندري است در كنار بحر احمر، و با مكّه حدود سيزده فرسخ فاصله دارد و تعبير آن به جَدَّه (با فتحه) غلط است.
[41]- «مغز متفكّر جهان شيعه» ص 542 و ص 543.
[42]- «مغز متفكّر جهان شيعه» ص 557 و ص 559.