امر اختلاف بر همين دو منوال و دو قطب متضاد سپري گرديد تا آنكه اهل قرن
ص 41
دوم در پايان عصر تابعين همگي بر إباحۀ آن اتّفاق نمودند. در اين هنگام بود كه ابنجريح كتاب خود را در آثار به روايت مجاهد و عطاء در مكّه تأليف نمود. و از غزالي نقل است كه آن اوّلين كتابي است كه در اسلام تصنيف شده است. و سخن درست آن است كه: اوّلين كتاب از غير شيعه از مسلمين است كه تصنيف شده است.
و پس از آن كتاب مُعْتَمَر بن راشِد صَنْعَاني در يمن و پس از آن «مُوَطَّأ» مالك بوده است.
و از مقدّمۀ «فتح الباري» نقل است كه: ربيع بن صُبَيح اوَّلين جامع حديث و سنّت است و وي در آخر عصر تابعين بوده است. و بر هر تقدير، اتّفاق و اجماع عُلَما بر آن انعقاد يافته است كه: براي عامّه در عصر اوّل، تأليفي به ظهور نيامده است.
امّا علي و شيعۀ او در عصر اوّل متصدّي تأليف و تدوين شدند. اوّلين چيزي را كه او تدوين نمود كتاب الله عزّ و جلّ بود.
در اينجا آيةالله شرف الدّين شرح مُشْبعي در كيفيّت قرآن أميرالمومنين و مُصْحَف فاطمه[28] و صحيفۀ ديات كه به دست مبارك آن حضرت تدوين يافتهاند بيان
ص 42
ميكند، و سپس از مولِّفين شيعه در عصر وي مانند سلمان و أبوذرّ غفاري بنا به گفتۀ ابن شهر آشوب، و از أبورافع، و علي بن أبي رافِع، و عبيدالله بن أبي رافع، و ربيعةبن سميع، و عبدالله بن حُرّ فارسي، و أصبغ بن نُبَاتَه، و سُلَيم بن قَيْس هِلالي ياد ميكند[29] آنگاه وارد در بحث مولِّفين از طبقۀ ديگر ميگردد و ميفرمايد:
3- و امَّا مولّفين سَلَفِ ما از طبقۀ ثانيه - طبقۀ تابعين - مجال ما در اين نوشتجات و ردّ و ايرادي كه به عنوان مراجعات صورت ميپذيرد، از بيان و شرح آن تنگ ميباشد. و محلّ معرفتشان و معرفت مُصَنَّفاتشان و أسانيد آن مُصَنَّفات به ايشان به طور تفصيل و مشروح فقطّ و فقطّ عبارت است از فهرستهاي علماي ما كه در اين باب تنظيم نمودهاند و مولَّفات آنها در تراجم رجال.
در ايّام آن طبقه نور اهل البيت بالا گرفت در صورتي كه پيش از آن به واسطۀ أبرهاي تيرۀ ظلم ستمگران محجوب مانده بود. و اين به جهت آن بود كه واقعۀ طَفّ (كربلا) دشمنان آل محمّد صلواتاللهعليهماجمعين را مفتضح و رسوا ساخت، و آنان را از انظار خردمندان ساقط نمود و وجهۀ نظر اهل بحث و تحقيق را به سوي مصائب اهلبيت از همان ايّامي كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را از دست دادند متوجه نمود و آن مصائب با كوبندههاي شديد و كمرشكن خود مردم را به بحث و تفتيش از اساس و اسباب آن واداشت، و مردم با ريشههاي آن آشنا شدند.
و به واسطۀ وقعۀ كربلا بود كه صاحبان حميّت از مسلمين براي حفظ مقام اهلبيت و نصرتشان نهضت كردند. زيرا طبيعت بشري و جبلّت انساني اقتضا دارد
ص 43
كه از مظلوم حمايت كند و از ظالم نفرت جويد. و گويا مسلمين پس از آن دوره، در دورۀ جديدي داخل شدند و به موالات امام علي بن الحسين زين العابدين كشانده شدند، و در فروع دين و اصول آن و در هر چيزي از سائر فنون اسلاميّه كه بايد از كتاب و سنّت اخذ گردد يكسره به سوي او گرايش پيدا كردند، و بعد از وي به سوي پسرش: امام ابوجعفر الباقر عليهالسّلام منقطع شده از غير او بريدند.
و اصحاب اين دو امام «عابِدَيْن و باقِرَيْن» از گذشتگان اماميّه به هزاران تن بالغ ميگردند كه إحصائشان به هيچ وجه امكان ندارد، وليكن آنچه از أسمائشان و احوالشان در كتب تراجم از حاملين علم و آخِذين از اين دو امام تدوين شده و به ثبت رسيده است، در حدود چهار هزار نفر مرد ميدان علم و شير بيشۀ حديث و تحقيق ميباشند، و مصنَّفاتشان به ده هزار كتاب يا بيشتر از آن بالغ ميگردد، كه اصحاب ما در هر دورۀ پسين از دورۀ پيشين با أسانيد صحيحه آنها را روايت كردهاند. و جماعتي از آن أعلام علم وأبطال تحقيق كه در خدمت آن دو نفر بودهاند، در خدمت باقيمانده و اثر و تراوش وجوديشان: الإمام الصَّادق: فائر شدهاند و نصيب بيشتر و حَظِّ وافرتر براي جماعتي از ايشان ميباشد كه عِلماً و عَمَلاً حائز مقام رفيع و منزلت أعلا گرديدهاند.
از جملۀ ايشان است أبوسعيد أبان بن تَغْلِب بن رِباح جريري قاري فقيه مُحَدّث مُفَسِّر اصولي لغوي مشهور. وي از موثّقترين مردم بوده است. امامان ثلاثه (حضرت امام سجّاد و امام باقر و امام صادق: ) را ملاقات كرده است و از ايشان علوم فراواني و احاديث بسياري را روايت كرده است. و از براي تو همين بس است كه بداني: او تنها از حضرت صادق عليهالسّلام سي هزار حديث روايت نموده است،[30] چنانكه ميرزا محمّد در ترجمۀ أبان از كتاب «منهج المقال» با اسناد خود به
ص 44
أبان بن عثمان از حضرت امام صادق عليهالسّلام تخريج نموده است، و براي وي در نزد ايشان مقام و شأني رفيع و قدمي استوار بوده است.
حضرت امام باقر عليهالسّلام - در هنگامي كه هر دو در مدينۀ طيّبه بودهاند - به أبان فرمود:
اِجْلِسْ فِي الْمَسْجِدِ وَ أفْتِ النَّاسَ! فَإنِّي اُحِبُّ أنْ يُرَي فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ!
«بنشين در مسجد و براي مردم فتوي بده! چرا كه من دوست دارم مثل تو در ميان شيعيانم ديده شود!»
و حضرت امام صادق عليهالسّلام به وي فرمودند:
نَاظِرْ أهْلَ الْمَدِينَةِ! فَإنِّي اُحِبُّ أنْ يَكُونَ مِثْلُكَ مِنْ رُوَاتِي وَ رِجَالِي!
«با اهل مدينه مناظره كن! چرا كه من دوست دارم مثل تو از راويان حديث و از اصحاب من باشند!»
و چون به مدينه وارد ميشد مردم به سوي او سرازير ميشدند و ستون پيامبر براي او خالي ميشد و به او اختصاص مييافت.
و حضرت امام صادق عليهالسّلام به سليم ابنأبيحَبَّة فرمودند: اِئْتِ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ فَإنَّهُ سَمِعَ مِنِّي حَدِيثاً كَثيراً! فَمَا رَوَي لَكَ فَارْوِهِ عَنِّي!
«به نزد أبان بن تَغْلِب برو! زيرا او از من حديث بسياري را شنيده است! بنابراين، آنچه را كه وي براي تو روايت كند تو آنها را از من روايت كن!»
و حضرت امام صادق عليهالسّلام به أبان بن عُثمان فرمودند:
إنَّ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ رَوَي عَنِّي ثَلَاثِينَ ألْفَ حَدِيثٍ فَارْوِهَا عَنْهُ.
«تحقيقاً أبان بن تَغْلب از من سي هزار حديث روايت نموده است. تو آنها را از وي روايت كن!»
چون ابان بن تَغْلب بر حضرت صادق عليهالسّلام وارد ميشد، حضرت برميخاست و با او معانقه و مصافحه مينمود، و امر ميفرمود تا بالشي را براي وي اضافه كنند، و در پشتش دو بالش قرار دهند، و با تمام وجهۀ خود به سوي او متوجّه ميشد و
ص 45
نگاه ميكرد و إقبال مينمود.
چون خبر مرگ أبان را براي حضرت آوردند فرمود:أمَا وَاللهِ لَقَدْ أوْجَعَ قَلْبِي مَوْتُ أبَانٍ! «سوگند به خدا آگاه باشيد و بدانيد كه مرگ أبان،دل مرا به درد آورد!»
مرگ وي در سنۀ يك صد و چهل و يك بوده است.
أبان از أنس بن مالك، و أعْمَش، و محمد بن مُنْكَدِر، و سَمّاك بن حَرْب، و ابراهيم نَخَعَي، و فُضَيْل بن عَمْرو، و حَكَم روايت ميكند. و مُسْلِم و أصحاب سُنن أربعه همان طور كه در مراجعۀ 16 بيان نموديم، از او روايت ميكنند و به وي احتجاج مينمايند.
و در اين صورت عدم احتجاج بخاري به أبان ضرري به وي وارد نميكند. زيرا در أبان اُسوه به اهل بيت وجود دارد. اُسوه به امام صادق، و كاظم، و رضا، و جواد تقيّ، و هادي نقي، و حسن عسكري زَكي وجود دارد، زيرا كه بخاري از هيچ يك از ايشان روايت ننموده و احتجاج نكرده است، بلكه به سبط اكبر و آقاي جوانان بهشتي نيز احتجاج ننموده است.
آري! بخاري احتجاج به مَرْوان بن حَكَم و عِمْران بن حِطّان و عِكْرِمَة بَرْبَري و غيرهم از امثال آنها كرده است. فَإنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ.
أبان داراي مصنَّفات مُمَتِّعه و پرباري است. از آنهاست كتاب تفسير «غريب القرآن الكريم» كه در آن از شعر عرب براي آنچه كه در قرآن كريم آمده شواهد بسياري را استشهاد نموده است.
و بعداً عبدالرّحمن بن محمد أزْدي كوفي آمد كتاب أبان و محمد بن سائب كَلْبي و ابنروق عطيّه بن حارث را جمع كرد و آن را كتاب واحدي قرار داد و در آن موارد اختلاف و اتّفاقشان را مُبَيَّن نمود. بنابراين گاهي از كتاب أبان منفرداً نقل ميشود و گاهي مشتركاً بنا بر آنچه كه عبدالرّحمن انجام داده است. و اصحاب ما هر يك از دو كتاب را با أسانيد معتبره روايت كردهاند و با طرق مختلفه آوردهاند. و از براي اوست همچنينكتاب «فضائل»، و كتاب«صفّين»، و براي اوست أصلي از اصول معتمدٌعليه
ص 46
در نزد شيعۀ اماميّه در احكام شرعيّه. طائفۀ اماميّه جميع كتب أبان را با إسناد به او روايت كردهاند، و تفصيل اين مطلب در كتب رجال است.
و از جملۀ ايشان است أبوحمزۀ ثُمالي ثابت بن دينار. وي از ثِقات سلفنا الصَّالح و از أعلام ايشان ميباشد. عِلم را از امامان سهگانه: صادق و باقر و زينالعابدين: أخذ كرده است. او از كساني است كه يكسره به ايشان روي آورده و در نزد آنان مقرّب بوده است.
امام صادق عليهالسّلام بر وي ثنا كردند كه: أبُوحَمْزَةَ فِي زَمَانِهِ مِثْلُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ فِي زَمَانِهِ. «أبو حمزه در زمان خودش، همطراز سلمان فارسي در زمان خود بوده است.»
و از حضرت امام رضا عليهالسّلام وارد است كه: أبُوحَمْزَةَ فِي زَمَانِهِ كَلُقْمَانَ فِي زَمَانِهِ. «أبوحمزه در زمان خودش، همطراز لقمان حكيم در زمان خود بوده است.»
وي كتابي در تفسير قرآن دارد. من ديدم كه امام طَبرسي از او در تفسير «مجمع البيان» نقل ميكند[31] و براي اوست كتاب «نَوادِر»، كتاب «زُهْد»، و رسالۀ «حقوق»[32] كه آن را از امام زينالعابدين علي بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است. و أيضاً از آنحضرت دعاي سحر را روايت كرده است كه تابندهتر از شمس و قمر است.
او از أنس، و شَعْبي، روايت ميكند. و از او وَكِيع، و أبو نُعَيْم، و جماعتي از اهل آن طبقه از اصحاب ما و غيرهم، به طوري كه شرح حال او را در مراجعۀ 16 بيان نموديم روايت ميكنند.
و در آنجا نيز أبْطَالي از علم و دانش موجود ميباشند كه امام زين العابدين عليهالسّلام
ص 47
را ادراك ننمودهاند، و به خدمت امامَيْن باقِرَيْن صَادِقَين عليهماالسلام فائز گشتهاند.
از زمرۀ آنان است بُرَيْد بن مُعَاوِيَة عِجْلي، و أبو بَصير أصْغَر لَيْثُ بْنُ مُراد بَخْتَري مُرادي، و أبوالحسن زُرارة بن أعْيَن،[33] و أبوجعفر محمد بن مُسْلِم بن رباح كوفي
ص 48
طائفي ثقفي و جماعتي دگر از أعلام هدايت، و چراغهاي ضلالت و تاريكي كه اينك مقام، اقتضاي استقصاي تعدادشان را نميكند.
امّا اين چهار نفر به مقام قرب نائل گرديدند، و به بالاترين نصيب و مقام أعلا و أسْني' فائز شدند، تا به جائي كه چون حضرت امام صادق عليهالسّلام آنان را ياد كرده، فرمود:
هَوُلَاءِ اُمَنَاءُ اللهِ عَلَي حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ. وَ قَالَ: مَا أجِدُ أحَداً أحْيَي ذِكْرَنَا إلَّا زُرَارَةُ، وَ أبوبَصِيرٍ لَيْثٌ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ بُرَيْدٌ. وَ لَوْلَا هَوُلَاءِ مَاكَانَ أحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا. ثُمَّ قَالَ: هَوُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ اُمَنَاءُ أبِي عَلَي حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ هُمُ السَّابِقُونَ إلَيْنَا فِي الدُّنْيَا، وَ السَّابِقُونَ إلَيْنَا فِي الآخِرَةِ.
«ايشانند كه أمينان خدا هستند بر حلالش و حرامش. و فرمود: من نيافتم كسي را كه ياد ما و ذكر ما را زنده نگه دارد مگر زُراره و لَيْث أبوبصير، و محمد بن مسلم، و بُرَيْدَه. و اگر ايشان نبودند هيچ كس را توان آن نبود كه اين امر را استنباط كند. و پس از آن فرمود: ايشانند حافظين دين خدا و أمينان پدرم بر حلال خدا و حرام خدا، و ايشانند سبقت گيرندگان به سوي ما در دنيا، و سبقت گيرندگان به سوي ما در آخرت.»
و آنحضرت عليهالسّلام فرمود: بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ. - ثُمَّ ذَكَرَ الارْبَعَةَ.
«بشارت دهيد اهل إخبات و خشوع را به بهشت. - و پس از آن اين چهار تن را ذكر فرمود.»
ص 49
و در ضمن كلامي طولاني كه از آنان ياد ميكند ميفرمايد: كَانَ أبِي ائْتَمَنَهُمْ عَلَي حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ كَانُوا عَيْبَةَ عِلْمِهِ، وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ هُمْ عِنْدِي مُسْتَوْدَعُ سِرِّي، وَ أصْحَابُ أبِي حَقّاً، وَ هُمْ نُجُومُ شِيعَتِي أحْيَاءً وَ أمْوَاتاً. بِهِمْ يَكْشِفُ اللهُ كُلَّ بِدْعَةٍ، وَ يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأوِيلَ الْغَالِينَ - اهـ.
«پدرم ايشان را بر حلال خدا و حرام خدا أمين ميدانست. ايشان صندوق علم پدرم بودند و همچنين ايشان امروز نزد من محلّ وديعت و أمانت نهادن أسرار من ميباشند. و حقّاً اصحاب پدرم بودند، و ستارگان راهنماي شيعيان من هستند، چه زنده باشند و چه بميرند. به واسطۀ آنان است كه خداوند هر بدعتي را ميزدايد و از بين ميبرد، و آنان از اين دين، دستاوردهاي اهل باطل را كه ميخواهند خود را بدان ببندند و آن دستاوردها را داخل دين كنند، و تأويلهاي نابجاي غلوكنندگان را نفي ميكنند و دور ميسازند.»
الي غير ذلك از كلمات شريفهاش كه براي آنان از فضيلت و شرافت و كرامت و ولايت به مقداري اثبات كرده است كه عبارت گنجايش بيان آن را ندارد.
و با وجود اين، أعداء اهل بيت به هر تهمت و بهتان آشكاري ايشان را رمي كردند و متّهم داشتند، به طوري كه ما در كتابمان به نام «مُخْتَصَرُ الْكَلَامِ فِي مولِّفي الشِّيعَةِ مِنْ صَدْر الإسْلَام» به شرح و تفصيل آن پرداختهايم. و اين بهتانها و افتراءها ضرري به علوّ مقام و عظمت منزلت و سموّ رفعت آنها در نزد خدا و رسول خدا و مومنين وارد نميكند، همچنانكه حسادت برندگان بر پيامبران، براي پيامبران نيفزودند مگر رفعت را، و در شرايع و أديانشان اثري نگذاردند مگر انتشار نزد اهلحق، و قبول و پذيرش در نفوس صاحبان انديشه و خردمندان داراي تأمّل و تفكّر را.
علم در ايّام حضرت صادق عليهالسّلام انتشار پيدا كرد به حدّي كه برتر و بيشتر از آن متصوّر نبود، و شيعيان پدرانش: از هر راه و كوره جادّه و عقبههاي دور و دراز به سوي وي شتافتند. حضرت به همۀ ايشان با خوشروئي و انبساط إقبال نمود و با
ص 50
انس و محبّت به آنان راه را براي همه گشود، و بيمحابا راه داد، و در تربيت ثقافي و فرهنگي آنان از هر گونه سعي و جدّيّتي بليغ دريغ ننمود، و در تعليم و واقف ساختن آنها بر أسرار علوم، محلّ خالي بجاي نگذاشت، و از دقايق حكمت و حقايق امور سيراب و سرشارشان كرد به طوري كه أبوالفتح شهرستاني در كتاب «مِلَل و نِحَل» بدين مهم اعتراف كرده است. او در جائي كه از امام صادق عليهالسّلام[34] ياد كرده است ميگويد:
وَ هُوَ ذُو عِلْمٍ غَزيرٍ فِي الدِّينِ، وَ أدَبٍ كَامِلٍ فِي الْحِكْمَةِ، وَ زُهْدٍ بَالِغٍ فِي الدُّنْيَا، وَ وَرَعٍ تَامٍّ عَنِ الشَّهَوَاتِ.
قَالَ: وَ قَدْ أقَامَ بِالْمَدِينَةِ مُدَّةً يُفِيدُ الشِّيعَةَ الْمُنْتَمِينَ إلَيْهِ، وَ يُفِيضُ عَلَي الْمُوَالِينَ لَهُ أسْرَارَ الْعُلُومِ. ثُمَّ دَخَلَ الْعِرَاقَ وَ أقَامَ بِهَا مُدَّةً. مَا تَعَرَّضَ لِلإمَامَةِ - أيْ لِلسَّلْطَنَةِ - قَطُّ ، وَ لَا نَازَعَ أحَداً فِي الْخِلَافَةِ.
(قَالَ): وَ مَنْ غَرِقَ فِي بَحْرِ الْمَعْرَفَةِ لَمْ يَطْمَعْ فِي شَطٍّ، وَ مَنْ تَعَلَّي إلَي ذِرْوَةِ الْحَقِيقَةِ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَطٍّ - إلَي آخِرِ كَلَامِهِ.[35]
«و او داراي علمي است كثير و فراوان در امور دين، و داراي دانش و درايتي است كامل در حكمت، و داراي زهد بلند مرتبهاي است در دنيا، و داراي وَرَع و خودداري تامّ و تمام از شهوات.
(گويد:) مدّتي در مدينه اقامت كرد، و شيعيان و منتسبين به خود را از علم خود بهرهمند ساخت و بر مواليان و خاصّان خود، اسرار علوم و مخفيّات دانش را إفاضه
ص 51
كرد. پس از آن داخل عراق شد و مدّتي در آنجا درنگ نمود. وي به هيچ وجه متعرّض امر امارت و حكومت - يعني سلطنت - نشد و با احدي در امر خلافت منازعه ننمود.
(گويد:) و كسي كه در اقيانوس بيكران معرفت غرق شود طمع در شطّ آب نميكند، و كسي كه به أعلا ذِروۀ حقيقت ارتفاع يابد از سقوط و نزول در درجات دنيوي ترس و واهمه ندارد - تا آخر گفتارش» كه گويد: و گفته شده است: كسي كه با خدا انس بگيرد از مردم وحشت دارد، و كسي كه با غير خدا انس گيرد قوّۀ خياليّه و وسواس، خرمن هستي و شرف او را به باد يغما خواهد سپرد.
در اينجا آية الله شرف الدِّين بالمناسبه ميگويد: وَالْحَقُّ يُنْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِيداً.
«حقّ، زبان هر شخص با انصافي را و هر شخص معاند و ستيزهجو را به اعتراف گويا ميكند.»
از اصحاب حضرت امام صادق عليهالسّلام جماعت انبوه و تعداد كثيري، پيشوايان هدايت، و چراغهاي رخشان ظلمت برانداز، و درياهاي علم، و ستارگان راهنما بودهاند. و از آنان كساني كه أسمائشان و احوالشان در كتب تراجِم تدوين يافته است چهار هزار مرد از اهل عراق و حجاز و فارس و سوريا بودهاند. ايشان داراي مُصَنَّفات مشهوري نزد علماء اماميّه ميباشند و از جملۀ آنها «اصول أرْبَعَمأة» ميباشد، و آنها به طوري كه سابقاً ذكر نموديم عبارتند از أرْبَعَمِأةِ مُصَنَّفٍ لاِرْبَعِمِأةِ مُصَنِّفٍ. (چهارصد كتاب تصنيف شده از چهارصد تن تصنيف كننده) كه همۀ آنها از فتاواي امام صادق عليهالسّلام و در عهد و زمان خود آنحضرت نوشته گرديده است. بناءً عليهذا همان كتابها مدار علم و عمل پس از حضرت بوده است، تا اينكه جمعي از أعلام امَّت و سُفَراء ائمّه آنها را در كتب خاصّۀ خود به جهت تسهيل طالبان، و سهولت تناول، و دست به دست گشتن آن، تلخيص نمودهاند.
و بهترين آنها كه احاديث را جمع نموده عبارتند از «كتب أرْبَعَه» كه مدار و مرجع اماميّه در اصولشان و فروعشان از صدر اوّل تا اين زمان ميباشند، و آنها عبارتند از :
ص 52
«كافي»، «تَهْذيب»، «اسْتِبْصار»، «مَنْ لَايَحْضُرُهُ الْفَقيه» كه همگي متواتر ميباشند ويقين به صحّت مضمون آنها وجود دارد. و قديمترين و معظمترين و نيكوترين ومُتْقَنترين آنها كتاب «كافي» است كه در آن شانزده هزار و يكصد و نود و نه حديثمجتمع ميباشد، و اين به تنهائي از مجموعۀ آنچه كه صحاح ستّه شامل است بيشتر ميباشد، همچنانكه شهيد در «ذِكْرَي» و بسياري از أعلام بدان تصريح نمودهاند.
هشام بن حكم كه از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است كتب بسياري را تأليف نموده است كه از آنها بيست و نه عدد مشهور هستند. اصحاب ما آن كتب را روايت كردهاند با سندهاي متّصل خودشان به وي. و تفصيل اين بيان در كتابمان: «مختصر الكلام في مولِّفي الشِّيعة من صدرالإسلام» آمده است. كتابهاي هشام كتابهاي پربار و نافع و روشن و در وضوح بيان و بلندي برهان در اصول و فروع، و در توحيد و فلسفۀ عقليّه و ردّ بر زنادقه و ملاحده و طبيعيّون و قَدَريّه و جَبْريّه و غلوّ كنندگان دربارۀ علي و اهل البيت، و در ردّ بر خوارج و نواصِب و منكرين وصيّتِ رسول خدا به علي، و در ردّ تأخير اندازندگان وي، و در ردّ محاربان، و در ردّ قائلان به جواز تقديم مفضول و غيرذلك، داراي امتيازي خاص ميباشد.
هشام در علم كلام و حكمت إلهيّه و ساير علوم عقليّه و نقليّه از عالمترين عالمان قرن دوم است، در فقه و حديث مبرّز است، در تفسير و سائر علوم و فنون مقدّم است. او از كساني است كه در باب امامت، كلام را گشودند و مذهب شيعه را با نظر و استدلال مهذَّب ساخت. از حضرت امام صادق و امام كاظم روايت ميكند، و در نزد ايشان جاه و مقامي دارد كه دائرۀ وصف نتواند بدان إحاطه كند. آنها دربارۀ وي به مدح و ثنائي لب گشودهاند كه با آن در مَلا اعلي، قدرش بالا رفته است. هشام در ابتداي امر از جَهميّه بوده است، سپس با امام صادق ملاقات نمود و به ارشاد او هدايت يافت و مستبصر گرديد و به او پيوست، و پس از آن به امام كاظم پيوست و از جميع اصحاب آن دو امام برتر آمد.
ص 53
كساني كه�� ميخواهند نور خدا را از مِشكوة چراغ وي خاموش كنند، دست به طاماتي دربارۀ او از قبيل قول به تجسيم (جِسْميّت خدا) زدهاند از روي حَسَد و عداوتي كه با اهل بيت داشتهاند.
ما از همگي مردم به مذهب او شناساتريم، احوال و اقوال وي در دست ماست. او در نصرت مذهب شيعه داراي مصنَّفاتي است كه بدانها اشاره كرديم. و با وجودي كه او از سَلَف و نياكان ماست بنابراين تصوّر ندارد كه: بعضي از گفتارش كه براي غير ما ظهور يافته بر ما پنهان مانده باشد، با وجود بُعْدِ آن غير، از مذهب ما و مشرب ما؟!
از همۀ اينها كه بگذريم آنچه را كه شهرستاني در «مِلَل و نِحَل» از او نقل كرده و عبارت او را آورده است، دلالت بر گفتار وي مبني بر تجسيم ندارد. و اينك عين عبارت او: شهرستاني ميگويد:
وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ صَاحِبُ غَوْرٍ فِي الاُصُولِ، لَايَجُوزُ أنْ يُغْفَلَ عَنْ إلْزَامَاتِهِ عَلَي الْمُعْتَزِلَةِ، فَإنَّ الرَّجُلَ وَرَاءَ مَا يُلْزِمُهُ عَلَي الْخَصْمِ، وَ دُونَ مَا يُظْهِرُهُ مِنَ التَّشْبِيهِ. وَ ذَلِكَ أنَّهُ ألْزَمَ الْعَلَّافَ فَقَالَ: إنَّكَ تَقُولُ: الْبَارِي عَالِمٌ بِعِلْمٍ وَ عِلْمُهُ ذَاتُهُ، فَيَكُونُ عَالِماً لَا كَالْعَالِمِينَ، فَلِمَ لَا تَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ لَا كَالاجْسَامِ؟! ا ه.
«هشام بن حكم در اصول دين مردي است صاحب غور و تفكّر، و جايز نيست آن أدلّهاي را كه با آن بر معتزله چيره شده ناديده گرفت، به علّت آنكه اين مرد غير از آن مرام و مسلكي را دارد كه بر دشمن الزام نموده و آنها را باطل ساخته است، و غير از آن چيزي است كه از قول به تشبيه اظهار مينموده است.
به جهت آنكه او عَلَّاف را بدين سخن محكوم كرد و به او گفت: تو كه ميگوئي دربارۀ علم خدا: حضرت باري عالِم است به علمي و علم وي ذات اوست، بنابراين عالِم است نه مثل عالِمانِ ديگر، بنابراين چرا نميگوئي: خداوند جسم است نه مانند اجسام ديگر؟!» - تا آخر.
و پنهان نيست كه: نسبت اين گفتار به او اگر درست باشد، تحقيقاً او درصد
ص 54
معارضه با علاّف بوده است، و در مقام معارضه، كسي كه به سخني با طرف خود برخورد و معارضه نمايد لازم نيست كه خودش معتقد بدان باشد. زيرا كه احتمال دارد قصدش از اين مقابله، امتحان علاّف و شناخت ميزان غور و عمق علاّف در علم بوده باشد، همان طور كه شهرستاني بدان اشاره كرده است با اين گفتارش كه: «به علت اينكه اين مرد غير از مرام و مسلكي را دارد كه بر دشمن الزام نموده و آن را باطل ساخته است، و غير از قول به تشبيه است كه اظهار مينموده است.»
گذشته از اين، اگر فرض شود ثبوت گفتاري از وي كه دلالت بر تجسيم كند، ممكن است متعلّق به زمان و عهد پيش از استبصارش بوده باشد. زيرا دانستي كه هشام در وهلۀ اوّل تابع آراء جَهميّه بوده و پس از آن به منهاج آل محمّد استبصار پيدا كرده است.
بنابراين، او از أعلام اصحاب مُخْتَصِّين به أئمّهشان و از نزديكان و خواصِّشان محسوب ميشده است.
هيچ يك از گذشتگان ما به آنچه كه دشمنان ما به هشام نسبت ميدهند دست نيافتهاند چنانكه ما به أثري از آنچه كه به هر يك از زُرارة بن أعْيَن، و محمد بن مسلم، و مومِنُ الطَّاق، و امثالهم نسبت ميدهند برخورد نكردهايم، با وجودي كه وسع و طاقت خود را در بحث از اين امور به حَدِّ نهايت رسانيدهايم. بنابراين اين نسبتهاي نارواي خصماء ما، غير از بَغْي و عُدْوان، و إفْك و بُهتان محملي نميتواند داشته باشد، وَ لَاتَحْسَبَنَّ اللَهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.
و امّا آنچه را كه شهرستاني از هشام نقل كرده است از قول به اُلُوهِيَّتِ عَلِي، مطلبي است كه زن بچه مرده را به خنده ميآورد. هشام اجلّ و اعظم است از آنكه اين خرافات و سخافات به او نسبت داده شود.
اين است كلام هشام در دست ما دربارۀ توحيد كه: ندا ميدهد به تقديس خداوند از حُلول و از آنچه كه جاهلان ميگويند. و آن است كلام وي در وصيّت كه دلالت بر تفضيل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر علي ميكند، و در آن صراحت دارد كه علي
ص 55
از جملۀ امَّت او، و رعيّت او، و وصيّ او، و خليفۀ اوست. وعلي از بندگان صالح خداست كه از مظلومين و مقهورين و عاجزين از حفظ حقوقشان بودهاند، واز مُضْطرِّين بودهاند تا آنجا كه در برابر دشمنانشان مجبور به خضوع و تسليم بودهاند، و از خائفين و مترقّبين و انتظار برندگان حوادث ناملايم و خطري بودهاند كه نه ناصري داشتند و نه ياري.
چگونه شهرستاني دربارۀ هشام شهادت ميدهد كه: او در اصول دين صاحب غور و فكر ميباشد و از آنچه كه معتزله را بدان محكوم و منكوب نموده است نبايد غفلت ورزيد و او غير از آن چيزي است كه براي علاّف اظهار داشته است از اينكه به او گفته است: پس بنابر كلام خودت، چرا نميگوئي: خداوند جسمي است مثل اجسام؟ و سپس به وي نسبت ميدهد گفتار به اين را كه: عَلِيّ عليهالسّلام هُوَ اللهُ تَعَالَي «علي، خداست»؟ آيا اين دو سخن، تناقض واضح نيست؟!
و آيا سزاوار است كه به مانند هشامي با آن غزارت فضل اين گونه خرافات نسبت داده شود؟! كَلاّ و أبَداً. وليكن كلام اين قوم مخالف، از روي ظلم و حسادتي است كه بر اهل بيت دارند و بر عليه كساني كه بر منوال رأي اهل بيت قدم برميدارند، و از سخن زشت و نازيبا و واهي وانتشار اخبار كذب و خلاف واقع، دريغ ندارند. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
دائرۀ تأليفات شيعه در عصر امام كاظم، و امام رضا، و امام جواد، و امام هادي، و امام حسن زَكيّ عسكري: گسترش يافت و به قدري رسيد كه زياده بر آن امكان نداشت. و راويان از ايشان و از رجال أئمّه از آباء اين امامان در شهرها منتشر گرديدند، و براي طلب علم آستين اجتهاد بالا زدند و دامن زحمت و كوشش به كمر بستند، و در لُجّههاي بيكران درياي علوم فرو رفتند، و بر جواهرات و نفايس اسرار آن با غوص و بررسي دست يافتند، و مسائل آن را إحصاء نمودند، و حقايق آن را تمحيص و خالص نمودند، بنابراين در تدوين فنون از هرگونه تعب و سختي دريغ ننمودند، و در جمعآوري متفرّقاتِ معارف نقطۀ خالي و محلّ راحتي را براي خود
ص 56
باقي نگذاشتند.
مُحَقِّق حِلِّي - أعلي الله مقامَه - در كتاب «مُعْتَبَر» ميفرمايد: و از جمله شاگردان حضرت امام جواد عليهالسّلام فضلائي بودن�� م��ل حسين بن سعيد، و برادرش حسن، و احمد بن محمد بن أبينَصْر بَزَنْطي، و احمد بن محمد بن خالِد برقي، و شاذان، و ابوالفضل العُمَيّ (نابينا)[36] و ايّوب بن نوح، و احمد بن محمد بن عيسي، و غيرهم از آنان كه شمارش آنها به طول ميانجامد.
(او -كه خداوند درجاتش را برتر گرداند- ميگويد:) و كتب ايشان تا امروز در ميان اصحاب ما دائر و رائج است و از آنان نقل گرديده، و دلالت بر علم سرشار و فراوانشان ميكند. ـ پايان
سيّد شرف الدّين در اينجا ميگويد: من ميگويم: و براي تو همين بس است كه بداني: كتب برقي از يكصد كتاب فزونتر ميباشد. و بَزَنْطي كتاب كبير معروفي دارد موسوم به «جامِع بَزَنْطي»، و حسين بن سعيد سي عدد كتاب دارد، و در اين نوشتار امكان ندارد آنچه را كه شاگردان امامان ششگانه از پسران امام صادق: تأليف نمودهاند إحصا كرد، و به شمارش آورد، مگر آنكه من تو را حوالت ميدهم به كتب تراجِم و فهرستها، در آنجا مراجعه كن به احوال محمد بن سنان، و علي بن مَهْزَيار، و حسن بن مَحبوب، و حسن بن محمد بن سَماعه، و صَفْوان بن يحيي، و علي بن يَقْطين، و علي بن فضّال، و عبدالرَّحمن بن ] أبي [ نَجْران، و فَضْل بن شاذان كه براي وي دويست كتاب ميباشد، و محمد بن مسعود عيّاشي كه كتب وي از دويست افزون است، و محمد بن ] أبي [ عُمَيْر، و احمد بن محمد بن عيسي كه وي از يكصد تن از اصحاب امام صادق عليهالسّلام روايت ميكند، و محمد بن علي بن محبوب، و طَلْحَة بن طَلْحَة بن زَيْد، و عَمّار بن موسي ساباطي، و علي بن نُعْمان، وحسين بن عبدالله، و احمد بن عبدالله بن مَهْران معروف به ابن خانه، و صَدَقَة بن مُنْذر قمّي، و
ص 57
عبيدالله بن علي حَلَبي كه كتاب خود را بر امام صادق عليهالسّلام عرضه داشت و امام آن را صحيح دانست و تحسين نمود و به او فرمود: أتَرَي لِهَوُلاءِ مِثْلَ هَذَا الْكِتَابِ؟! «آيا براي اين جماعت به تماميشان، مثل اين كتاب ميبيني؟!»، و أبو عَمرو طَبيب، و عبدالله بن سعيد كه كتاب خود را بر حضرت امام ابوالحسن الرِّضا عليهالسّلام عرضه داشت، و يونس بن عبدالرَّحمن كه كتاب خود را بر حضرت امام ابو محمد الحسن الزّكيّ العسكري عليهالسّلام عرضه داشت.
كسي كه در احوال گذشتگان و أسلاف شيعۀ آل محمد صلواتاللهعليهماجمعين تتبّع كند و اصحاب هر يك از أئمّۀ نه گانه از ذرّيّۀ امام حسين: را استقصا نمايد و مولَّفاتشان را كه در عصر خود امامانشان تدوين كردهاند إحصا كند، و كساني را كه اين مولَّفات را از آنان روايت كردهاند و از ايشان حديث آل محمّد را در فروع دين و اصول آن حمل نمودهاند - كه به هزاران مرد خواهند رسيد - استقراء كند، و پس از آن با حاملين اين علوم در هر طبقه طبقه، و دست به دست از عصر أئمّۀ تسعۀ معصومين: تا اين عصر ما كه در آن زيست مينمائيم آشنايي پيدا كند براي وي با قطع و يقين به ثبوت ميرسد كه: مذهب أئمّۀ شيعه اثناعشريّه كه ما بدان منتحل ميباشيم، متواتر است، و براي وي شكّي بجا نميماند كه: جميع آنچه كه ما براي خدا به واسطۀ آن در فروع و اصول، دينداري ميكنيم، فقط و فقط مأخوذ است از آل رسول الله. و در اين مطلب رَيْب و ترديدي پيدا نميكند مگر شخص مُكابِر عَنيد و يا جاهل بَليد (آن كه از روي بزرگ منشيِ پنداري و تخيّليِ خويش گفتار طرف را نميپذيرد و اهل عناد و دشمني است، و يا جاهل و نادان، و كم فهم و سفيه و كندذهن ميباشد).
وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِي لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللَهُ، وَالسَّلامُ.[37]
ص 58
مُسْتَشار عَبْدُالحَليمِ جُنْدي مِصْري در كتاب ارزشمند خود: «الامام جعفر الصّادق» ميگويد: شكي نيست در اينكه منهج علي و پيروانش در تدوين، خير فراواني را براي مسلمين بجا گذارد: اوّلاً زشتيهاي منسوب به بعضي از روايات راويان را از ميان برد، و ثانياً در برابر افترائات زنادقه و حديث سازان، قفلي استوار نهاد. بنابراين فَالسَّبْقُ فِي التَّدْوِينِ فَضِيلَةُ الشِّيعَةِ.
«سبقت گرفتن در تدوين فضيلتي است براي شيعه.» و چون علماء بعد از گذشت زماني طولاني مضطرّ و مجبور به تدوين حديث گرديدند، همگي اتّفاقاً و اجماعاً سرتسليم در برابر اين فضيلت فرود آوردند، و در برابر علي و پسرانش كه لوا دار اين امر بودند تسليم شدند.
سنّت، شارح كتاب عزيز خداي متعال ميباشد. و كتاب خدا مكتوب است به املاء صاحب رسالت، بنابراين سنّت هم مثل كتاب الله، سزاوار و حقيق به كتابت ميباشد.
او پس از آنكه ميگويد: تدوين در ميان عامّه تا دو قرن و دو قرن و نيم صورت نگرفت و مردم مجبور بودند براي استماع حديث سفرهاي طولاني كنند، و به أقصي نقاط عالم بروند تا از زبان مشايخ حديث را بشنوند، و بعد از آنكه شرحي پيرامون اين موضوع بيان ميكند، ميگويد:
امّا شاگردان امام صادق در مُجَلَّدات بزرگي تدوين نمودند. ايشان در عصر نهضت علمي عظيمي زيست كردند كه جهان بدين نهضت در شگفت آمد، خامۀ جميع تدوين كنندگان به مساعدت يكديگر به حركت درآمد، و چرخهاي گردان تدوين به مثابۀ چرخهاي گردان مطبعهها در وقت پيدايش طبع، به چرخش افتاد.
عمربنعبدالعزيز در رأس قرن دوم امر به تدوين سنّت نمود و علماء امّت از اهل
ص 59
سنَّت به پيروي درآمدند. امام صادق در سال 148 رحلت نمود در حالي كه چهار هزار نفر شاگرد در جميع علوم از خود باقي نهاد، و از جملۀ آن كتابهاي مدوَّنه «الاُصُولُ الارْبَعُمِأة» ميباشد كه چهارصد كتاب و تدوين است، از چهار صد نفر نويسنده و تدوين كننده از فتاواي امام صادق. و بر آن مدار علم و عمل در أزمان بعد قرار گرفت. و بهترين كتابي كه آنها را در خود گرد آورده و اصول و فروع اماميّه تا امروز شناخته ميگردد، كتب اربعۀ شيعه: «كافي» و «مَنْ لا يَحْضره الفَقيه»، و «تَهْذيب»، و «استِبْصار» ميباشد.
«كافي» از كليني ابي جعفر محمد بن يعقوب كليني (وفات 329) أعظم، و أقوم، و أحسن، و أتقن آن كتب ميباشد كه حاوي 16190 حديث است. آن را كليني در مدّت بيست سال تأليف كرده است.
وكتاب «مَن لايَحضره الفَقيه» از ابن بابويه قمّي محمد بن علي�� بن موسي بن بابويه قمّي[38] ملقَّب به صَدُوق است. وي در سنۀ 350 داخل بغداد شد و در ري در سنۀ 381 فوت نمود. و در آن كتاب 5963 حديث است. و با وجود آنكه او سيصد كتاب تأليف كرده است، اين كتاب با اهميّتترين كتب اوست.
و «تَهْذيب» و «اسْتِبْصار» را پس از حدود يك قرن از آن، محمد بن حسن بن علي طوسي (وفات 460) ملقّب به شيخ الطَّائفة تدوين كرد. وي فقيه بود هم در مذهب شيعه و هم در مذهب اهل سنّت. در «تهذيب» 13590 حديث است و در «استبصار» 5511 حديث.
طوسي در سنۀ 408 وارد بغداد شد، و در ايّام شيخ مفيد آنجا را مقرّ خود قرار داد. شيخ مفيد محمّد بن محمد بن نُعْمان است كه ميلادش 336، و ارتحالش 41 ميباشد، صاحب «شرع عقائد صدوق»، و كتاب «أوائل المقالات» و قريب دويست
ص 60
كتاب ديگر.
طوسي بعد از موت شيخ مفيد از شاگردان شريف مرتضي گرديد، و در مدرسۀ شرف و دارالعلمي كه او انشاء كرده بود، تربيت يافت و به كمال رسيد و از برگزيدگان گرديد. سيد مرتضي در تمام مدّت ملازمت شيخ طوسي با او تا زمان ارتحال خودش هر ماهه به عنوان شهريّه دوازده دينار به او ميداد.
شيخ طوسي از كتب سيد مرتضي و از كتابهائي كه كتابخانهاش حاوي بود بهرهمند شد، و در هر رشته از علوم اسلام كتاب تأليف كرد و مجتهد به اجتهاد مطلق گرديد. و بنابراين حجَّت بود در فقه شيعه و فقه سنَّت.
و از جليلترين آثار او تدريس اوست در «مجالس» و «أمالي»اش در نجف اشرف در جوار مشهد اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلام و به مَقْدَم او و تدريس او عصر علم در نجف اشرف افتتاح گرديد. بنابراين مانند دو شاخه كه از يك بن برويند در برابر أزْهَرِ أغَرّ - كه آن را نيز دولتي از دولتهاي شيعه اقامه نمود - قرار گرفت. و اين دو معهد، دو معهدي ميباشند كه علوم اسلامي را حفظ نمودهاند.
بر اين اساس، شيخ طوسي، و سيّدَيْن شريفين: رَضِي و مرتضي، و شيخين: مفيد و صدوق، و كليني، متّصل كردند آنچه را كه از كتب تأليفيّه از عصر امام صادق تا نيمۀ قرن پنجم منقطع گرديده بود، تا اينكه امواج خروشان درياي علم در ريزش خود استمرار داشته باشد.
و شريفان (رضي و مرتضي) در مدرسۀ جدّشان دو نوباوه و دو شاخهاي هستند كه از يك اصل برآمدهاند. پدرشان ابواحمد موسوي است (نسبت موسوي به جدّش امام موسي كاظم عليهالسّلام است) و دربارۀ اوست قول ابن أبي الحديد شارح «نهج البلاغة»: شريف رضي: پدرش ابواحمد جليل القدر و عظيم المنزلة در دولت بنيعباس و بنيبُوَيْه بوده است، و ملقّب به «طاهر ذُوالْمَناقِب» گرديده است. أبونصر بن بُوَيه او را ملقّب به «الطَّاهِرُ الاوْحَد» كرده بود. چندين بار نقابت طالبيّين بر عهدۀ او بود همچنانكه ولايت نظر و رسيدگي در امور مظالم مردم بر عهدۀ او بود و
ص 61
چندين بار در موسم حجّ اميرالحاجّ و سرپرست ديني و دنيوي مردم بود.
ابو احمد در طول قرن رابع (از سنۀ 304 تا 400) زيست نمود و در زمان حيات خود دو پسرش: رَضي و مُرْتَضَي را در امر حجّ مردم خليفۀ خود ميكرد.
شريف رضي (كه از سال 358 تا 406 زندگي نمود) شاعري شهير در عربيّت بود، و گرد آورندۀ نهج البلاغة مشهورترين خطبههاي اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلام.
وي ولايت نقابت طالبيّين را در زمان پدرش و پس از او به عهده داشت و همچنين نيابت ولايت خليفۀ عبّاسي را. بنابراين در تمام طول تاريخ اينكه كسي جمع ميان نقابت طالبيّين و نيابت خلافت سنِّيها كرده باشد، منحصر به شخص وي بوده است.
شريف رضي داراي تأليفات عظيمهاي ميباشد در تفسير قرآن كه از آن است: (1) تَلْخيص البَيان في مُجازاتِ القُرْآنِ.[39] (2) حَقَايق التَّأويل و مُتَشابه التَّنْزيل (3) مَعاني القُرْآن. و أيضاً از اوست: (4) مَجازات الآثارِ النَّبويَّة (5) خصائص الائمّة.
و شريف مرتضي (كه وفاتش در سنۀ 436 ميباشد) ثعالبي كه معاصر اوست دربارۀ وي در «يتيمة الدَّهر» ميگويد: رياست امروز در بغداد به مرتضي كه در مَجْد و شرف و علم و أدب و فضل و كرم همگي رياست دارد، سپرده شده است. و وي شعر ميگويد در نهايت حُسْن.
مولَّفات سيد مرتضي بسيار است مانند أمالي مرتضي، شافي، تَنْزيهُ الانبياء، مسائل اوَّل مُوصِلِيَّه، مسائل دوم اهل مُوصِل، مسائل سوم اهل موصِل، مسائل دَيْلَميَّه، مسائل أخيرۀ طرابلُسِيَّه، مسائل اوَّل حَلَبِيَّه، مسائل جُرْجانِيَّه، مسائل صَيْداوِيَّه، و تأليفات بسياري دگر در فقه و بطلان قياس. تلميذ او: شيخ طوسي اكثر از مولّفات وي را شرح نموده است.
ص 63
و از عظيمترين آثار او ايجاد «دارالعلم» ميباشد كه در بغداد انشاء كرد، و براي حفظ آن و نگهداري آن أموالي را بر آن وقف نمود، و شاگرداني را در آن سكونت و طعام ميداد و براي آن تلاميذ، شهريّۀ جاريه مقدّر كرد. و به دنبال دارالعلمش كتابخانهاي انشاء فرمود كه بيشتر از هشتاد هزار مجلّد كتاب را شامل بود. و براي وي همين افتخار بس كه شيخ طوسي از تلاميذ اوست.
و در آثار اين بزرگمرد عظيم الشَّأن است كه پيوسته كاروان علماء و فحول از مولِّفان آمدند و فقه اسلام را جاويدان و هميشگي نمودند.
مَشيخَةُ العلماء: (شيوخ و بزرگاني كه حقّ پدري و تربيت و تقدّم بر علماء دارند):
با مجموعۀ كتابهائي كه از علي ( عليهالسّلام) و معاصرين او به يادگار مانده است مولَّفات و مدوَّنات كبيره يا صغيرهاي ميباشند كه كساني كه پس از او آمدهاند آنها را وضع و تدوين كردهاند.
و چرخ گردان اين ميراث بزرگ به دست صحابه و تابعين و تابعين تابعين از شيعۀ علي به حر��ت اف��اد. بنابراين ميراث تاريخي شهداء و پيروان شهدا همانها بودهاند. هيچگاه امَّت اسلام در آشكارا و پنهان از اقرار و اعتراف بدين مهم دست بازنداشته است كه: صدرنشين أعاظم از اصحاب رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم شيعيان او بودهاند و اينك ما برخي از اسامي آنها را براي تو ميآوريم: سلمان فارسي (آن كه به او سلمان مُحمَّدي اطلاق ميشود) و أبوذر غفاري (راستگوترين مردم در گفتار) و عمَّار آن كه او را گروه ستمگر ميكشند در حالي كه نَوَد سال داشت و در ركاب علي براي نصرت او ميجنگيد. و عبّاس بن عبدالمطَّلب، و أبُوأيُّوب أنصاري، و مِقداد بن أسود كِنْدي كه به علي ( عليهالسّلام) در روز سقيفه گفت:
إنْ أمَرْتَنِي ضَرَبْتُ بِسَيْفِي، وَ إنْ أمَرْتَنِي كَفَفْتُ. قَالَ: اكْفُفْ!
«اگر مرا امر ميفرمائي شمشيرم را ميگشايم و ميزنم، و اگر امر ميفرمائي دست برميدارم. حضرت فرمود: دست بردار!»
و خُزَيْمَه ذُوالشَّهَادَتَيْن، و أبُو التَّيْهان، و عبدالله و فَضْل پسران عبّاس، و بِلال بن
ص 63
رَباح، و هاشم بن عُتْبَة مِرْقَال، و أبان و خالِد پسران سعيد بن عاص، و اُبَيُّ بْنُ كَعْب سيِّد القُرّاء، و أنْسَ بن حَرْث بن نَبِيه، و عُثمان و سَهْل پسران حُنَيْف، و بُرَيْدَه، و حُذَيْفه، و قَيْسُ بْنُ سَعْدِ بنِ عُبَادَه رئيس انصار، و هند بن أبيهالَه كه مادرش خديجه[40] امّ المومنين ميباشد، و جُعْدة بن هُبَيْرة مَخْزومي كه مادرش امّهاني دختر أبيطالب است، و جابر بن عبدالله أنصاري.
اين امر تدوين و تثبيت اين سيره در آثار اصحاب رسول الله كه شيعۀ علي بودهاند، در تابعين آنها و تابعين تابعين آنها أيضاً جريان خواهد داشت. بنابراين به اين ميراث عظيم، آثار رجال عظمائي از ايشان نيز افزوده ميگردد كه همه از أشياع و أتباع علي ميباشند: أحْنَف بن قَيْس، سُوَيْد بن غَفَلَة، حَكَم بن عُيَيْنَة، سَالِم بن أبيجَعْد، عَليِّبنأبيجَعْد، دو نفر سعيد: پسر جُبَيْر و پسر مُسَيِّب[41]، يحيي بن نظير عُدْوَاني، خليل بن أحمد فَراهيدي موسّس علم عَروض، أبو مُسْلم، معاذ بن مُسلم هَرّاء موسّس علم صرف.
ص 64
و در اين مدرسۀ تابعين بروز و ظهور كرد ابوهاشم (عبد الله بن محمد بن حنفيّه ابن اميرالمومنين) و أبو هاشم اوَّلين كسي است كه در علم كلام سخن گفت، و پس از وي مدرسۀ معتزله نَشْأت يافت كه زعيم آن عبارت بود از واصِلِ بن عَطاء، و عَمْرو بن عُبَيْد. و بنابراين مدرسۀ متكلّمين شيعه به ابوهاشم افتتاح ميپذيرد.
و از گروه تابعين، هشام بن محمد بن سَائب كَلْبي، و أبُو مِخْنَف أزْدي دو مورّخ هستند.
و اين قافله و كاروان علم عظيم از عهد اميرالمومنين علي پشت سرهم در حركت افتاد، و أصوات و نداهاي داعيان عظيم مذهب شيعي، يكي پس از ديگري بالا رفت و اوج گرفت همچون نابِغَة جَعْدي، كه در صفّين با أميرالمومنين حضور داشت و آن اشعار مشهوره در آن وقعه از وي معروف ميباشد. و با او معيّت داشتند عُرْوَةُ بْنُ زَيْدِ الْخَيْل، و لُبَيْدُبْنُ رَبِيعَه، و كَعْبُ بْنُ زُهَيْر صاحب قصيدۀ «بَانَتْ سُعَادُ».
و پس از ايشان فَرزْدَق و كُثَيِّر عَزَّة از شعراي قرن اوّل، و سپس كُمَيْت، و قَيْسُ بن ذُرَيْح، و سَيِّد حِمْيَري، و دِعْبِل خُزاعي، و أبُوتَمام، و بُحْتُري، و دِيكُ الْجِنّ، و حُسَين بن ضَحَّاك، و ابنُ رُومي، و أشْجَع سَلْمي.[42]،[43]
ص 65 (ادامه پاورقی)
ص 66
علم اهلالبيت علم تمامي امَّت ميباشد. عليهذا اميرالمومنين علي ( عليهالسّلام) در مرتفع ترين نقطۀ كوه دانش نزد جميع اهل اسلام چه نزد سنّت و چه نزد شيعه قرار گرفته است. وليكن كساني كه از او نقل ميكنند - از شيعه و يا از سنّت - محلّ تفاوت هستند.
پاورقي
[28] - آنچه از گفتار آية الله سيدمحسن أمين عاملي دستگير ميگردد آن است كه: حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها داراي خط بودهاند و كتابت مصحف فاطمه به خطّ خودشان بوده است. ايشان در ضمن مسائلي مطرح ميكنند كه: آيا حضرت سيّده فَاطِمَةُ علیها السلام و بقيّۀ زنان عترت طاهره اُمِّي (درس ناخوانده) بودهاند يا غيرامّي (درس خوانده)؟! و أيضاً آيا عقل حكم به عصمتشان قولاً و فعلاً ميكند يا نه؟! در جواب ميفرمايد: از برخي اخبار استفاده ميگردد كه: حضرت بيبي فَاطِمَةُ علیها السلام امّي نبودهاند. و آن كلام حضرت امام جعفر بن محمدالصّادق عليهماالسلام است به بعضي از بني الحسن عليهالسّلام - هنگامي كه امير مدينه به امر خليفۀ عباسي از مسألۀ مشكل و پيچيدهاي سوال كرد و حضرت جواب فرمود - آن فرزند امام حسن عليهالسّلام پرسيد: اين را از كجا ميداني؟! حضرت فرمود: قَرَأتُ في كتاب اُمِّكَ فاطمة! «من آن را در كتاب مادرت فاطمه خواندهام!» و اميد است شخص متتبّع بر غير اين روايت نيز كه دلالت بر كتابت و قرائت حضرت زهرا سلام الله عليها بنمايد دست يابد. أمّا بقيّۀ بانوان عترت ممكن است در ميانشان هم درس خوانده و هم درس ناخوانده بوده باشد، و حال آنان مانند حال ساير بانوان امّت ميباشد. و اما مسألۀ عصمت براي غير بضعۀ مصطفي: حضرت زهرا 3 به ثبوت نرسيده است. («معادن الجواهر و نزهة الخواطر» ج 1 ص 417 مسألۀ 5)
[29] - ما از كتب اميرالمومنين عليهالسّلام و شيعيان معاصر او در ج 14 همين مجموعه از امام شناسي ضمن درسهاي 196 تا200 ص 78 تا ص 83، ضمن درسهاي 201 تا210 ص 205 تا ص337، و در ج 15 از آن ضمن درسهاي 211 تا 225 ص 18 تا ص 29 بحث كافي نمودهايم.
[30] - بر اين مطلب پيشوايان فنّ، مانند شيخ بهائي در «وجيزه» و بسياري از أعلام امّت تصريح نمودهاند.
[31] - در تعليقه گويد: به تفسير «مجمعالبيان» در تفسير قوله تعالي: قل لاأسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القربي از سورۀ شوري مراجعه كن تا بيابي كه آن را از تفسير أبوحمزه نقل مينمايد.
[32] - اصحاب ما كتب أبوحمزه را تماماً با إسنادشان به او روايت كردهاند، و شرح و تفصيل اين گفتار در كتب رجال ميباشد. و سيدنا الحجة: سيد صدرالدّين صدر موسوي رسالۀ حقوق را مختصر كرده و طبع نموده است همچون رسالۀ مختصري تا نوباوگان از مسلمين آن را حفظ كنند و بسيار كار درستي كرده است. خداوند مسلمين را به جميل رعايت و جليل عنايت او متمتّع گرداند.
[33] - محدّث قمي در «تتمّة المنتهي» طبع سوم ص 168 تا ص 170 گويد: و هم در سال 150 ثقۀ جليل القدر زرارة بن أعْين بن سُنْسُن وفات كرد. و جلالت قدر زراره و كثرت علم او زياده از آن است كه ذكر شود و نقل شده كه حضرت صادق عليهالسّلام دربارۀ او فرمود: لولا زرارة لقلت انّ أحاديث أبي ستذهب. و از زرارة منقول است كه ميگفته: به هر حرفي كه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام ميشنوم ايمان من زياده ميشود. از ثقۀ جليل القدر ابنأبيعمير مروي است كه به جميل بن درّاج گفت: چه نيكوست محضر تو و خوب است مجلس تو! گفت: بلي ليكن به خدا سوگند كه ما در نزد زراره به منزلۀ اطفال مكتبي بوديم كه در نزد استاد باشد. و أبوغالب زُراري در رسالهاي كه به جهت فرزند فرزندش محمد بن عبدالله نوشته فرموده كه روايت شده كه زراره مردي وسيم و جسيم و أبيض اللّون بوده و گاهي كه به نماز جمعه ميرفت بر سرش برنسي بود و در پيشانيش اثر سجده بود و بر دست خود عصائي داشت و مردم احتشام او را بپا ميداشتند و صف ميزدند و نظر به حسن هيئت و جمال او مينمودند، و در جدل و مخاصمت در كلام امتيازي تمام داشت و هيچ كس را قدرت آن نبود كه در مناظره او را مغلوب سازد إلاّ آنكه كثرت عبادتْ او را از كلام واداشته بود و متكلّمين شيعه در سلك تلاميذ او بودند و هفتاد (نود-نسخه بدل) سال عمر كرد. و از براي آل أعين فضائل بسياري است و آنچه در حقّ ايشان روايت شده زياده از آن است كه براي تو بنويسم - انتهي.
و بالجمله بيت أعين از بيوت شريفه است و غالب ايشان اهل حديث و فقه و كلام بودهاند و اصول تصانيف و روايات بسيار از ايشان نقل شده است. و زراره را چند تن اولاد بوده از جمله رومي و عبدالله ميباشند كه هر دو تن از ثقات رواتند و ديگر حسن و حسين است كه حضرت صادق عليهالسّلام در حق ايشان دعا كرده و فرموده: أحَاطَهماالله و كَلَاهما وَ رَعاهُما و حَفِظَهما بصلاح أبيهما كما حفظ الغلامين. و نيز زراره را چند برادر بوده: يكي حمران كه در چند خبر است كه صادقَيْن عليهماالسلام شهادت به ايمان او دادهاند و حضرت باقرالعلوم عليهالسّلام در حق او فرموده: أنت من شيعتنا في الدّنيا و الآخرة. و در روايتي از حواريّين صادقين عليهماالسلام به شمار رفته و پسران حمران، حمزه و محمد و عقبه تمامي از اهل حديث بودهاند. و برادر ديگر زراره، بُكَير بن أعين است كه چون خبر وفاتش بهحضرت صادق عليهالسّلام رسيد فرمود: و الله لقد أنزله الله بين رسوله و ( بين نسخه) اميرالمومنين صلوات الله عليهما. و هم در روايتي است كه او از حواريين صادقين بوده و او را شش اولاد ذكور بوده: عبدالله، و جهم، و عبدالحميد، و عبدالاعلي، و عمرو، و زيد. و عبدالله ابن بُكَير اگر چه فَطَحي مذهب است لكن از ثقات و از اصحاب اجماع است. و اولاد جهم از بزرگان اهل حديث و صاحبان تصنيفاند از جمله حسن بن جهم ثقۀ عدل است و سليمان بن حسن بن جهم جدّ أبوغالب زراري است و اول كسي كه از آل زراره منسوب به زراره گشت سليمان بود كه حضرت امام علي النقي عليهالسّلام او را زراري لقب داد. و ديگر برادر زراره عبدالرحمن بن أعين است كه مشايخ شهادت بر استقامت او دادهاند، و ديگر برادر او عبدالملك بن أعين است كه روايت شده حضرت صادق عليهالسّلام قبر او را زيارت فرمود و بر او ترحّم نمود. و فرزند او ضريس است كه از ثقات روات است.
[34] - كتاب «ملل و نحل»، آنجا كه در ميان فرقههاي شيعه از باقريّۀ و جعفريّه سخن ميگويد.
[35] - و آخر كلام شهرستاني اين است: و قيل: مَن أنِسَ بالله توحَّش عن النّاس، و من استأنَسَ بغيرالله نَهَبَه الوَسْوَاسُ. ما عين عبارت شهرستاني را در ج 8 از دورۀ «امامشناسي» در درس 118 تا 120 در ص 268 از كتاب «مِلَل و نِحَل» شهرستاني كه در هامش كتاب «فِصَل» ابن حزم، طبع مصر سنۀ 1317 هجري ص 224 از آخر ج 1 و ص 2 از اوّل ج 2 بوده است، ذكر نمودهايم، لهذا در اينجا چون در ميان عبارات آية الله شرف الدّين و شاهد گفتارشان بود نيز ذكر نموديم تا كلام اين بزرگمرد الهي كاملاً إرائه گردد.
[36] - العُمَيّ تصغير أعْمي مُرَخَّماً، كما في أقرب الموارد.
[37] - «المراجعات»، طبع اوّل سنۀ 1355 مطبعۀ عرفان صيدا - از ص 289 تا ص 303 مراجعۀ 110 تاريخ 29 ربيع الثاني سنۀ 1330 تحت عنوان: 1- تواتر مذهب شيعه از أئمّۀ اهل بيت 2- تقدّم شيعه در تدوين علم در زمان أصحاب 3- مولّفين شيعه از أسلافشان زمان تابعين و تابعين تابعين.
[38] - منسوب به شهر قم در ايران. و آن قديميترين شهري ميباشد كه شيعۀ اماميّۀ ايران در آن نشأت يافتهاند، و به دست جماعتي از نجات يافتگان لشگر ابن اشعث (در سنۀ 83) ساخته شده است.
[39] - در متن كتاب اشتباهاً «معجزات القرآن» ذكر كرده است.
[40] - چون در عبارت متن كتاب لفظ «امّ سلمه» وارد شده بود و اين يك خطاي تاريخي است، زيرا هند بن ابيهاله پسر حضرت خديجه و دائي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بوده است، لهذا بدان لفظ تصحيح شد.
[41] - در تعليقه گويد: سعيد بن جبير تنها شهيدي است كه با ترس و دهشت قاتل خود را كشت. حجّاج در حالي كه او را براي كشتن نزد وي آوردند پرسيد: به چه كيفيّتي ميخواهي كشته شوي؟! سعيد گفت: «تو انتخاب كن! زيرا قصاص در برابر توست». و اين به جهت آن بود كه قصاص عبارت است از همان قسم كشتن كه قاتل كشته است. حجّاج پس از شهادت سعيد ناگهان از ترس از خواب ميپريد و ميگفت: مَالِي وَ لِسَعيد بن جُبَيْر؟! «سعيد بن جبير با من چه كار دارد؟!» بعد از سعيد به فاصلۀ يك ماه مرد. حجّاج در شهر رمضان سنۀ 95 مرد و سعيد در شهر شعبان آن سال به شهادت نائل آمد. سعيد بن مسيّب از بيعت با دو پسر عبدالملك بن مروان: وليد و سليمان سرباز زد و به رأي خود در عدم جواز تمسّك نمود. وي را مأخوذ داشتند تا بكشند سپس به تازيانه زدن به او و لخت و عريان كردن از لباسهايش و گردانيدن وي را در شهر اكتفا كردند. خواستند دختر او را براي وليد بن عبدالملك ازدواج كنند در حالي كه وليد وليعهد عبدالملك بود. سعيد ابا كرد و ترجيح داد كه دخترش را با شخص فقيري از تلاميذش به ازدواج درآورد.
[42] - عبدالحليم در تعليقه گويد: طبيعي است كه كثرت شاعران در شيعه به وجود آيد. چرا كه شعر عبارت است از نداي دل و اندرون جماعت و صوت بلند و فرياد و غوغائي كه برميآورد. و آنچه از دولتها به اهل بيت از مصائب وارد گرديده است و ظلمهائي كه بديشان رسيده است قلب عالم اسلام را بتمامه سنگين كرده، و يا به ناراحتي و عذاب درآورده، و يا آنكه قريحههاي ايشان را تهييج نموده است. و بالعكس آنچه را كه دربارۀ اهل بيت آرزو دارند از عاقبت خير و ظفر و نجات و قدرتمندي در پايان امر هم براي آنها و هم براي خودشان، موجب تخفيف اين آزردگي دل و اضطراب ضمير ميگردد. هر وقت كه ملّت احساس ظلم كند رجا و اميد و اقتداي به پسران پيغمبر را طلب مينمايد. و بنابراين به جماعت متين و استواري كه اينك ذكر كرديم بايد كسان زير را اضافه نمود: ابن هاني اندلسي، و مَهْيار ديلمي، و أبوفراس حَمْداني، و ناشي صغير، و ناشي كبير و كشاجِم، و أبوبكر خوارزمي، و بديع همداني، و طغرائي، و سَرِيّ رفا، و عمارة يمني. بلكه اين نداي مهيّج درون از شعر شيعه به پايهاي رسيد كه چون ميخواستند بر شاعري ثنا و مدح گويند ميگفتند: ( يَتَرفَّضُ في شِعْره ) يعني يتشيّع (بر آهنگ ضمير دل شيعه، شعر ميسرايد.) و از اينجا ميبينيم كه: براي مُتَنَبّي و ابُوالعَلَاء مَعَرِّي شعر شيعي وجود دارد.
[43] - خود مولي الموالي حضرت امام اميرالمومنين عليهالسّلام شعر ميگفتهاند و نظم اشعار از آنحضرت به قدري ميباشد كه قابل تشكيك نيست و ما در كتاب تفسير سورۀ مباركۀ يس كه هنوز به طبع نرسيده است اثبات نمودهايم كه: و ما علّمناه الشعر و ماينبغي له، و يا آيۀ و الشّعراء يتّبعهم الغاوُن مراد و منظور از شعر، گفتار باطل و بياساس و هجويّات است كه براساس تخيّل و پندار سر ميزند و اصولاً به حقايق و واقعيّات شعر اطلاق نميگردد خواه به صورت نظم باشد و يا به صورت نثر. آية الله سيدمحسن أمين عاملي در كتاب «معادن الجواهر و نزهة النواظر» ج 1، ص 424 تحت عنوان مسألۀ 16 ميفرمايد: آيا مولانا اميرالمومنين و پسران او: شعر ميسرودهاند يا نه؟! و آيا آنچه به ايشان نسبت داده شده است از اشعار صحيح ميباشد يا نه؟! با آنكه ميدانيم: اين اشعار به مراتبي از كلماتشان كه به اقصي درجۀ بلاغت رسيده است پائينتر ميباشد؟! افزون بر اين آن است كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم شعر نگفتهاند و أئمّه هم به وي قولاً و فعلاً اقتدا نمودهاند!
جواب: بدون شك و ترديد اميرالمومنين عليهالسّلام شعر گفتهاند، و اخبار ناقلۀ از اين معني دلالت بر سرودن اشعار بسياري از ايشان ميكند مانند قوله عليهالسّلام:
دَعوتُ فلبّاني من القوم عُصْبة فَوارسُ من هَمْدان غير لئام
فوارسُ من هَمْدان ليسوا بعزّل غداة الوغي من شاكرٍ و شبام
لهَمْدان أخلاقٌ و دينٌ يزينهم و بأسٌ إذا لاقوا و جدّ خصام
جزي الله هَمْدان الجنانَ فإنّها سمام العدي في كلّ يوم رجام
فلو كُنت بوّاباً علي باب جَنَّةٍ لقلتُ لِهَمْدان ادخلوا بسلام
و اشعار حضرت در روز صفّين، هنگامي كه حضين بن منذر رقاشي در حالي كه جوان بود و با رايت خود كه قرمز رنگ بود حملهور شد به صفّ دشمن، اين گونه حملۀ دليرانه و شجاعانه و ثبات قدم او در جنگ، علي را به شگفت آورد و اين ابيات را بسرود:
لِمَن رايَةٌ حَمراءُ يخفق ظلُّها إذا قيل: قدّمها حضين تَقَدَّما
و يدنو بها في الصّفّ حتّي يزيرها حياض المنايا تقطر الموت و الدَّما
تراه إذا ما كان يوم كريهة أبي فيه إلاّ عزَّةً و تكرَّما
جزي الله عنّي و الجزاء بكفِّه ربيعة خيراً ما أعفَّ و أكرما
و غير اينها از اشعاري كه علماء موثّق و درست روايت، روايت كردهاند. بنابراين اساس به كلام كسي كه ميگويد: از آن حضرت نظم و شعري به ثبوت نرسيده است نبايد التفات كرد، و اين انكار مشابه با انكار نسبت «نهجالبلاغة» به او ميباشد. ما آن اشعاري را كه سرودن آنها از حضرت به صحّت و ثبوت پيوسته است در ديواني بر ترتيب حروف معجم جمع آوري نموديم از خداوند تعالي مسئلت داريم كه ما را موفّق به تكميل و طبع آن بفرمايد.
آري! تمام اشعاري كه به آنحضرت انتساب دارد من حيث المجموع از وي نيست بلكه بعضي از آنها معلوم است كه از او نميباشد و همچنين بقيّۀ امامان:. و تحقيقاً نسبت شعر به كثيري از آنان به صحّت رسيده است و آن اشعار در مرتبه، در مرتبۀ پائينتر از گفتارشان قرار ندارد. و از بعضي اشعار معلوم ميشود كه از آنحضرت نيست و همچنين باقي امامان: به جهت سستي مضمون و قواعد، اما عدم شعر گفتن جدّشان صلياللهعليه و آلهوسلّم از روي ناتواني و عجز نبوده است بلكه به جهت حكمتي بوده است كه اقتضاي آن را مينموده است و آن دفع شبهات منافقين از قرآن عظيم بوده است به آنكه آن قول شاعر نميباشد و لزومي ندارد كه أئمّه: در اين معني با رسول الله يكسان باشند، و اللهُ أعْلَم.