و حقّاً وي مردي است شكيبا و داراي وقار، و در حكم استوار؛ هيچگاه بر وي خشونت در بحث، و سَبُكي در حال غضب عارض نميگردد. او گفتار ما را ميشنود، و به سوي ما گوش فرا ميدارد، و حجّت و دليل ما را جستجو و بازيابي مينمايد، تا جائي كه آنچه را كه در اختيار داريم بيان كرديم به طوري كه ما گمان ميبريم حجّت را بر او تمام و راي و نظريّهاش را ابطال كردهايم، وي با سخن كوتاه و گفتار آساني ما را به دليل و حجّت محكوم مينمايد، و راه عذر را مسدود ميكند چنانكه ما قدرت بر جواب او نداريم. بنابراين اگر تو از اصحاب او هستي لازم است بر تو كه با ما به مثل و مانند آن خطاب مخاطبه كني!»
مُفَضَّل ميگويد: از مسجد بيرون آمدم محزون و متفكّر در بلائي كه اسلام و مسلمانان از كفر اين جماعت و تعطيلشان خدا را و صفات خدا را، بدان مبتلا شدهاند، و وارد شدم بر مولايم صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِ، چون او مرا منكسر يافت از سبب پرسيد، و من به مقولهاي كه از دهريّين شنيده بودم و ردّهائي كه نموده بودم، وي را
ص 73
خبر دادم.
حضرت فرمود: من از حكمت پروردگار باري - جلّ و عَلَا - در خلقت عالم، و درندگان، و بهائم، و پرندگان و جنبندگان و تمام جانداران از چهارپايان و نباتات و درختهاي با ميوه و بيميوه، و حبوبات و سبزيهاي خوردني و غير خوردني براي تو بيان ميكنم كه اعتبار گيرندگان اعتبار گيرند، و مومنان بدان آرامش پذيرند، و ملْحِدان در آن سرگردان و متحيّر بمانند. تو فردا صبح به سوي من بيا!
مُفَضّل گويد: من از حضور امام صادق علیه السلام بيرون شدم با مسرّت و خوشحالي و آن شب را كه به انتظار فردا بسر ميبردم بر من بسيار طولاني گذشت. تا آنكه گويد:
فَقَالَ: يَا مُفَضَّلُ! اِنَّ اللهَ كَانَ وَ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ وَ هُوَ بَاقٍ وَ لَا نِهَايَةَ لَهُ. فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَي مَا ألْهَمَنَا، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَي مَا مَنَحَنَا، وَ قَدْ خَصَّنَا مِنَ الْعُلوُمِ بِأعْلَاهَا، وَ مِنَ الْمَعَالِي بِأسْنَاهَا، وَ اصْطَفَانَا عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ بِعِلْمِهِ، وَ جَعَلَنَا مُهَيْمِنينَ عَلَيْهِمْ بِحُكْمِهِ!
«حضرت فرمود: اي مُفَضَّل! خداوند بود و چيزي پيش از او نبود، و او باقي است و نهايت ندارد. پس حمد و سپاس اختصاص به وي دارد بر الهاماتي كه به ما ارزاني داشته است، و شكر و ستايش نيز مختصّ به او ميباشد در آنچه كه به ما عطا نموده است. خداوند درجۀ اعلاي از علوم، و مقام و منزلۀ ارفع و روشني بخشتر و أسناي از معاني و معارف را به ما اختصاص داده است، و از روي عِلمش ما را از ميان جميع خلائق برگزيده است، و از روي حُكمش ما را مُسَيطر و مُهَيمن بر همگي مخلوقات خود نموده است!»
مُفَضَّل ميگويد: من به امام گفتم: آيا به من اجازه ميدهي تا آنچه را كه شرح ميدهي بنويسم؟! - و من با خودم جميع وسائل كتابت را همراه برده بودم- حضرت به من فرمود: بنويس![1]
ص 74
در اينجا مجلسي - رضوان الله عليه - تمام خبر را با شرح مختصري كه دربارۀ بعضي از لغات و مطالب است ذكر كرده است و تمام خبر از صفحۀ 57 تا صفحه151 يعني نود و پنج صفحه از قطع وزيري را استيعاب نموده است و حقّاً جميع آن مشحون از نفايس معاني و دُرَرِ شاهوار علم و منطق و عقل و درايت، و نشانۀ بارز از ربوبيّت و وحدت حضرت حقّ - جلّ و عزّ - در جميع مظاهر عالم امكان ميباشد و به قدري مُستدلّ و لطيف بيان شده است كه چشم بصر از مطالعهاش سير، و ديدۀ بصيرت از درايتش سيراب نميگردد. و بدين جهت است كه سيّدبن طاووس - أعلي الله درجته - امر به مطالعه و مصاحبت آن فرموده است. و باز به همين جهت است كه خود مجلسي آن را به فارسي ترجمه و در رسالهاي جداگانه تصنيف نموده و تا به حال طبعهاي بسيار خورده است. و باز به همين جهت است كه آن جزوۀ از «بحار» را مستقلاً به لسان عربي طبع و در دسترس عامّه اعمّ از عرب و عجم نهادهاند.
و چه نيكو بود ما در اينجا به ذكر جميع رساله ميپرداختيم، اما با وجود تفصيلش و عدم اقتضاي اين مجموعه امكانپذير نبود، و انتخاب بعضي از فقرات غير از بعضي ديگر نيز بلاوجه و بدون ترجيح مينمود.
لهذا تأسِّياً بالعالم الجليل و الحِبر النبيل الشّيخ محمد الحُسين المُظَفَّر بدين گونه اكتفا نموديم:
وي در كتاب «الإمام الصّادق علیه السلام » ميگويد: حقّاً امام صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بياني را إلقا فرمود كه بدان حجّتْ روشن، و شبهه زدوده گشت و براي شكّ، مجالي و براي شبهه، راهي باقي نماند. و از بدايع عالم آفرينش و غرائب صنايع دست پروردۀ الهي مطالبي افاده نمود كه عقلهاي عقلاء به حيرت درآمد، و ادراكات و فهمها به وحشت افتاد.
حضرت از خفاياي حكمتهاي خود چيزهائي را بيان كردهاند كه طاير بلند پرواز هيچ انديشمندي به آنها نميرسد مگر امثال خود حضرت: آنان كه بديشان حكمت و فصْلُالْخِطاب عطا گرديده است.
ص 75
و من هر چه سعي نمودم تا از اين كتاب فصول مخصوصي را از بدايع آن انتخاب كنم نتوانستم، زيرا من همۀ آنها را منتخَب يافتم. و باز هرچه كوشش كردم تا از باغ و بوستان آن گلهاي پرطراوتش را برگزينم أيضاً نتوانستم، زيرا همهاش حكم گل واحدي را داشت كه در رنگ و بو يكسان بودند.
پس چارهاي نديدم مگر آنكه از هر فصلي اوّلش را ذكر نمايم، و به برخي از لطايف آن اشارهاي بكنم. و فصول آن چهار است:
ـ1ـ
امام علیه السلام پس از ذكر كوري چشم دل مُلْحِدان و اسباب و علل شكِّشان و تهيّۀ اين عالم و تأليف اجزاء و انتظام آن فرمود: شروع ميكنيم اي مُفَضَّل به ذكر خلقت انسان پس عبرت بگير بدان! بنابراين اوَّلين مرتبۀ آن تدبيري است كه براي جنين در رحم صورت ميگيرد، در حالتي كه جنين در زير سه پرده از ظلمت محجوب است: ظلمت شكم و ظلمت رحم و ظلمت مَشيمه[2] (بچّهدان). براي جنين در آن حال ابداً فكري و راهي براي طلب غذا، و دفع مضرّت، و جلب منفعت، و دور كردن و زدودن موادّ آزاردهنده نميباشد. در آن حال خون حيض به سوي او براي تغذّي او جاري ميگردد، همان طور كه جريان آب، نباتات را تغذيه ميكند.
جنين پيوسته داراي همين غذا ميباشد تا آفرينشش كامل، و بدنش محكم، و پوستش قوي ميگردد تا با برخورد با هوا طاقت بياورد، و ديدگانش قدرت ديدن نور را پيدا نمايد. درد زائيدن به مادرش ناگهان در ميگيرد تا وي را به ناراحتي و درد ميكشاند با شديدترين وجهي، و وي را به عنف و سختي درميآورد تا بچّه متولّد گردد.
ص 76
همين كه جنين قدم به جهان نهاد، آن خون حيضي كه در رحم مادر غذاي او بود اينك تبديل به شير ميگردد. آن طعم و رنگ به نوعي دگر از غذا منقلب ميشود كه موافقتش با مولود تازه وارد از جهت تغذّي شديدتر است و در وقت حاجت به طفل ميرسد.
جنين به مجرّد تولّد زبان خود را بيرون ميآورد، و به دور لبانش براي طلب غذا ميگرداند و دو لبش را حركت ميدهد، و شير ميخواهد، و دنبال مادر شير دهنده ميگردد.
طفل پستان مادر را به مثابۀ دو مشگ چرمي كوچك آويزان پيدا ميكند چون نيازمند به آن است، و همين طور بر اين منوال مادامي كه بدنشتر و تازه و أمعاء و رودههايش رقيق، و اعضاء پيكرش نرم ميباشد از شير مادر ميخورد، تا هنگامي كه به حركت ميافتد و احتياج به غذاي سختتري دارد، براي آنكه بدنش قوّت گيرد و محكم گردد، دندانهاي پيشين او و ساير دندانها بيرون ميآيد تا با آنها طعام را بجود و غذا براي او آسان شود و گوارا گردد.
طفل بر اين نهج روزگار سپري ميكند تا به سنِّ بلوغ برسد، در اين سن اگر نرينه است مو در صورتش ميرويد كه علامت ذكوريّت و عِزَّت مردان ميباشد كه به واسطۀ آن از حدّ صباوت و مشابهت با زنان بيرون ميشود. و اگر مادينه باشد صورتش بر همان حال، پاكيزه از مو ميماند تا بهجت و نَضارتي كه بدان شهوت مردان را براي بقاء و دوام نسل تحريك ميكند محفوظ بماند.
اي مُفَضَّل عبرت بگير در آن چيزي كه تدبير امور انسان را در اين حالات مختلفه به دست دارد. آيا احتمال ميدهي كه در آن امكان اهمال و بيتدبيري بوده باشد؟!
هيچ ميداني كه اگر آن خون مخصوص در رحم بر وي جاري نشود خشكيده و پلاسيده ميشود، همانطور كه گياه اگر آب به آن نرسد خشك ميگردد؟! اگر در موقعي كه بدنش در رحم مادر استحكام يافت درد زائيدن مادر او را به قلق و اضطراب و تحرّك نيندازد هيچ فكر كردهاي كه مانند طفل زنده به گور در رحم باقي
ص 77
ميماند؟! هيچ تأمّل نمودهاي كه اگر در موقع ولادتش شير با او همراهي نكند از گرسنگي ميميرد يا به غذائي كه ملايمت و مناسبت با او ندارد و براي بدنش صلاحيّت ندارد مبتلا مي شود؟!
و اگر در وقت دندان درآوردن، دندان درنياورد آيا جويدن غذا وگوارا شدن آن بر او ممتنع نميشود؟! يا بايد مادر وي را با شير دادن سير كند كه در اين صورت بدنش استحكام نمييابد و صلاحيّت كار و عمل پيدا نميكند، و علاوه بر اين مادر از اين به بعد بايد به او مشغول گردد و از پرورش اولاد ديگرش باز ميماند.
آيا در موقع بلوغ و رجوليّت اگر ريش در نياورد بر هيئت اطفال و نسوان باقي نميماند؟! آنگاه ديگر تو براي وي جَلالي و وقاري نخواهي ديد!
پس كيست آن كه مترصّد امور اين طفل است به تمام جهات از اين امور لازمه، تا به تمام معني آنها را به او ايفا ميكند غير از آن كه او را خلق نموده بعد از آنكه نبوده است؟! تازه پس از وجودش قيام به مصالح او ميكند، و زمام امور او را در رُشد و نموّ و كمال در دست ميگيرد.
بنابر اين اگر فرض كنيد اهمال و عدم درايت و علم، اين گونه تدبير را ميآفريند، به قرين�� تضادّ بايد عمد و تقدير در امور اين طفل، خطاء و محال را بيافرينند. زيرا عمد و تقدير در كار طفل ضِدّ اهمال و بيرويّهگي ميباشد.
و كسي كه بدين لازم تن در دهد، و اين نتيجه را بپذيرد گفتاري فظيع و جاهلانه از خود بروز داده است، به سبب آنكه از اهمال و بيرويّهگي و بيتدبيري، صواب و درستي تراوش نميكند و راستي و حقيقت بيرون نميآيد، و از تضادّ، كار نظام و انتظام و واقعيّت و هدف ساخته نيست. تَعالي اللهُ عَمَّا يَقُولُ الْمُلْحِدُونَ عُلُوًّا كَبِيراً. «بلند مرتبه است خداوند از آنچه ملحدين ميگويند، بلندي بزرگ و سترگي.»
مظفّر گويد: اهمال و بدون تدبيري به طور مستمرّ و دوام نتيجۀ خطا به بار ميآورد همان طور كه ما بالعيان مشاهده ميكنيم. آيا اگر آب را به كَرْتهاي زراعت جاري سازي و تقسيم آن را بر كَرْتها و قطعات آن مهمل گذاري آيا متصوّر است كه
ص 78
تمام قطعات و كرتها بدون خَلَل از نظر نقصان و زيادتي سيراب شوند؟! اگر دانۀ بَذْر را بر زمين بدون مناسبت بپاشي آيا امكان دارد آن زراعت از روي انتظام بهره دهد؟! اگر مقداري از قطعات چوب را گرد آوري و آنها را با ميخهائي به هم متّصل كني، آيا خود به خود يك ميز و يا يك در از آن به دست خواهيآورد؟!
پس از آن امام علیه السلام فرمود: و اگر مولود در هنگام تولّد فهيم و عاقل بود جهان را منكَر ميشمرد، و حيران و خيره و دهشت زده ميماند. چرا كه ميبيند چيزي را كه نشناخته است و چيزهائي بر وي وارد ميگردد كه امثال آنها را نديده است از نظاير صور مختلف بهائم و پرندگان و غير ذلك از آنچه كه ساعت به ساعت و روز به روز مشاهده مينمايد.
تو ميتواني اين مطلب را از اسيري كه از بلدش به بلد دگري در حال عقلش بردهاند بفهمي! زيرا آن اسير مانند شخص متحيّر و سرگشته ميباشد و نميتواند در تعلّم كلام و زبان، و پذيرش آداب آن شهر سرعت بورزد، همچنان كه كسي را كه در حال صغر سنّ و حال غير عقل اسير كنند در تعلّم مبادرت ميجويد.
از آن گذشته اگر طفل با عقل و درايت متولّد گردد در خود عيب و زشتي مييابد، زيرا ميبيند خودش را كه شير خوار، و محمول در دامان، و پيچيده شده در پارچهها، و باروپوشي به روي وي افتاده در گهواره است. البتّه اين گونه اعمال براي طفل ضروري ميباشد به جهت لطافت بدنش و رطوبت جَسَدش در هنگام تولّد. و علاوه بر اين آن حلاوت و شيريني و موقعيّت اطفال را در قلوب پيدا نميكند.
روي اين مصالح است كه طفل به دنيا نفهم و غافل از جريانات اهل و خانواده كه بر سر او ميآورند پا به دنيا ميگذارد و با اشياء خارجي با ذهني ضعيف و معرفتي ناقص برخورد مينمايد. سپس همين طور پيوسته معرفت وي كمكم و به تدريج و حالاً بعدَ حالٍ رو به فزوني مينهد تا اينكه با اشياء خارج الفت ميگيرد و داراي خبرويّت ميگردد و بر آن ثابت ميماند، و از مرز تأمّل و حيرت بيرون شده، به مرز تصرّف و تلاش در معاش با عقل و تدبيرش وارد ميشود، و در عالم اعتبارات و
ص 79
اطاعت و سهو و غفلت و معصيت قدم ميگذارد. و اين نيز وجهي ديگر است از تطوّرات او.
اگر طفل با عقلي تامّ و كامل و با وجودي مستقلّ به دنيا ميآمد، ديگر جاي شيريني تربيت و تعليم فرزندان براي پدران باقي نميماند، و مصالحي كه در اشتغال به فرزند براي پدران ميباشد مقدّر نميگشت، و ديگر تربيت پدران فرزندانشان را موجب مكافات و تلافي به بِرّ و احسان و عطف توجّه بر ايشان در وقت نيازشان بدين مسائل نميگشت. ازاين كه بگذريم فرزندان الفتي با پدران نداشتند، و پدران نيز با فرزندان الفتي نداشتند، چون اولاد از تربيت و مراقبت و پاسداري و حفظ و سرپرستي آبائشان بینياز ميشدند، و به مجرّد تولّدشان از آنان جدا شده و متفرّق ميشدند، نه مردي پدر و مادرش را ميشناخت، و نه از نكاح و آميزش با مادر و خواهر و محرمان خويشتن مصون ميماند، زيرا ايشان را ابداً نميشناخت.
و كمترين نتيجهاي كه از اين عمل عائد ميشد قباحت و وقاحتي بود كه بدو ميرسيد. بلكه از اين مسائل شنيعتر، و فظيعتر، و عظيمتر، و قبيحتر، و بشيعتر آن بود كه: مولود چون از شكم مادرش با عقل و درايت خارج ميشد، مينگريست چيزهائي را كه بر وي جايز و مباح نبود، و موجب خستگي و رنج و مشقّت روحي او ميگرديد. (عورت مادر).
آيا نميبيني چگونه تمام اشياء خلقت درغايت صواب و درستي بنا نهاده شده است و چه كوچكش و چه بزرگش از خطا و غلط بيرون ميباشد؟!
مظفّر گويد: لعض اين بيان بديع از امام علیه السلام بر تدريجي بودن انسان در رشد و نمائش، و در كيفيّت نموّ در اوقات خاصّۀ خود، كافي است براي عقل كه حكم كند كه براي وي صانعي ميباشد كه او را از روي علم و حكمت و تقدير و تدبير خلقت فرموده است. سپس امام صادق علیه السلام شروع كرد به شرح فوائد گريه براي كودكان كه آن رطوبتهاي مغز را خشك مينمايد، و در صورت باقي ماندن رطوبت، خطري بر چشم و بدن متوجّه ميگردد.
ص 80
و پس از آن شروع نمود به تفصيل آلات جماع و مباشرت در مردان و زنان كه هر يك از آنها به تمام جهات مشابه ديگري ميباشد، و سپس ذكر كرد اعضاء بدن و حكمت در آن را كه هر يك از آنها بر شكل و هيئت موجود آفريده شدهاند.
در اينجا مفضّل ميگويد: يَا مَوْلَايَ! گروهي گمان دارند كه اينها فعل طبيعت است، و امام به او پاسخ ميدهد: تو از اين طبيعت از ايشان سوال كن! آيا طبيعتي ميباشد كه براي انجام اين افعال داراي علم و قدرت است، يا آنكه داراي علم و قدرت نميباشد؟!
اگر براي آن طبيعت، علم و قدرت را لازم دانستند، چه آنان را باز ميدارد از اثبات خالقي كه اينها صفات او باشد؟! و اگر گمان دارند كه طبيعت اين افعال را بدون علم و اراده بجا ميآورد، و با وجود اين در كارهاي طبيعت اين گونه درستي و حكمتي كه ميبيني مشاهده ميشود، در اين صورت معلوم ميگردد كه: اين كارها فعل خالق حكيم ميباشد، و آنچه را كه آنان طبيعت نام نهادهاند سُنَّتي است از جانب وي كه در مخلوقاتش جاري شده است طبق جرياني كه خود او بر آن نهج اجراء كرده است.
مظفّر گويد: بنگر به سوي نظريّه و گفتار اهل طبيعت كه چگونه بر طريق و نهج واحد از عصرامام صادق علیه السلام تا امروز كلامشان را جاري ميسازند؟! گويا اصلاً اين جواب را كه دليل و حجّتشان را قطع ميكند تعقّل ننمودهاند، و يا آنكه از روي اصرار و ابرام بر عِناد و انكار از آن چشم پوشي ميكنند.
امام علیه السلام امر طبيعت را منحصر در دو چيز كه سومي ندارد ميخكوب ميكند، و آن اين است كه يا طبيعت داراي علم و حكمت و قدرت ميباشد يا خالي از همۀ اينهاست. اگر مراد صورت اوَّل است پس آن همان چيزي است كه ما براي خالق اثبات مينمائيم، و در اين صورت فرقي ميان ما و ميان آنها نميباشد مگر از ناحيۀ تسميه (كه ما خالق ميگوئيم وآنان طبيعت) و اگر مراد صورت دوم است لازمهاش آن است كه آثارش مضطرب و مشوّش و بدون حساب و تقدير و تدبير بوده باشد،
ص 81
كه شأن و لازمۀ عدم عقل و بصيرت و شنوائي در كارهايش باشد، وليكن از آنجا كه ما آثار را مبتني بر علم و حكمت و قدرت و تقدير و محاسبه مشاهده ميكنيم بنابراين به ناچار از فعل طبيعت كور و كر نميتواند بوده باشد، و طبيعت، غير خداوند عالم قادر مُدَبِّر ميباشد. و در اين فرض طبيعت چيزي نيست مگر سُنَّت خداوند در ميان مخلوقاتش، و چيز ديگري كه داراي كيان و هستي استقلالي از خالق جهان آفرينش بوده باشد، نخواهد بود.
و پس از آن امام علیه السلام برگشت به گفتار نخستينش، و در جهت وصول غذا به بدن و كيفيّت انتقال جوهره و شالودۀ آن از معده به كبد به واسطۀ رگهاي باريك مُشَبَّك و توخالي كه ميان آن دو تعبيه شده است و به مثابه مصف'ي (صافي و پالايش دهنده) براي غذا ميباشد، و سپس تبديل آن به خون، و نفوذ خون در تمام بدن به وسيلۀ مجاري مهيّا شده براي آن، و پس از آن كيفيّت تقسيم خون در بدن، و بروز فضلات آن را، به طوري حضرت شرح و تفصيل دادند كه گويا طبيب حاذقي كه در عالَم طبّ مُشابه و مُماثلي ندارد، و عالِم ماهري درعلم تشريح كه مدّت عمر خود را در عمل تشريح سپري كرده است بيان مينمايد.
علاوه بر اين امام علیه السلام با اين بيان خويشتن از دورة دَمَوِيَّه (جريان و گردش دوري خون در تمام بدن) پرده برداشتهاند، آن جريان دَوَراني را كه غربيها از اكتشاف آن آوازه خواني ميكنند. قريب دوازده قرن قبل از كشف دَوَران خون، امام آن را كشف نموده است.[3] و سپس امام علیه السلام گفتارش را به نَشْو و نَماي بدنها در حالات متناوب
ص 82
و متوالي، و آن جهتي كه خداوند به وسيلۀ آن انسان را از خلقت بهائم جدا ساخته است، كشانيد و به دنبالش سخن را راجع به حواسي كه خداوند انسان را بدان اختصاص داده و فوائد قرار دادن آن حواسّ را به صورت موجود، و انحصار آنها به اثري كه از غير آنها بر نميآيد، و اختصاص هر يك آنها به اثري كه از دومي ساخته نيست، گسترش داد.
و به همين منوال بيانش را در اعضاء مُفْرده و مُزْدَوَجه (تك و جفت) از اجزاء بدن رسانيد و شرح داد سلسلۀ علل و اسبابي را كه به جهت آنها بر اين گونه تركيب خاصّ او را آفريد.
و بيان خود را نيز شامل نمود بر آنچه حضرت پروردگار جليل به انسان عطا فرمود، از نعمتهاي گوناگون در خوراكيها و آشاميدنيها، و وجه تمايزي كه در خلقت ميان افراد بنيآدم قرار داده است، به طوري كه يكي از آنها مشابه دگري نخواهد گرديد.
ص 83
امام علیه السلام مطلب را دنبال مينمايد تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:
اگر تمثال انساني را بر روي ديواري ببيني كه نقش كرده باشند و كسي به تو بگويد: اين صورت در اينجا خود بخود ظاهر شده است و كسي آن را بر ديوار نكشيده است، آيا معقول ميباشد كه تو اين كلام را از وي بپذيري؟! بلكه استهزاء و تمسخر مينمائي به آن گفتار. پس چگونه آن تمثال مُصَوَّر را كه جَماد است و حسّ و حركتي ندارد انكار ميكني، امَّا در انسان زنده و گويا انكار نميكني؟!
مُظَفَّر گويد: چقدر اين حجّت حجّتي است قوي! و چقدر اين بيان بياني است روشن! تو گوئي: هر شخص نظر كنندهاي از اهل هر قرني كه بوده باشد، نزديك است بگويد: امام علیه السلام اين دليل و برهان را براي خصوص اهل زمان و قرن وي آورده است، چون در اسلوب و حجّت آن را ملايم بيان و برهان مييابد.
ـ2ـ
در روز دوم امام جعفر صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بن عُمَر فصل دوم را كه در خلقت حيوان است گشود، و فرمود: من براي تو داستان آفرينش حيوان را مقدَّم ميدارم تا از امر آن حيوان، امور غير حيوان نيز براي تو واضح گردد!
فكر كن در كيفيّت ساختمان بدنهاي حيوانات و تهيّه و درست كردن آنها بر همين قسمي كه وجود دارد. بدن حيوان نه چندان سخت است چون سنگ، و اگر چنين بود خم نميگرديد و براي انجام اعمال و كارها جابجا نميشد، و نه چندان نرم و سست است كه نتوان بارهاي سنگين و صعب را بر آن تحميل نمود، و حيوان نتواند روي پاي خود بايستد و خودكِفا بوده باشد.
بدن حيوان مركّب است از گوشت نرم كه قابل انعطاف است كه داخل آن را استخوانهاي سخت كه با اعصاب و عروق پيوسته ميباشد محكم نموده و برخي از اعضاء را به برخي دگر مُنضمّ و متّصل كرده است، و بر فراز جميع آنها پوستي برآمده است كه جميع بدن را شامل ميشود.
ص 84
و از اشباه و نظاير آن، تماثيلي است كه از قطعات چوب به عمل ميآورند، و آنها را با پارچه ميپيچند، و با ريسمانهائي ميبندند، و بر روي همۀ آنها صَمْغ ميمالند. چوبها به منزلۀ استخوانها ميباشد، و پارچهها به مثابه گوشت، و ريسمانها مانند اعصاب و عروق، و ماليدن صمغ هم حكم پوست را دارد.
اگر روا باشد كه حيوان متحرّك در روي زمين از روي اهمال و بدون صانع آفريده شده باشد، رواست كه اين تمثالهاي مرده و بدون جان نيز بدون سازنده و علم و قدرت خود بخود لباس تحقّق و هستي پوشيده باشند، و اگر اين فرضيّه در تماثيل جايز نيست به طريق اَولي در حيوان زندۀ واقعي جايز نخواهد بود.
و پس از اين تفكّر نما در بدن چهارپايان كه بر اصل و اساس بدن انسان از گوشت و استخوان و عَصَب آفريده شده است، و گوش و چشم بدانها عطا گرديده است تا انسان بتواند حوائجش را از آنها برگيرد. اگر آنها كور و كر بودند انسان از آنها بهرهمند نميگشت و آنها قادر نبودند هيچ يك از مقاص�� انسان را برآورند. امَّا از عقل و انديشه بازداشته شدهاند براي آنكه رام و فرمانبر انسان باشند. در اين صورت ابائي ندارند اگر انسان آنها را به كارهاي طاقت فرسا بگمارد و بارهاي سنگين بر آنها حمل كند.
اگر گويندهاي بگويد: گاهي در ميان افراد انسان بندههائي يافت ميشوند كه نسبت به انسان رام و مطيع هستند، و تحمّل مشكلات و كارهاي صعب را ميكنند، و در عين حال آنها فاقد عقل و انديشه نميباشند.
در پاسخش گفته ميشود: اين صنف از انسان اندك هستند، واما اكثر بشر رام و فرمانبر به آنچه چهارپايان و جنبندگان بدان رام ميباشند از حمل أثقال و آسيا نمودن و اشباه آن نيستند، و به آنچه مردمان به آن نيازمندند قيام ندارند.
علاوه بر اين اگر مردم بدين گونه اعمال با بدنهايشان مزاولت و سر و كار داشته باشند، از ساير اعمال باز ميمانند، زيرا به جاي يك شتر و يا يك قاطر محتاج ميشدند عدّۀ بسياري از افراد انسان را به كار گيرند. و اين گونه عمل ديگر وقت
ص 85
و مجالي براي انسان باقي نميگذاشت تا زيادي از آن را در صنعتها به كار برد. مضافاً به اينكه اين گونه اعمال، سختيهاي كمرشكن و مشكلات غير قابل تحمّل و تنگي و مشقّت در تهيّۀ معاششان ايجاد مينمود.
پس از اين، امام علیه السلام شروع نمود در بيان و شرح آنچه كه هر نوع از انواع سهگانۀ حيوان را از همديگر متمايز ميسازد، و آنها عبارتند از: انسان، و گوشتخواران، و گياهخواران، و بيان آنچه كه هر يك از آنها اقتضاي چه نوع عضوي در بدنشان دارند؟! در اينجا امام علیه السلام از لطائف حكمت، و بدايع قدرت، و محاسن طبيعت، شرحي عالي دارند.
امام علیه السلام حكمت قرار دادن چشمان بهائم را در چهرهشان، و دهانشان را در شكاف زير صورت، و اينكه خداوند آن را مانند دهان انسان كه رو برو ميباشد قرار نداده است، و همچنين دربارۀ خصوصيّات اعضاء و جوارح ديگر ذكر كردند.
و براي زيركي و فطانت بعضي از آنها براي تو همين بس است كه بز كوهي كه خورندۀ مار ميباشد، از خوردن آب امتناع مينمايد چون شرب آب آن را ميكشد.[4]
و روباه بر پشتش ميخوابد و شكمش را باد ميكند در وقت گرسنگي تا طيور آسمان گمان كنند او مرده است. همينكه بر رويش مينشينند تا با چنگالشان پارهاش كنند، ناگهان بر آنها ميجهد و آنها را طعمۀ خود ميگرداند. و غير از بزكوهي و روباه نيز بقيّۀ حيوانات اينچنين هستند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ميگويد: اين گونه حيلهها را در طبع حيوانات
ص 86
براي اغراض و مصالحشان چه كسي قرار داده است؟!
بدايع خلقت مورچه و پرندگان
و پس از آن امام علیه السلام در گفتارش متعرّض ذَرَّه (مورچۀ بسيار ريز) و نَمْلَه(مورچه) و لَيْث كه مردم آن را أسَدُالذُّبَاب (شير مگس) گويند، گرديدهاند، و در تماميّت آفرينش مورچۀ بسيار ريز با كوچكي جثّهاش، و مورچه و كارهائي كه براي جلب قوت خود ميكند، و ليْث (شيرمگس) در صيد كردن مگسها بياني جالب آوردهاند.
و سپس گفتهاند: بنگر به اين جنبندۀ حقير چگونه خداوند در طبعش حيلهاي قرار داده است كه انسان بدان راه نمييابد مگر با حيله و استعمال آلات شكار! بنابر اين چيزي را حقير و ناچيز مشمار زماني كه عبرت گرفتن به آن آشكار باشد همانند مورچه و مثل آن. زيرا بعضي اوقات معني نفيس را به چيز حقيري مثال ميزنند، و اين از رتبت آن نميكاهد، همان طور كه دينار را كه طلاست چون با سنگ ترازوي آهني بسنجند از قيمتش نميكاهد.
و پس از آن نيز حضرت در بيان كيفيّت خلقت پرندگان بحث كردند كه چطور جسم پرنده را سبك آفريده، و آفرينشش را درهم پيچيده كرده، و براي وي سينهاي باريك قرار داده تا بتواند در وقت طيران هوا را بشكافد، إلي غير ذلك از خصوصيّات خلقتش، و حكمت او در خلق آن خصوصيّات. و همچنين امام گسترش داد حكمت را در خصوصيّات آفرينش مرغ و گنجشك و خفّاش و زنبور عسل و ملخ و غيرها از پرندگان كوچك، و آن طبائعي كه خداوند در آنها نهاده است تا با زيركي و فطانت و هدايت به سوي طلب روزي و غير از اينها از آنچه كه در بدايع خلقت است به حركت و تلاش درآيند.
و سپس متعرّض خلقت ماهي گرديد، و مشاكلت آن را با امري كه مقدّر شده است بر آن بوده باشد بيان فرمود و در اينجا ميفرمايد: اگر ميخواهي وسعت حكمت خالق و كوچكي علم مخلوقات را بداني نظر كن به درياها كه چه اقسام مختلفي از ماهيها، و جنبندگان در آب، و صدفها، و اصناف از موجودات كثيرۀ دريا وجود دارد كه به شمارش در نيايد، و منافع و خواصّ آن شناخته نميگردد مگر يكي
ص 87
پس از ديگري كه انسان به واسطۀ آلات و اسباب بدان راه مييابد - تا آخر كلام او در اين فصل.
مظفّر گويد: عجبي از خالق امثال اين مورچههاي ريز و كرمها و اصناف ماهيهاي غريب و ناشناخته كه در شكلهايشان اختلاف دارند، و نوع حكمت خدا در آنها متفاوت ميباشد، نيست. و عجبي نيست از آن كس كه به وجه حكمت يكايك اين مصنوعات پس از وجودشان و تكوينشان پي بردهاست! بلكه عجب از آن كس است كه خالق آسمانها و زمينها و آنچه را كه در آنها و در ميان آنها با إتقان صنعت و استحكام خلقت و بديع بودن تركيب است، انكار ميكند! و چنانكه شخص منكر به خود نظر نمايد كه چگونه سازمان وجوديش غريب، و تماميّت خلقت در آن عجيب ميباشد، تنها همين وجود او بزرگترين «برهان بر وجود و وحدانيّت موجود» خواهد بود.
ـ3ـ
مُفَضَّل بن عُمَر چاشتگاه روز سوم به محضر امام علیه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: اي مفضّل من براي تو شرح دادم خلقت انسان و آن تدبيراتي را كه در وي به كار رفته است، و دگرگوني وي در حالات متفاوته، و اعتبارات مشهودي را كه از آن دستگير انسان ميگردد.
و براي تو شرح دادم امر حيوان را! و الآن ابتدا ميكنم براي تو ذكر آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و مدار حركت و شب و روز و گرما و سرما و باد و باران و سنگ سخت، و كوه و گِل، و سنگ رخوه، و معادن و نبات و درخت خرما و ساير درختان و آن ادلّه و مواضع عبرتي را كه در آنها به كار رفته است!
فكر كن در رنگ آسمان و تدبير راست و درستي كه در آن إعمال شده است. زيرا اين رنگ از لحاظ موافقتش با چشم و از جهت تقويتش با نور چشم شديدترين و اكيدترين نوع الوان به شمار آمده است تا به جائي كه اطبّاء توصيه نمودهاند براي
ص 88
كسي كه به وي رنجي رسيده است كه در اثر آن چشمانش ضرر ديده است مدّتي مديد به رنگ سبز و رنگ سبزي كه كمي مايل به سياهي است (كَبود) و چشم پزشكان حاذق دستور ميدهند براي كسي كه چشمش خسته شده و از ديدن عاجز مانده است تغار سبز رنگي را پر از آب نمايند و او سرش را در برابر آن نگه دارد.
نظر كن چگونه الله - جلّ و تعالي - سفرۀ گستردۀ صفحۀ آسمان را بدين رنگ كبود مقرّر داشته است؟! براي آنكه چشماني را كه به آن دوخته ميشود نگهداري كند، و به واسطۀ كثرت نظر و نگاه دچار جراحت و درد نشود. بنابر اين، اين امري را كه مردم به واسطۀ فكر و رويَّت و تَجارب به دست آوردهاند، در جهان تكوين و آفرينش خود بخود امري حساب شده و مَفْرُوغٌ عنه بوده است. اين حكمت بالغۀ خداست تا اهل درايت و تعقّل اعتبار گيرند، و مُلحِدين به فكر در افتند. قَاتَلَهُمُ اللهُ أنَّي يُوفَكُونَ[5].
فكر كن اي مفضّل در طلوع و غروب خورشيد براي برپا داشتن دو دولت شب و روز! اگر خورشيد طلوع نمينمود امر همۀ عالم باطل ميگرديد. ديگر مردم نميتوانستند در روزي و معيشت خود حركتي بنمايند، و در امورشان تصرّفي إعمال دارند، زيرا گيتي را ظلمت فرا گرفته بود و جهان بر آنها تاريك بود. و چون لذّت و جان و حقيقت نور را فاقد شده بودند ديگر عيش برايشان گوارا نبود.
باري، احتياج مردم در طلوع خورشيد امري است ظاهر و همين ظهور ما را مستغني ميدارد از آنكه در بيانش تطويل سخن دهيم و در شرحش زياده بر اين مطلبي را ذكر نمائيم. آنچه لازم است تأمّل و تفكّر در منفعتي است كه از غروبش عائد مردم ميشود.
اگر خورشيد غروب نميكرد مردم آرامش و قرار نداشتند، با وجود نياز مُبْرَمِشان بهآرامش و راحت براي تسكينيافتن بدنهايشان وسكوت حواسّشان، وبرانگيختگي
ص 89
قوّت هاضمه براي هضم طعامشان، و تنفيذ غذاهايشان به اعضاء پيكرشان.
از اين كه بگذريم ميبينيم: حرص شديدي كه در مردم موجود است ايشان را وادار مينمايد بر مداومت عمل، و طولاني كردن مشاغلشان، تا به حدّي كه عكسالعمل زشت آن در اجسامشان به طور شديد مشهود ميشود. بسياري از مردم چنانند كه اگر شدّت تاريكي شب كه بالاخصّ در نيمههاي آن به وجود ميآيد، نبود اصولاً از جهت حِرص بر كسب و كار و جمع و ادِّخار، نه قراري داشتند و نه آرامشي.
علاوه بر اين زمين در طول مدّت روز به واسطۀ دوام نور خورشيد حرارتش شدت پيدا ميكند و حيوانات و نباتاتي را كه بر روي آن زيست مينمايند گرم و داغ ميكند. خداوند با حكمت و تدبيرش مقدّر فرموده است كه خورشيد در وقتي طلوع و در وقتي غروب كند، مانند چراغي كه گاهي براي اهل خانه بر ميافروزند تا حوائجشان را برآورند، و سپس از نزد ايشان برميدارند براي آنكه آرام بگيرند و قرار و راحت داشته باشند. بنابراين نور و ظلمت با وجودش تضادّشان هر دو منقاد و متظاهر بر آنچه صلاح عالم و قوامش در آن است ميباشند.
تا اينكه امام علیه السلام در آخر اين فصل ميگويد: فكر كن در عَقاقير و گياهاني كه خداوند هر يك از آنها را در علاج برخي از دردها اختصاص داده است. داروئي مانند شيطَرَج در مَفْصَلهاي انسان نفوذ ميكند، و زيادتيها را از آنجا بيرون ميكشد، و داروئي مانند أفْتيمون خلط سودا را ريشه كن ميكند، و داروئي مانند سكبينج بادها را ميزدايد، و داروئي دگر ورمها و مشابه آن را ميگشايد و متفرق مينمايد.
آن كس كه اين قوا را در آنها به وديعت نهاده است چه كسي ميتواند بوده باشد مگر خالقش كه آنها را براي منفعت آفريده است؟! و چه كسي مردم را بدين داروها آشنا ساخته است مگر آن خالقي كه اين آثار و خواصّ را در آنها قرار داده است؟!
تا اينكه امام علیه السلام ميگويد: بدان منزلت و قدر و مكانت اشياء بر حسب قيمتشان نميباشد بلكه دو ارزش مختلف در دو بازار متفاوت دارند. چه بسا چيز كم بهائي
ص 90
در بازار كسب و كار، چيز نفيس و ارزشمندي در بازار علم به حساب آيد. بنابراين، نظر اعتبار و ارزش را در اشياء بر اساس كوچكي قيمتشان كوچك و صغير قرار مده! اگر كيمياگران درمييافتند كه در عَذَرَه (نجاست) مهمترين عامل و اجزاء آن (كيميا) نهفته است البته آن را به نفيسترين قيمتها ميخريدند و ارزش آن را بالاتر ميبردند. به سرقت ميبردند. -
ـ4ـ
مفضَّل بن عُمَر روز چهارم صبحگاهان به حضور امام صادق علیه السلام ميرسد و حضرت به او ميگويد: يا مُفَضَّل! من برايت ادّلۀ بر خلقت را آوردم، و براهين براي درستي تدبير و تعمّد در آفرينش انسان و حيوان و نبات و شجر و غير ذلك را به مقداري كه عبرت گيرنده عبرت گيرد، شرح دادم!
و اينك شرح ميدهم براي تو آفاتي را كه در بعضي أزمنه حادث ميگردد، و آن را جمعي از جاهلان وسيله براي انكار خالق و خلقت و تعمّد و تدبير در آفرينش قرار ميدهند، و نيز آنچه را كه اهل تعطيل و مَانَويَّه[6] از مكاره و مصائبي كه ميرسد،
ص 91
و انكاري كه دربارۀ مرگ و فنا دارند، و آنچه را كه طبيعيّون و مادّيون اعتقاد دارند، و آن چيزهائي را كه بعضي ميگويند كه: اشياء از روي اتّفاق و عرض و تصادف موجود شدهاند، و بر اين اصول انكار جعل و تدبير و خالق و مخلوق را مينمايند شرح ميدهم تا در نتيجۀ گفتارم ردِّ بر همگي آنان مُتَّسع و گسترده شود، و جميعاً پاسخشان داده شود قَاتَلَهُمُ اللهُ أنَّي يُوفَكُونَ[7].
گروهي از نابخردان اين آفتهاي حادثه در برخي زمانها را مثل وبا و يرقان، و تگرگ و ملخ وسيله براي انكار خلق و تدبير در عالم و خالق قرار ميدهند.
در پاسخشان گفته ميشود: اگر خالقي و مدبّري نبود چرا اين آفات بيشتر از اين مقدار گستردهتر و فظيعتر نميگردد؟! و از آن قبيل بود فرود آمدن آسمان بر زمين، و فرو رفتن زمين در آب، و تخل���� خورشيد به كلّي از طلوع نمودن، و خشكيدن نهرها و چشمهها به طوري كه براي لبتر كردن آب نماند، و باز ايستادن باد از جنبش تا اشياء گرم و فاسد شود، و جاري شدن آب دريا بر روي زمين و غرق تمام اهالي زمين!
از اين گذشته، اين آفات مذكوره از وباء و ملخ و مشابه آنها به چه علّت دوام پيدا
ص 92
نمينمايد و امتداد نمييابد تا تمام عالم را فرا بگيرد، بلكه در بعضي از اوقات پيدا ميشود، و در بعضي احيان پديدار ميشود و پس از آن بدون درنگي از ميان برداشته ميشود؟!
آيا نميبيني جهان از آن حوادث عظيم مصون و محفوظ ميباشد، آن حوادثي كه اگر يكي از آنها پيدا شود هلاكت و نيستي دنيا حتمي خواهد بود، و فقط در برخي زمانها بدين آفات يسيره نيشي ميزند تا مردم را تأديب كند و به راه راست آورد. و علاوه، اين آفتها نيز دوام پيدا نميكند، بلكه همين كه مردم نااميد شدند بلا بر ميگردد و اثري از آن نميماند. بنابر اين وقوع بَلا براي موعظه، و رفع آن از مردم رحمت است.
مُعَطِّلَه همانند مانَوِيَّه مكاره و مصائبي را كه به انسان ميرسد منكَر ميشمرند، و هر دو دسته متّفقاً ميگويند: اگر براي جهان خالقي رئوف و رحيم بود اين امور مكروهه را ايجاد نميكرد؟
معتقدين بدين گفتار ميگويند: سزاوار است كه عيش انسان در اين دنيا صافي از هر كدورت بوده باشد. اگر چنين بود انسان از عُتُوّ و سركشي و شرارت خود را به حدّي ميرسانيد كه در دين و دنيا ابداً صلاحيّتي براي وي نبود. مانند بسياري از متجاوزين و مُتْرَفين و آنان كه در وسعت و امنيّت زيست نمودهاند كه حالشان بهطوري ميشود كه يكي از آنها فراموش ميكند كه بشر است، و يا آنكه مَرْبوب است و رَبِّي دارد، و يا آنكه احتمال ميرود ضرري به اصابت كند، يا امر ناگواري در آستانهاش فرودآيد، يا آنكه بر او واجب است بر ضعيف ترحّم كند و با فقير مواسات نمايد، يا شخص مصيبت ديده را تسليت گويد و به عزاي وي محزون باشد، و يا بر شخص حقير و ضعيف رحمت آورد، و يا بر شخص رنجديده تعطّف و مهرباني نمايد.
و چون ناگواريهاي زندگي وي را بفشرد و تلخيش را بچشد، مُتَّعِظ ميگردد و به بسياري از آنچه كه سابقاً غافل و جاهل بود بصير ميشود، و به بسياري از واجبات
ص 93
خويشتن عودت مينمايد.
و منكرين اين داروهاي آزاردهنده به منزلۀ كودكاني ميباشند كه داروهاي تلخ و ناگوار را مذمّت ميكنند. و اگر ايشان را از غذاهاي مضرّ منع كنند خشمگين ميگردند، و از تأديب و كار طبق برنامۀ خود كراهت دارند.
اطفال دوست دارند هميشه به بازي كردن و بطالت اشتغال ورزند، و به هر آشاميدني و خوراكي دست بزنند، و نميدانند كه بطالت و لهو و لعب ايشان را رشد و نموّ نميدهد، و عادت برتن پروري پيدا مي كنند، و از كمال خويشتن واميمانند، و نميفهمند كه: طعامهاي لذيذي كه برايشان ضرر دارد عاقبتشان را به دردها و مرضها منجرّ ميكند، و نميتوانند خود را قانع نمايند كه در تأديبْ مصلحتشان وجود دارد، و در داروها منفعت و صحتشان نهفته ميباشد، اگر چه با آن مصالح و منافع برخي از ناگواريها توأم است.[8]
ص 94
مظفّر گويد: و برامثال اينها حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اقوال ملحدين را در شأن آفات جواب گفته است، و با برهان واضح روشن نموده است، و مطلب را در بيان شبهههاي ملحدين در ذات خالق متعال بدينجا ميرساند كه آنها ميگويند: چگونه خداوند به بندۀ ضعيفش تكليف ميكند كه: با عقل لطيف خود كه احاطه بر او ندارد معرفتش را تحصيل نمايد؟
پاورقي
[2] - مَشيمه عبارت است از كيسهاي گوشتي كه جنين در آن قرار دارد و به منزلۀ لباسي بر تن اوست.
[3] - عين عبارت امام صادق علیه السلام اين است: ثمّ إنّ الكبد تقبله فيستحيل بلطف التدبير دماً و ينفذ إلي البدن كلّه في مجاري مهيِّئةٍ لذلك، بمنزلة المجاري الّتي تهيّأ للماء حتي يطرد في الارض كلِّها. و ينفذ مايخرج منه من الخبث و الفضول إلي مَفَائضَ قد اُعِدَّت لذلك - الخ. «و پس از آن، كبد آن غذا را قبول ميكند و آن غذا با لطف تدبير تبديل به خون ميشود، و به وسيلۀ مجراهائي كه براي جريان خون آماده و تعبيه شده است به تمام بدن ميرسد. اين مجاري خون به منزلۀ مجاري آب ميباشد كه آن را براي ايصال آب به تمام قسمتهاي زمين تهيّه مينمايند. آنگاه آن مقدار ثقل و فضول و خبائثي كه از بقيۀ غذا بجاي ميماند به سوي مجاري خاص�� وارد ميشود، و آنچه كه از جنس صفراء ميباشد به سمت كيسۀ صفرا (مراره) ميرود، و آنچه كه از جنس سوداء ميباشد به سمت طحال ميرود، و آن رطوبتهاي خبيثه و زائده به سمت مثانه گسيل ميشود.»
بايد دانست كه در اين بيان امام علیه السلام نكاتي است كه بالصّراحة از جريان خون كه دانشمند انگليسي: «ويليام هاروي William Harvey » (تولّد در 1578 و مرگ در 1756 ميلادي) آن را كشف كرده است پرده برميدارد. در اينجا امام علیه السلام از جريان و گردش خون در شرائين و أورده (سرخ رگها و سياهرگها) كه مركزش قلب ميباشد بطور تفصيل سخن گفته است لهذا به جرأت ميتوان گفت: اوّلين مكتشف گردش دوراني خون امام علیه السلام بوده است. أطبّاء و پزشكان همگي بر آن بودند كه توزيع خون در بدن به صورت و هيئت شَجَر (درخت و شاخ و برگ آن) ميباشد و خون در بدن در اين رگهاي بزرگ و كوچك حتي عروق شعريّه (مويرگها) ثابت و غيرمتحرّك ميباشد. امام صادق علیه السلام است كه با اين بيان خود توضيح و تشريح فرمود كه: شجريّتِ دم درست نيست بلكه آنچه هست دَوَران دم ميباشد. (عبارت امام را كه در اينجا آورديم از «بحارالانوار» طبع حروفي ج 3 ص 68 نقل نموديم)
[4]- اين حيوان چنانكه در روايت آمده است اسمش أيِّل ميباشد با فتحۀ همزه و تشديد ياء و جمعش أيايل است به معني گوزن، و مشابه آن حيواني است از ذوات ظلف (كفشداران)، نرينۀ آن داراي شاخهاي متشعّب غيرمجوف است و مادينۀ آن شاخ ندارد. در اين روايت مفضّل، امام علیه السلام ميفرمايد: مارها را ميخورد و عطش شديدي پيدا ميكند و از آشاميدن آب ابا مينمايد از ترس آنكه سمّ در بدنش سرايت كند و او را بكشد. اين حيوان در كنار چالههاي آب در حالي كه عطش او را رنج ميدهد ميايستد و با صداي بلند نعره ميكشد و از آن آب نميآشامد، زيرا اگر بياشامد در همان ساعت ميميرد. («بحارالانوار» طبع حروفي، ج 3 ص 100)
[5] - آيۀ 30 از سورۀ 9: توبه، و آيۀ 4 از سورۀ 63: منافقون.
[6] - مُعَطِّلَه و يا اهل تعطيل همان طور كه خود امام علیه السلام در همين جا بيان ميكند بعضي از ملاحده هستند كه ميخواهند با حسّ، ادراك چيزي را كه به عقل درنيايد بكنند. ميگويند: چون حقّ تعالي را به حواسّ ظاهر ادراك نكنيم اقرار به وجودش نياوريم. و چون به آنها گفته شود: خدا با عقل ادراك نميگردد گويند: چگونه ميتواند وجود داشته باشد چيزي كه با عقل مُدرك نشود؟! چواب گوئيم: او بالاتر از مرتبۀ ادراك عقل است چنانكه ديدۀ انسان مرتبهاي از ادراك را دارد و بالاتر از مرتبۀ خود در ادراك نميتواند كرد، و بدون شرائط رويت نميتوان ديد، مثل آنكه اگر ببيني سنگي در هوا بلند شد ميداني كه شخصي آن را اندخته است و اين علم از راه ديده نيست بلكه عقل حكم ميكند كه سنگ خود به خود بالا نميرود. نميبيني كه بصر در اينجا عاجز است و حاكمْ عقل ميباشد. همچنين عقل در معرفت خالق حدّي دارد كه از آن نميتوان گذشت چنانكه ميداند كه آن چيز غيرمحسوس با چشم جائي دارد و آن را نديده است، و با حاسّهاي از حواسّ آن را ادراك ننموده است و حقيقت آن را نميداند. همچنين عقل ميداند كه صانعي دارد كه او را ايجاد كرده است اما احاطه به كُنْه ذات و صفات او نكرده است. انتهي كلام حضرت: («توحيد مفضل» طبع بيروت، موسسة الوفاء، طبع دوم، ص 117 و ص 118)
و شيخ كاظم مظفّر در تعليقۀ خود بر اين طبع در ص 10 و ص 11 گويد: مانويّه اصحاب حكيم فارسي: ماين بن فاتك بودهاند كه در زمان شاپور: دومين شاه از ملوك سلسلۀ ساسانيّه ظهور كرد. و مذهب او ممزوج از مجوسيّت و نصرانيّت بود و جماعت كثيري از معتقدات او پيروي نمودند. و گروه بزرگي از آنان تا اوَّلين دورۀ دولت بنيعباس باقي بودند، و پس از آن آراء وي به اروپا و بقيّۀ اقطار آسيا نفوذ كرد. ماني راهبي بود در حَرّان كه در حوالاي سال 215 ميلادي متولد شد و بعداً بهرام بن هرمز او را كشت. («ملل و نحل» شهرستاني ج 2 ص 81، و «مروج الذّهب» ج 1 ص 155، و «فهرست» ص 456، و «معرّب شاهنامه» ج 2 ص 71، و «الفَرْق بين الفِرَق» ص 162 و ص207، و «الآثار الباقية» بيروني ص 207، و «تاريخ الفكر العربي» اسمعيل مظهر ص 39، و «حريّة الفكر» سلامة موسي ص 55.)
[7] - آيۀ 30 از سورۀ 9: توبه، و آيۀ 4 از سورۀ 63: منافقون.
[8] - امام صادق علیه السلام در پايان خبر مفضّل ميفرمايد: طبيعيّون ميگويند: طبيعت هيچ گاه كار بيهوده و لغو و بدون معني نميكند، و از بروز آنچه كه در طبيعت شيء است بتمامه و كماله دريغ نميدارد، و معتقدند كه حكمت و علوم تجربي شاهد بر اين دعوي ميباشد. در اين صورت به ايشان بايد گفت: كيست كه به طبيعت اين فهم و حكمت را داده است؟! كيست كه حدود و وظائف اشياء را بدون تعدّي و تجاوز از حدّ خود به طبيعت داده است؟! اين حكمت و آثار و خواصّ موجوده در اشياء چيزي است كه پس از طول تجارب، عقول از ادراك آن عاجز آمدهاند. پس آنان اگر براي طبيعت فهم و حكمت و قدرت بر امثال اين امور را ادّعا كنند، ايشان اقرار و اعتراف كردهاند به همان چيزي كه منكر گرديدهاند. چون اين صفات، صفات خالق است. و اگر بگويند: اينها از آنِ طبيعت نيست پس اين وجهه همان وجه خلقت و آفرينش است كه با ندائي بلند فرياد برميدارد كه فعل از خالق حكيم ميباشد. و طائفهاي از قدماء بودهاند كه تعمّد و تدبير را در اشياء منكر شدهاند و پنداشتهاند كه اين خواصّ و آثار از روي تصادف و اتّفاق تحقّق پذيرفته است، و بر مرامشان دليل آوردهاند به اموري كه برخلاف مجراي طبيعي و برخلاف متعارف و عادت پيدا ميشود مانند طفلي كه ناقص متولد ميگردد، يا يك انگشت زياد دارد، يا شكل و شمايلش دگرگون و واژگون است. اينها را دليل گرفتهاند بر آنكه در عالم آفرينش تعمّد و تقدير و اندازهگيري صحيح به كار نرفته است بلكه صِدْفَةً و برحسب اتّفاق پديدار شده است. ارسطاطاليس ردّ گفتارشان را نموده است به اين كه: آنچه صِدْفَةً و برحسب اتّفاق واقع ميشود آن چيزهائي است كه يك بار در خارج از متعارف صورت ميگيرد به جهت عللي كه بر طبيعت وارد ميشود و آن را از مسير طبيعي خود و از مجراي عادي خود برميگرداند، و به منزلۀ امور طبيعيّهاي نيست كه بر شكل واحدي پيوسته و به طور دائم جريان پياپي داشته باشد. («بحارالانوار» طبع حروفي ج 3 ص 149.)
شيخ كاظم مظفر در توحيد مفضّل طبع بيروت در تعليقۀ ص 121 آورده است: ارسطاطاليس لفظي است يوناني و معنيش دوست دارندۀ حكمت است، و به او ارسطو هم ميگويند. وي يكي از شخصيّات جهاني است كه از قرنهاي گذشته اشتهار داشته است. او شاگرد افلاطون بود و چون عمرش به 30 سال رسيد در فلسفه نظر كرد و افلاطون او را در غيبت خود به در دارالتعليم صيقليّه جانشين خود نمود.
ارسطو بزرگترين علماء يونان بود و از همه برتر و بليغتر. وي داراي افكاري بس بلند در فلسفه ميباشد و به معلِّم اوَّل معروف است، زيرا او اوَّلين كسي است كه علم منطق را جمع كرد و مرتّب گردانيد و اختراعي بديع نمود، و مقام و منزلتش نزد پادشاهان عظيم گرديد تا به جائي كه اسكندر كبير امور سلطنتش را بر وفق رأي او تمشيت ميداد. ارسطاطاليس مدّت شصت و هفت سال عمر كرد و در سنۀ 322 قبل از ميلاد در خلكيس فوت نمود. وي در علوم گوناگوني تصنيف كرده است.