صفحه قبل

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر سيدالشهداء عليه‌السّلام [99]

عصر امامت‌ آن‌ حضرت‌ پس‌ از مسموم‌ شدن‌ و شهادت‌ برادرشان‌ حضرت‌ امام‌ ممتحن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام تا مدّت‌ ده‌ سال‌ كه‌ معاويه‌ زنده‌ بود و با تمام‌ قدرت‌ و مكنت‌ بر أريكۀ خلافت‌ غاصبه‌ تكيه‌ زده‌ بود و سلطنت‌ مي‌نمود، بسيار سخت‌ و ناهنجار بود. سيل‌ غنائم‌ و بيت‌ المال‌ مسلمين‌ به‌ دمشق‌ سرازير مي‌شد، و فقط‌ معاويه‌ آن‌ را صرف‌ مطامع‌ خود مي‌كرد، و در راه‌ برقراري‌ و ثبات‌ و إبقاء و اثبات‌ حكومت


ص 166

خويش‌ از هيچ‌ چيز دريغ‌ نمي‌نمود، جوائز و صِلات‌ هنگفت‌ مي‌داد، و بالعكس‌ بني‌هاشم‌ و ذراري‌ رسول‌ الله‌ را بر أساس‌ همان‌ سياست‌، گرسنه‌ و تشنه‌ بدون‌ لباس‌ و ساتر عورت‌، و بدون‌ أرج‌ و قيمت‌ نگه‌ مي‌داشت‌، تا به‌ جائي‌ كه‌ دخترانشان‌ به‌ مقام‌ بلوغ‌ و بخت‌ رسيده‌، شوهر نمي‌توانستند بكنند، پسرانشان‌ به‌ تكليف‌ و رشد رسيده‌، قدرت‌ بر ازدواج‌ نداشتند. پسران‌ به‌ فعلگي‌، دختران‌ به‌ بافندگي‌، در پشت‌ چوبهاي‌ ريسندگي‌ و بافندگي‌ عمرشان‌ سپري‌ مي‌شد. حديث‌ و تحديث‌ از فضائل‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام جرم‌ لايغفر محسوب‌ مي‌گشت‌. نه‌ روايتي‌ و نه‌ تفسيري‌، نه‌ علمي‌ و نه‌ درايتي‌. زمام‌ به‌ دست‌ فرمانداران‌ مدينه‌، و واليان‌ و أئمّۀ جمعه‌ و جماعات‌ بود كه‌ شخصاً خودش‌ معيّن‌ مي‌كرد. سَبّ و لعن‌، ناسزا و شتم‌ به‌ أبوتراب‌ امري‌ رائج‌ و دلپسند حكومت‌ بود، و سياست‌ كليّۀ وقت‌، و سياست‌ مدينۀ منوّره‌ بالخصوص‌ بر آن‌ صحّه‌ مي‌نهاد. مروان‌ حكم‌ و أبوهريره‌ در اجراي‌ مقاصد معاويه‌، از هم‌ گوي‌ سبقت‌ مي‌ربودند، عبدالله‌ بن‌ عُمَر و عبدالله‌ بن‌ زُبَيْر در اخفاء مناقب‌ علي‌ و خاندانش‌، اهتمام‌ عجيبي‌ داشتند، عائشه‌ با تمام‌ قوا در كتمان‌ فضائل‌ مي‌كوشيد، و پنهان‌ مي‌داشت‌. روايات‌ و اخبار لاتُعَدّ و لا تُحْصائي‌ را كه‌ از رسول‌ اكرم‌ شنيده‌ بود، و يكايك‌ را بخصوصه‌ از بر داشت‌ به‌ خاك‌ نسيان‌ تعمّدي‌ سپرده‌، از آنها دم‌ فرومي‌بست‌، و در عداوت‌ با بني‌هاشم‌ و إعمال‌ نظر و حسد و افكار جاهلانۀ جاهليّت‌ خود مُصِرّ و پافشار بود. سعد بن‌ أبي‌ وَقَّاص‌ هم‌ كه‌ فاتح‌ اسلام‌ بود و اخباري‌ را به‌ ادّعا و اقرار خود از زبان‌ پيغمبر شنيده‌ است‌، قصري‌ عالي‌ در بيرون‌ مدينه‌ ساخته‌، و با كنيزان‌ زيبا چهره‌ به‌ تعيّش‌ و تنعّم‌ و تفكّه‌ مشغول و‌...

اي‌ واي‌ بر عاقبت‌ اين‌ امَّت‌ بخت‌ برگشتۀ بي‌ساربان‌ و بي‌شبان‌ كه‌ افكار و آراء شيطانيّه‌ از هر سو بدان‌ حمله‌ور شده‌، و زمام‌ و عنان‌ گسيخته‌، مذهب‌ وارونه‌، و دين‌ واژگون‌ شده‌، شيطان‌ به‌ صورت‌ خدا، و ديو در قالب‌ فرشته‌ درآمده‌، چشمهاي‌ بَصَر و بصيرت‌ مردم‌ كور، گوشهايشان‌ كر گشته‌ و قابليّت‌ سماع‌ و استماع‌ را چه‌ زود از دست‌ داده‌اند! و همه‌ مطيع‌ و مُنقاد خليفۀ بازيگر و هنرپيشه‌اي‌ شده‌اند كه‌ درصحنه‌


ص 167

 به‌ ظهور رسيده‌ است‌ و بر علي‌بن‌أبيطالب‌ و فرزندش‌ امام‌ حسن‌ فائق‌ گرديده‌ و آنان‌ را به‌ديار عدم‌ فرستاده‌ است‌. اينك‌ به‌سوي‌ قبلۀ رسول‌الله‌ خطبه‌ مي‌خواند، و برمنبر و محراب‌ او مي‌رود، و مي‌جهد، و همه‌ را تحت‌ سيطره‌ وهيمنۀ خود درآورده‌ است‌!

اينجا ديگر كار از كار گذشته‌ است‌، حديث‌ و روايت‌ رونق‌ ندارد، از مكاتبه‌ و تدوين‌ و تصنيف‌ كاري‌ ساخته‌ نيست‌. فرياد معاويه‌ طوري‌ طَنين‌ انداخته‌ است‌، و كوه‌ و دشت‌ و صحرا و هوا و دريا را پر كرده‌ است‌ كه‌ با امپراطوريهاي‌ جبَّار و هتّاك‌ عالم‌ در طول‌ تاريخ‌ شانه‌ مي‌زند، و اگر اين‌ چنين‌ بماند، هزار سال‌ و يا بيشتر امكان‌ دوام‌ و استمرار دارد. اينجا ديگر نصيحت‌ كردن‌ و بيان‌ موعظه‌ و آداب‌ به‌ درد نمي‌خورد. زيرا با بيعت‌ حتميّه‌ گرفتن‌ براي‌ ولايتعهد يزيد زناكار، جفا پيشه‌، خَمّار هتّاك‌ شاعر باده‌ و شراب‌، و حليف‌ زنان‌ مُغَنِّيه‌ و ميمون‌ بازي‌ با أبوقيس‌، و تمسخر به‌ دين‌ و آئين‌، و مبدأ و معاد و حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌، دعوت‌ انفرادي‌ و تشكيل‌ جلسۀ درس‌ دادن‌، و ��ثار و سنَّت‌ رسول‌ خدا را بر شمردن‌، به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ مفيد فائده‌اي‌ نيست‌.

اينجا حسين‌ را مي‌خواهد، كه‌ نشترش‌ را از زمين‌ كربلا به‌ دل‌ شام‌ پرتاب‌ كند و آن‌ قُرْحه‌ و دُمَل‌ را بشكافد، و أبوسفيان‌ و معاويه‌ و يزيد و خاندانش‌ را با جرقّه‌اي‌ خاكستر نمايد.

حسين‌ اين‌ كار را كرد و مُوَفَّق‌ آمد.

در باب‌ شهادت‌ و اسرار شگفت‌انگيز آن‌، چه‌ بسيار گفته‌اند و نوشته‌اند، ولي‌ ما در اينجا به‌ مختصري‌ از مختار گفتار عالم‌ جليل‌ مظَفَّر اكتفا مي‌كنيم‌. وي‌ پس‌ از شرحي‌ در اين‌ باره‌ مي‌گويد:

چقدر راستگو بوده‌ است‌ گويندۀ اين‌ كلام‌ كه‌: إنَّ الإسلام عَلَوِيٌّ، وَ التَّشَيُّعَ حُسَيْنِيٌّ! «حقّاً و حقيقةً، اسلام‌ برپاخاستۀ اميرالمومنين‌ است‌، و تشيّع‌ برپاخاستۀ سيدالشّهداء!»

چرا كه‌ شمشير اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام كه‌ با آن‌ به‌ خَراطيم‌ مردم‌ زد تا گفتند: لَا إلَهَ إلَّا


ص 168

اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، همان‌ يگانه‌ باعث‌ انتشار پرچمهاي‌ نصرت‌، و برافرازندۀ أعلام‌ فتح‌ و ظفر، و بيرون‌ آورندۀ مردم‌ از ظلمات‌ كفر به‌ سوي‌ نور ايمان‌ بوده‌ است‌.

زيرا علي‌ عليه‌السّلام در جميع‌ جنگهائي‌ كه‌ در محضر رسول‌ الله‌ حضور مي‌يافته‌ است‌، يگانه‌ در هم‌ كوبنده‌ و فاتح‌ و سردار پيروز و غالب‌ بوده‌ است‌.

همچنان‌ كه‌ اگر آن‌ فداكاري‌ كريمانه‌ و آقامنشانۀ حسين‌ نبود، به‌ واسطۀ سعي‌ و جدّيّت‌ بني‌اميَّه‌، دين‌ به‌ صورت‌ آئين‌ اموي‌ درآمده‌ بود. و آن‌ ثمره‌اي‌ در برنداشت‌ غير از فساد در روي‌ زمين‌، و ارتكاب‌ هرگونه‌ امر ناپسند و هتك‌ مُحَرَّمات‌، و فسق‌ و فجور با أعراض‌، و سَفْكِ خونها، و نهب‌ و غارت‌ اموال‌، الي‌ غيرذلك‌ از اموري‌ كه‌ اسلام‌ براي‌ نابود كردن‌ اصل‌ و اصول‌ آن‌، و براي‌ برانداختن‌ و از ريشه‌ برآوردن‌ جرثومه‌ وجذورآن‌، و تطهيرپيكر مجتمع‌ ازامراض‌ نابودكننده‌ و مهلكۀ آن‌ آمده‌است‌.

أبو عثمان‌ جاحِظ‌ مي‌گويد: وَ تَفْخَرُ هَاشِمٌ عَلَي‌ بَنِي‌اُمَيَّةَ بِأنَّهُمْ لَمْيَهْدِمُوا الْكَعْبَةَ، وَ لَمْ يُحَوِّلُوا الْقِبْلَةَ، وَ لَمْ يَجْعَلُوا الرَّسُولَ دُونَ الْخَلِيفَةِ، وَ لَمْيَخْتِمُوا فِي‌ أعْنَاقِ الصَّحَابَةِ، وَ لَمْيُغَيِّرُوا أوْقَاتَ الصَّلَوةِ، وَ لَمْ يَنْقُشُوا أكُفَّ الْمُسْلِمينَ، وَ لَمْيَأكُلُوا الطَّعَامَ، وَ يَشْرَبُوا عَلَي‌ مِنْبَرِ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم، وَ لَمْيَنْهَبُوا الْحَرَمَ، وَ لَمْ يَطَأُوا المُسْلِمَاتِ فِي‌ دَارِ الإسلام بِالسِّبَاءِ.[100]

«افتخار بني‌ هاشم‌ بر بني‌اميّه‌ آن‌ است‌ كه‌: ايشان‌ كعبه‌ را منهدم‌ نكردند، و قبله‌ را تغيير ندادند، و مقام‌ پيغمبر را پست‌تر از مقام‌ خليفه‌ به‌ شمار نياوردند، و بر گردنهاي‌ صحابه‌ داغ‌ ننهادند، و اوقات‌ نماز را تغيير ندادند، و به‌ دستهاي‌ مسلمانان‌ بانقشهاي‌ ثابت‌ مهر ننمودند، و بر فراز منبر رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم طعام‌ و شراب‌ نخوردند، و حرم‌ خدا را غارت‌ نكردند، و در دارالإسلام بانوان‌ مسلمين‌ را به‌ اسارت‌ نگرفتند، و با آنان‌ جماع‌ و آميزش‌ به‌ عنوان‌ كنيزي‌ و بردگي‌ ننمودند.»

اينها برخي‌ از آن‌ وقايع‌ است‌ كه‌ ابوعثمان‌ و ارباب‌ تاريخ‌ ذكر نموده‌اند.


ص 169

و اگر اين‌ اعمال‌ دوام‌ مي‌يافت‌، بدون‌ معارضي‌ كه‌ آن‌ را براندازد و روي‌ زمين‌ را از آن‌ تطهير كند، رفته‌ رفته‌ امر معروف‌ و شناخته‌ شده‌اي‌ در ميان‌ مردم‌ قلمداد مي‌گرديد. پس‌ چه‌ وقت‌ مردم‌ بايد به‌ عمل‌ بر شريعت‌ بازگشت‌ نمايند، با وجودي‌ كه‌ اين‌ گونه‌ بدعتها و افعال‌ مهلكۀ شنيعه‌، آشكارا عمل‌ مي‌شود؟! و در بجا آوردن‌ آنها نه‌ در صورت‌ پنهاني‌، و نه‌ در صورت‌ آشكارا و هويدائي‌، كسي‌ از ارتكاب‌ آنها از خدا نمي‌ترسد؟!

فقط‌ و فقط‌ نهضت‌ امام‌ حسين‌ بود كه‌ ضلالت‌ قوم‌ و تَجَرِّيشان‌ را بر شريعت‌، و هتكشان‌ محرَّمات‌ دين‌ را، و خروجشان‌ را از دين‌، بلكه‌ أقوالاً و اعمالاً قيامشان‌ را بر عليه‌ دين‌ آفتابي‌ نمود.

و براين‌ اصل‌، مي‌توان‌ طلوع‌ ماه‌تابان‌ شب‌ چهاردهم‌ اهل‌ بيت‌ را بعد ازغروبش‌، تا نزديك‌ شدن‌ به‌ أوان‌ اُفولش‌، از جملۀ اسرار آن‌ شهادت‌ دانست‌: آن‌ اسراري‌ كه‌ بسياري‌ ازآن‌ تا به‌حال‌ مجهول‌ مانده‌ است‌، و تنها مقدار كمي‌ از آن‌ روشن‌ شده‌است‌ به‌ طور واضح‌ و آشكارا كه‌ مي‌توانند حتَّي‌ غربيها با دست‌ خود آن‌ را لمس‌ كنند.

و اميد است‌ زمان‌ آينده‌ براي‌ ما مقداري‌ از اسرار پنهاني‌ دگر آن‌ را كه‌ تا امروز براي‌ ما مجهول‌ مانده‌ است‌ و از چشمهاي‌ بصر و ديدگان‌ بصيرت‌ محجوب‌ مي‌باشد، كشف‌ و پرده‌برداري‌ كند.

وآنچه‌ تو را ارشاد مي‌نمايد به‌ آنكه‌ شجرۀ تشيّع‌، نموّش‌ و شاخه‌هايش‌ از آن‌ دماء طاهره‌ و خونهاي‌ طيّبه‌ سيراب‌ گرديده‌ آن‌ است‌ كه‌ أنصار بني‌اميَّه‌، نزديك‌ است‌ كه‌ دلهايشان‌ از غيظ‌ و خشمي‌ كه‌ بر اثر نهضت‌ حسيني‌ پديد آمده‌ است‌، پاره‌پاره‌ گردد. آنان‌ پيوسته‌ با انواع‌ وسائل‌ و أساليب‌ مختلفه‌اي‌ پرده‌هائي‌ مي‌بافند و بر خورشيد درخشان‌ آن‌ فداكاري‌ وقرباني‌ مي‌نهند، به‌ گمان‌ آنكه‌ مي‌توان‌ چشمۀ آفتاب‌ را باغِرْبال‌ مختفي‌ نمود وَ هَيْهَات‌ چقدر دور است‌ اين‌ تمويه‌ وخدعه‌ از آن‌ مقصد و مقصود؟!

به‌ علِّت‌ آنكه‌ أنوار آن‌ شهادت‌، افق‌ اسلامي‌ را روشن‌ كرده‌ است‌، و آن‌ تاريكيها و أوهام‌ أضاليل‌ امويّه‌ را پاره‌ كرده‌ و شكافته‌ است‌، و حواس‌ را متنبّه‌ و متوجّه‌ به‌ فوائد


ص 170

و ثمرات‌ ملموسۀ آن‌ تضحيۀ كبري‌ و فداكاري‌ عظيم‌ كرده‌ است‌، و به‌ خسران‌ و زيان‌ بني‌اميّه‌ در جنايات‌ و محصول‌ به‌ دست‌ آمده‌اش‌ آگاه‌ نموده‌ است‌ گرچه‌ ايَّام‌ قليلي‌ آنان‌ را مستي‌ پيروزي‌ و باد غرور درسر گرفت‌، و تكاني‌ غرور آميز به‌ خود دادند. و پيوسته‌ أنصار و ياران‌ اميّه‌ در كتمان‌ حقّ جدّي‌ بليغ‌ و سعيي‌ وافر دارند به‌ پندار آنكه‌ باطل‌ را مي‌شود با اراجيف‌ به‌ علوّ و منزلت‌ نشانيد، و با نسائج‌ اوهام‌ و بافته‌هاي‌ خيالي‌ عيوبش‌ را پوشانيد، و با ريسمانهاي‌ پاره‌ و درهم‌ رفته‌ آن‌ را رونق‌ بخشيد، و قمر حق‌ و حقيقتِ طالع‌، تواني‌ در خود ندارد تا بتواند آن‌ را رسوا سازد!

و آنان‌ را وانداشت‌ به‌ اينكه‌ اين‌ نهضت‌ شريف‌ را به‌ ثمن‌ بخس‌ اندازه‌گيري‌ كنند و از ارزش‌ آن‌ بكاهند جز مشاهدۀ آثار اين‌ نهضت‌، و آن‌ انتشار تشيّع‌ و نموّ روز بروز آن‌ بود، و نيز لمس‌ نمودند و ديدند كه‌: اسلافشان‌ مفتضح‌ و رسوا گرديده‌اند به‌واسطۀ اين‌ جنايتي‌ كه‌ بر خود نمودند، و با دست‌ خود مرتكب‌ آن‌ شدند، و بر فضيحت‌ و رسوائيشان‌ همين‌ بس‌ كه‌ خودشان‌ اعتراف‌ به‌ فضيحتشان‌ نموده‌اند.

پس‌ از واقعۀ طفّ، عبيدالله‌ بن‌ زياد از عمر بن‌ سعد، نامه‌اي‌ را كه‌ در آن‌ به‌ او فرمان‌ قتل‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام را نوشته‌ بود، طلب‌ كرد. عمر گفت‌: مَضَيْتُ لاِمْرِكَ وَ ضَاعَ الْكِتَابُ! «فرمانت‌ را انجام‌ دادم‌ و نامه‌ گم‌ شده‌ است‌!»

ابن‌ زياد گفت‌: لِتَجِيئَينَّ بِهِ! «البّته‌ و بدون‌ شك‌ آن‌ را بايد بياوري‌!»

عمر گفت‌: تُرِكَ وَاللهِ يُقْرَأُ عَلَي‌ عَجَائزِ قُرَيْشٍ اعْتِذَاراً إلَيْهِنَّ بِالْمَدِينَةِ. أمَا وَاللهِ لَقَدْ نَصَحْتُكَ فِي‌ حُسَيْنٍ نَصِيحَةً لَوْ نَصَحْتُهَا أبِي‌: سَعْدَ بْنَ أبِي‌ وَقَّاصٍ كُنْتُ قَدْ أدَّيْتُ حَقَّهُ!

«قسم‌ به‌ خداوند براي‌ معذرت‌ طلبي‌ از پيرزنان‌ قريش‌، آن‌ نامه‌ گذاشته‌ شده‌ است‌ در مدينه‌ تا بر ايشان‌ خوانده‌ گردد! آگاه‌ باش‌! قسم‌ به‌ خداوند، من‌ دربارۀ حسين‌ به‌ تو تحقيقاً نصيحتي‌ كردم‌ كه‌ اگر آن‌ نصيحت‌ را به‌ پدرم‌: سعد بن‌ أبي‌ وَقَّاص‌ مي‌نمودم‌ حقّاً حقّ پدري‌ او را نسبت‌ به‌ خودم‌ ادا كرده‌ بودم‌.»

عثمان‌ بن‌ زياد برادر عبيدالله‌ گفت‌: صَدَقَ وَاللهِ؛ وَدِدْتُ أنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَنِي‌زِيَادٍ رَجُلٌ إلَّا و فِي‌ أنْفِهِ خِزَامَةٌ إلَي‌ يَوْمِ الْقِيَمَةِ وَ إنَّ حُسَيْناً لَمْ يُقْتَلْ!


ص 171

قَالَ: فَوَاللهِ مَا أنْكَرَ عَلَيْهِ ذَلِكَ عُبَيْدُاللهِ[101].

«عمر بن‌ سعد راست‌ مي‌گويد؛ قسم‌ به‌ خداوند، من‌ دوست‌ داشتم‌ يك‌ نفر از پسران‌ زياد بن‌ أبيه‌ باقي‌ نمي‌ماند مگر آنكه‌ تا روز قيامت‌ حلقۀ بردگي‌ و مَذَلَّت‌ را در پرّۀ بيني‌اش‌ فرو مي‌بردند، وليكن‌ حسين‌ كشته‌ نمي‌گشت‌. راوي‌ گويد: چون‌ عبيدالله‌ اين‌ سخن‌ برادر را شنيد، در مقام‌ اعتراض‌ و انكار برنيامد.»

آخر چگونه‌ مي‌توانند آن‌ تضحيه‌ و فداكاري‌ را بپوشند در حالي‌ كه‌ داستان‌ آن‌ به‌ شرق‌ و غرب‌ بلاد رسيده‌ است‌ و بر بالاي‌ منابر صريحاً اعلان‌ گرديده‌ است‌. و اين‌ اوراق‌ و كتب‌ پيوسته‌ و به‌ طور مداوم‌ بر آن‌ قرباني‌ گريه‌ و زاري‌ مي‌كند، و در هر زمان‌ و مكان‌ به‌ آن‌ فاجعۀ موجعه‌ و مصيبت‌ مولمه‌ نوحه‌ سرائي‌ مي‌نمايد.

چرا به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ مي‌روي‌؟! اين‌ پايتخت‌ بني‌اميّه‌ - شام‌ - را بنگر! آن‌ شامي‌ كه‌ روز قتل‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام را عيد گرفتند، و سرهاي‌ شهيدان‌ و اسيران‌ را با طبلها و دائره‌ها وارد كردند! و چند روزي‌ به‌ همين‌ منوال‌ بماند با علامتهاي‌ زينت‌ و فرح‌، ناگهان‌ ورق‌ برگشت‌ و مجالس‌ عزاداري‌ براي‌ گريه‌ و ندبۀ بر حسين‌ بر پا گرديد، چشمها گريان‌ شد، و لعنت‌ از هر سو و كنار بر بجا آورندۀ اين‌ ذنب‌ عظيم‌ نثار گرديد. بيا و تماشا كن‌! اين‌ است‌ نام‌ امام‌ حسين‌ كه‌ بر مسجد أعظم‌ شام‌ نوشته‌ گرديده‌ است‌، و در موضع‌ به‌ دار آويختن‌ سر مقدّس‌ او لباس‌ سياه‌ را به‌ عنوان‌ شعار حزن‌ بر روي‌ آن‌ در همان‌ مسجد كشيده‌اند. بيا و ببين‌ چقدر از قبور اهل‌ بيت‌ كه‌ با وجود كثرت‌ آن‌ در آن‌ شهر - شهر دمشق‌ - همگي‌ با قبّه‌ها و زائران‌ مداوم‌ معمور گرديده‌ است‌، و با نفيس‌ترين‌ فرشها مفروش‌ گرديده‌، و با زيباترين‌ چراغها روشن‌ مي‌گردد. قبر معاويه‌ و يزيد در عاصمه‌ و پايتختشان‌ در شام‌ كجاست‌؟! كجاست‌ زائرين‌ آنها ا پيروانشان‌ و از سائر أصناف‌ مردم‌؟![102]


ص 172

اين‌ است‌ شأن‌ حقّ و اهل‌ حقّ كه‌ أبداً گذشت‌ ايَّام‌ نمي‌تواند خطِّ بطلان‌ بر آن‌ بكشد، و باطل‌ و پيروان‌ باطل‌ را توان‌ و قدرت‌ آن‌ نيست‌ كه‌ آن‌ را بميرانند. و به‌ زينتهاي‌ تو خالي‌ و مُشَوَّه‌ دنيا و اربابان‌ آن‌ گول‌ نمي‌خورد مگر كسي‌ كه‌ خدا را فراموش‌ كند، و خداوند هم‌ نام‌ و ذكر او را از ميان‌ برمي‌دارد و به‌ فراموشي‌ مي‌اندازد. كجا اميَّه‌ و أنصار اميَّه‌ مي‌توانند بر حقّ، بلندي‌ و تطاول‌ گيرند، و وجود خارجي‌ و شخص‌ كريم‌ واقعي‌ وي‌ را از صفحۀ وجود براندازند؟![103]

صَـلَّي‌ اللهُ عَلَيْكَ يَا أبَاعَبْدِاللهِ وَ عَلَي‌ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ.

بازگشت به فهرست

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر امام‌ زين‌العابدين‌ عليه‌السّلام

دَأب‌ و ديدن‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم بعد از حادثۀ كربلا، نشر و انتشار وقايع‌ و قضاياي‌ وارده‌ به‌ كشتگان‌ طفّ بود، و به‌ آنچه‌ از دهشت‌ و فزع‌ و غارت‌ و ضرب‌ و كتك‌ و اسارت‌ بوده‌ است‌. بدين‌ طريق‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌السّلام تمام‌


ص 173

مدت‌ زندگي‌ خود را به‌ گريه‌ بر پدرشان‌ سپري‌ نمودند.[104] هيچ‌ نوع‌ طعامي‌ و نوشيدني‌ براي‌ ايشان‌ نمي‌آوردند مگر آنكه‌ به‌ اشكهاي‌ چشمشان‌ ممزوج‌ مي‌شد، و بر همين‌ منوال‌ فرزندان‌ امام‌ از آن‌ حضرت‌ بوده‌اند. بلكه‌ پيوسته‌ مجالس‌ عزا و ماتم‌ را براي‌ گريستن‌ براي‌ آنحضرت‌ منعقد مي‌ساخته‌اند و شعر رثاء مرثيه‌ خوانان‌ را استماع‌ مي‌نموده‌اند.

و چه‌ بسيار پرده‌ مي‌آويختند و در پشت‌ آن‌ دختران‌ خاندان‌ رسالت‌ را مي‌نشاندند تا اثر اندوه‌ و داغ‌ مرثيه‌ها را استماع‌ كنند، و بر روي‌ زمين‌ افتادگان‌ و شهيدان‌ وقعۀ طفّ و بر اسارت‌ عقيله‌هاي‌ بني‌هاشم‌ گريه‌ نمايند. بلكه‌ از اين‌ گذشته‌، ترغيب‌ و تشويق‌ مومنين‌ بود بر اقامۀ ماتم‌ و حزن‌ براي‌ گريستن‌ به‌ جهت‌ آن‌ حادثۀ خطيره‌، و فاجعۀ عظيمه‌؛ و بر ترغيب‌ بر زيارت‌ قبر سيّدالشّهداء عليه‌السّلام گرچه‌ بر چوب‌ باشد (اشاره‌ به‌ آنكه‌ زيارت‌ مستلزم‌ به‌ دار آويختن‌ آنان‌ مي‌شد).

مومنين‌ اين‌ دعوت‌ را لبّيك‌ گفتند، و از آن‌ پس‌ هميشه‌ مجالس‌ عزا و ماتم‌ برپا و زيارت‌ حضرت‌ دوام‌ داشت‌. و بدين‌ جهت‌ در ايَّام‌ بني‌اميّه‌ و مقداري‌ از دولت‌ بني‌عبّاس‌ مخصوصاً در عصر متوكّل‌، به‌ شيعيان‌ انواع‌ آزار و اذيّت‌ و عقوبت‌، وارده‌هائي‌ سخت‌ و مهلك‌ رسيد.

شيعيان‌ در اين‌ امر به‌ قدري‌ ايستادگي‌ و مقاومت‌ نمودند تا به‌ آرزوي‌ خود رسيدند، و به‌ طور علني‌ و آشكارا مجالس‌ ماتم‌ بر پا شد و عَلَناً و آشكارا زيارت‌ آن‌ شهيد مظلوم‌ رائج‌ گرديد و به‌ جائي‌ رسيد كه‌ تو امروز مشاهده‌ مي‌كني‌!

و به‌ طور مدام‌ و مستمر، أئمّۀ اهل‌ البيت‌ امر به‌ نشر دعوت‌ حسيني‌


ص 174

مي‌نموده‌اند، با تمام‌ وسائل‌ و امكانات‌ نشر.

و از ائمّه‌: بيشتر، جدِّشان‌ مصطفي‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم بود كه‌ بر حسين‌ فرزندش‌ عليه‌السّلام گريه‌ كرد، و براي‌ گريۀ بر او ترغيب‌ و تحريض‌ به‌ عمل‌ آورد. و در موقع‌ قيام‌ و نهضتش‌، مردم‌ را از قبل‌ براي‌ كمك‌ و نصرتش‌ تشويق‌ فرمود، و براي‌ زيارت‌ او بعد از شهادتش‌، اصرار و إبرام‌ نمود در حالي‌ كه‌ حسين‌ هنوز زنده‌ بود.

أنَسُ بنُ حارِث‌ بن‌ نَبيه‌ شنيد كه‌: رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم مي‌فرمايد: إنَّ ابْنِي‌ هَذَا - يَعْنِي‌ الْحُسَيْنَ عليه‌السّلام - يُقْتَلُ بِأرْضٍ يُقَالُ لَهَا: كَرْبَلَا. فَمَنْ شَهِدَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ!

«تحقيقاً و حتماً اين‌ پسر من‌ يعني‌ حسين‌ عليه‌السّلام كشته‌ مي‌شود در زميني‌ كه‌ به‌ آن‌ كربلا گويند. هر كدام‌ از شما كه‌ شاهد و حاضر در آن‌ قضيّه‌ باشد، واجب‌ است‌ او را نصرت‌ كند!» أنَس‌ به‌ سوي‌ كربلا رفت‌ و با حسين‌ عليه‌السّلام كشته‌ گرديد[105].

و ابن‌عباس‌ مي‌گويد: أوْحَي‌ اللهُ تَعَالَي‌ إلَي‌ مُحَمَّدٍ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم: إنِّي‌ قَتَلْتُ بِيَحْيَي‌ بْنِ زَكَرِّيَا سَبْعِينَ ألْفاً، وَ إنِّي‌ قَاتِلٌ بِابْنِ ابْنَتِكَ سَبْعِينَ ألْفاً! [106]

«خداوند تعالي‌ به‌ محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم وحي‌ فرستاد: من‌ راجع‌ به‌ شهادت‌ يحيي‌ بن‌ زكريّا هفتاد هزار نفر را به‌ إزاء خون‌ او كشته‌ام‌، و من‌ راجع‌ به‌ شهادت‌ پسر دخترت‌، هفتاد هزار نفر را خواهم‌ كشت‌!» و احاديث‌ وارده‌ در اين‌ شأن‌ بسيار مي‌باشد.[107]

در اين‌ صورت‌ من‌ چنين‌ اعتقاد دارم‌ كه‌: تو به‌ اسرار اين‌ اوامر و اقامۀ آن‌ شعائر وقوف‌ يافتي‌! به‌ سبب‌ آنكه‌ ايشان‌ در اثر ترغيب‌ به‌ آنها و اينها، مي‌خواهند انظار عامّه‌ را به‌ مصائبي‌ كه‌ بر شهيد ستم‌ و كشتۀ ظلم‌ وارد شده‌ است‌ متوجّه‌ سازند و به‌واسطۀ اين‌ توجه‌ دادن‌ و متنبّه‌ نمودن‌، البته‌ اعلاء كلمۀ شَهَادتين‌ و تنفيذ احكام‌ شريعت‌ مقدّسه‌ خواهد بود. چرا كه‌ سيّد الشّهداء عليه‌السّلام جان‌ خود، و جان‌ نفائس‌


ص 175

گوهرانِ خزينۀ خود را قربان‌ ننمود مگر براي‌ اين‌ منظور. و اينك‌ مي‌دانم‌ كه‌: تو واقف‌ و خبير مي‌باشي‌ به‌ آنكه‌ اين‌ قرباني‌ از وي‌ به‌ ثمر رسيد و آن‌ دعوت‌ از عامّۀ مردم‌ به‌ منصّۀ ظهور نشست‌.

و اگر هيچ‌ فائده‌ و ثمري‌ بر آن‌ مترتّب‌ نمي‌گشت‌ مگر انعطاف‌ افكار و نفوس‌ مردم‌ بر آن‌ فاجعۀ واردۀ بر آن‌ صريع‌ جور و قتيل‌ مظلوم‌، و بغضشان‌ بر عليه‌ كسي‌ كه‌ بدين‌ فعل‌ شنيع‌ دست‌ آلوده‌ كرده‌ است‌، همين‌ بس‌ بود كه‌ پاداشي‌ باشد كه‌ اشفاق‌ و ترحّم‌ بر مظلوم‌ ايجاب‌ مي‌كند گر چه‌ از غير أبناء آئين‌ و دين‌ او بوده‌ باشند و بر شَنَان‌ و عداوت‌ بر ظالم‌ گرچه‌ از قوم‌ خويشان‌ و همكيشان‌ و هم‌ مذهبان‌ خود او بوده‌ باشند. و بدين‌ لحاظ‌ است‌ كه‌ مي‌نگري‌ ساير امَّتها و اگرچه‌ مسلمان‌ هم‌ نيستند بر اين‌ فداكاري‌ و تضحيه‌، عطف‌ نظر نموده‌ و اين‌ شجاعت‌ و شيرمردي‌ و اقدام‌ را از سيّدالشّهداء عليه‌السّلام تقدير مي‌كنند. و آن‌ جُرْأت‌ و هتّاكي‌ بر قتلش‌ را در آن‌ احوال‌ و موقعيّات‌ بخصوص‌، خِزْي‌ و شناعت‌ و لكّۀ ننگي‌ مي‌شمارند كه‌ عار آن‌ هيچ‌ گاه‌ با مرور سنين‌ و أعوام‌، و گذشت‌ ليالي‌ و ايَّام‌ شسته‌ نخواهد گشت‌.

و بناءً عليهذا پيروزي‌ و ظفر در آن‌ شهادت‌، به‌ كثرت‌ اولياء و شيعيان‌ او از مسلمين‌ نيست‌، و نه‌ به‌ واسطۀ بسياري‌ ياران‌ و پيروان‌ اهل‌ بيت‌ در هر شهر و بلدي‌ كه‌ اسلام‌ بر آن‌ سايه‌ افكنده‌ است‌، بلكه‌ بايد نسبت‌ به‌ جميع‌ عالم‌ كه‌ از اين‌ حادثۀ مرد شجاع‌ أبيّالنَّفْس‌ حُرّ و آزاد كه‌ شمشير ظلم‌ و عدوان‌ او را بر زمين‌ كوبيده‌، اطلاع‌ يافته‌ است‌ سنجيد و با همۀ جهان‌ و عالم‌ انسانيّت‌ معيار و اندازه‌ گرفت‌.

به‌ علّت‌ آنكه‌ تاريخ‌ به‌ ايشان‌ نشان‌ نداده‌ است‌، و عيان‌ و مشاهده‌ به‌ آنان‌ ننموده‌ است‌ جنگي‌ را كه‌ در آن‌ حقّ و باطل‌ رو به‌ روي‌ هم‌ قرار گرفته‌ باشند، سپس‌ باطل‌ غلبه‌ يافته‌ و از حق‌ انتقام‌ كشيده‌ باشد انتقامي‌ كه‌ وحوش‌ خرد كننده‌ و درهم‌ شكننده‌ و امَّت‌هاي‌ جاهليّتي‌ كه‌ أبداً ديني‌ را نمي‌شناسند، و از عاطفه‌ و يا نظام‌ بوئي‌ به‌ مشامشان‌ نرسيده‌ باشد، آن‌ را مستنكر و قبيح‌ بشمارند، تا چه‌ رسد به‌ امَّتي‌ كه‌ خود را منتسب‌ به‌ دين‌ رحمت‌ و عطف‌ و محبّت‌، و به‌ دين‌ حق‌ متصل‌ مي‌داند.


ص 177

به‌ اضافۀ آنكه‌ اين‌ انتقام‌ از كسي‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌ كه‌ دعوت‌ مي‌كند آنان‌ را تا بدين‌ دين‌ و احكام‌ آن‌ عمل‌ نمايند. و آنان‌ هم‌ چنين‌ معتقدند كه‌ در زير سايۀ رواق‌ آن‌ دين‌ نشسته‌اند و بهره‌ور هستند، و معترفند كه‌ آن‌ شهيد قتيل‌، خودش‌ داعيۀ حقّ و پسر صاحب‌ شريعت‌ مي‌باشد.

چون‌ عبيدالله‌ بن‌ زياد داخل‌ كوفه‌ شد و بر مسلم‌ بن‌ عقيل‌ مظفّر آمد - مُسْلِمي‌ كه‌ رسول‌ حسين‌ عليه‌السّلام و دعوت‌ كننده‌ از جانب‌ او بود - شروع‌ كرد به‌ گرفتن‌ كساني‌ كه‌ گمان‌ وَلاء اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام دربارۀ آنها مي‌رفت‌، و افرادي‌ را كه‌ متّهم‌ به‌ تشيّع‌ بودند حبس‌ نمود تا به‌ جائي‌ كه‌ جميع‌ زندانها از آنان‌ پر شد از ترس‌ آنكه‌ مبادا در پنهاني‌ به‌ طور آهسته‌ آهسته‌ براي‌ نصرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام از كوفه‌ بدر روند.

و همين‌ امر موجب‌ آن‌ است‌ كه‌ با وجود كثرت‌ شيعيان‌ علي‌ در كوفه‌، انصار سيّدالشّهداء عليه‌السّلام در كربلا قليل‌ بوده‌اند. و به‌طوري‌ كه‌ گفته‌ شده‌ است‌: در محبس‌ او دوازده‌ هزار شيعه‌ بوده‌ است‌، و چه‌ بسيار از مردان‌ سرشناس‌ و رجال‌ زعيم‌ و موجَّه‌ در ميانشان‌ بوده‌ است‌، امثال‌ مختار، و سليمان‌ بن‌ صُرَد خُزاعي‌، و مُسَيِّب‌ بن‌ نَجَبَه‌، و رِفَاعَة‌ بن‌ شَدَّاد، و ابراهيم‌ بن‌ مالك‌ الاشتَر.

و به‌ مجرّد آنكه‌ ايشان‌ پس‌ از واقعۀ كربلا از زندان‌ وي‌ خارج‌ شدند، چهار هزار نفر از ايشان‌ به‌ رياست‌ سليمان‌ بن‌ صُرَد نهضت‌ كردند، و آمدند بر كنار قبر امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام و نداي‌ كشته‌ شدن‌ او را سر دادند، و بر او گريستند و با كمال‌ شدّت‌ با اُمَويين‌ محاربه‌ كردند تا آنكه‌ اكثرشان‌ هلاك‌ شدند، و معذلك‌ از مقاومت‌ در برابر آنها دست‌ برنداشتند تا آنكه‌ مختار در كوفه‌ ظهور نمود، و به‌ وي‌ ملحق‌ شدند.

ابن‌ زياد جماعتي‌ از شيعيان‌ را به‌ دار آويخت‌ كه‌ در طليعۀ آنان‌ عبدصالح‌ مَيْثَم‌ تَمَّار[108] بوده‌ است‌. عبيدالله‌ امر كرد تا دو دست‌ و دو پاي‌ وي‌ را قطع‌ كردند، و او به‌


ص 177

همين‌ منوال‌ بر بالاي‌ چوبۀ دار مشغول‌ به‌ بيان‌ فضائل‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام بود، گويا خطيبي‌ است‌ كه‌ بر روي‌ چوبه‌ها سخن‌ مي‌گويد.

عبيدالله‌ امر كرد تا زبان‌ او را بيرون‌ آوردند و بريدند، سپس‌ شكمش‌ را دريدند تا بمرد، رحمة‌ الله‌ عليه‌. و اين‌ فعل‌ پرقساوت‌ و فظيع‌، كار مختصري‌ بوده‌ است‌ از آنچه‌ ابن‌زياد با شيعه‌ انجام‌ داده‌ است‌. اگر براي‌ او نبود مگر واقعۀ كوبنده‌ و خرد كنندۀ طفّ و كشتن‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام و خاندان‌ و اصحاب‌ او هر آينه‌ كافي‌ بود كه‌ همين‌ قضيّه‌ از عظمت‌ جزع‌ و فزع‌، آسمانها و زمينها را به‌ لرزه‌ درآورد.

حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام به‌ طوري‌ كه‌ در «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» ج‌ 3 ص‌ 15 وارد است‌ مي‌فرمايد:

ثُمَّ لَمْ نَزَلْ أهْلَ الْبَيْتِ نُسْتَذَلُّ وَ نُسْتَضَامُ وَ نُقْصَي‌ وَ نُمْتَهَنُ وَ نُحْرَمُ وَ نُقْتَلُ وَ نُخَافُ وَ لَانَأمَنُ عَلَي‌ دِمَائِنَا وَ دِمَاءِ أوْلِيَائنَا- إلي‌ ��ن‌ قال‌ عليه‌السّلام: - وَ كَانَ عِظَمُ ذَلِكَ وَ كِبْرُهُ زَمَنَ مُعَاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ عليه‌السّلام فَقُتِلَتْ شِيعَتُنَا بِكُلِّ بَلْدَةٍ وَ قُطِّعَتِ الايْدِي‌ وَ الارْجُلُ عَلَي‌ الظِّنَّةِ، وَ كَانَ مَنْ يُذْكَرُ بِحُبِّنَا وَ الانْقِطَاعِ إلَيْنَا سُجِنَ أوْ نُهِبَ مَالُهُ أوْ هُدِمَتْ دَارُهُ.

ثُمَّ لَمْ يَزَلِ الْبَلاءُ يَشْتَدُّ وَ يَزْدَادُ إلَي‌ زَمَانِ عُبَيْدِاللهِ بْنِ زِيَادٍ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ عليه‌السّلام.

«از آن‌ به‌ بعد پيوسته‌ حال‌ ما اهل‌ بيت‌ چنان‌ بود كه‌ مورد ذلّت‌ و ستم‌ واقع‌ مي‌شديم‌، و به‌ مكان‌ دور تبعيد مي‌گشتيم‌، و خوار و زبون‌ قرار مي‌گرفتيم‌، و از جميع‌ حقوقمان‌ محروم‌ مي‌گشتيم‌، و كشته‌ مي‌شديم‌، و مورد ترس‌ و وحشت‌ واقع‌ مي‌گشتيم‌، و بر خونها و جانهاي‌ خودمان‌، و بر خونها و جانهاي‌ مُواليانمان‌ ايمني‌ نداشتيم‌.

(تا آنكه‌ حضرت‌ مي‌فرمايد:) و بيشترين‌ و بزرگترين‌ اين‌ وقايع‌ در زمان‌ معاويه‌ بود، پس‌ از مرگ‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام. در اين‌ زمان‌ شيعيان‌ ما را در هر شهري‌ مي‌كشتند، و بر اتّهام‌ و گمان‌ تشيّع‌، دستها و پاها قطع‌ مي‌نمودند، و هر كس‌ كه‌ نامي‌ از وي‌ در محبّت‌ ما و اتّصال‌ به‌ ما برده‌ مي‌شد، محبوس‌ مي‌گرديد و يا مالش‌ دستخوش‌ غارت‌ قرار مي‌گرفت‌، و يا خانه‌اش‌ منهدم‌ مي‌گشت‌. سپس‌ پيوسته‌ بلاء شدّت‌ مي‌گرفت‌ و


ص 178

افزوده‌ مي‌شد تا زمان‌ عبيدالله‌ بن‌ زياد قاتل‌ حسين‌ عليه‌السّلام.»

شما در اين‌ عبارات‌ مذكوره‌ از امام‌ باقر عليه‌السّلام بنگريد - اين‌ امام‌ صادق‌ امين‌ - كه‌ چگونه‌ با لحني‌ دردناك‌ براي‌ ما توضيح‌ مي‌دهد آنچه‌ را كه‌ برايشان‌ و بر شيعيان‌ ايشان‌ واقع‌ شده‌ است‌ از انواع‌ بلاها و عظمت‌ گرفتاريها و مصائب‌ در أيّام‌ ابن‌ زياد و پيشتر از آن‌ همان‌طور كه‌ براي‌ ما بيان‌ مي‌كند آنچه‌ را كه‌ بعد از آن‌ عصر به‌ وقوع‌ پيوسته‌ است‌. و تاريخ‌ بهترين‌ گواه‌ گفتار اوست‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[99] - ميلاد آن‌ حضرت‌ در سوم‌ شهر شعبان‌ سنۀ سوم‌ از هجرت‌ و شهادتشان‌ در روز عاشورا دهم‌ محرّم‌ الحرام‌ از سنۀ 61 بوده‌ است‌.

[100] - «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد ج‌ 3 ص‌ 429.

[163

01] - به‌ «تاريخ‌ طبري‌»، ج‌ 6 ص‌ 268 در حوادث‌ سال‌ 61 و «تاريخ‌» ابن‌ أثير ج‌ 4 ص‌ 40 در حوادث‌ اين‌ سال‌ مراجعه‌ كن‌!

[102] - حقير از ويراني‌ و خرابي‌ قبر معاويه‌ عليه‌ الهاوية‌ داستانهائي‌ شنيده‌ بودم‌ كه‌ به‌ صورت‌ مزبله‌داني‌ در آمده‌ است‌، ولي‌ به‌ عيان‌ نديده‌ بودم‌ تا در سنۀ 1392 هجريّۀ قمريه‌ كه‌ از راه‌ دمشق‌ براي‌ بار سوم‌ به‌ حج‌ بيت‌ الله‌ الحرام‌ مي‌رفتم‌ و توقّف‌ در آن‌ شهر يك‌ هفته‌ طول‌ كشيد روزي‌ ميل‌ پيدا شد تا بالعيان‌ اين‌ مزبله‌ را مشاهده‌ كنم‌. لهذا با دو نفر ميزبان‌ گرامي‌ خود: آقايان‌ حاج‌ أبوعلي‌ عبدالجليل‌ مُحْيي‌ و حاج‌ أبوموسي‌ جعفر مُحْيي‌ - طَوَّل‌ الله‌ عمرهما - براي‌ تماشا و عبرت‌ بر سر قبر او رفتيم‌، آنها هم‌ چندان‌ مايل‌ نبودند زيرا مي‌گفتند: ديدن‌ شما از قبر، شايد موجب‌ ترويج‌ باطل‌ باشد ولي‌ من‌ گفتم‌: در وقتي‌ مي‌رويم‌ كه‌ حتّي‌ احدي‌ در آن‌ نواحي‌ نباشد لهذا بين‌ الطّلوعين‌ را اختيار و در معيّت‌ ايشان‌ بر سر قبر پرعذاب‌ وي‌ رفتيم‌. زني‌ در گوشۀ حياط‌ كثيف‌ و آلودۀ آن‌ كه‌ نگهبان‌ آنجا بود و مشغول‌ شستن‌ رخت‌ بود، شروع‌ كرد به‌ فحشهاي‌ غليظ‌ و سبّ و لعن‌ أكيد بر معاويه‌ و يزيد، و صلوات‌ و تحيّات‌ بر اهل‌ بيت‌ فرستادن‌.

رفقاي‌ ما گفتند: اين‌ زن‌ هم‌ از همان‌ تابعين‌ اموي‌ شام‌ است‌ ولي‌ براي‌ دريافت‌ وجهي‌ از واردين‌ شروع‌ مي‌كند به‌ لعنت‌ بر بني‌اميّه‌ تا از ايشان‌ پولي‌ دريافت‌ كند و ما هم‌ البته‌ او را در ازاي‌ اين‌ لعنتها محروم‌ نگذاشتيم‌! اما قبر معاويه‌ كه‌ در كنار آن‌ حياط‌ قرار داشت‌ به‌ قدري‌ كثيف‌ و آلوده‌ بود كه‌ حقّاً موجب‌ عبرت‌ بود. خفّاشها در تمام‌ سوراخهاي‌ ديوار لانه‌ ساخته‌ و حتّي‌ روي‌ قبر او از فضلات‌ آنها مقداري‌ بسيار ريخته‌ شده‌ بود.

[103] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌» مظفّر ص‌ 27 تا ص‌ 30.

[104] - مشهورترين‌ اقوال‌ آن‌ است‌ كه‌: آن‌ حضرت‌ در ماه‌ محرم‌ الحرام‌ سنۀ 95 با خورانيدن‌ سم‌ شهيد شده‌اند، بنا بر اين‌، مدّت‌ حياتشان‌ بعد از پدرشان‌ سي‌ و پنج‌ سال‌ بوده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ مشهور آن‌ است‌ كه‌ عمر شريفشان‌ در روز شهادت‌ پدرشان‌ بيست‌ و دو سال‌ بوده‌ است‌. حضرت‌ در پنجم‌ ماه‌ شعبان‌ سنۀ 38 هجريّه‌ متولّد، و با سمّ وليد بن‌ عبدالملك‌ در مدينه‌ شهادت‌ يافتند و در بقيع‌ پشت‌ سر عمويشان‌ حضرت‌ امام‌ مجتبي‌ 7 دفن‌ شدند.

[105] - ترجمۀ وي‌ در كتاب‌ «إصابه‌» و «استيعاب‌» آمده‌ است‌.

[106] - «مستدرك‌» حاكم‌ ج‌ 3 ص‌ 176.

[107] - «العِقد الفريد»، ج‌ 2 ص‌ 219. و «الصّواعق‌ المحرقة‌» ص‌ 115، و «كنز العمّال‌» ج‌ 5 ص‌223، و بسياري‌ ديگر از كتب‌ حديث‌ و فضائل‌ و تاريخ‌.

[108] - شيخ‌ محمدحسين‌ مظفّر گويد: من‌ احوال‌ و علوم‌ ميثم‌ را در رساله‌اي‌ گرد آورده‌ام‌ كه‌ در مطابع‌ نجف‌ به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن