ص 391
ششم: حديث خَلَقَ اللهُ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ
«خداوند خاك را در روز شنبه خلق نمود.»
ابوريَّه گويد: مسلم در كتابش از أبوهريره روايت كرده است كه گفت:
أخَذَ رَسُولُ اللَهِ بِيَدِي! فَقَالَ: خَلَقَ اللَهُ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ، وَ خَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الاحَدِ، وَ خَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ، وَ خَلَقَ الْمَكْروهَ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ، وَ خَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الارْبَعَاءِ، وَ بَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الْخَمِيسِ، وَ خَلَقَ آدَمَ علیه السلام بَعْدَ الْعَصْرِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فِي آخِرِ الْخَلْقِ سَاعَةً مِنْ سَاعَاتِ الْجُمُعَةِ فِيمَابَيْنَ الْعَصْرِ إلَي اللَّيْلِ[1].
«پيغمبر خدا دست مرا گرفت و گفت: خداوند خاك را در روز شنبه آفريد، و كوهها را در آن در روز يكشنبه آفريد، و درخت را در روز دوشنبه آفريد، و ناملايمات را در روز سهشنبه آفريد، و نور را در روز چهارشنبه آفريد، و جنبندگان را در آن در روز پنجشنبه منتشر كرد، و آدم علیه السلام را پس از عصر روز جمعه در آخرين رتبۀ آفريدگانش در ساعتي از ساعات جمعه در مابين عصر تا شب آفريد.»
و اين روايت را به همين عبارت امام احمد و نسائي ازابوهريره روايت نمودهاند و روايت نسائي اين طور است كه: إنَّ اللهَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَويَ عَلَي الْعَرْشِ فِي الْيَوْمِ السَّابِعِ.
«خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز آفريد، و سپس در روز هفتم بر عرش قرار گرفت.»
امامان حديث واز جملۀ آنان بخاري در «تاريخ كبير» خود، و ابن كثير ذكر
ص 392
كردهاند كه: ابوهريره اين حديث را از كعب الاحبار تلقّي نموده است به جهت آنكه مخالف نصِّ قرآن ميباشد در اين كه «خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريده است.»
و از آنچه دلالت دارد بر آنكه ابوهريره اين حديث را از كعبالاحبار گرفته است - همان طور كه أئمّۀ حديث بر اين امر تنصيص كردهاند، و اين كه آن از سرچشمه اسرائيليّات ميباشد - آن است كه در آنجا خبر دگري موجود است مشابه اين خبر مروي از عبدالله بن سلام كه از احبار يهود بوده است و اسلام آورده است كه آن خبر را طبراني روايت كرده است[2] و نصّ آن اين ميباشد:
إنَّ اللهَ بَدَأ الْخَلْقَ يَوْمَ الاحَدِ فَخَلَقَ الارَضِينَ فِي الاحَدِ وَ الاِثْنَيْنِ، وَ خَلَقَ الاقْوَاتَ وَ الرَّوَاسِيَ فِي الثَّلَاثَاءِ وَ الارْبَعاءِ، وَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ فِي الْخَمِيسِ وَ الْجُمُعَةِ، وَ فَرَغَ فِي آخِرِ سَاعَةٍ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَخَلَقَ فِيهَا آدَمَ عَلَي عَجَلٍ. فَتِلْكَ السَّاعَةُ الَّتِي تَقُومُ فِيهَا السَّاعَةُ.
«خداوند عالم آفرينش را در روز يكشنبه خلق كرد، پس خلق كرد زمينها را در روز يكشنبه و دوشنبه، و خلق كرد ارزاق و كوهها را در روز سه شنبه و چهارشنبه، و خلق كرد آسمانها را در روز پنجشنبه و جمعه، و در آخرين ساعت از روز جمعه از خلقت فارغ گرديد پس با عجله آدم را در آن ساعت خلق كرد، بنابراين آن ساعتي است كه در آن قيام ساعت بازپسين حاصل ميشود.»
و اين عبدالله بن سلام همان كس است كه ابوهريره از او اخذ روايت كرده است همان طور كه از كعب الاحبار اخذ روايت نموده است.[3]
و از عجائب است كه ابوهريره در اين حديث تصريح كرده است كه خودش از
ص 393
پيغمبر شنيده است و پيغمبر هم در حال گفتن حديث دست او را گرفتهاند.
و من در اينجا براي تحدِّي و مغالبه و پيروزي بر آن كساني كه ميپندارند چيزياز علم حديث را دارا ميباشند، اعلان و اعلام مينمايم كه بيايند و اين مشكل را حل كنند و شيخشان را از اين ورطه و باتلاقي كه در افتاده است بيرون بكشند.
زيرا اين حديث بنابر قواعدشان صحيحالسَّند ميباشد، و در ميانشان در صحَّت آن اختلاف نيست. مسلم در «صحيحش» آن را روايت نموده است و در آنجا نه تنها تصريح دارد به اينكه آن را از پيامبر شنيده است بلكه معتقد است كه رسول الله دست وي را در دست خود گرفته و به وي حديث ميكرده است.
اين از يك جانب، از جانب ديگر اينكه أئمّۀ حديث حكم كردهاند كه اين حديث مخالف كتابُ اللهِ العزيز است و ابوهريره آن را از كعبالاحبار اخذ نموده است. اگر ابوهريره آن را به طور عَنْعَنَه روايت ميكرد (از فلان از فلان)، ما ميگفتيم شايد در آن راويان سهوي رخ داده است، و دنبال چارهاي ميگشتيم تا ما را از آن ورطه خارج نمايد وليكن وي تصريح به استماعش از شخص رسولالله نموده است و در هنگام تلقِّي حديث دستش در كف رسولالله بوده است.
در اين صورت بدون شك و ترديد اين روايت كذب صريح و افتراء بر رسولالله است، پس حكم سازنده و جعل كننده آن چيست؟! آيا در تحت شمول حديث رسول الله است كه: مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. «هر كس بر من دروغ ببندد در صورت عمد، بايد نشيمنگاه خود را در آتش تهيه ببيند»؟ و يا آنكه راوي آن: ابوهريره چون صاحب ثَوْب و وِعائين و مِزْوَد ميباشد لهذا مفرّ و چارهاي براي وي وجود دارد؟[4]
ص 394
سوگند به خداوند كه من نياز شديد دارم تا پاسخ قانع كنندهاي را از اين مشكله به دست بياورم! زيرا فقط و فقط اگر انسان نظرش را بر اين حديث بدوزد تحقيقاً و بدون شك و ريب آن از جميع روايات ابوهريره پرده برميدارد. به علّت آنكه وقتي ابوهريره در روايتي كه خود تصريح به استماعش با گوشهايش از رسول خدا كند، حال ديگر رواياتش چگونه خواهد بود اگر عَنْعَنَةً از غير رسول خدا روايت كند؟!.....
علماء ما در تكذيب اين حديث بسيار نيكو وارد بحث شدهاند، و به طور قطع حكم نمودهاند كه: ابوهريره دروغ گفته است در اينكه آن را از پيغمبر روايت كرده است. و تحقيقاً آن را از كعبالاحبار يهودي كه كمربسته است تا در تمام كارهايش دَسّ در اسلام كند تا چهره زيبايش را مُشَوَّه سازد و بهاء آن را از بين ببرد، و باب طعن
ص 395
را در علم كسي كه اسلام را آورده است مفتوح سازد، اخذ و تلقّي نموده است...
احمد از ابوهريره روايت كرده است كه او گفت: إنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: يَخْرُجُ مِنْ خُرَاسَانَ رَايَاتٌ سُودٌ لَايَرُدُّهَا شَيْءٌ حَتَّي تُنْصَبَ بِإيلِيَا!
«رسول خدا گفت: از خراسان پرچمهاي سياهرنگي بيرون ميآيد، و هيچ چيز نميتواند آنها را برگرداند تا اينكه در زمين ايليا (كه در شام است) نصب ميگردند.»
اين روايت را بيهقي نقل كرده است و حافظ ابن كثير گفته است: اين گفتار، كلام كعبالاحبار ميباشد[5]،[6] نه كلام رسول خدا.
ابوريّه در اواخر كتاب آورده است: در اين روايت، أئمّۀ حديث طعن وارد ساختهاند و گفتهاند: اين گفتار به طور يقين سخن رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلّم نميباشد و به طور جزم و قطع حكم كردهاند كه قول كعبالاحبار است. و اينك ما براي تو كلام ابنتيميّه را كه اهل سنَّت به وي شيخالاسلام لقب دادهاند ذكر مينمائيم. وي ميگويد:
و اما حديثي كه مسلم روايت كرده است در قول او: خَلَقَ اللهُ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ پس حديث معلول و عيبداري ميباشد. پيشوايان حديث همچون بخاري و غيره در آن قدح به عمل آوردهاند و بخاري گويد: قول صحيح آن است كه آن موقوف بر كعبالاحبار است و علّتش را بيهقي ذكر كرده است. و مبيّن داشتهاند كه آن غلط است، و از مرويّات ابوهريره از پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم نميباشد و حاذقان از محدِّثين بر مسلم دربارۀ تخريج اين حديث اشكال كرده و آن را منكَر دانستهاند.
ابن تيميّه گويد: مسلم بن حجّاج در مقداري از احاديثي كه تخريج نموده است مورد نزاع قرار گرفته است، و قول درست با كساني است كه با وي منازعه كردهاند.
ص 396
همچنان كه مسلم در حديث كسوف روايت كرده است كه پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم با سه ركوع نماز خواندند و سخن راست آن است كه آن حضرت نماز نخواندند مگر با دو ركوع.
و همچنين مسلم روايت كرده است كه: خَلَقَ اللهُ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ، و كساني كه از وي اعلم بودهاند مثل يحيي بن معين و بخاري با وي نزاع نمودهاند و مبرهن داشتهاند كه: آن غلط است و از كلام پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم نميباشد. و حجّت و دليل هم با ايشان است. زيرا به كتاب و سنَّت و اجماع ثابت گرديده است كه: إنَّ اللهَ خَلَقَ السَّمَواتِ وَالارْضَ فِي سِتَّةِ أيَّامٍ.
و أيضاً مسلم آورده است كه ابوسفيان چون اسلام آورد از پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم طلب كرد تا امّ حَبيبَه را ازدواج كنند، و معاويه را كاتب خود قرار دهند.
و بسياري از حفّاظ حديث مسلم را در تخريج اين حديث به غلط نسبت دادهاند به جهت آنكه پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم هنگامي كه با امّ حبيبه تزويج كردند ابوسفيان كافر بوده است.[7]
باري، معاوية بنابيسفيان با تمام قوا و قدرت از دو جبهۀ تبليغات و روايات دروغين، و جنگ و كارزار و قتل عامهاي مكرّر شيعيان، توانست تا قدرت نبوّت را براندازد و به جاي آن قدرت سلطنت را بنشاند. و در مدّت چهل سال حكومت خويشتن در شام در بيست سال اوَّل به عنوان نيابت خلافت و در بيست سال دوم در پوشش خود خلافت، ريشۀ حيات معنوي را از بيخ و بن بركند، و شجرۀ حَنْظَل استبداد و طاغوتيّت را به جاي آن كاشت. اگر چه خلفاي غاصب پيشين در اين امر سهمي بسزا داشتند و در حقيقت تير به حلقوم علي اصغر از سقيفه برخاست و بدانجا نشست امّا اين طاغي ياغي مكّار غدّار نابكار، نقشۀ خود را درست به كار بست و در مقصود و مرام خود به تمام معنيالكلمه فائق گشت.
جعل روايات كاذبه و قتل و أسْر شيعۀ مظلوم از بدو امر بود ولي پيوسته نضج
ص 397
گرفت و پيشرفت كرد.
محدّث قمي؛ راجع به بعضي احاديث موضوعه ميگويد:
از صَنْعاني كه خودش از علماء عامّه ميباشد بعضي از احاديث موضوعه نقل شده است، وي در كتاب «الدُّرَر الْمُلْتَقَطَة» ميگويد: از جملۀ احاديث ساختگي آن است كه گمان كردهاند: پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم گفته است:
إنَّ اللهَ يَتَجَلَّي لِلْخَلَايِقِ يَوْمَ الْقِيَمةِ عَامَّةً، وَ يَتَجَلَّي لَكَ يَا أبَابَكْرٍ خَاصَّةً!
«خداوند در روز بازپسين براي عموم خلايق تجلّي مينمايد، و براي تو اي ابوبكر به طور خصوص تجلّي ميكند!»
و نيز پيامبر گفته است: حَدَّثَنِي جَبْرَئيلُ: إنَّ اللهَ تَعَالَي لَمَّا خَلَقَ الارْوَاحَ اخْتَارَ رُوحَ أبيبَكرٍ مِنَ الارواحِ.
«براي من جبرائيل روايت كرد كه چون خداوند تعالي ارواح را آفريد، روح ابوبكر را برگزيد.»
سپس صنعاني ميگويد: من از جهت نسبت قرابت به عمر انتساب دارم ولي راجع به او از كلام حق تجاوز نميكنم به جهت قول پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم: قُولُوا الْحَقَّ وَ لَو عَلَي أنْفُسِكُمْ أوِالْوَالِدَيْنِ وَ الاقْرَبِينَ!
«شما حق را بگوئيد اگرچه بر ضرر خودتان، يا پدر و مادرتان و يا خويشاوندانتان باشد!»
از جملۀ موضوعات و روايات ساختگي آن است كه: إنَّ أوَّلَ مَا يُعْطَي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ وَ لَهُ شُعَاعٌ كَشُعَاعِ الشَّمْسِ. قِيلَ: فَأيْنَ أبُوبَكْرٍ؟! قَالَ: سَرَقَتْهُ الْمَلَئِكَةُ!
«پيغمبر گفت: اوَّلين كس كه در روز قيامت نامۀ عمل او به دست راستش داده ميشود عمر بن خطّاب است، و او شعاعي دارد همچون شعاع خورشيد. به پيامبـرگفتـه شد: پس ابوبكر كجا ميباشد؟! پيغمبر گفت: او را فرشتگان دزديدهاند!»
ص 398
و صنعاني ميگويد: از جمله روايتهاي مجعوله اين روايت ميباشد:
مَنْ سَبَّ أبَابَكْرٍ وَ عُمَرَ قُتِلَ، وَ مَنْ سَبَّ عُثْمَانَ وَ عَلِيّاً جُلِدَ الْحَدَّ.
«كسي كه ابوبكر و عمر را سبّ كند بايد كشته شود، و كسي كه عثمان و علي را سبّ كند با تازيانه حدّ ميخورد.»
الي غيرذلك من الاحاديث المختلقة. و از جملۀ روايات مجعوله اين است:
زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً! «گاه و بيگاه براي ملاقات بيا تا موجب زيادتي محبّت گردد.»
النَّظَرُ إلَي الْخُضْرَةِ تَزِيدُ فِي الْبَصَرِ. «نگاهكردن به رنگ سبز نور چشم را ميافزايد.»
مَنْ قَادَ أعْمَي أرْبَعينَ خُطْوةً غَفَرَ اللهُ لَهُ. «كسي كه كوري را چهل قدم هدايت كند خدا گناهش را ميآمرزد.»
الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلْمُ الابْدَانِ وَ عِلْمُ الادْيَانِ. «علم دو علم است: علم بدنها و علم دينها.» انتهي كلام صنعاني. و از جملۀ احاديث ساختگي اين روايات را شمردهاند:
الْجَنَّةُ دَارُ الاسْخِيَاءِ. «بهشت خانۀ سخاوتمندان است.»
طَاعَةُ النِّساءِ نَدَامَةٌ. «اطاعت كردن از زنان پشيماني ميآورد.»
دَفْنُ الْبَنَاتِ مِنَ الْمَكْرُمَاتِ. «دفن كردن دختران از جمله كارهاي ارزشمند است.»
اطْلُبُوا الْخَيْرَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوهِ! «خير و رحمت را در نزد زيبايان بجوئيد!»
لَاهَمَّ إلَّا هَمُّ الدَّيْنِ. «غصّهاي وجود ندارد غير از غصّۀ قَرْض.»
لَا وَجَعَ إلَّا وَجَعُ الْعَيْنِ. «دردي موجود نميباشد مگر درد چشم.»
الْمَوْتُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ مُسْلِمٍ. «مرگ كفّارۀ گناه هر فرد مسلمان است.»
إنَّ التُّجَّارَ هُمُ الْفُجَّارُ. «تحقيقاً تاجران هستند كه اهل فسق و فجور ميباشند.»
الي غيرذلك.[8]
آيا اين طرز حكومت معاويه از دو ناحيۀ كشتار و تبليغات براي بقاء و دوام ملك و حكومت، از افكار خود او بوده است و يا براساس اصل حكومت خلفا كه براي
ص 399
حفظ سياست و امارت خود از اين طرق استفاده كردهاند بوده است؟
عمر براي تحكيم بيعت اعلان آتش زدن خانۀ فاطمه را نمود و نزول آيه الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتَمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً[9] را كه در عيدغدير روز هجدهم ذوالحجّة نازل شد، و شواهد قطعيّۀ تاريخيّه به قدري زياد ميباشد كه از حدّ احصاء بيرون است، به روز عرفه محوّل كرد و گفت: مورد نزول آن روز عرفه است.
آيا اين تحريف، عبارت از جعل و دَسّ و تزوير در تاريخ و تفسير و حديث نميباشد؟!
دكتر سيد محمد تيجاني تونسي پس از شرح و بحثي دربارۀ اين آيه كه چون يهود و نصاري گفتند: اگر اين آيه براي ما نازل شده بود ما آن را عيد قرار ميداديم، رواياتي از «صحيح» بخاري[10] و از «الدّرّ المنثور»[11] سيوطي ميآورد كه عمر گفت: من تحقيقاً ميدانم نزول آن را كه در روز عرفه بود وقتي رسول الله در بالاي جبل الرَّحمة قرار گرفته بود. و سپس ميگويد:
بعيد نيست كه عمربن خطّاب خودش آن كس بوده است كه نزولش را از غدير به روز عرفه برگردانيده باشد. به جهت آنكه او بَطَل معارضه و يگانه پهلوان براي معارضه با خلافت علي است، همان طور كه او موسِّس و مشيِّد بيعت بود براي ابوبكر در روز سقيفه تا آنكه امر به جائي منتهي شد كه رسيد به تهديد متخلِّفين از بيعت كه در خانۀ فاطمة الزَّهراء متحصّن شده بودند كه خانه را با جميع اهل خانه آتش زند اگر براي بيعت با ابوبكر بيرون نيايند.[12]
ص 400
پس كسي كه همّتش بدين قوَّت باشد و اراده و تصميمش بدين شدَّت باشد بر وي گران نيست كه مردم را قانع كند كه آيه شأن نزولش در روز عرفه بوده است.
و از آنجائي كه نصّ بر خلافت عليبن أبيطالب را از حقيقتش تحريف نمودند و مردم را ناگهاني - با وجود آنكه در ميانشان خود علي بوده است و آنان كه اشتغال داشتند با او به تجهيز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم - با بيعت با ابوبكر در سقيفۀ بنيساعده در حين غفلت فراخواندند، و نصوص غدير را به ديوار كوفتند و آنها را در خاك نسيان ابدي دفن نمودند، آيا امكان دارد در اين صورت براي كسي بعد از آن قضاياي به وقوع پيوسته كه احتجاج به نزول آيه در روز غدير بنمايد؟! و همان رشته بود كه وهابيّت را تأسيس و رواج داد.[13]
ص 401
بناءً عليهذا آيه از جهت مفهوم واضح الدِّلالهتر از حديث «ولايت» نبود و بنابراين آن را بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضاي رَبّ به معني عموم حمل كردند پس اگر آن روز عرفه (نزد عمر) عيد بالمعني بوده باشد نه عيد بالفعل به كجا براساس سياستشان خدشهاي ميرساند؟[14]
سيد هاشم بحراني از كتاب «سليم بن قيس» روايتي را مفصَّلاً ذكر ميكند در محاجّۀ حضرت اميرالمومنين علیه السلام با ابوبكر پس از غصب خلافت و ابوبكر را ملزم ميكنند بر حقّانيّت خود و حق خود، تا به اينجا ميرسد كه ابوبكر ميگويد: آنچه تو گفتي همهاش حق است وليكن پس از آن، من از رسول خدا شنيدم كه ميگفت: إنَّا أهْلُ بَيْتٍ اصْطَفَانَا اللهُ تَعَالَي وَاخْتَارَ لَنَا الآخِرَةَ عَلَي الدُّنْيَا، فَإنَّ اللهَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْمَعَ لَنَا أهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَالْخِلَافَةَ!
«به درستي كه ما اهل بيتي هستيم كه خداي تعالي ما را برگزيده است، و براي ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است، و البتّه خداوند چنين نيست كه براي ما اهلبيت،
ص 402
نبوّت و خلافت را با هم جمع نمايد!»
اميرالمومنين علیه السلام به ابوبكر گفتند: آيا شاهدي بر اين حديث از اصحاب رسول خدا داري؟! كه او هم با تو اين حديث را شنيده باشد؟! عمر گفت: خليفۀ رسول خدا راست ميگويد، من هم شنيدم كه رسول خدا چنين گفت. وابوعُبَيْدة حَذَّاء و سالم پسر خواندۀ حذيفه، و معاذ بن جَبَل هم گفتند: ما هم از رسول خدا همگي شنيديم!
حضرت فرمود: بنابراين شما به صحيفۀ خود كه در كعبه نوشتهايد، و بر آن عهد بستهايد كه: اگر محمد بميرد و يا كشته شود ما نميگذاريم كه امر خلافت در اهلبيت او قرار گيرد وفا كردهايد![15]
در اينجا به طور وضوح ميبينيم كه خود ابوبكر جَعل و وَضع روايت نموده است و دستاندركاران بيعت سقيفه: عمر و سالم و ابوعبيده و معاذ هم او را تصديق كردهاند.
اما اين چگونه روايتي است كه مخالف قرآن و اصول مسلّمۀ اسلام است؟! و مخالف با روايات قطعيّه و شواهد عقليّه و نقليّه ميباشد؟! و چه روايتي است كه غير از اين چندتن احدي از مهاجرين و انصار و احدي از اهل بيت به گوشش نرسيده است؟! خدا ميداند و بس.
ما در عدم معقوليّت اين منطقِ «عدم جمع ميان نبوّت و خلافت» در همين دورۀ از معارف و علوم بحث نمودهايم، براي اطلاع از ريشه و بن مطلب بدانجا رجوع گردد.[16]
ابوبكر مگر همان يكّهتاز عرصۀ جعل و وضع حديث: نَحْنُ مَعَاشِرَ الانبيَاءِ
ص 403
لَانُورِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ نبوده است؟[17]
«ما جماعت پيغمبران ارثي از خود بجاي نميگذاريم، آنچه را كه ما از خود باقي ميگذاريم صدقه محسوب ميشود.»
اين آيه خلاف منطوق عموم آيۀ ارث در قرآن است، و احدي از مسلمانان نه در مكّه و نه در مدينه، نه در سفر و نه در حضر، و نه در غزوات و نه در صلح ونه ونه ونه و نه از پيامبر نشنيده است، چطور بعد از وفات پيامبر ناگهان و دفعةً يك نفر اعرابي پيدا شود و او با ابوبكر با هم دو شاهد صدق گردند و حق فاطمۀ زهراء - سلام الله عليها - را از روي استكبار و ددمنشي بستانند؟! مگر اين امر جز زير نظر مستقيم ابوبكر و عمر بوده است؟!
«صلاحالدِّين ا����ُوبي شيعيان حَلَب را قتل عام نمود، و علويّون مصر را»
«محبوس كرد، و براي قطع نسل شيعه، مردان را از زنان جدا نمود،»
«و او اوَّلين كسي است كه در مصر روز عاشورا را عيد قرار داد»
قتل و غارت و نَهْب و أسْر از طرفي، جعل و تزوير در احاديث و خلع اُمراء و قضات و حكّام و مفتيان شيعه از طرف دگر از زمان غصب خلافت تا امروز در جهان امري است رائج و دارج.
و اين به واسطۀ استقلال فكر و منهاج شيعه ميباشد كه هر شخصي به مجرّد حيازت اقتدار و امارت، از خوف قيام و اقدام آنان بر عليه جور و ستم و تشكيل حكومت مستقلّه، آنان را در تحت هرگونه ضغط و فشار و هلاك قرار ميداده است. براي نمونه بهترين شاهد، تسلُّط صلاح الدِّين ايُّوبي است كه چون قدرت را در دست گرفت خليفۀ فاطمي: العاضِد را خلع كرد، و بر حكومت دويست و هفتاد و
ص 404
دو سالۀ آنان در مصر و آفريقا خاتمه داد.
آية الله محقّق خبير سيد محسن عاملي؛ ميگويد: عاضِد، صلاح الدِّين را وزير خود كرد: و به وي المَلِكُ النَّاصِر (سلطان نصرت كننده) لقب داد. ابوالفداء در تاريخ خود گويد:
صلاح الدِّين از شرابخواري توبه كرد، و امر عاضِد رو به ضعف نهاد و صلاحالدِّين قاضيان مصري را كه شيعۀ اسمعيلي بودند عزل كرد و قاضيان شافعي را بگماشت و در سنۀ 567 خطبه را به نام عاضِد قطع نمود و براي عباسيّين خطبه خواند. و عاضِد در آن هنگام مريض بود و وفات يافت و از قطع نامش در خطبه مطّلع نگرديد.
صلاح الدِّين بر قصر خلافت و جميع محتوياتش استيلا يافت و ارزش آن از حد احصاء بيرون بوده است. مدت حكومت خلفاي فاطميّين دويست و هفتاد و دو سال شد. صلاح الدِّين علويون را زنداني كرد، و براي عدم تناسل، مردان شيعه را از زنان جدا ساخت، و او اوَّلين كس بود كه در مصر روز عاشورا را عيد اعلام كرد.[18]
آية الله شيخ محمد حسين مظفّر در اين باره گويد: مذهب تشيّع بر محيط قاهره خيمه افكنده بود، و ريسمانهاي آن خيمه را به قراء و شهرها كشيده بود تا اينكه صلاح الدِّين يوسف ايُّوبي قوت گرفت و شأن و مقام وي چنان بالا رفت كه العاضِد لدين الله فاطمي او را وزير خود كرد. اما چون در خودش قدرت و غلبه يافت جزاي عاضد را آن قرار داد كه وي را از كار بر كنار زد، و او را از خروج منع كرد، و جميع متملّكات او را از صفايا و نفايس ملوك و اموال مصادره نمود تا به حدِّي كه براي او باقي نگذاشت مگر يك عدد اسب را و پس از آن، آن اسب را هم از وي استلاب نمود.
و سپس شروع كرد در واژگون كردن دولت فاطميّين و دعوت براي الْمُسْتَنْصِر
ص 405
بأمرالله عباسي در بغداد. اتّفاقاً طالع و بخت با منويّات و مقاصد او موافقت كرد. و براي تشييد و تحكيم دولت عبَّاسيُّون بپاخاست در هنگامي كه عاضِد فاطمي در فراش مرض بر زمين بستري بود. عاضِد از اعمال او اطّلاع نيافت تا مرگ او را دريافت[19].
و چون پايههاي دولت براي ايُّوبي استحكام پيدا كرد در امراء و لشگر تصرّف كرد، و در شهر مصر مدرسهاي براي فقهاء شافعيّه بنيان نمود، و مدرسۀ ديگري براي فقهاء مالكيّه بساخت. و جميع قضات شيعه را از كار معزول كرد و قضاوت عاليه را به صدرالدِّين عبدالملك بن درباس مارتي شافعي تفويض نمود. و لهذا در تمام اقليم مصر كسي نيابت قضاوت از وي نكرد مگر آنكه شافعي المذهب بود.[20] از آن روز به بعد تمامي مردمان بر موجب ميل و ارادۀ ملك صلاح الدِّين تظاهر كردند.
آري چگونه تصور دارد مذهب اهل البيت مختفي نشود در حالي كه ايُّوبي علمائي را كه موافق با رأي و عقائد او بودند مقدَّم ميداشت، و مدارسي نوبنياد تأسيس مينمود، و شهريّهها و رواتب مخصوص برايشان معيّن ميكرد و عقيدۀ أشعري را بر مردم تحميل مينمود و مخالفين را گردن ميزد. و از آنچه ايوبي را بر هدم شيعه كمك كرد آن بود كه سلطان نورالدِّين محمود بن عماد الدِّين زنگي تعصّب نمود و مذهب ابوحنيفه را در بلاد شام نشر داد. و پيوسته از آن زمان مذاهبشان تقويت و انتشار يافت و فقهايشان رو به فزوني گذاردند و در مصر و شام كثرت يافتند، و بر همين منوال بود در جميع بلادي كه قدرت و سلطه با آنان بود. و كساني كه مذهبي غير از آنها را اختيار ميكردند مورد عداوت و دشمني و انكارشان واقع ميشدند.
ص 406
هيچ قاضي بر سر كار منصوب نميشد، و شهادت احدي مورد قبول واقع نميگرديد، و براي خطابه و امامت و تدريس انساني گماشته نميشد مگر آنكه مقلِّد يكي از مذاهب اربعه بايد بوده باشد.
و در طول مدَّت حكومت ايُّوبيُّون و پس از آنان، فقهايشان فتوي ميدادند به وجوب پيروي خصوص اين مذاهب و تحريم غيرشان.[21]
صلاح الدين ايوبي به آنچه دربارۀ فاطميّين و مذهب اهل البيت مرتكب شد قناعت نكرد، تا كمر براي عداوت خود اهل بيت طاهرين بر ميان بست، و با شيعه و فاطميّين به عكس اعمالي كه ايشان در روز عاشورا بجاي ميآوردند مقابله نمود.
مقريزي در ج 2 ص 385 گويد: دأب و ديدن فاطميّين آن بود كه روز عاشورا را روز اندوه و حزن قرار ميدادند، و بازارها را تعطيل ميكردند، و صفوف و دستههاي عظيمي را كه به سِماط و صفوف غصّه و حزن ناميده ميشد تشكيل ميدادند، و از آن فوائد بسياري به مردم ميرسيد.
امَّا چون دولت بنيفاطمه زائل شد ملوك از بنيايُّوب روز عاشورا را روز سرور اتّخاذ كردند، بر اهل بيتشان و عيالشان توسعه ميدادند، و در خوراكها و غذاها بسط ميدادند، و انواع شيرينيها تهيّه ميكردند، و ظروف جديد براي منزلشان ميخريدند، و بر عادت اهل شام طبق سنَّت حجَّاج در ايَّام عبدالملك بن مروان كه برايشان مقرّر كرده بود، داخل حمّامها ميشدند، به جهت آنكه دماغهاي شيعۀ علي بن ابيطالب را به خاك بمالند: آنان كه روز عاشورا را كه روز حزن و عزاي حسين بن علي بوده است روز ماتم و گريه اتّخاذ مينمودند چون آن حضرت در آن روز به قتل رسيده است. و ما قدري از بقاياي اعمال بنيايُّوب را كه روز عاشورا را روز سرور و گشايش ميگرفتهاند در زمان خودمان ادراك نمودهايم.
و من نميدانم: اگر أيُّوبيّون دشمنان بنيفاطمه بودهاند پس آيا براي آنها جايز
ص 407
بود كه با خود رسول خدا و اهل بيتش هم دشمني كنند؟! به چه سبب روز مقتل حسين را عيد گرفتهاند در حالي كه آن روز پيغمبر خدا را به گريه درآورد، و به دهها سال پيش از آن در وقتي كه حسين زنده بود به غصه و حزن و ماتم نشانيد؟!
و از همه عجيبتر و غريبتر آن است كه: ايوبي را مورد ثنا و مدح قرار ميدهند و براي وي پيمانۀ مدح را به طور گزاف پر ميكنند، در حالي كه او صاحب روز عاشورا ميباشد! فَإنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ.[22]،[23]،[24]
ص 408 (ادامه پاورقی)
ص 409
آيةالله متضلِّع خبير و عالم بيدار عصر ما: مرحوم سيد عبدالحسين سيد شرفالدين عاملي سرّ كتمان فضائل اهل بيت و روايات مدسوسۀ مجعوله و مظلوميّت و مقهوريّتشان را با بياني لطيف و شرحي مستدلّ ذكر كرده است كه چون حاوي مطالبي روشنگرانه و واقعبينانه ميباشد سزاوار است كه ما آن را در اين مقام بازگو نمائيم. وي در پاسخ پرسش شيخ سليم بشري مصري پيشواي اهل تسنّن در عالم و قائد علمي الازهر كه ميپرسد: چرا و به چه سبب آن نصوص جليّه در صحاح و مسانيد ما وارد نشده است؟ چنين ميگويد:
اما عدم اخراج آن نصوص پس فقط شِنْشِنهاي است كه ما از هر كس كه در دل خود عداوتي را از آل محمد پنهان كرده باشد و غلّ و غشّ را در باطن خود مختفي
ص 410
نموده باشد، ميشناسيم: آنان كه از حزب فراعنه در صدر اوَّل اسلام، و بردگان و بندگان صاحبان سلطه و تغلُّب و استبداد بودهاند. آنان كه در اخفاء فضائل اهلبيت و اطفاء نورشان از هر قدرتي و از هر جانب و ناحيهاي از بذل هيچ جهد و كوششي دريغننمودهاند، وآنچه در توانشان بوده است از قدرت و جبروت در اين راه وهدف به كار گرفتهاند، و جميع افراد مردم را بر مصادرۀ مناقب و خصائصشان با تمام اقسامِ ترغيب و ترهيب تحميل كردهاند، گاهي با دراهم و دنانيرشان مردم را به اين كار سوق ميدادهاند، و گاهي با مناصب و وظائف، و گاهي با تازيانهها و شلَّاقها. نزديك ميكردند كساني را كه آن فضائل را تكذيب مينمودهاند، و دور ميكردند كساني را كه آن فضائل را تصديق مينمودهاند، يا آنان را نفي بلد ميكردهاند، و يا ميكشتهاند.
و تو ميداني كه نصوص امامت و عهود خلافت تحقيقاً از چيزهائي است كه ستمگران از آن ميترسند كه تختهاي حكومتشان را نابود سازد، و اساس و پايههاي سلطنت و امارتشان را بشكند و از هم بپاشد. و بنابراين سلامت آن نصوص و محفوظ بودنشان از آنان و از كارگردانان و همقطاراني كه بديشان تقرّب ميجستهاند، و وصول آنها به ما با اسانيد مختلفه و طرق متعدّده، فقط آيتي است از آيات صدق، و معجزهاي است از معجزات حق.
به سبب آنكه كساني كه به حق اهل البيت تجاوز نموده و استبداد ميورزيدند و آن مراتب و مقاماتي را كه خدا بدانان اختصاص داده است به خود ميبستند و نسبت ميدادند كساني بودهاند كه شخص متّهم به محبّت اهل البيت را به بدترين عذاب و ناگوارترين شكنجهها معذَّب مينمودهاند. ريشش را ميتراشيدند، و در بازارها ميگردانيدهاند، و سپس او را پست نموده از حيثيَّت ساقط ميكردهاند، و ازهر حقَّي او را محروم مينمودهاند تا به جائي كه از عدالت واليان امر در حق او مأيوس گردد[25]، و از معاشرت با طبقۀ عامّۀ مردم نااميد شود.
ص 411
اگر كسي علي را به خير ياد ميكرد از وي برائت ذمّه ميشد و در آستانهاش نقمت و بدبختي و سيهروزي حلول مينمود. تمامي اموالش به مصادره ميرفت و گردنش زده ميشد.
چه بسيار زبانهائي را كه به فضيلتشان به سخن گشوده شد از دهانشان بيرون كشيدند، و چشمهائي را كه بدانان با نظر احترام مينگريست ميل كشيده كور كردند، و دستهائي را كه به منقبتشان اشاره كرد جدا نمودند، و پاهائي را كه از روي عاطفه و محبَّت به سويشان در حركت آمد با ارّه بريدند، و چه بسيار خانههائي را كه از أوليائشان بود آتش زدند، و نخلهايشان را از بن و ريشه از درون زمين برآوردند، و سپس خودشان را بر بالاي آن نخلها به دار آويختند، و يا از مسكن مألوف و ديار و وطن معهودشان فراري دادند و بنابراين شيعيان را تكّه تكّه و جدا جدا ساختند.
و در ميان حاملان حديث و حافظان آثار رسول خدا و دين و سنَّت، قومي وجود داشتند كه آن ملوك جبابره و ولاتشان را به جاي خداوند عزّوجلّ ميپرستيدند، و با آنچه در حيطۀ قدرت و امكانشان بود از تصحيف و تحريف و تصحيح و تضعيف، بديشان تقرّب ميجستند و نزديك ميشدند، بعينه مانند كساني كه ما امروزه در زمان و عصر خودمان مينگريم از شيوخ دستگاهي و علماء وظايف درباري و قضات بدِ خود فروختۀ خواهان مقام و منصب كه چگونه براي رضايت حُكَّام به تأييد سياستشان از يكديگر سبقت ميگيرند، خواه آن سياست عادل باشد يا جائر، و به تصحيح احكامشان كمر ميبندند خواه صحيح باشد يا فاسد.
حاكم شهر و كشور از آنان فتوائي را كه مويِّد حكمش بوده باشد و يا دشمنش را قلع و قمع نمايد، نميپرسد إلاّ آنكه ايشان مبادرت ميكنند به آنچه مقتضاي رغبت اوست، و مستوجب سياست او، و اگر چه آن امر با نصوص قرآن و سنَّت مخالفت
ص 412
نمايد. و اجماع و اتّفاق امت را پاره مينمايند از حرص منصبي كه دارند و ميترسند آنان را از آن عزل كنند، و يا از طمع وصول به مقامي كه در انتظار و ترقُّبش نشستهاند.
و چه فاصلۀ طويل و مسافت بعيدي وجود دارد ميان اينان و آنان! زيرا اينان أبداً قدر و قيمتي نزد حكومتهايشان ندارند، امَّا آنان به واسطۀ آنكه نياز ملوك و حكَّامشان بديشان عظيم است به جهت آنكه محاربهشان با خدا و رسول خدا به وسيلۀ آنها تحقّق ميپذيرد لهذا نزد ملوكشان و واليان آنها داراي منزلتي سامي و عالي، و شفاعتي مقبول و پذيرفته هستند. و بنابراين بدان جهت داراي صولتي خطير، و دولت و تمكُّني عظيم خواهند شد.
ايشان بر احاديث صحيحهاي كه متضمّن فضيلتي براي علي يا براي غير او از اهل بيت نبوّت وارد گرديده است تعصّب ميورزند و با تمام شدّت آنها را ردّ ميكنند، و با كمال قهر و عنف آنها را ساقط مينمايند، و راويانش را به رَفْض - كه بدترين و خبيثترين چيز نزد آنان رَفْض ميباشد - منسوب ميدارند.
اين است سيره و منهاجشان در سنن واردۀ راجع به علي بخصوص اگر احاديثي بوده باشد كه شيعه بدانها تمسّك جويد.
و از براي آن گروه از علماي دستگاهي و مقرَّب حاكمان جائر، كساني وجود دارند از خواص كه نامشان و آوازه و صيتشان را در هر ناحيه و قطري بالا ميبرند، و از براي آنان گروهي از طلبۀ علم دنياپرست وجود دارند كه آرائشان را رواج ميدهند، و از زعماء و مشايخ عشائر دستهاي هستند كه موجب تقويتشان ميشوند. و چون آنان وجوهي را در ردّ آن احاديث صحيحه شنيدند، قولشان را حجَّت ميدانند و در نزد عامّه و هَمَجٌ رَعاع ترويج ميدهند، و در هر كشوري اشاعه و اذاعه مينمايند و آن را اصلي از اصول مُتَّبَعۀ در هر عصري قرار ميدهند.
اينها از يك جانب، و از ناحيۀ ديگر در آنجا قومي از حاملان حديث در آن ايَّام وجود داشتهاند كه ترس و دهشت آنان را مضطر و مجبور ميكرده است تا احاديث وارده در «فَضْل علي واهل البيت» را ترك نمايند. و اين دسته از علماي مساكين
ص 413
چون مورد پرسش قرار ميگرفتهاند از آنچه كه آن علماي مقرَّب دستگاه در رَدِّ سنن صحيحه مشتملۀ بر فضل علي و اهل بيت ميگفتهاند و انتشار ميدادهاند، از ترس و وحشت وقوع فتنۀ عَمْيَاء بَكْماء صَمَّاء (كور و كر و لال) از روبهرو شدن با عامۀ مردم برخلاف امور تلقين شدۀ بديشان، مجبور ميگشتهاند كه در جواب آنان به معاريض كلام و اشارات و كناياتي اكتفا نمايند، از ترس غلبۀ آن دسته از علماي مقرَّب درباري و از مروِّجانشان از خاصّه، و از ترس غلبۀ كساني كه از عامّۀ مردم و رَعاعُ النَّاس با آنها همصدا و چون كِلاب هم عُوْعُوْ ميباشند.
سيره و رويّۀ ملوك و واليان از ناحيۀ آنها به طور مستمرّ و دوام آن بوده است كه به «لعن اميرالمومنين» مردم را امر ميكردهاند و بر ايشان از اين جهت تنگ ميگرفتهاند و با وسيلۀ پول، و لشگر، و وعده، و وعيد، عامّه و خاصّه را تحميل بر تنقيص و ذَمِّ وي مينمودهاند، و علي را براي اطفال و نوباوگان مدارس و مكاتب به صورتي تصوير ميكردهاند كه نفوس از آن مشمئز ميگرديد، و از وي مطالبي نقل ميكردهاند كه با گوشها تصادم داشت، و آنها را خراش ميداد، و لعنت بر او را در بالاي منابر مسلمين از سنَّتهاي عيد فطر و عيد أضحي و جمعه قرار داده بودند.
پس اگر بنا نبود كه «نور خدا خاموش نشود و فضل اوليائش پنهان نگردد» به هيچ وجه منالوجوه امكان نداشت آن سنن از طريق فريقين به طور صحيح و صريح بر خلافتش به ما واصل گردد، و تصور نداشت نصوص در فضيلتش به ما برسد!
وَ إنِّي وَاللهِ لَاعْجَبُ مِنَ الْفَضْلِ الْبَاهِرِ الَّذِي اخْتَصَّ بِهِ عَبْدَهُ وَ أخَارَسُولِهِ عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ، كَيْفَ خَرَقَ نُورُهُ الْحُجُبَ مِنْ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ الْمُتَرَاكِمَةِ وَالامْوَاجِ الْمُتَلَاطِمَةِ، فَأشْرَقَ عَلَي الْعَالَمِ كَالشَّمْسِ فِي رَائِعَةِ النَّهَارِ![26]
«و من حقّاً و تحقيقاً در شگفت افتادهام از فضل باهر و مزيّت غالبي كه خداوند
ص 414
بدان بندهاش و برادر پيغمبرش: علي بن ابيطالب را اختصاص داده است كه چگونه نور او حجابهايي را كه از اين تاريكيهاي انباشته و بر روي هم متراكم شده فراهم آمده است بشكافت، و از ميان امواج متلاطمه سر بر آورد، و بر تمامي جهان و جهانيان همچون خورشيد تابان در روز بالا برآمده، درخشش نمود!»
پاورقي
[1] - در تعليقه گويد: آيا اين ايام با اين أسمائشان و با اين ساعاتشان روزي كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد موجود بودهاند؟! و آيا روز در نزد خدا مانند روز ما ميباشد؟! يا اينكههمان طور است كه خدا در كتابش گفته است: و إنّ يوماً عند ربّك كألف سنة ممّا تعدّون (آيۀ 47 از سورۀ 22: حج) «و يك روز نزد پروردگار تو مثل هزار سال است از سالهائي را كه ميشمريد.»
[2] - طبراني، ج 1، ص 24.
[3] - «سِيَر أعْلام النّبلاء» ذهبي ج 2، ص 296. و عبدالله بن سلام ابوالحارث اسرائيلي است كه بعد از آنكه پيغمبر به مدينه هجرت كردند اسلام آورد و وي از احبار يهود بوده است. ابوهريره و أنس بن مالك و جماعتي از او روايت ميكنند. و همه اتّفاق دارند كه وي در سنۀ 43 ه مرده است.
[4] - مِزْوَد، با كسرۀ ميم، ظرفي است براي خرما كه از پوست به عمل ميآورند (پوست دبّاغي شده) حديث ثوب و وعائين و مزود را علمه سيّد شرف الدين در كتاب «أبوهريره» به تفصيل ذكر كرده و مورد انتقاد و ردود شديد قرار داده است و به متابعت از وي ابوريَّه در كتاب «شيخ المضيرة» نيز آنها را آورده و نه به طور تفصيل همه را ردّ نموده است از ص 184 تا ص 202. اين سه چيز سه امر ساختگي ابوهريره است كه براي رفع اتّهام و علوّ مقام خود ساخته و پرداخته است:
حديث ثوب دلالت دارد بر آنكه ابوهريره ميگويد: روزي پيغمبر فرمود: كسايت را بگستر، و من كسايم را روي زمين پهن كردم و پيغمبر در كلامي مشغول بود. چون سخنش تمام شد من كسا را برداشتم و به خود پيچيدم و به سينهام انداختم. از آن به بعد أبداً جملهاي و يا عبارتي را فراموش نكردهام. و حديث وعائين (يعني دو ظرف) عبارت از آنكه: علومي را كه من بيان ميكنم از يك ظرف است و علوم سرّي و پنهاني را كه بيان نكردهام و نميتوانم بكنم از ظرف ديگر، و علوم اين دو ظرف از مواهب رسول الله به من است كه با آنكه من سواد ندارم و خواندن و نوشتن نميدانم معذلك داراي چنين علم سرشاري ميباشم. و حديث مِزْود آن است كه در يكي از سفرها كه من با پيغمبر بودم فرمود: آن پوست خرمائي راكه داري بياور! من آن را حضورش آوردم و از آن رسول الله تمام لشگر را خرما داد و سير نمود و خرما تمام نشد و از آن به بعد پيوسته در زمان رسول خدا و زمان ابوبكر و عمر و عثمان من از آن مزود ميخوردم تا وقتي به خانۀ عثمان حمله كردند آن مزود را به غارت بردند و من ديگر مزودي نداشتم. ميخواهيد من شما را آگاه كنم كه از آن مزود چه مقدار خوردهام؟! بيش از دويست وَسَق. بايد دانست كه وسق عبارت است از يك بار شتر.
[5] - «البداية و النّهاية»، ج 2 ص 275.
[6] - «شيخ المضيرة ابوهريرة» طبع دوم ص 79 تا ص 82. و همچنين ابوريّه در كتاب «أضواء علي السنّة المحمّدية» طبع سوم ص 209 حديث خلقت عالم را در هفت روز از ابوهريره روايت كرده و ردّ نموده است.
[7] - «شيخ المضيرة أبوهريرة» طبع دوم ص 242.
[8] - «سفينة البحار»، ج 1، ص 231، مادّۀ حَدَثَ.
[9] - قسمتي از آيۀ 3، از سورۀ 5: مائده: «در امروز است كه من براي شما دينتان را كامل نمودم و براي شما نعمتم را تمام كردم و پسنديدم كه اسلام دين شما باشد!»
[10] - «صحيح بخاري» ج 5 ص 127.
[11] - جلال الدّين سيوطي «الدّرّ المنثور في التفسير بالمأثور» ج 3 ص 18.
[12] - «تاريخ الخلفاء» ابنقتيبة دينوري: كيف كانت بيعة ابيبكر ج 1 ص 6.
حاج فرهاد ميرزا در كتاب «زنبيل» در ص 348 تا ص 350 آورده است: عبدالوهّاب نامي از اعراب باديه در بصره چندي در نزد محمد اسمي بوجهل رسمي تلمّذ مينمود. پس از چندي از استاد بصري نكول و به اصفهان نزول كرد و از علوم عربيّه و غريبه استحضار به هم رسانيد و در احكام شرع بعضي تغييرات به عقيدۀ خود داد و بناي مذهبي جديد مخلوط از عقائد شيعه و سنّي نهاد مانند اينكه آرايش روضات متبرّكه بدعت است، و گذاشتن مهر در نماز چون سجده بر أوثان است، و به غير زيارت بيت الله الحرام زيارت ساير بقاع شريفه حرام است. عبدالعزيز نامي از مشايخ نجد عقايد او را شنيد و به غايت پسنديد و چون عبدالعزيز را خيال سروري در سربود و عروج بر مدارج مهمتري، به اختراع مذهب جديدي بهتر ميدانست. لهذا مصنّفات او را در بلاد نجد شيوع داد و آن قوم ضلالت نهاد را وهّابي نام نهاد. پس از اندك زماني حشري وافر جمع كرد روي به تسخير حرمين شريفين آورد و از دفاين و ذخاير مدينۀ منوّره لشگر خويش را آراست و به كينهجوئي برخاست و قلعۀ محكم درعيّه بنا كرد. يك دوبار به قصد نجف اشرف تاخت و از استحكام قلعه و اجتماع عرب خُزاعي كه شيعۀ صحيح الاعتقادند كاري نتوانست ساخت، آخرالامر ولد اكبر خود سعود نام غيرمسعود را با دوازده هزار سوار غدّار به جانب كربلاي معلّي روانه كرد و در روز عيد غدير سنۀ 1216 هجري قمري علي الغفلة وارد كربلا شد و از كُشش و كوشش و نهب و غارت و قتل و أسر آنچه توانست كرد و أكثري از علماي دين مبين شهيد شدند و از آن جمله جناب آخوند ملاعبدالصّمد همداني فيض شهادت را دريافت و از چوب صندوق مطهّر جناب خامس آل عبا - سلام الله عليه - سعود نامسعود در همان رواق گردون طاق، قهوه پخته، خود و مقرّبانش آشاميدند. در مدّت شش هفت ساعت قريب به ششهزار نفر به غرفات جنان خراميدند و فيض شهادت را دريافتند. چون اكثري از اهل كربلا و زوّار به جهت زيارت غدير به آستان ملايك پاسبان حضرت امير و مولاي صغير و كبير - سلام الله عليه - شتافته بودند لهذا از صدمۀ اين سيل بلا و شعلۀ اين آتش عنا ايمن ماندند و مسعود نابكار همان روز عصري راه ديار خود پيش گرفت. بعد از چندي عبدالعزيز را كشتند و سعود باز به استقلال بود تا به سعي و اهتمام محمدعلي پاشا والي مصر و عزيمت ابراهيم پاشا ولد مشارٌ إليه آثاري از وهّابي و سعود در آن ديار نماند. وَسَيعلم الَّذين ظلموا أيَّ منقلب ينقلبون. انتهي كلام حاج فرهاد ميرزا.
و أقول أنا: پس از چندي به واسطۀ سياست انگلستان، سعود با آنها ساخت و دولتي به وجود آورد و شرفاي مكّه را برانداخت و تا امروز كه روز بيست و ششم شهر شوّال المعظم سنۀ 1414 ميباشد آن دولت باقي است. و پادشاه آن مَلِك فهد ميباشد. در اين زمان طويل از هرگونه جنايت و خيانت و قتل و أسر شيعه دريغ ننمودهاند و انشاء الله تعالي خاتمۀ دولتشان قريب و انهدام استكبار و استبدادشان نزديك خواهد بود. وَ لَايَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أوْ تَحُلُّ قريباً مِنْ د'ارِهِمْ حَتَّي يَأتِيَ وَعْدُ اللهِ إنّ اللهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ. (آيۀ 31 از سورۀ: 13: رعد)
[14] - «لاكون مع الصّادقين» طبع دوم ص 53 تا ص 56.
[15] - «غاية المرام» قسمت دوم، ص 552 حديث اوّل از باب پنجاه و چهارم. و ما مفصّلاً در ج 8 «امام شناسي» درس صدودهم تا صد و پانزدهم�� ص 133 تا ص 154 در اين موضوع بحث نمودهايم.
[16] - «غاية المرام» قسمت دوم، ص 552 حديث اوّل از باب پنجاه و چهارم. و ما مفصّلاً در ج 8 «امام شناسي» درس صدودهم تا صد و پانزدهم ص 133 تا ص 154 در اين موضوع بحث نمودهايم.
[17] - «الغدير» علاّمۀ اميني ج 6 ص 190: نوادر الاثر في علم عمر. و ما در ج 8 «امام شناسي» ص 135 در پيرامون اين حديث بحث نمودهايم. و سيّد شرف الدين در كتاب «أبوهريره» طبع سوم در فصل 20 از ص 137 تا ص 145 بحث تامّ و جالبي در اين امر كرده است.
[18] - «معادن الجواهر ونزهة الخواطر» طبع دارالزّهراء بيروت، ج 2 ص 378.
[19] - و آن در سال 567 بود. (خطط مقريزي ج 3 ص 379 و ابن اثير و غيرهما)
[20] - ابن اثير در حوادث سال 566، در ج 11 ص 137 گويد: صلاح الدّين قضات شيعه را عزل كرد و در مصر قاضي شافعي را منصوب نمود و آن قاضي در تمام مصر قضاوت شافعيّه را گذارد، و اين در بيستم شهر جمادي الآخرة بوده است.
[21] - به «خطط» ج 4 ص 161 رجوع شود.
[22] - آيۀ 156، از سورۀ 2: بقره: إنّا للّه....
[23] - «تاريخ الشيعة مظفّر»، ص 192 تا ص 194.
[24] - مظفّر أيضاً در «تاريخ الشّيعة» ص 145 تا ص 148 از جملۀ مطالبي كه راجع به شهر حلب ذكر كرده است اين است: پيوسته و به طور مستمر تشيّع در حلب داراي بنيان مستحكم بوده است، حتي اينكه سلجوقيان ترك چندين بار در صدد زوال تشيّع در آن برآمدند و نتوانستند تا آنكه صلاح الدّين أيّوبي و دودمان وي توانستند آن را از حلب ريشه كن نمايند. موذّن در تمام مساجد آن در أذان حيِّ علي خيرالعمل 1 ميگفت. (به مجلّة المقتبس ج 6 ع 10 رجوع كن) و اما ابنكثير شامي اين طور ذكر نموده است كه هنگامي كه صلاح الدِّين ايّوبي به حلب آمد و در بيرون آن لشگر آراست والي حلب مضطرب شد 2 و مردم حلب را به جنگ وي ترغيب كرد. مردم آن بلد با او پيمان بستند ولي چند امر را با او شرط كردند، از جمله آنكه امور معاملات و عقود و نكاحشان را با سيّد شريف طاهر أبوالمكارم حمزة بن زهرة حسيني كه مرجع و مقتداي شيعۀ حلب بود بسپارد. والي جميع آن شروط را پذيرفت مگر اينكه صلاح الدين با جنگ داخل حلب نگرديد بلكه با صلح وارد شد 3 و اين ورود مسالمت آميز او را از كشتار و فتك شديد و ذريع از شيعه باز نداشت. اما ريسمانهاي محكم دولت ايوبيّه موجب زوال تشيّع از حلب نشد همان طور كه در مصر چنين شد بلكه شيعه در حلب با پايههاي رصين و متين برقرار بماند همچنانكه ياقوت حموي در «معجم البلدان» به ما خبر ميدهد: وي در لفظ «حلب» ميگويد: در حلب فقهائي بودهاند كه بر مذهب اماميّه فتوي ميدادهاند. و ميگويد: نزد باب الجنان، مشهد علي بن ابيطالب رضی الله عنه است كه چون در رويا ديده شد مشهدي بنا كردند، و داخل باب العراق مسجد الغوث ميباشد كه در آن سنگي وجود دارد و بر روي آن سنگ نوشتهاي است كه گمان دارند خطّ علي بن ابيطالب رضی الله عنه ميباشد. و در مغرب شهر در دامنۀ شهر جوشن قبر محسن بن حسين ميباشد كه معتقدند طفل سقطي است از اسيران امام حسين كه از عراق به دمشق ميبردهاند. و يا طفلي است از ايشان كه در آنجا دفن شده است 4. و در نزديكي آن زيارتگاهي است با ساختمان زيبا كه حلبيّون متعصّب ساختهاند و با استوارترين بنائي بنا نمودهاند و اموال بسياري در آن صرف كردهاند و معتقدند كه علي رضی الله عنه را در عالم رويا در آن مكان ديدهاند. و اين آثاري را كه ياقوت ذكر كرده است همگي دلالت بر تشيّع اهل حلب دارد. اين مطالب را ياقوت راجع به حلب در سنۀ 636 نوشته است و پنجاه و هفت سال پس از آن ميباشد كه ايّوبي با صلح وارد آن شده است. و تا آن زمان أعلام و فقهاي از بنيزهره در حلب وجود داشتهاند. و همين طور تشيّع در حلب رفيع البنيان بوده است و آن هزاهز و تندبادهاي عواصف نتوانست آن را خراب نمايد تا آنكه شيخ نوح حنفي فتوي به كفر شيعه و إباحۀ اموالشان و خونهايشان داد چه توبه بكنند و يا نكنند 5. سنِّيان به طور دسته جمعي حمله بر شيعيان حلب كردند و چهل هزار تن يا بيشتر را به ديار هلاكت فرستادند و اموالشان را به تاراج بردند و بقيّه را از ديارشان اخراج كردند به سوي نبل و نغاوله و امّ العمد و دلبوز و فوعه و غير آنها از ساير قراء. و لهذا تشيّع در اطراف حلب در اين قريهها و شهرها پنهان گرديد. و در حلب شيعه باقي نماند. و گفته ميشود: بنيزهره امروزه در فوعه ذرّيّهاي دارند وليكن به بنيزهره شهرت ندارند و امروز در حلب مقدار اندكي از شيعيان وجود دارند كه پس از آن فاجعۀ عظيمه آنجا را مسكن گزيدهاند. و اين يكي از وقايع دردناك و جانگدازي بود كه شيعه به خاطر ولاء اهل البيت و تمسّك به دستاويزهاي مذهبشان مشاهده نمود. و امير ملحم بن اميرحيدر در اثر اين فتوي در سال 1048 به جبل عامل هجوم كرد. حرمتهائي را هتك نمود و محرّماتي را مباح كرد. در روز واقعۀ قريۀ انصار، تو ديگر مپرس از خونهائي كه ريخته شد و اموالي كه به غارت رفت و محرّماتي كه هتك شد. وي يكهزار و پانصد نفر را بكشت و يكهزار و چهارصد نفر را اسير كرد و هنوز مراجعت ننموده بودند كه در مستراح بيروت بمرد 6. پس به خدا بايد پناه برد از اين جرأت عظيم بر نفوس و أعراض و از اين فتوائي كه آن جماعت را به غرور افكند تا اين فضايع و جرايم را به اين دسته مرتكب شدند. و خداوند خصيم و حاكم ميباشد.
1- چنين بوده و چنين است كه بانگ شيعه در اذان با حيَّ علي خيرالعمل است و اين شعار شيعه است و أدلّۀ صريحۀ وارده از طرق عامّه وارد است كه اين فقره از فصول اذان ميباشد. و أيضاً در «كنز العمّال» ج 4 ص 266 از طبراني وارد است كه بلال در صبح اذان ميگفت و در آن ميگفت: حَيَّ علي خير العمل. و در «سيرۀ حلبيّه» در باب بدءالاذان و مشروعيّته در ج 2 ص 105 از طبع دوم وارد است كه ابن عمر، و الإمام زينالعابدين در اذان حيَّ علي خيرالعمل ميگفتهاند. آري همان طور كه قوشچي كه از متكلّمين اشاعره ميباشد در اواخر بحث امامت از «شرح تجريد» گفته است: عمر بر بالاي منبر رفت و گفت: ثلاثٌ كُنَّ علي عهد رسول الله9(صلی الله و علیه و آله) أنا أنهي عنهنّ و اُحرّمهنّ و أعاقب عليهنّ و هي متعة النّساء و متعة الحجّ و حَيَّ علي خيرالعمل. و شايد اهل سنّت آن را بدين جهت ترك كردهاند همچنانكه آن دو قسم متعه را ترك كردهاند.
2- حاكم و والي حلب در آن وقت عمادالدّين زنگي بن مورود بن عمادالدين زنگي بن آقسنقر بوده است همان طور كه ابوالفداء ذكر كرده است.
3- أيّوبي در سنۀ 579 داخل حلب شد.
4- و از «نسمة السّحر» نقل است كه او گفت: آن كس كه آن را بنا كرده است سيف الدّوله بوده است زيرا كه وقتي او در بعضي از مناظر خود در ح��ب بوده است نوري را در آن مكان مشاهده كرده است. چون صبح شد مركب به سوي آن راند و امر به حفر آن نمود سنگي يافتند كه بر رويش نوشته بود: هذا المحسن بن الحسين بن علي بن ابيطالب، وي علويون را جمع كرد و از آن قضيّه پرسش نمود بعضي از ايشان گفتند: چون اسيران امام حسين علیه السلام را از حلب مرور دادند يكي از زنهاي حضرت طفلي را از شكم سقط كرد و آن اين پسر است لهذا سيف الدوله آن عمارت و مشهد را بنا كرد.
5- علمة حجّت سيّدعبدالحسين شرف الدين ردّي بر اين فتوي نوشته است و آن عبارت است از كتاب «الفُصول المهمِّة» او. و دوبار طبع شده است اگر آن را بخواني بر علم عميق و اطلاع گستردۀ او دلالت مييابي و براي تو واضح ميگردد كه ظلم شيخ نوح در فتوايش و در كشتن آن جماعت مساكين از روي ستم و عدوان تا چه حدّ بوده است.
6- به «الفصول المهمّة» طبع دوم ص 140 و مجلّۀ عرفان ج 2 ص 286 به گفتار علمة بحّاثه شيخ احمدرضا كه عنوانش «المتأولّة أو الشيعة في جبل عامل» است مراجعه كن.
***
[25] - در تعليقه آورده است: به ص 15 از مجلّد ثالث از شرح «نهج البلاغة» ابن ابي الحديد مراجعه كن تا بعضي از مِحَن و مصائبي را كه به اهل البيت و شيعيانشان در آن ايّام رسيده است بيابي، و براي حضرت امام محمد باقر علیه السلام در آنجا راجع به اين مهم گفتاري است كه نظر اهل بحث و تحقيق را بدان جلب ميكنم.
[26] - «المراجعات»، طبع اوّل مطبعۀ عرفان صيدا سنۀ 1355 ه، ص 194 تا ص 196، مراجعۀ 64.