اينها تازه جنايات معاويه در زمان حيات اميرالمومنين علیه السلام بوده است، بيا و تماشا كن جنايتهاي او را پس از شهادت وي از خلاف تعهّدها با امام حسن و زهر دادن او را علیه السلام و سبّ و لعن حضرت در تمام نقاط عالم بعد از خطبههاي نماز جمعه، و نصب مغيرة بن شعبه بر ولايت كوفه، و امر به تضييق بر شيعه، و سبّ حضرت، و نصب زياد بن سُمَيَّه را پس از مغيره بر ولايت كوفه و بصره، و گرفتار ساختن مرد بيگناه عابد زاهد ناسك حُجر بن عدي كندي با اصحابش و ارسال آنها
ص 456
را به شام و كشتن آنان را در چهار فرسنگي دمشق به نام مَرْج عَذْراء[1] و قتل عمرو بن حِمَق كه اين دو بزرگوار از اصحاب رسول خدا و اميرالمومنين و حسنين: بودهاند.
اميرالمومنين - عليه افضل صلوات المصلّين - به برادرش خاتم المرسلين ملحق شد، و امام حسن علیه السلام هم در بيتش منعزل گرديد، و حكم معاويه هم بدون امر خدا و بدون امضاء و اختيار امَّت در جميع اقطار اسلام جاري شد. حكم
ص 457
امپراطوري وحيد فريد بدون منازع.
آيا سزاوار نبود كه در اين فرصت از مخالفان خود صرف نظر كند، و آنان را موردعفو قرار دهد، و در زندگي دنيوي و حيات طبيعي استراحتي بخشد، و همچنين با جميع مواليان اهلبيت كه اينك خود را زير سلطنت قاهرۀ او مشاهده ميكنند و همچون كبوتر بال و پر شكستهاي شدهاند كه در كنج قفس به آب و دانهايقناعت ورزيده است رفتار نمايد، و همان طور كه شأن و مقام بزرگان سياستمدار جهان است عمل نمايد؟ اما معاويه نه آنكه عفو نكرد و اينك كه خود راصاحب مقام شناخته است همۀ موالين را كه در عظمت اسلام كوشيدهاند مخَرِّب و منافي اصل اولي حكومت خود خوانده و در ازاي قيامهاي آنان بر ضد حكومت جائرانه و ظالمانهاش تا آخرين قطره خونشان را ميمكد و باز هم سير و سيراب نميگردد.
اميرالمومنين پسر ابوطالب از عائشه و مروان بن حكم در جنگ جمل گذشت و آنان را عفو نمود، و از عمروعاص و بُسر بن أرطاة در جنگ صفين گذشت و آنان را يله كرد، و معاويه و سپاهيانش را آب داد چون كريم بود پسر كريم. او پسر ابوطالب بود كه در ابيات خود كه قبيلۀ قريش او را در اثر حمايت پيغمبر آزارها ميكردند، و صدمهها وارد ميساختند، با وجود كمال قدرت خود ميگويد:
قَابَلْتُ جَهْلَهُمُ حِلْماً وَ مَغْفِرَةً وَالْعَفْوُ عَنْ قُدْرَةٍ مِنْ أفَضَلِ الْكَرَمِ
«من با حلم و گذشتم با جهل ايشان مقابله نمودم، زيرا عفو در حال قدرت از نيكوترين شِيَم انسان است.»
عائشه از مخالفين اعدام حُجْر بوده است، و معاويه را مواخذه نمود. اما با سياست و عطايا و بيان مزوِّرانۀ معاويه، خاضع در برابر قتل او گرديد و دست از اعتراض برداشت.[2]
ص 458
مالك بن هُبَيْرة سكوني دربارۀ حجر نزد معاويه شفاعت كرد، و معاويه نپذيرفت، و بر معاويه غضب كرد، و با جماعتي از كِنْدَه و سَكون به مَرْج عَذْراء آمدند تا زندانيان را با قوّت��� و شدت خلاص كنند، وليكن وقتي رسيدند كه ايشان كشته شده بودند.
معاويه براي وي يكصد هزار درهم فرستاد، و پيام داد كه كشته شدن حجر راه حملۀ معاويه را به عراق بعد از دو حملۀ پيشين باز ميگرداند. مالك بن هُبَيْره آرام گرفت و غضبش از ميان رفت.[3]
اما تحف و هدايا و حلويّات او براي أبوالاسود دُوَلي صحابي بزرگ موليالموحِّدين پذيرفته نميشود. سيد حسن صدر از قاضي نورالله مرعشي در «مجالسالمومنين» آورده است كه: معاويه هدايائي براي ابوالاسود فرستاد كه در آن حلوا بوده است. چون چشم دخترش به آنها افتاد به پدر گفت: اين هديهها را چه كسي برايمان آورده است؟! ابولاسود گفت: اينها را معاويه فرستاده است تا ما را در دينمان فريب دهد! آن دختر فوراً بالْبَديهَة اين ابيات را سرود:
أبِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ يَابْنَ حَرْبٍ نَبِيعُ عَلَيْكَ أحْسَاباً وَ دِينا 1
مَعَاذَ اللهِ كَيْفَ يَكُونُ هَذَا وَ مَوْلَانَا أمِيرُ الْمُومِنِينَا 2
1- «اي معاويه پسر حرب! آيا با عسل زعفران زده، ما حسب و عزت و دين خود را به تو بفروشيم؟!
2- پناه بر خدا! چگونه اين امر امكان ميپذيرد با وجود آنكه مولاي ما اميرالمومنين ميباشد؟!»
ابنخلَّكان در «وفيات الاعيان» پس از ترجمۀ احوال أبوالاسود دولي گفته است: وي داراي ديوان شعري است و از جمله اشعار او اين است:
صَبَغَتْ اُمَيَّةُ بِالدِّمَاءِ أكُفَّنَا وَ طَوَتْ اُمَيَّةُ دُونَنَا دُنْيَانَا
ص 459
«معاويه كه از بنياميّه ميباشد دستهاي ما را با خونهايمان رنگين كرد. و معاويه از برابر ما دنيايمان را به هم درپيچيد و از ميان برداشت.»
و شيخ منتجب الدِّين در كتاب «اربعين» خود از علي بن محمد روايت كرده است كه گفت: دختر أبوالاسود در مقابل پدرش خَبيص (حلواي مركّب و مخلوط معروف) را ديد و گفت: اي پدرجان از اين به من بخوران! ابوالاسود گفت: دهانت را بگشا! دختر دهان گشود، و در دهان او نهاد به اندازۀ يك دانۀ بادام!
سپس به دختر گفت: خرما بخور كه نفعش زيادتر و سير كنندهتر ميباشد! دختر گفت: اين نافعتر و لذيذتر ميباشد! پدر گفت: اين طعامي است كه معاويه به سوي ما ارسال داشته است تا ما را از علي بن ابيطالب منحرف گرداند! دختر گفت:
قَبَّحَهُ اللهُ يَخْدَعُنَا عَنِ السَّيِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ؟! تَبّاً لِمُرْسِلِهِ وَ آكِلِهِ!
«خداوند او را قبيح گرداند، آيا با عسل زعفران خورده ميخواهد، ما را از سيد و سرور پاكيزه شده بفريبد؟! مرگ بر فرستندهاش، و مرگ بر خورندهاش!»
دختر آنچه خورده بود قِيْ كرد تا در درونش ذرهاي از آن نبوده باشد. و شروع كرد به انشاء آن دو بيت شعر.
آية الله صدر گويد: ما اين طريق را ذكر كرديم، زيرا آن به روايت شيخ منتجب الدِّين ابن بابويه ميباشد[4].
ملاّ جلالالدين سيوطي گويد: ابوالاسود دوَلي در مرثيۀ علي رضی الله عنه سروده است:
ألَا يَا عَيْنُ وَيْحَكِ أسْعِدِينَا ألَاتَبْكِي أمِيرَالْمومِنِينَا [5] 1
وَ تَبْكِي اُمُّ كُلْثُومٍ عَلَيْهِ بِعَبْرَتِهَا وَ قَدْ رَأتِ الْيَقِينَا
ص 460
ألَا قُلْ لِلْخَوَارِجِ حَيْثُ كَانُوا فَلَاقَرَّتْ عُيُونُ الْحَاسِدِينَا 3
أفِي الشَّهْرِ الصِّيَامِ فَجَعْتُمُونَا؟! بِخَيْرِ النَّاسِ طُرّاً أجْمَعِينَا؟! 4
قَتَلْتُمْ خَيْرَ مَنْ رَكِبَ الْمَطَايَا وَ ذَلَّلَهَا وَ مَنْ رَكِبَ السَّفِينَا 5
وَ مَنْ لَبِسَ النِّعَالَ وَ مَنْ حَذَاهَا وَ مَنْ قَرَأَ الْمَثَانِي وَالْمُبِينَا6 [6]
وَ كُلُّ مَناقِبِ الْخَيْرَاتِ فِيهِ وَحِبُّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَا 7
لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَيْشٌ حَيْثُ كَانَتْ بِأنَّكَ خَيْرُهُمْ حَسَباً وَ دِينَا 8
إذَا اسْتَقْبَلْتُ وَجْهَ أبِي حُسَيْنٍ رَأيْتُ الْبَدْرَ فَوْقَ النَّاظِرينَا 9
وَ كُنَّا قَبْلَ مَقْتَلِهِ بِخَيْرٍ نَرَي مَوْلَي رَسُولِ اللهِ فِينَا[7]10
يُقِيمُ الْحَقَّ لَايَرْتَابُ فِيهِ وَ يَعْدِلُ فِي الْعِدَي وَالاقْرَبِينَا 11
وَ لَيْسَ بِكَاتِمٍ عِلْماً لَدَيْهِ وَ لَمْ يُخْلَقْ مِنَالْمُتَكَبِّرينَا 12
كَأنَّ النَّاسَ إذْ فَقَدُوا عََلِيّاً نَعَامٌ حَارَ فِي بَلَدٍ سِنِينَا 13
فَلَاتَشْمَتْ مُعَاوِيَةُ بْنَ صَخْرٍ فَإنَّ بَقِيَّةَ الْخُلَفَاءِ فِينَا[8] 14
1- «هان اي چشم! واي بر تو ما را ياري رسان! (در گريه كردن)هان بر اميرمومنان گريه كن!
2- و امّ كلثوم بر او گريه ميكند با اشكهاي ديدگانش، زيرا او واقعاً مرگ يقيني او را با چشمانش ديده است.
3- هان! بگو: به خوارج هركجا باشند كه چشمهاي حسودان خنك و سرد
ص 461
نخواهد شد به قتل او.
4- آيا شما در ماه روزه دل ما را به درد آورديد به كشتن آن كس كه از همۀ مردم بدون استثناء بهتر و برگزيدهتر بوده است؟!
5- كشتيد شما بهترين كس را كه بر روي اسبان وشتران و استران سوار گرديده است، و همۀ آنها را رام كرده است، و بهترين كس را كه سوار بر كشتيها شده است.
6- و آن كه بهترين كس بوده است كه كفش بر پاي خود نموده، و بهترين كس كه كفش بر پاي دگران نمودهاند، و بهترين كس كه در قرآن قرائت سورههاي مثاني و مِئين را كرده است.
7- كشتيد شما كسي را كه تمام مناقب خيرات در وجودش مجتمع بوده است، و كسي را كه محبوب رسول ربّ العالمين بوده است.
8- هر آينه تحقيقاً قريش ميدانند هرجا بوده باشند كه حقّاً تو اي اميرمومنان بهترين و برگزيدهترين آنها ميباشي، چه از جهت شرف و كرامت و مفاخرت اصل و تبار و نياكان و چه از جهت دين و ايمان.
9- هنگامي كه من روبرو بشوم با چهره و سيماي ابوالحسين ميبينم ماه شب چهاردهم را كه بر فراز نظاره كنندگان ميباشد.
10- و ما پيش از كشته شدن وي در خير و رحمت و سعادت بوديم. ما مولاي رسول خدا را در بين خود مينگريستيم.
11- علي اقامۀ حق ميفرمود بدون شك و ترديدي، و در ميان دشمنان و نزديكان به عدالت سلوك مينمود.
12- علي علمي را كه در نزدش بود مكتوم نميداشت. و وي از زمرۀ متكبّران آفريده نگشته بود.
13- گويا همۀ مردم پس از مرگ و فقدان علي، همچون شترمرغاني گرديدهان كه بدون صاحبشان در شهر و محل خشك و بدون آب و علف يله و متحيّر
ص 462
14- پس اي معاويه پسر صخر! شماتت مكن، زيرا باقيماندۀ از خلفاي الهي در ميان ما موجود است.»
باري در اينجا جلد هجدهم از مجلدات «امام شناسي» خاتمه پيدا ميكند كه آنها قسمت دوم از دورۀ علوم و معارف اسلام را تشكيل ميدهند، و با ختم اين مجلد دورۀ امام شناسي پايان مييابد.[11]
للّه الحمد و له المنّة كه خدا توفيق داد و عنايت فرمود تا اين دوره كه ابتدايش در شهر طهران سنۀ يكهزار و سيصد و نود و يك هجريّۀ قمريّه بوده است خاتمهاش در شهر مقدس مشهد مبارك حضرت مولي الامام الهمام حضرت علي بن موسي الرِّضا - عليه و علي آبائه و أبْنائه الائمّة الكِرام افضل الصّلوات و التحيّات من الملك الحيّ القيّوم العلاّم - در روز جمعه هجدهم شهر ذوالقعدة الحرام سنۀ يكهزار و چهارصد
ص 463
و چهارده هجريۀ قمريه تحقق پذيرفت، و هذا من فضله و إنعامه إنَّه ذوالفضل العظيم.
در اين دوره سعي شده است فقط پيرامون اصل ولايت مولي الموحّدين و مسائل كلي اصول امامت بحث گردد و ضمناً بحثهاي تطفّلي و ضمني از ساير أئمّۀ معصومين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - به عمل آيد. و با آنكه در حدود وسع و جهد در جمع و تدوين مطالب منقَّحه و مسلَّم����� إعمال حوصله شده است و گمان ميرفت كه با اين مطالب مختلفۀ فلسفيّه و عقليّه، و قرآنيّه و نقليه، و شواهد تاريخيّه و غيرها از مسائل اجتماعيّه ميتوان پرده از رخسار تابناك او برگرفت و كماهو حقّه او را معرفي كرد ولي در اين حال ميبينيم و مينگريم كه فقط نَمي از يَمي آورده شده است و ذرّهاي از شعاع آفتاب جهانتاب. و اينك كه عمر سپري گشته و آفتاب حيات در شُرف افول ميباشد، ما حقّاً و حقيقةً نه علي را شناختهايم، و نه از سرّ او اطلاع پيدا نمودهايم، و نه از منهج و منهاج او علمي اكتساب كردهايم، و نه، و نه، و نه.
دور از حريم كوي تو شرمنده ماندهام شرمنده ماندهام كه چرا زنده ماندهام
صلّي الله عليك يا اباالحسن، صلّي الله علي روحك و بدنك، صلّي الله عليك و علي زوجك و ذرِّيَّتك، صلّي الله علي شيعتك و لازمي مِشيتك و منهجك!
گرچه از نعمتهايالهيّه از بدو عمر تا خاتمۀ آن سرشار و از هرگونه غرقدربحارش بودهايم، ولي اينك آن نتيجه و شالوده و جوهرۀ آن كه براي ما باقي است و بدان خوشنوديم و دلشاد و مسرور و با ابتهاج، فقط و فقط محبّت اين سرور و آقاست.
مَنَايِحُ اللهِ قَدْ جَاوَزَتْ أمَلِي فَلَيْسَ يُدْرِكُهَا شُكْرِي وَ لَا عَمَلِي 1
لَكِنَّ أفَضَلَهَا عِنْدِي وَ أكْمَلَهَا مَحَبَّتِي لامِيرِالْمُومِنِينَ عَلِيّ[12] 2
ص 464
1- «عطايا و مواهب الهيّه از مقدار آرزوي من گذشته است، بنابراين نه شكرانۀ من و نه افعال و كارهاي من به پايۀ آن نخواهد رسيد.
2- وليكن با فضيلتترين و كاملترين آنها نزد من محبَّت اميرالمومنين علي بن ابيطالب ميباشد.»
بِمُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ وَابْنَيْهِمَا الطَّاهِرينَ وَ سَيِّدِ الْعُبَّادِ 1
وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد وَ سَمِيِّ مَبْعُوثٍ بِشَاطِي الْوادِي 2
وَ عَلِيٍّ الطُّوسِيِّ ثُمَّ مُحَمَّد وَ عَلِيٍّ الْمَسْمُومِ ثُمَّ الْهَادِي 3
حَسَنٍ وَ أتْبَعُ بَعْدَهُ بِإمَامَة لِلْقَائمِ الْمَبْعُوثِ بِالْمِرْصَادِ[13] 4
من گواهي و شهادت ميدهم به نبوَّت وامامت و ولايت اين أعلامي كه ذكر ميگردد:
1- «به محمد، و وصيِّ او (علي) و دو پسران محمد و علي كه جميع ايشان طاهرند، و به سيد العابدين (امام سجاد)،
2- و به محمد، و جعفر بن محمد، و همنام پيامبر برانگيخته شده در وادي شاطي (موسي بن جعفر)،
3- و به علي آرميده در خراسان، و پس از آن به محمد و به علي مسموم (امام علي النقي) و سپس به راهنما،
4- و امام هدايت كننده حسن (عسكري)، و دنبال ميآورم در شهادت، بعد از وي امامت حضرت قائم را كه مبعوث ميگردد در كمينگاه دشمنان و سركشان و متجاوزان.»
اَللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ - صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِ - عَنْ جَمِيعِ الْمُومِنينَ وَ الْمُومِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الارْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ وَ عَنْ والِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي مِنَ الصَّلَوَاتِ وَالتَّحِيَّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ
ص 465
مُنْتَهَي رِضَاهُ وَ عَدَد مَا أحْصَاهُ كِتَابُهُ وَ أحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ.
اَللَّهُمَّ إنِّي اُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً فِي رَقَبَتِي. اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ فَصَلِّ عَلَي مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَاجْعَلْنِي مِنْ أنْصَارِهِ وَ أشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ،وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أهْلَهُ فِي كِتَابِكَ فَقُلْتَ: «صَفّاً كَأنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصوصٌ» عَلَي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. اَللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إلَي يَوْمِ القيمةِ[14].
كتبه بِيُمناه الدَّاثرة عبده الرّاجي الي غفرانه و رضوانه:
السيّد محمد حسين الحسيني الطهراني
پاورقي
[1] - مستشرق فلهوزن در كتاب «الخوارج و الشّيعة» طبع دوم ص 119 و ص 120 گويد: شكي نيست كه حُجْر بر عليه سلطنت معاويه قيام و انقلاب نمود و دوست داشت اهل كوفه را به حركت خودش جذب كند و بدين جهت زياد بر حسب اندازهگيري و مقياس ما بر صواب بوده است و معاويه با حلمش معتصم بوده است، وليكن حكم و قانون در آن عصر برخلاف مقياس فعلي ما بوده است. زيرا قتل مسلمان به هيچ وجه جائز نبوده است مگر زماني كه مسلمان ديگري را به قتل رساند: النّفس بالنّفس، و امر جاري آن بوده است كه صاحب خون خودش قصاص مينمود. و قدرت عامّه و سلطۀ حكومتي بر اين قصاص موافقت داشت و زمينه را براي آن مهيّا ميساخت و جريمۀ ضدّ دولت منحصر بود در خروج از اسلام نه در خيانت عظيم مادامي كه با آن خيانت قتلي همراه نبوده باشد. اما كشتن كسي به جهت خروجش بر دولت به هر درجه و مرتبه كه بالغ شود أبداً مجوّز و مبرّري نداشته است. اين امري بوده است كه مردم را به انقلاب و هيجان بر ميانگيخته است خصوصاً در مثل آن حالتي كه مردماني سرشناس و ذي اهميّت و نفوذ در آن وارد بودهاند حتّي اينكه با قتل حجر جميع اهل كوفه در خود ذلّت و خزي را يافتند. و والي خراسان: ربيع بن زياد با آنكه مرد رقيقالقلبي نبوده است تأسّف بر اين امر دل او را پاره پاره كرد. و عائشه خشم شديد خود را آشكار ساخت و همچنين حسن بصري. وليكن عائشه براساس دواعي و دوافع نفسانيّه خشمش فروكش كرد، و اما حسن غضب و خشمش خاموش نشد و هميشه باقي بود. و گفته شده است: معاويه در وقت مرگش مشعر به سرزنش قلبي خود راجع به قتل حجر گرديد وليكن بدين گونه خود را تبرئه ميكرد كه چون قريش اطراف او را خالي كردند او تسليم امر زياد شده است و طبعاً غضب قبائل خصوصاً يمانيهاي نيرومند بر اين سلطه اوج گرفت زيرا در خود اِشعار عار و ننگي را نمودند كه فرزندانشان از بطش سلطان خلاصي نخواهند يافت. در اين صورت معارضۀ قبيلگي با معارضۀ ديني با هم متّحد شدند و غضب شيعه شدّت يافت خصوصاً براي مقتل حُجْر، و شهادت او مقدّمه براي استشهاد سيّدالشهداء امام شيعه قرار گرفت و وي حسين بن علي بوده است.
[2] - «الخوارج و الشِّيعة» مستشرق آلماني، يوليوس فلهوزن، ترجمۀ به عربي دكتر عبدالرحمن بدوي، طبع سوم نشر وكالة المطبوعات كويت، به ترتيب ص 120 و ص 118.
[3] - «الخوارج و الشِّيعة» مستشرق آلماني، يوليوس فلهوزن، ترجمۀ به عربي دكتر عبدالرحمن بدوي، طبع سوم نشر وكالة المطبوعات كويت، به ترتيب ص 120 و ص 118.
[4] - «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام»، ص 45 و ص 46.
[5] - تَبْكي چون فعل مضارع است و مونث مخاطبة آن بايستي ألاتبكين بوده باشد با نون عوض رفع در آخرش و چون اسقاط نون به واسطۀ ضرورت شعري در عربيّت صحيح نيست بايد گفت: در نسخۀ اصل ألا فابكي و يا ألا نبكي بوده است.
[6] - در اين نسخه از «تاريخ الخلفاء المبين» و همچنين در نسخۀ سيدحسن صدر در «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص 45 به نقل از زمخشري المثينا با ثاء مثلثه آمده است وليكن أظهر آن است كه تحريف شده و اصل آن مِئينَا بوده است. سورههاي مئين در قرآن كريم معروف و ميان اهل قرائت و اهل تفسير مشهور ميباشد و آن عبارت است از سورههائي كه قريب يكصد آيه دارند.
[7] - اشاره است به قول رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم: من كنت مولاه فعليٌّ مولاه.
[8] - «تاريخ الخلفاء» طبع چهارم با تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد ص 186 و ص187.
[9] - در «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 45 از زمخشري روايت نموده است كه: چون قتل اميرالمومنين علي بن ابيطالب علیه السلام به ابوالاسود دُوَلي رسيد آن طور گريست كه از شدّت گريه شانهها و پهلوهايش به لرزه و تكان درآمد و اين ابيات را انشاء كرد. زمخشري شش بيت از اين اشعار را ذكر نموده است. آنگاه مرحوم صدر گفته است: اين قضيّه را ابناثير در «كامل» و ابنصبّاغ مالكي در «الفصول المهمّة» و غيرها أيضاً در رثاء اميرالمومنين علیه السلام از ابوالاسود حكايت كردهاند.
[10] - در «أقرب الموارد» گويد: نَعامه به معناي شترمرغ است و جمع آن نَعام آيد... و يضرب بجنس النعام المثل في الاجفال، و منه: «و أجفلت نحوها اجفال النَّعامة». قيل: النَّعامة أشدّ الاشياء نفاراً، و لهذا قيل للرجل اذا فزع من شيء و ارتحل أو مات: «نفرتْ نَعامته»، و يقال للمنهزمين: «اَضْحَوا نَعاماً».
[11] در مقدمه جلد اول از «امام شناسی»آمده است که این دوره در دوازده مجلد پایان میپذیرد، ولی لله الحمد و الشکر چون هجرت ما به ارض اقدس و پذیرائی کامل حضرت قرار گرفت و اینک در پانزدهمین سال است که تشرف حاصل و فراغت بال و جمعیت خاطر به ما لایقاس از طهران بیشتر بوده است لهذا در بحثها چه از عناوین و چه از جهت گسترش همان ابحاث مورد نظر چون فرصتی بیشتر بوده است شش مجلد افزوده گردید و دوره به هجده مجلد بالغ شد.
[12] - «الغدير»، ج 4، ص 0 6 از صاحب بن عبّاد به نقل حمّوئي در «فرائد السِّمطين»، سِمط دوم باب اول.
[13] - «الغدير»، ج 4، ص 67 از صاحب بن عبّاد.
[14] - اين زيارتي است كه بعد از نماز صبح مستحب است امام زمان - عجّل الله فرجه - را با آن زيارت نمود. و در «مفاتيح الجنان» ص 538 از طبع اسلاميّه آمده است. مرحوم محدّث قمّي در ص 532 آن را از «مصباح الزّائر» سيّدبن طاوس بعد از ذكر دعاي ندبه عنوان كرده است. و مجلسي بنا به نقل قمّي؛ در ص 539 گفته است: من در بعضي از كتب قديمه ديدهام كه بعد از اين زيارت دست راست را به دست چپ بزند مثل زدن در بيعت.