محدِّث قمي؛ به نقل صاحب «كامل بهائي» نقل ميكند از بيهقي در برابر گفتار كسي كه از او پرسيده بود، إنَّ مُعَاوِيَةَ خَرَجَ مِنَ الإيْمَانِ بِمُحَارَبَةِ عَلِيٍّ علیه السلام؟!
«آيا معاويه به واسطۀ جنگ با علي علیه السلام از ايمان خارج شده است؟!»
وي در پاسخش گفته بود: إنَّ مُعَاوِيَةَ لَمْ يَدْخُلْ فِي الإيْمَانِ حَتَّي خَرَجَ مِنْهُ بَلْ خَرَجَ مِنَ الْكُفْرِ إلَي النِّفَاقِ فِي زَمَنِ الرَّسُولِ صلی الله علیه وآله وسلّم ثُمَّ رَجَعَ إلَي الكُفْرِ الاصْليِّ بَعْدَهُ[26].
«معاويه اصولاً داخل در ايمان نشده بود تا از آن خارج شود، بلكه از كفر به نفاق در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم داخل شده بود، و پس از آن به كفر اصلي خود بازگشت.»[27]
معاويه با تغيير سنَّت رسول الله، اسلام را واژگون كرد. معاويه با جعل و تزوير روايات بيشمار و پراكنده شدن آنها در تاريخ و سنَّت اسلام توسّط عاملان اصلي آن همچون كعب الاحبار و وهب بن مُنَبِّه و دست پروردگانشان همچون عبدالله بن
ص 349
عمر، و مغيرة بن شُعْبَه، و عمروعاص، و عروة بن زبير، و سَمُرَة بن جُنْدب وابوهريره، معارف و فلسفۀ اسلام را خراب كرد.
اينك جميع كتب سنِّيها هر يك مشحون از روايات نامباركات اين نا بزرگواران ميباشد كه منهج تعليم و تعلّم عامّه براساس آنهاست. حالا ببينيد: كژي و كاستي و خرابي از كجا تا به كجا رسيده است؟!
سنّيها سَمُرَة بن جُنْدب را به مناسبت آنكه از اصحاب پيغمبر است و هر صحابي عادل است، و نيز به جهت آنكه از ناحيۀ معاويه مأموريّت داشته است و معاويه نيز عادل است روايات او را صحيح ميدانند با وجود آنكه وي در فسق و فجور و قتل بيگناهان جويهاي خون سرازير نموده است و علناً شراب ميفروخته است.
عالم جليل سيد عبدالحسين سيد شرفالدّين عاملي ميفرمايد:
طبري در حوادث سال پنجاهم از تاريخش با اسناد به محمد بن سليم روايت كرده است كه گفت: من از أنس بن سيرين سوال كردم: آيا سَمَرة بن جُنْدب كسي را هم كشته است؟!
گفت: مگر ميتوان تعداد كشته شدگان به دست سمره را به حساب آورد؟! زياد بن أبيه در وقتي كه خودش والي بصره و كوفه بود از جانب معاويه به كوفه آمد، وي را جانشين خود در بصره كرد و او در مدّت شش ماه، هشتهزار تن از مردم را بكشت. زياد به وي گفت: آيا نترسيدي از آنكه شايد در ميانشان يك نفر بيگناه بوده باشد؟! سَمَرَه گفت: اگر هشت هزار ديگر نيز به مقدار آنها ميكشتم أبداً باكي نداشتم!
و نيز طبري با اسناد خود از ابوسوار عَدْوي تخريج كرده است كه گفت: در يك صبحگاه سَمَرَه از خويشاوندان من چهل و هفت نفر را كشت كه همه جامع قرآن بودهاند.
و طبري أيضاً با اسناد خود به عَوْف روايت نموده است كه او گفت: سَمَرة بن جُنْدب از مدينه به كوفه برميگشت. چون به خانههاي بنيأسد رسيد، مردي از
ص 350
بعضي از كوچههايشان بيرون آمد كه با اوَّل خيل و لشگر وي برخورد كرد. مردي از لشگريان به وي حمله برد واز روي سركشي و بازي بدون جهت حربهاي به او زد. و سپس لشگر گذشت و سمره به آن مرد رسيد در حالي كه داشت در خون خود دست و پا ميزد. پرسيد: اين چه واقعهاي است؟!
گفتند: اوائل لشگر امير بدو اصابت كرده است. او از روي عُتُوّ و استكبارش گفت: إذَا سَمِعْتُمْ بِنَا قَدْ رَكِبْنَا فَاتَّقُوا أسنَّتَنَا «چون شنيديد كه ما سوار شديم از سنانهاي ما بپرهيزيد.»
اين قضايا وقايعي است كه نقلش از سمره متّفقٌ عليه ميباشد. تمام كساني كه حوادث سنۀ پنجاهم را ذكر كردهاند همچون ابن جرير وابن أثير و أمثالهما همگي آنها را ذكر نمودهاند.
معذلك با وجود آنكه اعمال او در شش ماه چنان بوده است، او را بخاري ثقه و أمين در روايت ميداند، و دليل خود بر دين الهي قرار ميدهد، و در ورقۀ سوم از كتاب «بَدْءُ الْخَلْق» از صحيحش بدو احتجاج مينمايد[28].
و در ظاهر كلامش و صريح گفتارش جزم به عدالت او دارد.[29] و در اين صورت
ص 351
گمان تو چه خواهد بود دربارۀ اعمال زياد بن سميَّه آن مرد خبيث فاسق به اجماع و اتّفاق جميع مردم عالم؟!
او را معاويه (به طوري كه طبري در حوادث سنۀ پنجاهم از تاريخش بر آن تنصيص نموده است) بر كوفه و بصره و جميع مشرق و سجستان وفارس و سند و هند ولايت داد.
فَكَمْ حُرَّةٍ فِي تِلْكَ الْوِلَايَةِ هُتِكَتْ، وَ كَمْ حُرْمَةٍ لِلّهِ انْتُهِكَتْ، وَ كَمْ دِمَاءٍ زَكِيَّةٍ سُفِكَتْ، وَ كَمْ شِرْعَةٍ انْدَرَسَتْ، وَ كَمْ بِدْعَةٍ اُسِّسَتْ، وَ كَمْ أعْيُنٍ سُمِلَتْ، وَ أيْدٍ وَ أرْجُلٍ قُطِعَتْ و. و. و. إلَي مَا لَايُحْصَي مِنَ الاعْمَالِ الْبَرْبَرِيَّةِ وَالْفَظَائعِ الاُمَوِيَّةِ الَّتِي تَقْشَعِرُّ لَهَا جُلُودُ الْبَرِيَّةِ، وَ يَتَصَدَّعُ بِهَا قَلْبُ الإنْسَانِيَّةِ.
«چه بسيار ناموس زنان آزاد و حُرّه كه دريده شد، و چه بسيار امور ممنوعه و محرّمۀ عندالله دريده شد، و چه بسيار از خونهاي پاك كه بر زمين ريخته شد، و چه بسيار امور شرعيّهاي كه مندرس گشت، و چه بسيار بدعتهائي كه بر پا گرديد، و چه بسيار چشمهائي كه به ميل كشيده شد، و چه بسيار دستها و پاهائي كه بريده گشت و. و. و. الي مالايُحصي از اعمال بربريّت و فضايح و فظايع امَوِيَّتي كه از شنيدن آن پوستهاي بدن مردمان به لرزه درآيد، و قلوب انسانيّت بدان جهت بگدازد و پاره پاره گردد.»
وليكن جمهور يعني عامّه و سنّي مسلكان چون بنابر اجتهاد معاويه گذاردهاند، وي را در انجام اعمال عُمّال او معذور ميدارند، و أبداً خدشهاي در عدالت او وارد نميگردد نه به واسطۀ جنايات خودش، و نه به واسطۀ جنايات دست نشاندگان و عاملانش.[30]
ص 352
شيخ المعتزله: امام ابوجعفر إسْكافي؛ در آنچه كه ابن أبي الحديد از او نقل كرده است[31] ذكر نموده است كه: معاويه جمعي از صحابه و جمعي از تابعين را بر جعل روايت اخبار قبيحه راجع به علي علیه السلام كه اقتضاي طعن در او و برائت از او بود برانگيخت، و جايزۀ هر جعل روايتي را مقدار معتنابهي قرار داد كه در امثال آن مقدار رغبتها و ميلها برانگيخته ميگردد. بنابراين شروع كردند به اختلاق و جعل اين گونه روايات به طوري كه رضايت او حاصل شد.
اسكافي گويد: از ايشان است ابوهريره، و عمرو بن العاص، و مغيرة بن شعبه، و از تابعين: عروة بن زبير.
اسكافي گويد: زُهري روايت نموده است كه عروة بن زبير براي وي حديث كرد و گفت: عائشه به من گفت: من در نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بودم كه عباس و علي روي آوردند. رسول خدا به من گفت:
يَا عَائشَةُ! إنَّ هَذَيْنِ يَمُوتَانِ عَلَي غَيْرِ مِلَّتِي - أوْ قَالَ: عَلَي غَيْرِ دِينِي.
«اي عائشه! تحقيقاً اين دو نفر بر غير ملّت من - و يا گفت: بر غير دين من خواهند مرد!»
اسكافي گويد: و روايت كرده است عبدالرّزّاق از مَعْمَر كه گفت: در نزد زُهري دو حديث بود از عروة بن زبير از عائشه راجع به علي علیه السلام. روزي من از وي از آن دو حديث پرسيدم.
زهري گفت: تو را با آن دو و با آن دو حديث چكار است؟! اللهُ أعْلَمُ بِهِمَا وَ بِحَدِيثِهِمَا. إنِّي لَاتَّهِمُهُمَا فِي بَنِيهَاشِمٍ.
«خداوند داناتر است به عائشه و عروه، و به حديث آن دو نفر. و من آراء آن دو نفر را دربارۀ بنيهاشم متّهم ميدارم و به صدقشان تصديق نمينمايم!»
ص 353
امَّا حديث اوَّل را ما ذكر كرديم، و اما حديث دوم اين است كه: عروة بن زبير معتقد است كه عائشه براي او حديث نموده و گفته است:
كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله وسلّم فَأقْبَلَ الْعَبَّاسُ وَ عَلِيٌّ. فَقَالَ: يَا عَائشَةُ! إنْ سَرَّكَ أنْ تَنْظُرِي إلَي رَجُلَيْنِ مِنْ أهْلِ النَّارِ فَانْظُرِي إلَي هَذَيْنِ قَدْ طَلَعَا!
فَنَظَرْتُ، فَإذاَ الْعَبَّاسُ وَ عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ.
«من در محضر پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم بودم كه عباس و علي روي آوردند. پيامبر گفت: اي عائشه اگر خوشحال ميشوي كه به دو نفر مرد از اهل آتش نظر كني، پس نظر كن به اين دو مردي كه وارد شدند!
چون من نظر كردم نگريستم كه: ايشان عباس و علي بن أبيطالب ميباشند.»
اسكافي گفت: و اما عمرو بن العاص، پس روايت كرده است در اين امر حديثي را كه بخاري و مسلم هر دو در «صحيح» خود با اسناد متّصلشان به عمروعاص از وي تخريج كردهاند كه گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت:
اِنَّ آلَ أبِيطَالِبٍ لَيْسُوا لِي بِأوْلِيَاءَ، إنَّما وَلِيِّيَ اللهُ وَ صَالِحُ الْمُومِنينَ.
«تحقيقاً آل ابوطالب اولياي من نميباشند، فقط وليّ من خداوند است و صالح المومنين.»
اسكافي گفت: و اما ابوهريره وي روايت كرده است حديثي را كه معنيش اين است كه: علي علیه السلام دختر ابيجهل را در حيات رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلّم خواستگاري نمود. و اين امر پيغمبر را به غضب درآورد، و آن حضرت بر منبر بالا رفت و خطبه خواند و
ص 354
گفت:
لَاهَا اللهِ لَاتَجْتَمِعُ ابْنَةُ وَلِيِّ اللهِ وَابْنَةُ عَدُوِّ اللهِ أبِيجَهْلٍ. إنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُوذِينِي مَا يُوذِيهَا! فَإنْ كَانَ عَلِيٌّ يُرِيدُ ابْنَةَ أبِيجَهْلٍ فَلْيُفَارِقْ ابْنَتِي وَلْيَفْعَلْ مَا يُرِيدُ.
«آگاه باشيد كه قسم به خدا چنين نخواهد شد، دختر وليّ خدا با دختر عدوّ خدا: ابوجهل با هم جمع نميشوند. تحقيقاً فاطمه پارۀ گوشت بدن من است، هر كس وي را اذَّيت كند مرا اذيَّت كرده است. اگر علي اراده دارد دختر ابوجهل را به نكاح درآورد، بايد دختر مرا طلاق گويد آن وقت هر كار كه ميخواهد، بكند.»
اسكافي گفت: اين حديث مشهور است از روايت كَرابيسي.
اسكافي گفت: من ميگويم: اين حديث نيز در «صحيح» بخاري و مسلم از مسوّر بن مخرمة زهري تخريج گرديده است. و آن را سيد مرتضي در كتابش مُسَمَّي به «تنزيهُ الانبياء و الائمّة» ذكر كرده است. و گفته است: اين حديث از روايت كرابيسي ميباشد، و وي در انحراف از اهل بيت: و عداوتشان و كينه توزي و نصب با ايشان شهرت دارد و روايتش مورد قبول واقع نميشود.[32]
أبوريّه ميگويد: براي آنكه اتّهام را از بعضي صحابه بردارند، آنان كه دنيا آنان را به فتنه و فساد كشيد حديثي از پيغمبر آوردند كه: أصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ. «اصحاب من مانند ستارگانند. به هر يك از آنان اقتدا كنيد راه را مييابيد!»
اين حديث اصل ندارد. و دربارۀ اين حديث قصّهاي ميان من و ميان ناصِبي: محييالدِّين خطيب جاري شد (كه شايان ذكر است) او چون كتاب من: «أضواء» را كه انتشار يافته بود مطالعه كرد و در فصل عدالت صحابه مطّلع شد بر مطالبي كه عدالتشان را نفي ميكند، روزي با حالت غضب با من روبرو شد و گفت: چگونه تو اين مطلب را گفتهاي در حالي كه پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم راجع به اصحاب گفته است: أصْحَابِي كَالنُّجُومِ تا آخر حديث؟!
ص 355
من به او گفتم: تو در تعليقاتي كه بر كتاب «مُنْتَقَي» تأليف ذهبي آوردهاي، در صفحۀ 71 نظر دادي كه اين حديث صحيح ميباشد. امَّا در اين حديث طعن زدهاند، و از جملۀ بزرگان طعن زنندگان ابن تَيْمِيَّه ميباشد.
با اين سخن من غضبش فوران گرفت و گفت: اين طعن در كجاست؟!
من گفتم: در خود كتابت: «الْمُنْتَقي». در اين حال نزديك بود از شدَّت غيظ از هم بپاشد و متلاشي گردد. گفت: در كدام صفحه؟! گفتم: در صفحۀ 551 و در آن وارد است كه ابنتيميّه ميگويد: وَ حَدِيثُ أصْحَابِي كَالنُّجُوم را امامان حديث تضعيف كردهاند و در آن حجّتي وجود ندارد. و همين كه نزديك بود اين كلامي را كه خودش براي خودش اثبات نموده است بخواند، ناگاه مبهوت شد و رنگش زرد گرديد. و من قبل از آنكه از مجلس وي بيرون آيم به او گفتم: كتاب «منتقي» بر تو اين جهل و اين لكهننگ را تا روز قيامت مُسَجَّل خواهد نمود.[33]
و به مناسبت ذكر معاويه و تقرُّب به سوي او به واسطۀ احاديث مكذوبه از پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم اينك جاري ميسازيم براي تو حديثي را كه مسلم در «صحيحش» روايت نموده است و مفاد و معني آن اين است:
ابوسفيان بنحَرْب از پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم طلب كرد كه دخترش: امّ حبيبه را به زواج آن حضرت درآورد، و معاويه را كاتب در برابر خود قرار دهد - تا آخر حديث.
در صورتي كه ائمّۀ حديث بالإجماع بر آنند كه اين حديث باطل ميباشد. بهجهت آنكه به اجماع اهل تاريخ در روز فتح مكه داخل در اسلام شد. اما دخترش
ص 356
امّ حبيبه كه اسمش رَمْلَه ميباشد قبل از هجرت پيغمبر به مدينه مسلمان گرديد اسلامش نيكو بود و از ترس پدرش از زمرۀ كساني بود كه به حبشه هجرت كرد و پيغمبر در حالي كه پدرش كافر بوده است او را به ازدواج خويشتن در آورد. و چون خبر اين ازدواج به ابوسفيان واصل گشت آن كلمۀ مشهورۀ خود را گفت:
ذَلِكَ الْفَحْلُ لَايُقْدَعُ أنْفُهُ (ص 16 از تفسير سورۀ اخلاص از شيخ الحنابله ابنتيميّه آن كس كه وي را جمهور عامّه ملقّب به شيخ الإسلام كردهاند).[34]
خدمات ابوهريره به معاويه، جهاد در راه او با شمشير و مالش نبوده است بلكه فقط با احاديثي بوده است كه آنها را در بين مسلمين نشر ميداده است تا بدان وسيله انصار علي را مخذول نمايد و بر علي طعن و دقّ زند، و مردم را به دوري و برائت از او وادار كند، و در عوض معاويه و دولتش را تشييد و تحكيم بخشد.
و از جملۀ احاديث او رواياتي است در فضيلت عثمان و معاويه و غيرهما از كساني كه كشيده ميشوند به ريشۀ خانوادگي و رَحميَّت و قرابت آلابيالعاص و سائر بنياميّه.
بيهقي از وي روايت كرده است كه هنگامي كه داخل خانۀ عثمان شد در وقتي كه او محصور بود، استيذان در سخن گفتن كرد، و چون ���� او اذن داده شد گفت: من از رسول خدا شنيدم كه ميگفت: به شما پس از من فتنه و اختلافي خواهد رسيد. مردي از ميان جمعيَّت گفت: چه كسي است براي ما اي رسول خدا؟! يا در آن حال تو ما را به چه چيز امر ميكني؟! پيغمبر در حالي كه اشاره به سوي عثمان مينمود گفت: بر شما باد كه به اين مرد امين و اصحابش رجوع كنيد.[35]
ص 357
اين روايت را احمد با سند خود كه سند جيّدي است تخريج كرده است.
و در زماني كه عثمان، مصاحف را نسخه كرد، ابوهريره بر او داخل شد و گفت:
أصَبْتَ وَ وُفِّقْتَ! أشْهَدُ لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ: إنَّ أشَدَّ اُمَّتِي حُبّاً لِي قَوْمٌ يَأتُونَ مِنْ بَعْدِي يُومِنُونَ بِي وَ لَمْيَرَوْنِي، يَعْمَلُونَ[36] بِمَا جَاءَ فِي الْوَرَقِ الْمُعَلَّقِ. فَقُلْتُ: أيُّ وَرَقٍ حَتَّي رَأيْتُ الْمَصَاحِفَ.[37]
«به حقّ رسيدي، و موفّق شدي! شهادت ميدهم كه من از رسول خدا شنيدم كه ميگفت: شديدترين امَّت من از جهت محبّت به من قومي هستند كه بعد از من ميآيند، به من ايمان ميآورند و مرا نديدهاند. عمل ميكنند (يا تصديق ميكنند) به آنچه در اوراق آويزان وجود دارد. با خود گفتم: كدام ورق؟ تا اينكه الآن من مصاحف آويزان را در اينجا مشاهده نمودم.»
اين حديث مجعول، خوشايند عثمان شد و امر كرد تا به او ده هزار درهم جايزه دادند.
اين حديث از غرائب ابوهريره است كه بدان زبان گشوده است و بدون شكّ از احاديث خلق السّاعة و ساخته و پرداختۀ همان ساعت خود او ميباشد.
و از زمرۀ احاديث مجعوله و موضوعۀ راجع به معاويه حديثي است كه خطيب آن را از او تخريج نموده است. و آن اين است كه: پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم تيري به معاويه دادند و گفتند:
خُذْ هَذَا السَّهْمَ حَتَّي تَلْقَانِي بِهِ فِي الْجَنَّةِ. «اين تير را بگير تا با آن مرا در بهشت ديدار كني.»
ابن عساكر، و ابن عدي و خطيب بغدادي از ابوهريره تخريج كردهاند كه او گفت: شنيدم از رسول خدا كه ميگفت: إنَّ اللهَ ائْتَمَنَ عَلَي وَحْيِهِ ثَلَاثَةً: أنَا وَ جَبْرِيلَ وَ
ص 358
مُعَاوِيَةَ.
«خداوند سه نفر را امين وحي خود ساخته است: من و جبرائيل و معاويه.»
و در روايت دگري مرفوعاً از ابوهريره آمده است كه:
الامَنَاءُ ثَلَاثَةٌ: جِبْرِيلُ وَ أنَا وَ مُعَاوِيَةُ.[38] «امينان خداوند سه نفر هستند: جبرئيل و من و معاويه.»
و نظر كرد ابوهريره به عائشه دختر طلحه كه مشهور بود به جمال و زيبائي بسيار و به او گفت:
سُبْحَانَ اللهِ! مَا أحْسَنَ مَا غَذَّاكِ أهْلُكِ! وَاللهِ مَا رَأيْتُ وَجْهاً أحْسَنَ مِنْكِ إلَّاوَجْهَ مُعَاوِيَةَ عَلَي مِنْبَرِ رَسُولِ اللهِ[39].
«سبحان الله! چقدر غذاي نيكو و طَيِّبي خاندان تو به تو دادهاند تا داراي اين طور جمال شدهاي! قسم به خداوند كه من چهرهاي از چهرۀ تو زيباتر نديدم مگر چهرۀ معاويه را بر فراز منبر رسول خدا.»
و اخبار در اين موضوع بسيار است. و ياري و نصرت ابوهريره نسبت به خاندان بنياميَّه به حدّي رسيده بود كه چون عمَّالشان ميخواستند از مردم ماليات و صدقات بگيرند، مردم را ترغيب مينمود به أداء آنها و بر حذر ميداشت كه مبادا ايشان را سَبّ نمايند.[40]
و با وجودي كه ميبينيم از ابوهريره هزاران حديث ساختگي و موضوع و مجعول در كتب عامّه منتشر است، و بعضي تعداد آنها را دقيقاً به 5374 بالغ دانستهاند، بيائيد و تماشا كنيد از حضرت اميرالمومنين و سيد الوصيِّين و قائد الغُرِّالمحجَّلين و يعسوب المسلمين چند روايت نقل كردهاند؟!
ابوريّه ميگويد: علي اوَّلين كس بود كه اسلام آورد و در دامان پيغمبر تربيت
ص 359
يافت و تحت كنف او پيش از بعثت زندگي مينمود و همين طور پيوسته با او بود تا پيغمبر به رفيق أعلي انتقال پيدا نمود، أبداً از وي جدا نگشت، نه در سفر و نه در حضر. و وي پسر عمّ و شوهر دخترش: فاطمةالزَّهراء بود و در تمام غزوات و مشاهد غير از تبوك حضور داشت زيرا كه در اين غزوه، رسول خدا او را در مدينه به جاي خود خليفه نهاد و علي گفت: اي رسول الله! تو مرا در ميان زنان و كودكان جاگذاشتي! رسول خدا فرمود: آيا راضي نيستي كه منزلۀ تو با من مانند منزلۀ هارون با موسي باشد، به غير از منصب نبوّت؟
آري اين اماميكه احدي از ميان جميعصحابه مشابهي درعلم براي او نميباشد، مقداراحاديثي را كه بهوي اسناد دادهاند بهطوري كه سيوطي روايتنموده است 58 حديث ميباشد. و ابنحزمگويد: حديث صحيح از او بيشتر از پنجاه حديثنرسيده است. و بخاري و مسلم از آن احاديث فقط قريب بيست حديث روايت كردهاند.[41]
محقق خبير و عالم بصير سيد عبدالحسين شرفالدِّين عاملي؛ ميفرمايد: ابوهريره با پنهان داشتن و سرپوش نهادن بر جرم مروان و معاويه و اوليائشان، به پيغمبر نسبتهاي قبيحه و كلمات غيرصحيحه را داده است تا آنها را همچون پيغمبر در گناه و خطا همطراز نمايد و معاصي و جناياتشان را قابل عفو و اغماض قرار دهد. و به عبارت ديگر: براي آبروي معاويه و مروان پيامبر را مُتَّهم ساخته است.
آيةالله عاملي از ابوهريره نقل كرده است كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم كه ميگفت:
اللَّهُمَّ إنَّمَا مُحَمَّدٌ بَشَرٌ يَغْضِبُ كَمَا يَغْضِبُ الْبَشَرُ. فَأيُّمَا مُومِنٍ آذَيْتُةُ أوْ سَبَبْتُهُ أوْ جَلَدْتُهُ فَاجْعَلْ ذَلِكَ كَفَّارَةً لَهُ وَ قُرْبَةً تُقَرِّبُهُ بِهَا إلَيْكَ يَوْمَ القِيَامَةِ.
«بار خداوندا! اين است و غير از اين نيست كه: محمد بشري است غضب ميكند همان طوري كه بشر غضب ميكند. بنابراين به هر مرد مومني كه من اذيَّت
ص 360
رسانيدهام، و يا او را فحش داده و سبّ نمودهام، و يا وي را شلَّاق زدهام، آن را كفّارۀ گناهانش قرار بده و موجب قربت و نزديكي آن مومن به سوي خودت بگردان تا بدان وسيله او را به مقام قربت در روز قيامت برساني!»
به طوري كه در ترجمۀ ابوهريره در كتاب «الإصابَة» و غيره آمده است: اهل حديث اجماع كردهاند كه وي از جهت كثرت حديث از همۀ صحابه فزونتر ميباشد. عالمان باخبره و جهابذۀ از حافظان اهل ثبت و ضبط، احاديث او را به طور مضبوط احصاء نمودهاند و پنج هزار و سيصد و هفتاد و چهار حديث مُسْنَد شده است. و تنها بخاري از وي چهارصد و چهل و شش حديث نقل نموده است.
ما چون در مجموع احاديثي كه از خلفاء أربعه روايت شده است نگريستيم آنها را نسبت به حديث ابوهريره به تنهائي به نسبت كمتر از بيست و هفت درصد يافتيم. زيرا جميع احاديث مرويّۀ از ابوبكر فقط صد و چهل و دو حديث ميباشد، و جميع احاديث مسندۀ به عمر پانصد و سي و هفت حديث است، و جميع احاديث مرويّۀ از عثمان صد و چهل و شش حديث ميباشد، و جميع احاديث مرويّۀ از علي پانصد و هشتاد و شش حديث مسند است.
مجموع اين احاديث يكهزار و چهارصد و يازده حديث ميباشد كه چون آنها را با احاديث ابوهريره به تنهائي بسنجي (و دانستي كه 5374 عدد است) اين نسبت را كه گفتيم، خواهي يافت![1]
و نيز سيدشرفالدين گويد: اگر درست باشد آنچه را كه ابوهريره پنداشته است
ص 361
كه پيغمبر او را و مادرش را دعا كردهاند كه: مومنين آن دو نفر را دوست داشته باشند، و آن دو نفر مومنين را دوست داشته باشند، در آن صورت تحقيقاً اهل بيت نبوّت و موضع رسالت آنان را دوست داشتهاند. به جهت آنكه ايشان سادات مومنين ميباشند و قائدان اهل ملّت و دين هستند. پس چرا أئمّۀ اثناعشر و ساير علمايشان او را مردي پست و رذل ميشمرند و حديثش را از اعتبار ساقط نمودهاند و به حديثي كه وي بدان متفرّد است اعتنائي ندارند؟ حتّي اينكه اميرالمومنين علیه السلام[2] گفت: ألَا إنَّ أكْذَبَ النَّاسِ - أوْ قَالَ: أكْذَبَ الاحْيَاءِ - عَلَي رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلّم لَابُوهُرَيْرَةَ الدَّوْسِيُّ![3]
«آگاه باشيد! تحقيقاً دروغپردازترين مردمان - و يا دروغپردازترين زندگان - بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم ابوهريرۀ دوسي ميباشد!»
بر اين اساس عامه روايات ابوهريره و امثال او را در كتب خود نقل ميكنند و جزء روايات صحيحه ميشمرند، و كتب صحاح خود را همچون «صحيح» بخاري و مسلم مشحون از نقل و اعتبار اين روايات ميدانند.
و چون بطلان و كذب و دَغَل ابوهريره و عِكْرِمَه و مُغِيرَه و عروة بن زبير و كعب و امثالهم مشهود گرديد، و ميبينيم كه ايشان اغلب مصادر اصلي رواياتشان ميباشند، در اين صورت اين كتب از درجۀ اعتبار ساقط ميگردند و كاخ توهّمي و خيالي آنان فروميريزد.
و اين واقعيّتي است كه بسياري از منتقدين و باحثين در مَغْزَي و مُتُون روايات همچون دكتر احمدامين، و سيدمحمدرشيدرضا و شيخ محمد عبده و دكتر طٰه
ص 362
حسين و دكتر محمد توفيق صدقي و شيخ محمود ابوريّه بدان اعتراف و بحثهاي مفصّلي دربارۀ عدم صحّت اخبار صحيح بخاري و مسلم و امثالهما بالجمله نمودهاند.
أبوريَّه ميگويد: و از زمرۀ كساني كه در اين عصر بر اخبار ابوهريره انتقاد نمودهاند همين افراد نامبرده ميباشند.[4]
سيد محمدرشيد رضا ميگويد:... و آنچه در آن شكّي وجود ندارد آن است كهدر غير «صحيح» بخاري و مسلم از دواوين سنَّت احاديثي وجود دارد كه صحيحتر از بعضي احاديث آن دو كتاب است.... وليكن در بخاري احاديثقليلهاي موجود ميباشد كه در متونشان نظر است. و اين نظر را بعضي از نشانهها كه علماءبراي جعل حديث شمردهاند تصديق ميكند، مثل حديث سِحْر كردن پيمبر كه برخي از علماء مانند امام جَصَّاص از مفسِّرين متقدِّمين و استاد امام محمد عبدهاز متأخِّرين آن را انكار كردهاند. به جهت آنكه آن معارض ميباشد با قول خداوند متعال:
إذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إنْ تَتَّبِعُونَ إلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً. اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الامْثَالَ فَضَلُّوا فَلَايَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً.[5]
«زماني كه ستمگران ميگويند: شما پيروي نمينمائيد مگر از مردي سِحْر شده! بنگر چگونه براي تو مثالهائي را ميزنند، پس ايشان گمراه ميباشند، و راهي (براي تكذيب تو) نتوانند يافت.»
اين مطلب را داشته باش! و علاوه بر اين در «صحيح» بخاري احاديثي در امور عادات و غرائز وجود دارد كه نه از اصول ايمان ميباشد و نه از فروعش.
اينك اگر تأمّل و دقت كني در آن مطلب و در اين گفتار، خواهي دانست كه آين از
ص 363
اصول ايمان نيست و از اركان اسلام نميباشد كه شخص مسلمان ايمان بياورد به جميع احاديثي كه بخاري آنها را روايت نموده است موضوعش هر چه باشد. بلكه احدي شرط نكرده است در صحّت اسلام و نه در معرفت تفصيليّۀ آن، اطلاع بر «صحيح» بخاري و اقرار به همگي محتويات آن را.
و همچنين دانستيد همچنين كه شخص مسلمان نميتواند حديثي از آن احاديث را انكار كند پس از علم بدان مگر به دليلي كه نزد وي قائم گردد بر عدم صحّتش خواه از لحاظ متن باشد و خواه از لحاظ سَنَد. بنابراين علمائي كه انكار كردهاند صحّت برخي از آن احاديث را، انكار نكردهاند آنها را مگر به أدلّهاي كه نزد ايشان قائم شده بر آنكه بعضي از آنها صواب و بعضي خطا ميباشد. و هيچ يك از آن علماء، طعنه زنندۀ در دين اسلام محسوب نگشتهاند.[6]
مَا كَلَّفَ اللهُ مُسْلِماً أنْ يَقْرَأ صَحِيحَ الْبُخَارِيِّ وَ يُومِنَ بِكُلِّ مَا فِيهِ وَ إنْ لَمْ يَصِحَّ عِنْدَهُ، أوِ اعْتَقَدَ أنَّهُ يُنَافِي اُصُولَ الإسْلَامِ.
«خداوند هيچ مسلماني را تكليف نكرده است كه «صحيح» بخاري را بخواند و به جميع مندرجاتش ايمان بياورد و اگرچه نزد وي به صحَّت نرسيده باشد، و يا آنكه معتقد باشد آن با اصول اسلام منافات دارد.»
سبحان الله! ميليونها نفر از مسلمانان حَنفي مذهب ميگويند: بالا بردن دستها در وقت ركوع و بعد از آن شرعاً مكروه ميباشد در حالي كه بخاري در «صحيحش» و در غير صحيحش از دهها صحابي با اسانيد بسياري كه جدّاً كثرت دارد آن را روايت نموده است. و گناهي بر حنفيها نميباشد، چرا كه رفع يَدَيْن در نزد او به صحَّت نپيوسته است، و وي بر اسانيد بخاري اطلاع نيافته است.
و هر كدام از علماء مذهب ابوحنيفه كه اطلاع بر آن روايات با آن اسانيد پيدا كنند يقين به صحَّتآنها پيدا مينمايند. در اينجا بنگريد كه: چگونه مسلماني را كه از
ص 364
جهت علم و عمل و از جهت دفاع از اسلام و دعوت به اسلام از اخيار به شمار ميآيد تكفير ميكنند،[7] در حالي كه وي از روي دليل و يا شبهه در صحَّت حديثي كه بخاري از مردي كه مجهولالهُويَّه است و اسمش عبدبن حُنَين است و دلالت ميكند بر آنكه او اصيل نميباشد، روايت نموده ترديد كرده است. و موضوع متن آن حديث هم نه از عقائد اسلام بوده است و نه از عبادات، و نه از شرايع و احكامش، و مسلمانان نيز ملتزم به عمل به آن نگرديدهاند.
بلكه هيچ مذهبي از مذاهب تقليدي وجود ندارد مگر آنكه اهل آن مذهب بعضي از روايات صحيحه نزد بخاري و نزد مسلم را از احاديث تشريع مرويّۀ از بزرگان و أئمّه روات ترك كردهاند يا به جهت علل اجتهاديه و يا به جهت محض تقليد. و محقق: ابنقيِّم بيش از يكصد شاهد در كتاب «أعلام الموقعين» براي اين منظور ذكر كرده است. و خود اين مرد تكفير كنندۀ دكتر هم از ايشان است[8] (كه به بسياري از اخبار بخاري و مسلم عمل نميكند).
و الآن اخذ كن كلمهاي را از «مُسْيُو اميل درمنغهم» كه در كتاب «حياة محمد» آورده است:
منابع اوليّه براي سيرۀ «محمد» قرآن و سنّت ميباشد. قرآن از جهت سند وثيقترين آنهاست وليكن در اين موضوع از لحاظ شمول وافي و تمام، كافي نيست.و امَّا حديث، به رغم همۀ كوششي كه محدّثين بخصوص بخاري در جمعآوري اقوال پيغمبر و احاطه به كوچكترين اشاره از اشاراتش، و ترجمۀ رجاليكه از آنها حديث به طور مسلسل و مُعَنْعَن ذكر شده، كردهاند معذلك هميشهبسياري از آنها محل اتّهام و وضع و دَسّ و جعل قرار گرفته است تا آخر گفتار وي....
ص 365
شكيب ارسلان بر كلام «درمنغهم» تعليقهاي بدين عبارت دارد:
... او اعتقاد به صحّت بسياري از احاديث حتّي احاديث واردۀ در صحيحين ندارد. و اين مَشْربي است از مشارب فكريّه كه ما نميتوانيم او را بر آن مشرب مواخذه نمائيم. بالاخصّ آنكه جمعي كثير از مسلمين و از صاحبان غيرت ديني و حميَّت اسلامي و از آنان كه چيزي از درجات ايمان و إيقان در نفوسشان نقصان ندارد با مسيو درمنغهم در اين رأي مشاركت دارند....
ايشان از واجبات و فرائض دينيّۀ خود، ايمان به جميع آنچه را كه در صحيحين و غيرهما آمده است، نميدانند و معتقد نيستند. زيرا احتمال تبديل و تغيير در آن احاديث يا زيادتي و نقصان در آنها راه دارد.
به علت آنكه راويان حديث، روايات را نقل به معني مينمودهاند، و هنگامي كه حديث به معني نقل شود (نه با عين ألفاظ) زمينۀ ورود زيادتيهاي كثيرهاي كه بدانها معني تغيير پذيرد و يا از اصل مراد و منظور دور گردد، وجود دارد. (تا اينكه ميگويد:)
أدلّهاي را كه اين گروه بر وجوب عدم قطع به اكثر احاديث، و لزوم توقّف در بسياري از آنچه كه مردم بدان مسارعت دارند اقامه ميكنند چند چيز است:
اوَّل: عدم امكان روايت احاديث مگر نادِرِأنْدَر بدون زياده و نقصان به دليلي كه هر انساني در خود ميشناسد. و آن اينكه: اگر كسي سخني را بشنود و فقط پس از يك ساعت از استماعش بخواهد بازگو نمايد، بيان كردن آن با عين حروف و عبارات متعذّر ميباشد.
دوم: علماء خودشان ميگويند: بسياري از احاديث كه تعدادشبه احصاء درنميآيد روايت به معني شدهاند. بنابراين در آنها بسياري از الفاظ و عبارات تغيير كرده است.
سوم: سَهو و نسيان كه هيچ انساني از آن تهي نيست و در اين مسأله اصلاً نبايد بحث نمود.
ص 366
چهارم: خود رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلّم اشاره به وضع احاديث از زبان ايشان در زمان ايشان نمودهاند و از وثيقترين احاديث اين كلام اوست كه ميگويد: لَقَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ. فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَتَبَّوأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ[9].
«دروغپردازان بر من بسيار شدهاند. بنابراين هر كس بر من دروغ ببندد بايد نشيمنگاه خود را در آتش تهيه ببيند!»
سپس شكيب ارسلان گفته است: پيوسته و به طور مستمر در حول و حوش احاديث كثيرهاي كه در صحاح وارد شدهاند، شكّ پيدا ميگردد. و اين شك نه به جهت عدم امانت در نقل ميباشد بلكه به جهت عدم استطاعت بشر است - مگر به ندرت - روايت كردن آنچه را كه ميشنود بحروفه و الفاظه، يا توصيف كردن يكايك از حوادثي را كه در آن واقع گرديده است بدون زياده و نقيصه، و چه بسا دونفري كه در حادثهاي از حوادث واقع شدهاند وليكن هر يك از آنها آن را كم و يا زياد با ديگري مختلف نقل كرده است.[10]،[11]
اين مورد چهارم بسيار مهم است يعني دروغسازي و دروغبندي بر پيامبر. لهذا نه تنها بايد در صحّت و سقم حديث به سندآن نگريست بلكه بايد به مَتْن و مضمون آن نظر كرد. معالاسف در صحاح عامّه نه تنها نظر به عدالت روات نميكنند (چون جميع صحابه در نزد آنان عادل ميباشند) بلكه نظر به متن و مضمون روايت نيز نمين��اي��د، و لهذا اخباري كه محتواي آنها مخالف عقل و علم و شهود و وجدان ميباشد در آنها بسيار به چشم ميخورد. از جمله، روايات ساخته و پرداختۀ همين ابوهريره است كه ما اينك چند تا از آنها را در اينجا نقل ميكنيم:
ص 367
شيخين تخريج كردهاند با اسناد به ابوهريره مرفوعاً كه گفت: «سليمان بن داود گفت: قسم به خدا كه من امشب سراغ يك صد زن خود خواهم رفت تا هر يك از آنها پسري بزايد كه در سبيل خدا قتال نمايد. فرشتهاي بدو گفت: بگو: انْشاءَالله! و او نگفت.
سليمان در آن شب با صد نفر زن هم بستر گرديد. هيچ يك از زنها نزائيد مگر يك زن آن هم نيمهاي از انسان را. ابوهريره گفت: پيغمبر گفت: اگر سليمان ميگفت: انشاءالله، حَنْثِ قَسَم نمينمود و اميد برآورده شدن حاجتش بيشتر بود.»
سيد عبدالحسين شرفالدّين پس از نقل اين حديث ميگويد: در اين حديث چند اشكال وجود دارد:
اول آنكه: قوّۀ بشريّه از آميزش با يك صد زن در شب واحد عاجز ميباشد هر چه انسان قوي باشد. بنابراين ذكر ابوهريره براي مجامعت سليمان - علي نبيّنا و آله و عليه السلام - مخالف با نواميس طبيعيّه است، و به طور عادت وقوع آن أبداً امكانپذير نيست.
دوم آنكه: جايز نيست بر پيغمبر خدا: سليمان علیه السلام ترك كند تعليق به مشيّت خدا را بخصوص پس از آگاه كردن فرشته او را بر اين مهم. چه موجب شد كه سليمان إنْشاءالله نگويد با وجودي كه او از داعيان به سوي خدا و از أدلاّء بر او ميباشد؟ اين گفتار را جاهلان به اينكه همگي امور به دست خداست و غافلان از الله عزّوجلّ ترك ميكنند. هر چه خداوند بخواهد واقع ميشود و آنچه نخواهد واقع نميشود. و دورند پيمبران الهي از غفلت جاهلان. ايشان در افقي وسيعتر و بالاتر از وَهْم و پندار تحريف كنندگان زيست مينمايند.
سوم آنكه: ابوهريره در تعداد زنان سليمان به اضطراب افتاده است، گاهي آنها را
ص 368
يكصد تن گفته است[12] و گاهي نود زن[13] و گاهي هفتاد زن[14] و گاهي شصت زن.[15] و تمام اين روايات مضطربه و مختلفه در «صحيح» بخاري و مسلم و «مسند» احمد موجود است.
من نميدانم: اعتذار جويندگان از اين مرد (أبوهريره) در برابر اين اختلاف نقل چه ميگويند؟! آيا جمع ميان اين احاديث را بدين طريق مينمايند كه: اين حادثه از ناحيۀ سليمان با زنهايش تكرار شده است، و آنها گاهي يكصد زن، و گاهي نود، و گاهي هفتاد، و گاهي شصت زن بودهاند. و در هر يك از اين دفعات، فرشته وي را متنبّه ميكرده و او انشاءالله را «اگر خداوند بخواهد را» نميگفته است؟! من گمان ندارم بدين پاسخ جوابگوي مشكل باشند. و اگر ميگفتند: قَدِ اتَّسَعَ الْخَرْقُ عَلَي الرَّاقِعِ (تحقيقاً محل پارگي بر شخص پينهزن گسترده شد و ديگر امكان پينه زدن را ندارد) براي ايشان سزاوارتر بود.
و در مثل دائر در ميان السنۀ مردم آمده است كه: لَيْسَ لِكَذُوبٍ حَافِظَةٌ[16]. «آدم دروغگو بيحافظه ميشود.»
ص 369
دوم: شيخين در صحيحشان با اسناد خود به ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت: ملك الموت براي قبض جان موسي علیه السلام بيامد و به وي گفت: أجِبْ رَبَّكَ! «دعوت پروردگارت را اجابت كن!» ابوهريره گفت: موسي يك سيلي به چهرۀ ملكالموت چنان بنواخت تا چشمش از كاسه بيرون پريد.
ملك الموت به سوي خداوند تعالي بازگشت و گفت: تو مرا فرستادي به سوي بندهات كه ميل به مردن ندارد و چشم مرا از حدقه بيرون كرده است! ابوهريره گفت: خداوند چشم ملك الموت را برگردانيد و به او گفت: برگرد به نزد بندۀ من و به او بگو: زندگي را ميخواهي؟! اگر زندگي را ميخواهي دستت را بر پشت گاو نر بگذار، آن مقدار از موهاي بدن او كه در زير دستت پنهان شده است به تعداد هر موئي يك سال عمر خواهي نمود - تا آخر حديث[17].
و احمد حنبل اين حديث را در «مسندش» از ابوهريره تخريج نموده است[18] و در آن اين طور وارد است كه: عادت و دأب ملكالموت اين گونه بود كه براي قبض روح مردم به طور آشكارا ميآمد. پس نزد موسي آمد و وي به او سيلي زد و چشمش بيرون آمد. تا آخر حديث.
و ابن جرير طبري در جزء اوّل از تاريخش[19] از ابوهريره آورده است و لفظ
ص 370
ابوهريره نزد طبري اين طور ميباشد كه: ملكالموت نزد مردم به طور عيان ميآمد تا هنگامي كه نزد موسي آمد و موسي به او سيلي زد و چشمش بيرون افتاد. و در آخر حديث اين عبارت آمده است كه: پس از اين قضيّه، ملك الموت نزد مردم بهطور پنهان آمد[20].
و تو در اين داستان مطالب كثيرهاي را ميبيني كه هيچ كدام از آنها بر خداوند و بر پيمبرانش و بر فرشتگانش جايز نميباشد. آيا به ساحت اقدس حق سزاوار است كه پيغمبري را انتخاب كند كه در هنگام غضب مانند زدن جبّاران ضربه زند و شدت او حتي به ملائكۀ مقرّبين او هم برسد؟ و عمل متمرّدان را انجام دهد؟ و مانند جاهلان مرگ را ناپسند بدارد؟
و چگونه اين عمل بر موسي جايز ميباشد با وجودي كه خداوند وي را به رسالتش برانگيخته است، و بر وحيش امين شمرده است، و به مناجاتش برگزيده است، و وي را از سادات و اعاظم رسلش قرار داده است؟!
چگونه بدين درجه از موت كراهت�� داشته است با شرف مقامش، و رغبتش به قرب خداي تعالي، و فوز به لقايش؟! و گناه ملك الموت چه بوده است در حالي كه او رسول و مأمور خداوند است؟!
استحقاق ضرب و مُثْله كردن او به قَلْع چشمش به چه علت بوده است با وجودآنكه وي فقط از نزد خدا آمده است و سخني به غير از أجِبْ رَبَّكَ نگفته است؟!
آيا جايز است بر پيغمبران اولواالعزم كه فرشتگان را اهانت كنند و در هنگامي كه
ص 371
آنان رسالتهاي خدا و اوامر او را به مردم و به ايشان ابلاغ مينمايند، آنها را كتك زنند؟ تَعَالَي اللهُ وَ تَعَالَتْ أنْبِيَاوهُ وَ مَلَئكَتُهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.
و به طور كلي ما به چه سبب از اصحاب رَسّ، و فرعون موسي، و ابوجهل و امثال آنها برائت ميجوئيم، و هر صبحگاه و شامگاه ايشان را لعنت ميفرستيم؟! آيا بدين سبب نيست كه آنان رسولان خدا را وقتي كه اوامر خدا را برايشان آوردهاند اذيّت نمودهاند؟ پس چگونه مثل كار آنها را بر أنبياي خدا و برگزيدگان از بندگان او جايز ميشمريم؟ حَاشَا لِلّهِ إنَّ هَذَا لَبُهْتَانٌ عَظيمٌ!
از اين كه بگذريم، معلوم است كه قوَّت بشر با وجود اجتماع و كليَّتشان، بلكه قوّۀ جميع حيوانات از هنگامي كه خداوند آنان را آفريده است تا روز قيامت، در برابر قوّۀ ملك الموت برابري نخواهد نمود، پس - در اين صورت و بنابراين حال - چگونه موسي علیه السلام قوّهاي پيدا كرد تا توانست اين ضرب دست را در عزرائيل بجاي گذارد؟ و چگونه ملك الموت از خود دفاع ننمود با اينكه قدرت داشت بر بيرون كشيدن روح موسي، و با وجود آنكه ميدانيم: از جانب خداوند تعالي مأمور به اين كار بوده است.
و كجا فرشته چشمي دارد كه بشود بيرون آيد؟!
و فراموش مكن تضييع حقِّ ملكالموت را در اين واقعه با از دست دادن چشمش! و ديگر هدر رفتن سيلي نواخته شدۀ بر وي! زيرا در اينجا ملكالموت مأمور نبوده است از موسي كه صاحب تورات ميباشد قصاص نمايد. توراتي كه در آن خداوند نوشته است:
أنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالانْفَ بِالانْفِ وَالاُذُنَ بِالاُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ[21].
ص 372
«و ما در كتاب تورات بر بنياسرائيل به طور حكم و قانون گذرانيديم كه جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و بيني در برابر بيني، وگوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان، و براي زخمها قصاص بوده باشد.»
خداوند موسي را در مقابل اين فعلش عتاب نكرد، بلكه وي را اكرام نمود، زيرا او را مخيّر كرد بين مردن و بين حيات در ساليان بسياري به قدري كه دستش از موهاي بدن گاو نر در زير خود مستور كرده است.
و قسم به خدا: من نميدانم: حكمت در ذكر موي گاو نر بخصوصه چه ميباشد؟! ولي سوگند به عزَّت حق و شرف صدق و برتري آنها بر باطل و دروغ، اين مرد بر دوستان و محبّان خود تحميل كرده است چيزي را كه ايشان طاقت حملش را ندارند، و ايشان را تكليف نموده است به احاديث خودش كه أبداً عقولشان قدرت كشش آن را نيز ندارند و بخصوص گفتارش در اين حديث:
ملك الموت قبل از وفات موسي بر مردم به طور آشكارا ميآمد، و بعد از موت وي به طور پنهان آمده است. نعوُذُ بالله از ركود عقل و پريشاني گفتار و كردار. وَلَاحَوْلَ وَ لا قُوَّة إلاّ بالله العليّ العظيم[22].
پاورقي
[26] - «هديّة الاحباب» ص 111 در ترجمۀ بيهقي گويد: او ابوبكر احمد بن الحسين بن علي شاعفي خسروجردي حافظ و فقيه مشهور صاحب «سنن كبير» و «سنن صغير» و «دلائل النبوة» و غيرها ميباشد... تا اينكه ميگويد: و از كلمات اوست به نقل صاحب «كامل بهائي» - تا آخر.
[27]- قيس بن سعد بن عُباده اين حقيقت را با تعبيري ديگر ادا نموده است: شيخ محمود ابوريّه در كتاب «شيخ المضيرة ابوهريره» ص 172 آورده است: قيس بن سعد بن عباده مكتوبي به سوي معاويه فرستاد و در آن نوشت: أمَّا بعد، فإنَّك وَثَن ابنُ وَثَن! دخلت الإسلامَ كُرْهاً و خرجت منه طوعاً! و لميَقدُم ايمانك، و لميَحْدُث نِفاقك! «اما بعد! تحقيقاً تو يك بت هستي پسر يك بت! داخلشدي دراسلام از روي اكراه و ناخوشايندي، و خارجشدي از آن از روي ميل و خوشايندي! بنابراين نه ايمانت از قديم بوده است، و نه نفاقت امر تازه پديد است!»
[28] - در آخر صفحۀ 138 از جزء دوم «صحيح» بخاري چهار حديث قبل از ما جاء في صفة الجنَّة، و در موارد عديدهاي كه شخص متتبّع ميداند، به احاديث او اجتجاج نموده است. و امام محمد بن قيسراني در كتاب خود «الجمع بين كتابَيْ أبينصر الكلاباذي و أبيبكر الإصفهاني» تنصيص نموده است بر احتجاج بخاري و مسلم هر دو به احاديث سمرة بن جندب با وجود آن اعمالي كه از وي صادر شده است. احوال سمره را در جزء چهارم از «شرح نهج البلاغة» علاّمه ابن ابي الحديد در سطر اول از صفحه 363 از جلد اول طبع مصر جستجو كن تا حقيقت حال را دريابي! اگر نظري اجمالي به قبل از آن صفحه تا چند و��ق بعد از آن بنمائي، احوال جملهاي از «رجال» بخاري مانند ابن عاص، و مغيره، و مروان، و أبوهريره، و غيرهم از عمّال و اولياء معاويه بر تو روشن خواهد شد.
[29] - با وجود زشتيها و قبائحي كه از او به ثبوت پيوسته است از جمله فروختن شراب در عصر عمر طبق آنچه كه محدّثين روايت كردهاند. و آن روايت را احمد بن حنبل از حديث عمر بن خطّاب در صفحۀ 25 از جزء اول «مسند» خود تخريج كرده است كه گفت: به عمر گفته شد: سمره شراب فروخته است. عمر گفت: بكشد خداوند سمره را! رسول خدا گفت: خداوند لعنت كرده است يهود را كه شحوم را (پيهها را) بر آنان حرام كرده بود معذلك آن را فروختند.
[30] - «الفصول المهمّة في تأليف الاُمّة»، طبع پنجم ص 123 تا ص 125.
[31]. در شرح قول اميرالمومنين علیه السلام: أما إنّه سيظهر عليكم بعدي رجلٌ رحبّ البُلعوم يدعوكم إلي' مَسَبَّتي و البرائةِ مِنّي، ص 358، و در صفحهاي كه بعد از آن است از مجلّد اول از «شرح نهج» طبع مصر.
[32] - «النَّصُّ والاجتهاد» طبع دوم، صور لبنان سنۀ 1380 هـ ، ص 354.
[33] - ابوريّه در كتاب «أضواءٌ علي السّنّة المحمّدية» طبع سوم ص 344 گويد: غزالي در كتاب «المستصفي» گويد: گروهي معتقدند كه حال صحابه مثل حال غيرشان ميماند در لزوم بحث از عدالت و فسقشان. و گروهي معتقدند كه حالشان عدالت بوده است در اول امر تا ظهور حرب و خصومتها و پس از آن حال تغيير كرد و خونها ريخته شد، بنابراين بايد در احوالشان بحث نمود. و از آنچه كه معتقدين به عدالت صحابه بر آن تكيه ميزنند اين گفتارشان است كه رسول خدا گفته است: أصحابي كالنّجوم بأيِّهم اقتديتم اهتدتيم. و در روايتي بدين عبارت ميباشد كه: فأيُّهم أخذتم بقوله... وليكن اين حديث باطل است و اصلي ندارد.
[34] - «شيخ المضيرة ابوهريرة»، طبع دوم، ص 177 و ص 178. قَدَعَ الفَحْلَ أنْفَه بِالرُّمح، و ذلك اذا كان غير كريم. «دماغ مرد شجاع و پهلوان را با نيزه كوبيد، كنايه است از آنكه آن مرد كريم نميباشد.» و بنابراين جملۀ ابوسفيان اين معني را ميدهد كه: محمد پهلواني است كه بينياش با نيزه كوبيده نميگردد، يعني مردي است كريم و داراي فتوّت و كرامت.
[35] - و أيضاً ابوريّه در «شيخ المضيرة» طبع دوم ص 206 اين روايت را از بيهقي از احمد با سند جيّد آورده است.
[36] - يُصدِّقون (در چاپ سوم، ص 229).
[37] - ص 216، ج 7، «البداية و النِّهاية» ابنكثير.
[38] - ص 120، ج 8، «البداية و النِّهاية» ابنكثير.
[39] - ص 109، ج 6، «عقد الفريد».
[1] - «ابوهريرة سيدشرفالدّين»، طبعسوم، نجفاشرف سنۀ1384 ه، ص43 و45 و46.
[2] - راجع به اين معني، اخبار متواترهاي است از أئمّۀ عترت طاهره، و اين عبارت را بخصوصها از اميرالمومنين علیه السلام، امام معتزلة: ابوجعفر اسكافي به طوري كه در ص 360 از مجلد اول از «شرح نهج» حميدي آورده است، به آن حضرت منسوب دانسته است.
[3] - «أبوهريره» شرف الدّين ص 159 و ص 160. و اين روايت را نيز ابوريّه در «شيخ المضيرة» ص 119 نقل كرده است.
[4] - «شيخ المضيرة»، ص 132.
[5] - آيۀ 47 و 48 از سورۀ 17: اسراء.
[6] - ص 104 و ص 105 از ج 29 «المنار».
[7] - اين مرد مسلمان دكتر محمّد توفيق صدقي ميباشد كه در حديث ذباب (مگس) طعنه و اشكال وارد كرده است و شيوخ جامع أزهر بر حسب عادتشان او را تكفير كردهاند.
[8] - «الاضواء»، ص 304 تا ص 306.
[9] - شيخ محمود أبوريّه با اصراري هر چه تمامتر اثبات ميكند كه اين روايت به همين عبارت ميباشد و لفظ متعمّداً در آن نيست و آن را راويان افزودهاند تا دروغ خودشان را بر پيغمبر غيرعمدي كنند.
[10] - ص 44 تا ص 51 از ج 1 «حاضر العالم الإسلامي».
[11] - «أضواءٌ علي السُّنَّة المحمّديّة»، طبع سوم ص 320 و ص 321.
[12] - اين روايت را بخاري در باب قول الرّجل: لَاطوفنّ اللّيلة علي نسائي در آخر ص 176 از جزء سوم از صحيحش در ورقۀ اخيره از كتاب نكاح ذكر كرده است و احمد از حديث ابوهريره در ص 229 و ص 270 از جزء دوم مسندش ذكر كرده است.
[13] - همان طور كه بخاري از او در ص 107 از جزء رابع از صحيحش در باب استثناء در أيْمان در كتاب الايمان و النّذور ذكر نموده است.
[14] - همان طور كه بخاري با اسناد به او در ص 165 از جزء دوم از صحيحش در باب قوله تعالي: ( و وهبنا لداود سليمان نعم العبد إنَّه أوّاب ) (آيۀ 30 از سورۀ 38: ص) از كتاب «بدء الخلق» تخريج كرده است.
[15] - همان طور كه مسلم با اسنادش به ابوهريره در باب استثناء از كتاب الايمان ص 23 از جزء دوم از صحيحش تخريج نموده است. و مسلم أيضاً در خود آن باب حديثي را از طريق ديگري از ابوهريره تخريج كرده است كه زنهاي سليمان هفتاد نفر بودهاند و از طريق سومي تخريج كرده است كه آنها نود نفر بودهاند. بدانجا رجوع كن!
[16] - «ابوهريرة» سيد شرف الدين، طبع سوم ص 69 و ص 70.
[17] - اين حديث را با لفظ مسلم آورديم. وآن را از طريق ابوهريره به طرق كثيرهاي در باب فضائل موسي از كتاب الفضائل از صحيحش ص 309 از جزء دوم أيضاً تخريج كرده است. و بخاري در باب وفات موسي از كتاب بَدْء الخلق بعد از حديث خضر با فاصلۀ كمتر از دو صفحه از صحيحش تخريج نموده است. رجوع كن به ص 163 از جزء دوم و همچنين آن را در باب من أحبّ الدفن في الارض المقدّسة از ابواب الجنائز از صحيحش تخريج كرده است. رجوع كن به ص 158 از جزء اول آن.
[18] - ص 315 از جزء دوم آن.
[19] - آنجا كه وفات موسي را در تاريخش: «تاريخ الاُمم و الملوك» ذكر كرده است.
[20] - اگر ملك الموت به طور آشكارا قبل از وفات موسي ميآمد، اخبار بدان انتشار مييافت و همچون خورشيد در رابعةالنّهار مشهور ميگرديد. بنابراين به چه علت محدّثين و مورّخين و اهل اخبار از جميع امَّتها از ذكر اين خبر غافل شدهاند؟! و به چه سبب داستانسرايان و قصّهپردازان اصولاً خيالشان در اطراف اين مسأله دوران نكرد؟! آيا همگي متّفقاً اين امتياز را براي ابوهريره گذاردند؟!
[21] - آيۀ45 از سورۀ5: مائده. و ما در فقرۀ 23 از اصحاح 21 از اصحاحات خروج از «تورات» موجود در دست يهود و نصاري در اين ايّام يافتيم بدين عبارت: إن حَصَلَت أذيَّةٌ تُعْطِي نَفْساً بنفسٍ و عيناً بعَيْنٍ و سنّاً بِسِنّ و يداً بيدٍ و رْجِلاً برجلٍ و كيّاً بِكيٍّ و جَرْجاً بجرحٍ و رَضّاً بِرَضٍّ. «اگر اذيّتي پديدار گردد جان را به جان ميدهد، و چشم را به چشم، و دندان را به دندان، و دست را به دست، و پا را به پا، و داغ نهادن را به داغ نهادن، و زخم زدن را به زخم زدن، و كوبيدن را به كوبيدن.»
[22] - «أبوهريرة» سيد شرف الدين ص 70 تا ص 72.