روايات در فضيلت شام همه مدْسُوس است به وجود
بنـياميَّه كه آنجـا را مقـرّ سلطنتشـان نمـوده بودنـد
ابوريّه گويد: كعب گفت: إنَّ اللهَ نَظَرَ إلَي الارْضِ فَقَالَ: إنِّي وَاطِيءٌ عَلَي بَعْضِكِ، فَاسْتَبْقَتْ لَهُ الْجِبَالُ، وَ تَضَعْضَعَتِ الصَّخْرَةُ، فَشَكَر لَهَا ذَلِكَ فَوَضَعَ عَلَيْهَا قَدَمَهُ.
«خداوند نظري به زمين فرمود و گفت: من گامم را بر بعضي از اجزاي تو ميگذارم! كوهها به جاي خود ماندند ولي صخره را لرزه و فروتني فرا گرفت، خداوند شكر صخره را بجا آورد و قدمش را بر آن نهاد.»
و كعب گفت: إنَّ الْعَرْضَ وَالْحِسَابَ مِنْ بَيْتِ الْمَقْدِسِ، وَ اِنَّ مَقْبُورَ بَيْتِ الْمَقْدِسِ لَايُعَذَّبُ.
«عرض و حساب مردم (در وقت حشر) از بيتالمقدس است و تحقيقاً شخص مدفون در بيتالمقدس مورد عذاب قرار نميگيرد!»
و كعب گفت: هِيَ أقْرَبُ إلَي السَّمَاءِ بِثَمَانِيَةَ عَشَرَ مِيلاً، وَ هِيَ أرْضُ الْمَحْشَرِ وَالْمَنْشَرِ.
«صخره، هجده ميل به آسمان نزديكتر است، و آن صخره زمين حَشْر و عالم نَشْر است.»
ص 329
و كعب گفت: لَاتَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَزُورَ الْبَيْتُ الْحَرَامُ بَيْتَ الْمُقْدِسِ، فَيَنْقَادَانِ جَمِيعاً إلَي الْجَنَّةِ وَ فِيهِمَا أهْلُوهُمَا.
«ساعت قيامت بر پا نميگردد تا زماني كه بيتالله الحرام به زيارت بيت المقدس برود، آنگاه آن دو با جميع اهلشان به بهشت هدايت ميشوند.»
و كعب گفت: إنَّ فِي التَّوْرَاةِ إنَّهُ يَقُولُ لِصَخْرَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ: أنْتَ عَرْشِيَ الادْنَي، وَ مِنْكِ ارْتَفَعْتُ إلَي السَّمَاءِ، وَ مْنِ تَحْتِكِ بَسَطْتُ الارْضَ وَ كُلَّ مَايَسِيلُ مِنْ ذِرْوَةِ الْجِبَالِ، مَنْ مَاتَ فِيكِ فَكَأنَّمَا مَاتَ فِي السَّمَاءِ - الخ.
«در تورات وارد است كه خداوند به صخرۀ بيت المقدس ميگويد: تو نزديكترين تخت من هستي! و از توست كه من به آسمان بالا رفتم، و از زير توست كه من زمين را گستردم و تمام آبهائي را كه از فراز قلۀ كوهها جاري ميشود، و هر كس در تو بميرد مثل آن است كه در آسمان مرده است!»
و از أبوهريره شاگرد كعب از پيغمبر روايت است كه گفت:
اَلانْهَارُ كُلُّهَا وَالسَّحَابُ وَالْبِحَارُ وَالرِّيَاحُ تَحْتَ صَخْرَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ.
«تمام اقسام نهرها و ابرها و درياها و بادها زير صخرۀ بيت المقدس وجود دارد.»
و كعب گفت: خداوند عزّوجلّ به بيت المقدس گفت: أنْتِ جَنَّتِي وَ قُدْسي وَ صَفْوَتِي مِنْ بِلادِي! مَنْ سَكَنَكِ فَبِرَحْمَةٍ مِنِّي، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْكِ فَبِسَخَطٍ مِنِّي عَلَيْهِ!
«تو بهشت من و قدس من و برگزيدۀ من از بلاد من ميباشي! كسي كه در تو مسكن گزيند پس به واسطۀ رحمت من بوده است، و كسي كه از تو خارج شود پس به واسطۀ غضب من بر او بوده است.»
و از كعب نقل است: سكونت يك روز در بيتالمقدس به مثابۀ هزار روز است، و سكونت يك ماه به مثابه هزار ماه، و سكونت يك سال به مثابۀ هزار سال. و كسي كه در آن بميرد گويا در آسمان مرده است. و كسي كه در حَوالاي آن بميرد گويا در آن
ص 330
مرده است.[1]
و از وَهَب بن مُنَبِّه نقل است كه گفت: اهل بيت المقدس همسايگان خداوند هستند، و خداوند بر خود الزام كرده است تا همسايگان خود را مُعذَّب ندارد. و كسي كه در بيتالمقدس دفن گردد از عذاب و تنگي قبر نجات پيدا ميكند.
و در حديثي كه وارد است: إنَّ الطَّائفَةَ مِنْ اُمَّتِهِ الظَّاهِرِينَ عَلَي الْحَقِّ وَالَّذِينَ لَايَضُرُّهُمْ مَنْ خَالَفَهُمْ حَتَّي يَأتِيَهُمْ أمْرُاللهِ، إنَّهُمْ فِي بَيْتِ الْمُقْدِسِ وَ أكنافِهِ.
«طائفهاي از امَّت او (پيامبر) كه با حقّ غلبه دارند و آنان كه ضرر نميرساند به ايشان كسي كه مخالفتشان را بنمايد تا وقتي كه امر خدا بيايد، كساني هستند كه در بيتالمقدس و در اطراف و اكناف آن ميباشند.»
علاّمه استاد نعمت الله سلجوقي رئيس فخر المدارس در هرات از بلاد افغانستان در مكتوب ارزشمندي كه به عنوان تقريظ به كتاب ما:« أضْوَاءٌ عَلَي السُّنَّةِ الْمُحَمَّدِيَّة » نوشته و به سوي ما ارسال داشته است چنين گويد:
امَّا احاديثي كه در فضيلت شام روايت شده است، ما اعتراف داريم كه اكثرشان از دسائس يهود ميباشد. و از جملۀ آنها حديثي است كه در بعضي از كتب روايت شده است كه:
روايات مجعوله در افضليت بيت المقدس از كعبه
اِنَّ مَنْ أهَلَّ مِنَ الْمَسْجِدِ الاقْصَي لِلْحَجِّ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأخَّرَ.
«هر كس از مسجد أقصي براي حج احرام ببندد و تلبيه گويد، تمام گناهانش آمرزيده ميشود، چه گناهاني كه سابقاً انجام داده است، و چه گناهاني كه لاحقاً بجا ميآورد.»
و اين روايت علاوه بر آنكه دلالت دارد بر أفضليّت مسجد أقصي، مُودِّي ميگردد به إلحاد و عدم مبالات به ارتكاب معاصي، و باز ميكند ابواب فسوق و
ص 331
معاصي را.
و از خرافاتي كه يهوديان دَسّ كرده و درج نمودهاند در كتب سير و بعضي تفاسير آن است كه: بعضي آسمانها از نقره است، و بعضي از زبرجد، و تمام سيّارات ميخكوب شدهاند بر آسمانها بر نهج و ترتيبي كه در كتب يونان ذكر شده است مثل اينكه قمر ميخكوب است به آسمان دنيا، و عطارد به آسمان دوم، و هكذا تا آسمان هفتم.
و همين طور گفتهاند: آسمانها بر رأس كوهي است كه محيط ميباشد به زمين و آن را كوه قاف گويند، و زمين بر روي شاخ گاوي است كه آن گاو بر پشت ماهيي كه در آب شنا ميكند قرار دارد.
تمام اين مطالب به واسطۀ غفلت علماء و عدم مبالاتشان به وخامت عاقبت آنچه كه دشمنان دين در شريعت دين مبين دَسّ كردهاند ميباشد.[2]
در أفضلیّت دادن شام دست یهودیَّت دخیل بوده است
و همچنين ابوريّه گويد: اعلان و اعلام بر صيت و آوازۀ عظمت نام شام توسّط بزرگترين كَهَنۀ يهود: كعب الاحبار بر اين كه سلطنت و حكومت پيغمبر به زودي به
ص 332
شام انتقال مييابد تحقيقاً تنها به خاطر امري بوده است كه ايشان در نفوسشان پنهان ميداشتند و در سر و در دل ميپرورانيدهاند.
اينك بيان ميكنيم: شام في حدّ نفسه آن قدر قابل ذكر به عظمت و ثناء بر آن نبوده است، و بدين مقام و منزلت نائل نگرديد مگر به واسطۀ قيام دولت بنياميَّه در آن؛ همان دولتي كه حكم و ولايت و امارت را از خلافت عادله به پادشاهي و سلطنت گزنده و درنده قلب نمود، همان دولتي كه در تحت كنف آن و در ايَّام و صر و عهد آن، فرقههاي مختلف اسلامي نشأت يافت، آن فرقههائي كه بازوي دولت اسلام را خُرد نمودند و آن را پاره پاره كردند، و جعل و وضع احاديث در آن ساري و جاري گشت.
بناءً عليهذا بسيار بجا و به موقع بود براي كهنۀ يهود كه اين فرصت را مغتنم شمرند و منتهز اين مجال باشند و در آتش فتنه دم بدم بدمند و آن را با سپاهيان اكاذيب و لشگريان كيد و مكرشان مدد نمايند.
و از جملۀ آن اكاذيب اين بود كه در مدح شام و اهل شام مبالغه كردند و گفتند و نشر دادند كه: خيرات، تمام خيرات در شام است، و شرور، تمام شرور در غير شام.
و علاوه بر آنچه گفته شد، در پيرو آنچه كه اين جماعت كهنۀ يهود نشر دادند مبني بر اينكه مُلْك و حكومت پيغمبر به زودي در شام مستقر ميگردد، و اينكه معاويه پنداشته است كه رسول اكرم بدو گفته است: وي خلافت را بعد از او متولِّي خواهد شد، و از او طلب كرده است تا ارض مقدَّسه را كه در آنجا ابدال وجود دارند انتخاب و اختيار نمايد،براي ما در اينجا مطلب دگري از جانب دگري از مكر و زيركي اين يهودي براي مسلمين و دينشان و ملكشان كشف ميگردد، و آن اين است كه:
ايشان به آنچه گفتهاند و ما سابقاً آن را ذكر كردهايم اكتفا ننمودهاند، بلكه بر آن نيز بيفزودند كه: تا زمان نزول عيسي كه دربارهاش گفتهاند در شام خواهد بود پيوسته و به طور مستمر طائفهاي كه با حق ظهور و بروز دارند در شام قرار دارند....
ص 333
و در «كشف الخفاء» آمده است كه كعب الاحبار گفت: اهل شام شمشيري هستند از شمشيرهاي خدا كه خداوند به واسطۀ آنها از سركشان انتقام ميگيرد: أهْلُ الشَّامِ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ يَنْتَقِمُ اللهُ بِهِمْ مِنَ الْعُصَاةِ.[3]
و بنابراين سركشان كه در اينجا كساني هستند كه در تحت لواي معاويه پناه نميبرند و غير او و غير او را ميجويند حتماً بايد علي رضی الله عنه بوده باشد...
و از نافع از ابنعمر از كعب آمده است كه گفت:
تَخْرُجُ نَارٌ تَحْشِدُ النَّاسَ فَإذَا سَمِعْتُمْ بِهِا فَاخْرُجُوا إلَي الشَّامِ.[4]
«بيرون ميآيد آتشي كه همۀ مردم را فرا ميگيرد، زماني كه خبر آن را شنيديد به شام برويد!»
عبدالله بن عمر كه راوي اين روايت است يكي از شاگردان كعب ميباشد. و از جمله احاديث «جامع الصَّغير» سيوطي كه بر صحّتش اشاره نموده است اين است:
الشَّامُ صَفْوَةُ اللهِ مِنْ بِلادِهِ، إلَيْهَا يَجْتَبِي صَفْوَتَهُ مِنْ عِبَادِهِ، فَمَنْ خَرَجَ مِنَ الشَّامِ إلَي غَيْرِهَا فَبِسَخَطِهِ، وَ مَنْ دَخَلَهَا فَبِرَحْمَتِهِ.
طُوبِيَ لِلشَّامِ، إنَّ الرَّحْمَنَ لَبَاسِطٌ رَحْمَتَهُ عَلَيْهِ.
لَيَبْعَثَنَّ اللهُ مِنْ مَدِينَةٍ بِالشَّامِ يُقَالُ لَهَا: «حِمْصُ» سَبْعِينَ ألْفاً يَومَ القِيمَةِ لَاحِسَابَ عَلَيْهِمْ وَ لَاعَذَابَ. يَبْعَثُهُمْ فِيمَا بَيْنَ الزَّيْتُونِ وَالْحَائِطِ... الخ.
ص 334
«در ميان شهرهاي خدا شام برگزيده و منتخب است، به سوي آن است كه خداوند برگزيده و انتخاب شدۀ از بندگان خود را برميچيند و سوا ميكند، كسي كه از شام به سوي غير آن برود به واسطۀ غضب خدا بوده است، و كسي كه داخل در شام گردد به واسطۀ رحمت خدا بوده است.
آفرين بر شام! چرا كه خداوند رحمن رحمتش را بر آن گسترده است.
البته خداوند از شهري كه در شام است و به آن حِمْص گويند، در روز قيامت هفتاد هزار نفر را مبعوث ميكند كه بدون حساب و بدون عذاب به بهشت ميروند. ايشان را خداوند در فيمابين زيتون و حائط مبعوث ميكند... تا آخر روايت.»
و البتّه اين شهر حِمْص بايد داراي چنين موقعيّتي عظيم بوده باشد حتّي در آخرت، به حدّي كه هيچ شهر ديگر به پايۀ آن نرسد حتّي شهر پيغمبر (مدينة النَّبي)...! به علت آنكه اين كاهن يهودي، آن كس كه شيوخ مسلمين او را از بزرگان و أعاظم تابعين محسوب مينمايند، آنجا را مقام و مسكن خود قرار داده است، و اين شهر پس از موت وي استخوانهاي پوسيدۀ او را در خود جاي داده است.
و ما ديگر در اينجا به ذكر اخبار دگري كه نزد ما وجود دارد اطالۀ كلام نميدهيم چون همين مقدار كه آورديم كفايت ميكند.
ابوريَّه در اينجا پس از آنكه از كعب و اسرائيليّات وي، انتقاداتي را به تفصيل از ابن تيميّه، و ابن كثير و ابنخلدون ذكر ميكند ميرسد به اينجا كه ميگويد:
و ما در اين عصر خودمان بلكه در أعصار اخيره نيافتيم كسي را مثل فقيه محدث سيد محمدرشيد رضا؛ كه از زيركي و دهاء و مكر كعب و وهب و كيدشان تفطّن نمايد.
و من نقل ميكنم در اينجا بعضي از آنچه را كه وي در خصوص كعب، و دربارۀ او و رفيقش وهب به طور عموم گفته است. دربارۀ كعب در ردِّ توصيفي كه از او كردهاند
ص 335
كه او از أوعيۀ علم بوده است چنين گفته است:[5]
ثبوت علم بسيار اقتضاي نفي كذب را نميكند. جُلِّ علوم كعب كه در نزد عامّه وجود دارد چيزهائي است كه از تورات روايت كرده است براي آنكه مورد قبول واقع گردد، و غير مرويّات او از تورات، از كتب قوم اوست كه آنها را نيز نسبت به تورات داده است تا مورد قبول واقع گردد. و شكّي نيست كه وي از باهوشترين و زيركترين علماء يهود بوده است پيش از آنكه اسلام بياورد، و از قدرتمندترين آنان در غشِّ بر مسلمين به روايتش بعد از اسلام آوردنش.
و دربارۀ او گفته است: وي از زنادقۀ يهود بوده است كه اظهار اسلام و عبادت نمودند تا گفتارشان در دين مقبول قرار گيرد. و دسائس او به طوري رواج يافت تا اينكه بعضي از صحابه بدان گول خوردند و از او روايت كردند، و شروع كردند كلامش را بدون اسناد به او براي همديگر نقل كردن، حتي اينكه بعضي از تابعين و بعد از آنها پنداشتند كه آنها از چيزهائياست كه از پيغمبر شنيدهاند.
و بعضي از مولِّفين كلامش را داخل در احاديث موقوفه كردند كه حكم حديث مرفوع را دارد به طوري كه آن را ابن كثير در مواضعي از تفسيرش ذكر كرده است[6].
و از وي نيز گفته است: كعب الاحبار كوه آتش فشان خرافات بوده است. من به كذب او يقين دارم، بلكه به اصل ايمانش وثوق ندارم.[7]
و دربارۀ كعب و وهب جميعاً گفته است:[8]
تحقيقاً شرانگيزترين راويان اين اسرائيليّات، و يا شديدترين گول زننده و حيلهورزترين آنها براي مسلمين اين دو نفر ميباشند. بنابراين تو نخواهي يافت خرافاتي را كه در كتب تفسير و تاريخ اسلامي در امور آفرينش و خلقت و تكوين، و
ص 336
در امور انبياء و اقوامشان، و در امور فِتَن و ساعت قيامت و آخرت وجود داشته باشد مگر آنكه اين دو تن در آنها ضرب المثل في كُلِّ وَادٍ أثَرٌ مِنْ ثَعْلَبَة «در هر زمين و در هر وادي اثري از ثعلبه وجود دارد» بودهاند
صحابه در تشخيص افراد معصوم نبودهاند
و تو را به وحشت نيفكند انخداع و گول خوردن بعضي از صحابه و تابعين به آنچه كه از اين دو نفر و غير اين دو نفر انتشار دادهاند از اين اخباري كه مشهود ميباشد. به سبب آنكه تصديق شخص كاذب امري است كه احدي از افراد بشر از آن مصون نميباشد و نه معصومان از پيمبران. زيرا عصمت تعلّق دارد به تبليغ رسالت و عمل به آن.
پيامبران عصمت دارند از كذب و خطا در تبليغ، و از بجا آوردن آنچه كه با شريعتي كه آوردهاند منافات دارد. زيرا اين كذب و خطا منافات با مقتدا بودنش���� دارد و به اقامۀ حجّتشان خَلَل ميرساند. و اما اگر پيغمبر شخص كاذبي را تصديق كند در آنچه متعلّق به او و به عمل او و يا به مصلحت امَّت بوده باشد اشكالي ندارد، به جهت آنكه خداوند آن را براي او روشن ميسازد. و از اين قبيل است آن واقعهاي كه از بعضي زنان پيغمبر اتّفاق افتاد و در اوَّل سورۀ تحريم واقع شد. و از آنجا كه در قول خداوند است: قَالَتْ: مَنْ أنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ[9] فهميده ميشود كه رسول خدا كيد آنان را با ملكۀ عصمت ندانسته است، بلكه با وَحْي خداي تعالي پس از وقوعش دانسته است.
و از اين قبيل است قول خداوند متعال در آنجا كه بعضي از منافقين به هنگام خروج با او صلی الله علیه وآله وسلّم دروغ گفتند، وقتي كه آن حضرت عازم بر حركت به سوي تبوك بود: عَفَااللهُ عَنْكَ لِمَ أذِنْتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ[10]...
ص 337
و سيد محمدرشيد رضا؛ أيضاً گفته است[11]: ما پس از سه قرن كه آن را در معالجۀ شبهات و مناظرۀ ملحدين و أمثالهم از دشمنان اسلام و ردّ بر كلامشان چه از ناحيۀ بحث و گفتار و چه از ناحيۀ كتابت و نوشتار، گذراندهايم و در اين امر اختبار و تفحّص و تجسّس به عمل آوردهايم، به تحقيق براي ما ثابت گرديده است كه: روايات كَعْب و وَهَب در كتب تفسير و قصص و تاريخ موجب شبهات بسياري براي مومنين گرديده است نه تنها براي ملاحده و مارقين از اسلام.
و كساني كه استقلال در رأي و فكر و نظريّه دارند نميپذيرند آنچه را كه علماء گفتهاند: هر كس را كه جمهور رجال جرح و تعديل، حكم به عدالتش نمايند او عادل است و اگر چه ظاهر گردد براي آنان كه بعد ايشان آمدهاند چيزي كه در آن اسباب جرح وجود داشته باشد، آنچه براي ايشان ظاهر نگرديده باشد.
و أيضاً؛ گفته است: ما چيزهاي بسياري را در روايات كعب و وهب مشاهده ميكنيم از آنچه كه قطع به كذبشان داريم، به علت آنكه آنچه را كه اين دو نفر روايت كرده و نسبت به تورات و غير آن از ساير كتب انبياء دادهاند مخالفت با تورات و آن كتب دارد. بنابراين يقين ميكنيم به دروغ پردازي اين دو نفر.
واين سِرِّي است كه متقدّمين بر آن واقف نشدهاند، به جهت آنكه ايشان بر كتب اهل كتاب مطَّلع نبودهاند.
طعن و ردّ روايات اين دو نفر شبهات بسياري را كه در كتب اسلام وارد است بخصوص تفسير كتاب الله كه مملوّ و محشوّ است از خرافات، برطرف ميكند و ميزدايد.
و أيضاً دربارۀ روايات اين دو نفر گفته است: اكثر رواياتشان خرافات اسرائيلي است كه كتب تفسير و غيرتفسير از كتب ديگر را مُشَوَّه نموده است. آنها شبهاتي هستند كه با آنها دشمنان ملحدين اسلام بر اسلام احتجاج ميكنند و ميگويند:
ص 338
اسلام مانند غير آن، دين خرافات و أوهام است و در اسلام غير خرافه چيزي وجود ندارد. و گاهي اين شبهه بزرگتر ميشود مثل آنچه كه كعب از تورات، صفات پيغمبر را ذكر كرده است.[12]
و با اينكه پيشوايان و أئمّۀ محقّق، روايات اين دو كاهن را مطعون و مردود شمردهاند ولي وا أسَفا كه هنوز در ميان ما كساني هستند كه به اين دو نفر وثوق دارند و رواياتشان را تصديق ميكنند و هيچ كلامي را به هيچ وجه در ردّ آنان نميپذيرند.[13]
و همچنين ابوريَّه گويد: من براي تو فقط يك مثال از كيد اين مرد يهودي را بيان ميكنم در امر خطيري كه با آن تاريخ اسلامي را از مجراي خود مُحَوَّل و منعطف نمود:
در اينجا پس از بيان مفصّل نهي عمر از حديث كعب الاحبار خواه از تورات و خواه از رسول الله، داستان قتل عمر را كه كعب در آن دخيل بوده است ذكر ميكند و ميگويد: چون با قتل عمر جَوّ را براي خود فارغ يافت و از خوف او ايمن گرديد، عنان خود را رها كرد براي پراكندن آنچه كه از كيد و مكر يهودي خود ميخواست، از خرافات و اسرائيليّات و أباطيلي كه بهاء و روشني دين را مُشَوَّه ميكرد و در اين امر شاگردان بزرگ او، همچون عبدالله بن عَمْرو، و عبدالله بن عُمَر و أبوهريره به وي معاونت ميكردند..... و ما در اينجا براي تو يك مثال ميآوريم كه تو را از ساير مسائل كفايت نمايد و آن اين است كه: چون نيران فتنه در زمان عثمان اشتعال يافت و زفيرش شدَّت پيدا كرد حتّي به عثمان رسيد و وي را در خانهاش كشت، اين كاهن مَكَّار نگذاشت كه اين فرصت از دست برود بيآنكه از آن استفاده كند، بلكه با
ص 339
سرعتي هر چه تمامتر در آتش آن ميدميد و به سهم يهودي خود آنچه را كه در توان داشت در سبيل شعلهور شدن به كار انداخت. و از جمله مكرهاي او در اين فتنه آن بود كه پيشگوئي كرد كه خلافت پس از عثمان به معاويه انتقال خواهد يافت.
وَكيع از أعْمَش از ابوصالح[14] روايت كرده است كه آوازهخوان بعد از عثمان اين شعر را ميخواند:
إنَّ الامِيرَ بَعْدَهُ عَلِيٌّ وَ فِي الزُّبَيْرِ خُلُقٌ رَضِيٌّ
«امير پس از عثمان علي ميباشد، و در زبير اخلاقي پسنديده هست.» كعب الاحبار گفت: بلكه امير، صاحب بغلۀ شَهباء (يعني معاويه) است و ميديد معاويه را كه سوار بغله (استر) ميشود. اين مطلب به معاويه رسيد و نزد او آمد و گفت: اي أبا اسحق اين چه سخني است كه ميگوئي و در آنجا علي و زبير واصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله وسلّم ) ميباشند.
كعب به او گفت: تو صاحب آن هستي! و شايد اين را نيز گفته باشد: من آن را در كتاب اوَّل يافتهام. معاويه نيز اين نعمت جليل و با كرامت را براي كعب تقدير كرد و شروع كرد وي را در افضال و اكرامش منغمر ساختن.
و از جمله تاريخ اين مرد كَهَّان مكَّار آن است كه در عصر عثمان به شام كوچ كرد و در تحت كنف رعايت معاويه زندگي كرد. معاويه او را براي خود برگزيد و از أصفياي خود نمود و از خالصان درگاه قرار داد، تا آنچه ميخواهد از أكاذيب و اسرائيليّاتش در ميان قصص و داستانهايش براي تأييد حكومت معاويه و تثبيت قوائم دولتش روايت نمايد.
ابن حجر عَسْقَلاني در «إصابَه» آورده است كه معاويه بود كه به كعب الاحبار امر كرد تا در شام داستان قصّهسرائي را به كار اندازد[15]..........
ص 340
و از عجائب روزگار آن است كه اين اسرائيليّات مطالبي است كه تا امروز مييابي تو كساني را كه تصديقشان را مينمايند بلكه تقديسشان ميكنند. و چون ايشان را به سستي و بيارزشي آنها بينا و روشن سازيم آن پسرخواندگان علم در عصر ما در صورت ما پرخاش ميكنند و مخصوصاً آنان كه از أحفاد و نسل امويّين ميباشند، و ما را از روي حماقت و تعصّبي كه دارند با تيرهاي سَبّ و شَتْم خود هدف ميگيرند.
اين يك مثال واحدي بود كه در مواقف كعب با معاويه بخصوص در اينجا جاري ساختيم، و به آنچه از كيد و مكر او به طور عموم به اسلام رسيده است ارائه نموديم. و از آنجا كه علي پسر عمّ پيغمبر است صلی الله علیه وآله وسلّم، اين جماعت كَهَّان مَكَّار حَيَّال كه تمام قوايشان را به جهت محاربۀ با شريعتش به كار بردهاند، براي مبارزه با او قيام كردهاند.
و اگر ما بخواهيم استيفاء بحث نمائيم در جميع آنچه كه اين مرد كاهن از كيدش بر سر اسلام و اهلش آورده است تحقيقاً اقتضا دارد يك كتاب مولَّف خاصّي را در اين زمينه تصنيف كنيم همچنانكه براي تلميذ اكبرش: أبوهريره تصنيف نمودهايم[16].
و نبايد فراموش كنيم كه علي رضی الله عنه دأبش اين بود كه ميگفت: كعب كَذَّاب است.
و از امور جالب توجه و نظر آنكه: ما مييابيم اين جماعت از كَهَنه را جميعاً از يهود و نصاري و هواپرستان از مسلمين، كه پس از مقتل عثمان همگي به شام كوچ نمودهاند. و به نظر ميرسد كه اين تحوُّل و تحرُّك براي خدا نبوده است، بلكه براي آن بوده است كه در انتشار فتنه با همديگر كمك كنند، و آتش بغضاء و عداوت را در ميان مسلمين شعلهور سازند، تا آنكه دولت امويّين دولتي رسيده و پخته گردد، و جماعت مسلمين پاره پاره شود، و پس از آن دستهايشان را از غنائم امويّين سرشار
ص 341
نمايند.[17]
أبوريَّه مطلب را همين طور ادامه ميدهد تا ميرسد به كيفيّت خوراك و اكل ابوهريره در دستگاه معاويه. و ميگويد: شَيْخُ الْمَضِيرَة: ابوهريره ملقّب به شيخ المضيرة بوده است. و اين نوع حلوا كه مَضِيرَهاش گويند از عنايات علماء و كتَّاب و شعراء به مقاماتي نائل شده است كه امثال آن از ساير اقسام حلويّات بدان نائل نگرديده است، و پيوسته ايشان با مَضِيرَه تَفَكُّهات و تفنُّنات و فكاهيّاتي در طول تاريخ داشتهاند و در قرون طويله از آن جهت به ابوهريره غمزه و طعنه ميزدهاند. و اينك ما براي تو بعضي از آنچه را كه دربارۀ حلواي مضيره ذكر نمودهاند بيان مينمائيم:
ثَعَالِبي در كتاب خود «ثِمَارُ الْقُلُوبِ فِي الْمُضَافِ وَالْمَنْسُوبِ» اين طور آورده است:
شيخ المَضيرة: ابوهريره رضی الله عنه با وجود فضلش و اختصاصش به پيمبر صلی الله علیه وآله وسلّم مردي مَزّاح و أكول بوده است. مروان حكم وي را به جاي خود در مدينه جانشين مينمود. او خري سوار ميشد و پالانش را محكم ميبست و به هر كس ميرسيد ميگفت: الطّرِيقَ الطَّرِيقَ! قَدْ جَاءَ الامِيرُ....
«راه بدهيد! راه بدهيد كه الآن امير آمد!»
و او ادّعاي علم طبّ مينمود.... و پس از آنكه ثعالبي مقداري از طب او را بيان كرده است و همهاش غذا و طعام ميباشد كه شفابخش امعاء است، و مداواي پرخوري شكم را مينموده است، گفته است: مَضِيرَه براي وي جِدّاً شگفتانگيز بود، از اين رو با معاويه غذا ميخورد، و چون وقت نماز ميرسيد پشت سر علي رضی الله عنه نماز ميگزارد. و چون از علّتش سوال نمودند، گفت:
مَضِيرَةُ مُعَاوِيَةَ أدْسَمُ وَ أطْيَبُ، وَالصَّلَوةُ خَلْفَ عَلِيٍّ أفْضَلُ.
ص 342
«حلواي مَضيرة معاويه چربتر و گواراتر است، و نماز در پشت سر علي فضيلتش بيشتر است!»
و بدين جهت بوده است كه به وي شيخ الْمَضِيرَة ميگفتهاند يعني: شيخ حلواخور.
ثعالبي گفتارش را با دو بيتي كه شاعر در هجو ابوهريره سروده است خاتمه داده است كه ما از ذكرش خودداري نموديم.
و بديعُالزَّمان همداني در «مقامات»، يك مقامي از مقامات خود را به اين مَضِيرَه اختصاص داده است، و در آن به ابوهريره طعنه و غمز دردناكي زده و گفته است:
حديث كرد براي ما عيسي بن هشام كه گفت: كُنْتُ بِالْبَصْرَةِ وَ مَعِي أبُوالْفَتْحِ الإسْكَنْدَريُّ: رَجُلٌ الْفَصَاحَةَ يَدْعُوهَا فَتُجِيبُهُ، وَالْبَلَاغَةَ يَأمُرُهَا فَتُطِيعُهُ. وَ حَضَرْنَا مَعَهُ دَعْوَةَ بَعْضِ التُّجَّارِ، فَقُدِّمَتْ إلَيْنَا مَضِيرَةٌ تُثْنِي عَلَي الْحَضَارَةِ، وَ تَتَرَجْرَجُ فِي الْغَضَارَةِ، وَ تُوذِنُ بِالسَّلَامَةِ، وَ تَشْهَدُ لِمُعَاوِيَةَ رِحِمَهُ اللهُ بِالإمَامَةِ...
«من در بصره بودم، و همراه من ابوالفتح اسكندري بود. وي مردي بود كه چون فصاحت را فراميخواند فصاحت فوراً پاسخش را ميداد، و چون به بلاغت امر مينمود بلاغت از وي اطاعت مينمود. ما با وي به دعوت بعضي از تجّار حضور يافتيم، در برابر ما مَضيرَهاي آوردند كه آن مَضِيرَه به حدّي عالي و گوارا بود كه مدح و ستايش مينمود بر تمدّن و شهري بودن، و ميلرزيد و تكان ميخورد در گوارائي و فراواني نعمت، و اعلام ميكرد بر صحّت و سلامتي، و شهادت ميداد بر معاويه؛ به امامت...!»
ابوريَّه ميگويد: استاد ما شيخ امام محمد عبده در شرح اين فقره گفته است: معاويه بعد از بيعت علي بن أبيطالب رضی الله عنه ادّعاي خلافت كرد، و هيچ كس نبود كـهشهـادت به امامت وي در حيات علي دهد مگر طُلَّاب دنيا و جويندگان شهوات.
و از آنجائي كه اين مَضِيرَه طعام معاويه بوده است تحقيقاً خورندگان آن را براي
ص 343
شهادت به خلافت وي وا ميداشته است و اگر چه صاحب خلافت و بيعت شرعيّه زنده بوده است.
اِسناد شهادت را در اينجا به مَضِيرَه دادن به جهت آن است كه مَضِيرَه سبب حامل بر شهادت است. و امامت و خلافت به معني واحد است.
و در كتاب «أسَاسُ البلاغة» جارالله زمخشري آورده است:
عَلِيٌّ مَعَ الْحَالِ الْمُضِيرَةِ[18] خَيْرٌ مِنْ مُعَاوِيَةَ مَعَ الْمَضِيرَةِ.[19]
«علي با حالت جوع و گرسنگي شديد و دردآور بهتر است از معاويه با حلواي معروف و مختصّ به خود.»
أبوريَّه در جاي ديگر آورده است كه از ابنطَباطَبا كه معروف است به ابنطقطقي در كتاب خود: «الفَخْري» ص 79 روايت است كه معاويه در هر روز پنج بار غذا ميخورد و آخرين آنها سنگينترين آنها بود و پس از آن ميگفت: يَا غُلَامُ! ارْفَعْ فَوَ اللهِ مَا شَبِعْتُ وَلَكِنِّي مَلَلْتُ!
«اي غلام سفره را برچين! سوگند به خدا كه من سير نشدم وليكن از خوردن خسته شدم.»
وَ إنَّهُ أكَلَ عِجْلاً مَشْوِيّاً مَعَ دَشْتٍ مِنَ الْخُبْزِ السَّمِيذِ وَ أرْبَعَ فَرَانِيَّ، وَ جَدْياً حَارّاً وَ آخَرَ بَارِداً سِوَي الالْوَانِ[20].
«و او ميخورد يك گوسالۀ بريان شده با مقدار بسياري از نان آرد سپيد، و چهار عدد نان ضخيم مستدير، و يك بزغالۀ گرم و يك بزغالۀ سرد، غير از ساير الوان
ص 344
طعامي كه در سفره بود و ميخورد.» امَّا روايت ابن كثير در «البداية و النِّهاية» ج 8 ص 119 اين طور است كه: معاويه عادتش آن بود كه در هر روز هفت مرتبه غذاي تهيّه شدۀ از گوشت ميخورد، و از شيرينيها و فواكه مقدار كثيري ميخورد و ميگفت: من سير نشدم و فقط خسته شدم....
و ما در اينجا براي تو توصيف ميكنيم برخي از طعامهاي معاويه را كه أحْنَف بن قَيْس براي تو روايت ميكند:
قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي مُعَاوِيَةَ فَقَدَّمَ لِي مِنَ الْحَارِّ وَ الْبَارِدِ، وَ الْحُلْوِ وَ الْحَامِضِ مَاكَثُرَ تَعَجُّبِي مِنْهُ. ثُمَّ قَدَّمَ لِي لَوْناً لَمْأعْرِفْ مَا هُوَ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟!
فَقَالَ: مَصَارِينُ الْبَطِّ مَحْشُوَّةً بِالْمُخِّ قَدْ قُلِيَ بِدُهْنِ الْفُسْتُقِ، وَ ذُرَّ عَلَيْهِ بِالطَّبَرْزَدِ.[21]
فَبَكِيتُ. فَقَالَ: مَا يُبْكِيكَ؟!
قُلْتُ: ذَكَرْتُ عَلِيّاً، بَيْنَا أنَا عِنْدَهُ، وَ حَضَرَ وَقْتُ الطَّعَامِ وَ إفْطَارِهِ، وَ سَألَنِي الْمُقَامَ، فَجِيءَ لَهُ بِجِرَابٍ مَخْتُومٍ. فَقُلْتُ: مَا فِي هَذَا الْجِرَابِ؟!
قَالَ: سَوِيقُ شَعِيرٍ! قُلْتُ: خِفْتَ عَلَيْهِ أنْ يُوخَذَ؟! أوْ بَخِلْتَ بِهِ؟!
فَقَالَ: لَا، وَ لَا أحَدُهُمَا. وَلَكِنِّي خِفْتُ أنْ يَلُتَّةُ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ بِسَمْنٍ أوْ زَيْتٍ.
فَقُلْتُ: مُحَرَّمٌ هُوَ يَا أمِيرَالْمُومِنينَ؟!
فَقَالَ: لَا، وَلَكِنْ يَجِبُ عَلَي أئِمَّةِ الْحَقِّ أنْ يَعُدُّوا أنْفُسَهُمْ مِنْ ضَعَفَةِ النَّاسِ لِئَلَّا يُطْغِيَ الْفَقِيرَ فَقْرُهُ.
ص 345
فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: ذَكَرْتَ مَا لَايُنْكَرُ فَضْلُهُ![22]
«گفت: من داخل شدم بر معاويه، او براي من پيش آورد انواعي از طعام را: سرد و گرم، و شيرين و ترش، به حدّي كه تعجّب من بسيار شد، و سپس براي من پيش آورد يك رنگي از طعام را كه من نشناختم چه طعام است. به وي گفتم: اين چيست؟!
گفت: رودههاي نوعي مرغابي ميباشد كه با مغز استخوان و يا مغز سر (گوسفند يا مرغابي) آميخته، و با روغن پسته سرخ كرده، و سپس بر روي آن شكر پاشيدهاند.
من شروع كردم به گريستن. معاويه گفت: چرا گريه ميكني؟!
گفتم: به ياد علي افتادم هنگامي كه من حضورش بودم و وقت طعام و افطارش فرا رسيد و از من خواست تا در نزد او بمانم. در اين حال يك كيسۀ پوستي سر به مهر به نزدش آوردند. من گفتم: در اين ظرف پوستي چه چيز است؟!
فرمود: آردِ جو! من گفتم: ترسيدي از آن بردارند. يا بخل ورزيدي كه سرش را مهر كردهاي؟!
گفت: نه، هيچ يك ازاين دو نيست! وليكن ترسيدم كه آن را حسن و حسين با روغن حيواني و يا روغن زيتون مخلوط نمايند.
من گفتم: مگر اي اميرالمومنين حرام است اين گونه آميختن؟!
گفت: نه! وليكن حتم و لازم است بر امامان و پيشوايان حق كه خود را از ضعيفترين مردم محسوب دارند، براي آنكه فقر و تهيدستي فقير او را به طغيان واندارد.
معاويه گفت: چيزي را بيان كردي كه فضل آن قابل انكار نيست!»
از آنچه بيان كرديم معلوم شد: معاويه يكّهتاز ميدان نِفاق و مكر و خدعه و
ص 346
تصميم بر عليه اسلام و بر هَدْم قرآن و نابود كردن نبوت محمد و ريشهكن كردن ولايت علي از دو جبهۀ قواي خارجي و لشگر و مال بيتالمال، و قواي داخلي از جَعْل و تزوير روايات و اخبار از لسان رسول الله بوده است. معاويه در هر دو جبهه مظفَّر آمد. تمام قواي اسلام را زير نگين خود گرفت و پايتخت معنوي و روحاني ملكوتي رسول اكرم را از مدينۀ منوّره به شام طاغوت و استبداد و كِذْب و دَغَل انتقال داد، و هم ضربۀ سهمگين بر كمر پيغمبر زد آنچنان ضربهاي كه ديگر قابل معالجه و التيام نبود، و همۀ جهان را از چين تا اندلس فرا گرفت و تا قيام قائم آل محمد با قدرت و شوكت نَكْرائي و نفاق و حيله و سياست دوروئي كه همه جانبه و همه جائي گرديد روزنه اميدي مشهود نگرديد و هم شمشيري معنوي بر فرق علي زد كه آن دعوت و آن مُدَّعا و آن نهج و منهاج را در ميان دولتها و حكومتها و اجتماعات در خاك اضمحلال مدفون ساخت تا رفته رفته ريشه و بنيادش هم در بطن زمين و درون خاك بپوسد و متلاشي گردد.
خود در شام هم از جهت شوكت و اُبَّهَت و هم از جهت تزوير و خداعت، و هم از جهت تبديل روح ولايت و نبوَّت به طاغوتيَّت و جَبَّاريَّت جاهليَّت، رأس و رئيس گرديد و نام محمد را از سر زبانها برداشت و بر خدا و رسول و علي و اهل البيت و وحي و معاد و رستاخيز و عدل و حساب و كتاب و قرآن و سنَّت پوزخند زد. و اين مراد و مقصود وي بود.
معاويه با اين افعال قبيحه در مدَّت چهل سال حكومت خود در شام براي اين هدف از حركت ننشست، و خواب راحت ننمود، و در برابر اين جنايات ظاهريّه و باطنيّه، آشكارا و پنهان، نه تنها خود را شرمنده و گنهكار نديد، بلكه پيغمبر و اميرالمومنين و قرآن را مجرم و خيانتكار مينگريست كه در برابر فرعونيَّت خود و تار و تبارش قيام كردهاند، و رياست آنان را از مكّه و عربستان برانداختهاند.
اينجاست كه عالم بيدار و مطَّلع: شيخ محمود ابوريَّه پس از بيان جريان مفصّل حرب جَمَل و صفِّين و برانگيختن تمام قوا و امكانات را بر عليه علي بن ابيطالب
ص 347
-عليه الصّلوة و السّلام- بدون اختيار فريادش بلند ميشود كه:
لَكَ اللهُ يَا عَلِيُّ! تَأَلَّبَتْ كُلُّ الْقُوَي عَلَيْكَ! وَ كَمْ نِلْتَ مِنَ الْبَعِيدِ وَالْقَرِيبِ! وَ كَمْ حَمَلْتَ مِمَّا تَأْبَي الْجِبَالُ أنْ تَحْمِلَهُ[23]!
«خدا براي تو و يار و ياور تو باشد اي علي! جميع قوا و تمام قدرتها را بر عليه تو تنها بسيج كردند و با هم همدست و همداستان گشتند! چه بسيار از دست دور و نزديك به تو رسيد! و چه بسيار مصائب و مشكلاتي را متحمّل شدي كه كوههاي راسخ و سخت و سنگين از تحمّل آن ابا كردند!»
و از اينجاست كه ميفهميم گفتار عالم بزرگ آلمان چه بود كه گفت:
سزاوار بود ما مجسَّمۀ معاويه را از طلا ميريختيم و در فلان ميدان برلن نصب مينموديم.
يكي از بزرگان دانشمندان آلمان در آستانۀ حضور يكي از شرفاي مكّه به بعضي از مسلمانان گفت: يَنْبَغِي لَنَا أنْ نُقِيمَ تِمْثَالاً مِنَ الذَّهَبِ لِمُعَاوِيَةَ بْنِ أبِيسُفْيَانَ فِي مَيْدَانِ كَذَا مِنْ عَاصِمَتِنَا «بِرْلِين».
«جاي آن داشت كه ما مجسّمهاي از طلا از پيكر معاوية بن أبي سفيان ميساختيم و در فلان ميدان در پايتختمان برلين بر پا ميداشتيم!»
از وي پرسيدند: به چه علَّت؟!
گفت: لاِنَّهُ هُوَ الَّذِي حَوَّلَ نِظَامَ الْحُكْمِ الإسْلَامِيِّ عَنْ قَاعِدَتِهِ الدِّيمِقْراطِيَّةِ إلَي عَصَبِيَّةٍ. وَ لَوْلَا ذَلِكَ لَعَمَّ الإسْلَامُ الْعَالَمَ كُلَّهُ وَ إذَنْ لَكُنَّا نَحْنُ الالْمَانُ وَ سَائرُ شُعُوبِ اُورُوبَا عُرْباً[24] مُسْلِمينَ.[25]
ص 348
«به علت آنكه او نظام حكم اسلامي را از قاعده و قانون دموكراسي آن به عصبيَّت و استبداد جاهلي محوّل گردانيد. و اگر اين كار را نميكرد تحقيقاً اسلام جميع جهان را فراگرفته بود، و در آن صورت ما آلمانيها و ساير ملّتهاي اروپا اعرابي بوديم براي مسلمانان.»
مروان حكم و پسرانش در تعداد اسانيد روايات ابوهريره و تكثير طرق آن اعمال جَبَّاره و افعال الزام كنندهاي بجاي آوردند، و از هرگونه سعي و كوششي فروگذار ننمودند، و هيچ نقطۀ خالي و جاي غيرجهد براي خود باقي نگذاردند، تا آنكه روايات ابوهريره را اصحاب صحاح و سنن و مسانيد تخريج نمودند
پاورقي
[1] - رجوع شود به ص 332 و ما بعد آن از ج 1 از «نهاية الإرب» تأليف نويري، اين اخبار و عجيبتر از آنها را در آن خواهي يافت.
[2] - «أضواءٌ علي السُّنة المحمّديّة» طبع سوم ص 167 تا ص 169. و همچنين أبوريّه در همين صفحه ميگويد: احاديث صحيحه در اوّل امر در فضيلت مسجدالحرام و مسجدالرّسول بوده است وليكن پس از بناء قبۀ صخره احاديثي در فضيلت آن پيدا شد - تا آنكه ميگويد:
روايت است از ابنعباس كه: زني به مرضي مبتلا شد و با خداي خود نذر كرد: اگر خدا مرا شفا بخشد من ميروم به بيت المقدس و در آنجا نماز ميخوانم. وي بهبود يافت و مجهّز براي خروج و سفر شد و نزد ميمونه زوجۀ حضرت رسول آمد و بر او سلام كرد و او را از قضيّهاش مطّلع كرد. ميمونه بدو گفت: آنچه را كه نذر كردي بَلع كن و بخور، و در مسجد رسول الله نمازبگزار، زيرا من از آن حضرت شنيدم كه ميگفت: صَلَاةٌ فِيهِ أفْضَلُ مِنْ ألَفِ صَلَاةٍ فِيمَا سِوَاهُ إلاّ مَسْجدَ الكَعْبَة. «نماز خواندن در آن افضل است از هزار ركعت در سواي آن غير از مسجد كعبه.» و اگر دربارۀ مسجد الاقصي آن احاديث وارد شده بود، ميمونه آن زن را منع نميكرد از وفا كردن به نذرش.
[3] - به «كشف الخفاء و مزيل الإلباس» عجْلوني، طبع سوم سنۀ 1351 هجريّۀ قمريّه ص 261 مراجعه شد عبارت آن چنين است:
حديث 807- اهل الشّام سَوْط الله تعالي في الارض، ينتقم بهم ممّن يشاء من عباده، و حرامٌ علي منافقيهم أن يظهروا علي مومنيهم، و أن يموتوا إلاّ همّاً و غَمّاً و غيظاً و حزناً. «اهل شام تازيانۀ خداي تعالي ميباشند در روي زمين، به واسطۀ ايشان خداوند انتقام ميكشد از هر كدام از بندگانش كه بخواهد. و حرام است بر منافقينشان كه بر مومنينشان غلبه كنند. و حرام است كه آن منافقين را مرگ در رسد مگر با همّ و غمّ و غيظ و غصّه.» لابدّ مراد از منافقين شام علي علیه السلام و اصحاب او هستند و مراد از مومنين معاويه و دار و دستهاش.
[4] - «فتح الباري» ج 13 ص 69.
[7] - ص 697 ج 27 المنار.
[8] - ص 783 ج 27 المنار.
[9] - آيۀ 3، از سورۀ 66: تحريم: «آن زن گفت: چه كسي به تواين خبر را داده است؟! رسول خدا گفت: خداوند عليم خبير مرا خبر داده است.»
[10] - آيۀ 43 از سورۀ 9: توبه: «خداوند تو را عفو نمود! چرا به ايشان اذن دادي، تا زماني كه روشن بشود براي تو كساني كه راست گفتهاند و كساني كه دروغ گفتهاند!»
[11] - ص 539 ج 27 از مجلۀ المنار.
[12] - ص 618 ج 27 از مجلّۀ المنار.
[13] - «أضواءٌ علي السُّنَّة المحمّديّة» طبع سوم، ص 170 تا ص 176.
[14] - ص 51 از رسالۀ «النّزاع و التّخاصم فيمابين بنياميّه و بنيهاشم» مقريزي.
[15] - «الإصابة»، ج 5، ص 323.
[16] - به كتاب «شيخ المضيرة» رجوع شود.
[17] - پاورقي ص 182 از «أضواء»، طبع سوم.
[18] - در «أقرب الموارد» در مادّۀ ضَوَرَ آورده است: ضَارَ الرّجلُ يَضُورُ ضَوْراً: جاع شديداً.
تَضَوَّر الرّجلُ: تأوّي من وجع الضرب. الضَّوْر: مصدر و - الجوع الشديد.
[19] - «أضواءٌ علي السّنّة المحمّديّة» طبع سوم منتخبي از ص 179 تا ص 198.
[20] - در «لسان العرب» آورده است: دَشْت، به معني صحراء ميباشد... تا آنكه گفته است: اين كلمه فارسي است يا اتّفاق افتاده است كه ميان دو لغت يكسان آمده است. سَمِيذ با ذال معجمه، و سَميد با دال مهمله به معني آرد سفيد است. فُرْنيّ نان كلفت و گرد را گويند و جمع آن فَرَانيّ آيد.
[21] - مَصِير به معني روده است كه طعام بعد از معده بدانجا ميرود و جمعش أمْصِرَة و مُصْران، و جمع الجمعش مَصَارين آيد. بَطّ واحد آن بَطَّة براي مذكّر و مونّث آن يكسان است: مرغي است آبي كوتاه گردن و كوتاه پا شبيه مرغابي و آن غير از أوزّ ميباشد و جمعش بُطوط و بَطاط آيد. مُخّ با تشديد خاء به معني مغز استخوان است و چه بسا به مغز سر نيز مخ گويند. فُسْتُق و فُسْتَق به معني پسته ميباشد و اما فندق و را بُنْدُق خوانند. جراب، پوست حيوان است كه آن را ظرف ميكنند و سر آن را با نخ چرمي ميبندند. سَوِيق به معني آرد است. لَتَّ يَلُتُّ لَتّاًتر كردن و مخلوط نمودن آرد را با آب و يا با روغن.
[22] - «شيخ المضيرة» ص 180 و 181 در تعليقه به نقل از ص 422 از كتاب «نَثْر الدُّرّ» تأليف الوزير ابيسعيد منصور بن الحسين الآبيّ المتوفّي سنۀ 422 ه.
[23] - «شيخ المضيرة»، طبع دوم، پاورقي ص 155.
[24]. در «أقرب الموارد» آورده است: عُرْب و عَرَب گروهي ميباشند از مردم خلاف عجم. و مراد از عجم هر كسي است كه عرب نيست از فارس و ترك و فرنگي و غيرهم. و لفظ عرب مونّث است بر تأويل طائفه. گفته ميشود: العَرَب العارِبَة، و العَرَب العَرباءُ: ج أعْرُب و عُرُوب. و گفته شده است: عرب ساكنان شهرها هستند، و گفته شده است عامّ است نسبت به ساكنان شهرها و ساكنان بيابان.
[25] - «شيخ المضيرة» طبع دوم، پاورقي ص 168.