ص 36
آن حضرت فقط تحريض و تشويق به علم ننمودهاند، بلكه تحريض به شأن علما و عطف توجّه بر آنان نمودهاند و فرمودهاند:
ثَلَاثَةٌ يَشْكُونَ إلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ: مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَايُصَلِّي بِهِ أهْلُهُ، وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ غُبَارٌ لَايُقْرَأ فيِهِ.[36]
«سه گروهاند كه به خداوند عزّوجلّ شكايت ميكنند! مسجد خرابي كه أهل آن در آن نماز نميخوانند، و عالمي درميان جاهلان، و قرآني آويخته كه بر روي آن غبار نشسته و آن را نميخوانند.»
اسحق بن عمّار صيرفي ميگويد: من به امام صادق علیه السلام گفتم: مَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ تَعْظيماً لِرَجُلٍ؟! «آيا جايز است كسي به جهت بزرگداشت مردي از جاي خود برخيزد؟!» حضرت فرمود: مَكْروُهٌ إلَّا لِرَجُلٍ فِي الدِّينِ. «مكروه است مگر براي مردي كه به جهت نشانۀ ديني در مقابل او برخيزند.»
و فرمود: مَنْ أكْرَمَ فَقِيهاً مُسْلِماً لَقِيَ اللهَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ، وَ مَنْ أهَانَ فَقِيهاً مُسْلِماً لَقِيَ اللهَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانٌ.[37]
«كسي كه گرامي بدارد فقيه مسلماني را، خداوند را در حالي كه از وي راضي است در روز بازپسين ديدار مينمايد، و كسي كه فقيه مسلماني را پست بدارد، خداوند را در حالي كه از وي خشمگين است در روز بازپسين ديدار ميكند.»
رواياتي كه از آن حضرت دربارۀ مراعات اهل علم و إكرام علماء و توقير و تقديرشان وارد شده بسيار است. و اين طور بوده است مجاهدۀ حضرت در تعليم و تربيت و تأديب و تثقيف أتْباع و پيروانش و در تهذيبشان و تعليمشان اخلاق فاضله و ملكات طيّبه را.[38]
ص 37
علم تفسير و كيفيّت استخراج معاني قرآن كريم
در احاديث وارده از اهل البيت موارد بسياري دربارۀ تفسير ذكر گرديده است حتّي آن كه برخي از مفسّرين، تفسير خود را مبتني بر حديث قرار دادهاند. و اگر ميخواهي مقداري از كلمات تفسيريّۀ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را دريابي، بنگر به تفسير «مَجمع البيان» زيرا وي مقداري از روايات صادقيّه را در تفسيرش نقل نموده است، و گاهي صاحب اين تفسير با استظهار و استفاده از احاديث، اشاره به رأي اهلالبيت ميكند.
اما در باب خصوص آيات الاحكام مولَّفات عديدهاي در تفسير وارد شده است كه مولِّفين آنها آنچه را كه در تفسير اهل بيت آمده است ذكر كردهاند، و پس از آن اشاره به مُفاد و محتوايش نمودهاند.
و حديث وارد از سيّد رُسُل در بسياري از مقامات و با طرق عديده:
إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي. مَا إنْ تَمَسَّكْتُ���� بِهِمَا لَنْتَضِلُّوا بَعْدِي أبَداً، فَإنَّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلُيَّ الْحَوْضَ».
« من حقّاً درميان شما باقي گذارندۀ دو چيز نفيس و ذيقيمت ميباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت منند. پس از من مادامي كه شما به آن دو چيز تمسّك جوئيد هيچ گاه گمراه نميگرديد، به علّت آنكه آن دو چيز از هم جدا نميشوند تا با همديگر بر حوض كوثر بر من وارد شوند» مقدار كمّيّت و كيفيّت مبلغ علمشان به قرآن را به ما ميشناساند كه: بايد در هر زماني عالمي به قرآن از آنان موجود باشد.
و براي تأييد و تقويت متن اين حديث، اخبار كثيري از اهل بيت - سلام الله عليهم - وارد شده است كه شأن و مقام علمشان را به قرآن ميرساند.
امام صادق علیه السلام داناترين امت به علم قرآن بود
خود حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ميفرمايد:
وَ اللهِ إنِّي لَاعْلَمُ كِتَابَ اللهِ مِنْ أوَّلِهِ إلَي آخِرهِ كَأنَّهُ فِي كَفِّي. فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَر
ص 38
الارْضِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ. قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.[39]
«قسم به خدا من حقّاً و تحقيقاً كتاب الله رااز أوَّل تا آخرش ميدانم آنگونه كه گويا كتاب الله در مشت من است. در آن خبر آسمان، و خبر زمين، و خبر وقايع گذشته، و خبر وقايع حال و آينده وجود دارد. خداي عزّوجلّ فرموده است: در قرآن روشنگري و درخشش و بيان تمام چيزهاست.»
حضرت انگشتان خود را ميگشود و بر روي سينهاش مينهاد و ميفرمود:
وَ عِنْدَنَا وَاللهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلِّهِ.[40]
«و در نزد ماست علم تمامي كتاب الله!» إلي غير ذلك از احاديث.
و حتماً بايد در هر زمان عالم به قرآن كريم، مطابق و موافق با نزول آن وجود داشته باشد به شهادت و گواهي حديث ثَقَلَيْن، و به سبب آنكه قرآن، امام صامت و ساكت است و در آن محكم و متشابه، و مجمل و مبيّن، و ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ، و مطلق و مقيَّد و غيرها وجود دارد از آن چيزهائي كه علمشان بر مردم پنهان است. و هر فرقهاي از فرقههاي اسلام معتقد است كه: قرآن مصدر و مستند اعتقاد اوست، و خود را چنين ميداند و ميشناسد كه: به معاني قرآن راه يافته و به مقاصدش رسيده است و بر اين پندار اقامۀ شواهد مينمايد.
بناءً عليهذا قرآن به زعم فرقهها و گروههاي مختلف العقيدة و العمل مصدر افتراق و تباين اين آراء و افعال ميباشد. در اين صورت آن حَكَمي كه فَصْل خصومت كند و گفتار او و تفسير او شبهههاي آن فرقهها و دستجات را زائل كند و مزَاعم اين مذاهب را بزدايد، و حقّ و واقع را بر منصّۀ بروز و ظهور بنشاند چه كس خواهد بود؟!
حديث ثَقَلَيْن دلالت كرد كه علماي قرآن منحصر به عترت اهلالبيت ميباشند،
ص 39
و از ايشان است كه بايد در هر عصري عالم به قرآن وجود داشته باشد.
درعصر امام صادق علیه السلام، اگر وي عالم به قرآن نبوده باشد، چه كسي غير او بوده است؟! احدي از افراد مردم پيدا نشده است كه ادّعا كند در ميان اهل البيت در عصر امام كسي اعلم از او در تفسير و يا در غير تفسير از مابقي علوم وجود داشته است.[41]
دروس امام صادق علیه السلام در عرفان ذات أقدس حقّ متعال
مرحوم مظفّر اين بحث را به عنوان عِلْمُ الْكَلام مفتوح كرده است و چنين آورده است: مراد و مقصود ما از علم كلام علمي است كه از وجود، و وَحْدت، و صِفات (باري تعالي) و آنچه كه لازمۀ اين مباحث ميباشد بحث ميكند از نبوّت و امامت و معاد. و اين بحث حتماً بايد مبتني بر أدّلۀ عقليّه متّكي بر اساس و اصول منطقيّۀ صحيحه قرار گيرد.
و مراد و منظور ما از علم كلام، علم جَدَل نيست كه كثيري از مردم به واسطۀ اعتمادشان در آن بر خواطري كه بديشان إلقا ميكنند نفوسي كه علم كلام را به واسطۀ حبّ غلبه در مجادله پذيرفته و تعلّم نمودهاند، گمشده و در وادي ضلالت نابود گرديدهاند بدون آنكه استناد به ركن وثيقي نموده باشند و يا آن علم را از معدن صحيحش اخذ كرده باشند.
بنابر اين در لسان احاديث اگر مذمّتي براي متكلّمين مشاهده شد مراد كساني هستند كه علم جدل را آموختهاند براي غلبه و ظفر برطرف مقابل. آنان آب را از چشمهاش ننوشيدهاند، و اعتنا ننمودهاند به مفاسدي كه آن علم به دنبال خود ميآورد. و اما كساني كه آن علم را از موردش و آن آب را از مَنهل و آبشخوار صحيح و پاكش گرفتهاند، و آن را بر اساس درست و پايههائي راستين و وجداني بنا نهادهاند
ص 40
ايشانند لسان حقّ، و هاديان و دعوت كنندگان به ايمان، و راهنمايان به واقع و حقّ و حقيقت.
در توحيد ذات حق، دليلي عقلي لازم است
اولين كس كه براي وجود و لوازم وجود با ادّلۀ عقليّه و آثار محسوسه إقامۀ برهان نمود حضرت مولي الموحِّدين أميرالمومنين علیه السلام بودهاند، و به قدري آن أدلّۀ عقليّه مبرهن است كه نزديك است در آن خطبهها شك كند كسي كه جاهل است و يا تجاهل ميكند مقامات حضرت أبوالحسن را از علوم ربّاني، بدين ادّعا كه علم بر آن اصول در آن أزمنه معهود نبوده است.
و من نتوانستهام بفهمم كه اين مرد جاهل اگر اعتراف نكند كه علم أبوالحسن إلهامي است و آن را از منبع فيّاض و چشمۀ فيوضان الهي استقاء ميكند، بالاخره وي جاهل نميباشد به آنچه پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلّم فرمودهاند: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. «من شهر علم هستم، و علي دَرِ آن است.»
و بر اصل و اساس منهاج ابوالحسن پسرانش در اين علم دست به كار شدهاند، و همان رشته را بافته و س��خته و پرداختهاند. زيرا آنان پيوسته از علوم وافرشان بر مردم از وجود و لوازم وجود إفاضه فرمودهاند. چگونه بپرستند مردم پروردگاري را كه وي را نميشناسند، و از پيامبري پيروي نمايند كه به او جاهل ميباشند، و متابعت امامي را كنند كه مقام و منزلتش را نميدانند؟
بناءً عليهذا معرفت و شناخت مُقَدَّم بر هر علمي و أفضل از هر علمي خواهد بود. امام صادق علیه السلام ميفرمايد: أفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللهِ.[42] «با فضيلتترين عبادت، علم به خداوند است.»
و اصلاً و اصولاً سَمْع و روايت و حديث را در اين قواعد و اصول مدخليّتي نميباشد به جهت آن كه تقليد در امور عقليّه نزد ارباب عقول نادرست است.
بلي گاهي حكم نقلي، دليل براي حكم عقلي به عنوان تأييد ميآيد، وليكن آن
ص 41
ارشاد است به حكم عقل يا اشاره به حكم فطرت، همان طوري كه در كلام خداوند تعالي آمده است:
أفِي اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالارْضِ.[43]
«آيا در وجود خدا شكّ است خداوندي كه خلقت كنندۀ آسمانها و زمين است؟!»
و امثال آن در قرآنمجيد. زيرا اين آيه به تو تحميل اعتقاد به«وجود» رانمينمايد، بلكه نظرت را از جهت آثار و مشاهدۀ آنها به خدا منعطف ميكند.
بنابر اين هر كجا از رسول خدا و عترت وي ادلّهاي در گفتارشان بر اين اصول اقامه گرديد، مُفادش ارشاد به حكم عقل ميباشد، به جهت آنكه لايزال ايشان دلالت بر حكم عقل دارند و به مفاد و أحكام عقل هدايت مينمايند.
خود امام جعفر صادق علیه السلام ميگويد: الْعَقْلُ دَلِيْلُ الْمُومِنِ. «عقل، راهنماي مومن است.» و ميگويد: دِعَامَةُ الاِنْسَانِ الْعَقْلُ. «ستون و پايۀ برقراري انسان عقل است.» و نيز ميگويد: لَايُفْلِحُ مَنْ لَايَعْقِلُ. «رستگار نميگردد كسي كه داراي عقل نيست.»
و اگر بخواني آنچه را كه حضرت امام هُمام موسي الكاظم علیه السلام بر هِشام بن حَكَم در شأن عقل و عقلاء املاء نموده است خواهي دانست كه: چگونه خودشان به حقيقت عقل پيبردهاند و چگونه بر آن دلالت نمودهاند و دراستضائه و روشنائي از نور آن تا چه حدّ سفارش و اهتمام و تأكيد به عمل آوردهاند؟!»
در كلام عترت از اين قبيل استدلال بر اين اصول بسيار وارد گرديدهاست. و اينست «نَهْجُ الْبَلَاغَة» كه در آوردن براهين به قدري قوي است كه عقول را متحيّر و انديشمندان را خيره ساخته است، همچنانكه كتب حديث و كلام بسياري از آن ادلّه و حجّتها را گرد آورده است. و از آن قبيل است كتب «احتجاج» طَبَرْسي، و «اصول كافي»، و «توحيد» صدوق، و مجلّد اوّل و دوم از «بحار الانوار»، و در كتب ديگر
ص 42
مجلسي كه در آنها شرح حالات و ترجمۀ احوال ائمّه: وارد است، و در ضمن ترجمۀ ايشان كلامشان را ذكر نمودهاست، و نظير اين گونه از كتب جليله چه بسيار است؟! [44]
مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحارالانوار» از «احتجاج» از هِشام بن حَكَم روايت كرده است كه او گفت: ابن أبي العَوْجاء بر امام صادق علیه السلام وارد شد و حضرت به او گفتند: يَابْنَ أبِيالْعَوْجَاءِ! أمَصْنُوعٌ أنْتَ أمْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ؟!
«اي پسر ابوالعوجاء! آيا تو مصنوع هستي يا غيرمصنوع؟!»
گفت: من مصنوع نميباشم!
حضرت به او گفتند: فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ؟!
«اگر مصنوع بودي، چگونه بودي؟!»
ابن ابيالعوجاء جوابي نيافت. برخاست و بيرون رفت. در «توحيد» صدوق نيز با سند دگري مثل اين حديث از هِشام وارد گرديده است.
مجلسي در توضيح و شرح اين حديث در بيان خود گويد: چون تصديق به وجود صانع تعالي ضروري ميباشد، حضرت وي را متنبّه نمودند به آنكه عقل انسان بالبَداهة حكم ميكند كه بايد ميان مصنوع و غيرمصنوع فرق باشد. و چون در تو جميع صفات مصنوعين گرد آمدهاست، چگونه مصنوع نيستي؟!
استادنا العلاّمة الطّباطبائي - قدّس الله سرّه - در تعليقۀ خود بر اين شرح مجلسي اشكال دارند و فرمودهاند: لَايَخْفَي آنكه سياق روايت براي توجه دادن او به آنچه مجلسي ذكر كرده است نميباشد؛ بلكه مُلْزَم نمودن اوست به ترجيح بدون مُرَجِّح. زيرا اختيار ابن ابيالعوجاء عدم مصنوعيّت را با جواز مصنوعيّت او، گفتاري است بدون دليل. (ط)[45]
ص 43
و آنچه را كه اُستادنا العلاّمة - قدّس الله سرّه - افاده فرمودهاند بهتر است از آنچه كه جدّنا الاقدم از ناحيۀ مادر: علاّمۀ مجلسي - رضوان الله عليه - افاده نموده است بلكه هُو الاوْلَي وَ الْمُتَعَيّنُ.
و نيز علاّمۀ مجلسي از «احتجاج» روايت كرده است كه ابوشاكر ديصاني كه زنديق[1] بوده است وارد شد بر حضرت أبوعبدالله علیه السلام و گفت: اي جعفر! مرا بر معبودم دلالت كن!
حضرت به او گفتند: بنشين! در آنجا پسر بچّهاي صغير بود كه در دستش تخممرغي بود، و با آن بازي مينمود. حضرت به طفل فرمودند: اي بچّه اين تخم را به من بده! طفل تخم را به حضرت داد.
حضرت فرمود: يَا دَيْصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقيقِ ذَهَبَةٌ مَائعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائبَةٌ، فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائبَةِ، وَ لَا الْفِضَّةُ الذّائبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ المائعَةِ.
فَهِيَ عَلَي حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ[2] مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرُ عَنْ إصْلَاحِهَا، وَ لَمْ يَدْخُلْ[3] فِيهَا دَاخِلٌ مُفْسِدٌ فَيُخْبِرُ عَنْ إفْسَادِهَا. لَا يَدْرَي لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أمْ لِلاُنْثَي؟!
ص 44
تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ ألْوَانِ الطَّوَاويسِ. أتَرَي لَهَا مُدَبِّراً؟!
قَالَ: فَأطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ: أشهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اَللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. وَ أنَّكَ إمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ، وَ أنَا تَائبٌ مِمّا كُنْتُ فِيهِ.
«اي ديصاني! اين دژي است سرپوشيده و پنهان و
داراي پوستي غليظ، و در زير آن پوست غليظ پوستي است نازك و رقيق، و در زير آن پوست رقيق طلائي است روان و نقرهاي است روان. نه طلاي روان با نقرۀ روان مخلوط ميگردد، و نه نقرۀ روان با طلاي روان.اين تخم مرغ بر حال خود باقي است. از درونش اصلاح
كنندهاي بيرون نميآيد تا از اصلاحش خبر دهد، و از رونش افساد كنندهاي داخل نميگردد تا از افسادش خبر دهد، و معلوم نيست كه آيا براي نرينه آفريده شده است يا مادينه؟!شكافته ميشود و امثال رنگهاي طاووس از درونش آشكار ميگردد. آيا تو براي اين امر تدبير كنندهاي ميبيني يا نه؟!
راوي
گفت: ابوشاكر ديصاني مدّتي سر خود را به حال تفكّر به زيرانداخت و گفت: شهادت ميدهم: معبودي جز اَلله نيست، وحدت دارد، شريكي براي او نيست. و شهادت ميدهم: محمّد بندۀ وي و رسول اوست. و اينكه حقّاً تو امام و حجّتي از جانب خدا بر مخلوقاتش، و من تائب ميباشم از آنچه كه در آن بودهام!»در «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از عبدالله ديصاني روايت كرده است كه او درِ خانۀ حضرت امام ابوعبدالله علیه السلام آمد و استيذان طلبيد، و حضرت به وي اجازه فرمود. چون نشست گفت: يا جَعْفَر مرا به معبودم دلالت كن!
حضرت فرمود: اسمت چيست؟! ديصاني برخاست و برون شد، و از اسمش خبر نداد.
اصحاب ديصاني به وي گفتند: چرا اسمت را نگفتي؟!
ديصاني گفت: اگر ميگفتم: عَبْدُالله (بندۀ خدا) به من ميگفت: آن كس كه تو بندۀ او ميباشي كيست؟! اصحاب گفتند: به سوي جعفر برگرد و بگو: مرا بر معبودم
ص 45
دلالت كن و از اسمم مپرس!
وي به نزد امام بازگشت و گفت: مرا بر معبودم دلالت كن و از اسمم مپرس! حضرت فرمود: بنشين! و در آنجا طفل صغيري بود كه با تخممرغيبازي مينمود... در اينجا آن خبر را تا پايانش ذكر كرده است.
مجلسي در بيان خود آورده است: اين خبر را ما تماماً در باب قدرت ذكر كردهايم، و تقرير استدلال حضرت آن است كه: تخممرغ با وجود استحكام و إتقان و اشتمالي كه دارد بر آنچه در خور مصالح آن است، و عدم اختلاط دو جسم سيّال در داخل آن، دلالت دارد بر آنكه: داراي مَبدئي غير جسم و جسماني ميباشد. با وجود آنكه خود به خودش متّكي است، نه از داخلش جسمي بيرون آمده است كه خبردهد آن جسم اصلاح امور آن را نموده است، و نه از خارجش جسمي به درون رفته است تا خبر دهد از افسادي كه در آن به وجود آورده است، در حالي كه آن تخممرغ شكافته شده و از آن خارج ميشود همانند رنگهاي طاووس.
و پنهان نيست لُطف نسبت اصلاح به آن چيز خارج شونده، و لطف نسبت إفساد به آن چيز داخل شونده. چون اين حال خروج، شأن و حال اهل دژ و قلعهاي ميباشد كه حافظان آن به شمار ميروند، و حال دخول مال كساني است كه از خارج با قهر و غلبه داخل ميشوند و فساد به بار ميآورند.[4]
مباحثهاي ديگر آنحضرت با ديصاني
و ايضاً مجلسي از «أمالي» صدوق از احمد بن عليّ بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن أبي عُمَير، از هِشام بن حكم روايت نموده است كه او گفت: أبو شاكِر ديصاني بر امام ابوعبدالله الصّادق علیه السلام وارد شد و گفت: إنَّكَ أحَدُ النُّجُومِ الزَّوَاهِرِ، وَ كانَ آبَاوُكَ بُدُوراً بَوَاهِرَ، وَ اُمَّهَاتُكَ عَقِيلَاتٍ عَبَاهِرَ، وَ عُنْصُرُكَ مِنْ أكْرَمِ العَنَاصِرِ، وَ إذَا ذُكِرَ الْعُلَماءُ فَبِكَ تُثَنَّي الْخَنَاصِرُ. فَخَبِّرنِي أيُّهَا الْبَحْرُ الْخِضَّمُ الزَّاخِرُ: مَا الدَّلِيلُ عَلَي
ص 46
حَدَثَ [ حُدُوثِ ] الْعَالَمِ؟![5]
«حقّاً و حقيقةً تو يكي از ستارگان درخشان ميباشي، و پدرانت ماههاي شب چهاردهم بودهاند كه با نور افشاني خود بر طبقات ظلمت شب غالب ميشدند، و مادرانت زناني ارجمند و گرامي قبيله بودهاند كه داراي حسن و أخلاق و سرشار از كمال و جمال بودهاند، و بنياد و ريشهات از مُكَرَّمترين بنيادها و خاندانهاست، و چون ذكري از علماء به ميان آيد تو به جهت أفضليّت و أشهريّتت اوّلين از آنها ميباشي! پس خبر بده به من اي درياي پرعطا و بخشش كه همهجا گسترده است و بالا آمده است: دليل بر حدوث عالم چيست؟!
حضرت فرمودند: يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ بِأقْرَبِ الاشيَاءِ!
«بر وجود خداوند كه عالم را احداث نموده است استدلال ميتوان كرد به نزديكترين چيزها!» ديصانّ گفت: مَا هُوَ؟! «چيست آن نزديكترين؟!»
هِشام بن حكم گفت: حضرت امام صادق علیه السلام تخممرغي را طلبيدند و آن را بر كف دست خود نهادند و فرمودند:
هَذَا حِصْنٌ مَلْمُومٌ، دَاخِلُهُ غِرْقِيءٌ رَقيِقٌ، تُطيفُ بِهِ فِضَّةٌ سَائلَةٌ وَ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ، ثُمَّ تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ الطَّاوُوسِ، أدَخَلَهَا شَيْءٌ؟!
«اين قلعهاي است استوار كه اجزايش به هم مربوط و منضمّ ميباشد، و داخل آن پوست نازكي است كه در زير جلد و پوست خارجي آن است كه از آنجا تخم شكافته ميشود و جوجه بيرون ميآيد. داخل اين پوست نازك و رقيق، نقرهاي است سَيَّال و طلائي روان. سپس شكافته ميگردد و از درون آن مثل طاووسي
ص 47
خلقت ميشود. آيا چيزي از خارج داخل آن شده است كه آن را بدين صورت و هيئت بيافريند و بيارايد؟!
ديصاني گفت: نه!
حضرت فرمودند: فَهذَا الدَّلِيلُ عَلَي حَدَثِ [ حُدوثِ ] الْعَالَمِ!
«پس همين دليل بر حدوث عالم است!»
ديصاني گفت: أخْبَرْتَ فَأوْجَزْتَ، وَ قُلْتَ فَأحْسَنْتَ، وَ قَدْ عَلِمْتَ: أنَّا لَانَقْبَلُ اِلَّا مَا أدْرَكْنَاهُ بِأبْصَارِنَا، أوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا، أوْ لَمَسْنَاهُ بِأكُفِّنِّا، أوْ شَمَمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا، أوْ ذُقْنَاهُ بِأفْوَاهِنَا، أوْ تُصُوِّرَ فِي الْقُلُوبِ بَيَاناً، وَ اسْتَنْبَطَهُالرِّوايَاتُ إيقَاناً!
«اِخبار نمودي و موجز و مختصر آوردي، و گفتي و نيكو سُفتي، وليكن تو دانستهاي كه ما نميپذيريم مگر آنچه را كه با چشمانمان إدراك كنيم، يا با گوشهايمان بشنويم، يا با كفهايمان لَمس نمائيم، يا با خَيشوممان ببوئيم، يا با دهانهايمان بچشيم، يا در دلها صورت آن روشن گردد، و اخبار و آثار به يقين آن را استنباط نمايد!»
حضرت فرمودند: ذَكَرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ، وَ هِيَ لَاتَنْفَعُ شَيْئاً بِغَيْرِ دَليلٍ كَمَا لَاتُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَيْرِ مِصْبَاحٍ. «تو حواسّ پنجگانه را ذكر كردي در حالي كه آنها بدون دليل ابداً فائدهاي نميبخشند همچنان كه نميتوان راه تاريك را بدون چراغپيمود!»
علاّمۀ مجلسي در بيان خود آورده است: معني كلام حضرت كه فرموده است: حواسّ بدون دليل ابداً فائدهاي نميبخشند آن است كه حواسّ به خودي خود عاجز هستند و ادراك حواس متوقّف ميباشد بر شرائطي، پس تو چگونه نفي مينمائي آنچه را كه به حسِّ خودت ادراك نكردهاي؟! همان طوري كه چشم اشياء خارجي را بدون چراغ نميبيند. و احتمال دارد كه مراد از دليل، عقل بوده باشد يعني: حواسّ بدون دلالت عقل ثمري ندارند پس عقل مثل چراغ ميباشد براي احساس حواسّ. و تو حكم عقل را معزول كردهاي و دست از عقل فرو شستهاي و فقط بر حكم حواسّ اقتصار نمودهاي!
ص 48
و علاّمۀ طباطبائي در تعليقه فرمودهاند: بلكه مراد آن است كه حواس فقط داراي ادراك تصوّري هستند، و اما تصديق و حكم از براي عقل ميباشد. (ط)[6]
و مجلسي از «احتجاج» از عيسي بن يونس روايت نموده است كه او گفت: ابنأبيالْعَوْجاء[7] از تلامذۀ حسن بصريّ بود، و از مذهب توحيد منحرف گرديد. به وي گفتند: مذهب رفيقت را رها كردي و داخل شدي در چيزي كه نه اصلي دارد و نه حقيقتي!
گفت: مصاحب و رفيق من در افكارش اختلاط و دگرگوني وجود دارد. گاهي معتقد به قَدَر ميباشد، و گاهي به جَبْر. و من چنين نميدانم كه او مذهبي را معتقد باشد كه بر آن دوام بياورد.
ابن أبيالعَوْجَاء وارد مكّه شد از جهت تمرّد و انكار بر عمل حاجيان، و چون مردي خبيث اللِّسان و فاسد الضمير بود، علماء از مجالست و گفتگوي با او كراهت داشتند.
روزي به نزد حضرت أبوعبدالله امام جعفرصادق علیه السلام آمد و در برابر او نشست با جماعتي از همفكران و همقطارانش و گفت: سِرِّ مجالس را بايد پنهان داشت، و كسي كه سرفه گلوي او را گرفته است چارهاي از سرفه كردن ندارد. آيا به من إذن ميدهي تا سخن گويم؟!
ص 49
حضرت فرمودند: هر چه ميخواهي بگو!
ابن أبي العوجاء گفت: إلَي كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ[8]، و تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ، وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ، وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ كَهَرْوَلَةِ الْبَعِيرِ إذَا نَفَرَ؟!
إنَّ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا وَ قَدَّرَ عَلِمَ أنَّ هَذَا فِعْلٌ أسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيمٍ وَ لَا ذِينَظَرٍ. فَقُلْ فَاِنَّكَ رَأسُ هَذَا الامْرِ وَ سَنَامُهُ، وَ أبُوكَ اُسُّهُ وَ نِظَامُهُ!
«تا كي اين خرمنگاه را در زير پاي خود ميماليد، و به اين قطعه سنگ پناه ميآوريد، و اين خانهاي را كه از آجر و كلوخ برافراشته گرديده است پرستش مينمائيد، و مانند شتران رميده گرداگرد آن ميجهيد و هَرْوَلَه ميكنيد؟!
كسي كه در اين امر انديشهاش را به كار اندازد و با موازين بسنجد خواهد دانست كه: بنياد گذارنده و تأسيس كنندۀ اين افعال، غير حكيم بوده است، و صاحب نظر و تدبير نبوده است. اينك پاسخ بده! چرا كه تو سررشته دار و زمامدار آن هستي، و پدرت پايه و اساس و نظام آن بوده است!»
امام صادق علیه السلام در جواب فرمودند: إنَّ مَنْ أضَلَّهُ اللهُ وَ أعْمَي قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ يَسْتَعْذِبْهُ، وَ صَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ يُورِدُهُ مِنَاهِلَ الْهَلَكَةِ ثُمَّ لَا يُصْدِرُهُ.
وَ هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللهُ بِهِ عِبَادَهُ لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِي إتْيَانِهِ، فَحَثَّهُمْ عَلَي تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ، وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أنْبِيَائِهِ، وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّينَ لَهُ.
فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ، وَ طَرِيقٌ يُوَدِّي إلَي غُفْرَانِهِ، مَنصُوبٌ عَلَي اسْتِوَاءِ الْكَمَالِ، وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلَالِ. خَلَقَهُ اللهُ قَبْلَ دَحْوِ الارْضِ بِألْفَيْ عَامٍ. فَأحَقُّ مَنْ اُطِيعَ فِيمَا أمَرَ وَ انْتُهِيَ عَمَّا نَهَي عَنْهُ وَ زَجَرَ: اللهُ الْمُنْشِيُ لِلارْوَاحِ وَ الصُّوَرِ.
«كسي كه خداوند او را گمراه نموده است، و چشم بصيرت دلش را كور كردهاست، امر حقّ براي وي وخيم و ثقيل آيد و آن را ��پذير�� و بر او گوارا نگردد و
ص 50
آن را شيرين نداند، و شيطان وليّ امر و زمامدار وي خواهد شد كه او را در مزبلههاي عَفِن و آبشخوارهاي آلوده و هلاك كننده به هلاكت ميسپارد و او را از آنجا باز نخواهد گرداند.
و اين خانهاي است كه خداوند بندگانش را به عبادت در برابر آن واداشته است تامقدار فرمانبرداريشان را در آمدن بدان محلّ بيازمايد، پس بندگان را بر تعظيم و زيارت آن برانگيخته است، و آن را جايگاه پيامبران خود، و قبله براي نمازگزاران خودش قرار داده است!
بنابراين، كعبه شعبهاي است از رضوانش، و راهي است كه مودّي ميشود به غفرانش، نصب گرديده شده است بر اعتدال كمال، و مجتمع عظمت و جلال. خداوند آن را پيش از گستردن زمين به دو هزار سال آفريد. لهذا سزاوارترين كسي كه در آنچه امر فرموده است اوامرش را اطاعت كنند، و آنچه نهي كرده است اجتناب و دوري گزينند، خداوند است كه خلقت آفرين ارواح و صورتهاست!»
ابن أبيالعَوْجاء گفت: ذَكَرْتَ اللهَ[9] فَأحَلْتَ عَلَي غَائبٍ!
«اسم خدا را بر زبان آوردي، و حواله بر غائب نمودي!»
حضرت فرمودند: وَيْلَكَ كَيْفَ يَكُونُ غَائباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهدٌ؟! وَ إلَيْهِمْ أقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَسْمَعُ كَلَامَهُمْ، وَ يَرَي أشْخَاصَهُم، وَ يَعْلَمُ أسْرَارَهُمْ!
«اي واي بر تو! چگونه غائب است آن كس كه آفريدگانش را شاهد و ناظر است؟! و از رگ گردن به ايشان نزديكتر است؟ كلامشان را ميشنود، و هياكلشان را ميبيند، و پنهانيها و اسرارشان را ميداند!»
ابن أبيالعوجاء گفت: فَهُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ؟! ألَيْسَ إذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَكُونُ فِي الارْضِ؟! وَ إذَا كَانَ فِي الارْضِ كَيْفَ يَكُونُ فِي السَّمَاءِ؟
«آيا او در هر مكان ميباشد؟! او هنگامي كه در آسمان است چگونه ميتواند در
ص 51
زمين بوده باشد؟! و هنگامي كه در زمين است چگونه ميتواند در آسمان بوده باشد؟!»
امام صادق علیه السلام به او گفتند: إنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِي إذَا انْتَقَلَ مِنْ مَكَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ وَ خَلَا مِنْهُ مَكَانٌ، فَلَايَدْرِي فِي الْمَكَانِ الَّذِي صَارَ إلَيْهِ مَا حَدَثَ فِي المَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ!
فَأمَّا اللهُ الْعَظِيمُ الشَّأنُ الْمَلِكُ الدَّيَّانُ فَلَايَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَ لَايَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ، وَ لَايَكُونُ إلَي مَكَانٍ أقْرَبَ مِنْهُ إلَي مَكَانٍ!
«اين اوصافي كه تو ذكر كردي فقط اوصاف مخلوقي است كه چون از مكاني به جاي دگري انتقاليابد مكاني جديد را حائز ميشود و مكان قديم را خالي مينمايد، بنابراين در اين مكاني كه اينك حيازت كرده است نميداند چه حادثهاي در مكاني كه قبلاً در آنجا بوده است اتّفاق افتاده است.
و اما خداوند عظيم الشأن، پادشاه و سلطان، قاهر ديّان هيچ مكاني از او خالي نيست، و هيچ مكاني هم بدو مشغول نيست، و معقول نيست كه نسبت وي به مكاني نزديكتر از نسبت وي به مكان ديگر باشد.»
و در «أمالي» صدوق نيز با يك سند، و در «علل الشَّرايع» با سند ديگر مثل اين داستان را روايت نمودهاند.
و در «توحيد» صدوق با سند دگري مثل آن را روايت كرده است و در پايانش افزوده است: كه حضرت فرمودند: وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالآيَاتِ المُحْكَمَةِ، وَ الْبَرَاهِينِ الوَاضِحَةِ، وَ أيَّدَهُ بِنَصْرِهِ، وَ اخْتَارَةُ لَتَبْلِيغِ رِسالَتِهِ، صَدَّقْنا قَوْلَهُ: بِأنَّ رَبَّهُ بَعَثَهُ وَ كَلَّمَهُ.
«و آن به كسي كه خداوند او را با آيات محكمه و براهين واضحه مبعوث فرموده است، و با نصرت خود وي را تأييد نموده، و براي رسالت خود اختيار كرده است، ما كلام را تصديق ميكنيم بر آنكه: پروردگارش او را برانگيخته است و با وحي خويشتن با او تكلّم نموده است!»
پاورقي
[36] - «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 92 ص 195.
[37] - «بحارالانوار»، ج 47 ص 44 حديث سيزدهم.
[38] - «الإمام الصّادق»، موسّسۀ نشر اسلامي طبع چهارم، ج 1 ص 131 تا ص 140.
[39] - حضرت در اينجا اشاره به اين آيۀ كريمه نمودهاند: و نزَّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلِّ شيءٍ. (آيۀ 89 از سورۀ 16: نحل)
[40] - «اصول كافي» ج 1 ص 229 حديث پنجم.
[41] - «الإمام الصّادق» آيةالله مظفر، طبع چهارم ج 1 ص 145 تا ص 147.
[44] - «الامام الصّادق» طبع چهارم ج 1، ص 147 تا ص 149.
[45] - «بحارالانوار»، كتاب التّوحيد، باب 3: اثبات الصّانع والاستدلال بعجائب صنعه علي وجوده و علمه و قدرته و ساير صفاته. از طبع حروفي ج 3، ص 31. [1] - در تعليقه آورده است: زِنْديق با كسره از ثنويّه ميباشد يا قائل به دو مبدأ نور و ظلمت، و يا آن كس كه ايمان به آخرت و ربوبيّت خدا نميآورد، و يا كسي كه در باطن كافر است و در ظاهر مومن، يا معرّب زَنْ دين است يعني دين زن. اينها را در «قاموس» آورده است. و در «مصباح» وارد است كه در السنۀ مردم مشهور آن است كه زنديق آن كس است كه متمسّك به شريعتي نيست و قائل به دوام دهر و طبيعت است و عرب از اين گونه افراد تعبير به ملحد مينمايد يعني كسي كه در اديان طعنه دارد. انتهي. و از كتاب «مفاتيح العلوم» نقل شده است كه: زنادقه، مانويّه ميباشند و مزدكيّه را بدين نام ميناميدهاند. اقول: و ظاهر آن است كه: زنديق معرّب زند دين باشد و زند اسم كتاب مجوس است كه آن را زردشت كه مجوس معتقدند وي پيغمبر بوده است آورده است، يا معرّب زندي است يعني منسوب به زند. بنابراين كلمۀ واحدي را گرفتهاند و بدان قاف افزودهاند. انتهي [2] - در «احتجاج» مطبوع: لايخرج. [3] - در «احتجاج» مطبوع: ولاتدخل. [4]- «بحارالانوار» طبع حروفي ج 3 ص 31 و ص 32. [5] - مجلسي در ضمن بيان خود آورده است: معني كلام وي: فَبِك تُثَنَّي الخناصر آن است كه: چون علما را به شمارش درآورند تو نخستين كس هستي كه قبل از آنها شمرده ميشوي به جهت آنكه افضل و أشهر ميباشي، چون وقتي بخواهند چيزي را بشمارند اوّلاً از انگشت خِنْصِر ابتدا مينمايند. و ملموم به معني آن است كه: بعضي از اجزاء آن به بعض دگر چسبيده است. و خِضَّم با كسرۀ خاء و فتحۀ ضاد و ميم مشدّده به معني كثيرالعطاء ميباشد.
[6] - «بحارالانوار» طبع حروفي ج 3 ص 39 و ص 40.
[7]- در تعليقه آورده است: او را سيّد مرتضي در «أمالي» خود از كساني شمرده است كه با اظهار اسلام و اظهار شعائر اسلامي تستّر مينمودهاند تا خونشان محفوظ بماند و اهل و مال و جانشان مشمول احكام مسلمين گردد. وليكن در باطن زنديقي مُلْحِد بوده است و كافري مشرك. و گفته است: و حكايت شده است كه: عبدالكريم بن أبيالعوجاء چون محمدبن سليمان والي كوفه از ناحيۀ منصور او را گرفت و براي قتل حاضر كرد و يقين به موت و مفارقت حياتش پيدا نمود گفت: لئن قتلتموني لقد وضعت في أحاديثكم أربعة آلاف حديث مكذوبة مصنوعة! «اينك كه ارادۀ كشتن مرا داريد بدانيد كه من در احاديث شما چهارهزار حديث دروغ و ساختگي جعل نمودهام!»
[8] - بَيْدَر جائي را گويند كه حبوبات درو شده را جمع ميكنند و علوفه را از دانه جدا ميكنند و آن را ميكوبند.