ما چون در احوال يكايك از روات شيعه مينگريم ايشان را اهل ضبط و ثبت و وثوق و ورع ميبينيم، فقط تنها گناه نابخشودني آنها (ذَنْبٌ لَايُغْفَرُ) در نزد عامّه آن است كه: آنان شيعۀ علي بن ابيطالب هستند. و با اين برچسب آنان وي را از همۀ امتيازات اسقاط ميكنند. مثلاً حارث همداني جدِّ اعلاي شيخ بهائي را به واسطۀ تشيّعِ صحيح ميخواهند از اعتبار بيندازند، با آنكه در فقه و علم و درايت او ترديد ندارند ولي از هر گونه اتّهام به غلوّ، و رَفْض، و أحياناً كذب به او دستبردار نيستند تا مقام و منزلت او را در نزد عامّه هَبْط و نابود كنند. مرحوم سيّد شرف الدِّين ترجمۀ احوال او را بدين گونه آورده است:
(حارِثُ بْنُ عَبْدالله) هَمْداني از اصحاب اميرالمومنين و خاصّان اوست. او از همۀ تابعين أفضل است، و امر وي در تشيّع از بيان مستغني است. او اوَّلين كسي است كه ابنقُتَيْبه در معارفش از رجال شيعه شمرده است. و ذهبي در ميزانش او را ذكر نموده و اعتراف كرده است كه: او از بزرگان علماء تابعين است، و سپس از ابنحبان نقل كرده است كه: او در تشيّع غلوّ داشته است، و پس از آن به واسطۀ همين تشيّع مطالب بسياري از حملات عامّه را به او ذكر نموده است. و با وجود آن
ص 96
اقرار علماي عامّه را به آنكه او فقيهترين مردم، و بجا آورندهترين آنها نسبت به واجبات و سنن، و ماهرترين آنها به علم فرائض بوده نقل نموده است، و اعتراف نموده است كه حديث حارث در سنن أربعه موجود ميباشد، و تصريح كرده است كه: نسائي با وجود سختگيري و شدّت او در رجال، به حارث احتجاج نموده، و امر او را تقويت كرده است. و جمهور علماي عامّه با آنكه او را توهين ميكنند، معذلك حديث او را در جميع أبواب روايت مينمايند، و بخصوص شَعْبي او را تكذيب ميكند، و سپس از وي روايت ميكند. در «ميزان الاعتدال» گويد: مراد آن است كه: او را در لهجهاش و حكاياتش تكذيب ميكند، و امّا در حديث مروي از رسول خدا، پس نه.
در «ميزان» گويد: حارِث از وزنههاي علم بود. سپس در «ميزان» روايت ميكند از محمد بن سيرين كه او گفت: از اصحاب عبدالله بن مسعود پنج تن بودند كه از آنان علم را فرا ميگرفتهاند من محضر چهار نفر از آنان را ادراك كردهام، و حارث از من فوت شده است، و من او را نديدهام، او حارث را بر ايشان تفضيل ميداد و ميگفت: حارث بهترين آنها بود.
گويد: در اين سه نفر اختلاف شده است كه كداميك از آنها أفضل ميباشند: عَلْقَمَه و عُبَيْدَه و مَسْرُوق - تا آخر كلام وي.
من ميگويم: خداوند به پاداش تكذيبي كه شَعْبي از حارث نمود، از علماء موثّقين و صاحب ضبط كساني را بر او مسلَّط فرمود تا او را تكذيب كنند جَزَاءً وِفَاقاً. همچنانكه ابنعبدالبرّ در كتاب خود «جامِعُ بَيانِ الْعِلْم» بدين نكته اشاره كرده است، آنجا كه گفتار ابراهيم نَخَعي را كه صريح است در تكذيب شعبي حكايت نموده است[50] و پس از آن گفته است: و من گمان دارم شَعبي به جزاي گفتارش دربارۀ
ص 97
حارث همداني آنجا كه گفت: حَدَّثَنِي الْحَارِثُ وَ كَانَ أحَدَ الكَذَّابينَ بدين عقوبت پاداش ديده است.
ابن عبدالبرّ ميگويد: از حارث كذبي ظاهر نشده است، و ايرادي كه بر او گرفته شده به جهت افراط اوست در حبّ علي و تفضيل اوست بر غير او، (وي گويد) و از همين جاست كه شَ����ي او را تكذيب نموده است. چون شعبي قائل به تفضيل أبوبكر بود، و وي را اوَّلين مسلمان ميدانست، و قائل به تفضيل عُمَر بود - تا آخر گفتارش.
من ميگويم: و از زمرۀ كساني كه بر حارث حمله نمودهاند محمد بن سَعْد در «طبقات» ميباشد، او گفته است: حارث داراي گفتار زشتي بوده است. وي حقّ حارث را كاهش داده است همان طور كه عادتش با رجال شيعه چنين است، زيرا نه در مقام علم و نه در مقام عمل با آنان از در انصاف وارد نميگردد. و گفتار زشتي را كه ابن سعد از حارث نقل نموده است همانا وَلاء او به آل محمّد و استبصار به شأن ايشان است، همان طور كه ابن عبدالبرّ در كلامي كه ما از او نقل كرديم بدان اشاره نموده است. رحلت حارث در سنۀ شصت و پنج بوده است ؛[51].
و أيضاً از أبو إسحق جوزجاني عبارت زشت و ناروائي نقل شده است، همان طور كه عادت جوزجاني و ساير نواصِب بر آن ميباشد، و آن اين است: و در ميان اهل كوفه جماعتي هستند كه مردم مذهب آنان را نيكو نميشمرند، و ايشان روساي محدِّثين كوفه ميباشند مثل أبو إسحق و منصور، و زُبَيْد يامي، و أعْمَش و غيرهم از أقرانشان. مردم حديث آنان را بر اساس صدق گفتارشان و درستي لسانشان ميپذيرند، و در ارسالاتشان درنگ مينمايند -تا آخر آنچه كه گفته است آن گفتاري كه حقّ، وي را بدان ناطق و گويا گردانيده است. وَالْحَقُّ يُنْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِيداً. «حقّ است كه هر شخص با انصاف و هر شخص معاند را گويا ميكند.»
ص 98
إذَا رَضِيَتْ عَنِّي كِرَامُ عَشِيرَتِي فَلَازَالَ غَضْبَاناً عَلَيَّ لِئَامُهَا [52]
«چون كريمان عشيرهام از من راضي باشند، بگذار تا پيوسته لئيمان عشيرهام بر من خشمگين باشند!»
* * *
مرحوم صدر صحيفۀ ششم از كتاب خود را اختصاص داده است به آنچه كه شيعۀ اماميّه از طريق اهل بيت از زمان اميرالمومنين عليهالسّلام تا عصر امام ابومحمّد حسن عسكري عليهالسّلام تصنيف نمودهاند.
وي گفته است: بدان كه تعداد مصنَّفاتشان بنا بر آنچه شيخ حافظ محمّد بن حسن حرّ صاحب كتاب «وسائل الشِّيعة» ضبط كرده و در آخر فائدۀ رابعه از اين كتاب كبير مسمّي به «وسائل الشِّيعةِ إلي أحْكَام الشَّريعة» كه در حديث ميباشد آورده است، زيادتر از ششهزار و ششصد مصنَّف ميگردد، و من در كتابي كه در اصول علم حديث نگاشتهام و نامش را «نِهايةَ الدِّرايَة» نهادهام در تأييد اين گفتار بياني ايراد نمودهام.[53]
مرحوم صدر در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام» به طور تفصيل از تقدُّم شيعه در تدوين و تصنيف جميع علوم با شواهد و أدلّۀ بسياري سخن را گسترش داده است. و در كتاب «الشَّيعة و فنون الإسلام» آن را مختصر نموده، و به رئوس مطالب اكتفا نموده است. و ما در اينجا منتخبي از اين كتاب مختصر را فقط به جهت اطّلاع برادران گرام بر مزيد اهميّت و پيشداري و پيشگامي شيعه اختيار ميكنيم:
وي ميگويد: اوَّلين تصنيف كننده در علم تفسير قرآن سعيد بن جُبَيْر تابِعي 2 بوده است و او اعلم تابعين بوده، همان طور كه سيوطي در «إتقان» از قَتاده حكايت كرده، و تفسير وي را ذكر نموده است، و او را ابن نديم در «فهرست» آنجا كه كتب
ص 99
مصنَّفه در تفسير را ذكر ميكند آورده است، و از احدي قبل از او تفسيري ذكر نكرده است. شهادت او در سنۀ نود و چهار از هجرت بوده است.
ابنجُبَيْر از شيعيان خالص بوده است. بر اين مطلب علماي ما در كتب رجال همچون علَّامه جمال الدَّين ابن مُطَهَّر در «خلاصه»، و أبو عَمرو كَشِّي در كتاب خود در رجال آورده، و رواياتي را از أئمّه: در مدحش و تشيّعش و استقامتش روايت نموده است. وي گويد: علّت كشتن حجّاج بن يوسف ثَقَفي وي را چيزي نبود مگر همين امر، يعني تشيّع او. حجَّاج او را در سنۀ 94 كشت.
اينك بدان: پس از سعيد بن جُبَير جماعتي از تابعين از شيعه در تفسير قرآن دست به تصنيف زدند:
از ايشان است سُدِّي كبير: إسمعيل بن عبدالرَّحمن كوفي أبومحمد قُرَشي متوفّي در سنۀ يكصد و بيست و هفت. سيوطي در «اتقان» گويد: أمْثَلُ التَّفاسير تفسيرُ إسمعيل سُدّي. پيشواياني در تفسير همچون ثَوْري و شُعْبَه از وي روايت كردهاند.
و من ميگويم: او را، و تفسير او را نَجاشي، و شيخ ابو جعفر طوسي در فهرست اسامي مصنِّفين شيعه ذكر كردهاند. و ابنقُتَيْبه در كتاب «معارِف» و عسقلاني در «تقريب» و «تهذيبالتَّهذيب»، تنصيص بر تشيّع وي نمودهاند. سُدِّي از اصحاب امام علي بن الحسين و امام باقر و امام صادق است.
و از ايشان است محمّد بن سائب بن بِشْر كَلْبي صاحب تفسير كبير مشهور.
او را ابننديم در جائي كه از كتب مُصَنَّفه در تفسير قرآن نام ميبرد ذكر نموده است. و ابن عدي در «كامل» گفته است: كَلْبي داراي احاديث صالحهاي ميباشد بالخصوص از أبوصالح. وي در تفسير معروف است، و هيچ كس نظير وي تفسيري طولاني، و سير و اشباع كننده ندارد. سَمْعاني گويد: محمد بن سائب صاحب تفسير از اهل كوفه بود، و قائل به رجعت بود، و پسرش هشام داراي نسبي عالي، و در تشيّع غالي است.
من ميگويم: او از خواصّ شيعۀ امام زين العابدين، و فرزندش امام باقر ميباشد .
ص 100
و وفات او در سنۀ يكصد و چهل و شش از هجرت مباركه بوده است.
و از ايشان است جَابِرُبْنُ يَزيد جُعْفي پيشوا در تفسير. وي از امام باقر عليهالسّلام أخذ كرده است و از منقطعين به سوي وي بوده است. تفيسر قرآن كريم را تصنيف كرد و غير تفسير را نيز نوشت. او در سنۀ يكصد و بيست و هفت پس از هجرت وفات يافت. و تفسير او غير از تفسير امام باقر است كه آن را ابننديم آنجا كه از كتب مُصَنَّفه در تفسير نام ميبرد، ذكر نموده است.
ابن نديم گفته است: كتاب تفسير امام باقر محمد بن علي بن الحسين را از او أبوالجارود: زياد بن مُنْذر رئيس جاروديّۀ زيديّه روايت كرده است.
من ميگويم: قبل از آنكه أبوالجارود زيدي مذهب گردد، يعني در عصر استقامت او جماعتي از موَثَّقين شيعه، مانند أبو بصير يحيي بن قاسم أسدي و غير او آن را روايت نمودهاند.
اوَّلين كس كه در علم قرائت تصنيف كرده است، و علمش را تدوين و قرائات را جمع كرده است، أبَانُ بْنُ تَغْلِب ربعي أبوسَعيد (يا أبُواُمَيْمَه) كوفي بوده است. نجاشي در فهرست أسماء مُصَنِّفين شيعه گفته است: أبان ؛ در هر فنّي از علوم قرآن و فقه و حديث، مقدّم بوده است. أبان خود در ميان قُرَّاء صاحب قرائت مشهوري مختصّ به خود ميباشد. در اينجا نجاشي، اسناد خود را از محمد بن موسي بن أبومريم صاحب لولو از أبان در روايت كتاب مُتَّصل مينمايد.
و ابن نديم در «فهرست»، تصنيف أبان را در قرائت ذكر نموده است و گفته است: او كتاب لطيفي در مَعاني قرآن دارد، و كتاب القِراءة،و كتابي از اصولِ روايت بنا بر مذهب شيعه تصنيف نموده است - انتهي.
پس از أبان، حَمْزَةُ بْنُ حَبيب كه يكي از قرّاء سَبْعَه ميباشد، كتاب قرائت را تصنيف نمود. ابن نديم گويد: كتاب القراءة از حمزة بن حبيب ميباشد، و او يكي از هفت قاري از اصحاب امام صادق است - انتهي. و شيخ أبوجعفر طوسي در كتاب «رجال» وي را در اصحاب امام صادق عليهالسّلام أيضاً ذكر كرده است. و به خطّ شيخ
ص 101
شهيد محمّد بن مَكَّي، از شيخ جمال الدّين: احمد بن محمد بن حَدَّاد حِلِّي اين عبارت زير يافت شده است: كسائي قرآن را بر حمزه قرائت نمود، وحمزه بر ابوعبدالله امام صادق، و او بر پدرش، و پدرش بر پدرش، و وي بر پدرش، و او بر علي بن أبيطالب اميرالمومنين: قرائت كرده است.
من ميگويم: حمزه همچنين قرآن را بر أعْمَش و بر حُمْرَان بْن أعْيَن كه هر دوي ايشان از شيوخ شيعه بودهاند قرائت نموده است، و سابقه ندارد كه: پيشتر از أبان و حمزه احدي در قرائات تصنيفي به عمل آورده باشد، به سبب آنكه ذهبي و غير او از كساني كه در طبقات قرّاء چيزي نگاشتهاند همگي تصريح كردهاند بر آنكه اوَّل كس كه در قرائات تصنيف نموده است أبوعُبَيد قاسم بن سلاّم متوفّي در سنۀ 224 بوده است و شكّ نيست كه أبان بر او تقدّم دارد، زيرا ذهبي در «ميزان»، و سيوطي در «طبقات» تصريح كردهاند كه: او در سنۀ 141 وفات يافته است. بنابراين، او بر أبوعُبَيد، هشتاد و سه سال مقدّم ميباشد. و همچنين حمزة بن حبيب، چرا كه تنصيص كردهاند كه: وي در سنۀ هشتاد متولّد گرديد، و در سنۀ 156 و يا 154، و يا 158، كه اين احتمال اخير غلط است بدورد حيات گفت.
در هر حال، شيعه اوَّلين كساني هستند كه در قرائت تصنيف كردهاند، و اين مطلبي نيست كه بر همچون حافظ ذهبي، و حافظ شام: سيوطي پنهان باشد، ليكن چون آنان خواستهاند از اوَّلين مصَنِّف در قرائات از اهل سنَّت ياد كنند، نه به طور اطلاق، بدان گونه تَمَشِّي نمودهاند.
و از آنان كه در تصنيف در قرائت شيعه بوده و بر أبوعبيد سبقت دارند، جماعتي دگرند، مثل ابنسَعْدَان: أبيجعفر محمد بن سَعدان ضَرير (نابينا)، و مثل أبوجعفر محمّد بن حسن بن أبيسارة رَواسي كوفي استاد كسائي و فرّاء از خواصّ حضرت امام باقر عليهالسّلام، و مثل زيد شهيد، چرا كه او صاحب قرائتي ميباشد از جدّش اميرالمومنين كه آن را عمر بن موسي رَجهي روايت نموده است.
در اوَّل كتاب قرائت زيد گفته است: اين قرائت را من از زيد بن علي بن الحسين
ص 102
ابن علي بن أبيطالب: شنيدهام، و عالمتر به كتاب خدا از ناسخش و منسوخش، و مشكلش و اعرابش از وي نديدهام. و كساني كه در امور گوناگون از مطالب و معاني قرآن تصنيف كردهاند و مقدّم بر همه بودهاند عبارتند از:
أبَانُ بْنُ تَغْلِب كتاب «مَعاني القرآن» را تصنيف كرد، و پيش از او احدي را نيافتم كه چيزي نوشته باشد.
عبدالله بن عبدالرَّحمن أصَمّ مَسْمَعي بَصْري از شيوخ شيعه از اصحاب أبيعبدالله امام صادق عليهالسّلام اولين كسي است كه كتابي در «ناسخ و منسوخ» تدوين كرد، و بعد از وي دارم بن قبيصة بن نَهْشَل بن مجمع أبوالحسن تميمي دارمي از مشايخ صدر اوّل از شيعه بود، و وي عمر كرد تا حضرت امام رضا عليهالسّلام را ادراك كرد و در اواخر قرن دوم رحلت يافت. كتاب «الوُجُوهُ وَ النَّظائر»، و كتاب «النَّاسخُ و المنسوخُ» از اوست. آن دو نفر را نجاشي در ترجمۀ وي در فهرست أسماء مصنِّفين از شيعه ذكر كرده است. و پس از آن دو، در اين باره حسن بن علي بن فَضَّال كه از اصحاب امام علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام بود تصنيف كرد، و او در سنۀ دويست و بيست و چهار وفات كرد. و ديگر شيخ أعظم احمد بن محمد بن عيسي أشْعَري قمّي از اصحاب امام رضا، و وي حيات داشت تا حضرت امام أبومحمد حسن عسكري را ادراك نمود.
و اوَّلين كس كه در نوادر قرآن تصنيف كرد، علي بن حسين بن فَضَّال يكي از شيوخ شيعه در قرن سوم بود. ابن نديم در «فهرست» گفته است: و كتاب شيخ علي ابن ابراهيم بن هاشم در نوادر قرآن، و وي شيعي بوده است، و كتاب علي بن حسن ابن فَضَّال از شيعه، و كتاب أبونصر (ابونضر - ظ) عيَّاشي از شيعه بوده است - انتهي.
و اوَّلين كس كه در مُتَشَابِهُ الْقُرْآن تصنيف كرده است، حمزة بن حبيب زَيَّات كوفي، از شيعيان ابوعبدالله امام صادق و از اصحاب او بوده است. وي در سنۀ يكصد و پنجاه و شش در حُلْوان بدرود زندگي گفته است.
ص 103
و اوَّلين كس كه در مَقْطُوعُ الْقُرْآن و مَوْصُولُهُ تدوين كرده است، شيخ حمزةبن حبيب است، و او را محمد بن اسحق معروف به ابننديم در «فهرست» ذكر كرده است.
و اوَّلين كس كه براي مُصْحَف نقطه گذاري كرد و اعراب داد و آن را از تحريفي كه در اكثر كتب راه يافته است محفوظ داشت، أبُوالاسْوَد دُئَلي بود، و در بعضي از كتب آمده است: شاگرد او يحيي بن يَعْمُر عُدْواني بود، و قول اوَّل أصحّ ميباشد. و هر كدام درست باشد بالاخره فضيلت و برتري از شيعه است. زيرا كه هر دوي آنان به اتّفاق جميع آراء شيعه بودهاند.
و اوّلين كس كه در مَجازُ القُرْآن تصنيف كرد، فَرّاء: يحيي بن زياد متوفّي در سنۀ دويست و هفت بوده است. وي از أئمّۀ علم نحو بوده است، و مولي عبدالله أفندي در «رياض العلماء» تنصيص نموده است كه: او از شيعۀ اماميّه بوده است، و پس از آن ��فت�� است: گفتار سيوطي كه فرّاء ميل به مذهب اعتزال داشته است، شايد ناشي از خلط اكثر علماء جمهور و عامّه ميان اصول شيعه و اصول اعتزال باشد، وگرنه او شيعي امامي است - انتهي.
دربارۀ مجازات قرآن جماعتي تصنيف كردهاند، و بهترين آنها كتاب «مَجازات القُرْآن» سيد شريف رَضي موسوي برادر سيد مرتضي ميباشد.
و اوَّلين كس كه در مثالهاي قرآن تصنيف نموده است، شيخ جليل محمد بن محمد بن جُنَيد است. ابن نديم در «فهرست» در آخرين تسميۀ كتب مولَّفۀ در علوم و معاني مختلفۀ قرآن بدين عبارت گوياست: «كتابُ الامْثَال» از ابن جُنَيد ميباشد - انتهي. و من برخورد نكردهام به كسي كه قبل از او مثل آن را تصنيف كرده باشد.
و اوّلين كس كه در فضائل قرآن تصنيف كرده است، اُبَيُّ بْنُ كَعْبِ أنْصاري صحابي است. ابننديم در «فهرست» بر آن نصّ دارد. و گويا جلالالدّين سيوطي بر تقدّم اُبَيّ در اين باره اطّلاع پيدا ننموده است، و گفته است: اوَّلين كسي كه در فضائل قرآن تصنيف نموده است، امام محمد بن ادريس شافعي متوفّي در سنۀ دويست و
ص 104
چهار ميباشد - انتهي.
بدان كه سيد علي بن صدرالدّين مَدَني صاحب «سلافة العَصْر»، در كتاب طبقات خود يعني كتاب «الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ في طَبَقاتِ الشِّيعَة» تنصيص بر تشيّع اُبَيّ بْنُ كَعْب دارد. و أدلّه و شواهد بسيار بر تشيّع وي اقامه فرموده است. و من نيز بيشتر از أدلّه و شواهد وي در كتاب أصل: «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام» از نزد خود بر آن افزودهام.
و اوَّلين كس كه در أسْباع قرآن[54] (أجزاي آن) كتاب تصنيف كرد، و در حدود و مواضع آيات آن كتاب نگاشت حمزة بن حبيب كوفي زَيّات (روغن فروش و يا روغن گير) بود. وي يكي از قرّاء سبعه از شيعه ميباشد، همچنانكه تنصيص بر اين معني از مشايخ گذشت. كتاب «أسْباع القرآن» و كتاب «حُدُود آيِ الْقُرْآن» را ابن نديم در «فهرست» براي همين حمزة مذكور ذكر نموده است. و من كسي را سراغ ندارم كه بر وي پيشي گرفته باشد.
عبدالله بن عبَّاس، اوَّلين كس ميباشد كه از شيعه، إملاء تفسير قرآن را كرده است. جميع علماي ما نصّ بر تشيّع او كردهاند، و در احوال وي ترجمۀ نيكوئي سيّد در كتاب «الدَّرجات الرَّفيعة في طَبَقات الشِّيعة» ذكر كرده است. وي در سنۀ 67 در طائف وفات يافت، و چون مرگ وي در رسيد گفت:
اللَّهُمَّ إنِّي أتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِوَلائي لِعَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ عليهالسّلام. «بار پروردگارا! من حقّاً به ولائي كه از علي بن أبيطالب عليهالسّلام دارم به تو تقرّب ميجويم!»
جابر بنُ عَبْدِاللهِ أنْصاري صحابي و وي از طبقۀ نخستين از مفسّرين است كه
ص 105
أبوالخير ذكر كرده است. فضل بن شاذان نيشابوري كه از صحابۀ حضرت امام رضا عليهالسّلام ميباشد گويد: جابر بن عبدالله أنصاريسلاماللهعليه از جمله سابقيني است كه به اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب عليهالسّلام بازگشتهاند. و ابنعُقْدَه جائي كه منقطعين به سوي اهل بيت را ذكر كرده است، آورده است. وي در مدينه بعد از سنۀ هفتاد از هجرت فوت كرد، و نود و چهار سال عمر نمود.
اُبَيُّ بْنُ كَعْب سَيِّد الْقُرَّاء او را از طبقۀ اوَّلين مفسّرين از صحابه شمردهاند. و همان طور كه دانستي از شيعيان بوده است. ترجمۀ احوال وي در «الدرجات الرّفيعة في طبقات الشِّيعة» آمده است.
و بعد از اين طبقۀ صحابه، مفسّرين شيعه كه از تابعين ميباشند عبارتند از:
سعيد بنُ جُبَير أعلم تابعين در تفسير به گواهي قتاده همان طور كه در «إتقان» ذكر كرده است، و گذشت ذكر او و تشيّع او.
يحيي بن يَعْمُر تابِعي أحد أعلام شيعه در علم قرآن. ابن خَلَّكان گفته است: وي يكي از قرّاء بصره بوده است، و عبدالله بن اسحق قرائت را از وي أخذ نموده است. او عالم بود به قرآن كريم، و نحو، و لغات عرب. نحو رااز أبُوالاسْوَد دُئَلي فرا گرفت. و از شيعيان طبقۀ نخستين بود كه قائل به تفضيل اهل بيت بدون تنقيص ارباب فضل از غيرشان بودهاند - انتهي.
أبوصالح كه مشهور به كنيۀ خود ميباشد. وي شاگرد ابنعباس است در تفسير. نامش ميزان بَصْري تابعي شيعي است. بر تشيّع و وثاقت او شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نُعْمان در كتاب «الْكَافِئَةُ فِي إبْطَالِ تَوْبَةِ الْخَاطِئَة» بعد از نقل حديثي از او از ابنعباس گواهي و تنصيص نموده است. أبوصالح بعد از سنۀ يكصد وفات يافت.
طاووسُ بْنُ كيسان أبوعبدالله يَماني، علم تفسير را از ابن عباس أخذ كرده است. و به طوري كه در «اتقان» آمده است: شيخ احمد بن تيميّه او را از أعلم مردم در علم تفسير شمرده است. ابن قُتَيبه در كتاب «معارف» تصريح به تشيّع او نموده است. در كتاب «معارف» طبع مصر در صفحۀ 206، ابن قُتَيْبه گويد: شيعه عبارتند از حارث
ص 106
أعْوَر، و صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحان،و أصْبَغُ بْنُ نُبَاتَه،و عَطِيَّة عَوْفي،و طاووس، و أعْمَش- انتهي.
طاووس در مكّه سنۀ يكصد و شش وفات كرد، و از منقطعين به امام علي بن الحسين عليهماالسلام بود.
أعْمَش كوفي: سليمانُ بْنُ مَهْرَان أبومحمد أسدي، و گذشت كه ابنقتيبه، و شهرستاني، نصّ بر تشيّع او نموده بودند، و از علماء ما شيخ شهيد ثاني زين الدّين در حاشيۀ «خلاصه»، و محقّق بهبهاني در «تعليقه»، و ميرزا محمد باقر داماد در «رَواشِح» تصريح بدين مطلب دارند.
سعيد بن مُسَيِّب از اميرالمومنين عليهالسّلام و ابن عباس أخذ نموده است. او دستپروردۀ اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد. هميشه با آنحضرت مصاحبت داشته ومفارقت نمينمود و در تمام جنگهايش حضور داشت. و همان طور كه در جزء ثالث كتاب «قربالإسناد» حِمْيَري وارد است: حضرت امام صادق و امام رضاعليهماالسلام بر تشيّع وي تنصيص نمودهاند. او امام قُرّاء در مدينه بود.
از ابنمدايني نقل شده است كه گفته است: من در ميان تابعين به گسترش علم او احدي را نميشناسم. بعد از سنۀ نود در هنگامي كه عمرش به هشتاد سال ميرسيد بدرود حيات گفت.
أبوعبدالرَّحمن سُلَمي شيخ قرائت عاصِم است. ابن قُتَيْبه گويد: او از اصحاب علي عليهالسّلام بوده است. و از استادان و معلّمان قرائت قرآن بود، و فقه را از او أخذ ميكردهاند.
و من ميگويم: ابو عبدالرَّحمن سُلَمي قرآن را بر اميرالمومنين عليهالسّلام خوانده است و از او تعليم يافته است، به طوري كه در «مجمع البيان» طبرسي وارد ميباشد. و شيخ بَرْقي در كتاب «رجال»، او را از خواصّ علي بن أبيطالب عليهالسّلام در ميان طائفۀ مُضَر دانسته است. مرگش بعد از سنۀ هفتاد بود.
ص 107
سُدِّي كبير صاحب تفسيري كه ذكرش گذشت.[55]
محمد بن سائب بن بِشر كَلْبي صاحب تفسيري كه ذكرش أيضاً گذشت.
حُمْرَان بنُ أعْيَن، برادر زُرَارَة بْن أعْين كوفي مولي آلشيبان از أئمّۀ قرآن ميباشد.
ص 108
وي از حضرت امام زين العابدين و حضرت امام باقر عليهماالسلام اخذ كرده است، و پس از سنۀ صد رحلت يافت.
أبَانُ بنُ تَغْلِب كه ذكرش گذشت، و در هر فنّي جلودار و معلّم بود. وي قرائت قرآن را از أعْمَش كه وي از اصحاب امام سجّاد: علي بن الحسين، و امام باقر عليهماالسلام بود اخذ كرده است. وفاتش در سنۀ 141 ميباشد.
عاصم بن بهدلَة يكي از قرّاء سَبْعه ميباشد كه قرآن را بر أبو عبدالرّحمن سُلَمي قاري، و او بر اميرالمومنين عليهالسّلام قرائت نموده است. و بدين جهت است كه قرائت عاصِم در نزد علماي ما محبوبترين قرائتها به حساب ميآيد. بر تشيّع او شيخ عبدالجليل رازي متوفّي در سنۀ 556 در كتاب خود: «نَقْضُ الْفَضَائح» تنصيص كرده است، و تصريح كرده است كه او مقتداي شيعه بوده است.
عاصم در سنۀ يكصد وبيست و هشت در كوفه وفات كرد، و بعضي گفتهاند: در سماوَه در حالي كه ارادۀ رفتن به شام را داشت رحلت نمود، و در آنجا مدفون گرديد. وي مانند أعْمَش نابينا بود، و بر تشيّع وي قاضي نورالله مرعشي در «مجالس المومنين» تصريح كرده است.
اين جماعت را كه ذكر كرديم در طبقات صحابه و تابعين، از استادان قرآن بهشمار ميآيند.
و امّا پس از اين طبقه كه تابعين تابعين ميباشد، اهمِّ آنها عبارتند از:
أبو حَمْزَة ثُمالي: ثَابِتُ بنُ دينَار شيخ شيعه در كوفه. ابننديم در «فهرست» خود گويد: كتاب تفسير أبيحمزة ثُمالي. وي از اصحاب امام علي بن الحسين، و از نجباء و ثِقات بوده است، و با امام محمد باقر أبوجعفر مصاحبت داشته است- انتهي. أبوحمزه در سنۀ يكصد و پنجاه رحلت نمود.
أبوبصير يحيي بن قاسم أسدي مُقَدَّم در فقه و تفسير بوده، و داراي مصنَّف معروفي بوده است. نجاشي او را ذكر كرده است، و اسناد روايتي خود را به تفسير وي متّصل ساخته است. أبو بصير در زمان حيات حضرت امام صادق عليهالسّلام بدرود
ص 109
زندگي گفت. و رحلت آن حضرت در سنۀ 148 ميباشد.
بَطائني: علي بن سالم معروف به ابن أبي حمزة أبوالحسن كوفي مولي أنصار. او داراي كتاب تفسير قرآن ميباشد. و در آن كتاب از امام ابوعبداللهصادق و امام ابوالحسن موسي كاظم، و أبو بصيري كه ذكرش گذشت روايت ميكند.
حَصِينُ بنُ مُخارق: أبوجُنادَة سَلُولي. ابن نديم گفته است: وي از شيعيان متقدّمين ميباشد، و داراي كتاب «تفسير»، و كتاب «جامع العلوم»، است - انتهي. نجاشي وي را ذكر كرده است، و كتاب «تفسير»، و «قرائات»، و كتاب كبيري را از وي شمرده است.
كِسائي يكي از قاريان هفتگانه است. اموري در وي گرد آمده است: او در علم نحو عالمترين مردم، و در شناخت قرآن و غريب لغات از أوحدي مردم به شمار ميرفت. ايراني الاصل، و زادگاهش خاك عراق بوده است. من نام او را و دلائل تشيّع او را در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ذكر كردهام. وي در ري، و يا در طوس،در هنگامي كه در مصاحبت هارونالرَّشيد بود در سنۀ189، و يا در سنۀ183، و يا در سنۀ 185، و يا در سنۀ 193، كه أصحّ اين تواريخ نخستين آنهاست بمرد.
و بعد از اين طبقه، طبقۀ ديگر ميباشند. در اينجا مرحوم صدر مفصَّلاً ترجمۀ احوال آنان و تصنيف و تدوينشان را در علوم مختلفۀ قرآن از شيعيان، از ابنسَعْدان ضَرير: أبو جعفر محمد بن سَعدان بن مُبَارك كوفي، تا نُعْماني صاحب تفسير معروف، و محمد بن عباس بن علي بن مَرْوان معروف به ابنحَجَّام يكايكشان را ذكر مينمايد، و سپس ميفرمايد: و از اين به بعد كساني كه در علوم متنوّعه و مختلفۀ قرآن تصنيف كردهاند، جماعتي هستند كه از ايشان است:
محمد بن حسن شَيْبان، شيخ شيخ مفيد. وي كتاب «نهج البيان عن كشف مَعاني القرآن» را تدوين كرد، و تعداد علوم واردۀ در قرآن را به شصت نوع تقسيم كرد. اين كتاب را به نام مُسْتَنْصِر خليفۀ عباسي تصنيف نمود، و سيدمرتضي در كتاب «محكم و متشابه» خود از اين كتاب نقل ميكند.
ص 110
و شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نُعْمَان، معروف در عصر خودش به ابْنُ الْمُعَلِّم. او شيخ شيعه و صاحب كرسي بود. داراي مصنَّفاتي ميباشد كه در فهرست مُصَنَّفاتش مذكور است. از جمله كتاب «الْبَيَانُ فِي أنْوَاعِ عُلُوم الْقُرْآن». در محرّم از سنۀ چهار صد و نه ارتحال نمود. اين مطلب را از شيخ مفيد، ما از خطيب در «تاريخ بغداد» نقل نموديم.
و محمد بن احمد بن ابراهيم بن سليم أبيالفَضْل صَوْلي جُعْفي كوفي. معروف به صابُوني صاحب كتاب «الْفَاخِرُ فِي اللُّغَة» داراي كتاب تفسيري است به نام «مَعَانِي تَفْسيرِ الْقُرْآنِ وَ تَسْمِيَةُ أصْنَافِ كَلَامِهِ الْمَجِيد». وي از مشايخ اصحاب ما شيعۀ اماميّه ميباشد. در مصر سكونت گزيد، و همانجا در سنۀ سيصد رحلت نمود.
اوَّلين��� تفس��ري كه تدوين شده و جامع جميع انواع علوم قرآن بوده است، عبارت است از: كتاب «الرَّغيبُ فِي عُلُوم القُرآن» و آن تصنيف أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدي ميباشد. ابن نديم نصّ بر تشيّع او كرده است.[56]
ص 111 (ادامه پاورقی)
ص 112
پس از آن كتاب «التِّبْيَانُ الْجَامِعُ لِكُلِّ عُلُوم القُرآن» در ده مجلّد بزرگ تصنيف شيخ الطَّائفة: أبوجعفر محمد بن الحسن بن علي طوسي شيخ شيعه، تولّدش در سنۀ 385، و در نجف اشرف در سنۀ 460 رحلت يافت. در ابتداي تفسيرش گفته است: او اوَّلين كسي است كه آن را جمع كرده است.
و كتاب «حقايق التَّنْزِيلِ و دَقَايِقُ التَّأوِيلِ»، و آن در ضخامت و كبر حجم همچون «تفسير تبيان» ميباشد. مُصَنِّف آن سيد شريف رضي برادر سيد مرتضي است. در اين تفسير از غرائب قرآن، و عجائبش، و خفايايش، و غوامضش پرده برداشته، و مشكلات اسرار و دقايق اخبارش را واضح و مبيَّن نموده است.. در حقايق آن تحقيق
ص 113
به عمل آورده، و در تأويلات آن دقت نموده است. به طوري كه كسي در اين گونه تعبير و تفسير بر وي سبقت نگرفته است، و طائر بلند پرواز انديشۀ احدي به اطراف آن حريم منيع پرواز نتوان نمود. وليكن جامع جميع علوم قرآن نيست.
سيد رضي داراي كتابي ميباشد به نام «الْمُتَشَابِهُ فِي الْقُرْآن»، و كتابي به نام «مَجَازات القرآن». بايد دانست كه: عمر او از چهل و هفت سال تجاوز نكرد و در سنۀ 406 ارتحال يافت.
و تفسير «رَوْضُ الْجِنَانِ وَ رَوْحُ الْجَنَانِ في تفسيرالقرآن»، در بيست جزء، تصنيف شيخ امام مقتداي شيعه: أبوالفتوح رازي حسين بن علي بن محمد بن احمد خُزاعي رازي نيشابوري ميباشد. وي پس از قرن پنجم بدرود حيات گفت. و اين جامعِ تفسيري از جامع «تبيان» شيخ طوسي متأخّر است.
و كتاب «مجمع البيان في علوم القرآن» در ده جزء تصنيف شيخ امين الدّين أبوعلي: فَضْلُ بْنُ حَسَنِ بنِ فَضْلِ طبرسي متوفَّي در سنۀ پانصد و چهل ميباشد. جامعي است كه شامل تمام آنچه نياوردهاند ميباشد، وليكن خود در اوّل تفسير تصريح كرده است كه در آن، عيال و ريزهخوار «تبيان» شيخ طوسي 1 ميباشد.
و «خُلَاصَةُ التَّفاسير» در بيست جلد تصنيف شيخ قطب الدِّين راوَنْدي است، كه مشحون است از حقايق و دقايق، و از بهترين تفاسير متأخّرۀ از شيخ أبوجعفر طوسي محسوب ميشود.[57]
آنچه گفته شد، تقدّم شيعه در جميع علوم قرآني از تفسير و غيره بود. و اما دربارۀ تقدّمشان در علوم مربوطۀ به حديث و روايت، پس از آنكه اوَّلين
ص 114
جمعكنندگان حديث را يكايك ميشمرد، و آناني را كه تبويب أبواب نمودهاند، و در عناوين جداگانه روايات را گردآوردهاند، و پس از آنكه مبتكرين و مدوِّنين از آثار را از صنف كِبار صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين تا برسد به جميع مدوِّنين آن در أثناء قرن دوم، و پس از آنان در قرن سوم ميشمرد، مطلب را ميرساند به ذكر بعضي از متأخّرين از آنها از أئمّۀ علم حديث و أرباب جوامع كبار كه تا امروز در احكام شريعت مرجع شيعه بودهاند، و ميفرمايد:
بدان: محمدين ثَلاث (سه نفر محمد نام) كه در پيشين بودهاند، ايشانند صاحبان جوامع أربع شيعه كه عبارتند از:
1- أبوجعفر محمد بن يعقوب كُلَيني صاحب كتاب «كافي» متوفّي در سنۀ سيصد و بيست و هشت. وي در اين كتاب شانزده هزار و نود و نه (16099) حديث را با إسناد آنها روايت كرده است.
2- محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمّي متوفّي در سنۀ سيصد و هشتاد و يك (381). وي به أبو جعفر صَدُوق معروف ميباشد. او چهار صد جلد كتاب در علم حديث تصنيف كرد كه أجلّ آنها «كتاب مَنْ لايَحْضُرُهُ الفقيهُ» است، و احاديث آن نه هزار و چهل و چهار (9044) است در احكام و سنن.
3- محمد بن الحسن طوسي شيخ الطّائفة صاحب كتاب «تهذيب الاحكام». وي آن را بر سيصد و نود و سه باب تقسيم و تبويب نموده است، و در آن سيزده هزار و پانصد و نود (13590) خبر گرد آورده است. و كتابي دگر به اسم «اسْتِبْصار» كه حاوي نهصد و بيست باب ميباشد و در آن پنجهزار و پانصد و يازده (5511) خبر جمع گرديده است. اين كتب اربعۀ شيعه است كه مُتَّكا و مُعْتَمَد و مرجع شيعه ميباشد.
از آنها متأخّرتر محمدين ثَلَاث (سه نفر محمد نام) دگر، ارباب جوامع كبارند:
1- محمد الباقر بن محمد التَّقِي معروف به مَجْلِسي مولِّف «بحارالانوار في أحاديث الْمَرْويَّةِ عن النَّبِيِّ صلياللهعليهوآلهوسلّم و الائمَّةِ مِنْ آلِهِ الاطْهَار» در بيست و شش جلد
ص 115
ضخيم، و مدار شيعه بر گرد اين آسيا دوران ميكند، چرا كه در جوامع حديث از آن كاملتر وجود ندارد. علاّمۀ نوري كتابي در احوال علاّمۀ مجلسي نگاشته و آن را «الفَيْضُ القُدْسِيُّ فِي أحْوَالِ المجلسي» نام نهاده است و با «بحارالانوار» مكرّراً در ايران به طبع رسيده است.
2- محمد بن مرتضي بن محمود مَدْعُوّبه محسن كاشاني شيخ محدّث علاّمۀ متبحّر در معقول و منقول مُلَقَّب به فَيْض. وي داراي كتاب «الوَافِي في علم الحديث» در چهارده جزء، هر جزئي كتابي است عليحده. در اين كتاب، احاديث مذكوره در كتب أربعه را كه در اصول و فروع و سنن و احكام ميباشد، در يك جا گرد آورده است. او داراي دويست مُصَنَّف در فنون علم است. هشتاد و چهار سال عمر كرد، و در سنۀ 1091 وفات يافت.
3- محمد بن الحسن حُرّ شامِي عامِلي مَشْغَري شيخ الشُّيوخ در حديث ميباشد. صاحب كتاب «تفصيل وسائل الشِّيعة الي تحصيل أحاديث الشَّريعة»[58] بر ترتيب كتب فقهيّه. اين كتاب از نافعترين جوامع حديث شيعه است كه آن را از هشتاد كتاب كه در نزد وي موجود بوده است، و از هفتاد كتاب ديگر با واسطه نقل كرده است. اين كتاب مكرّراً در ايران به حِلْيۀ طبع آراسته گرديده است، و آسياي شيعه امروز بر حول آن در چرخش ميباشد. شيخ حرّ در شهر رجب از سنۀ 1033 متولّد گرديد و در طوس از بلاد خراسان در سنۀ 1104 ارتحال يافته است.
علاّمه ثقةُ الإسلام حسين بن علاّمۀ نوري آنچه را كه از صاحب «وسائل» فوت شده بود، بر طبق همان ابواب وسائل جمع كرده، و به نام «مُسْتَدْرَك الوسَائل و مُسْتَنْبَطُ المسائل» ناميده است، از جهت حجم و ضخامت به قدر خود كتاب وسائلميباشد. اين كتاب أعظم مُصَنَّف در احاديث مذهب به شمار ميآيد، و در سنۀ 1319 از آن فارغ گرديده است، و در غَريّ (نجف اشرف)در بيست و هشتم
ص 116
جماديالآخرة سنۀ يكهزار و سيصد و بيست رحلت نموده است.
شيعه نيز داراي جوامع كبار ديگري نيز هست كه أعلام محدّثين أخيار به رشتۀ تصنيف كشيدهاند، همچون «عَوَالِم» كه در يكصد مجلّد در حديث است. مصنِّف آن شيخ محدِّث متبحِّر بارِع: مَوْلي عبدالله بن نورالله بَحْرَاني معاصر علاّمۀ مجلسي صاحب «بحار الانوار» ميباشد.
و همچون كتاب «شرح الاسْتِبْصَار في أحَاديث الائمّة الاطهار» در بسياري از مجلّدات كبيره به قدر حجم «بحارالانوار» تصنيف شيخ محقّق شيخ قاسم بن محمد ابن جواد معروف به ابن الوندي، و به فقيه كاظمي معاصر شيخ محمد بن حسن حرّ صاحب «وسائل» ميباشد.
اين مرد از رجالي است كه از مكتب جَدِّ ما علَّامه سيد نورالدّين برادر سيد محمَّد صاحب «مَدَارِك» تخريج شدهاند.
و همچون «جامعُ الاخْبار في إيضاح الاسْتِبْصار». آن جامع كبيري است كه مشتمل بر مجلّدات كثيرهاي ميباشد، تصنيف شيخ علاّمۀ فقيه: عبداللَّطيف بن علي بن احمد بن أبيجامع حارثي همْدَاني شامي عامِلي. وي به دست شيخ محقّق موسّس مُتْقِن حسن أبي منصور ابن الشَّهيد شيخ زين الدّين عاملي صاحب «معالم» و «منتقي الجُمَان» از علماء قرن دهم تربيت يافته و تخريج گرديده است.
و همچون جامع كبير مسَمَّي به «شِفَا فِي حديث آل الْمُصْطَفَي» كه مشتمل بر مجلّداتي است، تصنيف شيخ متضلّع در حديث: محمدالرِّضا بن شيخ فقيه عبداللَّطيف تبريزي كه در سنۀ 1158 از تدوين آن فارغ شده است.
و همچون «جامعُ الاحكام» در بيست و پنج مجلد بزرگ از مصنَّفات سيد علاّمه: عبدالله بن سيّد محمدرضا شُبَّري كاظمي. وي از مشايخ شيعه در عصر خود، و يكي از مصنِّفين در روزگار خود بوده است. پس از علاّمۀ مجلسي در كثرت تصنيف، نظير وي نيامده است. او در سنۀ 1242 در شهر كاظمين بدرود حيات گفت.
ص 117
تقدم شيعه در علم درايه
و اوّلين مُدَوِّن در علم درايۀ حديث و تنويع آن به أنواعي، كه در اين علم نيز تقدّم با شيعه بوده است، أبوعبدالله حاكِم نيشابوري مشهور ميباشد، كه در سنۀ چهار صد و پنج وفات كرد، و كتابي در پنج مجلَّد تصنيف كرد و نامش را «معرفةُ علوم الحديث» نهاد. او حديث را بر پنجاه نوع تقسيم نمود. و بر تقدّم وي در اين علم صاحب «كشف الظُّنون» تصريح كرده است، و گفته است: اوَّلين متصدّي اين علم حاكم بوده است، و پس از وي ابن الصَّلاح از او پيروي كرد.
و پس از حاكم جماعتي از شيوخ شيعه در علم درايۀ حديث تدوين كردند، نظير سيد جمالالدّين احمد بن طاوس صاحب كمالات و فضائل. و اوست وضع كننده و مبتكر اصطلاح جديد براي اماميّه در تقسيم حديث به اقسام چهارگانه: صَحيح، حَسَن، مُوَثَّق، ضَعيف.
تقدم شيعه در علم رجال
و اوَّلين كسي كه در علم رِجال حديث و احوال راويان بحث نموده است، عبارت ميباشد از:
أبوعبدالله محمد بن خالِد بَرْقي قمّي. وي از اصحاب امام موسي بن جعفر كاظم عليهالسّلام بوده است به طوري كه از كتاب «رجال» شيخ أبوجعفر طوسي به دست ميآيد. و تصنيف او را در علم رجال، أبوالفرج: ابننديم در «فهرست» در اوَّل فن خامس در أخبار فقهاء شيعه از مقالۀ ششم ذكر كرده است.
ابن نديم گويد: او صاحب كتابهائي است از جمله «كتاب الْعَوِيص»، «كتاب التَّبْصِرة»، «كتاب الرِّجال». در آن كتاب نام كساني را كه از اميرالمومنين عليهالسّلام روايت كردهاند ميبرد - انتهي.
سپس ابومحمد: عبدالله بنجَبَلَة بنحَيَّان بنأبْحُر كِنَاني كتاب «رجال» را تصنيف كرده است. و در سنۀ دويست و نوزده با طيّ عمر طولاني بدرود زندگي گفته است.
ص 118
سيوطي در كتاب «الاوائل» آورده است كه: اوَّلين كس كه در علم رجال سخن به ميان آورده است عبارت ميباشد از شُعْبَه و او متأخّر است از ابنجَبَلَة. چون شُعْبَه در سنۀ دويست و شصت (260) وفات كرده است. بلكه از رجال شيعه غير از ابنجَبَلَه كه بر وي تقدّم دارند، أبوجعفريَقْطيني ازاصحاب امام جواد:محمدبنعلي[59]
ص 119 (ادامه پاورقی)
ص 120
الرِّضا عليهماالسّلام است كه او بهطوري كه در فهرستنجاشي و فهرستابننديم وارد است كتاب «رجال» تصنيف نموده است. و أيضاً شيخ محمد بن خالد برقي. او از صحابۀ امام موسي بن جعفر، و امام رضا: بوده است، و حيات داشته است تا عصر امام ابوجعفر محمد بن رضا عليهماالسّلام را ادراك كرده است، و كتابش در دست ماست.
او در اين كتاب راوياني را كه از اميرالمومنين و أئمّۀ بعد از ايشان: روايت كردهاند ذكر نموده است. و در اين كتاب همانند كتب مذكورۀ در اين باره، جرح و تعديل وجود دارد.[60]
آية الله سيد حسن صدر پس از اين بحث وارد در بحث اوّلين مصنَّف در طبقات راويان ميگردند، و اوَّلين مصنَّف آن را شيعه، و أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدي ميدانند. و سپس فصلي در تقدّم شيعه در علم فقه گشوده، و اوَّلين مصنِّف آن را علي بن أبي رافِع غلام رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم ميشمرند، و اضافه ميكنند كه نجاشي پس
ص 121
از توصيف اين تدوين ميگويد: شيعه اين كتاب را معظَّم به شمار ميآوردند.
آنگاه ميگويند: عليهذا اوَّلين مصنِّف در فقه از شيعه، علي بن أبي رافِع بوده است. و بنابراين مراد سيوطي كه اوَّلين مصنَّف را در فِقْه، أبوحَنِيفه شمرده است، از اهل سنَّت ميباشد. به علّت آنكه تصنيف عليبن أبيرافِع در علم فقه در عصر اميرالمومنين عليهالسّلام بوده و مدّت طويلي قبل از تولّد أبوحنيفه بوده است.
پاورقي
[50] - «المراجعات»، طبع اوّل، ص 52 در تعليقه گويد: همان طور كه در ص 196 از مختصر كتاب «جامع بيان العلم و فضله» تأليف شيخنا العلاّمة احمد بن عمرالمحمصاني بيروتي معاصر وارد است.
[51] - «المراجعات»، طبع اوّل، ص 52 و ص 53، شمارۀ 19 ترجمۀ حارث بن عبدالله.
[52] - «المراجعات»، طبع اوّل، ص 58.
[53] - «الشِّيعه و فنون الإسلام» ص 72.
[54] - در «أقرب الموارد» آورده است: السُّبْع با ضمّه: يك جزء از هفت ميباشد، و جمع آن أسْباع است. و از اين قرار است: أسْباعُ القرآن و اين از لغتهاي حادثه است.
[55] - احمد امين بك در كتاب «فجرالاسلام» ص 275 گويد: علماي شيعه به علم حديث اشتغال پيدا نمودند و از موثّقين روايات را شنيدند و أسانيد صحيحه را حفظ كردند سپس با اين اسانيد رواياتي را به دروغ جعل كردند كه با مذهبشان موافقت داشته باشد. و با اين أحاديث بسياري از علماء را گمراه كردند چون آن علماء گول اين اسانيد را خوردند. بلكه در ميان آنها كسي است كه سُدِّي ناميده ميشود. و در ميان آنها كسي است كه ابنقتيبه ناميده ميشود. شيعيان از آن سدِّي و ابن قتيبه روايت ميكنند، و اهل سنّت گمان ميكنند كه آنها همان دو نفر محدّث شهير ميباشند با وجود آنكه هر يك از سدِّي و ابنقتيبهاي كه شيعه از ايشان روايت ميكند از رافضيان غلو كننده هستند و ميان آن دو نفر سدّي فرق گذاردهاند به سدّي كبير و سدِّي صغير. اوَّلي موثّق است و دومي شيعي وضّاع. و همچنين ابنقتيبة شيعي غير از عبدالله بن مسلم بن قتيبه ميباشد. بلكه شيعيان كتابهائي را جعل كردهاند و در آنها از تعاليم خودشان وارد ساختهاند و آنها را به ام��مان ا��ل سنّت نسبت دادهاند مثل كتاب «سِرّالعارفين» كه آن را به غزالي منسوب داشتهاند. و از اين قبيل ميباشد آنچه را كه ما در كتب منتشر ميبينيم كه هر فضيلت و علمي را به عليبن أبيطالب نسبت ميدهند يا بالمباشرة و يا به واسطۀ ذرّيّۀ وي (تا پايان كلامش در اينجا).
احمد امين در اينجا نيز به خطا رفته است اوّلاً كجا ديده شده است كه علماي شيعه نيازمند به مطلب و مضموني باشند كه راه اثبات آن طرق روايتي، عامّه باشند؟ با آنكه ديديم غالب و اكثر راويان كتب عامه شيعه ميباشند. ثانياً اينك صحبت ما در سدِّي كبير است كه وي شيعه است، در سدّي صغير كه كلامي نيست. ثالثاً مطالب شيعه از ابن قتيبه همان رجل عالم و محدّث معروف صاحب كتاب «المعارف» و «الامامة و السياسة» و غيرهما ميباشد و مطالبي كه از وي نقل ميكنند غالباً از كتاب «الامامة و السياسة» ميباشد كه سندهاي روشن جرم و جريمۀ عامّه در آن ذكر شده است و در انتساب اين كتاب به محمد بن مسلم ابن قتيبة دينوري أبداً جاي ترديدي نيست. و كتاب غزالي نامش: «سرّالعالَمَين» است، نه «سرّالعارِفِين»، و معلوم ميشود جناب آقاي دكتر احمد امين جلد كتاب را هم نديده است آنگاه دربارۀ محتواي آن قضاوت مينمايد. خودش در نجف معترف شده بود كه ما كتب شيعه را نداريم. از اينجا به دست آمد كه كتب عامّه را هم ندارند آنگاه به عنوان مورّخ قلمفرسائي نموده قدم در اين جولانگاه و مضمار مينهند. حقير در كتابخانۀ محقر خود چهار طبع مختلف از اين كتاب را دارم و كراراً مطالعه نمودهام و دربارۀ صحّت انتساب آن به غزالي در ج 8 درس 118 تا 120 از «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام ص 248 - 249 بحث كافي نمودهام.
[56] - أبوالفرج محمد بن أبييعقوب اسحق معروف به ابن نديم در اين كتاب خود، طبع دانشگاه طهران ص 111 گويد: أخبار الْوَاقِدِي. أبوعبدالله محمد بن عمر الواقدي مولي الاسلميّين بني سهم بن أسْلَم كان يتشيّع، حسن المذهب، يلزم التّقيَّة و اوست كه روايت كرده است كه: علي عليهالسّلام از معجزات پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم بوده است به مثابۀ عصا براي موسي - علي نبيّنا و عليه السلام - و به مثابۀ زنده كردن مردگان براي عيسي بن مريم عليهالسّلام و غيرذلك از أخبار، تا آخر ترجمۀ احوال او. و دكتر مارسدن جونس در مقدّمۀ خود بر كتاب «مَغازي» واقِدِي، جزء اوّل در ضمن ترجمه و شرح احوال او در ص 16 تا ص 18 در حول و اطراف تشيّع واقدي بحث كرده است. او ميگويد: شايد وجود دو كتاب از واقدي يكي در ميلاد امام حسن و امام حسين و مقتل حسين، و ديگري در مقتل امام حسين بالخصوص مُوهِم آن ميباشد كه او شيعي است همان طور كه ابننديم بدين نظريّه متفرّد است و غير ابن نديم كسي نگفته است. در اينجا مارسدن جونس همان چند جمله و عبارت را كه ما از ابننديم ذكر نموديم نقل ميكند و سپس ميگويد: صاحب «أعيان الشّيعة» اين نظريّه را از ابن نديم نقل كرده است و بدان بر تشيّع او استدلال نموده است و از اين جهت ميباشد كه ترجمۀ احوال او را ذكر كرده است ( «أعيان الشيعة» ج 46 ص 171.) و همچنين آغابزرگ طهراني ذكر كرده است در آنجا كه از تاريخ واقدي بحث نموده است . ( «الذّريعة الي تصانيف الشّيعة» ج 3، ص 293.)اما آنچه دهشتانگيز ميباشد آن است كه طوسي -كه معاصر ابن نديم بوده است- وي را در كتاب «فهرست» خود ذكر نكرده است و هيچ يك از كتابهاي او را ذكر نكرده است، مخصوصاً كتابهائي كه راجع به ميلاد امام حسن و امام حسين و مقتل امام حسين ميباشد، با آنكه اين امر در نزد علماي شيعه از اهميّت خاصي برخوردار است، آنچنان اهميّتي كه جميع علماء شيعه و مورّخينشان و جامعين كتب أخبارشان را بدان مشغول كرده است. و اگر ما تسليم گفتار ابن نديم گرديم بر آنكه واقدي ملازم تقيّه بوده است بالاخره بايد تشيّع او به نحوي، و گرچه مختصر باشد از لابلاي كلام او در حديث از علي يا از روايتي را كه از علي نقل ميكند ظاهر گردد. وليكن هيچ كدام از اين امور به وقوع نپيوسته است بلكه بر عكس آن مطالبي را از واقدي ميبينيم كه قدر و منزلت علي را منحط ميكند و يا لاأقل از شأن او ميكاهد. واقدي در هنگامي كه رجوع پيغمبر را از احد به مدينه ذكر ميكند چنين ذكر ميكند كه فاطمه خون را از چهرۀ پيغمبر با دست مسح ميكرد، و علي به سوي مهراس رفت تا آب بياورد و پيش از آنكه رهسپار شود شمشيرش را نزد فاطمه نهاد و گفت: أمْسِكي هذا السَّيْفَ غَيْرَ ذَميم! «اين شمشير را بگير كه نبايد آن را مذمّت كرد!» و چون نظر پيغمبر به شمشير علي افتاد كه خون آلود بود فرمود: إنْ كنتَ أحْسَنْتَ القتال فقد أحسن عاصم بن ثابت، و الحارث بن الصّمّة، و سَهل بن حُنَيف! و سيفُ أبيدُجانة غيرمذموم. ( «مغازي» ص 249 جزء 1.) «اگر تو پيكار خوبي نمودي، پس عاصم بن ثابت، و حارث بن صَمَّه، و سهل بن حنيف هم پيكار خوبي نمودند! و شمشير أبو دجانه هم نبايد مورد مذمّت قرار گيرد!» و آنجا كه تعداد كشتگان قريش را در روز غزوۀ بدر ميخوانيم، ميبينيم: ابن اسحق مثلاً عقيده دارد كه: طُعَيْمَة بن عديّ ( «السّيرة النبويّة» ج 2 ص 366.) را علي كشته است و ليكن واقدي ذكر ميكند كه: قاتل او حمزه ميباشد و علي نيست. ( «مغازي» ص 148 جزء 1. ) و ميبينيم كه واقدي در روز احد، چون در اختلاف بيان أقوال قاتل صواب ميرسد، و ميگويد: بعضي گفتهاند: سعد بن أبي وقَّاص است، و بعضي گفتهاند: علي ميباشد، و بعضي گفتهاند: قزمان است. در نزد ما آنچه به ثبوت پيوسته است قزمان ميباشد.( «مغازي» ص 228 جزء 1.) و از همۀ اين مسائل مهمتر آن است كه: گفتار خود شيعه بر آن دلالت دارد، مثل ابن- ابي الحديد. او در كتابش آنجا كه فقرۀ طويلي را از واقدي نقل نموده است و سپس روايت دگري را مخالف با مضمون روايت اوّل نقل كرده است آن را با اين عبارت بيان كرده است كه: و في رواية الشِّيعة( «شرح نهج البلاغة» ج 3 ص 339.) «و در روايت شيعه اين طور وارد است» و اين گفتار دلالت قاطعه دارد بر آنكه: ابن أبي- الحديد واقدي را مصدر شيعي نميداند، و يا دست كم، وي را مُمَثِّلِ رأي و نظريۀ شيعه نيز نميداند. و طرفه آنكه غير از واقدي، ابن اسحق را نيز متّهم به تشيّع نمودهاند به واسطۀ ميلش به شيعه و قدريّه( «معجم الاُدباء» ج 18 ص 7.) و آنچه براي ما به ظهور رسيده است آن ميباشد كه اتّهام واقدي و ابن اسحق به تشيّع به سبب عقيدۀ شخصيّۀ آنها نيست بلكه به واسطۀ رواياتي ميباشد كه در دو كتاب خود از آراء و أقوال شيعه عرضه كردهاند و اين دليل بر عقيدۀ صحيحۀ ايشان به تشيّع نيست بلكه لازمۀ اقتضاء طبيعت تأليف در اين موضوعات ميباشد. انتهي مورد نياز از سخن مارسدن جونس.
و ما در همين قسمت از دورۀ علوم و معارف اسلام «امام شناسي»، ج 13، درس 181 تا 185 در تعليقۀ ص 79 و ص 80 از آن آورديم كه بعضي تشيّع واقدي را به علت آن ميدانند كه: وي در كتاب «مغازي»، عثمان و عمر، و يا عمر، و يا عثمان را با ذكر أسمائشان بخصوصهم از زمرۀ فراريان در غزوۀ احد نام برده است. و بدين مطلب هم دكتر مارسدن جونس در ص 18 از مقدّمۀ كتاب «مغازي» متعرّض گرديده است و گفته است: آن نيز دليل بر تشيّع وي نميتواند بوده باشد. باري محصّل مطلب آنكه به مجرّد ذكر اين مواضع، نميتوان حكم بر تشيّع واقدي نمود، و شايد به همين سبب بوده است كه سيد عبدالحسين شرف الدين در كتاب «المراجعات» وي را جزء يكصد تن از عظماي مولّفين شيعه به شمار نياورده است.
[57] - «الشّيعة و فنون الاسلام» لآية الله السيّد حسن الصدر از ص 49: «الصّحيفة الاُولي في اوَّل من صنّف في علم تفسير القرآن»، تا ص 65 با اختصار و انتخاب مطالب.
[58] - اسم كتاب اين طور است: «تفصيل وسائل الشِّيعة إلي تحصيل مسائل الشَّريعة».
[59] - دربارۀ شعبة بن حجّاج هر يك از دو محقّقين و أساطين علم و تشيّع: سيدعبدالحسين شرف الدين عامِلي، و سيد حسن صدر اشتباهي بر سبيل قضيّۀ منفصلۀ مانعة الخلوّ نمودهاند. «وَ الْجَوَادُ قَدْ يَكْبُو» كه بايد رفع گردد. امّا مرحوم آية الله شرف الدين در كتاب ذيقيمت و ارزشمند «المراجعات» طبع اوّل ص 68 تحت شمارۀ 41 (شُعبَة بن حَجَّاج) أبوالورد عَتَكي واسطي، ساكن بصره مكنّي به أبوبَسْطام را در جملۀ رجال شيعه ذكر كرده است و فرموده است: جماعتي از جهابذۀ اهل سنَّت همچون ابن قُتَيْبه در «معارف» و شهرستاني در «مِلَل و نِحَل» وي را از شيعيان محسوب داشتهاند. تا آنكه گويد: روايت او در دو «صحيح» بخاري و مسلم از هر يك از أبواسحق سبيعي و اسمعيل بن خالِد و منصور و أعمش و غيرواحد من غيرهم ثابت است. تا آنكه گويد: كان مَوْلده سنة ثلاث و ثمانين، و مات سنة سِتِّين و مأة ؛. «ميلادش در سنۀ 83 و مرگش در سنۀ يكصد و شصت بوده است.» انتهي مورد لزوم از گفتار او.
أقول: در سنۀ وفات او كه 160 ميباشد بحثي نيست، زيرا او از راويان از حضرت امام صادق علیه السلام است كه رحلتشان در سنۀ 148 بوده است. همچنانكه از زمان كساني كه وي از آنها روايت ميكند مانند أبواسحق، و منصور، و أعمش، و اسمعيل بن خالِد مشهود ميباشد، و صاحبان كتب رجاليّه فوتش را در سنۀ 160 گفتهاند.
امّا در شيعه بودن او، بحث بلكه ردّ صريح داريم: اوَّلاً مرحوم آية الله سيد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام» ص 233 ميگويد: اوَّلين موسّس علم رجال أبومحمد عبدالله بن جَبَلَة بن حَيَّان بن أبْحُر كِنَاني است كه شيعه ميباشد، و نجاشي در اسامي مصنِّفين از شيعه ذكر نموده است. و او زماناً تقدّم دارد بر شُعْبَة بن حَجَّاج كه سيوطي در كتاب «أوائل» او را اوَّلين مصنِّف در علم رجال به شمار آورده است، و شايد مراد سيوطي از اوَّلين عالم، اوَّلين عالم از علماي سنَّت باشد، نه شيعه. و گرنه بر مِثْل جلال الدّين سيوطي نبايد كتاب «رجال» عبدالله ابن جَبَلة مشهور پنهان باشد. تا آخر بيان او. و از اين بيان به خوبي پيداست كه: مرحوم صدر، شُعبة بن حَجَّاج را از عامّه ميدانسته است، با وجود آنكه اصل تصنيف كتاب «تأسيس الشِّيعة» براي نماياندن و سوا كردن و مشخّص نمودن علماي شيعه است.
ثانياً در جميع كتب تراجم و رجال و كتب فقهيّه از شُعْبه به عنوان عامي و سنّي نام ميبرند، و فتاواي او در مقابل فتاواي شيعه مشهور است. آية الله مامقاني در «تنقيح المقال» ج 2 ص 85 وي را از عامّه ميداند، و ميفرمايد: شعبة بن حجّاج بن ورد عتكي واسطي، من بر حال او واقف نشدهام مگر آنكه: شيخ ؛ او را از اصحاب امام صادق علیه السلام ميشمرد. و گفتار او: أسْنَدَ عَنْهُ. آري! مولي محمد باقر وَحيد ؛ از حافظ أبونُعَيم نقل نموده است كه: وي گفته است: شُعْبه از امام جعفر صادق علیه السلام حديث كرده است بدين عبارت: حَدَّثَ عن جعفر علیه السلام يعني الصَّادقَ علیه السلام من الائمّةِ الاعْلام شُعْبَة بن الحجّاج. انتهي. و كسي كه فتاواي شعبه را در كتب فقهيّة عامّه و خاصّه كه براي نقل موارد خِلاف تدوين يافته است تتبّع كند شايد در اين مطلب شكّ و ترديد نياورد. بلكه از سيد مرتضي ؛ در «شافي» از جماعتي كه خود او نيز از ايشان ميباشد امر غريبي را نقل كرده است كه وي گفته است: عَبَّاد بن صُهَيْب، و شُعْبَة بن حَجَّاج، و مهدي بن هِلَال و غيرهم روايت كردهاند از جعفر بن محمد عليهماالسّلام كه: انَّه كان يَتَوَلَّي الشَّيخين وَ أنَّهُ رَوَي از پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام، و از علي بن الحسين عليهماالسّلام مثل اين گفتار را.
بناءً عليهذا تحقّق شُعبة بن حَجَّاج از علماء عامّه و اهل فتواي از آنها از بديهيّات ميباشد. و همين امر بس است كه او را ضعيف در روايت بدانيم. و أبوالفَرَج در «مقاتل الطّالبيِّين» از يحيي ابن علي، و جَوهري، و عَتَكي از رجالشان روايت كرده است كه: شعبة بن حجّاج تبرّي جسته است و از كساني بوده است كه فتوي براي خروج با ابراهيم بن عبدالله بن حسن را صادر كردهاند. و در جاي ديگر از رجالش گويد: كساني كه با ابراهيم از اصحاب حديث خروج كردند عبارتند از: شُعْبَة بنحَجَّاج، و هشيم بن بشير، و عَبَّاد بن عَوَام، و يزيد بن هارون و غيرهم - تا پايان گفتاري را كه مامقاني در اين مقام ذكر كرده است.
بنابر آنچه گفته شد، نسبت تشيّع به شُعبة بن حَجَّاج شايد به واسطۀ خروج با ابراهيم بن عبدالله بوده است، و معلوم است كه: مجرد خروج دليل بر آن نميباشد. أبوحنيفه هم فتوي به لزوم خروج داد. و روايت او از حضرت امام صادق نيز دليل بر آن نميباشد زيرا بسياري از أعلام عامّه از آنحضرت روايت مينمايند.
ولي سيد شرفالدين، تاريخ وفات شعبه را كه سنۀ 160 است به درستي آورده است و در آن خطائي ننموده است، آن خطائي را كه مرحوم سيد حسن صدر نموده و آن را در سنۀ 260 ذكر كرده است، و از آن جهت دچار خطاي دگري شده است كه اوَّلين مصنِّف در علم رجال را ابنجَبَلة شيعي دانسته است، و او بر شعبة بن حجَّاج بنابر نقل او كه تاريخ وفاتش را سنۀ 260 ذكر كرده است تقدّم داشته است. وي گويد: زيرا تو ميداني كه: شُعْبَة در سنۀ 260 فوت كرده و عبدالله بر او مقدّم بوده است. آنگاه مرحوم صدر فرموده است: سيوطي رجال علماء سنَّت را ضبط نموده است نه شيعه را، وگرنه بر مثل كسي همچون سيوطي پوشيده نيست كه: عبدالله بن جبلة مشهور داراي كتاب «رجال» مشهوري است.
أقول: اشتباه آية الله صدر در كتاب «تأسيس الشِّيعة» از آنجا ناشي شده است كه: از روي خطا سنۀ وفات شعبه را 260 ذكر نمودهاند، در حالي كه بدون شك در سنۀ 160 بوده است. و در اينجا كه ما مطلبشان را از كتاب «الشِّيعة و فنون الاسلام» در ص 76 و ص 77 ذكر كرديم، أيضاً به همان منهج مشي فرمودهاند، و وفات وي را در سنۀ 260 تحرير فرمودهاند، اين نيز اشتباه ميباشد.
باري مرحوم سيد شرف الدين در آنكه شعبه را شيعه پنداشته است به خطا رفته، وليكن سنۀ وفاتش را كه 160 ميباشد به درستي آورده است. برعكس مرحوم سيدحسن صدر در آنكه شُعْبه را عامِّي و سنِّي مذهب گرفته است به درستي وارد مطلب گرديده است، وليكن در سنۀ وفات وي كه 260 ضبط فرموده است (هم در كتاب «تأسيس الشِّيعة لعلوم الإسلام»، و هم در كتاب «الشِّيعة و فنونُ الإسلام») اشتباه نموده است
[60] - «الشيعة و فنون الاسلام» ص 65 تا ص 78.