صفحه قبل

روايات‌ پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم در لزوم‌ تشيّع‌

ابن‌ أثير روايت‌ مي‌كند كه‌: و در حديث‌ علي‌ عليه‌السّلام آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم به‌ او فرمود: سَتَقْدَمُ عَلَي‌ اللهِ أنْتَ وَ شِيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيِّينَ، وَ يَقْدَمُ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ غِضَاباً مُقْمَحِينَ! ثُمَّ جَمَعَ يَدَهُ إلَي‌ عُنُقِهِ يُرِيهِمْ كَيْفَ الإقْمَاحُ؟!

«اي‌ علي‌! تو و شيعيانت‌ وارد بر خدا خواهيد شد، در حالي‌ كه‌ هم‌ خودتان‌ خشنود و راضي‌ مي‌باشيد، و هم‌ خدا و مَلا أعلي‌ از شما خشنود و راضي‌ مي‌باشند. و دشمن‌ تو وارد مي‌شود بر خدا در حالي‌ كه‌ خشم‌ آلود، چشم‌ فرو هشته‌، و سر به‌ بالا كشيده‌ مي‌باشند. سپس‌ رسول‌خدا دست‌ خود را به‌ گردنش‌ جمع‌ كرد تا به‌ ايشان‌ كيفيّت‌ إقْمَاح‌ را نشان‌ دهد.»


ص 149

سپس‌ مي‌گويد: أقْمَحَهُ الْغُلُّ: إذَا تَرَكَ رَأسَهُ مَرْفُوعاً مِنْ ضِيقِهِ. وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَي‌: إنَّا جَعَلْنَا فِي‌ أعْنَاقِهِمْ أغْلَالاً فَهِيَ إلَي‌ الاذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ. [81]،[82]

«معني‌ اينكه‌ مي‌گوئيم‌: غُلّ او را إقْماح‌ كرد، آن‌ است‌ كه‌ طوري‌ غُلّ بر او زده‌ شده‌ است‌ كه‌ از تنگي‌ آن‌ سر او را به‌ بالا كشيده‌ است‌. و از همين‌ قبيل‌ است‌ گفتار خداوند تعالي‌: حَقّاً ما بر گردنهايشان‌ غُلّهائي‌ قرار مي‌دهيم‌ تا آن‌ غُلّها به‌ چانه‌هايشان‌ برسد، و بنابراين‌ ايشان‌ چشم‌ فروهشتگان‌ و سر به‌ بالا كشيدگان‌ مي‌باشند.»

و در «غاية‌ المرام‌» از ابن‌مَغازلي‌ با سند خود از أنس‌ بن‌ مالك‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمود: يَدْخُلُ مِنْ اُمَّتِي‌ الْجَنَّةَ سَبْعُونَ ألْفاً[83] لَا حِسَابَ عَلَيْهِمْ. ثُمَّ الْتَفَتَ إلَي‌ عَلِيٍّ عليه‌السّلام فَقَالَ: هُمْ شِيعَتُكَ وَ أنْتَ إمَامُهُمْ[84].

«از امَّت‌ من‌ هفتاد هزار نفر بدون‌ حساب‌ داخل‌ بهشت‌ مي‌گردند. پس‌ از آن‌ پيامبر رو به‌ علي‌ عليه‌السّلام نموده‌ و گفت‌: ايشان‌ شيعيان‌ تو هستند، و تو امامشان‌ مي‌باشي‌!»

و أيضاً در «غاية‌المرام‌» با سند خود از كثير بن‌ زيد روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: أعْمَش‌ داخل‌ بر منصور دوانيقي‌ شد، و او در جاي‌ خود براي‌ أداء مظالم‌ مردم‌ نشسته‌ بود. چون‌ نگاه‌ منصور به‌ او افتاد، گفت‌: اي‌ سليمان‌! بالا بنشين‌! أعْمَش‌ گفت‌: من‌ بالا هستم‌ هر كجا بنشينم‌! تا آنكه‌ در ضمن‌ گفتارش‌ گفت‌:

حديث‌ كرد براي‌ من‌ رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم: قَالَ: أتَانِي‌ جَبْرَئيلُ عليه‌السّلام آنِفاً، فَقَالَ: تَخْتَمُّوا بِالْعَقِيقِ فَإنَّهُ أوَّلُ حَجَرٍ شَهِدَ لِلّهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، وَ لِي‌ بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلِيٍّ بِالْوَصِيَّةِ، و


ص 150

لِوُلْدِهِ بِالإمَامَةِ، وَ لِشِيعَتِهِ بِالْجَنَّةِ.[85]

«فرمود: در همين‌ زمان‌ قريب‌، جبرائيل‌ عليه‌السّلام نزد من‌ آمد و گفت‌: شما نگين‌ انگشتري‌ خود را عقيق‌ كنيد! زيرا آن‌ اوَّلين‌ سنگي‌ است‌ كه‌ براي‌ خدا به‌ وحدانيّت‌، و براي‌ من‌ به‌ نبوّت‌، و براي‌ علي‌ به‌ وصيّت‌، و براي‌ أولادش‌ به‌ امامت‌، و براي‌ شيعيانش‌ به‌ بهشت‌ گواهي‌ داده‌ است‌!»

و از اين‌ احاديث‌ و مشابه‌ آن‌ كه‌ بسيار است‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌: خود صاحب‌ شريعت‌ كلمۀ شيعه‌ را دربارۀ مواليان‌ و پيروان‌ عترت‌ او و آل‌ او استعمال‌ كرده‌ است‌. از آن‌ روز چون‌ اين‌ لفظ‌ را به‌ كار مي‌بردند معني‌ مُواليان‌ اميرالمومنين‌ و فرزندانش‌: به‌ ذهن‌ مي‌آمده‌ است‌.

دعوت‌ به‌ تشيّع‌ حضرت‌ ابوالحسن‌ عليه‌السّلام دوش‌ به‌ دوش‌ با دعوت‌ به‌ رسالت‌ پيغمبر، و مقرون‌ با شهادتين‌ بوده‌ است‌. و از همين‌ جاست‌ كه‌ أبوذرِّ غِفاري‌ كه‌ چهارمين‌ و يا ششمين‌[86] مسلمان‌ مي‌باشد، شيعۀ علي‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد.

بازگشت به فهرست

گفتار محمد كرد علي‌ در وجود شيعه‌ در زمان‌ پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

محمد كُرْدْعلي‌ در كتاب‌ خود (خِطَطُ الشَّام‌ ج‌ 5، ص‌ 251 تا ص‌ 256) ما را از رنج‌ و تعب‌ استدلال‌ بر اين‌ مهم‌ و مقصود، كفايت‌ نموده‌ است‌.

او مي‌گويد: در عصر رسول‌ خدا 6 جماعتي‌ از صحابه‌ به‌ موالات‌ علي‌ شناخته‌ شده‌ بودند، مانند سلمان‌ فارسي‌ گويندۀ اين‌ سخن‌: بَايَعْنَا رَسُولَ اللهِ عَلَي‌ النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِينَ وَ الاِئْتِمَامِ بِعَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ وَ الْمُوَالَاةِ لَهُ.

«ما با رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم بيعت‌ كرديم‌ به‌ شرط‌ آنكه‌ نصيحت‌ و خيرخواهي‌ در امر مسلمين‌، و اقتدا به‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، و موالات‌ وي‌ را مراعات‌ نمائيم‌!»

و مثل‌ أبوسعيد خُدري‌ گويندۀ اين‌ سخن‌: اُمِرَالنَّاسُ بِخَمْسٍ، فَعَمِلُوا بِأرْبَعٍ وَ تَرَكُوا وَاحِدَةً. وَ لَمَّا سُئِلَ عَنِ الارْبَعِ قَالَ: الصَّلَوةُ وَ الزَّكَوةُ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْحَجُّ.

قِيلَ: فَمَا الْوَاحِدَةُ الَّتِي‌ تَرَكُوهَا؟! قَالَ: وِلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ!


ص 151

قِيلَ لَهُ: وَ إنَّهَا لَمَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ؟! قَالَ: نَعَمْ! هِيَ مَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ.

«مردم‌ را به‌ پنج‌ چيز امر كرده‌اند تا بجا بياورند. آنان‌ چهارتاي‌ از آن‌ را بجاي‌ آوردند و يكي‌ را ترك‌ نمودند. و چون‌ از وي‌ پرسيده‌ شد كه‌: آن‌ چهار كدام‌ است‌؟! گفت‌: نماز و زكوة‌ و روزۀ ماه‌ رمضان‌ و حج‌! گفته‌ شد: آن‌ يك‌ امر كه‌ آن‌ را ترك‌ نموده‌اند كدام‌ است‌؟! گفت‌: ولايت‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌. به‌ او گفته‌ شد: آيا اين‌ هم‌ با آنها واجب‌ است‌؟! گفت‌: آري‌! اين‌ هم‌ با آنها واجب‌ مي‌باشد!»

و مثل‌ أبوذرّ غفاري‌، و عمّار بن‌ ياسر، و حُذَيفة‌ بن‌ اليَمَان‌، و ذِي‌الشَّهادتين‌: خُزَيْمة‌ بن‌ ثابِت‌، و أبو أيُّوب‌ انصاري‌، و خالد بن‌ سعيد بن‌ العاص‌، و قَيْس‌ بن‌ سعدبن‌ عُبَاده‌.

و اما آنچه‌ را كه‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ قائل‌ شده‌اند كه‌: مذهب‌ تشيّع‌ از بدعتهاي‌ عبدالله‌ بن‌ سبا معروف‌ به‌ ابن‌ سَوْدَاء مي‌باشد اين‌ سخني‌ است‌ غلط‌، و ناشي‌ از قلّت‌ معرفت‌ به‌ حقيقت‌ مذهبشان‌.

كسي‌ كه‌ بر موقعيّت‌ اين‌ مرد نزد شيعه‌ آگاه‌ باشد، و برائتشان‌ را از او، و از أقوال‌ او و اعمال‌ او بداند، و بر طَعن‌ و دقِّ علمائشان‌ بدون‌ هيچ‌ خلافي‌ بر او مطّلع‌ گردد، مقدار درستي‌ و نادرستي‌ اين‌ سخن‌ را درمي‌يابد.

بدون‌ هيچ‌ شكّ و ترديد، اوَّلين‌ ظهور شيعه‌ در حجاز: بلد تشيّع‌ بوده‌ است‌ و در دمشق‌ هم‌ عهد تشيّع‌ به‌ قرن‌ اوّل‌ از هجرت‌ بازگشت‌ مي‌كند.

محمد كردعلي‌ نه‌ شيعه‌ است‌، و نه‌ از ياران‌ و أنصار شيعه‌، جز آنكه‌ ديده‌ است‌: از امانت‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ حقيقت‌ را روشن‌ و بدون‌ شوب‌ آن‌ به‌ غرض‌ و بدون‌ آنكه‌ به‌ گرايشهاي‌ مذهبي‌ كه‌ حقًّا حق‌ را ضايع‌ و چهرۀ حقيقت‌ را مُشَوَّه‌ مي‌دارد، اتّكاء و اعتماد كند بيان‌ كند و اظهار نمايد.

بنابراين‌ كردعلي‌ با اين‌ سخن‌ مختصر و استدلالش‌ بر نبوغ‌ تشيّع‌ در عصر


ص 152

 صاحب‌ شريعت‌، ما را بي‌نياز مي‌كند تا براي‌ اين‌ امر دليلي‌ را اقامه‌ بنمائيم‌![87]

بازگشت به فهرست

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

از جميع‌ مطالب‌ گذشته‌ از آيات‌ قرآنيّه‌، و حديث‌ غدير، و حديث‌ ثَقَلَيْن‌، و حديث‌ عَشيره‌، و حديث‌ طَيْر مَشْوي‌، و قبول‌ اسلام‌ به‌ شرط‌ قبول‌ ولايت‌ و امثالها مُبَيَّن‌ گرديد كه‌: در زمان‌ رسول‌ الله‌ خود آنحضرت‌ امَّت‌ را به‌ پيروي‌ و تبعيّت‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام فرا مي‌خوانده‌ است‌، و تشيّع‌ نسبت‌ به‌ او در همان‌ عصر بوده‌ است‌. و در آن‌ عصر هم‌ مرداني‌ از صحابۀ عليم‌ و فهيم‌ و حكيم‌ از او تبعيّت‌ نموده‌، و او را به‌ ولايت‌ قبول‌ كرده‌، و از آن‌ روز به‌ شيعيان‌ وي‌ معروف‌ بوده‌اند. كتابت‌ و تدوين‌ و تصنيف‌ در عصر رسول‌ اكرم‌ توسّط‌ وجود اقدس‌ مولي‌ الموالي‌ و اين‌ طبقه‌ بخصوص‌ از شيعه‌ بوده‌ است‌.

پس‌ از ارتحال‌ رسول‌ خدا، و وقوع‌ حوادث‌ ناگوار، و از ميان‌ برداشتن‌ و كنار زدن‌ مولي‌ الموالي‌، و اغتصاب‌ صريح‌ مقام‌ امامت‌، و خلافت‌، و امارت‌ امَّت‌، و منع‌ تدوين‌ و تصنيف‌ و بيان‌ اخبار و احاديث‌ و سنَّت‌ نبويّه‌ و تفسير و معني‌ آيات‌ مباركات‌ قرآنيّه‌ با شدّتي‌ هر چه‌ تمامتر و تحكّمي‌ هر چه‌ بيشتر، شيعه‌ و مولايشان‌ در انعزال‌ افتادند، و آنان‌ با گرمي‌ بازار و كرّ و فرّ جنگها و غارتها و كشور گشائيها و جلب‌ قلوب‌ عامّۀ مردم‌ به‌ زخارف‌ و أمْتِعۀ دنيويّه‌، و دادن‌ پستها و مقامات‌، حتّي‌ حاضر نمي‌شدند اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام را به‌ عنوان‌ يك‌ عالم‌ أعلم‌ امّت‌ به‌ خود راه‌ دهند، و با وجودي‌ كه‌ خود بر أريكۀ قدرت‌ سوار شده‌اند، تحت‌ نفوذ آراء و افكار و انديشه‌ها و رهبريهاي‌ او باشند.

در بعضي‌ از موارد انگشت‌ شماري‌ كه‌ با آنحضرت‌ مشورت‌ كردند، نه‌ به‌ عنوان‌ لزوم‌ پيروي‌ جاهل‌ از عالم‌ بوده‌ است‌، بلكه‌ به‌ عنوان‌ استرشاد از رأي‌ او در مقام‌


ص 153

استشاره‌ و مشورت‌ بوده‌ است‌.

آنحضرت‌ هم‌ با وجود گسترش‌ علم‌ و درايت‌، طبعاً و عقلاً امكان‌ ندارد زير بار كوته‌ فهمي‌، و كوچك‌نگري‌ آنان‌ برود. لهذا بايد بيل‌ و كلنگ‌ دست‌ بگيرد، و مدّت‌ بيست‌ و پنج‌ سال‌ زراعت‌ كند، و نخلستان‌ ببار آورد، و قنات‌ جاري‌ كند. حالا تازه‌ ايشان‌ گله‌مندند كه‌: چرا علي‌ به‌ جنگ‌ نمي‌رود؟!

چرا حاضر نمي‌شود ما بر سر او پرچم‌ نَبَرْدي‌ ببنديم‌، و او هم‌ مانند ساير سرلشگران‌ همچون‌ سعد وقّاص‌ و خالد بن‌ وليد برود و بكشد و بكوبد و فتح‌ كند، و مانند زمان‌ رسول‌ خدا به‌ زمين‌ مسلمين‌ توسعه‌ دهد؟! چرا علي‌ در مسافرت‌ ما به‌ شام‌ در ركاب‌ ما حاضر نشد بيايد؟!

اُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَقُولُونَ وَ تَتَوَهَّمُونَ وَ مَا تَصِيرُونَ إلَيْهِ وَ تَزْعُمُونَ!!!

آخر عقاب‌ بلند پرواز را چه‌ مناسبت‌ كه‌ تحت‌ فرمان‌ زاغ‌ و زغن‌ درآيد؟! حالا شما بال‌ و پرش‌ را شكسته‌ايد، ولي‌ بالاخره‌ او عقاب‌ است‌، نه‌ به‌ دنياي‌ شما نيازمند است‌ نه‌ به‌ امارت‌ بر شما!

او عقاب‌ است‌، و شير بيشۀ علم‌ و حلم‌ و فهم‌ و تمكين‌ است‌. چگونه‌ در تحت‌ فرمان‌ و زير امر و نهي‌ شما قرار گيرد؟!

لهذا اميرالمومنين‌ - عليه‌ و علي‌ أولاده‌ و أبنائه‌ الطّيّبين‌ أفضل‌ السّلام‌ و الصّلوة‌ من‌ الْحَيِّ القَيُّوم‌ ربِّ العالمين‌ - مردم‌ چشم‌ تنگ‌ را به‌ حال‌ خود گذارد، و خود با شيعه‌اش‌، به‌ تفسير و تدوين‌ اشتغال‌ يافت‌ و سنَّت‌ رسول‌ الله‌ را براي‌ امَّت‌ و آيندگان‌ نوشت‌ و تدوين‌ فرمود.

آنها هم‌ مَسْت‌ بادۀ نَخْوَت‌ و غرور، به‌ ظاهري‌ از اسلام‌ قانع‌ گشتند، و خود را بر فراز ماه‌ و مهر پنداشتند. امَّا اين‌ كجا و آن‌ كجا؟!

نه‌ هر كه‌ چهره‌ برافروخت‌ دلبري‌ داند                    نه‌ هر كه‌ آينه‌ سازد سكندري‌ داند

نه‌ هر كه‌ طَرْف‌ كُلَه‌ كج‌ نهاد و تند نشست‌                     كلاهداري‌ و آئين‌ سروري‌ داند

هزار نكتۀ باريكتر ز مو اينجاست ‌                             نه‌ هر كه‌ سر بتراشد قلندري‌ داند


ص 154

تو بندگي‌ چو گدايان‌ به‌ شرط‌ مزد مكن‌               كه‌ خواجه‌ خود روش‌ بنده‌پروري‌ داند

غلام‌ همَّت‌ آن‌ رِند عافيت‌ سوزم‌                                 كه‌ در گداصفتي‌ كيمياگري‌ داند

وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي‌                           وگرنه‌ هر كه‌ تو بيني‌ ستمگري‌ داند

به‌قدُّ وچهره‌، هر آنكس‌ كه‌ شاه‌خوبان‌ شد                 جهان‌ بگيرد اگر دادگستري‌ داند

به‌ قدر مردم‌ چشم‌ من‌ است‌ غوطۀ خون‌             درين‌ محيط‌ نه‌ هر كس‌ شناوري‌ داند

بباختم‌ دل‌ ديوانه‌ و ندانستم ‌                                     كه‌ آدمي‌ بچه‌اي‌ شيوۀ پري‌ داند

مدار نقطۀ بينش‌ ز خال‌ توست‌ مرا                             كه‌ قدر گوهر يكدانه‌ گوهري‌ داند

ز شعر دلكش‌ حافظ‌ كسي‌ بود آگاه ‌                 كه‌ لطف‌ نكته‌ و سِرِّ سخنوري‌ داند[88]

بازگشت به فهرست

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام

محقّق‌ خبير، عالم‌ متضلّع‌: شيخ‌ محمدحسين‌ مُظَفَّر گويد: اگر امر ولايت‌ پس‌ از پيغمبر براي‌ علي‌ - عليهما و آلهما السّلام‌ - بود، بعد از بيعت‌ غدير،[89] و بعد از آن‌ آيات‌ نازله‌، و روايات‌ وارده‌ در فضل‌ او، تمام‌ امّت‌ شيعۀ علي‌ بودند.

امَّا از آنجائي‌ كه‌ اموري‌ حائل‌ و حاجب‌ شد از آنكه‌ خلافت‌ به‌ او منتهي‌ گردد، و مردم‌ به‌ طور ناگهاني‌ و مُفاجات‌ با امري‌ كه‌ گمان‌ نداشتند مواجه‌ گرديدند، و امر


ص 155

ولايت‌ و حكومت‌ بريده‌ نشد و فَيْصَله‌ نيافت‌ مگر اينكه‌ أبوبكر خليفه‌ گشت‌، چگونه‌ از مردمي‌ كه‌ پيوسته‌ تابع‌ و پيرو سلطان‌ هستند انتظار مي‌رود كه‌ بر تشيّع‌ و وَلاءِ اهل‌ البيت‌ باقي‌ بمانند؟! بلي‌ مگر افرادي‌ قليل‌ و انگشت‌ شمار كه‌ آن‌ زلزله‌هاي‌ ناگهاني‌ ثبات‌ و بقائشان‌ را بر ولاء و امامت‌ تغيير نداد.

بناءً عليهذا تشيّع‌ سر در گريبان‌ خود فرو برد و در لانه‌ و آشيانۀ خود خزيد به‌ تبعيّت‌ سر در گريبان‌ خود فرو بردن‌ و در لانه‌ و آشيانۀ خود خزيدن‌ أبوالحسن‌ عليه‌السّلام در خانه‌اش‌ و بيتش‌. و از آن‌ پس‌ انتشار تشيّع‌ در بلاد عريضه‌ و شهرهاي‌ گسترده‌ نبود مگر مانند حركت‌ مورچه‌ بر روي‌ سنگ‌ بدون‌ حس‌ و صدا و حركت‌.

بنابراين‌، هيچ‌ شهري‌ و بلده‌اي‌ نماند مگر آنكه‌ تشيّع‌ به‌ طور آرام‌ و بدون‌ سر و صدا در آن‌ وارد و جايگزين‌ شد.

شيعه‌ خلافت‌ إلهيّه‌ را براي‌ غير علي‌ و فرزندانش‌: اعتقاد ندارد. و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ سلطات‌ و قدرتها إجازۀ گسترش‌ و انتشارش‌ را نمي‌دهند، و اجازۀ استنشاق‌ آن‌ نسيم‌ جان‌ پرور و هواي‌ دل‌ انگيز را نمي‌دهند، و تا جائي‌ كه‌ بتوانند و در حيطۀ قدرتشان‌ باشد تشيّع‌ را خفه‌ مي‌سازند. چرا كه‌ به‌ واسطۀ ظهور و قوّت‌ آن‌، نگراني‌ بر تختهاي‌ حكومت‌ خود دارند.

در عصر عثمان‌ و بني‌اميّه‌ چون‌ به‌ دنيا مشغول‌ شدند، طبعاً اين‌ اشتغال‌ حائلي‌ شد تا نتوانند از ظهور تشيّع‌ جلوگيري‌ كنند. در اين‌ حال‌ أنصار و ياران‌ حضرت‌ امير عليه‌السّلام گشايش‌ و فسحتي‌ يافتند تا مردم‌ را به‌ او فرا خوانند، و داستان‌ يوم‌ غدير و فضائل‌ مرتضي‌ و اهل‌ بيت‌ نبوّت‌: را تذكّر دهند. زمينه‌ هم‌ مساعد بود، چون‌ قلوب‌ مردم‌ از حِقد و كينه‌اي‌ كه‌ به‌ عثمان‌ و دار و دسته‌اش‌، به‌ واسطۀ اختصاص‌ دادن‌ غنائم‌ را به‌ خويشتن‌، و امارت‌ دادن‌ اقوام‌ خود كه‌ بني‌ اميّه�� بودند، و تقسيم‌ و تقطيع‌ ضِياع‌ و عقارات‌ و زمينها را بدانها، و سپردن‌ خمس‌ و صفايا و برگزيده‌هاي‌ غنائم‌ را بديشان‌، پيدا كرده‌ بودند مملوّ بود.

آن‌ وقت‌، هنگامي‌ بود كه‌ به‌ أمثال‌ أبوذر رضی الله ‌عنه اين‌ فرصت‌ و منزلت‌ را مي‌داد كه‌


ص 156

مردم‌ را به‌ ولاءِ مُرْتَضي ‌علي‌ عَلَناً دعوت‌ كند و گرداگرد خانه‌هاي‌ مدينه‌ بگردد و فرياد برآورد:

أدِّبُوا أوْلَادَكُمْ عَلَي‌ حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ! وَ مَنْ أبَي‌ فَانْظُرُوا فِي‌ شَأنِ اُمِّهِ!

«فرزندانتان‌ را براساس‌ محبّت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ تأديب‌ كنيد. و كسي‌ كه‌ امتناع‌ و إبا ورزد، پس‌ بنگريد در احوال‌ مادرش‌!» كه‌ آن‌ طفل‌ را از زنا زائيده‌ است‌، و حلال‌زاده‌ إباء از حبّ علي‌ مرتضي‌ ندارد.

و بر نَهْج‌ و مِنْوال‌ أبوذر، جابر بن‌ عبدالله‌ أنصاري‌ عمل‌ مي‌نمود و دعوت‌ مي‌كرد. آن‌ وقت‌، هنگامي‌ بود كه‌ ابوذرّ و غير او استطاعت‌ و توان‌ انكار مُنْكَر، و نهي‌ از فساد در زمين‌ را داشتند. و همين‌ نهي‌ از منكر و جلوگيري‌ از فساد وي‌ باعث‌ شد كه‌ او را به‌ شام‌ تبعيد كنند. امَّا أبوذر در شام‌ هم‌ بر همان‌ سيره‌ و منهج‌ خود باقي‌ بود، و وعد و وعيد او را از خِطِّه‌ و مرزش‌ باز نداشت‌، لهذا فرياد أبوذر در شام‌ أثر نيكوئي‌ به‌ جاي‌ گذاشت‌، و معاويه‌ ترسيد از آنكه‌ شام‌ را بر عليه‌ او واژگون‌ نمايد. و اگر أبوذر بر فريادش‌ ادامه‌ دهد تمام‌ آرزوها و آمالش‌ هَدَر رود. و لهذا او را بر روي‌ خَشِن‌ترين‌ مركبي‌ سوار، و با شتابي‌ هر چه‌ تمامتر به‌ مدينه‌ بازگردانيدند، با وجود آنكه‌ ابوذر پيرمردي‌ ضعيف‌ القُوَي‌ بود، و در اثر سرعت‌ سير، گوشتهاي‌ دو ران‌ وي‌ بريخت‌.

عثمان‌ چون‌ حيله‌اي‌ را بر سكوت‌ او از تبعيد، يا وعده‌ به‌ مال‌، يا سركوبي‌ و سرزنش‌ دربارۀ او مفيد نيافت‌، او را به‌ رَبَذَه‌ - خانه‌ و وطنش‌ قبل‌ از اسلام‌- تبعيد كرد تا از گرسنگي‌ بمرد[90].

اَللهُ أكْبَرُ! ببين‌ گفتار حق‌ با انسان‌ چه‌ مي‌كند؟! و در پي‌ آمد و نتيجۀ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر چه‌ بر سرش‌ وارد مي‌سازد؟!

شگفتي‌ نيست‌، زيرا كسي‌ كه‌ مي‌خواهد در راه‌ خدا از ملامت‌ هيچ‌ ملامت‌


ص 157

كننده‌اي‌ نهراسد حتماً بايد خود را در برابر تحمّل‌ سختيها و مشكلات‌ و تنكيل‌ و تعذيب‌ آماده‌ سازد و توطين‌ نفس‌ بنمايد. و البتّه‌ اينها در راه‌ خدا و در برابر معاملۀ با خود خدا قليل‌ مي‌باشد وَ ذَلِكَ فِي‌ ذَاتِ اللهِ قَلِيلٌ.

حقّاً اينها كم‌ است‌. چرا كه‌ رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم پيش‌ از أبوذر، از اين‌ مشكلات‌، مقدار بيشتري‌ را تحمّل‌ فرموده‌ بود، و امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام پس‌ از رسول‌ خدا مصائبش‌ مولِم‌تر و دردناكتر و فجيع‌تر بوده‌ است‌. و از همين‌ قبيل‌ است‌ هر كس‌ بخواهد احقاق‌ حقّ، و إبطال‌ باطلي‌ بنمايد بايد خود را با چنين‌ دردها و ناراحتيها مواجه‌ ببيند و تحمّل‌ نمايد.

آري‌ نام‌ اين‌ شيران‌ بيشۀ انصاف‌ و انسانيّت‌ را چيزي‌ باقي‌ نگذارد مگر همين‌ فداكاريهاي‌ بلند مرتبه‌. آنان‌ براي‌ ما بهترين‌ نمونه‌ و راقي‌ترين‌ الگو هستند، بخصوص‌ در اين‌ زمان‌ ما كه‌ موجبات‌ هلاك‌ و فساد و ضلالت‌ گسترش‌ يافته‌ است‌ وَلَكِنْ أيْنَ الْعَامِلُونَ؟! «عمل‌ كنندگان‌ كجا هستند؟!»

تجاهر به‌ تشيّع‌ در ايّام‌ عثمان‌ متداول‌ شد، و نتوانست‌ آن‌ را با تبعيد و تسفير أبوذر، و يا واژگون‌ انداختن‌ عَمَّار و شكستن‌ دنده‌هاي‌ استخوانهاي‌ سينه‌اش‌ از بين‌ ببرد و نابود كند. و امثال‌ ابوذر و عمّار باز هم‌ در ميان‌ مردم‌ بودند. و چگونه‌ مي‌شود تشيّع‌ را محو ساخت‌ و نابود كرد در حالي‌ كه‌ قدم‌ وي‌ ثابت‌ گرديده‌، و بالاخصّ در مدينه‌ و مصر و كوفه‌ ريشه‌ دوانيده‌ است‌.[91]

بازگشت به فهرست

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام

در مباحث‌ سابق‌ دانستيم‌ كه‌: حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام از كساني‌ بوده‌اند كه‌ دعوت‌ به‌ كتابت‌ حديث‌ و تدوين‌ سنَّت‌ رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم داشته‌اند، و در ميان‌ مخالفين‌ اين‌ امر، مشهور و مشهود بوده‌اند. ولي‌ مع‌الاسف‌ نه‌ از خود ايشان‌، و نه‌ از


ص 158

 حضرت‌ امام‌ حسين‌ سيدالشهداء عليه‌السّلام، ما در باب‌ فقه‌ و تفسير و سنَّت‌ نمي‌يابيم‌ مگر چند حديث‌ معدود.

آيا مي‌توان‌ گفت‌ از آنحضرت‌ بعد از شهادت‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام تا زمان‌ شهادت‌ خودشان‌ كه‌ ده‌ سال‌ تمام‌ به‌ طول‌ انجاميد، حديثي‌ از ايشان‌ صادر نشده‌ است‌؟! و أيضاً از حضرت‌ سيدالشّهداء عليه‌السّلام كه‌ ده‌ سال‌ ديگر نيز حيات‌ داشتند، و تا وقعۀ كربلا و عاشورا مجموعاً بيست‌ سال‌ طول‌ كشيده‌ است‌، حديثي‌ از ايشان‌ صادر نشده‌ است‌، با آنكه‌ محلّ مراجعۀ مردم‌ و امام‌ امَّت‌ بوده‌اند؟!

نه‌!! البته‌ چنين‌ احتمالي‌ نمي‌رود. و آنچه‌ به‌ ظنّ قريب‌ به‌ يقين‌ به‌ نظر مي‌رسد آن‌ است‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ اين‌ مدّت‌، حكومت‌ با معاويه‌بن‌ أبي‌ سفيان‌ - عليه‌ الهاوية‌ و الخِذلان‌ - بوده‌ است‌. و وي‌ به‌ طوري‌ كه‌ در جميع‌ تواريخ‌ مي‌يابيم‌ چنان‌ امر را بر مسلمين‌ تنگ‌ گرفت‌ و سخت‌ نمود تا احدي‌ جرأت‌ نقل‌ و حكايت‌ حديث‌ را نداشت‌، تا چه‌ رسد به‌ تدوين‌ و كتابت‌ آن‌.

معاويه‌ در سفري‌ كه‌ به‌ مدينه‌ نمود پس‌ از بحث‌ با قَيس‌ بن‌ سَعد بن‌ عُبَادَه‌ و بحث‌ با عبدالله‌ بن‌ عباس‌، دستور داد تا منادي‌ او در مدينه‌ ندا در داد: هر كس‌ روايتي‌ و يا حديثي‌ در شأن‌ و فضيلت‌ أبو تراب‌ نقل‌ كند، ذمّۀ خليفه‌ از او بَري‌ است‌. خونش‌ و مالش‌ و عِرْضَش‌ هَدَر است‌. بنابراين‌ كسي‌ جرأت‌ نقل‌ و روايت‌ يك‌ حديث‌ را هم‌ نداشت‌، مضافاً به‌ آنكه‌ به‌ تمام‌ استانداران‌ و أئمّۀ جمعه‌ و جماعات‌ شهرها و ولايات‌ نوشت‌: نه‌ تنها از فضيلت‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌: أبو تراب‌ چيزي‌ بيان‌ نكنند، بلكه‌ در عقب‌ نمازها بر همه‌ واجب‌ است‌ او را سَبّ كنند.

مرحوم‌ مظفّر، اجمال‌ و شالودۀ حكومت‌ معاويه‌، و ستم‌ بر حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام را بدين‌ گونه‌ بازگو مي‌كند:

آن‌ ايَّام‌‌تر و تازه‌ و جميل‌ و مُشْرِق‌ به‌ نور حق‌، سپري‌ نشد مگر آنكه‌ به‌ دنبالش‌ عصر ظلم‌ و ظلمت‌: دوران‌ و عصر معاويه‌، بر شيعه‌، ناگهان‌ با ابر سياهي‌ سايه‌ افكند. شيعه‌ در آن‌ عصر بهره‌اي‌ جز جور و اعتساف‌ و فشار و سركوبي‌ نيافت‌. گويا


ص 159

معاويه‌ فقط‌ امارت‌ يافته‌ بود تا در رسالتش‌ حكم‌ به‌ نابودي‌ و هلاكت‌ جميع‌ شيعه‌ بنمايد، و گويا شيعيان‌ تشيّع‌ را اختيار كرده‌اند تا با گردنهاي‌ خود به‌ استقبال‌ تيرها و كمانهاي‌ جور و ستم‌ او بروند.

حضرت‌ أبومحمد امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام مُضطر و مجبور شد در هنگامي‌ كه‌ مردم‌ او را مخذول‌ نمودند با معاويه‌ صلح‌ و متاركۀ جنگ‌ بنمايد. حضرت‌ امام‌ باقر عليه‌السّلام به‌ طوري‌ كه‌ در «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ج‌ 3 ص‌ 15 وارد است‌، مي‌فرمايد:

وَ مَا لَقِينَا مِنْ ظُلْمِ قُرَيْشٍ إيَّانَا وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْنَا؟! وَ مَا لَقِيَ شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ؟! إنَّ رَسُولَ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم قُبِضَ وَ قَدْ أخْبَرَ أنَّا أوْلَي‌ النَّاسِ بِالنَّاسِ. فَتَمَالَاتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ حَتَّي‌ أخْرَجَتِ الامْرَ عَنْ مَعْدِنِهِ، وَاحْتَجَّتْ عَلَي‌ الانْصَارِ بِحَقِّنَا وَ حُجَّتِنَا. ثُمَّ تَدَاوَلَتْهَا قُرَيْشٌ وَاحِداً بَعْدَ آخَرَ حَتَّي‌ رَجَعَتْ إلَيْنَا. فَنَكَثَتْ بَيْعَتَنَا، وَ نَصَبَتِ الْحَرْبَ لَنَا، وَ لَمْيَزَلْ صَاحِبُ الامْرِ فِي‌ صَعُودٍ كَوُدٍ حَتَّي‌ قُتِلَ.

فَبُوِيعَ الْحَسَنُ سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِ، وَ عُوهِدَ ثُمَّ غُدِرَ بِهِ وَ اُسْلِمَ، وَ وَثَبَ عَلَيْهِ أهْلُ الْعِرَاقِ حَتَّي‌ طُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِي‌ جَنْبِهِ، وَ نُهِبَ عَسْكَرُهُ، وَ عُولِجَتْ خَلَالِيلُ اُمَّهَاتِ أوْلَادِهِ، فَوَادَعَ مُعَاوِيَةَ، وَ حَقَنَ دَمَهُ وَ دِمَاءَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ هُمْ قَلِيلٌ حَقَّ قَلِيلٍ.

و روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: امام‌ ابوجعفر محمد بن‌ علي‌ الباقر عليه‌السّلام به‌ بعضي‌ از اصحاب‌ خود گفت‌: اي‌ فلان‌! «چه‌ مصائبي‌ از ستم‌ قريش‌ بر ما، و تظاهرشان‌ و امدادشان‌ به‌ همديگر بر عليه‌ ما را، ما تحمّل‌ كرده‌ايم‌؟! و چه‌ مصائبي‌ از دست‌ مردم‌ به‌ شيعيان‌ ما و محبّان‌ ما رسيده‌ است‌؟!

رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم رحلت‌ نمود در حالي‌ كه‌ خبر داد كه‌ ما ولايتمان‌ به‌ مردم‌ از ولايت‌ خودشان‌ به‌ خودشان‌ محكمتر و استوارتر و ثابت‌تر است‌. پس‌ قريش‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داده‌ براي‌ اخراج‌ امر ولايت‌ از معدن‌ خود همدست‌ و همداستان‌ گرديدند، و با حقّ ما و با حجَّت‌ و برهاني‌ كه‌ براي‌ ما بود بر عليه‌ انصار قيام‌ نموده‌، استدلال‌ و احتجاج‌ نمودند. پس‌ از آن‌ قريش‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ امر ولايت‌ را در ميان‌ خود به‌ نوبت‌ گردانيدند تا نوبت‌ به‌ ما رسيد. در اين‌ حال‌ قريش‌ بيعتي‌ را كه‌ با ما


ص 160

نموده‌ بود شكست‌، و نيران‌ جنگ‌ را با ما بر پا كرد، و پيوسته‌ دارندۀ اين‌ امر ولايت‌ و صاحب‌ امارت‌ در عقبه‌هاي‌ كمرشكن‌ و تنگه‌هاي‌ طاقت‌ فرسا بالا مي‌رفت‌، و با مشكلات‌ فرسايش‌ دهنده‌اي‌ مواجه‌ مي‌شد، تا بالاخره‌ كشته‌ گرديد.

و با امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام مردم‌ بيعت‌ نمودند، و با او معاهده‌ و پيمان‌ بستند، سپس‌ پيمان‌ شكني‌ كردند و او را يَله‌ و رها ساختند. و اهل‌ عراق‌ بر وي‌ هجوم‌ آوردند تا به‌ پهلوي‌ او خنجر زدند، و لشگرش‌ را غارت‌ كردند و خلخالهاي‌ كنيزانش‌ را كه‌ از آنها صاجب‌ اولاد شده‌ بود، كندند و بردند. بنابراين‌ به‌ ناچار او از جنگ‌ با معاويه‌ بر كنار رفت‌، و خون‌ خود و خون‌ اهل‌ بيتش‌ را حفظ‌ كرد، با وجودي‌ كه‌ اهل‌ بيتش‌ در نهايت‌ قلّت‌ بودند.»

و چون‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام با معاويه‌ صلح‌ كرد، شروط‌ بسياري‌ را با او شرط‌ نمود، از جمله‌ آنكه‌: از سبِّ كسي‌ كه‌ اسلام‌ به‌ قدرت‌ شمشيرش‌ به‌ پاخاسته‌ است‌ دست‌ بردارد: آن‌ اسلامي‌ كه‌ پايه‌هايش‌ اينك‌ براي‌ معاويه‌ و غيرمعاويه‌، قواعد حكومت‌ و عرش‌ فرماندهي‌ را استوار نموده‌ است‌. و از جمله‌ آنكه‌: با شيعيان‌ امري‌ كه‌ موجب‌ گزند و اذيّت‌ باشد روا ندارد. امَّا همين‌ كه‌ معاويه‌ به‌ نُخَيْلَه‌ رسيد، يا داخل‌ كوفه‌ شد و بر منبر بالا رفت‌، گفت‌: اي‌ مردم‌ آگاه‌ باشيد: من‌ به‌ حسن‌ بن‌ علي‌ اموري‌ را وعده‌ داده‌ام‌ كه‌ عمل‌ كنم‌؛ و تمام‌ آن‌ شروط‌ زير دو قدم‌ من‌ مي‌باشد، اين‌ دو قدم‌ من‌!: ألَا إنِّي‌ قَدْ مَنَّيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ شُرُوطاً، وَ كُلُّهَا تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ![92]

أبوالفَرَج‌ در «الْمَقَاتِل‌» مي‌گويد: معاويه‌ نماز جمعه‌ را در نُخَيْلَه‌ انجام‌ داد، و پس‌ از آن‌ به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌: إنِّي‌ مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا، وَ لَا تَصُومُوا، وَ لَا لِتَحُجُّوا، وَ لَا لِتُزَكُّوا! إنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِكَ! إنَّمَا قَاتَلْتُكُمْ لاِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ وَ قَدْ أعْطَانِيَ اللهُ ذَلِكَ وَ أنْتُمْ كَارِهُونَ!


ص 161

«من‌ با شما جنگ‌ نكرده‌ام‌ براي‌ اينكه‌ نماز بخوانيد، و نه‌ براي‌ اينكه‌ روزه‌ بگيريد، و نه‌ براي‌ اينكه‌ حج‌ بجاي‌ آوريد، و نه‌ براي‌ اينكه‌ زكوة‌ بدهيد! شما اين‌ كارها را انجام‌ مي‌دهيد! من‌ فقط‌ با شما جنگ‌ كرده‌ام‌ تا اينكه‌ بر شما حكومت‌ كنم‌، و خداوند اين‌ را به‌ من‌ عطا كرد، در حالي‌ كه‌ شما از حكومت‌ من‌ ناراضي‌مي‌باشيد!»

شريك‌ در حديث‌ خود مي‌گويد: هَذَا هُوَ التَّهَتُّكُ! «اين‌ است‌ پرده‌ دري‌ و پاره‌ كردن‌ ناموس‌ خدا و احكام‌ خدا!»

حضرت‌ ابومحمد امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام تحقيقاً مي‌دانست‌: معاويه‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از شروط‌ او عمل‌ نمي‌نمايد، وليكن‌ فقط‌ منظورش‌ از اين‌ شروط‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌: غَدر و مكر او و شكستن‌ عهود و پيمانهاي‌ او براي‌ مردم‌ آشكارا گردد.

به‌ دنبال‌ اين‌ شروط‌، معاويه‌ چنان‌ عمل‌ كرد كه‌ گويا با او شرط‌ شده‌ است‌ كه‌ مرتضي‌ را سبّ كند، و شيعيانش‌ را با آنچه‌ در توان‌ و قدرت‌ خويشتن‌ دارد تعقيب‌ نمايد. معاويه‌ تنها به‌ سَبِّ كردن‌ از سوي‌ خود اكتفا نكرد تا آنكه‌ به‌ جميع‌ عاملانش‌ نوشت‌ تا آن‌ حضرت‌ را بر بالاي‌ منبرها، و بعد از هر نماز سبّ كنند.

و چون‌ مورد عتاب‌ و سرزنش‌ اين‌ امر شنيع‌ قرار گرفت‌ كه‌ دست‌ بردارد، در پاسخ‌ گفت‌: لَا وَاللهِ حَتَّي‌ يَرْبُوَ عَلَيْهِ الصَّغِيرُ، وَ يَهْرَمَ الْكَبِيرُ. «سوگند به‌ خدا دست‌ از سبّ برنمي‌دارم‌ تا زماني‌ كه‌ اطفال‌ صِغار امَّت‌ با سبِّ علي‌، جوان‌ گردند و با آن‌ سبّ رشد و نمو و نما كنند، و تا زماني‌ كه‌ با آن‌ سبّ، بزرگان‌ به‌ صورت‌ پيران‌ فرتوت‌ درآيند.»

روي‌ اين‌ اساس‌ پيوسته‌ سبِّ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام سنَّت‌ جاريه‌اي‌ شد تا دولت‌ بني‌ اميَّه‌ منقرض‌ گشت‌ غير از زمان‌ خليفه‌ ابن‌عبدالعزيز در بعضي‌ از بلاد. و از سبّْ گذشته‌، معاويه‌ به‌ جميع‌ عُمّالش‌ نوشت‌: من‌ ذمّۀ خود را بَري‌ نمودم‌ از هر كس‌ كه‌ حديثي‌ را در فضيلت‌ ابوتراب‌ روايت‌ كند.[93]


ص 162

معاويه‌ به‌ طور مداوم‌ و مستمرّ، شيعيان‌ علي‌ عليه‌السّلام را تعقيب‌ كرد تا هر احترامي‌ كه‌ بود هتك‌ و پاره‌ شد، و هر عمل‌ محرَّم‌ بر اثر اين‌ تعقيب‌ بجاي‌ آورده‌ گرديد.

مَدايِني‌ بنابر نقل‌ «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ج‌ 3، ص‌ 15 گويد: از همۀ مردم‌ مصائب‌ و ابتلائات‌ اهل‌ كوفه‌ بيشتر بود به‌ سبب‌ آنكه‌ شيعيان‌ علي‌ در آنجا بسيار بودند. لهذا معاويه‌، زياد بن‌ أبيه‌ را بر آن‌ گماشت‌، و بصره‌ را با كوفه‌ ضميمه‌ نمود. و چون‌ زياد عارف‌ به‌ شيعيان‌ در ايَّام‌ علي‌ عليه‌السّلام بود لهذا سخت‌ شيعه‌ را تعقيب‌ نمود، و در زير هر سنگ‌ و كلوخي‌ كه‌ يافت‌ بكشت‌. و آنان‌ را به‌ خوف‌ و دهشت‌ افكند، و دستها و پاها را قطع‌ كرد، و به‌ چشمها ميل‌ كشيد، و بر بالاي‌ شاخه‌هاي‌ نخل‌ به‌ دار آويخت‌، و همه‌ را از عراق‌ بيرون‌ كرد، و فراري‌ داد به‌ طوري‌ كه‌ يك‌ نفر شيعۀ سرشناس‌ در عراق‌ باقي‌ نماند.

اين‌ بود برخي‌ از سيره‌ و نهج‌ و روش‌ معاويه‌ با شيعه‌. هيچ‌ كس‌ نبود كه‌ جِهاراً و عَلَناً وَلاء أبوالحسن‌ و آل‌ محمد را بر زبان‌ بياورد مگر آنكه‌ چوبۀ دار را با دست‌ خود بر روي‌ گردنش‌ حمل‌ مي‌نمود، و با دست‌ خود شمشير برَّان‌ را بر گلويش‌ مي‌ماليد. در اين‌ گيرودار چه‌ چاره‌اي‌ جويند آنان‌ كه‌ إعلانشان‌ بر تشيّع‌ معروف‌ بوده‌ است‌؟ و امكان‌ پوشيدن‌ و كتم‌ آن‌، و يا دور كردن‌ و دفع‌ آن‌ را از خود نداشته‌اند، امثال‌ حُجْرُ بْنُ عَدي‌ و اصحاب‌ او، و عَمْرُوبْنُ حَمِق‌ خُزَاعي‌ و همقطارانش‌؟!

معاويه‌ بر اين‌ حدّ و اندازه‌ از شقاوت‌ خود توقّف‌ نكرد تا آنكه‌ اراده‌ نمود امام‌ شيعه‌: أبومحمد امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام را بكشد، و به‌ دست‌ زنش‌: جُعْدَةُ بِنْتُ أشْعَث‌، به‌ او سمّ خورانيد، و بدين‌ جهت‌ به‌ منظور و مراد خويشتن‌ نائل‌ آمد.[94]


ص 163

معاويه‌ چنان‌ مي‌پنداشت‌ كه‌: با دور كردن‌ شيعه‌ و حكم‌ به‌ هلاكت‌ و نابوديشان‌ و كشتن‌ امامشان‌ مي‌تواند بر قَضا و قَدَر غالب‌ آيد، پس‌ نام‌ اهل‌ بيت‌ را از صفحۀ روزگار براندازد، و بر سخت‌ترين‌ و جانكاه‌ترين‌ دشمنانش‌ يعني‌ شريعت‌ رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فائق‌ آيد، و آن‌ را بر خاك‌ مَذَّلَت‌ بكوبد، وليكن‌ يَأْبَي‌ اللهُ إلَّا أنْ يُتِمَّ نُورَهُ[95]. «خداوند، إبا و امتناع‌ دارد مگر اينكه‌ نور خود را كامل‌ و تمام‌ گرداند.» و عليرغم‌ اين‌ مساعي‌ و كوششهاي‌ عظيمه‌اي‌ كه‌ معاويه‌ و همفكرانش‌ براي‌ حرب‌ با اهل‌ بيت‌ بجاي‌ آوردند، شأن‌ اهل‌ بيت‌ پيوسته‌ رفعت‌ و سناء و منزلت‌ و علوّ مرتبت‌ يافت‌، به‌ طوري‌ كه‌ امروزه‌ با ديدگانت‌ مشاهده‌ مي‌نمائي‌.

دوران‌ معاويه‌ در مدّت‌ قدرتش‌، بيست‌ سال‌ طول‌ كشيد. و به‌ طوري‌ براي‌ هدم‌ اساس‌ اهل‌ بيت‌ و از بنيان‌ كندن‌ و از بيخ‌ و بن‌ برانداختن‌ جُذُور و ريشه‌هاي‌ آن‌ جدّيَّت‌ داشت‌ تا به‌ جائي‌ رسيد كه‌ كسي‌ كه‌ به‌ عواقب‌ امور علم‌ و اطّلاعي‌ نداشت‌ حتماً مي‌پنداشت‌ كه‌: از طرفداران‌ و پاسداران‌ دين‌ حتّي‌ يك‌ نفر كه‌ بتواند در آتش‌ بدمد، ديگر باقي‌ نخواهد ماند. و رجال‌ منكَر چنان‌ بر رجال‌ معروف‌ غلبه‌ كرده‌ و پيروز گرديده‌اند كه‌ حتّي‌ يك‌ نفر شخص‌ شايسته‌ كه‌ شناخته‌ شده‌ باشد در عالم‌ باقي‌ نخواهد ماند، وليكن‌ چند روزي‌ بيش‌ نگذشته‌ بود كه‌ تمام‌ اُسُس‌ و قواعد و تمام‌ بنيانهائي‌ كه‌ او ساخته‌ بود و أعقابش‌ تشييد و تحكيم‌ نموده‌ بودند، فرو ريخت‌، و حقّ با حجّت‌ و برهانش‌، و با دليل‌ و آثارش‌،بلندي‌ يافت‌ وَالْحَقُّ يَعْلُو وَ لَوْ بَعْدَ حينٍ. «حقّ بالا مي‌رود گرچه‌ پس‌ از زماني‌ باشد.»


ص 164

و اين‌ امري‌ است‌ محسوس‌ و براي‌ اهل‌ بصيرت‌، با لعيان‌ مشهود و در هر عصر و زمان‌ معلوم‌. و اهل‌ أعصار سابقه‌ به‌ ما خبر داده‌اند، و از حقيقت‌ اين‌ سِرّ پرده‌ برانداخته‌اند.

شَعْبي‌ كه‌ مُتَّهَم‌ مي‌باشد به‌ انحراف‌ از اميرالمومنين‌ علي‌ عليه‌السّلام، به‌ پسرش‌ مي‌گويد:

يا بُنَيَّ! مَا بَنَي‌ الدِّينُ شَيْئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْيَا، وَ مَا بَنَتِ الدُّنْيَا شَيْئاً إلَّا وَهَدَمَتْهُ الدِّينُ. انْظُرْ إلَي‌ عَلِيٍّ وَ أوْلَادِهِ! فَإنَّ بَنِي‌اُمَيَّةَ لَمْيَزَالُوا يَجْهَدُونَ فِي‌ كَتْمِ فَضَائلِهِمْ وَ إخْفَاءِ أمْرِهِمْ وَ كَأنَّمَا يَأخُذُونَ بِضَبْعِهِمْ إلَي‌ السَّمَاءِ. وَ مَازَالُوا يَبْذُلُونَ مَسَاعِيَهُمْ في‌ نَشْرِ فَضَائِل‌ أسْلَافِهِمْ وَ كَأنَّمَا يَنْشُرُونَ مِنْهُمْ جِيفَةً!

«اي‌ نور ديده‌ پسرك‌ من‌! هيچ‌ چيز را دين‌ بنا نكرده‌ است‌ كه‌ دنيا بتواند آن‌ را منهدم‌ كند، و هيچ‌ چيز را دنيا بنا نكرده‌ است‌ مگر آنكه‌ دين‌ آن‌ را منهدم‌ گردانيده‌ است‌. نظر كن‌ به‌ علي‌ و فرزندانش‌ كه‌ بني‌اميّه‌ پيوسته‌ در كتمان‌ فضائل‌ و إخفاء امرشان‌ مي‌كوشيدند، و گويا بازو و زير بغل‌ آنها را گرفته‌ و به‌ آسمان‌ بالا مي‌برند، و به‌ مردم‌ معرّفي‌ مي‌كنند، و پيوسته‌ مساعي‌ خود را در نشر فضائل‌ أسلاف‌ ونياكانشان‌ مبذول‌ داشته‌اند، و گويا جيفه‌ و مردار آنان‌ را نشر مي‌دهند و معرّفي‌ مي‌نمايند!»

و عبدالله‌ بن‌ عُرْوَة‌ بن‌ زُبَيْر به‌ پسرش‌ مي‌گويد:

يَا بُنَيَّ! عَلَيْكَ بِالدِّينِ، فَإنَّ الدُّنْيَا مَا بَنَتْ شَيْئاً إلَّا هَدَمَهُ الدِّينُ، وَ إذَا بَنَي‌ الدِّينُ شَيْئاً لَمْتَسْتَطِع‌ الدُّنْيَا هَدْمَهُ. اَلَاتَرَي‌ عَلِيَّ بْنَ أبِي‌ طَالِبٍ وَ مَا يَقُولُ فِيهِ خُطَبَاءُ بَنِي‌اُمَيَّةَ مِنْ ذَمِّهِ وَ عَيْبِهِ وَ غِيبَتِهِ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا يَأخُذُونَ بِنَاصِيَتِهِ إلَي‌ السَّماءِ!

ألَاتَرَاهُمْ كَيْفَ يَنْدُبُونَ مَوْتَاهُمْ وَ يَرْثِيهِمْ شُعَرَاوُهُمْ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا يَنْدُبُونَ جِيَفَ الْحُمُرِ![96]

«اي‌ نور ديده‌ پسرك‌ من‌! بر تو باد به‌ دينداري‌! چرا كه‌ هر چه‌ را دنيا آباد كند، دين‌


ص 165

آن‌ را خراب‌ مي‌كند، و اگر دين‌ چيزي‌ را آباد كند، در قدرت‌ و توان‌ دنيا نيست‌ كه‌ آن‌ را خراب‌ كند. آيا نمي‌بيني‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را و آنچه‌ را كه‌ خطباي‌ بني‌امَّيه‌ در مذمّت‌ و عيب‌ و غيبت‌ او مي‌گويند؟! قسم‌ به‌ خداوند هرآينه‌ گويا موي‌ جلوي‌ سر او را گرفته‌ و به‌ بالا برده‌ و نشان‌ مي‌دهند.

آيا نمي‌بيني‌ چگونه‌ ايشان‌ بر مردگان‌ خود ندبه‌ و زاري‌ مي‌كنند و شعرائشان‌ مرثيه‌ سرائي‌ مي‌نمايند؟! قسم‌ به‌ خداوند هر آينه‌ گويا بر جيفه‌ها و مردارهاي‌ خران‌، ندبه‌ و زاري‌ مي‌نمايند!»

آري‌ در اين‌ قضيّه‌ و عكس‌العمل‌، غرابتي‌ نمي‌باشد. چون‌ خداوند أولياء خود را كه‌ با نفوس‌ و جانهاي‌ ارزشمند، و با نفايس‌ و تُحَف‌ وجودي‌ خويشتن‌ در ذات‌ خدا فداكاري‌ و تضحيه‌ و قرباني‌ كرده‌اند رها ننموده‌ و بي‌ياور نمي‌گذارد. و چگونه‌ دشمنان‌ خود را ياري‌ كند در حالي‌ كه‌ آنان‌ رايت‌ جنگ‌ با خدا و با أولياي‌ خدا را برافراشته‌اند؟ إنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ[97]،[98] «خداوند حقّاً با كساني‌ است‌ كه‌ تقوي‌ پيشه‌ گرفته‌اند و كساني‌ كه‌ حقّاً ايشان‌ احسان‌ كننده‌ هستند.»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[81] - «نهاية‌» ابن‌ اثير، ج‌ 4، مادۀ «ق‌ م‌ ح‌».

[82] - آيۀ 8، از سورۀ 36: يس‌.

[83] - كلمۀ هفتاد در لغت‌ عرب‌، براي‌ افادۀ مبالغه‌ در كثرت‌ استعمال‌ مي‌گردد.

[84] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌»، شيخ‌ محمدحسين‌ مظفّر، ص‌ 7.

[85] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌»، شيخ‌ محمدحسين‌ مظفّر، ص‌ 7.

[86] - استيعاب‌.

[87] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌» مظفّر ص‌ 9 و ص‌ 10.

[88] - ديوان‌ خواجه‌ شمس‌ الدّين‌ محمد حافظ‌ شيرازي‌ - أعلي‌ الله‌ درجته‌ - طبع‌ پژمان‌ ص‌ 99 غزل‌ شمارۀ 221.

[89] - در تعليقه‌ آورده‌ است‌: داستان‌ تهنيت‌ و مباركباد عمر به‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام را هر يك‌ از ارباب‌ فضائل‌ و حديث‌ و تاريخ‌ و تفسير ذكر نموده‌اند و بعضي‌ از آنان‌ تهنيت‌ ابوبكر را هم‌ به‌ تهنيت‌ عمر افزوده‌اند. نظر كن‌ به‌ تفسير رازي‌ در قوله‌ تعالي‌: يا ايّها الرّسول‌ بلّغ‌ تا آخر آيه‌، و به‌ «مسند» احمد از براءبن‌ عازب‌ و ثعلبي‌، و ابن‌ حجر در اوائل‌ «الصَّواعِق‌» در شبهۀ يازدهم‌. إلاّ آنكه‌ او ذكر كرده‌ است‌ كه‌: أبوبكر و عمر گفتند: يَا عَلِيُّ! أمْسَيْتَ مَوْلَي‌ كُلِّ مومنٍ و مومنةٍ. و دربارۀ نزولاليوم‌ أكملت‌ لكم‌ دينكم‌ و أتممتُ عليكم‌ نعمتي‌ و رضيت‌ لكم‌ الإسلام ديناً مراجعه‌ كن‌ به‌ تفسير «الدّرالمنثور»، و خطيب‌ بغدادي‌، و ابن‌ عساكر، و آنچه‌ را كه‌ ابن‌ عقده‌ از طرق‌ حديث‌ غدير و ثعلبي‌ و ابن‌ مغازلي‌ و حافظ‌ جزري‌ شافعي‌ و غيرهم‌ گرد آورده‌اند.

[90] - أحوال‌ أبوذر و مصائب‌ وارده‌ به‌ او را جميع‌ مورّخين‌ ذكر كرده‌اند، و اگر مي‌خواهي‌ به‌ مقداري‌ از آن‌ اطّلاع‌ بيابي‌ به‌ «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد، ج‌ 2 ص‌ 376 مراجعه‌ كن‌!

[91] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌» مظفّر ص‌ 13 تا ص‌ 15.

[92] - «الإمامة‌ و السِّياسَة‌» ابن‌ قتيبة‌ دينوري‌ ص‌ 136 و «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد ج‌ 4 ص‌ 6 و «تاريخ‌ طبري‌» در حوادث‌ سال‌ 41، ج‌ 6 ص‌ 93 و «تاريخ‌ عبري‌» ص‌ 186 و بسياري‌ از مصادر دگر.

[93] - «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ج‌ 3 ص‌ 15 نقلاً از مدائني‌ و ابن‌ عرفه‌ معروف‌ به‌ نفطويه‌.

[94] - «تاريخ‌» ابوالفداء ج‌ 1 ص‌ 183 و «استيعاب‌» ابن‌ عبدالبرّ، و «مروج‌الذّهب‌» ج‌ 2 ص‌ 36 و «مقاتل‌ الطّالبيّين‌»، و «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ج‌ 4 ص‌ 4 و ص‌ 7 و ص‌ 468 و جمع‌ ديگري‌ غير از ايشان‌. معاويه‌ به‌ دادن‌ سم‌ به‌ تنهائي‌ اكتفا ننمود بلكه‌ چون‌ خبر موت‌ امام‌ حسن‌ 7 به‌ او رسيد خود را به‌ سجده‌ به‌ روي‌ زمين‌ انداخت‌ به‌ طوري‌ كه‌ طبري‌ و دميري‌ و أبوالفدا و ابن‌ قتيبه‌ و ابن‌عبد ربّه‌ و غيرهم‌ ذكر كرده‌اند. اي‌ واعجبا از معاويه‌ و جناياتي‌ كه‌ بجا آورده‌ است‌!! گويا او خود را به‌ سلطنت‌ نرسانيده‌ است‌ مگر براي‌ آنكه‌ شريعت‌ و ارباب‌ شريعت‌ را هلاك‌ و نابود كند؟ و از اين‌ عجيب‌تر آن‌ است‌ كه‌ تو مي‌بيني‌: او حتّي‌ تا امروز مدافعيني‌ دارد كه‌ از منهاج‌ او دفاع‌ مي‌كنند. ولادت‌ حضرت‌ مجتبي‌ در نيمۀ شهر رمضان‌ دو سال‌ از هجرت‌ گذشته‌ و يا سه‌ سال‌ از هجرت‌ گذشته‌، و ارتحالشان‌ در هفتم‌ ماه‌ صفر سنۀ 50 از هجرت‌ بوده‌ است‌.

[95] - آيۀ 9، از سورۀ 32: توبه‌.

[96] - «شرح‌ نهج‌البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد ج‌ 2 ص‌ 414.

[97] - آيۀ 128، از سورۀ 16: نحل‌.

[98] - «تاريخ‌ الشِّيعة‌» مظفّر ص‌ 20 تا ص‌ 25.

بازگشت به فهرست

دنباله متن