بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرينَ
وَ لَعْنةُ اللهِ عَلَي أعْدَائِهمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ العظيم.
قَالَ اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكريمِ:
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لَايَخْرُجُ إلَّا نَكِداً كَذ'لِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ[1]:
«و زمين پاكيزه و نيكو بنياد، گياهش با اذن پروردگارش بيرون آيد، و زمين آلوده و بدنهاد گياهش بيرون نميآيد مگر اندكي. (اي پيغمبر) ما اين طور آيات خود را گوناگون و مختلف ميگردانيم براي گروهي كه سپاس ما را بجاي ميآورند».
و قبل از اين آيه چنين فرموده است:
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّي إذَا أقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَي لَعَلَّكُم
ص 14
تَذَكَّرُونَ.
«و اوست آن كس كه بادها را پيشاپيش رحمت خود با بشارت گسيل ميدارد، تا هنگامي كه أبرهاي سنگين آبدار را بر روي خود بكشند و بردارند آنگاه ما آن ابر را روانه ميسازيم به سوي زمين مرده (بدون نبات و روئيدني) پس از آن ابر آب را فرود ميآوريم تا از آن آب، از جميع ثمرات و فوائد (از آن زمين بيحاصل) بيرون آوريم. (اي پيامبر) به همين طريق ما مردگان را (از ميان قبرها و زمين) بيرون ميكشيم به اميد آنكه شما مردم متذكّر گرديده آيات خدا را ادراك كنيد، و از احياء زمين پس از مرگش احياء مردگان پس از موتشان را نتيجهگيري نمائيد.»
تفسير علامۀ طباطبائي از آيۀ: و البلِد الطيِّب
علاّمه آية الله طباطبائي - أعلي الله درجته - در تفسير اين آيات فرمودهاند:
در كلام خداي تعالي: «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ» تا آخر آيه دلالت است براي بيان ربوبيّت خداوند از جهت عود و بازگشت، همان طور كه در كلام خداي تعالي: «إنَّ رَبَّكُمُ اللهُ»[2] تا آخر آيه بيان ربوبيّت او بود از جهت ابتدا و آغاز خلقت. و كلام او بُشْراً اصلش بُشُر با دو ضمّه است جميع بشير مانند نُذُر كه جمع نذير ميباشد. و مراد از رحمت او باران است. و مراد از كلام او: «بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ»
ص 15
يعني پيش از نزول باران. و در آن استعارۀ تخييليّه است به تشبيه كردن باران به انسان غائبي كه اهل و عيال او انتظار قدومش را دارند، و او ميآيد و در برابرش بشيري است كه به قدومش بشارت ميدهد.
و معني إقْلال حمل است، و سَحَاب و سَحَابَة، غَمَام و غَمامَه است مانند تَمْر و تَمْرَة. و سنگين بودن ابر به اعتبار حمل آب سنگين است. و «لِبَلَدِ مَيِّتٍ» يعني بهجهت بلد ميّت يا به سوي بلد ميّت. و بقيّۀ فقرات آيه ظاهر است (و نيازي به تفسير ندارد).
و مَساق اين آيه استدلال است از زنده شدن زمين بر جواز زنده شدن مردگان، زيرا هر دو مسأله از نوع واحد ميباشد. وَ حُكْمُ الامْثَالِ فِي مَايَجُوزُ وَ مَا لَايَجُوزُ وَاحِدٌ »[3]. به علّت آنكه زنده شدن كساني كه مرگ بر آنان عارض شده است عبارت از نوپديد آوردن چيزي كه از اصلش منعدم و نابود شده است نميباشد، چون نفوسشان و أرواحشان باقي و محفوظ است و اگر چه أبدانشان تغيير كرده است، همچنان كه نباتات هم در زمستان آنچه در ظاهر زمين دارند تغيير ميكند، اما اصل آنها كه روح زندۀ نباتي است، و از نشو و نما باز ايستاده است باقي ميماند، و پس از آن در بهار، حيات فعّاله و روح نشو و نما بدان بازگشت مينمايد.
همينطور خداوند مردگان را بيرون ميآورد. بنابراين احياء مردگان در حشر كُلِّي در روز قيامت و بعث نيست مگر مثل احياء زمين مرده در بعث جزئي آن كه پس از هر سال عود ميكند.
و از براي اين گفتار ما تتمّهاي است كه انشاءالله تعالي در جاي دگر از آن بحث خواهد شد.
و در كلام خداي تعالي: وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ تا آخر آيه «نَكِد» به
ص 16
معني قليل است. و آيه از لحاظ نظر به مُفاد خودش مانند مَثَل عامّي است كه زده شده است براي ترتّب اعمال صالحه و آثار حسنه بر ذوات طيّبۀ كريمه، همانند خلاف آن بر ذوات خبيثۀ كريهه به همان گونه كه در كلام خداوند گذشت: كَمَا بَدأَكُمْ تَعُودُونَ[4].
وليكن اگر آن را با آيۀ سابقه ضميمه نمائيم نتيجه ميدهد كه: مردم اگر چه در قبول رحمت متفاوت هستند، امّا تفاوت از ناحيۀ ايشان است، و رحمت إلهيّه بهطور عموم و اطلاق همه را فرا گرفته است.
حضرت علاّمه در بحث روائي ذكر نمودهاند:
و در «كافي» با اسناد خود از مُيسر از حضرت امام ابوجعفر محمّد الباقر علیه السلام روايت است كه: من از امام از تفسير اين قول خدا عزّوجلّ سوال كردم: وَلَا تُفْسِدُوا فِي الارْضِ بَعْدَ إصْلَاحِهَا[5] «و در زمين پس از آباداني و اصلاحش فساد و تباهي مكنيد.» حضرت فرمود: يَا مَيْسَرُ إنَّ الارْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأحْيَاهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ بَنَبِيِّهِ، وَ لَاتُفْسِدُوا فِي الارْضِ بَعْدَ إصْلَاحِهَا.
«اي ميسر! حَقّاً و تحقيقاً زمين فاسد بود، پس خداي عزّوجلّ آن را به پيامبرش زنده گردانيد، و شما اين زمين را بعد از اصلاحش به فساد نياوريد»
و اين حديث را عيّاشي در تفسيرش از ميسر از امام ابوعبدالله علیه السلام روايت نموده است.
و در تفسير «الدُّرُّ المَنْثور»، آورده است كه: احمد و بخاري و مسلم و نَسائي از ابوموسي تخريج حديث كردهاند كه او گفت: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
مَثَلُ مَا بَعَثَنِيَ اللهُ بِهِ مِنَ الْهُدَي وَالْعِلْمِ كَمَثَلِ الْغَيْثِ الْكَثِيرِ أصَابَ أرْضاً فَكَانَتْ مِنْهَا بَقِيَّةٌ فَبَلَّتِ الْمَاءَ فَأنْبَتَتِ الْكَلَاءَ وَالْعُشْبَ الْكَثِيرَ. وَ كَانَتْ مِنْهَا أجَادِبُ أمْسَكَتِ الْمَاءَ
ص 17
فَنَفَعَ اللهُ بِهَا النَّاسَ فَشَرِبُوا وَ سَقَوْا وَ زَرَعُوا.
وَ أصَابَ مِنْهَا طَائفَةً اُخْرَي إنَّمَا هِيَ قِيعَانٌ لَاتُمْسِكُ مَاءً وَ لَا تُنْبِتُ كَلاءً. فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقِهَ فِي دِينِ اللهِ وَ نَفَعَهُ مَا بَعَثَنِي اللهُ بِهِ فَعَلِمَ وَ عَلَّمَ؛ وَ مَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأساً وَ لَمْيَقْبَلْ هُدَي اللهِ الَّذِي اُرْسِلْتُ بِهِ.[6]
«مثال هدايت و علمي كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانيده است مثال باران بسياري ميباشد كه به زمين ميرسد. مقداري از آن زمين داراي رشد و قوّت و استعداد است پس آب را در خود و با خود ممزوج ميكند، و گياهان و علف فراوان ميروياند. و مقداري از آن زمين، زمين خشك و سخت است، آب را بر روي خود نگه ميدارد و بنابراين خداوند به واسطۀ آن زمين به مردم منفعت ميرساند. مردم از آب جمع شدۀ بر روي زمين ميآشامند، و آب ميدهند، و زراعت مينمايند.
و آن باران به قسمتي از زمينهاي ديگر اصابت ميكند كه زمين رِخْوه و سست و بدون استعداد يعني لميزرع ميباشند. اين زمينها نه آب را بر روي خود حفظ مينمايند و نه گياهي ميرويانند. و اين مثل مثال كسي است كه در دين خدا تفقّه كند و آنچه كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانيده است به وي نفع بخشد پس خودش بداند و از علمش به ديگران تعليم كند. و مثال كسي است كه أصلاً از آن علم و هدايت من رفعتي در خود به وجود نياورده و از هدايت خداوندي كه خدا مرا بدان ارسال فرموده است چيزي را نپذيرفته باشد.»
باري تفسير بَلَد طَيِّب به علم و هدايت پيامبر و امام، و تفسير اصلاح زمين بعد از آمدن رسول و امام و امثال اينها از معاني تأويليّۀ آيات مباركات نميباشد، بلكه مفاد عمل به ظهور و بيان معاني ظاهريّۀ قرآن كريم است. زيرا معني زمين پاك و مستعد، و مفاد افساد در زمين پس از اصلاح آن همان معنائي ميباشد كه در بَدْو امر دستگير انسان ميشود و به ذهن تبادر مييابد، و نيازي به كشاندن معني ظاهر به باطن
ص 18
استخراج تأويل نيست.
وجود أئمّۀ طاهرين - سلام الله عليهم أجمعين - سرزمين پهناور و گستردۀ علم و عقل و درايت و فطانت و هدايت ميباشد كه پيوسته از آن نبات نيكو و حَسَن ميرويد و عالم را به ثمرات شيرين و آبدار و پرخاصيّت، و فواكه ذيقيمت و أدويه و عقاقير معالجۀ امراض و رفع علل و اسقام، مشحون و سرشار ميگرداند. و از مخالفان و معاندان بهرهاي به عالم بشريّت و جامعۀ انسانيّت نميرسد مگر مقدار اندكي. زيرا امامان معصومين داراي هَوي و شخصيّت و حسّ دعوت به نفس و خودطلبي و خودمحوري نيستند. آنچه دارند از نفس پاك و بيآلايش و متّصل به عالم نور و تجرّد و عرفان خداوندي و توحيد ربوبي تراوش مينمايد. و معلوم است كه: از نور، تاريكي نتراود و از پاك، زشت نزايد و از طَيِّب، خبيث بيرون نيايد. يعني از خدا و مأموران درگاه خدا و مُصفَّيان به اخلاص خدائي جز علم حقيقي و لَدُنّي و جاوداني و ثابت و اصيل به عالم خارج سرايت نميكند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از آن يگانه نباتي است كه در زمين طيّب توحيد روئيده است و آثار علمي و هدايتي وي نه تنها براي شيعه بلكه براي نسل آدميّت، و نه تنها براي مدينۀ منوّره بلكه براي سراسر گيتي، و نه تنها براي زماني و قرني و قروني بلكه بطور جاودان إليالابد ضمانت دارد.
چرا؟ براي آنكه وي داراي عصمت است، و هر معصومي همچون قرآن كه داراي عصمت است أبديّت خواهد داشت. كلمه و فتوي و حكم و رأي هر فقيهي از شيخ طوسي و علَّامۀ حلّي تا آيةالله بروجردي و حكيم و من شابَهَهم در زمان حياتشان حجيّت دارد و به مجرّد مرگ ساقط ميگردد. زيرا داراي عصمت نيستند و براي مردم لازم است از مجتهد حَيّ أعْلَم جامع الشَّرايط زمان تقليد كنند. اما آيات كريمۀ قرآنيّه، و سُنَّت ثابتۀ نبويّه، و سيرۀ مُسَلَّمۀ اماميّه تا روز قيامت حُجَّت است.
در شرح ترجمه و احوال حضرت امام صادق علیه السلام، آيت كبير الهي: سيّدعليخان مدني شيرازي - رفع الله رتبته - ميفرمايد: و جعفر بن محمد هو الامام أبوعبدالله
ص 19
جعفر الصّادق ابن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب:.
(تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:) شيخ مفيد گفته است: علماء از احدي از اهل بيت پيغمبر نقل نكردهاند آنچه را كه از علوم و آثار از وي نقل كردهاند. به جهت آنكه اصحاب حديث، اسامي راويانِ از او را در خصوص موثَّقين آنها با وجود اختلافشان در آراء و مقالات، چون جمع نمودهاند چهار هزار نفر مرد گرديده است.
و شيخ كمالالدِّين بن طلحة شافعي گفته است: اما مناقب و صفات وي بهقدري بسيار و فراوان است كه هيچ حسابگر ماهري را قدرت آن نيست تا با كمربند محاسبه اطرافش را جمع نمايد و بالاخره از او فوت خواهد شد، و در شمارش و احصاء انواع گوناگون آن، فهم و درايت مرد بيدار و زيرك و نگران فرو خواهد ماند. و اين مطلب به پايهاي رسيده است كه از كثرت علوم و فوران دانشهاي افاضه شدۀ بر قلبش از فيضان تقوي، احكامي كه علل آن ادراك نميشود و علومي كه فهمها از احاطۀ به حُكْمَش، قاصر است به او نسبت داده ميشود و از او روايت ميگردد.
أمَّا مناقبهُ و صفاتُه فتَكادُ تَفوتُ عَدَدَ الْحَاصِر، و يَحار في أنواعها فَهْمُ اليَقِظِ الْبَاصِر حتّي إنّ مِنْ كَثْرَةِ علومه المُفَاضَةِ علي قَلْبه من سِجَال التَّقوي صارَت الاحكام الَّتي لاتُدْرَكُ عِلَلُهَا و العلومُ الَّتي تَقْصُرُ الافْهَامُ عن الإحَاطَة بِحُكْمِها تُضَاف إلَيْه و تُرْوَي عَنْهُ.[7]
و ذهبي در «كاشف» گويد: ابوحنيفه گفته است: من فقيهتر از او را نديدهام، و هيبَت و اُبَّهَت او چنان مرا ميگرفت كه هَيْبَت و ابَّهت منصور نميگرفت.[8]
ص 20
و از عَمْرو بن أبيالمِقْدام روايت است كه وي گفته است: من هرگاه به جعفر بن محمد علیهما السلام نظر مينمودم ميدانستم كه او از سلالۀ پيغمبران ميباشد.
و از صالح بن أسْود روايت است كه او گفته است: شنيدم از جعفر بن محمد علیهما السلام كه ميگفت: سَلُونِي قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي، فَإنَّهُ لَايُحَدِّثُكُمْ أحَدٌ بَعْدِي بِمِثْلِ حَدِيثِي[9]. «بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، زيرا تحقيقاً هيچ كس پس از من به مانند من براي شما حديث نخواهد گفت.»
علَّامۀ جليل: شيخ محمد حسين مُظَفَّر گفته است: تنها فقهاي شيعه عيال و جيرهخوار خوان علوم وي نميباشند، بلكه بسياري از فقيهان معاصر او از اهل سنَّت علم فقه را از او اخذ كردهاند: امثال مالك و ابوحنيفه و سُفْيانَيْن (سفيان ثَوْري و سفيان بن عُيَيْنَه) و ايّوب و غيرهم به طوري كه در بابش خواهي دانست. بلكه ابنأبيالحديد در «شرح نهج البلاغة» (ج 1 ص 6) فقه جميع مذاهب اربعه را به وي ارجاع داده است.
و اين است آلوسي كه در «مختصر تُحْفة اثنيعشريّه»[10] (ص 8) گفته است: و اين
ص 21 (ادامه پاورقی)
ص 22
است ابوحنيفه كه وي در ميان اهل سنّت افتخار ميكرد و با فصيحترين زباني ميگفت: لَوْلَا السَّنَتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ. «اگر آن دو سال نبودند، نعمان به هلاكت رسيده بود.»
وي از آن دو سال اراده كرده است دو سالي را كه در آن با امام جعفر صادق علیه السلام براي اخذ علم مصاحبت نمود.[11]
و همچنين ايشان در تحت عنوان «حيات علمي حضرت» گويد: علم او الهامي است. و در شرح آن آورده است كه در جهان هيچ فضيلتي به مثابه علم نيست. زيرا حيات و سعادت و رقِّيَّت و جاودان زيستن امَّتها به واسطۀ علم است، و نَباهت و شخصيّت و علوّ مقام و شرافت نفساني انسان وابسته بدان ميباشد.
بعيد به نظر نميرسد اگر اندوختن علم أفضل از عبادت باشد، نه به دو چندان بلكه به اضعاف مضاعَفَه. به جهت آنكه شخص عابد فقط صلاحيّتش در راه نجات خود اوست كه تنها خود را نجات بخشد وليكن شخص عالِم مُصْلِح است و در توان اوست كه عوالم كبيره را از تاريكيهاي گمراهي برون آورد، و در عين حال خودش نيز
ص 23
ذي صلاحيّت است. عالم آن است كه دو چشمش را در راه خود گشوده است، و كسي كه چشمش را بگشايد راه را ميبيند.
هيچ كدام از فضايل براي مصالح و منافع مردم صلاحيّت ندارد كه اثرش در عالم وجود هميشگي بوده باشد به مانند علم. به سبب آنكه عبادت و شجاعت و كرم و غيرها اگر براي مردم نفعي داشته باشد، آن منفعت تا هنگامي است كه صاحب آن در حال زندگي است اما پس از مرگ چيزي براي وي نيست مگر نام نيكو و ذكر جميل، وليكن منفعت عالم تا وقتي كه علم او باقي است و اثر او جاودان است باقي خواهد بود.
در سُنّت از علم و صاحبان علم مدح و ثنائي بليغ و جانفزا به عمل آمده است همان طور كه در كتاب الهي مجموعۀ آياتي در مدح علم و مدح علماء وارد است. و اين امري است مسلّم كه نياز به استشهاد و استدلال ندارد.
آري در اينجا بحثي است كه آيا اين مدح و ثناي بليغ اختصاص به علوم دينيّه و علماي دين دارد، و يا عموميّت دارد نسبت به هر علمي وبه هر عالمي؟!
من چنين معتقدم كه اختصاص آن به علوم دينيّه و علماي دين از امور غير قابل شكّ و ترديد است.
چون احاديث بدان صراحت دارد و از آيات قرآن كريم همين تو را بس كه فرمود: إنَّمَا يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[12]. «فقط از ميان جميع بندگان خدا علماء هستند كه صاحب خشيت خداوندي ميباشند.»
و ما چه بسيار اين خشيت را در ميان علماي فنون و دانشمندان صنايع و غيرآنها نمييابيم. آري آن را در ميان علماء دين مييابيم، بلكه در بين غير ايشان گاهي كساني يافت ميشوند كه اعتراف به وجود و يا وحدانيّت خدا ندارند.
و علماء دين استحقاق اينگونه ثناء و تمجيد را ندارند مگر به جهت آنكه آنان
ص 24
براي عامّۀ مردم خيرخواهند و از هر راهي كه بيابند به سوي آن ساعي و كوشا ميباشند، و هر كجا بوده باشند ايشان را راهنمايان، ارشاد كنندگان، رهبران، ونجات دهندگان خواهي يافت!
علم دين بر دو نوع است: إلهامي و كَسبي. علم كسبي در آن خطا و صواب و غلط و صحيح واقع ميگردد. و خطاي عالِم و غلط وي بازگشتش به خطا و غلط تمام عالَم ميباشد. به علت آنكه مردم در احكام و حلال و حرام تابع علماء هستند. و خداوند - جلّ شأنه - از مردم طلب نميكند مگر عمل به همان شريعتي كه نازل فرموده، و احكامي كه تشريع كرده است.
بنابراين چارهاي نيست كه در ميان مردم عالمي وجود داشته باشد كه خطا و غلط و سهو و نسيان در او راه نيابد تا بتواند مردم را به آن شريعت نازل شدۀ از جانب خدا و به آن احكام تشريع شدۀ از ساحت او ارشاد نمايد تا آنكه امَّت در دامهاي خطا و ريسمانهاي اغلاط گرفتار نگردند. و اين امر امكانپذير نيست مگر آنكه علم عالم وحي و يا الهام خدا بوده باشد.
و از اينجاست كه حتم و لازم است تا علم أنبياء و أوصياء آنان علم ايحائي و يا علم الهامي بوده باشد تا بالنّتيجه خودشان و امَّتهايشان را از وقوع در خطا به واسطۀ خلاف واقع مصون دارند.
و خداوند متعال يك شريعت فرستاده است نه شريعتهاي متعدّده، و در هر واقعهاي يك حكم آورده است نه احكام عديده، و براي جميع امَّت در هر عصري يك مرشد قرار داده است نه ارشاد كنندگان مختلفه. وليكن ما در امروزه بالعيان شريعتهاي عديدهاي را مييابيم كه هر يك از آنها داراي مُشَرِّعي بخصوص ميباشد نه شريعت واحدهاي كه داراي يك تشريع كننده بوده باشد. و در هر واقعهاي احكام متعدّدهاي را مييابيم نه يك حكم وُحْداني را. و در هر عصري ارشادكنندگاني را مييابيم كه با هم تخالف دارند و هر كدام از آنها دگري را طرد و رد مينمايد بلكه بعضي، بعضي را تكفير مينمايند و برخي از برخي دگر تبرّي ميجويند، نه ارشاد
ص 25
كنندۀ واحدي را. و اين رويّه مطابق آنچه كه مُصْلِح اكبر رسول اعظم صلی الله علیه وآله وسلّم آورده است و آن را از امَّتش طلب نموده است، نميباشد.
فعليهذا شگفتانگيز نيست اگر عقل انسان حكم كند بر آنكه بر حضرت واجب الوجود - سبحانه و تعالي - فرض و لازم است كه در هر عصري عالمي را برانگيزد تا مردم را بر شريعت طبق همان شريعت نازله و احكام مُنزَله دلالت نمايد. و آيا اين امر براي احدي از افراد جهان متصوّر ميباشد مگر براي علي و پسرانش؟!
و اين است آثار علميّۀ ايشان در برابر تو! استقراء و تفحّص و احصاء بنما اميد است كه براي هدايت به اين مهم نوري الهي در خود بيابي. و اگر در دنيا اثري يا دليلي نبود مگر گفتار رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم:
أنَا مَدِيْنَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا[13]. «منم شهر علم و علي دَرِ آن است.» و گفتار او: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي[14]. «من حقّاً در ميان شما باقي گذارندۀ دو متاع نفيس و گرانقدر ميباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من ميباشند!» همين قدر كافي بود در إثبات آنكه اهل بيت، علماء شريعت و كتاب خدا بوده باشند: آنان كه علم را از مَعْدِنش اخذ نمودهاند، و از چشمهاش آبگيري كردهاند. و اگر علمشان علم اكتسابي بود، رسول خدا آنان را در طول روزگار اليالابد عالِمينِ به كتاب قرار نميداد با آنكه ساير مردم را قرار نداده است. اگر ايشان با سايرين از مردم در علم مساوي بودهاند پس جهت تمييز و مادّۀ امتيازشان از ساير مردم چه بوده است؟!
و از آنچه توجّه بدان لازم است آن است كه: جميع مردم دائماً نيازمند به علوم آنان بودند و در هر واقعه و حادثهاي كه به آنان رجوع ميكردند علم آن را نزدشان مييافتند، و آن هيچ گاه نيازمند به علم مردم نبودند.
ص 26
ما در اينجا نميخواهيم اين حقيقت را فقط با اخبار براي تو ملموس و مشهود سازيم، زيرا در آثار بهقدري شواهد وارد است كه ما را بينياز از ملاحظه و نظر ميگرداند. و اين است آثارشان كه شاهد صدق بر مدعايشان و بر آنچه دربارۀ آنها ادّعا شده است ميباشد. و اين امري است لايق و سزاوار كه بدان دقّت لازم را معمول داري! و آن اين است كه: حضرت امام محمدتقي جواد الائمّة: چون مقام امامت به وي منتهي گرديد طفلي بود هفت ساله، و معذلك همان طور كه پدرانش براي تشييد و تأييد امامت قيام كردند و در تعليم و ارشاد امَّت نهضت نمودند، وي هم قيام و نهضت فرمود. علماء از او با خضوع، استفاده و اخذ علم مينمودند، و به هيچ وجه در وي نقصاني از علوم پدرانش يافت نشد.
و اين است علي بن جعفر كه در عصر او بود و از جهت سِنّ و فَضل، شيخ علويّين محسوب ميگرديد، چون امام جواد روي بدانها ميكرد برميخاست و دستهايش را ميبوسيد، و هنگامي كه حضرت امام جواد خارج ميشد كفشهاي او را مُنظَّم در برابر پاي او مينهاد، و وقتي كه از وي پرسيدند: امامِ گويا پس از حضرت امام رضا علیه السلام چه كسي ميباشد؟! گفت: پسرش: ابوجعفر!
به وي در مقام اعتراض برآمده گفتند: أنْتَ فِي سِنِّكَ وَ قَدْرِكَ وَ أبُوكَ جَعْفَر بن مُحَمَّدٍ تَقُولُ فِي هَذَا الْغُلَامِ؟!
«تو در اين پايه از عمر درازت، و در اين مقام از قدر و منزلت كه پدر جعفر بن محمد است راجع به اين پسر اين طور رأي ميدهي؟!»
علي بن جعفر در پاسخشان گفت: مَا أرَاكَ إلَّا شَيْطَاناً، ثُمَّ أخَذَ بِلِحْيَتِهِ وَ قاَلَ: فَمَا حِيلَتِي إنْ كَانَ اللهُ رَآهُ أهْلاً وَ لَمْيَرَ هَذِهِ الشَّيْبَةَ لَهَا أهْلاً؟![15]
«من نمييابم تو را مگر شيطاني كه بدين كلام لب گشودهاي؟! سپس با دست خود ريشش را گرفت و گفت: از من چه تدبيري ساخته است اگر خداوند او را داراي
ص 27
أهليّت ميبيند، و اين موهاي سپيد را براي مقام امامت صاحب اهليّت نميبيند؟!»
بايد دانست: علي بن جعفر برادر حضرت امام كاظم علیه السلام ميباشد، و حضرت امام كاظم جَدِّ حضرت امام جواد علیهما السلام هستند. اينك بنگر تا چه مقدار داراي تفاوت سن ميباشند. و علي علمش را از پدرش امام جعفر، و برادرش امام كاظم، و برادرزادهاش امام رضا: اخذ نموده است. اگر علم ايشان باتحصيل و اكتساب بود، علي از امام جواد تحصيلش افزون بود، و اگر امامت مربوط و منوط به سنّ بود علي بن جعفر از لحاظ سنّ بزرگترين آنها و از مشايخشان محسوب بود.
علاوه بر اين در ايّامي كه پدر امام جواد در هنگام مسافرت به سوي خراسان از وي جدا گرديد، امام جواد پنج ساله بود. و اگر فرض كنيد علوم و ثقافت و تأدّب آنان از نزد خودشان نبوده است، آن كس كه امام جواد علیه السلام را تعليم و تربيت و تأديب نمود پس از پدرش تا آنكه وي را بدان مقام رفيع و منزلت عظيم رسانيد چه كسي بوده است؟! چرا خود آن معلم و مربّي در اين فرض خود را صاحب منزله و مقام امامت نديد؟! چرا حضرت امام جواد را كنار نزد؟!
آري حضرت امام جواد علیه السلام در وقت رحلتشان بيست و پنجساله بودهاند، و معلوم است كه جوان داراي اين مقدار از سنّ اگر تمام عمرش را صرف تحصيل علم كرده باشد چيزي از علم به دست وي نيامده است، پس چگونه خواهد بود حال عالم و مُرشِد و معلّم عالِمان، و تربيت دهنده و تهذيب كننده ايشان با وجود آنكه جميع شيعيان و علمائشان از روز وفات پدرش حضرت امام رضا علیه السلام به او رجوع كرده و به عنوان امام و مربّي از وي اخذ علم نمودهاند؟
و مطلب درباره فرزندش حضرت إمام عليٌّ الهادي علیه السلام نيز از اين قرار است. إمام محمّد تقيّالجواد علیه السلام كه از جهان رخت بر بست فرزندش حضرت هادي شش ساله و يا هشت ساله بوده است. آن كه وي را تعليم و تربيت كرده و ثقافت او را متكفّل شده تا بدان محلّ أرفع رسانيد چه كس بوده است؟ چگونه متصوّر است كه علماي شيعه به طفلي كه داراي اين مقدار سنّ ميباشد مراجعه كنند؟ اگر علم
ص 28
وي اكتسابي بوده است در اين مدّت از عمر چه چيز را فراگرفته است؟
و بناءً عليهذا «امام صادق علیه السلام مانند ساير ائمّه علمش اكتسابي و مُتَّخَذ از زبانهاي مردان و دروس آنان نبوده است».
اگر چنين بود، از چه كسي اخذ علم نموده است؟ و بر دست كدام كس به كمال رسيده است؟ ما در تاريخ هيچ كدام از ائمّه: را پيدا نمي كنيم كه ايشان شاگردي نموده، و يا نزد احدي از مردم درس خوانده باشند حتّي در سنين طفوليّت. در تاريخ طفوليّت آنان ذكر نشده است كه آنها داخل در كتاتيب[16] و مدارس و محلّ تعليم و قرائت شده باشند؛ و يا آنكه قرآن را مانند ساير اطفال از قاريان فراگرفته باشند. و لهذا براي علم امام راهي تصوّر ندارد مگر آنكه او به طور وراثت از پدرش، از جدّش، از رسول اكرم، از جبرائيل،از پروردگار جليل تعالي شأنه اخذ نموده باشد.
و الآن جاي آن دارد كه به بعضي از آثار علميّهحضرت امام جعفر صادق علیه السلام، و به كيفيّت تعليم به شاگردانش، و به بعضي از امور دگر كه در حيات علميّه او دخيل بودهاند، اشاره نمائيم.
كيفيّت مدرسه عِلميّه إمام أبوعبدالله جَعفربن محمّد الصّادق علیهما السلام:
طرز و شكل أخذ علوم از حضرت شبيه طرز و شكل أخذ علوم در حوزههاي علميّه امروزه نبوده است كه با مناقشه در دليل و مأخذِ كلام، بحث را طيّ كنند. بلكه تلامذه او جز مقدار اندكي از ايشان قائل به امامتش بوده اند. و شيعه اماميّه همچنانكه گذشت اعتقادشان بر آن است كه: در علم امام، رأي و اجتهاد وي مدخليّت ندارد تا آنكه امام از روي مَصَدر و مُستند محاسبه كند. علم إمام موروثي است. بلي گاهي اتّفاق ميافتد كه سائلي از علّت حكم سوال مينمايد امّا اين سوال، سوال تعلّم و استفاده ميباشد نه سوال ردّ و جَدَل.
ص 29
علاوه بر اين، آنان كه از غير اماميّه هم علوم خود را از وي اخذ نمودهاند معتقد به جلالت و سيادت و إمامتش بودهاند.[17] و آن تعلّم و اخذ را براي خويشتن منقبت و فضيلتي به شمار ميآوردهاند كه بدان مُشَرَّف گرديدهاند.[18] و دانستيم كه ابن أبي الحديد، علم مذاهب أربعه را در فقه به وي ارجاع ميدهد[19].
پرسش كنندگان از مسائل و مشكلات و علوم به حضورش ميآمدند و براي رفع مشكله و عويصۀ خود از او استعلام مينمودند. و جمعي بسيار از آنان با خودشان دوات و كاغذ حاضر داشتند تا آنچه را كه امام برايشان املاء ميكند، از روي ضَبط و ثَبت از او روايت كنند.
و اگر اشتياق داري مقدار علم او را بداني پس نظر كن به كثرت كساني كه از آبشخوار و بحر عظيم او از علوم مختلف سيراب گرديدهاند! آنها به چهار هزار نفر يا بيشتر از آن بالغ گرديدهاند.
به چه علّت اين جماعت كثيره از او روايت كردهاند و از غير او روايت نكردهاند با وجود كثرت و وفور علماء در عصر او؟! و به چه علّت چون يكي از ايشان از او روايتي را نقل مينمود، بر آن روايت وقوف مينمود و ديگر نميپرسيد: امام از چه كسي آن را براي وي املاء نموده است مگر آنكه خود امام خبر ميداد كه: آنچه را كه املاء كرده است، از آبائش از جدّش رسولأكرم صلی الله علیه وآله وسلّم ميباشد.
اين مدرسهاي كه اين تعداد افراد بسيار از آن خارج شدهاند منظورش از تعلّم علوم، صيت و آوازه و افتخار و شرف نبوده است. و مقصد و مقصود از تلامذهاش فقط آن بوده است كه علم را براي علم، و براي خدمت به دين و شريعت تعلّم كنند. و كسي كه از اين روش و منهاج، تجاوز مينمود امام او را از حوزهاش دور ميساخت. چه بسيار مردماني را كه امام طرد فرمود، و چه بسيار اقوامي را كه در
ص 30
سيره و سَريره با وي مخالف بودند، لعن نمود.
پيوسته مواعظ و ارشادات إمام، قبل ازتعاليم و دروس بيان ميشد، و يا در ضمن خود دروس صورت ميگرفت.
عمروبن أبيالمِقْدام[20] گفت: در نخستين مرتبهاي كه من بر حضرت أبوعبدالله علیه السلام وارد شدم، فرمود: تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيثِ![21] «پيشتر از آنكه علم حديث را فرا گيريد، صدق و راستي را فراگيريد!»
واقعاً چقدر اين نصيحت، نصيحت گرانقدري است! امام لازال و به طور مستمرّ به هر كس از محبّان و دوستان و مواليانش كه بر وي داخل مي شدند، وصيّت و سفارش به «صِدْق و أدَاءِ أمَانت» ميكرد، و اين امري تعجّبآور نيست چون سعادت انسان در اين حيات دنيا، و وفور مال و جاه، و اطمينان مردم به او، و رضايت به او براي حكومت در ميان مردم منوط به اين دو امر ميباشد.
و اما ارشاد امام به طلب علم چقدر با تعبيرات مختلفه، بسيار است!
گاهي ميفرمايد: لَسْتُ اُحِبُّ أنْ أرَي الشَّابَّ مِنْكُمْ إلَّا غَادِياً فِي حَالَيْنِ، إمَّا عَالِماً أوْ مُتَعَلِّماً. فَإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَرَّطَ، وَ إنْ فَرَّطَ ضَيَّعَ، وَ إنْ ضَيَّعَ أثِمَ.[22]
«من آنچنان نميباشم كه دوست داشته باشم جوان شما را بنگرم مگر آنكه چاشتگاهان يا مردي عالم بوده باشد و يا متعلّم! پس اگر اين طور نباشد كوتاهي كرده است، و اگر كوتاهي كند خود را ضايع نموده است، و اگر خود را ضايع كند گناه
ص 31
كرده است.»
و گاهي ديگر ميفرمايد: اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ![23]
«در طلب علم باشيد، و با فراگرفتن آن خود را أيضاً با حِلْم و وقار زينت كنيد!»
در اينجا ميبينيم امام علیه السلام اقتصار بر ترغيب و تحريض بر علم ننموده است بلكه آنان را تشويق فرموده و وادار كرده است تا خود را به صفت حلم و وقار زينت بخشند. بلكه با صفت تواضع علمشان را بياميزند، همان طور كه در يكي از كلماتش فرموده است:
وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، و تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَ لَاتَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ، فَيَذْهَبُ بِاطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ!»[24]
«تواضع كنيد نسبت به شاگردانتان، و تواضع كنيد نسبت به معلِّمانتان! و نبوده باشيد علماي متكّبر مستكبر جبّار خودخواه، تا باطل شما غلبه كند و حقّ را از شما بزدايد!»
و حقّاً چه نصيحت دقيقي است، و چه تعليم عالي مرتبهاي! زيرا علم تا مقرون با فروتني نبوده باشد نه به خود انسان و نه به مردم سودي نميبخشد. و در آن صورت مردم از صاحب تكبّر متنفّر ميگردند؛ آنگاه جبروتيّت نفس، آن مقدار حقّي را كه با انسان است از ميان ميبرد.
و امام علیه السلام به طالبين علم ارشاد فرموده ميگويد:
وَ لَاتَطْلُبِ الْعِلْمَ لِثَلَاثٍ: لِتُرَائِيَ بِهِ، وَ لَا لِتُبَاهِيَ بِهِ، وَ لَا لِتُمَارِيَ بِهِ. وَ لَاتَدَعْهُ لِثَلَاثٍ: رَغْبَةٍ فِي الْجَهْلِ، وَ زَهَادَةٍ فِي الْعِلْمِ، وَ اسْتِحَياءٍ مِنَ النَّاسِ. وَ الْعِلْمُ الْمَصُونُ كَالسِّرَاجِ الْمُطْبَقِ عَلَيْهِ.»[25]
ص 32
«براي سه منظور دنبال علم مرو: براي آنكه با آن خود نمائي كني، و براي آنكه با آن افتخار كني، و براي آنكه با آن مجادله بنمائي! و براي سه منظور هم علم را رها مكن: ميل به ناداني، و كم ارزش شمردن علم، و حيا نمودن از مردم! و علمِ محفوظ و دست نخورده مانند چراغي است كه بر روي آن سرپوش بگذارند.»
حضرت امام صادق علیه السلام دراين عبارات درصدد آن است كه بفهماند: طلب علم بايد به جهت ارزش خود علم باشد، و به جهت بهرهبرداري اُمَّت. بنابر اين اگر علم را براي خودنمائي، و يا مباهات، و يا جدال تحصيل كنند آن علم نه به فراگيرندهاش ثمري ميرساند ونه به مردم. بلكه طالب علم در اين صورت خود زيان ميبيند و به اُمّت نيز زيان ميرساند.
همچنانكه ترك كردن علم به خاطر دوست داشتن جهل، و بیارزش دانستن علم، و استحياي از مردم كاشف است از حماقت. و در حيائي كه آدمي را بر صفت رذيله وادارد و از فضائل دور كند خيري وجود نخواهد داشت. و انتفاع مردم از علم به انتشار علم است، و فائدهاي از چراغ برنخيزد هنگامي كه بر روي آن ظرفي را واژگونه بنهند.»
و به سبب نفاست علم است كه امام علیه السلام بر طلب علم تحريض و ترغيب نموده است اگر چه بدست آوردن آن مستلزم موونۀ سنگين گردد، و فرموده است:
ص 33
اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ الْمُهَجِ وَ شَقِّ الْلُّجَجِ.[26]
«تحصيل علم كنيد اگرچه به ريختن خون دلها، و به شكافتن گردابها و لجّههاي عظيمۀ آبهاي دريا و پيمودن درياها واقيانوسها باشد.»
و از آنجائي كه نفوسي كه داراي علم هستند متفاوت ميباشند، حضرت نهي ميكند كه علوم را از مردمان غير أهل فراگيرند و ميفرمايد:
اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَ إيّاكُمْ وَ الْوَلَايِجَ فَهُمُ الصَّادُّونَ عَنِ اللهِ.[27]
«علم را از معدنش طلب كنيد، و از كساني كه علم را به خود چسبانيدهاند و به ظاهرشان آراستهاند ولي علم، به باطن و درونشان نرسيده است اجتناب نمائيد، زيرا كه آن جماعت راه خدا را بر روي مردم ميبندند و قاطعان طريق خدا ميباشند!»
ما با شهود و عيان مييابيم كه شاگرد از روح استادش تَغَذِّي ميكند و متعلّم از جان و نفس معلِّم اخذ ميكند و با تعاليم استاد سير و سيراب ميگردد. بنابراين اگر استاد گمراه باشد شاگرد به گمراهي نزديك ميشود، و اگر استاد راه يافته و هدايت شده باشد شاگرد نيز به هدايت قريب ميگردد. زيرا غريزه مُحاكات در نفوس شديد است بالاخصّ ميان نفس شاگرد كه نسبت به استادش جنبۀ پذيرش و انفعال دارد، و استادش نسبت به او جنبۀ القاء و فعل.
امام جعفر صادق علیه السلام تنها ترغيب و سفارش أكيد بر طلب علم ندارند، بلكه از شاگردان و متعلّمان ميخواهند تا وقتي كه علم را آموختند بهپيرو آن عمل را به كار بندند. و ميفرمايد:
تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مَا شِئتُمْ أنْتَعَلَّمُوا فَلَنْ يَنْفَعَكُمُ اللهُ بِالْعِلْمِ حَتَّي تَعْمَلُوا بِهِ، لاِنَّ الْعُلَمَاءَ هَمُّهُمُ الرِّعَايَةُ، وَ السُّفَهَاءَ هَمُّهُمُ الرِّوَايَةُ.»[28]
«فرا بگيريد علم را به هر قدر كه بخواهيد فرا بگيريد. اما بدانيدكه: علم به شما منفعتي نميرساند تا زماني كه آن را به كار بنديد! به جهت آن كه همّت و غايت مقصود و منظور علماء آن است كه مراعات پياده كردن علوم را در نفوس خود بنمايند، و امّا سفهاء همّت و مرادشان حفظ كردن و بيان نمودن و روايت كردن آن است براي دگران!»
ص 34
و ميفرمايد: اَلْعِلْمُ الَّذِي لَايُعْمَلُ بِهِ كَالْكَنْزِ الَّذِي لَايُنْفَقُ مِنْهُ؛ أتْعَبَ نَفْسَهُ فِي جَمْعِهِ وَ لَمْيَصِلْ إلَي نَفْعِهِ.[29]
«علمي كه بدان عمل نگردد همچون گنجي است كه از آن بهره نگيرند. انسان خود را در گردآوري آن به رنج و مشقّت افكنده است و به ثمرهاش دست نيافته است.»
و ميفرمايد: مَثَلُ الَّذِي يَعْلَمُ الْخَيْرَ وَ لَايَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّرَاجِ يُضِيءُ لِلنَّاسِ وَ يُحْرِقُ نَفْسَهُ.[30]
«مثل آن كس كه خوبي را ميداند و بدان عمل نميكند مثل چراغ است كه براي مردم نور ميدهد ولي خودش را ميسوزاند.»
و ميفرمايد: إنَّ الْعَالِمَ إذَا لَمْيَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا.[31]
«عالمي كه به علمش عمل ننمايد موعظۀ وي از دلهاي مردمان لغزش ميكند و فرو ميريزد همچون باران كه چون بر سنگ صيقلي سخت فرو ريزد از آن لغزش ميكند و ميريزد.»
امام جعفرصادق علیه السلام دستور ميدهد تا آنچه را كه تعلّم ميكنند محفوظ دارند و بنويسند، و لهذا ميفرمايد: اُكْتُبُوا فَإنَّكُمْ لَاتَحْفَظُونَ حَتَّي تَكْتُبُوا![32]
«بنويسيد! زيرا شما علومتان را نميتوانيد حفظ كنيد مگر زماني كه آن را بنويسيد!»
و در اين امر مهمّ به مُفَضَّل بن عُمَر ميفرمايد: اُكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فِي إخْوَانِكَ فَإنْ مِتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ فَإنَّهُ يَأتِي زَمَانُ هَرْجٍ مَا يَأنَسُونَ فِيهِ إلاّ بِكُتُبِهِمْ.[33]
«علومت را بنويس و آن را درميان برادرانت پخش كن، و هنگام مرگ كتب خود
ص 35
را براي فرزندانت به ارث بگذار! به جهت آنكه زمان هرجي در آينده خواهد آمد كه در آن زمان مردم شيعه اُنس نميتوانند بگيرند مگر به كتابهايشان!»
و ميفرمايد: اِحْفَظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إلَيْهَا.[34]
«از كتابهايتان پاسداري كنيد به جهت آنكه در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد!»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فقط فضيلت علم را براي زمان خود اراده نكرده است، بلكه براي جميع أعصار و أجيال ميخواهد، همان طور كه وي سفارش به خصوص تعلّم ننموده است مگر آنكه با آن علم جميع فضائل را فراگيرند، همچنانكه در ضمن وصايايش خواهي ديد، و همچنانكه از گفتارش معلوم ميگردد كه: فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذَا وَرَعَ فِي دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَديثَ، وَ أدَّي الامَانَةَ، وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النَّاسِ، قيلَ: هَذَا جَعْفَرِيٌّ، وَ يَسُرُّنِي ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ إنْ كَانَ عَلَي غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيَّ بَلَاوُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِيلَ: هَذَا أدَبُ جَعْفَرٍ.[35]
«چون مردي از شما در دينش با تقوي باشد، و در گفتارش راستگو، و أمانت را ادا كند، و اخلاقش را با مردم نيكو گرداند، دربارۀ او گفته ميشود: اين مرد جعفري مذهب است. و اين موجب سرور من ميشود، و از ناحيۀ وي در دل من سرور پيدا ميگردد. و اگر برخلاف اين بوده باشد از ناحيۀ او بر من بَلا و عار و ننگش پديدار ميشود، و دربارهاش گفته ميشود: اين است ادب جعفر!»
حضرت امام جعفرصادق علیه السلام و پدرانشان در زمان پيشين و پسرانشان در زمان پسين در حسن تربيت اُمَّت و توجيهشان به فضائل و ردعشان از رذائل با تمام انواع و اقسام وسائل كوشيده و در اين طريق مجاهده نمودهاند. وليكن گناهشان چيست در صورتي كه مردم از سير به سوي منهج حق إبا دارند، و از دست برداشتن از انحراف در جادّۀ باطل امتناع م�����ورزند؟!
پاورقي
[1] - پنجاه و هشتمين آيه از سورۀ أعراف: هفتمين سوره از قرآن كريم.
[2] - آيۀ: إنَّ ربّكم الله كه آيۀ السّخرة نام دارد و با دو آيۀ پس از آن كه قرائتش ثواب بسيار دارد همچون آية الكرسي از اين قرار ميباشد: إنّ رَبَّكُم اللهُ الَّذي خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالارضَ في سِتَّةِ أيَّام ثمّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرو النّجومَ مُسَخَّراتٍ بأمره ألَا الْخَلْقُ وَ المْرُ تباركَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ - ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إنّه لايحبّ الْمُعْتَدين - و لاتُفْسِدوا في الارض بَعْدَ إصْلَاحِهَا وَ ادْعُوهُ خُوْفاً و طَمَعاً إنّ رحمتَ الله قريبٌ من الْمُحْسِنِينَ. «تحقيقاً پروردگار شما خداوند است آن كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس بر عرش خود متمكّن گرديد، ميپوشاند شب را بر روز، و شب و روز را با اصرار و ابرام طلب ميكند. و خورشيد و ماه و ستارگان، موجوداتي هستند مسخّر به امر خداوند. آگاه باشيد كه عالم امر و خلق براي اوست. بلندمرتبه و گرامي ميباشد خداوند كه پروردگار عالميان است - بخوانيد پروردگارتان را از روي تضرّع و در پنهاني، چرا كه او متجاوزان را دوست نميدارد - و در زمين فساد منمايد بعد از آنكه اصلاح شده است و او را از روي ترس و اميد بخوانيد به جهت آنكه رحمت خداوند به احسان كنندگان نزديك است.»
[3] - اين عبارت قاعدهاي است فلسفي و مُفادش آن است كه: چيزهائي كه مثل و مانند يكديگرند، در احكام مثبته و منفيّه كه بر آنها مترتّب ميگردد يكسان هستند.
[4] - آيۀ 29 از سورۀ 7: أعراف: وادعوه مُخْلصين له الدّين كما بدأكم تعودون.
[5] - آيۀ 56 از سورۀ 7: اعراف.
[6] - «الميزان في تفسيرالقرآن» ج 8، ص 164 و ص 165 و ص 177 و ص 178.
[7] - عين اين مطالب در كتاب «مطالب السّوول»، طبع رحلي سنگي ص 81 موجود است در كتاب «الكني و الالقاب» ج 1 ص 332 گويد: كمال الدّين محمّد بن طلحة شافعي معروف به ابن طلحه داراي كتاب «مطالب السّوول في مناقب آل الرّسول»، و «العقد الفريد للملك السَّعيد» ميباشد كه در شهر حلب در سنۀ 652 هجريّه فوت كرده است.
[8] -«كاشف»، ج 1 ص 186. و در «الكني و الالقاب» ج 2، ص 238 آورده است كه محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي در سنۀ 673 هجريّه در دمشق متولّد شد و دنبال حديث گشت و وارد مصر شد و از آنجا با سمت استادي بيرون گرديد. او در تاريخ رجال تصانيف بسياري نموده است از جمله «تذكرة الحفاظ»، و «ميزان الاعتدال»، و «تجريد أسماء الصّحابة». وي در سنۀ 748 هجريّه فوت نموده است.
[9] - «رياض السّالكين»، طبع سنگي ص 8. و از طبع جامعة المدرّسين قم ج 1 ص 71 تا 73 و مصدر حديث اخير، «كشف الغمّة» ج 2، ص 155 ميباشد.
[10] - بايد دانست: كتبي در پايان قرن دوازدهم هجريّه در هند به زبان پارسي توسّط علماء سنّي مذهبشان به رشتۀ تحرير درآمد كه به فوريّت علماء شيعه مذهب هند نيز در ردّ و جواب آنها به زبان پارسي با إفادات علميّه و تحقيقات رشيقه و عميقۀ خويشتن بطلانشان را بر ملا كرده و خاكستر آن اتّهامات به شيعيان را به باد فنا دادهاند. يكي از آن كتب «منتهي الكلام» ملقَّب به «تنبيهات اهل الخَوْض لاعْتِرَاضِهِمْ عَلَي حديث الْحَوضِ» ميباشد كه يك بار در سنۀ 1250 هجريّه و بار دگر در سنۀ 1282 مجدّداً به طبع رسيده است. و مولّفش حيدرعلي فيضآبادي ميباشد.
و ديگر كتاب «إزالةُ الخَفاء عن خلافه الخلفاء» تصنيف شاه ولي الله دهلوي است (كه تولّدش بنابر قول آلوسي در مقدمۀ بر كتاب «مختصر التّحفة الاثنيعشريّة» ص يب سنۀ 1114، و وفاتش در سنۀ 1176 بوده است). اين كتاب براي بار اول در لاهور پاكستان در سنۀ 1396 طبع شده است. و ديگر كتاب «تحفة اثناعشريّه تصنيف پسر اين مرد: شاه عبدالعزيز دهلوي است (تولدش بنا بر همين مدرك ص يب در سنۀ 1159، و وفاتش در سنۀ 1239 بوده است). طبع سوم اين كتاب نيز در لاهور پاكستان در سنۀ 1396 بوده است. خود مولّف چنانكه در ديباجهاش گفته است: اين كتاب را به «نصيحة المومنين و فضيحة الشَّياطين» ملقّب نموده است. و همچنين گفته است: علّت تسميۀ آن به «تحفة اثناعشريّه» آن است كه پس از پايان قرن دوازدهم تدوين يافته است و جميع مطالب شيعه در اين دوازده قرن در اينجا جمعآوري شده، و جواب ردّ به آنها داده شده است.
باري همين كه نسخههاي خطّي اين كتب در هندوستان انتشار يافت، اوّلاً حضرت سيّد محمدقلي موسوي نيشابوري هندي پاسخي بهتآور به نام «الاجْنادُ الاثناعشريّة المحمّدية في ردّ التّحفةِ الاثناعشريَّة الدِّهلَوِية» تصنيف فرمود.
و ثانياً فرزند اين مرد الهي: سيّد ميرحامد حسين بن محمّد قلي نيشابوري كنتوري پاسخ و ردّي شگفتانگيزتر و حيرتآورتر بر آن به نام «عقبات الانوار في مناقب الائمّةِ الاطّهار» تدوين كرد.
و در اينجا ما مختصر و برگزيدۀ آنچه را كه علامۀ طهراني: حاج شيخ آقابزرگ در احوال اين دو مرد متتبّع محقّق عظيم المنزلة و گرانقدر در كتاب «الذَّريعة إلي تصانيف الشِّيعة» ذكر نموده است نقل ميكنيم. او در ج 4، ص 192 و ص 193 از اين مجموعه تحت شمارۀ 958 چنين آورده است: «تشييد المَطَاعِنِ لِكَشف الضَّغَائِن» اين كتاب با جميع اجزايش كه ذكر خواهد شد جلد هشتم از مجلّدات كتاب «الاجناد الاثناعشريّة المحمّدية في ردّ التّحفة الاثنيعشريّة الدِّهلويَّة» ميباشد كه مرتّب گرديده است بر دوازده باب در ردّ اماميّه. و اين مجلّد «تشييد المطاعن» ردّ است بر خصوص باب دهم از تحفه كه در دفع مطاعن ميباشد.
و ردِّ باب اول از آن كه در حدوث فرقههاي شيعه است نامش: «السَّيفُ النَّاصِري» و ردّ باب دوم كه در نسبت مكائد است به شيعه نامش: «تقليب المكائد» و ردّ باب هفتم از آن كه در مبحث امامت است نامش: «برهان السَّعادة»، و ردّ باب يازدهم از آن كه در أوهام و تعصّبات و هفوات است نامش: «مصارع الافهام» ميباشد كه تمام اين كتابها از مجلّدات كتاب «الاجناد» هستند كه همگي به لسان فارسي بوده و در هند به طبع رسيدهاند.
جميع اين كتب از تأليفات علاّمه سيّدمحمد قلي بن السيّد محمدحسين بن حامد حسين بن زين العابدين موسوي نيشابوري كنتوري است كه ميلادش در سنۀ 1188 و وفاتش در نهم از شهر محرّمالحرام سنۀ 1260 بوده است، كه ترجمۀ احوال او را مفصلاً در خاتمۀ كتاب «نجومالسّماء» ذكر كرده است. و بر تحفه ردود ديگري نيز نوشتهاند همچون «عبقات»، و «النّزهَة الاثنيعشريّة»، و غيرها.
[11] - «الإمام الصّادق» ج 1 طبع جامعة المدرّسين قم ص 143. بايد دانست كه: اين عبارت در «مختصر التحفّة الاثنيعشريّة»، طبع دوم قاهره سنۀ 1387 ص 8 موجود است وليكن اين عبارت از «منشئات» آلوسي است و انشاء خود صاحب «تحفه»: شاه عبدالعزيز دهلوي نميباشد كه آن را آلوسي حكايت نموده باشد. و عبارت اينچنين است: و هذا ابوحنيفه - رضي الله تعالي عنه - و هُوَ هُوَ بين اهل السّنّة كان يفتخر و يقول تا آخر. و عبارت عبدالعزيز در «تحفه» ص 46 اين است: آري امام شافعي فضائل كساني را كه از اهل بيت دريافتهاند ذكر كردهاند. و اين مخصوص به امام شافعي نيست، جميع اهل سنّت به اين عبارت قيام مينمايند. و روايت حديث از أئمّۀ اهل بيت در كتب اهل سنّت بسيار است و سلسلۀ آبائي اهل بيت را به «سلسلةُ الذَّهَب» ناميدهاند.
[12] - آيۀ 28 از سورۀ 35: فاطر.
[13] - خطيب در «تاريخ بغداد»، ج 2 ص 377، و ملا علي متّقي هندي در «كنز العمّال» ج 6 ص 156.
[14]- «مسند» احمد حنبل ج 4 ص 366 و «صحيح» ترمذي ج 2 ص 308.
[15] - «الامام الصادق» مظفر ج 1 ص 134.
[16] - كَتاتيب داراي دو معني است: يكي آنكه جمع كتَّاب آمده و آن جمع كاتب است، بنابراين جمع الجمع است. ديگر آنكه موضع تعليم است كه به صيغۀ كتّاب آيد و جمعش كتاتيب آمده است.
[17] - «تهذيب الاسماء و اللّغات»، و «ينابيع المودّة».
[18] - «مطالب السَّوول» ص 81.
[19] - شرح «نهج البلاغة»، ج 1، ص 6.
[20] - وي از ثِقات مشاهير رجال امام صادق علیه السلام است.
[21] - «اصول كافي»، باب الصِّدق و أداء الامانة.
[22] - «مجالس» شيخ صدوق؛، مجلس يازدهم.
[23] - «اصول كافي» ج 1، ص 36 حديث اوّل.
[24] - «مجالس» شيخ صدوق، مجلس هفدهم و «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 2، ص 41 حديث دوم.
[25] - «بحاالانوار» ج 17 ص 270.
[26]- «اصول كافي» ج 1 ص 35 حديث پنجم.
[27] - كتاب زيد زرّاد كه از اصول معتبره است.
[28] - «بحارالانوار»، ج 2 ص 37 حديث پنجاه و چهارم.
[29]- «بحارالانوار» ج 2 ص 37 تا ص 39.
[30]- «بحارالانوار» ج 2 ص 37 تا ص 39.
[31]- «بحارالانوار» ج 2 ص 37 تا ص 39.
[32]- «اصول كافي» ج 1 ص 52 حديث نهم و يازدهم.
[33]- «اصول كافي» ج 1 ص 52 حديث نهم و يازدهم.
[34] - «اصول كافي» ج 1 ص 52.
[35] - «اصول كافي» ج 2، ص 636.