صفحه قبل

جنايات‌ سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌

سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌

وليد در سنۀ نود و شش‌ بمرد، و ايَّام‌ حكومتش‌ نه‌ سال‌ ويك‌ ماه‌ بود و به‌ جاي‌ وي‌ برادرش‌ سليمان‌ نشست‌. او مردي‌ پرخور و پرنكاح‌ بوده‌ است‌.

مسعودي‌ گويد: سليمان‌ خورنده‌اي‌ پر خوراك‌ بود كه‌ از حدّ و مقدار مي‌گذشت‌. در هر روزي‌ يك‌ صد رطل‌[6] عراقي‌ غذا مي‌خورد، و چه‌ بسا طبَّاخها براي‌ وي‌ سيخهاي‌ كباب‌ را كه‌ بر روي‌ آنها مرغهاي‌ بريان‌ بود مي‌آوردند و آنها را بتمامها و كمالها مي‌خورد. عادتش‌ اين‌ بود كه‌ مرغ‌ بريان‌ داغ‌ را با آستين‌ مي‌گرفت‌ و تكّه‌ تكّه‌ مي‌كرد و مي‌خورد. او روزي‌ از حمام‌ بيرون‌ شد بيست‌ برّۀ بريان‌ براي‌ او آوردند، آنچه‌ در درونشان‌ بود با چهل‌ عدد نان‌ نازك‌ بخورد و پس‌ از مقداري‌ كه‌ وقت‌ طعام‌ رسيد با نديمانش‌ غذا خورد، تو گوئي‌ كه‌ اصلاً چيزي‌ نخورده‌ است‌. او سبدهاي‌ شيريني‌ را در كنار رختخوابش‌ مي‌نهاد چون‌ از خواب‌ برمي‌خاست‌ دستش‌ را دراز


ص 434

مي‌كرد، و بر هر سبدي‌ مي‌خورد از آن‌ را مي‌خورد.

سليمان‌ فقط‌ دو سال‌ و چند ماهي‌ بيشتر حكومت‌ نكرد و اگر حيات‌ وي‌ امتداد پيدا مي‌كرد همان‌ كارهائي‌ را مي‌نمود كه‌ پيشينيانش‌ كردند، و معذلك‌ جانشين‌ حجَّاج‌ را در قساوت‌ و عدوان‌ و تجاوز، يعني‌ خالد بن‌ عبدالله‌ قسري‌ را بر ولايتش‌ باقي‌ گذارد.

صاحب‌ «عقدالفريد» در ج‌ 4 ص‌ 191 طبع‌ 1953 م‌ گويد: خالد در روز جمعه‌ در وقتي‌ كه‌ والي‌ مكه‌ بود در عهد سليمان‌، بر بالاي‌ منبر رفت‌، و از حجّاج‌ نام‌ برد و بر او ثنا گفت‌.

از جملۀ جنايات‌ سليمان‌، كشتن‌ فاتح‌ بزرگ‌ جميع‌ بلاد مغرب‌ و اندلس‌ و اسپانيا و پرتغال‌ امروز: موسي‌ بن‌ نصير مي‌باشد، و علَّت‌ كشتن‌ او اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ او غنائم‌ جنگ‌ را به‌ وليد داده‌ است‌ و صبر نكرده‌ است‌ تا سليمان‌ بر مسند حكم‌ بنشيند و به‌ وي‌ بدهد. و از جمله‌ كشتن‌ قُتَيْبة‌ بن‌ مسلم‌ مي‌باشد آن‌ كس‌ كه‌ امتداد فتوحاتش‌ از بلاد فارس‌ تا كشور چين‌ رسيد، و سبب‌ كشتن‌ او آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ با وليد در خلع‌ سليمان‌ از مقام‌ ولايت‌ عهدي‌ موافقت‌ كرده‌ است‌.

و بالجمله‌ سليمان‌ نيز با متقدِّمان‌ خود از بني‌اميَّه‌ تفاوت‌ نداشت‌ الاّ آنكه‌ ظروف‌ او را مهلت‌ نداد، تا اينكه‌ بيشتر از آن‌ مقداري‌ كه‌ بجاي‌ آورد بجا بياورد. دليل‌ ما بر اين‌ مطلب‌ آن‌ است‌ كه‌: چون‌ وقتي‌ در مجلس‌ وي‌ از معاوية‌ بن‌ ابي‌ سفيان‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمد براي‌ شادي‌ روحش‌، بر روانش‌ صلوات‌ فرستاد، و بر روان‌ اسلاف‌ از آباء معاويه‌ نيز درود و صلوات‌ فرستاد و گفت‌: قسم‌ به‌ خدا همچون‌ معاويه‌ ديده‌ نشده‌ است‌!... سليمان‌ بر معاويه‌ رحمت‌ فرستاد و بر روانش‌ درود نثاركرد به‌ سبب‌ آنكه‌ از او مردي‌ با قدرت‌تر در مكر و خيانت‌ نديده‌ بود و بر اعتساف‌ و ظلم‌ و ستم‌ بيباك‌تر از او به‌ چشمش‌ نخورده‌ و به‌ گوشش‌ نرسيده‌ بود.

اين‌ است‌ روح‌ حقيقي‌ امويِّين‌ كه‌ چيزي‌ آنان‌ را به‌ شگفت‌ در نمي‌آورد مگر


ص 435

خدعه‌ و بهتان‌ و جور و طغيان‌.[7]

و همچنين‌ شيخ‌ مغنيه‌ راجع‌ به‌ شيعه‌ و معاويه‌ در عصر امام‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام چنين‌ ذكر نموده‌ است‌:

معاويه‌

معاويه‌ داراي‌ مآثري‌ بوده‌ است‌ كه‌ از جهت‌ ��مارش‌ احصاء نمي‌گردد: از جمله‌ آنكه‌ او بر زبان‌ خدا و پيامبرش‌ لعنت‌ شده‌ است‌. مفسّرين‌ شجرۀ ملعونۀ در قرآن‌ را به‌ بني‌اميَّه‌ تفسير كرده‌اند. روزي‌ پيغمبر او را ديدند كه‌ دهانۀ مركب‌ برادرش‌ يزيد را مي‌كشد فرمودند: لَعَنَ اللهُ الْقَائِدَ وَالْمَقُودَ «خداوند لعنت‌ كند زمامدار را، و آن‌ كه‌ زمامش‌ به‌ دست‌ اوست‌.»

و از جمله‌ آنكه‌ او بر غير اسلام‌ مي‌ميرد به‌ روايت‌ عبدالله‌ بن‌ عمر كه‌ گفت‌: از رسول‌ خدا شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ يَمُوتُ عَلَي‌ غَيْرِ سُنَّتِي‌! «اينك‌ بر شما وارد مي‌شود مردي‌ كه‌ بر غير سنَّت‌ من‌ مي‌ميرد!» و معاويه‌ وارد شد.

و از جمله‌ آنكه‌ وي‌ رأس‌ و رئيس‌ فئۀ باغيه‌ (گروه‌ ستمگر و متجاوز) بود كه‌ عمّار را كشتند.

و از جمله‌ آنكه‌ او فرزند كسي‌ است‌ كه‌ جنگها را بر ضدِّ رسول‌ الله‌ قيادت‌ مي‌نمود، و او پسر هند جگر خوار (ابن‌آكِلَةِ الاكْبَاد) بوده‌ است‌.

و از جمله‌ آنكه‌ وي‌ در زماني‌ كه‌ به‌ عنوان‌ و اسم‌ اسلام‌ حكومت‌ مي‌نمود شرب‌ خمر مي‌كرد. (دلائل‌ الصِّدق‌ ج‌ 3 ص‌ 213 به‌ نقل‌[8] از مسند احمد)


ص 436(ادامه پاورقی)


ص 437

و از جمله‌ آنكه‌ او پسر زنازاده‌ را به‌ غير پدرش‌ ملحق‌ كرد، و از جمله‌ آنكه‌ براي‌ قتل‌ اولياء خدا و صالحان‌ در عسل‌ سمِّ مخفيانه‌ ريخت‌ و گفت‌: إنَّ لِلّهِ جُنُوداً مِنْ عَسَلٍ. «خداوند براي‌ كشتن‌ مالك‌ اشتر لشگرياني‌ از عسل‌ دارد كه‌ به‌ او مي‌رسند و او را نابود و هلاك‌ مي‌سازند.»

و از جمله‌ آنكه‌ دزدان‌ و قطَّاعان‌ طريق‌ را دور خود گرد آورد و با قوّه‌ و سلاح‌ كامل‌ تجهيز نمود براي‌ غارت‌ و كشتار زنان‌ و اطفال‌ و آتش‌ زدن‌ خانه‌ها بر روي‌ صاحبانش‌.

و از جمله‌ دارا بودن‌ اوست‌ راههاي‌ مختلف‌ مكر و كذب‌ و خدعه‌ را كه‌ به‌ انحاء مختلف‌ انجام‌ مي‌داد.

و از جمله‌ كراهت‌ شديد وي‌ از اهل‌ حق‌ و صاحبان‌ عدل‌ بود. و از جمله‌ اعلان‌ سبّ و لعن‌ براي‌ اولياي‌ خدا. و از جمله‌ برگرداندن‌ خلافت‌ را به‌ وراثت‌.

به‌ واسطۀ اين‌ اسباب‌ و غير آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ معاويه‌ وسيله‌اي‌ در دست‌ نداشته‌ است‌ تا بدان‌ طلب‌ خلافت‌ كند، نه‌ سابقه‌اي‌، نه‌ منقبتي‌، نه‌ حديثي‌ و روايتي‌ مگر قول‌ رسول‌ اعظم‌ كه‌ فرمود:

لَا أشْبَعَ اللهُ لَهُ بَطْناً.[9] «خداوند براي‌ او شكمش‌ را سير نكند!»

لهذا خونخواهي‌ عثمان‌ را وسيله‌ ساخت‌ و پيراهن‌ عثمان‌ را با انگشتان‌ «نائلَه‌» :


ص 438

زوجۀ او كه‌ بدان‌ چسبيده‌ بود بر بالاي‌ منبر شام‌ بگسترد. عائشه‌ و شترش‌ به‌ او كمك‌ كردند، و نيز قَطَام‌ و ابن‌ ملجمش‌، و خوارج‌ و خروجشان‌ از دين‌، و اهل‌ شام‌ و غباوتشان‌، و اهل‌ عراق‌ و تخاذلشان‌، و طمع‌كاران‌ و اساليبشان‌، و صلابت‌ اميرالمومنين‌ در دينش‌. و صلابت‌ معاويه‌ در كفرش‌ تمام‌ اينها و آنچه‌ مشابه‌ اينهاست‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دادند و براي‌ امارت‌ او كمك‌ كردند.

آري‌ جميع‌ اينها عوامل‌ مهم‌ و اسباب‌ فعَّالي‌ بودند در وصول‌ معاويه‌ بر خلافت‌ و در تسميۀ او به‌ «داهيةُ الْعَرَب‌». معاويه‌ از تمام‌ ظروف‌ و مناسبات‌ براي‌ خلافت‌ خود سود جست‌ و اهمّ آنها پيراهن‌ عثمان‌ بود كه‌ ضرب‌المثل‌ در تمام‌ اجيال‌ و اقران‌ گرديد.

بازگشت به فهرست

خونخواهي‌ دروغين‌ معاويه‌ از عثمان‌ بهانه‌اي‌ براي‌ خلافت‌

مستشرق‌ يوليوس‌ فلهوزن‌ آلماني‌ در كتاب‌ «تاريخ‌ الدَّولة‌ العربيَّة‌» ص‌ 129 طبع‌ 1958 م‌ گويد: «فقط‌ خونخواهي‌ عثمان‌ براي‌ كشته‌ شدن‌ او اساسي‌ بود كه‌ معاويه‌ حقّش‌ را در وراثت‌ خلافت‌ بنا كرد، اما به‌ چه‌ علت‌ و به‌ كدام‌ معني‌ وي‌ براي‌ خون‌ عثمان‌ قيام‌ كرد؟! اين‌ مهم‌ در آن‌ تجلّي‌ مي‌كند كه‌ او با عمروبن‌عاصي‌ كه‌ خودش‌ با شدَّتي‌ هر چه‌ تمامتر مردم‌ را بر عليه‌ عثمان‌ مي‌شورانيد متحد گشتند و قيام‌ نمودند. علت‌ خونخواهي‌ عثمان‌ نه‌ تقواي‌ الهي‌ بوده‌ است‌، و نه‌ خدمت‌ و برِّ به‌ خود عثمان‌.

علي‌ بن‌ ابيطالب‌ از عثمان‌ دفاع‌ كرد. طلحه‌، و زبير، و عائشه‌، و معاويه‌ و ابن‌عاص‌ مردم‌ را بر كشتنش‌ تحريض‌ و ترغيب‌ مي‌نمودند. همين‌ كه‌ كشته‌ شد بر امام‌ شورش‌ كردند، و خون‌ عثمان‌ را از وي‌ طلب‌ نمودند. طلحه‌ و زبير كشته‌ شدند. شتر عائشه‌ پي‌گرديد و عائشه‌ با ذلَّت‌ و خِذلان‌ مراجعت‌ كرد.

معاويه‌ و ابن‌عاص‌ پس‌ از آنكه‌ قرآنها را بر بالاي‌ نيزه‌ بلند كردند جان‌ به‌ سلامت‌ بدر بردند، و اگر اين‌ حيله‌ عملي‌ نمي‌گشت‌ جايگاهشان‌ جايگاه‌ جَمل‌ و اصحاب‌ جمل‌ مي‌بود.

معاويه‌ از صفين‌ برگشت‌ و در تدبير شبيخون‌ زدن‌ و غارت‌ كردن‌ بر ضد علي‌ و شيعۀ او همّت‌ گماشت‌.

بازگشت به فهرست


ص 439

غارتهاي‌ معاويه‌ بر ولايات‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام

غارتهاي‌ مملوّ از كشتار و تخريب‌

تمام‌ امصار و بلاد و نواحي‌ اسلام‌ بكمالها در تحت‌ انقياد و اطاعت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام بودند و مردمان‌ در نهايت‌ آرامش‌ و سكون‌ آنها زندگي‌ مي‌نمودند، غير از شام‌ كه‌ معاويه‌ در آنجا بود.

عراق‌، و حجاز، و يمن‌ و مصر و فارس‌ و غيرها ولاياتي‌ بودند كه‌ بر آنها والياني‌ ازطرف‌ امام‌ منصوب‌ بودند كه‌ بر آنجا حكومت‌ مي‌نمودند و شئونشان‌ را اداره‌ مي‌كردند.

معاويه‌ در دور خود اشقياء جلَّاد فتَّاك‌ و باغيان‌ از راهزنان‌ و خرابكاران‌ را جمع‌ كرد، امثال‌ نعمان‌ بن‌ بشير، و يزيد بن‌ شجرة‌، و عبدالرحمن‌ بن‌ قباث‌، و زُهَير بن‌ مَكْحُول‌، و مسلم‌ بن‌ عقبة‌، و سفيان‌ بن‌ عوف‌، و بسربن‌ أرْطاة‌، و ضحَّاك‌ بن‌ قيس‌ و غيرهم‌ و غيرهم‌. و ايشان‌ را با اسبان‌ و مردان‌ و سلاح‌ و اموال‌ مدد كرد و آنان‌ را امر كرد تا بر شهرهاي‌ ايمن‌ و بلاد آرامي‌ كه‌ در تبعيّت‌ امام‌ بودند يورش‌ ببرند و غارت‌ كنند و آنها را توصيه‌ نمود كه‌ شورش‌ و بلوي‌ و فتنه‌ و فساد راه‌ بيندازند، و تخريب‌ كنند و بترسانند.

سفيان‌ بن‌ عوف‌ غامدي‌

معاويه‌، سفيان‌ بن‌ عوف‌ را فرا خواند و به‌ او گفت‌: من‌ با تو سپاه‌ انبوهي‌ را كه‌ داراي‌ آلات‌ و صاحبان‌ جلادت‌ هستند گسيل‌ مي‌دارم‌! تو حركت‌ مي‌كني‌ تا به‌ كنار فرات‌ مي‌رسي‌، از آنجا مي‌گذري‌ تا به‌ «هيت‌» مي‌رسي‌ آن‌ را ببُر! اگر در آنجا لشگري‌ را يافتي‌ غارت‌ كن‌ و پيش‌ برو تا «أنبار» را غارت‌ كني‌! اگر در آنجا نيز سپاهي‌ را نيافتي‌ پيش‌ برو تا به‌ مدائن‌ شبيخون‌ بزني‌، سپس‌ به‌ سوي‌ من‌ برگرد. و مبادا كه‌ به‌ كوفه‌ نزديك‌ شوي‌!

بدان‌: اگر انبار و اهل‌ مدائن‌ را غارت‌ نمودي‌ گويا تو خود شهر كوفه‌ را غارت


ص 440

كرده‌اي‌! اي‌ سفيان‌! نتيجۀ اين‌ غارت‌ آن‌ است‌ كه‌ دلهايشان‌ را به‌ وحشت‌ مي‌افكند، و هر كس‌ را كه‌ در آن‌ ديار با ما ميل‌ و محبتي‌ است‌ خوشحال‌ مي‌كند. و به‌ سوي‌ ما فرا مي‌خواند هر كس‌ را كه‌ از انقلاب‌ و آشوب‌ بيم‌ دارد! هركس‌ را كه‌ ديدي‌ و برخورد كردي‌ كه‌ همچون‌ رأي‌ تو نمي‌باشد، او را به‌ قتل‌ رسان‌! و تمام‌ قراء و قصباتي‌ را كه‌ از آن‌ مرور مي‌كني‌ خراب‌ كن‌! اموال‌ را غارت‌ كن‌، زيرا غارت‌ كردن‌ - يعني‌ ربودن‌ و سلب‌ مال‌ - شبيه‌ به‌ كشتن‌ مي‌باشد، بلكه‌ دل‌ را بيشتر درد مي‌آورد و مي‌سوزاند... (شرح‌ ابن‌ ابي‌ الحديد ج‌ 1 ص‌ 144 طبع‌ قديم‌)

سفيان‌ امر سيّد و سالارش‌ را امتثال‌ نمود، و با لشگريانش‌ بر مردم‌ بي‌پناه‌ و بدون‌ اسلحه‌ و در امان‌ بوده‌ حمله‌ برد، و خانه‌ها و كوچه‌ها را از جثّه‌هاي‌ كشتگان‌ پشته‌ ساخت‌، و آنچه‌ را كه‌ از اموال‌ غارت‌ كرد با خود برداشته‌ به‌ سوي‌ معاويه‌ بازگشت‌. و از جمله‌ گفتاري‌ كه‌ به‌ معاويه‌ گفت‌ اين‌ بود:

وَاللهِ مَا غَزْوَةٌ أقَرَّ لِلْعُيُونِ وَ لَا أسَرَّ لِلنُّفُوسِ مِنْهَا، وَ لَقَدْ أرْعَبْتُ قُلُوبَ النَّاسِ!

«قسم‌ به‌ خدا جنگي‌ روشني‌ بخش‌تر براي‌ چشمها و شاد كننده‌تر براي‌ دلها مانند اين‌ جنگ‌ نبوده‌ است‌. و قسم‌ به‌ خدا كه‌ حقّاً دلهاي‌ مردم‌ را به‌ دهشت‌ افكندم‌!»

معاويه‌ به‌ او گفت‌: كُنْتَ عِنْدَ ظَنِّي‌ بِكَ! «من‌ چنين‌ اعتقادي‌ دربارۀ تو داشتم‌!»

امام‌ علیه السلام مردم‌ كوفه‌ را براي‌ دفع‌ عدوان‌ و تجاوزشان‌ فراخواند. مردم‌ سنگيني‌ كردند. امام‌ تنها از كوفه‌ بيرون‌ رفت‌ و پياده‌ گام‌ برمي‌داشت‌. قومي‌ به‌ وي‌ ملحق‌ گشتند و گفتند:

اي‌ اميرالمومنين‌ برگرد! ما تو را كفايت‌ مي‌كنيم‌. امام‌ فرمود: نه‌ مرا كفايت‌ مي‌كنيد، و نه‌ خودتان‌ را. پيوسته‌ آن‌ مردم‌ به‌ او اصرار و ابرام‌ نمودند تا او را به‌ منزلش‌ بازگردانيدند، در حالي‌ كه‌ او پژمرده‌ و غصه‌زده‌ و اندوهناك‌ بود. سپس‌ مردم‌ را با خطبه‌اي‌ مخاطب‌ قرار داد:

... ألَا وَ إنِّي‌ قَدْ دَعَوْتُكُمْ إلَي‌ قِتَالِ هَوُلَاء الْقَوْمِ لَيْلاً وَ نَهَاراً، وَ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً، وَ قُلْتُ


ص 441

لَكُمْ: اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أنْ يَغْزُوكُمْ. فَوَاللهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي‌ عُقْرِ دَارِهِمْ إلَّا ذَلُّوا!

فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّي‌ شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ، وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الاوْطَانُ!

وَ هَذَا أخُو غَامِدٍ - أيْ سُفْيَانُ - قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الانْبَارَ، وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانِ الْبَكْرِيَّ، وَ زَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا. وَ قَدْ بَلَغَنَي‌ أنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَي‌ الْمَرْأةِ الْمُسْلِمَةِ وَالاُخْرَي‌ الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا - أيْ سَوَارَهَا - وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا - الْقُرْطَ - مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إلَّا بِالاسْتِرجَاعِ وَالاسْتِرْحَامِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ....

فَيَا عَجَباً! وَاللهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَوُلَاءِ الْقَوْمِ عَلي‌ بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ....

يَا أشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الاطْفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ! لَوَدِدْتُ أنِّي‌ لَمْأرَكُمْ، وَ لَمْأعْرِفْكُمْ....

قَاتَلَكُمُ اللهُ لَقَدْ مَلاتُمْ قَلْبِي‌ قَيْحاً، وَ شَحَنْتُمُ صَدْرِي‌ غَيْظاً... وَ أفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأيِي‌ بِالْعِصْيَانِ وَالْخِذْلَانِ... وَ لَا رَأيَ لِمَنْ لَايُطَاعُ![10]

بازگشت به فهرست

ترجمۀ خطبۀ اميرالمومنين‌ علیه السلام در گلايه‌ از اصحاب‌ خود

«آگاه‌ باشيد كه‌ من‌ أكيداً و جدّاً شما را به‌ جنگ‌ با اين‌ قوم‌، چه‌ در شب‌ و چه‌ در روز، و چه‌ پنهاني‌ و چه‌ آشكارا فراخواندم‌، و به‌ شما گفتم‌: با ايشان‌ جنگ‌ كنيد پيش‌ از آنكه‌ ايشان‌ با شما جنگ‌ كنند. زيرا سوگند به‌ خداوند كه‌ با هيچ‌ گروهي‌ جنگ‌ در ته‌ و بيخ‌ خانه‌هايشان‌ واقع‌ نگرديده‌ است‌ مگر آنكه‌ ذليل‌ شده‌اند.

پس‌ شما شانه‌ خالي‌ كرديد و به‌ يكديگر حواله‌ داديد و دست‌ از ياري‌ برداشتيد تا آنكه‌ غارتها بر شما هجوم‌ كرده‌، شما را از هم‌ گسيختند و مسكن‌هاي‌ شما را بر عليه‌ شما تصرّف‌ كردند.

و اين‌ است‌ أخو غامد - يعني‌ سفيان‌ بن‌ عوف‌ - كه‌ با لشگرش‌ وارد شهر انبار شدند و حسَّان‌ بن‌ حسَّان‌ بكري‌ را كشتند، و اسبان‌ بستۀ سپاه‌ شما را از مرزها و


ص 442

جايگاهش‌ برانداختند. و تحقيقاً به‌ من‌ اين‌ طور گزارش‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ مردي‌ از آن‌ سپاهيان‌ داخل‌ بر خانۀ زن‌ مسلماني‌ مي‌شد و نفر ديگري‌ داخل‌ بر خانۀ زن‌ مُعَاهَد (اهل‌ ذمّه‌ از يهود و نصاري‌ و مجوس‌) مي‌شد و خلخال‌ از پاي‌ او بيرون‌ مي‌كشيد و دستبندش‌ را خارج‌ مي‌كرد، و گردنبند وگوشواره‌هايش‌ را مي‌كشيد، و آن‌ زن‌ هيچ‌ گونه‌ راه‌ دفاعي‌ از خود نداشت‌ مگر با انّا لِلّهِ و انّا اِليْهِ راجعونگفتن‌، و خواهش‌ ترحم‌ كردن‌، و پس‌ از آن‌ همگي‌ با غنائم‌ فراوان‌ بازگشتند.

اي‌ شگفتا! سوگند به‌ خداوند كه‌ دل‌ را مي‌كشد و غصّه‌ را به‌ درون‌ مي‌كشد اتّحاد و اجتماع‌ اين‌ گروه‌ بر باطلشان‌ و پراكندگي‌ و تفرّق‌ شما از حقِّتان‌!

اي‌ شبيهان‌ به‌ مردان‌ كه‌ مرداني‌ در ميان‌ نيست‌! انديشه‌هايتان‌ همانند انديشه‌هاي‌ كودكان‌ است‌، و عقلهايتان‌ همانند عقلهاي‌ نوعروسان‌ بزك‌ زده‌ در درون‌ حجله‌هايشان‌! هر آينه‌ حقّاً و حقيقةً من‌ آرزو داشتم‌ كه‌ شما را اصلاً نديده‌ بودم‌ و نشناخته‌ بودم‌...

خداوند بكشد شما را كه‌ دل‌ مرا از چرك‌ و خون‌ انباشتيد، و سينۀ مرا از غيظ‌ و غضب‌ مشحون‌ ساختيد، و به‌ واسطۀ مخالفتها و عصيانتان‌ و به‌ واسطۀ خِذلان‌ و تنها گذاردن‌ و عدم‌ اِعمال‌ عزَّت‌ من‌ رأي‌ و نظريّه‌ام‌ را بر من‌ تباه‌ نموديد.... وليكن‌ كسي‌ كه‌ امرش‌ را اطاعت‌ نكنند از انديشه‌ و رأي‌ اصيل‌ او چه‌ ثمره‌اي‌ مترتّب‌ مي‌گردد؟!»

و اين‌ طور مبتلا شده‌ بود امام‌ علیه السلام به‌ دشمني‌ همچون‌ معاويه‌ كه‌ غدر مي‌كرد و كارش‌ فجور بود. و ريختن‌ خونها و نهب‌ و غارت‌ اموال‌ و هتك‌ اَعراض‌ را مباح‌ مي‌شمرد، و به‌ اصحابي‌ مانند اهل‌ كوفه‌ كه‌ پيوسته‌ از زير كار و امر درمي‌رفته‌اند و خذلان‌ به‌ بار مي‌آورده‌اند.

در درون‌ خانه‌هايشان‌ با آنها جنگ‌ مي‌شد كه‌ نتيجه‌اش‌ ذلَّت‌ و مسكنت‌ بود، وكساني‌ كه‌ اهل‌ فرار بودند نه‌ أهل‌ حمله‌ و هَجْمه‌.


ص 443

ضحَّاك‌ بن‌ قيس‌ فهري‌

معاويه‌، ضحّاك‌ بن‌ قيس‌ فهري‌ را فراخواند و به‌ او گفت‌: حركت‌ كن‌ تا از كوفه‌ عبور كني‌ و هر چه‌ مي‌تواني‌ به‌ كوفه‌ نزديك‌ مشو! هر كس‌ از اعراب‌ را ديدي‌ كه‌ در اطاعت‌ علي‌ مي‌باشد غارت‌ كن‌! و اگر به‌ پادگان‌ يا اسبان‌ بسته‌اي‌ برخورد نمودي‌ همه‌ را غارت‌ كن‌! و اگر چاشتگاه‌ در شهري‌ رسيدي‌ شبانگاه‌ را در شهر ديگر بمان‌! و اگر به‌ تو خبر رسيد كه‌ در قفاي‌ تو سپاهي‌ براي‌ كارزار مي‌آيد منتظر مباش‌ تا با آن‌ برخورد كني‌ و جنگ‌ نمائي‌! معاويه‌ پس‌ از اين‌ دستورالعمل‌ وي‌ را با سه‌هزار تا چهار هزار سوار مجهز نموده‌ گسيل‌ داشت‌. (ابن‌ أبي‌ الحديد، ج‌1 ص‌154 طبع‌ قديم‌)

ضحّاك‌ امر سيّد و سرورش‌ را تنفيذ كرد، و در كشتار و فَتْك‌ (ترور و ناگهاني‌ بدون‌ اطلاع‌، طرف‌ مقابل‌ وي‌ را كشتن‌) اسراف‌ نمود، و در غارت‌ و بيرون‌ آوردن‌ اموال‌ از حدّ گذرانيد. هركس‌ را كه‌ در راهش‌ مي‌ديد مي‌كشت‌، و قافلۀ حُجَّاج‌ را غارت‌ كرد، و متاعشان‌ را گرفت‌ سپس‌ جماعتي‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ بود: عبد صالح‌ عمرو ابن‌ عُمَيْس‌ بن‌ مسعود برادرزادۀ عبدالله‌ بن‌ مسعود صحابي‌ رسول‌ الله‌، را بكشت‌.

و چون‌ به‌ امام‌ علیه السلام خبر اين‌ قضيّه‌ رسيد بر بالاي‌ منبر رفت‌ و گفت‌: اي‌ اهل‌ كوفه‌ خارج‌ شويد، و با دشمنتان‌ بجنگيد، و از حريم‌ خودتان‌ دفاع‌ كنيد اگر عامل‌ به‌ گفتارم‌ هستيد! اهل‌كوفه‌ پاسخ‌ ضعيفي‌ به‌ او دادند. و چون‌ حضرت‌ سستي‌ و تكاسل‌ را در ميانشان‌ نگريست‌ حجر بن‌ عدي‌ كندي‌ را تجهيز كرد و چهار هزار نفر سوار به‌ او سپرد. وي‌ حركت‌ كرد و در تعقيب‌ ضحاك‌ برآمد و در محلي‌ به‌ اسم‌ «تدمر» با او برخورد كرد ساعتي‌ با هم‌ بجنگيدند. از لشگريان‌ ضحَّاك‌ نوزده‌ نفر و از اصحاب‌ حجر دو نفر كشته‌ شدند. در اين‌ ميان‌ شب‌ در رسيد، شبانه‌ ضحاك‌ به‌سوي‌ شام‌ فرار كرد و پشت‌ سرش‌ را هم‌ نگاه‌ نكرد.

جمعيّت‌هاي‌ معاويه‌ اطراف‌ امام‌ را غارت‌ مي‌كرد، و تخريب‌ و اهلاك‌ مردم‌ را به‌ حدِّ نهائي‌ مي‌رسانيد، و عيش‌ و راحت‌ مردم‌ ايمن‌ را مي‌شكست‌، مي‌كشتند و


ص 444

غارت‌ مي‌نمودند و مي‌سوزانيدند و به‌ وحشت‌ مي‌انداختند در آنجائي‌ كه‌ جو را مساعد و خالي‌ مي‌يافتند و به‌ مجرّد آنكه‌ لشگر امام‌ علیه السلام آنها را فرامي‌گرفتند در فرار شتاب‌ مي‌كردند.

بازگشت به فهرست

غارتهاي‌ معاويه‌ توسط‌ نعمان‌ بن‌ بشير

نعمان‌ بن‌ بشير

نعمان‌ و پدرش‌ بشير بن ‌سعد انصاري‌ اوَّلين‌ كساني‌ هستند از ميان‌ طائفۀ انصار كه‌ در روز سقيفه‌ با ابوبكر بيعت‌ نمودند، و پس‌ از آن‌ انصار يكي‌ پس‌ از ديگري ‌بيعت‌ كردند.

نعمان‌ از جانبداران‌ عثمان‌ بود و لهذا در نزد معاويه‌ و پسرش‌ يزيد مقرّب‌ بود. و زنده‌ بماند تا خلافت‌ مروان‌ بن‌ حكم‌. هنگامي‌ كه‌ مردم‌ شام‌ با مروان‌ بيعت‌ كردند او والي‌ شهر «حِمْص‌» بود و مردم‌ حمص‌ را به‌ بيعت‌ عبدالله‌ بن‌ زبير فرا خواند. مردم‌ بر وي‌ شوريدند و او را كشتند. و اين‌ واقعه‌ در سنۀ 65 بوده‌ است‌.

و از جمله‌ كارهايش‌ آن‌ بود كه‌ زماني‌ كه‌ عثمان‌ كشته‌ شد او پيراهن‌ عثمان‌ را با انگشتان‌ زوجه‌اش‌ نائله‌ برگرفت‌، و به‌ شام‌ نزد معاويه‌ ارسال‌ داشت‌. و معاويه‌ هم‌ پيراهن‌ عثمان‌ را كه‌ در آن‌ انگشتان‌ نائله‌ بود آويزان‌ كرد، و بدين‌ وسيله‌ مردم‌ را دعوت‌ به‌ ثوره‌ و شورش‌ نمود. و مردم‌ هم‌ چون‌ پيراهن‌ و انگشتان‌ را مي‌ديدند، بر غيظ‌ و خشمشان‌ افزوده‌ مي‌گشت‌.

سپس‌ نعمان‌، معاويه‌ را ترك‌ گفت‌ و به‌ سوي‌ علي‌ رفت‌، وليكن‌ درنگ‌ و مقام‌ در خاندان‌ تقوي‌ و صلاح‌ براي‌ وي‌ دلپسند نشد لهذا فرار كرد به‌ شام‌ مركز ضلالت‌ و فساد.

و بدين‌ علت‌ است‌ كه‌ خنافس‌ (سوسكهاي‌ معروف‌ به‌ جعل‌ و حُنْفَساء كه‌ با نجاست‌ سرو كار دارند) از بوهاي‌ عطرآگين‌ گلها و عطريَّات‌ جانفزا مي‌ميرند، و در مزبله‌ها و كنيفها و مستراحها زنده‌ مي‌باشند.

معاويه‌، نعمان‌ را طلبيد، و با دو هزار مرد مجهّز كرد وامر كرد او را تا عينُ التَّمْر را كه‌ در عراق‌ مي‌باشد غارت‌ نمايد، و به‌ وي‌ سفارش‌ كرد به‌ غارتها و كشتن‌هاي‌


ص 445

مفاجاتي‌ و دفعتي‌ قيام‌ كند و در فرار تعجيل‌ كند همان‌ طور كه‌ دزدان‌ و جماعتهاي‌ دسته‌ جمعي‌ شبيخون‌ مي‌زنند!

نعمان‌ بر عينُ التَّمر روي‌ آورد و در آنجا مالك‌ بن‌ كعب‌ از قِبَل‌ امام‌ علیه السلام منصوب‌ بود. و با وي‌ نبود مگر يكصد مرد. اين‌ يكصد تن‌ آمادۀ حمله‌ و هجوم‌ بر دو هزار تن‌ گشتند.

مالك‌ به‌ اصحابش‌ گفت‌: داخل‌ قريه‌ با ايشان‌ بجنگيد. ديوارها را پشت‌ سرتان‌ قرار دهيد. بدانيد كه‌ خداوند ده‌ تن‌ از شما را بر صد تن‌ از آنها، و صدتن‌ را بر هزار تن‌ غلبه‌ مي‌دهد، و قليل‌ را بر كثير قدرت‌ مي‌بخشد. در اين‌ حال‌ نيز گروهي‌ از شيعيان‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام به‌ ياريشان‌ شتافتند. نعمان‌ و همراهانش‌ منهزم‌ شدند و پشت‌ كرده‌ با سرعت‌ به‌ شام‌ گريختند.

و پس‌ از مقتل‌ امام‌ علیه السلام معاويه‌، نعمان‌ بن‌ بشير را امير بر كوفه‌ نمود و او نيز در زمان‌ يزيد امير آنجا بود. وقتي‌ كه‌ مسلم‌ بن‌ عقيل‌ به‌ كوفه‌ آمد يزيد نعمان‌ را عزل‌ و به‌ جاي‌ او عبيدالله‌ بن‌ زياد را نصب‌ كرد.

بازگشت به فهرست

غارتهاي‌ معاويه‌ توسط‌ بُسر بن‌ أرطاة‌

بُسْرُ بْنُ أرْطَاة‌

روزي‌ از ايَّام‌ جنگ‌ صفّين‌ امام‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام بر بالاي‌ تلّ و تپه‌ رفت‌ و با بلندترين‌ صداي‌ خويشتن‌ فرياد برآورد: اي‌ معاويه‌!

معاويه‌ پاسخ‌ داد. امام‌ فرمود: براي‌ چه‌ مردم‌ با هم‌ كشتار مي‌كنند؟! بيا به‌ سوي‌ من‌ و مردم‌ را رها كن‌! نتيجۀ حكومت‌ براي‌ آن‌ كس‌ باشد كه‌ غالب‌ شده‌ است‌!

عمرو بن‌ عاص‌ به‌ معاويه‌ گفت‌: اين‌ مرد با تو از در انصاف‌ درآمده‌ است‌!

معاويه‌ خنديد و گفت‌: معلوم‌ مي‌شود كه‌ تو طمع‌ در خلافت‌ كرده‌اي‌[11]!


ص 446

عمرو گفت‌: اينك‌ كه‌ علي‌ تو را به‌ مبارزه‌ طلبيده‌ است‌ نيكو نيست‌ مگر آنكه‌ با وي‌ مبارزه‌ كني‌!

معاويه‌ گفت‌: دسته‌جمعي‌ بايد به‌ ديدار علي‌ برويم‌!

ابن‌ عاص‌ گفت‌: قسم‌ به‌ خدا من‌ به‌ جنگ‌ علي‌ مي‌روم‌ گرچه‌ هزار بار كشته‌ گردم‌!

در اين‌ حال‌ آمد در برابر مبارزۀ با امام‌، و آنچه‌ واقع‌ شد از امر عورتش‌ ما را بي‌نياز از بيانش‌ مي‌دارد[12].

در جيش‌ معاويه‌ سوار يكّه‌ تازي‌ بود كه‌ به‌ وي‌ ابوداود مي‌گفتند، او گفت‌: اگر معاويه‌ با مبارزۀ ابوالحسن‌ كراهت‌ دارد من‌ به‌ جنگ‌ او مي‌روم‌. سپس‌ ميان‌ دو صف‌ آمد و گفت‌: من‌ ابوداود مي‌باشم‌! اي‌ ابوالحسن‌ بيا به‌ نزد من‌ براي‌ كارزار!

امام‌ جلو رفت‌. مردم‌ همه‌ فرياد زدند: اي‌ اميرالمومنين‌، از نزد اين‌ سگ‌ برگرد كه‌ اين‌ مرد هم‌ پايه‌ و هم‌ منزلت‌ تو در مبارزه‌ نمي‌باشد!

امام‌ فرمود: واگذاريد مرا، و حمله‌ كرد بر او فقط‌ بر او يك‌ ضربه‌ وارد كرد كه‌ او را به‌ دو نصف‌ كرد، نصفي‌ در طرف‌ راست‌ بيفتاد و نصفي‌ در طرف‌ چپ‌. هر دو لشگر از هول‌ و دهشت‌ اين‌ ضربه‌ به‌ لرزه‌ و تكان‌ درآمدند. ابوداود در عسكر معاويه‌ پسرعموئي‌ داشت‌ صيحه‌ برآورد: اي‌ زشت‌ نفس‌ من‌! خداوند بعد از تو بقاء را براي‌ من‌ قبيح‌ كند. او به‌ مبارزۀ امام‌ رفت‌ و به‌ پسرعمّش‌ ملحق‌ شد.

تمام‌ اين‌ قضايا و جريانها در حالتي‌ است‌ كه‌ معاويه‌ بر فراز تلّ ايستاده‌ مي‌بيند و مشاهده‌ مي‌نمايد. معاويه‌ گفت‌: مرده‌ باد اين‌ مردان‌ رزمجو! آيا در ميان‌ ايشان‌ يك‌ نفر وجود ندارد كه‌ بتواند علي‌ را يا در حال‌ مبارزه‌، يا در حال‌ فتك‌ و ترور، يا در وقتي‌ كه‌ دو لشگر به‌ هم‌ برمي‌آيند و اختلاط‌ در ميانشان‌ پيدا مي‌شود، يا در وقت‌


ص 447

برخاستن‌ گرد و خاك‌ و غبار بكشد؟!

وليد گفت‌: بر تو لازم‌ است‌ كه‌ به‌ جنگ‌ او بروي‌! زيرا تو از ميان‌ همۀ مردم‌ به‌ مبارزۀ با او سزاوارتر مي‌باشي‌! معاويه‌ گفت‌: سوگند به‌ خدا او مرا به‌ مبارزه‌ طلب‌ نموده‌ است‌ تا حدّي‌ كه‌ من‌ از قريش‌ شرمنده‌ شدم‌. در اين‌ حال‌ معاويه‌ به‌ بُسْربن‌ أرْطاة‌ رو كرد و به‌ او گفت‌:

آيا تو به‌ جنگ‌ با علي‌ اقدام‌ مي‌نمائي‌؟!

بُسر گفت‌: براي‌ جنگ‌ با او هيچ‌ كس‌ سزاوارتر از تو نمي‌باشد، و معذلك‌ من‌ به‌ جنگ‌ او مي‌روم‌. بسر پسرعموئي‌ داشت‌ كه‌ از حجاز آمده‌ بود كه‌ دخترش‌ را خواستگاري‌ كند، به‌ بسر گفت‌: مبادا با علي‌ جنگ‌ كني‌! چه‌ كسي‌ تو را بدان‌ دعوت‌ نموده‌ است‌؟! بسر گفت‌: من‌ راجع‌ به‌ اين‌ مهم‌ وعده‌ داده‌ام‌، و حيا مي‌كنم‌ دست‌ از وعده‌ام‌ بردارم‌!

پسر عمّش‌ به‌ وي‌ خنديد، و ابياتي‌ را سرود كه‌ از آن‌ جمله‌ اين‌ دو بيت‌ مي‌باشد:

كَأنَّكَ يَا بُسْرَبْنَ أرْطَاةَ جَاهِلٌ بِآثَارِهِ فِي‌ الْحَرْبِ أوْ مُتَجَاهِلُ 1

مَتَي‌ تَلْقَهُ فَالْمَوْتُ فِي‌ رَأسِ رُمْحِهِ وَ فِي‌ سَيْفِهِ شُغْلٌ لِنَفْسِكَ شَاغِلُ 2

1- «اي‌ بسر پسر أرطاة‌! گويا تو به‌ آثار علي‌ در جنگها جاهل‌ مي‌باشي‌ يا تجاهل‌ مي‌كني‌!

2- هر زمان‌ او را ببيني‌ مرگ‌ را در سر نيزۀ او خواهي‌ ديد، و در شمشيرش‌ اثري‌ است‌ كه‌ تو را ديگر به‌ ياد خودت‌ نمي‌اندازد.» يعني‌ با ضربۀ اوَّلين‌ تو را مي‌كشد!

بسر گفت‌: مگر چيزي‌ غير از مرگ‌ هم‌ در بين‌ وجود دارد؟! و در حالي‌ كه‌ كلاه‌خود آهنين‌ بر سر داشت‌ و زره‌ پولادين‌ سراپايش‌ را پوشانيده‌ بود پيش‌ آمد و ندا درداد: اي‌ ابوالحسن‌ بيا براي‌ مبارزۀ با من‌.

امام‌ علیه السلام بدون‌ اندكي‌ درنگ‌ به‌ سوي‌ او پيش‌ رفت‌، و همين‌ كه‌ نزديك‌ وي‌ رسيد، نيزه‌اي‌ به‌ او زد كه‌ پخش‌ بر زمين‌ گشت‌. او هم‌ در اين‌ موقعيّت‌ متوسل‌ به‌ عورتش‌ شد همچون‌ ابن‌عاص‌ كه‌ پيش‌ از او آن‌ را مكشوف‌ داشت‌.


ص 448

حضرت‌ پشت‌ كردند و از وي‌ دست‌ كشيدند. أشتر گفت‌: اين‌ بسر مي‌باشد، آيا تو دست‌ از او برداشتي‌؟! اين‌ عدوِّ خدا و عدِّو توست‌!

حضرت‌ فرمودند: دَعْهُ لَعَنَهُ اللهُ، أبَعْدَ أنْ فَعَلَهَا! «واگذار او را، خدايش‌ او را لعنت‌ كند! آيا پس‌ از اين‌ كار شنيعش‌ دست‌ بر او دراز كنم‌؟!»

شاعر دربارۀ عمروعاص‌ و ابن‌ أرطاة‌ ابياتي‌ را سروده‌ است‌ كه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد در ج‌ 2 ص‌ 301 از طبع‌ قديم‌ ذكر نموده‌ است‌ و از آن‌ جمله‌ اين‌ ابيات‌ مي‌باشد:

أفِي‌ كُلِّ يَوْمٍ فَارِسٌ تَنْدُبُونَهُ لَهُ عَوْرَةٌ تَحْتَ الْعَجَاجَةِ بَادِيَهْ 1

يَكُفُّ بِهَا عَنْهَا عَلِيٌّ سِنَانَهُ وَ يَضْحَكُ مِنْهَا فِي‌ الْخَلاءِ مُعَاوِيَةْ 2

1- «آيا در هر روزي‌ سوار يكّه‌ تازي‌ را برمي‌گزينيد كه‌ داراي‌ عورتي‌ مكشوفه‌ در زير گرد و غبار كارزار بوده‌ باشد!

2- و علي‌ هم‌ به‌ واسطۀ همين‌ عورت‌ دست‌ از صاحب‌ عورت‌ برمي‌دارد، و معاويه‌ در محل‌ خلوت‌ از آن‌ قضيّه‌ به‌ خنده‌ درمي‌آيد!»

ابن‌أبي‌الحديد در شرح‌ نهج‌ در ج‌ 1 ص‌ 117 به‌ بعد از طبع‌ قديم‌ چنين‌ گويد:

بُسر بن‌ أرْطاة‌ مرد سختدل‌ و سنگدل‌ و سفّاك‌ و بي‌محابا بوده‌ است‌ اصولاً در ذاتش‌ رأفتي‌ و رحمتي‌ وجود نداشته‌ است‌. معاويه‌ او را با سه‌ هزار نفر مجهّز نمود و به‌ او گفت‌:

حركت‌ كن‌ تا به‌ مدينه‌ برسي‌، پس‌ مردم‌ را دور كن‌ و بپاشان‌، و هر كس‌ را به‌ وي‌ مرور نمودي‌ بهراسان‌، و به‌ هر كس‌ كه‌ دست‌ يافتي‌ كه‌ در تحت‌ اطاعت‌ ما نمي‌باشد، و براي‌ او مالي‌ در نظر داشتي‌ همۀ آن‌ اموال‌ را غارت‌ نما! و در خود مدينه‌ به‌ مردم‌ چنين‌ وانمود كن‌ كه‌ تو قصد قتل‌ عام‌ و كشتن‌ خود آنها را داري‌، و به‌ ايشان‌ خبر بده‌ كه‌ أبداً نه‌ برائت‌، و نه‌ عذْري‌ از آنها قبول‌ نخواهي‌ نمود!

بدين‌ قبيل‌ از اعمال‌ است‌ كه‌ معاويه‌ جمعيّت‌هاي‌ هجوم‌ كننده‌ و فتّاك‌ و هتّاك‌ را توشه‌ مي‌دهد: به‌ سفيان‌ بن‌ عوف‌ گفت‌: ��ر كس‌ را ديدي‌ بكش‌، و به‌ هر خانه‌ مرور كردي‌ خراب‌ كن‌، واموال‌ را غارت‌ نما! و به‌ بسر گفت‌: مردم‌ را دور كن‌، و بترسان‌ و


ص 449

غارت‌ كن‌! و به‌ ضحّاك‌ هم‌ همين‌ طور گفته‌ بود. و اين‌ دزدان‌ راهزن‌ اوامر سيّدشان‌ را تنفيذ مي‌نموده‌اند، و از نزد خودشان‌ از لئامت‌ و حقد و كينه‌اي‌ كه‌ بر عالم‌ انسانيّت‌ داشته‌اند بسياري‌ از هتّاكيها و سفّاكيها و فتّاكيها تحقّق‌ پذيرفت‌.

بُسْر به‌ مدينه‌ رسيد و اهلش‌ را شتم‌ كرد و تهديد و توعيد نمود و خانه‌هاي‌ بسياري‌ را طعمۀ حريق‌ ساخت‌ از جمله‌ خانۀ زُرَارة‌ بن‌ حرون‌، و خانۀ عمروبن‌ عوف‌، و خانۀ رفاعَة‌ بن‌ رافع‌ رِزْقي‌، و خانۀ ابوأيُّوب‌ انصاري‌ صاحب‌ منزل‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم را. (ابن‌ابي‌الحديد ج‌ 1)

مسعودي‌ در ج‌ 3 ص‌ 31 از طبع‌ 1948 م‌ گويد: بُسر در مدينه‌، خلق‌ كثيري‌ را مابين‌ مسجدين‌ (مسجد الرّسول‌ و مسجد قُبا) از خزاعه‌ و غيرها كشت‌. و همچنين‌ در «جُرف‌» خلق‌ كثيري‌ را از رجال‌ همدان‌ كشت‌. و در صَنْعاء خلق‌ كثيري‌ را كشت‌.

مسعودي‌ گويد: چون‌ خبر به‌ علي‌ رسيد جارية‌ بن‌ قُدَامَه‌ را با دو هزار سپاه‌، و وَهَب‌ بن‌ مسعود را با دو هزار سپاه‌ بفرستاد. همين‌ كه‌ بُسْر از آمدن‌ جاريه‌ مطّلع‌ شد پا به‌ فرار گذارد.

معاويه‌ خُطَّۀ خود را غارتهاي‌ ناگهاني‌ و هجومهاي‌ دفعي‌ قرار داده‌ بود و سپس‌ فرار و پنهان‌ شدن‌ از انظار. و امام‌ خطَّه‌اش‌ خطَّۀ دفاع‌ بود.اما دفاعي‌ كُند برحسب‌ كُندي‌ مواصلات‌ در آن‌ روزگار.

و پيش‌ از آنكه‌ بُسْر ازمدينة‌ الرَّسول‌ خارج‌ گردد، ابوهريره‌ را خليفۀ خود برايشان‌ گماشت‌ و اهل‌ مدينه‌ را سفارش‌ به‌ اطاعت‌ از او نمود. اين‌ ابوهريره‌اي‌ كه‌ بُسْر نَصِّ بر خلافت‌ او بعد از خودش‌ در مدينه‌ نمود همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ بدعتها و اَحداثي‌ را كه‌ بُسر در مدينة‌ الرَّسول‌ الاعظم‌ بجاي‌ گذارده‌ بود با چشمانش‌ ديده‌ بود. او بالذَّات‌ كسي‌ است‌ كه‌ اصحاب‌ صحاح‌ او را توثيق‌ مي‌نمايند و كثيري‌ از علماء سنّت‌ از وي‌ نقل‌ روايت‌ مي‌نمايند.

آري‌ از جملۀ اسباب‌ توثيق‌ و تصحيح‌ حديث‌ او روايتي‌ است‌ كه‌ از پيغمبر رحمت‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَرَماً، وَ إنَّ حَرَمِي‌ بِالْمَدِينَةِ، فَمَنْ


ص 450

أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ. وَأشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً أحْدَثَ فِيهَا!

«به‌ درستي‌ كه‌ از براي‌ هر پيغمبري‌ حرمي‌ وجود دارد، و حرم‌ من‌ در مدينه‌ مي‌باشد. پس‌ هر كس‌ در آن‌ بدعتي‌ و كار ناروائي‌ پديد بياورد بر او لعنت‌ خدا و فرشتگان‌ و جميع‌ آدميان‌ فرود مي‌آيد. و من‌ گواهي‌ مي‌دهم‌ كه‌ علي‌ در آن‌ ايجاد بدعت‌ و كار ناروا كرده‌ است‌!»

و تاريخ‌ روايتِ اين‌ افتراء متأخّر مي‌باشد از جنگ‌ بُسْر در مدينه‌ و استخلاف‌ ابوهريره‌ را پس‌ از خودش‌. علي‌ كسي‌ است‌ كه‌ پيامبر دربارۀ او فرموده‌ است‌: لَا يُحِبُّهُ إلَّامُومِنٌ، وَ لَايُبْغِضُهُ إلَّا مُنَافِقٌ. «وي‌ را دوست‌ ندارد مگر مومن‌، و وي‌ را دشمن‌ ندارد مگر منافق‌.»

در منطق‌ ابوهريره‌ علي‌ كسي‌ است‌ كه‌ در مدينه‌ بدعت‌ نهاده‌ است‌ و كار ناروا احداث‌ نموده‌ است‌، اما معاويه‌ آن‌ كس‌ كه‌ به‌ شهادت‌ عبدالله‌ بن‌ عمر بر غير سنَّت‌ محمد مرده‌ است‌، اين‌ معاويه‌ به‌ شهادت‌ بُسْر و جانشينش‌ ابوهريره‌، مدينه‌ را از هر گونه‌ بدعت‌ و حدثي‌ مصون‌ و محفوظ‌ داشته‌ است‌.

بُسْر مدينه‌ را ترك‌ گفت‌ و متوجّه‌ مكّه‌ گرديد. و در طريقش‌ بين‌ حرم‌ خدا و حرم‌ رسول‌ خدا مرداني‌ را كشت‌، و اموالشان‌ را غارت‌ كرد. چون‌ اين‌ خبر به‌ مكّه‌ رسيد اكثرشان‌ از وحشت‌ بُسْر فرار كردند. بُسْر به‌ نَجْران‌ عبور كرد، جماعتي‌ را كشت‌ و سپس‌ در ميان‌ اهلش‌ به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌: اي‌ اهل‌ نَجْران‌! اي‌ جماعت‌ نصاري‌ و برادران‌ ميمونها! قسم‌ به‌ خدا اگر به‌ من‌ خبري‌ رسد كه‌ بر من‌ ناپسند آيد، من‌ به‌ سوي‌ شما برمي‌گردم‌ و كاري‌ مي‌نمايم‌ كه‌ نسلتان‌ منقطع‌ گردد، و زراعتتان‌ تباه‌ شود، و خانه‌هايتان‌ خراب‌ گردد. و در حالي‌ كه‌ به‌ سوي‌ صنعاء مي‌رفت‌، أبَا كَرَب‌ را كه‌ از روساي‌ شيعه‌ و سيّد بزرگ‌ بيابان‌ نشينهاي‌ اهل‌ حَمْدان‌ بود بكشت‌.

هنگامي‌ كه‌ بُسْر داخل‌ صنعاء شد دست‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ گشود. ميهماناني‌ در تحت‌ عنوان‌ وُفود از مأرَب‌ نزدش‌ آمدند براي‌ استعطاف‌ و استرضاي‌ وي‌. مردانشان‌


ص 451

را كشت‌ و دو طفل‌ صغير عبيدالله‌ بن‌ عباس‌ را سر بريد. مادر آن‌ دو كودك‌ ديوانه‌وار. پريشان‌ مو و گشاده‌ چهره‌ بدين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ دور مي‌زد، و اين‌ ابيات‌ را قرائت‌ مي‌نمود.

هَامَنْ أحَسَّ بِابْنَيَّ اللَّذَيْنِ هُمَا                             كَالدُّرَّتَيْنِ تَشْظَي‌ عَنْهُمَا الصَّدَفُ 1

هَامَنْ أحَسَّ بِابْنَيَّ اللَّذَيْنِ هُمَا                 سَمْعِي‌ وَ قَلْبِي‌ فَقَلْبِي‌ الْيَوْمَ مُخْتَطَفُ 2

هَامَنْ أحَسَّ بِابْنَيَّ اللَّذَيْنِ هُمَا                         مُخُّ الْعِظَامِ فَمُخِّي‌ الْيَوْمَ مُزْدَهِفُ 3

نُبِّئْتُ بُسْراً وَ مَا صَدَّقْتُ مَا زَعَمُوا                 مِنْ قَتْلِهِمْ وَ مِنْ الإفْكِ الَّذي‌ اقْتَرَفُوا 4

أنْحَي‌ عَلَي‌ وَدَجَيْ اِبْنَيَّ مُرْهَفَةً                           مَشْحُوذَةً وَ كَذَا الآثَامُ تُقْتَرَفُ 5

مَنْ دَلَّ وَالِهَةً حَرَّي‌ مُسَلَّبَةً                         عَلَي‌ صَبِيَّيْنِ ضَلَّا إذْ مَضَي‌ السَّلَفُ 6

1- «هان‌! كيست‌ آن‌ كه‌ دانسته‌ باشد دو كودك‌ خردسالم‌ را كه‌ همچون‌ دو دانۀ مرواريدي‌ بودند كه‌ صدفشان‌ از آنها جدا گرديده‌ بود؟!

2- هان‌! كيست‌ آن‌ كه‌ دانسته‌ باشد دو كودك‌ خردسالم‌ را كه‌ آندو گوش‌ من‌ بودند، و دل‌ من‌ بودند، بنابراين‌ امروز دل‌ من‌ ربوده‌ شده‌ است‌؟!

3- هان‌! كيست‌ آن‌ كه‌ دانسته‌ باشد دو كودك‌ خردسالم‌ را كه‌ آندو مغز استخوانم‌ بودند، بنابراين‌ در امروز مغز استخوان‌ من‌ از ميان‌ رفته‌ و به‌ مرگ‌ نزديك‌ شده‌ است‌؟!

4- به‌ من‌ چنين‌ خبر داده‌ شده‌ است‌ كه��� ب��سْر اين‌ عمل‌ را انجام‌ داده‌ است‌. و من‌ نمي‌توانم‌ تصديق‌ كنم‌ پندارشان‌ را كه‌ كودكانم‌ را كشته‌اند، و از گناه‌ عظيم‌ و إفك‌ خطيري‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌اند!

5- بُسر با دشنۀ تيز و بُرَّان‌ خود زد بر رگهاي‌ گردن‌ دو كودك‌ خردسالم‌، و اين‌ گونه‌ است‌ كه‌ گناهان‌ و جنايات‌ انجام‌ داده‌ مي‌شود!

6- كيست‌ كه‌ راهنمايي‌ نمايد يك‌ زن‌ پريشان‌ خاطر جگر سوختۀ بچّه‌ مرده‌ را بردو كودكي‌ كه‌ گم‌ شده‌اند در همانجائي‌ كه‌ نياكانش‌ رفته‌اند (و ديگر بازگشتي‌ ندارند)؟!»


ص 452

مغيرة‌ بن‌ شعبه‌ نامه‌اي‌ به‌ بُسْر بن‌ أرْطاة‌ نوشت‌ و در آن‌ از عمليّاتش‌ سپاسگزاري‌ كرد[13]، و در آن‌ نوشت‌: جَعَلَنَا اللهُ وَ إيَّاكَ مِنَ الآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالْقَاصِدِينَ إلَي‌ الْحَقِّ،


ص 453

وَالذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً.

«خداوند ما و تو را از امر كنندگان‌ به‌ معروف‌، و پويندگان‌ به‌ سوي‌ حق‌، و آنان‌ كه‌ خداوند را بسيار ياد مي‌كنند قرار بدهد!»

آمَنْتُ بِاللهِ! «ايمان‌ به‌ خدا آوردم‌!»[14] حتي‌ كساني‌ كه‌ اوامر خدا را عصيان‌ مي‌كنند دَم‌ از خدا مي‌زنند و با نام‌ خدا سخن‌ مي‌گويند. واقعاً چقدر وجه‌ مشابهت‌ قوي‌ وجود دارد در طبيعت‌ها و خدعه‌ها ميان‌ بُسر و مغيره‌ و ميان‌ بسياري‌ از مردم‌ كه‌ ما امروز مي‌شناسيم‌ كه‌ با نام‌ خداوند - جَلَّ و علا - سخن‌ مي‌گويند. و راست‌ گفته‌ است‌ آن‌ كس‌ كه‌ گفته‌ است‌:

بازگشت به فهرست

منطق‌ معاويه‌ و يزيد در انجام‌ جنايات‌

مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ وَلَكِنِ اطَّرَدَ الْقِيَاسُ.


ص 454

«مردم‌ تغييري‌ پيدا ننموده‌اند، وليكن‌ حكم‌ قياس‌ و مشابهت‌ سابقين‌ با لاحقين‌ عموميّت‌ پيدا نموده‌ است‌.»

ما اشاره‌ نموديم‌ كه‌ امام‌ علیه السلام جارية‌ بن‌ قُدَامَه‌ را به‌ جنگ‌ با بُسر فرستاد. جاريه‌ از بُسر جستجو مي‌كرد و همين‌ طور وي‌ را تعقيب‌ مي‌نمود. و بُسر از دست‌ او از اين‌ ناحيه‌ بدان‌ ناحيه‌ فرار مي‌نمود تا به‌ كلي‌ بُسر را از اماكن‌ تحت‌ ولايت‌ علي‌ خارج‌ نمود، وليكن‌ اين‌ پس‌ از آن‌ بود كه‌ نسل‌ مردم‌ را منقطع‌ ساخت‌، و كِشت‌ و آبادانيها را تباه‌ نمود، و خانه‌ها را ويران‌ كرد.

همين‌ كه‌ بُسر به‌ شام‌ مراجعت‌ كرد به‌ معاويه‌ گفت‌: من‌ با اين‌ جيش‌ روان‌ شدم‌ و در رفت‌ و برگشت‌ با دشمنت‌ كارزار نمودم‌! معاويه‌ گفت‌: اللهُ فَعَلَ ذَلِكَ لَا أنْتَ!

«خداوند اين‌ كار را كرده‌ است‌، نه‌ تو!»

پسرش‌ يزيد به‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ علیه السلام گفت‌: الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي‌ قَتَلَ أبَاكَ.

«حمد و شكر از آن‌ خدائي‌ مي‌باشد كه‌ پدرت‌ را كشت‌!»

حضرت‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ به‌ او گفتند: لَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَ أبِي‌. «خدا لعنت‌ كند كسي‌ را كه‌ پدرم‌ را كشت‌!»

و ما هم‌ مي‌گوئيم‌: لَعَنَ اللهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ وَ أمَرَ بِهِ. «خدا لعنت‌ كند كسي‌ را كه‌ آن‌ كار را كرده‌ و امر بدان‌ نموده‌ است‌!»

ابن‌ أبي‌ الحديد در ج‌ 1 ص‌ 121 گفته‌ است‌: تنها كساني‌ را كه‌ بُسر در اين‌ حمله‌ و يورش‌ كشت‌ سي‌هزار نفر بوده‌اند، و گروهي‌ را أيضاً با آتش‌ محترق‌ ساخت‌... آنچه‌ را كه‌ مسلم‌ بن‌ عقبه‌ براي‌ يزيد و در شهر مدينه‌ در واقعۀ حَرَّه‌ انجام‌ داد، عيناً همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بُسر براي‌ معاويه‌ در حجاز و يمن‌ انجام‌ داده‌ است‌ وَ مَنْ يُشَابِهْ أبَهُ فَمَا ظَلَمْ. «و كسي‌ كه‌ شبيه‌ پدرش‌ باشد، تجاوز ننموده‌ است‌.»

امام‌ علیه السلام از خداوند متعال‌ طلبيد تا از بُسر در دنيا با جنون‌ انتقام‌ بگيرد، و عرض‌ كرد: .. «بار خداوندا وي‌ را نميران‌ تا آنكه‌ عقلش‌ را بگيري‌!»


ص 455

بعد از اين‌ واقعه‌، بُسر چندان‌ درنگي‌ نكرد حتي‌ اينكه‌ عقلش‌ رفت‌. كودكان‌ دنبالش‌ مي‌رفتند و با او بازي‌ مي‌كردند و وي‌ را مَلْعَبَه‌ و بازيچۀ خود قرار مي‌دادند.

به‌ واسطۀ اين‌ بدعتها و أحداث‌، به‌ واسطۀ انتهاك‌ حرم‌ خدا و حرم‌ رسول‌، به‌ واسطۀ كشتن‌ مردان‌ و سر بريدن‌ اطفال‌، به‌ واسطۀ غارت‌ زنان‌ و بيرون‌ كشيدن‌ گوشواره‌هاي‌ گوش‌ و خلخالهاي‌ پا، به‌ واسطۀ اينها و امثال‌ و اشباه‌ اينهاست‌ كه‌ دروغگويانِ دروغ‌پرداز مي‌گويند: مُعَاوِيَةُ أعْرَفُ مِنْ عَلِيٍّ بِالسِّيَاسَةِ. «معاويه‌ از علي‌ به‌ سياست‌ آشناتر بوده‌ است‌.»

آري‌! نه‌ علي‌ و نه‌ غير علي‌ آشناتر از معاويه‌ به‌ شرور و وَلَع‌ در تكالب‌ و درندگي‌ و اقدام‌ بر امور مضرّه‌ و خبيثه‌ نبوده‌اند. و از اينجاست‌ كه‌ معاويه‌ مرد سياسي‌ عظيم‌ نزد أشكال‌ و أمثال‌ خود معاويه‌ به‌ شمار آمده‌ است‌.[15]،[16]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[6] - در «أقراب‌ الموارد» گويد: رَطْل‌ با فتحه‌ و كسرۀ راء عبارت‌ است‌ از دوازده‌ وَقِيّه‌ و جمع‌ آن‌ ارطال‌ است‌. انتهي‌. و چون‌ يك‌ وقيّه‌ از يك‌ ربع‌ كيلوگرم‌ قدري‌ بيشتر است‌ فلهذا يك‌ حُقّه‌ كه‌ چهار وقيّه‌ است‌ از يك‌ كيلو بيشتر است‌ و مقدار يكصد رطل‌ عراقي‌ كه‌ سليمان‌ در هر روز غذا مي‌خورده‌ است‌ از سيصد كيلوگرم‌ بيشتر بوده‌ است‌.

[7] - «الشّيعة‌ و الحاكمون‌» طبع‌ دوم‌ ص‌ 101 تا ص‌ 104.

[8] - آية‌الله‌ حكيم‌ شيخ‌ محمدحسن‌ مظفّر در كتاب‌ «دلائل‌الصّدق‌» طبع‌ بوذرجمهري‌ 1373 هجريّۀ قمريّه‌ در جزء سوم‌ قسمت‌ اوّل‌، ص‌ 212 و ص‌ 213 گويند: و تعجب‌ نمي‌كنم‌ از عمر كه‌ از سخن‌ معاويه‌ اظهار شكّ نمود سپس‌ امور را به‌ هواي‌ او سپرد و در زيّ جبروتيّت‌ و لباس‌ و تجمّل‌ مشابه‌ قياصرۀ روم‌ به‌ او گفت‌: لا آمُرُك‌ و لا أنْهاك‌! «نه‌ امرت‌ مي‌كنم‌ و نه‌ نهيت‌!» و آيا اعمال‌ معاويه‌ بر عمر مشتبه‌ بوده‌ است‌ در حالي‌ كه‌ وي‌ مرد بي‌باك‌ و دريده‌ و لااُبالي‌ و مهتوك‌ السّتر بوده‌ است‌؟ ابن‌ أبي‌ الحديد قدس سره در شرح‌ نامۀ اميرالمومنين‌ به‌ عمروبن‌ عاص‌ كه‌ مي‌فرمايد: فإنَّك‌ قد جَعَلْت‌ دَينَك‌ تَبَعاً لدنيا امْري‌ٍ ظاهر غَيُّه‌ مَهتوكٍ سِتْره‌، مي‌گويد: اما مهتوك‌ الستر بوده‌ است‌ زيرا وي‌ كثير الهزل‌ و الخلاعه‌ و داراي‌ جليساني‌ و شب‌ نشيني‌هائي‌ بوده‌ است‌. معاويه‌ توقير نيافت‌ و مراعات‌ قانون‌ رياست‌ را ننمود مگر آن‌ زمان‌ كه‌ بر اميرالمومنين‌ علیه السلام خروج‌ كرد و نياز به‌ داشتن‌ ناموس‌ و سكينه‌ گرديد وگرنه‌ او در ايّام‌ عثمان‌ داراي‌ تهتّك‌ شديد بود و به‌ هر عمل‌ قبيحي‌ انگشت‌ نما بود. معاويه‌ در ايام‌ عمر مقدار كمي‌ از زشتيهايش‌ را از ترس‌ او پنهان‌ مي‌داشت‌ إلاّ آنكه‌ لباس‌ حرير و ديبا مي‌پوشيد و در ظرفهاي‌ طلا و نقره‌ آب‌ مي‌خورد و بر استرهائي‌ سوار مي‌شد كه‌ داراي‌ زين‌هاي‌ مُحلّي‌ به‌ طلا و نقره‌ بود و بر روي‌ آنها نمايش‌ ديبا و نقش‌ و نگار مجلّل‌ مشهود بود و در آن‌ هنگام‌ جوان‌ بود و آثار شهوات‌ جواني‌ و مستي‌ سلطنت‌ و فرماندهي‌ و طغيان‌ عشق‌هاي‌ مجازي‌ ديدۀ هركس‌ را متوجّه‌ مي‌نمود. مردم‌ از او در كتب‌ سير نقل‌ كرده‌اند كه‌ وي‌ در ايّام‌ عثمان‌ در شام‌ شراب‌ مي‌نوشيد و اما بعد از وفات‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام و استقرار امر ولايت‌ براي‌ او اختلاف‌ كرده‌اند. بعضي‌ گفته‌اند: در پنهاني‌ شراب‌ مي‌خورد و بعضي‌ گفته‌اند: شراب‌ نمي‌خورد. امام‌ هيچ‌ اختلافي‌ نيست‌ كه‌ او غِناء را گوش‌ مي‌داد و بر آن‌ به‌ وجد و طرب‌ مي‌آمد و مال‌ و صله‌ بر آن‌ كار مي‌داد.

در اينجا كه‌ كلام‌ ابن‌ابي‌الحديد خاتمه‌ مي‌يابد. آية‌ الله‌ مظفّر مي‌گويد: من‌ مي‌گويم‌: معاويه‌ بعد از استقرار امر ولايت‌ بر او نيز شرب‌ خمر مي‌كرده‌ است‌ به‌ جهت‌ آنكه‌ در «مسند» احمد رضی الله عنه از عبدالله‌ بن‌ بريدة‌ أسلمي‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: من‌ با پدرم‌ بر معاويه‌ وارد شديم‌، ما را بر روي‌ فرش‌ بنشانيد سپس‌ براي‌ ما طعام‌ آورد، بخورديم‌ و پس‌ از آن‌ شراب‌ آورد. معاويه‌ از شراب‌ بخورد و به‌ پدرم‌: بريده‌ داد. پدرم‌ به‌ او گفت‌: از وقتي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه وآله وسلّم آن‌ را حرام‌ كرده‌ است‌ من‌ شراب‌ ننوشيده‌ام‌. و البتّه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ مثل‌ بريده‌ اگر خوف‌ از معاويه‌ نداشت‌ و استقرار امر براي‌ وي‌ نبود كسي‌ نبود كه‌ از معاويه‌ چشم‌پوشي‌ كند. از اينها كه‌ بگذريم‌ در تتمّۀ همين‌ حديث‌ آمده‌ است‌ كه‌ عبدالله‌ مي‌گويد: پس‌ از آن‌ معاويه‌ گفت‌: من‌ زيباترين‌ جوانان‌ قريش‌ بودم‌ و سپيدترين‌ دندانها را داشتم‌. و اينك‌ از تمام‌ لذّتهائي‌ كه‌ در جواني‌ مي‌بردم‌ لذّتي‌ نمي‌برم‌ غير از شير و يا شخص‌ خوش‌ گفتاري‌ كه‌ با من‌ سخن‌ بگويد. و اين‌ گفتار به‌ خوبي‌ مي‌رساند كه‌ الآن‌ كه‌ به‌ سن‌ پيري‌ رسيده‌ است‌ و تمام‌ لذّات‌ از او رخت‌ بربسته‌ است‌ غير از لذّت‌ شير و لذت‌ گفتگوي‌ با مرد خوش‌ گفتار، بنابراين‌ شراب‌ ديگر براي‌ او لذّت‌ بخش‌ نمي‌باشد به‌ همان‌ گونه‌ كه‌ در سنّ جواني‌ به‌ او لذّت‌ مي‌داده‌ است‌. فيا سوأة‌ له‌ و لمن‌ يواليه‌! «پس‌ چه‌ قدر اسف‌ انگيز است‌ حال‌ او و حال‌ آن‌ كس‌ كه‌ هوادار اوست‌!»

***

1- «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» از طبع‌ قديم‌ ج‌ 4 ص‌ 60 و از طبع‌ جديد ج‌ 16 ص‌ 131.

2- ج‌ 5 ص‌ 347

[9] - مغنيه‌ در تعليقه‌ گويد: نسائي‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ - وي‌ يكي‌ از اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ در نزد اهل‌ سنّت‌ مي‌باشد - به‌ او گفتند: براي‌ ما از فضائل‌ معاويه‌ حديث‌ كن‌! گفت‌: آيا معاويه‌ راضي‌ نيست‌ تا او را سر به‌ سر رها كنيم‌ تا اينكه‌ افضليت‌ مي‌جويد؟! نسائي‌ گفت‌: من‌ فضيلتي‌ براي‌ او نمي‌شناسم‌ مگر لاأشبع‌ اللهُ بطنه‌، نسائي‌ را با پاهايشان‌ لگدمال‌ كردند و به‌ سبب‌ آن‌ رحلت‌ كرد.

[10] - اين‌ فقراتي‌ است‌ از خطبۀ 27 حضرت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام در «نهج‌ البلاغة‌» كه‌ مرحوم‌ مغنيّه‌ بعضي‌ از آنها را انتخاب‌ نموده‌ است‌. همگي‌ آن‌ با شرحش‌ در «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» طبع‌ قديم‌ ج‌1 ص‌ 140 تا ص‌ 146، و طبع‌ جديد ج‌ 2 ص‌ 74 تا ص‌ 90 موجود است‌.

[11] - يعني‌ تو يقين‌ داري‌ كه‌ علي‌ مرا مي‌كشد، آنگاه‌ تو به‌ جاي‌ من‌ مي‌نشيني‌ و ادّعاي‌ خلافت‌ مي‌نمائي‌!

[12] - در همۀ تواريخ‌ آورده‌اند كه‌ چون‌ عمروعاص‌ در برابر حضرت‌ بايستاد، حضرت‌ به‌ او نيزه‌اي‌ زدند كه‌ بر روي‌ زمين‌ افتاد. چون‌ حضرت‌ رفتند تا كارش‌ را تمام‌ كنند خود را به‌ پشت‌ افكند و پيراهن‌ خود را بالا زد و عورتش‌ را نشان‌ داد. حضرت‌ چشم‌ خود را بستند و از كنار وي‌ دور شدند.

[13] - شيخ‌ الملّة‌ و الدّين‌ شيخ‌ بهاءالدّين‌ عاملي‌ در «كشكول‌» از طبع‌ سنگي‌ جلد 4 ص‌ 389 و از طبع‌ محرَّف‌ مصر دار إحياء الكتب‌ العربيّة‌ تحقيق‌ طاهر احمد الزّاوي‌ ج‌ 2، جزء 3 ص‌ 333 و ص‌ 334 گويد: سوده‌ بنت‌ عمارة‌ همدانيّه‌ بر معاويه‌ پس‌ از موت‌ اميرالمومنين‌ علي‌ علیه السلام وارد شد. معاويه‌ شروع‌ كرد به‌ سرزنش‌ و بدگوئي‌ از او كه‌ در ايّام‌ صفّين‌ لشكر حضرت‌ را بر عليه‌ او تحريض‌ مي‌كرده‌ است‌ و سخن‌ بدانجا كشيد كه‌ به‌ او گفت‌: چه‌ حاجت‌ داري‌؟! سوده‌ گفت‌: خداوند تو را مورد مواخذه‌ قرار مي‌دهد دربارۀ امر ما و آنچه‌ كه‌ بر تو واجب‌ كرده‌ است‌ از حقّ ما! پيوسته‌ از ناحيۀ تو كسي‌ بر ما گماشته‌ مي‌شود كه‌ به‌ علوّ و مكانت‌ تو تكيه‌ زده‌ بر ما جفا مي‌كند و به‌ سلطنت‌ و قدرت‌ تو اعتماد كرده‌ ما را همچون‌ سنبل‌ درو مي‌نمايد و مانند بوتۀ دانۀ اسپند لگدمال‌ مي‌كند، مصائب‌ و سختيهاي‌ ناهموار و غيرقابل‌ تحمّل‌ بر ما فرود مي‌آورد و ما را در كام‌ مرگ‌ مي‌نهد. و اينك‌ بشر 1 بن‌ أرطاه‌ بر ما وارد شد، مردان‌ ما را كشت‌ و اموالمان‌ را مصادره‌ نمود. و اگر اطاعت‌ تو و بيعت‌ با تو را بر گردن‌ ننهاده‌ بوديم‌ عزّت‌ و قوّۀ دفاعيّۀ ما كفايت‌ او را مي‌نمود! اگر او را معزول‌ نمودي‌ سپاست‌ مي‌گزاريم‌ وگرنه‌ سر از طغيان‌ و سركشي‌ با تو ��رمي‌افرازيم‌ معاويه‌ به‌ وي‌ گفت‌: إيَّايَ تُهَدِّدين‌ بقومك‌! لقد هممتُ أن‌ أحملك‌ علي‌ قَتَبٍ اشْوسَ فأردّك‌ إليه‌ فينفذ فيك‌ حكمَه‌. «تو مرا با اتّكاء خويشاوندان‌ و اقوامت‌ تهديد مي‌كني‌؟! من‌ قصد كردم‌ تو را بر جهاز شتر سركش‌ بنشانم‌ و به‌ نزد بسر گسيل‌ دارم‌ تا او حكمش‌ را راجع‌ به‌ تو انفاذ كند!»

سوده‌ ساعتي‌ سر به‌ زير افكند و پس‌ از آن‌ گفت‌:

صلّي‌ الاله‌ علي‌ جسم‌ تضمّنها قبر فأصبح‌ فيه‌ العزّ مدفونا

قد حالف‌ الحقّ لايبغي‌ به‌ بدلا فسار بالحقّ والايمان‌ مقرونا

«درود و سلام‌ خداوند باد بر پيكري‌ كه‌ او را قبري‌ دربرگرفته‌ است‌ كه‌ عزّت‌ و شرف‌ در آن‌ قبر مدفون‌ گرديده‌ است‌. او هم‌ سوگند با حق‌ بود و بجاي‌ حق‌ أبداً بدلي‌ را جستجو نمي‌كرد، و لهذا او قرين‌ با حق‌ و قرين‌ با ايمان‌ بود.»

معاويه‌ گفت‌: كيست‌ آن‌ كس‌ اي‌ سوده‌؟!

سوده‌ گفت‌: قسم‌ به‌ خدا او اميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ علیه السلام است‌. قسم‌ به‌ خدا من‌ دربارۀ مردي‌ كه‌ او را به‌ اخذ صدقات‌ ما گماشته‌ بود به‌ نزد او رفتم‌ آن‌ مرد بر ما ستم‌ داشته‌ بود. وقتي‌ من‌ به‌ نزد علي‌ رسيدم‌ مصادف‌ بود با حال‌ قيام‌ كه‌ نماز بخواند. همين‌ كه‌ مرا ديد دست‌ از نمازش‌ برداشت‌ و با مرافقت‌ و رأفت‌ و عطوفت‌ رو به‌ من‌ نمود و گفت‌: آيا حاجتي‌ داري‌؟! گفتم‌: آري‌! و خبر آن‌ مرد متولّي‌ صدقات‌ را به‌ او دادم‌. علي‌ گريست‌ و گفت‌: اللّهمّ أنت‌ الشاهد عَلَيَّ و عليهم‌ أنّي‌ لم‌آمرهم‌ بظلم‌ خلقك‌ و لا بترك‌ حقّك‌! «بار خدايا تو گواهي‌ بر من‌ و بر ايشان‌ كه‌ من‌ آنها را امر نكرده‌ام‌ به‌ ستم‌ بر خلايقت‌ و نه‌ به‌ واگذاردن‌ حقّت‌!» سپس‌ قطعۀ پوستي‌ بيرون‌ آورد و در آن‌ نوشت‌: بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌، قد جاءتكم‌ بَيِّنَةٌ من‌ ربِّكم‌ فأوفوا الكيلَ و الميزان‌ و لاتبخسوا الناس‌ أشياءهم‌ و لاتفسدوا في‌ الارض‌ بعد إصلاحها ذلكم‌ خيرٌ لكم‌ ان‌ كنتم‌ مومنين‌. (آيۀ 85 از سورۀ 7: اعراف‌) «به‌ نام‌ الله‌ كه‌ داراي‌ صفت‌ رحمانيّت‌ عامّه‌ و رحيميّت‌ خاصّه‌ مي‌باشد. تحقيقاً به‌ سوي‌ شما از جانب‌ پروردگارتان‌ حجّت‌ و بيّنه‌ آمده‌ است‌ بنابراين‌ واجب‌ است‌ بر شما كه‌ ترازو و پيمانه‌ را به‌ طور وافي‌ و تمام‌ بدهيد و بر مردمان‌ در چيزهائي‌ كه‌ دارند حيف‌ و ميل‌ ننمائيد و در روي‌ زمين‌ پس‌ از اصلاحش‌ فساد مكنيد آن‌ براي‌ شما اختيار و انتخاب‌ شده‌ است‌ اگر ايمان‌ آورده‌ايد!» وقتي‌ مكتوب‌ مرا خواندي‌ آن‌ اموالي‌ كه‌ از ناحيۀ ما نزد توست‌ محفوظ‌ بدار تا آنكه‌ به‌ نزد تو آيد كسي‌ كه‌ آن‌ را از تو قبض‌ نمايد. و السّلام‌.

در اين‌ حال‌ رقعه‌ را به‌ من‌ داد. قسم‌ به‌ خدا آن‌ رقعه‌ را در ميان‌ گل‌ مهر نكرد و آن‌ را نبست‌ و نپيچيد. من‌ رقعه‌ را آوردم‌ و به‌ صاحبش‌ رسانيدم‌. آن‌ مرد به‌ مجرد قرائت‌ نامه‌ معزول‌ شد و از ميان‌ ما رفت‌. معاويه‌ گفت‌: آنچه‌ سوده‌ تقاضا دارد براي‌ او بنويسيد تا برآورده‌ گردد و وي‌ را به‌ شهر خودش‌ بدون‌ شكايت‌ عودت‌ دهيد.

***

1- هر دو نسخه‌ با لفظ‌ «بشر» با شين‌ معجمه‌ آمده‌ است‌، و شايد غلط‌ از ناحيۀ ناسخان‌ باشد، زيرا صحيح‌ آن‌ «بُسر» با سين‌ مهمله‌ است‌.

[14] - اين‌كلامي‌ است‌ كه‌ هنگام‌ تعجّب‌ گفته‌ مي‌شود مثل‌ سبحان‌الله‌ و الله‌اكبر و لا إله‌ الاّ الله‌.

[15] - «الشّيعة‌ و الحاكمون‌» طبع‌ دوم‌، ص‌ 42 تا ص‌ 52.

[16] - اين‌ خونخواري‌ و سفّاكي‌ معاويه‌ براي‌ شيعيان‌ علي‌ است‌ كه‌ مانع‌ و رادع‌ تعديّات‌ او مي‌باشند وگرنه‌ در صورت‌ عدم‌ دفاع‌ و آزادي‌ او در ملك‌ و حكومت‌، معاويه‌ با كسي‌ كاري‌ ندارد. ابن‌اثير جزري‌ در «الكامل‌ في‌ التاريخ‌» ج‌ 4 ص‌ 13 آورده‌ است‌: عبدالله‌ بن‌ عمير گفت‌: أغلظ‌ لمعاوية‌ رجل‌ فأكثر، فقيل‌ له‌ أتحلم‌ عن‌ هذا؟! فقال‌: إنّي‌ لاأحول‌ بين‌ الناس‌ و بين‌ ألسنتهم‌ ما لم‌يحولوا بيننا و بين‌ ملكنا. «مردي‌ بر معاويه‌ پرخاش‌ كرد و در غلظت‌ زياده‌روي‌ نمود. به‌ معاويه‌ گفتند: آيا تو در برابر اين‌ گونه‌ خشونت‌ حلم‌ مي‌ورزي‌؟! معاويه‌ گفت‌: من‌ ميان‌ مردمان‌ و ميان‌ زبانهايشان‌ جدائي‌ نمي‌افكنم‌ مادامي‌ كه‌ آنان‌ ميان‌ من‌ و ميان‌ سلطنت‌ من‌ جدائي‌ نيفكنند.»

بازگشت به فهرست

نباله متن