سپس بحثي را در تعيين مشاهير فقهاء از شيعه در صدر اوَّل منعقد ميكنند، و نامشان را طبق تسميه و معرّفي شيخ أبوعمرو كَشِّي در كتاب خود معروف به «رجال كشّي» كه معاصر با أبوجعفر كليني از علماء قرن سوم ميباشد چنين ذكر نمودهاند:
أسامي فقهاء از اصحاب حضرت أبو جعفر و أبو عبدالله عليهماالسّلام:
عِصابة شيعه (جماعتي از اركان كه كلامشان براي بقيّه حجّت است) اتّفاق و اجماع نمودهاند بر كساني كه جزو پيشينيان از اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسّلام به شمار ميآيند كه گفتار و روايتشان مقبول، و فقه و فتوايشان مُمْضَي و پسنديده، و رواياتي كه با سند صحيح از ايشان به ما رسيده است صحيح به طور مطلق ميباشد، و از ايشان به بعد تا امام عليهالسّلام نياز به فحص نيست. زيرا خود روايت آنها در حكم روايت امام است به واسطۀ وثوقي كه به اخبار و احاديثشان دارند و گفتهاند:
فقيهترينِ اوَّلين شش نفرند: زُرَارَه[61]، و مَعْروف بن خَرَّبُوذ، و بُرَيْد، و أبُوبَصير
ص 122
أسَدي، و فُضَيْل بن يَسَار، و محمد بن مُسْلِم طائفي.
گفتهاند: فقيهترين اين شش نفر، زُرَاره ميباشد، و بعضي به جاي أبوبصير أسدي، أبو بصير مرادي ضبط كردهاند، و وي لَيْثُ بنُ بَخْتَري ميباشد.
سپس كشِّي گويد: اسامي فقهاء از اصحاب حضرت أبو عبدالله عليهالسّلام:
عصابة شيعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تصحيح رواياتي كه با سند صحيح از آنان به ما رسيده است و تصديق گفتارشان را در جميع اقوال نموده، و اقرار و اعتراف به فقه ايشان كردهاند. و آنها از جهت مقام و منزلت پائينتر از آن شش نفري هستند كه ما آنان را شمرديم و نامشان را ذكر نموديم، و ايشان نيز شش نفر هستند:
جَمِيلُ بن دُرَّاج، و عبدالله بن مُسْكَان، و عبدالله بن بُكَيْر، و حَمَّاد بن عِيسي، و حَمَّاد بن عثمان، و أبَان بن عثمان.
گفتهاند: أبواسحق فقيه كه ثَعْلَبَة بن مَيْمون است چنان ميداند كه: فقيهترين اين دسته، جميل بن درَّاج ميباشد، و اين جماعت اصحاب جوان حضرت امام صادقند.
سپس كشِّيگويد: أسامي فقهاء از اصحاب حضرت ابوابراهيم و أبوالحسن عليهماالسّلام:
عصابة شيعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تَصْحِيح مَا يَصِّحُ عنهم و تصديقهم و الإقرار لهم بالفقه و العِلْم. و ايشان همچنين شش نفر ديگرند كه مقام و منزلتشان پائينتر از اين شش نفر اخير: اصحاب خصوص حضرت امام صادق عليهالسّلام هستند كه بر شمرديم. از ايشان است:
يونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوَان بن يحْيَي بَيَّاع سابِري (سابوري فروش: نوعي پارچۀ نازك) و محمد بن أبيعُمَيْر، و عبدالله بن مُغِيرَه، و حسن بن محبوب، و أحمد ابن محمد بن ابينَصْر، و بعضي به جاي حسن بن محبوب، حسن بن علي بن فضَّال،
ص 123
و فُضَالَة بن أيُّوب�� گفتهاند، وبعضي به جاي فُضَالَة، عثمان بن عيسي را شمردهاند.
و فقيهترين ايشان يونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوان بن يَحْيي هستند - انتهي كلام كشّي.
أوَّلين كسي كه علم كلام را تصنيف و تدوين كرد، عيسي بن رَوْضَه إمَامي تابعي بوده است. وي در باب امامت تصنيف نمود، و عمرش باقي بود تا عصر أبوجعفر منصور دوانيقي، و از خواصّ او گرديد. چون او مَوْلَي بنيهاشم ميباشد.[62] اوست كه باب بحث را گشود و نقاب از چهرهاش برگرفت. احمد بن أبي طاهر در كتاب «تاريخ بغداد» كتاب او را ذكر كرده است، و توصيف آن را نموده است. و همان طور كه در فهرست كتاب نجاشي مذكور است، او خودش كتاب را ديده است.
پس از او ابوهاشم ابن محمد بن علي بن أبي طالب عليهالسّلام كتابهائي را در علم كلام تصنيف كرد، و از أعيان شيعه او اوَّلين موسّس علم كلام است. چون وفاتش دررسيد آن كتب را به محمد بن علي بن عبدالله بن عبّاس هاشمي تابعي تسليم كرد، و شيعه را به او گرايش داد همان طور كه در كتاب «معارف» ابن قُتَيْبَه مذكور ميباشد. بنابراين، اين دو نفر تقدّم دارند بر أبوحُذَيْفَه: واصِل بن عَطَاء معتزلي كه سيوطي او را اوّلين مصنّف علم كلام ذكر كرده است.
و اوَّلين مناظره كننده در تشيُّع از اماميّه أبوذر غفاري ميباشد.
أبو عثمان جاحظ گويد: اوّلين مناظره كننده در تشيّع كُمَيْت بن زَيْد شاعر بوده است كه راجع به آن حجَّتهائي را اقامه كرد. و اگر وي نبود، وجوه احتجاج و استدلال بر حقّانيّت أئمّه شناخته نميشد.
ص 124
من ميگويم: أبوذرّ غفاري صحابي رضی الله عنه بر كُمَيْت مقدّم ميباشد. أبوذرّ مدتي در دمشق اقامت كرد، و دعوت خود را به تشيّع منتشر مينمود، و مذهب و آرائش را پخش ميكرد، و نظري جز تشيّع علوي نداشت. جمعي در خود شام دعوتش را پذيرفتند، و ندايش را قبول كردند، پس از شام به صرفند مسافرت كرد، و به ميس رفت. و اين دو ناحيه، از اطراف و توابع شام ميباشند از قراء جبل عامِل. ايشان را نيز به تشيّع دعوت نمود و پذيرفتند. بلكه در كتاب «أمَلُ الآمِل» اينطور مذكور است كه: چون ابوذر را به شام تبعيد نمودند، چند روزي كه درنگ كرد، جماعت كثيري به تشيّع گرويدند، در اين حال معاويه او را به قراء اطراف اخراج كرد، و أبوذر به جبل عامِل رسيد. و اهل جبل عامِل از آن روز تشيّع را اختيار كردند.
و اوّلين طبقه از مشاهير أئمَّۀ علم كلام از شيعيان، در طبقۀ نخستين كُمَيْل بن زياد نزيل كوفه بود. وي از دست پروردگان مدرسۀ اميرالمومنين عليهالسّلام در علوم ميباشد. حضرت به او خبر داد كه حَجَّاج او را ميكشد. و حَجَّاج او را در كوفه تقريباً در سنۀ هشتاد و سه بكشت.
سُلَيْم بن قَيْس هِلَالي تابِعي. حجّاج با شدّتي هر چه تمامتر او را طلب كرد تا به قتل برساند، ليكن به وي دست نيافت. و سُلَيْم در ايَّام حَجَّاج بمرد. سُلَيْم از خواص اميرالمومنين عليهالسّلام بود.
حارث أعْوَر هَمْداني صاحب مناظرات در اصول ميباشد. وي از شاگردان مكتب اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد، و در سنۀ 65 وفات كرد.
جابر بن يزيد بن حارث جُعْفي: أبوعبدالله كوفي متبحّر در اصول و ساير فنون علوم دين. وي از شاگردان و دستپروردگان حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام ميباشد.
و بعد از اين طبقه، در طبقۀ پسين، جهابذه و استاداني در علم كلام به ظهور رسيدند مثل قَيْس بن ماصِر. علم كلام را از حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين عليهالسّلام بياموخت.
و حضرت امام صادق عليهالسّلام بر حَذَاقَتِ وي گواهي دادهاند و گفتهاند: أنْتَ
ص 125
وَالاحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ! «تو با احْوَل در بحث، پَرِش داريد و حاذق هستيد.»
و أحْوَل عبارت است از أبوجعفر محمد بن علي بن نُعْمان بن أبيطريفة بَجَلي[63] دكّان أحْوَل در محلّي بود در شهر كوفه كه بدان طَاقُ الْمَحَامِل ميگفتهاند.
چون دراهم و دنانير درست و نادرست را نزد او ميآوردند، فوراً آن مغشوش را جدا ميكرد و پس ميداد و آن صحيح و بدون غِلّ را مشخّص ميساخت. و چون امتحان ميكردند، ميديدند گفتار أحْوَل محض صواب بوده است، لهذا از شدّت مهارت و استادي به او شَيْطَانُ الطَّاق ميگفتند.
او هم علم كلام را از حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام بياموخت و كتاب «إفْعَلْ لَاتَفْعَلْ»، و كتاب احتجاج بر امامت اميرالمومنين عليهالسّلام و كتاب «الكلام علي الخوارج» و كتاب مجالست خود را با أبوحنيفه، و مُرْجِئَه، و كتاب «المعرفة»، و كتاب «ردّ بر معتزله» را تدوين كرد.
و حُمْران بن أعْين برادر زرارة بن أعْيَن. علم كلام را از حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام بياموخت.
و هشام بن سالم كه از مشايخ شيعه در علم كلام ميباشد.
و يونس بن يعقوب ماهِر در علم كلام. حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام به او فرمودند: تَجْرِي بِالْكَلَامِ عَلَي الاثَرِ فَتُصِيبُ! «چون كلام را طبق شواهد ميآوري، به منظور خود ميرسي!»
و فَضَّال بن حسن بن فَضَّال كوفي متكلّم مشهور ميباشد. با احدي از مخالفين مناظره نكرد مگر آنكه حجّت او را بريد. و سيد مرتضي در كتاب «الْفُصُول
ص 126
الْمُخْتَارة»[64] بعضي از مناظرات او را با دشمنان حكايت نموده است. تمام اين افرادي كه برشمرديم در عصر واحدي بودهاند، و در أثناء قرن دوم رحلت كردهاند.
و پس از اين طبقه، طبقۀ ديگري در علم كلام به ظهور پيوستند:
هِشام بن حَكَم[65] كه حضرت امام صادق عليهالسّلام دربارۀ او فرمودهاند: هَذَا نَاصِرُنَا
ص 127
بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ! «اين است ناصر ما با قلبش و زبانش و دستش!»
هشام با جميع فرقهها مناظره كرد، و همه را مُفْحَم و منكوب ساخت. و نشستهائي و مجالسي با مخالفان و دشمنان داشته است. وي در علم كلام تصنيف نمود. از شدّت صَوْلَت و عُلُوِّ منزلت او، مردم بر او رشگ بردند و او را به عقائد و مقالات فاسده رَمْي كردند، در صورتي كه او بريء ميباشد از آن عقائد و مقالات و از هر فاسدي. وي در سنۀ 179 ارتحال يافت.
پس از هشام، سَكَّاك محمد بن خَليل أبوجعفر بغدادي از اصحاب هشام بن حَكَم و شاگرد اوست. علم كلام را از او أخذ نموده است. وي نيز داراي كتابهائي است.
و أبومالِك ضَحَّاك حَضْرمي مقتدا و پيشوائي است در كلام. و يكي از أعلام تشيّع است و محضر حضرت امام صادق و امام كاظم عليهماالسّلام را ادراك نموده است.
و از اين طبقه از متكلّمين هستند آل نوبخت. ابننديم در «فهرست» گويد: آلنَوبخت معروفند به ولايت علي بن أبيطالب و فرزندانش. در «رياض العلماء» گفته است: بَنونَوْبَخت طائفۀ معروفي هستند از متكلّمين علماء شيعه.
و من ميگويم: نوبخت مردي است فارسي الاصل در علوم پيشينيان فاضل و استاد. به واسطۀ حذاقتش در اقتران كواكِب، مصاحبت منصور دوانيقي را مينمود. و چون از صحبت ناتوان آمد، پسرش: أبوسَهْل كه نامش همان كنيۀ او ميباشد، به جاي او نشست. و براي او پسري به نام فَضْل بن أبيسَهْل بن نوبخت نشأت گرفت كه در علم و فضل گوي سبقت از همگنان بربود به طوري كه بعضي از فضلاء اصحاب ما وي را به هُوَ الفيلسوف المتكلّم الحَكيم المتألِّه وَحِيدٌ في علوم الاوَائل كَانَ مِنْ أرْكَان الدَّهْر ستوده و تعريف كردهاند.
او كتب فلسفه و حكمت اشراقيّۀ نخستين پهلوييّن را از فارسي به عربي ترجمه
ص 128
كرد، و در أنواع علم حكمت تصنيف نمود. او داراي كتابي است در حكمت، و كتاب كبيري در امامت، و چون اهل آن عصر رغبت به علم نجوم داشتند، در فروع علم نجوم تصنيف نمود. او از علماي عصر رشيد: هارون بنمَهْدي عبَّاسي ميباشد. وي رئيسكتابخانۀ كتب حكمت هارون بود، و اولادي داشت همگي از أجلّۀ علماء.
قَفطي[66] در كتاب «اخبار الحكماء» آورده است كه: فَضْل بن نوبخت أبوسهل فارسي مرد ذكر شده و مشهوري ميباشد از پيشوايان و مقتدايان متكلّمين. و او را نيز در كتب متكلّمين ذكر كرده است.
كساني كه او را ذكر كردهاند، نسب و خاندانش را نيز ذكر كردهاند همچون ابننديم و أبوعبدالله (ابوعبيدالله - ظ) مرزباني كه او در زمان هارون الرّشيد بوده و ولايت قيام و سرپرستي كتب حكمت را به او واگذار نموده بود.
و من ميگويم: از جمله اولاد ماهر و كامل وبارع او در علوم اسحق بن أبيسَهْل ابننوبخت بود كه در زيردست پدرش به مقام استادي رسيد، و در علوم عقليّه و ساير علوم پيشينيان يگانه شد.
وي قائم مقام پدرش در خزانۀ كتب حكمت هارون شد. و او داراي أولادي ميباشد كه همگي در كلام متبحّر هستند همچون أبو اسْحَق اسمعيل بن اسحق بن أبيسَهْل بن نوبخت صاحب كتاب «الْيَاقُوتُ في الْكَلَام» كه آن را علاّمه ابن مُطَهَّر حِلِّي شرح نموده است، و در ديباجهاش گويد: اين كتاب از شيخ أقدم و امام أعظم ما: أبواسحق بن نوبخت ميباشد.
در اينجا محقّق ذيقيمت ما مرحوم صدر عدّۀ بسياري را بيان ميكند، تا ميرسد به آنكه ميگويد: از زمرۀ ايشان است شَيْخُ الشِّيعَةِ وَ مُحييالشَّرِيَعِة شَيْخُنَا الْمُفِيدُ أبوعبدالله محمَّد بن محمد بن نُعْماني معروف به ابن المعلِّم. ابننديم در «فهرست» آورده است كه: رياست شيعه در علم كلام يعني رياست متكلّمينشان به او منتهي
ص 129
گرديده است. او در صنعت كلام بر مذهب اصحاب خود، دقيق الفطنة و ماضي الخاطر ميباشد. من او را ديدهام. مردي بارع يافتهام و داراي كتبي ميباشد. انتهي. و من ميگويم: او پيشوا و جلودار عصر خويشتن بود در جميع فنون اسلام. ميلادش سنۀ 338، و وفاتش سنۀ 409 ميباشد.
اوَّلين كسي كه در اين علم تصنيف نمود، اميرالمومنين علي بن أبيطالب عليهالسّلام است كه كتابي در هنگام مراجعتش از جنگ صِفّين بنوشت، و آن را به سوي فرزندش حسن يا محمد بن حَنَفِيَّه ارسال فرمود. اين مكتوب، مكتوب طويلي است كه تمام أبواب اين علم، و طرق سلوك آن، و مكارم ملكات، و جميع مُنجيات و مُهْلكات، و سُبُل تخلُّص از آن مهالِك در آن درج گرديده است.
اين كتاب را علماي فريقين روايت نمودهاند، و به طوري كه سزاوار تمجيد است از آن ثنا و تمجيد و تحميد به عمل آوردهاند. از ميان علماي ما كُلَيني در كتاب «الرَّسَائل» از طرق عديدهاي آن را روايت نموده است. و امام أبومحمد حسن بن عبدالله بن سعيد عَسْكَري آن را نيز روايت كرده، و بتمامه در كتاب «الزَّوَاجِر و الْمَوَاعِظ » آن را تخريج كرده است. و گفته است: اگر از مطالب حكمت چيزي بود كه واجب بوده است آن را با طلا بنويسند تحقيقاً اين كتاب ميباشد.
وي گفته است: آن كتاب را براي من جماعتي حديث كردهاند. و در اين حال به ذكر طرقش در روايت آن در اين كتاب پرداخته است.[67]
ص 130
و اوَّلين مصنِّف آن از ميان شيعيان، اسمعيل بن مهران بن أبينصر أبو يعقوب سَكُوني ميباشد، و آن را كتاب «صِفَةُ الْمُومِن و الفَاجِر» اسم گذارده است. و كتابي دگر در خُطَب أميرالمومنين عليهالسّلام و مَثَلْهاي حضرت جمع كرده است. اين دو كتاب را أبو عَمْرو كَشِّي و أبو العبّاس نجاشي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه آوردهاند و ذكر نمودهاند كه او از عدّهاي از اصحاب امام أبوعبدالله صادق عليهالسّلام روايت كرده است، و عمرش طولاني شد تا حضرت امام رضا عليهالسّلام را زيارت نمود و از او روايت كرد. وي از علماي قرن دوم محسوب ميگردد.
و أيضاً از جملۀ مصنَّفات در اين علم از قدماء شيعه كتاب «تُحَفُ الْعُقُول» است تصنيف أبومحمد حسن بن علي بن حسن بن شُعْبَة حَرَّانِي رضی الله عنه از علماي قرن سوم. كتاب «تحف العقول» در حكم و مواعظ و مكارم اخلاق است كه از آل رسول روايت شده است. كتابي است جليل كه همانندش به رشتۀ تصنيف در نيامده است. مشايخ علماء شيعه همچون شيخ مفيد ابنالمُعَلِّم و غير او از اين كتاب نقل كرده و بر آن اعتماد داشتهاند، تا به جائي كه بعضي از علماء ما گفتهاند: دست عطا و بخشش روزگار مثل اين كتاب را عطا ننموده است.[68]
ص 131
تقدّم شيعه در تصنيف علوم جغرافيا در صدر اسلام
هشام بن محمد كَلْبِي از اصحاب حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام در فنّ جغرافيا كتاب «الاقاليم»، و كتاب «كبير بُلدان»، و كتاب «صغير بُلْدان»، و كتاب «تَسْمِيَةُ الارَضِين»، و كتاب «أنْهار»، و كتاب «حِيرَة»، و كتاب «مَنَازِل يَمَن»، و كتاب «الْعَجَائب الاربعة»، و كتاب «أسْواق الْعَرَب» و كتاب «الحِيرَة»[69] و «تَسْمِيَةُ الْبِيَع وَ الدِّيَارَات» را تصنيف كرده است.
به تصنيف اين كتب مذكوره، أبو الفرج ابن نديم در «فهرست» در جائي كه تعداد مصنَّفات كلبي را برميشمرد، اعتراف و تنصيص نموده است.
داستان شگفت انگيزي در گفتار حَموئي در «مُعْجَم البُلْدان» ميباشد، كه زياده بر اين كلامش كه: «و هشام بن كَلْبي من بر يك كتاب او واقف گرديدم كه آن را «اشْتِقَاقُ الْبُلْدَان» ناميده است چيزي نيفزوده است، با وجود آنكه او به گمان خودش استقصاي طبقۀ اسلاميّين از مصنِّفين در اين فنّ را كرده است از كساني كه ايشان اهتمام و قصد ذكر بلاد و ممالك را داشتهاند، و مقدار مسافتهاي طرق و راهها را مشخَّص و معيَّن مينمودهاند. و همگي آنان از هشام بن محمد كلبي متأخّر بودهاند. و كساني كه قصد ذكر أماكن جميع اعراب و منازل بَدَويها و بياباننشينها را از طبقۀ اهل ادب داشتهاند، و اين جماعت همچنين متأخّر ميباشند از هشام بن محمد كلبي به طوري كه بر مثل حَموئي مختفي و پنهان نيست.
تقدّم شيعه در علم اخبار و تواريخ و آثار؛ و مزيّت ايشان بر ديگران
ابن نديم گويد: من به خطِّ احمد بن حارِث خُزاعي خواندم كه علماء گويند: أبومِخْنَف در تاريخ و أخبار و امور وارد بر عراق و فتوح آن اطّلاعاتش بيشتر از غير
ص 132
اوست. و مَدايني در امور خراسان و هند و فارس. و واقِدي در امور حجاز و سيره. و اين دو نفر اخير اشتراك دارند در اخبار و مطالب راجع به فتوح شام - انتهي.
و من ميگويم: شيعۀ از ايشان أبومِخنَف و واقِدي هستند. و چون از نصّ ابنخَلّكان مطَّلع شديم كه هشام بن محمد كَلْبي اعلم مردم ميباشد به علم أنساب، و ترجمۀ او گذشت. لهذا اينك ميپردازيم به ترجمۀ احوال أبومخنَف و واقِدي و امثالهما از آنان كه بر اقرانشان تفوّق داشتهاند، لهذا ميگوئيم:
أبومِخْنَف أزْدي غامِدي شيخ اصحاب اخبار ميباشد از شيعيان در كوفه، و مرد مورد نظر و توجّه و رجوع آنان است. اسمش لُوط بن يحيي بن سعيد بن مِخْنَف بن سالِم، و يا سُلَيمان، و يا سليم است. پدرش از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام، و جدَّش از اصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم، و از راويان اوست. پس از پيغمبر از صحابۀ اميرالمومنين عليهالسّلام بود، و رايت طائفۀ أزْد در صِفّين با وي بود. و در سنۀ 64 در عينالْوَرْدَة به طوري كه در «تقريب» آمده است به شهادت رسيد.
أبومِخْنَف از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام روايت ميكند، و گفته شده است از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام. امّا مشايخ، اين گفتار را صحيح نميدانند. و كسي كه وي را از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام شمرده است به خطا رفته است. چون او آن حضرت را ديدار و ملاقات ننموده است. از جمله كتابهاي مصنَّفة أبومخنف كتاب «الرِّدَّة»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب «فتوح العِراق»، كتاب «الجَمَل»، كتاب «صِفِّين»، كتاب «اهل النَّهْرَوان و الخوارج»، كتاب «الغَارَات»، كتاب «حَرْث بن رَاشِد و بنيناجِيَة»، كتاب « مَقْتَل علي عليهالسّلام »، ميباشد كه مرحوم سيد حسن صدر با سي و سه كتاب دگر هر يك را جداگانه با ذكر نام برشمرده است.
و از جملۀ مورّخين شيعي، واقدي ميباشد. نامش أبو عبدالله محمد بن عُمَر مولاي أسْلَمين از سَهْمبنأسْلَم است. اصلش ازمدينه است كه بهبغداد انتقال يافت، و در عسكر مهدي ولايت قضاء مأمون به او تفويض گرديد. او به مغازي و سِيَر و فتوحات، و به اختلاف مردم در حديث و فقه و احكام و أخبار، عالم بوده است.
ص 133
ابن نديم گفته است: وي شيعي و حسن المذهب بوده و تقيّه ميكرده است. و گفته است: اوست راوي اين روايت كه علي عليهالسّلام از معجزات پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم بوده است مانند عصا براي موسي پيغمبر - علي نبيّنا و آله و عليه السّلام - و مانند زنده كردن مردگان براي عيسي بن مريم، و غيرذلك از أخبار - انتهي. تولّد واقدّي در سنۀ 103، و مرگش در سنۀ207 در هفتاد و هشت سالگي واقع شد.[70] وي داراي كتابهائي است از جمله كتاب «التَّاريخ و المَغازي و المَبْعَث»، كتاب «أخبار مَكَّه»، كتاب «الطَّبقات»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب « فتوح الْقُرْآن»، با بيست و سه كتاب ديگر كه يكايكشان را مرحوم صدر ذكر نموده است.
ابن نديم گفته است: واقدي پس از وفاتش ششصد قِمَطْر (صندوق كتاب) باقي گذارد كه هر قمطري را بايد دو مرد حمل كنند، و دو غلام كاتب داشته است كه شب و روز براي وي مينوشتهاند. و پيش از آن بعضي از كتب او به دو هزار دينار فروخته شد.[71]
اوَّلين كس كه در علم لغت سبقت گرفت، و كلام عرب را جمع و حَصْر نمود، و به هم مربوط نمود و پيوست داد، و كيفيّت قيام بناهاي مختلف را از حروف مُعْجَم بيان كرد، و يكي پس از ديگري در آمدن حروف را براي أبْنِيَه مُبَيَّن ساخت، با نظر صائب و راستيني كه احدي بر وي نتوانسته بود پيشي بگيرد، همانا حِبْر علاّمه شيخ
ص 134
العالَم حُجَّة الادَب ترجمة لسان العرب مَوْلَي أبوالصَّفاء: خَليل بن احمد أزْدي يَحْمُدي فَراهِيدي رضی الله عنه ميباشد.[72]
و در اين مهامّ ميان اهل علم و ادب اصلاً و ابداً خلافي وجود ندارد. تا آنكه گويد: شيخ الشيعة جمال الدّين بن مطهّر در «خلاصه» آورده است: خليل بن احمد افضل مردم در أدب بوده است و گفتارش در اين علم حجّت ميباشد. علم عروض از مخترعات اوست. و مقام و فضلش مشهورتر است از آنكه به زبان آيد. و او امامي مذهب بوده است.
مولي عبدالله أفَنْدي در «رياضالعلماء» گويد: خليل، جليل القدر، عظيم الشَّأن، أفضل مردم در علم أدبيّات و امامي مذهب بوده است، و علم عروض به وي منسوب ميباشد. او در عصر مولانا الصَّادق بلكه الباقر عليهماالسّلام أيضاً بوده است -
ص 135
انتهي[73].
و از مشاهير أئمّۀ لغت شيعه كه بر دگران تفوّق داشتهاند، ابن سِكِّيت بوده است. أبو العبّاس ثَعْلَب گويد: جميع اصحاب ما اجماع كردهاند بر آنكه پس از ابنأعْرَابي أعلم در علم لغت از ابن سِكِّيت وجود ندارد. او را متوكّل عباسي به جرم تشيّع كشت. و داستان وي مشهور ميباشد. پنجاه و هشت سال عمر كرد و در شب دوشنبه پنجم از شهر رجب سنۀ 244، و گفته شده است: سنۀ 246 و گفته شده است: سنۀ 243 به شهادت نائل گرديد.وي داراي كتاب «إصْلَاح الْمَنْطِق» است كه مُبَرَّد راجع به آن گفته است: از روي جِسْرِ بغداد كتابي نظير «اصلاح المنطق» عبور داده نشده است، و كتاب «الالفاظ»، و كتاب «الزِّبْرج»، و كتاب «الامْثال»، و كتاب «المَقْصُور و المَمْدُود»، و كتاب «المُذَكَّر و
ص 136
الْمونَّث»، و كتاب «الاجْنَاس» كه كتاب كبيري ميباشد، و كتاب «الفِرَق»، و كتاب «السَّرج و اللِّجام»، و كتاب «الوُحُوش»، و كتاب «الإبل»، و كتاب «النَّوادِر»، و كتاب بزرگ «مَعاني شِعر»، و كتاب كوچك «معانِي شِعر»، و كتاب «سَرَقَات الشُّعَرَاء»، و كتاب «فَعَلَ و أفْعَلَ»، و كتاب «الحَشَرات»، و كتاب «الاصوات»، و كتاب «الاضْداد»، و كتاب «الشَّجَر و الغَابَات».
پس بنگر و تأمّل كن چگونه اين مصنَّفات را در عمر كوتاه خود تدوين نموده است؟! مضافاً بر آنكه او راوي روايت از حضرت امام رضا و امام جواد و امام هادي علیهم السلام ميباشد.
و از جمله پيشتازان در علوم أدبيّت و عربيّت أبوبَكربندُرَيْدأزْدي مقتدا و پيشوا در علم لغت ميباشد در طول مدت شصت سال. در بصره به دنيا آمد در سال دويست و بيست و سه، و در آنجا نشو و نما نمود. چون زنجيها بصره را فتح كردند او به عمان گريخت، و دوازده سال در آنجا اقامت كرد، پس از آن به وطنش بازگرديد، سپس به فارس كوچ كرد، و در نزد بَنيميكال داراي قدر و قيمت گرديد. توليت و نظارت ديوان بدو سپرده شد.
چون بنيميكال خلع شدند، در سنۀ سيصد و هشت به بغداد آمد و به وزير مقتدر بالله: ابن الفُرَات پيوست. وي او را از مقرَّبين خود گردانيد، و هر ماه براي ويپنجاه دينار وظيفه مقرّري معيّن كرد. و پيوسته در نزد او مجلّل و مكرّم بود تا أجلش در ماه شعبان سنۀ سيصد و بيست و يك در رسيد در حالي كه نود و هشت سال عمر كرده بود. و كتاب «السَّرْج و اللِّجام»، و كتاب «المُقْتَبَس»، و كتاب «زُوَّارُ العَرَب»، و كتاب «اللُّغَات»، و كتاب «السِّلاح»، و كتاب «غريب القرآن»، و كتاب «الوِشَاح»، و كتاب «الجُمْهُرة» در لغت در شش مجلّد، هر جزئي از آن در مجلّدي بخصوصه ميباشد، و داراي ابياتي از شعر است كه آثار صنعت شعريه در دو مصراعش محكم و استوار است، و قصيدهاي در باب مقصور و ممدود دارد، و قصيـدۀ كوتـاهي در حِكَـم و آداب دارد كه علماء بر شرح آن اهتمامي تمام
ص 137
داشتهاند.
شيخ رشيدالدِّين بن شهرآشوب مازندراني در «معالِم العلماء» وي را از شعراء اهل بيت و مجاهدين در راه آنان به شمار آورده است. و از جملۀ اشعارش در ولاء اهل بيت اين است:
أهْوَي النَّبِيَّ مَحَمَّداً وَ وَصِيَّهُ وَ ابْنَيْهِ وَ ابْنَتَهُ الْبَتُولَ الطَّاهِرَهْ 1
أهْلَ الْوَلاءِ فَإنَّنِي بِوَلَائِهِمْ أرْجُو السَّلَامَةَ وَ النَّجَا فِي الا'خِرَهْ 2
وَ أرَي مَحَبَّةَ مَنْ يَقُولُ بِفَضْلِهِمْ سَبَباً يُجِيرُ مِنَ السَّبِيلِ الْجَائِرَهْ 3
أرْجُو بِذَاكَ رِضَا الْمُهَيْمِنِ وَحْدَهُ يَوْمَ الْوُقُوفِ عَلَي ظُهُورِ السَّاهِرَهْ 4
1- «من عشق ميورزم به پيغمبر محمد، و وصيّ او، و دو پسر او، و دختر او كه بتول طاهره ميباشد.
2- ايشانند أهلوَلاء. بنابراين من با ولايتشاناميد سلامت ونجات را درآخرت دارم.
3- و من ميبينم كه محبّت كسي كه مُقِرّ و معترف به فضيلت ايشان است، سبب و وسيلهاي ميباشد تا او را از راه جور و ظلم و اعتساف، در كنف خود پناه دهد و حفظ نمايد.
4- و بدين ولاء و محبّت، من اميد در رضايت خداوند مهيمن بر امور، تنها بستهام كه در روز وقوف در سطح عرصات و زمين موقف قيامت، او از من خرسند و خشنود باشد.»
بر تشيّع ابندُرَيْد، در «رياض العلماء»، و «معالم العلماء»،و «أمَل الآمِل»، و «طبقات شيعة» قاضي نورالله مَرْعَشي، تنصيص و تصريح كردهاند.
و از جمله أبوعَمْرو زاهِد ميباشد كه تنوخي دربارۀ او گفته است: من حافظهاي را همچون او نديدهام. سي هزار ورقه از حفظ بر من املاء نمود. در سنۀ دويست و شصت و يك به دنيا آمد، و در سنۀ سيصد و چهل و پنج ديده از جهان بربست. وي داراي كتاب «مَنَاقِبُ أهْلِ الْبَيْت» ميباشد كه سيدبنطاوس آن را مختصر كرده است. و در كتاب «سَعْدُ السُّعُود» بسياري از احاديث أبو عمرو زاهد را كه در مناقب
ص 138
اهل بيت ميباشد آورده است.
و همچنين صاحب كتاب «تُحْفَةُ الابْرَار»: سيد شريف حسين بن مساعد حسيني حائري از ابوعمرو زاهد لغوي نحوي در كتابش كه در مناقب اهل بيت ميباشد، روايت كرده و نصّ بر تشيّع او نموده است. تا آنكه گويد:
در «رياض العلماء» تصريح كرده است كه: او از علماي اماميّه بوده است و كتاب «لُباب» از آن اوست. و از اين كتاب، ابنطاووس در كتب خود بسياري از اخبار را روايت ميكند. و ديگر كتابي دارد به نام «المناقب» كه بعضي از متأخّرين در كتبشان برخي از اخبار را كه در فضائل اهل بيت ميباشد از آن نقل كردهاند.
و من ميگويم: در تشيّع أبوعَمْرو مذكور شكّ و رَيْبي وجود ندارد.
و از جمله احمد بن فارِس بنزَكَريَّا بن محمد بن حبيب أبوالحسين لغوي معروف به كوفي صاحب كتاب «المُجْمَل» ميباشد در لغت، و «فقه اللُّغَة» و معروف است او به صاحِبي. اين كتاب را براي صاحب بن عَبَّاد تصنيف كرد. ترجمۀ او را در «وفيات الاعيان» و «بُغْيَة الوُعَاة» ذكر كرده است.
و از جمله صاحب بن عَبَّاد وزير فخرالدّولة ديلمي است.[74] او كافِي الْكُفَاة بود. در
ص 139
علم لغت كتاب «محيط» را كه ده مجلّد ميباشد تصنيف كرد. آن كتاب بر ترتيب حروف معجم و كثيرالالفاظ و قليلالشَّواهد ميباشد. و ديگر كتاب «جَوْهَرَةُ الْجُمْهُرَة». و داراي كتاب «أعياد»، كتاب «الوزراء»، كتاب «الكَشْف عن مَسَاوي الْمَتَنَبِّي»، و رسائلي در فنون كتابت كه در پانزده باب ترتيب داده است، و داراي ديوان شعر ميباشد، و در علم كلام كتاب «أسماء الله تَعَالي و صِفَاتُهُ»، و كتاب «الانوار» در امامت، و كتاب «الإبَانَة عن الإمَام». و او اوَّلين كس ميباشد كه از ميان وزراء به صاحب ملقَّب گرديد. به يكصد هزار قصيدۀ عربيّه و فارسيّه او را مدح كردند، و يتيمه در شعراي اوست. حسن بن علي طبرسي در كتاب خود: «الْكَامِل الْبَهَائي» آورده است كه: صاحب ابنعبّاد ده هزار بيت شعر در مدح اهل البيت علیهم السلام سروده است.[75]
ص 140
در اينجا مرحوم صدر پس از آنكه ابنعميد، و صاحب بن عَبَّاد، و أبوبكر خوارزمي را برميشمرد، اضافه ميكند كه: اوَّلين كاتب أميرالمومنين عليهالسّلام عبيدالله ابن أبي رافِع مولاي رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم بوده است و ابن قتيبه در «معارف» ميگويد: وي كاتب علي بن أبيطالب بوده است در تمام دوران خلافت آنحضرت.
تا آنكه ميگويد: از جمله وزراي كاتب، بَنيسَهْل وزراء مأمون بودهاند. اوَّل ايشان فَضْلُ بنُ سَهْل ذوالرِّياسَتَيْن ميباشد كه جامع ميان سيف و قلم بود. هنگامي كه مأمون خلافت را به فرزندان علي انتقال داد، فَضْل بن سَهْل تنها برپادارنده و برافرازندۀ رايت اين امر بود، و از روي نيكي اقدام مينمود. امَّا هنگامي كه مأمون نگريست عبّاسيون در بغداد اين امر را منكر داشتند، تا به جائي كه او را از خلافت خَلْع نمودند، و با عمويش ابراهيم بيعت كردند، در كمين نشست و جماعتي را دسيسه نمود تا فَضْل بن سَهْل را در حمّام كشتند و پس از آن امام رضا عليهالسّلام را با سمّ به قتل رسانيد، و به بغداد مكاتبه كرد كه آنچه را كه شما در امر ولايت علي بن موسي انكار داشتيد آن موضوع از ميان رفت. و اين واقعه در سنۀ 204 به وقوع پيوست.
پس از فضل، مأمون برادرش حسن بن سَهل را وزير خود ساخت. و به واسطۀ جزع و فزع بر برادرش مرض سوداء بر او چيره شد. در خانه نشست براي معالجه و مداوا و يكي از كاتبانش را جانشين خود كرد. و حسن بن سهل در سنۀ دويست و سي و شش در ايَّام متوكّل ديده از جهان بربست.
و از زمرۀ آنان است أبُوالفَضْل جعفر بن محمود إسْكافي وزير مُعْتَزّ و مُهْتَدي.
و از زمرۀ آنان است أبوالْمَعَالي هِبَةُ الله بن محمد بن مُطَّلِب وزير مستظهر. وي از علماء وزراء و أفاضل و أخيارشان بود. در «جامع التَّواريخ» بر تشيّع وي تنصيص كرده است. و بدين جهت محمد بن مَلكشاه سلجوقي راضي به وزارت او نبود، و به
ص 141
خليفه نوشت: چگونه ميتواند وزير خليفۀ وقت، مردي رافِضي باشد؟! و آنقدر كتابت را مكرّر داشت تا خليفه او را از وزارت معزول كرد.
أبو الْمَعَالي به سوي سلطان محمد بن ملكشاه رهسپار شد، و به واسطۀ وزيرش: سَعْد الْمُلْك أوْجي توسّل جست و رضايت او را جلب كرد. امّا با او شرط كرد كه در مدّت وزارتش از مذهب اهل سنّت و جماعت خارج نشود. و سلطان محمد نامهاي به مستظهر نوشت، وخليفه او را به وزارت عودت داد.
پس از اين واقعه، خليفه از وي برگشت، و او به اصفهان رفت، و در ديوان سلطان محمد ملكشاه بود تا آنكه بمرد.
و از زمرۀ آنان است مُوَيِّدالدِّين أبوطالِب محمد بن أحمد بن عَلْقَمي أسَدي وزير مُستعصِم كه صَغاني لغوي براي وي كتاب جليل «عُبَاب» را در لغت نگاشت، و عزُّالدِّين ابن أبي الحَديد «شرح نهجالبلاغة» را نوشت، و او پاداش خوبي بدانها داد و جايزهشان را نيكو ادا نمود. او را شعراء مدح كردهاند، و فضلاء به خوبي و حسن عمل قلمداد نمودهاند. امَّا عامّه در حقّ او ستم نمودهاند كه به وي نسبت غَدْر و خيانت دادهاند، و او از هرگونه مكر و خيانت بريء ميباشد.
ابنطقطقي كه از اهل آن عصر و اشراف آن زمان ميباشد در مقام بيان اهمال مستعصم و عدم التفات و توجّهش و در كوتاهي و تفريطش بدين عبارت مينويسد:
وزير مستعصِم: مويِّدالدِّين ابنعَلْقَمي حقيقت حال را دربارۀ آن حملۀ هلاكو به بغداد ميدانست و با مكاتبۀ خويشتن، مستعصم را تحذير و تنبيه نموده از عاقبت بترسانيد و به وي اشاره كرد كه: بايد بيدار بود و احتياط و استعداد فراهم ساخت. امَّا بر غفلت او افزوده شد. و خواصّ و مقرّبان مستعصم به او به غلط فهمانيده بودند كه: در اين مسئله خطر كبيري در ميان نميباشد، و محذوري نيست. و وزير اين جريان را بزرگ جلوه ميدهد براي آنكه بازار خود را گرم كند، و براي آنكه أموال به سوي او گسيل گردد تا با آن عَساكِر را تجهيز نمايد، و از آن مقداري براي خود جدا نمايد - تا پايان سخن طقطقي.
ص 142
و از زمرۀ آنان است أبوالحسن جعفر بنمحمد بنفَطير كاتِب وزير مشهور. ابنكثير او را ذكر كرده، و افزوده است كه: وي از وزراي كاتب شيعه در عراق بوده است. و گفتهاست: چون تشيّع وي امريشايع بود. مردي نزد اوآمد و گفت: من اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلام را در عالم رويا و مَنام ديدهام و او به من گفت: برو نزد ابنفطير و بگو تا ده دينار به تو عطا كند.
ابن فطير به او گفت: چه وقت او را ديدي؟ گفت: در اوّل شب!
ابن فطير گفت: راست گفتي! چون من در پايان شب او را ديدم، و به من امر فرمود كه اگر سائلي بدان صفت بيايد و از تو چيزي سوال كند به او عطا بنما - تا آخر قصّه. و اين داستان را قاضي مَرْعَشي در كتاب «طبقات»، از تاريخ ابنكثير أيضاً نقل كرده است.
و از زمرۀ آنان هستند آل جُوَيْن، و از آنهاست صاحب أعظم شمسالدِّين محمد جُوَيْني ملقّب به صاحب الدِّيوان براي سلطان محمد خوارزمشاه و سلطان جلالالدِّين، و همچنين برادرش: علاءُالدِّين عطاء الملك جُوَيْني و همچنين صاحب معظَّم الامير الرشيد بَهَاءُالدِّين محمد ابنصاحب الدِّيوان كه محقّق شيخ مَيْثَم بَحْرَانِي «شرح نهجالبلاغة» را به اسم وي تصنيف نمود. و شيخ حسن بن علي طبرسي، كتاب «كامِل» را در تاريخ به نام او نوشت، و آن را «كامل بَهائي» نام گذاشت. و سپس صاحب شرف الدِّين هارون برادرش پسر صاحب الدِّيوان جويني، مردي بود جامع جميع علوم حتّي موسيقي، به طوري كه در «مجالسالمومنين» مرعشي ذكر گرديده است، و در مسند وزارت به جاي برادرش نشست.
و از زمرۀ آنان است احمد بن محمد بن ثوابَة بن خالِد كاتب: أبي العبَّاس. او در عصر مهدي بوده است. ياقوت در «معجم الاُدَبَاء» تنصيص بر تشيّع او كرده است. أبوالعبّاس در سنۀ 277، و بعضي گفتهاند در سنۀ 273 از دنيا رخت بربست.
و از زمرۀ آنان است أبواحمد عبيدالله بن عبدالله بن طاهربن حسين بن مُصْعَب ابن زُرَيْق بن مَاهَا خُزَاعِي أمير بغدادي امامي. ولايت بغداد و خراسان با او بود.
ص 143
مردي بود عالم، فاضل، شاعر، بارع، كاتب، ماهر. و شگفتي نيست چرا كه او پسر پدرش (عبدالله شاعر و اديب) و نوادۀ طاهر ميباشد.
خطيب بغدادي چون نامي از أبواحمد مذكور ميآورد ميگويد: او فاضل و أديب و شاعر و فصيح بود. و عبدالله پدرش شاعري�� زبردست، و مردي كريم، و با سخاوت بود، و جدّش طاهر در كمال، نيازمند به توصيف نيست. و او يكي از سه نفري ميباشد كه مأمون دربارۀ ايشان گفته است: ايشان أجلِّ ملوك دنيا و دين هستند كه براي سرپرستي و ولايت مردم به نوبۀ خود قيام كردهاند: اسكَنْدر و أبومسلم خراساني و طاهر. و گفته است: او مانند نوادۀ خود متشيّع بود، تا آنكه گويد: أبواحمد در شب روز شنبه، دوازده شب از ماهشوّال سپري شده، در سنۀ300 بدرود حيات گفته است. اين داستان را از خطيب، ضياءالدِّين در «نسمةالسَّحَر» حكايت نموده است.
و از زمرۀ آنان است احمد بن عَلَوِيَّه معروف به أبو الاسْوَد كاتب كراني اصفهاني. ياقوت گفته است: او مردي صاحب لغت بود، و در امر تأديب ممارست داشت. و شعر نيكو ميسرود. او از اصحاب لفذة بود؛ پس از آن از نديمان أحمد أبودُلَف گرديد.
تا آنكه گويد: و از مدوَّنات اوست «رسائل مختارة»، و «رسالة في الشَّيْب والخضاب» و قصيدهاي شيعيّه بر هزار قافيه كه چون آن را بر أبوحاتم سَجِسْتاني عرضه كردند، به شگفت آمد و گفت: يَا أهْلَ الْبَصْرَةِ! غَلَبَكُمْ أهْلُ إصْفَهَانَ. «اي اهل بصره! اهل اصفهان بر شما غالب شدند!»
او يكصد و اندي سال عمر كرد، و در سنۀ سيصد و بيست و اندي رحلت كرد. و از زمرۀ آنان است إسْكافي محمد بن أبيبكر هَمّام بن سَهْل مشهور به كاتب إسْكافي از مشايخ شيعه و مقدّم بر همه در جميع فنون علم. در تمام علوم تصنيف كرده است.
از وي ترجمهاي طولاني، اصحاب ما در كتب رجاليّۀ خود ذكر كردهاند. تولّدش
ص 144
در دوشنبه هفتم ذوالقعدة از ماههاي سنۀ دويست و پنجاه و هشت، و وفاتش در پنجشنبه يازده شب از جماديآلاخرة گذشته، سنۀ سيصد و سي و شش بوده است.
و از زمرۀ آنان است شيخ أبوبكرخوارَزْمي محمدبنالعبّاس[76] شيخ الادب و علاّمۀ عصر در علوم عرب. ثَعالبي در «يتيمه» گويد: او نابغۀ دهر، و درياي أدب در علم نظم و نثر، و عالم به لطائف و ظرائف و فضل بوده است. جمع ميان فصاحت و بلاغت مينمود، و در اخبار عرب و أيَّامشان و دواوينشان محاضراتي داشت، و
ص 145
كتب لغت و نحو و شعر را تدريس ميكرد، و در هر نادرهاي سخن ميگفت، و هر گوهر به دست آمده و به دست نيامده را ميآورد و بيان مينمود، و در محاسن أدب تا آخرين درجۀ بلوغ رسيد - تا آخر گفتارش.
أبوبكر در شهر رمضان سنۀ 383 فوت كرد، و از جمله شعر او به طوري كه در «معجم البلدان» در لفظ آمُل ذكر كرده است، اين أبيات ميباشد:
بِآمُلَ مَوْلِدِي وَ بَنُوجَرِيرٍ فَأخْوَالي وَ يَحْكِي الْمَرْءُ خَالَهْ 1
فَهَا أنَا رَافِضِيٌّ عَنْ تُرَاثٍ وَ غَيْرِي رَافِضِيٌّ عَنْ كَلَالَهْ 2
1- «زادگاه من شهر آمل ميباشد، و بنوجرير دائيهاي من هستند، و هر مرد شبيه به دائي خودش ميباشد.
2- بنابراين من از ريشه و نسب، رافضي هستم، و غير من از سبب و پيوند رافضي ميباشند.»
و از زمرۀ آنان است أبوالْفَضْل بَديعالزَّمان أحمد بن حسين بن يحيي بن سعيد هَمَداني يكي از أركان دهر. شهرت او ما را بينياز ميكند از آنچه علماء در ترجمۀ او گفتهاند. أبوعلي در «منتهيالمقال» تصريح نموده است كه: او از شيعۀ اماميّه، و اوَّلين كسي است كه وضع مقامات را تأسيس كرده است. او در سنۀ 378 وفات يافت.[77]
سپس مرحوم صدر پس از شرحهاي طويل در تأسيس و تقدُّم شيعه در علوم معاني و بيان و فصاحت و بلاغت و كتب مُدَوَّنۀ شيعه در اين زمينه، و علم بديع و علم عروض، و فنون شعر، و علم صرف و نحو، مفصّلاً در فصول و صحائف عديدهاي بحث ميكند، و در تحقيق پيرامون سببي كه اميرالمومنين عليهالسّلام را برانگيخت تا اختراع اصول علم نحو، و تحديد حدود آن را بنمايند، و تحقيق پيرامون سببي كه أبوالاسود را وادار كرد تا آنچه را كه از حضرت فرا گرفته بود،
ص 146
بنويسد و به رشتۀ تحرير درآورد مطالبي را ذكر ميكند.[78] و پس از شرح احوال آنان كه در علم نحو تصنيف و تدوين دارند از مشاهير شيعه و أئمّۀ ادبيّت و عربيّت از عطاء بن ابيالاسود و فرّاء نحوي مشهور و غيرهم و غيرهم مطالب ارزشمند و جالبي ارائه ميدهد، تا ميرسد به آنكه ميفرمايد:
و از ايشان است قُتَيْبَة نحوي جُعْفي كوفي از أئمّۀ علم نحو و لغت. نجاشي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه، وي را به أعْشَي مُودِّب توصيف كرده است و كنيهاش را أبو محمد مُقْري مَوْلَي الازْد آورده است، و سيوطي او را در «طبقات» ذكر كرده، و از زَبِيدي ذكر او را در ميان أئمّۀ نحو كوفيّين آورده، و حكايتي بديع از او ذكر نموده است كه: كاتب مهدي نوشت: قُريً عَرَبِيَّةٌ، و قُرَي را با تنوين نگاشت. شَبيب بن شَيْبَة بر او ايراد كرد و اين مسئله را از قُتَيْبه پرسش نمود. قتيبه گفت: اگر مقصود قراي حجاز است تنوين ندارد چون غيرمنصرف است، و اگر قراي شهرها و سواد بيابانهاست تنوين دارد چون منصرف ميباشد.[79]
تا آنكه ميفرمايد: و از ايشان است أخْفَش اوَّل كه قبل از سنۀ دويست و پنجاه فوت كرده است و نامش احمد بن عِمْران بن سَلَامة الْهَانِي و كنيهاش أبوعبدالله نحوي است. در ترجمۀ احوال او ياقوت گفته است: وي داراي اشعاري ميباشد دربارۀ اهل بيت از جمله:
إنَّ بَنِيفَاطِمَةَ الْمَيْمُونَهْ الطَّيِّبِينَ الاكْرَمِينَ الطِّينَهْ 1
رَبِيعُنَا فِي السَّنَةِ الْمَلْعُونَهْ كُلُّهُمُ كَالرَّوْضَةِ الْمَهْتُونَهْ 2
1- «حقّاً پسران فاطمۀ مبارك، كه آنها پاكيزگانند، و از جهت سرشت از گراميترين اصول و نسبتها هستند،
2- ايشانند بهار زندگي ما در سال ملعون و خشك و قحط و دور از رحمت. و تمامي
ص 147
آنها همانند باغ و بوستان و گلستاني ميباشند كه بارانهاي فراوان و با بركت پيوسته بر آن باريده است.»
وي را بحرالعلوم طباطبائي در كتاب «رجال» خود ذكر نموده است و فرموده است: او از شعراي اهل البيت: و در محبّت آل البيت داراي اخلاص و مودّتي بيشائبه است. اصلش از شام ميباشد، و به عراق مهاجرت نموده، سپس به مصر كوچ نموده، و پس از آن به سوي طَبَريّه رفته و اقامت گزيده است. وي از مصاحبان اسحق بن عَبْدُوس بوده است و اولاد وي را در طَبَريّه تدريس و تأديب مينموده است.[80]
* * *
باري از مجموع آنچه ذكر شد همچون آفتاب تابان روشن شد كه تنها و تنها شيعه بوده است كه از زمان صاحب رسالت ختمي مآب، علم و دانش و حديث و سنّت و خبر را مهم ميشمرده است، و بر تدوين كتب و تصنيف أسفار مُجِدّ و ساعي بوده آن را از أهمّ وظيفه و فريضۀ خود ميدانسته است در آن زماني كه مخالفين نشر علم و كتابت و تدوين، راويان حديث را شلَّاق ميزدند و شكنجه مينمودند و زندان و تبعيد ميكردند و نهي أكيد و منع بليغ از تفسير قرآن و از كتابت و بيان حديث و سنّت رسول الله داشتهاند. چه گذشت بر شيعۀ متعهّد و غيور و ناطق به حقايق در قرن اوّل و حتّي قرن دوم كه تمام سعي و كوشش حكومتهاي جائرانۀ غاصبانه بر إخفاء و پنهان كردن راستي و درستي و صدق و امانت بود، زيرا بر أساس همين إسكاتها و قتلها و نَهْبْها و غارتها پايههاي عرش خلافت سراسر تمويهشان بر پا بود.
شيعه راهي جز نشر علم نداشت. چون راه و روش خويشتن را بر حقّ و صدق نهاده بود، و اين راه أبداً به وي اجازه نميداد تا در برابر حُكّام جور و فرماندهان ستمگر سرتسليم فرود آورد و كرنش كند، و براي حفظ جان و مال خود و يا براي
ص 148
ترفيع مقام و منزلتش زمين أدب ببوسد. لهذا در تمام آن دورانهاي وحشت بار، با فقر و فلاكت و در بدري ساخت، تا جزوات مُسْوَدَّة خود را مُبْيَضَّه نمايد، و كتب مرويّۀ خود را براي ديگران روايت كند و اين سلسلۀ حق گسيخته نشود، و رشتۀ فهم و درايت و علم و ولايت گسسته نگردد. و كلام رسول الله را از زبان رسول الله گرفته، تا زمان حضرت بقيّه الله - أرواحنافداه - مصون و محفوظ بدارد.
قيام و اقدام شيعه براي كتابت و تدوين و تصنيف از زمان نفس نفيس رسول خدا بود، همقدم و همزبان با خود رسول خدا بود. دعوت به اسلام و دعوت به تشيّع يك مرز واحدي داشت كه با آيۀ إنْذَار و حديث عشيره پا به ميدان نهاد، و تشيّع جان و روح اسلام بود، و اسلام بدون تشيّع چون پيكر مرداري عَفِنْ، عالَم شرف و وجدان و انسانيّت را آزار ميداد، و بر آن تحميل و بار سخت و سنگيني بود.
دعوت رسول خدا به قرآن، و دعوت به ولايت مولاي متّقيان و سرور آزادگان و اميرمومنان علي بن ابيطالب يك دعوت بود. لزوم تبعيّت و پيروي از او از لوازم غيرمنفكّۀ اسلام به شمار ميرفت. شيعيان اميرالمومنين در عصر رسول اكرم مشهود و معروف و سرشناس بودند. و حزب مخالف در همان عصر داراي برنامهريزي و كارشكني و مخالفت در برابر حقّ و ايستادگي در مقابل صواب و حقّ به شمار ميآمدند.
پاورقي
[61] - أحمد امين بك مصري در كتاب «ضحي الاسلام» ص 265 گويد: زراره از بزرگترين رجال شيعه بوده است. ابن نديم گويد: او از جهت فقه و حديث و معرفت به كلام و تشيّع بزرگترين مرد شيعه بوده است. پدرش أعْين غلامي بود رومي مال مردي از بنيشيبان كه چون قرآن را آموخت وي را آزاد كرد. جدّش سُنْبُسْ بود كه در بلاد روم از رهبانان بود. ( «فهرست» ابن نديم ص 220.) اين زراره با امام محمد باقر و پسرش امام جعفر صادق ( عليهماالسّلام ) مصاحبت نمود و در سنۀ 150 وفات كرد و او داراي آراء و نظريّاتي است بسيار كه در كتب كلاميّه منتشر ميباشد.( در مقالات اسلامي اشعري و اصول الدّين بغدادي آمده است.)
[62] - مولي چون به طائفه يا قبيلهاي اضافه گردد، يا مقصود هم عهد و هم پيمان بودن با آن طائفه است، و يا نزيل و وارد بر آن طائفه.
[63] - احمد امين بك مصري در كتاب «ضحي الاسلام» ج 3 قدري از محمد بن نعمان مومن (مومن الطّاق) كه سنّيها او را شيطان الطّاق گويند بيان ميكند و بحث را در اماميّه خاتمه ميدهد. گويد: طاق محلّهاي بوده است در بغداد و وي شغلش صيرفي بوده است و در شناختن درهم و دينار معرفتي بسزا داشته است و بدين جهت او را شيطان الطّاق گويند. (بعد از ص 269).
[64] - اين كتاب نامش «الفصول المختارة» است كه به قلم سيد مرتضي و از إفادات و ت����يرات شيخ مفيد محمد بن محمد بن نُعمان بوده است كه در مجالسي تدريس ميكرده است، به انضمام مطالبي از كتاب معروف شيخ مفيد به نام «العيون و المحاسن» كه آن را نيز سيّد مرتضي در آن درج كرده است، و آن را از روي خطا به نام «فهرست» در نجف اشرف در دو جزء تجليد شدۀ در يك مجلّد طبع كردهاند، و بعضي گفتهاند: عمداً به نام «فهرست» در نجف اشرف طبع گرديد به جهت تقيّه از حكومت بغداد كه امر به مصادرۀ كتب شيعه مينمود.
شيخ محمدجواد مغنيه در كتاب «الشّيعة و التّشيّع» ص 17 از طبع مدرسه و دارالكتب اللبناني للطباعة و النّشر بيروت در تعليقۀ اين صفحه گويد: اين كتاب را شريف مرتضي از اقوال استادش شيخ مفيد جمع كرده است. و در سنۀ 1937 ميلادي در نجف به اسم «فهرست» طبع شد از ترس آنكه مبادا سلطان در آن عصر اگر به نام حقيقياش طبع بشود كتاب را مصادره كند.
[65] - أحمد امين بك مصري در «ضحي الاسلام» ج3 ص269 از جمله در أحوالات هشام بن حكم گويد: مردي ملحد به نزد وي آمد و گفت: من قائل به دو خدا ميباشم و چون انصاف تو را دانستهام نزد تو آمدهام و از عصبانيّت و خشم تو هم در اين موضوع هراس ندارم. هشام در حالي كه مشغول پهن نمودن لباس در روي بند بود، به نزد او برخاست و گفت: حفظك الله هل يقدر أحدهما علي أن يخلق شيئاً لايستعين بصاحبه عليه؟ «خدا نگهدارت باد! آيا يكي از آن دو، قدرت دارد بر آنكه خلق كند چيزي را بدون آنكه از رفيقش بر آن خلقت كمك بطلبد؟!»
گفت: آري! هشام گفت: فما ترجو من اثنين؟! واحدٌ خلق كُلَّ شيءٍ أصَحُّ لَكَ! «چه نيازي به دو تا داري؟! يك خدا كه براي تو همه چيز را بيافريند براي تو صحيحتر است.» آن مرد گفت: قبل از تو كسي بدين گونه سخن با من تكلّم نكرده است. تا آنكه احمد امين ميگويد: و از روي ظاهر است كه او ميل به مذهب جبر دارد و پيوسته در اين باب با معتزله مناظراتي دارد همچنانكه ميل به تجسيم داشته است. و در اين باره از او اقوالي نقل شده است و جاحظ در مناقشات با او با شدت عمل نموده و به جهت دفاع از معتزله در انتقاد از او خشمگين شده است. و بالجمله هشام بن حكم داراي فضيلت بزرگي است در ريختن مباحثات كلاميّه بر مذهب شيعه و كتابهاي بسياري را در اين بارۀ تأليف نموده است كه يكي از آنها هم به ما واصل نشده است. ابن نديم گويد: بعد از، از ميان برانداخته شدن برمكيها مستتراً از دنيا رفت و بعضي گفتهاند: در خلافت مأمون.
[66] - در مصدر اشتباهاً «قطفي» نوشته است.
[67] - و سيّد رضي در «نهج البلاغة» ج 2 باب رسائل، رسالۀ 31، در تحت عنوان: و من وصيَّةٍ له للحَسَن بن علي عليهماالسّلام كتبها إليه بحاضرين منصرفاً من صفِّين ذكر كرده است، و از نهج البلاغة طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمدعبده ج 2 ص 37 تا ص 57 ميباشد. حقير در وقت مهاجرت به أرض اقدس و مشهد مقدس رضوي سلام الله عليه در طهران وصيتنامهاي به مورّخۀ 20 شهر ربيع الاوّل سنۀ 1400 هجريۀ قمريه نوشتم و در آن مذكور آمده است: و اُوصيهم - أدام الله توفيقهم و تأييدَهم - بنظم امورهم و التّوجّه إلي الله تعالي و التّبتّل اليه في كلّ الاحوال و التّمسّك بالعروة الوثقي و الحبل المتين ولاء اميرالمومنين 7. ميخواستم وصيّت نامۀ مفصّلي بنويسم كه حاوي مطالب مهم اخلاقي باشد ديدم با وجود مطالب عاليه و حقائق ساميهاي كه اميرالمومنين 7 در حاضرين به امام حسن مجتبي 7 در وصيتنامۀ خود نوشتهاند و در نهج البلاغة مسطور است ديگر از بيان مكارم اخلاق و آداب دم زدن مايۀ شرمندگي است. لذا تمام اولاد خود را توصيه ميكنم كه اين وصيّت را كه در نهج البلاغة موجود است، مطالعه و كراراً مورد دقّت و نظر قرار دهند، و آن دُرَر شاهوار را آويزۀ گوش و هوش و الگوي عمل خود قرار دهند و از جدّشان أخذ كنند و بر مَمْشَي و روش آن حضرت باشند و رسول الله و وصيّش را كه دو پدر مهربان امّت هستند اسوۀ خود قرار دهند. و به مقام مقدس حضرت صديقۀ كبري سلام الله عليها متمسّك و متشبّث گردند و از معنويّت و روحانيّت آن كانون قدس و طهارت و عصمت بهرهمند گردند.
[68] - «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 79 تا ص 98.
[69] - در سطر بالا ذكر شده، و ظاهراً تكراري است.
[70] - روي اين حساب بايد عمر او يكصد و چهار سال گردد. و چون مرحوم صدر علاوه بر عدد 103 عبارت ثلاث و مأة را ضبط كردهاند لهذا تغيير نميشود داد. اما چون ابنسعد در «طبقات» ج 7 ص 77 در ترجمۀ احوال واقدي ضبط كرده است كه: او در سنۀ 130 در آخر خلافت مروان بن محمد بوده است، لهذا لفظ و عدد 103 و ثلاث و مأة سهو القلم بوده است و عمر وي همان هفتاد و هشت سال ميباشد.
[71] - «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 104 تا ص 108.
[72] - محدث قمي در «تتمّة المنتهي» طبع سوم ص 223 تا ص 225 گويد: و نيز در سنۀ 170 چنانچه ابنخلّكان گفته، خليل بن احمد امامي عروضي نحوي لغوي در بصره وفات كرد، و خليل استاد سيبويه و نضر بن شميل است و علم عروض را او استنباط نمود و او را به عقل و علم و زهد و صلاح و حلم و وقار ستودهاند و كلمات حكيمۀ بسيار از او منقول است و بسيار ميخواند اين شعر را كه از أخطل است:
و اذا افتقرت الي الذّخائر لمتجد ذخراً يكون كصالح الاعمال
و از كلمات خليل است كه در حقّ اميرالمومنين 7 گفته: احتياج الكلّ اليه واستغناوه عن الكلّ دليلٌ عَلي' أنّه امام الكلّ. و گفته شده كه بدر خليل اول كسي است كه بعد از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم «احمد» ناميده شد.... و بالجمله خليل مردي جليل است و كلمات حكمت آميز او بسيار است: (منها) العلم لايعطيك بعضه حتّي تعطيه كلّك، ثمّ أنت في إعطائه إيّاك بعضه مع إعطائك إيّاه كلّك علي خطر. (و منها) لايعلم الإنسان خطأ معلّمه حتّي يجالس غيره. (و منها) إذا نسخ الكتاب ثلاث مرّات و لميعارض تحوّل بالفارسيّة. (و منها) اصفي مايكون ذهن الانسان وقت السَّحَر. (و منها) إنّ أفضل كلمة يرغّب الا��سا�� الي طلب العلم و المعرفة قول أميرالمومنين 7: قدر كلّ امريً مايحسن. إلي غيرذلك. و حكي أنّه دخل رجل علي الخليل و معه ابنه فقال أيّها الشّيخ جئتك من سفر بعيد فأدّب ابني شيئاً من علم النجوم و النحو و الطب و فرائض الفقه، و الحمار علي الباب. فقال له الخليل: اعلم أنّ الثّريّا في وسط السماء، و أنّ الفاعل مرفوعٌ، و أنّ الهليلج الكابلي دافع للصّفراء، و إن مات أحد وترك ابنين فالمال بينهما سواء. فقال: قُمْ يابُنَيّ.
[73] - أبوالمحاسن يوسف بن تَغْري بَرْدي در كتاب «النّجوم الزّاهرة في ملوك مصر و القاهرة»، ج1 ص 311 و ص312 گويد: و قيل: توفي الخليل بن احمد بن عمرو الفراهيدي ابوعبدالرحمن النحوي البصري في سنة احدي و ثلاثين و مأة. ابن قَرَأوغلي گويد: بعد از صحابه از اين خليل، باهوشتر و جامعتر نيامده است. و در علم أدب داراي براعَت بود. او اولين كسي است كه در علم عروض تصنيف كرده است و زاهدترين مردم بود. و من ميگويم: شايد ابن قَرَاُوغلي در وفات اين خليل اشتباه كرده است زيرا آنچه من ميدانم آن است كه: وي در عصر أبوحنيفه و غيره بوده است. و ذهبي وفات أبوحنيفه را در سنۀ 160 ذكر نموده است و ابن خلّكان گفته است: ولادت خليل در سنۀ يكصد از هجرت بوده است و در سنۀ صدوهفتاد فوت كرده است و بعضي گفتهاند: سنۀ صدوهفتادوپنج. و ابن قانع در تاريخش كه بر حسب سنوات ترتيب داده است وفات او را در سنۀ يكصدو شصت ذكر نموده است و ابن جوزي در كتابش كه نام آن را «شذور العقود» گذارده است گويد: خليل در سنۀ صد و سي فوت كرده است و اين كلام به طور قطع غلط ميباشد و صحيح آن است كه او بعد از سنۀ صد و شصت حيات داشته است. و گفته ميشود كه خليل پسري داشته است كه روزي بر پدر وارد شد ديد كه او اوزان شعري را به عروض تقطيع ميكند. رفت از نزد وي به سوي مردم و گفت: پدرم ديوانه گرديده است. مردم بر خليل وارد شدند و او را از سخن پسرش آگاه كردند. خليل پسر را مخاطب ساخته و گفت:
لو كنتَ تعلم ما أقول عذرتَنی او كنتَ تعلم ما تقول عذلتكا
لكن جهلتَ مقالتي فعذلتني و علمتُ أنَّك جاهل فعذرتُكا
[74] - أحمد امين بك مصري در كتاب «ظهر الاسلام» ص 142 گويد: دولت آل بويه به علم و أدب اعتنائي بليغ داشتهاند. ايشان در ابتداي امر نسبت به ادبيّات فارسي تعصّب داشتهاند وليكن چندي نگذشت كه به ثقافت و أدبيات عرب گرويدند و در آن تعصّب ورزيدند و از بعضي سلاطينشان مثل عضدالدّوله بويهي به ما رسيده است كه: وي با علماء و شعراء در شعرشان و أدبشان شركت ميجست. آنان همچنين وزرائي داشتند كه بر منهاج آن سلاطين رفتار مينمودهاند و به ادبيّات عرب عنايتي عظيم داشتهاند كه بر فراز همۀ آنان أقطاب اربعه بودهاند: ابنالعَميد، و صاحب بن عَبَّاد، و وزير مهلبي، و ابنسعدان. هر يك از آنان عظيم الجاه بودهاند. علماء و ادباء به سويشان سفر ميكردهاند و هر كدام از اين چهار نفر داراي خصوصيّتي بودهاند. صاحب بن عبّاد در مجالسش با انتقاد ادبا را تعليم مينمود و نظم شعر را در موضوعات معيّنهاي ابداع و پيشنهاد مينمود. و يا بعضي از ابيات را صحيح ميشمرد. و خصوصيّت ابنعميد علم و أدب بوده است، و پيوسته بعضي از متخصّصين در اين فن با وي همراه بودند. و ابنسعدان به فلسفه عنايت داشت و با فلاسفه مجالست مينمود امثال أبوحيّان توحيدي و در مجالس خود مسائل فلسفي را منتشر ميساخت. و وزير مهلبي فقط به ادبيات صرفه عنايت داشت و به تأليف و أدب ميپرداخت و از جلساي وي ابوالفرج اصفهاني ميباشد و براي او كتاب «أغاني» را تأليف نمود و ديگر از جلساي وي قاضي تنوخي و غيرهم بودهاند كه جهان را مملوّ از علم و ادب نمودند. أحمد امين در ص 143 گويد: صاحب بن عبّاد به قدر ده هزار بيت در مناقب اهل بيت و در برائت از دشمنانشان سروده است و از آنچه به وي نسبت داده شده است و از فظيعترين هجويّات شعري ميباشد، اين أبيات اوست:
قَالَتْ: تُحِبُّ معاويَه قلتُ: اسكتي يا زَانِيْه
قالت: أسْأتَ جوابنا فأعَدتُ قولي ثانيه
يا زانيه يا ابنة ألفي زانية أ اُحبُّ من شَتَم الوَصيَّ علانَيْه
فَعَلَي يَزيدٍ لَعنةٌ و علي أبيه ثمانيهْ
و از اشعار مهيار ديلمي است:
و قائلٌ لي عليّ كان وارثه بالنّصِّ مِنه فهل أعْطوه أو منعوا
فقلتُ كَأنْتَ هناك لستُ أذكرها يجزي بِهَا الله أقواماً بما صَنَعوا
هُمُ رجالٌ اذا سَمَّيْتَهُمْ عُرِفوا لهم وجوهٌ من الشحناء تمتقِعُ
مازلتُ مُذ يَفَعَتْ سِنِّي ألوذ بكم حتّي محا حقّكم شكّي فأنتجعُ
[75] - «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 116 تا ص 121
[76] - أحمد امين بك مصري در كتاب «ظهر الاسلام» ص144 گويد: و از بزرگان كُتَّاب كه تشيّع اختيار نموده بودند أبوبكر خوارزمي بود. وي شيعۀ متعصّب براي اهل بيت بود. در مواجهاتش بر نفع اهل بيت قطعهاي از خودشان بود و قلمش را بر دشمنانشان پيوسته بلند و استوار داشت و در رسائل او اين گونه تشيّع اثري قوي داشت. ابوبكر اندك فرصتي را وانميگذاشت بدون آنكه قلمش را در هجو نمودن دشمنان تشيّع به كار گيرد، و يا در مديحۀ روساي شيعه، يا اظهار وَجَع و فزع و درد و ألَم بر ظلمها و قتلها و غصبهائي كه به اهل بيت اصابت نموده بود قلمفرسائي كند. و چون نامهاي را به جماعت شيعه در نيشابور مينوشت به درازا ميكشاند و طول ميداد در آنچه بر آنان وارد شده بود از كشتار و فراري دادن و محنت و بلاء در ايّام امويّين و عباسيّين، با اسلوبي كه نغمۀ حزن و گريه و درد آن را سياه مينمود - و مطلب را احمد امين ادامه ميدهد تا در ص 145 ميگويد: شيعه در كتابت و انشاء و تحرير به همين منوال پيشرفت نموده يكي پس از ديگري آمدند. ابن أبي الحديد شارح نهج البلاغة قصائد سبع خود را براساس مُعَلَّقات سبع تأليف كرد و آنها را قصائد سبع عَلَويّات نام نهاد: اول در ذكر فتح خيبر، دوم در ذكر فتح مكه، سوم در وصف پيغمبر، چهارم در واقعۀ جمل، پنجم در وصف علي، ششم در وصف علي أيضاً و در مدح او، هفتم در اوصاف او. مثلاً در وصف او ميگويد:
و لقد بكيت لقتل آل محمدٍ بالطفّ حتي كُل عضو مَدْمَعُ
و حريمُ آل محمد بين العِدَا نَهبٌ تقاسِمُه اللِّئام الرُّضَّعُ
تالله لاأنْسَي الحسينَ وَ شِلْوَه تحت السّنابك بالعَراء مُوَزَّعُ
مُتَلَفِّعاً حُمْر الثيابِ وفي غدٍ بالخضر من فردوسه يَتَلفَّعُ
تَطَأُ السّنابك صدره و جبينه و الارض ترجف خيفة و تضعضع
...... تا آخر قصيده. و بالجمله ثروت ادبي را كه شيعه در عويل و بكاء و مدح امامان و خلفا باقي گذارده است ثروت كبيري است. و ما هنگامي كه از ادب شيعي سخن ميگوئيم بعينه مراد ادب معتزلي ميباشد چرا كه ادب بنيبويه (آلبويه) أدب شيعي معتزلي بوده است. انتهي
[77] - «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 122 تا ص 134 به طور فشرده و انتخاب.
[78] - همين كتاب، در پنج صفحه تمام راجع به اين موضوع از ص 158 تا ص 164 بحث كرده است.
[79] - همين كتاب ص 168.
[80] - «الشّيعه و فنون الاسلام» ص 170.