ما در اينجا فقط براي تنبيه و بيداري برادران عامي مذهب، به ذكر نام و كنيه و تاريخ حياتشان، و اينكه كداميك از مشايخ عامّه از آنان روايت كردهاند، اكتفا مينمائيم:
حرف الهمزة (ا)
1- أبانُ بْنُ تَغْلِبَ بْنِ رِباحِ قاري كوفي. مسلم در «صحيح» خود و اصحاب سنن اربعه (أبو داود، و تِرْمذي، و نسائي، و ابن ماجَه) به او احتجاج كردهاند، و در سنۀ 141 وفات يافته است.
2- إبراهيم بن يزيد بن عمرو بن أسْوَد بن عَمْرو نخعي كوفي فقيه. بخاري و مسلم به وي احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 50 متولّد و در سنۀ 95 يا 96 بعد از گذشت چهار ماه از مرگ حجَّاج رحلت كرد.
3- احمد بن مُفَضَّل ابن كُوفِي حفري. أبو زرعة و أبوحاتم و أبو داود و نسائي به وي احتجاج نمودهاند.
4- اسمعيل بن أبان أزْدي كوفي ورَّاق. شيخ بخاري ميباشد و بخاري و ترمذي و يحيي و احمد بدو احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 286 فوت نمود و ليكن قَيْسراني وفاتش را در سنۀ 216 دانسته است.
5- اسمعيل بن خَلِيفَة مُلائي كوفي أبواسرائيل. ترمذي و بسياري از أرباب سنن به او احتجاج نمودهاند.
6- اسمعيل بن زَكَريَّا اسدي خَلْقَاني كوفي. أصحاب صحاح سِتَّه بدو احتجاج نمودهاند.
7- اسمعيل بن عَبَّاد بن عبَّاس طالقاني أبوالقاسم معروف به صاحب بن عبَّاد .
ص 72
ابوداود و ترمذي به وي احتجاج كردهاند.[46] وي در شب جمعۀ 24 شهر صفر سنۀ
ص 73
385 در شهر ري در حالي كه 59 سال از عمرش ميگذشت بدرود حيات گفت.
8- اسمعيل بن عبدالرَّحمن بن ابي كريمة كوفي مفسّر مشهور به سُدِّي. به او مسلم و اصحاب سُنَن أربعه احتجاج كردهاند. و احمد وي را توثيق نموده، و ثَوْري و ابوبكر بن عيّاش از او اخذ كردهاند. او در سنۀ 127 وفات يافته است.
9- اسمعيل بن موسي فَزاري كوفي. به او ترمذي و أبوداود احتجاج كردهاند و در سنۀ 245 رحلت كرد.
حرف التاء (ت)
10- تَليدُ بْنُ سُلَيمان كوفي أعْرَج. به او احمد و ابن نمير احتجاج نمودهاند.
حرف الثّاء (ث)
11- ثابتُ بن دينار معروف به ابو حمزۀ ثمالي. به او ترمذي و وكيع و أبونُعَيم احتجاج كردهاند و در سنۀ 150 ارتحال پيدا كرده است.
12- ثُوَيْر بن أبيفَاخِتَه أبوالجهم كوفي غلام امّ هاني دختر ابيطالب. سفيان ثَوْري و شُعْبَه از وي اخذ كردهاند، و ترمذي در صحيحش از او تخريج روايت كرده است.
حرف الجيم (ج)
13- جابر بن يزيد بن حارِث جُعْفي كوفي. شعبه و أبوعوانه از او اخذ كردهاند، و نسائي و أبو داود و ترمذي به وي احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 127 و يا 128 وفات كرده است.
ص 74
14- جُرَير بن عَبدالحَميد ضَبِّي كوفي. جميع اهل صحاح ستّه به او احتجاج كردهاند، و او در سنۀ 187 وفات يافته است.
15- جَعْفر بن زياد أحْمَر كوفي. ترمذي و نسائي بدو احتجاج كرده، و وي در سال 167 رحلت نموده است.
16- جَعْفر بن سليمان ضَبُعي بَصْري، ابوسليمان. مسلم و نسائي به او احتجاج نموده، و او در سال 178 ارتحال يافته است.
17- جَميعُ بن عُمَيْرة بن ثَعْلَبَة كوفي تَيْمي. وي در سنن سه حديث دارد و ترمذي او را حسن شمرده است.
حرف الحاء (ح)
18- حارث بن حصيرة، أبونُعْمان أزدي كوفي. نسائي به وي احتجاجكرده است.
19- حارث بن عبدالله هَمْدَاني كه صاحب اميرالمومنين و از خواصّ او به شمار ميرفته است. نسائي به وي احتجاج كرده است.
20- حَبيبُ بن أبيثابِت أسَدي كوفي كاهِلي تابعي. صحاح ستّه بدو احتجاج نمودهاند. و وي در سنۀ 119 رحلت نموده است.
21- حسن بن حيّ و اسم حَيّ: صالِح بن صالح همْداني ميباشد. مسلم و اصحاب سُنَن به او احتجاج كردهاند. در سنۀ 100 متولّد شد و در سنۀ 169 ارتحال يافت.
22- حَكَم بنُ عُتَيْبة كوفي. بخاري و مسلم به او احتجاج نموده و در سنۀ 115 در سنّ 65 سالگي وفات كرده است.
23- حَمّاد بن عيسي جُهَني غريق جُحْفَه. به او ترمذي و ابن ماجۀ قزويني احتجاج كردهاند. او در سنۀ 209 وفات كرده است.
24- حُمْرانُ بن أعْيَن برادر زراره. به او دارقطني احتجاج نموده است.
حرف الخاء (خ)
25- خالِدُ بنُ مخلَّد قطواني أبوالْهَيْثَم كوفي. به او بخاري و مسلم و جميع اصحاب سنن احتجاج كردهاند.
ص 75
حرف الدَّال (د)
26- داود بن أبيعَوْف أبوالحجاف. به او أبوداود و نسائي احتجاج نمودهاند.
حرف الزَّاء (ز)
27- زبيد بن حارث بن عبدالكريم يامي كوفي ابوعبدالرَّحمن. به او اصحاب صحاح و ارباب سنن جميعاً احتجاج كردهاند. او در سال 124 وفات كرده است.
28- زيد بن حباب أبوالحسين كوفي تميمي. به او مسلم احتجاج نموده است.
حرف السِّين (س)
29- سالم بن أبيجَعْد أشجعي كوفي. به او بخاري و مسلم و نسائي و أبوداود احتجاج كردهاند. او در سنۀ 97 و يا 98، و گفته شده است: در سنۀ 100 و يا 101 وفات يافته است.
30- سالم بن أبيحَفْصَة عِجْلي كوفي. به او ترمذي احتجاج كرده، و دوسفيان: يعني سفيان ثَوْري و سفيان بن عُيَيْنه و محمد بن فضيل از او أخذ كردهاند. وي در سنۀ 137 وفات يافته است.
31- سَعْد بن طريف اسكاف حَنْظَلي كوفي. به او ترمذي و ابن ماجۀ قزويني احتجاج نمودهاند.
32- سعيد بن أشْوَع. به او بخاري و مسلم احتجاج كرده، و در حكومت خالد بن عبدالله وفات كرده است.
33- سعيد بن خَيْثَم هِلالي. نسائي و ترمذي به وي احتجاج نمودهاند.
34- سَلِمَةُ بن فَضْل أبْرَش قاضيِ ري. به او أبوداود و ترمذي احتجاج كردهاند. و در سنۀ 191 وفات يافته است.
35- سَلِمَة بن كُهَيْل بن حَصين بن كادِح بن أسَد حَضْرَمي أبويحيي. اصحاب صحاح ستّه و غير ايشان به او احتجاج كردهاند، و در روز عاشورا سنۀ 121 رحلت نموده است.
ص 76
36- سليمان بن صُرَد خُزاعي كوفي. به وي بخاري و مسلم احتجاج نمودهاند. او در حالي كه رياست لشگر سپاه توّابين (خونخواهان خون حسين عليهالسّلام) را به عهده داشت در روز اوّل ماه ربيعالثّاني سنۀ 65 در سنّ 93 سالگي كشته گرديد.
37- سليمان بن طاخان تَيْمي بَصْري. به وي اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج نمودهاند. و در سنۀ 143 رحلت كرد.
38- سليمان بن قرم بن مَعاذ أبوداود ضبِّي كوفي. به وي مسلم و نسائي و ترمذي و أبوداود احتجاج نمودهاند.
39- سليمان بن مهران كاهِلي كوفي أعْمَش. به وي اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج كردهاند. او در سنۀ 148 وفات يافته است.
حرف الشِّين (ش)
40- شَريْكُ بن عبدالله بن سِنان بن أنَس نَخَعي كوفي. قاضي به او مسلم و صاحبان سنن أربعه احتجاج كردهاند. وي در سنۀ 177 و يا 178 وفات كرد.
41- شُعَبة بن حَجَّاج أبوالوَرْد عتكي. به او اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 83 به دنيا آمد، و در سنۀ 160 از دنيا رفت.
حرف الصَّاد (ص)
42- صَعْصَعَة بن صُوحان بن حُجْر بن حارِث عَبْدي. نسائي به وي احتجاج نموده است.
حرف الطّاء (ط)
43- طاوُوس بن كيسان خَوْلَاني هَمْداني ابوعبدالرحمن. به وي ارباب صحاح ستّه و غير ايشان احتجاج كردهاند. روز قبل از ترويه در مكه در سنۀ 104 و يا 106 ارتحال يافت.
حرف الظّاء (ظ)
44- ظالِمُ بن عَمْرو بن سُفْيان، أبو الاسْوَد دُئَلي. به او اصحاب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. او در سنۀ 99 در سنّ 85 سالگي بدرود حيات گفت.
ص 77
حرف العين (ع)
45- عامِرُ بْنُ واثِلَة بن عبدالله بن عَمْرو لَيْثي أبوطُفَيل. به او مسلم احتجاج نموده است. وي در سال غزوۀ احد متولّد گرديد، و در سنۀ 100 رحلت كرد، و گفته شده است، سنۀ 102، و يا 107، و يا 110 رحلت نمود. و ابن قَيْسراني به طور اطلاق گفته است: وي در سنۀ 120 رحلت كرد.
46- عَبَّاد بن يَعْقوب أسَدي رَواجِني كوفي. از او أئمّۀ ستّه مانند بخاري، و ترمذي، و ابن ماجه، و ابن خُزَيْمه، و ابن أبي داود، أخذ كردهاند. بنابراين او شيخ آنها و محلّ وثوق ايشان ميباشد. او در شهر شوّال سنۀ 250 بدورد زندگي گفته است.
47- عبدالله بن داود ابو عبدالرّحمن هَمْداني كوفي. بدو بخاري احتجاج نموده است. وي در حدود سنۀ 212 ارتحال يافته است.
48- عبدالله بن شَدَّاد بن هاد. به او تمام أربابان صحاح و سائر أئمّه احتجاج كردهاند.
49- عبدالله بن عُمَر بن محمّد بن أبان بن صالِح بن عُمَيْر قُرَشي كوفي ملقّب به مُشْكَدَانَه. شيخ مسلم و أبوداود و بغوي است. جماعتي كثير كه هم طبقۀ ايشان بودهاند از او اخذ كردهاند.به وي مسلم وابوداود احتجاج نمودهاند، و او در سال 239، يا 238، و يا 237 وفات كرده است.
50- عبدالله بن لُهَيْعة بن عَقَبَة حَضْرَمي قاضي مصر و عالم آن. به او ترمذي و أبوداود و ابن ماجۀ قزويني احتجاج نموده، و در نيمۀ ماه ربيعالآخر سنۀ 174 ارتحال يافته است.
51- عبدالله بن مَيْمون قَدَّاح مَكّي. وي از اصحاب امام جعفر بن محمد الصّادق عليهالسّلام ميباشد. و به او ترمذي احتجاج كرده است.
52- عبدالرحمن بن صالِح أزْدي أبومحمد كوفي. به او نسائي، و عبّاس دَوري، و امام بَغَوي احتجاج كردهاند. و در سال 235 ارتحال پيدا كرده است.
ص 78
53- عبدالرَّزَّاق بن همّام بن نافِع حِمْيَري صَنْعاني از أعيان شيعه و اختيار شده و برگزيدۀ أسلاف صالحين آنها ميباشد. وي مصنِّف جامع كبير است. به او اصحاب صحاح و مسانيد بجميعهم احتجاج كردهاند. او مدّت بيست و دو سال از ايّام امام ابوعبدالله جعفر الصّادق عليهالسّلام را ادراك كرد. در اين مدّت همعصر با حضرت بود، و در ايّام امام ابوجعفر جواد عليهالسّلام نه سال قبل از ارتحال آنحضرت، رخت از جهان بربست، زيرا ميلادش در سنۀ 126 و وفاتش در سنۀ 211 بوده است.
54- عبدالملك بن أعْيَن برادر زُرَارَه، و حُمْران، و بُكَير و عبدالرَّحمن، و مَلِك، و موسي، و ضُرَيْس، و امُّ الاسْوَد خاندان أعين. دو سفيان (ثَوْري و ابنعُيَيْنَه) از او روايت كردهاند. و ابن قيسراني گفته است: وي شيعي بوده است و او از أبيوائل شنيده است كه كتاب توحيد را نزد بخاري و كتاب ايمان را نزد مسلم از او روايت كرده است. و سفيان بن عُيَيْنَه از او روايت نموده است.
55- عبيدالله بن موسي عَبْسي كوفي. شيخ بخاري است در صحيح او. به او اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج كردهاند، در اوّل شهر ذوالقعدۀ سنۀ 213 وفات كرده است.
56- عثمان بن عُمَيْر أبو يَقظْان ثقفي كوفي بَجَلي. به او عثمان بن أبي زرعة ميگفتهاند. و به او أبوداود و ترمذي و غيرهما احتجاج نمودهاند.
57- عَدِيّ بن ثابت كوفي. به وي اصحاب صحاح ستّه احتجاج كرده، و اتّفاق بر تخريج روايت از او نمودهاند.
58- عَطِيَّة بن سَعْد بن جُنَادة عَوْفي كوفي أبوالحسن تابعي شهير. به او أبوداود و ترمذي احتجاج كردهاند. او در سنۀ 111 رحلت يافت.
59- عَلاءُ بن صالح تَيْمي كوفي. به وي أبوداود و ترمذي احتجاج كرده است.
60- عَلْقَمَة بن قَيْس بن عبدالله نَخَعي أبوشبل. به او اصحاب صحاح ستّه و غير آنان احتجاج كردهاند. و در سنۀ 62 ارتحال يافته است.
61- عليّ بن بَديمَة. اصحاب سنن از وي تخريج روايت كردهاند.
ص 79
62- عليّ بن جَعْد أبوالحسن جوهري بغدادي. مولي بنيهاشم. يكي از مشايخ بخاري است و وي به او احتجاج نموده است. و در سنّ 96 سالگي در سنۀ 230 وفات يافته است.
63- علي بن زيد بن عبدالله بن زُهَيْر بن أبيمَلِيكَة بن جَذْعَان أبوالحسن قُرَشي تَيْمي بصري. به وي مسلم احتجاج نموده، و در سال 131 از دنيا رفته است.
64- علي بن صالح برادر حسن بن صالح. به او مسلم احتجاج كرده است. وي در سال 100 متولّد و در سال 151 وفات يافته است.
65- علي بن غُراب ابويحيي فَزاري كوفي. به او نسائي و ابنماجة قزويني احتجاج نموده، و در ايّام هارون در سال 184 رحلت نموده است.
66- علي بن قادِم أبوالحسن خُزاعي كوفي. به او ترمذي و أبوداود احتجاج كرده، و در سال 213 وفات كرده است.
67- علي بن مُنْذر طَرائفي. شيخ ترمذي و نسائي وابن صاعد و عبدالرّحمن بن أبي حاتم و غيرهم ميباشد: آنان كه از او أخذ كردهاند، و به او احتجاج نمودهاند. و ترمذي و نسائي و ابنماجة قزويني در سنن خودشان به او احتجاج كردهاند. او در سنۀ 256 ديده از جهان بربسته است.
68- علي بن هاشم بن بَريد أبوالحسن كوفي خَزَّاز عائذي. يكي از مشايخ امام احمد است. أرباب خمسه به او احتجاج كردهاند. وي در سنۀ 181 رحلت نموده است.
69- عمَّار بن زُرَيْق كوفي. به او مسلم و أبوداود و نسائي احتجاج نمودهاند.
70- عَمَّار بن مُعَاوية، يا ابنأبيمُعَاوية. به او مسلم و اصحاب سُنَن أربعه احتجاج كردهاند، و در سنۀ 133 وفات كرده است.
71- عَمْرو بن عبدالله أبو اسحق سَبيعي همداني كوفي. اصحاب صحاح ستّه و غير ايشان به وي احتجاج كردهاند. او سه سال مانده به پايان تصدّي خلافت عثمان متولّد شد، و در سال 127، و يا 128 و يا 129، و يا 132 ارتحال يافت.
ص 80
72- عَوْفُ بن أبي جَميلَة بَصري أبوسَهْل كه به اعرابي مشهور بود. به اواصحاب صحاح ستّه و غير ايشان احتجاج كردهاند. و در سنۀ 146 ارتحال يافت.
حرف الفاء (ف)
73- فَضْل بن دُكَين مُلائي كوفي أبو نعيم. شيخ بخاري در صحيحش ميباشد. به او أرباب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 130 متولد و در سنۀ 220 در ايَّام معتصم وفات كرد.
74- فُضَيْل بن مَرْزُوق أغَرّ رَواسي كوفي ابوعبدالرحمن. به او مسلم احتجاج نموده و در سنۀ 158 وفات كرده است.
75- فطر بن خليفة حَنَّاط كوفي. به او بخاري و ارباب سنن أربعه و غيرهم احتجاج نمودهاند. وي در سال 153 فوت كرده است.
حرف الميم (م)
76- مالِكُ بن اسمعيل بن زياد بن دِرْهم أبُوغَسَّان كوفي نَهْدي، شيخ بخاري در صحيحش. به وي مسلم احتجاج كرده است. او در سال 219 فوت نموده است.
77- محمّد بن خازِم أبومعاوية ضَرِير تميمي كوفي. به او ارباب صحاح ستّه احتجاج كردهاند و در سال 195 فوت نموده است.
78- محمّد بن عبدالله ضبِّي طَهاني نَيْسابوري ابوعبدالله الحاكم امام الحفَّاظ و المحدّثين. در سنۀ 321 متولد گرديد، و در سنۀ 405 رحلت نمود.[47]
ص 81 (ادامه پاورقی)
ص 82
79- محمّد بن عبيدالله بن أبي رافع مَدَني. به او ترمذي و ابن ماجۀ قزويني و طبراني احتجاج نمودهاند.
80- محمّد بن فُضَيْل بن غَزْوَان أبوعبدالرّحمن كوفي. به وي اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 195، و گفته شده است: در سنۀ 194 فوت نموده است.
81- محمّد بن مسلم ابن الطَّائفي از مبرّزين در ميان اصحاب امام ابوعبدالله الصّادق عليهالسّلام بوده است. به وي مسلم احتجاج كرده، و در سنۀ 177 رحلت نموده است. و در همين سال همچنين همنام او، محمد بن مسلم بنجمّاز در مدينه رحلت كرده است.
82- محمّد بن موسي بن عبدالله فِطْري مدني. به وي مسلم و اصحاب سنن احتجاج نمودهاند.
83- مُعوية بن عَمَّار دُهْني بَجَلي كوفي. به او مسلم و نسائي احتجاج كرده، و در
ص 83
سنۀ 175 وفات يافته است.
84- معروف بن خَرَّبُوذ كَرْخي. به وي بخاري و مسلم و أبوداود احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 200 در بغداد فوت نمود، و قبرش زيارتگاه معروف است سَرِيّ سَقَطي از تلامذۀ اوست.[48]
ص 84 تا ص 91 (ادامه پاورقی)
ص 92
85- مَنْصور بن مُعْتَمِر بن عبدالله بن رَبِيعة سَلْمي كوفي. از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ميباشد. اصحاب صحاح ستّه و غيرهم به وي احتجاج نموده، و در سنۀ 132 فوت كرده است.
86- مِنْهال بن عَمرو كوفي تابعي. به وي بخاري و مسلم احتجاج نمودهاند.
87- موسي بن قَيْس حَضْرمي أبو محمد. حديث او در سنن آمده است، و در ايّام منصور از دنيا رفته است.
حرف النُّون (ن)
88- نفيع بن حارث أبوداود نَخَعي كوفي همداني سَبيْعي. به او ترمذي احتجاج
ص 93
نموده و اصحاب مسانيد حديث او را تخريج كردهاند.
89- نوح بن قَيْس بن رِباح حداني، و گفته شده است: طاحي بَصْري. به او مسلم و اصحاب سنن احتجاج نمودهاند.
حرف الهاء (ه)
90- هارون بن سَعْد عِجْلي كوفي. به وي مسلم احتجاج كرده است.
91- هاشم بن بريد بن زيد أبوعلي كوفي. به او أبوداود و نسائي احتجاج نمودهاند.
92- هُبَيْرة بن بريم حِمْيَري. از اصحاب أميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلامميباشد. نظير حارِث در ولائش به او، و از خواصّ او بودنش. به وي اصحاب سنن احتجاج كردها����.
93- هشام بن زياد أبو مِقدام بصري. ترمذي و ابنماجۀ قزويني بدو احتجاج نمودهاند.
94- هِشام بن عمَّار بن نَصير بن مَيْسَرة أبوالوليد، و گفته ميشود: ظفري دمشقي. شيخ بخاري است در صحيحش. در سنۀ 153 متولّد و در آخر محرّم سنۀ 245 ارتحال يافته است.
95- هُشَيم بن بَشير بن قاسم بن دينار سَلْمي واسطي أبومعاوية. وي حافظ بوده است. به وي اصحاب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 183 در حالي كه 79 سال از عمرش ميگذشت بدرود حيات گفته است.
حرف الواو (و)
96- وكيع بن جَرَّاح بن مَليح بن عَدي أبوسفيان رَواسي كوفي از قَيْس غَيْلان. به وي اصحاب صحاح ستّه و غير ايشان احتجاج كردهاند. وي در سنۀ 197 در فَيد در حالي كه از حجّ بيت الله الحرام خارج شده بود در شهر محرّم در 68 سالگي بدرود زندگي گفت.
ص 94
حرف الياء (ي)
97- يَحْيي بن جَزَّار عَرَني كوفي. از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام است. به او مسلم و ارباب سنن احتجاج نمودهاند.
98- يحيي بن سعيد قَطَّان أبو سعيد مولي بنيتميم بصري. به وي اصحاب صحاح ستّه و غيرهم احتجاج نمودهاند. وي در سنۀ 198 در 78 سالگي وفات يافت.
99- يزيد بن أبيزياد كوفي أبوعبدالله مولي بنيهاشم. به او اصحاب سنن اربعه احتجاج كردهاند. او در سنۀ 136 در حالي كه قريب 90 سال داشت رحلت نمود.[49]
100- أبوعبدالله جَدَلي. به او أبوداود و ترمذي احتجاج كردهاند.
ص 95
باري با ملاحظۀ اين افراد و افراد بسيار ديگري كه آية الله شرف الدِّين در صدر اين مقال فرموده است كه فعلاً من مجال بيش از اين را ندارم، وگرنه افرادشان به أضعاف مضاعفه ميرسيد، براي ما روشن ميگردد كه: اصول و زيربناي فقه و حديث و رجال عامّه، شيعيان ميباشند. و درست اگر دقّت كنيم اين كتب ضخيم، روايتي را كه با رجال سند متّصل بيان ميكنند، غالب بلكه اكثر رجال آنها شيعه هستند، و به صدق و امانت در حديث مشهور. و اين نكتۀ بسيار دقيقي است. و وقتي خوب ادراك ميگردد كه ما رجال شيعه را از سند رواياتشان بيرون بكشيم، در اين صورت معلوم ميشود: چه بسيار از روايات كثير ايشان ساقط ميگردد، و در نتيجه حجم كتاب شكل و صورت خود را عوض ميكند، و ممكن است كتاب ضخيمي به صورت رسالهاي و جزوهاي باقي بماند.
پاورقي
[46] - در طبع اول «المراجعات» ص 44 در ترجمۀ اسمعيل بن عبّاد بن عباس طالقاني معروف به صاحب بن عَبَّاد گويد: وي را ذَهَبي در «ميزان الاعتدال» ذكر كرده، و بر اسمش علامت «د،ت» نهاده است. و اين رمز است كه أبوداود و ترمذي به او در دو صحيح خود، استناد جستهاند. تا آخر گفتارش.
و در تعليقه گويد: چون ذهبي در ميزانش به ذكر اسمعيل بن عَبَّاد ميرسد از طريقۀ ضبط أسماء، عدول ميكند و او را در ميان اسمعيل بن أبان غنوي، و اسمعيل بن أبان أزدي ذكرميكند، و وي را حقير و كم به حساب آورده و چيزي از حقوق او را أدا نكرده است.
أقول: ذهبي در «ميزان الاعتدال» ج 1 ص 212 گويد:
826 - إسمعيل بن عَبَّاد ] د،ت [ أبوالقاسم الصّاحب أديبٌ بارع شيعيٌّ معتزليٌّ. و له رواية قليلة. و نظمه لابأس به. و شعره حَسَن جدّاً. و بتشبيهاته يضرب المثل. انتهي. دراينجا ذهبي اشتباه كرده است كه: أبوداود و ترمذي را راويان از صاحب بن عباد شمرده است و مرحوم سيد شرف الدّين بدون تحقيق در كتاب خود آن را حكايت نموده است. زيرا در تاريخ ابنخلّكان طبع قديم ج 1، ص 382 ولادت أبوداود: سليمان بن أشعث بن إسحق أزدي سَجِستاني أبوداود را در سنۀ 202 هجريّه، و وفاتش را در يوم الجمعة منتصف شوّال سنۀ 275 ذكر كرده است. و ذهبي در «ميزان الاعتدال» ج 3 ص 678 ولادت محمد بن عيسي بن سورۀ: أبو عيسي ترمذي را در سنۀ 209 ميداند، به علت آنكه مرگش را در رجب سنۀ 279 در سن هفتاد سالگي شمرده است. لهذا ميلادش 209 خواهد بود بنابراين تولّد صاحب بن عبّاد از مرگ أبو داود و ترمذي متأخّر بوده است. و چگونه متصوّر است كه آنان از او روايت كنند؟! تولّد صاحب بن عباد بنابر نقل تواريخهمان طوري كه خود سيد شرف الدّين هم در «المراجعات» ص 45 آورده است در سنۀ 326 هجريّه بوده است. چون ميدانيم: وفاتش در شب جمعه 24 شهر صفر سنۀ 385 در سنّ 59سالگي بوده است در اين صورت ميلادش در سنۀ 326 خواهد گرديد بناءً عليهذا تولد صاحـب ابن عبّاد بعـد از فوت ترمذي به 47 سال، و بعد از فوت أبو داود به 51 سال بوده اسـت.
تفاوت 47 = 279 مرگ ترمـذي -326 تولد صاحب
تفاوت 51 = 275 مرگ ابوداود - 326 تولد صاحب
از اينجا به دست ميآيد كه: نبايد به مجرّد نقل دگران بدان اعتماد نمود و تا خود انسان به مصادر اصليّه رجوع نكند، نبايد آرام بنشيند!
و اما قضيّۀ بَخْسِ ذهبي و عدم توفيۀ حق صاحب بن عبّاد با آن جلالت علمي و عظمت وي در نثر و نظم و شعر و أدبيات عرب و تأليفات وي از محيط كه در لغت نگاشته است و غيره و از وزارت او و تأسيس مدارس عظيمه و مكتبۀ بينظير در شهر ري و تربيت طلاب و عطاياي جزيل و وافر او كه حقّاً بايد ذهبي در اين مقام يك كتاب مستقل به رشتۀ تحرير درآورد، ببينيد همان طور كه ما عين عبارت وي را نقل كرديم فقط به دو سطر اكتفا كرده است. سُبْحان الله مَا هَذَا إلاّ ذنبٌ عظيم! اينها همه گناه تشيّع و صلابت و رشادت اوست در تشيّع كه بايد امثال ذهبي، عناد ورزيده، و پيمانۀ او را كم، بلكه تهي تحويل دهند!
[47] - در كتاب «المراجعات» بعضي از اعلام و اساطين را ذكر ميكند و براي اثبات تشيّعشان از كلام اهل سنّت كه آنها را رافضي، يا رافضي خبيث، يا شيعه، و يا ميل به تشيّع دارند قلمداد كردهاند، استشهاد نموده است. در حالي كه چون به ترجمۀ احوال و به كتب آنها رجوع ميشود، اصولاً و فروعاً از عامه هستند و نميتوان آنها را شيعه گفت. و از جمله مرحوم آية الله سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» و «الشّيعة و فنون الاسلام» بدين منهج مشي فرموده است و بعضي از عامه را اهل تشيّع نام برده است از باب مثال حاكم نيشابوري صاحب «مستدرك») است، كه در كتب تراجم وي را شافعي گفتهاند، اما صاحب «المراجعات» در ص 92 تحت شمارۀ 78 از علماي شيعه، او را با عنوان: محمد بن عبدالله ضبِّي طَهاني نيشابوري ابوعبدالله حاكم امام حفّاظ و محدّثين وصاحب تصانيفي كه شايد به هزار جزء برسد ياد كرده و از علماي شيعه به شمار آورده است. و اما صاحب «تأسيس الشيعة» يكجا در ص 260 و در جاي دگر در ص 294 او را امامي دانسته است و در جاي سوم در كتاب «الشيعة و فنون الاسلام» ص 75 است كه ميفرمايد: حاكم به اتّفاق فريقين از شيعه ميباشد. سمعاني در أنساب وشيخ احمد ابنتيميّه و حافظ ذهبي در «تذكرة الحفاظ» تنصيص بر تشيع او نمودهاند بلكه ذهبي در «تذكرة الحفاظ» از ابنطاهر حكايت كرده است كه او گفت: من از أبا اسمعيل انصاري راجع به حاكم سئوال كردم، گفت: ثقةٌ في الحديث رافضيٌّ خبيث. ذهبي ميگويد: سپس ابن طاهر گفت: و كان الحاكم شديد التعصّب للشيعة في الباطن و كان يظهر التّسنّن في التقديم و الخلافة و كان منحرفاً عن معاوية و آله متظاهراً بذلك و لايعتذر منه تا آخر آنچه را كه ذهبي ذكر نموده است. مرحوم صدر ميگويد: اصحاب ما همچون شيخ محمد بن حسن حرّ عاملي در آخر كتاب «وسائل» تصريح به تشيّع او كردهاند، و از ابن شهرآشوب في «معالم العلماء» در باب الكني حكايت شده است كه او را از مصنّفين شيعه شمرده است و گفته است: او داراي كتاب «أمالي» و كتابي ميباشد در مناقب الرّضا و از براي او نيز ذكر كردهاند كتاب «فضائل فاطمةالزهراء 3 » را. و مولي عبدالله افندي در كتاب خود: «رياض العلماء» ترجمۀ مفصّلي در قسم اوّل از كتابش كه اختصاص به ذكر شيعۀ اماميّه دارد منعقد نموده است و او را در باب القاب و باب كُني' آورده و تنصيص بر تشيّع او كرده است و براي وي كتاب «اصول علم حديث» و كتاب «المدخل الي علم الصحيح» را برشمرده است. ابن شهرآشوب گويد: حاكم در كتاب خود احاديث صحيحهاي را بر بخاري استدراك كرده است از آن جمله ميباشد در اهل بيت حديث طير مَشْوي و حديث من كنت مولاه. پايان يافت كلام صدر ؛. در حالي كه مسلَّماً حاكم در كتب خود، شيخين را خليفه ميدانسته است و در فروع مثلاً در كتاب «طهارت» در باب وضوء روشن است كه فقهش فقه عامي ميباشد و بدون تقيّه از آراء و أخبار آنها پيروي نموده است. در اينجا بايد گفت: اين بزرگان كه او و امثال ايشان را شيعه دانستهاند، از باب تقديم اميرالمومنين عليهالسّلام بر عثمان است و ديگر به واسطۀ كثرت رواياتي كه در كتب خود در باب مناقب اهل بيت ذكر نموده و حتي با ألقاب رافضي و أمثاله او را ملقب نمودهاند و اين كافي در تشيّع نميباشد. اصل تشيّع، قول به خلافت بلافصل حضرت مولي الموالي عليهالسّلام و تقديم آن حضرت را در ولايت ظاهري و باطني و در اصول و فروع بر شيخين است. و تا كسي خلافت آنان را مغصوبه نداند و تَبَرِّي را همپايه و هم ميزان با تَولّي استوار ندارد شيعه نخواهد بود همچنانكه برخي اميرالمومنين عليهالسّلام را بر معاويه مقدّم ميدارند و به سبّ و لعن معاويه لب ميگشايند اما بالاخره عثمان را هم خليفه ميدانند، مثل ابن أبيالحديد. اينها شيعۀ اميرالمومنين عليهالسّلام در برابر تحزُّب و دستهبندي در قبال معاويه هستند، نه شيعه در برابر عثمان، و نه شيعه در برابر شيخان و عثمان. فافهم فإنّه دقيقٌ. باري از عبارات منقولۀ از حاكم غير از تشيّع حاكم به معني تقديم اميرالمومنين عليهالسّلام بر عثمان و معاويه برنميآيد مگر آنكه عبارت شديد التّعصب للشّيعة في الباطن و كان يُظهر التسنّن في التقديم والخلافة دلالت بر رفض شيخين در باطن كند گرچه به واسطۀ مصالح و محاذيري از روي تقيّه در ظاهر قائل به تقدّم ايشان باشد در اين صورت حاكم شيعه ميباشد به تمام معني الكلمة. اما عبارت ذهبي را كه سيد حسن صدر در «تأسيس الشيعة» ص 294 آورده بود، بعد از جملۀ: و كان منحرفاً عن معاوية و آلِهِ متظاهراً بذلك و لايعتذر منه، ذهبي گويد: قلت: أمّا انحرافه عن خصوم عليّ فظاهرٌ أمّا امر الشيخين فمعظّم لهما بكلّ حالٍ فهو شيعيٌّ لا رافضي. پايان يافت گفتار «تذكرة الحفّاظ». بنابراين چون از عبارات حاكم رفض و نقض شيخين علي الاطلاق استفاده نميگردد و كلامي كه صريح در غاصبيّت ايشان حق مسلم اميرالمومنين عليهالسّلام را باشد يافت نشده است حكم به تشيّع وي بالمعني الصحيح مشكل است. والله العالم علي سراير عباده و هو اللطيف الخبير. مگر آنكه همان طور كه اشاره نموديم از كتب و كلمات او استفاده كرده باشند كه در باطن، شيخين را رفض ميكند ليكن از روي تقيّه لب نميگشايد در اين صورت شيعۀ صحيح ميباشد.
[48] - آية الله سيد عبدالحسين شرف الدّين عاملي - رضوان الله عليه - معروف بن خَرَّبوذ و معروف كرخي را شخص واحد پنداشته است، و در ترجمۀ حال وي چنين آورده است: معروف ابن خَرَّبوذ( بعضي گفتهاند: پدرش فيروز، و بعضي فيروزان گفتهاند، و بعضي علي دانستهاند. ) الكرخي. او را ذهبي در كتاب «ميزان الاعتدال» آورده است و توصيف نموده است كه: او صدوق و شيعي است، و بر نامش علامت رمز بخاري و مسلم و أبوداود را نهاده است، اشاره به آنكه ايشان حديث او را تخريج نمودهاند. و ذكر كرده است كه: او از ابوطُفَيْل روايت مينمايد. وي گويد: او كم حديث ميباشد. از وي أبوعاصِم و أبوداود و عبيدالله بن موسي و ديگران حديث كردهاند. و از ابيحاتم نقل شده كه: حديث او نوشته ميشود.
و من گويم: او را ابنخلّكان در «وَفَيات» ذكر كرده و گفته است: او از مواليان علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام بود. سپس دربارۀ ثناء و مدح او سخن را گسترش داده است، و از او حكايتي را نقل كرده كه او در آن گفته است: من روي آوردم بر خداي تعالي، و هر چه را بدان اشتغال داشتم ترك كردم مگر خدمت مولايم علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام را تا آخر.
و ابنقُتَيْبه چون رجال شيعه را در كتاب معارفش ذكر كرده است، معروف را از زمرۀ آنان شمرده است. مسلم به معروف احتجاج كرده است. و اينك نزد توست حديث او در حج از روايات صحيحه از أبوطُفَيل. او در بغداد در سنۀ 200( بعضي گفتهاند: سنۀ 201 و بعضي سنۀ 204)وفات يافت، و قبرش زيارتگاه است و سَريّ سَقَطي از تلامذۀ اوست. انتهي
أقول: معروف بن خَرَّبوذ و معروف كرخي دو نفر بودهاند. اوَّلاً صفت كرخي براي معروف بن خَرَّبوذ صحيح نيست. ثانيا�� كلام او كه: ذهبي او را در «ميزان» آورده است تا كلام او كه: از أبوحاتم نقل شده است كه او گفته است: حديث او نوشته ميشده است، راجع به ابن خَرَّبوذ است. ثالثاً كلام او كه: من گويم: ابن خَلّكان او را در «وفيات» ذكر كرده است، تا كلام او: ابن قُتَيْبه چون رجال شيعه را در كتاب «معارف» برشمرده است، معروف را از آنان به شمار آورده است، راجع به معروف كرخي است. رابعاً كلام او كه: مسلم به معروف احتجاج نموده است، واينك نزد توست حديث او در حج از صحيح از أبوطُفَيل، راجع به معروف بن خَرَّبوذ ميباشد. خامساً كلام او كه: او سنۀ 200 در بغداد وفات يافت و قبرش مشهور و زيارتگاه است و سري سَقَطي از تلامذۀ اوست، راجع به معروف كَرْخي ميباشد.
اينك ما در اينجا بحث مختصري در ترجمۀ احوال اين دو بزرگوار ميآوريم:
اما معروف بن خَرَّبوذ شرح احوال او در جميع كتب «رجال» آمده است، از جمله در «تنقيح المقال» مامَقاني در ج 3 ص 227 و ص 228 آورده است. و اجمالش آن است كه: وي مكّي بوده است، و شيخ در رجالش گاهي وي را از اصحاب امام سجاد عليهالسّلام، و گاهي از اصحاب امام باقر عليهالسّلام، و گاهي از اصحاب امام صادق عليهالسّلام به شمار آورده است. و در «وَجِيزه» و «بُلْغَه» گفتهاند: او موثَّق است اجْتَمَعت العِصابَةُ عَلَي تصحيح ما يَصِحُّ عَنْهُ - انتهي. و اين دو نفر بدين كلام اشاره كردهاند به قول كَشّي: جماعت لواداران حديث شيعه اتّفاق نمودهاند بر تصديق اين جماعت كه اوَّلين از اصحاب أبوجعفر و أبوعبدالله عليهماالسلام هستند، و به فقه آنان سرتسليم فرود آوردهاند و گفتهاند: فقيهترين اوَّلين شش نفرند: زُرَارَة و معروف بن خَرَّبوذ و بُرَيْد تا آخر.
و از جملۀ اخباري كه در مدح او وارد شده است، روايت كَشِّي است كه گويد: أبوالقاسم نَصْربن صَبَاح از فَضْل نقل نموده است كه: او گفت: من بر محمد بن أبي عُمَيْر وارد شدم، و او را در حال سجده يافتم. او سجودش را طول داد. چون سر از سجده برگرفت، و از او از علت طول سجدهاش پرسيدند. در پاسخ گفت: بنابراين تو در چه حال خواهي بود اگر جَمِيل بن دُرَّاج را ديده بودي؟! آنگاه حديث كرد كه: او بر جميل بن دُرَّاج وارد شده بود، و وي را در حال سجده يافته بود كه جدّاً سجودش را طولاني نموده بود. چون سرش را از سجده برداشت محمد بن أبي عُمَير به او گفت: سجدهات به درازا كشيد؟! او در پاسخ گفت: اي كاش تو سجدۀ معروف بن خَرَّبوذ را ديده بودي؟!
و از جمله روايتي است كه او از طاهر بن عيسي روايت كرده است كه گفت: من در بعضي از كتب چنان يافتم از محمد بن حسين، از اسمعيل بن قُتَيْبه، از ابوالعَلاء خَفَّاف، از حضرت امام باقر أبوجعفر عليهالسّلام كه او گفت: اميرالمومنين عليهالسّلام فرمود: أنَا وَجْهُ اللهِ! و أنَا جَنْبُ اللهِ، وَ أنَا الاوَّلُ! و أنَا الآخِرُ! وَ أنَا الظَّاهِرُ! وَ أنَا الْبَاطِنُ! وَ أنَا وَارِثُ الارْضِ! وَ أنَا سَبِيلُ اللهِ! وَ بِهِ عَزمْتُ عَلَيْهِ. فَقَالَ مَعْرُوفُ ابْنُخُرَّبُوذ: وَ لَهَا تَفْسِيرٌ غَيْرُ مَا يَذْهَبُ فِيهَا أهْلُ الْغُلُوِّ.
و از جمله روايتي است كه او از طاهر روايت كرده است كه گفت: براي من جعفر حديث كرد و گفت: حديث كرد براي من شُجاعي، از محمد بن حسين، از سلام بن بِشر رُمَّاني، و علي بن ابراهيم تَيْمي، از محمد اصفهاني، كه گفت: من با جماعتي كه در مكّه بوديم با معروف بن خَرَّبوذ نشسته بودم، در اين حال جماعتي از قوم حِمْيَر از اهل مدينه كه به احرام عمره درآمده بودند، از نزد ما عبور كردند.
معروف به ما گفت: از آنان سوال كنيد: آيا در مدينه خبري تازه بود؟! و ما چون سوال كرديم گفتند: عبدالله بن حسن وفات يافت! ما اين گفتار را به او رسانديم. چون ايشان گذشتند جماعتي ديگر از نزد ما عبور كردند. معروف به ما گفت: شما از آنان بپرسيد: آيا در مدينه خبري بوده است؟! آنان گفتند: عبدالله بن حسن بن حسن عليهالسّلام را بيهوشي دست داد، و سپس إفاقه يافت. و ما اين خبر را نيز به او رسانديم.
معروف گفت: چه ميگويند اين جماعت و آن جماعت؟! ابن مُكَرَّمَه 3
( در «منتهي الآمال» ج 2 ص 81 در احوالات حضرت امام صادق عليهالسّلام گويد: مولِّف گويد: اُمّفَرْوَه چندان مجلّله و مكرَّمه بود كه به سبب آن از حضرت امام صادق عليهالسّلام گاهي به ابن المكرَّمَة تعبير ميكردند.)يعني ابا عبدالله عليهالسّلام به من خبر داد كه: قبر عبدالله بن حسن و أهل بيت او در شاطي الفُرات (كنار شطِّ فرات) ميباشد. گفت: منصور دوانيقي ايشان را از مدينه كوچ داد، و در كنار شطّ فرات به خاك رفتند.
وجه دلالت اين خبر بر مدح معروف آن است كه: جَزم او به خبر امام صادق عليهالسّلام كاشف از قوَّت ايمان او ميباشد. مرحوم مامقاني پس از نقل چند خبر در ذمِّ او، آنها را توجيه و تفسير نموده، و اثبات جلالت مقام و توثيق و مدح او را مينمايد. شيخ محمد تقي تُسْتَري در «قاموس الرِّجال» ج 9 ص 51 تا ص 53، نيز به همين منوال مشي نموده، رواياتي را در مدحش آورده است.
ابنخَلّكان در «وفيات الاعيان» طبع قديم ج 2 ص 551 تا ص 553 شرح حال معروف كَرْخي را بدين گونه آورده است: ( أبو مَحفوظ معروف بن فيروز، و بعضي فيروزان گفتهاند، وبعضي علي كرخي گفتهاند. وي مرد صالح نامدار است) وي از مُوَاليان علي بن موسي الرِّضا بوده و ذكر آن گذشت. پدر و مادر معروف، دو نفر مسيحي مذهب بودهاند. معروف را در حال كودكي به معلم سپردند. معلم به او ميگفت: بگو: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ! «خدا يكي از سه اصل است» معروف ميگفت: بَلْ هُوَ الْوَاحِدُ. «بلكه اوست خداي يگانه.» معلم بر اين گفتار معروف او را به شدّت زد و او فرار كرد. پدر و مادرش ميگفتند: اي كاش معروف به هر ديني كه دوست دارد به نزد ما بازگشت كند، و ما با وي در آن دين موافق و همراه خواهيم شد!
سپس معروف بر دست علي بن موسي الرِّضا اسلام اختيار كرد، و به سوي پدر و مادر باز گرديد و دَقُّ الباب بكوفت. به او گفتند: كسي است پشت در؟ گفت: معروف هستم! گفتند: بر چه ديني هستي؟! گفت: بر دين اسلام! پدر و مادر در حال مسلمان شدند.
معروف مشهور است كه مستجابالدَّعْوَه ميباشد، و اهل بغداد از قبر او استسقاء ميكنند، و رفع خشكي و قحطي و بيآبي مينمايند. و ميگويند: قَبْرُمَعْرُوفٍ تِرْيَاقٌ مُجَرَّبٌ.
سري سَقَطي شاگرد اوست. روزي به سري گفت: اگر حاجتي به خداي تعالي داري او را به من سوگند بده! سري سَقَطِي گويد: من در رويا معروف كرخي را ديدم، گويا در زير عرش خدا بود، و باري - جَلَّت قُدرَتُه - به فرشتگان خود ميگفت: كيست اين؟! فرشتگان ميگفتند: اي پروردگار ما! تو از ما داناتر هستي! حضرت باري خطاب فرمود: هَذَا مَعْرُوفٌ الْكَرْخِيُّ سَكَرَ مِنْ حُبِّي فَلَايُفِيقُ إلَّا بِلِقَائي. «اين است معروف كرخي كه از محبت من مست گرديده است، و به هوش نخواهد آمد مگر به لقاء من!»
معروف گفت: بعضي از اصحاب داود طائي به من گفتند: مبادا ترك عمل كني! چون آن است كه تو را به رضاي مولايت نزديك ميگرداند! گفتم: كدام عمل؟! گفت: دوام اطاعت مولايت را، و احترام مسلمانان را، و خي��خو��هي براي ايشان.
و محمد بن حسن گفت: شنيدم از پدرم كه ميگفت: معروف كرخي را پس از مرگش در رويا ديدم، بدو گفتم: خدا با تو چه كرد؟! گفت: مرا آمرزيد! گفتم: آيا به زُهْدَت و به وَرَعَت؟! گفت: نه! بلكه به قبول موعظة ابن سَمَّاك، و ملازم با فقر بودن، و محبّتي كه به فقراء داشتم.
و موعظة ابن سَمَّاك بنابر روايت معروف اين ميباشد كه: گفت: من روزي در كوفه راه ميرفتم، درنگ كردم بر موعظة كسي كه به وي ابن سَمَّاك ميگفتند و او مشغول پند و اندرز مردم بود. ابن سَمَّاك در ميان سخنانش گفت: كسي كه به تمام معني از وجود خويشتن از خدا اعراض كند، خداوند هم به جملگي از وي اعراض مينمايد. و كسي كه با دل خود بر خداوند تعالي روي آورد، خداوند هم با رحمت خود به او روي ميآورد و وجوه خلق را به سوي او منعطف ميگرداند. و كسي كه گاهي چنين و گهي چنان باشد، خداوند هم در برخي از اوقات به او رحمت ميدهد. اين كلام وي در دلم نشست، و بر خداوند تعالي روي آوردم و آنچه را كه سابقاً بدان اشتغال داشتم جملگي را ترك گفتم، مگر خدمت مولايم: علي بن موسي الرّضا. چون اين كلام را با مولايم در ميان نهادم گفت: اگر مُتَّعِظ به اين اندرز گردي، اين پند و موعظه تو را كفايت ميكند.
و به معروف در مرض وفاتش گفته شد: وصيّت كن! گفت: چون بمردم اين پيراهنم را صَدقَه دهيد، چرا كه من ميخواهم از دنيا عريان بيرون شوم همان طور كه عريان درون دنيا شدم!
روزي معروف از نزد سقَّائي ميگذشت و او ميگفت: خدا رحمت كند كسي را كه بياشامد. معروف جلو رفت و در حالي كه روزه بود آشاميد، به وي گفتند: مگر تو صائم نبودي؟! گفت: آري وليكن اميد در دعاي او كردم!
احاديثي از معروف رسيده است، و محاسن او از حدّ إحصاء بيرون است. وي در سنۀ 200 در بغداد فوت كرد. و گفته شده است: 201، و نيز گفته شده است: 204. و قبرش مزاري است مشهور رحمهالله تعالي. و كَرْخي با فتحۀ كاف و سكون راء و بعد از آن خاء معجمه است. اين نسبتي ميباشد به كرخ و آن اسم نُه موضع است كه ياقوت حَمَوي در كتاب خود ذكر كرده است، و مشهورترين آنها كرخ بغداد است. و سخن صحيح همان است كه معروف از آنجاست و بعضي گفتهاند: از كَرْخ جُدَّان با ضمۀ جيم و تشديد دال مهمله و پس از آن ألِف و نون. و آن شهركي ميباشد در عراق ميان شهر خانقين و شهرزور، والله تعالي أعلم بالصَّواب. در اينجا گفتار صاحب «وفيات الاعيان» در ترجمۀ احوال معروف خاتمه مييابد.
شيخ محمد تقي شوشتري در «قاموس الرِّجال» ج 9 ص 54، ترجمۀ احوال معروف را به طور بسيار مختصر و تقريباً به طريق مستهجني ذكر كرده است، همان طور كه دأب ايشان است كه مطالب عرفاني را سبك ميشمرند و به عرفاء عاليقدر به نظر تحقير مينگرند. دربارۀ معروف ميگويند:
] معروف [ - كرخي. در «اربعين» بهائي و «شرح نُخْبَه» و «مجمع البحرين» آوردهاند كه: او از امام صادق عليهالسّلام روايت كرده است. و اين تعارض دارد با روايت مناقب كه اسلامش به دست امام رضا عليهالسّلام صورت گرفته است. و من ميگويم: در «فهرست» ابن نديم آمده است كه خلدي از جُنَيْد، و جُنَيْد از سَرِي، و سَرِي از معروف كرخي و معروف از داود فَرْقَد، و فَرْقَد از حسن بصري، و حسن از أنس أخذ كرده است. و در «تاريخ بغداد» گويد: (ابنمنادي گفته است: در جانب غربي بغداد، أبو مُحْفوظ معروف بن فيروزان ميباشد و به كرخي اشتهار دارد، و در سنۀ دويست فوت كرده است) و از وي كراماتي مجعول و ساختگي نقل نموده است. انتهي آنچه در «قاموس» آمده است.
ببينيد چقدر درجۀ معروف را در اين عبارات، هَبْط و ساقط نموده است. اوَّلاً روايت اربعين و شرح نُخْبه و مجمع را به مجرّد معارضه ساقط نموده، و بحثي در پيرامون اين مطلب نكرده است.
ثانياً سلسلۀ مَعْروف را به فرقد و حسن بصري و أنس رسانيده، و از اقوال غير ابننديم كه وي را از شيعيان و خادمان حضرت امام رضا عليهالسّلام ميدانند، و حتي از علاّمۀ حلّي كه در بحث امامت شرح تجريد ميگويد: فَأبُويَزِيدَ الْبَسْطَامِيّ كَانَ يَفْتَخِرُ بِأنَّهُ يَسْقِي الْمَاءَ لِدَارِ جَعْفِرٍ الصَّادِقِ عليهالسّلام وَ مَعْرُوفٌ الْكَرْخِيُّ أسْلَمَ عَلَي يَدَيِ الرِّضَا عليهالسّلام وَ كَانَ بَوَّابَ دَارِهِ إلَي أنْ مَاتَ( در «كشف المراد» طبع صيدا سنۀ 1353 مطبعۀ عرفان ص 249 در بحث امامت در شرح قول خواجه نصيرالدّين: و تميّزه بالكمالات النّفسانيّة والبدنيّة و الخارجيّة كه آن را وجه بيست و پنجم از وجوه خواجه در استدلال بر امامت شمرده است، در اواخر بحث گويد: و قد نشروا من العلم و الفضل و الزّهد و التَّرك للدّنيا شيئاً عظيماً حتّي إنّ الفضلاء من المشايخ كانوا يفتخرون بخدمتهم:. فأبويزيد البَسطامي كان يفتخر بأنّه يسقي الماء لدار جعفر الصّادق عليهالسّلام و معروف الكرخي أسلم علي يدي الرّضا عليهالسّلام و كان بوّاب داره إلي ان مات. و كان اكثر الفضلاء يفتخرون بالانتساب إليهم تا آخر آنچه را كه علاّمه ذكر فرموده است.)ذكري به ميان نياورده است.
و ثالثاً پس از حكايت آنچه را كه از ابنمنادي در «تاريخ بغداد» آورده است، خودش ميگويد: براي مَعْروف، كراماتي دروغين نقل شده است.
آخر بر چه اساس، بدون دليل و برهان، و بدون مشاهده و عيان، شما كرامات منقولۀ از وي را مجعول شمردهايد؟! اگر شيخ معروف در قيامت، و يا در بعضي از عَقَبات پيش از آن جلوي شما را بگيرد، و از اين اتّهامات و تقوّلات بدون مأخذ مواخذه كند، چه خواهيد گفت؟!
امَّا شيخ عبدالله مامقاني در «تنقيح المقال» ج 3 ص 228 و ص 229 راه انصاف را پيموده است، او پس از شرح مفصّلي دربارۀ اينكه شيخ معروف نميتواند از اصحاب حضرت امام صادق عليهالسّلام باشد، ميگويد: بنابراين، قول قويتر آن است كه: اين مرد امامي مذهب بوده است، چون اهل تاريخ و سيرهنويسان بر آن اتِّفاق دارند كه: وي بر دست امام رضا عليهالسّلام اسلام آورده است. و زمان حضرت امام رضا زمان تقيّه نبوده است. عليهذا بايد كسي كه بر دست او اسلام ميآورد، امامي اثناعشري بوده باشد.
علاوه براين، اهل سير و تاريخ همگي بر آن اتّفاق دارند كه: وي از مُواليان حضرت امام رضا عليهالسّلام بوده است، تا به جائي كه گفته شده است: او دربان حضرت بوده، بلكه از جامي نقل است كه گفته است: معروف به واسطۀ ازدحام مردم بر در خانۀ حضرت كه وي را پايمال كردند از دنيا رحلت كرده است، اگرچه اين گفتار را رد ميكند آنكه حضرت امام رضا عليهالسّلام در آن روز يعني در سال وفات معروف كه سنۀ دويست، و يا دويست و يك بوده است در خراسان بودهاند. بنابراين اگر موت او بر در خانۀ امام باشد و موت او چنين بوده است، نبايد قبر او در بغداد باشد. به علت آنكه حمل جنائز در آن روز بالاخصّ از خراسان بدون داعي و مقتضي، متعارف نبوده است.
و از جملۀ شواهد آنكه او امامي مذهب است آن است كه: از او حكايت شده است كه گفت: من در كوفه مرور ميكردم و به موعظۀ ابنسَمَّاك برخورد كردم. (در اينجا مامقاني داستان موعظه و تشرّفش را به خدمت حضرت امام رضا عليهالسّلام بيان ميكند، و اين خود شاهدي است بر آنكه او از حضرت امام رضا دستور داشته است.)
و از او نقل شده كه ميگفته است: أقْسِمُوا عَلَي اللهِ بِرَأسِي وَ اطْلُبُوا حَوَائجَكُمْ، فَتَعَجَّبَ النَّاسُ مِنْ تَزْكِيَةِ نَفْسِهِ! فَقَالَ: إنِّي قُلْتُ ذَلِكَ لاِنِّي وَضَعْتُ رَأسِي عَلَي بَابِ الرِّضَا عليهالسّلام مُدَّةً!
«به سر من سوگند ياد كنيد و حوائجتان را طلب كنيد! و چون مردم از اين گونه تزكيۀ نفس به شگفت ميآمدند، ميگفته است: علت اين كلامم آن بود كه: من مدّتي سر خود را بر در خانۀ امام رضا عليهالسّلام نهادهام.»
و مردي به سوي امام رضا عليهالسّلام آمد تا دعائي طلب كند، كه چون دريا هنگام طوفان به هيجان ميافتد آرام بگيرد. وي متمكّن از رسيدن به خدمت حضرت نشد. معروف چيزي را براي او نوشت و به او داد و گفت: چون دريا مضطرب گردد آنچه در اين رقعه ميباشد بخوان، آرام ميگيرد!
آن مرد نامه را برگرفت و مسافرت كرد به سوي دريا. چون وقت هيجان دريا رسيد، نامه را گشود كه بخواند به گمان آنكه در آن دعائي است كه معروف از حضرت امام رضا عليهالسّلام تعليم گرفته است، ديد در آن نوشته است: أيُّهَا الْبَحْرُ اسْكُنْ بِحَقِّ مَعْرُوفٍ صَاحِبِ الرِّضَا عليهالسّلام!
«اي دريا آرام بگير به حق معروف مصاحب امام رضا عليهالسّلام.» آن مرد از اين عبارت خشمگين آمد و نامه را در دريا پرتاب كرد. دريا به إذن خداي تعالي آرام گرفت. در اين صورت مردم دانستند كه: اين آرامش بحر از بركات معروف است. و از اين به بعد، اين عمل عادت مردم ساحلنشين و دريا شد كه سكون آن را به حقِّ سَرِ معروف صاحبالرِّضا ميدانستند.
باري تمام اين قضايا و داستانها كاشف است از آنكه: يقين او به امام رضا عليهالسّلام بوده است، و دربارۀ وي خلوص نيّت داشته است، و جازم بوده است كه جلالت امام رضا عليهالسّلام نزد خداوند تعالي مقتضي قضاء حاجت كسي بوده است كه توسّل به سر او به بركت مولاي وي عليهالسّلام مينموده است.
و چون امامي مذهب بوده است، زهدش و دربانيش براي امام رضا عليهالسّلام او را در زمرۀ حِسَان در ميآورد اگر از غايت زهدش استفادۀ وثاقتش را ننمائيم.
در اينجا آية الله مامقاني پاسخ چند اشكالي را كه بر امامي بودن او وارد است، بيان ميكند.
از جمله ميل عامّه به او، و تكريم قبر او تا جائي كه در «قاموس» گفته است: إنَّ مَعْرُوفَ بْنَ فِيرُوزَانَ الْكَرْخِيَّ قَبْرُهُ التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ( يعني براي قضاء حوائج. (مامقاني) )بِبَغْدَادَ. انتهي. «حقّاً قبر معروف بن فيروزان در بغداد، تِرْيَاق مُجَرَّب ميباشد.» تمام شد كلام قاموس.
و در «تاج العروس» در شرح اين عبارت از صاغاني نقل شده است كه او گفت: براي من حاجتي پيش آمد در سنۀ ششصد و پانزده به طوري كه مرا متحيّر و سرگردان نموده بود. من به نزد قبر معروف آمدم و حاجتم را به همان گونه كه براي أوصياء عرض ميشود، ذكر كردم - در حالي كه معتقد بودم أولياء الله نميميرند، وليكن از خانهاي به خانۀ دگر منتقل ميگردند - و بازگشتم. حاجت من پيش از آنكه به محل سُكْناي خود برسم برآورده گشت.
قُشَيْري در رسالۀ معروفۀ خود ميگويد: إنَّ مَعْرُوفَ بْنَ فِيرُوزَ الْكَرْخِيَّ كَانَ مِنَالْمَشَايِخ الْكِبَارِ، مُجَابَ الدَّعْوَةِ، يُسْتَشْفَي بِقَبْرِهِ، يَقُولُ الْبَغْدَادِيُّونَ: قَبْرُ مَعْرُوفٍ تِرْيَاقٌ مُجَرَّبٌ. انتهي.
و از جمله اشكالات آنكه: خالي بودن همۀ كتب «رجال» از مدح و ذَمِّ او از چيزهائي است كه شخص فَطِن و باهوش را به شك مياندازد كه: وي از خواص امام رضا عليهالسّلام باشد، بالاخصّ آنكه در كتاب «عيون أخبار الرِّضا عليهالسّلام » از وي ذكري به ميان نيامده است. بلكه فاضل مجلسي ؛ جَزْماً گفته است: او دربان آن حضرت نبوده است، و تعليل آورده است به آنكه اگر او دربان بود اصحاب كتب رجال شيعه آن را نقل مينمودهاند، با وجود آنكه تري و خشكي از اصحاب أئمّه و خواصِّشان و خُدَّامِشان و مواليشان را از ممدوحين و مذمومين و مشهورين و مجهولين وانگذاشتهاند، مگر آنكه متعرّض بيان و ذكر او شدهاند، و اين طور نبودند كه مهمل و يَله گذارند ذكر آنچه را كه در شأن او وارد گرديده است.
آنگاه مرحوم مامقاني از اين اشكالها بدين گونه جواب داده است: براي اينكه ما ميگوئيم: مُقَرِّر و معلوم ميباشد نزد علماء كه فعل، مُجْمل است به جهت آنكه داراي جهاتي است، و هنگامي كه جهت فعل، روشن نباشد احتجاج و استدلال بدان امكانپذير نميباشد. و ميل عامّه به وي و تبرّكشان به قبر وي به واسطۀ زهد او و ترك دنياي او بوده است. چون عامّه ميل مينمايند به هر كس كه متّصف بدين اوصاف باشد، و اگر چه مسلمان نباشد، تا چه رسد به آنكه رافضي باشد.
و آنچه سخن ما را تأييد ميكند آن است كه: جمعي از عامه كه از ايشان است قُشَيْري با تصريحشان به اينكه معروف، مُجَاب الدَّعْوَه ميباشد، و قبرش تِرياق مجرّب است، تنصيص كردهاند بر آنكه وي از موالي حضرت امام رضا عليهالسّلام است.
( مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الإمام جعفر الصادق» ص 217 معروف كرخي را از شيعيان شمرده است. وي گويد: معروف كرخي (200) زعيم الصّوفيّة، ابنحنبل براي پسرش: عبدالله بن حنبل در وقت سوال از او كه: معروف داراي علم بوده است در پاسخ گفته است: در نزد معروف رأس تمام امور بوده است و آن عبارت است از تقواي خداوند.)
و اما اشكال خالي بودن كتب از ذكر او شايد به جهت آن باشد كه چون صوفيّه خود را منتسب به او دانسته و مدّعي گرديدهاند كه: معروف از ايشان است، مصلحت اقتضا نموده است كه از ذكر نام وي سكوت به عمل آيد، نظير كشتن مسلماني را كه كافران سپر خود قرار دادهاند. و شاهد كلام آن است كه اگر دربارۀ او مذمّتي وارد شده بود حتماً اصحاب ما آن ذَمّ را براي ما روايت مينمودهاند. بنابراين سكوتشان از ذكر او، كاشف ميباشد از آنكه عدم تعرّضشان به مدح و تمجيد او، براي خاموش كردن و فرونشاندن نام او بوده است، تا بر اثر آن مدح، متصوّفين به واسطۀ مدح ما از او استدلال و احتجاج نكنند بر صحّت طريقۀ خودشان، به جهت انتساب دروغينشان به وي وگرنه از وي چيزي كه دلالت بر تصوّف او كند براي ما نقل نشده است.( در اينجا خوب روشن ميشود كه: معروف داراي مدح ميباشد آن هم مدح كبير اما به واسطۀ نيا��دن اسم او بر سرزبانها، از بيان نام او و محامد او اجتناب نمودهاند عيناً مانند عملي كه براي حفظ مسلمين در معركۀ جنگ انجام ميدهند و به واسطۀ آن جمعي از مسلمانان كه در صف اول قرار دارند و كفّار آنان را سپر كردهاند كشته ميشوند. جواب مامقاني آن است كه تترّس كفار به مسلمين و جواز قتل مسلمين در صف اول براي ضرورتي است كه كفّار مسلمين را در آن ضرورت انداختهاند، ولي چه ضرورتي در إخمال نام معروف كرخي ميباشد، جز آنكه ما آن را به ظنّ و پندار خود ضرورت پنداشتهايم؟! اگر ما معروف را در كتب رجاليّه ميآورديم و از خودمان ميدانستيم و خودمان را از او ميدانستيم، نه تنها اين امر اثبات و ايجاب طريقۀ باطلۀ تصوّف را نمينمود بلكه ايجاب طريقۀ حقّۀ آن را ميكرد. همچنانكه علاّمۀ مجلسي رضوان الله عليه تصوّف را به دو گونۀ حق و باطل تقسيم كرده است. بنابراين ما با عدم ذكر معروف و راه و روش وي، خود را از تصوّف حقّ و پيروي از ولايت باطنيّۀ حضرت امام علي بن موسي الرّضا عليهالسّلام بر كنار داشتهايم. فيا للاسَف بهذا الخسران المبين و الهلاك العظيم!!! )
و سبب آنكه متصوّفه او را نسبت به خود دادهاند، براي رواج مذهب فاسدشان ميباشد. و اين است عادت اهل مذاهب فاسده كه مذهبشان را به مومن متّقي نسبت ميدهند از روي كذب و دروغ و بهتان براي ترويج مذهب فاسدشان. آيا ايشان تصوف را به اميرالمومنين عليهالسّلام منسوب نميدارند با وجود برائت حضرت از آنها و از مسلك آنها؟
و از غلطهاي روشن كه در اين مقام آمده است آن ميباشد كه بعضي گفتهاند: معروف منسوب است به جعفر ثاني مشهور به كذّاب معروف به ابن الرِّضا، ابنُ عليٍّ الهَادي، و اين كه نسبت خدمت معروف به امام رضا تصحيف و تحريف ابن الرِّضا ميباشد. و اين كه روايت او از جعفر صادق عليهالسّلام اشتباه است به جعفر كاذب. و اين گفتار خطاهائي و أغلاطي را بردارد.
اوَّلاً معروف قبل از رحلت امام رضا عليهالسّلام وفات يافته است، چگونه ميتواند ادراك زمان جعفر كذَّاب را بكند؟! و ثانياً صريح كلماتشان آن است كه: وي از جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده است، و جعفر ثاني پسر محمد نيست و متّصف به صدق و ملقّب به راستي و درستي نبوده است همچنانكه اين مطلب صريح ميباشد.
باري بعضي از مورّخين، مرگ معروف را در سنۀ دويست، و بعضي در سنۀ دويست و يك، و بعضي در سنۀ دويست و چهار ضبط نمودهاند و العِلْم عندالله تعالي. (تمام شد كلام «تنقيح المقال»)
از آنچه گفته شد به دست آمد كه: معروف كرخي از أعلام پويندگان راه خدا و منقطعين به سوي اوست. و عدم ذكر اصحاب ما وي را در كتب رجاليّه، به همان سببي است كه مامقاني ذكر فرموده است، و يا به واسطۀ عدم اهتمام علماء ظاهر به علوم باطنيّه آن طور كه بايد او را أرج ننهادهاند، و حتّي مامقاني هم وي را از حِسَان شمرده است، نه از صِحَاح، با آنكه بايد او را از أعاظم اصحاب عَدْل و ثَبْت و يقين بداند.
و عجب از آن افسانۀ ساختگي و دروغ پرداختگي است كه با چه لطائف الحِيَلي نظير أمْرٌ دُبِّرَ باللَّيْلِ درصدد برآمدهاند تا او را از اصحاب جعفر كذّاب به شمار آورند!!!
سُبْحَانَ اللهِ لَيْسَ هَذَا إلَّا بُهْتَاناً عَظِيماً وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
و نيز از بيان ما واضح گرديد كه: معروف بن خَرَّبوذ مَكِّي است و معروف بن فيروز كرخي بغدادي ميباشد. و هر دو از أجلّه و أعلام هستند. رحمة الله عليهما رحمةً واسعةً.
[49] - بايد دانست: غالب افرادي كه از شيعيان ذكر شدهاند از أعلام و مصنّفين آنها در قرن دومبودهاند. آية الله سيد حسن صدر در كتاب «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 70 و ص 71 از ايشان به اختصار ياد ميكند و ميفرمايد: صحيفۀ چهارم در كساني كه جمع حديث نمودند از شيعيان در اثناء قرن دوم و تصنيف كتب و اصول و أجزاء از طريق اهل بيت نمودند. ايشان در عصري واقع شدند كه اوّلين مجاميع آثار از اهل سنّت گرد آمدند. آنان از امام زين العابدين و فرزندش امام باقرعليهماالسلامروايت كردهاند مثل أبان بن تغلب زيرا كه او از امام أبوعبدالله صادق عليهالسّلام سي هزار حديث را روايت كرده است و جابر بن يزيد جُعفي كه از امام ابوجعفر باقر هفتاد هزار حديث را از پدرانش از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم روايت كرده است. و از جابر روايت است كه او گفت: نزدمن پنجاه هزار حديث است كه من يكي از آنها را هم بيان ننمودهام، همۀ آنها از رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم ميباشد از طريق اهل بيت. و مانند اين دو نفر در كثرت جمع آوري و كثرت روايت أبوحمزۀ ثمالي، و زرارة بن أعين و محمد ابن مسلم طائفي، و أبو بصير يحيي بن قاسم أسدي، وعبدالمومن بن قاسم بن قيس بن محمد أنصاري، و بسّام بن عبدالله صيرفي، و أبو عبيدة حذّاءزياد بن عيسي أبوالرّجاء كوفي، و زكريا بن عبدالله فيّاض أبويحيي، و ثور بن أبيفاخته أبوجهم - كه از جماعتي از صحابه روايت كرده است و او يك كتاب تنها را از حضرت باقر عليهالسّلام روايت ميكند - و جحدر بن مغيرة طائي و حجر ابن زائدة حضرمي أبو عبدالله، و معاوية بن عمّار بن أبي معاويه، و خبّاب بن عبدالله، و مطّلب زُهري قرشي مدني، و عبدالله بن ميمون ابنأسود قدّاح ميباشند كه من كتبشان و تواريخشان را در اصل «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ذكر كردهام.